آيه و ترجمه
سـيقول المخلفون إ ذا انطلقتم إ لى مغانم لتأ خذوها ذرونا نتبعكم يريدون اءن يبدلوا كلم الله قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال الله مـن قـبـل فـسـيـقـولون بل تحسدوننا بل كانوا لا يفقهون إ لا قليلا (15)
قل للمخلفين من الا عراب ستدعون إ لى قوم اءولى بأ س شديد تقاتلونهم اءو يسلمون فإ ن تـطـيـعـوا يـؤ تـكـم الله اءجـرا حـسـنـا و إ ن تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قبل يعذبكم عذابا اءليما (16)
ليـس عـلى الا عـمـى حـرج و لاعـلى الا عـرج حـرج و لا عـلى المـريـض حرج و من يطع الله و رسـوله يـدخـله جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما (17)
|
ترجمه :
15 - هـنـگـامـى كـه شـمـا در آيـنـده بـراى بـه دسـت آوردن غـنائمى حركت كنيد متخلفان مى گـويند: بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم (و در اين جهاد شركت نمائيم !) آنها مى خواهند كـلام خـدا را تـغـيـيـر دهـنـد، بـگـو: هـرگـز نـبـايـد بـه دنـبـال مـا بـيـاييد، اينگونه خداوند از قبل گفته است ، اما به زودى مى گويند: شما نسبت به ما حسد مى ورزيد ولى آنها جز اندكى نمى فهمند!
16 - بـه مـتـخـلفـان از اعراب بگو: به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جـنـگـجـو بـرويـد و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نـيكى به شما مى دهد، و اگر سرپيچى نمائيد همانگونه كه قبلا نيز سرپيچى نموديد شما را عذاب دردناكى مى كند.
17 - بـر (نـابـينا) و (لنگ ) و (بيمار) گناهى نيست (اگر در ميدان جهاد شركت نـكـند) و هركس كه اطاعت خدا و رسولش نمايد او را در باغهائى (از بهشت ) وارد مى سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى كند.
تفسير:
متخلفان آماده طلب !
غـالب مفسران معتقدند كه اين آيات ناظر به (فتح خيبر) است كه بعد از صلح حديبيه و در آغاز سال هفتم هجرت روى داد.
توضيح اينكه : طبق روايات هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از حديبيه بازمى گـشـت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به (فتح خيبر) داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند، و غنائم جنگى مخصوص آنها است ، و تخلف كنندگان را نصيبى از اين غنائم نخواهد بود!
امـا اين دنياپرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ايـن جـنـگـى كـه در پـيش دارد قطعا پيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه اسلام خـواهـد افتاد، از فرصت استفاده كرده ، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند، و اجازه شـركـت در مـيـدان (خـيـبـر) خـواسـتـنـد! و شـايـد بـه ايـن عـذر نـيـز مـتـوسل شدند كه ما براى جبران خطاى گذشته ، و سبك كردن بار مسئوليت ، و توبه از گـنـاه ، و خـدمـت خـالصانه به اسلام و قرآن ، مى خواهيم در اين ميدان جهاد با شما شركت كـنـيـم ! غـافل از اينكه آيات قرآن از قبل نازل شده بود، و سر آنها را فاش ساخته بود، چنانكه در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم :
(هـنـگـامـى كـه شـمـا بـراى بـه دست آوردن غنائمى حركت مى كنيد به زودى متخلفان مى گـويـنـد بـگـذاريـد مـا هـم از شـمـا پـيـروى كـنـيـم ، و در ايـن جـهـاد شـركـت نـمـائيـم )! (سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم ).
نـه تـنـهـا در ايـن مـورد كـه در مـوارد ديگر نيز مى بينيم اين تن پروران طماع به سراغ لقمه هاى چرب و كم دردسر مى رفتند، و از ميدانهاى سخت و خطرناك و دور دست گريزان بـودنـد، چـنـانـكـه در آيـه 42 سوره توبه مى خوانيم : هرگاه غنائمى نزديك ، و سفرى سـهـل و آسان باشد از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه دور و پـرمـشقت است سر باز مى زنند، و به زودى سوگند مى خورند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم (لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لا تبعوك و لكن بعدت عليهم الشقه و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم ).
بـه هـر حـال ، قـرآن در آيـات مـورد بـحـث در پاسخ اين گروه سودجو و فرصت طلب مى گويد: (آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند) (يريدون ان يبدلوا كلام الله ).
سـپـس مـى افـزايـد: (بـه آنـهـا بـگـو: شـمـا هـرگـز نـبـايـد بـه دنـبـال مـا بـيـائيـد) و حـق نـداريـد در ايـن مـيـدان شـركـت كـنـيـد (قل لن تتبعونا).
ايـن سـخـنـى نـيـسـت كـه مـن از پـيـش خـود بـگـويـم ، (ايـن مـطـلبـى اسـت كـه خـداونـد از قـبـل گـفـتـه ) و مـا را از آيـنـده شـمـا بـا خـبـر سـاخـتـه اسـت (كـذلكـم قال الله من قبل ).
خداوند دستور داده (غنائم خيبر) مخصوص (اهل حديبيه ) باشد، واحدى با آنها در اين امر شركت نكند!
ولى اين متخلفان بى شرم و پرادعا، باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند و به زودى مى گويند: مطلب چنين نيست بلكه شما نسبت به ما حسد مى ورزيد)! (فسيقولون بل تحسدوننا).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را تكذيب مى كنند، و ريشه منع آنها را از شركت در (غزوه خيبر) حسادت مى شمرند!
قـرآن در آخـريـن جـمـله مـى گـويـد: (ولى آنـهـا جـز انـدكـى نـمـى فـهـمـنـد) (بل كانوا لا يفقهون الا قليلا).
آرى ريـشـه تـمـام بدبختى هاى آنها جهل و نادانى و بى خبرى است كه هميشه دامنگير آنها بـوده اسـت ، جـهـل در مورد خداوند، و عدم معرفت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و بى خبرى از سرنوشت انسانها و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.
درست است كه آنها در مسائل مالى و منافع شخصى باهوش و دقيق و باريك بودند، اما چه جهلى از اين بالاتر كه انسان همه چيز خود را با اندكى ثروت مبادله كند؟!.
سـرانـجـام پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) طـبـق نـقـل تـواريـخ غـنـائم خـيـبر را تنها بر اهل حديبيه تقسيم كرد، حتى كسانى كه در حديبيه بـودنـد و مـوفـق بـه شـركـت در غـزوه خيبر نشدند سهمى براى آنها قرار داد، البته اين موضوع يك مصداق بيشتر نداشت و آن (جابر بن عبدالله ) بود.
در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان (حديبيه ) در آيه بعد پيشنهادى به آنها كرده ، و راه بـازگـشـت را بـه روى آنـها چنين مى گشايد و مى فرمايد: (به متخلفان از اعراب باديه نشين بگو به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جنگجو و پرقدرت گـام بـگـذاريـد، و بـا آنـهـا پـيـكـار كـنـيـد تـا اسـلام را پـذيـرا شـونـد) (قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون ).
(اگـر اطـاعـت كـنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد، و اگر سرپيچى كنيد، آنگونه كـه قـبلا نيز سرپيچى كرديد، خداوند شما را عذاب دردناكى مى كند) (فان تطيعوا يؤ تـكـم الله اجـرا حـسـنـا و ان تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قبل يعذبكم عذابا اليما).
هـرگـاه بـه راسـتـى از رفـتـار قـبـلى خـود پـشـيـمـان شـده ايـد، و دسـت از راحـت طلبى و دنـيـاپـرسـتـى برداشته ايد، بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بـدهـيـد، و گـرنـه از مـيـدانـهاى سخت اجتناب كردن ، و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچوجه ممكن نيست و دليلى است بر نفاق يا ضعف ايمان و جبن و ترس شما.
جالب اينكه قرآن روى عنوان مخلفين در اين آيات مكرر تكيه كرده ، و به اصطلاح بجاى استفاده از (ضمير) از (اسم ظاهر) استفاده مى كند.
ايـن تـعـبـيـر مـخـصـوصـا بـه صـورت صـيـغـه (اسـم مفعول ) آمده ، يعنى (پشت سر گذارده شدگان ) اشاره به اينكه هنگامى كه مسلمانان با ايمان مشاهده سستى و بهانه جوئيهاى اين گروه را مى كردند آنها را پشت سر گذارده و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد مى شتافتند.
امـا در ايـنـكـه ايـن قـوم جـنگجو و پرقدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است .
جـمـله (تـقـاتـلونـهـم او يـسـلمـون ) (بـا آنـهـا پـيـكـار كـنـيـد تـا مـسـلمـان شـونـد) دليـل بـر ايـن اسـت كه اهل كتاب نبودند، زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند، بـلكـه مـخـيـر مـيـان اسـلام آوردن يـا پـذيـرش شـرائط اهـل ذمـه و هـمـزيـسـتى مسالمت آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند، تنها مشركان و بت پـرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود، زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك دين نمى شناسد، و اجبار در ترك بت پرستى جايز است .
و بـا تـوجـه به اينكه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از ماجراى حديبيه و (خـيـبـر) غزوه مهمى با مشركان جز فتح (مكه ) و غزوه (حنين ) وجود نداشت ، آيه فوق مى تواند اشاره به آنها باشد، مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سختكوشى از طايفه (هوازن ) و (بنى سعد) در آن شركت داشتند.
امـا ايـنـكـه بعضى احتمال داده اند اشاره به غزوه (موته ) كه با روميان انجام گرفت بـوده بـاشـد بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه آنـهـا اهل كتاب بودند.
و احـتـمـال ايـنـكـه مـنـظـور جـنگهاى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از جمله جنگ با اهـل (فـارس ) و (يمامه ) بوده باشد بسيار بعيدتر است ، چرا كه لحن آيات نشان مى دهد مساءله مربوط به زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، و هيچ الزامى نداريم كـه آن را بـر جـنـگـهـاى بـعد از عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تطبيق دهيم ، ظاهرا پـارهـاى انـگـيـزهـهـاى سـيـاسـى در فكر و انديشه بعضى از مفسران كه روى اين مساءله پافشارى داشته اند دخالت داشته است !
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه آنـهـا قـول نـمـى دهد كه در جنگهاى آينده شما غنائمى به چنگ مى آوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غـنـيـمـت نـيست ، بلكه روى اين تكيه مى كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولا اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است .
در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اينكه : در آيه 83 سوره توبه ، به طور كلى دست رد بـر سـينه اين نامحرمان زده و مى گويد: فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عـدوا انـكـم رضـيـتـم بـالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين : (شما هرگز با من در هيچ نـبـردى خروج نخواهيد كرد و مجاز نيستيد همراه من با دشمن پيكار كنيد چرا كه نخستين بار به كناره گيرى از جنگ راضى شديد اكنون نيز با متخلفان بمانيد).
در حـالى كـه آيـه مـورد بـحـث از آنها دعوت به پيكار در ميدان سخت و سهمگين ديگرى مى كـنـد؟ ولى با توجه به اينكه آيه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوك است كه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از آنها قطع اميد كرده بود، و آيه مورد بحث از متخلفان حـديـبـيـه سـخـن مـى گـويـد كـه هـنـوز از آنـهـا قـطـع امـيـد نـشـده بـود پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشن مى گردد.
و از آنـجـا كـه در مـيـان مـتـخـلفان افرادى بودند كه به خاطر نقص عضو يا بيمارى به راسـتـى قـدرت بـر شـركـت در جـهـاد نداشتند، و نبايد حق آنها در اين ميان ناديده گرفته شود، در آخرين آيه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است .
بـخـصـوص ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل كـرده انـد كـه بـعـد از نـزول آيـه قـبـل و تهديد متخلفان به (عذاب اليم ) جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـدنـد و عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله )! تـكـليـف مـا در ايـن مـيـان چـيـسـت ؟ در اينجا اين آيه نـازل شـد و حكم آنها را چنين بازگو كرد: (بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست اگر در ميدان جهاد شركت نكنند) (ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ).
تـنـهـا جـهـاد نـيـست كه مشروط به قدرت و توانائى است ، تمام تكاليف الهى يك سلسله شـرائط عـمومى دارد كه از جمله آنها (توانائى و قدرت ) است ، و در آيات قرآن كرارا بـه ايـن مـعـنـى اشـاره شـده اسـت ، در آيـه 286 سـوره بـقـره بـه صـورت يـك اصل كلى مى خوانيم : لا يكلف الله نفسا الا وسعها: (خداوند هيچكس را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى كند).
ايـن شـرط هـم بـا ادله نـقـلى ثـابـت شـده ، و هـم بـا دليل عقل .
ولى البـتـه ايـن گـروه گـرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار تـوان خـود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند چنانكه در آيه 91 سـوره تـوبه مى خوانيم : ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله : بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند گناهى نيست (كه در ميدان حاضر نشوند) به شرط اينكه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند.
يـعـنـى اگـر آنـهـا قـادر نـيستند با دست كارى انجام دهند از آنچه در توان دارند با زبان مـضـايـقـه ننمايند، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى دهد هر كس آنچه را در توان دارد بـايـد فـروگـذار نـكـنـد، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اگـر نـمـى توانند در جبهه شركت كنند لااقل (پشت جبهه ) را محكم نگهدارند.
و شـايد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد: (هر كس اطـاعـت خـدا و رسـولش را كـنـد او را در باغهائى از بهشت وارد مى سازد كه نهرها از زير درخـتـانـش جـارى اسـت ، و آن كـس كـه سـرپـيـچى كند او را به عذاب اليم گرفتار خواهد كـرد)! (و مـن يـطـع الله و رسـوله يـدخـله جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما).
اين احتمال نيز وجود دارد كه در مواقعى كه استثنائى به حكمى مى خورد افرادى به فكر سـوء اسـتـفـاده افتاده ، خود را در صف معذوران جا مى زنند، قرآن به آنها هشدار مى دهد كه اگر به راستى معذور نباشند گرفتار عذاب اليم خواهند شد.
ايـن نـكته قابل توجه است كه مساءله معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت مخصوص جـهـاد اسـت ، امـا در مـسـاءله دفاع هر كس به قدر توانائى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنائى در اين زمينه وجود ندارد.
آيه و ترجمه
لقـد رضـى الله عـن المـؤ مـنـيـن إ ذيـبـا يـعـونـك تـحـت الشـجـرة فعلم ما فى قلوبهم فأ نزل السكينة عليهم و اءثابهم فتحا قريبا (18)
و مغانم كثيرة يأ خذونها و كان الله عزيزا حكيما (19)
|
ترجمه :
18 - خـداوند از مؤ منانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان ) نهفته بود ميدانست ، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى ، به عنوان پاداش ، نصيب آنها فرمود.
19 - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند، و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير :
خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان
گـفـتـيـم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان (پيامبر) (صلى الله عليه و آله ) و (قريش ) رد و بـدل شـد، از جمله پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (عثمان بن عفان ) را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است ، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم .
سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد و با مردم تجديد بيعت كرد، و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.
آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.
چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان (بيعت رضوان ) (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.
آيات مورد بحث درباره اين ماجرا سخن مى گويد.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (خداوند از مؤ منانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد) (لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ).
هدف از اين (بيعت ) انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه ، تجديد آمادگى رزمى سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.
ايـن بـيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) مى دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند.
خـداونـد به اين مؤ منان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضـايـت و خـشـنـودى او بـود، هـمـانـگـونـه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى خوانيم و رضوان الله اكبر: (و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است ).
سـپس مى افزايد: (خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفـادارى نـسـبـت بـه ايـن پـيـمـان نـهـفـتـه اسـت ، و لذا سـكـيـنـه و آرامـش را بـر آنـهـا نازل كرد) (فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ).
آنـچـنـان آرامـشـى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.
و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.
اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.
لذا در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان العـبـد المـؤ مـن الفـقـير ليـقـول يـا رب ارزقـنـى حـتـى افـعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عز و جـل ذلك مـنه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله ، ان الله واسع كريم : بنده مؤ من فقير گاهى مى گويد: (خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نـيـك انـجـام دهـم ، هـر گـاه خـداونـد صـدق نـيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نـويـسـد كـه اگر توانائى داشت انجام مى داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است ).
و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد: (و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود) (و اثابهم فتحا قريبا).
آرى ايـن فـتـح كـه بـه گفته اكثر مفسران (فتح خيبر) بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤ منان ايثارگر بود.
تـعـبـيـر بـه (قريبا) تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است ، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت .
چـهـارمـيـن نـعـمـتـى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چـنـانـكه در آيه بعد مى فرمايد: (پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند) (و مغانم كثيرة ياخذونها).
يـكـى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و بـا تـوجـه بـه ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود.
ولى مـحـدود سـاخـتـن غـنـائم بـه غـنـائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.
و از آنـجـا كـه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: (خداوند شكست ناپذير و حكيم است ) (و كان الله عزيزا حكيما).
اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت ، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند.
به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در آن ساعات حساس پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيفالايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟ اين سـخن را با گفتارى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم : او به هنگامى كه از پـايـمـردى مـسـلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مى گويد، و مخاطبان سـسـت عـنـصـر را مـورد نـكـوهـش قـرار مـى دهـد مـى فـرمـايـد: (فـلمـا راى الله صـدقـنـا انـزل بـعـدونـا الكـبـت ، و انـزل عـلينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه ، و متبوئا اوطـانـه ، و لعـمـرى لو كنا ناتى ما اتيتم ، ما قام للدين عمود، و لااخضر للايمان عود، و ايم الله لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما!:
(هـنـگـامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن ، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را بـراى خـويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم ، هرگز پـايـه اى از ديـن بـر پـا نـمـى شـد! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد).
نكته :
بيعت و خصوصيات آن
بـيـعـت از مـاده (بيع ) در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است ، و سپس بـه دسـت دادن بـراى پـيـمـان اطـاعـت اطـلاق شده است ، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خـواسـت اعـلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، بـا او بـيـعت مى كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند.
بـيـعـت كـنـنـده حـاضـر مـى شـد گـاه تـا پـاى جـان و گـاه تـا پـاى مـال و فـرزنـد در راه اطـاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت .
ابـن خـلدون در مـقـدمـه تـاريـخ خـود مـى گـويـد: (كـانـوا اذا بـايـع الامـيـر جعل ايديهم فى يده تاءكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى : (هنگامى كه بيعت با امـيـر مـى كـردنـد بـراى تاءكيد دست در دست او مى گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود).
قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه بـيـعـت از ابـداعـات مـسـلمـيـن نـيـسـت ، بـلكـه سـنـتـى بـوده كه قـبـل از اسـلام در مـيـان عـرب رواج داشـتـه اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل در آغاز اسلام كه طايفه (اوس ) و (خزرج ) در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و بـا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساءله بـيـعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـيـز در فـرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضـوان در حـديـبـيـه بـود، و از آن گـسـتـرده تـر بـيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير (سوره ممتحنه ) شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مـى داده و بـا زبـان حـال يـا قـال اعـلام اطـاعـت و وفـادارى مـى نمود، و گاه در ضمن بيعت شـرائط و حـدودى بـراى آن قـائل مـى شـد، مـثـلا بـيـعـت تـا پـاى مال ، تا سر حد جان ، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.
و گـاه بـيـعـت تـا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ).
پـيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت ، اما نه از طريق دست دادن ، بلكه چنانكه در تـواريـخ آمده دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.
گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند،
هـمـانـگـونه كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كـرد كـه (مـشـرك نـشـونـد و آلوده بـه بـيعفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر) (سوره ممتحنه آيه 12).
بـه هـر حـال دربـاره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم ، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است :
1 - (مـاهـيـت بـيـعت ) يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو، و بيعت پذير از سوى ديگر است ، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است ، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد.
از لحـن آيـات قـرآن و احـاديـث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده اسـت كـه عـمـل بـر طـبـق آن واجـب مـى بـاشـد، و بـنـابـرايـن مشمول قانون كلى (اوفوا بالعقود) است (مائده - 1).
بـنابراين بيعت كننده حق فسخ را ندارد، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بـيـعـت خـود را بـر دارد و فسخ كند، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد.
2 - بـعـضـى بـيـعـت را شـبـيـه انـتـخـابـات يـا نـوعى از آن مى دانند، در حالى كه مساءله انـتـخـابات درست عكس آن است ، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤ ليت و وظيفه ، و پست و مقام بـراى انـتـخـاب شـونـده ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـوعـى تـوكـيـل در انـجـام كـارى اسـت ، هـر چـنـد ايـن انـتـخـاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد (مانند همه وكالتها) در حالى كه بيعت چنين نيست .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: انـتـخـابـات اعـطـاى مـقـام اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتيم شبيه توكيل مى باشد، در حالى كه بيعت (تعهد اطاعت ) است .
گـرچـه مـمـكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند، ولى اين شباهت هرگز بـه معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست ، لذا در مورد بيعت ، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كـه دسـتـه جـمـعـى شـخـص انـتـخـاب شـونـده را از مـقـامـش عزل كنند (دقت كنيد).
3 - در مـورد پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست ، يعنى اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امـام مـعـصـوم (عـليه السلام ) و منصوب از سوى او واجب است ، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: لازمـه مـقـام نبوت و امامت وجوب اطاعت است ، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نساء - 59).
ولى ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كـرارا از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است (بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ).
در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـدون شـك ايـن بـيعت ها يكنوع تاءكيد بر وفادارى بوده كه در مـواقع خاصى انجام مى گرفته ، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن اسـتفاده مى شده است ، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم .
ولى در بـيـعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هـر چـنـد به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا امام پيشين تحقق مى يافت .
و بـه هـمـيـن دليـل بـيـعـتى را كه مسلمانان با على (عليه السلام ) يا امام حسن يا امام حسين (عـليـه السـلام ) كـردنـد آن نـيـز جنبه تاءكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود.
4 - آيـا در حـال حـاضـر نـيـز بـيـعـت بـه عـنـوان يـك اصـل اسـلامى قابل قبول است ؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند (به عنوان فرمانده لشكر، رئيـس جـمـعـيـت ، و يـا رئيـس حـكـومـت ) و بـا او بـيـعـت كـنـنـد؟ آيـا ايـنـگـونـه بـيـعـتـهـا مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد؟!
از آنـجـا كـه بـه اصطلاح (عموم ) و (اطلاقى ) از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دسـت نـيـسـت تـعـمـيـم ايـن مـسـاءله مـشـكـل بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد استدلال به عموم آيه (اوفوا بالعقود) چندان بعيد نيست .
ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طـور قـطـع روى (اوفـوا بـالعـقـود) تكيه كنيم بخصوص اينكه در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و امام معصوم (عليه السلام ) ديده نمى شود.
توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم السلام ) تعيين شده ، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پـيـروى و اطـاعـت مـردم از (ولى فـقـيـه ) به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح (بسط يد) را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم اسـت و تـازه مـسـاءله پـيـروى مـردم ارتـبـاطـى بـا مـسـاءله بـيـعـت نـدارد، بـلكـه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد).
5 - و بـه هـر حـال (بـيعت ) مربوط به مسائل اجرائى است ، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى ، بيعت با يك نفر هرگز حق (تشريع و قانونگذارى ) را به او نمى دهد، بلكه قـوانـيـن را بـايـد از كـتـاب و سـنـت گرفت و سپس آن را به اجراء در آورد، و كسى در اين گفتگو ندارد.
6 - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد، و به تعبير ديگر از امورى است كه (قصد قربت ) در آن لازم است .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) آمده : ثلاثة لايكلمهم الله عز و جـل يـوم القـيـامـة و لايـنـظـر اليـهـم و لايـزكـيـهـم و لهـم عـذاب اليـم : رجـل بـايـع امـامـا لايـبـايـعـه الا للدنـيـا، ان اعـطـاه مـا يـريـده و فـى له ، و الا كـف ، و رجـل بـايـع رجـلا بـسـلعـتـه بـعـد العـصـر مـخـلف بـالله عـز و جـل لقـد اعـطـى بـهـا كـذا و كـذا فـصـدقـه و اخـذهـا و لم يـعـط فـيـهـا مـا قـال ، و رجـل عـلى فـضـل مـاء بـالفـلات يـمـنـعـه ابـن السبيل :
(سـه نـفـرنـد كـه خـداونـد بـا آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردنـاك بـراى آنـهـا است : كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند، و الا خود دارى خواهد كرد، و مردى كـه بـعـد از وقـت عـصـر جـنـسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام ، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد، در حالى كه چنين نبوده است ، و كسى كـه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد) (تعبير به عصر يا به خاطر شـرافـت ايـن وقـت است ، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند).
7 - شـكـسـتن بيعت از گناهان كبيره است ، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مـى خوانيم : ثلاثه موبقات : نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة : سه گناه است كـه انسان را هلاك مى كند (و به عذاب شديد الهى مى افكند): شكستن بيعت ، ترك سنت ، و جدائى از جماعت .
ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت .
8 - بيعت در سخنان على (عليه السلام )
در خـطـبـه هـاى نـهـج البـلاغـه كرارا روى مساءله بيعت تكيه شده ، و امام (عليه السلام ) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند.
از جـمله در يك مورد مى فرمايد: اى مردم شما بر من حقى داريد، و من بر شما حقى دارم ، اما حـق شـمـا بـر مـن ايـن اسـت كـه دلسـوز و خـيـر خـواه شـمـا بـاشـم ، و بـيـت المـال شـمـا را در راه خـودتـان مـصـرف كـنـم ، شـمـا را تـعـليـم دهـم تـا از جـهـل نـجـات يـابـيـد، و تـاديـب كـنـم تـا آگـاه شـويـد، سپس مى افزايد: و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة فى المشهد و المغيب ، و الاجابة حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم : (اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد، و در آشكارا و نهان خـيـر خـواهـى كـنـيـد هـر وقـت شـمـا را مى خوانم اجابت نمائيد، و هر گاه فرمان ميدهم اطاعت كنيد).
و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فلتة : (بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت ) (تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد).
و در خـطـبـه اى كـه قـبـل از جنگ (جمل ) و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود، مـردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين ، و لا مـجـبرين ، بل طائعين مخيرين : (مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند).
و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه السلام ) سر باز زد، و مى خواست بـه نـحـوى خـرده گيرى كند فرمود: بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان عـلى مـا بـايـعـوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لاللغائب ان يرد: (همان گروهى كـه بـا ابـوبـكـر و عـمـر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابراين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه رد كردن )!.
از بـعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه (بيعت ) يكبار بيش نيست ، تـجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سربتابد طـعـنـه زن و عـيـبـجـو خـوانـده مـى شـود، و آن كـس كـه دربـاره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است ! انها بيعة واحدة ، لايثنى فيها النظر، و لايستانف فيها الخيار، الخارج منها طاعن ، و المروى فيها مداهن !.
از مـجـمـوع ايـن تـعـبـيـرات اسـتـفـاده مـى شـود كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـقـابـل كـسـانـى كـه ايـمـان بـه امـامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نـداشـتـنـد و بـهـانـه جـوئى مـى كـردنـد بـه مـسـاءله بـيـعـت كـه نـزد آنـهـا مـسـلم بـود اسـتـدلال مـى كـرد، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه السلام ) نداشته باشند، و بـه مـعـاويـه و امـثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گـانـه قـائل اسـت بـايـد بـراى خـلافـت امـام (عـليـه السـلام ) قـائل بـاشـد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است ، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد).
بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مساءله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و تاءكيدى بودن بيعت ندارد.
لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مساءله وصيت و وراثت .
(دقت كنيد).
و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نـظـر و عـدم نـيـاز بـه تـكـرار اشـاره فـرمـوده اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز مـسـائلى اسـت مـورد قبول درباره بيعت .
ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا بـه صـورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).
آيه و ترجمه
وعـد كـم الله مغانم كثيرة تأ خذونها فعجل لكم هذه و كف اءيدى الناس عنكم و لتكون ءاية للمؤ منين و يهديكم صرطا مستقيما (20)
و اءخـرى لم تـقـدروا عـليـهـا قـد اءحـاط الله بـهـا و كـان الله عـلى كل شى ء قديرا (21)
|
ترجمه :
20 - خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت ، و دست تعدى مردم (دشمنان ) را از شما باز داشت ، تا نشانه اى براى مؤ منان باشد، و شما را به راه راست هدايت كند.
21 - و نـيـز غـنـائم و فتوحات ديگرى كه شما قدرت بر آن نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز توانا است .
تفسير :
باز هم بركات صلح حديبيه !
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به صلح حديبيه و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند، و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت (وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ).
لحـن آيـه نـشـان مـى دهـد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد، چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت ، حتى جمعى از مفسران عقيده دارند كـه غـنـائمـى را كـه تـا دامـنـه قـيـامـت بـه دسـت مـسـلمـيـن مـيـافـتـد در ايـن عـبـارت داخل است .
امـا ايـن كـه مـى گـويـد: ايـن يـكـى را زودتـر بـراى شـما فراهم ساخت غالبا اشاره به (غنائم خيبر) دانسته اند كه در فاصله كوتاهى بعد از فتح حديبيه فراهم شد.
ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه (هـذه ) اشـاره بـه (فـتـح حـديـبيه ) باشد كه بزرگترين غنيمت معنوى بود.
سـپـس بـه يـكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده ، مى افزايد: (و دست تعدى مردم را از شما باز داشت ) (و كف ايدى الناس عنكم ).
اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آنهم در نقطه اى دور از وطـن و بـيـخ گـوش دشمن ، مورد تهاجم قرار نگرفتند، و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خود دارى كردند.
جـمـعـى از مـفـسـران ايـن جـمله را اشاره به ماجراى خيبر مى دانند كه قبائلى از بنى اسد و (بـنـى غـطـفـان ) تـصـمـيـم گـرفـتـه بـودند در غياب مسلمانان به مدينه حمله كنند، و اموال مسلمين را به غنيمت گرفته ، زنانشان را به اسارت ببرند.
يـا اشـاره بـه تصميم جمعى از اين دو قبيله دانسته اند كه در نظر داشتند به يارى يهود خـيـبـر بـرخـيـزنـد كـه خـداونـد رعب و وحشت در قلوب آنها افكند، و از تصميم خود منصرف شدند.
ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در چند آيه بعد همين تعبير را مشاهده مـى كـنـيـم كـه درباره اهل مكه سخن مى گويد، همانند شرحى است براى آنچه در آيه مورد بـحـث آمـده ، و بـا روش قـرآن كـه روش اجـمـال و تفصيل است سازگار مى باشد.
مـهـم ايـن اسـت كـه طـبـق روايات مشهور تمام سوره فتح بعد از ماجراى حديبيه ، و در مسير بـازگـشـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) از مـكـه بـه مـديـنـه نازل گرديده است .
سـپـس در ادامـه هـمين آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده ، مى فرمايد: (هـدف ايـن بـود كـه اين وقايع نشانه اى (بر حقانيت دعوت تو) براى مؤ منان باشد، و خـداونـد شـمـا را بـه راه مـسـتـقيمى هدايت كند) (و لتكون آية للمؤ منين و يهديكم صراطا مستقيما) گرچه بعضى از مفسران ضمير (لتكون ) را تنها اشاره به (غنائم موعود) دانـسـتـه انـد، و بـعضى ديگر به نگهدارى دشمنان از هجوم بر مسلمانان ، ولى مناسب اين است كه اين ضمير به تمام حوادث (حديبيه ) و ماجراهاى بعد از آن بر گردد، چرا كه هر يك آيتى از آيات خدا، و دليلى بر صدق پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و وسيله اى براى هدايت مردم به صراط مستقيم بود، و قسمتى از آن جنبه پيشگوئى و خبر غيبى داشت ، و بـعـضى با اسباب و شرائط عادى سازگار نبود، و در مجموع معجزه روشنى از معجزات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) محسوب مى شد.
در آيـه بـعـد بـشـارت بـيشترى به مسلمانان داده ، مى گويد: (خداوند به شما غنائم و فـتـوحات ديگرى وعده داده است كه هرگز توانائى بر آن نداشته و نداريد ولى خداوند قـدرتـش بـر آن احـاطـه دارد، و او بـر هر چيز توانا است ) (و اخرى لم تقدروا عليها قد احاط الله بها و كان الله على كل شى ء قديرا).
در اينكه اين وعده اشاره به كدام غنيمت و كدام پيروزيها است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى اشـاره به فتح (مكه ) و غنائم (حنين ) مى دانند، و بعضى به فتوحات و غـنـائمـى كـه بـعـد از پـيـغـمبر (صلى الله عليه و آله ) نصيب امت اسلامى شد (مانند فتح ايران و روم و مصر).
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به همه آنها باشد.
تـعـبـيـر بـه (لم تـقـدروا عـليـهـا) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان قـبـل از آن هـرگـز احـتـمـال چـنـيـن فتوحات و غنائمى را نمى دادند ولى به بركت اسلام و امدادهاى الهى اين نيرو و توان براى آنها پيدا شد.
بـعـضـى از ايـن جـمـله چـنـيـن اسـتنباط كرده اند كه قبلا در ميان مسلمانان بحثى درباره اين فـتـوحات بوده است ، اما خود را از انجام آن ناتوان مى ديدند، مخصوصا در حديثى كه در داسـتـان جـنـگ احـزاب آمـده مى خوانيم : آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بشارت فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد منافقان آن را به باد سخريه گرفتند.
جـمـله قـد احـاط الله بها (خداوند آنرا احاطه فرموده ) اشاره به احاطه قدرت پروردگار بـر ايـن غـنـائم يـا فـتوحات است ، و بعضى آن را اشاره به احاطه علمى او دانسته اند اما معنى اول با جمله هاى ديگر آيه سازگارتر است ، البته جمع ميان هر دو نيز مانعى ندارد.
و بـالاخـره آخـريـن جـمـله آيـه يـعـنـى (و كـان الله عـلى كـل شـى ء قـديـرا) در حـقـيـقـت بـه مـنـزله بـيـان عـلت اسـت بـراى جـمـله قـبـل اشـاره بـه ايـنـكه با قدرت خداوند بر همه چيز اين گونه فتوحات براى مسلمانان عجيب نيست .
و بـه هر حال ، آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد درباره حوادث آينده است ، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت .
نكته :
ماجراى غزوه خيبر
هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از حديبيه بازگشت تمام ماه ذى الحجة ، و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود، سپس با يكهزار و چهارصد نفر از يـارانـش كـه در حـديـبـيه شركت كرده بودند به سوى (خيبر) حركت كرد (جائى كه كـانـون تـحـريـكـات ضـد اسلامى بود، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى فرصت مناسبى روزشمارى مى كرد كه آن كانون فساد را برچيند).
قـبـيـله (غـطـفـان ) در آغـاز تـصـمـيـم گـرفـتند كه از يهود خيبر حمايت كنند، ولى بعدا ترسيدند و خوددارى كردند.
هـنـگـامـى كـه پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) به نزديك قلعه هاى (خيبر) رسيد، به يارانش دستور داد توقف كنيد، سپس سر به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:
اللهـم رب السموات و ما اظللن ، و رب الارضين و ما اقللن ...نساءلك خير هذه القرية ، و خير اهلها، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها، و شر ما فيها: (خداوندا! اى پروردگار آسمانها و آنـچـه بـر آن سـايـه افـكـنـده انـد، و اى پـروردگـار زمـيـنـهـا و آنـچـه بـر خـود حـمـل كرده اند...از تو خير اين آبادى و خير اهل آن را مى خواهيم ، و به تو از شر آن و شر اهلش ، و شر آنچه در آن است پناه مى بريم ).
سـپـس فـرمـود: بـسـم الله حـركت كنيد، و به اين ترتيب شبانه به كنار خيبر رسيدند، و صـبـحگاهان كه اهل خيبر از ماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام ديدند، سـپـس پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) قلعه ها را يكى بعد از ديگرى فتح كرد، تا به آخـريـن قلعه ها كه از همه محكمتر و نيرومندتر بود و فرمانده معروف يهود (مرحب ) در آن قرار داشت ، رسيد.
در ايـن ايـام حـالت سر درد شديدى كه گهگاه به سراغ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى آمـد به او دست داد، به گونه اى كه يكى دو روز نتوانست از خيمه بيرون آيد، در اين هـنـگـام (طـبـق تـواريـخ مـعـروف اسـلامـى ) (ابـوبـكر) پرچم را به دست گرفت و با مـسـلمـانـان به سوى لشكر يهود تاخت ، اما بى آنكه نتيجه بگيرد بازگشت ، بار ديگر (عـمـر) پـرچـم را بـه دسـت گـرفـت و مـسـلمـانـان شـديـدتـر از روز قبل جنگيدند ولى بدون گرفتن نتيجه بازگشتند.
ايـن خـبـر بـه گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد فرمود: اما و الله لاعطينها غـدا رجـلا يـحـب الله و رسـوله ، و يحبه الله و رسوله ، ياخذها عنوة : (به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود).
گـردنـهـا از هـر سـو كـشـيـده شـد كـه منظور چه كسى است ؟ جمعى حدس ميزدند كه منظور پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) على (عليه السلام ) است ولى على (عليه السلام ) هنوز در آنـجا حضور نداشت ، چرا كه چشم درد شديدى او را از حضور در لشكر مانع شده بود، اما صبحگاهان على (عليه السلام ) سوار بر شترى وارد شد، و نزديك خيمه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پياده گشت ، در حالى كه چشمانش شديدا درد مى كرد.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: نزديك بيا! نزديك رفت ، از آب دهان مباركش بر چشم على (عليه السلام ) ماليد، و چشمش به بركت اين اعجاز كاملا سالم شد، سپس پرچم را به دست او داد.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـا لشـكـر اسلام به سوى قلعه بزرگ خيبر حركت كرد، مردى از يـهود از بالاى ديوار سؤ ال كرد تو كيستى ؟ فرمود: (من على بن ابيطالبم ) يهودى فرياد كشيد اى جماعت يهود شكستتان فرا رسيد! در اين هنگام مرحب
يـهـودى فـرمانده آن دژ به ميدان مبارزه على (عليه السلام ) آمد و چيزى نگذشت كه با يك ضربت كارى بر زمين افتاد.
جنگ شديدى ميان مسلمانان و يهوديان در گرفت على (عليه السلام ) نزديك در قلعه آمد، و بـا حـركـتـى نـيرومند و پر قدرت در را از جا بر كند و به كنارى افكند، به اين ترتيب قلعه گشوده شد، و مسلمانان وارد شدند آن را فتح كردند.
يـهـود تـسـليـم شـدند و از پيامبر خواستند در برابر اين تسليم خون آنها محفوظ باشد، پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) پـذيـرفـت ، غـنـائم مـنـقول به دست سپاه اسلام افتاد، و اراضى و باغهاى آنجا را به دست يهود سپرد مشروط به اينكه نيمى از درآمد آن را به مسلمين بپردازند.
آيه و ترجمه
و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الا دبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا (22)
سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا (23)
و هو الذى كف اءيديهم عنكم و اءيديكم عنهم ببطن مكة من بعد اءن اءظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا (24)
هـم الذيـن كـفـروا و صـدوكـم عـن المـسـجـدالحـرام و الهـدى مـعـكـوفـا اءن يبلغ محله و لو لا رجـال مـؤ مـنـون و نـسـاء مـؤ مـنـات لم تـعـلمـوهـم اءن تـطـوهم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ليدخل الله فى رحمته من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اءليما (25)
|
ترجمه :
22 - اگـر كـافـران (در سـرزمـيـن حـديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى نمودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتيد.
23 - اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت .
24 - او كـسـى اسـت كـه دسـت آنـهـا را از شـمـا و دسـت شـمـا را از آنـهـا در دل مـكـه كـوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
25 - آنـهـا كـسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت ) مسجدالحرام بازداشتند، و از رسـيـدن قـربـانـيـهـاى شـما به محل قربانگاه مانع گشتند، و هرگاه مردان و زنان با ايـمـانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عيب و عـارى نـاآگاهانه به شما نمى رسيد (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد) هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤ منان و كفار (در مكه ) از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
تفسير:
اگر در حديبيه جنگى روى مى داد
ايـن آيـات هـمچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم (حديبيه ) را بازگو مى كند، و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند.
نخست اينكه : تصور نكنيد اگر در سرزمين (حديبيه ) درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد، مشركان برنده جنگ مى شدند، چنين نيست (اگر كافران با شما در آنجا پيكار مـى كـردنـد بـه زودى پـشـت كـرده از مـيـدان فـرار مـى نـمـودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتند) (و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا).
و ايـن مـنـحـصـر بـه شـمـا نـيـست (اين يك سنت الهى است كه در گذشته هم بوده است ، و هـرگـز بـراى سـنـت الهـى تـغـيير و تبديل نخواهى يافت ) (سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا).
اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤ منان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند، و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند، مـمـكـن است گاهى در اين امر به منظور امتحان يا اهداف ديگرى دير و زودى باشد اما قطعا پيروزى نهائى با آنها است .
اما در مواردى همچون ميدان (احد) كه جمعى از فرمان پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) سـرپـيـچـى كـردنـد و گـروهـى نـيـات خود را آلوده به عشق دنيا ساختند و به جمع غنائم پرداختند، سرانجام شكست تلخى دامانشان را گرفت ، و بعدا نيز چنين است .
نكته مهمى را كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه مـا قيام نكرديم و اين گروه اندك را در هم نكوبيديم ، افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم ، افسوس و افسوس !
ابدا چنين نيست ، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندك بودند، و دور از وطن و ماءمن ، و فاقد سـلاح كـافـى ، ولى بـا ايـنحال اگر درگيرى واقع شده بود باز هم به بركت نيروى ايمان و نصرت الهى پيروزى از آن آنها بود، مگر در (بدر) يا در (احزاب ) نفرات آنها كمتر و تجهيزات دشمن بيشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد شكست دامان دشمن را گرفت .
بـه هـر حـال بـيـان ايـن واقـعـيـت مـايه تقويت روحيه مؤ منان ، و تضعيف روحيه دشمنان ، و پـايـان دادن بـه (اگـر) و (مـگـر) مـنـافـقـان بـود، و نـشان داد كه حتى در شرائط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پيكارى رخ دهد پيروزى از آن مؤ منان خالص است !
نـكـتـه ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد: (او كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه باز داشت ، و دست شما را از
آنها، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد، و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا اسـت ) (و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا).
(بـه راسـتـى ايـن مـاجـرا مـصـداق روشـن (فتح المبين ) بود همان توصيفى كه قرآن بـراى آن بـرگـزيـده ، جـمـعـيـتـى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند، دشمنى كه بارها به مدينه لشكركشى كرده ، و تلاش عجيبى براى در هم شكستن آنـهـا داشـتـه ، ولى اكـنـون كـه قـدم در شـهـر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند، چه پيروزى از اين برتر كه بى آنكه حتى قطره خونى از دماغ كسى بريزد چنين تفوقى بر دشمن حاصل گردد؟!
بدون شك ماجراى صلح (حديبيه ) در سراسر جزيره عربستان شكستى براى قريش ، و فـتـحـى بـراى مـسـلمـيـن مـحسوب مى شد كه تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگيرند.
جمعى از مفسران براى اين آيه (شاءن نزولى ) ذكر كرده اند، و آن اينكه :
مـشركان (مكه ) چهل نفر را در جريان حديبيه براى ضربه زدن به مسلمانان به طور مـخـفيانه بسيج كردند كه با هوشيارى مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد، مسلمين همگى را دستگير كرده خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آوردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنها را رها كرد.
بعضى عدد آنها را 80 نفر نوشته اند كه از كوه (تنعيم ) به هنگام نماز صبح ، و با استفاده از تاريكى مى خواستند به مسلمانان يورش برند.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سايه درخت نـشـسـتـه بـود تـا پـيـمـان صلح را با نماينده قريش تنظيم كند، و على (عليه السلام ) مـشـغـول نـوشـتن بود، 30 نفر از جوانان مكه با اسلحه به او حمله ور شدند كه به طرز مـعـجـزه آسـائى تـوطـئه آنـهـا خـنـثـى گشت ، و همگى دستگير شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود.
مـطابق (اين شاءن نزول جمله من بعد ان اظفركم عليهم اشاره بر پيروزى بر اين گروه اسـت ، در حـالى كـه مـطـابـق تـفـسـيـر سـابـق مـنـظـور پـيـروزى كـلى لشـكـر اسـلام بر كل مشركان است ، و اين با مفاد آيه سازگارتر است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه قـرآن روى عـدم درگـيـرى در دل مكه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد: نخست اينكه : (مكه ) كـانـون قـدرت دشـمن بود، و قاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند، و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى كردند وقـتـى كـه آنـها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند، اما خداوند قدرت آنها را گرفت !
ديگر اينكه : (مكه ) حرم امن خدا بود، اگر درگيرى و خونريزى در آنجا واقع مى شد از يكسو احترام حرم خدشه دار مى گشت و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مـى شـد، كـه آنها امنيت سنتى اين سرزمين مقدس را در هم شكسته اند، و لذا يكى از نعمتهاى بـزرگ خـداونـد بـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و مـسـلمـيـن ايـن بـود كـه دو سال بعد از اين ماجرا مكه فتح شد كه آنهم بدون خونريزى بود.
در آخـرين آيه مورد بحث به نكته ديگرى در ارتباط با مساءله صلح حديبيه و فلسفه آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها (دشمنان شما) كسانى هستند كه كافر شدند، و شما را از زيـارت مـسـجـدالحـرام بـازداشـتـنـد، و قـربـانـيـهـاى شـمـا را از ايـنـكـه بـه مـحـل قـربانگاه برسد مانع شدند) (هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله ).
يـك گـنـاه آنها كفرشان بود، و گناه ديگر اينكه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بـازداشـتـنـد، و اجـازه نـدادنـد كـه شـترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد (مـحـل قربانى براى عمره مكه است و براى حج سرزمين منى ) در حالى كه خانه خدا بايد بـراى همه اهل ايمان آزاد باشد، و جلوگيرى از آن از بزرگترين گناهان است ، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه : (چه كـسـى سـتـمـكـارتـر اسـت از آن كس كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد الهى باز دارد)؟! (بقره - 114)
اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوند آنها را به دست شما كيفر دهد و سخت مجازات كند.
امـا چـرا چنين نكرد؟ ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته ، مى فرمايد: (و اگر به خاطر اين نـبود كه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين مى رفتند و از اين راه عيب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع اين جـنـگ نـمـى شـد، و شـمـا را بـر آنـهـا مـسـلط مـى سـاخـت تـا كيفر خود را ببينند) (و لو لا رجال مؤ منون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطؤ هم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ).
ايـن آيـه اشـاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده ، و در مكه مانده بودند.
اگـر مـسلمانان به مكه حمله مى كردند جان اين گروه از مسلمانان مستضعف مكه به خطر مى افـتـاد، و زبـان مـشركان باز مى شد، و مى گفتند لشكر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى كند و نه حتى به پيروان و موافقان ، و اين عيب و عار بزرگى بود.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد مـراد از ايـن عـيـب لزوم كـفـاره و ديـه قتل خطا است ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
(مـعـرة ) از مـاده (عـر) (بـر وزن شـر) و (عـر) (بـر وزن حـر) در اصـل بـه معنى بيمارى جرب ، يكنوع عارضه شديد پوستى است ، كه عارض بر انسان يـا حـيـوانـات مـى شـود، سـپـس توسعه داده شده و به هر گونه زيان و ضررى كه به انسان مى رسد اطلاق شده است .
سـپـس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (هدف اين بود كه خداوند هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند) (ليدخل الله فى رحمته من يشاء).
آرى خدا مى خواست مؤ منان مستضعف مكه مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد. اين احتمال نيز داده شده كه يك هدف از (صلح حديبيه ) اين بود كه گروهى از مشركان كه قابل هدايت بودند، هدايت شوند و وارد رحمت خدا گردند.
تـعـبير به (من يشاء) (هر كس را بخواهد) به معنى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارنـد، زيـرا مـشـيـت الهـى هـمـيـشـه از حـكـمـت او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، و حـكـيـم بـدون دليل اراده اى نمى كند، و بيحساب كارى انجام نمى دهد.
و در پـايـان آيـه براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (اگر صفوف مؤ منان از كفار در مكه جـدا مـى شـد و بـيم از ميان رفتن مؤ منان مكه نبود ما كافران را به عذاب دردناكى مجازات مـى كـرديم و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم ) (لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما).
درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنائى انجام كارها از طريق اسباب عادى است .
تزيلوا از ماده زوال در اينجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است .
از روايـات مـتـعـددى كـه از طـريـق شـيـعـه و اهـل سـنـت ذيـل ايـن آيـه نقل شده است استفاده مى شود كه منظور از آن افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه ، كفار را مجازات نكرد.
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (كسى از امام (عليه السلام ) سـؤ ال كـرد: مـگـر عـلى (عـليـه السلام ) در دين خداوند قوى و با قدرت نبود؟ امام (عليه السـلام ) فـرمـود: آرى قـوى بـود، عرض كرد پس چرا بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط شد اما آنها را از ميان نبرد؟ چه چيز مانع بود؟.
فرمود: يك آيه در قرآن مجيد!
سؤ ال كرد كدام آيه ؟
فـرمود: اين آيه كه خداوند مى فرمايد: لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما: (اگر آنها جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم ).
سپس افزود: انه كان لله عزوجل ودائع مؤ منون فى اصلاب قوم كافرين و منافقين ، و لم يكن على (عليه السلام ) ليقتل الاباء حتى تخرج الودائع !...و كذلك
قـائمـنـا اهـل البـيـت لن يـظـهـر ابـدا حـتـى تـظـهـر ودائع الله عزوجل !:
(خداوند وديعه هاى با ايمانى در صلب اقوام كافر و منافق داشت ، و على (عليه السلام ) هـرگـز پـدران را نـمـى كـشـت تا اين ودايع ظاهر گردد...و همچنين قائم ما اهلبيت (عليهم السلام ) ظاهر نمى شود تا اين ودايع آشكار گردد.
يـعـنى خدا مى داند كه گروهى از فرزندان آنها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان را مى پذيرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سريع معاف مى كند.
اين معنى را (قرطبى ) به عبارت ديگرى در تفسيرش آورده است .
مـانـعـى ندارد كه آيه فوق هم اشاره به اختلاط مؤ منان مكه با كفار باشد، و هم مؤ منانى كه در صلب آنها قرار داشتند.
آيه و ترجمه
اذ جـعـل الذيـن كـفـروا فـى قـلوبـهـم الحـمـيـة حـمـيـة الجـاهـليـة فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و اءلزمهم كلمة التقوى و كانوا اءحق بها و اءهلها و كان الله بكل شى ء عليما (26)
|
ترجمه :
26 - بـه خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، و (در مـقـابـل ) خـداونـد آرامـش و سـكـيـنـه را بـر رسـول خـود و مـؤ مـنـان نـازل فـرمـود، و آنـهـا را بـه تـقـوى مـلزم سـاخـت كـه از هـر كـس شـايـسـتـه تـر و اهل و محل آن بودند، و خداوند به هر چيز عالم است .
تفسير:
تعصب و حميت جاهليت بزرگترين سد راه كفار!
در ايـن آيـات بـاز مـسـائل مـربـوط به ماجراى (حديبيه ) تعقيب مى شود، و صحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند.
نـخـسـت بـه يـكـى از مـهـمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و تـسـليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده ، مى گويد: (بخاطر بياوريد هـنـگـامـى كـه كـافـران در دلهـاى خـود نـخـوت و خـشـم جـاهـليـت را قـرار دادنـد) (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية )
و بـخـاطـر آن مـانـع ورود پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند، و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كـشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت ؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟
ايـن كـبـر و غـرور و تـعـصب و خشم جاهلى ، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلح نامه (حـديـبـيه ) نام خدا را به صورت (بسم الله الرحمن الرحيم ) بنويسند، بياورند، با اينكه آداب و سنن آنها مى گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز، و سرزمين مكه حرم امن است ، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى ديد مزاحم او نمى شد.
آنـهـا بـا ايـن عـمـل هـم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند، و هم سنتهاى خود را زير پا گـذاشـتـنـد، و هـم پـرده ضـخـيـمـى مـيـان خـود و حـقـيـقت كشيدند و چنين است اثرات مرگبار (حميتهاى جاهليت )!
(حـميت ) در اصل از ماده (حمى ) (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه از آتش يا خـورشـيـد يـا بـدن انـسـان و مـانـنـد آن بـه وجـود مـى آيـد، و بـه هـمـيـن دليل به حالت (تب ) (حمى ) (بر وزن كبرى ) گفته مى شود، و به حالت خشم و همچنين نخوت و (تعصب خشم آلود) نيز (حميت ) مى گويند.
ايـن حـالتـى اسـت كـه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان (اقـوام جـاهـلى ) فـراوان اسـت ، و سـرچـشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى آنها مى شود.
سـپـس مـى افـزايـد: در مـقـابـل آن (خـداونـد حـالت سـكـيـنـه و آرامـش را بـر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود) (فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ).
ايـن آرامـش كـه مـولود ايـمـان و اعـتـقـاد بـه خـداونـد، و اعـتماد بر لطف او بود، آنها را به خـونـسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه رمز اسلام در شـروع كـارهـا بـود، بـردارنـد، و بـجـاى آن (بـسـمك اللهم ) كه از يادگارهاى دوران گـذشـتـه عـرب بـود در آغـاز صـلحـنـامـه حـديـبـيـه بـنـگـارنـد، و حـتـى لقـب (رسول الله ) را از كنار نام گرامى (محمد) (صلى الله عليه و آله ) حذف كنند.
و حاضر شدند كه برخلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان (حديبيه ) به سوى مدينه بازگردند، و شترهاى خود را برخلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند، و بدون انجام مناسك از احرام به درآيند.
آرى حـاضـر شـدنـد دنـدان بـر جـگـر بـگـذارنـد و در بـرابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبائى به خرج دهند، در صورتى كه اگر (حميت جاهليت ) بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعله ور سازد.
آرى فـرهـنـگ جـاهـليت دعوت به (حميت ) و (تعصب ) و (خشم جاهلى ) مى كند، ولى فرهنگ اسلام به (سكينه ) و (آرامش ) و (تسلط بر نفس )
سپس مى افزايد: (خداوند آنها را به كلمه تقوى ملزم ساخت ، و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند) (و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها).
(كـلمـه ) در ايـنجا به معنى (روح ) است ، يعنى خداوند روح تقوا را بر دلهاى آنها افـكـنـد، و مـلازم و هـمـراهشان ساخت . چنانكه در آيه 171 سوره نساء درباره عيسى (عليه السـلام ) مـى خـوانـيـم : انـمـا المـسـيـح عـيـسـى ابـن مـريـم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه : (مسيح فقط فرستاده خدا و كلمه او است ، و روحى است از ناحيه او كه به مريم القا فرمود).
بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد از (كلمه تقوا) دستور و فرمانى است كه خداوند در اين زمينه به مؤ منان داده بود.
ولى مـنـاسـب هـمـان (روحـيـه تـقـوا) است كه جنبه (تكوينى ) دارد، و زائيده ايمان و سكينه و التزام قلبى به دستورات خداوند است .
لذا در بـعـضـى از روايـات كـه از پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) گـرامـى اسـلام نـقـل شـده (كـلمـه تـقـوا) بـه (لا اله الا الله ) و در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده به (ايمان ) تفسير شده است .
در يـكـى از خـطـبـه هـاى پـيـغـمـبـر گرامى (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : نحن كلمة التقوى و سبيل الهدى : (مائيم كلمه تقوا و طريقه هدايت ).
شـبـيـه هـمـيـن مـعـنـى از امـام (عـلى ابـن مـوسـى الرضـا) (عـليـهـم السـلام ) نـيـز نـقل شده كه فرمود: و نحن كلمة التقوى و العروة الوثقى : (مائيم كلمه تقوا و دستگيره محكم الهى ).
روشـن اسـت كـه ايـمـان بـه (نـبـوت ) و (ولايـت ) مـكـمـل ايـمـان بـه اصـل (تـوحيد) و معرفة الله است چرا كه آنها همه داعيان الى الله و مناديان توحيدند.
بـه هـر حـال ، مـسـلمـانان در اين لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصب و نخوت نشدند، و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيه براى آنها رقم زده بود با آتش خشم و جهل نسوزاندند.
زيـرا مـى گـويـد: (مـسـلمـانـان از هـمـه سـزاوارتـر بـه تـقـوا بـودنـد و اهل و محل آن ).
بـديـهـى اسـت از يـك مشت جمعيت خرافى و نادان و بت پرست ، جز (حميت جاهليت ) انتظار نمى رفت ، ولى از مسلمانان موحدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چـنـين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود. آنچه از آنها انتظار مى رفت همان سكينه و وقار و تـقـوا بـود كـه در حـديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضى از تندخويان نـاشـكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سد نيرومند را بشكنند، و جـنـجـالى بـر پا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت .
در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست ) (و كان الله بكل شى ء عليما).
او هـم نـيات سوء كفار را مى داند، و هم پاكدلى مؤ منان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نـازل مـى كـنـد، و در آنـجـا حميت جاهليت را مسلط مى سازد كه خداوند هر قوم و ملتى را به مقدار شايستگيهايشان مشمول لطف و رحمت خود مى سازد، و يا خشم و غضبش !
نكته :
حميت جاهليت چيست ؟
گفتيم (حميت ) در اصل از ماده (حمى ) به معنى حرارت است ، و سپس در معنى غضب ، و بعدا به معنى نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است .
اين واژه گاه در همين معنى مذموم (تواءم با قيد جاهليت ، يا بدون آن ) و گاه در معنى ممدوح و پسنديده به كار مى رود، و اشاره به غيرت منطقى و تعصب
در امور مثبت و سازنده است .
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگام انتقاد از بعضى از ياران سست عنصر و سركش مـى فـرمـايـد: مـنـيـت بـمـن لا يـطـيـع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ...اما دين يجمعكم و لا حمية تحمشكم : (گرفتار مردمى شده ام كه اگر فرمان دهم اطاعت نمى كنند، و اگر دعوتشان كـنـم اجـابـت نـمى كنند...آيا دين نداريد كه شما را جمع كند؟ يا غيرتى كه شما را بخشم آورد؟ (و به انجام وظائف وادارد).
ولى غالبا در همان معنى مذموم به كار رفته است ، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خـطـبـه (قـاصـعـه ) بـارهـا روى ايـن مـعـنـى تكيه كرده است ، و در مذمت ابليس كه پـيـشـواى مستكبران بود، مى فرمايد: صدقه به ابناء الحمية و اخوان العصبية و فرسان الكـبـر و الجـاهـليـة : (او را فـرزندان نخوت و حميت ، و برادران عصبيت ، و سواران بر مركب كبر و جهالت تصديق كردند).
و در جاى ديگر همين خطبه ، به هنگامى كه مردم را از تعصبات جاهليت بر حذر مى دارد، مى فرمايد: فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد الجاهلية ، فانما تلك الحمية تـكـون فـى المـسـلم مـن خـطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته !: (شراره هاى تعصب و كينه هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد، كه اين نخوت و حميت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات و نخوت و وسوسه شيطان است ).
بـه هـر حال ، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جـامعه است ، پرده هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى افكند. و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى دارد، و گاه تمام مصالح او را به باد
فنا مى دهد.
اصـولا انـتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين حميت جاهليت صورت مـى گـيـرد، و پـافـشارى اقوام منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است .
در حـديـثـى از امـام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از حضرت درباره (عـصـبـيـت ) سـؤ ال كـردنـد، فـرمـود: العـصـبـيـة التـى ياءثم عليها صاحبها ان يرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا عـن خـيـار قـوم آخـريـن و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم : (تعصبى كه موجب گناه است اين اسـت كـه انـسان بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر برتر بشمرد ولى دوست داشتن قوم خود تعصب نيست ، تعصب آن است كه آنها را در ظلم و ستم يارى كند).
بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت ، و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ ، تلاش و كوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است .
در حـقـيـقـت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده ، آنجا كه در نقطه مقابل آن ، از مؤ منانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوى هستند، بنابراين آنجا كه ايـمان و سكينه و تقوى است ، حميت جاهليت نيست ، و آنجا كه حميت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوى نيست !.
آيه و ترجمه
لقد صدق الله رسوله الرءيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام إ ن شاء الله امنين محلقين رؤ سـكـم و مـقـصـريـن لا تـخـافـون فـعـلم مـا لم تـعـلمـوا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا (27)
|
ترجمه :
27 - خـداونـد آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شـما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تـراشـيـده ، يـا نـاخنهاى خود را كوتاه كرده ، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خـداونـد چـيـزهـائى مـى دانـسـت كـه شـمـا نـمـى دانـسـتـيـد (و در ايـن تـاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.
تفسير:
رؤ ياى صادقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
ايـن آيـه نـيـز فـراز ديـگرى از فرازهاى مهم داستان حديبيه را ترسيم مى كند، ماجرا اين بود:
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مـنـاسـك عـمـره وارد مـكـه مـى شـونـد، و ايـن خـواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خـوشـحـال شـدنـد، امـا چـون جـمـعـى تـصـور مـى كـردنـد تعبير و تحقق اين خواب در همان سـال واقـع خـواهـد شـد، هـنـگـامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤ ياى پيامبر
هـم مـمـكـن اسـت نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم ؟ پس چه شد اين وعده ؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى ؟!
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در پـاسـخ ايـن سـؤ ال فـرمـود: مـگـر مـن بـه شـمـا گـفـتـم ايـن رؤ يـا هـمـيـن امسال تحقق خواهد يافت ؟
آيـه فـوق در هـمـيـن رابـطـه در طـريـق بـازگـشـت بـه مـديـنـه نازل شد و تاءكيد كرد كه اين رؤ ياى صادقه بوده و چنين مساءله حتمى و قطعى و انجام شدنى است .
مـى فـرمـايـد: (خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود) (لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق ).
سـپـس مى افزايد: (به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده ، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد، و از هـيـچـكـس تـرس و وحشتى نداريد) (لتدخلن المسجدالحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون ).
(ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد) (فعلم ما لم تعلموا).
و در ايـن تـاءخـيـر حـكـمـتـى بـود و قـبـل از آن فـتـح نـزديـكـى قـرار داد (فجعل من دون ذلك فتحا قريبا).
در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند:
1 - بـا توجه به اينكه لام در (لتدخلن ) (لام قسم ) و (نون ) در آخر آن براى تـاءكـيـد اسـت اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده ، و پيشگوئى معجزآساى صريحى اسـت از انـجـام مـراسـم عـمـره ، در نـهـايـت امـنـيـت ، و چـنـانـكـه خـواهـيـم گـفـت درسـت در سـال آيـنـده ، در همان ماه ذى القعده ، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست ، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.
2 - جـمـله (ان شـاء الله ) در ايـنجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه به هـنـگـام خـبـر دادن از آيـنده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.
و نـيـز مـمـكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك ) قرار داده ، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است .
و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
3 - تـعـبـيـر بـه (فـتـحـا قريبا) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان (صلح حديبيه ) است كه قرآن آن را (فتح مبين ) ناميده ، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورود به مسجدالحرام در سال بعد شد.
در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به (فتح خيبر) مى دانند.
البته كلمه (قريبا) تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى
با تحقق عينى اين خواب داشت .
از ايـن گـذشـته در آيه 18 همين سوره كه سخن از (بيعت رضوان ) مى گويد آمده است (فـانـزل السـكـيـنـة عليهم و اثابهم فتحا قريبا) و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور (فتح خيبر) است ، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنى اشاره مى كند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است .
4 - جـمـله (مـحـلقين رؤ سكم و مقصرين ) (در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها را گـرفـتـه ايـد) اشـاره بـه يكى از آداب مراسم عمره است كه (تقصير) نام دارد، و به وسـيـله آن مـحـرم از احـرام خـارج مـى شـود، بـعـضـى ايـن آيـه را دليـل بـر (تـخيير) در مساءله تقصير و خروج از احرام دانسته اند، كه محرم مى تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست .
5 - جـمـله (فعلم ما لم تعلموا): (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد) اشاره به اسرار مهمى است كه در (صلح حديبيه ) نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شـد، پايه هاى اسلام تقويت يافت ، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن برچيده شد، و مسلمين
توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف (جزيره عربستان ) گسيل دارند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هاى تاريخى خود را براى سران بـزرگ دنـياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت .
6 - در ايـن آيـه بـه مـسـاءله (رؤ يـا) بـرخورد مى كنيم ، همان رؤ ياى صادقه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) كـه شـاخه اى از وحى است ، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليه السلام ) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) آمده است (صافات آيه - 102).
(شرح بيشتر درباره رؤ يا و خواب ديدن را در جلد نهم در داستان يوسف صفحه 312 به بعد مطالعه فرمائيد).
7 - آيـه مـورد بـحـث يـكى از اخبار غيبى قرآن ، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب ، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) است كه با اين قاطعيت و تاءكيد هم خبر از ورود به مسجدالحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد، و هم فتح قريب و پـيـروز نـزديـكـى قـبل از آن ، و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست ، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان (عمرة القضاء) را نيز بشنويد.
عمرة القضاء
(عـمـرة القـضـاء) هـمـان عـمـره اى اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) سـال بـعـد از حـديـبـيـه ، يـعـنـى در ذى القـعـده سـال هـفـتـم هـجـرت (درسـت يكسال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى
آن بـه ايـن نـام بـه خـاطـر آن اسـت كـه در حـقـيـقـت قـضـاى سال قبل محسوب مى شد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق يـكـى از مـواد قـرارداد حديبيه ، برنامه اين بود كه مسلمانان در سـال آيـنـده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مـكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تـا هـم از درگـيـرى احـتـمـالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آنرا نبينند!).
در بـعـضـى از تـواريـخ آمـده اسـت كـه پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) با يارانش محرم شـدنـد، و بـا شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى (ظهران ) رسيدند، در اين هـنـگـام پـيـامـبـر يـكـى از يـارانـش را بـه نـام (مـحـمـد بـن مـسـلمـه ) بـا مـقـدار قـابـل مـلاحـظـه اسبهاى سوارى ، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت (صلى الله عليه و آله ) مـى خـواهـد بـا آنـهـا نـبـرد كند و قرارداد دهساله خود را نقض نمايد، اين خبر را به اهـل مـكـه دادند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك مكه رسيد، دستور داد تـيـرهـا و نـيـزه و سـلاحـهـاى ديـگـر را بـه سـرزمـيـنـى كـه (يـاجـج ) نـام داشـت منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند.
اهـل مـكـه هـنـگـامـى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پـيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).
رؤ سـاى مـكـه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه ، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا ابـهـت خـاصـى وارد مـكـه شـد، و شتران قربانى فـراوانـى هـمـراه داشـت ، بـا نـهـايـت مـحـبـت و ادب بـا اهـل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كـمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.
رويـهـمرفته (عمرة القضاء) هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت ، و بايد گفت كه بذر (فـتـح مـكه ) كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت .
اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فـرسـتـادنـد خـدمـت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) كه طبق قرارداد بايد هر چه زودتر (مكه ) را ترك گويد.
جالب اينكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى از سـران مـعـروف قـريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.
هـنـگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذائى تهيه كنم ، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى شد نقش مؤ ثرى در نفوذ بيشتر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در قلوب آنها داشت ، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند.
آيه و ترجمه
هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا (28)
مـحـمـد رسـول الله و الذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فـضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورئة و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما (29)
|
ترجمه :
28 - او كـسـى اسـت كـه رسـولش را با هدايت و دين حق فرستاده ، تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد.
29 - محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در مـيـان خـود مـهـربـانـنـد، پـيـوسـته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده
نـمـايـان اسـت ، ايـن تـوصـيـف آنـهـا در تـورات اسـت ، و تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تـا محكم شده ، و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را بـه شـگـفـتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است .
تفسير:
در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان !
در ايـن دو آيـه كـه آخـريـن آيـات سـوره فـتـح اسـت به دو مساءله مهم ديگر در ارتباط با (فـتـح المـبـيـن ) يـعنى (صلح حديبيه ) اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شـدن اسـلام اسـت ، و ديـگـرى اوصـاف يـاران پـيـامـبـر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ويژگيهاى آنان ، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند.
نخست مى گويد: (او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر هـمـه اديـان غـالب گـردانـد، و كـافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا).
ايـن وعـده ايـسـت صـريـح و قـاطـع ، از سـوى خـداونـد قـادر متعال ، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان .
يعنى اگر خداوند از طريق رؤ ياى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به شما خبر پيروزى داده كـه بـا نـهـايـت امـنـيت وارد مسجدالحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنـكـه كـسى جراءت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت (فتح قريب ) (پـيـروزى خـيـبـر) را مـى دهـد تـعـجـب نـكـنـيـد، ايـنـهـا اول كار
است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت .
چـرا نـشـود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (ارسله بالهدى ) و آئين او حق است (و دين الحق ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن ، و احكام فردى و اجتماعى ، و قضائى ، و سياسى اسلام ، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بـنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به خدا به طور قطع بداند.
آرى مـنـطـق نيرومند اسلام ، و محتواى غنى و پر بار آن ، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شـرك آلود را جـاروب كـنـد، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وادارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.
در ايـنـكـه مـنـظـور از اين پيروزى (پيروزى منطقى ) است يا پيروزى نظامى ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
(جـمـعـى ) مـعـتقدند اين پيروزى تنها (پيروزى منطقى و استدلالى ) است ، و اين امر حـاصـل شـده اسـت ، چـرا كـه اسـلام از نـظـر قـدرت مـنـطـق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.
در حـالى كـه (جـمـعـى ديـگر) پيروزى را به معنى (غلبه ظاهرى ) و غلبه قدرت گـرفـتـه انـد، و مـوارد اسـتـعـمـال ايـن كـلمـه (يـظـهـر) نـيـز دليـل بـر غـلبـه خـارجـى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل مى توان گفت : علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته ، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اين امـر بـه وسـيـله قـيـام (مـهـدى ) (ارواحـنـا فـداه ) تكميل مى گردد،
چـنـانـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: لا يـبـقـى على ظهر الارض بيت مدر و لاوبر الا ادخله الله كلمة الاسـلام : (در سـراسـر روى زمـيـن خـانـه اى از سـنـگ و گـل ، يـا خـيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند)!.
در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به (الهدى ) را اشاره به استحكام (عـقـائد اسـلامى ) دانسته اند در حالى كه (دين الحق ) را ناظر به حقانيت (فروع ديـن ) مـى دانـنـد، ولى دليـلى بـر ايـن تـقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع .
در اينكه مرجع ضمير در (ليظهره ) (اسلام ) است يا (پيامبر) (صلى الله عليه و آله )؟ مـفـسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حـق اسـت ، چـرا كـه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است ، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين .
آخـريـن سـخـن در مورد آيه اينكه جمله (كفى بالله شهيدا) اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش الله است ، و رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نـيـز خـدا اسـت ، و اگـر (سـهـيـل بـن عـمـرو) و امـثـال او حـاضـر نـشـونـد عـنـوان (رسـول الله ) بـعـد از نـام مـحـمد (صلى الله عليه و آله ) بنويسند (عرض خود مى برند،
و زحمتى هم براى ما ندارند)!
در آخرين آيه ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آنـهـا كـه در خـط او بـودنـد از لسـان تـورات و انـجـيـل بـيـان كـرده كـه هـم افـتـخـار و مـبـاهـاتـى اسـت بـراى آنـها كه در (حديبيه ) و مـراحـل ديـگـر پـايـمـردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.
در آغـاز مـى فـرمـايـد: (مـحـمـد فـرسـتـاده خـدا اسـت ) (مـحـمـد رسول الله ).
خـواه شـبـپره هائى همچون (سهيل بن عمرو) بپسندند يا نپسندند؟ و خود را از اين آفتاب عـالمـتـاب پـنـهـان كـنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى دهند.
سـپـس بـه تـوصـيـف يـارانـش پـرداخـتـه و اوصـاف ظـاهـر و بـاطـن و عـواطـف و افـكـار و اعـمـال آنـها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند: (كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند) (و الذين معه اشداء على الكفار).
و در دومين وصف مى گويد: (اما در ميان خود رحيم و مهربانند) (رحماء بينهم ).
آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان ، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان .
در حقيقت عواطف آنها در اين (مهر) و (قهر) خلاصه مى شود، اما نه جمع ميان اين دو در وجـود آنـهـا تـضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مـى شـود كـه از جـاده حـق و عـدالت قـدمـى بـيـرون نـهـنـد در سـومـيـن صـفـت كـه از اعـمـال آنـهـا سـخـن مـى گـويـد مـى افـزايـد: (پـيـوسـتـه آنـهـا را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند)
(تراهم ركعا سجدا).
ايـن تـعـبـيـر عـبـادت و بـنـدگـى خـدا را كه با دو ركن اصليش (ركوع ) و (سجود) تـرسـيـم شـده ، بـه عـنـوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق ، و نفى كبر و خودخواهى و غرور، از وجود ايشان است .
در چـهـارمـيـن تـوصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند مى فرمايد: (آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا).
نـه بـراى تـظـاهـر و ريـا قـدم برمى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چـشـمـشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده ، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس .
حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا بـه تـقـصـيـر خـود مـعـترفند و اعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما!
و در پـنـجـمـيـن و آخـريـن تـوصـيـف از ظـاهـر آراسـته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد: (نـشـانـه آنـهـا در صورتشان از اثر سجده نمايان است ) (سيماهم فى وجوههم من اثر السجود).
(سـيـما) در اصل به معنى علامت و هيئت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود.
به تعبيرى ديگرى (قيافه ) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهائى خاضع در بـرابـر خـداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است .
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران آن را بـه اثـر ظاهرى سجده در پيشانى ، و يا اثر خاك در محل سجده گاه تفسير كرده اند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى كند.
بـعـضـى نيز گفته اند: اين آيه اشاره به سجده گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مى درخشد!
البـتـه مـمـكـن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مى دهد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود: هو السهر فى الصلاة : (منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است ) (كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است .
البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
بـه هـر حـال قـرآن بـعـد از بـيان همه اين اوصاف مى افزايد: (اين توصيف آنها (ياران محمد صلى الله عليه و آله ) در تورات است (ذلك مثلهم فى التوراة )
اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است .
ولى نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه تـعـبـيـر (و الذين معه ) (آنها كه با او هستند) سخن از كـسـانـى مـى گويد كه در همه چيز با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بودند، در فكر و عـقـيده و اخلاق و عمل ، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.
سـپـس بـه تـوصـيـف آنـهـا در يـك كـتـاب بـزرگ ديـگـر آسـمـانـى يـعـنـى (انـجـيـل ) پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گـويـد: (تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده و پربركت شده كـه زارعـان را بـه شـگـفـتـى وامـى دارد) (و مـثـلهـم فـى الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع .
(شـطـاء) به معنى (جوانه ) و (جوجه ) است ، جوانه هائى كه از پائين ساقه و كنار ريشه ها بيرون مى آيد.
(آزر) از ماده (موازره ) به معنى معاونت است .
(استغلظ) از ماده (غلظت ) به معنى سفت و محكم شدن است .
جـمله (استوى على سوقه ) مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه (سوق ) جمع (ساق ) است ).
تـعـبـيـر (يـعـجـب الزراع ) يـعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد، و محصور وافـر، رسـيـده ، كـه حـتـى كـشـاورزانـى كـه پـيـوسـتـه بـا ايـن مسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند.
جـالب ايـنـكـه : در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و ياران مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) ذكـر شده است (جوانه زدن - كمك كردن براى پرورش - محكم شدن - بر پاى خود ايستادن - نمو چشمگير اعجاب انگيز).
در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نـظـر عـواطـف و اهـداف و اعـمـال و صـورت ظـاهـر بـيـان مـى كـنـد و امـا اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت كنيد).
آرى آنـهـا انـسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از (حركت ) باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند، و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود.
هـمـواره اسـلام را بـا گـفـتـار و اعـمـال خـود در جـهـان نـشـر مـى دهـنـد و روز بـه روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.
آرى آنـهـا هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودن مـجـاهـدنـد، و در عـيـن جـهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند، و نـيـاتـى پـاك دارنـد، در بـرابـر دشـمـنـان حق مظهر خشم خدايند، و در برابر دوستان حق نمايانگر لطف و رحمت او.
سـپـس در دنـبـاله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى ، اين نمو و رشد سريع ، و اين حركت پربركت ، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود (اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد
(ليغيظ بهم الكفار).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـانـى از آنـهـا را كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است ) (وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما).
بـديـهـى اسـت اوصـافـى كـه در آغـاز آيـه گـفـتـه شـد ايـمـان و عمل صالح در آن جمع بود، بنابراين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است ، يعنى خـداونـد ايـن وعـده را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلى الله عليه و آله ) داده كه در خـط او بـاقى بمانند، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه كسانى كه يكروز در زمـره دوسـتان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى برخلاف آن را در پيش گرفتند، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.
تـعـبـيـر بـه (مـنـهـم ) (بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه اصـل در كـلمـه (مـن ) در ايـنگونه موارد اين است كه براى (تبعيض ) باشد، و ظاهر آيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهند شـد: گـروهـى بـه ايـمـان و عـمـل صـالح ادامـه مـى دهـنـد، و مـشـمـول رحـمـت واسـعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگ محروم خواهند شد.
مـعـلوم نـيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه (من ) در (منهم ) در آيه فوق حتما (بـيـانـيـه ) اسـت ، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم و (من ) را بـراى (بـيـان ) بـگـيريم قرائن عقلى را كه در اينجا وجود دارد چگونه مى توان كنار گـذاشـت ، زيـرا هـيـچـكس مدعى نيست كه ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همه معصوم بـودنـد، و در ايـن صـورت احـتـمـال عـدم تـداوم در خـط ايـمـان و عمل
صـالح در مـورد هـر يـك از آنـهـا مـى رود، و بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آنها دهد، اعم از اينكه راه ايمان و صلاح را بپيمايند، يا از نيمه راه برگردند و منحرف شوند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه جـمـله (و الذيـن مـعـه ) (كسانى كه با او هستند) مفهومش همنشين بودن و مـصـاحـبـت جسمانى با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيست ، چرا كه منافقين هم داراى چنين مـصـاحـبـتـى بـودنـد، بـلكـه مـنـظـور از (مـعـه ) بـه طـور قـطـع هـمـراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوى است .
بنابراين ما هرگز نمى توانيم از آيه فوق يك حكم كلى درباره همه معاصران و همنشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) استفاده كنيم .
نكته ها:
1 - داستان تنزيه صحابه !
مـعـروف در مـيـان عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ايـن اسـت كـه صـحـابـه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كه همگى پاك و پاكيزه اند، و از آلودگيها بدورند، و ما حق انتقاد از هيچيك از آنها نداريم ، و بـدگـوئى از آنـهـا مطلقا ممنوع است ، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود! و براى اثـبـات ايـن مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند، از جمله آيه مورد بحث كه مى گـويـد: (خـداونـد بـه كـسـانـى از آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و عمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است ).
و هـمـچـنـيـن بـه (آيـه 100 سـوره تـوبـه ) كـه بـعـد از ذكـر عـنوان (مهاجرين ) و (انصار) مى گويد: رضى الله عنهم و رضوا عنه : (خداوند از آنها خشنود، و آنها نيز از خدا خشنود شدند).
ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم ، قرائن روشنى در برابر ما
وجود دارد كه اين عقيده مشهور را متزلزل مى سازد:
1 - جـمـله (رضـى الله عـنـهم و رضوا عنه ) در سوره توبه تنها مخصوص مهاجران و انـصـار نـيـسـت ، زيـرا در همان آيه در كنار مهاجران و انصار (الذين اتبعوهم باحسان ) قـرار گـرفـتـه كـه مـفـهـومـش شـامـل تمام كسانى است كه تا دامنه قيامت به نيكى از آنها پيروى مى كنند.
همانگونه كه (تابعان ) اگر يكروز در خط ايمان و احسان باشند و روز ديگر در خط كـفـر و اسـائه (بـدى كردن ) قرار گيرند، از زير چتر رضايت الهى خارج مى شوند عين هـمـين مطلب درباره (صحابه ) نيز مى آيد، زيرا آنها را نيز در آخرين آيه سوره فتح مـقـيـد بـه ايـمـان و عـمل صالح كرده كه اگر يكروز اين عنوان از آنها سلب شود از دائره رضايت الهى بيرون خواهند رفت .
و بـه تـعـبـيـر ديگر تعبير به (احسان ) هم در مورد (تابعان ) است ، و هم در مورد (مـتـبـوعـان ) بـنـابـرايـن هـر كـدام از ايـن دو، (خـط احـسـان ) را رهـا كـنـنـد مشمول رضايت خدا نخواهند بود.
2 - از روايـات اسـلامـى چنين استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هـر چند امتياز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى كسانى كه در دورانهاى بعد مى آيند و از ايـمـان راسـخ و عـمل صالح برخوردارند از يك نظر از صحابه افضلند، چرا كه آنها شـاهـد انـواع مـعـجـزات بـوده انـد ولى ديـگـران بـدون مـشـاهـده آنـهـا، و بـا اسـتـفـاده از دلائل ديگر، در همان راه گام نهاده اند.
چـنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه يارانش عرض كردند: نـحـن اخـوانـك يـا رسـول الله ؟! قال : لا انتم اصحابى ، و اخوانى الذين ياتون بعدى ، آمـنـوا بـى و لم يـرونـى ، و قـال : للعـامـل مـنـهـم اجـر خـمـسـيـن مـنـكـم ، قـالوا بـل مـنـهـم يـا رسـول الله ؟ قـال : بـل مـنـكـم ! ردوهـا ثـلاثـا، ثـم قال : لانكم تجدون على الخير اعوانا!:
آيا ما برادران توئيم اى رسول خدا؟ فرمود: نه ! شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند.
سـپـس افـزود: (افـرادى از آنـهـا كـه اهـل عـمـل صـالحـنـد اجـر پـنـجـاه نـفـر از شما را دارند! عرض كردند پنجاه نفر از خودشان اى رسول خدا؟! فرمود: نه ! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آنها اين سخن را تكرار كردند (و پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـفـى كـرد) سـپـس فـرمـود: اين به خاطر آن است كه شرايطى در اختيار داريد كه شما را در كارهاى خير يارى مى كند).
در صـحـيـح مـسـلم نـيـز از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) چـنـيـن نقل شده كه روزى فرمود: وددت انا قد راءينا اخواننا: (دوست مى داشتم برادرانمان را مى ديديم )!.
قـالوا: اولسـنـا اخـوانـك يـا رسـول الله ؟!: (گـفـتـنـد: آيـا مـا بـرادران تـو نـيـستيم اى رسول خدا)؟!
فـرمـود: انـتـم اصـحـابـى و اخـوانـنـا الذيـن لم يـاتـوا بعد: (شما اصحاب من هستيد، اما برادران ما هنوز نيامده اند)!!
عـقـل و مـنـطـق نـيـز هـمـين را مى گويد كه ديگران كه تحت پوشش تعليمات مستمر پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) در شـب و روز نـبـوده انـد و در عـيـن حـال هـمـانـنـد يـاران پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) يـا بـيـش از آنـهـا ايـمـان و عمل صالح داشته اند برترند.
3 - ايـن سخن از نظر تاريخى نيز بسيار آسيب پذير است چرا كه بعضى از صحابه را مـى بـيـنـيم كه بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و يا حتى در عصر خود او راه خطا پيمودند.
مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه آتـش جـنـگ جمل را افروختند و آنهمه
مـسـلمـانـان را بـه كـشـتـن دادنـد و بـر روى خليفه به حق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شمشير كشيدند از گناه تبرئه كنيم ؟!
يـا كسانى كه در (صفين ) و (نهروان ) اجتماع كردند و سر به شورش در برابر وصى و جانشين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و برگزيده مسلمين برداشتند، و خونهاى بـى حـسـاب ريـخـتـنـد، مشمول رضاى خدا بدانيم ، و بگوئيم گرد و غبار عصيان نيز بر دامان آنها ننشسته است ؟!
و از ايـن عـجـيـبـتـر عـذر كـسـانـى است كه تمام اين مخالفتها را به عنوان اينكه آنها مجتهد بودند و مجتهد معذور است توجيه مى كنند!
اگـر بـشود چنين گناهان عظيمى را به وسيله (اجتهاد) توجيه كرد ديگر هيچ قاتلى را نمى توان ملامت نمود، و يا حدود الهى را درباره او اجرا كرد، چرا كه ممكن است اجتهاد كرده باشد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـيـدان جـمـل يـا صـفـيـن و يـا نـهـروان دو گـروه در مـقـابـل هـم ايـسـتـادنـد كـه قـطـعـا هـر دو بـر حـق نـبـودنـد چـرا كـه جـمـع بـيـن ضـديـن مـحـال اسـت ، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـى تـوان هـر دو را مـشـمـول رضـاى خـدا دانـسـت ، در حـالى كـه مـسـاءله از مـسـائل پـيـچـيده و مشكلى نبود كه تشخيص آن ممكن نباشد؟ زيرا همه مى دانستند على (عليه السلام ) يا بر طبق نص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يا با انتخاب مسلمين خليفه بر حـق او اسـت ، در عـيـن حال بر روى او شمشير كشيدند، اين كار را چگونه مى توان از طريق اجتهاد توجيه كرد؟!
چرا شورش (اصحاب رده ) را در زمان ابوبكر از طريق اجتهاد توجيه نمى كنند و رسما آنها را مرتد مى شمرند، اما شورشيان (جمل ) و (صفين ) و (نهروان ) را مبراى از هر گونه گناه مى دانند؟!
بـه هـر حال به نظر مى رسد كه مساءله تنزيه صحابه به طور مطلق يك حكم سياسى بوده كه گروهى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى حفظ موقعيت خود روى آن
تـكـيـه كردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند و اين مطلبى است كه نه با حكم عقل مى سازد، و نه با تواريخ مسلم اسلامى ، و شعرى است كه ما را در قافيه خود گرفتار خواهد كرد.
چـه بهتر كه ما در عين احترام به صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و كسانى كـه هـمـواره در خـط او بـودنـد مـعـيـار قـضـاوت دربـاره آنـهـا را اعـمـال و عـقـائدشان در طول زندگانيشان از آغاز تا انجام در نظر بگيريم ، همان معيارى كـه از قـرآن اسـتـفـاده كـرده ايـم و هـمـان مـعـيارى كه خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يارانش را با آن مى سنجيد.
2 - محبت متقابل اسلامى
در روايـات اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـه اخـيـر آمـده اسـت تـاءكـيـد فـراوانـى روى اصل (رحماء بينهم ) ديده مى شود.
از جـمـله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : المسلم اخو المسلم ، لايظلمه و لايـخـذله ، و لايـخـوفـه ، و يـحـق عـلى المـسـلم الاجـتـهـاد فـى التـواصـل ، و التـعـاون عـلى التـعـاطـف ، و المـواسـاة لاهـل الحـاجـة ، و تـعـاطـف بـعـضـهـم عـلى بـعـض ، حـتـى تـكـونـوا كـمـا امـركـم الله عـز و جل : رحماء بينكم ، متراحمين ، مغتمين لماغاب عنكم من امرهم ، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله (صلى الله عليه و آله ):
(مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند، و سـزاوار اسـت مـسـلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كـند، و نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند (رحماء بينهم ) نسبت بـه يـكـديـگر با محبت رفتار كنيد، و حتى در غياب آنها نسبت به امورشان دلسوزى كنيد، آنگونه كه انصار در عصر رسول الله بودند).
ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤ ثر اين آيه و ويژگيهائى كه براى مؤ مـنـان راسـتـيـن و يـاران رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل مـى كـنـد فـاصـله گـرفـتـه انـد، گـاه آنـچـنان به جان هم مى افتند و كينه توزى و خونريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام آنچنان نكردند!
گـاه بـا كـفـار آنـچـنـان پـيـونـد دوسـتـى مـى بـنـدنـد كـه گـوئى بـرادرانـى از يـك اصل و نسبند.
نـه خـبـرى از آن ركـوع و سـجـود اسـت ، و نـه آن نـيـات پـاك و (ابـتـغـاء فـضـل الله ) و نـه آثـار سجود در چهره ها نمايان ، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ايستادن .
و عـجـب ايـنـكـه هـر قدر از اين اصول قرآنى فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت و نكبت بيشترى گرفتار شده ايم ، ولى باز متوجه نيستيم از كجا ضربه مى خوريم ؟ باز (حميتهاى جاهليت ) مانع انديشه و تجديد نظر و بازگشت به قرآن است ، خدايا ما را از اين خواب عميق و خطرناك بيدار كن .
خداوندا! به ما توفيقى رحمت كن كه ويژگيهاى اخلاقى ياران راستين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اصحاب خالص او را كه در اين آيات آمده است در خود زنده كنيم .
بـار الها! شدت در مقابل دشمنان محبت در برابر دوستان ، تسليم در برابر فرمان تو، تـوجـه بـه عـنـايات خاص تو، و تلاش و كوشش براى بارور ساختن جامعه اسلامى ، و پيشرفت و گسترش آن را به ما عنايت فرما.
پـروردگـارا! از تـو فـتح مبينى مى خواهيم كه جامعه اسلامى ما در سايه آن به حركت در آيد، و در عصر و زمانى كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر
بـيـشتر است تعليمات اين آئين حياتبخش را به مردم جهان عرضه كنيم هر روز قلوب تازه اى را در تـسـخـيـر اسلام در آوريم ، و كشور تازه اى از كشور دلها را فتح نمائيم (آمين يا رب العالمين ).