آيات 36 تا 44 سوره معارج

 فمال الذين كفروا قبلك مهطعين (36)

 عن اليمين و عن الشمال عزين (37)

 ايطمع كل امرى منهم ان يدخل جنه نعيم (38)

 كلا انا خلقناهم مما يعلمون (39)

 فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون (40)

 على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين (41)

 فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (42)

 يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون (43)

 خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون (44)

ترجمه آيات

(با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد ) اين كفار را كه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (36).

(و در عين اينكه باهمند ) از چپ و راستت متفرق مى شوند (37).

آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده داخل بهشت نعيم شوند؟ (38).

نه، حاشا كه كوچكتر از اينند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (39).

پس (گو اينكه قسم لازم ندارد ولى ) به پروردگار همه مشرقها و مغربها سوگند كه ما قادريم (40).

بر اينكه اينان را منقرض نموده خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با اراده خود اراده ما را از كار بيندازد (41).

بنابر اين تو هم اى پيامبر رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند تا ناگهان و تهى دست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (42).

روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند گويى در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند (43).

اما در حالتى كه چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده ذلت از سراپايشان مى بارد و به ايشان گفته مى شود اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (44).

بيان آيات

بعد از آنكه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست، و آن عذاب آتشى است متلظى ، و نزاعه للشوى، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد به سوى خود مى كشد.

و نيز بعد از آنكه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر كرد و فرمود كه : ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزه حب خير براى خويش است، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش مبتلا مى كند، آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.

اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نموده مثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده، سخن مى گويد، چون ايشان دورادور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، واز او جدا نمى شوند، اما با دلهايى متفرق. و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى دلهايشان از آن جناب اعراض دارد، لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: چرا اينان اينطورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اينكه كافرند داخل در جنت نعيم شوند؟ با اينكه خداى سبحان مقدر فرموده با جنت خود به جز افراد مؤمن را كه خود استثنا كرده كسى را گرامى ندارد، آيا اينها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده كسانى بهتر از ايشان بيافريند، كسانى كه او را بپرستند و داخل جنتش شوند.

و در آخر اين فصل رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه خصام و بگومگوى با آنان را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خود مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.

توضيح معناى آيه : (فمال الذين كفروا قبلك مهطعين...)

فمال الذين كفرواقبلك مهطعين عن اليمين و عن الشمال عزين

در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه گفته : كلمه (مهطع ) به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است، و از ابو عبيده نقل كرده كه گفته : (اهطاع )به معناى سرعت دادن است، و كلمه (عزين ) به معناى جماعات متفرق است، كه به واحد آنان (عزه ) گفته مى شود.

و كلمه (قبل ) - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه فصيحه است.

و معناى آيه اين است كه : وقتى بازگشت انسانهاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به سوى آتش است، پس اين كفار را كه نزد تواند چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنت شوند و خدا را عاجز ساخته از آنچه او قضايش را رانده سبقت گيرند، با اينكه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤمنين داخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده، با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟!

 

ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنه نعيم

اين استفهام انكارى است، مى پرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟ نه، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.

در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده، نه به جماعت آنان، و نفرموده : (ايطمعون ان يدخلوا - آيا طمع دارند كه داخل شوند؟) ولى مسأله اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود: (مهطعين )، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى وقتى نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح، نه طمع قائم و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از باب افعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اينكه داخل شدنشان در بهشت به اختيار و خواست خودشان نيست، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است، كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه كفار داخل بهشت نشوند.

بيان اينكه مراد از (الذين كفروا) منافقينى هستند كه اطراف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفته بودند

بعضى گفته اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در كنار كعبه نماز مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد، مشركين پيرامونش ‍ جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستند و به او گوش فرا داده مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤمنين آنطور كه محمد مى گويد داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اين آيات نازل گرديد.

ليكن اين معنا با سياق آيات سازگار نيست، چون از ظاهر جمله فمال الذين... بر مى آيد كه مى خواهد رفتار آنان را متفرع كند بر ما قبل، يعنى بر محروميت مردم از بهشت، بجز طايفه اى از آنان (مؤمنين ). ولى بنا به مضمون روايت جمع شدن پيرامون پيغمبر از ناحيه مشركين از شدت عداوت بوده، مى خواستند هر چه بيشتر آن جناب را اذيت و اهانت كنند، و اينكه گفتند ما قبل از مؤمنين داخل بهشت مى شويم - با اينكه مشرك و منكر معاد بودند، و اصلا دوزخ و بهشتى را قبول نداشتند - نمى تواند جز از در استهزاء باشد.

با اين حال چگونه ممكن است اين رفتار مشركين را متفرع بر آيات قبل كرد كه سخن از دوزخ و بهشت دارد؟ و به طور تعجب پرسيده : چه چيز اينان را وادار كرده كه به جنت طمع ببندند، با اينكه خداى تعالى مى داند كه آنان اصلا بهشت و دوزخى را قبول ندارند.

پس ناگزير بايد بگوييم مراد از جمله (للذين كفروا) منافقينى است كه ظاهرا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ايمان آوردند ولى دوباره در دل به كفر اول خود برگشتند، و پاره اى از احكام را رد نمودند، همچنان كه از آيه (ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم ) و آيه (لاتعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم )، و آيه (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم ) بر مى آيد كه قرآن منافقين را كافر خوانده.

بنابراين، آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل مؤمنين بودند، و بيشتر از مؤمنين واقعى چپ و راست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضى از احكام كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شده كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى سبحان در اين آيات توبيخشان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و همواره با آن جناب بودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى كه داخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را به ستوه آورند.

مؤيد اين وجه آيه بعدى است كه مى فرمايد: (انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم...) كه معنايش به زودى مى آيد.

 

كلا انا خلقناهم مما يعلمون

در اين آيه طمع آنان را رد مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با كفر داخل بهشت شوند، و منظور از اينكه فرمود: ما ايشان را از چيزى خلق كرده ايم كه خودشان مى دانند، اين است كه ما ايشان را از نطفه خلق كرديم، و اين جمله مربوط به ما بعد است، و مجموع آن و جمله ما بعدش رد قبلى را تعليل مى كند. و خلاصه آن تعليل اين است كه : ما آنان را از نطفه خلق كرديم، كه خودشان هم مى دانند، وقتى چنين است براى ما آسان است كه آنان را از بين برده، قومى ديگر بجاى آنان خلق كنيم كه بهتر از آنان و مؤمن باشند، و چيزى از احكام دين خدا را رد نكنند، و كسى نيست كه بر قضا و قدر ما سبقت گيرد و ما را عاجز سازد، تا اين كفار هم طمع كنند از آنان باشند، و با كفر داخل بهشت گردند و قضاء و قدر ما را نقض كنند.

چند وجه در معناى (انا خلقنا هم مما يعلمون)

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه من در جمله من ما يعلمون معناى لام تعليم ترجمه را مى دهد و به آيه چنين معنا مى دهد: (ما آنان را براى آنچه مى دانند خلق كرديم )، كه همان استكمال به وسيله ايمان و اطاعت است، و از طريق وحى و اخبار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اين معنا را فهميده اند، پس چون براى اين منظور خلقشان كرده ايم، بايد خود را به اين غرض برسانند، و داراى ايمان و اطاعت كنند، تا ما داخل جنتشان كنيم، پس چگونه طمع دارند با حالت كفر داخل جنت شوند.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من ) ابتداى غايت را مى رساند، و معناى آيه اين است كه : ما ابتداى خلقت آنان را از نطفه اى چركين كه هيچ تناسبى با عالم قدس و طهارت ندارد آغاز كرديم، تا به وسيله ايمان و اطاعت طاهر شود و به اخلاق ملائكه متخلق گردد و داخل بهشت شود، و اينان كه كافرند كجا مى توانند چنين شوند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از (ما يعلمون ) جنس است، و معنايش اين است كه ما اين كفار را از جنس آدميان كه خودشان مى دانند خلق كرديم، و يا از جنس آنچه خود مى دانند خلق كرديم، نه از جنس حيواناتى كه عقل و فهم ندارند، پس حجت ما بر آنان تمام است. ليكن اين سه وجه از نظر ما وجوهى بى ارزش است.

 

فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين

يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سالهاى شمسى مشرق و مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سالهاى آينده. احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب مشرقهاى همه ستارگان و مغربهاى آنها باشد.

بيان وجوهى از التفات در آيه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب...) 

در اين آيه شريفه با همه كوتاهيش وجوهى از التفات بكار رفته، در جمله (فلا اقسم ) التفاتى از تكلم با غير، (ما ايشان را خلق كرديم ) به متكلم وحده (من سوگند مى خورم ) به كار رفته، و وجه آن تأكيدبيشتر سوگند است، چون سوگند را به شخص خودش ‍ نسبت مى دهد.

و در جمله (برب المشارق و المغارب ) التفاتى از تكلم وحده (من سوگند مى خورم )، به غيبت (به پروردگار مشرقها و مغربها ) به كار رفته، و وجه آن اين است كه خواسته به صفتى از صفات خودش اشاره نموده، بفهماند اينكه مى گويم (من ) يعنى همان من كه مبداء خلقت انسانها در قرون متوالى هستم، و اداره كننده مشرقها و مغربهايم، چون طلوعهاى پشت سر هم و غروبهاى متوالى ملازم با گذشت زمان است، و گذشت زمان دخالتى تام در تكون انسانها در قرون متوالى، و نيز پيدايش حوادث در روى زمين دارد.

و در جمله (انا لقادرون ) دوباره از غيبت (پروردگار مشارق و مغارب ) به متكلم مع الغير التفات شده و وجه آن اين است كه خواسته به عظمت خودش اشاره كند، چون زمينه كلام زمينه به رخ كشيدن قدرتش بود. و نكته ديگر اينكه در چنين زمينه اى سخن از ربوبيت مشارق و مغارب گفتن، در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است، تا با اين تعليل بفهماند كسى كه تدبير همه حوادث عالم منتهى به او است، هيچ حادثه اى او را به ستوه نمى آورد و او را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود، چون حوادث، فعل او هستند، پس هيچ خلقى از خلائق او را از اينكه آن خلق را مبدل به خلقى بهتر كند مانع نمى تواند بشود، و گر نه خود آن خلق هم شريك او در تدبير عالم مى شد، و خداى سبحان واحدى است كه در ربوبيت شريكى ندارد - دقت فرماييد.

و در جمله (انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم ) كلمه (على ) متعلق به لقادرون است، و مفعول اول فعل (نبدل ) ضمير حذف شده اى است كه به كفار بر مى گردد، و به اين منظور حذف شده، و نفرموده (نبدلهم ) كه به خوارى و بى مقدارى امر آنان اشاره نموده، بفهماند كه خداى تعالى اعتنايى به كارشان ندارد. و كلمه (خيرا) مفعول دوم است كه در حقيقت صفتى است كه جاى موصوف خود نشسته، و تقدير كلام (انا لقادرون على ان نبدلهم قوما خيرا منهم ) است، يعنى ما قادريم بر اينكه ايشان را مبدل كنيم به قومى كه بهتر از آنان باشند، و بهتر بودن آنها به اين است كه مردمى با ايمان باشند و به او كفر نورزند، پيرو حق باشند و حق را رد نكنند.

و (ما نحن بمسبوقين ) - منظور از (سبقت ) غلبه است كه به طور استعاره سبقت خوانده شده، و مسبوق شدن خدا استعاره از اين است كه مخلوق او جلو كار او را بگيرد و نگذارد آنان را مبدل به قومى بهتر كند. و سياق آيه شريفه خالى از تأييد مطالب قبل نيست كه گفتيم مراد از (الذين كفروا) قومى از منافقين است نه مشركين، كه معاند با دين و منكر اصل معادند، وجه اين تأييد اين است كه ظاهر عبارت (خيرا منهم ) يا دلالت دارد و يا حداقل اشعار دارد بر اينكه در افراد مورد نظر شائبه خيريت هست، كه خدا مى خواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان خيريت بيشترى داشته باشند، و در مشركين هيچ شائبه خيريت نيست تا آنانكه به جاى ايشان مى آيند بهتر باشند، به خلاف منافقينى كه اين مقدار خيريت دارند كه حفظ ظاهر اسلام را نموده آن را رد نكردند.

پس، از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله (انا خلقناهم مما يعلمون ) تا آخر سه آيه ، كلمه (كلا) را تعليل مى كند، و حاصل مضمون اين سه آيه اين است كه : نه، حاشا، براى اينكه اينها خودشان مى دانند كه از نطفه خلق شده اند و خلقت از نطفه خلقتى است جارى، و رب و مدبر اين حوادث جاريه كه يكى از آنها همين خلقت انسانها نسلا بعد نسل است، خداست، و خدا قادر است كه اينان را از بين برده اشخاصى بهتر از آنان را به جايشان قرار دهد، اشخاصى كه اعتناى به امر دين دارند و لياقت دارند كه داخل بهشت شوند، و اين طايفه نمى توانند خدا را از خلقت اشخاص بهتر و داخل بهشت كردن آنان جلوگير شوند، البته اگر آنان را داخل بهشت كند به خاطر كمال ايمان ايشان است، نه اينكه محكوم و مجبور به اينكار شده باشد، پس اين تقدير الهى كه بهشت مخصوص صالحان از اهل ايمان است، هرگز نقض نمى شود.

 

فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون

در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد آنان را در آنچه هستند رها كند و اصرار نورزد به اينكه با استدلال آنان را به راه آورد و با موعظه و اندرز آنان ، خود را به تعب اندازد. و اينكه وضع آنان را خوض و لعب ناميده، دلالت دارد بر اينكه طايفه مورد بحث از اصرار و لجبازى كه دارند خير نمى بينند، و اين اصرارشان نظير بازى است كه جز در عالم خيال هيچ سود حقيقى در آن نيست، پس ‍ بايد رها شوند، تا آن روزى را كه وعده داده شده اند ديدار كنند، و آن روز قيامت است.

و اينكه كلمه (يوم ) را اضافه كرد به ضميرى كه به آنان بر مى گردد، و فرمود روزشان، اشاره دارد به اينكه آن روز به نوعى اختصاص به ايشان دارد، و آن عبارت است از اختصاص به عذاب.

بيان وعده اى (روز قيامت) كه به كفار داده شده : بيرون شدن از قبر، سرگردانى...

يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون

اين آيه روز مذكور را كه وعده اش را به آنان داده اند، يعنى روز قيامت را بيان مى كند.

كلمه اجداث جمع (جدث ) است كه به معناى قبر است، و كلمه (سراع ) جمع (سريع ) است، و كلمه (نصب ) آن چيزى را گويند كه به منظور علامت در سر راهها نصب مى كنند تا رهنورد به وسيله آن، راه را گم نكند. ولى بعضى از مفسرين اين كلمه را به معناى صنم (بت ) كه به منظور عبادت نصب مى شود گرفته اند.

ليكن اين معنا از كلام خدا به دور است، كه مردگان زنده شده از قبر را به كسانى تشبيه كند كه به سوى بت مى دوند. چون مصدر (ايفاض ) كه فعل (يوفضون ) از آن مشتق است به معناى سرعت گرفتن است.

 

خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون

كلمه خشوع به معناى تاءثر خاصى است در قلب كه به دنبال مشاهده عظمت و كبريا در قلب پيدا مى شود، نظير اين كلمه در اعضاى بدن كلمه خضوع است، و اگر خشوع را به ديدگان نسبت داده، با اينكه گفتيم حالت قلبى است، بدين جهت است كه آثار خشوع قلبى در چشم ظاهر مى شود، و كلمه (رهق ) به معناى پوشاندن و فراگرفتن چيزى است به قهر و غلبه. و معناى اين آيه و آيه قبلش اين است كه : روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى دوند، گويا به سوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى در ديدگانشان هويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است.

(ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون ) - كلمه (ذلك ) اشاره است به اوصافى كه قبلا براى قيامت ذكر كرده بود، يعنى بيرون شدن از قبر و سرگردان دويدن و هويدا شدن آثار خشوع قلبى در ديدگان.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته) 

در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عباده بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) داخل مسجد شد و فرمود: چرا مى بينم حلقه حلقه جمع شده ايد، مانند حلقه هايى كه در جاهليت تشكيل مى داديد، كه مردى پشت سر برادر خود نشسته است.

اين روايت را از ابن مردويه از ابو هريره نيز نقل كرده، ولى عبارت روايت دوم چنين است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) خارج شد، در حالى كه اصحابش حلقه حلقه نشسته بودند، فرمود: چرا شما را (عزين ))- حلقه حلقه - مى بينم. و نيز اين معنا را از جابر بن سمره نقل كرده.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا انا خلقناهم مما يعلمون ) از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى از نطفه و سپس علقه. و در معناى جمله (فلا اقسم ) فرمود: يعنى (اقسم ). و در معناى جمله (برب المشارق و المغارب ) فرمود: يعنى مشرقهاى زمستانى، و مشرقهاى تابستانى، مغربهاى زمستانى و مغربهاى تابستانى.

و در كتاب معانى به سند خود از عبد اللّه بن ابى حماد، و او بدون ذكر سندى كه تا امير المؤمنين برسد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: خورشيد سيصد و شصت مشرق و سيصد و شصت مغرب دارد، از آن نقطه اى كه امروز طلوع كرده ديگر طلوع نمى كند تا سال بعد در همان روز.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (يوم يخرجون من الاجداث سراعا) فرمود: يعنى از قبر. و در معناى جمله (كانهم الى نصب يوفضون ) فرمود: يعنى به طرف دعوت كنندگان مى روند و صدا مى زنند. و در معناى (ترهقهم ذله ) فرمود: يعنى دچار ذلت مى شوند.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس