آيات 14 تا 19 سوره جاثيه
قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام اللّه ليجزى قوما بما كانوا يكسبون (14)
من عـمـل صـالحـا فـلنـفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون (15)
و لقد اتينا بنى اسـرئيـل الكـتـاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين (16)
و اتـيـنـاهـم بـيـنـات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ان ربك يقضى بـيـنـهـم يـوم القـيـمـه فـيـمـا كـانـوا فيه يختلفون (17)
ثم جعلنك على شريعه من الامر فـاتـبـعـهـا و لا تـتـبـع اهـواء الذيـن لا يـعـلمـون (18)
انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و اللّه ولى المتقين (19)
|
ترجمه آيات
به كسانى كه ايمان آورده اند بگو، بر كفارى كه به ايام خدا اميد ندارند ببخشايند تا خدا هر قومى را به آنچه عمل كرده اند كيفر دهد (14).
هـر كـس عـمل صالح كند به نفع خود كرده و هر كس بدى كند عليه خود كرده و سپس همگى به سوى پروردگارتان برمى گرديد (15).
و بـه تحقيق ما به بنى اسرائيل كتاب و حكمت و نبوت داديم و ارزاق طيب روزيشان كرديم و بر عالميان عصر خود برتريشان داديم (16).
و از امر دين آياتى روشن داديم پس اگر اختلاف كردند اختلافشان پس از آن بود كه به حـقـانـيـت دين يقين پيدا كردند و انگيزه اختلاف آنها تنها حسادتى بود كه به يكديگر مى ورزيـدنـد، بـه درسـتى پروردگار تو روز قيامت بين آنان در آن چيزهايى كه اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد (17).
سـپـس نـوبـت بـه تـو رسيد و ما ترا هم بر شريعتى از امر دين واقف ساختيم پس همان را پيروى كن نه هواهاى كسانى را كه علم ندارند (18).
چون آنان هيچ تو را از اراده خدا بى نياز نكنند و ستمكاران در ظلم و ستم دوستدار و مددكار يكديگرند و خدا دوستدار متقيان است (19).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه آيات و دلايل وحدانيت خداى تعالى را ذكر نمود و در ضمن آنها تا اندازه اى بـه مسأله مـعـاد اشـاره نـمـود، و نـيـز مسأله نـبـوت را در خـلال ذكر تنزيل كتاب و تهديد استهزاء كنندگان ذكر فرمود، اينك در اين آيات تشريع شـريـعـت بـراى رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را ذكر مى كند، و براى اينكه مـطـلب مـربـوط بـه مـا قـبـل شـود، دو مـقـدمـه مـى آورد: يـكـى ايـنـكـه مؤمنين بايد متعرض حـال كـفـار منكر معاد نشوند، زيرا خداى تعالى خودش ايشان را مجازات خواهد فرمود، چون اعـمـال چه خوب و چه بدش مورد بازپرسى قرار خواهد گرفت، و علت تشريع شريعت هم همين است.
دوم ايـنـكـه انـزال كـتـاب و حـكـم و نبوت امرى نوظهور نيست، چون خداى تعالى به بنى اسـرائيـل نـيـز كـتاب و حكم و نبوت داد، و معجزات روشنى برايشان اظهار كرد، كه با آن مـعـجـزات ديـگـر جـاى شـكـى در ديـن خـدا بـاقـى نـمـانـد، چـيـزى كـه هـسـت عـلمـاى بـنـى اسرائيل از راه ستم و ياغى گرى در آن دين اختلاف راه انداختند كه به زودى خداى تعالى بين آنان داورى خواهد كرد.
آنـگـاه بـعـد از ذكـر ايـن دو مـقـدمـه مسأله تـشـريـع شـريـعـت بـراى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را بيان نموده و آن جناب را دستور مى دهد تا از شـريـعـت خـود پـيـروى كـنـد، و از پـيـروى هـوى و هـوسـهـاى مـردم جاهل دورى نمايد.
قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام اللّه...
|
در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور مى دهد كه به مؤمنين امر كند كه از بدى هاى كفار چشم پوشى كند. در نتيجه تقدير آيه اين طور مى شود: (قـل للذيـن امنوا اغفروا يغفروا)، يعنى به مؤمنين بگو ببخشيد تا ببخشند. همچنان كه در آيه (قل لعبادى الذين امنوا يقيموا الصلوه ) نيز كلمه (اقيموا) در تقدير است.
بـيـان آيه : (قل للذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله) كه اغماض از رفتار مشركين را توصيه مى كند
ايـن آيـه شـريـفـه در مـكـه نـازل شـده، و در سـيـاق آيـات قـبل قرار گرفته كه حال مستكبرين و مستهزئين به آيات خدا را بيان مى كرد، و ايشان را به شديدترين عذاب تهديد مى نمود. گويا مؤمنين وقتى به اينگونه افراد مى رسيدند كه در طعنه زدن و توهينشان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مبالغه و زياده روى مى كردند، و نيز وقتى مى ديدند به آيات خدا استهزاء مى كنند، ديگر عنان اختيار از كف داده، در مقام دفاع از كتاب خدا و فرستاده او بر مى آمدند، و از ايشان مى خواستند دست از ايـن كـارهـا بـردارنـد، و بـه خـدا و رسـولش ايـمـان آورنـد، غافل از اينكه كلمه عذاب عليه آنان حتمى شده است، همچنان كه ظاهر آيات سابق اين حتميت را افاده مى كند، در نتيجه رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به اين گونه افراد از مؤمنـيـن اعـلام بـدارد كـه بـايـد از مـشـركـيـن نـامـبـرده عـفـو و اغـمـاض كـنـنـد، و مـتـعرض حـال ايـشـان نـشـونـد، بـراى ايـنـكـه بـه زودى بـه كـيـفـر اعمال خود خواهند رسيد.
و بنابراين، مراد از (مغفرت ) در جمله (قل للذين آمنوا يغفروا) عفو و ناديده گرفتن رفتار و گفتار دشمن، و اعراض از ايشان است. و خلاصه مراد اين است كه به آنان بگو مـخاصمه و بگو مگو نكنند. و مراد از (آنانى كه اميدوار و منتظر ايام خدا نيستند) كفارى اسـت كه در آيات سابق از ايشان سخنى رفت ؛ چون مشركين معتقد به آمدن روزهايى براى خـدا نـبـودند، كه در آن روزها غير از حكم خدا حكمى، و غير از ملك او ملكى نباشد، در حالى كـه خـدا داراى چـنـيـن روزهايى هست، مانند: روز مرگ و روز برزخ و روز قيامت و روز عذاب انقراض و استيصال.
بيان علت امر به مغفرت در (ليجزى قوما بما كانوا يكسبون)
و جـمله (ليجزى قوما بما كانوا يكسبون ) امر به مغفرت و يا امر به دستور مغفرت را تعليل مى كند، و حاصلش اين است : اين كه به تو گفتيم بايد به مؤمنين دستور دهى تا از رفـتـار مـشـركـيـن چشم پوشى و اغماض كنند، براى اين بود كه هيچ حاجتى به مؤ اخذه كـردن ايـشان نيست، چون خداى تعالى به زودى ايشان را بر طبق آنچه كرده اند كيفر مى دهد.
و در نـتـيـجـه آيـه شريفه نظير آيه (و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا ان لديـنا انكالا و جحيما)، و نظير آيه (ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون )، و آيه (فذرهم يـخـوضـوا و يـلعـبـوا حـتـى يـلاقـوا يـومـهـم الذى يـوعـدون )، و آيـه (فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون ) مى باشد.
و مـعـنـايـش ايـن است كه : اى رسول گرامى من، به مؤمنين دستور بده از اين مستكبرين كه به آيات خدا استهزاء نموده و انتظار ايام خدا را ندارند، اغماض كنند تا آنكه خداى تعالى بر طبق آنچه كرده اند جزايشان دهد، چه، روز جزاء يكى از ايام خدا است. و خلاصه از اين مـنـكـريـن قـيـامـت درگـذرنـد تـا خـدا در روزى از روزهاى خود ايشان را به كيفر اعمالشان برساند.
و در جـمـله (ليـجـزى قـومـا)، اسم ظاهر (قوما) به جاى ضمير به كار رفته. به تـعـبـيـر ديگر: مقتضاى سياق اين بود كه بفرمايد (ليجزيهم )، ولى به جاى ضمير مـرجـع ضـمـير را آورد، و آن را نكره هم آورد، نكره اى كه هيچ وصفى برايش ذكر نكرد، و ايـن بـدان جهت است كه امر ايشان را تحقير كرده باشد، و بفهماند كه خدا هيچ عنايتى به شـأن و كار آنان ندارد، تو گويى قومى ناشناخته اند، و كسى آنان را به عنوان اينكه قوم معينى هستند نمى شناسد، و اعتنايى به هيچ يك از شؤ ون آنان ندارد.
و بـا بـيـانـى كـه در مـعـنـاى آيـه گـذشـت اتـصـال و ارتـبـاط آيـه شـريـفـه بـه مـا قـبـل و مـا بـعـدش روشـن مـى گـردد. و نـيز روشن مى شود كه معناهاى مختلفى كه مفسرين براى آيه كرده اند صحيح نيست، و اگر خواننده عزيز بخواهد به آن معانى واقف گردد، بايد به تفاسير مفصل مراجعه كند.
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون
|
ايـن آيـه به منزله تعليلى است براى جمله (ليجزى قوما...) و به همين جهت واو عاطفه بر سرش در نيامده، و استينافى - يعنى جمله اى و - نيز نيست.
در نـتـيـجـه اگـر به منزله تعليل باشد، معنايش اين مى شود: خداى تعالى ايشان را به آنـچه كردند جزاء مى دهد، براى اينكه اعمال هرگز بى اثر رها نمى شود، بلكه هر كس عملى صالح كند از آن بهره مند مى شود، و هر كس عملى زشت كند از آن متضرر مى گردد. و بعد همگى شما بسوى پروردگارتان مراجعه خواهيد نمود، و او بر حسب اعمالى كه كرده ايد جزايتان مى دهد؛ اگر اعمالتان خير باشد جزاى خير، و اگر شر باشد جزاى شر مى دهد.
و لقد آياتنا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه...
|
بـعـد از آنكه بيان كرد كه براى هر عملى چه نيك و چه شر آثارى نيك و بد است كه به صـاحـب عـمـل مـى رسـد، در ايـنـجـا خـواسـتـه ايـن هـشـدار را بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـدهـد كـه به زودى براى او نيز شريعتى تـشريع مى كند، چون بر عهده خدا است كه بندگان خود را به سوى آنچه خير و سعادت آنـان اسـت هـدايـت كـنـد، هـمـانـطـور كـه خـودش در جاى ديگر فرموده : (و على اللّه قصد السبيل و منها جائر).
و بـه هـمـيـن جـهـت دنـباله جمله مورد بحث فرمود: (ثم جعلناك على شريعه من الامر...) و قبل از گفتن اين جمله اشاره كرد به شريعت، يعنى به كتاب و حكم و نبوتى كه به بنى اسرائيل داد، و از طيبات روزيشان نمود، و بر ديگران برتريشان بخشيد، و معجزات بين و روشـن ارزانـيـشـان داشـت، تـا فـهـمانده باشد كه افاضه الهيه به شريعت و نبوت و كتاب، يك امر نو ظهور و بى سابقه نيست، بلكه نظائرى دارد كه يكى از آنها در بنى اسرائيل بود. و اينك شريعت اسرائيليان پيش چشم و بيخ گوش مشركين عرب است.
مقصود از (كتاب)، (حكم) و (بـيـنـات مـن الامـر) كـه خـداونـد بـه بـنـى اسرائيل داد
پـس ايـنـكـه فرمود: (و لقد اتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ) منظورش از كـتـابـى كـه بـه بـنـى اسـرائيـل داده، تـورات اسـت كـه مـشـتـمـل اسـت بـر شـريـعـت مـوسـى (عـليـه السـلام ) و شـامـل انـجـيـل نـمـى شـود، بـراى ايـنـكـه انـجـيـل مـتـضـمـن شـريـعـت نـيـسـت، و شـريـعـت انـجـيـل هـم هـمـان شـريـعـت تـورات اسـت. و هـمـچـنـيـن زبـور داوود (عـليـه السـلام ) را شامل نمى شود، براى اينكه زبور تنها ادعيه و اذكار است.
البـتـه مـمـكـن اسـت مـنـظـور از كـلمـه (الكـتـاب ) جـنـس كـتاب باشد كه در اين صورت شامل انجيل و زبور هم مى شود. و اين احتمال را هر چند بعضى از مفسرين داده اند، اما از اين نـظـر بـعـيـد اسـت كـه در قـرآن كـريـم هـيـچـگـاه كـلمـه كـتـاب جـز بـر كـتـابـى كـه مشتمل بر شريعت باشد اطلاق نشده است.
و مـراد از (حـكـم ) بـه قـريـنـه ايـنـكـه آن را بـا كتاب ذكر فرموده، عبارت است از آن وظـائفـى كـه كـتـاب بـر آن حـكـم مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيم در آيه شريفه (و انـزل مـعـهـم الكـتـاب بـالحـق ليـحـكـم بـيـن النـاس فـيـمـا اخـتـلفـوا فـيـه )، ايـن اجمال، تفصيل داده شده. و نيز در باره تورات فرموده (يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب اللّه )، پس حكم يكى از لوازم كتاب است، همچنان كه نبوت نيز از لوازم آن است.
و مـراد از (نـبـوت ) مـعـلوم اسـت. و خـداى تـعـالى از بـنـى اسرائيل جمع كثيرى را مبعوث به نبوت كرد، همچنان كه در روايات آمده، و در قرآن كريم داستان جمعى از آن رسولان ذكر شده است.
(و رزقناهم من الطيبات ) - طيبات يعنى رزق طيب كه از آن جمله است (من ) و (سلوى ).
(و فـضـلنـاهـم عـلى العـالمـيـن ) - اگر مراد از كلمه (عالمين ) تمام عالميان باشد مـعـنـاى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره اى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياء آنها جارى شد. و اگر مراد از اين كلمه عالميان آن عصر بـاشـد، در ايـن صـورت مـراد از بـرتـرى، بـرترى از همه جهات خواهد بود، چون بنى اسـرائيـل در عـصـر خـود از هـر جـهـت بـر سـايـر اقـوام و ملل برترى داشتند.
و اتيناهم بينات من الامر...
|
مـراد از (بـيـنـات ) آيـات بـيـنـاتـى اسـت كـه هـر شـك و ريـبـى را از چـهـره حـق زايـل مـى سـازد. شـاهـد بـر ايـن مـعنا تفريع و نتيجه گيريى است كه از اين جمله نموده و دنـبالش فرموده : (در نتيجه اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه به حقانيت دعوت يقين پيدا كردند).
و مـراد از كـلمه (امر) به قول بعضى از مفسرين امر دين است، و حرف (من ) كه بر سـر آن درآمـده به معناى (فى ) است. و معناى جمله اين است : ما به ايشان دلائلى روشن در امـر ديـن داديـم. و بـنـابـرايـن معنا، معجزات موسى (عليه السلام ) هم مصاديقى از اين دلائل است.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از كـلمـه (امـر) كـار نـبـوت و دعـوت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت، و مـعـنـاى جـمـله ايـن است كه : ما از امر رسول خدا علامتهايى روشن به اهل كتاب داديم، كه همه دلالت داشتند بر صدق ادعاى او، و يـكـى از آن عـلامـتـهـا ايـن بود كه پيغمبر آخر الزمان در مكه ظهور مى كند، و يكى ديگر ايـنـكـه بـه يـثـرب هـجـرت مـى كـنـد، و نـيـز اهـل يـثـرب او را يـارى مـى كـنـنـد، و امثال اين علامتها كه در كتب اهل كتاب پيشگويى شده بود.
(فما اختلفوا الا من بعد ما جاهم العلم بغيا بينهم ) - اين جمله به اختلافهاى دينى كه به در هم شدن حق و باطل در بين مردم جاهليت انجاميد اشاره نموده، مى فرمايد: آن اختلافها و ايـن اخـتـلاط حـق و بـاطـل از جهت شبهه و جهل نبود، بلكه علماى ايشان آن را ايجاد كردند، چون در بين خود حسادت و دشمنى داشتند.
(ان ربـك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) - اين جمله اشاره است بـه ايـنـكـه اختلاف اهل كتاب، و اختلاط حق و باطل در بين آنان بى اثر نيست، و به زودى اثـرش را خـواهـد كـرد، و خداى تعالى در روز قيامت بين آنان داورى نموده، بر حسب آنچه كه اعمالشان اقتضاء دارد جزايشان مى دهد.
ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون
|
خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه امتش نيز با او در آن خـطـاب شريكند. و كلمه (شريعه ) به معناى طريق و راهى است كه آدمى را به لب آب مـى رساند. و كلمه (امر) در اينجا به معناى امر دين است. و معناى جمله اين است كه : بـعـد از آنكه به بنى اسرائيل داديم آنچه را كه داديم، تو را بر طريقه خاصى از امر ديـن الهـى قـرار داديـم، و آن عـبـارت اسـت از شـريـعـت اسـلام كـه رسول اسلام و امتش بدان اختصاص يافتند.
(فاتبعها...) - در اين جمله رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را ماءمور مى كند كـه تـنـهـا پـيـرو ديـن و فـرامينى باشد كه به وى وحى مى شود، و از هواهاى جاهلان كه مخالف دين الهى هستند پيروى نكند.
از ايـن آيـه دو نـكـتـه استفاده مى شود: اول اينكه پيامبر اسلام هم مانند ساير امت مكلف به دستورات دينى بوده است.
دوم ايـنـكـه هـر حـكـم و عـملى كه مستند به وحى الهى نباشد، و يا بالاخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوائى نفسانى از هواهاى جاهلان است، و نمى توان آن را علم ناميد.
انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا...
|
ايـن جـمـله نـهـى از پـيـروى از اهـواء مـردم نـادان را تعليل مى كند. كلمه (يغنوا) از مصدر (اغناء) است كه به معناى بردن حاجت به نزد ديـگـرى اسـت. و حـاصـل مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : تـو به درگاه خداى سبحان حوائج ضـرورى دارى كـه غـير او هيچ كس نمى تواند آن را بر آورد، و وسيله برآورده شدن آنها هـمـيـن اسـت كـه ديـن او را پـيـروى كـنـى، پـس اين كفار كه انتظار دارند تو هواهايشان را پـيـروى كـنـى هـيـچ حـاجـتى از حاجات تو را برنمى آورند. و يا تو را به هيچ مرتبه از مراتب، اغناء و بى نياز از خدا نمى كنند.
(و ان الظـالمـيـن بـعـضـهم اولياء بعض و اللّه ولى المتقين ) - آنچه كه از سياق به دست مى آيد اين است كه اين جمله تعليل ديگرى است براى نهى از پيروى از اهواء جاهلان. و نـيـز بـرمـى آيـد كـه مـراد از (ظـالمـيـن ) پـيـشـوايـانـى هـسـتـنـد كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) ماءمور شده از اهواء مبتدعه آنها پيروى نكند. و مراد از (متقين ) كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى كنند.
و مـعـنـاى جمله اين است كه : خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، و بـراى ايـن سـرپـرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است . و كسانى كه هـواهـاى جـاهلان را پيروى مى كنند، خداى تعالى ولى آنها نيست، بلكه آنها خودشان ولى يـكـديـگـرنـد، چـون سـتـمـكـارنـد، و سـتـمـكـاران ولى يـكـديـگـرنـد. پـس تـو اى رسـول گـرامى، دين مرا پيروى كن تا من ولى تو باشم ، و از اهواء آنان پيروى مكن تا آنـان ولى تـو نـشـونـد، چـون ولايت آنان هيچ دردى از تو دوا نمى كند، و جاى ولايت خدا را نمى گيرد.
در ايـن جمله پيروان اهواء را كه غير از دين خدا را پيروى مى كنند، (ظالمين ) خوانده، و ايـن بـا مـطـلبـى كـه از آيـه (ان لعـنـه اللّه عـلى الظـالمـيـن الذيـن يـصـدون عـن سـبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ) استفاده مى شود؛ موافق است ، چون در اين آيه نيز ستمگران را عبارت دانسته از كسانى كه جلو راه حق را مى گيرند، و آن را كج و معوج مى خواهند.