آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


هل أ تى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيا مذكورا(1)
إ نا خلقنا الانسان من نطفة أ مشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا(2)
إ نا هديناه السبيل إ ما شاكرا و إ ما كفورا(3)
إ نا أ عتدنا للكفارين سلاسل و أ غلالا و سعيرا(4)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آيـا چـنـيـن نـيـسـت كـه زمـانـى طـولانـى بـر انـسـان گـذشـت كـه چـيـز قابل ذكرى نبود؟!
2 - ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم ، و او را مى آزمائيم (لذا) او را شنوا و بينا قرار داديم .
3 - ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا كفران كند.
4 - ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آماده كرده ايم .
تفسير:
نطفه بى ارزش را انسان كرديم ، و تمام وسائل هدايت را در اختيارش نهاديم
بـا اينكه بيشترين بحثهاى اين سوره پيرامون قيامت و نعمتهاى بهشتى است ، ولى در آغاز آن سـخن از آفرينش انسان است چرا كه توجه به اين آفرينش زمينه ساز توجه به قيامت و رسـتـاخـيـز اسـت هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر سـوره قـيـامـت در چـنـد صـفـحـه قبل شرح داديم .
مـى فـرمـايـد: (آيـا چـنـيـن نـيـسـت كـه زمـانـى طـولانـى بـر انـسـان گـذشـت كـه چـيـزى قابل ذكر نبود)؟ (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا).
آرى ، ذرات وجـود او هر كدام در گوشه اى پراكنده بود در ميان خاكها، در لابلاى قطرات آب درياها، در هوائى كه در جو زمين وجود دارد، مواد اصلى وجود او هر كدام در گوشه يكى از ايـن سـه مـحـيـط پـهـنـاور افـتـاده بـود، و او در مـيـان آنـهـا در حـقـيـقـت گـم شده ، و هيچ قابل ذكر نبود.
آيـا مـنـظـور از (انـسـان ) در ايـنـجـا نـوع انـسـان اسـت ، و عـمـوم افـراد بـشـر را شامل مى شود؟ يا خصوص حضرت آدم است ؟.
آيـه بـعـد كـه مـى گـويـد مـا انـسـان را از نـطـفـه آفـريـديـم قـريـنـه روشنى بر معنى اول مـى بـاشـد، هـر چـنـد بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه انـسـان در آيـه اول به معنى حضرت
(آدم ) و (انـسـان ) در آيـه دوم اشـاره به فرزندان آدم است ، ولى اين جدائى در اين فاصله كوتاه بسيار بعيد به نظر مى رسد.
در تـفـسـيـر جـمـله (لم يـكـن شـيـئا مـذكـورا): چـيـز قابل ذكرى نبود نيز نظرات ديگرى اظهار شده است ، از جمله اينكه : انسان به هنگامى كه در عـالم نـطـفـه و جـنـيـن بـود مـوجـود قـابـل ذكـرى نـبـود، ولى بـعـدا كـه مراحل تكامل را پيمود به موجودى قابل ذكر تبديل شد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (انسان در (علم خدا) مذكور بود، هر چند در (عالم خلق ) مذكور نبود).
در بعضى از تفاسير نيز آمده كه منظور از (انسان ) در اينجا علماء و دانشمندان است كه قبل از فرا گرفتن علم قابل ذكر نبودند، اما بعد از رسيدن به نظام علم در ميان همه مردم ، در حيات و بعد از موتشان ، همه جا ذكر آنها است .
بـعـضـى نـقـل كـرده اند كه (عمر بن خطاب ) اين آيه را از كسى شنيد گفت اى كاش آدم همچنان غير مذكور باقى مانده بود، و از مادرزاده نمى شد، و فرزندانش مبتلا نمى شدند!.
و اين سخن تعجب آور است چرا كه در واقع ايرادى است به مساءله آفرينش .
بـه هـر حـال بـعـد از ايـن مـرحـله نـوبـت آفـريـنـش انـسـان ، و مـوجـود قابل ذكر شدن است ، مى فرمايد.
(ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم ، و او را مى آزمائيم ، و لذا او
را شـنـوا و بـيـنـا قـرار داديـم ) (انـا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا).
(امشاج ) جمع (مشج ) (بر وزن نسج يا بر وزن سبب ) يا جمع (مشيج ) (بر وزن مريض ) به معنى شى ء مخلوط است .
آفـريـنـش انـسـان از (نطفه مخلوط) ممكن است اشاره به اختلاط نطفه مرد و زن و تركيب (اسـپـر) و (اوول ) بـوده بـاشـد هـمـانـگونه كه در روايات اهلبيت (عليهم السلام ) اجمالا به آن اشاره شده است . يا اشاره به استعدادهاى مختلفى كه در درون نطفه از نظر عـامـل وراثـت از طريق ژنها و مانند آن وجود دارد، و يا اشاره به اختلاط مواد مختلف تركيبى نـطـفـه اسـت ، چـرا كه از دهها ماده مختلف تشكيل يافته ، و يا اختلاط همه اينها با يكديگر معنى اخير از همه جامعتر و مناسبتر است .
اين احتمال نيز داده شده كه امشاج اشاره به تطورات نطفه در دوران جنينى است .
جـمله (نبتليه ) اشاره به رسيدن انسان به مقام (تكليف و تعهد و مسؤ وليت و آزمايش و امتحان ) است ، و اين يكى از بزرگترين مواهب خدا است كه به انسان كرامت فرموده و او را شايسته (تكليف و مسؤ وليت ) قرار داده است .
و از آنـجـا كه (آزمايش و تكليف ) بدون (آگاهى ) ممكن نيست ، در آخر آيه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى كند كه در اختيار انسانها قرار داده است .
بـعـضـى نـيز گفته اند منظور از ابتلاء و آزمايش در اينجا تطورات و تحولاتى است كه بـه جـنـيـن از مـرحـله نـطـفـه تـا رسـيـدن بـه يـك انـسـان كـامـل دست مى دهد. ولى با توجه به تعبير (نبتليه ) و همچنين تعبير به (انسان ) تفسير اول مناسبتر است .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه ريشه همه ادراكات انسان از ادراكات حسى او است : و به تعبير ديگر ادراكات حسى (مادر) همه (معقولات ) است ، و اين نظريه بسيارى از فـلاسـفـه اسـلامى است ، و در ميان فلاسفه يونان (ارسطو) نيز طرفدار همين نظر بوده است .
و از آنـجـا كـه تـكليف و آزمايش انسان علاوه بر مساءله آگاهى و ابزار شناخت نياز به دو عامل ديگر يعنى به مساءله (هدايت ) و (اختيار) دارد آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى فـرمـايـد: (مـا راه را بـه او نـشـان داديـم ، خواه شاكر و پذيرا باشد، يا كفران كننده و ناپذيرا) (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).
(هـدايـت ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد كـه هـم هدايت (تكوينى ) را شـامـل مـى شـود و هـم هـدايت (فطرى ) و هم (تشريعى ) را هر چند سوق آيه بيشتر روى هدايت تشريعى است .
(تـوضـيـح ) ايـنـكـه از آنـجـا كـه خداوند انسان را براى هدف (ابتلاء و امتحان ) و تكامل آفريده است مقدمات وصول به اين هدف را در وجود او
آفريده ، و نيروهاى لازم را به او بخشيده اين همان هدايت (تكوينى ) است .
سـپـس در اعـماق فطرتش عشق به پيمودن اين راه را قرار داده ، و از طريق الهامات فطرى مسير را به او نشان داده ، و از اين نظر هدايت (فطرى ) نموده و از سوى ديگر، رهبران آسـمانى و انبياى بزرگ را به تعليمات و قوانين روشن براى (ارائه طريق ) مبعوث كـرده ، و بـه وسـيـله آنها هدايت (تشريعى ) فرموده است ، و البته تمام اين شعب سه گـانـه هـدايـت ، جـنـبـه عـمـومـى دارد، و هـمـه انـسـانـهـا را شامل مى شود.
رويهمرفته اين آيه به سه مساءله مهم و سرنوشت ساز در زندگى انسان اشاره مى كند:
مـساءله (تكليف )، مساءله (هدايت ) و مساءله (آزادى اراده و اختيار) كه لازم و ملزوم يكديگر و مكمل يكديگرند.
در ضمن جمله (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا) خط بطلان بر مكتب جبر مى كشد.
تـعـبـير به (شاكرا) و (كفورا) مناسبترين تعبيرى است كه در اينجا امكان دارد، چرا كـه در مـقـابـل نـعـمـت بـزرگ هدايت الهى آنها كه پذيرا و تسليم شوند، و راه هدايت پيش گيرند، شكر اين نعمت را بجا آورده ، و آنها كه مخالفت كنند كفران كرده اند.
