آيات 15 تا 22 سوره ملك

هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور(15)

ءامـنـتـم من فى السماء ان يخسف بكم الارض ‍ فاذا هى تمور(16)

ام امنتم من فى السماء ان يـرسـل عـليـكـم حـاصـبـا فـسـتـعـلمـون كيف نذير(17)

و لقد كذب الذين من قبلهم فكيف كان نـكـيـر(18)

او لم يـروا الى الطـيـر فـوقـهـم صـافـات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمن انه بـكـل شـى ء بصير(19)

امن هذا الذى هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الا فـى غـرور(20)

امـن هـذا الذى يـرزقـكـم ان امـسـك رزقـه بل لجوا فى عتو و نفور(21)

افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم (22)

ترجمه آيات

او است آن كسى كه زمين را براى شما رام كرده پس در اقطار آن آمد و شد كنيد و از رزق آن بخوريد و بدانيد كه زنده شدن بار ديگر شما به سوى او است (15).

چـگـونـه خـاطـرتـان جمع و ايمن از اين است كه فرشتگان آسمان، زمين را در زير پايتان بشكافند يا اينكه اگر چنين كنند زمين چون گهواره درمى آيد؟ (16).

و آيـا ايـمـن هـسـتـيد از اينكه آنان كه در آسمانند سنگ پاره ها را بر سرتان ببارند اگر اينطور است پس به زودى خواهيد فهميد كه تهديد چيست (17).

ايـن غـفـلت تنها از شما نيست كسانى هم كه قبل از شما بودند پيامبران را تكذيب كردند و نمى دانند كه به چه عقوبتى گرفتار شدند (18).

مـگـر پـرواز مـرغـان بـر بـالاى سـر خـود را نـديـدنـد كـه چـگـونـه پـر و بال خود را باز و بسته مى كنند و جز رحمان كسى آنها را در فضا نگه نمى دارد. آرى او به هر چيزى بينا است (19).

آيا چه كسى است آن كسى كه شما او را به جاى رحمان ياور و لشكر خود مى پنداريد تا شـمـا را يـارى كـند؟ نه، كافران هيچ يك از آنچه گفتيم ندارند تنها سرمايه آنان غرور است و بس (20).

و يـا كسى را كه خدا مى دانيد اگر اللّه به شما رزق ندهد او مى دهد؟ نه، هرگز، بلكه كفار با روشن شدن حق از آن دورى مى كنند و در گريز از آن لجاجت مى ورزند (21).

پـس آيـا كـسـى كـه بـا صـورت روى زمـيـن مـى خـزد هدايت يافته تر است و يا آن كس كه استوار و راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟ (22).

بيان آيات

پاره اى از نشانه هاى تدبير الهى

در ايـن آيات پشت سر هم، نشانه هاى تدبير الهى را ذكر مى كند، تدبيرى كه ربوبيت آن جناب را اثبات مى نمايد، و اين نشانه ها را با انذار و تخويف ذكر نموده، مى فرمايد: (هو الذى جعل لكم الارض ذلولا)، دنبالش مى فرمايد: (او لم يروا الى الطير)، كه بعد از انذار در آيه (الذى خلق الموت و الحيوه ) و آيه (الذى خلق سبع سموات...) و آيه (و لقد زينا...) قرار گرفته.

هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور

كـلمـه (ذلول ) در مـركـب ها به معناى مركب رام و راهوار است، مركبى كه به آسانى مى توان سـوارش شـد، و اضـطـراب و چـمـوشـى نـدارد. و كـلمـه (مناكب ) جمع منكب است، كه نام مـحـل بـرخـورد اسـتـخوان باز و با شانه است، و اگر نقاط مختلف زمين را منكب ها خوانده، اسـتـعـاره اسـت. راغـب مـى گـويـد اسـتـعـاره آوردن مـنـكـب بـراى زمـيـن، مـثـل استعاره آوردن (ظهر - پشت ) براى زمين در آيه 45 سوره فاطر است : (ما ترك عـلى ظـهـرها من دابه - هيچ جنبنده اى بر پشت زمين زنده و باقى نمى گذاشت.) و اگر زمـيـن را - چـون اسـبى - رام خواند، و قطعات آن را (پشت )، (گرده ) و منكب (شانه ) ناميد، به اين اعتبار بود كه زمين براى انواع تصرفات انـسـان رام است، نه چموشى - زلزله - دارد، و نه از تصرفات بشر امتناع مى ورزد. مـفـسـريـن ديـگر در توجيه ذلول بودن و منكب داشتن زمين توجيهات مختلفى دارند كه تمام آنها به همين توجيه ما برمى گردد.

