آيه 1
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث زوجها و بث منهما رجالا و نساء و اتقوا الله الذى تسآئلون به و الارحام ان الله كان عليكم رقيبا (1)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر.
1 - اى مردم ! از (مخالفت ) پروردگارتان بپرهيزيد! كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين ) منتشر ساخت . و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى خواهيد نام او را ميبريد، (و نيز) از خويشاوندان خود (يعنى قطع ارتباط با آنها) پرهيز كنيد، زيرا خداوند مراقب شما است .
تفسير :
مبارزه با تبعيض ها
روى سخن در نخستين آيه اين سوره به تمام افراد انسان است زيرا محتويات
اين سوره در حقيقت همان مسائلى است كه تمام افراد بشر در زندگى خود به آن نيازمند هستند.
سپس دعوت به تقوى و پرهيزكارى مى كند كه ريشه اصلى برنامه هاى سالم سازى اجتماع مى باشد، اداى حقوق يكديگر، تقسيم عادلانه ارث ، حمايت از يتيمان و رعايت حقوق خانوادگى و مانند اينها همه از امورى است كه بدون پشتوانه تقوى و پرهيزكارى به جايى نمى رسد، لذا اين سوره را - كه محتوى همه اين مسايل است - با دعوت به تقوى آغاز مى كند، مى فرمايد: (اى مردم ! از پروردگارتان بپرهيزيد) (يا ايها الناس اتقوا ربكم ).
سپس براى معرفى خدايى كه نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به يكى از صفات او اشاره مى كند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر است (آن خدايى كه همه شما را از يك انسان پديد آورد) (الذى خلقكم من نفس واحدة ).
بنابراين امتيازات و افتخارات موهومى كه هر دسته اى براى خود درست كرده اند از قبيل امتيازات نژادى ، زبانى ، منطقه اى ، قبيله اى و مانند آن كه امروز منشاء هزار گونه گرفتارى در جامعه هاست ، در يك جامعه اسلامى نبايد وجود داشته باشد چه اينكه همه از يك اصل سرچشمه گرفته و فرزندان يك پدر و مادرند و در آفرينش از يك گوهرند.
توجه به اينكه جامعه عصر پيامبر يك جامعه به تمام معنى قبيله اى بود اهميت اين مبارزه را روشنتر مى سازد و نظير اين تعبير در موارد ديگرى از قرآن مجيد نيز هست كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.
اكنون ببينيم منظور از (نفس واحدة ) كيست ؟
آيا منظور از نفس واحده يك فرد شخصى است يا يك واحد نوعى (يعنى جنس مذكر) شكى نيست كه ظاهر اين تعبير همان واحد شخصى را مى رساند و اشاره به نخستين انسانى است كه قرآن او را به نام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى
كرده و تعبير (بنى آدم ) كه در آيات فراوانى از قرآن وارد شده نيز اشاره به همين است و احتمال اينكه منظور وحدت نوعى بوده باشد از ظاهر آيه بسيار دور است .
سپس در جمله بعد مى گويد: (همسر آدم از او آفريده شد) (و خلق منها زوجها).
بعضى از مفسران از اين تعبير، چنين فهميده اند كه همسر آدم ، (حوا) از بدن آدم آفريده شده و پاره اى از روايات غير معتبر را كه مى گويد: (حوا از يكى از دنده هاى آدم آفريده شده ) را شاهد بر آن گرفته اند - در فصل دوم از سفر تكوين تورات نيز به اين معنى تصريح شده است .
ولى با توجه به ساير آيات قرآن هر گونه ابهامى از تفسير اين آيه برداشته مى شود و معلوم مى شود كه منظور از آن اين است كه خداوند همسر او را از جنس او (جنس بشر) آفريد.
در آيه 21 سوره روم مى خوانيم : (و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها؛ از نشانه هاى قدرت خدا اين است كه همسران شما را از جنس شما قرار داد تا به وسيله آنها آرامش يابيد).
و در آيه 72 سوره نحل مى فرمايد: (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا؛ خداوند همسران شما را از جنس شما قرار داد).
روشن است اين كه در اين آيات مى خوانيم (همسران شما را از شما قرار داد) معنى آن اين است كه از جنس شما قرار داد نه از اعضاى بدن شما.
و طبق روايتى كه از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير عياشى نقل شده ، خلقت حوا از يكى از دنده هاى آدم شديدا تكذيب شده و تصريح گرديده كه حوا از باقى مانده خاك آدم آفريده شده است .
سپس در جمله بعد مى فرمايد: (خداوند از آدم و همسرش ، مردان و زنان فراوانى به وجود آورد) (و بث منهما رجالا كثيرا و نساء).
از اين تعبير استفاده مى شود كه تكثير نسل فرزندان آدم تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ثالثى در آن دخالت نداشته است .
سپس به خاطر اهميتى كه تقوا در ساختن زيربناى يك جامعه سالم دارد مجددا در ذيل آيه ، مردم را به پرهيزكارى و تقوا دعوت مى كند منتها در اينجا جمله اى به آن اضافه كرده و مى فرمايد: (از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مى خواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد نام او را مى بريد) (و اتقوا الله الذى تسائلون به ).
قابل ذكر است كه كلمه (و الارحام ) عطف بر (الله ) است ، و لذا در قرائت معروف ، منصوب خوانده شده است و بنابراين معنى آيه چنين مى شود (واتقوا الارحام )
به هر حال ذكر اين موضوع در اينجا اولا نشانه اهميت فوق العاده اى است كه قرآن براى صله رحم قايل شده تا آنجا كه نام ارحام بعد از نام خدا آمده است ، و ثانيا اشاره به مطلبى است كه در آغاز آيه ذكر شده و آن اينكه شما همه از يك پدر و مادريد و در حقيقت تمام فرزندان آدم خويشاوندان يكديگرند و اين پيوند و ارتباط ايجاب مى كند كه شما نسبت به همه انسانها هر نژاد و هر قبيله اى همانند بستگان فاميلى خود محبت بورزيد.
در پايان آيه مى افزايد: (خداوند مراقب شما است ) (ان الله كان عليكم رقيبا).
و تمام اعمال و نيات شما را مى بينيد و مى داند و در ضمن ، نگهبان شما در برابر حوادث است .
(رقيب ) در اصل به كسى مى گويند كه از محل مرتفعى به اوضاع نظارت كند و سپس ، به معنى حافظ و نگهبان چيزى آمده است زيرا نگهبانى از لوازم نظارت است . بلندى محل رقيب ممكن است از نظر ظاهرى بوده باشد كه بر مكان مرتفعى قرار گيرد و نظارت كند و ممكن است از نظر معنوى بوده باشد.
ضمنا تعبير به فعل ماضى (كان ) در جمله فوق براى تاءكيد است .
ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است ؟
در آيه فوق خوانديم : (و بث منهما رجالا كثيرا و نساء؛ خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانى به وجود آورد).
لازمه اين سخن آن است كه فرزندان آدم (برادر و خواهر) با هم ازدواج كرده باشند زيرا اگر آنها با نژاد ديگرى ازدواج كرده باشند (منهما) (از آن دو) صادق نخواهد بود.
اين موضوع در احاديث متعددى نيز وارد شده است و زياد هم جاى تعجب نيست چه اينكه طبق استدلالى كه در بعضى از احاديث از ائمه اهل بيت نقل شده اين ازدواجها مباح بوده زيرا هنوز حكم تحريم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود، بديهى است ممنوعيت يك كار، بسته به اين است كه از طرف خداوند تحريم شده باشد چه مانعى دارد كه ضرورت ها و مصالحى ايجاب كند كه در پاره اى از زمانها مطلبى جائز باشد و بعدا تحريم گردد.
ولى در احاديث ديگرى تصريح شده كه فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نكرده اند و شديدا به كسانى كه معتقد به ازدواج آنها با يكديگرند حمله شده است .
و اگر بنا باشد كه در احاديث متعارض آنچه موافق ظاهر قرآن است ترجيح
دهيم بايد احاديث دسته اول را انتخاب نمود زيرا موافق آيه فوق است .
در اينجا احتمال ديگرى نيز هست كه گفته شود: فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاى پيشين ازدواج كرده اند زيرا طبق رواياتى آدم اولين انسان روى زمين نبوده ، مطالعات علمى امروز نيز نشان مى دهد كه نوع انسان احتمالا از چند مليون سال قبل در كره زمين زندگى مى كرده ، در حالى كه از تاريخ پيدايش آدم تاكنون زمان زيادى نمى گذرد، بنابراين بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسانهاى ديگرى در زمين مى زيسته اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده اند، چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقيمانده يكى از نسلهاى پيشين ازدواج كرده باشد ولى همانطور كه گفتيم اين احتمال با ظاهر آيه فوق چندان سازگار نيست . - اين بحث احتياج به گفتگوى بيشترى دارد كه از حوصله بحث تفسيرى خارج است .
آيه 2
و اءتوا اليتامى اموالهم و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب و لا تأ كلوا اءموالهم الى اموالكم انه كان حوبا كبيرا (2)
ترجمه :
2 - و اموال را (هنگامى كه به حد رشد رسيدند) به آنها بدهيد! و اموال بد (خود) را با اموال خوب (آنها) عوض نكنيد! و اموال آنها را با اموال خودتان (با مخلوط كردن يا تبديل نمودن ) نخوريد، زيرا اين گناه بزرگى است .
شاءن نزول :
شخصى از قبيله (بنى غطفان ) برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت ، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر اموال او را به تصرف درآورد، و هنگامى كه برادرزاده به حد رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد، موضوع را به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند، آيه نخست نازل گرديد، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت : (اعوذ بالله من الحوب الكبير؛ به خدا پناه مى برم از اينكه آلوده به گناه بزرگى شوم ).
تفسير :
خيانت در اموال يتيمان ممنوع
در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنيا مى روند و فرزندان صغيرى از آنها باقى مى مانند منتها در جوامع ناسالم كه گرفتار جنگهاى داخلى هستند، مانند جامعه عرب در زمان جاهليت ، تعداد اينگونه كودكان يتيم بسيار زيادتر است ، كه بايد از طرف حكومت اسلامى و فرد فرد مسلمانان ، تحت حمايت قرار گيرند، در آيه فوق سه دستور مهم درباره اموال يتيمان داده شده است .
1 - نخست دستور مى دهد كه : (اموال يتيمان را (به هنگامى كه رشد پيدا كنند) به آنها بدهيد) (و اتوا اليتامى اموالهم ).
يعنى تصرف شما در اين اموال تنها به عنوان امين و ناظر و وكيل است نه به عنوان يك مالك .
2 - دستور بعد براى جلوگيرى از حيف و ميلهايى است ، كه گاهى سرپرست هاى يتيمان به بهانه اينكه تبديل كردن مال به نفع يتيم است يا تفاوتى با هم ندارد، و يا اگر بماند ضايع مى شود، اموال خوب و زبده يتيمان را برمى داشتند و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مى گذاشتند. قرآن مى گويد: (و هيچ گاه اموال پاكيزه آنها را با اموال ناپاك و پست خود تبديل نكنيد) (و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ).
3 - (و اموال آنها را با اموال خود نخوريد) (و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم ).
يعنى اموال يتيمان را با اموال خود مخلوط نكنيد بطورى كه نتيجه اش تملك همه باشد، و يا اينكه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازيد كه نتيجه اش پايمال شدن حق يتيمان باشد.
در پايان آيه ، براى تاءكيد و اثبات اهميت موضوع مى فرمايد: (اينگونه تعدى و تجاوز به اموال يتيمان گناه بزرگى است ) (انه كان حوبا كبيرا).
(الحوبة ) در اصل به معنى احتياج و نيازى است كه انسان را به گناه مى كشاند، و از آنجا كه تجاوزهاى سرپرستان به اموال يتيمان ، غالبا بر اثر نياز و يا به بهانه احتياج صورت مى گيرد در آيه فوق به جاى كلمه (اثم ) (گناه ) كلمه (حوب ) به كار رفته است ، تا اشاره اى به اين حقيقت بوده باشد.
بررسى آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه اسلام اهميت فوق العاده اى براى اين موضوع قائل شده و با شدت تمام خيانت كنندگان در اموال يتيمان را به
مجازاتهاى شديد تهديد مى كند و با عباراتى محكم و قاطع سرپرستان را به مراقبت كامل از اموال يتيمان دعوت مى كند، كه شرح آن در همين سوره در چند آيه بعد و در ذيل آيات 152 سوره انعام و 34 سوره اسرى خواهد آمد.
لحن شديد اين آيات به قدرى در قلوب مسلمانان مؤ ثر واقع شد كه حتى مى ترسيدند غذاى مشتركى براى خودشان و يتيمان درست كنند، به همين جهت غذاى آنها را از غذاى خود و فرزندان خويش جدا مى ساختند، و اين امر موجب ناراحتى هر دو طرف مى شد لذا در آيه 220 سوره بقره به آنها دستور داده شد كه اگر هدفشان از مخلوط ساختن اموال يا غذاى يتيمان با اموال يا غذاى خود، خيرخواهى و اصلاح بوده باشد مانعى ندارد.
آيه3
و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلث و رباع فإ ن خفتم الا تعدلوا فواحدة او ما ملكت اءيمانكم ذلك ادنى الا تعولوا (3)
ترجمه :
3 - و اگر مى ترسيد از اينكه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم ،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان ، چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر، و اگر مى ترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آنهاييد هستيد استفاده كنيد. اين كار، بهتر از ظلم و ستم جلوگيرى ميكند.
شاءن نزول :
براى اين آيه شاءن نزول خاصى نقل شده و آن اينكه قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفل و سرپرستى به خانه خود مى بردند، و بعد با آنها ازدواج كرده و اموال آنها را هم تملك مى كردند، و چون همه كار دست آنها بود حتى مهريه آنها را كمتر از معمول قرار مى دادند، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مى كردند به آسانى آنها را رها مى ساختند و در حقيقت حاضر نبودند حتى به شكل يك همسر معمولى با آنها رفتار نمايند.
در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را بطور كامل درباره آنها رعايت نمايند و در غير اين صورت از آنها چشم پوشى كرده و همسران خود را از زنان ديگر انتخاب نمايند.
تفسير :
به دنبال دستورى كه در آيه سابق براى حفظ اموال يتيمان داده شد در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق آنها مى شود و آن اينكه : (اگر مى ترسيد به هنگام
ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را درباره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد) (و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء).
با توجه با آنچه گفته شد تفسير آيه كاملا روشن است و پاسـخ اين سو ال كه چرا آغاز آيه درباره يتيمان و پايان آن درباره ازدواج است و اين دو ظاهرا با هم سازگار نيست روشن مى گردد، زيرا صدر و ذيل آيه هر دو درباره ازدواج است منتها در آغاز آيه مى گويد: اگر نمى توانيد ازدواج با يتيمان را با اصول عدالت بياميزيد چه بهتر كه از آن صرف نظر كنيد سپس به سراغ زنان غير يتيم برويد.
گرچه مفسران در اين زمينه ، سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه از خود آيه به دست مى آيد همان است كه در بالا اشاره شد يعنى خطاب در آيه متوجه به سرپرستان ايتام است كه در آيه قبل براى حفظ اموال يتيمان دستورهاى مختلفى به آنها داده شده بود و در اين آيه درباره ازدواج با يتيمان سخن مى گويد كه همانگونه كه بايد مراعات عدالت را درباره اموال آنها بنماييد در مورد ازدواج با دختران يتيم نيز با نهايت دقت رعايت مصلحت آنها را بكنيد، در غير اين صورت از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و زنان ديگرى انتخاب كنيد.
از جمله شواهدى كه تفسير فوق را درباره آيه روشن مى سازد آيه 127 از همين سوره است كه در آن صريحا مساءله رعايت عدالت را درباره ازدواج با دختران يتيم ذكر كرده است و توضيح آن در ذيل همان آيه خواهد آمد.
رواياتى كه در ذيل آيه در كتب مختلف نقل شده نيز گواه اين تفسير است .
و اما روايتى كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه ميان اول و آخر اين آيه مقدار زيادى از قرآن بوده و حذف شده است به هيچ وجه از نظر سند اعتبار ندارد و
اينگونه احاديث كه دلالت بر تحريف يا اسقاط قسمتهايى از قرآن مى كند يا از مجعولات دشمنان اسلام و منافقان براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن است و يا بعضى از افراد چون نتوانسته اند ارتباط آغاز و انجام آيه را درك كنند چنين پنداشته اند كه در اينجا حذف يا اسقاطى در كار بوده و تدريجا آن را به شكل روايتى جلوه داده اند، در حالى كه دانستيم جمله هاى آيه كاملا با يكديگر ارتباط و پيوند دارد.
سپس مى فرمايد: (از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد) (مثنى و ثلاث و رباع ).
(مثنى ) در لغت به معنى (دوتا دوتا) و (ثلاث ) به معنى (سه تا سه تا) و (رباع ) به معنى (چهارتا چهارتا) مى باشد.
از آنجا كه روى سخن در آيه به همه مسلمانان است معنى آيه چنين مى شود كه شما براى دورى از ستم كردن در حق دختران يتيم مى توانيد از ازدواج آنها خوددارى كنيد و با زنانى ازدواج نماييد كه موقعيت اجتماعى و فاميلى آنها به شما اجازه ستم كردن را نمى دهد و مى توانيد از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد. منتها چون مخاطب ، همه مسلمانان بوده است تعبير به دوتا دوتا و مانند آن شده است .
و گرنه جاى ترديد نيست كه حداكثر تعدد زوجات (آن هم با فراهم شدن شرائط خاصش ) بيش از چهار نفر نيست .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه (واو) در جمله بالا به معنى (او) (يا) مى باشد نه اينكه منظور اين باشد كه شما مى توانيد دو همسر به اضافه سه همسر به اضافه چهار همسر كه مجموع آنها نه نفر مى شود انتخاب كنيد زيرا اگر منظور اين بود بايد صريحا عدد نه ذكر شود نه به اين صورت از هم گسسته و پيچيده بعلاوه از نظر فقه اسلام اين مساءله جزو ضروريات است كه زائد بر چهار همسر مطلقا ممنوع است .
به هر حال آيه فوق دليل صريحى است بر مساءله جواز تعدد زوجات منتها با شرايطى كه به زودى به آن اشاره خواهد شد.
سپس بلافاصله مى گويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است (اما اگر نمى توانيد عدالت را رعايت كنيد به همان يك همسر اكتفا نماييد) تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد. (فان خفتم الا تعدلوا فواحدة ).
(و يا (به جاى انتخاب همسر دوم ) از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد) زيرا شرائط آنها سبكتر است (اگر چه آنها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند) (او ما ملكت ايمانكم ).
(اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت ، بهتر جلوگيرى مى كند) (ذلك ادنى الا تعولوا).
درباره مساءله بردگى و نظر اسلام در اين زمينه در آيات مناسب بحث كافى خواهيم كرد.
منظور از عدالت درباره همسران چيست ؟
اكنون پيش از آن كه فلسفه حكم تعدد زوجات را در اسلام بدانيم لازم است اين موضوع بررسى شود كه منظور از عدالت كه جزء شرايط تعدد همسر ذكر شده است چيست ؟
آيا اين عدالت مربوط به امور زندگى از قبيل هم خوابگى و وسايل زندگى و رفاه و آسايش است يا منظور عدالت در حريم قلب و عواطف انسانى نيز هست ؟ شك نيست كه عدالت در محبتهاى قلبى خارج از قدرت انسان است چه كسى مى تواند محبت خود را كه عواملش در بيرون وجود اوست از هر نظر تحت كنترل درآورد؟ به همين دليل رعايت اين نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده و در آيه 129 همين سوره نساء مى فرمايد: (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو
حرصتم ؛ شما هر قدر كوشش كنيد نمى توانيد در ميان همسران خود (از نظر تمايلات قلبى ) عدالت و مساوات برقرار سازيد). بنابراين محبت هاى درونى مادامى كه موجب ترجيح بعضى از همسران بر بعضى ديگر از جنبه هاى عملى نشود ممنوع نيست ، آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبه هاى عملى و خارجى است .
از اين بيان روشن مى شود: كسانى كه خواسته اند از ضميمه كردن آيه فوق (و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة ) به آيه 129 (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ) چنين نتيجه بگيرند كه تعدد زوجات در اسلام مطلقا ممنوع است ، زيرا در آيه نخست آنرا مشروط به عدالت كرده ، و در آيه دوم عدالت را براى مردان در اين مورد امرى محال دانسته است ، سخت در اشتباهند. زيرا همانطور كه اشاره شد عدالتى كه مراعات آن از قدرت انسان بيرون است عدالت در تمايلات قلبى است ، و اين از شرائط تعدد زوجات نيست و آنچه از شرائط است عدالت در جنبه هاى عملى است .
گواه بر اين موضوع ذيل آيه 129 همين سوره مى باشد آنجا كه مى گويد: (فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه ) يعنى : (اكنون كه نمى توانيد مساوات كامل در محبت ميان همسران خود رعايت كنيد لااقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يك نفر از آنان نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد).
نتيجه اينكه كسانى كه قسمتى از اين آيه را گرفته و قسمت ديگر را فراموش كرده اند گرفتار چنان اشتباهى در مساءله تعدد زوجات شده اند كه براى هر محققى جاى تعجب است .
از اين گذشته از نظر فقه اسلامى و منابع مختلف آن در ميان شيعه و اهل تسنن مساءله تعدد زوجات با شرائط آن جاى گفتگو و چانه زدن نيست و از ضروريات فقه اسلام محسوب مى شود.
اكنون برگرديم به فلسفه اين حكم اسلامى (تعدد زوجات ).
تعدد زوجات يك ضرورت اجتماعى است
آيه فوق مساءله تعدد زوجات را (با شرائط سنگينى و در حدود معينى ) مجاز شمرده است و در اينجا با ايرادها و حملات مخالفان آن روبرو مى شويم كه با مطالعات زودگذر، و تحت احساسات حساب نشده به مخالفت با اين قانون اسلامى برخاسته اند مخصوصا غربيها در اين زمينه بما بيشتر ايراد مى كنند كه اسلام به - مردان اجازه داده براى خود (حرمسرا) بسازند و بطور نا محدود همسر بگيرند.
در حالى كه نه اسلام اجازه تشكيل حرمسرا به آن معنى كه آنها مى پندارند داده ، و نه تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نا محدود قرار داده است .
توضيح اينكه : با مطالعه وضع محيطهاى مختلف قبل از اسلام ، به اين نتيجه مى رسيم كه تعدد زوجات بطور نامحدود امرى عادى بوده و حتى بعضى از مواقع بت پرستان به هنگام مسلمان شدن ، بيش از ده زن و يا كمتر داشته اند، بنابراين تعدد زوجات از پيشنهادها و ابتكارات اسلام نيست بلكه اسلام آن را در چهارچوبه ضرورتهاى زندگى انسانى محدود ساخته و براى آن قيود و شرائط سنگينى قائل شده است .
قوانين اسلام بر اساس نيازهاى واقعى بشر دور مى زند نه تبليغات ظاهرى و احساسات رهبرى نشده ، مساءله تعدد زوجات نيز از همين زاويه در اسلام مورد بررسى قرار گرفته ، زيرا هيچ كس نمى تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى بيش از زنان در خطر نابودى قرار دارند و در جنگها و حوادث ديگر قربانيان اصلى را آنها تشكيل مى دهند.
و نيز نمى توان انكار كرد كه عمر زندگى جنسى مردان ، از زنان طولانى تر است زيرا زنان در سنين معينى آمادگى جنسى خود را از دست مى دهند در حالى كه در مردان چنين نيست .
و نيز زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حمل ، عملا ممنوعيت جنسى دارند در حالى كه در مردان اين ممنوعيتها وجود ندارد. از همه گذشته زنانى هستند كه همسران خود را به علل گوناگونى از دست مى دهند و معمولا نمى توانند به عنوان همسر اول ، مورد توجه مردان قرار گيرند و اگر مساءله تعدد زوجات در كار نباشد آنها بايد براى هميشه بدون همسر باقى بمانند همانطور كه در مطبوعات مختلف مى خوانيم كه اين دسته از زنان بيوه با محدود شدن مساءله تعدد زوجات از نابسامانى زندگى خود شكايت دارند و جلوگيرى از تعدد را يك نوع احساسات ظالمانه درباره خود تلقى مى كنند.
با در نظر گرفتن اين واقعيتها در اين گونه موارد كه تعادل ميان مرد و زن به عللى بهم مى خورد ناچاريم يكى از سه راه را انتخاب كنيم :
1 - مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان اضافى تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواسته هاى درونى خود را سركوب كنند.
2 - مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده اند به شكل معشوقه برقرار سازند.
3 - كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنند و از نظر (جسمى ) و (مالى ) و (اخلاقى ) مشكلى براى آنها ايجاد نمى شود و قدرت بر اجراء عدالت كامل در ميان همسران و فرزندان خود دارند به آنها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر براى خود انتخاب كنند. مسلما غير از اين سه راه ، راه ديگرى وجود ندارد.
اگر بخواهيم راه اول را انتخاب كنيم بايد با فطرت و غرائز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم و عواطف و احساسات اينگونه زنان را ناديده بگيريم ، اين مبارزهاى است كه پيروزى در آن نيست و به فرض كه اين طرح عملى شود جنبه هاى غير انسانى آن بر هيچ كس مخفى نيست .
به تعبير ديگر مساءله تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول ، مورد بررسى قرار داد، بلكه از دريچه چشم همسر دوم نيز بايد مورد مطالعه قرار گيرد، و آنها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى كنند كسانى هستند كه يك مساءله سه زاويه اى را تنها از يك زاويه نگاه مى كنند زيرا مساءله تعدد همسر، هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديد همسر اول و هم از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود و با توجه به مصلحت مجموع ، در اين باره قضاوت كنيم .
و اگر راه دوم را انتخاب كنيم بايد فحشاء را به رسميت بشناسيم و تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى گيرند نه تاءمينى دارند و نه آيندهاى ، و شخصيت آنها در حقيقت لگدمال شده است و اينها امورى نيست كه هيچ انسان عاقلى آنرا تجويز كند.
بنابراين تنها راه سوم باقى مى ماند كه هم بخواسته هاى فطرى و نيازهاى غريزى زنان پاسـخ مثبت مى دهد و هم از عواقب شوم فحشاء و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بر كنار است و جامعه را از گرداب گناه بيرون مى برد. البته بايد توجه داشت كه جواز تعدد زوجات با اينكه در بعضى از موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلم اسلام محسوب مى شود اما تحصيل شرائط آن در امروز با گذشته تفاوت بسيار پيدا كرده است ، زيرا زندگى در سابق يك شكل ساده و بسيط داشت و لذا رعايت كامل مساوات بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى آمد ولى در عصر و زمان ما بايد كسانى كه مى خواهند از اين قانون استفاده كنند مراقب عدالت همه جانبه باشند و اگر قدرت بر اين كار دارند چنين اقدامى بنمايند. اساسا اقدام به اين كار نبايد از روى هوى و هوس باشد.
جالب توجه اينكه همان كسانى كه با تعدد همسر مخالفند (مانند غربيها) در طول تاريخ خود، به حوادثى برخورده اند كه نيازشان را به اين مساءله كاملا آشكار ساخته است ، مثلا بعد از جنگ جهانى دوم احتياج و نياز شديدى در ممالك جنگزده ، و مخصوصا كشور آلمان ، به اين موضوع احساس شد و جمعى از متفكران آنها را وادار ساخت كه براى چارهجوئى و حل مشكل در مساءله ممنوعيت تعدد همسر، تجديد نظر كنند، و حتى برنامه تعدد زوجات اسلام را از دانشگاه (الازهر) خواستند و تحت مطالعه قرار دادند، ولى در برابر حملات سخت كليسا مجبور به متوقف ساختن اين برنامه شدند، و نتيجه آن همان فحشاء وحشتناك و بيبند و بارى جنسى وسيعى بود كه سراسر كشورهاى جنگ زده را فرا گرفت .
از همه اينها گذشته تمايل پارهاى از مردان را به تعدد همسر نمى توان انكار كرد، اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد قابل ملاحظه نيست اما گاه مى شود كه بر اثر عقيم بودن زن ، و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقى مى كند، و يا گاهى بر اثر تمايلات شديد جنسى و عدم توانائى همسر اول براى انجام اين خواسته غريزى ، مرد، خود را ناچار به ازدواج دوم مى بيند، حتى اگر از طريق مشروع انجام نشود از طرق نامشروع ، اقدام مى كند در اينگونه موارد نيز نمى توان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد، و لذا حتى در كشورهائى كه تعدد همسر قانونا ممنوع است ، عملا در بسيارى از موارد ارتباط با زنان متعدد رواج كامل دارد، و يك مرد در آن واحد با زنان متعددى ارتباط نامشروع دارد.
مورخ مشهور فرانسوى گوستاولوبون قانون تعدد زوجات اسلام را كه به صورت محدود و مشروط است يكى از مزاياى اين آئين مى شمارد و بهنگام مقايسه آن را روابط آزاد و نامشروع مردان ، با چند زن ، در اروپا چنين مى نويسد:
(در غرب هم با وجود اينكه آب و هوا و وضع طبيعت هيچكدام ايجاب چنين رسمى (تعدد زوجات ) نمى كند با اين حال وحدت همسر چيزى است كه ما آن را فقط در كتابهاى قانون مى بينيم ! و الا گمان نمى كنم كه بشود انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم نيست ! راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع و محدود شرق ، از تعدد زوجات سالوسانه غرب چه چيز كم دارد؟ بلكه من مى گويم كه اولى از هر حيث از دومى بهتر و شايسته تر است . البته نمى توان انكار كرد كه بعضى از مسلمان نماها بدون رعايت روح اسلامى اين قانون ، از آن سوء استفاده كرده و براى خود حرم سراهاى ننگينى بر پا نموده و به حقوق زنان و همسران خود تجاوز كرده اند، ولى اين عيب از قانون نيست و اعمال آنها را نبايد به حساب دستورهاى اسلام گذاشت ، كدام قانون خوبى است كه افراد سودجو از آن ، بهره بردارى نامشروع نكرده اند؟
سو ال :
در اينجا بعضى سو ال مى كنند كه ممكن است شرائط و كيفياتى كه در بالا گفته شد براى زن يا زنانى پيدا شود آيا در اين صورت مى توان به او اجازه داد كه دو شوهر براى خود انتخاب كنند؟
پاسـخ :
جواب اين سو ال چندان مشكل نيست .
اولا (بر خلاف آنچه در ميان عوام معروف است ) ميل جنسى در مردان به مراتب بيش از زنان است و از جمله ناراحتيهائى كه در كتب علمى مربوط به مسائل جنسى درباره غالب زنان ذكر مى كنند مساءله (سرد مزاجى ) است در حالى كه در مردان ، موضوع بر عكس است ، و حتى در ميان جانداران ديگر نيز همواره ديده مى شود كه تظاهرات جنسى ، معمولا از جنس نر شروع مى شود.
ثانيا تعدد همسر در مورد مردان هيچ گونه مشكل اجتماعى و حقوقى ايجاد نمى كند در حالى كه درباره زنان اگر فرضا دو همسر انتخاب كنند، مشكلات فراوانى به وجود خواهد آمد كه ساده ترين آنها مساءله مجهول بودن نسب فرزند است كه معلوم نيست مربوط به كدام يك از دو همسر مى باشد و مسلما چنين فرزندى مورد حمايت هيچ يك از مردان قرار نخواهد گرفت و حتى بعضى از دانشمندان معتقدند: فرزندى كه پدر او مجهول باشد كمتر مورد علاقه مادر قرار خواهد گرفت ، و با اين ترتيب چنين فرزندانى از نظر عاطفى در محروميت مطلق قرار مى گيرند، و از نظر حقوقى نيز وضعشان كاملا مبهم است .
و شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه توسل به وسائل پيشگيرى از انعقاد نطفه بوسيله قرص يا مانند آن ، هيچگاه اطمينان بخش نيست و نمى تواند، دليل قاطعى بر نياوردن فرزند بوده باشد زيرا بسيارند زنانى كه از اين وسائل استفاده كرده و يا در طرز استفاده ، گرفتار اشتباه شده و فرزند پيدا كرده اند، بنابراين هيچ زنى نمى تواند به اعتماد آن ، تن به تعدد همسر بدهد.
روى اين جهات ، تعدد همسر براى زنان نمى تواند منطقى بوده باشد، در حالى كه در مورد مردان ، با توجه به شرائط آن ، هم منطقى است و هم عملى است .
آيه4
و اءتوا النساء صدقتهن نحلة فإ ن طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيا مريئا (4)
ترجمه :
4 - و مهر زنان را (به طور كامل ) به عنوان يك بدهى (يا يك عطيه ) به آنها بپردازيد، و اگر آنها با رضايت خاطر چيزى از آنرا به شما ببخشند آنرا حلال و گوارا مصرف كنيد.
تفسير :
مهرزنان
به دنبال بحثى كه در آيه گذشته درباره انتخاب همسر بود، اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان مى كند و تاكيد مى نمايد كه : (مهر زنان را بطور كامل همانند يك بدهى بپردازيد) (و اتوا النساء صدقاتهن نحلة ).
(صدقاتهن ) جمع (صداق ) به معنى مهر است .
(نحلة ) در لغت به معنى بخشش و عطيه عطيه آمده است ، (راغب ) در كتاب مفردات مى گويد: به عقيده من اين كلمه از ريشه (نحل ) (به معنى زنبور عسل ) آمده است زيرا بخشش و عطيه شباهتى بكار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. (مهر را كه يك عطيه الهى است و خدا بخاطر اينكه زن حقوق بيشترى در اجتماع داشته باشد و ضعف نسبى جسمى او از اين راه جبران گردد بطور كامل ادا كنيد).
سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مى گويد(اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گوارا است ) (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا).
سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مى گويد: (اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گوارا است ) (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا).
تا در محيط زندگى زناشويى تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند بلكه بموازات آن عاطفه و محبت نيز حكمفرما باشد.
مهر يك پشتوانه اجتماعى براى زن
در عصر جاهليت نظر به اينكه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى آنها قرار مى دادند، و آن را ملك مسلم آنها مى دانستند گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مى دادند به اين گونه كه مثلا برادرى ، خواهر خود را به ازدواج ديگرى در مى آورد كه او هم در مقابل ، خواهر خود را به ازدواج وى درآورد، و مهر اين دو زن همين بود.
اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد، و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد، و در آيات قرآن كرارا مردان را به رعايت كامل اين حق توصيه كرده است .
در اسلام براى مهر مقدار معينى تعيين نشده است و بسته به توافق دو همسر است اگر چه در روايات فراوانى تاءكيد شده كه مهر را سنگين قرار ندهند ولى اين يك حكم الزامى نيست بلكه مستحب است .
اكنون اين سو ال پيش مى آيد كه مرد و زن هر دو از ازدواج و زناشويى بطور يكسان بهره مى گيرند، و پيوند زناشويى پيوندى است بر اساس منافع متقابل طرفين ، با اين حال چه دليلى دارد كه مرد مبلغ كم يا زيادى به عنوان مهر به زن بپردازد؟ وانگهى آيا اين موضوع به شخصيت زن لطمه نمى زند، و شكل خريد و فروش به ازدواج نمى دهد؟
روى همين جهات است كه بعضى بشدت با مساءله مهر مخالفت مى كنند، مخصوصا معمول نبودن مهر در ميان غربيها براى غربزده ها به اين فكر دامن مى زند، در حالى كه نه تنها حذف مهر، به شخصيت زن نمى افزايد بلكه وضع او را به مخاطره مى افكند.
توضيح اينكه درست است كه مرد و زن هر دو از زندگى زناشويى بطور يكسان سود مى برند، ولى نمى توان انكار كرد كه در صورت جدائى زن و مرد زن متحمل خسارت بيشترى خواهد شد زيرا:
اولا مرد طبق استعداد خاص بدنى معمولا در اجتماع نفوذ و تسلط بيشترى دارد، و هر چند بعضى مى خواهند به هنگام سخن گفتن اين حقيقت روشن را انكار كنند اما وضع زندگى اجتماعى بشر كه با چشم مى بينيم حتى در جوامع اروپائى كه زنان به اصطلاح از آزادى كامل برخوردارند نشان مى دهد كه ابتكار اعمال پر درآمد بيشتر در دست مردان است .
به علاوه مردان براى انتخاب همسر مجدد امكانات بيشترى دارند ولى زنان بيوه مخصوصا با گذشت قسمتى از عمر آنها، و از دست رفتن سرمايه جوانى و زيبائى ، امكاناتشان براى انتخاب همسر جديد كمتر است .
با توجه به اين جهات روشن مى شود كه امكانات و سرمايه اى را كه زن با ازدواج از دست مى دهد بيش از امكاناتى است كه مرد از دست مى دهد، و در حقيقت مهر چيزى است به عنوان جبران خسارت براى زن و وسيله اى براى تاءمين زندگى آينده او، و علاوه مساءله مهر معمولا به شكل ترمزى در برابر تمايلات مرد نسبت به جدائى و طلاق محسوب مى شود.
درست است كه مهر از نظر قوانين اسلام با برقرار شدن پيمان ازدواج به ذمه مرد تعلق مى گيرد و زن فورا حق مطالبه آن را دارد، ولى چون معمولا به صورت بدهى بر ذمه مرد مى ماند، هم اندوخته اى براى آينده زن محسوب مى شود، و هم پشتوانه اى براى حفظ حقوق او و از هم نپاشيدن پيمان زناشوئى (البته اين موضوع استثنائاتى دارد ولى آنچه گفتيم در غالب موارد صادق است ).
و اگر بعضى براى مهر تفسير غلطى كرده اند و آن را يك نوع (بهاى زن ) پنداشته اند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام مهر به هيچ وجه جنبه بها و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه عقد ازدواج است كه در آن رسما مرد و زن به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمده اند، و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است ، بهمين دليل اگر در صيغه عقد، اسمى از مهر نبرند عقد باطل نيست ، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود، (البته بايد توجه داشت اگر در عقد ازدواج نامى از مهر برده نشود شوهر موظف است كه در صورت آميزش جنسى ، مهر المثل يعنى مهرى همانند زنانى كه هم طراز او هستند بپردازد).
از آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مهر جنبه (جبران خسارت ) و (پشتوانه براى احترام به حقوق زن ) دارد، نه قيمت و بها و شايد تعبير به (نحله ) به معنى (عطيه ) در آيه اشاره به اين قسمت باشد.
آيات 5 و 6
و لا تؤ توا السفهاء اءمولكم التى جعل الله لكم قيما و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا (5) و ابتلوا اليتمى حتى اءذا بلغوا النكاح فإ ن اءنستم منهم رشدا فادفعوا اءليهم اءمولهم و لا تأ كلوها اءسرافا و بدارا اءن يكبروا و من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليأ كل بالمعروف فإ ذا دفعتم اءليهم اءمولهم فأ شهدوا عليهم و كفى بالله حسيبا (6)
ترجمه :
5 - و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد و از آن ، به آنها روزى دهيد، و لباس بر آنها بپوشانيد و سخن شايسته به آنها بگوئيد.
6 - و يتيمان را چون به حد بلوغ برسند، بيازمائيد! اگر در آنها رشد (كافى ) يافتيد اموالشان را به آنها بدهيد، و پيش از آنكه بزرگ شوند اموال آنها را از روى اسراف نخوريد، و هر كس (از سرپرستان ) بى نياز است (از برداشت حق الزحمه ) خوددارى كند و آن كس كه نيازمند است به طرز شايسته (و مطابق زحمتى كه مى كشد) از آن بخورد، و هنگامى كه اموال آنها را به آنها مى دهيد شاهد بر آنها بگيريد (اگر چه ) خداوند براى محاسبه كافى است .
تفسير :
سفيه كيست ؟
به دنبال بحثى كه در آيات پيش درباره يتيمان گذشت ، آيات فوق آن را تكميل مى كند.
نخست مى فرمايد: (اموال و ثروتهاى خود را به دست افراد سفيه نسپاريد و بگذاريد در مسائل اقتصادى رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد) (و لا تؤ توا السفهاء اموالكم ).
(راغب ) در كتاب مفردات مى گويد: سفه (بر وزن تبه ) در اصل يك نوع كم وزنى و سبكى بدن است بطورى كه به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود، و به - همين جهت به افسار كه ناموزون است و دائما در حال حركت است (سفيه ) گفته مى شود، و سپس به همين تناسب در افرادى كه رشد فكرى ندارند بكار رفته است خواه سبكى عقل آنها در امور مادى باشد يا در امور معنوى .
ولى روشن است كه منظور از سفاهت در آيه فوق عدم رشد كافى در خصوص امور مالى است به طورى كه شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گيرد، و در مبادلات مالى منافع خود را تاءمين نمايد، و به اصطلاح كلاه سرش برود، شاهد بر اين سخن آيه دوم است كه مى گويد: (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم ؛ اگر آنها را رشيد يافتيد اموالشان را به دست آنها بسپاريد.
بنابراين آيه فوق با اينكه درباره يتيمان بحث مى كند، يك حكم كلى و عمومى براى همه موارد در بر دارد، كه انسان نبايد در هيچ حال و در هيچ اموالى كه تحت سرپرستى او است و يا زندگى او به نوعى به آن بستگى دارد به دست افراد كم عقل و غير رشيد بسپارد، و در اين موضوع فرقى در ميان اموال عمومى (اموال حكومت اسلامى ) نيست ، گواه بر اين موضوع علاوه بر وسعت مفهوم آيه ، و مخصوصا كلمه (سفيه ) رواياتى است كه از پيشوايان اسلام در اين زمينه نقل شده است .
مثلا: در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه : (شخصى بنام ابراهيم بن عبد الحميد مى گويد: از امام تفسير آيه (و لا تؤ توا السفهاء اموالكم ) را پرسيدم فرمود: شرابخواران سفيهند و نبايد اموالتان را به آنها بسپاريد)!
در روايت ديگرى نيز از انتخاب (شارب الخمر) به عنوان امين امور مالى نهى شده است ، خلاصه توصيف شرابخوار به سفاهت كرارا در روايات ديده مى شود، و اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه شخص شرابخوار هم سرمايه مادى خود را از دست مى دهد، و هم سرمايه معنوى را، چه سفاهتى از اين بالاتر كه انسان پول بدهد و عقل و هوش خود را نيز بدهد و ديوانگى خريدارى كند، قواى مختلف بدنى را نيز بر سر اين كار بگذارد و زيانهاى اجتماعى فراوانى ببار آورد؟!
در روايت ديگرى تمام افرادى كه به جهتى از جهات قابل اعتماد نيستند (سفيه ) ناميده شده اند، و از سپردن اموال (شخصى و عمومى ) به آنها نهى شده است : (يونس بن يعقوب ) مى گويد: از امام جعفر صادق (عليه السلام ) تفسير آيه (و لا تؤ توا السفهاء اموالكم ) را پرسيدم فرمود: (من لا تثق به ) سفيه كسى است كه مورد اعتماد نباشد).
از اين روايات بر مى آيد كه (سفيه ) معنى وسيعى دارد و از سپردن اموال عمومى و خصوصى به آنها نهى شده است ، منتها اين نهى در بعضى از موارد به عنوان تحريم است و در پاره اى از موارد كه درجه سفاهت شديد نيست به معنى كراهت است .
در اينجا يك سو ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر آيه در مورد اموال يتيمان است چرا (اموالكم ) (ثروتهاى شما) مى گويد: نه ، (اموالهم ) (ثروتهاى آنها)؟
ولى ممكن است نكته اين تعبير بيان اين مساءله مهم اجتماعى و اقتصادى باشد كه اسلام همه افراد جامعه را يكى مى داند، بطوريكه مصلحت و منفعت يك فرد نمى تواند از منافع جدا باشد، همچنين زيان يك فرد عين زيان يك جامعه است . بنابراين به خاطر همين موضوع به جاى ضمير غائب ضمير مخاطب قرار داده شده ، يعنى اين اموال در حقيقت فقط متعلق به ايتام نيست ، بلكه به شما هم مربوط است ، و اگر زيانى به آن متوجه شود بطور غير مستقيم متوجه شما شده است ، لذا در نگهدارى آن بايد مراقبت كامل داشته باشيد.
درباره اين تعبير تفسير ديگرى هم هست و آن اينكه مقصود از (اموالكم ) اموال خود سرپرستان است نه اموال يتيمان ، يعنى اگر شما مى خواهيد به افراد يتيم كه هنوز رشد كافى نيافته اند كمك كنيد شايد تحت تاءثير عواطف حساب نشده اموالى بدست آنها بسپاريد و آنها را به كارهايى بگماريد كه از آنها ساخته نيست ، بلكه به جاى اين كار غير عاقلانه بهتر اين است كه غذا و لباس و مسكن آنها را تاءمين كنيد تا بالغ و رشيد شوند.
و در واقع اين يك درس بزرگ اجتماعى است كه قرآن به ما مى دهد كه افراد (قاصر و ناتوان ) را به خاطر كمك به شخص آنها به كارهائى كه قدرت انجام آن را ندارند نگماريد زيرا اگر اين كار منفعت جزئى براى آنها داشته باشد ممكن است زيانهاى كلى براى اجتماع به بار آورد. بلكه بايد از طريق كمكهاى بلاعوض و كارهاى سبك و كوچك آنها را اداره كرد.
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از كوته فكران افراد ضعيف و ناتوان را به پستهاى تبليغى و مذهبى براى كمك و ارفاق به آنها انتخاب مى كنند يكى از زيان بارترين و نابخردانه ترين كارها است .
در جمله قرآن تعبير جالبى درباره اموال و ثروتها كرده و مى گويد: (اين سرمايه هاى شما كه قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمى توانيد كمر راست كنيد) به دست سفيهان و اسراف كاران نسپاريد (التى جعل الله لكم قياما).
از اين تعبير به خوبى اهميتى را كه اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مى شود، و به عكس آنچه در انجيل كنونى مى خوانيم كه (شخص پولدار هرگز وارد ملكوت آسمانها نمى شود) اسلام مى گويد ملتى كه فقير باشد هرگز نمى تواند كمر راست كند و عجب اين است كه آنها با آن تعليمات غلط به كجا رسيده اند، و ما با اين تعليمات عالى در چه مرحله اى سير مى كنيم ، در حقيقت آنها از آن خرافات فاصله گرفته اند و به جائى رسيده اند و ما هم از اين تعليمات عالى دور مانديم و چنين سرگردان شديم .
در پايان آيه دو دستور مهم درباره يتيمان مى دهد:
نخست اينكه (خوراك و پوشاك آنها را از طريق اموالشان تاءمين كنيد) (و ارزقوهم فيها و اكسوهم ).
تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند
جالب اينكه در اين آيه تعبير به (فيها) (در اموالشان ) شده است نه (منها) (از اموالشان ) و مفهوم اين تعبير اين است كه زندگى يتيمان را از درآمد اموال و سرمايه هاى آنها تاءمين نمائيد، زيرا اگر گفته بود زندگى آنها را از سرمايه هايشان تاءمين كنيد مفهومش اين بود كه از اصل سرمايه تدريجا برداشته شود، و طبعا هنگامى كه به بلوغ مى رسيدند شايد قسمت مهم سرمايه خود را از دست داده بودند ولى قرآن با همين عوض كردن تعبير، به سرپرستان توصيه كرده كه كوشش كنند براى اموال يتيمان ، منافع و درآمدى حد اقل به اندازه نيازمنديهاى آنها درست كنند تا سرمايه اصلى آنها حفظ گردد.
ديگر اينكه آيه مى گويد: (با يتيمان بطور شايسته سخن گوييد (و قولوا لهم قولا معروفا).
يعنى با عبارات و سخنان دلنشين و شايسته هم كمبود روانى آنها را برطرف سازيد و هم به (رشد عقلى ) آنها كمك كنيد تا به موقع بلوغ از رشد عقلى كافى برخوردار باشند، و به اين ترتيب برنامه سازندگى شخصيت آنها نيز جزء وظائف سرپرستان خواهد بود.
سپس در آيه بعد دستور ديگرى درباره يتيمان و سرنوشت اموال آنها داده و مى فرمايد: (يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند)
(و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح ).
(و اگر در اين موقع در آنها رشد كافى براى اداره اموال خود يافتيد، ثروت آنها را به آنها بازگردانيد) (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم ).
در اين آيه چند نكته است كه بايد به آن توجه داشت :
1 - از تعبير به (حتى ) استفاده مى شود كه بايد آزمايش يتيمان ، پيش از رسيدن به حد بلوغ و به صورت مكرر و مستمر انجام شود، تا هنگامى كه در آستانه بلوغ قرار گرفتند وضع آنها كاملا از نظر رشد عقلى براى اداره امور مالى خود روشن گردد.
ضمنا چنين استفاده مى شود كه منظور از آزمايش ، پرورش تدريجى يتيمان است ، يعنى نگذاريد آنها به حد بلوغ برسند و سپس اقدام به سپردن اموالشان به آنها بكنيد بلكه آنها را قبل از بلوغ با برنامه هاى عملى ، براى زندگى مستقل آماده كنيد.
و اما اينكه چگونه بايد يتيمان آزمايش شوند راه آن اين است كه مقدارى مال در اختيار آنها گذارده شود، و به خريد و فروش و تجارت بپردازند، اما اعمال آنها با نظارت ولى بطورى كه استقلال عمل را از آنها سلب نكند انجام شود هنگامى كه معلوم شد از عهده اين كار بر مى آيند و در معامله گول نمى خورند، بايد اموالشان را بدستشان سپرد و گرنه با تربيت و پرورشهاى مستمر بايد آنها را چنان آماده كرد كه بتوانند در آينده زمام زندگى خود را بدست گيرند.
2 - تعبير به (اذا بلغوا النكاح ) اشاره به اين است كه آنها به سر حدى كه قدرت بر ازدواج داشته باشند و روشن است كسى كه قدرت بر ازدواج دارد قدرت بر تشكيل خانواده خواهد داشت ، و چنان كسى بدون سرمايه نمى تواند به اهداف خود برسد، بنابراين آغاز زندگى زناشوئى با آغاز زندگى اقتصادى مستقل همراه است ، و به عبارت ديگر ثروت آنها موقعى بدستشان داده مى شود كه هم به بلوغ جسمى برسند و نياز آنها به مال شديد شود، و هم بلوغ فكرى پيدا كنند و توانائى براى حفظ مال داشته باشند.
3 - تعبير به (آنستم منهم رشدا) اشاره به اين است كه رشد آنها كاملا مسلم شود زيرا (آنستم ) از ماده (ايناس ) به معنى مشاهده و رؤ يت مى باشد، و اين ماده از ماده انسان كه يكى از معانى آن مردمك چشم است گرفته شده (در حقيقت هنگام رؤ يت و مشاهده از انسان يعنى مردمك چشم مدد گرفته مى شود و به همين جهت از مشاهده كردن تعبير به ايناس شده است ).
سپس بار ديگر به سرپرستان تاكيد مى كند كه به هيچ عنوانى اموال يتيمان را حيف و ميل نكنند، و پيش از آنكه بزرگ شوند سرمايه آنها را از بين نبرند. (و لا تاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبروا).
و ديگر اينكه : (سرپرستان ايتام اگر متمكن و ثروتمندند نبايد به هيچ عنوانى از اموال ايتام استفاده كنند و اگر فقير و نادار باشند تنها مى توانند در برابر زحماتى كه بخاطر حفظ اموال يتيم متحمل مى شوند با رعايت عدالت و انصاف ، حق الزحمة خود را از اموال آنها بردارند). (و من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فلياكل بالمعروف ).
در اين زمينه رواياتى نيز وارد شده و مضمون آيه را چنان كه گفته شد توضيح داده است ، از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (فذلك رجل يحبس نفسه عن المعيشة فلا باس ان ياكل بالمعروف اذا كان يصلح لهم فان كان المال قليلا فلا ياكل منه شيئا)؛ منظور كسى است كه سرپرستى مال يتيم ، او را از رسيدگى به زندگى خويش باز داشته ، در اين صورت مى تواند به اندازه مناسب و شايسته از مال يتيم استفاده كند، و اين در صورتى است كه به صلاح يتيم باشد، اما اگر ثروت يتيم كم باشد (و طبعا سرپرستى آن ، نيز وقت زيادى را اشغال نمى كند) در اين صورت چيزى از مال يتيم برندارد).
سپس به آخرين حكم در باره اولياء ايتام اشاره كرده و مى فرمايد: (هنگامى كه مى خواهيد اموال آنها را به دست آنها بسپاريد گواه بگيريد) تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند (فاذا دفعتم اليهم اموالهم فاشهدوا عليهم ).
در پايان آيه مى فرمايد:اما بدانيد كه حساب كننده واقعى خدا است و مهمتر از هر چيز اين است كه حساب شما نزد او روشن باشد، او است كه اگر خيانتى از شما سرزند و بر گواهان مخفى ماند به حساب آن رسيدگى خواهد كرد. (و كفى بالله حسيبا).
آيه 7
للرجال نصيب مما ترك الولدان و الا قربون و للنساء نصيب مما ترك الولدان و الا قربون مما قل منه اءو كثر نصيبا مفروضا (7)
ترجمه :
7 - براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود مى گذارند سهمى است و براى زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى گذارند سهمى ، خواه آن مال كم باشد يا زياد، اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى .
شان نزول :
در عصر جاهليت عرب ، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مى شناختند و معتقد بودند آن كس كه قدرت حمل سلاح و جنگ و دفاع از حريم زندگى احيانا غارتگرى ندارد ارث به او نمى رسد، به همين دليل زنان و كودكان را از ارث محروم مى ساختند و ثروت ميت را در ميان مردان دورتر قسمت مى كردند.
تا اينكه يكى از انصار بنام (اوس بن ثابت ) از دنيا رفت در حالى كه دختران و پسران خردسالى به جاى گذارد، عموزاده هاى او بنام (خالد) و (ارفطه ) آمدند و اموال او را ميان خود تقسيم كردند، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند، همسر او شكايت به پيامبر صلى اللّه عليه و آله كرد، و تا آن زمان حكمى در اين زمينه در اسلام نازل نشده بود، در اين موقع آيه فوق نازل شد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله آن دو نفر را خواست و به آنها دستور داد كه در اموال مزبور، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان درجه اول يعنى فرزندان و همچنين همسر او بگذارند تا طرز تقسيم آن در ميان آنها در پرتو آيات بعد روشن گردد.
تفسير :
گام ديگرى براى حفظ حقوق زن
اين آيه در حقيقت گام ديگرى براى مبارزه با عادات و رسوم غلطى است كه زنان و كودكان را از حق مسلم خود محروم مى ساخت ، و بنابراين مكمل بحثهائى است كه در آيات سابق گذشت ، زيرا اعراب با رسم غلط و ظالمانه اى كه داشتند زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم مى ساختند، آيه روى اين قانون غلط خط بطلان كشيده و گفت : (مردان سهمى از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان بجاى مى گذارند دارند و زنان هم سهمى خواه كم باشد يا زياد) (للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر).
بنابراين هيچ يك حق ندارد كه سهم ديگرى را غصب كند .
سپس در پايان آيه براى تاكيد مطلب مى فرمايد: (اين سهمى است تعيين شده و لازم الاداء) تا هيچ گونه ترديد در اين بحث باقى نماند (نصيبث مفروضث ).
ضمنا همانطور كه مى بينيم آيه فوق يك حكم عمومى براى همه موارد ذكر مى كند، بنابراين آنهايى كه فكر مى كنند پيامبران اگر ثروتى داشته باشند به - عنوان ارث به بستگان آنها نمى رسد بر خلاف آيه فوق است (البته منظور اموال شخصى پيغمبر است و گرنه اموال بيت المال كه متعلق به مسلمين است طبق قانون بيت المال در موارد خود مصرف خواهد شد).
همچنين از عموم آيه فوق و آيات ديگرى كه بعدا درباره ارث مى خوانيم روشن مى شود كه قائل شدن به تعصيب يعنى (اختصاص دادن قسمتى از مال به مردانى كه از طرف پدر به ميت ارتباط دارند در پاره اى از موارد - همانطور كه دانشمندان اهل تسنن قائل هستند نيز بر خلاف تعليمات قرآن است زيرا لازمه آن محروم ساختن زنان از ارث در بعضى از موارد مى شود و اين يك نوع تبعيض جاهلى است كه اسلام با آيه فوق و مانند آن ، آن را نفى كرده است (دقت كنيد!).
آيه 8
و اءذا حضر القسمة اءولوا القربى و اليتمى و المسكين فارزقوهم منه و قولوا لهم قولا معروفا(8)
ترجمه :
8 - و اگر به هنگام تقسيم (ارث ) خويشاوندان (و طبقه اى كه ارث نمى برند) و يتيمان و مستمندان حضور داشته باشند، چيزى از آن اموال را به آنها بدهيد و با آنها به طرز شايسته سخن بگوييد!
تفسير :
يك حكم اخلاقى
اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث نازل شده زيرا مى گويد: (هر گاه در مجلس تقسيم ارث ، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد) (و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه ).
بنابراين محتواى آيه يك حكم اخلاقى و استحبابى درباره طبقاتى است كه با وجود طبقات نزديكتر، از ارث بردن محرومند، آيه مى گويد: اگر در مجلس تقسيم ارث ، جمعى از خويشاوندان درجه 2 يا 3 و همچنين بعضى از يتيمان و مستمندان حضور داشته باشند چيزى از مال به آنها بدهيد، و به اين ترتيب جلو تحريك حس حسادت و كينه توزى آنها را كه ممكن است بر اثر محروم بودن از ارث شعله ور گردد بگيريد و پيوند خويشاوندى انسانى خود را به اين وسيله محكم كنيد.
گرچه كلمه (يتامى ) و (مساكين ) بطور مطلق ذكر شده ولى ظاهرا منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است زيرا طبق قانون ارث ، با بودن طبقات نزديكتر طبقات دورتر، از ارث بردن محرومند، بنابراين اگر آنها در چنان جلسه اى حاضر باشند سزاوار است هديه مناسبى (كه تعيين مقدار آن فقط بستگى به اراده وارثان دارد و از مال وارثان كبير خواهد بود) به آنها داده شود.
جمعى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از ايتام و مساكين در آيه هر گونه يتيم و نيازمندى است خواه از خويشاوندان ميت باشد يا غير آنها ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد زيرا افراد بيگانه معمولا راهى در اين جلسات فاميلى ندارند. بعضى از مفسران نيز معتقدند كه آيه ، يك حكم وجوبى را بيان مى كند نه استحبابى ولى آنهم نيز بعيد است زيرا اگر آنها حق واجبى داشتند لازم بود مقدار و حدود آن تعيين گردد در حالى كه به اختيار وارثان حقيقى واگذار شده است .
در پايان آيه دستور مى دهد كه (با اين دسته از محرومان ، با زبان خوب و طرز شايسته صحبت كنيد (و قولوا لهم قولا معروفا).
يعنى علاوه بر جنبه كمك مادى از سرمايه هاى اخلاقى خود نيز براى جلب محبت آنها استفاده كنيد تا هيچگونه ناراحتى در دل آنها باقى نماند، و اين دستور نشانه ديگرى بر استحبابى بودن حكم فوق است .
از آنچه گفتيم اين مطلب نيز روشن شد كه هيچ دليلى ندارد كه بگوئيم حكم آيه فوق بوسيله آياتى كه سهام ارث را تعيين مى كند نسخ شده است زيرا هيچ گونه تضادى ميان آن آيات و اين آيه نيست .
آيه9
و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعفا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا(9)
ترجمه :
9 - آنها كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند بايد (از ستم درباره يتيمان مردم ) بترسند، پس از (مخالفت ) خدا بپرهيزند و (با يتيمان مردم ) با نرمى و محبت سخن بگويند.
تفسير :
جلب عواطف به سوى يتيمان
قرآن براى برانگيختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان اشاره به حقيقتى مى كند كه گاهى مردم از آن غافل مى شوند، و آن اينكه : شما با يتيمان مردم همانگونه رفتار كنيد كه دوست مى داريد با يتيمان شما در آينده رفتار نمايند، منظره كودكان بى پناه ، و اطفال بى سرپرست خود را كه تحت سرپرستى انسانى سنگدل و خائن قرار گرفته كه نه به احساسات آنها پاسـخ مثبت مى دهد، و نه در اموال آنها رعايت عدالت مى كند در نظر بگيريد، اين منظره دردناك چه اندازه شما را ناراحت مى كند، و چه قدر به آينده فرزندان خود علاقهمنديد؟ همان اندازه نسبت به فرزندان و يتيمان ديگران علاقه مند باشيد، و از ناراحتى آنها ناراحت شويد، بنابراين ، مفهوم آيه چنين است : آنها كه از وضع آينده فرزندان خود مى ترسند، بايد از خيانت درباره يتيمان و آزار آنها بترسند)(و ليخش الذين لو تراكوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ).
اصولا مسائل اجتماعى همواره به شكل يك سنت از امروز به فردا، و از فردا به آينده دور دست سرايت مى كند، آنها كه سنت ظالمانه اى در اجتماع مى گذارند و مثلا رسم (آزار به يتيمان ) را در جامعه رواج مى دهند، در حقيقت خود عاملى هستند كه در آينده با فرزندانشان نيز چنين شود، بنابراين نه تنها به فرزندان ديگران ستم مى كنند، بلكه راه ستمگرى را به فرزندان خود نيز هموار مى سازند.
در پايان آيه مى فرمايد: (اكنون كه چنين است بايد سرپرستان ايتام ، از مخالفت با احكام خدا بپرهيزند و با يتيمان ، با زبان ملايم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگويند (فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا).
تا ناراحتى درونى و زخمهاى قلب آنها به اين وسيله التيام يابد.
اين دستور عالى اسلامى كه در جمله فوق بيان شد، اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مى كند كه درخور نهايت دقت است و آن اينكه : نيازمندى كودك يتيم ، منحصر به خوراك و پوشاك نيست ، بلكه پاسـخ گفتن به عواطف و احساسات قلبى او مهمتر است و در ساختمان آينده او فوق العاده مؤ ثر مى باشد زيرا طفل يتيم بسان ديگران ، انسان است ، و بايد از نظر نيازهاى عاطفى نيز تغذيه شود، بايد از محبتها و نوازشهاى يك كودك كه در دامان پدر و مادر است بهره مند گردد، او مانند يك بچه گوسفند نيست كه صبح همراه گله به چراگاه رود و غروب برگردد، بلكه بايد علاوه بر مراقبتهاى جسمى از نظر تمايلات روانى نيز اشباع شود و گرنه كودكى سنگدل ، شكست خورده ، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.
توضيح لازم
يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه روزى امام ششم (عليه السلام ) فرمود هر كس ظلمى به كسى كند خداوند فردى را مسلط مى كند كه نسبت به او و بر فرزندان او همان ظلم و ستم را انجام دهد، من در دل با خود گفتم عجبا پدر ظالم است ، ولى فرزند بايد نتيجه ظلم او را ببيند؟! قبل از اينكه من سخن خود را بيان كنم امام فرمودند: (قرآن مى گويد: و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم
همان سو ال كه براى راوى حديث پيدا شده ، براى بسيارى پيدا مى شود كه چگونه خداوند مجازات عمل كسى را بر ديگرى روا مى دارد، و اصولا كودكان شخص ستمگر چه گناهى كرده اند كه گرفتار ستم شوند؟!
پاسـخ اين سو ال را توضيحى كه در بالا بيان كرديم مى توان دريافت ، و آن اينكه كارهائى كه افراد در اجتماع مرتكب مى شوند تدريجا شكل يك سنت به خود مى گيرد، و به نسلهاى آينده منتقل مى شود، بنابراين آنها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مى گذارند بالاخره ، روزى اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت ، و در حقيقت اين موضوع يكى از آثار وضعى و تكوينى اعمال آنها است و اگر به خداوند نسبت داده مى شود بخاطر آن است كه تمام آثار تكوينى و خواص علت و معلول به او منسوب است ، و به هيچ وجه ظلم و ستمى از ناحيه خداوند بر كسى نخواهد شد، خلاصه هنگامى كه پاى ظلم و ستم در اجتماع باز شد پاى ظالم و فرزندان او را هم خواهد گرفت .
آيه10
اءن الذين يأ كلون اءمول اليتمى ظلما اءنما يأ كلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا(10)
ترجمه :
10 - كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند، تنها آتش مى خورند و به زودى در شعله هاى آتش (دوزخ ) مى سوزند.
تفسير :
چهره باطنى اعمال ما
در آغاز سوره گفتيم كه آيات اين سوره به منظور پى ريزى يك اجتماع سالم نازل شده ، و به همين دليل قبلا رسوبات دوران جاهليت و خلافكاريهاى آن زمان را كه در دل بعضى از تازه مسلمانها وجود داشت از ميان مى برد تا زمينه براى يك اجتماع سالم فراهم آورد.
و چه عمل زشتى بدتر از خوردن مال يتيمان است و لذا در آغاز اين سوره ، تعبيرات شديدى پيرامون تصرفهاى ناروا در اموال يتيمان ديده مى شود كه صريحترين آنها آيه فوق است .
اين آيه مى گويد: (كسانى كه اموال يتيمان را به نا حق تصرف مى كنند در حقيقت آتش خورده اند) (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا).
نظير اين تعبير در سراسر قرآن مجيد، تنها در يك مورد ديگر ديده مى شود. و آن درباره كسانى است كه با كتمان حقايق و تحريف آيات الهى ، منافعى به دست مى آورند كه درباره آنها نيز مى فرمايد: (ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار؛ كسانى كه آيات خدا را كتمان مى كنند و به وسيله آن درآمد نا چيزى فراهم مى نمايند آنها جز آتش چيزى نمى خورند).
سپس در پايان آيه قرآن مى گويد: علاوه بر اينكه آنها در همين جهان در واقع آتش مى خورند، بزودى در جهان ديگر داخل در آتش برافروخته اى مى شوند) كه آنها را بشدت مى سوزاند. (و سيصلون سعيرا).
(سيصلى ) در اصل از ماده (صلى ) (بر وزن درد) به معنى داخل شدن در آتش و سوختن است و (سعير) به معنى آتش شعله ور است . از اين آيه استفاده مى شود كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، يك چهره واقعى نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است ، اما اين چهرههاى درونى ، در جهان ديگر ظاهر مى شوند و مساءله تجسم اعمال را تشكيل مى دهند.
قرآن در اين آيه مى گويد: آنها كه مال يتيم مى خورند گرچه چهره ظاهرى عملشان بهره گيرى از غذاهاى لذيذ و رنگين است ، اما چهره واقعى اين غذاها آتش سوزان است ، و همين چهره است كه در قيامت آشكار مى شود.
چهره واقعى عمل هميشه تناسب خاصى با كيفيت ظاهرى اين عمل دارد، همان گونه كه خوردن مال يتيم و غصب حقوق او، قلب او را مى سوزاند و روح او را آزار مى دهد چهره واقعى اين عمل آتش سوزان است .
توجه به اين موضوع (چهره هاى واقعى اعمال ) براى كسانى كه ايمان به اين حقايق دارند بهترين مانع از انجام كارهاى خلاف است ، آيا كسى پيدا مى شود كه با دست خود پاره هاى آتش را برداشته و در ميان دهان بگذارد و ببلعد؟ همچنين افراد با ايمان ممكن نيست مال يتيم را به ناحق بخورند و اگر مى بينيم مردان خدا حتى فكر معصيت به خود راه نمى داند يك دليل آن ، همين بوده كه آنها بر اثر قدرت علم و ايمان و پرورشهاى اخلاقى چهره هاى واقعى اعمال را مى ديدند و هرگز فكر انجام كار بد را نمى كردند.
يك كودك نادان و بى اطلاع ممكن است مجذوب جلوه زيباى يك شعله آتش سوزان شود و دست در آن فرو برد، اما يك انسان فهميده كه سوزندگى آتش را بارها آزموده است كجا ممكن است حتى چنين خيالى بكند؟
احاديث و روايات در نكوهش تجاوز به اموال يتيمان بسيار زياد و تكان دهنده است و حتى كمترين تعدى به اموال يتيمان مشمول اين حكم معرفى شده : در حديثى از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه كسى سوال كرد اين مجازات آتش درباره چه مقدار از غصب مال يتيم است ؟ فرمود: در برابر دو درهم !
آيه 11 و 12
يوصيكم الله فى اءولدكم للذكر مثل حظ الا نثيين فإ ن كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك و اءن كانت وحدة فلها النصف و لا بويه لكل وحد منهما السدس مما ترك اءن كان له ولد فإ ن لم يكن له ولد و ورثه اءبواه فلا مه الثلث فإ ن كان له اءخوة فلا مه السدس من بعد وصية يوصى بها اءو دين اءباؤ كم و اءبناؤ كم لا تدرون اءيهم اءقرب لكم نفعا فريضة من الله اءن الله كان عليما حكيما (11) و لكم نصف ما ترك اءزوجكم اءن لم يكن لهن ولد فإ ن كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصية يوصين بها اءو دين و لهن الربع مما تركتم اءن لم يكن لكم ولد فإ ن كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها اءو دين و اءن كان رجل يورث كلالة اءو امراءة و له اءخ اءو اءخت فلكل وحد منهما السدس فإ ن كانوا اءكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث من بعد وصية يوصى بها اءو دين غير مضار وصية من الله و الله عليم حليم (12)
ترجمه :
11 - خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش مى كند كه (از ميراث ) براى پسر به اندازه سهم دو دختر باشد و اگر فرزندان شما (دو دختر و) بيش از دو دختر بوده باشد دو سوم ميراث از آن آنها است و اگر يكى بوده باشد نيمى (از ميراث ) از آن او است ، و براى پدر و مادر او (كسى كه از دنيا رفته ) هر كدام يك ششم ميراث است اگر فرزندى داشته باشد و اگر فرزندى نداشته باشد و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند براى مادر او يك سوم است و اگر او برادرانى داشته باشد، مادرش يك ششم مى برد (و پنج ششم باقيمانده براى پدر است ) (همه اينها) بعد از انجام وصيتى است كه او كرده است و بعد از اداى دين است - شما نمى دانيد پدران و مادران و فرزندانتان كداميك براى شما سودمندترند اين فريضه الهى است و خداوند دانا و حكيم است .
12 - و براى شما نصف ميراث زنانتان است اگر آنها فرزندى نداشته باشند و اگر فرزندى براى آنها باشد يك چهارم از آن شماست پس از انجام وصيتى كه كرده اند و اداى دين (آنها)، و براى زنان شما يك چهارم ميراث شما است اگر فرزندى نداشته باشيد و اگر براى شما فرزندى باشد يك هشتم از آن آنها است ، بعد از انجام وصيتى كه كرده ايد و اداى دين ، و اگر مردى بوده باشد كه كلاله (خواهر يا برادر) از او ارث مى برد يا زنى كه برادر يا خواهرى دارد سهم هر كدام يك ششم است (اگر برادران و خواهران مادرى باشند) و اگر بيش از يك نفر باشند آنها شريك در يك سوم هستند پس از انجام وصيتى كه شده و اداى دين ، بشرط آنكه (از طريق وصيت و اقرار به دين ) به آنها ضرر نزند اين سفارش خدا است و خدا دانا و بردبار است .
شاءن نزول :
عبد الرحمن بن ثابت انصارى برادر حسان بن ثابت شاعر معروف صدر اسلام از دنيا رفت در حالى كه يك همسر و پنج برادر از او به يادگار مانده بود، برادران ميراث عبد الرحمن را در ميان خود قسمت كردند و به همسر او چيزى ندادند، او جريان را به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله عرض كرد، و از آنها شكايت نمود،
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و در آن ، ميراث همسران دقيقا تعيين گرديد.
و نيز از جابر بن عبد الله نقل شده كه مى گويد: بيمار شده بودم ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله از من عيادت كرد، من بى هوش شده بودم ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله آبى خواست و با مقدارى از آن وضو گرفت ، و بقيه را بر من پاشيد، من به هوش آمدم ، عرض كردم اى رسول خدا! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟ پيامبر صلى اللّه عليه و آله خاموش گشت ، چيزى نگذشت كه آيات فوق نازل گرديد و سهم وراث در آن تعيين شد.
تفسير :
سهام ارث
همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم اين دو آيه سهم وارث را تعيين مى كند.
در آيه اول حكم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران ) بيان شده است ، و بديهى است كه هيچ رابطه خويشاوندى نزديكتر از رابطه فرزند و پدر نمى باشد و لذا قرآن آنها را بر طبقات ديگر ارث مقدم داشته است .
در جمله نخست مى گويد: (خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش مى كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قايل شويد) يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين
قابل توجه اينكه از نظر جمله بندى و طرز بيان ارث دختران اصل قرار داده شده و ارث پسران به صورت فرع و با مقايسه به آن تعيين گرديده ، زيرا مى گويد: پسران دو برابر سهم دختران مى برند و اين يك نوع تاكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى است كه آنها را به كلى محروم مى كردند (اما فلسفه تفاوت ارث اين دو به زودى تشريح خواهد شد.
سپس مى فرمايد: اگر فرزندان ميت ، منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن آنهاست . فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك
ولى اگر تنهاى يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست ) (و ان كانت واحدة فلها النصف ).
سوال :
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه قرآن در اين آيه مى گويد فوق اثنتين يعنى اگر دختران بيش از دو نفر باشند دو سوم مال متعلق به آنهاست ، بنابراين آيه از حكم دو دختر ساكت است ، بلكه تنها حكم يك دختر و چند دختر را گفته است .
پاسـخ :
با توجه به جمله اول آيه ، جواب اين سوال روشن مى شود، و آن اين است كه سهم دو دختر از جمله للذكر مثل حظ الانثيين : پسر دو برابر سهم دختر دارد اجمالا معلوم مى گردد، زيرا اگر بازماندگان شخص مرده فقط يك پسر و يك دختر باشند سهم دختر يك سوم و سهم پسر دو سوم مى گردد بنابراين سهم دو دختر طبق اين جمله دو سوم خواهد بود و شايد بخاطر همين بوده كه در جمله بعد از سهم دو دختر خوددارى شده و تنها اشاره به سهم چند دختر گرديده كه آنهم از دو سوم تجاوز نمى كند. (دقت كنيد)
از مراجعه به آخرين آيه سوره نساء نيز اين مساءله روشن مى شود زيرا در آن آيه سهم يك خواهر نصف قرار داده شده (همانند سهم يك دختر) سپس مى فرمايد: اگر دو خواهر بوده باشند دو سوم مال را مى برند از اين حكم مى فهميم كه در مورد دو دختر نيز دو سوم مال در نظر گرفته شده است .
به علاوه اين تعبير در ادبيات عرب ديده مى شود كه گاهى مى گويند فوق اثنتين و منظور اثنتان و ما فوق است يعنى دو و بيشتر.
از همه اينها گذشته حكم مزبور از نظر فقه اسلامى و منابع حديث مسلم است و اگر فرضا ابهامى در جمله بالا باشد با توجه به سنت (منابع حديث ) برطرف مى گردد.
اما ميراث پدران و مادران كه آنها نيز جزء طبقه اول و همرديف فرزندان مى باشند همان است كه در آيه فوق بيان شده است و در آن سه حالت است :
حالت اول : شخص متوفى ، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت به پدر و مادر او هر كدام يك ششم ميرسد (و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد ).
حالت دوم : فرزندى در ميان نباشد و وارث تنها پدر و مادر باشند در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال است (فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث )
و اگر مى بينيم در اينجا سخنى از سهم پدر به ميان نيامده بخاطر اين است كه سهم او روشن است يعنى دو سوم به علاوه گاهى شخص ميت ممكن است همسرى داشته باشد در اين صورت سهم همسر از سهم پدر كم مى شود، و بنابراين سهم پدر در حالت دوم متغير است .
حالت سوم : اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، ولى شخص متوفى برادرانى از طرف پدر و مادر، يا تنها از طرف پدر، داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوم به يك ششم تنزل مى يابد و در واقع ، برادران ، با اينكه ارث نمى برند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مى شوند و به همين جهت آنها را حاجب مى نامند (فان كان له اخوة فلامه السدس ).
فلسفه اين حكم روشن است ، زيرا وجود برادران متعدد موجب سنگينى بار زندگى پدر است ، چون پدر بايد هزينه آنها را بپردازد تا بزرگ شوند، و حتى پس از بزرگ شدن نيز هزينه هائى براى پدر دارند، و به همين جهت برادرانى موجب تنزل سهم مادر مى شوند كه از ناحيه پدر و مادر و يا تنها از ناحيه پدر باشند و اما برادرانى كه تنها از ناحيه مادر هستند و هيچگونه سنگينى بر دوش پدر ندارد، حاجب نمى گردند.
سوال :
در اينجا سوالى مطرح است كه قرآن در اين آيه در مورد برادران لفظ جمع بكار برده و مى گويد فان كان له اخوة (اگر آن شخص متوفى برادرانى داشته باشد) و مى دانيم كه حداقل جمع سه نفر است ، در حالى كه تمام فقهاى اسلام معتقدند كه دو برادر هم مى توانند مانع و موجب تنزل ارث مادر شوند.
پاسـخ :
جواب اين سوال با مراجعه به آيات ديگر قرآن روشن مى شود، و آن اينكه لازم نيست در همه جا لفظ جمع در سه نفر و بيشتر بكار رود بلكه در پارهاى از موارد بر دو نفر هم اطلاق مى شود مانند آيه 78 سوره انبياء: و كنا لحكمهم شاهدين (ما گواه حكم آنها بوديم ).
آيه مربوط به قضاوت داود و سليمان است ، و قرآن درباره اين دو نفر ضمير جمع (هم ) بكار برده است ، از اينجا روشن مى شود كه ممكن است گاهى لفظ جمع در دو نفر بكار رود، ولى البته اين موضوع نياز به شاهد و قرينه دارد و در آيه مورد بحث شاهد همان اتفاق مسلمانان و ورود دليل از پيشوايان اسلام است ، زيرا در اين مساءله همه دانشمندان اسلام اعم از شيعه و سنى (به جز ابن عباس ) دو برادر را مشمول حكم آيه دانسته اند.
سپس قرآن مى گويد: وارثان هنگامى مى توانند مال را در ميان خود تقسيم كنند كه شخص ميت وصيتى نكرده باشد، و يا بدهى بر عهده او نباشد، بنابراين اگر وصيتى كرده يا ديونى دارد بايد نخست به آنها عمل كرد
من بعد وصيه يوصى بها اودين .
(البته همانطور كه در باب وصيت گفته شده انسان فقط مى تواند درباره يك سوم از مال خود وصيت كند و اگر بيش از آن وصيت كند صحيح نيست مگر اينكه
ورثه اجازه دهند).
در اين جمله مى فرمايد شما نميدانيد پدران و فرزندانتان كداميك بيشتر به نفع شما هستند (آباؤ كم و ابناؤ كم لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا:)
يعنى قانون ارث بر اساس مصالح واقعى بشر استوار شده ، و تشخيص اين مصالح به دست خداست ، زيرا انسان آنچه را مربوط به خير و صلاح اوست در همه جا نمى تواند تشخيص دهد، ممكن است بعضى گمان كنند پدران و مادران بيشتر به نيازمنديهاى او پاسـخ مى گويند، و بنابراين بايد در ارث بر فرزندان مقدم باشند، و ممكن است جمعى عكس اين را فكر كنند و اگر قانون ارث بدست مردم ميبود هزار گونه هرج و مرج و نزاع و اختلاف در آن واقع مى شد، اما خدا كه حقايق امور را آنچنان كه هست مى داند قانون ارث را بر نظام ثابتى كه خير بشر در آن است قرار داده .
و در پايان آيه مى فرمايد: (اين قانونى است كه از طرف خدا فرض و واجب شده و او دانا و حكيم است فريضة من الله ان الله كان عليما حكيما: اين جمله براى تاكيد مطالب گذشته است ، تا جاى هيچ گونه چانه زدن براى مردم درباره قوانين مربوط به سهام ارث باقى نماند.
نكته ها :
1- ارث يك حق طبيعى است
شايد بسيارى تصور كنند كه بهتر اين است كه به هنگام فوت كسى ، اموال او جزو اموال عمومى گردد و در اختيار بيت المال قرار گيرد، ولى به دقت روشن مى شود كه اين كار كاملا دور از عدالت است ، زيرا مساءله (وراثت ) يك امر كاملا
طبيعى و منطقى است ، همان طور كه پدر و مادر قسمتى از صفات جسمى و روحى خود را طبق قانون وراثت طبيعى ، به نسلهاى بعد منتقل مى كنند، چرا اموال آنها را اين قانون مستثنا باشد و به نسل آينده منتقل نشود؟
به علاوه اموال مشروع هر كس نتيجه زحمات و كوششها و تلاشهاى اوست ، و در حقيقت نيروهاى متراكم شده او را نشان مى دهد، و به همين جهت ما، هر كس را مالك طبيعى دسترنج خودش مى شناسيم ، اين يك حكم فطرى است .
بنابراين به هنگام مرگ كه دست انسان از اموالش كوتاه مى گردد عادلانه ترين راه اين اين است كه اين اموال به كسانى تعلق گيرند كه نزديكترين افراد به او هستند و در واقع هستى آن اشخاص ادامه هستى آن شخص محسوب مى شود.
روى همين جهت ، بسيارى از مردم با اينكه سرمايه كافى براى زندگى خود تا پايان عمر دارند دست از تلاش و كوشش براى كار و توليد بيشتر، بر نمى دارد، و هدفشان تاءمين آينده فرزندانشان است ، يعنى قانون ارث مى تواند تحرك و جنبش بيشترى به چرخ هاى اقتصادى يك كشور بدهد، و اگر اموال هر كس بعد از مرگ او به كلى از او بريده شود، و جزو اموال عمومى گردد، ممكن است قسمت مهمى از فعاليتهاى اقتصادى خاموش شود.
شاهد اين سخن جريانى است كه در فرانسه واقع شد، مى گويند: چندى قبل نمايندگان پارلمان فرانسه قانون ارث را الغاء كردند، و به جاى آن تصويب نمودند كه آنچه از كسى باقى مى ماند به عنوان اموال عمومى ضبط گردد و به مصارف عموم برسد، بطورى كه هيچ يك از بستگان شخص سهمى نداشته باشند، ولى باگذشت مدتى اثرات نامطلوب اقتصادى اين قانون آشكار گرديد، و مشاهده شد كه در وضع صادرات و واردات كشور اثر عميقى گذارده و از تلاش اقتصادى به مقدار زيادى كاسته شده ، اين موضوع مقامات اقتصادى را دچار نگرانى كرد و عامل اصلى آن را همان (الغاى قانون ارث ) دانستند و ناچار در آن تجديد نظر كردند.
بنابراين نمى توان انكار كرد كه قانون ارث علاوه بر اينكه يك امر طبيعى و فطرى است در گسترش تلاشهاى اقتصادى نيز اثر عميق دارد.
2- ارث در ميان ملل گذشته
قانون ارث چون ريشه فطرى دارد به اشكال گوناگون در ميان ملل گذشته ديده مى شود.
در ميان يهود گرچه بعضى مدعى هستند كه قانون ارثى وجود نداشته ، ولى با مراجعه به تورات مى بينيم اين قانون صريحا در سفر (اعداد) آمده است آنجا كه مى گويد:
(و با بنى اسرائيل متكلم شده بگو كه اگر كسى بميرد و پسرى ندارد ميراث وى را به دخترش انتقال نماييد، و اگر دخترى ندارد ميراثش را به برادرانش بدهيد، و اگر برادرى ندارد ميراث او را به بازماندگان او از نزديكترين خويشاوندانش بدهيد تا وارث آن باشد، و اين امر براى بنى اسرائيل حكم واجبى باشد به نوعى كه خداوند به موسى امر فرموده است ).
از جمله هاى فوق استفاده مى شود كه ارث در ميان بنى اسرائيل فقط روى مساءله نسب دور مى زده است ، زيرا نامى از همسر در آن برده نشده است .
و در آيين مسيح (عليه السلام ) نيز بايد همين قانون تورات معتبر باشد، زيرا در اناجيل موجود نقل شده كه مسيح گفته است من نيامده ام كه چيزى از احكام تورات را تغيير دهم ، و لذا در كتب و رسائل مذهبى موجود آنها بحثى درباره ارث نمى بينيم ، فقط در چند مورد از مشتقات كلمه (ارث ) سخن گفته شده كه همگى درباره ارث معنوى يا اخروى است .
اما در ميان عربها پيش از اسلام ، ارث از يكى از سه راه بوده است :
1- نسب : منظور از نسب نزد آنها تنها پسران و مردان بوده است و كودكان و زنان از بردن ارث محروم بودند.
2- تبنى : يعنى فرزندى كه از خانواده اى طرد شده خانواده ديگرى او را به خود نسبت دهد و به شكل (پسر خوانده ) درآيد در اين صورت ميان اين پسر خوانده ، و پدر خوانده اش ، ارث برقرار مى شد.
3- عهد و پيمان : يعنى دو نفر با هم پيمان مى بستند كه در دوران حيات و زندگى از يكديگر دفاع كنند و بعد از مرگ از يكديگر ارث ببرند.
اسلام قانون فطرى و طبيعى ارث را از خرافاتى كه به آن آميخته شده بود پاك كرد و تبعيضات ظالمانه اى را كه در ميان زن و مرد از يك سو، و بزرگسال و كودك ، از سوى ديگر قائل بودند از بين برد، و سرچشمه هاى ارث را در سه چيز خلاصه كرد كه تا زمان به اين شكل سابقه نداشت :
1- نسب : به مفهوم وسيع آن يعنى هر گونه ارتباطى كه از طريق تولد در ميان دو نفر در سطوح مختلف ايجاد مى شود، اعم از مرد و زن و بزرگسال و كودك .
2- سبب : يعنى ارتباطهاى ديگرى كه از طريق ازدواج در ميان افراد ايجاد مى شود.
3- ولاء: يعنى ارتباطهاى ديگرى كه از غير طريق خويشاوندى (سبب و نسب ) در ميان دو نفر پيدا مى شود: (ولاء عتق )يعنى اگر كسى برده خود را آزاد كند، و آن برده پس از مرگ هيچ گونه خويشاوند نسبى و سببى از خود به يادگار نگذارد، اموال او به آزاد كننده او مى رسد (و اين خود يك نوع تشويق و پاداش براى آزاد كردن بردگان است ) و (ولاء ضمان جريرة ) و آن پيمان خاصى بوده كه در ميان دو نفر به خواست و اراده خودشان برقرار مى شده ، و طرفين متعهد مى شدند كه از
يكديگر در موارد مختلفى دفاع كنند و پس از مرگ (در صورتى كه هيچ گونه خويشاوند نسبى و سببى نداشته باشند) از يكديگر ارث ببرند، و ديگر (ولاء امامت )، يعنى اگر كسى از دنيا برود و هيچ گونه وارث نسبى و سببى و غير اينها نداشته باشد، ميراث او به امام (عليه السلام ) و به عبارت ديگر به بيت المال مسلمين مى رسد.
البته هر يك از طبقات فوق شرايط و احكامى دارند كه در كتب فقهى مشروحا آمده است .
3- چرا ارث مرد دو برابر زن مى باشد؟
با اينكه ظاهرا ارث مرد دو برابر زن است ، اما با دقت بيشتر روشن مى شود كه از يك نظر ارث زنان دو برابر مردان مى باشد! و اين بخاطر حمايتى است كه اسلام از حقوق زن كرده است .
توضيح اينكه اسلام وظايفى بر عهده مردان گذارده كه با توجه به آن نيمى از درآمد مردان عملا خرج زنان مى شود، در حالى كه بر عهده زنان چيزى گذارده نشده است ، مرد بايد هزينه زندگى همسر خود را طبق نيازمندى او، از مسكن و پوشاك و خوراك و ساير لوازم بپردازد، و هزينه زندگى فرزندان خردسال نيز بر عهده اوست ، در حالى كه زنان از هرگونه پرداخت هزينه اى حتى براى خودشان معاف هستند، بنابراين يك زن مى تواند تمام ارث خود را پس انداز كند، در حالى كه مرد ناچار است آن را براى خود همسر و فرزندان خرج كند، و نتيجه آن عملا چنين مى شود كه نيمى از درآمد مرد براى زن خرج مى شود، و نيمى از خودش ، در حالى كه سهم زن همچنان به حال خود باقى مى ماند.
براى توضيح بيشتر به اين مثال توجه كنيد: فرض كنيد مجموع ثروتهاى موجود در دنيا معادل 30 ميليارد تومان باشد كه از طريق ارث تدريجا در ميان زنان و مردان جهان (دختران و پسران ) تقسيم مى گردد، اكنون مجموع درآمد مردان را با
مجموع درآمد زنان جهان از راه ارث حساب كنيم ، مى بينيم از اين مبلغ 20 ميليارد سهم مردان ، و 10 ميليارد سهم زنان است ، اما مطابق معمول ، زنان ازدواج مى كنند و هزينه زندگى آنها بر دوش مردان خواهد بود و به همين دليل زنان مى توانند 10 ميليارد خود را پس انداز كنند، و در بيست ميليارد سهم مردان ، عملا شريك خواهند بود، زيرا در مورد آنها و فرزندان آنها نيز مصرف مى شود.
بنابراين در واقع نيمى از سهم مردان كه 10 ميليارد مى شود صرف زنان خواهد شد، و با اضافه كردن اين مبلغ به 10 ميليارد كه پس انداز كرده بودند، مجموعا صاحب اختيار 20 ميليارد - دو سوم مجموع پول دنيا- خواهند بود، در حالى كه مردان بيش از 10 ميليارد عملا براى خود مصرف نمى كنند.
نتيجه اينكه سهم واقعى زنان ، از نظر مصرف و بهره بردارى دو برابر سهم واقعى مردان است ، و اين تفاوت به خاطر آن است كه معمولا قدرت آنها براى توليد ثروت كمتر است ، و اين يك نوع حمايت منطقى و عادلانه است كه اسلام از زنان به عمل آورده است و سهم حقيقى آنها را بيشتر قرار داده اگر چه در ظاهر سهم آنها نصف است .
اتفاقا با مراجعه به آثار اسلامى به اين نكته پى مى بريم كه سوال بالا از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاه بيگاه از پيشوايان اسلام در اين زمينه پرسشهايى مى كردند، و پاسـخهايى كه از طرف اين پيشوايان بزرگ (ائمه اهل بيت عليه السلام ) به اين سوال داده شده غالبا به يك مضمون است ، و آن اينكه : (خداوند مخارج زندگى و پرداخت مهر را بر عهده مردان گذارده است به همين جهت سهم آنها را بيشتر قرار داده )
در كتاب (معانى الاخبار) از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام ) نقل شده كه در پاسـخ اين سوال فرمود: (اينكه سهم زنان از ميراث نصف سهم مردان است به خاطر آن است كه زن هنگامى كه ازدواج مى كند چيزى مى گيرد و مرد ناچار است چيزى
بدهد، به علاوه هزينه زندگى زنان بر دوش مردان است ، در حالى كه زن در برابر هزينه زندگى مرد و خودش مسوليتى ندارد).
سهم ارث همسران از يكديگر
در آيه بعد چگونگى ارث زن و شوهر از يكديگر توضيح داده مى شود. قرآن مى گويد: (مرد نيمى از اموال همسر خود را در صورتى كه او فرزندى نداشته باشد به ارث مى برد) (و لكم نصف ما ترك ازواجكم ان لم يكم لهن ولد)
ولى اگر فرزند و يا فرزندانى داشته باشد (حتى اگر از شوهر ديگرى باشد) شوهر تنها يك چهارم مال را به ارث مى برد (فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن ).
البته اين تقسيم نيز (بعد از پرداخت بدهى هاى همسر و انجام وصيتهاى مالى اوست ) (من بعد وصية يوصين بها او دين ).
(اما ارث زنان از ثروت شوهران در صورتى كه شوهر فرزندى نداشته باشد يك چهارم اصل مال است ) (و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد).
(ولى اگر شوهران فرزندى داشته باشند (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مى رسد) (فان كان لكم ولد فلهم الثمن مما تركتم ).
اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق (بعد از پرداخت بدهكاريهاى شوهر و انجام وصيت مالى اوست ). (من بعد وصية توصون بها او دين ).
قابل توجه آنكه سهام شوهران و زنان در صورتى كه شخص ميت فرزند داشته باشد به نصف قليل مى يابد، و آن براى رعايت حال فرزندان است .
و علت اينكه سهم شوهران دو برابر سهم زنان قرار داده شده همان است كه مشروحا در بحث سابق درباره ارث پسر و دختر گفته شد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه سهمى كه براى زنان تعيين شده (اعم از يك چهارم يا يك هشتم ) اختصاص به يك همسر ندراد بلكه اگر مردان همسران متعدد داشته باشد سهم مذكور بين همه آنها بطور مساوى تقسيم خواهد شد و ظاهر آيه فوق نيز همين است .
سپس حكم ارث برادران و خواهران را بيان مى كند و مى گويد: (اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند، يا زنى از دنيا برود و برادر و يا خواهرى داشته باشد هر يك از آنها يك ششم مال را به ارث مى برند) (و ان كان رجل يورث كلالة او امراءة و له اخ او اخت فلكل واحد منهم السدس ).
اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر باقى بماند.
(اما اگر بيش از يكى باشد مجموعا يك ثلث مى برند) يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند (فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث ).
سپس اضافه مى كند: (اين در صورتى است كه وصيت قبلا انجام گيرد و ديون از آن خارج شود) (منبعد وصية يوصى بها او دين ).
(در حالى كه وصيت و همچنين دين جنبه زيان رسانيدن به ورثه نداشته باشد) (غير مضار).
به اين معنى كه بيش از ثلث وصيت نكند، زيرا طبق رواياتى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده وصيت بيش از ثلث اضرار به ورثه است و نفوذ آن مشروط به رضايت آنها مى باشد، و يا اينكه براى محروم ساختن ورثه و زيان رسانيدن به آنها اعتراف به ديون و بدهيهايى كند، در حالى كه بدهكار نباشد.
در پايان براى تاءكيد مى فرمايد: (اين توصيه اى است الهى كه بايد محترم شمرده شود، زيرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است كه اين احكام را مقرر داشته و نيز از نيات وصيت كنندگان آگاه مى باشد، در عين حال حليم است و كسانى را كه بر خلاف فرمان او را رفتار مى كنند، فورا مجازات نمى نمايد) (وصية من الله و الله عليم حليم ).
ارث برادران و خواهران
در جمله (و ان كان رجل يورث كلالة )به واژه تازه اى برخورد مى كنيم كه فقط در دو مورد از قرآن ديده مى شود: يكى در آيه مورد بحث و ديگرى در آخرين آيه از همين سوره نساء و آن كلمه كلالة است .
آنچه از كتب لغت استفاده مى شود، اين است كه (كلالة )در اصل معنى مصدرى دارد و به معنى كلال يعنى از بين رفتن قوت و توانايى است . ولى بعدا به خواهران و برادرانى كه از شخص متوفى ارث مى برند گفته شده است و شايد تناسب آن اين باشد كه برادران و خواهران جزو طبقه دوم ارث هستند، و تنها با نبودن پدر و مادر و فرزند ارث مى برند، و چنين كسى كه پدر و مادر و فرزندى ندارد مسلما در رنج است و قدرت و توانايى خويش را از دست داده ، و لذا به آنها (كلاله ) گفته مى شود و (راغب ) در كتاب مفردات مى گويد، كلالة به كسانى گفته مى شود كه از متوفى ارث مى برند، در حالى كه پدر و مادر يا فرزند و فرزندزاده او نيستند.
ولى از روايتى كه از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين استفاده مى شود كه كلالة عنوانى است براى شخصى كه از دنيا رفته در حالى كه نه پدرى و مادرى دارد و نه فرزند و هيچ مانعى ندارد كه عنوان كلاله هم بر شخص متوفى اطلاق شود و هم بر اين دسته از خويشاوندان (چنانكه در كتاب خود به اين موضوع تصريح كرده است .)
و اما اينكه چرا قرآن به جاى بردن نام برادر و خواهر اين تعبير (كلالة ) را انتخاب كرده ؟ شايد به خاطر اين است كه اين گونه افراد كه نه پدر و مادر دارند و نه فرزندى مراقب باشند كه اموال آنها به دست كسانى خواهد رسيد كه نشانه ناتوانى او هستند و بنابراين پيش از آنكه ديگران از آن استفاده كنند خودشان آنها را در موارد ضرورى تر، و لازمتر، در راه كمك ، به نيازمندان ، و حفظ مصالح اجتماعى صرف كنند.
در اينجا اشاره به چند موضوع لازم است :
1- آنچه از آيه فوق درباره ارث برادران و خواهران آمده است گر چه ظاهرا بطور مطلق است و برادران و خواهران پدر و مادرى ، و پدرى تنها، و مادرى تنها، را شامل مى شود، ولى با توجه به آخرين آيه همين سوره (نساء) كه تفسير آن به زودى خواهد آمد روشن مى شود كه منظور از اين آيه تنها برادران و خواهران مادرى متوفى هستند (آنها كه فقط از طرف مادر با او ارتباط دارند) در حالى كه آيه آخر سوره نساء درباره برادران و خواهران پدر و مادرى يا پدرى تنها مى باشد (شواهد اين موضوع را به خواست خدا در ذيل همان آيه بيان خواهيم داشت ) بنابراين گر چه هر دو آيه بحث از ارث كلالة (برادران و خواهران ) مى كند و ظاهرا با هم سازگار نيستند اما با دقت در مضمون دوآيه روشن مى شود كه هر كدام درباره يك ، دسته خاص از برادران و خواهران سخن مى گويد و هيچ گونه تضادى در ميان آنها نيست .
2- روشن است كه ارث بردن اين طبقه در صورتى است كه وارثى از طبقه اول يعنى پدر و مادر و فرزندان ، در كار نباشد، گواه اين موضوع آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) (خويشاوندان بعضى بر بعض ديگر در
مقررات ارث ترجيح دارند آنها كه به شخص ميت نزديكترند مقدم هستند) و همچنين اخبار فراوانى كه در اين زمينه وارد شده گواه ديگرى بر تعيين طبقات ارث و ترجيح بعضى بر بعض ديگر مى باشد.
3- از تعبير (هم شركاء فى الثلث ) (برادران و خواهران مادرى اگر بيش از يك نفر باشند در ثلث مال شريكند) استفاده مى شود كه آنها يك ثلث را در ميان خود بطور مساوى تقسيم مى كنند و زن و مرد در اينجا هيچ گونه تفاوتى ندارند زيرا مفهوم شركت مطلق مساوى بودن سهام است .
4- از آيه فوق به خوبى اسفاده مى شود كه انسان حق ندارد از طريق وصيت يا اعتراف به بدهى كه بر ذمه او نيست صحنه سازى بر ضد وارثان كند و حقوق آنها را تضييع نمايد، او تنها موظف است ديون واقعى خود را در آخرين فرصت گوشزد نمايد و حق دارد وصيتى عادلانه كه در اخبار حد آن مقدار ثلث تعيين شده بنمايد.
در روايات پيشوايان اسلام در اين زمينه تعبيرات شديدى ديده مى شود از جمله در حديثى مى خوانيم : (ان الضرار فى الوصية من الكبائر) زيان رسانيدن به ورثه و محروم ساختن آنها از حق مشروعشان به وسيله وصيتهاى نابجا از گناهان كبيره است ).
اسلام در حقيقت با اين دستور مى خواهد هم شخص را از قسمتى از اموال خود حتى بعد از وفات بهره مند سازد، و هم وارثان را، مبادا كينه و عقده اى در دل آنها به وجود بيايد و پيوند محبت كه بايد بعد از مرگ هم باقى باشد سست گردد.
آيات 13 و 14
تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك الفوز العظيم (13) و من يعض الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين (14)
ترجمه :
13- اينها مرزهاى الهى است ، و هر كس خداوند و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد) خداوند وى را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه همواره ، آب از زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن مى ماند، و اين ، پيروزى بزرگى است !
14- و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او رادر آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند، و براى او مجازات خوار كننده اى است .
تفسير :
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره قوانين ارث گذشت در اين آيات از اين قوانين به عنوان حدود و مرزهاى الهى ياد كرده و مى فرمايد، (اينها حدود و مرزهاى الهى است كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است ، و آنها كه از حريم آن بگذرند، و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مى شوند (تلك حدود الله ).
حدود جمع حد در اصل به معنى جلوگيرى و منع كردن است ، و سپس به هر چيزى كه فاصله ميان دو شى ء باشد، و آنها را از هم متمايز سازد، گفته مى شود، مثلا حد خانه و حد باغ و حد شهر و كشور، به نقاطى گفته مى شود، كه آنها را از نقاط ديگر جدا مى سازد.
تعبير (تلك حدود الله ) در چندين مورد از آيات قرآن مجيد آمده است ، و
همه آنها بعد از بيان يك سلسله از احكام و مقررات اجتماعى است ، مثلا در آيه 187 سوره بقره بعد از اعلام ممنوعيت آميزش جنسى در اعتكاف و احكامى درباره روزه ، و در آيات 229 و 230 سوره بقره و آيه 10 سوره طلاق بعد از بيان قسمتى از احكام طلاق و در آيه 4 سوره مجادله بعد از بيان كفار (ظهار) آمده است . در تمام اين موارد احكام و قوانينى وجود دارد، كه تجاوز از آنها ممنوع است ، و به همين جهت به عنوان مرز الهى شناخته شده اند.
پس از اشاره به اين قسمت از حدود و مرزهاى الهى ، مى فرمايد: (كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند، و اين مرزها را محترم شمارند، بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمى گردد)(و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).
در پايان آيه مى فرمايد: (اين رستگارى و پيروزى بزرگى است ) (و ذلك الفوز العظيم )
در آيه بعد به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنهايى كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند واز مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود) (و من يعض الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها)
البته مى دانيم تنها معصيت خداوند (هر چند گناه كبيره باشد) موجب خلود و عذاب جاودانى ، نيست ، بنابراين منظور از آيه فوق كسانى هستند كه از روى طغيان و سركشى و دشمنى و انكار آيات الهى ، حكم خدا را زير پا مى گذارند، و در حقيقت ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند، و با توجه به اينكه حدود جمع
است ، و تمام قوانين الهى را شامل مى شود، اين معنى بعيد به نظر نمى رسد، زيرا كسى كه تمام قوانين الهى را بشكند، معمولا، به خدا ايمان ندارد، والا گوشهاى از آن را لااقل محترم مى شمرد.
قابل توجه اينكه در آيه قبل ، درباره بهشتيان (خالدين فيها) (بطور جاودان در بهشت خواهند بود) به صورت جمع آمده ، و در اين آيه كه درباره دوزخيان است (خالدا فيها) به صورت مفرد آمده است ، اين تفاوت تعبير در دو آيه پشت سر هم گويا اشاره به اين است ، كه بهشتيان براى خود اجتماعاتى دارند، كه خود يكى از نعمتهاى بهشتى براى آنها محسوب مى شود، در حالى كه دوزخيان آنچنان به خود مشغولند و در خويش فرو رفته اند، كه به ديگرى نمى پردازند، و عملا تنها هستند.
اين موضوع حتى در اين دنيا هم درباره افراد تك رو و مستبد، در برابر افراد متحد و مجتمع نيز صدق مى كند، كه اينها در اين جهان بهشتى هستند، و آنها دوزخى .
و در پايان آيه به سرانجام آنها اشاره كرده و مى فرمايد: (آنها عذاب خوار كننده و آميخته با توهينى دارند)(و له عذاب مهين )
در واقع در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مساءله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مى كند.
امتيازات قانون ارث اسلامى :
در قانون ارث عموما و در قانون ارث اسلام به خصوص مزايايى وجود دارد كه ذيلا به قسمتى از آنها اشاره مى شود:
1- در نظام ارث اسلامى هيچ يك از بستگان متوفى با توجه به سلسله مراتب از ارث محروم نمى شوند، و آنچه در ميان اعراب جاهلى يا پاره اى از كشورها معمول بود كه زنان و يا كودكان را به خاطر عدم توانايى بر حمل اسلحه و شركت در ميدان جنگ از ارث محروم مى كردند، و ثروت متوفى را به افراد دورتر مى دادند در اسلام وجود ندارد، و تمام افراد به نسبت ارتباطى كه با متوفى دارند مشمول قانون ارث هستند.
2- اين قانون به نيازهاى فطرى و مشروع انسان پاسـخ مثبت مى دهد زيرا افراد بشر همواره مايلند كه حاصل دسترنج خود را در دست كسانى ببينند كه پاره تن آنها محسوب مى شود، و حيات آنها در حقيقت ادامه حيات و زندگى خود آنان مى باشد، لذا مى بينيم كه در اين قانون سهم فرزندان از همه بيشتر است ، و در عين حال پدر و مادر و ساير بستگان نيز به نوبه خود سهم قابل ملاحظه دارند.
3- اين قانون افراد را به تلاش و كوشش بيشتر در راه توليد ثروت و گردش چرخهاى اقتصادى تشويق مى كند زيرا وقتى انسان حاصل زحمات عمر خود را نصيب افراد مورد علاقه خويش مى بيند، در هر سن و شرايطى كه باشد به كار تشويق مى گردد و وقفه و ركودى در فعاليتهاى او ايجاد نمى شود.
چنانكه اشاره كرديم قانون ارث در پاره اى از كشورها لغو شد و اموال كسانى كه از دنيا مى رفتند، در اختيار دولت قرار گرفت ، ولى به زودى آثار منفى اين قانون در محيط اقتصادى آن كشور به صورت يك ركود آشكار گشت و به همين دليل ناچار قانون مذكور را لغو كردند.
4- قانون ارث اسلامى از تراكم ثروت جلوگيرى مى كند زيرا در اين نظام بعد از هر نسل ثروت بطور عادلانه در ميان افراد متعددى تقسيم مى گردد و از اين راه به توزيع عادلانه ثروت كمك مى كند.
قابل توجه اينكه اين تقسيم همانند پاره اى از اشكال تقسيم ثروت كه در دنياى امروز وجود دارد و غالبا با ناراحتيهاى اجتماعى همراه است نمى باشد، و طورى است كه همه با آغوش باز آن را مى پذيرد.
5- قانون ارث اسلامى تنها بر اساس چگونگى ارتباط متوفى تنظيم نشده بلكه نياز واقعى وارثان نيز در نظر گرفته شده است ، مثلا اگر مى بينيم ارث پسران در ظاهر دو برابر دختران است و يا ارث پدر در پاره اى از موارد بيش از ارث مادر است ، به خاطر اين است كه مردان در قوانين اسلامى مسووليتهاى مالى فراوانى دارند و هزينه زندگى زنان بر دوش آنها است ، و لذا نياز مالى آنها بيش از زنان مى باشد.
(عول )و (تعصيب ) چيست ؟
در كتاب ارث اسلامى به دو بحث مهم برخورد مى كنيم كه درباره مساءله (عول ) و (تعصيب ) سخن مى گويد، سرچشمه اين بحث از آنجا شروع مى شود كه سهام ارث به شكلى كه در آيات گذشته بيان شد گاهى از مجموع مال كمتر، و گاهى بيشتر است .
مثلا: اگر ورثه ، فقط دو خواهر (پدرى و مادرى ) و شوهر بوده باشند، ارث دو خواهر، دو سوم مال وارث شوهر، نصف مال است كه مجموع آن دو، 76 مى شود يعنى 16 از مجموع مال بيشتر مى گردد، در اينجا اين بحث پيش مى آيد كه آيا 16 بايد بطور عادلانه و به نسبت سهام از همه ورثه كم شود؟ و يا اينكه از افراد معينى كم گردد؟
معروف در ميان دانشممندان اهل تسنن اين است كه بايد از همه كم شود و اين را فقها (عول ) مى نامند (زيرا عول در لغت به معنى زيادى و ارتفاع و بلندى است ).
و در مثال فوق مى گويند: 16 اضافى بايد از هر دو به نسبت سهام آنها كم شود و همچنين در موارد ديگر، در حقيقت سهامداران ارث را در اينجا همانند طلبكارانى فرض مى كنند كه بدهكار قادر به پرداختن مطالبات همه آنها نيست و به اصطلاح ورشكست شده است ، و مى دانيم در چنين جايى مقدار كمبود را به نسبت از همه طلبكاران كسر مى كنند.
ولى به عقيده (فقهاى شيعه ) هميشه كمبود به افراد خاصى متوجه مى شود و در مثال فوق ، كمبود را فقط به دو خواهر مى زنند، و مى گويند: همانطور كه در
حديث وارد شده (ممكن نيست خداوندى كه حساب همه چيز، حتى ريگهاى بيابان را دارد، سهام ارث را طورى قرار دهد كه كسرى داشته باشد) حتما خداوند در اينگونه موارد، قانونى وضع كرده كه با توجه به آن قانون ، كمبودى متصور نيست و آن قانون ، ايناست كه در ميان وارثان ، بعضى در قرآن سهم ثابتى از نظر (حداقل ) و (حداكثر) براى آنها ذكر شده ، مانند سهم شوهر و زن و پدر و مادر ولى بغضى ديگر چنين نيستند، مانند (دو خواهر) و (دو دختر) از اين مى فهميم كه هميشه كمبود و كسرى بايد به آنها بخورد كه حداقل و حداكثر سهم آنها، مشخص نشده يعنى قابل تغيير و در نوسان است ، لذا در مثال فوق ، كمبودى متوجه شوهر نمى شود و تنها بايد 16 اضافى را از سهم دو خواهر كم كرد(دقت كنيد).
و گاهى به عكس ، مجموع سهام ، از مجموع مال ، كمتر است ، و چيزى اضافه باقى مى ماند، مثلا اگر مردى از دنيا برود و تنها يك دختر و مادر از او باقى بماند، مى دانيم كه سهم مادر در اين صورت 16 و دختر 36 مال مى باشد كه مجموع آنها 46 مى شود، يعنى 26 اضافه مى ماند، دانشمندان و فقهاى اهل تسنن مى گويند: اين اضافى را بايد به (عصبه ) (بر وزن كسبه ) يعنى مردان طبقه بعد (مثل بردارهاى متوفى در اين مثال ) داد و اين اصطلاحا (تعصيب ) مى نامند، ولى فقهاى شيعه معتقدند كه همه آن را بايد در ميان آن دو به نسبت 1 و 3 تقسيم كرد زيرا با وجود طبقه قبل ، نوبت به طبقه بعد نمى رسد به علاوه دادن مقدار اضافى به مردان طبقه بعد، شبيه قوانين دوران جاهليت است كه زنان را بدون دليل از ارث محروم مى ساختند (بحث فوق يك بحث پيچيده علمى است كه خلاصه آن در اينجا آمد و شرح بيشتر آن را از كتب فقهى بخوانيد).
آيات 15 و 16
و اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهم اربعة منكم فان شهدوا فامسكو هن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا (15) واللذان ياتيانها منكم فاذوهما فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما(16)
ترجمه :
15 - و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را بعنوان شاهدبر آنها بطلبيد! اگر گواهى دادند، آنان ( زنان ) را در خانه ها(ى خود) نگاه داريد تامرگشان فرا رسد؛ يا اينكه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد.
16 - و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه (همسر ندارند، و) مرتكب آن كار (زشت ) مى شوند، آنها را آزار دهيد (و حد بر آنان جارى نماييد)! و اگر توبه كنند، و (خود را) اصلاح نمايند، (و به جبران گذشته بپردازند،) از آنها درگذريد! زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است .
تفسير :
اين آيه بطورى كه غالب مفسران از آن فهميده اند، اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده (فحشاء) مى شوند، نخست مى فرمايد: (اگر همسران شما آلوده به زنا شدند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شهود بر اين كار دعوت كنيد) (و اللاتى ياءتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم ).
واژه (فاحشة ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم ، در اصل به معنى كار و يا گفتار بسيار زشت است و اگر در مورد (زنا) و عمل منافى عفت به كار مى رود، نيز به همين مناسبت است . و اين كلمه در 13 مورد در قرآن مجيد آمده است ، كه گاهى در مورد (زنا) است و گاهى در مورد (لواط) و گاهى در اعمال زشت ننگين بطور كلى استعمال شده
است .
سپس مى فرمايد: (اگر اين چهار نفر، به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانه هاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد) (فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت ).
دليل بر اينكه آيه فوق اشاره به (زناى محصنه ) مى كند، علاوه بر قرينه اى كه در آيه بعد است ، تعبير به (من نسائكم ) (از همسرانتان ) مى باشد، زيرا اين تعبير در مورد همسران در قرآن مكرر وارد شده است ، بنابراين مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه (حبس ابد) تعيين شده است .
ولى بلافاصله مى گويد: (و يا اينكه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد) (او يجعل الله لهن سبيلا).
از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم ، يك حكم موقت بوده ، و از همان آغاز اعلام شده است كه در آينده (پس از آماده شدن محيط و افكار) حكم جديدى در باره آنها نازل خواهد شد، و در آن موقع زنانى كه مشمول اين قانون شده اند، و هنوز در قيد حيات هستند، طبعا از زندان آزاد خواهند شد، و مجازات ديگرى نيز در مورد آنها عملى نخواهد گرديد، آزادى آنها از زندان به خاطر الغاى حكم سابق است ، و اما عدم اجراى مجازات جديد درباره آنها به خاطر اين است كه قانون مجازات شامل مواردى كه قبل از آمدن قانون انجام يافته نمى گردد، و به اين ترتيب قانون آينده هر چه باشد راهى براى نجات اين زندانيان است ، ولى البته اين قانون جديد شامل حال تمام كسانى كه در آينده مرتكب مى شوند خواهد بود (دقت كنيد).
و اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه منظور از جمله (او يجعل الله لهن
سبيلا) اين است كه خداوند به وسيله دستور آينده درباره سنگسار كردن اين گونه افراد، راهى براى آزادى آنها گشوده است درست نيست ، زيرا هيچ گاه با تعبير (لهن سبيلا) (راهى به سود آنان ) سازگار نمى باشد چه اينكه اعدام راه نجات نمى باشد.
زيرا مى دانيم قانونى كه بعدا در اسلام براى مرتكبين زناى محصنه ، مقرر گرديد، قانون (رجم ) (سنگسار كردن ) بود. (اين قانون در احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بطور مسلم وارد شده است ، اگر چه در قرآن به آن اشاره اى نگرديده است ).
از آنچه در بالا گفتيم ، روشن مى شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده ، زيرا نسخ در مورد احكامى است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود ، نه به صورت موقت و محدود، در حالى كه آيه فوق حكم (حبس ابد) را به عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است . و اگر مشاهده مى كنيم كه در پاره اى از روايات تصريح شده ، كه آيه فوق به وسيله احكامى كه درباره مجازات عمل منافى عفت دارد شده ، نسخ گرديده است ، منظور از آن نسخ اصطلاحى نيست ، زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته ميشود. (دقت كنيد).
ضمنا بايد توجه داشت كه دستور محبوس ساختن اينگونه زنان در خانه ها حكمى است كه از يك سو به نفع آنهاست زيرا از محبوس ساختن در زندانهاى عمومى به مراتب بهتر است ، و از سوى ديگر تجربه نشان داده كه زندانهاى عمومى اثر عميقى در آلوده شدن اجتماع دارد زيرا اين مراكز معمولا به صورت آموزشگاه بزرگ مفاسد در مى آيد كه افراد مجرم در آنجا تجربيات خود را در معاشرت دائمى تواءم با وقت وسيع در اختيار يكديگر مى گذارند.
سپس در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت (غير محصنه ) را بيان مى كند، و مى فرمايد: (مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت
مى كنند، آنها را آزار (و مجازات ) كنيد. (واللذان ياتيانها منكم فاذوهما)
گرچه در اين آيه تصريحى به زناى غير محصنه نشده ، ولى از آنجا كه اين آيه دنبال آيه گذشته آمده ، و مجازاتى كه براى زنا در اين آيه ذكر شده با مجازات آيه گذشته تفاوت دارد، و از آن خفيفتر است استفاده مى شود كه اين حكم درباره آن دسته از مرتكبين زنا است ، كه در آيه قبل داخل نبوده اند، و از آنجا كه آيه قبل با قرينه اى كه اشاره شد، مخصوص زناى محصنه است نتيجه مى گيريم ، كه اين آيه حكم زناى غير محصنه را بيان مى كند.
اين نكته نيز روشن است كه مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است ، و آيه 2 سوره نور كه حد زنا را يك صد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده ، مى تواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد، و به همين دليل اين حكم نيز نسخ نشده است .
در تفسير (عياشى ) از امام صادق (عليه السلام ) نيز در ذيل اين آيه نقل شده ، كه فرمود: (يعنى البكر اذا اتت الفاحشة التى اتتها هذه الثيب فاذوهما) يعنى : منظور از اين آيه مرد و زن بى همسر است ، كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، آنها را بايد آزار داد (و مجازات كرد).
بنا بر آنچه گفتيم كلمه (اللذان ) اگر چه تثنيه مذكر است ، منظور از آن ، زن و مرد هر دو مى باشد، و به اصطلاح از باب (تغليب ) است .
جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين آيه در باره عمل زشت (لواط) بوده باشد، و آيه قبل را مربوط به (مساحقه ) (هم جنس گرايى زنان ) دانسته اند، ولى با توجه به رجوع ضمير (ياءتيانها) به كلمه (فاحشة ) كه در آيه قبل آمده است ، استفاده مى شود كه نوع عمل منافى عفت كه در اين آيه آمده ، همانند نوعى است كه در آيه قبل مى باشد، بنابراين يكى را درباره لواط و ديگرى را درباره مساحقه دانستن ، خلاف ظاهر است (اگر چه هر دو نوع در يك جنس كلى يعنى همجنس گرايى
مشتركند) بنابراين هر دو آيه در باره زنا است . از اين گذشته مى دانيم كه مجازات لواط در اسلام اعدام است ، نه آزار رساندن و يا تازيانه زدن ، و هيچ دليلى نداريم كه حكم آيه مورد بحث نسخ شده باشد.
در پايان آيه اشاره به مساءله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده ، و مى فرمايد: اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است . (فان تابا و اصلحا فاءعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما).
اين دستور در حقيقت راه بازگشت را به روى اين گونه خطاكاران گشوده است كه در صورت توبه و اصلاح ، جامعه اسلامى آنها را با آغوش باز مى پذيرد و به صورت يك عنصر طرد شده اجتماع نخواهند بود.
ولى البته (همانطور كه در كتب فقهى آمده ) توبه در صورتى صحيح است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه اسلامى ، و اقامه شهود، و صدور حكم دادگاه اسلام ، انجام يافته باشد، و الا توبه اى كه بعد از صدور حكم باشد هيچ گونه تاءثيرى نخواهد داشت .
از اين حكم ضمنا استفاده مى شود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كرده اند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد، جايى كه حكم مجازات و حد شرعى ، با توبه ساقط بشود به طريق اولى بايد مردم از گذشته آنها چشم بپوشند، همچنين كسانى كه اين حد در باره آنها جارى مى شود و بعد از آن توبه مى كنند بايد مشمول گذشت مسلمانان بوده باشند.
روش سهل و ممتنع قوانين كيفرى اسلام
گاه و بى گاه به مناسبتهايى مى پرسند: چرا اسلام قوانين جزايى و كيفرى سخت و طاقت فرسايى مقرر نموده ، مثلا در برابر يك بار آلوده شدن به زناى
محصنه در آغاز مجازات حبس ابد مقرر گرديد و سپس مجازات اعدام تعيين شد، آيا بهتر نبود مجازاتهاى ملايمترى در برابر اينگونه اعمال تعيين گردد تا تعادلى در ميان جرم و كيفر برقرار شده باشد؟!
ولى بايد توجه داشت كه قوانين كيفرى اسلام گرچه ظاهرا سخت و شديد هستند، ولى در مقابل ، راه اثبات جرم در اسلام به اين آسانى نيست ، و براى آن شرايطى تعيين شده كه غالبا تا گناه علنى نشود آن شرائط حاصل نمى گردد.
مثلا: افزايش دادن تعداد شهود را به چهار نفر كه در آيه فوق به آن اشاره شد بقدرى سنگين است كه فقط افراد بى باك و بى پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهى است اين چنين اشخاص بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند و محيط از آلودگى گناه پاك گردد، همچنين براى شهادت شهود شرايطى تعيين شده از قبيل رؤ يت و عدم قناعت به قرائن ، و هماهنگى در شهادت ، و مانند آن ، كه اثبات جرم را سخت تر مى كند.
به اين ترتيب ، اسلام ، احتمال يك مجازات فوق العاده شديد را در برابر اين گونه گناهكاران قرار داده ، و همين احتمال اگر چه ضعيف هم باشد مى تواند در روحيه غالب افراد اثر بگذارد، اما راه اثبات آن را مشكل قرار داده تا عملا در اين گونه موارد اعمال خشونت بطور وسيع انجام نگيرد، در حقيقت اسلام خواسته اثر تهديدى اين قانون كيفرى را حفظ كند بدون اين كه افراد زيادى مشمول اعدام شوند.
نتيجه اين كه روش اسلام در تعيين مجازات و راه اثبات جرم روشى است كه حداكثر تاءثير را در نجات جامعه از آلودگى به گناه دارد در حالى كه افراد مشمول اين مجازاتها عملا زياد نيستند و به همين جهت ما از اين روش به عنوان روش (سهل و ممتنع ) تعبير كرديم .
آيات 17 و 18
إ نما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهلة ثم يتوبون من قريب فأ ولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما (17) و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى إ ذا حضر احدهم الموت قال إ نى تبت الان و لالذين يموتون و هم كفار أ ولئك أ عتدنالهم عذابا أ ليما (18)
ترجمه :
17 - پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند و سپس به زودى توبه مى كنند ، خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است .
18 - و براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا برسد مى گويد الان توبه كردم ، توبه نيست و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند ، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى براى آنها فراهم كرده ايم .
تفسير :
شرائط پذيرش توبه
در آيه گذشته مسئله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى عفت ، در پرتو توبه صريحا بيان شد و در ذيل آن با جمله (ان الله كان توابا رحيما؛ خداوند توبه بندگان را بسيار مى پذيرد و نسبت به آنها رحيم است اشاره به پذيرش توبه از طرف پروردگار نيز شده ، در اين آيه صريحا مساءله توبه و پاره اى از شرايط آن را بيان مى كند و مى فرمايد: (توبه تنها براى آنها است كه گناهى را از روى
جهالت انجام مى دهند.) (انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ).
اكنون ببينيم منظور از (جهالت ) چيست ؟ آيا همان جهل و نادانى و بى خبرى از گناه است ، و يا عدم آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناك آن مى باشد؟
كلمه (جهل ) و مشتقات آن گرچه به معانى گوناگونى آمده است ولى از قراين استفاده مى شود كه منظور از آن در آيه مورد بحث طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است ، و در اين حالت ، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بين نمى رود، اما تحت تاءثير آن غرائز سركش قرار گرفته و عملا بى اثر مى گردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود.
ولى اگر گناه بر اثر چنين جهالتى نباشد بلكه از روى انكار حكم پروردگار و عناد و دشمنى انجام گيرد، چنين گناهى حكايت از كفر مى كند و به همين جهت توبه آن قبول نيست ، مگر اين كه از اين حالت بازگردد و دست از عناد و انكار بشويد.
در واقع اين آيه همان حقيقتى را بيان مى كند كه امام سجاد (عليه السلام ) در دعاى ابو حمزه با توضيح بيشترى بيان فرموده است آنجا كه مى گويد: (الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيتك جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى ...)
(خداى من ! هنگامى كه به معصيت تو پرداختم اقدام به گناه از راه انكار خداونديت نكردم و نه به خاطر خفيف شمردن امر تو بود و نه مجازات تو را كم اهميت گرفتم و نسبت به آن بى اعتنا بودم و نه وعده كيفرت را سبك شمردم بلكه خطايى بود كه در برابر من قرار گرفت و نفس اماره ، حق را بر من مشتبه كرد و هوى و هوس بر من چيره شد).
سپس قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده و مى فرمايد: (سپس به
زودى توبه كنند) (ثم يتوبون من قريب ).
در باره اين كه منظور از قريب (زمان نزديك ) چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، جمع زيادى آن را به معنى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند، و آيه بعد را كه مى گويد پس از ظهور علائم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند بنابر اين تعبير به (قريب ) شايد به خاطر اين است كه اصولا زندگى دنيا هر چه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است .
اما بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند، يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا بازگردد، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را به طور كلى از روح و جان انسان بشويد، و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند، و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى قبل از آنكه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى در آيد از آن پشيمان شود، در غير اين صورت غالبا اثرات گناه در زواياى قلب و جان انسانى باقى خواهد ماند، پس توبه كامل توبه اى است كه به زودى انجام پذيرد و كلمه (قريب ) از نظر لغت و فهم عرف ، نيز با اين معنى مناسبتر است .
درست است كه توبه بعد از زمان طولانى نيز پذيرفته مى شود، اما توبه كامل نيست و شايد تعبير به (على الله ): (توبه اى كه بر خدا لازم است آن را بپذيرد) نيز اشاره به همين معنى باشد زيرا اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن آمده است و مفهوم آن اين است كه پذيرش اين گونه توبه ها از حقوق بندگان مى باشد در حالى كه پذيرش توبه هاى دور دست از طرف خداوند يك نوع تفضل است نه حق .
پس از ذكر شرايط توبه مى فرمايد: خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است ) (فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما).
در آيه بعد اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى شود نموده ، مى فرمايد: (كسانى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند و مى گويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد. دليل آن هم روشن است زيرا در حال احتضار و در آستانه مرگ ، پرده ها از برابر چشم انسان كنار مى رود، و ديد ديگرى براى او پيدا مى شود، و قسمتى از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه اعمالى را كه در اين زندگى انجام داده با چشم خود مى بيند و مسايل جنبه حسى پيدا مى كند واضح است كه در اين صورت هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مى گردد، و همانند كسى كه شعله آتشى را نزديك خود ببيند از آن فرار مى كند.
مسلم است كه اساس تكليف و آزمايش پروردگار بر اين گونه مشاهده ها نيست ، بلكه بر ايمان به غيب و مشاهده با چشم عقل و خرد است .
به همين دليل در قرآن مجيد مى خوانيم : هنگامى كه نخستين نشانه هاى عذاب دنيا بر بعضى از اقوام پيشين آشكار مى گشت باب توبه به روى آنها بسته مى شد، در سرگذشت فرعون مى خوانيم : (حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ؛ تا آن زمان كه غرقاب دامن او را گرفت ، صدا زد: الان ايمان آوردم كه معبودى جز معبود بنى اسرائيل نيست و من از تسليم شدگانم اما به او گفته مى شود الان اين سخن را مى گويى ؟ و پيش از اين نافرمانى كرده و از مفسدان بودى ! به همين دليل توبه تو پذيرفته نخواهد شد.
از بعضى از آيات قرآن (مانند آيه 12 سوره سجده ) استفاده مى شود كه
گناهكاران در قيامت با مشاهده عذاب الهى از كار خود پشيمان مى شوند ولى پشيمانى آنها سودى نخواهد داشت . چنين كسانى درست مانند مجرمانى هستند كه وقتى چشمشان به چوبه دار افتاد و طناب دار را بر گلوى خود احساس كردند، از كار خود پشيمان مى شوند، روشن است كه اين پشيمانى نه فضيلت است و نه افتخار و نه تكامل ، و به همين جهت چنان توبه اى بى اثر است .
البته اين آيه با رواياتى كه مى گويد: توبه تا آخرين نفس پذيرفته مى شود هيچگونه منافاتى ندارد، زيرا منظور از آن روايات لحظاتى است كه هنوز نشانه هاى قطعى مرگ را مشاهده نكرده و به اصطلاح ديد برزخى پيدا ننموده است .
دسته دوم : از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى شود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مى روند، در آيه فوق درباره آنها چنين مى فرمايد: آنها كه در حال كفر مى ميرند توبه براى آنان نيست ) (و لا الذين يموتون و هم كفار).
اين حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد نيز بازگو شده است .
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه چنين كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند چه موقع توبه مى كنند كه توبه آنها پذيرفته نخواهد شد؟
بعضى احتمال داده اند كه توبه آنها در عالم ديگر پذيرفته نمى شود و بعضى احتمال داده اند كه منظور از توبه در اينجا توبه بندگان نيست ، بلكه توبه خداوند يعنى بازگشت او به عفو و رحمت مى باشد، ولى ظاهر اين است كه آيه هدف ديگرى را تعقيب مى كند و مى گويد: (كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كرده اند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند توبه هاى گذشته آنها نيز بى اثر است ).
توضيح اينكه : مى دانيم يكى از شرائط قبولى اعمال نيك انسان (موافات بر
ايمان ) است . يعنى با ايمان از دنيا رفتن ، و كسانى كه در لحظه پايان زندگى كافر باشند، اعمال گذشته آنها ( حتى اعمال نيكى كه در حال ايمان انجام داده اند) طبق صريح آيات قرآن حبط و نابود مى گردد، توبه هاى آنان از گناه اگر چه در حال ايمان انجام شده نيز در چنين صورتى نابود خواهد شد.
بطور خلاصه شرط قبولى توبه دو چيز است : نخست اين كه قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان ، با ايمان از دنيا برود.
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه انسان نبايد توبه را به تاءخير اندازد، زيرا ممكن است بطور ناگهان مرگ او فرا رسد و درهاى توبه به روى او بسته شود و جالب توجه اين كه تاءخير توبه كه از آن به تسويف تعبير مى كنند در آيه فوق هم رديف مرگ در حال كفر قرار داده شده است و اين نشانه اهميتى است كه قرآن به اين موضوع مى دهد.
در پايان آيه مى فرمايد: (براى اين هر دو دسته ، عذاب دردناكى مهيا كرده ايم ) (اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما).
احتياج به تذكر ندارد كه توبه علاوه بر آنچه گفته شد شرايط ديگرى نيز دارد كه در آيات مناسب به آن اشاره خواهد شد.
آيه 19
يا ءايها الذين ءامنوا لا يحل لكم أ ن ترثوا النساء كرها و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما ءاتيتموهن إ لا أ ن يأ تين بفحشة مبينة و عاشروهن بالمعروف فإ ن كرهتموهن فعسى أ ن تكرهوا شيا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا (19)
ترجمه :
19 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! براى شما حلال نيست كه از زنان ، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها) ارث ببريد! و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آنچه به آنها پرداخته ايد (از مهر)، تملك كنيد! مگر اينكه آنها عمل زشت آشكارى انجام دهند و با آنان ، به طور شايسته رفتار كنيد! و اگر از آنها (بجهتى ) كراهت داشتيد، (فورا تصميم به جدايى نگيريد!) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد.
شاءن نزول :
در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه اين آيه در باره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند، نگه مى داشتند، به انتظار اين كه آنها بميرند و اموالشان را تملك كنند. و از ابن عباس نقل شده كه آيه فوق در باره افرادى نازل شده كه همسرانشان مهر سنگين داشتند و در عين اين كه تمايل به ادامه زناشويى با آنها نداشتند به خاطر سنگين بودن مهر حاضر به طلاق آنها نمى شدند، و آنها را تحت فشار قرار مى دادند تا مهرشان را ببخشند و طلاق بگيرند.
جمعى از مفسران براى آيه فوق شاءن نزول ديگرى نقل كرده كه متناسب با اين آيه نيست ، بلكه متناسب با آيه 22 است كه ما آن را به خواست خدا در ذيل همان آيه خواهيم آورد.
تفسير :
باز هم دفاع از حقوق زنان
در آغاز سوره گفتيم كه آيات اين سوره با بسيارى از اعمال نارواى دوران جاهليت مبارزه مى كند، در آيه مورد بحث به چند عادت ناپسند آن دوران اشاره گرديده است و به مسلمانان هشدار داده شده كه آلوده آنها نشوند:
1 - زنان را به خاطر اموالشان زندانى نكنيد - همانطور كه در شاءن نزول گفته شد يكى از رفتارهاى ظالمانه مردان ، در دوران جاهليت اين بود كه با زنان ثروتمندى كه از زيبايى بهره اى نداشتند ازدواج مى كردند، سپس آنها را به حال خود وامى گذاردند نه آنها را طلاق مى دادند و نه همچون يك همسر با آنها رفتار مى نمودند، به اميد اين كه مرگشان فرا رسد و اموالشان را تملك كنند، آيه فوق مى گويد: (اى افراد با ايمان براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه و ايجاد ناراحتى ، ارث ببريد) (يا ايها الذين آمنوا لا يحل لكم ان ترثوا النساء كرها).
و به اين ترتيب عمل فوق را محكوم ساخته است .
2 - زنان را براى حلال كردن مهر خود تحت فشار قرار ندهيد - يكى ديگر از عادات نكوهيده آنها اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون ، تحت فشار مى گذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، اين كار مخصوصا بيشتر در موقعى بود كه زن مهريه سنگينى داشت ، آيه فوق اين كار را ممنوع ساخته و مى فرمايد: آنها را تحت فشار قرار ندهيد، به خاطر اين كه قسمتى از آنچه را به آنها پرداخته ايد تملك كنيد) (و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن ).
ولى اين حكم استثنايى دارد كه در جمله بعد به آن اشاره شده است و آن اين كه اگر آنها مرتكب عمل زشت و ننگينى گردند شوهران مى توانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند) (الا ان ياتين بفاحشة مبينة ).
در حقيقت اين كار يك نوع مجازات و شبيه به گرفتن غرامت در برابر كارهاى
نارواى اين دسته از زنان است .
آيا منظور از (فاحشة مبينة ) (عمل زشت آشكار) در آيه فوق ، خصوص اعمال منافى عفت است يا هر گونه ناسازگارى شديد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى در حديثى كه از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده تصريح گرديده كه هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مى شود (البته منظور هر مخالفت جزئى نيست زيرا در مفهوم كلمه (فاحشه ) اهميت و فوق العادگى افتاده است و ذكر كلمه (مبينة ) نيز آن را تاءكيد مى كند).
3 - سپس دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى با زنان را صادر مى كند و مى فرمايد: (با آنها شايسته معاشرت كنيد) (وعاشروهن بالمعروف ).
و به دنبال آن اضافه مى كند: (حتى اگر به جهاتى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آنها در نظر شما ناخوشايند باشند (فورا تصميم به جدايى نگيريد و تا آنجا كه در قدرت داريد مدارا كنيد). زيرا ممكن است شما در تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد، و آنچه را نمى پسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد) (فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا).
بنابر اين تا كارد به استخوان شما نرسد سزاوار است معاشرت به معروف و رفتار شايسته را ترك نكنيد بخصوص اينكه بسيار مى شود كه همسران درباره يكديگر گرفتار سوءظنهاى بى دليل و حب و بغضهاى بى جهت مى گردند و قضاوتهاى آنها در اين حال غالبا نادرست مى باشد، تا آنجا كه خوبيها در نظرشان بدى و بديها در نظرشان خوبى جلوه مى كند، ولى با گذشت زمان و مدارا كردن ، تدريجا حقايق آشكار مى شود.
ضمنا بايد توجه داشت تعبير به (خيرا كثيرا) كه در آيه به همسرانى كه مدارا مى كنند نويد داده شده مفهوم وسيعى دارد كه يكى از مصاديق روشن آن فرزندان صالح و با لياقت و ارزشمند است .