و از آنـجـا كـه از دسـت و زبـان هـيچكس بر نمى آيد، كه از عهده شكرش بدر آيد، در مورد (شـكـر) تـعـبـيـر بـه اسـم فـاعـل كـرده ، در حالى كه در مورد (كفران ) تعبير به (كـفـور) (صـيـغـه مـبـالغـه ) آمـده ، زيـرا آنـهـا كـه اين نعمت بزرگ را ناديده بگيرند بـالاتـريـن كـفـران را كـرده انـد، چـرا كـه خـداونـد انـواع وسـائل هـدايت را در اختيار آنها گذارده ، و اين نهايت كفران است كه همه را ناديده بگيرد و راه خطا برود.
ضـمـنا بايد توجه داشت (كفور) واژه اى است كه هم در مورد (كفران نعمت ) به كار مى رود و هم در مورد (كفر اعتقادى ) (همانگونه كه راغب در مفردات آورده است ).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث اشـاره كوتاه و پرمعنائى به سرنوشت كسانى كه راه كفر و كـفـران را مـى پـويـند كرده ، مى فرمايد: (ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم ) (انا اعتدنا للكافرين سلاسلا و اغلالا و سعيرا).
تـعـبـير به (اعتدنا) (آماده كرده ايم ) تاءكيدى است بر مساءله حتمى بودن مجازات اين گـروه درسـت اسـت كـه آمـاده كـردن از قـبل ، كار كسانى است كه توانائى محدودى دارند و احتمال مى دهند به هنگام نياز توانائى پيدا نكنند، و اين معنى درباره خداوند موردى ندارد چـرا كـه هـر چـه را اراده كـنـد بـا فـرمـان (كـن ) فـورا مـوجـود مـى شـود، در عـيـن حـال بـراى بـيـان قـطـعـى بـودن مـجـازات كـافـران اعـلام مـى كـنـد كـه وسائل مجازات آنها از هم اكنون آماده است !
(سـلاسـل ) جـمـع (سـلسـله ) بـه مـعـنـى (زنـجـيـر) و (اغـلال ) جـمـع (غـل ) بـه معنى حلقه اى است كه بر گردن يا دستها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجير مى بندند.
بـه هـر حـال ذكـر غـل و زنـجـيـر، و سـپس شعله هاى سوزان آتش بيانگر مجازات عظيم اين گـروه است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده ، و (عذاب ) و (اسارت ) در آن جمع است .
آزادى آنها در شهوات در اينجا سبب اسارت آنها در آنجا مى شود،
آتشهائى كه در اين دنيا بر پا كرده اند در آنجا تجسم مى يابد و دامانشان را مى گيرد.
نكته :
عالم پر غوغاى جنين :
مى دانيم نطفه انسان از تركيب نطفه مرد و زن كه اولى (اسپر) يا (كرمك ) و دومى (اوول ) يا (تخمك ) نام دارد تشكيل مى شود.
اصـل وجـود (نـطـفـه ) و سـپـس تـركـيـب آن ، و بـعـد مـراحـل مـخـتـلف جـنين ، از عجائب و شگفتيهاى بزرگ جهان آفرينش است كه با پيشرفت علم (جنين شناسى ) پرده از اسرار آن برداشته شده ، هر چند اسرار بيشترى هنوز در پرده نهان است .
از جـمـله شـگـفـتـيـهـاى مـزبـور كـه گـوشـه كـوچـكـى را تشكيل مى دهد امور زير است :
1 - (اسـپـر) كـه بـا آب نـطـفـه مـرد خارج مى شود موجود زنده متحرك بسيار كوچك ذره بـيـنـى اسـت كـه داراى يـك سـر و گـردن و دم مـتـحـرك مـى باشد، و عجب اينكه در هر بار انـزال مـرد مـمـكـن اسـت از دو تا پانصد ميليون ! اسپر وجود داشته باشد كه مطابق جمعيت چـندين كشور است ، ولى از اين عده بيشمار، فقط يك يا چند عدد وارد تخمك شده ، و بارور مـى گردد، وجود اين تعداد نطفه نر به خاطر آن است كه اسپرها براى رسيدن به تخمك و تركيب با آن تلفات زيادى مى دهند، و اگر اين تعداد عظيم نبود شايد امر بارور شدن مشكل مى شد.
2 - (رحـم ) قـبـل از دوران بـاردارى فـقـط بـه اندازه يك گردو است ! اما بعد از انعقاد نـطـفـه و پـرورش جـنـيـن بـه قـدرى بـزرگ مـى شـود كـه جـاى زيـادى را اشغال مى كند و عجب اينكه جدار آن بقدرى قابل ارتجاع است كه در برابر اين حجم عظيم كاملا مقاومت مى كند.
3 - خون در ديواره رحم در عروق و رگها نيست ! بلكه به صورت ناودان در ميان عضلات جارى است ، زيرا اگر رگى وجود داشت مسلما در برابر كشش فوق العاده جدار رحم تاب مقاومت نمى آورد!
4 - بعضى از دانشمندان معتقدند كه نطفه زن داراى الكتريسته (مثبت ) است و اسپر دارى الكتريسته (منفى )، و لذا به سوى هم كشيده مى شوند، اما هنگامى كه اسپر وارد تخمك شـد بـار الكـتـريـكـى آن را مـنـفـى مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليـل اسـپـرهاى بيشمار ديگر كه در اطراف آن وجود دارند از آن رانده مى شوند و بعضى نيز گفته اند با ورود اسپر، ماده شيميائى مخصوص ترشح مى شود كه ساير اسپرها را مى راند.
5 - جـنـيـن در مـيـان كيسه اى بزرگ در آبى غليظ بنام (آمنى بوس ) غوطه ور است كه خـاصـيت ضد ضربه در مقابل انواع حركات تند مادر، و يا اصابت چيزى به شكم ، دارد، بـعلاوه جنين را به صورت يكنواخت گرم نگه مى دارد، و تغيير حرارت خارجى در آن به زودى اثـر نـمـى كـنـد و از همه جالبتر اينكه او را در حالت بى وزنى قرار مى دهد، و از فشار آوردن اعضاى مختلف جنين روى همديگر كه ممكن است موجب ضايعاتى شود جلوگيرى مى كند!
6 - تغذيه جنين از طريق (جفت ) و (بند ناف ) صورت مى گيرد، يعنى خون مادر با تمام مواد غذائى و اكسيژن وارد جفت شده ، و با تصفيه جديدى از
طريق بند ناف وارد قلب جنين مى شود، و از آنجا به تمام اعضاى بدن پخش مى گردد.
جـالب ايـنـكـه بـطـن چـپ و راسـت قلب جنين با يكديگر مربوط است چون مساءله تصفيه از طريقه ريه در آنجا مطرح نيست ، زيرا جنين تنفس نمى كند اما به محض ، تولد، حفره ها از هم جدا مى شوند، و دستگاه تنفس به كار مى افتد!.
آيه و ترجمه


إ ن الا برار يشربون من كأ س كان مزاجها كافورا(5)
عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا(6)
يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا(7)
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أ سيرا(8)
إ نما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا(9)
إ نا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا(10)
فوقئهم الله شر ذلك اليوم و لقئهم نضرة و سرورا(11)

 


ترجمه :

5 - ابرار (نيكان ) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است .
6 - از چـشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آنرا جارى مى سازند!
7 - آنها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه عذابش گسترده است مى ترسند.
8 - و غـذاى (خـود) را بـا ايـنـكـه بـه آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند.
9 - (و مى گويند) ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم و، هيچ پاداش و تشكرى از شما نمى خواهيم .
10 - ما از پروردگارمان خائفيم در آن روز كه عبوس و شديد است .
11 - از ايـن رو خـداونـد آنـهـا را از شـر آن روز نـگـه مـى دارد و از آنـهـا استقبال مى كند در حالى كه شادمان و مسرورند.
شاءن نزول :
(سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )).
ابـن عـباس مى گويد حسن و حسين (عليهماالسلام ) بيمار شدند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) بـا جـمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على (عليه السلام ) گفتند: اى ابوالحسن ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى ، على (عليه السلام ) و فـاطـمـه (عـليـهاالسلام ) و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سـه روز روزه بـگـيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين (عليهماالسلام ) نيز گفتند ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم ).
چـيـزى نـگـذشـت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على (عليه السلام ) سه من جو قرض نمود، و فاطمه (صلى الله عليه و آله ) يك سوم آن را آرد كـرد، و نـان پـخـت ، هـنـگـام افـطـار سـائلى بر در خانه آمد و گفت : السلام عليكم اهـل بـيـت مـحـمـد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم ، غذائى به من بدهيد خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.
روز دوم را هـمـچـنـان روزه گـرفتند و موقع افطار وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نـان جـويـن ) يـتـيـمـى بـر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).
در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادنـد هـنـگـامـى كـه صبح شد على (عليه السلام ) دست حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السـلام ) را گـرفـته بود و خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند هنگامى كه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آنـها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى لرزنـد! فـرمـود! ايـن حـالى را كـه در شـمـا مـى بـيـنم براى من بسيار گران است ، سپس بـرخـاسـت و بـا آنـهـا حـركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه (عليهاالسلام ) شد ديد در مـحـراب عـبـادت ايـسـتـاده ، در حـالى كـه از شـدت گـرسـنگى شكم او به پشت چسبيده ، و چشمهايش به گودى نشسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناراحت شد.
در همين هنگام جبرئيل نـازل گشت و گفت اى محمد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گـويـد، سـپـس ‍ سـوره (هـل اتـى ) را بـر او خواند (بعضى گفته اند كه از آيه (ان الابـرار) تـا آيـه كـان سـعـيـكـم مـشـكـورا كـه مـجـمـوعـا هـيـجـده آيـه اسـت در ايـن مـوقـع نازل گشت ).
آنـچـه را در بـالا آورديـم نـص حديثى است كه با كمى اختصار در (الغدير) به عنوان (قـدر مـشـتـرك ) مـيـان روايـات زيـادى كـه در ايـن بـاره نـقـل شـده آمـده اسـت ، و در هـمـان كـتـاب از 34 نـفـر از عـلمـاى مـعـروف اهـل سنت نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن ).
بـه ايـن تـرتـيـب روايـت فـوق از روايـاتـى اسـت كـه در مـيـان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است .
و امـا عـلمـاى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره ، در ماجراى فوق نازل شده است ، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث ، روايت مربوط به آن را بـه عـنـوان يـكـى از افـتـخـارات و فـضـائل مـهـم على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا و فرزندانشان آورده اند.
حـتـى چـنـانـكه در آغاز سوره گفتيم اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف (امام شافعى ) آمده است .
در ايـنـجـا بـهـانه جويانى كه هر وقت به فضائل على (عليه السلام ) مى رسند حساسيت فـوق العـاده اى نـشـان مـى دهـنـد مـنـتـهـاى دقـت را در اشـكـال تـراشـى بـه عمل آورده و خرده گيريهائى بر اين شاءن نزول دارند از جمله :
1 - ايـن سـوره (مـكـى ) اسـت در حـالى كـه داسـتـان شـاءن نـزول مـربـوط به بعد از تولد امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) است كه قطعا در مدينه واقع شده !
ولى چـنـانـكـه در آغـاز ايـن سـوره مـشـروحـا بـيـان كـرديـم دلائل روشـنـى در دسـت داريـم كـه نـشـان مـى دهـد تـمـام سـوره (هـل اتـى ) و يـا لااقـل (هـيـجـده آيـه ) در مـديـنـه نازل شده است .
2 - لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را تخصيص به افراد معينى داد.
ولى نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه عـام بـودن مـفـهـوم آيـه مـنـافـاتـى بـا نـزول آن در مـورد خـاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد، ولى شـاءن نـزول كـه مـصـداق اتـم و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد، و اين عجيب است كه عـمـومـيـت مـفـهـوم آيـه اى را كـسـى دليـل بـر نـفـى شـاءن نزول آن بگيرد.
3 - بـعـضـى ، شـاءن نـزولهـاى ديـگـرى نـقـل كـرده انـد كـه بـا شـاءن نـزول فـوق سـازگـار نـيـسـت ، از جـمـله ايـنـكـه (سـيـوطـى ) در (در المـنـثـور) نـقـل كـرده كـه مـرد سـيـاه پـوسـتـى خـدمـت پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و از (تسبيح ) و (تهليل ) سؤ ال كرد.
عمر گفت : بس است زياد از رسول خدا سؤ ال كردى ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فـرمـود عـمـر خـامـوش بـاش ، و در ايـن هـنـگـام سـوره (هـل اتـى ) بـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نازل شد!.
در حـديـث ديـگـرى در هـمـان كـتـاب آمـده اسـت كـه مـردى از حـبـشـه خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد و مـى خـواسـت از او سـؤ ال كـنـد، پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود سـؤ ال كـن و فـرا گـيـر، عـرض كرد اى رسول خدا گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت بـه مـا برترى داريد، اگر من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم ، و همانند آنچه عـمـل مـى كنى عمل كنم ، من با تو در بهشت خواهم بود؟ فرمود آرى ، سوگند به كسى كه جـانـم بـه دسـت او اسـت سـفـيـدى سـيـاه پـوسـتـان در بـهـشـت از هـزار سـال راه ديـده مـى شـود، سـپـس پيامبر ثوابهاى مهمى براى گفتن لا اله الا الله و سبحان الله و بـحـمـده بـيـان فـرمـود و در ايـن هـنـگـام سـوره هل اتى نازل شد!
ولى بـا تـوجـه بـه اينكه اين روايات تقريبا هيچگونه تناسبى با مضمون آيات سوره (هـل اتـى ) نـدارد، بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـراى پـايـمـال كـردن شـاءن نـزول سـابـق از سـوى عـمـال بـنـى امـيـه يـا مـانـنـد آنـان جعل شده باشد.
4 - بـهـانـه ديـگـر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه چگونه انسان مى تواند سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟!
ولى ايـن ايـراد عجيبى است براى اينكه خود ما افراد متعددى را ديده ايم كه براى بعضى از مـعـالجـات طـبـى سـه روز كـه سـهـل اسـت امـسـاك مـعـروف (چـهـل روز) را انـجـام داده اند، يعنى چهل روز تمام تنها آب نوشيده اند! و مطلقا غذائى نخورده اند! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيماريهاى آنها شده ،
حـتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان بنام (الكسى سوفورين ) كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است .
حـتـى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه ، اين امساك را تا 22 روز عملا انجام داده اند.
5 - بعضى ديگر براى اينكه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند از طريق ديگرى وارد شـده انـد، مـثـلا (آلوسى ) مى گويد: اگر بگوئيم اين سوره درباره على (عليه السـلام ) و فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) نـازل نـشـده چـيـزى از قـدر آنـهـا نـمى كاهد، زيرا داخل بودن آنها در عنوان (ابرار) مطلب آشكارى است كه هر كس مى داند، سپس به بيان بـعـضـى از فـضـائل آنـهـا پـرداخـته ، مى گويد: انسان چه درباره اين دو بزرگوار مى تـوانـد بـگـويـد جز اينكه على (عليه السلام ) مولاى مؤ منان و وصى پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) پـاره تـن رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) و جزء وجود محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حسنين (عليهماالسلام ) روح و ريحان ، و آقايان جوانان بهشتند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست ، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است .
ولى مـا مـى گـويـيـم اگـر بـنـا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم ، بقيه فـضـائل نـيـز تـدريـجـا به چنين سرنوشتى دچار مى شود، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين (عليهم السلام ) را نيز انكار كنند!
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در بـعـضـى از روايـات از خـود عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه در مـوارد مـتـعـدد بـه نـزول ايـن آيـات در مـورد خـود و فـرزنـدانـش در مقابل مخالفان استدلال كرده است .
ايـن نـكته نيز قابل توجه است كه (اسير) معمولا در (مدينه ) وجود داشت ، و در مكه بـه حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مى شد، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است .
آخـريـن نكته اى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مى دانيم اين است كه به گفته جمعى از دانـشـمـنـدان اسـلامـى از جـمـله (آلوسـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل سنت بسيارى از نعمتهاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از (حورالعين ) كه غالبا در قرآن مجيد در عداد نعمتهاى بهشتى آمده مطلقا سخنى مطرح نيست ، ممكن است ايـن امر به خاطر نزول اين سوره درباره فاطمه زهرا و همسر و فرزندانش مى باشد كه به احترام بانوى اسلام (عليهاالسلام ) ذكرى از (حور) به ميان نيامده !.
گـرچـه بـحـث مـا در زمـيـنـه ايـن شـاءن نـزول طـولانـى شـد ولى در بـرابـر اشكال - تراشيهاى بهانه جويان چاره اى جز اين نبود.
تفسير:
پاداش عظيم ابرار:
در آيـات گـذشـتـه بـعـد از آن كـه انـسـانـها را به دو گروه (شكور) و (كفور) يا شـكـرگـزار و كـفـران كـنـنـده تـقسيم كرد، اشاره كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كـنـنـدگان آمده بود، آيات مورد بحث به سراغ پاداشهاى شكر گزاران و ابرار (نيكان و پاكان ) مى رود، و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى كند.
نخست مى فرمايد: (نيكان از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است )
(ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا).
(ابـرار) جـمـع (بـر) (بـر وزن رب ) در اصـل بـه مـعنى وسعت و گستردگى است ، و به همين جهت صحراهاى وسيع را (بر) مى گويند، و از آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتائج گسترده اى در سطح جامعه دارد اين واژه بـر آنـهـا اطلاق مى شود، و (بر) (به كسر ب ) به معنى (نيكو كارى ) است ، بـعـضـى گـفـته اند فرق بيان آن و خير اين است كه بر به معنى نيكى تواءم با توجه است در حالى كه خير معنى اعمى دارد.
(كـافـور) در لغـت مـعانى متعددى دارد و يكى از معانى معروف آن بوى خوش است همچنين گـيـاهـى اسـت خـوشـبو، و يكى ديگر از معانى آن همان (كافور) معمولى است كه بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى كردن به كار مى رود.
به هر حال آيه فوق نشان مى دهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى برد، و هم شامه .
بعضى از مفسران نيز گفته اند (كافور) نام يكى از چشمه هاى بهشتى است ، ولى اين تـفـسـير با تعبير (كان مزاجها كافورا) كه مى گويد آميخته با كافور است سازگار نيست .
از سوى ديگر با توجه به اين كه كافور از ماده (كفر) به معنى (پوشش ) است ، بـعـضـى از ارباب لغت مانند (راغب ) در (مفردات ) معتقدند كه انتخاب اين نام براى (كـافـور) بـه خـاطـر پوشيده بودن ميوه درختى كه اين ماده از آن گرفته مى شود در ميان غلافها است .
بـعـضـى نـيز تعبير (كافور) را اشاره به سفيدى فوق العاده و خنكى آن دانسته اند، زيـرا كـافـور مـعـمـولى نـيـز از نـظـر (خـنـكـى ) و (سـفـيـدى ) ضـرب المثل است .
اما روى هم رفته تفسير نخست از همه مناسبتر به نظر مى رسد، به خصوص
ايـن كـه گـاهـى در عـبارات كافور را همرديف مشك و عنبر شمرده اند كه از بهترين بوهاى خوش است .
سـپس به سرچشمه اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره كرده مى افزايد: (ايـن از چـشـمـه خـاصـى است كه بندگان خدا از آن مى نوشند، و آن را از هر جا بخواهند جارى مى سازند)! (عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا).
آرى ايـن چـشـمـه شـراب طـهور چنان در اختيار ابرار و عباد الله است كه هر جا اراده كنند از هـمـانـجـا سـر بـر مـى آورد، و جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شده كه در توصيف آن فرمود: هى عين فى دار النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) تفجر الى دور الانبياء و المؤ منين : (اين چشمه اى است در خانه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از آنجا به خانه ساير پيامبران و مؤ منان جارى مى شود).
آرى همانگونه كه در دنيا چشمه هاى علم و رحمت از خانه پيامبر اكرم
(صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه سـوى بـنـدگـان خدا و نيكان سرازير مى شود، در آخـرت كـه تـجـسم بزرگى از اين برنامه است چشمه شراب طهور الهى از همين بيت وحى مى جوشد، و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤ منان سرازير مى گردد!
(يـفجرون ) از ماده (تفجير) در اصل از ريشه (فجر) گرفته شده كه به معنى شـكـافـتـن وسـيـع اسـت ، خـواه شـكـافتن زمين باشد يا چيز ديگر، و از آنجا كه نور صبح گوئى پرده شب را مى شكافد به آن (فجر) گفته اند، و به شخص فاسق از اين رو (فاجر) مى گويند كه پرده حيا و پاكى را دريده ، و از مسير حق خارج شده است .
اما در آيه مورد بحث به معنى شكافتن زمين است .
قـابـل تـوجه اينكه در ميان نعمتهاى فراوان بهشتى كه در اين سوره آمده است نخستين نعمت (شراب طهور معطر خاصى ) ذكر شده ، و اين شايد به خاطر آن است كه پس از فراغ از حـسـاب مـحـشر در نخستين گام كه در بهشت مى نهند با نوشيدن از اين شراب هرگونه انـدوه و نـاراحـتـى و نـاخـالصـى را از درون جـان خود مى شويند، و سرمست از عشق حق به استفاده از ساير مواهب بهشتى مى پردازند.
در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه (ابرار) و (عباد الله ) دارند، پرداخته بـا ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى مانند توضيح مى دهد.
مى فرمايد: (آنها به نذر خود وفا مى كنند) (يوفون بالنذر).
(و از روزى كـه عـذاب و شـر آن گـسـتـرده اسـت بـيـمناكند) (و يخافون يوما كان شره مستطيرا).
جـمـله (يـوفـون ) و (يـخـافـون ) و جـمـله هـاى بـعـد از آن كـه هـمـه بـه صـورت فعل مضارع آمده نشان مى دهد كه اين برنامه مستمر و هميشگى آنان است .
البـتـه هـمـانـگـونـه كـه در شـاءن نـزول گـفـتـيـم مـصـداق اتـم و اكـمـل ايـن آيـات امـيـر مؤ منان على و فاطمه زهرا و فرزندان آنها حسن و حسين (سلام الله عليهم اجمعين ) مى باشند كه نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا كردند، و جز با آب افـطـار نـنـمـودنـد، و قـلب آنـان از خـوف خـدا و خـوف قـيـامـت مـالا مال بود.
(مستطير) به معنى گسترده و پراكنده است ، و اشاره به عذابهاى گوناگون و وسيع آن روز عظيم مى باشد.
بـه هـر حال وقتى آنها به نذرهائى كه بر خويشتن واجب كرده اند وفا مى كنند به طريق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى كوشند.
تـرس آنها از شر آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مساءله معاد، و احساس مسؤ وليت شديد در برابر فرمان الهى است .
آنـهـا بـه خـوبـى مـعـاد را بـاور كـرده اند، و به تمام كيفرهاى بدكاران در آن روز ايمان دارند، و اثر اين ايمان در اعمالشان كاملا نمايان است .
سـپـس بـه ذكـر سـومـين عمل شايسته آنها پرداخته ، مى گويد: (آنها غذاى خود را در عين ايـنكه به آن نيازمندند و دوست دارند به (مسكين ) و (يتيم ) و (اسير) مى دهند) (و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا).
اطـعـام كـردن آنـها ساده نيست ، بلكه تواءم با ايثار در هنگام نياز شديد است ، و از سوى ديـگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از (مسكين ) و (يتيم ) و (اسير) شامل مى شود، و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است .
ضمير در (على حبه ) به طعام باز مى گردد، يعنى در عين اينكه علاقه به طعام
دارنـد آن را انـفـاق مـى كـنـنـد، و بـه ايـن تـرتـيـب شـبيه چيزى است كه در آيه 92 سوره آل عـمران آمده است لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون : (هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد)
بـعـضـى نـيز گفته اند ضمير مزبور به (الله ) بر مى گردد كه در آيات گذشته آمده يعنى آنها به عشق پروردگار اطعام اطعام مى كنند ولى با توجه به اينكه اين مطلب در آيه بعد مى آيد معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد.
مـعـنـى (مـسكين ) و (يتيم ) و (اسير) روشن است ، اما در اينكه اين اسير اشاره به كدام اسير است در ميان مفسران گفتگو است .
بـسـيـارى گـفته اند منظور اسيرانى است كه از مشركان و كفار مى گرفتند، و به قلمرو حـكومت اسلامى در مدينه مى آوردند، بعضى احتمال داده اند كه منظور از آن بردگانى است كـه اسـيـر دسـت مـالك خود مى باشند، و بعضى آن را به زندانيان تفسير كرده اند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر و مشهورتر است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـطـابـق شـاءن نـزول مـرد اسـيـر بـر در خـانـه عـلى (عـليـه السـلام ) بـه هـنگام افطار آمد، مگر اسيران زندانى نبودند؟

امـا بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشـن مـى شـود كـه طـبـق نقل تواريخ در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطلقا زندانى وجود نداشت ، و حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) اسـيران را تقسيم كرده و به دست مسلمانان مى سـپـرد، و مـى فـرمـود مـراقـب آنـها باشيد، و به آنها نيكى كنيد، و گاه كه توانائى بر تـاءمـيـن غذاى آنها نداشتند، از ديگر مسلمانان براى اطعام اسيران كمك مى گرفتند، و آنها را همراه خود و يا حتى بدون همراهى خود به سراغ ساير مسلمانان مى فرستادند، تا به آنها كمك كنند.
زيرا در آن موقع مسلمين سخت در مضيقه بودند.
البته بعدا كه حكومت اسلامى گسترش پيدا كرد، و تعداد اسيران بالا گرفت
و حـتى مجرمان با گسترش دامنه حكومت زياد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسيران و مجرمان از طريق بيت المال صورت مى گرفت .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه يـكـى از بـهـتـريـن اعمال اطعام محرومان و نيازمندان است ، نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تـحـت پـوشـش ايـن دسـتور اسلامى قرار گرفته ، تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجسته (ابرار) شمرده شده است .
در حـديـثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : استوصوا بالاسرى خـيـرا و كـان احـدهـم يؤ ثر اسيره بطعامه : (با اسيران به نيكى رفتار كنيد، مسلمانان هـنـگامى كه اين سخن را شنيدند گاه غذاى خود را به اسير داده و او را بر خويشتن مقدم مى شمردند).
چـهارمين عمل بر جسته ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد: (آنها مى گويند ما شما را تـنـهـا بـراى خـدا اطعام مى كنيم ، نه پاداشى از شما مى خواهيم و نه تشكرى ) (انما نطعكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا).
ايـن برنامه منحصر به مساءله اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خـداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش ‍ مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست ، و اصولا در اسـلام ارزش عمل به خلوص نيت است ، و گرنه اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى داشته باشد، خواه رياكارانه باشد، و يا به خاطر هواى نفس ، و يا تشكر و قدردانى مردم ، يا پـاداش مـادى ، و هـيـچگونه ارزش ‍ معنوى و الهى ندارد، و حديث مشهور پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) لا عمل الا بالنية و انما
الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است .
مـنـظـور از وجـه الله هـمـان ذات خـدا است ، و گرنه خدا صورت جسمانى ندارد، و اين همان چـيـزى اسـت كـه در ساير آيات قرآن نيز روى آن تكيه و تاءكيد شده است ، در آيه 272 بقره مى خوانيم : و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله : (شما جز براى خداوند انفاق نكنيد) و در آيه 28 سوره كهف در توصيف همنشينان شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چـنـيـن آمـده اسـت : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه : (بـا كـسـانـى بـاش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند).
و در آخـريـن تـوصـيـف (ابـرار) مـى فـرمـايـد: (آنها مى گويند: ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و شديد است ) (انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا).
ايـن سـخـن مـمـكـن اسـت زبـان حـال (ابـرار) بـاشـد يـا زبـان قال آنها.
تعبير از روز قيامت به روز (عبوس ) و (سخت ) با اينكه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را درهم كشيده ، به خاطر تاءكيد بر وضع وحشتناك آن روز است ، يعنى آنقدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز نيز عبوس است .
در ايـنـكه (قمطرير) از چه ماده اى گرفته شده ؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو اسـت بعضى آن را از (قمطر) مى دانند، و بعضى آن را مشتق از ماده (قطر) (بر وزن مرغ ) و ميم را زائده مى دانند.
ولى مشهور همان اول است كه به معنى شديد و عبوس است .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه اگر ابرار تنها براى ذات پاك خدا كار مى كنند پـس چرا مى گويند ما از عذاب روز قيامت بيمناكيم ، آيا انگيزه الهى ، با انگيزه ترس از عذاب قيامت ، سازگار است ؟!
امـا بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه پـاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، و آن اين كه آنها به هر حـال بـه خـاطـر خدا گام بر مى دارند، و اگر از عذاب قيامت مى ترسند به خاطر آن است كـه عـذاب الهـى اسـت ، و اگـر به نعمتهاى بهشت علاقه دارند چون اين نعمتها از ناحيه او است ، و اين همان چيزى است كه در باب (نيت عبادت ) در فقه مطرح است كه مى گويند: قـصـد قـربت در عبادات منافات با انگيزه علاقه به ثواب ، و ترس از عقاب ، و يا حتى كـسـب مـواهـب مـادى ايـن دنـيـا از سـوى خـداونـد (مـانـنـد نـمـاز اسـتـسـقـا بـراى نـزول بـاران ) نـدارد، زيـرا هـمـه ايـنـهـا بازگشت به خداوند مى كند، و به اصطلاح از قـبـيـل (داعى بر داعى ) است ، هر چند مرحله عالى عبادت اين است كه علاقه به نعمتهاى بـهـشـت و تـرس از عذاب دوزخ نيز انگيزه آن نباشد بلكه يك پارچه به عنوان (حبالله ) انجام گيرد.
تـعـبـيـر بـه (انـا نـخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا) نيز شاهد بر اين است كه اين خوف نيز خوف از پروردگار است .
نـكـتـه قـابـل تـوجه اينكه دومين وصف از اوصاف پنجگانه ، و پنجمين وصف هر دو مساءله خـوف اسـت ، بـا اين تفاوت كه در اولى تنها سخن از خوف روز قيامت است و در دومى خوف از پـروردگـار در روز قيامت ، در يك مورد روز قيامت چنين توصيف شده كه شر آن گسترده اسـت و در مـورد ديـگر عبوس و شديد است كه در واقع يكى گستردگى آن را مى رساند و ديگرى گستردگى كيفى را.
در آخرين آيه مورد بحث به نتيجه اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه
(ابـرار) دارنـد اشـاره كـرده ، مـى فرمايد: (به خاطر همينها خداوند آنها را از شر آن روز نـگـهـدارى مـى كـنـد، و در حـالى كـه بـا طـراوت و مـسـرور و شـادمـان هـسـتـنـد از آنها استقبال مى كند) (فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نظرة و سرورا).
(نـظـرة ) بـه مـعـنى طراوت و خرمى و شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست مى دهد، آرى رنگ رخسار آنها در آن روز آرامش و نشاط درونى آنان خبر مى دهد.
بـنـابـرايـن اگـر در دنيا به خاطر احساس مسؤ وليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.
تعبير به (لقاهم ) از تعبيرهاى بسيار جالبى است كه نشان مى دهد خداوند بزرگ از اين ميهمانان گرانقدر با لطف خاصش ‍ استقبال مى كند، و آنها را كه غرق شادى و سرورند در سايه رحمتش جاى مى دهد.
نكته :
سير كردن گرسنگان از بهترين حسنات است
نـه تـنـهـا در آيـات مورد بحث اطعام طعام را يكى از كارهاى برجسته ابرار و عباد الله مى شـمـرد، بـلكه در بسيارى از آيات قرآن روى اين معنى تكيه و تاءكيد شده است ، و نشان مى دهد اين كار در پيشگاه خدا محبوبيت خاصى دارد.
و اگـر نـگـاه بـه دنـيـاى امـروز كـنـيـم كـه طـبـق اخـبـار مـنـتـشـره هـر سـال مـيـليـونها نفر از گرسنگى مى ميرند، در حالى كه در مناطق ديگر دنيا آن قدر غذاى اضـافـى به زباله دانها مى ريزند كه حسابى براى آن نيست ، اهميت اين دستور اسلامى از يكسو و دورى دنياى امروز از موازين اخلاقى از سوى ديگر روشن مى گردد.
در روايات اسلامى نيز تاءكيد بسيار در اين زمينه ديده مى شود كه به عنوان نمونه چند حديث را در اينجا مى آوريم :
1 - در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من اطعم ثلاثة نفر مـن المـسـلمـيـن اطـعـمـه الله مـن ثـلاث جـنان فى ملكوت السموات : (كسى كه سه نفر از مـسـلمـانـان را اطـعـام كـنـد خـداونـد او را از سـه باغ بهشتى در ملكوت آسمانها اطعام خواهد كرد).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من اطعم مؤ منا حتى يشبعه لم يدر احد مـن خـلق الله مـا له مـن الاجـر فـى الاخـرة ، لا مـلك مـقـرب ، و لا نـبـى مرسل الا الله رب العالمين : (كسى كه مؤ منى را اطعام كند تا سير شود احدى از خلق خدا نـمـى دانـد چـقـدر در آخـرت پـاداش دارد، و نـه فـرشـتـگـان مـقـرب الهـى ، و نه پيامبران مرسل ، جز خداوند كه پروردگار عالميان است ).
در حديث ديگرى از همان امام آمده است كه فرمود: لان اطعم مؤ منا محتاجا احب الى من ان ازوره ، و لان ازوره احـب الى مـن ان اعـتـق عـشـر رقـاب : (اگـر مـؤ مـن نيازمندى را اطعام كنم نزد من مـحـبوبتر است از اينكه تنها به ديدار او بروم ، و اگر بديدار او بروم نزد من محبوبتر است از اينكه ده برده را آزاد كنم )!.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در روايـات تـنـها روى نيازمندان و گرسنگان تكيه نشده بلكه در بـعـضى صريحا آمده است كه اطعام مؤ منان هر چند بى نياز باشند همچون آزاد كردن برده اسـت ، و اين نشان مى دهد كه هدف از اين كار علاوه بر رفع نيازمنديها جلب محبت و تحكيم پيوندهاى دوستى و صميميت است ، به عكس
آنـچـه در دنـيـاى مـادى امـروز مـعـمـول اسـت كـه گاه دو دوست نزديك ، يا دو خويشاوند به مـهـمـانـخانه اى مى روند هر كدام بايد سهم خود را بپردازد گوئى مساءله ميهمانى كردن مخصوصا نفرات بسيار براى آنان بسيار شگفت آور است .
در بـعضى از روايات نيز تصريح شده كه اطعام گرسنگان به طور مطلق (هر چند مؤ من و مـسـلمـان هـم نـبـاشـنـد) از افـضل اعمال است ، چنانكه در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: مـن افضل الاعمال عند الله ابراد الكباد الحارة و اشباع الكباد الجائعة و الذى نفس محمد صلى الله عـليـه و آله بـيـده لا يـؤ مـن بـى عـبـد يـبـيـت شـبـعـان و اخـوه - او قـال جـاره - المـسـلم جـائع : (يـكـى از بـرتـريـن اعـمـال نـزد خدا خنك كردن جگرهاى داغ است ، و سير كردن شكمهاى گرسنه ، سوگند به كـسـى كـه جـان مـحـمـد در دسـت او اسـت بنده اى كه شب سير بخوابد و برادر - يا فرمود همسايه - مسلمانش گرسنه باشد به من ايمان نياورده است )!.
ذيل حديث فوق گرچه درباره سير كردن مسلمانان است ، ولى آغاز آن هر تشنه و گرسنه اى را شـامـل مـى شـود، و بـعـيـد نـيـسـت گـسـتـردگـى مـفـهـوم آن حـتـى حـيـوانـات را نـيـز شامل شود.
و در اين زمينه روايات بسيار است .
آيه و ترجمه


 


و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا(12)
متكين فيها على الا رائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا(13)
و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا(14)
و يطاف عليهم بانية من فضة و أ كواب كانت قواريرا(15)
قواريرا من فضة قدروها تقديرا(16)
و يسقون فيها كأ سا كان مزاجها زنجبيلا(17)
عينا فيها تسمى سلسبيلا(18)
و يطوف عليهم ولدن مخلدون إ ذا رايتهم حسبتهم لؤ لؤ ا منثورا(19)
و إ ذا رأ يت ثم رأ يت نعيما و ملكا كبيرا(20)
عـليـهـم ثـيـاب سـنـدس خـضـر و إ سـتـبـرق و حـلوا أ ساور من فضة و سقئهم ربهم شرابا طهورا(21)
إ ن هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا(22)

 


ترجمه :

12 - خـداونـد در بـرابـر شـكـيـبـائى آنان ، بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى دهد.
13 - ايـن در حـالى اسـت كـه بـر تـخـتـهاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را در آنجا مى بينند، نه سرما را.
14 - و در حالى است كه سايه هاى آن (درختان بهشتى ) بر آنها فرو افتاده ، و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است .
15 - و در گـرداگـرد آنـهـا ظرفهائى از نقره ، و قدحهائى بلورين مى گردانند (مملو از بهترين غذاها و نوشيدنى ها)
16 - ظرفهاى بلورينى از نقره ! كه آنها را به اندازه لازم آماده كرده اند.
17 - و در آنـجـا از جـامـهـائى سـيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى است كه با زنجبيل آميخته است .
18 - از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است .
19 - و بر گرد آنها نوجوانانى جاودانى (براى پذيرائى ) مى گردند كه هر گاه آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند!
20 - و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى !
21 - بـر انـدام آنـهـا (بـهـشـتـيان ) لباسهائى است از حرير نازك سبز رنگ ، و از ديباى ضخيم و با دستبندهائى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند!
22 - اين جزاى شما است و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است .
تفسير:
پاداشهاى عظيم بهشتى !
بـعـد از اشـاره اجمالى در آيات گذشته به نجات ابرار و نيكان از عذابهاى دردناك روز قـيـامـت ، و رسـيـدن آنـها به لقاى محبوب ، و غرق سرور و شادمانى شدن ، در آيات مورد بـحـث بـه شـرح ايـن نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى پـرداخـتـه ، حداقل پانزده نعمت را در طى اين آيات بر مى شمرد:
نـخـسـت از مـسـكن و لباس اين بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد: (خداوند در برابر صبر و شكيبائى آنها بهشت و لباسها و فرشهائى از حرير را به آنها پاداش مى دهد) (و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا).
آرى در بـرابـر آن هـمـه اسـتـقـامـت و ايـثـار كه نمونه آن وفاء به نذر، و روزه داشتن ، و بـخـشيدن طعام مورد نياز خود هنگام افطار به مسكين و يتيم و اسير است ، خداوند آنها را در باغهاى مخصوصى از بهشت جاى مى دهد، و بهترين لباسها را بر آنها مى پوشاند.
نه تنها در اين آيه كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداشهاى قـيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است (صبر در طريق اطاعت ، صبر در برابر معصيت ، و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب ).
در آيـه 24 سـوره رعـد مـى خوانيم فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند: سلام عليكم بما صبرتم : (درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد).
و در آيه 111 مؤ منون آمده است : انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون : (من امروز آنها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم ، آنها پيروز و رستگارند).
سـپـس مـى افـزايد: (اين در حالى است كه آنها بر تختهاى زيبا تكيه كرده ، نه گرمى آفتاب را مى بينند، و نه سردى هوا را) (متكئين فيها على الارائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا):
ذكـر ايـن حـالت (تـكـيـه كـردن بـر تـخـتـهـا) اشـاره بـه آرامـش و راحـتـى كـامـل آنـهـا اسـت ، چـرا كه انسان معمولا در حالت آرامش در چنين حالتى به سر مى برد، و ذيل آيه نيز اشاره به اعتدال كامل هواى بهشت است .
نـه ايـنـكـه خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد، بلكه تابش ناراحت كننده خورشيد وجود ندارد، با وجود سايه هاى درختان بهشتى .
(زمـهـرير) از ماده (زمهر) به معنى شدت سرما، يا شدت غضب ، يا سرخ شدن چشم بـر اثـر خـشـم ، مـى بـاشـد، و در ايـنـجـا مـنـظـور هـمـان مـعـنـى اول است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه در جهنم نقطه اى وجود دارد كه از شدت سرما اعضاى بدن از هم متلاشى مى شود.
(ارائك ) جمع (اريكه ) در اصل به تختهائى مى گويند كه در حجله عروس مى نهند و منظور در اينجا تختهاى زيبا و فاخر است .
(آلوسـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت در (روح المعانى ) در حديثى از ابن عباس چنين نقل مى كند: بينا اهل الجنة فى الجنة اذا راوا ضوءا كضوء الشمس ، و قد اشرقت الجنان به فيقول اهل الجنة يا رضوان ما هذا؟
و قـد قـال ربـنـا لا يـرون فـيـهـا شـمـسـا و لا زمـهـريـرا، فـيـقـول لهـم رضـوان ليـس هـذا بـشـمـس ، و لا قـمر، و لكن على (عليه السلام ) و فاطمة (عليهاالسلام ) ضحكا، و اشرقت الجنان من نور ثغريهما!: (هنگامى كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى
هـمـچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنه بهشت را روشن ساخته بهشتيان به رضوان (فـرشـتـه مـاءمـور بـهـشـت ) مى گويند: اين نور چيست با اينكه پروردگار ما فرموده در بـهـشـت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را؟! او در پاسخ مى گويد: اين نور خورشيد و ماه نيست ، ولى على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است !.
آيه بعد در ادامه اين نعمتها مى افزايد: (اين در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بـر آنـهـا فـرو افـتـاده ، و چـيـدن مـيـوه هـايـش ‍ بـراى آنـهـا بـسـيـار سهل و آسان است ): (و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا.
نـه مـشـكـلى وجـود دارد، نـه خارى در دست مى رود، و نه احتياج به تلاش و حركتى براى چيدن ميوه ها است !
بـار ديـگـر يـاد آورى ايـن نـكـتـه را ضـرورى مـى دانـيـم كـه اصـول حـاكـم بـر زنـدگـى انـسـان در آن جـهـان بـا اين جهان بسيار متفاوت است ، و آنچه درباره نعمتهاى بهشتى در اين آيات و آيات ديگر قرآن آمده ، تنها اشاراتى است پر معنى بـه آن مـواهـب عـظيم ، و گرنه طبق تصريح بعضى از روايات در آنجا نعمتهائى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر انديشه هيچ كسى نگذشته است .
(ابـن عـبـاس ) سـخـنـى دارد كـه در ذيل بعضى از آيات همين سوره بيان كرده است : مى گـويـد: آنـچـه را خـداونـد در قـرآن از نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى نـام بـرده مثل
و مـانـنـدى در دنـيا ندارد، ولى خداوند آن را با نامى كه براى ما شناخته شده است نام مى بـرد، مـثـلا از شـراب طـهـورى نـام مـى بـرد كـه بـا (زنجبيل ) ممزوج است اين ماده معطرى بود كه عرب به آن علاقه داشت .
در آيـه بـعـد بـه تـوضـيـح قـسـمـتـى از چـگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى خدا وسـائل پـذيـرائى آنها، و پذيرائى كنندگان مى پردازد و مى فرمايد: (در گرداگرد آنها ظرفهائى از نقره و قدحهائى بلورين مى گردانند) (و يطاف عليهم بانية من فضة و اكواب كانت قواريرا).
(ظرفهاى بلورينى از نقره ! كه آن را به اندازه لازم آماده كرده اند) (قوارير من فضة قدرها تقديرا).
در ايـن ظـرفـهـا انـواع غـذاهـاى بهشتى ، و در آن قدحهاى بلورين انواع نوشيدنيهاى لذت بـخـش و نـشـاط آفـرين ، به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است ، و خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.
(آنـيـة ) جـمع (اناء) به معنى هرگونه ظرف است ، و (اكواب ) جمع (كوب ) (بر وزن خوب ) به معنى ظرف آب است كه دسته نداشته باشد كه گاه از آن تعبير به (قدح ) مى شود.
(قوارير) جمع (قاروره ) به معنى ظرف بلورين و شيشه اى است .
عجب اينكه مى فرمايد: ظرفهاى بلورين بهشتى از نقره ساخته شده ! در حالى كه در عالم دنيا چنين ظرفى مطلقا وجود ندارد، و ظرفهاى بلورين را
از سـنـگـهـاى مخصوصى كه ذوب مى كنند مى سازند، ولى همان خدائى كه اين امكان را در سـنـگ تـيـره آفـريد كه قابل تبديل به شيشه و بلور باشد مى تواند در فلزى همچون نقره نيز بيافريند.
و بـه هر حال از اين تعبير استفاده مى شود كه ظرفها و جامهاى بهشتى هم صفا و شفافيت بـلور را دارد، و هـم درخـشـنـدگى و زيبائى نقره را، و نوشابه هائى كه در آن است كاملا نمايان است .
قابل توجه اينكه : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه ينفذ البصر فى فـضـة الجـنـة كـمـا يـنـفـذ فـى الزجاج !: (نور چشم انسان در نقره بهشتى نفوذ مى كند، آنچنانكه در شيشه و بلور دنيا نفوذ دارد).
اين را نيز مى دانيم در عصر ما دانشمندان به اشعه هائى پى برده اند (مانند اشعه ايكس ) كه از اجسام تيره نيز عبور مى كند و درون آن را مانند بلور نشان مى دهد.
ابن عباس مى گويد: همه نعمتهاى بهشتى شبيه و مانندى در دنيا دارد جز ظرفهاى بلورين كه از نقره است كه در دنيا شبيه و مانندى براى آن نيست .
سـپـس مـى افـزايد: (در آنجا از جامهائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى است كه با زنجبيل آميخته ) (و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجيلا).
بـسـيـارى از مـفـسـران تـصـريـح كـرده انـد كـه عـرب جـاهلى از شرابهائى كه آميخته با زنـجـبـيل بود لذت مى برد زيرا كه تندى مخصوصى به شراب مى داد، و قرآن در اينجا از جـامـهـائى سـخـن مـى گـويـد كـه شـراب طـهـورش بـا زنجبيل آميخته
اسـت ، ولى بـديـهـى اسـت ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از زمين تا آسمان است ! و يا به تعبير ديگر تفاوت از دنيا تا آخرت است !.
بـه نـظـر مـى رسـد كه عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته يكى به اصطلاح نـشـاط آور و مـحـرك ، و ديـگـرى سـسـت كـنـنـده و آرام بـخـش كـه اولى را بـا (زنـجـبـيـل ) مـى آمـيـخته ، و دومى را با (كافور)، و از آنجا كه حقايق عالم آخرت در قـالب الفـاظ اين جهان نمى گنجد چاره اى جز اين نيست كه اين الفاظ با معانى گسترده تر و والاترى براى آن حقايق بزرگ استخدام شود.
گـرچـه دربـاره مـعـنـى (زنـجـبـيـل ) تـفـسـيـرهـاى مـخـتـلفـى نـقـل شـده ، ولى غـالبـا به همان ريشه معطر و خوشبوئى كه در ادويه مخصوص ‍ غذا، و نوشابه ها به كار مى رود تفسير كرده اند.
سـپـس مـى افـزايـد: (ايـن جـامـهـا از چـشـمـه اى در بـهـشـت پـر مـى شـود كـه سلسبيل ناميده مى شود) (عينا فيها تسمى سلسبيلا).
(سـلسـبيل ) نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملا گوارا است ، بسيارى معتقدند كه از ماده (سلاسه ) به معنى (روانى ) گـرفـتـه شـده ، هـمـانـگـونه كه به عبارات روان و جالب نيز (سليس ) گفته مى شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند از ماده (تسلسل ) گرفته شده كه به معنى (حركت پى درپـى ) است در نتيجه روان بودن چيزى را تداعى مى كند، بنابراين هر دو معنى به هم نزديك است ، و در هر صورت باء در آن اضافى مى باشد.
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد كـه ايـن واژه اى اسـت مـركـب از دو كـلمـه (سال ) و (سبيل )
و بـعـضـى نـيـز آن را مـركـب از (سـال ) و (سـبـيـل ) مـى دانـنـد كـه در صـورت اول مـفهومش اين است (راهى به طلب ) و در صورت دوم (راهى طلبيد) و معنى كنائى هر دو (گوارا) است .
بـعـضـى نـيـز تـصـريـح كـرده انـد كـه در لغـت عـرب كـلمـه (سلسبيل ) وجود نداشته و اين از ابداعات قرآن مجيد است .
ولى معنى اول از همه مشهورتر و مناسبتر است .
سپس از پذيرائى كنندگان اين بزم پرسرور كه در جوار رحمت حق در بهشت برين برپا مـى شـود سخن به ميان آورده ، مى گويد: (بر گرد آنها نوجوانان جاودانى مى گردند كـه هـر گـاه آنـهـا را بـبـينى گمان مى كنى مرواريدهاى پراكنده اند)! (و يطوف عليهم ولدان مخلدون اذا رايتهم حسبتم لؤ لؤ ا منثورا).
هـم خـودشـان در بـهشت جاودانى هستند، و هم طراوت و زيبائى و نشاط جوانى آنها جاودانى است ، و هم پذيرائى كردن آنان ، چرا كه تعبير (مخلدون ) از يكسو، و تعبير (يطوف عليهم ) (بر آنها طواف مى كنند) از سوى ديگر بيانگر اين واقعيت است .
تعبير به (لؤ لؤ ا منثورا) (مرواريدهاى پراكنده ) اشاره اى است به زيبائى و صفا و درخشندگى و جذابيت آنها، و هم حضورشان در همه جاى اين بزم الهى و روحانى .
و از آنـجـا كه نعمتهاى جهان ديگر به وصف نمى آيد هر قدر الفاظ گويا و رسا باشد، در آيـه بعد به صورت سربسته مى افزايد: (و هنگامى كه آنجا را مى نگرى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى )! (و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا).
بـراى (نعيم ) و (ملك كبير) تفسيرهاى زيادى شده ، از جمله در حديثى از امام صادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم (مـعـنـى آيـه ايـن اسـت كـه مـلكـى اسـت كـه هـرگـز زائل نمى شود و فنا نمى پذيرد).
يا نعمتهاى بهشتى آنقدر گسترده است كه از نظر كثرت به وصف نمى آيد.
يـا ايـنـكـه (مـلك كـبـيـر) آن اسـت كـه فـرشـتـگـان بـه هـنـگـام دخول بر بهشتيان اذن مى گيرند، و با سلام به آنها تحيت مى گويند.
يا بهشتيان هر چه اراده كنند به آن دست مى يابند.
يـا پـائيـن تـريـن فـرد بهشتى قلمرو ملكش به اندازه است كه وقتى نگاه مى كند فاصله هزار سال راه را مى بيند!
يا به معنى ملك دائمى و ابدى و تواءم با تحقق تمام آرزوها است .
واژه (نـعيم ) كه در لغت به معنى نعمتهاى فراوان است ، و (ملك كبير) كه از عظمت و وسعت باغهاى بهشتيان خبر مى دهد مفهوم وسيع و گسترده اى
دارند كه همه تفسيرهاى فوق را شامل مى شوند.
تا اينجا به قسمتى از نعمتهاى بهشتى از قبيل (مساكن ) و (تختها) و (سايه ها) و (مـيـوه ها) و (نوشيدنيها) و (ظرفها) و (گروه پذيرائى كنندگان ) اشاره شد، اكنون نوبت وسائل تزيينى بهشتيان است ، مى فرمايد: (بر اندام آنها لباسهائى است از حرير نازك سبز، و از ديباى ضخيم ) (عاليهم ثياب سندس خضر و استبرق ).
سندس به معنى پارچه ابريشمين نازك است ، در حالى كه (استبرق ) به معنى پارچه ابـريـشـمـيـن ضخيم است ، بعضى آن را از كلمه فارسى استبر يا (ستبر) مى دانند، و بـعـضـى احـتمال داده اند كه از ريشه عربى (برق ) به معنى تلاءلؤ گرفته شده . سـپـس ‍ مـى افـزايـد: (و آنـها با دستبندهائى از نقره تزيين شده اند) (و حلوا اساور من فضة ).
نقره هائى شفاف كه همچون بلور مى درخشد، و از ياقوت و در و مرواريد زيباتر است .
(اسـاور) جـمـع (اسورة ) (بر وزن مغفرة ) و آن نيز به نوبه خود جمع (سوار) (بـر وزن غـبـار) يـا سـوار (بـر وزن كـتـاب ) اسـت كـه در اصـل از كـلمـه فـارسـى (دسـتـوار) بـه مـعنى (دستبند) گرفته شده ، و به هنگام نـقـل بـه زبان عربى مختصر تغييرى در آن پيدا شده است ، و به صورت (سوار) در آمده است .
انـتـخـاب رنگ سبز براى لباسهاى بهشتى به خاطر آن است كه رنگى است بسيار نشاط آفرين ، همانند برگهاى زيباى درختان ، و البته رنگ سبز انواع و اقسامى دارد و هر كدام خود داراى لطفى است .
در بـعـضـى از آيات قرآن مانند آيه 30 سوره كهف آمده است كه بهشتيان يا دستبندهائى از طـلا تـزئيـن مـى شـوند (يحلون فيها من اساور من ذهب ) و اين منافاتى با آنچه در آيه مورد بحث آمده ندارد، زيرا ممكن است از جهت تنوع ، گاه با اين تزيين كنند، و گاه با آن .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مگر دستبند طلا و نقره زينت زنانه نيست ؟ چگونه براى مردان بهشتى اين زينت ذكر شده ؟
ولى جواب آن روشن است چرا كه در بسيارى از محيطها زينت طلا و نقره هم براى مردان است ، و هم براى زنان (هر چند اسلام زينت طلا را براى مردان تحريم كرده ) ولى البته نوع دسـتـبـنـدهـاى مـردان و زنـان مـتـفـاوت اسـت ، و از آيـه 53 سـوره زخـرف كـه از قـول فـرعـون نقل شده : فلو لا القى عليه اسورة من ذهب (چرا به موسى دستبندهائى از طـلا داده نـشـده )؟ بـر مـى آيـد كـه دسـتـبـنـد طلا براى مردان در محيط مصر نشانه عظمت محسوب مى شد.
بـعـلاوه هـمـانـگـونـه كـه بـارها اشاره كرده ايم چون براى بيان نعمتهاى بهشتى الفاظ معمولى اين دنيا هرگز كافى نيست ، راهى جز اين وجود ندارد كه با اين الفاظ اشاراتى به آن نعمتهاى عظيم و توصيف ناكردنى شود.
و سرانجام در پايان آيه به عنوان آخرين و مهمترين نعمت از اين سلسله نعمتها مى فرمايد (و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند) (و سقاهم ربهم شرابا طهورا).
درسـت اسـت كـه در لابـلاى ايـن نـعـمتها نيز سخن از نوشيدنيهاى گوارا از جامهائى كه از چشمه سلسبيل پر مى شود، و بهشتيان از آن سيراب مى گردند، در
مـيـان بـود، ولى مـيان آنها و آنچه در اين آيه آمده است فرق بسيار است . زيرا از يكسو در آنـجـا سـاقـى (ولدان مـخـلدون ) بودند، اما در اينجا ساقى (خدا) است ، و چه تعبير عـجيبى ؟ مخصوصا با تكيه بر كلمه (رب ) خداوندى كه هميشه اين انسان را پرورش داده و مالك و مربى او است وى را در مراحل تكامل همواره به پيش برده تا به آخرين مرحله رسيده ، و اكنون نوبت آن است كه ربوبيتش را به حد اعلا برساند، و با دست قدرتش از جام شراب طهور بندگان ابرار و نيكان را سيراب و سرخوش كند.
و از سـوى ديـگـر (طـهور) به معنى چيزى است كه هم پاك است و هم پاك كننده به اين ترتيب اين شراب ، جسم و روح انسان را از هر گونه آلودگى و ناپاكى پاك مى كند، و آنچنان روحانيت و نورانيت و نشاط به او مى بخشد، كه وصفش در هيچ عبارتى نمى گنجد، حـتـى در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : يـطـهـر هـم عـن كل شى ء سوى الله : (قلب و جان آنها را از همه چيز جز خداوند پاك مى كند).
پـرده هـاى غفلت را مى درد، حجابها را از بين مى برد، و انسان را شايسته حضور دائم در جوار قرب خدا مى كند، نشئه اين شراب طهور از هر نعمتى برتر، و از هر موهبتى بالاتر است .
اگـر شـراب آلوده دنـيـا عـقـل را زايـل مـى كـنـد، و انسان را از خدا دور مى سازد، اما شراب طـهورى كه با دست ساقى (الست ) داده مى شود، او را از ما سوى الله بيگانه كرده ، غرق در جمال و جلال او مى كند.
كـوتـاه سخن اينكه لطفى كه در اين آيه و در اين نعمت نهفته است از همه برتر و بالاتر است .
از حـديـثـى كـه از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده اسـتـفـاده مـى شـود كـه چـشمه شراب طهور بر در بهشت قرار دارد: فيسقون منها شـربـة فـيـطـهـر الله بـهـا قـلوبـهـم مـن الحـسـد! ... و ذلك قول الله عزوجل و سقاهم ربهم شرابا طهورا: (جرعه اى از اين شراب طهور به آنها داده مـى شـود و خـدا بـه وسـيـله آن قـلوب آنـها را از حسد (و هر گونه صفات رذيله ) پاك مى سازد).
جـالب ايـنكه تعبير به (طهور) در قرآن مجيد فقط در دو مورد آمده يكى در مورد باران (فـرقـان 48) كه همه چيز را پاك و زنده مى كند و ديگر در آيه مورد بحث درباره شراب مخصوص بهشتى كه آن نيز پاك كننده و حيات بخش است
و در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرده ، مى فرمايد: (از سوى خـدا بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود: ايـن نـعـمـتـهـاى عـظـيـم و مـواهـب بـى نـظـيـر پـاداش اعـمـال شـمـا اسـت ، و سـعـى و كـوشـش و تـلاش شـمـا در طـريـق اطـاعـت فـرمـان حـق مقبول و مشكور است ) (ان هذا كان لكم جزاءا و كان سعيكم مشكورا).
مبادا كسى تصور كند كه اين مواهب و پاداشهاى عظيم را بى حساب مى دهند اينها همه جزاى سعى و عمل است ، و پاداش ‍ مجاهدتها و خودسازيها و چشم پوشى از گناه است .
بيان اين مطلب خود لذت و لطف خاصى دارد كه خداوند بزرگ ، يا فرشتگان او، ابرار و نـيـكـان را مـخاطب ساخته و به عنوان قدردانى و تشكر از آنها مى گويد: اينها همه پاداش اعمال شما است ، و سعى شما مشكور است ، بلكه به
گـفـتـه بـعـضـى از مفسران اين نعمتى است مافوق همه نعمتها و موهبتى است بالاتر از همه مواهب كه خدا از انسان تشكر كند.
تـعـبير به (كان ) كه فعل ماضى است خبر از گذشته مى دهد، ممكن است اشاره به اين بـاشـد كـه اين نعمتها از قبل براى شما فراهم شده است ، چرا كه هر وقت كسى به ميهمان خود بسيار اهميت دهد وسائل پذيرائى او را از مدتها پيش آماده مى كند.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس