آيات 11 تا 18 سوره تغابن

مـا اصـاب مـن مـصـيـبـه الا بـاذن اللّه و مـن يـومـن بـاللّه يـهـد قـلبـه و اللّه بـكـل شـى ء عـليـم (11)

و اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلغ المبين (12)

اللّه لا اله الا هو و على اللّه فليتوكل المومنون (13)

يا ايها الذين امنوا ان من ازوجكم و اولدكم عدوا لكم فاحذروهم و ان تـعـفـوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم (14)

انما امولكم و اولادكم فتنه و اللّه عـنـده اجـر عـظيم (15)

فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطيعوا و انفقوا خيرا لانفسكم و من يـوق شـح نـفسه فاولئك هم المفلحون (16)

ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم و اللّه شكور حليم (17)

عالم الغيب و الشهدة العزيز الحكيم (18)

ترجمه آيات

هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن خدا و كسى كه به خدا ايمان آورد خدا دلش را هدايت مى كند و خدا به هر چيزى دانا است (11).

و خـداى را اطـاعـت كنيد و رسول را هم در هر فرمانى كه مى دهد اطاعت كنيد كه اگر اعراض كـنـيـد او مـسؤ ول نيست، زيرا به عهده رسول ما بيش از اين نيست كه پيام مرا به روشنى به شما برساند (12).

اللّه مـعـبـودى كـه جـز او مـعـبـود بـه حـقـى نـيـسـت و بـايـد مـومـنـان تـنـهـا بـر اللّه توكل كنند (13).

هان اى كسانى كه ايمان آورديد! بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند از آنان بـر حذر باشيد و اگر عفو كنيد و از خطاهايشان بگذريد و بديهايشان را نديده بگيريد كارى خدايى كرده ايد چون خداى تعالى هم غفور و رحيم است (14).

جـز ايـن نـيـست كه اموال و اولاد شما فتنه و مايه آزمايش شمايند و نزد خدا اجرى عظيم هست (15).

پس تا آنجا كه مى توانيد از خدا بترسيد و بشنويد و اطاعت كنيد و اگر انفاق كنيد براى خـودتـان بـهـتـر اسـت و كـسـانـى كـه مـوفـق شـده بـاشـنـد از بخل نفسانى خويشتن را حفظ كنند چنين كسانى رستگاراند (16).

اگر به خدا قرضى نيكو بدهيد خدا آن را برايتان چند برابر مى كند و شما را مى آمرزد كه خدا شكرگزار و حليم (17).

عالم غيب و شهادت و عزيز و حكيم است (18).

بيان آيات

در ايـن آيـات به بيان غرض سوره شروع نموده است، چون آياتى كه گذشت گفتيم همه جـنـبه مقدمه و زمينه چينى را دارد، و غرض ‍ سوره وادارى مردم به انفاق در راه خدا، و صبر در برابر مصائبى است كه در خلال مجاهدات در راه او مى بينند.

و در مـيـان هـمه اين اغراض اول مسأله مصيبت ها، و صبر در برابر آنها را ذكر فرموده تا ذهن شنونده براى تاثر از سفارشات بعدى به انفاق آماده تر و صافتر گردد، و ديگر عذرى باقى نماند.

مـا اصـاب مـن مـصـيـبـه الا بـاذن الله و مـن يـومـن بـاللّه يـهـد قـلبـه و اللّه بكل شى ء عليم

كـلمـه (مـصـيـبـت ) بـه مـعـناى صفت و حالتى است در انسان كه در اثر برخورد به هر حـادثـه بـه او دسـت مـى دهـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد حـوادث نـاگـوار اسـتـعـمـال مـى شـود، حـوادثى كه با خود ضرر مى آورد و كلمه (اذن ) به معناى اعلام رخـصـت و عدم مانع است، و همواره ملازم با آگهى اذن دهنده نسبت به عملى است كه اجازه آن را صادر مى كند، وبعضى اين كلمه را به معناى علم گرفته اند صحيح نيست.

پس از آنچه گفته شد چند نكته روشن گرديد:

مقصود از اذن كــه فـرمود هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن اذن تكوينى است نه اذن لفظى و نه اذن تشريعى

نكته اول اينكه : اذن در آيه اذن لفظى نيست، بلكه اذن تكوينى است، كه عبارت است از بـكار انداختن اسباب، و يا به عبارت ديگر برداشتن موانعى كه سر راه سببى از اسباب است، چون اگر آن مانع را بر ندارد سبب نمى تواند اقتضاى خود را در مسبب بكار گيرد، مـثـلا آتـش، اقـتضاى حرارت و سوزاندن را دارد، و مى تواند مثلا پنبه را بسوزاند، ولى به شرطى كه رطوبت بين آن و بين پن به فاصله نباشد، پس برطرف كردن رطوبت از بـين پنبه و آتش با علم به اينكه رطوبت مانع است و برطرف كردنش باعث سوختن پنبه است، اذنى است در عمل كردن آتش در پنبه و به كرسى نشاندن اقتضايى كه در ذات خود دارد، يعنى سوزاندن.

