آيات 16 تا 23 سوره محمد

 و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذا قال انفا اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم و اتبعوا اهواءهم (16)

 و الذين اهتدوا زادهم هدى و اتـئهم تقوئهم (17)

 فهل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها فانى لهـم اذا جـاءتـهم ذكرئهم (18)

 فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنـات و اللّه يـعـلم مـتـقـلبـكـم و مـثـوئكـم (19)

 و يقول الذين امنوا لو لا نزلت سوره فاذا انزلت سوره محكمه و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المـغـشـى عـليـه مـن المـوت فـاولى لهـم (20)

 طـاعـه و قـول مـعـروف فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لكـان خـيـرا لهـم (21)

 فـهـل عـسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم (22)

 اولئك الذين لعنهم اللّه فاصمهم و اعمى ابصارهم (23)

 افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها (24)

 ان الذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـان سـول لهـم و امـلى لهـم (25)

 ذلك بـانـهـم قـالوا للذيـن كـرهـوا مـا نـزل اللّه سـنطيعكم فى بعض الامر و اللّه يعلم اسرارهم (26)

 فكيف اذا توفتهم الملئكه يـضـربـون وجـوهـهـم و ادبـارهم (27)

 ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و كرهوا رضوانه فـاحبط اعمالهم (28)

 ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم (29)

 و لو نـشـاء لا ريـنـاكـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـيـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القـول و اللّه يـعـلم اعـمـالكـم (30)

 و لنـبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نـبـلوا اخـبـاركـم (31)

 ان الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سـبـيـل الله و شـاقـوا الرسـول مـن بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا الله شيئا و سيحبط اعمالهم (32)

ترجمه آيات

و بـعـضـى از آن كـفار به تلاوت قرآنت گوش مى دهند ولى همين كه بيرون مى شوند از آنـانـكـه خـداونـد آگـاهـيـشـان داده مـى پـرسـنـد هـمـيـن چـنـد لحـظـه قـبـل چـه گـفـت ؟ ايـنـان كـسـانـى هـسـتند كه خدا بر دلهايشان مهر نهاده و در نتيجه هواهاى نفسانى خود را پيروى مى كنند (16).

و كـسـانـى را كـه راه يـافـتـه انـد هـدايـتـشـان را بـيـشـتـر مـى كـنـد و از مراحل تقوى آنچه را كه اهليت آن را دارند به ايشان مى دهد (17).

آيا اين كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهانى بيايد آن وقت ايمان آورند اينك علامت هاى آن آمده، ايمان بياورند و اما خود قيامت اگر بيايد ديگر كجا مى توانند به خود آيند و از تذكر خود بهره مند شوند (18).

پـس بـدان كـه هيچ معبودى جز او نيست و براى گناه خود و مؤمنين و مؤمنات استغفار كن كه خدا به سكونت و انتقال شما آگاه است (19).

و آنـهـايـى كـه ايـمـان آوردنـد مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى جـديـد نـازل نـمـى شـود ولى هـمـيـن كـه سـوره اى مـحـكـم نـازل شـد و در آن دسـتـور قتال آمد، آنهايى كه در دل بيمارى دارند آنچنان به تو نگاه مى كنند و خيره مى شوند كه محتضر دم مرگ به اطرافيان خود خيره مى شود و بايد هم چنين نظر كنند (20).

(چـون دروغ مـى گفتند كه ما ايمان آورديم ) و گر نه معناى اينكه گفتند سمعا و طاعتا كه در جـاى خـود سـخـنـى درست بود اين بود كه بر ما اعتماد كنند و وقتى فرمانى (از ناحيه خدا) داده مى شود خدا را تصديق كنند كه اگر چنين مى كردند برايشان بهتر بود (21).

بـايد به ايشان گفت اگر تصديق نكنيد انتظار جز اين از شما نمى رود كه در زمين فساد راه انداخته رحم خود را قطع كنيد (22).

اينان كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده و كر و كورشان ساخته است (23).

چـرا در قـرآن تـدبـر نـمـى كـنـنـد، آيـا بـر دلهـايـشـان قفل زده شده است ؟ (24).

كـسـانـى كـه بـعـد از روشـن شـدن راه هـدايت به كفر قبلى خود برمى گردند شيطان اين عمل زشت را در نظرشان زينت داده و به آمالى كاذب آرزومندشان كرده است (25).

و ايـن را بـدان جهت گفتيم كه اين بيماردلان به كفارى كه از آيات خدا كراهت دارند گفتند: ما در پاره اى امور شما را اطاعت خواهيم كرد و خدا بر اسرار نهانشان آگاه است (26).

چـطـور اسـت حـالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند (27).

و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هر چه مايه خشنودى خدا است كراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد (28).

بلكه اين بيماردلان پنداشته اند كه خدا كينه هاى درونى شان را بيرون نمى كند (29).

و مـا اگـر بـخـواهيم تك تك آنان را به تو نشان مى دهيم ولى تو خودت ايشان را هم به عـلامـت هـايـشـان خـواهـى شـنـاخـت و هـم بـه لحـن سـخـنـانـشـان مـى شـنـاسـى و خـدا از اعمال شما اطلاع دارد (30).

و ما به طور قطع همه شما را مى آزماييم تا معلوم كنيم مجاهدين و خويشتن داران چه كسانى هستند و اعمالتان خبر دهد كه در باطن چه داريد (31).

بـه درسـتـى كـسـانـى كـه كـافـر شـدنـد و از راه خـدا جـلوگـيـرى نـمـوده بـا رسـول دشـمـنى ورزيدند با اينكه هدايت برايشان روشن گرديد، هرگز ضررى به خدا نمى زنند و به زودى اعمالشان بى نتيجه و بى اجر مى شود (32 ).

بيان آيات

سـيـاق ايـن آيـات طـبـق سـيـاق آيـات قـبـلى جـريـان يـافـتـه و در آن مـتـعـرض حال كسانى شده كه منافق و بيمار دلند، و بعد از ايمان به كفر برمى گردند.

(و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذا قال انفا...)

كـلمه (آنفا) اسم فاعل است كه بنا بر ظرفيت منصوب شده. ممكن هم هست نصب آن از اين جـهـت بـاشـد كـه مـفـعـول فـيـه قـرار گـرفـتـه و مـعـنـاى آن (لحـظـه اى قـبـل از ايـن لحـظـه ) اسـت. بـعـضـى گـفته اند: معناى (آنفا) همين ساعت است. به هر حال اين كلمه از واژه (انف بينى ) گرفته شده.

و ضـمـيـر در جـمـله (و مـنـهـم مـن يـسـتمع اليك ) به كفار برمى گردد. و مراد از گوش دادنـشـان بـه رسـول خـدا گـوش دادن بـه قـرآن خـواندن آن جناب و بياناتى است كه در اصول معارف و احكام دين داشته.

(حـتـى اذا خرجوا من عندك ) - ضمير در (خرجوا) به كلمه (من كسى كه ) بر مى گـردد و اگـر آن را جمع آورده، به اعتبار معناى آن است، همچنان كه اگر (يستمع ) را مـفـرد آورده بـه اعـتـبـار لفـظ آن اسـت. و اسـتـفـهـام در جـمـله (مـا ذا قال انفا) به قول بعضى براى به دست آوردن حقيقت مطلب است، چون آنها غرق در كبر و غرور و پيروى هواهاى خود بودند و اين هواها نمى گذاشت سخن حق را بفهمند، همچنان كه در جـاى ديـگـر فرموده : (فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا). بعضى هم گفته انـد: اسـتـفهام به منظور استهزاء است. بعضى گفته اند: براى تحقير است، تو گويى سخن حق در نظرشان پر از اباطيل بوده و اصلا معناى درستى نداشته. و براى هر يك از اين سه قول وجهى است.

(اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم ) - اين جمله در مقام معرفى كفار است، و جمله (و اتـبـعـوا اهـواءهـم ) تـعـريـفـى ديـگـر و بـه مـنـزله عـطـف تـفـسـيـر اسـت بـراى تـعـريف اول و از آن بر مى آيد كه در حقيقت معناى پيروى هواها، امارت و فرماندهى طبع بر قلب و عـقـل اسـت، پـس قلبى كه محكوم طبع نبوده و بر طهارت فطرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دينى و حقائق الهى درنگى ندارد.

اثر متفاوت استماع قرآن در كفار مهر بر دل خورده و در مؤمنان هدايت يافته

و الذين اهتدوا زادهم هدى و اتيهم تقويهم

مقابله اى كه بين اين آيه و آيه قبلى به چشم مى خورد، اين نكته را مى فهماند كه مراد از (اهـتداء) معنايى است مقابل ضلالتى كه طبع در قلب ايجاد مى كند. پس اهتداء عبارتست از تـسـليـم شـدن و پـيـروى كردن هر حقى كه فطرت سالم به سوى آن هدايت مى كند، و زيـادى هـدايـت در جمله (و هدايتشان را زياد كرد) عبارت است از اينكه خداى سبحان درجه ايـمـان او را بـالا بـبرد. در سابق هم گفتيم كه ايمان و هدايت مراتب مختلفى دارد و مراد از (تـقـوى ) مـعـنـايـى اسـت مـقـابـل پيروى هواها، كه به صورت پرهيز از محارم الهى و اجتناب از ارتكاب گناهان جلوه مى كند.

بـا ايـن بـيـان روشـن شـد كـه زيـاد شـدن هـدايـت مـربـوط بـه تـكـمـيـل در نـاحـيـه عـلم اسـت، و دادن تـقـوى مـربـوط بـه نـاحـيـه عـمـل اسـت. و نـيـز بـا مـقـابـله مـذكور روشن مى شود كه اثر طبع بر دلها نتيجه نداشتن كـمـال عـلم و پـيـروى هـواى نـفـس، و نـتـيـجـه فـقـدان عـمـل صـالح و مـحـرومـيـت از آن اسـت. و اين با بيان گذشته ما كه گفتيم جمله (و اتبعوا اهوائهم ) به منزله عطف تفسيرى است براى جمله (طبع اللّه ...) منافاتى ندارد.

 

فهل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها...

(نـظـر) كـه مـصدر (ينظرون ) است به معناى انتظار است. و كلمه (اشراط) جمع شـرط بـه مـعـنـاى عـلامـت اسـت. و اصـل در مـعـناى شرط همان توقف است، چيزى كه هست از آنـجـايـى كـه وجـود شـرط عـلامـت وجـود مـشـروط اسـت، كـلمه مزبور را در معناى علامت نيز استعمال مى كنند،

مقصود از اشراط (علامات ) قيامت و اينكه فرمود: علامتهاى قيامت آمده است

پس (اشراط قيامت ) به معناى علامتهاى آنست.

و چـون سـياق آيه سياق تهكم است، بايد گفت كاءنه مردم در موقفى ايستاده اند كه يا از حـق پيروى مى كنند و عاقبت به خير مى گردند، و يا منتظر قيامت هستند و به هيچ وظيفه اى عمل نمى كنند تا اين كه مشرف بر آن مى شوند آنگاه يقين به وقوعش پيدا نموده و متذكر مى شوند و ايمان آورده پيرو حق مى گردند. اما امروز گوششان بدهكار پيروى حق نيست و بـا هـيـچ محبت و موعظه و يا عبرتى خاضع نمى شوند. اما تذكرى كه بعد از وقوع قيامت برايشان دست مى دهد، هيچ سودى به حالشان ندارد، چون قيامت بدون اطلاع قبلى مى آيد. وقـتـى عـلامـت هـاى آن پـيـدا مـى شـود ديـگـر مـهـلتـشـان نـمـى دهـد كـه بـه دنـبـال آن تـذكـر و خـضـوع و ايـمـان، دسـت بـه عـمـلى صـالح زنـند تا تذكرشان مايه سـعـادتـشـان شـود. و وقـتـى قـيـامـت بـرپـا شـود ديـگـر وقـت عـمـل بـاقـى نـمـانـده، چـون آن روز، روز جـزاء اسـت ، نـه روز عـمـل، هـمـچـنـان كـه قـرآن فـرمـوده : (يـومـئذ يـتـذكـر الانـسـان و انـى له الذكـرى يقول يا ليتنى قدمت لحياتى ).

علاوه بر اين، اشراط و علامتهاى قيامت آمده و محقق شده. و شايد مراد از علامتهاى آن، خلقت انـسـان و دو نـوع بـودن آن - نوعى صلحاء و نوعى مفسدين، نوعى متقيان و نوعى فجار - بـاشد كه خود همين، قيامتى مى خواهد تا بين اين دو نوع جدايى بيندازد. يكى هم مرگ اسـت كـه آن نـيـز از اشراط وقوع قيامت است. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه فـرمـوده علامتهاى قيامت آمده ظهور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است كه آخرين انـبـيـاء اسـت و در عـهـد او، شـق القـمـر كـه يـكـى از عـلامـتها است صورت گرفت، و يكى نزول قرآن است كه آخرين كتب آسمانى است.

ايـن آن مـعـنايى است كه تدبر در آيه به دست مى دهد و به طورى كه ملاحظه مى كنيد در عين اينكه جنبه اتمام حجت دارد حجتى برهانى نيز هست.

و بنابر اين، كلمه (بغته ) حال از آمدن قيامت است كه آن را به منظور بيان واقع آورد، تا جمله (فانى لهم اذا جاءتهم ذكريهم ) را بر آن متفرع كند و از آن نتيجه بگيرد، نه اينكه قيد انتظار باشد تا معنا چنين شود: (كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهان بيايد). و به خاطر دفع همين توهم بود كه فرمود: (الا الساعه ان تاتيهم بغته ) و گر نه مى فرمود: (هل ينظرون الا ان تاتيهم الساعه بغته ).

(فـانـى لهـم اذا جـاءتـهـم ذكـريـهـم ) - كـلمـه (انـى ) خـبـرى اسـت كـه قـبل از مبتداء آمده و كلمه (ذكريهم ) مبتدائى است كه مؤ خر آمده. و جمله (اذا جاءتهم ) جـمله اى است معترضه كه بين مبتداء و خبر فاصله شده. و معناى جمله اين است كه : چگونه مـى تـوانـنـد متذكر شوند بعد از آمدن قيامت ؟ يعنى چگونه از تذكر خود در آن روز انتفاع مى برند، روزى كه عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است.

مـفـسـريـن در مـعـنـاى جـمـله هـاى آيـه و مـعـنـاى مـجموع آن جملات اقوالى مختلف دارند كه از نـقـل آن صـرف نـظـر كـرديـم، اگـر كـسـى بـخـواهـد مـى تـوانـد بـه تـفـاسـيـر مفصل مراجعه كند.

فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات ...

بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: اين آيه نتيجه اى است كه از همه آيات قبلى گرفته مى شـود، يـعـنـى از سـعـادت مؤمنـيـن و شـقـاوت كـفـار. گـويـا فـرمـوده : حال كه معلوم شد سعادت آن طائفه و شقاوت اين دسته چه دليلى دارد، پس نسبت به علمى كه به وحدانيت خداى سبحان دارى ثابت قدم باش. در نتيجه معناى (فاعلم )، (ثابت در علم باش ) است.

مـمـكن هم هست آيه شريفه تفريع بر دو آيه قبل باشد، يعنى آيه (و منهم من يستمع اليك... و اتـاهـم تـقـواهـم ) كه مى فرمايد خداى تعالى مهر مى زند بر دلهاى مشركين و به حـال خـود رهـايـشـان مـى كـند تا هر گناهى خواستند بكنند، و نسبت به كسانى كه به راه تـوحـيـد و ايـمـان بـه او هـدايـت يـافـتـه انـد، عـكـس ايـن عـمـل را رفـتـار مـى كـنـد، پـس گـويـا گـفـتـه شـده : حال كه جريان بدين قرار است، پس توبه علمى كه به وحدانيت اله دارى تمسك بجوى و از گـناهت و گناه زنان و مردان مؤمن امتت طلب مغفرت كن، تا از آنهايى نباشى كه خدا بر دلهايشان مهر زده و آنها را به سبب اين كه رهايشان كرده از نعمت تقوى محرومشان ساخته. مؤيد اين وجه ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و الله يعلم متقلبكم و مثويكم ).

پـس مـعـنـاى جمله (فاعلم انه لا اله الا اللّه ) به طورى كه سياق هم تاءييدش مى كند، اين است كه : تو به علمى كه نسبت به (لا اله الا اللّه ) دارى تمسك بجوى و آن را رها نـكـن و بـراى گـنـاهـت طـلب مـغـفـرت كـن. در سـابـق در مـعـنـاى نـسـبـت گـنـاه بـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) توضيحى گذشت، و نيز به زودى در تفسير اول سوره فتح توضيحى در اين زمينه خواهد آمد.

(و للمؤمنـيـن و المـومـنـات ) - ايـن جـمـله دسـتـور مـى دهـد بـه رسول خدا كه براى مؤمنين و مؤمنات از امتش طلب مغفرت كند. و حاشا بر خداى تعالى كه دسـتـور اسـتـغـفـار بـدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابت نكند.

معناى اينكه خدا متقلب و مثواى شما را مى داند

(و اللّه يـعـلم مـتـقـلبـكـم و مـثـويـكـم ) - ايـن جـمـله، مـطـلب اول آيـه كه مى فرمود: (فاعلم انه ) را تعليل مى كند و ظاهرا كلمه (متقلب ) مصدر مـيـمـى بـه مـعـنـاى انـتـقـال از حـالى به حالى باشد؛ و همچنين كلمه (مثوى ) به معناى مـصـدرى يـعـنـى اسـتـقـرار و سـكـونـت بـاشـد و مـراد ايـن بـاشـد كـه خـداى تـعـالى هـمه احـوال شـمـا را مـى داند، هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را، هم حركتتان را، هم سـكـونـتـان را، پـس چـه بـهتر كه بر دين توحيد ثابت باشيد و از او طلب مغفرت كنيد و بترسيد از اينكه مهر بر دلهايتان زده، مهارتان را به دست هواهايتان بسپارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (متقلب ) و (مثوى ) تصرف در زندگى و دنيا و استقرار در آخرت است. بعضى ديگر گفته اند: (تقلب ) به معناى تصرف در بيدارى، و (مـثـوى ) بـه مـعـنـاى مـحـل خواب است. بعضى ديگر گفته اند: تقلب، تصرف در مـعـايش و كار و كسب، و مثوى استقرار در منازل است. ولى آنچه ما اختيار كرديم ظاهرتر و عمومى تر است.

 

و يقول الذين امنوا لولا نزلت سوره...

كـلمـه (لولا) بـه مـعـنـاى كـلمـه (هـلا چـرا) اسـت، مـى پـرسـنـد: چـرا سـوره اى نـازل نـشـد و بـه ايـن وسـيـله اظـهـار رغـبـت مـى كـنـنـد بـه ايـنـكـه سـوره اى جـديـد نـازل شـود و تكاليفى جديد بياورد، تا امتثالش كنند. و مراد از (سوره محكمه ) سوره اى اسـت كـه بـيـانـش روشـن و بـدون تـشـابـه بـاشـد. و مـراد از ايـنـكه فرمود: (در آن قتال ذكر شود)، اين است كه در آن به قتال امر شود.

و مراد از (الذين فى قلوبهم مرض ) مؤمنينى است كه ايمانشان ضعيف است، نه منافقين، چـون آيه صريح است در اينكه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرفها را زدند مؤمنين بوده انـد، نـه مـنـافـقـيـن و نـه اعـم از مؤمنين و منافقين، چون عبارت (الذين امنوا) منافقين را شامل نمى شود، مگر با نوعى مسامحه كه آن هم لايق به كلام خداى تعالى نيست. پس آيه مـورد بـحـث نـظـيـر آيه (الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و اتوا الزكـوه فـلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه اللّه او اشد خشيه ) اسـت كه در باره طائفه اى از مؤمنين مى فرمايد وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند ساير مردم يا بيشتر بترس افتادند.

و معناى جمله (المغشى عليه من الموت ) محتضرى است كه در سكرات مرگ قرار گرفته. و كـلمه (غشيه ) و (غشاوه ) به معناى پوشاندن و پيچيدن چيزى در لفافه است، و چـون با صيغه مجهول گفته مى شود (غشى على فلان )، معنايش اين است كه فلانى در اثـر عـارضـه اى فـهمش از كار افتاد. و (نظر المغشى عليه من الموت ) نگاهى است كه محتضر به تو مى افكند بدون اينكه پلك را بهم زند.

در جمله (فاولى لهم ) احتمال دارد خبرى باشد از مبتدائى محذوف كه تقدير آن (اولى لهـم ذلك ) اسـت، يـعـنـى سـزاوارشـان ايـن اسـت كه اينطور نظر كنند، يعنى به حالت احتضار درآمده بميرند. و از اصمعى نقل شده كه گفته : (اولى لك ) كلمه تهديد است، و معنايش به فارسى (شر، يقه ات را گرفت ) مى باشد و اين آيه نظير آيه شريفه (اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ) است.

مـعـنـاى جـمـله (المـغـشـى عـليـه مـن المـوت) و تـطبيق آن بر گروهى از افراد ضعيف الايمان

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـايـى كـه ايـمـان آوردنـد، مـى گـويـنـد: چـرا سـوره اى نـازل نـشـد، ليـكـن وقـتـى سـوره اى مـحـكـم و بـدون شـبـهـه نازل شد و در آن مامور به قتال و جهاد شدند، مى بينى افراد ضعيف الايمان از ايشان را كـه از شـدت تـرس بـه تـو نـظرى مى افكنند كه محتضر به اطرافيان خود مى افكند و سزاوارشان هم همين است.

طاعه و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم

معناى آيه : (طاعة و قول معروف...) كه درباره مؤمنان مريض القلبى است كه از عمل به وظيفه قتال و جهاد سرباز مى زند

جـمـله (عـزم الامـر) بـه ايـن مـعـنـا اسـت كـه مسأله جـدى و مـنـجـر شد و جمله (طاعه و قول معروف ) گويا خبرى است براى مبتدائى محذوف ، كه تقدير آن (امرنا طاعه...) و يـا (امرهم طاعه...) و يا (شاءنهم طاعه...) و يا (ايمانهم بنا طاعه...) است ؛ يـعـنـى ايـمان آنان به ما، طاعتى است كه بر آن با ما پيمان بستند و قولى معروف و غير مـنـكـر است كه گفتند، و آن اين بود كه اظهار سمع و طاعت كردند. همچنان كه خداى تعالى در جـاى ديـگـر از ايـشـان حـكـايـت كـرده، مـى فـرمـايـد: (امـن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون... و قالوا سمعنا و اطعنا).

و بـنـابـرايـن جـمـله (فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لكـان خـيـرا لهـم ) كمال اتصال را به ما قبل خود دارد و معنايش اين است كه : امر همان است كه به خدا بر سر آن امـر اعـتماد كرده و گفتند: (سمعنا و اطعنا)، پس اگر اينان در هنگامى كه تكليف منجر مـى شـود خـدا را در آنچه خود گفتند تصديق نموده و در آنچه دستور داده - كه از آن جمله امر به قتال است - اطاعت كنند، برايشان بهتر است.

احتمالات ديگرى كه در كلمه (طاعة....) وجود دارد

احـتـمـال هـم دارد كـلمـه (طـاعـه ...) خـبـرى بـاشـد بـراى ضـمـيـرى كـه بـه قـتـال مـذكـور بـر مـى گـردد و تـقـديـر چـنـيـن بـاشـد: آن قتال كه در اين سوره نامش برده شد طاعتى است از مؤمنين و قولى است معروف، پس اگر ايـشـان در هـنـگـامـى كه تكليف منجر مى شود خدا را در ايمانشان تصديق كنند و او را اطاعت نـمـايـنـد بـرايـشـان بـهـتـر اسـت. امـا ايـنـكـه رفـتـن بـه قـتـال اطـاعـتى است از ايشان، روشن است. و اما اينكه قولى است معروف، دليلش اين است كـه واجـب شـدن قـتـال و امـر بـه دفـاع از مـجـتـمـع صـالح اسـلامـى بـه مـنـظـور ابطال و خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى است پسنديده كه همه عقلا آن را مى پسندند.

بـعـضـى هـم گـفـته اند: كلمه (طاعه ...) مبتدائى است كه خبرش حذف شده و تقدير آن (طـاعـه و قـول مـعـروف خـيـر لهـم ) اسـت، يـعـنـى اطـاعـت خـدا و قـول مـعـروف بـراى آنـان بـهـتـر اسـت. بـعضى ديگر گفته اند: مبتدائى است كه خبرش (فـاولى لهـم ) در آيـه قـبلى است، پس اين آيه تتمه آيه قبلى است. ولى اين تفسير بـسـيـار نـاپـسـنـد است و از آن بدتر اين تفسير است كه بعضى گفته اند: (كلمه طاعه...) صفت براى سوره است، آنجا كه فرموده : (فاذا انزلت سوره ). و وجوهى ديگر نيز گفته اند.

فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم

خطاب در اين آيه به همان كسانى است كه فرمود: در دلهايشان مرض هست، و از رفتن به جـهـاد در راه خـدا بـهـانـه جـويـى مـى كـردنـد، و بـه همين جهت خطاب را به ايشان كرد تا تـوبـيـخ و سـرزنـش شـديـدتـر كـنـد، و استفهام در آيه استفهام تقريرى است، مى خواهد بفرمايد شما اين طوريد. و كلمه (تولى ) به معناى اعراض است و مراد از آن اعراض از كتاب خدا و معارف آن و برگشتن به شرك و ترك كردن دين است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيـا از شـمـا تـوقـع مـى رفـت كـه از كـتـاب خـدا و عـمل به آنچه در آن است كه يكى از آنها جهاد در راه خدا است اعراض نموده و در نتيجه دست بـه فـسـاد در زمـيـن بزنيد و با قتل و غارت و هتك عرض و به علت تكالب بر سر جيفه دنـيـا قـطـع رحـم كـنـيـد؟ مـى خـواهد بفرمايد: در صورتى كه اعراض كنيد توقع همه اين انحرافها از شما مى رود.

بـا ايـن بـيان روشن گرديد كه آيه شريفه مى خواهد جمله (لكان خيرا لهم ) را كه در آيه قبل بود تعليل كند و به همين جهت در اول آن حرف (فاء) را آورد.

بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (تولى ) تصدى حكم و ولايت است و معنايش اين است كه آيا از شما انتظار مى رفت كه اگر به مقام ولايت رسيديد در زمين فساد كنيد و با ريـخـتـن خـونـهـاى حرام و گرفتن رشوه، و جور در حكم قطع رحم نماييد. ولى اين معنا از سياق آيه بعيد است.

 

اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم

اشـاره (اولئك - ايـنان ) به مفسدين در زمين و قطع كنندگان رحم است. ايشان را چنين تـوصـيـف كـرده كـه خـدا لعـنـتـشان كرده و كرشان ساخته ديگر سخن حق را نمى شنوند و چشمشان را كور كرده ديگر حق را نمى بينند، چون در واقع ديده آدمى كور نمى شود، بلكه دلهايى كه در سينه ها است كور مى گردد.

 

افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها

اسـتـفهام در اين جمله توبيخى است. و ضمير جمع در (يتدبرون ) به همان نامبردگان در آيـه قـبل برمى گردد. و اگر كلمه (قلوب ) را نكره آورد براى اين است كه - به قـول بـعـضـى - دلالت كـنـد بـر ايـنـكـه مـراد، قـلوب آنـان و امثال ايشان است.

در مـجـمـع البـيـان گفته : اين آيه دلالت دارد بر بطلان اين سخن كه بعضى گفته اند: جـائز نيست كسى ظاهر قرآن را تفسير كند، مگر به وسيله خبرى كه از ائمه رسيده باشد و يا انسان خودش از امام چيزى شنيده باشد.

 

ان الذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـان سول لهم و املى لهم

كـلمـه (ارتـداد عـلى الادبـار) بـه معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است ؛ و اين اسـتـعـاره اى اسـت كـه مـنـظـور از آن تـرك كـردن بـعـد از گـرفـتـن اسـت. و كـلمـه (تـسـويـل ) كـه مـصـدر (سـول ) اسـت، به معناى جلوه دادن چيزى است كه نفس آدمى حـريص بر آن است، به طورى كه زشتى هايش هم در نظر زيبا شود. و مراد از (املاء) امداد و يا طولانى كردن آرزو است.

 

ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل اللّه سنطيعكم فى بعض الامر و اللّه يعلم اسرارهم

اشـاره (ذلك ) بـه تـسـويـل شـيـطـان و امـلاء او اسـت كـه آيـه قـبـل آن را بـيان مى داشت. و خلاصه اشاره به تسلط شيطان بر مرتدين است. و مراد از (الذيـن كـرهـوا) هـمـان كـفـارنـد كـه در جـمـله (و الذيـن كـفـروا فـتـعـسـا لهـم و اضـل اعـمـالهـم ) در اوائل سـوره نامشان برده شد و در آنجا هم مى فرمود: (ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللّه ).

جـمـله (سـنـطيعكم فى بعض الامر) حكايت گفتارى است كه مرتدين با كفار دارند و به ايشان وعده اطاعت مى دهند. و از اينكه اطاعت خود را مقيد مى كنند به بعضى از امور، پيداست كه مردمى بوده اند كه نمى توانسته اند صريح حرف بزنند، چون خود را در تظاهر به اطـاعـت مـطـلق از كـفـار در خـطـر مـى ديـدنـد، لذا بـه طـور سـرى بـه كـفـار قول مى دهند كه در پاره اى از امور يعنى تا آن حدى كه خطر نداشته باشد، از آنها اطاعت مى كنند، آنگاه اين سر خود را مكتوم داشته، در انتظار فرصت بيشترى مى نشينند.

مقصود از كسانى كه مرتدين به آنها وعده اطاعت مى دادند

و از ايـن زمـينه گفتار استفاده مى شود كه مرتدين مذكور قومى از منافقين بوده اند كه با كـفـار سـر و سـرى داشـتـه انـد، و قـرآن آن اسـرار را در ايـنـجـا حـكـايـت كرده. مؤيد اين احتمال جمله (و اللّه يعلم اسرارهم ) است.

و اما اينكه اينان چه كسانى بوده اند كه مرتدين به آنان وعده اطاعت مى دادند، مفسرين در آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: يهوديان بودند كه به منافقين از مسلمانان وعده مى دادند و مى گفتند اگر كفر خود را علنى كنيد ما ياريتان مى كنيم. بعضى ديگر گفته اند: منافقين و يهوديان بوده اند كه به مشركين وعده مى دادند.

اشـكـالى كـه مـتوجه اين دو قول است اين است كه گفتار در آيه راجع به مرتدين است كه بعد از ايمان به كفر برگشتند و يهوديان اصلا ايمان نياوردند تا مرتد شوند.

بـعـضى ديگر گفته اند: منافقين بوده اند كه به يهوديان وعده نصرت مى دادند، همچنان كـه خـداى تـعـالى در جـاى ديگر فرموده : (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم ).

ولى آيـه مـورد بـحـث قابل انطباق با اين آيه نيست، ليكن مى شود آن را با يهود كه به مـشـركـيـن وعـده نـصـرت مى دادند، تطبيق كرد، آنهم به زحمت و با اين توجيه كه در حقيقت يـهـوديـان هـم كه علم به صدق رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) داشتند مـرتـد از ديـن خود بودند، ولى از ناحيه لفظ آيه دليلى بر اين تطبيق نيست، لذا بايد بگوييم شايد قومى از منافقين بوده اند، نه يهود.

 

فكيف اذا توفتهم الملائكه يضربون وجوههم و ادبارهم

ايـن آيه تفريع و نتيجه گيرى از مطالب قبل است و معنايش چنين است : اين است وضع آنان امـروز كـه بـعـد از روشـن شـدن هـدايـت بـاز هـر چـه مـى خـواهـنـد مـى كـنـنـد، حـال بـبين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند.

 

ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم

ظـاهـرا مراد از (ما اسخط اللّه )، هواهاى نفس و تسويلات شيطان است كه گناهان كشنده را در پـى دارد، هـمـچـنـان كه فرموده : (و اتبعوا اهواءهم ) و نيز فرموده : (الشيطان سول لهم و املى لهم ).

كلمه (سخط) و (رضا) نام دو صفت از صفات فعلى خدا است. و مراد از اولى، عقاب و از دومى، ثواب او است.

و اشـاره (ذلك ) بـه مـطـالب در آيـه قبل است كه از عذاب ملائكه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مى گفت. مى فرمايد: سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آنـچـه كـه مـايـه خـشم خدا است، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.

 

ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم

راغـب مـى گويد: كلمه (ضغن ) به كسره و به ضمه ضاد به معناى كينه شديد است، كـه جـمـعـش (اضـغـان ) مـى آيـد. و مراد از جمله (الذين فى قلوبهم مرض ) اشخاص ضـعـيـف الايـمـان هـسـتـنـد و شـايـد كـسـانـى بـاشـنـد كـه از اول بـا ايـمـانـى ضـعـيـف ايـمـان آوردنـد، سـپـس بـه سـوى نـفـاق متمايل شده و در آخر بعد از ايمان به سوى كفر برگشته اند.

دقـت در تـاريـخ صـدر اسـلام ايـن مـعـنـا را روشـن مـى كـنـد كـه مـردمى از مسلمانان كه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آوردند، چنين وصفى داشته اند، همچنان كه قومى ديگر از ايشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنابر اين، تعبير از مـنـافـقـيـن دسـتـه اول بـه مؤمنـيـن ، بـه مـلاحـظـه اوائل امرشان بوده است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه، بـلكـه ايـن مـنـافـقـيـن كـه در دل بـيـمـارنـد گـمـان كـرده انـد كـه خـدا كـيـنـه هـاى شـديـدشـان را نـسـبـت بـه ديـن و اهل دين بيرون نمى ريزد.

 

و لو نـشـاء لاريـنـاكـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـيـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القول و اللّه يعلم اعمالكم

مـعـنـاى ايـنـكـه مـنـافـقان بيمار دل به سيمايشان و در لحن قولشان شناخته مى شوند

كـلمـه (سـيـمـا) بـه مـعـناى علامت است و معناى آيه چنين است : ما اگر بخواهيم اين افراد بيمار دل را به تو معرفى مى كنيم و علامتهايشان را مى گوييم تا آنان را بشناسى.

(و لتـعـرفنهم فى لحن القول ) - راغب مى گويد: كلمه (لحن ) بيشتر به معناى آن است كه كلام را از سنتهاى جارى اش برگردانى ، يا اعراب آن را نگويى و يا نقطه ها و كلمات آن را جابجا كنى، و اين عمل ناپسندى است، و گاهى هم در سربسته حرف زدن و بـطـور فـحـوى و كـنـايـه سـخـن گـفـتـن اسـتـعـمـال مـى شـود، كـه ايـن قـسـم اسـتـعـمـال در بـازار شعرا و ادباء بيشتر رواج دارد و در نظر آنان پسنديده و جزء بلاغت است.

در نتيجه معناى آن اين مى شود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتنشان خواهى شناخت، چـون سـخـن ايـشـان كـنـايـه دار و تـعـريـض ‍ گـونـه اسـت. و اگـر (لحـن القول ) را ظرف براى شناختن قرار داد به نوعى عنايت مجازى بوده است.

(و اللّه يـعـلم اعـمـالكـم ) - يـعـنـى خـدا حـقـايـق اعـمـال شـمـا را مـى دانـد و اطـلاع دارد كـه مـقـصـود و نـيـت شـمـا از آن اعـمـال چـيـست و به چه منظورى آن را انجام مى دهيد، و بر طبق آن نيات، مؤمنين را پاداش و غير مؤمنين را كيفر مى دهد، پس اين جمله، هم وعده به مؤمنين است و هم تهديد به كفار.

 

و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم

كـلمـه (بـلاء) و (ابـتـلاء) بـه معناى امتحان و آزمايش است. و آيه شريفه علت واجب كردن قتال بر مؤمنين را بيان مى كند، مى فرمايد: علتش اين است كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد، تا برايتان معلوم شود مجاهدين در راه خدا و صابران بر مشقت تكاليف الهى چه كسانى هستند.

(و نـبـلوا اخـبـاركـم ) - گـويـا مـراد از اخـبـار، اعـمـال بـاشـد، از ايـن جـهـت كـه از صـاحـب عـمل سر مى زند و از او خبر مى دهد. و (اختبار اعمال ) آزمودن آنها است تا صالح آنها از طالحش متمايز شود، همچنان كه (اختبار نفوس ) بـاعـث مـى شـود نـفـوس صـالح خـير از ديگر نفوس متمايز شود. در بحث هاى گذشته گـفـتـيـم كـه مـراد از دانستن خداى تعالى اين نيست كه چيزى را كه نمى داند بداند، بلكه منظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقيق تر علم فعلى خداست كه ربطى به ذات او ندارد.

 

ان الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سـبـيـل اللّه و شـاقـوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم

مـراد از (الذيـن كـفروا) در اينجا رؤ ساى كفر و ضلالت در مكه است. البته ساير رؤ سـاى كـفـر نـيـز بـه آنـهـا مـلحقند و آيه شريفه شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مى شـونـد و بـا رسـول او دشمنى مى ورزند؛ چيزى كه هست كفار مكه فعلا مورد بحثند، چون آنها با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شديدترين وجهى آن هم بعد از آنكه حق و هدايت برايشان روشن گرديد دشمنى ورزيدند.

مـى فـرمـايـد: ايـن كـفـار هيچ ضررى به خدا نمى زنند، چون كيد ايشان و نقشه هايى كه عليه خدا مى كشند ضررش به خودشان برمى گردد، (و سيحبط اعمالهم ) و به زودى اعمالشان را بى نتيجه مى كند و نيرويى كه براى هدم اساس دين مصرف مى كنند و آنچه براى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند هدر مى رود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته، در آخرت اجر نمى بـرنـد. ولى مـعـنـاى اول بـا سـيـاق آيـه سـازگـارتـر اسـت، چـون بـنـابـر مـعـنـاى اول آيـه شـريـفـه در صـدد تـحـريـك و تـشـويـق مؤمنـيـن بـه قـتـال بـا مـشـركـين نيز هست. و نيز آنان را دلخوش مى كند به اينكه سرانجام، پيروزى نصيبشان مى شود، همچنان كه آيات بعد اين نكته را خاطرنشان مى سازند.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيه : (و منـهـم مـن يـسمع اليك...) و درباره علائم قيامت، استغفار و صله رحم )

در مـجـمـع البيان در ذيل آيه شريفه (و منهم من يستمع اليك...) از اصبغ بن نباته از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى نشستيم و آن جناب از آنچه وحى شده بود به ما خبر مى داد. من و بعضى ديگر از صحابه آيات وحى شده را حفظ مى كرديم و همين كه از مـجـلس آن جـنـاب بـرمـى خـاسـتـيـم، صـحـابـه يـادشـان مى رفت و مى پرسيدند: (ما ذا قال آنفا)، همين چند لحظه قبل چه گفت ؟

و در الدر المـنـثـور است كه احمد، بخارى، مسلم و ترمذى از انس روايت كرده اند كه گفت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: مـن و قـيـامـت مثل اين دو با هم مبعوث شده ايم. و اشاره كرد به انگشت سبابه و وسطى .

مؤلف: ايـن عـبـارت از آن جـنـاب بـه چـنـد طـريـق ديـگـر از ابـو هـريـره و سهل بن مسعود نيز روايت شده.

و نيز در همان كتابست كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابن ماجه و ابن مردويه از ابو هـريـره روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روزى در بـرابـر مـردم آشـكـار شـد، مـردى بـه حـضـورش آمـده عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! قـيـامـت چـه وقـت اسـت ؟ فـرمـود: مـسـؤ ول كـه مـنـم دانـاتر از سائل كه تو باشى نيست، ليكن از علامتهايش برايت مى گويم : قيامت وقتى بپا مى شود كه كنيز، خانم خود را بزايد، اين يكى از علامتهايش است . و وقتى كـه بـى سـروپـاها و گوسفندچرانها رؤ ساى مردم شوند، اين هم يك علامتش . و وقتى كه گوسفندچرانها بر سر بنيان طغيان كنند، اين هم يكى ديگر.

و در عـلل الشـرايـع بـه سـنـدى كـه بـه انـس بـن مـالك دارد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه در حديثى طولانى كه در آن به پـرسـشـهـاى عـبـداللّه بـن سـلام پـاسـخ مـى داده، در پاسخ از اينكه علامتهاى قيامت چيست فـرمـود: امـا عـلامـتهاى قيامت آتشى است كه مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مى كند.

مؤلف: شـايـد مراد آن جناب ظاهر اين عبارت نبوده و خواسته است چيز ديگرى بفهماند. و روايـات در علامتهاى قيامت از طريق شيعه و اهل سنت، بيش از حد شمار است، كه در آخر جلد پنجم اين كتاب روايت سلمان از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و روايت حمران از امام صادق (عليه السلام ) كه دو روايت جامعى است در باب علامتهاى قيامت گذشت.

و در مـجـمـع البـيـان گـفته : از حذيفه بن يمان به سندى صحيح روايت شده كه گفت : من مـردى بـودم كـه نـسـبـت بـه اهـل خـود بـد زبـان بـودم، بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) عـرضـه داشـتـم : مـى ترسم اين زبانم مرا داخـل آتـش كـنـد. فـرمـود: تو چرا از استغفار استفاده نمى كنى ؟ من همه روزه حتما صد بار استغفار مى كنم.

و در الدر المـنـثـور است كه : احمد، ابن ابى شيبه، مسلم، ابو داوود، نسائى، ابن حبان و ابـن مـردويـه از اعـز مـزنـى روايـت كـرده انـد كـه گـفـت رسـول خـدا فـرمـود: به درستى كه پرده اميال بر قلبم كشيده مى شود و من هر روز صد مرتبه استغفار مى كنم.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل جـمله (فهل عسيتم ان توليتم...) از بيهقى از جابر بن عـبداللّه روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: رحم آدمى بـا زبانى گويا دست به دامن عرش خدا است، مى گويد خدايا هر كس مرا پيوند كند تو با او پيوند كن و هر كس مرا قطع كند، تو او را از رحمت خود قطع كن.

مؤلف: روايـات در بـاب صـله رحـم و قـطـع رحـم بـسـيار زياد است، در سابق يعنى در اول سوره نساء هم چند روايتى از آن نقل كرديم.

و در مـجـمـع البيان در ذيل جمله (افلا يتدبرون القران...) مى گويد: از امام صادق و مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت شده كه در معناى آن فرموده اند: چرا در قرآن تدبر نمى كنند تا حقى كه به گردن دارند اداء كنند.

و در كـتـاب تـوحـيـد بـه سـنـدى كـه بـه مـحـمـد بـن عـمـاره دارد از وى نـقـل كـرده كـه گـفـت : از امـام صـادق جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـليهماالسلام ) پرسيدم : يا بن رسـول اللّه ! مـرا خـبـر ده بدانم آيا خدا هم راضى و خشمگين مى شود؟ فرمود: بله، ليكن نه آن طور كه مخلوقين مى شوند، بلكه غضب خدا عقاب او و رضايتش ثواب او است.

رواياتى راجع به اينكه در زمان پيامبر (ص) دشمنى با على (ع) علامت نفاق بوده است

و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القـول...) از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـتـه اسـت : (لحـن القول ) عبارت است از عداوتى كه با على بن ابى طالب داشتند. مى گويد: ما در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى شناختن مؤمنين واقعى و منافقين اين محك را در دست داشتيم كه هر كس على را دوست مى داشت او را مؤمن مى دانستيم و هر كس ‍ دشمنش مى داشت مى فهميديم كه منافق است.

صـاحـب مـجـمـع البـيـان سپس مى گويد: نظير اين سخن از جابر بن عبداللّه انصارى نيز روايـت شده. و باز مى گويد: از عباده بن صامت روايت شده كه گفت : رسم ما اين بود كه فـرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مى آزموديم، اگر يكى از بچه ها او را دوست نمى داشت، مى فهميديم رشد فكرى ندارد و واقع بين نيست.

و در الدر المـنـثـور است كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : ما منافقين را در عـهـد رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) جز با محك دشمنى با على بن ابى طالب نمى شناختيم.

و در امالى طوسى به سندى كه به على بن ابى طالب دارد از آن جناب روايت كرده كه : من چهار كلمه گفته ام كه خداى تعالى هم در كتابش گفته مرا تصديق فرموده : يكى اينكه مـن گـفـتـه ام : (المـرء مـخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر شخصيت انسان در زير زبانش پـنـهـان است، و همين كه سخن بگويد ظاهر مى شود) خداى تعالى هم در كلامش فرموده : (و لتعرفنهم فى لحن القول ).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس