آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
يسبح لله ما فى السموت و ما فى الا رض الملك القدوس العزيز الحكيم (1)
هو الذى بعث فى الا مين رسولا منهم يتلوا عليهم ءايته و يزكيهم و يعلمهم الكتب و الحكمة و إ ن كانوا من قبل لفى ضلل مبين (2)
و ءاخرين منهم لما يلحقوا بهم و هو العزيز الحكيم (3)
ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (4)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنـچـه در آسـمـانها و زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند، خداوندى كه مالك و حاكم است ، و از هر عيب و نقصى مبرا و عزيز و حكيم است .
2 - او كـسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بـر آنـهـا بـخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
3 - و رسول بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند، و او عزيز و حكيم است .
4 - اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و خداوند صاحب فضل عظيم است .
تفسير:
هدف بعثت پيامبر:
ايـن سـوره نـيـز بـا تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود، و به قسمتى از صفات جمال و جلال و اسماء حسناى او اشاره مى كند كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده .
مـى فـرمايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است پيوسته تسبيح خدا مى گويند و با زبـان حـال و قـال او را از تـمـام نـقـايـص و عـيـوب پـاك مى شمرند) (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
(همان خداوندى كه مالك و حاكم است ، و از هر عيب و نقصى مبرا است ) (الملك القدوس ).
(خداوندى كه عزيز و حكيم است ) (العزيز الحكيم ).
و به اين ترتيب نخست بر (مالكيت و حاكميت ) و سپس (منزه بودن او
از هرگونه ظلم و ستم و نقص ) تاءكيد مى كند، زيرا با توجه به مظالم بيحساب ملوك و شـاهـان واژه (مـلك ) تـداعـى مـعـانـى نـامـقدسى مى كند كه با كلمه (قدوس ) همه شستشو مى شود.
و از طـرفـى روى (قـدرت ) و (عـلم ) كـه دو ركـن اصـلى حكومت است تكيه نموده ، و چنانكه خواهيم ديد اين صفات ارتباط نزديكى به بحثهاى آينده اين سوره دارد، و نشان مى دهد كه انتخاب اوصاف حق در آيات مختلف قرآن روى حساب و نظم و رابطه خاصى است .
درباره تسبيح عمومى موجودات جهان قبلا بحثهاى مشروحى داشته ايم .
بعد از اين اشاره كوتاه و پرمعنى به مساءله توحيد و صفات خدا به مساءله بعثت پيامبر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و هـدف از ايـن رسـالت بزرگ كه در ارتباط با عـزيـز و حـكـيم و قدوس بودن خداوند است پرداخته چنين مى گويد: (او كسى است كه در مـيـان درس نخوانده ها رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند) (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ).
و در پـرتـو ايـن تـلاوت (آنـهـا را از هـرگـونـه شـرك و كفر و انحراف و فساد پاك و پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد) (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ).
(هـر چـنـد پـيـش از آن در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارى بـودنـد) (و ان كـانـوا مـن قبل لفى ضلال مبين ).
جـالب اينكه بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با آن ويژگيهائى كه جـز از طـريـق اعـجـاز نـمـى تـوان تـفـسـيـر كـرد نـشـانـه عـظـمـت خـدا و دليل بر وجود او گرفته ، مى گويد:
خـداونـد همان كسى است كه چنين پيامبرى را مبعوث كرد، و چنين شاهكارى را در آفرينش به وجود آورد!
(امـيـيـن ) جـمـع (امـى ) به معنى درس نخوانده است (منسوب به (ام ) (مادر) يعنى مـكـتـبـى جـز مـكـتـب دامـان مـادرش را نـديـده اسـت ) و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى (اهـل مـكـه ) دانسته اند، زيرا مكه را (ام القرى ) (مادر آباديها) مى ناميدند ولى اين احـتـمـال بعيد به نظر مى رسد، چرا كه نه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) تـنـهـا مـبـعـوث بـه اهـل مـكـه بـود، و نـه سـوره جـمـعـه در مـكـه نازل شده است .
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز آن را بـه مـعـنـى (امـت عـرب ) در مـقـابـل يـهـود و ديـگـران تـفـسـيـر كـرده انـد، و آيـه 75 سـوره (آل عـمـران ) را شاهد بر اين معنى مى دانند كه مى گويد: قالوا ليس علينا فى الاميين سـبـيـل : (يـهـود گـفـتـنـد مـا در بـرابـر امـيـيـن (غـيـر يـهـود) مـسـؤ ل نيستيم ).
اگـر ايـن تـفـسـيـر را هـم بـپـذيـريـم بـه خـاطـر آن اسـت كـه يـهـود خـود را اهل كتاب و با سواد مى دانستند و امت عرب را بيسواد و درس نخوانده .
بنابراين تفسير اول از همه مناسبتر است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه مى گويد: پيامبر اسلام از ميان همين گروه و همين قشر درس نخوانده بـرخـاسـتـه تـا عـظـمـت رسـالت او را روشن سازد، و دليلى باشد بر حقانيت او، چرا كه كـتـابـى مـثـل قـرآن بـا ايـن مـحـتـواى عـمـيـق و عـظـيـم ، و فـرهـنـگـى چـون فـرهنگ اسلام ، محال است زائيده فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده ، و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است ، اين نورى است كه از ظلمت برخاسته ، و باغ سرسبزى است كـه از دل كـويـر سـر بـرآورده ، و ايـن خـود مـعجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقانيت او.
در آيـه فـوق هـدف ايـن بـعـثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبه مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است ، و دو قسمت ديگر يعنى (تهذيب و تزكيه نفوس ) و (تعليم كتاب و حكمت ) دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.
آرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه انسانها را هم در زمينه علم و دانش ، و هـم اخـلاق و عـمـل ، پـرورش دهـد، تـا بـه وسـيـله ايـن دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند، و مسير الى الله را پيش گيرند، و به مقام قرب او نائل شوند.
ايـن نـكـتـه نـيـز شـايـان تـوجـه اسـت كه در بعضى از آيات قرآن (تزكيه ) مقدم بر (تعليم ) و در بعضى (تعليم ) مقدم بر (تزكيه ) شمرده شده ، يعنى از چهار مورد در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم است ، و در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم .
ايـن تـعـبـيـر ضـمـن ايـنـكـه نـشـان مـى دهـد ايـن دو امـر در يـكـديـگـر تـاثـيـر متقابل دارند (اخلاق زائيده علم است همانگونه كه علم زائيده اخلاق است ) اصالت تربيت را مشخص مى سازد، البته منظور علوم حقيقى است نه اصطلاحى در لباس علم .
فـرق مـيـان (كـتـاب ) و (حـكـمـت ) مـمـكـن اسـت ايـن بـاشـد كـه اول اشاره به قرآن و دومى به سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تعليمات اوست كه (سنت ) نام دارد.
و نيز ممكن است (كتاب ) اشاره به اصل دستورات اسلام باشد، و (حكمت ) اشاره به فلسفه و اسرار آن .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه (حـكـمـت ) در اصـل بـه مـعـنـى مـنـع كـردن به قصد اصلاح است ، و لجام مركب را از اين جهت (حكمت ) گـويـنـد كـه او را مـنـع و مـهـار كـرده ، و در مسير صحيح قرار مى دهد، بنابراين مفهوم آن دلائل عـقـلى اسـت ، و از ايـنـجـا روشـن مـى شود كه ذكر كتاب و حكمت پشت سر يكديگر مى تـوانـد اشـاره بـه دو سـرچـشـمـه بـزرگ شـنـاخـت يـعـنـى (وحـى ) و (عقل ) بوده باشد،
يـا بـه تعبير ديگر احكام آسمانى و تعليمات اسلام در عين اينكه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد با ترازوى عقل قابل سنجش و درك مى باشد (منظور كليات احكام است ).
و امـا (ضـلال مـبـيـن ) (گـمـراهـى آشـكـار) كـه در ذيـل آيـه بـه عـنـوان سـابقه قوم عرب بيان شده ، اشاره سربسته و پرمعنائى است به عصر جاهليت كه گمراهى بر سراسر جامعه آنها حكمفرما بود، چه گمراهى از اين بدتر و آشـكـارتـر كـه : بـتـهـائى را كـه از سـنگ و چوب با دست خود مى تراشيدند پرستش مى كردند و در مشكلات خود به اين موجودات بى شعور پناه مى بردند.
دخـتـران خـود را بـا دسـت خـويـش زنـده بـه گـور مـى كـردنـد، سهل است به اين عمل فخر و مباهات نيز مى كردند كه نگذارديم ناموسمان دست بيگانگان بيفتد!.
مـراسـم نـمـاز و نـيـايـش آنها كف زدن و سوت كشيدن در كنار خانه كعبه بود، و حتى زنان بصورت برهنه مادرزاد بر گرد خانه خدا طواف مى كردند و آنرا عبادت مى شمردند!
انـواع خرافات و موهومات بر افكار آنها حاكم بود، و جنگ و خونريزى و غارتگرى مايه مـباهاتشان زن در ميان آنها متاع بى ارزشى بود كه حتى روى آن قمار مى زدند! و از ساده تـريـن حـقـوق انسانى محروم بود، كينه ها و عداوتها را پدران به ارث به فرزندانشان منتقل مى كردند، و به همين دليل خونريزى و كشت و كشتار يك امر عادى محسوب مى شد.
آرى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد و آنـهـا را از ايـن ضـلال مبين به بركت كتاب و حكمت نجات داد، و تعليم و تربيت نمود، و به راستى نفوذ در چنين جامعه گمراهى خود يكى از دلائل عظمت اسلام و معجزه آشكار پيامبر بزرگ ما است .
ولى از آنـجـا كه پيامبر اسلام تنها مبعوث به اين قوم (امى ) نبود، بلكه دعوتش همه جـهـانيان را دربر مى گرفت در آيه بعد مى افزايد: (او مبعوث به گروه ديگرى از مؤ منان نيز هست كه هنوز ملحق به اينها نشده اند)، (و آخرين منهم لما يلحقوا بهم ).
اقـوام ديـگـرى كـه بـعـد از يـاران پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پا به عـرصـه وجـود گـذاردنـد، در مكتب تعليم و تربيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پـرورش يـافـتند، و از سرچشمه زلال قرآن و سنت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) سيراب گشتند، آرى آنها نيز مشمول اين دعوت بزرگ بودند.
بـه ايـن ترتيب آيه فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـل م ) به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى شود، در حديثى مى خوانيم هنگامى كه پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود سـؤ ال كـردنـد: ايـنـهـا كـيـانـند؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست خود را بر شانه سـلمـان گـذارد، و فـرمـود لو كـان الايـمـان فـى الثـريـا لنـالتـه رجـال مـن هـؤ لاء: (اگـر ايـمـان در ثـريـا (سـتـاره دوردسـتـى كـه در ايـن زمـيـنـه ضرب المثل است ). باشد مردانى از اين گروه (ايرانيان ) به آن دست مى يابند).
و از آنجا كه همه اين امور از قدرت و حكمت خداوند سرچشمه مى گيرد
در پايان آيه مى فرمايد: (او عزيز و حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
سپس به اين نعمت بزرگ يعنى بعثت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بـرنـامـه تـعـليـم و تـربـيـت او اشـاره كـرده . مـى افـزايـد: (ايـن فـضـل خـدا اسـت كـه بـه هـر كـس بـخـواهـد و لايـق بـبـيـنـد مـى بـخـشـد، و خـداونـد صاحب فـضـل عـظـيـم اسـت ) (ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذو الفضل العظيم ).
در حقيقت اين آيه همانند آيه 164 سوره آل عمران است كه مى گويد: لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين و همه چيز آن تقريبا شبيه آيات مورد بحث است .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه (ذلك فـضـل الله ) (ايـن فـضـل الهـى اسـت ) اشـاره بـه اصل مقام نبوت باشد كه خداوند اين مقام را به هر كس كه شايسته بداند مى دهد.
ولى تفسير اول ، مناسبتر است ، هر چند جمع ميان هر دو نيز ممكن است ، كه هم رهبرى پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـراى امـت فـضل الهى است و هم مقام نبوت براى شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه تـعبير (من يشاء) (هر كس را بخواهد) مفهومش اين نيست كه خدا بيحساب ، فضل و مرحمت خود را به كسى مى دهد، بلكه مشيت در اينجا تواءم با حكمت است ، همانگونه كه توصيف خداوند را به عزيز و حكيم در نخستين آيه سوره اين مطلب را روشن ساخته .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز در تـشـريـح ايـن فـضـل بزرگ الهى در نهج البلاغه مى فرمايد: فانظروا الهى مواقع نعم الله عليهم ، حـيـن بـعـث اليـهـم رسـولا، فـعـقد بملته طاعتهم ، و جمع على دعوته الفتهم ، كيف نشرت النعمة عليهم جناح
كرامتها، و اسالت لهم جداول نعيمها، و التفت الملة بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نـعـمتها غرقين ، و فى خضرة عيشها فكهين : (به نعمتهاى خداوند بر اين امت بنگريد! در آن زمان كه رسولش را به سوى آنها مبعوث كرد، اطاعت آنها را به آئينش جلب كرد، و با دعـوتـش آنـهـا را مـتـحـد سـاخـت ، بـنـگـريـد چـگـونـه ايـن نـعـمـت بـزرگ پـر و بال كرامت خود را بر آنها گسترد، و نهرهاى مواهب خويش را به سوى آنان جارى ساخت ، و آئيـن حـق بـا تـمـام بـركـاتـش آنـهـا را در بـرگرفت ، آنها در ميان نعمتهايش غرقند، و در زندگانى خرمش شادمانند).
نكته :
فضل الهى روى حساب است
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه جـمـعـى از فـقـراى امـت خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) رسـيـدنـد و عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا! ثـروتـمـنـدان امـوالى براى انفاق دارند و ما چيزى نداريم ، وسيله براى حج دارند و ما نداريم ، و امكانات براى آزاد كردن بردگان دارند و ما نداريم .
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فرمود: هر كسى صد بار (تكبير) بگويد افـضـل اسـت از آزاد كـردن يـك بـرده ، و كـسـى كـه صـد بـار (تـسـبـيـح خـدا) بگويد افضل است از اينكه يكصد اسب را براى جهاد زين و لجام كند، و كسى كه صد بار (لا اله الاالله ) بـگـويـد، عـمـلش از تـمـام مردم در آن روز برتر است ، مگر اينكه كسى بيشتر بگويد.
ايـن سـخـن بـه گـوش اغـنـيـاء رسيد، آنها نيز به سراغ اين اذكار رفتند، فقراى امت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و عرض كردند: سخن شما به گوش
اينها رسيده و آنها نيز مشغول ذكر شده اند! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء: (ايـن فضل الهى است به هر كس بخواهد مى دهد) (اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن بـراى امثال شما است كه اشتياق انفاق داريد و وسيله آن در اختيار نـداريـد، و امـا بـراى آنـهـا كـه ثـروتـمـنـدنـد راه وصول به فضل الهى از طريق انفاق از ثروتهايشان است ).
ايـن حـديـث نـيـز شـاهـد سـخـنـى اسـت كـه در بـالا گـفـتـيـم كـه فضل الهى روى حساب حكيمانه است .
آيه و ترجمه
مـثـل الذيـن حـمـلوا التـورئة ثـم لم يـحـمـلوهـا كـمـثـل الحـمـار يحمل اءسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بايت الله و الله لا يهدى القوم الظلمين (5)
قـل يـاءيـهـا الذيـن هـادوا إ ن زعـمـتـم اءنـكم اءولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت إ ن كنتم صدقين (6)
و لا يتمنونه اءبدا بما قدمت اءيديهم و الله عليم بالظلمين (7)
قـل إ ن المـوت الذى تفرون منه فإ نه ملقيكم ثم تردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (8)
|
ترجمه :
5 - كـسـانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا ننمودند مانند درازگوشى هستند كـه كـتـابـهـائى را حـمـل مـى كـنـد، قـومـى كـه آيـات الهـى را تـكـذيـب كـردنـد مثال بدى دارند، و خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند.
6 - بـگـو اى يـهوديان ! اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد! (تا به لقاى محبوبتان برسيد).
7 - ولى آنـهـا هـرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند، و خداوند ظالمان را بخوبى مى شناسد.
8 - بگو اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد، سپس به سـوى كـسى كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مى شويد و شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد.
تفسير:
چارپائى بر او كتابى چند!
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه يـهود مى گفتند: اگر محمد به رسالت مبعوث شده رسـالتـش شامل حال ما نيست ، لذا نخستين آيه مورد بحث به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتاب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد، چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن آمده است .
مـى فـرمايد: (كسانى كه تورات بر آنها نازل شد و مكلف به آن گشتند ولى حق آن را اداء ننمودند و به آياتش عمل نكردند همانند درازگوشى هستند كه كتابهائى بر پشت خود حـمـل مـى كـنـد) (مـثـل الذيـن حـمـلوا التـوراة ثـم لم يـحـمـلوهـا كمثل الحمار يحمل اسفارا).
او از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند، و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پـشـت دارد يا كتابهائى كه دقيقترين اسرار آفرينش و مفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است .
ايـن قـوم از خـود راضـى كـه تـنـهـا بـه نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انـديـشـه در مـحـتـواى آن داشـته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است .
ايـن گـويـاتـريـن مـثـالى اسـت كـه بـراى عـالم بـى عمل مى توان بيان كرد كه
سـنـگينى مسؤ ليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گيرد، و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند ولى از محتوا و برنامه عملى آن بيخبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين ) مشمول همين آيه اند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه يهود با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه از موهبت بـعـثـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) سخن مى گويد گفته باشند كه ما نيز اهـل كتابيم ، و مفتخر به بعثت حضرت موسى كليم هستيم ، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چه فائده ؟ كه دستورهاى تورات را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد.
ولى بـه هـر حـال هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پـيـدا نـكـنـنـد، ايـن فـضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده ، و اين قرآن مجيد كه بر آنها نـازل گـرديـده ، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، يا به عنوان (تعويذ چـشـم زخـم ) حـمايل كنند، يا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا بـراى مـيـمـنت و شگون خانه جديد همراه آئينه و (جاروب )! به خانه تازه بفرستند، و تـا ايـن حـد آن را تنزل دهند، و يا آخرين همت آنها تلاش و كوشش براى تجويد و تلاوت زيـبـا و تـرتـيـل و حـفـظ آن بـاشـد، ولى در زنـدگـى فردى و اجتماعى كمترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد.
سـپـس در ادامـه ايـن مـثـل مـى افـزايـد: (قـومـى كـه آيـات الهـى را تـكـذيـب كـردنـد مسلما مثال بدى دارند) (بئس مثل القوم الذين كذبوا بايات الله ).
چـگـونـه آنـهـا تـشـبـيـه بـه (حـمـار حـامـل اسـفـار) نـشـونـد؟ در حـالى كه نه تنها با عمل كه با زبان هم آيات الهى را انكار كردند، چنانكه در آيه 87 سوره بقره درباره همين قوم يهود مى خوانيم : ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون : (آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف
هواى نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد، گروهى را تكذيب نموديد، و گروهى را به قتل رسانديد)؟!
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)؟ (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
درسـت اسـت كـه هـدايـت كـار خـدا اسـت ، امـا زمـيـنه لازم دارد، و زمينه آن كه روح حق طلبى و حقجوئى است بايد از ناحيه خود انسانها فراهم شود، و ستمگران از اين مرحله دورند.
گـفـتـيـم يـهود خود را امتى برگزيده ، و به اصطلاح تافته اى جدا بافته مى دانستند، حـتى گاهى ادعا مى كردند كه پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند، چنانكه در آيه 18 سوره مائده آمده است ، و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احـباؤ ه : (يهود و نصارا گفتند ما پسران خدا و دوستان خاص او هستيم ). (هر چند منظورشان فرزندان مجازى باشد).
قـرآن در مـقـابـل ايـن بـلنـدپـروازيـهـاى بـيـدليـل ، آنـهـم از نـاحـيـه گـروهـى كـه حـامـل كـتـاب الهـى بـودنـد اما عامل به آن نبودند، مى گويد: (به آنها بگو اى يهوديان اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد) (قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ).
چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است ، و مى دانيم كه لقاى
معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد هنگامى كه حجابهاى عالم دنيا كنار رفت ، و غبارهاى شـهـوات و هـوسـهـا فـرو نـشـسـت ، پـرده هـا بـرداشـتـه مـى شـود، و انـسـان بـا چـشـم دل جمال دل آراى محبوب را مى بيند، و بر بساط قربش گام مى نهد، و به مصداق (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر) به حريم دوست راه مى يابد.
اگر شما راست مى گوئيد و دوست خاص او هستيد پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايـد؟! چـرا ايـن قـدر از مـرگ وحـشت داريد؟ اين دليل بر اين است كه شما در اين ادعاى خود صادق نيستيد.
قرآن همين معنى را به تعبير ديگرى در سوره بقره آيه 96 بازگو كرده است مى گويد: و لتـجـدنـهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هـو بـمـزحـزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعملون : (آنها را حريصترين مردم بـر زنـدگـى ايـن دنـيـا مـى يابى ، حتى حريصتر از مشركان ، تا آنجا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عذاب الهى باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است )!
سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده مى افزايد: (آنها هرگز آرزوى مرگ نـمـى كـنـنـد بـه خـاطـر اعـمـالى كه از پيش فرستاده اند) (و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم ).
ولى (خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد) (و الله عليم بالظالمين ).
در حـقـيـقـت تـرس انـسـان از مـرگ بـه خـاطـر يـكـى از دو عـامـل اسـت : يـا بـه زنـدگـى بـعـد از مـرگ ايمان ندارد، و مرگ را هيولاى فنا و نيستى و ظلمتكده عدم مى پندارد، و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.
و يـا ايـنـكـه بـه جـهـان پـس از مـرگ مـعـتـقـد اسـت امـا پـرونـده اعـمـال خـود را چنان تاريك و سياه مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است .
و از آنـجـا كـه يـهـود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ عامل دوم بود.
تـعـبـيـر بـه (ظـالمـيـن ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام اعـمال نارواى يهود از كشتن پيامبران بزرگ الهى گرفته ، تا نسبتهاى ناروا به آنها و غصب حقوق و چپاول اموال و غارت سرمايه هاى مردم ، و آلوده بودن به انواع مفاسد اخلاقى .
ولى مـسـلمـا ايـن وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند، مرگ شترى است كه بر در خانه هـمه خوابيده است لذا قرآن مى گويد: (اى پيامبر! به آنها بگو اين مرگى را كه از آن فـرار مـى كـنـيـد سـرانـجـام بـا شـمـا مـلاقـات خـواهـد كـرد) (قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم ).
سـپس به سوى كسى كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مى شويد و شما را از آنچه انـجـام مـى داديـد خـبـر مـى دهـد) (ثـم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
قـانون مرگ از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است ، انبياء بزرگ الهى و فـرشـتـگـان مـقـربين همه مى مى رند، و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند، (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام ) (سوره رحمان آيه 26 و 27).
هـم مـرگ از قـوانـيـن مـسـلم ايـن عـالم اسـت ، و هـم حـضـور در دادگـاه عـدل خـدا و حـسـابـرسـى اعـمـال و هـم خـداونـد از تـمـام اعمال بندگان دقيقا آگاه است .
بـنـابـرايـن تـنـهـا راه بـراى پـايـان دادن بـه ايـن وحـشـت ، پـاك سـازى اعمال ، و
شـسـتـشـوى دل از آلودگـى گناه مى باشد كه هر كس حسابش پاك است از محاسبه اش چه بـاك اسـت ؟ و تـنـهـا در اين صورت است كه على وار مى توان گفت : هيهات بعد اللتيا و اللتـى و الله لابـن ابـى طـالب آنـس بـالمـوت مـن الطفل بثدى امه : (هيهات بعد از آنهمه جنگها و حوادث به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است )!
و به هنگامى كه فرق مباركش با ضربه (اشقى الاخرين ) از هم شكافته شد خروشى بـرآورد و فـرمـود، فـزت و رب الكـعـبـه : (بـه پروردگار كعبه پيروز شدم و نجات يافتم ).
نكته ها:
1 - عالم بى عمل ؟
بدون شك تحصيل علم ، مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هر قدر باشد در برابر بـركـات حـاصـل از عـلم نـاچـيـز اسـت ، بـيـچـارگـى انـسـان روزى خـواهـد بـود كـه زحـمت تـحـصـيـل عـلم را بـر خـود هـمـوار كـنـد، امـا چـيزى از بركاتش عائد او نشود، درست بسان چـهـارپـائى اسـت كـه سـنگينى يك بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند. بى آنكه از محتواى آن بهره گيرد.
در بـعـضى از تعبيرات عالم بيعمل به (شجر بلاثمر) (درخت بى ميوه ) يا (سحاب بـلامـطر) (ابر بى باران ) يا شمعى كه مى سوزد و اطراف خود را روشن مى كند ولى خـودش از بـيـن مـى رود، يـا چـهارپائى كه به (طاحونه ) (آسياب ) مى بندند و دائما زحمت مى كشد و طى طريق مى كند، اما چون به دور خود مى گردد، هرگز راهى را طى نمى كند و به جائى نمى رسد و مانند اين
تـشـبـيـهـات كـه هـر كـدام بـيـانـگـر گـوشـه اى از سـرنـوشـت شـوم عـالم بـى عمل است .
در روايات اسلامى نيز در نكوهش اين گونه عالمان ، تعبيرات تكان دهنده اى آمده است :
از جـمـله : از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: (هر كس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد، اين علم ، جز دورى از خـدا، بـراى او، حاصلى ندارد) (من ازداد علما و لم يزدد هدى لم يزدد من الله الا بـعـدا) در جـاى ديـگـر از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : (عـلم با عـمـل تـواءم اسـت ، هـر كـس چـيـزى را مـى دانـد بـايـد بـه آن عـمـل كـند و علم فرياد مى زند و عمل را دعوت مى كند، اگر به او پاسخ مثبت نداد، از آنجا كـوچ مـى كـنـد)!: (العـلم مـقـرون بـالعـمـل ، فـمـن عـلم عمل ، و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه ).
اصـولا از بـعـضـى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه عـالم بـى عـمـل ، شـايـسـتـه نـام (عـالم ) نـيـسـت ، رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: (لا يكون المرء عالما حتى يكون بعلمه عاملا).
و از اين بالاتر آنكه : او تمام مسؤ ليت عالم را بر دوش مى كشد، بى آنكه از مزاياى علم بـهـره مـنـد بـاشـد، لذا در حـديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه ضمن خطبه اى بر فراز منبر فرمود:
ايـهـا النـاس ! اذا عـلمـتـم فـاعـمـلوا بـمـا عـلمـتـم لعـلكـم تـهـتـدون ، ان العـالم العـامـل بـغـيـره كـالجـاهـل الحـائر الذى لا يـسـتـفـيـق عـن جـهـله بل قد راءيت ان الحجة عليه اعظم و الحسرة ادوم :
(اى مردم ! هنگامى كه چيزى را دانستيد عمل كنيد تا هدايت يابيد،
زيـرا عـالمـى كـه بـر خـلاف عـلمـش عـمـل مـى كـنـد، مـانـنـد جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود، بلكه من حجت را بر چنين عالمى بزرگتر، و حسرت را پايدارتر مى بينم ).
و بـدون شـك وجـود چنين علما و دانشمندانى ، بزرگترين بلا براى يك جامعه ، محسوب مى شـود، و سـرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد، سرنوشت خطرناكى است كه به گفته شاعر:
و راعى الشاة يحمى الذئب عنها |
فكيف اذا الرعاة لها ذئاب ! |
: شـبـان ، گـوسـفـنـدان را از چـنـگـال گـرگ نـجـات مـى دهـد امـا واى بـه حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.
2 - چرا از مرگ بترسم ؟
مـعـمولا غالب مردم از مرگ مى ترسند، تنها گروه اندكى هستند كه بر چهره مرگ لبخند مى زنند، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند، دلقى رنگرنگ را مى دهند و جانى جاودان مى گيرند.
امـا بـبـيـنـيـم چـرا مـرگ و مـظـاهـر آن ، و حـتـى نـام آن ، بـراى گـروهـى ، دردآور اسـت ؟ دليـل عـمـده اش ، ايـن اسـت كـه بـه زندگى بعد از مرگ ، ايمان ندارند، و يا اگر ايمان دارنـد، ايـن ايمان به صورت يك باور عميق در نيامده و بر افكار و عواطف آنها حاكم نشده است .
وحشت انسان از فناء و نيستى ، طبيعى است ، انسان حتى از تاريكى شب مى ترسد، چرا كه ظلمت نيستى نور است ، و گاه از مرده نيز مى ترسد، چرا
كه آن هم در مسير فنا قرار گرفته .
امـا اگـر انـسـان بـا تـمـام وجـودش بـاور كـنـد كـه دنيا، زندان مؤ من ، و بهشت كافر است (الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر).
اگـر باور كند كه اين جسم خاكى ، قفسى است براى مرغ روح او كه وقتى اين قفس شكست آزاد مى شود، و به هواى كوى دوست پر و بال مى زند.
اگـر بـاور كـنـد (حجاب چهره جان مى شود غبار تنش ) مسلما در آرزوى آن دم است كه از اين چهره ، پرده برفكند.
اگـر بـاور كـنـد مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست ، و تنها (دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنش )؟
آرى اگـر ديـدگـاه انـسـان دربـاره مـرگ چنين باشد هرگز از مرگ وحشت نمى كند، در عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است .
لذا در حـديـث عـاشـورا مـى خـوانيم : هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگتر و فشار دشمن بر حسين (عليه السلام ) و يارانش بيشتر مى شد چهره هاى آنها برافروخته تر و شكوفاتر مـى گـشـت ، و حـتـى پـيـرمـردان اصـحـابـش صـبح عاشورا خندان بودند وقتى از آنها سؤ ال مـى شـد چـرا؟ مـى گفتند: براى اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مى نوشيم و حور العين را در آغوش مى گيريم !.
علت ديگر براى ترس از مرگ دلبستگى بيش از حد به دنيا است ، چرا كه مرگ ميان او و مـحـبـوبـش جدائى مى افكند، و دل كندن از آنهمه امكاناتى كه براى زندگى مرفه و پر عيش و نوش فراهم ساخته براى او طاقت فرسا است .
عـامـل سـوم خـالى بـودن سـتـون حـسـنـات و پـر بـودن سـتـون سـيـئات نـامـه عمل است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـسـى خـدمـت پـيـامـبـر آمـد عـرض كـرد يـا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من چرا مرگ را دوست نمى دارم ؟
فرمود: آيا ثروتى دارى ؟
عرض كرد: آرى .
فرمود: چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است ).
ديـگـرى نـزد ابـو ذر آمـد و هـمين سؤ ال را كرد كه ما چرا از مرگ متنفريم ؟! فرمود: لانكم عمرتم الدنيا، و خربتم الاخرة فتكرهون ان تنتقلوا من عمران الى خراب !:
(بـراى ايـنـكـه شـمـا دنـيا را آباد كرده ايد، و آخرتتان را ويران ، طبيعى است كه دوست نداريد از نقطه آبادى به نقطه ويرانى منتقل شويد).
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا إ ذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا إ لى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون (9)
فـإ ذا قـضـيـت الصـلوة فـانـتـشـروا فـى الا رض و ابـتـغـوا مـن فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (10)
و إ ذا راءوا تـجـرة اءو لهـوا انـفـضـوا إ ليـهـا و تـركـوك قـائمـا قل ما عند الله خير من اللهو و من التجرة و الله خير الرزقين (11)
|
ترجمه :
9 - اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود بـه سـوى ذكـر خدا بشتابيد، و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد.
10 - و هـنـگـامـى كـه نـمـاز پـايـان گـرفـت شـمـا آزاديـد در زمـيـن پـراكـنـده شـويد و از فضل الهى طلب كنيد، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا
11 - هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند، و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند، بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .
شاءن نزول :
در شـاءن نـزول ايـن آيـات يـا خـصـوص آيـه (واذا راءوا تـجـارة ) روايـات مـخـتـلفـى نقل شده كه همه آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خـشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند (دحيه ) با كاروانى از شام فـرا رسـيـد و بـا خود مواد غذائى آورده بود، در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـشـغـول خـطـبـه نـمـاز جـمـعـه بـود، طـبـق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند، مردم بـا سـرعـت خـود را بـه بـازار رسـانـدند، در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجـتـمـاع كـرده بـودنـد خـطـبـه را رهـا كـرده و بـراى تـاءمين نيازهاى خود به سوى بازار شـتـافـتـنـد، تـنـهـا دوازده مـرد و يـك زن در مـسـجـد بـاقـى مـانـدنـد (آيـه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.
تفسير:
بزرگترين اجتماع عبادى سياسى هفته
در آيـات گـذشـتـه بـحـثـهـاى فـشـرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد، و نيز مذمت يهود دنـيـاپـرست آمده بود، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف اسلامى كـه در تـقـويت پايه هاى ايمان تاءثير فوق العاده دارد، و از يك نظر هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد، يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.
نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا (خطبه و نماز) بشتابيد و خـريـد و فـروش را رهـا كـنيد، اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد) (يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
(نودى ) از ماده (نداء) به معنى بانگ برآوردن است ، و در اينجا به معنى اذان است ، زيرا در اسلام ندائى براى نماز جز اذان نداريم ، چنانكه در آيه 58 سوره مائده نيز مى خـوانـيـم : و اذا نـاديـتـم الى الصـلوة اتـخـذوهـا هـزوا و لعـبـا ذلك بـانهم قوم لا يعقلون : (هنگامى كه مردم را به سوى نماز مى خوانيد (و اذان مى گوئيد) آنرا به مسخره و بازى مـى گـيـرنـد، ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه آنـهـا قـومـى هـسـتـنـد بـى عقل ).
بـه ايـن ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خدا است بشتابند.
جـمـله ذلكـم خـيـر لكم ... اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه و ترك كسب و كار در اين مـوقـع مـنـافع مهمى براى مسلمانان دربردارد اگر درست پيرامون آن بينديشند، و گرنه خداوند از همگان بى نياز و بر همه مشفق است .
ايـن جـمله يك اشاره اجمالى به فلسفه و منافع نماز جمعه است كه به خواست خدا در بحث نكات از آن بحث خواهيم كرد.
البـتـه تـرك خـريـد و فـروش مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر كـار مـزاحـمـى را شامل مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا روز (جمعه ) را به اين نام ناميده اند؟ به خاطر اجتماع مردم در اين روز براى نماز است ، و اين مساءله تاريخچهاى دارد كه در بحث نكات خواهد آمد.
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات اسلامى در مورد نمازهاى روزانه آمده است اذا اقيمت الصـلوة فـلا تاتوها و انتم تسعون و اءتوها و انتم تمشون و عليكم السكينة : (هنگامى كـه نـمـاز (نـمـازهـاى يـومـيـه ) بـرپا شود براى شركت در نماز ندويد، و با آرامش گام بـرداريـد) ولى در مـورد نـمـاز جـمـعـه آيـه فـوق مـى گويد: فاسعوا (بشتابيد) و اين دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است .
منظور از (ذكرالله ) در درجه اول نماز است ، ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كـه آمـيـخـتـه با ذكر خدا است ، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است ، بنابراين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـنـگـامى كه نماز پايان گيرد شما آزاديد در زمين پراكنده شـويـد و از فـضـل الهى طلب كنيد، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد) (فاذا قـضـيـت الصـلوة فـانـتـشـروا فـى الارض و ابـتـغـوا مـن فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ).
گـرچـه جـمله (ابتغوا من فضل الله ) (فضل خدا را طلب كنيد) يا تعبيرات مشابه آن در قـرآن مـجـيـد شايد غالبا به معنى طلب روزى و كسب و تجارت آمده است ، ولى روشن است كـه مـفهوم اين جمله گسترده است و كسب و كار يكى از مصاديق آن است ، لذا بعضى آنرا به معنى عيادت مريض ، و زيارت مؤ من ، يا تحصيل علم و دانش تفسير كرده اند، هر چند منحصر به اينها نيز نمى باشد.
نـاگـفـته پيدا است كه امر به (انتشار در زمين ) و (طلب روزى ) امر وجوبى نيست ، بـلكـه بـه اصـطـلاح (امـر بـعـد از حـظـر) و نـهـى اسـت ، و دليـل بـر جـواز مـى بـاشـد، ولى بـعـضـى از ايـن تـعـبـيـر چـنـيـن اسـتـفـاده كـرده انـد كه تـحـصيل روزى بعد از نماز جمعه مطلوبيت و بركتى دارد، و در حديثى آمده است كه پيامبر بعد از نماز جمعه سرى به بازار مى زد.
جـمـله (و اذكـرواالله كـثـيرا) اشاره به ياد خدا است در برابر آنهمه نعمتهائى كه به انـسـان ارزانـى داشـتـه ، و بعضى (ذكر) را در اينجا به معنى (فكر) تفسير كرده انـد، آنـچـنـان كـه در حـديـث آمده تفكر ساعة خير من عبادة سنة : (يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است ).
بـعضى نيز آن را به مساءله توجه به خدا در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت تفسير كرده اند.
ولى روشـن اسـت كـه آيـه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد، اين نيز مسلم است كه روح (ذكر) (فكر) است ، و ذكر بى فكر لقلقه زبانى بيش نيست ، و آنچه مايه فلاح و رستگارى است همان ذكر آميخته با تفكر در جميع حالات است .
اصولا ادامه (ذكر) سبب مى شود كه ياد خدا در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بيخبرى را كه عامل اصلى هرگونه گناه است بسوزاند، و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و حقيقت لعلكم تفلحون حاصل گردد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث كسانى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به هـنـگـام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد
مـلامـت قـرار داده مى گويد: (هنگامى كه تجارت يا لهوى را بهبينند پراكنده مى شوند و بـه سوى آن مى روند، و تو را ايستاده (در حالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى ) رها مى كنند) (و اذا راءوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما).
ولى (بـه آنـهـا بـگـو آنـچـه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است ) (قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين ).
ثـواب و پـاداش الهـى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و تـربـيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست ، و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد، خداوند بهترين روزى دهندگان است .
تـعـبـير به لهو اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافله تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيلهاى براى سرگرمى و تبليغ كـالا، هـمـانـگـونـه كـه در دنـياى امروز نيز در فروشگاههائى كه به سبك غرب است نيز نمونه آن ديده مى شود.
تـعـبـيـر به (انفضوا) به معنى پراكنده شدن و انصراف از نماز جماعت ، و روى آوردن به كاروان است كه در شاءن نزول گفته شد هنگامى كه كاروان (دحيه ) وارد مدينه شد (و او هـنـوز اسـلام را اخـتـيـار نـكـرده بـود) بـا صـداى طبل و ساير آلات لهو مردم را به بازار فراخواند، مردم مدينه حتى مسلمانانى كه در مسجد مـشـغول استماع خطبه نماز جمعه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، به سوى او شتافتند، و تنها سيزده نفر، و به روايتى كمتر، در مسجد باقى ماندند.
ضـمـيـر در (اليـهـا) بـه تـجـارت بـازمـى گـردد، يـعـنـى بـه سـوى مال التجارة شتافتند، اين به خاطر آن است كه لهو، هدف اصلى آنها نبود، بلكه مقدمه اى
بود براى اعلام ورود كاروان و يا سرگرمى و تبليغ كالا در كنار آن .
تـعـبـيـر بـه (قائما) نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايستاده ، خـطـبـه نـمـاز جـمـعـه مـى خـوانـد، چـنـانـكـه در حـديـثـى از (جـابـر بـن سـمـره ) نـقـل شـده كـه مـى گـويـد: (هـرگـز رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) را در حال خطبه نشسته نديدم و هر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد).
و نيز روايت شده كه از (عبدالله بن مسعود) پرسيدند: (آيا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) ايـسـتـاده خـطـبـه مى خواند)؟ گفت : مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: و تركوك قائما: (تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند)؟
در تـفـسـيـر (درالمـنـثور) آمده است كه اولين كسى كه نشسته ، خطبه نماز جمعه خواند، معاويه بود!
نكته ها:
1 - نخستين نماز جمعه در اسلام
در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده است كه مسلمانان مدينه ، پيش از آنكه پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) هجرت كند، با يكديگر صحبت كردند و گفتند: يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند (روز شنبه ) و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند (يكشنبه ) خوبست ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر او را بجا آوريم ، آنـها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان (يوم العروبه ) ناميده مى شد، براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ
(اسـعـد بن زراره ) (يكى از بزرگان مدينه ) رفتند، او نماز را به صورت جماعت با آنـهـا بجا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز، روز جمعه ناميده شد، زيرا روز اجتماع مسلمين بود.
(اسـعـد) دسـتـور داد گوسفندى را ذبح كردند و نهار و شام همگى از همان يك گوسفند بود، چرا كه تعداد مسلمانان در آن روز، بسيار كم بود...
و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.
امـا اوليـن جـمـعـه اى كـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـا اصـحـابـش تشكيل دادند، هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد، وارد مدينه شد، و آن روز روز دوشنبه دوازدهـم ربـيـع الاول هنگام ظهر بود، حضرت ، چهار روز در (قبا) ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد (فاصله ميان قبا و مدينه بسيار كـم اسـت و امـروز قـبـا يـكـى از مـحـله هـاى داخل مدينه است ) و به هنگام نماز جمعه به محله (بنى سالم ) رسيد، و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت ، و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اسلام بجا آورد، خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبه حضرت در مدينه بود.
يـكـى از محدثان از (عبدالرحمن بن كعب ) نقل كرده كه پدرم هر وقت صداى اذان جمعه را مـى شـنـيـد بـر (اسـعـد بـن زرارة ) رحـمـت مـى فـرسـتـاد، هـنـگـامـى كـه دليل اين مطلب را جويا شدم گفت به خاطر آن است كه او نخستين كسى بود كه نماز جمعه را بـا مـا بـجـا آورد گـفـتـم آنـروز چـنـد نـفـر بـوديـد گـفـت فـقـط چهل نفر!
2 - اهميت نماز جمعه
بـهـتـريـن دليـل بـر اهـمـيـت ايـن فـريـضـه بـزرگ اسـلامـى قـبـل از هـر چـيـز آيـات هـمـيـن سـوره اسـت ، كـه بـه هـمـه مـسـلمـانـان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند، و هرگونه كسب و كار برنامه مزاحم را ترك گويند، تا آنجا كه اگر در سالى كه مردم گرفتار كمبود مـواد غـذائى هـسـتـنـد كـاروانـى بيايد و نيازهاى آنها را با خود داشته باشد به سراغ آن نروند، و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند.
در احاديث اسلامى نيز تاءكيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است از جمله : در خطبه اى كـه مـوافـق و مـخـالف آن را از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) نـقـل كـرده انـد آمـده : ان الله تعالى فرض عليكم الجمعه فمن تركها فى حياتى او بعد مـوتـى اسـتـخـفافا بها او جحودا لها فلا جمع الله شمله ، و لا بارك له فى امره ، الا و لا صـلوة له ، الا و لا زكـوة له ، الا و لا حـج له ، الا و لا صوم له ، الا و لا بر له حتى يتوب : (خـداونـد نماز جمعه را بر شما واجب كرده هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى اسـتـخـفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند، و به كار او بركت نمى دهـد، بـدانـيـد نـمـاز او قـبـول نـمـى شـود، بـدانـيـد زكـات او قـبـول نـمـى شـود، بـدانـيـد حـج او قـبـول نـمـى شـود، بـدانـيـد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند)!
در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مى خوانيم : صلوة الجمعة فريضة ، و الاجـتـمـاع اليـهـا فـريـضـة مـع الامـام ، فـان تـرك رجل من غير علة ثلاث جمع فقد ترك ثلاث فرائض ، و لا يدع ثلاث فرائض من غير علة الا مـنـافق : (نماز جمعه فريضه است و اجتماع براى آن با امام (معصوم ) فريضه است ، هر گاه مردى بدون عذر سه جمعه را ترك گويد فريضه را ترك گفته و كسى
سه فريضه را بدون علت ترك نمى گويد مگر منافق .
و در حـديـث ديـگـرى از رسـول خـدا مـى خـوانـيـم : مـن اتى الجمعة ايمانا و احتسابا استانف العـمل : (كسى كه از روى ايمان و براى خدا در نماز جمعه شركت كند گناهان او بخشوده خواهد شد و برنامه عملش را از نو آغاز مى كند).
روايـات در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت كـه ذكـر هـمـه آنـهـا بـه طول مى انجامد در اينجا با اشاره به يك حديث ديگر اين بحث را پايان مى دهيم .
كـسـى خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد، عـرض كـرد يـا رسول الله ! من بارها آماده حج شده ام اما توفيق نصيبم نشده فرمود: عليك بالجمعة فانها حـج المـسـاكـيـن : (بـر تـو باد به نماز جمعه كه حج مستمندان است ) (اشاره به اينكه بسيارى از بركات كنگره عظيم اسلامى حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد).
البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه مـذمـتـهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده است و تـاركـان جمعه در رديف منافقان شمرده شده اند در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى بـاشـد يـعـنى در زمان حضور امام معصوم و مبسوطاليد و اما در زمان غيبت بنابر اينكه واجب مـخـيـر بـاشد (تخيير ميان نماز جمعه و نماز ظهر) و از روى استخفاف و انكار انجام نگيرد مـشـمـول ايـن مـذمـتـهـا نـخـواهـد شـد، هـر چـنـد عظمت نماز جمعه و اهميت فوق العاده آن در اين حـال نـيـز مـحـفـوظ اسـت (توضيح بيشتر درباره اين مساءله را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).
3 - فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه
نماز جمعه ، قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دستجمعى است ، و اثر عمومى
عـبـادات را كه تلطيف روح و جان ، و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قـلب مـى بـاشـد در بـردارد، بـخـصـوص ايـنـكـه مـقـدمـتـا دو خـطـبـه دارد كـه مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوى و پرهيزگارى است .
و اما از نظر اجتماعى و سياسى ، يك كنگره عظيم هفتگى است كه بعد از كنگره سالانه حج ، بـزرگـتـريـن كـنـگـره اسـلامـى مـى بـاشـد، و بـه هـمـيـن دليـل در روايـتـى كـه قـبـلا از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نقل كرديم آمده بود كه جمعه حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند.
در حقيقت اسلام ، به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:
اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.
اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است .
و اجتماع حج كه در كنار خانه خدا هر سال يكبار انجام مى گيرد نقش نماز جمعه در اين ميان بـسـيـار مـهـم اسـت بـخـصـوص اينكه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبه نماز جمعه ، ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است و به اين ترتيب اين اجتماع عظيم و پرشكوه مى تواند منشاء بركات زير شود:
الف : آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى .
ب : ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمين به گونه اى كه دشمنان را به وحشت افكند و پشت آنها را بلرزاند.
ج : تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان .
د: جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى .
بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه دشـمـنان اسلام ، از يك نماز جمعه جامع الشرائط كه دستورهاى اسلامى دقيقا در آن رعايت شود بيم داشته اند.
و نيز به همين دليل نماز جمعه هميشه به عنوان يك اهرم نيرومند سياسى
در دست حكومتها بوده است ، منتها حكومتهاى عدل همچون حكومت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سـلم ) از آن بـهـتـريـن بـهـره برداريها را به نفع اسلام ، و حكومتهاى جور همانند بنى اميه از آن سوء استفاده براى تحكيم پايه هاى قدرت خود مى كردند.
در طول تاريخ مواردى را مشاهده مى كنيم كه هر كس مى خواست ، بر ضد حكومتى قيام كند، نخست از شركت در نماز جمعه او خوددارى مى كرد، چنانكه در داستان عاشورا مى خوانيم كه گروهى از شيعيان در خانه (سليمان بن صرد خزاعى ) جمع شدند، و نامه اى خدمت امام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) از كـوفه فرستادند، كه در نامه آمده بود (نعمان بن بشير) والى بـنـى اميه بر كوفه ، منزوى شده و ما در نماز جمعه او شركت نمى كنيم ، و چنانچه بدانيم شما به سوى ما حركت كرده ايد او را از كوفه بيرون خواهيم كرد.
در صحيفه سجاديه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابـتـزوهـا: (خـداونـدا! ايـن (اشـاره به نماز جمعه و عيد قربان ) مقامى است كه مخصوص خـلفـاء و برگزيدگان و امناء بلندپايه تو است كه ويژه آنها نمودى ، و (خلفاى جور بنى اميه ) آن را به زور از اولياى حق گرفته و غصب كرده اند).
گـاه مى شود كه دشمنان اسلام يك هفته تمام شبانه روز تبليغات مسموم مى كنند ولى با يـك خـطبه نماز جمعه و مراسم پرشكوه و حياتبخش آن همه خنثى مى شود، روح تازه اى در كالبدها دميده ، و خون تازه اى در عروق به حركت درمى آيد.
توجه به اين نكته كه طبق فقه شيعه در محدوده يك فرسخ در يك فرسخ
بيش از يك نماز جمعه جائز نيست و حتى كسانى كه در دو فرسخى (تقريبا 11 كيلومترى ) از مـحـل انـعقاد جمعه قرار دارند در آن نماز شركت مى كنند، روشن مى شود كه عملا در هر شهر كوچك يا بزرگ و حومه آن يك نماز جمعه بيشتر منعقد نخواهد شد، بنابراين اجتماعى چنين عظيمترين اجتماع آن منطقه را تشكيل مى دهد.
امـا بـا نـهـايـت تـاسف اين مراسم عبادى سياسى كه مى تواند مبداء حركت عظيمى در جوامع اسلامى گردد به خاطر نفوذ حكومتهاى فاسد در آن در بعضى كشورهاى اسلامى چنان بى روح و بـى رمـق شـده اسـت كـه عـمـلا هـيـچ اثـر مـثـبـتـى از آن گـرفـتـه نـمـى شـود و شـكـل يك برنامه تشريفاتى به خود گرفته ، و به راستى اين از سرمايه هاى عظيمى است كه براى از دست رفتن آن بايد گريه كرد.
مـهـمـتـريـن نـمـاز جـمـعـه سـال نـمـاز جـمـعـه اى اسـت كـه قـبـل از رفتن به عرفات در مكه انجام مى گيرد كه تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شـركـت دارند كه نماينده واقعى تمام قشرهاى مسلمين در كره زمين هستند، سزاوار است كه براى تهيه خطبه چنين نماز حساسى عده زيادى از دانشمندان هفته ها و ماهها مطالعه كنند و مـحـصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاريخى بر مسلمانان عرضه نمايند و مسلما مى تـوانـنـد بـه بـركـت آن آگـاهـى زيـادى بـه جـامـعـه اسـلامـى داده و مـشـكـلات مـهـمـى را حل كنند.
امـا بـا نـهـايـت تـاسـف در ايـن ايـام ديـده مـى شـود كـه مسائل بسيار پيش پا افتاده و مطالبى كه تقريبا همه از آن آگاهى دارند مطرح مى شود، و از مـسـائل اصـولى ابـدا خـبرى نيست ؟ آيا براى از دست رفتن چنين فرصتهاى بزرگ و سرمايه هاى عظيم نبايد گريست ؟! و براى دگرگون ساختن آن نبايد به پا خاست ؟!
4 - آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها
نـماز جمعه (با وجود شرائط لازم ) بر مردان بالغ و سالم كه قدرت بر شركت در نماز را دارنـد واجـب اسـت ، و بـر مـسـافـران و پـيرمردان واجب نيست هر چند حضور در نماز جمعه براى مسافر جائز است ، همچنين زنها نيز مى توانند در نماز جمعه شركت كنند، هر چند بر آنها واجب نيست .
كـمـتـريـن عـددى كـه نـماز جمعه با آن منعقد مى شود پنج نفر از مردان است . نماز جمعه دو ركـعـت اسـت و جـاى نـمـاز ظـهـر را مـى گـيـرد، و دو خـطـبـه اى كـه قبل از نماز جمعه خوانده مى شود در حقيقت به جاى دو ركعت ديگر محسوب مى شود.
نـمـاز جـمعه همانند نماز صبح است و مستحب است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و نيز مستحب است سوره جمعه را در ركعت اول و سوره منافقين را در ركعت دوم قرائت كنند.
در نـمـاز جـمـعـه دو قـنـوت مـسـتـحـب اسـت يـكـى قـبـل از ركـوع ركـعـت اول و ديگر بعد از ركوع ركعت دوم .
خـوانـدن دو خـطـبـه قـبل از نماز جمعه واجب است همانگونه كه ايستادن خطيب به هنگام ايراد خـطـبـه نـيـز واجـب مـى بـاشـد، شخصى كه خطبه مى خواند حتما بايد همان امام نماز جمعه باشد.
خطيب بايد صداى خود را چنان بلند كند كه مردم صداى او را بشنوند تا محتواى خطبه به گوش همگان برسد.
به هنگام ايراد خطبه بايد خاموش بود، و به سخنان خطيب گوش داد، و رو به روى خطيب نشست .
شـايـسـتـه اسـت خـطـيـب مـردى فـصـيـح و بـليـغ و آگـاه بـه اوضـاع و احوال مسلمين و با خبر از مصالح جامعه اسلامى ، و شجاع ، و صريح اللهجه ، و قاطع در اظـهـار حـق بـاشد. اعمال و رفتار او سبب تاثير و نفوذ كلامش گردد، و زندگى او مردم را به ياد خدا بياندازد.
شـايـسـتـه اسـت پـاكـيـزه ترين لباس در تن بپوشد، و خود را خوشبو كند، و با وقار و سكينه گام بردارد، و هنگامى كه بر فراز منبر جاى گرفت بر مردم سلام كند، و رو به روى آنـان بـايـسـتـد، و بر شمشير يا كمان يا عصا تكيه كند، نخست بر منبر بنشيند، تا اذان تمام شود، و بعد از فراغت از اذان شروع به خطبه كند.
مـحتواى خطبه نخست حمد خدا و درود بر پيامبر است (احتياط اين است كه اين قسمت به زبان عـربى باشد ولى بقيه به زبان مستمعين خوانده مى شود) سپس مردم را به تقواى الهى تـوصـيـه كـند، و يكى از سور كوتاه قرآن را بخواند، و اين امر را در هر دو خطبه رعايت كـنـد، و در خـطبه دوم بعد از درود بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دعا بر ائمه مسلمين كند، و براى مؤ منين و مؤ منات استغفار نمايد.
و شايسته است در ضمن خطبه مسائل مهمى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد مطرح كند، و آنـچـه مـورد نـيـاز مـسـلمـيـن در داخـل و خـارج كـشـورهـاى اسـلامـى و در داخـل و خـارج آن مـنـطـقـه مـى بـاشـد مـورد بـحـث قـرار دهـد، و مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و دينى را با در نظر گرفتن اولويتها مطرح نمايد، به مردم آگاهى بخشد و آنها را از توطئه هاى دشمنان با خبر بسازد، برنامه هاى كوتاه مـدت و دراز مـدت بـراى حـفـظ جـامـعـه اسـلامـى و خـنثى كردن نقشه هاى مخالفان به آنها گوشزد كند.
خـلاصـه خـطـيـب بـايـد بـسـيـار هـوشـيـار و بـيـدار و اهـل فـكـر و مـطـالعـه در مسائل اسلامى باشد، و از موقعيت اين مراسم بزرگ حداكثر استفاده را براى پيشبرد اهداف اسلام و مسلمين بنمايد.
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم : انما جعلت الخطبة يوم الجـمـعـة لان الجـمـعـة مـشهد عام ، فاراد ان يكون للامير سبب الى موعظتهم ، و ترغيبهم فى الطاعة ، و ترهيبهم من المعصية ، و توقيفهم على ما اراد من مصلحة دينهم و دنياهم ، و يخبرهم بـمـا ورد عـليـهـم مـن الافـاق مـن الاهـوال التـى لهم فيها المضرة و المنفعة ... و انما جعلت خـطـبـتـيـن ليـكـون واحـدة للثـنـاء عـلى الله و التـمـجـيـد و التـقـديـس لله عـز و جـل و الاخـرى للحـوائج و الاعـذار و الانذار و الدعاء و لما يريد ان يعلمهم من امره و نهيه ما فيه الصلاح و الفساد:
(خطبه ، براى اين در روز جمعه تشريع شده است كه نماز جمعه يك برنامه عمومى است ، خداوند مى خواهد به امير مسلمين امكان دهد تا مردم را موعظه كند به اطاعت ترغيب نمايد، و از مـعـصيت الهى بترساند و آنها از آنچه مصلحت دين و دنيايشان است آگاه سازد، و اخبار و حـوادث مـهـمى كه از نقاط مختلف به او مى رسد و در سود و زيان و سرنوشت آنها مؤ ثر اسـت بـه اطـلاعـشان برساند... و دو خطبه قرار داده شده تا در يكى حمد و ثنا و تمجيد و تـقـديـس الهـى كـنند، و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند، و اوامر و نواهى و دستوراتى كه باصلاح و فساد جامعه اسلامى در ارتباط است به آنها اعلام دارند).
5 - شرائط وجوب نماز جمعه
در ايـنـكـه امـام جـمـعـه مـانـنـد هـر امـام جـمـاعـت ديـگـر بـايـد عادل باشد ترديدى نيست ، ولى سخن در اين است كه شرائطى افزون بر اين دارد يا نه ؟
جـمـعـى مـعـتقدند اين نماز از وظائف امام معصوم يا نماينده خاص او است ، و به تعبير ديگر مربوط به زمان حضور امام معصوم (عليه السلام ) است .
در حـالى كـه بـسـيـارى از مـحـققين معتقدند كه اين شرط وجوب عينى نماز جمعه است ، ولى براى وجوب تخييرى اين شرط لازم نيست و در زمان غيبت نيز مى توان نماز جمعه را برپا داشت و جانشين نماز ظهر مى شود، و حق همين است ، بلكه هر گاه حكومت اسلامى با شرايط آن از طـرف نايب عام امام (عليه السلام ) تشكيل گردد احتياط اين است كه امام جمعه منصوب از طرف او باشد، و مسلمانان در نماز جمعه شركت كنند.
در ايـن زمينه و در مسائل ديگر مربوط به نماز جمعه سخن بسيار است كه ذكر همه آنها از حوصله يك بحث تفسيرى خارج و بايد آنها را در كتب فقه و حديث جستجو كرد.
خـداوندا! بما توفيقى مرحمت فرما كه از اين شعائر بزرگ اسلامى براى تربيت نفوس و نجات مسلمين از چنگال دشمنان حداكثر بهره بردارى را بنمائيم .
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه مشتاق لقاى تو باشيم و از مرگ نهراسيم .
بارالها! نعمت ايمان و تعليم و تربيت انبياء را هرگز از ما سلب نفرما.
آمين يا رب العالمين