و در عـرف عـام مـعمول بود كه كلمه (اذن ) را مختص به مواردى مى دانستند كه ماذون له (كـسـى كـه ديـگـرى بـه او اذن داده ) از عقلا باشد. چون عامه، معناى اعلام را در مفهوم اذن شـرط مـى دانستند، مثلا مى گفتند: (من به فلانى اذن دادم كه چنين و چنان كند) و هرگز نـمى گفتند: من به آتش اذن دادم كه پنبه را بسوزاند)، چون فكر مى كردند آتش شعور نـدارد، و نـمـى شود چيزى را به آن اعلام نمود، و نيز نمى گفتند: (من به اسب اجازه دادم بدود).

ولى قـرآن كـريم در اين موارد نيز استعمال كرده، در مورد عقلا فرموده : (و ما ارسلنا من رسـول الا ليـطـاع بـاذن اللّه )، و در مـورد غـيـر عـقـلا فرموده : (و البلد الطيب يخرج نـباته باذن ربه ) و بعيد نيست اين تعميم براساس باشد كه قرآن كريم علم و ادراك را مـخـتـص ‍ ذوى العـقـول نـمـى دانـد، بـلكـه چـنـيـن افاده مى كند كه علم و ادراك در تمامى مـوجـودات جـريـان دارد، هـمـچنان كه در تفسير آيه شريفه (قالوا انطقنا اللّه الذى انطق كل شى ء) گفته شد.

و بـه هر حال عمل از هيچ عامل و اثر از هيچ موثرى بدون اذن خداى سبحان تمام نمى شود، پـس هـر سـببى را كه فرض كنى موانعى دارد كه نمى گذارد در مسبب خود اثر كند، و اذن خداى تعالى به عمل كردن آن همين است كه آن موانع را بردارد، و هر سببى را فرض كنى كـه در سـبـبـيت تمام باشد، يعنى هيچ مانعى جلوگير عملش نباشد، باز عملكردش به اذن خـدا است و اذن خدا در آن اين است كه مانعى بر سر راهش نگذاشته باشد، پس تاثير چنين سـبـبـى هـم مـلازم بـا اذن خدا است، در نتيجه هيچ سببى بدون اذن او در مسبب خود اثر نمى گذارد.

نكته دوم اينكه : مصائب عبارت است از حوادثى كه آدمى با آن مواجه بشود، و در آدمى آثار سـوء و نـاخـوشـايندى بجاى گذارد، و اينكه گونه حوادث مانند حوادث خوب به اذن خدا مى رسد، براى اينكه اذن خداى تعالى تمامى موثرها را فرا گرفته، هر اثرى به اذن او از موثرش صادر مى شود.

نكته سوم اينكه : اين اذن، اذن تشريعى و لفظى يعنى حكم به جواز نيست، بلكه اذنى اسـت تـكـوينى، پس اصابه مصيبت همواره با اذن خدا واقع مى شود، هر چند كه اين مصيبت ظلمى باشد كه از ظالمى به مظلومى برسد، و هر چند كه ظلم از نظر تشريع ممنوع است، و شـرع بـه آن اذن نـداده اسـت. و بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه بـعـضـى از مصائب را نبايد تـحـمـل كـرد، و صـبـر در بـرابـر آنها جائز نيست، بلكه واجب است آدمى در برابرش تا بتواند مقاومت كند، مثل ظلمهايى كه به عرض و ناموس آدمى و يا جان آدمى متوجه مى شود.

و از ايـن جا روشن مى شود كه آن مصائب كه قرآن مردم را به صبر در برابرش خوانده ، مـصـائبـى نـيـسـت كـه دسـتـور مـقـاومـت در بـرابـرش ‍ را داده و از تـحـمـل آن نـهـى فـرمـوده، بـلكـه مصائبى است كه خود انسان در آن اختيارى ندارد، نظير مصائب عمومى عالمى، از قبيل مرگ و ميرها و بيماريها، و اما مصائبى كه اختيار انسان ها در آن مـدخـليت دارد، از قبيل ظلمهايى كه به نحوى با اختيار سر و كار دارد، در صورتى كه به عرض و ناموس و جان آدمى متوجه شود، بايد به مقدار توانايى در دفع آن كوشيد.

مفاد جمـله : (و مـن يؤمن بالله يهد قلبه ) و رابطه بين اعتقاد به عموميت علم و مشيت خدا با سكون و آرامش قلبى

(و من يومن بالله يهد قلبه ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله ما اصاب من مصيبه الا باذن اللّه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به حوادثى كه براى انسان ناخوش آيند و مـكـروه است، هم علم دارد و هم مشيت، پس هيچ يك از اين حوادث به آدمى نمى رسد، مگر بعد از عـلم خـدا و مـشـيـت او، پـس هـيـچ سـبـبـى از اسـبـاب طـبـيـعـى عـالمـى مـسـتـقـل در تـاثـيـر نـيـسـت، چون هر سببى كه فرض كنى جزو نظام خلقت است كه غير از خـالقش ربى ندارد، و هيچ حادثه و واقعه اى رخ نمى دهد مگر به علم و مشيت ربش، آنچه او بخواهد برسد ممكن نيست نرسد، و آنچه او نخواهد برسد ممكن نيست برسد.

و ايـن حـقـيـقـتـى اسـت كه قرآن كريم آن را به لسانى ديگر بيان نموده و فرموده : (ما اصـاب مـن مـصـيـبـه فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى كـتـاب مـن قبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير).

پـس خـداى سبحان كه رب العالمين است لازمه ربوبيت عامه اش اين است كه او به تنهايى مـالك هـر چـيـز بـاشـد، و مـالك حـقـيـقـى ديگرى غير او نباشد، و نظام جارى در عالم هستى مـجـمـوعـى از انـحاى تصرفات او در خلقش مى باشد، پس هيچ متحركى و هيچ چيز ساكنى بـدون اذن او حـركـت و سـكـون نـدارد، و هـيـچ صـاحـب فـعـلى و هـيـچ قابل فعلى جز با سابقه علم و مشيت او فاعليت و قابليت ندارد، و علم و مشيت او خطاء نمى كند، و قضايش ردخور ندارد.

پـس اعـتـقـاد بـه ايـنـكـه خـداى تـعـالى اللّه يـگـانـه اسـت، اعـتـقـادات مـذكـور را بـه دنـبـال دارد، و انـسان را به آن حقايق رهنمون شده، قلب را آرامش مى بخشد، به طورى كه ديـگـر دچـار اضـطـراب نـمـى شـود، چـون مـى دانـد اسـبـاب ظـاهـرى مـسـتـقـل در پـديد آوردن آن حوادث نيستند، زمام همه آنها به دست خداى حكيم است، كه بدون مصلحت هيچ حادثه ناگوارى پديد نمى آورد، و همين است معناى جمله (و من يومن باللّه يهد قلبه ).

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آن اين است كه هر كس به توحيد خدا ايمان آورد و در بـرابـر دسـتـوراتش صبر كند، خداى تعالى قلبش را به گفتن (انا لله و انا اليه راجـعـون ) هـدايت مى كند. ولى اين وجه درست نيست، براى اينكه صبر را در معناى ايمان اخذ كرده.

بـعـضـى ديـگر گفته اند: معنايش اين است كه هر كس به خدا ايمان آورد، خدا قلبش را به سـوى آنـچـه كه بايد بكند هدايت مى كند، در نتيجه در موارد ابتلا به گرفتاريها صبر مـى كـنـد، و در مـوارد عطايا شكر مى كند، و اگر ستمى به او برود طرف را مى بخشد. و اين وجه قريب به همان معنايى است كه ما براى جمله كرديم.

(و اللّه بـكـل شـى ء عـليـم ) - جمله تأكيد استثناى گذشته است ، ممكن هم هست اشاره بـاشـد بـه آنـچـه آيه سوره حديد افاده مى كرد، و مى فرمود: (ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها).

و اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين

از ظـاهـر ايـنـكـه كـلمـه (اطـيـعـوا) را دو بـار آورد، و نـفـرمـود: (اطـيـعـوا اللّه و الرسـول )، بـر مـى آيـد كـه مـنـظـور از اطـاعـت خـدا بـا اطـاعـت رسـول دو چـيـز اسـت، و بـا هم اختلاف دارند، و از اين مى فهميم كه مراد (از اطاعت خدا) منقاد شدن براى او است،

در آنـچـه از شـرايع دين كه تشريع كرده، و پذيرفتن آن بدون چون و چرا است، و مراد (از اطـاعت رسول ) انقياد و امتثال دستوراتى است كه او به حسب ولايتى كه بر امت دارد مى دهد، ولايتى كه خدا به او داده است.

و كـلمـه (تـولى ) در جمله (فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين )، به معناى اعراض، و كلمه (بلاغ ) به معناى تبليغ است.

اطاعت رسول (ص) اطاعت خدا و نافرمانيش نافرمانى او است

و مـعـنـاى جـمـله اين است : كه اگر شما از اطاعت خدا در آنچه از دين تشريع كرده، و يا از اطاعت رسول بدان جهت كه ولى امر شما است در آنچه به شما دستور مى دهد اعراض كنيد، رسـول مـا نمى تواند شما را مجبور بر اطاعت كند، براى اينكه او مأمور به رفتار نشده بلكه تنها مأمور شده كه رسالت خدا را به شما برساند، كه رسانيد.

از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) زايد بر احكام و شـرايـع قـرآن دسـتور داده، چه اوامرش و چه نواهيش، رسالت خداى تعالى است، و در حقيقت اوامر و نواهى خدا را رسانده، و اطاعت مردم در آن اوامر و نواهى نيز مانند اطاعت اوامر و نواهى قرآن اطاعت خدا است، همچنان كه اطلاق آيه زير نيز براين معنا دلالت مى كند، چون مى فرمايد: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه )، و ظاهرش اين است كه اطاعت رسـول در آنچه امر و يا نهى مى كند، به طور مطلق لازم است، چون آن جناب در آن اوامر و نواهى ماذون به اذن خدا، و اذن خدا در اطاعت رسول مستلزم علم و مشيت خدا به اطاعت اوست، و وقـتـى اطـاعـت اوامـر و نـواهى او را اراده كرده باشد، قهرا خود آن اوامر و نواهى را هم اراده كـرده اسـت، پـس مـعـلوم مـى شـود امـر و نهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از مصاديق امر و نهى خود خدا است، هر چند كه در مورد غير احكام و شرايعى باشد كه خود خدا جعل كرده است.

و بـه خـاطـر هـمـيـن كـه گـفتيم برگشت اطاعت رسول به اطاعت خداى تعالى است، در آيه شـريـفـه از غـيبت به خطاب التفات شده با اينكه قبلا خدا را غايب فرض كرده، فرموده بـود: (خـدا را اطـاعـت كـنـيـد) دنـبـالش خـدا را مـتـكـلم بـه حـسـاب آورده، مـى فـرمـايـد: (رسـول مـا)، تـا بـفـهـمـانـد گـفـتـه هـا و دسـتـورات رسـول هـم دسـتورات ما است، و مع ذلك در ضمن سخن تهديدى هم كرده باشد، و به طور اشاره فهمانده باشد كه نافرمانى او نافرمانى ما است.

بـيـان ايـنـكـه اطـاعـت يـك نـحـوه عـبـوديـت اسـت و فقط بايد از خدا و فرستاده اش اطاعت شود

اللّه لا اله الا هو و على اللّه فليتوكل المومنون

ايـن آيـه در مـقـام بـيـان عـلت وجـوب اطـاعـت خـداسـت، و عـلت ايـنـكـه چـرا اطـاعـت رسـول از مـصـاديـق اطـاعت خداست. توضيح اينكه اطاعت كه عبارت است از گردن نهادن در بـرابـر اوامـر و نـواهى مولى، خود يكى از شؤ ون عبوديت و بردگى براى مولى است، زيـرا اگـر مـولى بـرده اى را مـالك مـى شـود، هـيـچ مـنظورى ندارد جز اينكه مالك اراده و عـمـل بـرده باشد، به طورى كه برده اش اراده نكند مگر آنچه را كه مولى اراده مى كند و هـيـچ عـمـلى را انـجـام ندهد مگر آنچه را كه مولايش از او بخواهد انجام دهد، پس طاعت مولى نـحـوه اى از عـبـوديـت عـبـد است، همچنان كه در آيه زير هم بدان اشاره نموده مى فرمايد: (الم اعـهـد اليـكـم يـا بنى ادم ان لا تعبد وا الشيطان ) با اينكه هيچ كس شيطان را به عنوان خدايى نپرستيده، پس منظور از پرستش شيطان همان اطاعت كردن اوست.

پـس مـعـلوم شـد اطاعت كردن يك مطيع از مطاع خود عبادت آن مطاع است، و چون به جز خداى عـزوجـل مـعبودى نيست، پس ‍ طاعتى جزبراى خدا، و يا هر كسى كه خدا اطاعتش را واجب كرده بـاشـد صـحـيـح نـيـست. در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: خداى سبحان را اطاعت كنيد، زيرا به جز معبود كسى نبايد اطاعت شود، و معبود به حق هم به جز خدا كسى نيست، پس بر شما واجب است كه او را عبادت كنيد، و با اطاعت غير او آن غير را كه يا شيطان است يـا هـواى نـفـس شريك خدا نسازيد. و به اين بيان روشن شد كه چگونه جمله مورد بحث در مقام تعليل است.

بـا آنـچـه كه تا اينجا گفتيم وجه و نكته اينكه چرا نفرمود: (لا رب غيره )، و خصوص الوهيت را انتخاب نمود نيز روشن مى شود.

ايمان به خدا و اطاعت او يك نوع توكل بر او است

(و على اللّه فليتوكل المومنون ) - اين جمله معناى جمله قبلى را كه مى فرمود: (اللّه لا اله الا هـو) تأكيد مـى كـنـد. تـوضـيـح ايـنـكـه تـوكـيـل كـه بـا تـوكـل از يك ماده مشتقند، به معناى آن است كه انسان شخص غير خودش را قـائم مـقـام خـود كـنـد تـا او امـور انـسـان را اداره نـمـايـد، و لازمـه ايـن وكـيـل گـيـرى ايـن اسـت كـه اراده وكـيـل قـائم مـقـام اراده مـوكـل، و فعل او فعل اين باشد، و اين به وجهى با معناى اطاعت منطبق است، چون مطيع هم اراده و عـمـل خـودرا تـابـع اراده و عـمـل مـطـاع مى داند، و اراده مطاع قائم مقام اراده مطيع، و عمل مطيع متعلق اراده مطاع مى شود، گـويـى عـمـل از خـود مـطـاع صـادر شـده، و بـنـابـر ايـن، اطـاعـت بـه وجـهـى بـه توكيل برگشت مى كند، و توكيل به وجهى اطاعت است.

پـس اطـاعـت بـنـده از پـروردگار خود اين كه اراده خود راتابع اراده پروردگارش كند، و عـمـلى هـم كـه مـى كـنـد همين جنبه را داشته باشد. و به عبارتى ديگر بنده اراده خود را و آنـچـه را كـه مـتـعـلق اراده او اسـت هـمـه را فـداى اراده و عمل پروردگارش نموده، و چنين ايثارى در راه او بكند.

پـس اطـاعـت خـداى تعالى در آنچه براى بندگانش تشريع كرده، و در متعلقات آن، خود نوعى از توكل بر خدا است، و چون اطاعت خدا براى هر خداشناس و مؤمن به خدا واجب است، پـس تـوكـل بـر او نـيـز بـر مؤمنـيـن لازم اسـت، و مؤمنـيـن هـم بـايـد بـر او تـوكـل كـنـنـد و هـم اطاعتش را گردن نهند، و اما كسى كه او را نمى شناسد، و به او ايمان ندارد، اطاعت هم ندارد.

پـس از آنـچـه گـذشـت روشـن شـد كـه ايـمـان و عـمـل صـالح نـوعـى از توكل بر خدا است.

مقصود از اينكـه خـطـاب بـه مؤمنـين فرمود: برخى از همسران و فرزندانتان دشمن شمايند، از آنان برحذر باشيد و....

يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم...

كلمه (من ) در جمله (من ازواجكم ) تبعيضى است، و معناى (بعضى از همسران شما) را مـى دهـد، و سـياق خطاب به تعبير (يا ايها الذين امنوا) و نيز وابسته كردن دشمنى همسران را به مؤمنين مجموعا علت حكم را مى رساند و مى فهماند كه بعضى از همسران مؤمنـيـن كـه بـا آنـان دشمنى مى ورزند بدان علت مى ورزند كه شوهرانشان ايمان دارند، و عداوت به خاطر ايمان جز نمى تواند علت داشته باشد كه اين زنان بى ايمان مى خواهند شـوهـران خـود را از اصـل ايـمـان، و يـا از اعـمـال صـالحـه اى كه مقتضاى ايمان است، از قـبـيـل انـفاق در راه خدا و هجرت از دار الكفر، برگردانند و منصرف كنند، و شوهران زير بـار نـمـى رونـد، قـهـرا زنـان بـا آنـان دشمنى مى كنند، و يا مى خواهند كفر و معصيت هاى بـزرگ از قـبـيـل بـخـل و خـوددارى از انـفـاق در راه خـدا را بـر آنـان تحميل كنند، چون دوست مى دارند شوهران بجاى علاقه مندى به راه خدا و پيشرفت دين خدا و مـواسـات بـا بـنـدگـان خـدا، بـه اولاد و هـمسران خود علاقه مند باشند، و براى تاءمين آسايش آنان به دزدى و غصب مال مردم دست بزنند.

پس خداى سبحان بعضى از فرزندان و همسران را دشمن مؤمنين شمرده، البته دشمن ايمان ايـشـان، و از ايـن جـهـت كـه دشـمن ايمان ايشانند شوهران و پدران را وادار مى كنند دست از ايـمـان بـه خدا بردارند، و پاره اى اعمال صالحه را انجام ندهند، و يا بعضى از گناهان كـبـيره و مهلكه را مرتكب شوند، و چه بسا مؤمنين در بعضى از خواسته هاى زن و فرزند به خاطر محبتى كه به آنان دارند اطاعتشان بكنند و لذا در آيـه شريفه مى فرمايد: از اين گونه زنان و فرزندان حذر كنيد، و رضاى آنها را مقدم بر رضاى خدا نگيريد.

(و ان تـعـفـوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم ) - راغب در مفردات مى گويد كلمه (عفو) به معناى قصد براى گرفتن چيزى است، مثلا وقتى گفته مى شود: (عفاه )، و يـا اعـتـفـاه، مـعنايش اين است كه : قصد فلان چيز را كرد، در حالى كه آنچه را نزد خـود داشـت، بـه دسـت گـرفـتـه بـود - تـا آنـجـا كـه مى گويد - و چون گفته شود: (عـفـوت عـنـه ) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـن گـنـاه او را زايل كردم و از او چشم پوشيدم. آنگاه مى گويد: و كلمه (صفح ) به معناى ترك ملامت اسـت، و فـرقش با عفو است كه از عفو بليغ ‌تر است، و به همين جهت خداى تعالى در يك جـمـله هـر دو را ذكـر كرده و فرموده : (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى اللّه بامره )، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند، ولى صفح نمى كند. و سپس گفته : و كلمه (مغفرت ) كـه از ماده (غفر) است، به معناى آن است كه جامه اى در تن كسى بپوشانى كه تن او را از آلودگى نگه بدارد، و از همين باب است كه مى بينى يكى به ديگرى مى گويد (اغـفـر ثـوبـك فـى الوعـاء) يـعـنـى جـامـه ات را در خـم رنگ بينداز و آن را رنگ كن تا چـركتاب شود، و ديرتر چرك را نشان دهد و غفران و مغفرت از ناحيه خداى تعالى به اين اسـت كـه بـنده را از اينكه عذاب به او برسد حفظ فرمايد و در قرآن فرموده : (غفرانك ربنا)، و (مغفره من ربكم )، و (و من يغفر الذنوب الا اللّه ).

پس سه جمله (تعفوا)، و (تصفحوا) و (تغفروا) مى خواهند مؤمنين را تشويق كنند بـه ايـنكه اگر زن و فرزندانشان آثار دشمنى مذكور را از خود بروز دادند، صرفنظر كنند، و در عين حال بر حذر باشند كه فريب آنان را نخورند.

(فـان اللّه غـفـور رحـيـم ) - اگـر منظور از مغفرت و رحمت مغفرت و رحمت خاصه الهى بـاشد آن مغفرت و رحمتى كه تنها به مؤمنين مى رسد به همانهايى كه در آيه مورد بحث مـخاطب به خطابهاى (تعفوا) و (تصفحوا) و (تغفروا) هستند و معنا اين باشد كه اگر شما مؤمنين از خطا و دشمنى زنان و فرزندان خود چشم پوشى كنيد، خداى تعالى هم با شما به مغفرت و رحمت خود معامله مى كند، در اين صورت جمله مورد بحث وعده جميلى به مؤمنـيـن است در برابر رفتار صالحى كه كرده اند، همچنان كه در آيه زير همين وعده را به مؤمنين صاحب عفو و صفح داده مى فرمايد:

(و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم ).

و اگـر مـنـظـور مغفرت و رحمت عام الهى باشد، بدون اينكه مقيد به مورد خطاب باشد، در ايـن صـورت ديگر جمله مورد بحث وعده نخواهد بود، بلكه مى خواهد بفرمايد: اگر مؤمنين چـنين كنند خود را به صفات خدا متصف و به اخلاق خدايى متخلق كرده اند، چون خدا هم غفور و رحيم است.

انما اموالكم و اولادكم فتنه و اللّه عنده اجر عظيم

كـلمـه (فـتـنـه ) بـه مـعـناى گرفتاريهايى است كه جنبه آزمايش دارد، و آزمايش بودن امـوال و فرزندان به خاطر اين است كه اين دو نعمت دنيوى از زينت هاى جذاب زندگى دنيا است، نفس آدمى به سوى آن دو آن چنان جذب مى شود كه از نظر اهميت همپايه آخرت و اطاعت پـروردگارش قرار داده، رسما در سر دو راهى قرار مى گيرد، و بلكه جانب آن دو را مى چـربـانـد، و از آخـرت غـافـل مـى شـود، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـود: (المال و البنون زينه الحيوه الدنيا).

و تـعـبـيـر آيـه مـورد بـحـث كـنـايـه از نـهـى اسـت، مـى خـواهـد از غـفـلت از خـدا به وسيله مـال و اولاد نـهـى كـنـد، و بـفـرمـايـد: بـا شـيـفـتـگـى در بـرابـر مال و اولاد جانب خدا را رها نكنيد، با اينكه نزد او اجرى عظيم هست.

معنــاى ايـنـكـه فرمود:(فاتقوا الله ما استطعتم) و جمع آن با آيه (اتقوا الله حق تقاته)

فاتقوا اللّه ما استطعتم...

يـعـنـى بـه مـقـدار استطاعتى كه داريد از خدا پروا كنيد - چون سياق جمله سياق دعوت و تـشـويـق بـه اطـاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است - و جمله مورد بحث به خاطر حرف (فـاء) تفريع شده بر جمله (انما اموالكم ...) در نتيجه معناى آن چنين مى شود كه : بـه مـقدار استطاعتتان از خدا بترسيد و از ذره اى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا كوتاه نـيـاييد. در نتيجه آيه شريفه همان مطلبى را مى رساند كه آيه شريفه (اتقوا اللّه حق تقاته ) در مقام افاده آن است نه اينكه بخواهد بفرمايد هر چه توانستيد رعايت تقوى را بـكـنـيـد و هـر مـقـدار كه نتوانستيد تقوى را رها كنيد چون خداى تعالى به حكم آيه (و لا تـحـملنا ما لا طاقه لنابه ) به بيش از مقدار طاقت از از ما نخواسته آرى هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است، ليكن آيه مورد بحث ناظر به آن نيست.

از آنچه گذشت دو نكته روشن گرديد.

نـكـتـه اول اينكه : ميان آيه (فاتقوا اللّه ما استطعتم و آيه اتقوا الله حق تقاته ) هيچ منافاتى نيست، و اختلافى كه بين آن دو هست چيزى نظير اختلاف به مقدار و كيفيت است، در جـمـله اولى دسـتـور مـى دهـد تـقـواى شما همه مواردى را كه درسعه و قدرت شما است فرا بـگـيـرد، و در دومـى دستور مى دهد تقواى شما در همه موارد متصف به حقيقت باشد، تقواى صورى و ظاهرى نباشد، اولى راجع به كميت و مقدار تقوا است، دومى مربوط به كيفيت آن است.

نكته دوم اينكه : سخن بعضى از مفسرين كه گفته اند: جمله (فاتقوا اللّه ما استطعتم ) ناسخ جمله (اتقوا اللّه حق تقاته ) است، سخن درستى نيست، و فسادش روشن گرديد.

(و اسـمـعـوا و اطـيـعـوا و انـفـقـوا خـيرا لانفسكم ) - قسمت از آيه جمله (فاتقوا اللّه ما اسـتـطـعـتـم ) را تأكيد مـى كـنـد، و كـلمـه (سـمـع ) مـعـنـاى اسـتـجـابـت و قـبـول پـيشنهاد و دعوت است، كه مربوط به مقام التزام قلبى است، به خلاف طاعت كه انقياد در مقام عمل است.

معناى جمله : (وانفقوا خيرا لانفسكم) و وجه منصوب بودن كلمه (خيرا)

و كـلمـه (انـفـاق ) بـه مـعـنـاى بـذل مـال در راه خـدا اسـت (نـه هـر بـذلى ديـگر)، و كلمه (خيرا) اگر منصوب آمده به گفته صـاحب كشاف به خاطر عاملى است كه حذف شده، و تقدير آن و (انفقوا) و (امنوا خيرا لانفس كم - انفاق كنيد و ايمان آوريد به چيزى كه براى خودتان خير است ) مى باشد. احتمال هم دارد كلمه (انفقوا) در عين دلالت بر انفاق، متضمن معناى قدموا و يا نظير آن هم بـاشـد، و معنا چنين باشد (و انفقوا خيرا لانفسكم - انفاق كنيد و با انفاق خيرى را براى خـود از پـيـش بـفرستيد) كه در عبارت داخل گيومه كلمه (انفاق ) متضمن معناى از پيش بفرستيد شده، شما مى توانيد چيز ديگرى را فرض كنيد كه مقام آيه بر آن دلالت كند.

و اگـر فـرمـود: (لانـفـسكم ) و نفرمود: (لكم )، براى اين بود كه مؤمنين را بيشتر خـوشـدل سـازد، و بـفـهـمـانـد اگـر انـفـاق كـنـيـد خـيـرش مـال شـمـا اسـت، و بـه جـز خـود شـمـا كـسـى از آن بـهـره مند نمى شود، چون انفاق دست و دل شما را باز مى كند، و در هنگام رفع نيازه اى جامعه خود دست و دلتان نمى لرزد.

(و مـن يـوق شـح نـفسه فاولئك هم المفلحون ) - تفسير اين جمله در تفسير سوره حشر گذشت.

ان تقرض وا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم و اللّه شكور حليم

مـنـظـور از (اقـراض خـداى تـعـالى ) انـفـاق در راه خـدا اسـت، و اگـر ايـن عـمـل را قرض دادن به خدا، و آن مال انقاق شده را قرض حسن خوانده، به اين منظور بوده كه مسلمين را به انفاق ترغيب كرده باشد.

جمله (يضاعفه لكم و يغفر لكم ) اشاره است به حسن جزايى كه خداى تعالى در دنيا و آخـرت بـه انـفـاق گران مى دهد، و اسمهاى (شكور)، (حليم )، (عالم غيب و شهادت )، (عـزيـز) و (حـكـيـم ) پـنـج نـام از اسـماى حسناى الهى هستند، كه شرحش و وجه مناسبتش با سمع و طاعت و انفاق كه در آيه بدان سفارش شده است روشن است.

بحث روايتى

روايتى درباره دشمن بودن بعضى از هــمـسـران و فـرزنـدان مؤمنـيـن و نزول آيه : (ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم...)

در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه در ذيـل آيـه (ان مـن ازواجـكـم و اولادكـم عـدوا لكـم فـاحذروهم ) فرموده : اين آيه راجع به مـسـلمـانـانى است كه وقتى مى خواستند از وطن كافرنشين خود به دار هجرت مهاجرت كنند، زن و فرزندشان دست به دامنشان انداخته، از رفتن بازشان مى داشتند، و مى گفتند: تو را بـه خـدا سـوگـند مى دهيم كه از ما دست بر مدار كه بعد از رفتنت از بين خواهيم رفت، بعضى از مسلمانان تسليم خواسته زن و فرزند خود مى شدند، و در دار الكفر مى ماندند، و آيـه شـريـفـه آنـان را از چـنـيـن زن و فرزندانى بر حذر داشته، از اطاعت آنان نهى مى فـرمـايد، بعضى ديگر از مسلمانان تسليم نمى شدند، و راه خدا را پيش گرفته از زن و فـرزنـد دست بر مى داشتند، و مى گفتند: به خدا سوگند اگر شما با من هجرت نكنيد، و خداى تعالى روزى بين من و شما در دار الهجره جمع كرد، ديگر كارى به كارتان نخواهم داشت، و تا ابد سودى به شما نخواهم رساند.

ولى خـداى تـعـالى دستور داد بعد از آنكه در دار هجرت به زن و فرزند خود رسيدند از سوگند خود صرفنظر نموده، به بهترين وجهى با آنان برخورد نمايند، و صله رحم را رعايت كنند.

(و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم.

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از ابن عباس روايت شده.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از عباده بن صامت و عبداللّه بن ابى اوفى، از رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه در تفسير جمله (انما اموا لكم و اولادكـم ) فـرمـوده انـد: بـراى هر امتى، فتنه اى است، و فتنه امت من كه به وسيله آن آزمايش ‍ مى شوند مال است.

مؤلف: نـظـيـر ايـن روايـت را نـيـز از ابـن مـردويـه از كـعـب بـن عـيـاض از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده.

اشكال وارد بر چنـد روايت حاكى از اينكه پيامبر (ص) راجع به حب خود حسنين را آيه (انما اموالكم و اولادكم فتنه) را قرائت نموده است

و باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، احمد، ابو داوود، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، حـاكـم و ابـن مـردويـه، هـمـگـى از بـريـد روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مشغول خطابه بود كه حسن و حسين با پيراهنى قـرمـز وارد شـدنـد، و (بـه طـرف آن جـنـاب ) مـى رفـتـنـد و مـى افـتـادنـد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) از مـنـبـر پـايـيـن آمـد و هـر دو را بـغـل كـرد يـكـى را بـه ايـن طـرف و يـكـى را بـه آن طرف و به منبر بالا رفت، و سپس فرمود: خداى تعالى درست فرموده : (انما اموالكم و اولادكم فتنه )، من وقتى چشمم به ايـن دو پـسر افتاد كه مى آيند و مى افتند، نتوانستم طاقت بياورم، و كلامم را قطع نكنم، بناچار براى گرفتن آن دو پايين آمدم.

مؤلف: ايـن روايـت بـى اشـكـال نـيـسـت، بـراى ايـنـكـه درسـت اسـت كـه امـوال و اولاد فـتنه است، اما نه حتى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، كه سيد انبيا و سرآمد مخلصين و معصوم و مؤ يد به روح القدس است.

روايـت ديـگـرى هـسـت كـه لحـنـش از ايـن هم شنيع تر است، و آن روايتى است كه باز الدر المـنـثـور از ابـن مـردويـه، از عـبـداللّه عـمـر، نـقـل كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) در حالى كه داشت بالاى منبر براى مردم ايراد خطبه مى كرد چشمش به حسين بن على افتاد كه داشت مى آمد، پا بر دامن خود نهاد و افتاد و گريه كرد، ناگزير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از منبر پايين آمد،

مـردم چـنـيـن ديـدنـد، دويـدنـد و حـسـين را برداشتند، و او را دست به دست گردانيده تا به رسول خدا رسانند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آنگاه فرمود: خدا شيطان را بكشد كه فرزند چه فتنه اى است، به آن خدايى كه جانم به دست اوست، من متوجه نشدم كه از منبر پايين آمده ام.

نـظـيـر ايـن روايـت در شـنـاعـت لحـن روايـتـى اسـت كـه از ابـن منذر، از يحيى بن ابى كثير نـقـل شـده كـه گفت : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) صداى گريه حسن و حسين را شنيد، فرمود: اولاد فتنه است، براى گريه اين دو كودك آن چنان مرابى خود كرد كـه بـرخـاسـتـم در حـالى كه عقل از من سلب شده بود. بنابر اين يا بايد اين روايات را طرد نموده قبولش نكرد، و يا آنكه تاءويل و توجيهش ‍ كرد.

روايـتـى در ذيـل آيـه (اتـقـوا الله حـق تـقـاتـه) و (انـقـوا الله مـا اسـتطعتم) و روايتى درباره بخل ورزيدن

و در تفسير برهان از ابن شهر اشوب از تفسير وكيع روايت شده كه گفت : سفيان بن مره هـمـدانـى از عبد خير برايمان نقل كرد كه گفته بود، من از على بن ابى طالب از اين كلام خـداى تـعـالى پـرسـيـدم كـه مـى فـرمـايـد: (اتقوا الله حق تقاته )، فرمود: به خدا سوگند غير از اهل بيت كسى به اين دستور عمل نكرده، اين ماييم كه همواره به ياد خداييم، و هـرگـز فـرامـوشـش نـمى كنيم، و ماييم كه شكرش را به جاى آورده، هرگز كفرانش نمى كنيم، و ماييم كه او را اطاعت نموده، هرگز نافرمانيش نكرده ايم.

و چون اين آيه نازل شد اصحاب گفتند ما توانايى چنين تقوايى را نداريم، خداى تعالى آيه (فاتقوا الله ما استطعتم ) را نازل فرمود، (تا آخر حديث ).

و در تـفـسـير قمى آمده كه پدرم از فصل بن ابى مره برايم حديث كرد كه : من امام صادق (عليه السلام) را ديدم كه از اول شب تا صبح طواف مى كرد و مى گفت : بارالها مرا از شر بخل نفسم نگه بدار. عرضه داشتم : فدايت شوم من امشب از شما به غير از اين دعا را نـشـنـيدم. فرمود: چه بلايى بالاتر از بخل نفس سراغ دارى ؟ خداى تعالى مى فرمايد: (و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس