آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
و الشمس و ضحئها (1)
و القمر إ ذا تلئها (2)
و النهار إ ذا جلئها (3)
و اليل إ ذا يغشئها (4)
و السماء و ما بنئها (5)
و الا رض و ما طحئها (6)
و نفس و ما سوئها (7)
فأ لهمها فجورها و تقوئها (8)
قد اءفلح من زكئها (9)
و قد خاب من دسئها (10)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - به خورشيد و گسترش نور آن سوگند!
2 - و به ماه در آن هنگام كه بعد از آن در آيد
3 - و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد
4 - و قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمين را بپوشاند
5 - و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده .
6 - و قسم به زمين و كسى كه آن را گسترانيده .
7 - و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته ،
8 - سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است
9 - كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده ، رستگار شده
10 - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته ، نوميد و محروم گشته است .
تفسير:
رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست
سـوگـنـدهـاى پـى در پـى و مـهـمـى كه در آغاز اين سوره آمده ، به يك حساب (يازده ) سوگند و به حساب ديگر (هفت ) سوگند است ، و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خـود جـاى داده ، و بـه خـوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است ، مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد و ماه ، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش .
نخست بايد به شرح و تفسير اين سوگندها بپردازيم ، و بعد به بررسى آن مطلب بر اهميت كه اين همه آوازه ها از او است .
نخست مى فرمايد: به خورشيد و گسترش نور آن سوگند (و الشمس و ضحاها).
هـمـانگونه كه قبلا نيز گفته ايم سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند: نخست اهـمـيـت مـطـلبـى كـه سـوگـنـد بـه خـاطر آن ياد شده ، و ديگر اهميت خود اين امور كه مورد سـوگـنـد اسـت ، چـرا كـه سـوگـنـد هـمـيـشـه بـه مـوضـوعـات مـهـم ياد مى شود، به همين دليـل ايـن سـوگندها فكر و انديشه انسان را به كار ميان دازد تا در باره اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد، و از آنها راهى به سوى خدا بگشايد.
(خـورشـيـد) مـهـمـترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمـيـنـى دارد، زيـرا عـلاوه بـر ايـنـكـه مـنـبـع نـور و حـرارت اسـت و ايـن دو از عـوامـل اصـلى زنـدگـى انـسـان بـه شمار مى رود، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گـيـرنـد، وزش بـادهـا، نزول بارانها، پرورش گياهان ، حركت رودخانه ها و آبشارها، و حـتـى پديد آمدن منابع انرژيزا، همچون نفت و ذغال سنگ ، هر كدام اگر درست دقت كنيم به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
(ضـحى ) در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افـق بالا بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد، سپس به آنموقع از روز نيز (ضحى ) اطلاق شده است .
تـكـيـه بـر خـصـوص ضحى به خاطر اهميت آن است ، چرا كه موقع سلطه نور آفتاب بر زمين است .
سپس به سومين سوگند پرداخته مى گويد: قسم به ماه در آن هنگام كه پشت سر خورشيد در آيد (و القمر اذا تلاها).
ايـن تـعـبـير - چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند - در حقيقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل يعنى شب چهارده است ، زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد، و چهره پر فروغ خود را ظاهر كرده و سلطه خويش را بر پهنه آسمان تثبيت مى كند، و چون از هر زمان جالب تر و پر شكوهتر است به آن سوگند ياد شده است .
اين احتمال را نيز داده اند كه تعبير فوق اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد، و اكتساب نور از آن منبع باشد، ولى در اين صورت جمله (اذا تلاها) قيد توضيحى مى شود.
بـعـضـى احـتـمـالات ديگر نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست لذا از ذكر آن خوددارى مى شود.
و در چـهـارمـيـن سـوگـنـد، مـى افـزايـد: و بـه روز هـنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد سوگند (و النهار اذا جلاها).
(جلاها) از ماده (تجلية ) به معنى اظهار و ابراز است .
در اينكه ضمير در جلاها به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بسيارى آن را بـه زمـيـن يـا دنـيـا بر مى گردانند (چنانكه در بالا گفتيم ) درست است كه در آيات گذشته سخنى از زمين در ميان نبوده ، ولى از قرينه مقام روشن مى شود.
بـعـضى نيز معتقدند كه ضمير به خورشيد برمى گردد، يعنى قسم به روز هنگامى كه خورشيد را ظاهر مى كند، درست است كه در حقيقت خورشيد
روز را ظاهر مى كند ولى به طور مجازى مى توان گفت كه روز خورشيد را آشكار كرد، اما تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال سـوگـنـد بـه ايـن پـديده مهم آسمانى به خاطر تاءثير فوق العاده آن در زنـدگـى بـشـر، و تـمام موجودات زنده است ، چرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روز صورت مى گيرد.
و در پـنـجمين سوگند مى فرمايد: قسم به شب ، آن هنگام كه صفحه زمين (يا خورشيد) را بپوشاند (و الليل اذا يغشاها).
شـب بـا تـمـام بـركـات و آثـارش ، كـه از يـكـسـو حـرارت آفـتـاب روز را تـعـديـل مـى كند، و از سوى ديگر مايه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است ، كه اگر تاريكى شب نبود، و آفتاب پيوسته مى تابيد آرامشى وجود نداشت ، زيرا حرارت سوزان آفتاب همه چيز را نابود مى كرد، حتى اگر نظام شب و روز بر خلاف وضع كنونى بود هـمـيـن مـشـكـل پـيـش مـى آمـد، چـنـانـكـه در كـره مـاه كـه شـبـهـايـش مـعـادل دو هـفـته كره زمين است و روزهايش نيز معادل دو هفته ، در وسط روز حرارت به حدود سيصد درجه سانتيگراد مى رسد كه هيچ موجود زنده اى
كـه مـا مـى شـناسيم در آن شرائط باقى نمى ماند، و در وسط شب مقدار زيادى زير صفر مى رود كه اگر در آنجا موجود زنده اى باشد حتما يخ مى زند و نابود مى شود.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در آيات سابق افعال به صورت ماضى آمده بود، و در اين آيه به صـورت مضارع است ، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حوادثى همچون ظـهـور روز و شـب مـخـصـوص زمـانـى نـيـسـت ، گـذشـتـه و آيـنـده را هـمـه شـامـل مـى شـود و لذا بـعـضـى بـه صـورت فـعـل مـاضـى ، و بـعـضـى بـه صـورت فعل مضارع آمده ، تا عموميت اين حوادث را در بستر زمان روشن سازد.
در شـشـمـيـن و هـفـتـمين سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود، و مى افزايد: به آسمان و آن كسى كه آسمان را بنا كرده سوگند (و السماء و ما بناها).
اصـل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده از شگفتيهاى بزرگ خلقت است ، و بناء و پيدايش ايـن هـمه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنها شگفتى ديگر، و از آن مهمتر خالق اين آسمان است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه مـا در لغـت عـرب مـعـمـولا بـراى مـوجـود غيرعاقل مى آيد، و اطلاق آن بر خداوند عالم حكيم تناسبى ندارد، و لذا بعضى ناچار شده اند ما را در اينجا مصدريه بگيرند، نه موصوله و در اين صورت مفهوم آيه چنين مى شود: سوگند به آسمان و بناى آسمان .
ولى بـا تـوجـه به آيات (و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها) كه تفسير آن بـه زودى بـيـان مـى شـود راهى جز اين نيست كه ما موصوله و اشاره به ذات پاك خداوند بـاشـد كـه خـالق هـمـه آسـمـانـهـا اسـت ، و اسـتـعـمـال مـا در مـورد افـراد عاقل نيز در لغت عرب بى سابقه نيست چنانكه در آيه 3 سوره نساء
مـى خـوانـيـم : فـانكحوا ما طاب لكم من النساء: ازدواج كنيد زنانى را كه مورد علاقه شما است .
جـمـعـى از مـفـسران معتقدند كه تعبير به (ما) (چيزى ) در اينجا براى اين است كه مبداء جـهـان را نـخـسـت بـه صورت مبهم ذكر كرده باشد، تا بعدا با دقت و مطالعه ، به علم و حـكـمـت او آشـنـا شـونـد و چـيـزى تـبـديـل بـه كـسـى گـردد، ولى تـفـسـيـر اول مناسب تر است .
سـپـس در هـشـتمين و نهمين سوگند سخن از زمين و خالق زمين به ميان آورده مى فرمايد: قسم به زمين و آن كس كه زمين را گسترانيده است (و الارض و ما طحاها).
زمين كه گاهواره زندگى انسان و تمام موجودات زنده است .
زمـيـن بـا تـمـام شـگـفـتيها: كوه ها و درياها، دره ها و جنگلها، چشمه ها و رودخانه ها ، معادن و مـنـابـع گـرانـبـهـايش ، كه هر كدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى است از نشانه هاى او.
و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است .
(طـحـاهـا) از مـاده طحو (بر وزن سهو) هم به معنى انبساط و گستردگى آمده است ، و هم بـه مـعـنـى راندن و دور كردن و از ميان بردن و در اينجا به معنى گستردن است ، چرا كه اولا زمـيـن در آغـاز در زيـر آب غـرق بـود، تدريجا آبها در گودالهاى زمين قرار گرفت و خشكيها سر بر آورد و گسترده شد، و از آن تعبير به (دحو الارض ) نيز مى شود.
ثـانـيـا زمـيـن در آغـاز بـه صـورت پـسـتـيـهـا و بـلنـديـهـا بـا شـيـبـهـاى تـنـد و غـيـر قابل سكونتى بود، بارانهاى سيلابى مداوم باريدند، ارتفاعات زمين را شستند، و در
دره هـا گـسـتـردنـد، و تـدريـجـا زمـيـنـهـاى مـسـطـح و قابل استفاده براى زندگى انسان و كشت و زرع به وجود آمد.
بعضى از مفسران معتقدند كه در اين تعبير يك اشاره اجمالى به حركت زمين نيز وجود دارد، چـرا كـه يـكـى از معانى (طحو) همان راندن است كه مى تواند اشاره به حركت انتقالى زمين به دور آفتاب ، و يا حتى حركت وضعى آن به دور خود، و يا هر دو باشد.
سـرانـجـام به دهمين و يازدهمين سوگند كه آخرين قسمها در اين سلسله است ، پرداخته مى فرمايد: سوگند به نفس آدمى ، و آن كس كه آن را منظم و مرتب ساخت (و نفس و ما سواها).
هـمـان انـسـانـى كـه عـصـاره عـالم خـلقـت ، و چـكـيـده جـهـان مـلك و مـلكـوت ، و گل سرسبد عالم آفرينش است :
ايـن خـلقـت بـديع كه مملو از شگفتيها و اسرار است آنقدر اهميت دارد كه خداوند به خودش و خالق آن يكجا قسم ياد كرده !.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (نـفـس ) در ايـنـجا روح انسان است ، يا جسم و روح هر دو؟ مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
اگـر مـنـظـور روح بـاشـد مـراد از (سـواهـا) (از مـاده تـسـويـه ) هـمـان تـنـظـيـم و تـعـديـل قـواى روحـى انـسـان اسـت ، از حواس ظاهر گرفته ، تا نيروى ادراك ، حافظه ، انتقال ، تخيل ، ابتكار، عشق ، اراده و تصميم ، و مانند آن در مباحث علم النفس مطرح شده است .
و اگر منظور روح و جسم هر دو باشد تمام شگفتيهاى نظامات بدن و دستگاه هاى مختلف آن را كـه در علم (تشريح ) و (فيزيولوژى ) (وظايف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث گرفته شامل مى شود.
البته نفس به هر دو معنى در قرآن مجيد اطلاق شده است :
در مـورد روح در آيـه 42 زمـر مى خوانيم : الله يتوفى الانفس حين موتها: خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد.
و در مـورد (جـسـم ) در آيـه 33 قـصـص آمـده اسـت كـه مـوسـى مـى گـويـد قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون موسى گفت پروردگارا من يكى از آنها (از فـرعـونـيـان ظـالم ) را كـشـتـه ام مـى تـرسـم مـرا بـه قتل برسانند.
ولى مـناسب در اينجا اين است كه هر دو را شامل شود چرا كه شگفتيهاى قدرت خداوند هم در جـسـم اسـت و هـم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد جالب اينكه نفس در اينجا به صـورت نـكـره ذكـر شـده ، كـه مى تواند اشاره به عظمت و اهميت نفس آدمى باشد، عظمتى مـافـوق تصور و آميخته با ابهام كه آن را به صورت يك (موجود ناشناخته ) معرفى مـى كـنـد، هـمـانـگـونه كه بعضى از بزرگترين دانشمندان امروز از انسان به همين عنوان تعبير كرده ، و انسان را موجود ناشناخته ناميده اند.
در آيـه بـعـد بـه يـكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته مى افزايد: پـس از تـنـظـيـم قـوى و جـسـم و جـان آدمـى ، فـجور و تقوى را به او الهام كرد (فالهمها فجورها و تقواها).
آرى هنگامى كه خلقتش تكميل شد، و (هستى ) او تحقق يافت ، خداوند بايدها و نبايدها را بـه او تـعـليـم داد، و بـه ايـن تـرتـيـب وجـودى شـد از نـظـر آفـريـنـش مـجـمـوعـه اى از گـل بـد بـو و روح الهى و از نظر تعليمات آگاه بر فجور و تقوى و در نتيجه وجودى اسـت كـه مـى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد، و از ملك پران شود، و آنچه اندر وهم نايد آن شود، و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و به مـرحـله (بـل هـم اضـل ) برسد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.
(لهمها) از ماده (الهام ) در اصل به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است ، و سپس به مـعـنى القاء مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است ، گوئى روح انسان آن مـطـلب را بـا تـمـام وجـودش مى نوشد و مى بلعد، و گاه به معنى وحى نيز آمده ، ولى بـعـضى از مفسرين معتقدند كه تفاوت (الهام ) با وحى در اين است كه شخصى كه به او الهـام مـى شـود نـمـى فـهمد مطلب را از كجا به دست آورده ، در حالى كه هنگام وحى مى داند از كجا و به چه وسيله به او رسيده است .
(فجور) از ماده (فجر) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى شكافتن وسيع است ، و از آنجا كه سپيده صبح پرده شب را مى شكافد به آن فجر گفته شده . و نيز از آنجا كه ارتكاب گناهان پرده ديانت را مى شكافد به آن فجور اطلاق شده .
البـتـه مـنـظـور از فـجـور در آيـه مـورد بـحـث هـمـان اسـبـاب و عوامل و طرق آن است .
و منظور از (تقوى ) كه از ماده (وقايه ) به معنى نگهدارى است ، اين است كه انسان خود را از زشتيها و بديها و آلودگيها و گناهان نگهدارد و بركنار كند.
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه مـعنى اين آيه (فالهمها فجورها و تقواها) اين نيست كه خداوند عـوامـل فـجـور و تـقـوى را در درون جـان آدمـى ايـجـاد كـرد، عـوامـلى كه او را به فجور و آلودگـى و دريـدن پـرده هـاى حيا دعوت مى كند، و عواملى كه او را به خيرات و نيكيها مى كـشـانـد، آنـچـنـان كـه بـعـضى پنداشته ، و آيه را دليلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته اند.
بـلكـه مى گويد اين دو حقيقت را به او الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده تر - راه و چاه را به او نشان داد، همانگونه كه در آيه 10 سوره بلد آمده است
و هديناه النجدين : ما انسان را به خير و شر هدايت كرديم .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: خـداونـد آنـچـنـان قـدرت تـشـخـيـص و عـقـل و وجـدان بـيـدار، بـه او داده كـه فـجـور و تـقـوى را از طـريـق عقل و فطرت در مى يابد.
و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين آيه در حقيقت اشاره به مساءله (حسن و قبح عقلى ) است كه خداوند توانائى درك آن را به انسانها داده است .
قابل توجه اينكه خداوند نعمتهاى فراوانى در اختيار بشر گذارده ، ولى از ميان تمام اين نعمتها در اينجا روى مساءله الهام فجور و تقوى و درك حسن و قبح تكيه كرده ، چرا كه اين مـسـاءله سـرنـوشـت سـازتـريـن مـسـائل زنـدگـى بشر است . و سرانجام بعد از تمام اين سـوگـندهاى مهم و پى در پى به نتيجه آنها پرداخته مى فرمايد: سوگند به اينها كه هـر كـس نفس خويش را تزكيه كند رستگار است (قد افلح من زكيها). زكيها از ماده تزكية در اصـل - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات آورده - بـه مـعنى نمو و رشد دادن است ، و زكات نيز در اصـل بـه مـعـنـى نـمـو و رشـد اسـت ، و لذا در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : المـال تـنـقـصـه النـفـقـة و العـلم يـزكـوا عـلى الانـفـاق . مـال بـا انـفـاق نـقـصـان مـى يـابـد ولى علم با انفاق نمو مى كند. سپس اين واژه به معنى تطهير و پاك كردن نيز آمده ، شايد به اين مناسبت كه پاكسازى از آلودگيها سبب رشد و نمو است ، و در آيه مورد بحث هر دو معنى امكان دارد. آرى رستگارى از آن كسى است كه نفس خـويـش را تـربيت كند و رشد و نمو دهد، و از آلودگى به خلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد
و در حـقـيـقت مساءله اصلى زندگى انسان نيز همين تزكيه است ، كه اگر باشد سعادتمند است و الا بدبخت و بينوا.
سـپس به سراغ گروه مخالف رفته ، مى فرمايد: نوميد و محروم گشت هر كس نفس خود را با معصيت و گناه آلوده ساخت (و قد خاب من دساها).
(خـاب ) از ماده (خيبة ) به معنى نرسيدن به مطلوب و محروم شدن و زيانكار گشتن است .
(دسـاهـا) از مـاده (دس ) در اصـل بـه مـعـنـى داخـل كـردن چـيزى تواءم با كراهت است ، چنانكه قرآن مجيد در باره عرب جاهلى و زنده به گـور كـردن دخـتـران مـى فرمايد: ام يدسه فى التراب : آن را با كراهت و نفرت در خاك پـنـهان مى كند (نحل - 59) و (دسيسه ) به كارهاى مخفيانه زيانبار گفته مى شود. در تناسب اين معنى با آيه مورد بحث بيانات گوناگونى گفته اند:
گـاه گـفـتـه شـده ايـن تـعـبـيـر كـنـايـه از فـسـق و گـنـاه اسـت ، چـرا كـه اهـل تـقـوى و صـلاح ، خود را آشكار مى سازند، در حالى كه افراد آلوده و گنهكار خود را پـنـهـان مى دارند، چنانكه نقل شده است سخاوتمندان عرب خيمه هاى خود را در نقاط مرتفع مـى زدنـد، و شـبـهـا آتـش روشـن مـى كـردنـد، تـا نـيـازمـنـدان در طـول شـب و روز بـه سـراغـشـان بـرونـد، و مـورد مـحـبـت آنـهـا واقـع شـونـد، ولى افـراد بخيل و لئيم در زمينهاى پست خيمه برپا مى كردند تا كسى به سراغ آنان نيايد!
و گاه گفته اند منظور اين است كه گنهكاران خود را در لابلاى صالحان پنهان مى كنند.
يا اينكه نفس خود يا هويت انسانى خويش را در معاصى و گناه پنهان مى دارند.
يـا مـعـاصـى و گـنـاه را در درون نـفـس خـود مـخـفـى مـى كـنـنـد. و در هـر حـال كـنـايـه اى اسـت از آلودگـى بـه گـنـاه و مـعصيت و خوهاى شيطانى و درست در نقطه مقابل تزكيه است .
جمع تمام اين معانى در مفهوم وسيع آيه نيز بى مانع است .
و به اين ترتيب پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنه زندگى دنيا مشخص مى شوند، و مـعـيـار ارزيـابـى ايـن دو گـروه چيزى جز تزكيه نفس و نمو و رشد روح تقوى و اطاعت خداوند يا آلودگى به انواع معاصى و گناهان نيست .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود اينكه در حديثى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در تـفـسـير آيه نقل شده است كه فرمود: قد افلح من اطاع و خاب من عصى : رستگار شد كسى كـه اطـاعـت كـرد و نـومـيـد و مـحـروم گـشـت كـسـى كـه عـصـيان نمود در حقيقت بيان نتيجه و حاصل مقصود است .
در حـديث ديگرى آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگامى كه (آيه قـد افـلح مـن زكـاهـا) را تـلاوت مـى فرمود، توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود: اللهم آت نفسى تقواها، انت وليها و مولاها، و زكها انت خير من زكاها: پروردگارا به نفس من تقوايش را مـرحـمـت كـن ، تـو ولى و مـولاى آن هستى ، و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى .
ايـن سـخـن نـشان مى دهد كه پيمودن اين راه پر پيچ و خم ، و گذشتن از اين گردنه صعب العبور حتى براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز به توفيق الهى ممكن نيست ، يعنى با گامهائى از سوى بندگان و تاءييداتى از سوى خداوند، و لذا در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تفسير اين دو آيه فرمود: (افلحت نفس
زكـاهـا الله ، و خـابـت نـفس خيبها الله من كل خير!): رستگار شد نفسى كه خدا او را تزكيه كرده و نوميد و محروم گشت نفسى كه خدا او را از هر خير محروم نموده است .
نكته ها :
1 - ارتباط سوگندهاى قرآن با نتيجه آن
چـه رابـطـه اى مـيـان اين سوگندهاى يازده گانه و بسيار مهم با حقيقتى كه به خاطر آن سوگند ياد شده وجود دارد؟
بـه نـظـر مـى رسـد كـه هـدف بـيـان ايـن حـقـيـقـت از سـوى خداوند بزرگ است كه من تمام وسائل مادى و معنوى را براى سعادت و خوشبختى شما انسانها فراهم ساخته ام ، از يكسو بـا نـور آفـتـاب و مـاه صـحـنـه زندگى شما را روشن و پر بار نموده و نظام روز و شب حركت و سكون شما را تنظيم كرده ، و زمين را براى زندگى شما از هر جهت آماده ساخته ام .
از سوى ديگر روح شما را با تمام استعدادهاى لازم آفريده ام ، وجدان بيدار به شما داده ، و حـسـن و قـبـح امـور را بـه شما الهام كرده ام ، بنابراين هيچ كمبودى براى پيمودن راه سـعادت نداريد، با اين حال چگونه نفس خويش را تزكيه نمى كنيد؟ و تسليم دسيسه هاى شيطانى مى شويد؟
2 - نقش خورشيد در عالم حيات
درباره خورشيد كه مركز منظومه شمسى ، و رهبر و سالار كواكب آن
است دو بحث وجود دارد: يكى بحث از عظمت آن كه قبلا از آن سخن گفته ايم و ديگر بحث در بركات و آثار آن است كه به طور خلاصه مى توان چنين گفت :
1 - زنـدگـى بـشـر و تـمـام مـوجـودات زنـده ديـگـر در درجـه اول نـيـاز بـه حـرارت و نـور دارد، و اين دو امر حياتى به وسيله اين كره عظيم آتشين به طور كاملا متعادلى تاءمين مى شود.
2 - تـمـام مـواد غذائى به وسيله نور آفتاب تاءمين مى شود، حتى موجوداتى كه در اعماق دريـاهـا زنـدگـى مى كنند، از گياهانى استفاده مى كنند كه در سطح اقيانوسها در پرتو نـور آفـتـاب ، و در لابـلاى امـواج آب ، پـرورش مـى يـابد و ته نشين مى كند، و يا اگر مـوجودات زنده از يكديگر تغذيه مى كنند باز غذاى گروهى از آنان از گياهان و نباتات است كه بدون نور خورشيد پرورش نمى يابند.
3 - تـمـام رنـگها، زيبائيها، و جلوه هائى كه در جهان طبيعت مى بينيم به نوعى با تابش آفتاب ارتباط دارد، و اين معنى در علوم مختلف مخصوصا فيزيك ثابت شده است .
4 - بـارانـهـاى حـيـاتـبخش از ابرها فرو مى ريزند، و ابرها همان بخاراتى هستند كه از تابش خورشيد بر صفحه اقيانوسها به وجود مى آيند، بنابر اين تمام منابع آب كه از بـاران تـغـذيـه مـى شـوند، اعم از نهرها، چشمه ها، قناتها و چاه هاى عميق از بركات نور آفتاب است .
5 - بـادهـا كـه وظـيـفـه تـعـديـل هـوا و جـابـجـا كـردن ابـرهـا، و تـلقـيـح نـبـاتـات ، و مـنـتـقل ساختن گرما و سرما از مناطق گرم به سرد، و از مناطق سرد به گرم ، را بر عهده دارنـد، بـر اثـر تابش نور آفتاب و تغيير درجه حرارت مناطق مختلف روى زمين به وجود مى آيند، و به اين ترتيب آنها نيز از آفتاب مايه مى گيرند.
6 - مواد و منابع انرژيزا، اعم از آبشارها، سدهاى عظيمى كه در مناطق كوهستانى ايجاد مى كنند، منابع نفت ، و معادن ذغال سنگ ، همه آنها به نوعى
با آفتاب گره مى خورند كه اگر او نبود هيچ يك از اين منابع وجود نداشت ، تمام حركتها در صفحه زمين مبدل به سكون مى شد!.
7 - بقاء نظام منظومه شمسى به خاطر تعادل جاذبه و دافعه اى است كه ميان كره آفتاب از يـكـسـو، و سياراتى كه دور آن مى گردند از سوى ديگر، وجود دارد، و به اين ترتيب خورشيد نقش بسيار مؤ ثرى در نگهدارى اين سيارات در مدارات خود دارد.
از مـجـمـوع اين سخن استفاده مى كنيم كه اگر خداوند نخستين سوگند را از خورشيد شروع كرده چه دليلى داشته است ؟!
همچنين ماه و روشنائى روز و تاريكى شب و كره زمين هر كدام نقش مهمى در زندگى انسان و غـيـر انـسـان دارنـد، و بـه همين دليل سوگند به آنها ياد شده است و فراتر از همه اينها روح و جسم انسان كه از همه اسرارآميزتر و شگفت انگيزتر است .
درباره اهميت تهذيب نفس در پايان سوره بحثى خواهيم داشت .
آيه و ترجمه
كذبت ثمود بطغوئها (11)
إ ذ انبعث اءشقئها (12)
فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقيها (13)
فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسوئها (14)
و لا يخاف عقبها (15)
|
ترجمه :
11 - قوم ثمود بر اثر طغيان (پيامبرشان را) تكذيب كردند.
12 - آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست .
13 - و فـرسـتـاده الهـى (صـالح ) به آنها گفت ناقه خدا را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد).
14 - ولى آنـهـا او را تـكـذيـب نـمـودنـد و نـاقـه را پـى كردند و به هلاكت رساندند، لذا پروردگارشان آنها را به خاطر گناهى كه مرتكب شده بودند در هم كوبيد و سرزمينشان را صاف و مسطح نمود!
15 - و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد
تفسير:
عاقبت مرگبار طغيانگران
به دنبال هشدارى كه در آيات قبل در باره عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمـده بـود، در اين آيات به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته ، و سرنوشت قوم طغيانگر ثمود را در عباراتى كوتاه و قاطع و پر معنى بيان كرده مى فرمايد:
قـوم ثـمـود بـه سـبـب طـغيان ، پيامبرشان را تكذيب كردند، و آيات الهى را انكار نمودند (كذبت ثمود بطغواها).
(طـغـوى ) و (طـغـيـان ) هر دو به يك معنى است ، و آن تجاوز از حد و مرز است ، و در ايـنـجـا مـنـظـور تـجـاوز از حـدود الهـى و سـركـشـى در مقابل فرمانهاى او است .
قـوم ثـمـود كـه نـام پـيـامـبرشان صالح بود از قديميترين اقوامى هستند كه در يك منطقه كـوهـسـتـانـى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، زندگى مرفه ، سرزمين آباد، دشتهاى مـسـطـح بـا خـاكـهـاى مـسـاعـد و آمـاده بـراى كـشـت و زرع ، و قـصـرهـاى مجلل ، و خانه هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را بجا نياوردند، بلكه سـر بـه طـغـيـان برداشته ، و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد.
سـپـس بـه يـكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته ، مى افزايد: آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست (اذ انبعث اشقاها)
(اشقى ) به معنى شقى ترين و سنگدلترين افراد آن قوم ، اشاره به همان كسى است كـه نـاقـه ثـمـود را به هلاكت رساند همان ناقه (شتر ماده )اى كه به عنوان يك معجزه در ميان آن قوم ظاهر شده بود، و هلاك كردن آن اعلان جنگ با آن پيامبر الهى بود.
به گفته مفسران و مؤ رخان نام اين شخص قدار بن سالف بود.
در بـعـضـى از روايـات آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: من اشقى الاولين ؟ سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟
عـلى (عـليـه السـلام ) در پـاسـخ عرض كرد: عاقر الناقة آن كسى كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند.
پـيـامبر فرمود: صدقت ، فمن اشقى الاخرين ؟: راست گفتى ، شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است
عـلى (عـليـه السـلام ) مـى گـويـد: عـرض كـردم نـمـى دانـم اى رسول خدا.
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: الذى يـضربك على هذه ، و اشار الى يافوخه : كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد و.
در آيـه بـعـد بـه شـرح بـيـشـتـرى در زمينه طغيانگرى قوم ثمود پرداخته ، مى افزايد: رسـول خـدا بـه آنـهـا گفت : ناقه خداوند را با آبشخورش واگذاريد ، و مزاحم آن نشويد (فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقياها).
مـنـظور از (رسول الله ) (در اينجا حضرت صالح (عليه السلام ) پيغمبر قوم ثمود اسـت ، و تعبير به ناقة الله (شتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به اين است كه اين شتر يك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شـده بـود، يـكـى از ويـژگـيـهـاى آن طـبـق روايـت مـشـهـور ايـن بـود كـه شـتـر مـزبور از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.
از آيـات ديـگـر قـرآن به خوبى استفاده مى شود كه حضرت صالح (عليه السلام ) به آنـهـا خـبـر داد كـه آب آشـاميدنى قريه بايد ميان آنها و ناقه تقسيم شود، يك روز براى نـاقـه ، و روز ديـگـر براى اهل قريه باشد، و هر كدام در نوبت خود از آب استفاده كنند و مـزاحـم ديـگـرى نـشـونـد: و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـم كل شرب محتضر (قمر - 28).
و مـخـصوصا به آنها گفت : اگر متعرض اين ناقه شويد عذاب خداوند دامان شما را خواهد گرفت : (فلا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب يوم عظيم ) (شعراء - 156).
و در آيه بعد مى گويد: اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند، او را تكذيب كرده ، و ناقه را به هلاكت رساندند (فكذبوه فعقروها).
(عـقـروهـا) از مـاده عـقـر (بـر وزن ظـلم ) بـه مـعـنـى اصـل و اسـاس و ريـشه چيزى است ، و عقر ناقه به معنى ريشه كن كردن و هلاك نمودن آن است .
بـعـضـى نيز گفته اند كه منظور پى كردن اين حيوان است ، يعنى پائين پاى او را قطع كردن و به زمين افكندن كه نتيجه آن نيز مرگ اين حيوان است .
جالب توجه اينكه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند، يك نفر بيشتر نبود كه قرآن از او تـعـبـيـر بـه (اشـقـى ) كـرده اسـت ، ولى در آيـه فـوق مـى بـيـنـيـم كـه ايـن عـمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده ، و (عقروها) به صورت صيغه جمع آمـده ، اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند، چرا كه اولا اينگونه توطئه ها معمولا توسط گروه و جمعيتى طراحى مى شود، سپس به دست فرد معين يـا افراد معدودى به اجرا در مى آيد، و ثانيا چون با رضايت و خشنودى ديگران انجام مى گيرد سبب شركت آنها در اين امر مى شود كه رضايت سبب شركت در نتيجه است .
لذا در كلام رسا و گويائى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : انما عقر ناقة ثـمـود رجـل واحـد فـعـمـهـم الله بـالعـذاب ، لمـا عـمـوه بـالرضـى ، فـقـال سـبـحـانـه : (فـعقروها فاصبحوا نادمين ): ناقه ثمود را تنها يك نفر به هلاكت رساند، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت ، چرا كه همگى به اين امر رضايت دادند، و لذا فـرمـوده اسـت : آنـهـا (هـمـگى ) ناقه را هلاك كردند، و سپس از كرده خود همگى پشيمان شدند (اما در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت ).
و بـه دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان بـاقـى نماند، چنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد: پروردگارشان به خاطر گناهى كه كرده بودند همه را درهم كوبيد و نابود كرد و سرزمين آنها را صاف و مسطح نمود (فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها).
صـاعـقه همان صيحه عظيم آسمانى در چند لحظه كوتاه چنان زلزله و لرزهاى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت .
(دمـدم ) از مـاده (دمـدمـة ) گـاه بـه مـعـنـى هـلاك كـردن آمـده ، و گـاه بـه عذاب و مجازات كـامـل ، و گاه به معنى كوبيدن و نرم كردن و گاه به معنى ريشه كن ساختن ، و گاه به مـعـنـى خـشم و غضب نمودن و يا احاطه كردن و فراگير شدن و همه اين معانى در آيه مورد بـحـث صادق است ، چرا كه اين عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى گرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد و ريشه كن ساخت .
(سـواها) از ماده تسويه ممكن است به معنى صاف كردن خانه ها و زمينهاى آنها بر اثر صـيـحـه عظيم و صاعقه و زلزله باشد، و يا به معنى يكسره كردن كار اين گروه ، و يا مـسـاوات هـمـه آنها در مجازات و عذاب به گونه اى كه احدى از آنان از اين ماجرا سالم در نرفت .
جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
ضمير در (سواها) به قبيله ثمود باز مى گردد، و يا به شهرها و آباديهاى آنان كه خداوند همه را با خاك يكسان نمود.
بعضى نيز گفته اند به (دمدمة ) بر مى گردد كه از جمله بعد استفاده مى شود، يعنى خـداوند اين خشم و غضب و هلاكت را يكسان در ميان آنها قرار داد به طورى كه همگى را فرا گرفت .
تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
در ضـمـن از ايـن آيه به خوبى استفاده مى شود كه مجازات آنها نتيجه گناه آنها و متناسب با آن بوده است ، و اين عين عدالت و حكمت است .
درباره بسيارى از اقوام مى خوانيم كه به هنگام ظهور آثار عذاب پشيمان
شده ، و راه توبه را پيش مى گرفتند ولى عجيب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه وقـتـى قـوم صـالح نشانه هاى عذاب را ديدند به جستجوى او پرداختند كه هر كجا وى را پـيـدا كـنـنـد نـابـود سـازنـد و ايـن دليـل بـر عـمـق عـصـيـان و سـركـشـى آنـهـا در مـقـابـل خـدا و پـيـامـبـر او اسـت ، ولى خـداونـد او را نـجـات داد و آنـهـا را هلاك كرد و طومار زندگانيشان را به كلى در هم پيچيد.
سـرانجام در آخرين آيه براى اينكه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد مى فرمايد: و خداوند هرگز از فرجام اين كار بيمى ندارد (و لا يخاف عقباها).
بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پى آمدهاى آن بيمناكند، و از واكـنـشـهـا و عـكـس العـمـلهـا تـرسـان ، و بـه هـمـيـن دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند، و يا به تعبير صحيحتر قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است ، چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله با پى آمدهاى آن نداشته باشند.
ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همه اين امور و عواقب و آثار آنها دارد، و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد، و به همين دليل با نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد.
طـغـيـانـگـران نـيـز بـايـد حـسـاب كـار خـود را بـرسـنـد و از ايـنـكـه به خاطر اعمالشان مشمول خشم و غضب الهى گردند خود را بر حذر دارند.
(عقبى ) به معنى پايان و نهايت و فرجام كار است و ضمير در (عقباها) به
(دمدمه ) و هلاكت باز مى گردد
نكته ها :
1 - خلاصه سرگذشت قوم
ثمود قوم ثمود چنانكه گفتيم در سرزمينى ميان مدينه و شام (بنام وادى القرى ) زندگى مـى كـردنـد، آئيـنـشـان بـت پـرسـتـى و در انواع گناهان غوطه ور بودند، صالح پيغمبر بـزرگ الهى از ميان آنان برخاست ، و براى هدايت و نجاتشان همت گماشت ، ولى آنها نه دست از بت پرستى برداشتند، و نه در طغيان و گناه تجديد نظر كردند.
هـنگامى كه تقاضاى معجزه اى كردند خداوند ناقه (شتر مادهاى ) را به طريق اعجازآميز و خـارق العـاده از دل كـوه برآورد، ولى براى اينكه آنها را در اين مورد بيازمايد دستور داد يـك روز تـمـام آب قـريـه را در اخـتيار اين ناقه بگذارند، و روز ديگر در اختيار خودشان باشد، حتى در بعضى از روايات آمده كه در آن روز كه از آب محروم بودند از شير ناقه بـهـره مـى گـرفـتـنـد، ولى ايـن مـعـجزه بزرگ نيز از لجاجت و عناد آنها نكاست ، هم طرح نـابـودى نـاقـه ريـخـتـنـد، و هـم كـشـتـن صـالح (عـليـه السـلام ) را چـرا كـه او را مـزاحم اميال و هوسهاى خود مى ديدند.
نـقـشـه نـابـودى نـاقـه چـنـانكه گفتيم به وسيله مرد بسيار بى رحم و شقاوتمندى بنام (قدار بن سالف ) عملى شد و او با ضرباتى ناقه را از پاى در آورد.
ايـن در حـقـيقت اعلان جنگ با خدا بود، چرا كه مى خواستند با از ميان بردن ناقه كه معجزه صـالح بـود نـور هدايت را خاموش كنند، اينجا بود كه حضرت صالح به آنها اخطار كرد كه سه روز در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهند
متمتع شوند ولى بدانند بعد از سه روز عذاب الهى همه را فرا مى گيرد (سوره هود آيه 65).
ايـن سـه روز مـهـلتـى بـود بـراى تـجـديـد نـظر نهائى ، و آخرين فرصتى بود براى توبه و بازگشت ، ولى آنها نه تنها تجديد نظر نكردند بلكه بر طغيانشان افزودند، در ايـنـجـا بـود كه عذاب الهى بر آنها فرو باريد، صيحه آسمانى سرزمينشان را در هم كـوبـيـد، و هـمـگـى در خـانـه هـايـشان بر زمين افتادند و مردند و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (هود - 67).
آنـچـنـان نـابـود گـشـتـند و سرزمينشان خاموش شد كه گوئى هرگز كسى ساكن آن ديار نبود، ولى خداوند صالح و ياران مؤ منش را از اين مهلكه نجات داد (هود - 66).
شـرح بـيـشـتـر دربـاره سرگذشت قوم ثمود را در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 161 به بعد مطالعه فرمائيد.
2 - (اشقى الاولين ) و (اشقى الاخرين )
جمعى از بزرگان شيعه و اهل سنت از جمله ثعلبى و واحدى و ابن مردويه و خطيب بغدادى و طـبـرى و مـوصـلى و احـمد حنبل و غير آنها به اسناد خود از عمار ياسر و جابر بن سمره و عـثـمـان بـن صـهـيـب از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـنـيـن نقل كرده اند كه به على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! اشقى
الاوليـن عاقر الناقة ، و اشقى الاخرين قاتلك ، و فى رواية من يخضب هذه من هذا: اى على ! شـقـى تـريـن پـيـشـيـنيان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت ، و شقى ترين فرد از آخـريـن قـاتل تو است ، و در روايتى آمده است كسى است كه اين را با آن رنگين كند (اشاره به اينكه محاسنت را با خون فرقت خضاب مى كند).
در حـقـيـقـت شـبـاهـتـى مـيـان قـدار بـن سـالف كـنـنـده نـاقـه صـالح و قـاتـل امـير مؤ منان عبد الرحمن بن ملجم مرادى وجود داشت . هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند، بلكه هر دو مى خواستند نور حق را خاموش كنند، و معجزه و آيتى از آيات الهى را از مـيـان بردارند، و همانگونه كه بعد از ماجراى ناقه صالح عذاب الهى آن قوم طاغى و سركش را فرو گرفت مسلمين نيز بعد از شهادت مظلومانه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در زير سلطه حكومت جبار و بيدادگر بنى اميه شاهد دردناكترين عذابها شدند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه حـاكـم حـسـكـانـى در (شـواهـد التـنـزيـل ) روايـات بـسـيـار فـراوانـى در ايـن زمـيـنـه نقل كرده كه از نظر مضمون و محتوى شبيه روايت بالا است .
3 - تهذيب نفس وظيفه بزرگ الهى
هـر قـدر سـوگـنـدهـاى قـرآن در يـك زمـيـنـه بـيـشـتـر و مـحـكـمـتـر بـاشـد دليـل بـر اهميت موضوع است ، و ميدانيم طولانى ترين و مؤ كدترين در اين سوره است به خصوص اينكه سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده ، و سرانجام
روى ايـن مـسـاءله تـكـيه شده است كه فلاح و رستگارى در تزكيه نفس است ، و محروميت و شكست و بدبختى در ترك تزكيه است .
در واقـع مـهـمـترين مساءله زندگى انسان نيز همين مساءله است ، و در حقيقت قرآن با تعبير فوق مطلب را بازگو مى كند كه رستگارى انسان نه در گرو پندارها و خيالها است ، نه در سـايـه مـال و ثـروت و مـقـام ، نـه وابـسـتـه بـه اعـمـال اشـخاص ديگر (آنگونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيساى مسيح است ) و نه مانند اينها.
بـلكـه در گـرو پـاكـسـازى و تـعـالى روح و جـان در پـرتـو ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت . بـدبـختى و شكست انسان نيز نه در قضا و قدر اجبارى است ، و نه در سـرنـوشـتـهـاى الزامـى نـه مـعـلول فـعـاليـتـهـاى اين و آن ، بلكه تنها و تنها به خاطر آلودگى به گناه و انحراف از مسير تقوى است .
در تواريخ آمده است كه همسر عزيز مصر (زليخا) هنگامى كه يوسف مالك خزائن ارض شد و حـاكـم بـر سـرزمين مصر گشت ، او را ملاقات كرد و گفت : ان الحرص و الشهوة تصير المـلوك عـبـيـدا، و ان الصـبـر و التـقـوى يـصـيـر العـبـيـد مـلوكـا، فـقـال يـوسـف قـال الله تـعـالى : انـه مـن يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين : حـرص و شـهـوت پـادشـاهـان را برده ساخت ، و صبر و تقوى بردگان را پادشاه يوسف سـخـن او را تـصـديق كرد و اين كلام الهى را به او خاطر نشان ساخت : هر كس كه تقوى و شكيبائى را پيشه كند خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.
همين معنى به عبارت ديگرى نقل شده كه همسر عزيز مصر در رهگذرى نشسته بود كه موكب يـوسـف از آنـجـا عـبـور كـرد، زليـخـا گـفـت : الحـمـد لله الذى جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا، و جعل العبيد بطاعتهم ملوكا:
شـكـر خدائى را كه پادشاهان را به سبب معصيت برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت پادشاه .
آرى بندگى نفس ، سبب بردگى انسان ، و تقوى و تهذيب نفس سبب حكومت بر جهان هستى است .
چـه بـسـيـارنـد كـسـانـى كـه بـر اثـر بـندگى خدا به مقامى رسيده اند كه صاحب ولايت تكوينى شده و مى توانند به اذن خدا در حوادث اين جهان اثر بگذارند و دست به كرامات و خوارق عادات بزنند.
خداوندا! در مبارزه با هواى نفس تو يار و ياور ما باش .
پروردگارا! تو فجور و تقوى را به ما الهام كردى ، توفيق استفاده از اين الهام را به ما عنايت فرما.
بـار الها! دسيسه هاى شيطان در نفس آدمى مخفى و مرموز است ، ما را به شناخت اين دسيسه ها آشنا ساز!