آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
يـاءيـهـا الذين ءامنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اءولياء تلقون إ ليهم بالمودة و قد كفروا بـمـا جـاءكـم مـن الحق يخرجون الرسول و إ ياكم اءن تؤ منوا بالله ربكم إ ن كنتم خرجتم جـهـدا فـى سبيلى و ابتغاء مرضاتى تسرون إ ليهم بالمودة و اءنا اءعلم بما اءخفيتم و ما اءعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل (1)
إ ن يـثقفوكم يكونوا لكم اءعداء و يبسطوا إ ليكم اءيديهم و اءلسنتهم بالسوء و ودوا لو تكفرون (2)
لن تنفعكم اءرحامكم و لا اءولدكم يوم القيمة يفصل بينكم و الله بما تعملون بصير (3)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد دشمن من و دشمن خويش را دوست خود قرار ندهيد، شما نـسـبـت به آنها اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده انـد، و رسـول خـدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شما است از شـهـر و ديـارتـان بيرون مى رانند، اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كـرده ايـد پـيـونـد دوسـتى با آنها برقرار نسازيد، شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من آنچه را پنهان يا آشكار مى كنيد از همه بهتر مى دانم ، و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده .
2 - اگـر آنـهـا بـر شما مسلط شوند دشمنتان خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى بر شما مى گشايند و دوست دارند شما به كفر باز گرديد.
3 - هـرگـز بـسـتـگـان و اولاد شـما سودى به حالتان نخواهند داشت ، و در قيامت ميان شما جدائى مى افكند، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است .
شاءن نزول :
غـالب مـفـسـران تـصـريـح كـرده انـد كـه ايـن آيـات (يـا آيـه اول ) دربـاره (حاطب ابن ابى بلتعه )، نازل شده است (البته با تفاوتهاى مختصرى ) و مـا ذيـلا آنچه را مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است ، ذكر مى كنيم : جريان چنين بـود كـه زنـى بـنـام (سـاره ) كـه وابـسـتـه بـه يـكـى از قبائل مكه بود از مكه به مدينه
خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بـه او فـرمـود: آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى ؟ عرض كرد نه ، فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى ؟ گفت : نه .
فـرمـود: پـس چـرا آمـدى ؟ عـرض كـرد: شما اصل و عشيره ما بوديد، و سرپرستان من همه رفـتـنـد، و مـن شـديدا، محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.
فـرمـود: پـس جوانان مكه چه شدند؟ (اشاره به اينكه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد).
گـفـت : بـعـد از واقـعـه بـدر، هـيچكس از من تقاضاى خوانندگى نكرد، (و اين نشان مى دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشركان مكه سنگين بود).
حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) به فرزندان عبدالمطلب ، دستور داد، لباس و مـركـب و خـرج راهـى بـه او دادند، و اين در حالى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آماده فتح مكه مى شد.
در ايـن مـوقع (حاطب بن ابى بلتعه ) (يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضـوان شـركـت كـرده بـود) نـزد (سـاره ) آمـد و نـامـه اى نـوشـت و گـفـت : آنـرا بـه اهل مكه بده و ده دينار و بقولى ده درهم نيز به او داد، و پارچه بردى نيز به او بخشيد.
(حـاطـب ) در نـامـه بـه اهـل مـكـه چـنـيـن نـوشـتـه بـود رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قـصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع از خويش باشيد!
(ساره ) نامه را برداشت و از مدينه به سوى مكه حركت كرد.
جـبـرئيـل ايـن مـاجـرا را بـه اطـلاع پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) رسـانـيـد، رسول خدا، على (عليه السلام ) و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثد را دستور داد كـه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاههاى وسـط راه بـه زنـى مى رسيد كه حامل نامه اى از (حاطب ) به مشركين مكه است ، نامه را از او بگيريد.
آنـهـا حـركـت كـردنـد و در همان مكان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده بـود بـه او رسـيـدنـد، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست ، اثاث سفر او را تـفـتـيـش كـردنـد و چـيزى نيافتند، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند، ولى على (عليه السـلام ) فـرمـود: نـه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما دروغ گفته ، و نه ما دروغ مـى گـوئيـم ، شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور، و الا به خدا سوگند گـردنـت را مـى زنـم ! (سـاره ) هـنـگـامـى كـه مـسـاءله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند.
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سراغ (حاطب ) فرستاد، فرمود اين نامه را مى شناسى ؟! عرض كرد: بلى ، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى ؟!
عـرض كـرد اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام ، و هرگز به تو خيانت ننموده ام ، و هيچگاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از آنـهـا جـدا شـدم اجـابـت نـكـردم ، ولى مساءله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكه دارنـد كـه از خـانـواده آنـها در برابر مشركان حمايت مى كند، ولى من در ميان آنها غريبم و خـانـواده مـن در چـنـگـال آنـهـا گرفتارند، خواستم از اين طريق حقى به گردن آنها داشته بـاشـم تـا مـزاحـم خـانـواده مـن نـشـونـد، در حـالى كـه مى دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شكست مى كند، و نامه من براى آنها سودى ندارد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عذرش را پذيرفت ، ولى عمر برخاست و گفت : اى رسول خدا! اجازه بده گردن اين منافق را بزنم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از جنگجويان بدر است ، و خداوند نظر لطف خـاصـى بـه آنـهـا دارد (ايـنـجـا بـود كـه آيـات فـوق نـازل شد و درسهاى مهمى در زمينه ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد).
تفسير
سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا
چنانكه در شاءن نزول دانستيم حركتى از ناحيه يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قـصـد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد، لذا آيات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اينگونه كارها در آينده بپرهيزند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و خود را دوست خويش قرار نـدهـيـد) (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء) يعنى آنها فقط دشمنان خدا هـسـتـنـد كـه بـا شـمـا نـيـز عـداوت و دشـمـنـى دارنـد، بـا ايـن حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟!
سپس مى افزايد: (شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه از حـق بـراى شـمـا آمـده (اسـلام و قـرآن ) كـافـر شـده انـد، و رسـول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شما است از شهر و ديـارتـان بـيـرون مـى رانـنـد) (تـلقـون اليـهـم بـالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤ منوا بالله ربكم ).
آنـهـا هـم در عـقـيـده بـا شـمـا مـخـالفند، و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بـزرگترين افتخار شما است ، يعنى ايمان به پروردگار، براى شما بزرگترين جرم و گـنـاه شـمـرده انـد، و بـه خـاطـر هـمـيـن شـما را از شهر و ديارتان آواره كردند، با اين حـال آيـا جـاى ايـن اسـت كـه شـمـا نـسـبـت بـه آنـهـا اظـهـار محبت كنيد، و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام تلاش كنيد؟!
سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد: (اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هـجـرت كـرده ايـد پـيـونـد دوسـتـى با آنها برقرار نسازيد) (ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى ).
اگـر بـه راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايـد، و طـالب جـهاد فى سبيل الله و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست .
سـپـس براى توضيح بيشتر مى افزايد: (شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مـى سـازيـد، در حـالى كـه مـن آنـچـه را پنهان يا آشكار مى كنيد از همه بهتر مى دانم )! (تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم ).
بـنـابـرايـن مـخفى كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.و در پايان آيه به عنوان يك تهديد قاطع مى فرمايد: (هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست منحرف و گـمـراه شـده اسـت ) (و مـن يـفـعـله مـنـكـم فـقـد ضـل سـواء السبيل ).
هـم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند، و هم از راه ايـمـان و اخـلاص و تـقـوى كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته ، و هم تيشه به ريشه زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤ من بعد از وصول به سرچشمه ايمان دست دهد.
در آيـه بـعد براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى افزايد: شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟ با اين كه (اگر آنها بر شما مسلط شوند دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به هرگونه بدى بر شما مى گشايند) (ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوء).
شما براى آنها دلسوزى مى كنيد در حالى كه عداوتشان با شما آنچنان ريشه دار است كه اگـر بـر شـما دست يابند از هيچ كارى فروگذارى نمى كنند، و شما را با دست و زبان خود مورد هرگونه آزار قرار مى دهند، آيا دلسوزى براى چنين جمعيتى سزاوار است .
و از هـمـه بـدتـر ايـن اسـت كـه (آنـهـا دوسـت دارنـد شـمـا از اسـلام بـه سـوى كفر باز گرديد) و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد و ودوا لو تكفرون ).
و اين درست دردناكترين ضربه اى است كه مى خواهند بر شما وارد كنند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه پـاسـخـگـوئى افرادى مانند (حاطب بن ابى بلتعه ) پـرداخـتـه كـه در جـواب پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) كه فرمود چرا اسرار مـسـلمـانان را در اختيار مشركان مكه قرار دادى ؟ گفت : خويشاوندان و بستگانى در مكه دارم كـه در دسـت كـفار گرفتارند، مى ترسم آسيبى به آنها برسانند، خواستم از اين طريق آنـهـا را حـفظ كنم ، مى فرمايد: (هرگز بستگان و اولاد شما سودى به حالتان نخواهند داشت ) (لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم ).
چـرا كـه اگـر اولاد و بـسـتـگـان بـى ايمان باشند نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خـواهـنـد بود و نه وسيله نجاتى در آخرت ، پس چرا افراد مؤ من به خاطر آنها كارى كنند كه موجب خشم خدا و بريدن از اولياء او گردد؟!
سـپـس مـى افـزايـد: (خـداونـد روز قيامت ميان شما و آنها جدائى مى افكند) (يوم القيامة يفصل بينكم )
اهـل ايـمـان به سوى بهشت مى روند، و اهل كفر به سوى دوزخ ، و اين در حقيقت دليلى است بـراى آنـچـه قبلا گفته شد، يعنى آنجا كه از يكديگر جدا مى شويد و پيوندها به كلى بريده مى شود آنها چه سودى براى شما خواهند داشت ؟!
ايـن آيـه در حـقـيقت شبيه چيزى است كه در آيه 37 سوره عبس آمده است كه مى فرمايد: يوم يـفـر المـرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه : (روزى كه انسان از برادر و مادر و پـدر و هـمـسر و فرزندانش فرار مى كند! و در پايان آيه بار ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است ) (و الله بما تعملون بصير).
هـم از نـيـات شـمـا آگـاه است ، و هم از اعمالى كه به طور سرى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند (حاطب بن ابى بلتعه ) فاش نمى كند روى مصالحى است ، نه اينكه نداند و آگاه نباشد.
در حـقـيـقت علم خدا به غيب و شهود و سر و علن وسيله مؤ ثرى براى تربيت انسان است كه در همه حال خود را در پيشگاه او ببيند و سراسر جهان را محضر حق بشمرد، و مراقب گفتار و رفـتـار و حـتـى نـيـات خـود بـاشـد، و ايـن اسـت كـه مـى گـوئيـم مـعـرفـت كامل خدا سرچشمه زاينده تقوى است .
آيه و ترجمه
قد كانت لكم اءسوة حسنة فى إ برهيم و الذين معه إ ذ قالوا لقومهم إ نا برءؤ ا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العدوة و البغضاء اءبدا حتى تؤ منوا بـالله وحـده إ لا قـول إ بـرهـيم لا بيه لا ستغفرن لك و ما اءملك لك من الله من شى ء ربنا عليك توكلنا و إ ليك اءنبنا و إ ليك المصير (4)
ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا و اغفر لنا ربنا إ نك اءنت العزيز الحكيم (5)
لقـد كـان لكـم فـيـهـم اءسـوة حـسـنـة لمـن كـان يـرجـوا الله و اليـوم الاخـر و مـن يتول فإ ن الله هو الغنى الحميد (6)
|
ترجمه :
4 - بـراى شـمـا تاسى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت ، هـنـگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم ، ما نسبت به شما كافريم ، و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است ، و اين وضـع هـمـچـنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد، جز آن سخن ابراهيم كه به پـدرش (عـمـويـش آزر) وعـده داد كـه بـراى تـو طـلب آمـرزش مـى كـنـم ، و در عـيـن حـال در بـرابـر خـداونـد بـراى تـو مـالك چـيـزى نـيـسـتـم . پـروردگـارا! مـا بـر تـو توكل كرده ايم ، و به سوى تو بازگشتيم ، و سرانجام همه به سوى تو است .
5 - پـروردگـارا! مـا را مـايه گمراهى كافران قرار مده ، و ما را ببخش اى پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمى .
6 - براى شما در برنامه زندگى آنها اسوه حسنه اى بود براى كسانى كه اميد به خدا و روز قـيـامت دارند، و هر كس سرپيچى كند به خويشتن ضرر زده است ، زيرا خداوند بى نياز و شايسته هرگونه ستايش است .
تفسير:
ابراهيم براى همه شما اسوه بود
از آنـجـا كـه قـرآن مـجـيـد، در بـسـيـارى از مـوارد.بـراى تـكميل تعليمات خود از الگوهاى مهمى كه در جهان انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد، در آيـات مـورد بـحـث نـيـز بـه دنـبـال نـهـى شـديـدى كـه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قـبـل شـده سـخـن از ابـراهيم (عليه السلام ) و برنامه او به عنوان پيشواى بزرگى كه مـورد احـتـرام هـمـه اقـوام ، مـخـصـوصـا قـوم عـرب ، بـوده به ميان مى آورد و مى فرمايد: (بـراى شـمـا در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى وجود داشت ) (قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه ).
ابراهيم (عليه السلام ) بزرگ پيامبران كه زندگيش سرتاسر، درس بندگى و عبوديت خـدا، جـهـاد فـى سـبـيل الله ، و عشق به ذات پاك او بود، ابراهيم كه امت اسلامى از بركت دعـاى او، و مـفـتـخر به نامگذارى او مى باشد، مى تواند براى شما سرمشق خوبى در اين زمينه گردد.
مـنـظور از تعبير (و الذين معه ) (آنها كه با ابراهيم بودند) مؤ منانى است كه او را در ايـن راه هـمـراهـى مـى كـردنـد، هـر چـنـد قـليـل و انـدك بـودنـد، و ايـن احـتـمـال كـه مـنـظـور پـيـامبرانى است كه با او همصدا شدند، يا انبياء معاصر او - چنانكه بـعضى احتمال داده اند - بعيد به نظر مى رسد، به خصوص كه مناسب اين است كه قرآن در ايـنجا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به (ابراهيم )، و مسلمانان را بـه اصـحـاب و يـاران او، تـشـبـيـه كـنـد، در تـواريـخ نـيـز آمـده اسـت كـه گـروهـى در بـابـل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم به او ايمان آوردند، و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند، و اين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است .
سـپـس در تـوضـيـح ايـن مـعـنـى مـى افزايد: (آن روز كه به قوم مشرك و بت پرستشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم )! (اذ قالوا لقومهم انا برآء و منكم و مما تعبدون من دون الله ).
مـا نـه شـمـا را قـبـول داريـم ، و نـه آئين و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم از بتهاى بى ارزشتان متنفريم .
و باز براى تاءكيد افزودند: (ما نسبت به شما كافريم ) (كفرنا بكم ).
البـته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كفر به آن اشاره شده است .
و سـومـين بار براى تاءكيد بيشتر افزودند: (در ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است ) (و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا).
و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد (حتى تؤ منوا بالله وحده ).
و بـه اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى اعلام جدائى و بيزارى از دشـمـنـان خـدا كـردنـد، و تـصـريـح نـمـودنـد كـه ايـن جـدائى بـه هـيـچ قـيـمـت قـابـل بـرگـشـت و تـجـديـد نظر نيست ، و تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.
ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنائى داشته كه آنهم به خـاطـر هـدايـت بـعـضـى از مـشـركـان صـورت گـرفـتـه ، بـه دنـبـال آن مـى فرمايد: آنها هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند: (جز اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد كه بـراى تـو از خـداونـد طـلب آمـرزش مـى كـنـم ، ولى در عـيـن حـال مـن در بـرابـر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش تنها به دست او است ) (الا قول ابراهيم لابيه لاستغفرن لك و ما املك لك من الله من شى ء).
اين در حقيقت استثنائى است از مساءله قطع هرگونه ارتباط ابراهيم و يارانش از بتپرستان كه آن هم داراى شرائط و مصلحت خاصى بود، زيرا قرائن نشان مى دهد كه ابراهيم احتمالا آمادگى براى ايمان را در عمويش آزر مشاهده كرده بود ولى آزر از اين مساءله نگران بود كه اگر راه توحيد را پيش گيرد دوران بت پرستى او چه خواهد شد؟ ابراهيم به او وعده داد كـه در پـيـشـگـاه خـدا بـراى تـو اسـتـغـفـار مـى كـنـم ، و بـه ايـن وعـده خـود نـيـز عمل كرد، ولى آزر ايمان نياورد، و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خدا است و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.
و از آنـجـا كـه مـسلمانان از اين برنامه ابراهيم و آزر اجمالا با خبر بودند و ممكن بود همين مطلب بهانه اى شود براى افرادى همچون (حاطب ابن ابى بلتعه ) كه با كفار سر و سرى برقرار نمايند، قرآن مى گويد اين استثنا در شرائط خاصى صورت گرفته ، و وسـيـله اى براى جلب آزر به ايمان بوده ، نه براى اهداف دنيوى ، و لذا (در آيه 114 سـوره تـوبـه ) مى فرمايد: و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تـبـيـن له انـه عدو لله تبراء منه ان ابراهيم لاواه حليم : (استغفار ابراهيم براى پدرش (عـمـويـش آزر) فـقـط بـخـاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جـذب كـنـد) امـا هنگامى كه براى او مسلم شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.
ولى جـمـعـى از مـفسران آن را استثناء از (اسوه بودن ابراهيم ) دانسته اند، و گفته اند بايد در همه چيز به او اقتدا كرد جز استغفارش براى عمويش آزر.
ايـن معنى گرچه در كلام عده اى از مفسران آمده ، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا (اولا) او در هـمه چيز (اسوه ) بود، حتى در اين برنامه ، چرا كه اگر همان شرائط (آزر) در بـعـضى از مشركان پيدا مى شد اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى بـه سوى ايمان كار خوبى بود، (ثانيا) ابراهيم (عليه السلام ) يك پيامبر معصوم ، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود، و همه افعالش سرمشق است ، معنى ندارد كه اين مساءله را استثنا كنيم .
كـوتـاه سـخن اين كه ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنـها سرمشق گرفت ، و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تاءسى است .
و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست ، در پايان آيه مى افزايد: آنـهـا گـفـتـنـد: پـروردگـارا! ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشت نموديم و رجوع نهائى همه سرانجام به سوى تو است ) (ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير).
در حـقـيـقـت آنـهـا سـه مـطـلب را در ايـن عـبـارت بـه پـيـشـگـاه الهـى عـرضه داشتند: نخست توكل بر ذات او، و ديگر توبه و باگزشت به سوى او، و سپس توجه به اين حقيقت كه رجـوع نـهـائى هـمـه چـيـز بـه سـوى او اسـت كـه عـلت و مـعـلول يـكـديگرند، ايمان به معاد و بازگشت نهائى سبب توبه مى گردد و توبه روح توكل را در انسان زنده مى كند.
در آيه بعد به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش را كه در اين زمينه ، حساس و چـشـمـگير است اشاره كرده ، مى گويد: پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده ) (ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا).
ايـن تـعـبـير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال (حاطب ابن ابى بلتعه ) باشد كه گـاهـى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.
و يـا اشـاره بـه اين است ما را در چنگال آنها گرفتار مكن ، و در برابر آنها مغلوب مساز، مـبـادا بـگـويـنـد: اگـر اينها بر حق بودند هرگز گرفتار شكست نمى شدند، و اين مايه گمراهى آنها مى گردد.
يـعنى اگر آنها از شكست و تسلط كفار مى ترسند نه به خاطر خودشان است ، بلكه به خـاطـر ايـن اسـت كـه آئيـن حـق زيـر سـؤ ال نـرود، و پـيـروزى ظـاهـرى مـشـركـان دليل بر حقانيت آنها تلقى نشود، و اين است راه و رسم يك مؤ من واقعى كه هر چه مى خواهد بـراى خـدا مـى خواهد، از همه بريده و به خدا پيوسته است و همه چيز را براى رضاى او مى طلبد.
سوى تو كرديم روى و دل به تو بستيم |
از همه باز آمديم با تو نشستيم |
هر چه نه پيوند يار بود بريديم |
هر چه نه پيمان دوست بود گسستيم |
و در پايان آيه مى افزايد: (پروردگارا! اگر لغزشى از ما سر زد ما را ببخش ) (و اغفر لنا ربنا).
(تو عزيز و حكيمى ) (انك انت العزيز الحكيم ).
قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.
ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه اگـر در خـلال زنـدگـى مـا نـشـانـه اى از تـمـايل و محبت و دوستى به دشمنان تو وجود داشته اين لغـزش را بـر مـا بـبـخش ، و اين درسى است براى مسلمانان كه آنها نيز سرمشق گيرند و اگر
حاطبى در ميان آنها پيدا شد استغفار كنند و به سوى خدا بازگردند.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شـده بـود، مـى فـرمـايد: (براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نـيـكـوئى بود، براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند) (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر).
نـه تـنـهـا بـرائت و بـيـزاريـشـان از بـت پـرسـتـان و خـط كـفـر، بـلكـه دعـاهـاى آنـهـا و تـقـاضـاهـايـشـان در پـيـشـگـاه خـدا كـه نـمـونـه هـائى از آن در آيـات قبل گذشت نيز براى همه مسلمانان سرمشق است .
ايـن سـرمـشـق را تـنها كسانى مى گيرند كه دل به خدا بسته اند، و ايمان به مبدء و معاد قلبشان را روشن ساخته ، و در طريق حق به حركت در آمده اند.
بـدون شك اين تاسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پـايـان مـى افـزايـد: (هر كس سرپيچى كند و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد، به خـودش ضـرر زده ، و خـداوند نيازى به او ندارد، چرا كه او از همگان بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است ) (و من يتول فان الله هو الغنى الحميد).
زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند، و قوت آنها باعث شكست خود شما است ، و اگر آنها بر شما مسلط گردند بر صغير و كبير رحم نخواهند كرد.
نكته ها:
1 - الگوهاى جاويدان
بـرنـامـه هـاى عـمـلى ، هـمـيـشـه مـؤ ثـرتـريـن بـرنـامـه هـا اسـت ، چـون عـمـل حـكـايـت از ايـمـان عـمـيـق انـسـان بـه گـفـتـارش مـى كـنـد، و سـخـنـى كـه از دل برآيد لا جرم بر دل نشيند.
هـمـيـشـه وجـود الگـوهـا و سـرمـشـقـهاى بزرگ در زندگى انسانها، وسيله مؤ ثرى براى تربيت آنها بوده است ، به همين دليل ، پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخه هدايت را بـا عمل خود نشان مى دادند، و لذا هنگامى كه سخن از (سنت ) به ميان مى آيد، گفته مى شـود سـنت عبارت است از (قول ) و (فعل ) و (تقرير) معصوم ، يعنى پيشوايان مـعـصـوم سـخـن و عـمـل و سـكـوتـشـان هـمـه حـجـت و راهـنـمـا اسـت ، و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل اسـت كـه عصمت در تمام پيامبران و امامان ، شرط است تا الگوهائى در همه زمينه ها باشند.
قـرآن نـيـز بـر ايـن مـسـاءله مـهم ، صحه گذارده ، الگوها و سرمشقهائى در همه زمينه ها بـراى مـاءمـنـان مـعـرفى مى كند، از جمله در آيات مورد بحث ، دو بار از ابراهيم و يارانش سـخـن مـى گـويـد، و در سوره احزاب ، شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان الگو و اسوه ، به مسلمانان معرفى مى نمايد.
(بـايـد تـوجـه داشـت ، اسـوه معنى مصدرى دارد، و به معنى تاءسى كردن و پيروى عملى اسـت ، هـر چند در استعمالات روزمره فارسى به معنى كسى است كه مورد تاسى قرار مى گيرد).
در جـنـگ پـر مخاطره احزاب ، در ايامى كه مسلمانان ، سخت در بوته آزمايش قرار گرفته بـودنـد، و حـوادث كـوبـنـده نـيـرومـندترين افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را بـه عـنوان الگو و اسوه اى از استقامت و پايمردى و ايـمـان و اخـلاص ، و آرامـش در مـيـان طوفان ، معرفى مى كند، و البته اين امر منحصر به مـيـدان احـزاب نـبـود كـه در هـمـه جـا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.
شـعـار (كـونـوا دعـاة النـاس بـاعـمـالكـم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم ): (مردم را به اعـمـال خـويـش دعوت به سوى خدا كنيد نه به زبان خود) كه از حديث امام صادق (عليه السـلام ) گـرفـتـه شـده ، دليـل بر اين است كه همه مسلمانان راستين نيز به نوبه خود بـايـد الگـو و اسـوه بـراى دگـران بـاشـنـد، و بـا زبـان عمل ، اسلام را به دنيا معرفى كنند كه اگر اين كار مى شد، اسلام دنياگير شده بود!
2 - خـداونـد از همگان بى نياز است .در قرآن مجيد كرارا روى اين نكته تكيه شده كه اگر خـداوند دستورهائى به شما مى دهد، و گاه مشكل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به خود شما بازمى گردد، چرا كه درياى بيكران هستى خدا كمبودى ندارد تـا از شـما كمك بگيرد، بعلاوه شما چيزى نداريد كه به او بدهيد بلكه هر چه داريد از او است .
در احـاديـث قـدسـى آمـده اسـت : (بـنـدگـان مـن ! شـمـا هـرگـز نمى توانيد به من زيانى بـرسـانيد و يا نفعى بدهيد، بندگانم ! اگر اولين و آخرين و جن و انس پاكترين قلب را داشـتـه بـاشـنـد، ذره اى بـر مـلك مـن نـمـى افـزايـد، و اگـر اوليـن و آخرين و انس و جن ، ناپاكترين قلب را داشته باشند، از ملك من چيزى نمى كاهد).
(بـندگانم ! اگر اولين و آخرين و انس و جن در ميدانى جمع شوند و هر چه مى خواهند از مـن بـخـواهـنـد و همه آن را به آنها بدهم چيزى از خزائن من كاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است كه يك ريسمان از دريا برمى گيرد).
(بـنـدگـانـم ! من اعمال شما را احصا مى كنم ، سپس به شما باز مى گردانم ، كسى كه نيكى بيابد خدا را شكر كند، و كسى كه غير آن را ببيند جز خويشتن را ملامت ننمايد.
3 - اصل اساسى حب فى الله و بغض فى الله
پـيـونـد مـكـتـبـى مهمترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است .
ايـن سخنى است كه قرآن بارها روى آن تاءكيد كرده است ، و اگر اين پيوند تحت تاثير روابـط دوسـتـى و خـويـشـاونـدى و مـنـافـع شـخـصـى قـرار گـيـرد اركـان مـذهـب متزلزل خواهد شد.
بـعـلاوه ارزش نـهائى در ايمان و تقوا است ، چگونه ممكن است با كسانى كه فاقد اين دو هستند ارتباط برقرار سازيم ؟
لذا در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من احب لله و ابغض لله ، و اعطى لله جـل و عـز فـهـو مـمـن كـمل ايمانه : (كسى كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و بـراى خـدا بـبـخـشـد، از كـسـانـى اسـت كـه ايـمـانـش كامل شده ).
در حـديـث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام ) مى خوانيم : من اوثق عرى الايمان ان تحب فـى الله ، و تـبـغـض فـى الله ، و تعطى فى الله ، و تمنع فى الله : (از محكمترين دسـتـگـيره هاى ايمان اين است كه براى خدا دوست دارى ، و براى خدا دشمن دارى ، و براى خدا ببخشى ، و براى خدا منع كنى .
احـاديـث در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار فـراوان اسـت ، بـراى آگـاهـى بـيـشـتـر بـه جـلد دوم اصول كافى (باب الحب فى الله ) مراجعه شود، مرحوم كلينى در اين باب 16 حديث در اين زمينه نقل كرده است .
و نـيـز بـراى تـوضـيح بيشتر در زمينه (حب فى الله و بغض فى الله ) به جلد 23 تفسير نمونه ذيل آيه 22 سوره مجادله مراجعه شود.
آيه و ترجمه
عـسـى الله اءن يـجـعـل بـيـنـكـم و بـيـن الذيـن عـاديـتـم مـنهم مودة و الله قدير و الله غفور رحيم (7)
لا يـنـهـئكـم الله عـن الذيـن لم يـقـتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من ديركم اءن تبروهم و تقسطوا إ ليهم إ ن الله يحب المقسطين (8)
إ نـما ينهئكم الله عن الذين قتلوكم فى الدين و اءخرجوكم من ديركم و ظهروا على إ خراجكم اءن تولوهم و من يتولهم فاءولئك هم الظلمون (9)
|
ترجمه :
7 - اميد است خدا ميان شما و دشمنانتان (از طريق اسلام ) پيوند محبت برقرار كند، و خداوند قادر و آمرزنده و مهربان است .
8 - خـدا شـمـا را از نـيـكـى كـردن و رعـايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.
9 - تـنـهـا شـمـا را از دوسـتى كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند، و شـمـا را از خـانه هايتان بيرون راندند، يا به بيرون راندن شما كمك كردند از اينكه با آنها دوستى كنيد، و هر كس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است .
تفسير:
محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند
در اين آيات بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون (حب فى الله و بغض فى الله ) و قـطـع رابطه با مشركان آمده ادامه مى يابد، و از آنجا كه اين قطع رابطه يك نوع خلا عـاطـفـى بـراى جـمـعـى از مـسـلمـانـان ايـجـاد مـى كـرد، و بـا ايـن حـال مـؤ مـنان راستين و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين مسير ثبات قدم نشان دادند خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود به آنها بشارت مى دهد كه غم مخوريد وضع چنين نخواهد ماند مى فرمايد:
(امـيـد اسـت خـدا مـيـان شـمـا و دشـمنانتان پيوند محبت و دوستى (از طريق پذيرش اسلام ) برقرار سازد) (عسى الله ان يجعل بينكم و بين الذين عاديتم منهم مودة ).
و ايـن امـر سـرانـجـام تـحـقـق يـافـت ، سـال هـشـتـم هـجـرى فـرا رسـيـد و مـكـه فـتح شد و اهل مكه به مصداق يدخلون فى دين الله افواجا گروه گروه مسلمان شدند، ابرهاى تيره و تـار دشـمـنـى و عـنـاد از آسـمـان زنـدگـى آنها كنار رفت و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت .
بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ازدواج پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بـا (ام حـبيبه ) دختر ابو سفيان مى دانند كه اسلام اختيار كرده بود، و همراه شوهرش عبيد الله بن جحش به اتفاق مهاجران حبشه ، به حبشه رفته بود، همسرش در آنجا از دنيا رفت ، پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى را نزد نجاشى فرستاد و او را بـه هـمـسـرى خـود در آورد، و از آنجا كه رابطه دامادى در ميان عرب سبب كاهش عداوتها مى شد اين مساءله در ابوسفيان و اهل مكه اثر گذاشت .
ولى ايـن احـتـمـال بـعـيـد بـه نـظـر مى رسد، چرا كه آيات مورد بحث در آستانه فتح مكه نـازل شـده ، زيـرا (حـاطب بن ابى بلتعه ) هدفش از نامه نگارى به مشركان مكه اين بود كه آنها را از اين ماجرا آگاه كند، در حالى كه مى دانيم جعفر بن ابى طالب و يارانش مدتى قبل از اين ماجرا (مقارن فتح خيبر) به مدينه بازگشتند.
بـه هـر حال اگر كسانى كه مورد علاقه مسلمانان هستند از خط مكتبى آنان جدا شوند نبايد از بازگشت آنها ماءيوس شد، چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است ، او است كه مى تواند دلهـا را دگـرگـون سـازد، و او اسـت كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد، لذا در پايان آيه مى افزايد: (و خدا قادر و توانا، و غفور و رحيم است ) (و الله قدير و الله غفور رحيم ).
كلمه (عسى ) در لغت عرب در مواردى گفته مى شود كه اميد به تحقق چيزى مى رود و از آنـجا كه اين معنى احيانا تواءم با (جهل ) يا (عجز) است بسيارى از مفسران آن را در قرآن مجيد به معنى اميد ديگران از خدا تفسير كرده اند، ولى چنانكه سابقا نيز گفته ايم هيچ مانعى ندارد كه اين واژه در كلام خداوند همان معنى اصليش را داشته باشد، زيرا گاه بـراى وصـول بـه يـك هـدف شـرائطـى لازم اسـت ، هـرگـاه بـعـضـى از شـرائط حاصل نباشد اين تعبير به كار مى رود (دقت كنيد).
آيـات بـعـد شـرح و تـوضـيـحـى اسـت بـر مـساءله ترك رابطه دوستى با مشركان ، مى فـرمـايد: (خداوند از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پـيـكـار نـكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند) (لا ينهاكم الله عـن الذيـن لم يـقـاتـلوكـم فـى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ).
(چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد) (ان الله يحب المقسطين ).
(خـدا شـمـا را تـنها از دوستى كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شـمـا را از خـانـه و ديـارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شـمـا را از هـرگـونـه پـيـوند دوستى با اينها نهى مى كند) (انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم ).
(و هر كس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است ) (و من يتولهم فاولئك هم الظالمون ).
بـه ايـن تـرتـيـب افـراد غـيـر مـسـلمـان بـه دو گـروه تـقـسـيـم مى شوند: گروهى كه در مقابل مسلمين ايستادند و شمشير به روى آنها كشيدند، و آنها را از خانه و كاشانه شان به اجـبـار بـيـرون كـردنـد، و خـلاصـه عـداوت و دشـمنى خود را با اسلام و مسلمين در گفتار و عـمل آشكارا نشان دادند، تكليف مسلمانان اين است كه هرگونه مراوده با اين گروه را قطع كنند، و از هرگونه پيوند محبت و دوستى خوددارى نمايند كه مصداق روشن آن مشركان مكه مخصوصا سران قريش بودند، گروهى رسما دست به اين كار زدند و گروهى ديگر نيز آنها را يارى كردند.
امـا دسته ديگرى بودند كه در عين كفر و شرك كارى به مسلمانان نداشتند، نه عداوت مى ورزيـدنـد، نـه بـا آنـهـا پـيـكـار مـى كـردنـد، و نه اقدام به بيرون راندنشان از شهر و ديـارشـان نـمـودند، حتى گروهى از آنها پيمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند، نيكى كردن با اين دسته اظهار محبت با آنها بى مانع بود، و اگر معاهده اى با آنها بسته بودند بايد به آن وفا كنند و در اجراى عدالت بكوشند.
مصداق اين گروه طائفه (خزاعه ) بودند كه با مسلمين پيمان ترك مخاصمه داشتند.
بنابراين جائى براى گفتار جمعى از مفسران باقى نماند كه اين دستور را منسوخ دانسته ، و ناسخ آنرا آيه 5 سوره توبه ذكر كرده اند كه مى گويد: فاذا انسلخ الاشهر الحرم فـاقـتلوا المشركين حيث وجدتموهم : (هنگامى كه ماههاى حرام پايان گيرد بت پرستان را هـر كـجـا ديديد به قتل برسانيد) چرا كه اين آيه سوره توبه فقط از مشركانى سخن مى گويد كه پيمانشكنى كرده ، و به مخالفت علنى در برابر اسلام و مسلمين برخاسته بودند به گواهى آيات بعد از آن .
بعضى از مفسران در مورد اين آيه روايت كرده اند كه همسر مطلقه ابو بكر براى دخترش (اسـمـاء) هـدايـائى از مكه آورد (اسماء) از پذيرش آن امتناع كرد، و حتى اجازه ورود بـه مـادرش نـداد، آيـه فـوق نـازل شـد و پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او دستور داد مادرش را بپذيرد و هديه اش را قبول كند و او را مورد اكرام و احسان قرار دهد.
ايـن روايـت نـشـان مـى دهـد كـه تـمـام مـردم مـكـه نـيـز مـشـمـول ايـن حـكـم نـبـودنـد، بـلكـه در مـيان آنها اقليتى بودند كه موضع خصمانه اى در برابر مسلمانان نداشتند.
به هر حال از اين آيات (يك اصل كلى و اساسى ) در چگونگى رابطه مسلمانان با غير مـسلمين استفاده مى شود، نه تنها براى آن زمان كه براى امروز و فردا نيز ثابت است ، و آن اينكه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنـهـا داشـتـه بـاشـنـد و بـر ضـد اسلام و مسلمين قيام كنند، يا دشمنان اسلام را يارى دهند سرسختانه بايستند، و هرگونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.
امـا اگـر آنـهـا در عـيـن كـافـر بـودن نـسـبـت بـه اسـلام و مـسـلمـيـن بى طرف بمانند و يا تـمـايـل داشـته باشند، مسلمين مى توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند البته نـه در آن حـد كه با برادران مسلمان دارند، و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.
و اگـر جـمـعـيـت يـا دولتـى جـزو گـروه اول باشند و تغيير موضع دهند و يا به عكس در گروه دوم باشند و مسير خود را تغيير دهند بايد وضع فعلى آنها را معيار قرار داد و طبق آيات فوق با آنها عمل كرد.
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا إ ذا جاءكم المؤ منت مهجرت فامتحنوهن الله اءعلم بإ يمنهن فإ ن علمتموهن مـؤ مـنـت فـلا تـرجـعوهن إ لى الكفار لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن و ءاتوهم ما اءنفقوا و لا جـنـاح عـليـكـم اءن تـنـكحوهن إ ذا ءاتيتموهن اءجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافر و سلوا ما اءنفقتم و ليسلوا ما اءنفقوا ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم (10)
و إ ن فـاتـكـم شـى ء مـن اءزوجـكـم إ لى الكـفـار فـعـاقـبـتـم فـاتـوا الذيـن ذهـبـت اءزوجهم مثل ما اءنفقوا و اتقوا الله الذى اءنتم به مومنون (11)
|
ترجمه :
10 - اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيـنـد آنـهـا را آزمايش كنيد - خداوند از ايمان آنها آگاهتر است - هرگاه آنان را مؤ من يافتيد آنـهـا را بـه سـوى كـفار بازنگردانيد، نه آنها براى كفار حلالند، و نه كفار براى آنها حـلال ، و آنـچـه را هـمـسـران آنـهـا (بـراى ازدواج بـا ايـن زنـان ) پـرداخـتـه انـد بـه آنها بـپـردازيـد، و گـنـاهـى بـر شـما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مهرشان را به آنها بـدهـيد، و هرگز همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كـافـر شـد بـه بـلاد كـفـر فـرار كرد) حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد، هـمـانگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده اند از شما مطالبه كنند، اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است .
11 - و اگـر بـعـضـى از همسران شما از دستتان بروند (و به سوى كفار بازگردند) و شما در جنگى به آنان پيروز شديد و غنائمى گرفتيد به كسانى كه همسرانشان رفته انـد هـمـانـنـد مـهـرى را كـه پرداخته اند بدهيد، و از مخالفت خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد.
شاءن نزول :
جـمـعـى از مـفـسـران در شـاءن نـزول ايـن آيـات چـنـيـن آورده انـد كـه : رسـول خـدا (صـلى الله عليه و آله و سلم ) در حديبيه با مشركان مكه پيمانى امضاء كرد كـه يـكـى از مـواد پـيـمـان ايـن بـود كـه هـر كـس از اهـل مـكـه بـه مـسـلمـانان بپيوندد او را بازگردانند، اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكه بازگردد مى توانند او را برنگردانند.
در ايـن هـنگام زنى به نام (سبيعه ) اسلام را پذيرفت ، و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست ، همسرش خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : اى محمد! هـمـسـرم را به من بازگردان ، چرا كه اين يكى از مواد پيمان ما است ، و هنوز مركب آن خشك نـشـده ، آيـه فـوق نـازل شـد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند (ابن عباس مى گويد امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر، يا علاقه به سرزمين جديد، و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است ).
آن زن سـوگـنـد يـاد كـرد كـه چـنـيـن اسـت .در ايـنـجـا رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـهـريـه اى را كـه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود: طبق اين ماده قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را.
تفسير:
جبران زيانهاى مسلمين و كفار
در آيـات گـذشته سخن از (بغض فى الله ) و قطع پيوند با دشمنان خدا بود، اما در آيات مورد بحث سخن از (حب فى الله ) و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.
در نـخـستين آيه از زنان مهاجر، سخن مى گويد، و جمعا هفت دستور در اين آيه وارد شده كه عمدتا درباره زنان مهاجر، و قسمتى نيز درباره زنان كافر است .
1 - نخستين دستور درباره آزمايش (زنان مهاجرات ) است ، روى سخن را به مؤ منان كرده ، مـى فـرمـايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نـزد شـمـا آيـنـد، آنها را از خود نرانيد، بلكه آزمايش كنيد) (يا ايها الذين آمنوا اذا جائكم المؤ منات مهاجرات فامتحنوهن ).
دستور به امتحان ، با اينكه آنها را مؤ منان ناميده به خاطر آن است كه
آنـهـا ظـاهـرا شـهـادتـيـن را بـر زبـان ، جـارى مـى كـردنـد و در سـلك اهـل ايـمـان بـودنـد، امـا امـتـحـان بـراى ايـن بـود كـه اطـمـيـنـان حاصل شود كه اين ظاهر با باطن هماهنگ است .
اما نحوه اين امتحان چنانكه گفتيم به اين ترتيب بود كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كـه مـهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده ، و آنها بايد سوگند ياد كنند كه به خاطر دشـمـنـى بـا هـمـسـر و يـا عـلاقه به مرد ديگرى ، يا علاقه به سرزمين مدينه و مانند آن هجرت ننموده اند.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه آيه دوازدهم همين سوره تفسيرى باشد بر كيفيت امتحان زنان مهاجر كه (طبق آن بايد) با پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيعت كنند كه راه شـرك نـپـويند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت ، و كشتن فرزندان ، و مانند آن نروند، و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشند.
البته ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند اما مقيد بودن بسيارى از مـردم حـتى مشركان در آن زمان به مساءله بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كـمـتـر دروغ بـگـويـنـد، و بـه ايـن تـرتـيـب امـتـحـان مـزبـور، گـرچـه هـمـيـشـه دليل قاطعى بر ايمان واقعى آنها نبود اما غالبا مى توانست بيانگر اين واقعيت باشد.
لذا در جـمـله بـعـد مـى افـزايـد: (خـداونـد از درون دل آنها و ايمانشان آگاهتر است ) (الله اعلم بايمانهن ).
2 - در دستور بعد مى فرمايد: (هرگاه از عهده اين امتحان بر آمدند و آنها را مؤ من واقعى دانـسـتيد، آنها را به سوى كفار بازنگردانيد) (فان علمتموهن مؤ منات فلا ترجعوهن الى الكفار).
درسـت اسـت كـه يـكـى از مـواد تحميلى پيمان حديبيه اين بود كه افرادى را كه به عنوان مـسـلمـان از مـكـه بـه مـديـنـه هـجـرت مـى كـنـنـد بـه مـكـه بـازگـردانـنـد، ولى ايـن مـاده شـامـل زنان نمى شد، و لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز آنها را به كفار بـاز نـگـردانـد، كـارى كه اگر انجام مى شد با توجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه سخت خطرناك بود.
3 - در سـومـيـن مـرحـله كـه در حـقـيـقـت دليـلى اسـت بـراى حـكـم قـبـل اضافه مى كند: نه اين زنان بر آنها حلالند، و نه آن مردان كافر بر اين زنان با ايمان (لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن ).
بـايـد هـم چـنـيـن باشد چرا كه ايمان و كفر در يكجا جمع نمى شود، و پيمان مقدس ازدواج نـمـى تـوانـد رابـطـه در ميان مؤ من و كافر برقرار سازد، چرا كه اينها در دو خط متضاد قرار دارند، در حالى كه پيمان ازدواج بايد نوعى وحدت در ميان دو زوج برقرار سازد و اين دو با هم سازگار نيست .
البـتـه در آغـاز اسـلام كـه هـنـوز جامعه اسلامى استقرار نيافته بود زوجهائى بودند كه يـكـى كـافـر و ديـگرى مسلمان بود، و پيامبر از آن نهى نمى كرد تا اسلام ريشه دوانيد، ولى ظـاهـرا بـعـد از صـلح حـديـبـيـه دسـتـور جـدائى كامل داده شد و آيه مورد بحث يكى از دلائل اين موضوع است .
4 - از آنـجـا كـه مـعـمـول عـرب بـود كـه مـهريه زنان خود را قبلا مى پرداختند در چهارمين دسـتـور مـى افزايد: (به همسران كافر آنها آنچه را در طريق اين ازدواج انفاق كرده اند بپردازيد) (و آتوهم ما انفقوا).
درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسيله ايمان از طرف زن شروع شده ، عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخته شود.
آيـا مـنـظـور از انـفـاق در ايـنـجـا تـنـها مهر است ، و يا ساير هزينه هائى را كه در اين راه مـتـحـمـل شـده نـيـز شـامـل مـى شـود؟ غـالب مـفـسـران مـعـنـى اول را برگزيده اند، و
قـدر مسلم از آيه نيز همين است ، هر چند بعضى مانند (ابو الفتوح رازى ) در تفسيرش نفقات ديگر نيز گفته است .
البـتـه ايـن پـرداخـت مـهر در مورد مشركانى بود كه با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در حديبيه يا غير آن امضاء كرده بودند.
امـا چـه كسى بايد اين مهر را بپردازد؟ ظاهر اين است كه اين كار بر عهده حكومت اسلامى و بـيـت المـال اسـت ، چـرا كـه تمام امورى كه مسئول خاصى در جامعه اسلامى ندارد بر عهده حـكـومـت اسـت و خطاب جمع در آيه مورد بحث گواه اين معنى است (همانگونه كه در آيات حد سارق و زانى ديده مى شود).
5 - حكم ديگر كه به دنبال احكام فوق آمده اين است كه مى فرمايد: گناهى بر شما نيست كـه بـا آنـهـا ازدواج كـنـيـد هـر گـاه مهر آنها را بپردازيد (و لا جناح عليكم ان تنكحوهن اذا آتيتموهن اجورهن ).
مـبـادا تـصـور كـنـيـد كـه چـون قـبـلا مـهـرى از شـوهـر سـابـق گـرفـتـه انـد و معادل آن از بيت المال به شوهرشان پرداخته شده اكنون كه با آنها ازدواج مى كنيد ديگر مـهـرى در كار نيست و براى شما مجانى تمام مى شود! نه ، حرمت زن ايجاب مى كند كه در ازدواج جديد نيز مهر مناسبى براى او در نظر گرفته شود.
بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود، ولى بايد عده نگهدارد.
فـقيه معروف (صاحب جواهر) در شرح كلام محقق در شرايع كه گفته است (در غير زن و مـردى كـه اهـل كـتـاب هـسـتـنـد هـر گـاه يـكـى از دو هـمـسـر اسـلام را پـذيـرا شـود اگـر قـبـل از دخـول بـاشـد عـقـد بـلافـاصـله فـسـخ مـى شـود و اگـر بـعـد از دخول باشد منوط به گذشتن عده است ) مى فرمايد: (هيچگونه اختلافى در اين احكام
نيست و روايات و فتاواى فقها در اين باره هماهنگ است ).
6 - امـا هـرگـاه قـضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بـماند، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنانكه در ادامه هـمـيـن آيـه مـى فـرمـايـد: (همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد) (و لا تمسكوا بعصم الكوافر).
(عـصـم ) جمع (عصمت ) در اصل به معنى منع و در اينجا - چنانكه گفته اند و قرائن گـواهى مى دهد - به معنى نكاح و زوجيت است (البته بعضى تصريح كرده اند كه منظور نكاح دائم است ، و تعبير به عصمت نيز مناسب همين معنى است چرا كه زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى براى هميشه منع مى كند).
(كوافر) جمع (كافرة ) به معنى زنان كافر است .
در ايـن كـه آيـا ايـن حـكـم مـخـصـوص زنـان مـشـرك اسـت ، و يـا اهـل كـتـاب ، مـانـنـد زنـان مـسـيـحـى و يـهـودى را نـيـز شامل مى شود، در ميان فقهاء محل بحث است ، و روايات در اين زمينه مختلف است كه شرح آن را بـايـد در كـتـب فـقـه بـررسـى كـرد ولى ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و همه زنان كافر را شـامـل مـى شـود و شاءن نزول آن را محدود نمى كند اما مساءله عده در اينجا به طريق اولى بـرقـرار اسـت ، چـرا كـه اگـر فـرزنـدى از آن زن متولد شود فرزندى است مسلمان زيرا پدرش مسلمان بوده .
7 - در آخـريـن حـكـم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند، مى فرمايد: (هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد،
هـمـانـگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده و به اسلام پيوسته اند مطالبه كنند) (و سئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا).
و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است .
و در پايان آيه به عنوان تاءكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد: (اينها حكم الهى است كه در مـيـان شـما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است ) (ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم ).
احـكـامـى اسـت كـه هـمـه از علم الهى سرچشمه گرفته ، و آميخته با حكمت است و حقوق همه افـراد در آن در نـظر گرفته شده ، و با اصل عدالت و قسط اسلامى كاملا هماهنگ است ، و تـوجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.
در دومـيـن و آخـرين آيه مورد بحث در ادامه همين سخن مى فرمايد: (اگر بعضى از همسران شـما از دست شما رفتند، اسلام را رها كرده به كفار پيوستند سپس شما در جنگى بر آنها پـيـروز شـديـد و غـنـائمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند هـمـانند مهرى را كه پرداخته اند از غنائم بپردازيد) (و ان فاتكم شى ء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم فاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا).
طـبـق آيـه گـذشته مسلمانان مى توانستند مهر اينگونه زنان را از كفار بگيرند همانگونه كه آنها حق داشتند مهر همسرانشان را كه به اسلام پيوسته و به مدينه هجرت كرده اند از مسلمانان دريافت دارند.
ولى طـبـق بـعـضـى از روايـات در عـيـن ايـنـكـه مـسـلمـانـان بـه ايـن حـكـم عـادلانـه عمل كردند مشركان مكه سر باز زدند، لذا دستور داده شد براى عدم تضييع حق اين
افراد هرگاه غنائمى به دست آمد اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسيم كنند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه حكم فوق مربوط به اقوامى باشد كه مسلمانان با آنها پـيـمـان نـداشـتـند، و طبعا حاضر نبودند مهر اينگونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند، جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است
(عـاقـبـتـم ) از ماده (معاقبة ) در اصل از (عقب ) (بر وزن كدر) به معنى (پاشنه پـا) است ، و به همين مناسبت كلمه (عقبى ) به معنى (جزا) و (عقوبت ) به معنى كـيفر كار خلاف آمده است ، و روى همين جهت (معاقبة ) به معنى كيفر دادن و قصاص كردن بـه كـار مـى رود، و گـاه ايـن واژه (مـعـاقـبـة ) بـه مـعـنـى (تـنـاوب ) در امـرى نـيـز استعمال شده ، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند.
لذا (عـاقـبـتـم ) در آيـه فوق به معنى پيروز شدن مسلمانان بر كفار و كيفر و مجازات آنـهـا و ضـمـنا گرفتن غنائم تفسير شده است و هم به معنى تناوب چرا كه يك روز نوبت كفار است و روز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.
اين احتمال نيز داده شده كه منظور از اين جمله رسيدن به عاقبت و پايان كار است ، و منظور از پايان كار در اينجا گرفتن غنائم جنگى است .
هـر كـدام از ايـن مـعـانـى كـه بـاشـد نـتـيـجـه يـكـى اسـت ، فـقـط راهـهـاى وصول به اين نتيجه متفاوت ذكر شده است (دقت كنيد).
و در پايان آيه ، همه مسلمانان را به تقوى دعوت كرده ، مى فرمايد: (از خدائى كه همه به او ايمان آورده ايد بپرهيزيد و راه مخالفت او را نپوئيد) (و اتقوا الله الذى انتم به مؤ منون ).
دستور به تقوى در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص
مـقـدار مـهـريـه به گفته همسران اعتماد مى شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنـها وجود ندارد، و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادعا كنند، لذا آنها را توصيه به تقوى مى نمايد.
در تـواريـخ و روايـات آمـده اسـت كـه ايـن حـكـم اسـلامـى تـنـهـا شـامـل شش زن شد كه از همسران مسلمان خود بريدند و به كفار پيوستند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند.
نكته :
عدالت حتى درباره دشمنان
دقـت در آيـات فـوق و لطـافـت و ظـرافـت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بـوده اسـت كـه حـتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى شود ضرر و زيان به كسى حتى به كفار نرسد.
ايـن در حـالى اسـت كـه مـعـمـول دنيا اين است كه در بحرانها همه مى گويند شرائط فوق العـاده اسـت و بـايد به آن تن درداد، و جاى احقاق حق نيست و هرگونه نابسامانى را بايد تـحـمـل كرد، قرآن مى گويد حتى در سختترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند بايد رعايت گردد.
اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت و نه جان ارزشى ، تا اين حد در احقاق حقوق كوششى به خرج مى دهد.
آيه و ترجمه
يـاءيـهـا النـبـى إ ذا جـاءك المـؤ منت يبايعنك على اءن لا يشركن بالله شيا و لا يسرقن و لا يـزنـيـن و لا يـقـتلن اءولدهن و لا ياءتين ببهتن يفترينه بين اءيديهن و اءرجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله إ ن الله غفور رحيم (12)
|
ترجمه :
12 - اى پيامبر هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك قـرار خـدا نـدهـنـد دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن ، و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما كه خدا آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
شرايط بيعت زنان
در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در نخستين آيه مورد بحث حكم بيعت زنان را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شرح مى دهد.
بـه طـورى كـه مـفـسـران نـوشـتـه انـد ايـن آيـه روز فـتـح مـكـه نازل شد، هنگام
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گـرفـت ، زنـان مـكـه كـه ايـمـان آورده بـودنـد بـراى بـيـعـت خـدمـتـش آمـدنـد، آيـه فـوق نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، مى فرمايد: (اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خـدا قـرار نـدهـنـد، دزدى نـكـنـنـد، آلوده زنـا نـشـونـد، فـرزنـدان خـود را بـه قـتل نرسانند، و تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، با آنها بيعت كن و طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان اسـت ) (يـا ايـهـا النـبـى اذا جـاءك المـؤ مـنـات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يـسـرقـن و لا يـزنـين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ).
و به دنبال اين ماجرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آنها بيعت گرفت .
در مـورد چـگـونـگـى بـيـعـت بعضى نوشته اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند، و بعضى گفته اند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.
قـابل توجه اين كه در آيه فوق شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند:
1 - ترك هرگونه شرك و بت پرستى - اين شرط اساس اسلام و ايمان است .
2 - تـرك سـرقـت و شايد بيشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا كه وضع بد مالى آن زمـان ، و سـخـتـگـيـرى مـردان ، و پـائيـن بـودن سـطـح فـرهـنـگ ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند، و احتمالا به بستگان خود دهند،
داسـتـان هـنـد كـه بـعـدا خـواهـد آمـد، نـيـز شـاهـد ايـن مـعـنـى اسـت ، ولى بـه هـر حال مفهوم آيه ، وسيع و گسترده است .
3 - ترك آلودگى به زنا، چرا كه تاريخ مى گويد: در عصر جاهليت انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود.
4 - عدم قتل اولاد كه به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت (سقط جنين ) بود و گاه به صورت (وئاد) (زنده به گور كردن دختران و پسران )!
5 - تـرك بـهتان و افترا - بعضى آن را چنين تفسير كرده اند كه فرزندان مشكوكى را از سـر راه بـرمـى داشـتـنـد، و مـدعـى مـى شـدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود).
بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد، به هر يك از آنها كه مايل بود، فرزند را به او نسبت مى داد.
ولى بـا توجه به اينكه مساءله زنا قبلا ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نـبـود، ايـن تـفـسـيـر بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، و تـفـسـيـر اول مـنـاسـبـتـر اسـت هـر چـنـد گـسـتـردگـى مـفـهـوم آيـه هـرگـونـه افـتـراء و بـهـتـان را شامل مى شود.
تـعـبـيـر (بـيـن ايـديـهـن و ارجـلهـن ) (پـيـش دست و پاهايشان ) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پيش پا و دست آنها بود.
6 - نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايـن حـكـم نـيـز گـسـتـرده اسـت ، و تـمـام فـرمـانـهـاى پـيـامـبـر را شـامـل مـى شـود هـر چـنـد بـعـضـى آن را اشـاره بـه بـعـضـى از اعـمـال زنـان در جـاهـليـت مـانـنـد نـوحـه گـرى بـا صداى بلند بر مردگان و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اينها نيست .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرائط بود، در حالى كه بيعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود.
در پاسخ مى توان گفت : آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهمتر بوده ، همان ايمان و جـهـاد بـوده اسـت ، و در مـورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط ديگرى ذكر شده كه مـهـمـتـر از هـمـه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.
نكته ها:
1 - رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها
در تـفـسير سوره فتح (ذيل آيه 18) بحث مشروحى پيرامون بيعت و شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم ، آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است ، مساءله بيعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد.
ايـن مـساءله نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بيخبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام بـراى نـيـمـى از جـامـعـه انـسـانـى يـعـنـى زنـان ، ارزشـى قـائل نـشـده و آنـهـا را بـه حـسـاب نـيـاورده اسـت ، دقـيـقـا آنـهـا را در مـهـمـتـريـن مـسـائل بـه حـسـاب آورده اسـت ، از جـمـله مـسـاءله (بـيـعت ) است كه يكبار در حديبيه (در سـال شـشم هجرت ) و يكبار در فتح مكه انجام گرفت ، و آنها نيز دوشبدوش مردان در اين پـيـمـان الهـى وارد شـدنـد، و حـتـى شـرائط بـيـشـتـرى را نسبت به مردان پذيرا گشتند، شـرائطـى كـه هـويـت انـسـانـى زن را زنـده مـى كـرد، و او را از ايـنـكـه تبديل به متاع بى ارزش يا وسيله اى
براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد.
2 - ماجراى بيعت هند همسر ابوسفيان
در جـريـان فـتـح مكه از جمله زنانى كه آمدند و با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيعت كردند (هند) همسر ابوسفيان بود، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سيدالشهداء در ميدان احد با آن وضع غم انگيز است .
گـرچـه او سـرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زانـو بـزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد كه در واقع همچنان به عـقـائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان بنى اميه و فرزندان او بعد از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـنـان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت .
به هر حال مفسران چنين نوشته اند كه هند نقابى بر صورت پوشيده بود، و خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه حضرت بر كوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنـان نـيـز بـا او بـودند، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود من با شـمـا زنـان بـيـعـت مـى كـنـم كـه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، هند اعتراض كرد و گفت : (تـعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى ) (زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود).
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بى آنكه اعتنائى به گفته او كند ادامه داد، فرمود و سرقت هم نكنيد:
هـنـد گـفت : ابو سفيان مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حـلال مـى كـنـد يـا نـه ، ابـوسـفـيـان حـاضـر بـود و گـفـت آنـچـه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم (اما در آينده مواظب باش )!
ايـنجا بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خنديد و هند را شناخت فرمود توئى هند؟
عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادامه داد: (و آلوده زنا نشويد).
هـنـد از روى تـعـجـب گـفـت : (مـگـر زن آزاده هرگز چنين عملى انجام مى دهد)؟! بعضى از حـاضـران كـه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند، زيرا سابقه هند بر كسى مخفى نبود.
بـاز پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) ادامه داد و فرمود: و فرزندان خود را به قتل نرسانيد).
هـند گفت : (ما در كودكى آنها را تربيت كرديم ، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كـشتيد! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد) (منظورش فرزندش حنظله بود كه روز بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده بود).
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين سخن تبسم كرد، و هنگامى كه به اين جمله رسـيـد كـه فرمود: (بهتان و تهمت روا مداريد) هند افزود بهتان قبيح است ، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى ).
و هـنگامى كه فرمود: (بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد) هند افزود (ما در ايـنـجـا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم ) (در حالى كه مسلما مطلب چنين نبود ولى طبق تعليمات اسلام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد).
3 - اطاعت در معروف
از نـكـتـه هـاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مقيد به معروف كرده ، با اينكه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كـه از زمـامـداران اسـلامـى صـادر مـى شـود ايـن اوامـر در صـورتـى مـحـتـرم و قـابل اجرا است كه با تعليمات قرآن و اصول شريعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا يعصينك فى معروف گردد.
و چـه دورنـد كـسـانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند هر چه باشد و از هر كس كه باشد، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن .
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) در نامه معروفى كه به مردم مصر درباره فرمانروائى مالك اشتر نوشت با تمام توصيفهاى والائى كه در مورد مالك فرمود، در پايان چنين گفت : فـاسـمـعـوا له و اطـيـعـوا امـره فـيما طابق الحق ، فانه سيف من سيوف الله : (سخنش را بـشـنـويـد و فرمانش را اطاعت كنيد، در آنچه مطابق حق است ، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است ).
آيه و ترجمه
يـاءيـهـا الذين ءامنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اءصحب القبور (13)
|
ترجمه :
13 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد بـا قـومـى كـه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوسـتـى نـكـنـيـد، آنـها از آخرت ماءيوسند همانگونه كه كفار مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند.
تفسير:
با اين قوم مغضوب عليم طرح دوستى نريزيد.
چـنـانكه ديديم اين سوره با مساءله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همين امر نيز پـايـان مـى گـيـرد، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ).
شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.
در ايـنـكـه (قـوم مـغـضوب عليهم ) چه اشخاصى هستند بعضى صريحا آنرا ناظر به يـهـود مـى دانند چرا كه در آيات ديگر قرآن از آنها به اين عنوان ياد شده است (چنانكه در آيه 90 بقره در مورد يهود مى خوانيم : فباءوا بغضب على غضب ).
ايـن تـفـسـيـر بـا شـاءن نـزولى كه براى آيه ذكر كرده اند نيز سازگار است چه اينكه گـفـتـه انـد جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود مى بردند و در مـقـابـل آنـهـا از مـيـوه هـاى درخـتـان خـود بـه آنـان هـديـه مـى كـردنـد، آيـه فـوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
ولى بـا ايـنـهـمـه تـعـبـيرات آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه كفار و مشركين را شامل مى شود، و تعبير به غضب در قرآن مجيد منحصر به (يهود) نيست ، بلكه در مورد منافقان نيز آمده است (فتح - 6) و شاءن نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند.
بـنابراين آنچه در آيه آمده هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است .
سـپـس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است ، مى فرمايد: (آنها بـه كـلى از نجات در آخرت ماءيوسند همانگونه كه كافران مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند) (قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور).
زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران نـدارنـد لذا بـه كـلى مـاءيـوسـنـد، اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست همانند مردگان از كفار.
چـنـيـن افـرادى مـسـلمـا افـرادى خـطـرنـاك و غـيـر قـابـل اعـتـمـادنـد، نـه بـه قـول آنـهـا اعـتمادى است ، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى ، آنها ماءيوس از رحمت حـقـنـد و بـه هـمـيـن دليـل دسـت بـه هـر جـنـايـتـى مـى زنـنـد، بـا ايـن حال چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد، و طرح دوستى با آنان مى ريزيد؟!
خداوندا! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و ماءيوس مگردان .
پروردگارا! چنان توفيقى رحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم .
بارالها! ما را به تاءسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار.
آمين يا رب العالمين