امـر در جـمـله (بخوريد از رزق آن ) امر وجوبى نيست، بلكه تنها جواز و اباحه را مى رسـانـد. و كلمه (نشور) و همچنين كلمه (نشر) به معناى احياى مردگان بعد از مردن است، و اصل اين كلمه به معناى نشر طومار و جامه، يعنى گشودن آن بعد از جمع كردن و پيچيدن آن است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه خـداى تعالى آن كسى است كه زمين را منقاد و رام شما كرد، تا بـتـوانـيد بر پشت آن قرار بگيريد، و از اين قطعه به آن قطعه اش برويد، و از رزقش كـه او بـرايتان مقدر فرموده بخوريد، و به انواع مختلفى براى به دست آوردن آن رزق در زمين تصرف كنيد.

(و اليـه النـشور) - يعنى طومار زندگى مردگان كه با مرگ پيچيده شده، دوباره در قـيـامـت در مـحضر او باز مى شود، مردگان را از زمين در مى آورد، و براى حساب و سپس جـزا زنده مى كند، پس به همين دليل رب و مدبر امر زندگى دنيايتان او است، كه در زمين جـايـگزينتان نموده، به راه و روش زندگى در آن هدايتتان كرد، و نيز حكومت بر شما در ميراندن و زنده كردن و حساب و جزاء براى او است.

و در نـامـيـدن زمين به نام ذلول، و تعبير اينكه بشر روى شانه هاى آن قرار دارد، اشاره اى اسـت روشن به اينكه زمين نيز يكى از سيارات است، و اين همان حقيقتى است كه علم هيئت و آسمان شناسى بعد از قرنها بگو مگو و بحث به آن دست يافته.

ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور

بـعـد از آنـكـه در آيه قبل اقامه حجت كرد بر ربوبيت خداى سبحان، اينك در اين آيه بشر راتـهـديـد مـى كـنـد، و نـيـز در بـرابـر بـى اعـتـنـايـى و سهل انگاريش در مسأله ربوبيت، او را توبيخ مى نمايد كه تا كى از خدا بى خبريد، و شـكـر نـعـمـت هايش را به جا نمى آوريد؟ يعنى در برابر ربوبيتش خاضع نمى شويد و شريك هاى خود تراشيده را دور نمى ريزيد؟

و مـراد از كـلمـه (مـن فـى السـمـاء - آن كس كه در آسمان است ) فرشتگانى هستند كه مـوكـل بـر آسـمـان و حـوادث عـالمـنـد، و اگـر ضـمـيـر مفرد - يخسف - به كلمه (من ) بـرگـردانـده، بـا ايـنـكـه اين كلمه در معنا جمع است، به اين جهت است كه كلمه مذكور در لفظ مفرد است. و وقتى گفته مى شود: (خسف الارض بقوم كذا) معنايش اين است كه زمين زير پاى فلان قوم شكافته شد،

و هـمـه را در شـكـم خـود فـر و بـرد. و كـلمـه (مـور) كـه مـصـدر فعل (تمور) است، به طورى كه صاحب مجمع گفته به معناى تردد درآمد و شد است، نظير كلمه (موج ) كه آن نيز به همين معنا است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه چـگـونـه بـا خـاطـر جـمـع و دل آسوده به ربوبيت خداى تعالى كفر ورزيده ايد، و چه ايمنى از ملائكه ساكن آسمان و مـوكـل بر امور عالم داريد از اينكه زمين را زير پايتان بشكافند، و به امر خدا شما را در شـكـم زمـيـن پـنـهـان سـازنـد، در حـالى كـه زمـيـن هـمـچـنـان متزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره آمد و شد داشته باشد؟.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: مراد از كسى كه در آسمان است خداى سبحان، و منظور از (در آسـمـان بودن خدا) اين است كه سلطنت و تدبير امور خدا در آسمان است، و گر نه معنا ندارد خدا در مكان بگنجد، و آسمان و عالمى از عوالم او را در خود جاى دهد. ولى از نظر ما هر چند معناى بى اشكالى است ليكن خلاف ظاهر آيه است.

ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير

كـلمـه (حـاصب ) به معناى باد تندى است كه ريگ و شن و سنگ با خود بياورد. و معناى آيـه ايـن اسـت كـه : (آيا از ملائكه آسمان ايمن شده ايد، كه باد سنگ و ريگ دار بر شما بفرستند) همانطور كه بر قوم لوط فرستادند، و قرآن جريانشان را چنين حكايت كرده : (انا ارسلنا عليهم حاصبا الا ال لوط).

(فـسـتعلمون كيف نذير) - كلمه (نذير) مصدر به معناى انذار است، و اين جمله به خـاطـرايـنـكـه حـرف (فـاء) بـر سـر دارد، مـتـفـرع بـر مـطـلبـى اسـت كـه از آيـات قـبـل اسـتـفـاده مـى شود، و آن عبارت است از اينكه مشركين به ربوبيت خداى تعالى كافر شـدنـد، و از عـذاب او ايمن گشتند، لذا در جمله مورد بحث مى فرمايد: پس به زودى خواهند فهميد معناى انذار چيست، و معناى آيه روشن است.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (نذير) صفت مشبهه و به معناى بيم رسان است. كه منظور از آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، ليكن اين سخن بى پايه است.

و لقد كذب الذين من قبلهم فكيف كان نكير

مـراد از كـلمـه (نـكـير) عقوبت و دگرگون شدن نعمت است، ممكن هم هست به معناى انكار باشد و ايـن آيـه نـظـيـر شـاهدى است كه بر صدق جمله (فستعلمون كيف نذير) شهادت داده، وعيد و تهديد آن را تصديق مى كند.

و مـعـنـاى آيـه اسـت كـه امـت هـاى منقرض گذشته آيات مرا تكذيب كردند، پس چگونه بود عـقـوبـت مـن و دگـرگـون سـاخـتـن نـعـمـتـم ؟ و يا چگونه بود انكار من بر آنان كه هلاك و منقرضشان كردم ؟

در ايـن آيـه التـفاتى از خطاب به غيبت به كار رفته، در آيات جلوتر مردم كافر مورد خـطـاب قـرار گـرفـتـه بـودنـد، و در ايـن آيـه غـايـب بـه حـسـاب آمـده انـد (من قبلهم - قبل از ايشان )، و نكته اين التفات براى آن است كه اشاره كند به اينكه كفار به خاطر جـهـالت و اهـمـالشـان در تـدبـر در آيـاسـت ربـوبـيـت خدا، و بى باكيشان نسبت به خشم پروردگارشان كوچكتر از آنند كه خدا با آنان سخن بگويد، و آنان را به چنين شرافتى مـشـرف سـازد، بـديـن جهت از آنان روى گردانيده معارفى را كه مى خواست بيان كند، به پيامبرش خطاب كرد.

ذكر آيت پرواز پـرندگان (اولم يروا الى الطير...) و بيان وجه اينكه فرمود جز خدا كسى طيور را در فضا نگه نمى دارد

اولم يـروا الى الطـيـر فـوقـهـم صـافـات و يـقـبـضـن مـا يـمـسـكـهـن الا الرحـمـن انـه بكل شى ء بصير

منظور از اينكه (طير فوق انسان ها باشند) اين است كه بالاى سر انسان در هوا پرواز مـى كـنـنـد، و مـنـظور از كلمه (صافات ) و كلمه (يقبضن ) اين است كه مرغان در هوا بـال خـود را بـاز مـى كنند، و سپس مى بندند، و اگر اين دو كلمه را به صيغه جمع آورد، با اينكه سخن از طير - مفرد - داشت نه طيور، بدان جهت بود كه مراد از كلمه (طير) جنس مرغان است، نه يك مرغ.

و جـمـله (مـا يـمـسـكهن الا الرحمن ) به منزله جواب است از سوالى تقديرى و فرضى، گـويـا شـخـصـى پرسيده : منظور قرآن از اينكه توجه مردم را به سوى پرواز طيور و بـاز و بـسـته شدن بالهاى آنها در هوا جلب كرده چيست ؟ در اين جمله پاسخ داده كه منظور اين است كه بفهمند جز خدا كسى طيور را در فضا نگه نمى دارد.

گو اينكه ماندن طيور در فضا و ساقط نشدن آنها مستند به اسبابى طبيعى است، همچنان كه ماندن انسان در زمين هم همينطور است، و ماندن و شنا كردن ماهى هاى سنگين وزن در روى آب نـيـز ايـنـطـور اسـت، و هـمـه امـور طـبـيـعـى هـمـيـنـطـور مـسـتـنـد بـه اسـبـاب و عـلل طـبـيـعى است، و ليكن همه اين علل طبيعى به خد اى تعالى منتهى مى شود، و به همين جـهـت صـحـيح است كه ماندن مرغان در هوا را به خدا نسبت دهيم. خواهى گفت : اين اختصاص بـه مـرغـان نـدارد، چـرا در آيه خصوص مرغان را نام برد؟ جوابش اين است كه بعضى از اسباب طبيعى بـراى هـمـه شـنـاخـته شده نيست، مثل ماندن مرغان در فضا و آمد و شد كردن در هوا، كه در بـدو نـظـر سـوال انـگـيـز اسـت، و بـه مـحـض ‍ مـشـاهـده آن انـسـان را مـنتقل به خداى سبحان مى كند، و مى فهماند سبب حقيقى و اعلاى پيدايش مرغان، خداست، و پروازشان هم مستند به او است. و بعضى ديگر اينطور نيستند، نظير ايستادن و زندگى كـردن انـسـان در روى زمـيـن، كـه انـسـان مـعـمـولى را منتقل به اين معنى نمى كند، و لذا مى بينيم خداى سبحان در كلامش نظر بندگان خود را به آن گـونه امور جلب مى كند، تا زودتر و بهتر به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت پى ببرند.

و در كـلام الهـى نـمونه هاى بسيارى از اين قبيل امور آمده، نظير نگهداشتن آسمانها بدون سـتـون، و نـگـه داشتن زمين از متلاشى شدن، و نگهدارى كشتى ها بر روى آب، و اختلاف ميوه ها و رنگها و زبانها و امثال آن، كه سبب طبيعى نزديك آنها از نظرها پنهان است، و در نـگـاه اول ذهـن از تـوجـه بـه آن امـور بـه آسـانـى مـنـتـقـل مى شود به اينكه خدا آنها را ايجاد كرده، و اگر بعدها در اثر دقت و تحقيق متوجه سبب طبيعى و نزديك آن گردد، آن وقت در پديد آورنده سبب طبيعيش فكر مى كند، تا در آخر باز به خداى تعالى منتهى شود، و بفهمد كه (الى ربك المنتهى ).

در تـفـسـيـر كشاف در پاسخ اينكه چرا در مقابل كلمه (صافات ) نفرمود: (قابضات )، و بـه جـاى آن فـعـل (يـقـبـضـن ) را آورد؟ مـى گـويـد: عـلتـش ايـن اسـت كـه اصـل در طـيران و پرواز، گشودن بالها است نه جمع كردن آنها، چون طيور در فضا مانند مـاهـيـان در دريـا شـنـاورنـد، و اصـل در شـنـاورى بـاز كـردن و گـشـودن بـال اسـت، و امـا جـمـع كـردن و بـستن آن براى اين است كه به اين وسيله جلو برود، و از بـالى كـه زده بـود نـتـيـجـه بـگـيـرد، پـس اصـل در پـرواز و شـنـا هـمـان بـال زدن اسـت، و بـديـن جـهـت عـمـل اصـلى را بـه صـيـغـه اسـم فـاعـل (صـافـات ) آورد، و عـمـل غـيـر اصـلى را بـه صـيـغـه فـعـل مـضـارع (يـقـبـضـن ) تـا بـفـهـمـانـد عـمـل طـيـور مـانـنـد مـاهـيـان هـمـان بـال زدن اسـت، و امـا بـال جـمـع كـردن بـراى نـتـيـجـه گـيـرى از بال زدن است، و خودش مقصود اصلى نيست.

و ايـن سـخـن وقـتـى درسـت اسـت كه آيه شريفه بخواهد يكى از آيات الهى را خاطر نشان سازد، آيتى كه از مجموع جمله (صافات و يقبضن ) استفاده مى شود، و آن مسأله طيران اسـت، ولى احـتـمـال دارد آيـه شـريـفـه بخواهد دو آيت را ارائه دهد، يكى نيفتادن مرغان در حال بال زدن و يكى نيفتادنشان در حال بال جمع كردن.

و در ايـنـكـه بعد از يادآورى ذلول بودن زمين، و سوار بودن انسان بر منكب زمين ، مسأله پرواز طيور در هوا را آورد، لطفى نهفته است كه بر كسى پوشيده نيست.

امن هذا الذى هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الا فى غرور

آيـه تـوبيخ و سركوبى كفار است، كه به جاى خداى تعالى معبودهايى ديگر گرفتند تـا يـاريـشـان كنند، و به همين سياق آيه قبلى را كه سياق غيبت بود به سياق خطاب بر گردانيد تا توبيخ و سركوبى رخ به رخ انجام گيرد، و سرزنش دردناك تر شود.

و مـعـنـاى جـمله (امن هذا الذى...)، اين است كه : نه، بلكه مى پرسم. آن چه كسى است كـه بـه آن اشاره مى شود، كه اين ياور شما و لشكر شما است غير از رحمان، اگر خداى رحمان سرنوشت شومى و يا عذابى براى شما مقدر كرده باشد آيا آن ياور، شما را يارى مـى كـنـد؟ نه، پس غير از خدا كسى نيست كه شما را يارى كند. و اين بيان اشاره است به ايـنكه پندار مشركين خطا است، مشركين بت ها را نمى پرستند، مگر به خاطر همين كه آنان را در شـدائد يـارى كـنـند، با اينكه اين مشركين و خدايانشان هر دو ملك خدايند، و بت ها نه براى خود، مالك نفع و ضررى هستند، و نه براى ديگران.

و چـون مـشـركـيـن از ايـن تـوبـيـخ و سركوبى خدا پاسخى نداشتند بدهند، لذا خود خداى تـعالى از آن سوال ملامت آميز جواب داد، كه : (ان الكافرون الا فى غرور) يعنى غرور آنـچـنـان آنـان حـمـله ور شـده كـه از هـر طـرف احـاطـه شـان كـرده ، خيال كرده اند اعتقادشان به الوهيت آلهه اعتقاد درستى است.

تمثيلى براى بيان حال مؤمن طالب بصيرت و كافر جاهل و لجوج تمثيلى براى بيان حـال مؤمن طـالب بـصـيـرت و كـافـر جاهل و لجوج

افمن هذا الذى يرزقكم ان امسك رزقه بل لجوا فى عتو و نفور

كـلمـه (ام ) در ايـنجا نيز به معناى (بلكه ) است، مى فرمايد: بلكه مى پرسم آن چـه كـسى است كه به آن اشاره مى شود، و گفته مى شود: اين است آنكه شما را روزى مى دهد، و آيا اگر خدا روزى خود را از شما دريغ بدارد، آن كس به جاى خدا شما را روزى مى دهـد؟ آنـگـاه خـود خـداى سـبـحـان پـاسـخ مـى دهـد بـه ايـنـكـه : (بل لجوا فى عتو و نفور)، يعنى حق براى آنان روشن شده ولى در برابر آن خاضع نـمـى شوند تا تصديقش كنند، و پيرويش نمايند، بلكه در دور شدن از حق و نفرت از آن همچنان ادامه داده، و بيشتر جلو مى روند.

افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم

كـلمـه (مـكـب ) اسـم فـاعـل از (اكـبـاب ) (بـاب افـعال ) است، و (اكباب الشى ء على وجهه ) به معناى آن است كه كسى را به رو به زمين بيندازى، در كشاف گفته معناى عبارت اكب اين است كه داخل شد در كب و داراى كب شد.

آيـه مـورد بـحـث اسـتـفـهـامـى اسـت انكارى از يكسان بودن دو حالت سر پا راه رفتن و با صورت روى زمين خزيدن، و اين تعريض و توبيخى است از كفار، كه در ضمن روى سخن را هـم از آنـان برگردانيد، و از شرافت حضور و خطاب محرومشان كرد، ساده تر بگويم در آيـه قـبلى كفار را مخاطب قرار داده بود، ولى بعد از آنكه در آخر آن آيه سخن از لجاجت ايشان رفت، در آيه مورد بحث ديگر خطاب را ادامه نداد، بلكه آنان را غايب فرض كرد، و اين خود مزيد بر تعريض است، و منظور آيه اين است كه كفار در لجاجت و سركشى عجيبى كـه دارنـد، و در نـفـرتـشـان از حـق مـثل كسى مى مانند كه راهى را كه مى خواهد طى كند با خـزيـدن روى زمـيـن، آنهم به صورت ، طى كند، و معلوم است كه چنين كسى نه بلنديهاى مـسـيـر خـود را مـى بـيـنـد نه پستى ها را، و نه نقاط پرتگاه و سراشيبى ها را، پس ‍ چنين كسى هرگز نظير آن كس ديگر كه سر پا و مستقيم راه مى رود نمى تواند باشد، چون او جـاى هر قدم از قدمهاى خود را مى بيند، و احيانا اگر موانعى هم سر راهش باشد مشاهده مى كـنـد، و علاوه بر اين مى داند كه اين راه به كجا من تهى مى شود، و اين كفار راه زندگى خـود را مـثـل آن شـخـص خـزنـده طـى مـى كنند، اينها با اينكه مى توانند مستقيم راه بروند، خـوابـيـده روى زمـيـن مـى خزند، يعنى با اينكه حق را تشخيص مى دهند متعمدا چشم خود را از شـنـاخـتـن آنچه كه بايد بشناسند مى بندند، و خود را به نديدن مى زنند و با اينكه مى توانند طبق وظيفه اى كه بايد عمل كنند از عمل كردن به وظيفه چشم مى پوشند در برابر حـق خـاضـع نـمى شوند، و در نتيجه بصيرتى به امور ندارند، به خلاف مؤمنين كه راه زندگى را تشخيص مى دهند، و بر صراط مستقيم پايدار و استوارند، و در نتيجه از هلاكت ايمنند.

از آنـچـه گـذشـت روشـن گـرديـد كـه مـثـل آورده شـده در آيـه، مـثـلى اسـت بـراى عـمـوم، حـال هـر كـافـر جـاهـل و لجـوج را كـه بـه جـهـل خـود ادامـه مـى دهـد، و حال هر مؤمن طالب بصيرت و جوياى حق را ممثل مى سازد.

بحث روايتى

(روايتى دال بر اينكه قلب بر چهار قسم است، درذيل آيه (افمن يمشى مكبا على وجهه...)

در كـافـى به سند خود از سعد از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: قلب چهار قسم است، قـلبـى اسـت كـه در آن هم نفاق است و هم ايمان، و قلبى است به كلى منكوس و زير و رو شـده، و قـلبى است مطبوع و مهر شده، و قلبى است از هر، پرسيدم قلب ازهر كدام است ؟ فرمود قلبى است كه در آن نورى چون چراغ هست.

و امـا قلب مطبوع قلب منافق است، و قلب از هر قلب مؤمن است، اگر خدا به او نعمتى دهد شكر مى گزارد، و اگر مبتلايش كند صبر مى كند. و اما قلب منكوس قلب مشرك است، آنگاه ايـن آيـه را در معناى قلب منكوس تلاوت كرد: (افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم )، و اما قلبى كه هم نفاق در آن هست و هم ايمان قلب مردمى است كـه در طـايـف بـودن د، اگـر اجـل يـكـى از آنـهـا در حـال نـفـاق مـى رسـيـد، هـلاك شـده بـود، و اگـر در حال ايمان مى مرد نجات مى يافت.

مؤلف: ايـن روايـت را تـفـسـيـر بـرهـان هـم از ابـن بـابـويـه و او بـه سـنـد خـود از فـضـيـل از سـعـد خـفـاف از ابـى جـعـفـر (عليه السلام) نـقـل كـرده، در نـقـل وى آمـده : قـلب چـهـار قـسـم اسـت تـا آخـر ايـن حـديـث نقل كرده و ليكن در (قلب ازهر) كلمه (انور) را زيادى دارد، (قلب ازهر انور).

و امـا ايـنـكه امام فرمود: (قلب مردمى كه در طائف بودند) منظور از طائف چند فرسنگى مـكـّه مـعـظـمـه نـيـسـت بـلكـه مـنـظـور از طـائف شـيـطـانـى اسـت كـه بـسـيـار بـه سـراغ دل آدمى مى آيد، و پيرامون دل طواف مى كند، همچنان كه فرمود: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طـائف مـن الشـيـطـان تـذكـروا فاذا هم مبصرون )، پس معناى روايت چنين است كه قومى با طائف شيطانى زندگى مى كنند، و شيطان لحظه به لحظه پيرامون دلشان طواف مى كند تـا بـمـيرند، اگر در حالى كه همان شيطان طوافگر با ايشان باشد بميرند، هلاك شده اند، و اگر در حال ايمان بميرند نجات يافته اند.

ايـن را هـم بـايد دانست كه در اينجا رواياتى است كه جمله شريفه (افمن يمشى مكبا على وجـهـه...) را بـر مـنحرفين از ولايت على (عليه السلام) و پيروان ولايت او، و دوستانش تطبيق مى كند، كه البته جنبه تفسير ندارد، بلكه از باب تطبيق كلى بر مصداق است .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس