آيات 10 تا 13 سوره ممتحنه
يـا ايها الذين ءامنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرت فامتحنوهن اللّه اعلم بايمانهن فان علمتموهن مـومانت فلا ترجعوهن الى الكفار لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن و اتوهم ما انفقوا و لا جناح عـليـكـم ان تـنـكـحـوهـن اذا اتـيتموهن اجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافر واسلوا ما انفقتم و ليـسـلوا ما انفقوا ذلكم حكم اللّه يحكم بينكم و اللّه عليم حكيم (10)
و ان فاتكم شى ء من ازواجـكـم الى الكـفـار فـعـاقـبـتـم فـاتـوا الذيـن ذهـبـت ازوجـهـم مـثـل ما انفقوا و اتقوا اللّه الذى انتم به مومنون (11)
يايها النبى اذا جاءك المومنت يبايعنك عـلى ان لا يـشـركـن بـاللّه شـيـا و لا يسرقن ولا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يـفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن اللّه ان اللّه غفور رحيم (12)
يا ايها الذين امنوا لا تتولوا قوما غضب اللّه عليهم قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب ال قبور(13)
|
ترجمه آيات
اى كسانى ايمان آورده ايد زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان (از ديار خود) هجرت كرده و به سوى شما آمدند خدا (به صدق و كذب) ايمانشان داناتر است شما از آنها تحقيق كرده و امـتـحـانـشـان كـنـيـد اگـر بـا ايـمانشان شناختيد آنها را (بپذيريد) و ديگر به شوهران كافرشان بر مگردانيد كه هرگز اين زنان مؤمن بر آن كفار و آن شوهران كافر بر اين زنـان حـلال نـيـسـتـند، ولى مهر و نفقه اى را كه شوهران مخارج آن زنان كرده اند به آنها بـپـردازيـد و بـاكـى نيست كه شما با آنان ازدواج كنيد در صورتى كه اجر و مهرشان را بدهيد و هرگز تمسك مكنيد به عصمتهاى زنان كافر و شما (اگـر زنانشان ايمان آوردند) مهر و نفقه بطلبند، اين حكم خداست ميان شما بندگان و خدا به حقايق امور دانا و به مصالح خلق آگاه است (10).
و اگـر از زنـان شـمـا كـسـانـى (مـرتـد شده ) به سوى كافران رفتند شما در مقام انتقام بـرآيـيـد و بـه قدر همان مهر و نفقه اى كه خرج كرده ايد به مردانى كه زنانشان رفته اند بدهيد و از خدايى كه به او ايمان آورده ايد بترسيد و پرهيزكار شويد (11).
اى پـيـغـمـبـر! چون زنان مؤمن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز شرك بـه خـدا نـيـاورنـد و سـرقـت و زنـا نـكـنـنـد و اولاد خـود را بـه قتل نرسانند، و بر كسى افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند (يعنى فرزندى كه ميان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه دارند به دروغ به كسى نبندند) و بـا تو در هيچ امر به معروفى (كه به آنها كنى ) مخالفت نكنند بدين شرايط با آنها بـيـعـت كـن و بـر آنـان از خـدا آمـرزش و غـفران طلب كن كه خدا بسيار آمرزنده و مهربانست (12).
اى اهل ايمان هرگز قومى را كه خدا بر آنان غضب كرده (يعنى جهودان ) يار و دوستدار خود مـگـيـريـد كـه آنـهـا از عـالم آخـرت بـه كـلى مـايـوسـنـد چـنـان كـه كـافـران از اهل قبور نوميدند (13).
بيان آيات
حكم زنانى كـه ايـمـان آورده بـه سوى پيامبر (ص) هجرت مى كردند ازدواج با آنها و...
يـا ايـهـا الذيـن امنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات فامتحنوهن...
|
سياق و زمينه اين آيه شـريـفـه چـنـيـن مـى رسـانـد كـه بـعـد از صـلح حـديـبـيـه نـازل شـده. و در عـهـدنامه هايى كه بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و مردم مـكـّه بـرقـرار گـرديـده نـوشـتـه شـده اسـت كـه اگـر از اهـل مـكـّه مـردى مـلحـق بـه مـسـلمـانـان شـد، مـسـلمـانـان مـوظـفـنـد او را بـه اهـل مـكـّه بـرگـردانـنـد، ولى اگـر از مـسـلمـانـان مـردى مـلحـق بـه اهـل مـكـّه شـد اهـل مـكّه موظف نيستند او را به مسلمانان برگردانند. و نيز از آيه شريفه چنين بـرمـى آيـد كه يكى از زنان مشركين مسلمان شده، و به سوى مدينه مهاجرت كرده و همسر مشركش به دنبالش آمده و درخواست كرده كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) او را بـه وى بـرگـردانـد، و رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در پاسخ فرموده : آنچه در عهدنامه آمده اين است كه اگر مردى از طرفين به طرف ديگر ملحق شود بايد چنين و چـنـان عـمـل كـرد، و در عـهـدنـامـه دربـاره زنـان چـيـزى نـيـامـده، و بـه هـمـيـن مـدرك رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آن زن را به شوهرش نداد، و حتى مهريه اى را كه شوهر به همسرش داده بود به آن مرد برگردانيد.
ايـنها مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و آيه شريفه دلالت بر احكامى مناسب اين مطالب نيز دارد، البته احكام مربوط به زنان.
پـس ايـنـكـه در آيـه (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا جـاءكـم المـومـنـات مـهـاجـرات ) زنـان را قـبـل از امـتـحـان و پـى بـردن بـه ايـمـانشان مؤمنات خوانده از اين جهت بوده كه خود آنان تظاهر به اسلام و ايمان مى كردند.
(فامتحنوهن ) - ايمان آن زنان را بيازماييد، يا افرادى به ايمان آنان شهادت دهند، و يـا خـودشـان سـوگـنـد ياد كنند به طورى كه يقين و يا اطمينان پيدا كنيد كه به راستى ايـمـان آورده انـد. و در ايـنـكـه فرمود: (اللّه اعلم بايمانهن ) اشاره است به اينكه شما مـسـلمانان نمى توانيد به واقعيت امور علم پيدا كنيد، چنين علمى خاص خداى تعالى است، و امـا شـمـا كافى است كه علم عادى به دست آوريد. و در جمله (فان علمتموهن فلا ترجعوهن الى الكفار) مى توانست بفرمايد: (فان علمتموهن صادقات ) ولى چنين نفرمود، بلكه صـفـت ايـمـان را دوباره ذكر كرد، و فرمود: اگر ديديد مومنند و اين براى آن است كه به عـلت حـكـم اشـاره نـمـوده، فـهمانده باشد اينكه گفتيم چنين زنانى را نزد خود نگهداريد، براى ايمان آنان است، چون ايمان باعث انقطاع علقه زوجيت بين زن مؤمن و مرد كافر است.
و دو جـمـله (لاهـن حـل لهـم ) و (و لا هـم يحلون لهن ) مجموعا كنايه است از همان انقطاع رابـطـه هـمسرى، نه اينكه بخواهد حرمت زنان مؤمن بر مردان كافر و به عكس را توجيه كند.
(و اتـوهم ما انفقوا) - يعنى شما مسلمانان مهريه اى را كه مردان كافر به زنان مؤمن خود داده اند به آنان بدهيد.
(و لا جـنـاح عـليـكـم ان تـنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن ) - كلمه (اجر) در اين آيه به مـعـنـاى مـهـريـه اسـت، مـى فرمايد: وقتى مهريه آن زنان را به همسران كافرشان داديد، ديگر مانعى براى ازدواج شما با آن زنان باقى نمى ماند.
(و لا تمسكوا بعصم الكوافر) - كلمه (عصم ) جمع (عصمت ) است كه به معناى عـقـد و ازدواج دائمـى اسـت، و بـدين جهت آن را عصمت ناميده اند كه زن را حفظ و ناموسش را نـگهدارى مى كند. و امساك عصمت به معناى اين است كه در صورت كافر بودن زن باز هم عـقـد ازدواج او را ابقاء دارند. پس به حكم اين جمله مردان مسلمان ب ايد در اولين روزى كه بـه اسـلام در مـى آيـنـد، زنـان كـافر خود را رها كنند، چه اينكه زنان مشرك باشند، و يا يـهـود و يـا نـصـارى و يـا مـجـوس. در سـابق يعنى در تفسير آيه شريفه (و لا تنكحوا المـشـركـات حـتـى يـومـن ) و نـيـز در تـفسير آيه شريفه (و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ) گفتيم كه :
بين اين دو آيه و آيه مورد بحث نسخى واقع نشده.
(و اسئلوا ما انفقتم و ليسالوا ما انفقوا) - ضمير جمع در كلمه (واسئلوا) به مؤمنين، و ضمير در (يسئلوا) به كفار برمى گردد، و معناى جمله مورد بحث اين است كه : اگر زنـى از شـمـا مـسلمانان به كفار پيوست، شما نيز بايد از كفار مهريه اى كه به آن زن داده ايـد مـطـالبـه كـنـيـد، هـمچنان كه آنها مى توانند مهريه زنى را كه به شما مسلمانان پـيـوسـتـه از شـمـا مـطـالبه كنند، آيه شريفه با جمله اى ختم شده كه در آن به اين معنا اشاره شده است، كه احكام مذكور در آيه حكم خداست، مى فرمايد: (ذلكم حكم اللّه يحكم بينكم و اللّه عليم حكيم ).
و ان فـاتـكـم شـى ء مـن ازواجـكـم الى الكـفـار فـعـاقـبـتـم فـاتـوا الذيـن ذهـبت ازواجهم مثل ما انفقوا...
|
معناى آيه شريفه :(و ان فاتكم شى ء من ازواجكم...)
راغـب گـفـتـه : كـلمـه (فـوت ) بـه مـعـناى دور شدن چيزى از آدمى است، به نحوى كه دسترسى به آن ممكن نباشد، و در آيه (و ان فاتكم شى ء من ازواجكم الى الكفار) به هـمـيـن مـعنا است و كلمه (معاقبه ) و (عقاب ) به معناى رسيدن به آخر و عاقبت هر چيز تـفسير شده، و منظور از آن در آيه اين است كه اگر از كفار غنيمتى كه عاقبت جنگ است به شـمـا رسـيـد. و بعضى گفته اند كه : (عاقبتم ) با اينكه از باب مفاعله است به معناى (عـقـبـتـم ) - با تشديد قاف - از باب تفعيل است. بعضى ديگر گفته اند: از عقبه به معناى توبه گرفته شده.
و آنـچـه بـه ذهـن نزديك تر مى رسد اين است كه مراد از كلمه (شى ء) در آيه شريفه مـهـريـه باشد، و حرف من در جمله (من ازواجكم ) ابتداى غايت را برساند، و جمله (الى الكـفـار) مـتـعـلق بـاشـد بـه جـمـله (فـاتـكم ) و مراد از جمله (الذين ذهبت ازواجهم ) بعضى از مؤمنين باشد، و ضمير در (انفقوا) به همانان برگردد، در نتيجه معناى آيه چـنـين باشد: و اگر از شما مهريه اى از همسران كافرتان نزد كفار مانده و از دست رفته بـاشـد، و هـمـسـرانتان به كفار پيوسته باشند، اگر مؤمنين در جنگ به غنيمتى رسيدند، مهريه اين گونه افراد را به همان مقدارى كه از چنگشان رفته به آنان بدهند.
البته آيه شريفه به وجوهى ديگر نيز تفسير شده، اما وجوهى است كه از فهم دور است، و به همين جهت از نقل آنها چشم پوشيديم.
(و اتـقـوا اللّه الذى انـتـم بـه مـومـنـون ) - در ايـن جمله امر به تقوى نموده، و خداى تعالى را با صله و موصول توصيف كرده، تا علت لزوم تقوى را بيان كرده باشد، در نتيجه معنايش مى شود كه : از خدا پروا كنيد، براى اينكه به او ايمان داريد.
حكم بيعت زنان مؤمن با رسول خدا (ص) و شرايط آن
يا ايها النبى اذا جاءك المومنات يبايعنك...
|
ايـن آيـه شريفه حكم بيعت زنان مؤمن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را معين مـى كـنـد، و در آن امـورى را بـر آنان شرط كرده است كه بعضى مشترك بين زنان و مردان اسـت، مـانـنـد شـرك نـورزيـدن، و نـافـرمـانـى نـكـردن از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) در كارهاى نيك، و بعضى ديگر ارتباطش به زنـان بـيشتر است، مانند احتراز جستن از سرقت و زنا، و كشتن اولاد، و او لاد ديگران را به شـوهـر نسبت دادن كه اين امور هر چند به مشترك بين زن و مرد است، و مردان هم مى توانند چنين جرائمى را مرتكب شوند، و ليكن ارتباط آنها بازنان بيشتر است، چون زنان به حسب طـبـع عـهده دار تدبير منزلند، و زنانند كه بايد عفت دودمان را حفظ كنند، و اينها چيزهايى اسـت كـه نـسـل پـاك و فـرزنـدان حـلال زاده بـه وسـيـله آنـان حاصل مى شود.
بـنـابـرايـن، جـمله (يا ايها النبى اذ جاءك المومنات يبايعنك ) جمله اى است شرطيه، و جواب شرط جمله (فبايعهن و استغفر لهن اللّه ) مى باشد.
و جـمـله (عـلى ان لا يـشـركـن بـاللّه شـيـئا) شـرط اول را بـيـان مـى كند، مى فرمايد با ايشان شرط كن كه هيچ چيزى را شريك خدا نگيرند، نـه بـت، و نـه اوثـان، و نـه ارباب اصنام را. و اين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست.
(و لا يـسـرقـن ) - ايـن شـرط دوم است مى فرمايد: و نيز از شوهران و از غير شوهران چـيـزى نـدزدنـد. و از سـيـاق اسـتفاده مى شود كه بيشتر، منظور ندزديدن از شوهران مورد عنايت است. (و لا يزنين ) يعنى با گرفتن دوستان اجنبى و با هيچ كس ديگر زنا نكنند، و چـنـين نباشد كه از راه زنا حامله شوند، آن وقت فرزند حرام زاده، را به شوهر خود ملحق سـازنـد كه اين عمل كذب و بهتانى است، كه با دست و پاى خود مرتكب شده اند، چون زن وقـتـى بـچـه مى آورد، بچه اش بين دست و پايش مى افتد، و اين شرط غير از شرط قبلى است كه از زنا جلوگيرى مى كرد، چون دو عمل است و دو تا نهى لازم دارد.
(و لا يعصينك فى معروف ) - در اين جمله فرموده تو را معصيت نكنند، و نفرموده خدا را مـعصيت نكنند، با اينكه معصيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و نافرمانى نسبت به آن جناب هم، منتهى به نافرمانى خدا مى شود، و اين بدان جهت بوده كه بفهماند آنچه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) در مجتمع اسلامى سنت و مرسوم مى كند، براى جامعه اسلامى عملى معروف و پسنديده مى شود و مخالفت با آن در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار كردن آن است.
از ايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه عـبـارت (مـعـصـيـت در مـعـروف ) عـبارتى است كه هم شـامـل تـرك مـعـروف، از قـبـيـل نـمـاز، روزه، و زكـات مـى شـود، و هـم شـامـل ارتـكـاب منكر، از قبيل تبرج، و عشوه گرى زنان - كه از رسوم جاهليت اولى است - مى شود.
(ان اللّه غفور رحيم ) - اين جمله بيان مقتضاى مغفرت است ، و هم حس اميد را در آن زنان تقويت مى كند.
يـاد آورى شـقـاوت و هـلاكـت ابـدى يـهـود (مـغـضـوب عـليهم) و نهى از دوستى با آنان
يا ايها الذين امنوا لا تتولوا قوما غضب اللّه عليهم...
|
مـراد از ايـن (قـوم ) يهود است كه در قرآن مجيد مكرر به عنوان (مغضوب عليهم ) از ايشان ياد شده، از آن جمله درباره آنان فرموده : (و باءوا بغضب من اللّه ) شاهد اينكه منظور يهود است ذيل آيه كه از ظاهر آن برمى آيد كه غير از كفار سابق الذكر است.
(قد يئسوا من الاخره كما يئس الكفار من اصحاب القبور) - مراد از آخرت، ثواب آخرت اسـت، و مـراد از كـفار در اين جمله همان طور كه گفتيم كفار در آيه قبلى است كه منكر خدا و قـيـامت بودند مى فرمايد: يهوديان مغضوب عليهم مانند كفار مشرك بت پرست منكر معادند. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـته اند: مراد از اين كفار فقط مشركين مكه اند، چون الف و لام در (الكـفـار) الف و لام عهد است، و حرف من در جمله (من اصحاب القبور) براى ابتداى غـايـت است. خداى تعالى مى خواهد در اين آيه شقاوت دائمى و هلاكت ابدى يهود را به ياد مؤمنـيـن بـيـاورد تـا از دوسـتـى بـا آنـان و نـشـست و برخاست با ايشان پرهيز كنند، مى فـرمـايـد: يـهـوديـان از ثـواب آخرت مايوسند، همان طور كه منكرين قيامت از مردگان خود مـايـوسـند، يعنى براى آنها وجود و حياتى قائل نيستند، چون مرگ را هيچ و پوچ شدن مى دانند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كفار، معناى معروف آن نيست، بلكه منظور همه مردگان اسـت كه در قبر نهفته شده اند، چون كلمه (كفر) به معناى ستر و نهفتن است. در نتيجه به قول اين مفسرين معنا چنين مى شود: همانطور كه نهفته شدگان در قبر مايوسند.
بـعـضـى ديـگر گفته اند: مراد از كفار همان كفار اصطلاحى است، و كلمه (من ) بيانيه اسـت، و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : يهوديان از ثواب آخرت مايوسند، همانطور كه كفار مدفون در قبور از ميان همه اهل قبور مايوس از آنند، چون در آيه اى ديگر فرموده : (ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنه اللّه ).
بحث روايتى
رواياتى دربـاره زنـان مـهـاجـر، امـتـحـان ايمان آنها، بيعتشان با پيامبر(ص)، حكم ازدواج با آنها و...
در مـجـمـع البـيـان از ابـن عـبـاس روايـت آورده گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) در حديبيه با مشركين مكّه صلح كرد به اينكه هـر كـس از اهـل مـكـه نـزد مـسـلمـانـان آيـد، بـه اهـل مـكـّه بـرگـردانـند، و هر كس از اصحاب رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) بـه مـكـّه آيـد، اهل مكّه او را به آن جناب برنگردانند، و اين صلح نامه را نوشتند و مهر كردند.
بـعـد از ايـن جريان، زنى به نام سبيعه دختر حارث اسلميه در همان حديبيه مسلمان شد، و نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آمد. به دنبالش شوهر كافرش - كه بنا بـه روايـتـى نـامـش مـسـافـر و از قـبـيـله بـنـى مـخـزوم بـوده، و بـه قول مقاتل، صيفى بن راهب بوده - به طلب همسرش آمد، و عرضه داشت : اى محمد! زن مرا بـه مـن بـرگردان، چون تو شرط كردى هر كس از ما نزد تو آيد به ما برگردانى، و مهر عهدنامه تو هنوز خشك نشده، در همين بين بود كه آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا اذا جـاءكـم المـومـنـات مـهـاجـرات - مـن دار الكـفـر الى دار الاسـلام - فـامـتـحـنـوهـن ) نازل گرديد.
ابـن عـبـاس مـى گـويـد : امـتـحـان زنـان نـامبرده اين بود كه سوگند بخورند كه بيرون آمـدنـشـان از دار الكـفـر فـقط به خاطر محبتى بوده كه به خدا و رسولش داشته اند، نه ايـنـكـه از شـوهـرشـان قـهـر كـرده بـاشـنـد، و يـا مـثـلا از زنـدگـى در فـلان محل بدشان مى آمده، و از فلان سرزمين خوششان مى آمده، و يا در مكّه در مضيقه مالى قرار داشـتـه انـد، و خـواسـتـه انـد در مدينه زندگى بهترى به دست آورند، و يا در مدينه عشق مـردى از مـسـلمانان را در دل داشته اند، بلكه تنها و تنها انگيره شان در بيرون آمدن عشق بـه اسـلام بـوده. و سـوگـند را به عبارت ياد كنند به خدايى كه به جز او هيچ معبودى نـيـسـت، مـن جـز به خاطر علاقه به اسلام از شهر خود بيرون نيامده ام سبيعه دختر حارث اسلميه اين سوگند را خورد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مهريه اى رااو از شـوهـر كافر خود گرفته بود به شوهرش داد. مخارجى هم كه براى او كرده بود داد، و خود او را به وى رد نكرد، و عمر بن خطاب با وى ازدواج نمود.
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هر مردى كه از طرف كفار به مدينه مى آمد به كفار پس مى داد، ولى زنـان را نـگـه مـى داشـت تـا امـتـحـان كـنـد، بعد از امتحان مهريه شان را به همسران كافرشان مى رسانيد.
سـپـس مـى گـويـد: زهـرى گـفـتـه اسـت : وقـتـى ايـن آيـه نـازل شـد، كـه در آن مى فرمايد: (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) عمر بن خطاب دو تا از زنان خود را كه در مكّه و مشرك بودند، طلاق گفت، يكى از آن دو قرينه (و يا قريبه ) دخـتـر ابـى امـيـه بن مغيره بود كه بعد از طلاق عمر، معاويه بن ابى سفيان با او ازدواج كـرد، و هـر دو در مـكـّه بـودنـد، و مـشـرك مـى زيـسـتـنـد. و ديـگرى ام كلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعى، مادر عبداللّه بن عمر بود كه بعد از طلاق عمر ابو جهم بن حذاقه بن غانم كه يكى از مردان قبيله خزاعه بود با وى ازدواج نموده، و مشرك در مكّه زندگى كردند.
از آن جمله (اروى ) دختر ربيعه بن حارث بن عبد المطلب ، همسر طلحه بن عبيد اللّه بود كـه اسـلام بين آن دو جدايى انداخت، چون فرموده بود: (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) طـلحـه مـسـلمـان شـد، و مـهـاجـرت كـرد، واروى هـمـچـنـان در مـكـّه نـزد فـاميل خود بماند، ولى چيزى نگذشت كه مسلمان شد، و بعد از طلحه شوهر اولش خالد بن سـعـيـد بـن عـاص بـن امـيـه با او ازدواج نمود. البته وى نيز از آن زنانى بود كه از مكّه فـرار كـرد و بـه سـوى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) بـه مـديـنـه آمـد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) او را نگه داشت، و پس از چندى او را به عقد خالد در آورد.
يـكـى ديـگـر اميه دختر بشر بود كه در مكّه همسر ثابت بن دحداحه بود، و مسلمان شد و از مـكـّه بـه سـوى مـديـنـه فـرار كـرد، چـون شـوهـرش در آن ايـام كـافـر بـود. رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) او را نـگـه داشـت و بـه عـقـد سـهـل بـن حـنـيـف در آورد، و از سـهـل داراى فـرزنـدى بـه نـام عـبـداللّه بـن سهل شد.
بـاز مـى گـويـد: شـعـبـى گـفـتـه : (يـكـى ديـگـر) زيـنـب دخـتـر رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) همسر ابو العاص بن ربيع بود، كه مسلمان شـد، و خود را در مدينه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رسانيد، و شوهرش ابـو العاص مشرك و كافر در مكّه بماند، و پس از چندى به مدينه آمد، و زينب به او امان داد، و سـرانـجـام مسلمان شد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) همسرش را به او برگردانيد.
و از جـبـائى نـقل مى كند گفته : در مواد صلح نامه حديبيه بيش از اين نيامده بود كه اگر مـردى از كـفـار مـكـّه بـه مـديـنـه آمـد بـايـد مـسـلمـانـان او را بـه اهـل برگردانند، و نامى از زنان برده نشده بود، و به همين جهت وقتى ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط مسلمان شد، و به مدينه مهاجرت كرد،
دو بـرادرش بـه مـديـنـه آمـدنـد، و از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) خواستند خواهرشان را به ايشان رد كند، حضرت فرمود شرط ميان ما و شما در خصوص مردان بود، و به همين دليل ام كلثوم را به ايشان نداد.
مؤلف: ايـن مـعانى در روايت ديگر از طرق اهل سنت وارد شده، و بسيارى از آن روايات را سـيـوطـى در تـفـسـير الدر المنثور خود آورده و نيز داستان امتحان اين گونه زنان، و بر نگرداندن آنان به كفار، و دادن مهريه هايشان را به شوهرانشان در تفسير قمى آمده.
چند روايت درباره ازدواج با زنان كافر
در آن تفسير مى گويد: زهرى گفته : و اما زنانى كه از حوزه اسلام گريختند و به كفار پـيـوسـتـنـد، مـجموعا شش نفر بودند : 1 - ام الحكم دختر ابى سفيان كه همسر عياض بن شـداد فـهرى بود 2 - فاطمه دختر ابى اميه بن مغيره، خواهر ام سلمه كه همسر عمر بن خـطـاب بـود، و داسـتـانـش چـنـيـن بـود كه وقتى عمر بن خطاب خواست مهاجرت كند فاطمه حـاضـر نـمـى شـد، و در آخـر از دين اسلام برگشت و در مكّه باقى ماند 3 - بروع دختر عـقـبـه هـمسر شماس بن عثمان 4 - عبده دختر عبد العزى بن فضله بود كه همسر عمرو بن عـبـدود بـود 5 - هـنـد دخـتـر ابـى جـهـل بـن هـشـام، هـمـسـر هـشـام بـن عـاص بـن وائل 6 - كـلثـوم دخـتـر جـرول ، هـمـسـر عـمـر كـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مهريه هاى اين زنان را از غنيمت به شوهرانشان داد، و شوهرانشان، آن مهريه را به همسران سابق خود رساندند.
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از زراره از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: سـزاوار نـيـسـت مـسـلمـان بـا اهـل كـتـاب ازدواج كـنـد. عـرضـه داشتم فدايت شوم ! حرمت اين عمل در كجاى قرآن است. فرمود (ولا تمسكوا بعصم الكوافر).
مؤلف: ايـن روايـت بر اين اساس درست است (امساك بعصم ) عموميت داشته باشد و در نكاح دائمى، هم شامل حدوث آن باشد، و هم شامل بقائش.
و نـيـز در همان كتاب است كه زراره از امام باقر (عليه السلام) معناى آيه (و المحصنات مـن الذيـن اوتـوا الكـتـاب مـن قـبـلكـم ) را پرسيد، فرمود: اين آيه به وسيله آيه (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) نسخ شده.
مؤلف: شـايـد مـراد از نسخ آيه مذكور به وسيله آيه (و لا تمسكوا...) اين باشد كه آيـه سـوره مـائده يـعـنـى آيـه (و المـحـصنات من الذين اوتوا الكتاب ) ازدواج با زنان اهـل كـتـاب هـم بـه طـور دائم را شـامـل مى شده و هم به طور متعه را، و آيه (و لا تمسكوا بـعـصـم الكوافر) تنها نكاح دائم با آنان را نسخ كرده و اما نكاح متعه آنان همچنان بر جـواز خـود بـاقـى اسـت. و بـنابراين، پس منظور از نسخ، نسخ اصطلاحى نيست، بلكه مـنـظـور تخصيص است، و چطور مى تواند نسخ اصطلاحى باشد با اينكه آيه مورد بحث قـبـل از آيـه سـوره مـائده نـازل شـده، و مـعـنـا نـدارد آيـه اى كـه قـبـلا نـازل شـده، آيـه اى را كـه بـعـدا نـازل خـواهـد شـد نـسـخ كـنـد. خـواهـى گـفـت اشـكـال در تـخـصـيـص هـم وارد اسـت. مـى گـويـيـم : خـيـر، آيـه اى كـه قـبـلا نازل شده تنها يك قسم نكاح با زنان اهل كتاب را حرام مى كرده، و آن نكاح دائمى بوده ، و آيـه سـوره مـائده آن قـسـم ديـگرش را حلال كرده. علاوه بر اين، آيه مائده در زمينه منت گذارى نازل شده، و خواسته است گشايشى به كار مومنان بدهد، و آيه اى كه چنين زمينه اى دارد قابل نسخ نيست.
توضيحى دربـاره جـمـع بـيـن آيـه :(و لا تـمـسـكـوا بعصم الكوافر) و آيه (و المحصنات من الذين و اوتوا الكتاب...)
و در مـجـمـع البيان در ذيل آيه (و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب ) مى گويد: ابى الجـارود از امـام ابـى جـعـفـر (عليه السلام) روايت كرده كه اين آيه به وسيله آيه (و لا تنكحوا المشركات حتى يومن و نيز به وسيله آيه (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) نسخ شده است.
مؤلف: اين روايت غير از ضعف راوى اش از يك جهت ديگر ضعيف است، و آن اين است كه آيه (و لا تـنـكـحـوا المـشـركـات...)، تنها شامل زنان مشرك از بت پرستان مى شود، و آيه شـريـفـه (و المـحـصـنـات...) ايـن مـعـنـا را افـاده مـى كـنـد كـه ازدواج بـا زنـان اهـل كـتاب جائز است، و بين اين دو آيه منافات و معارضه اى نيست تا يكى از آن دو ناسخ ديگرى باشد. ما در سابق درباره نسخ شدن آيه (و المحصنات...) به وسيله آيه (و لا تـمـسـكـوا بـعـصـم الكـوافـر) بحث كرديم، و در تفسير آيه (و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ) نيز مطالبى گذشت كه مفيد مطالب اين بحث است.
و در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود از امـام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه در ذيـل جـمـله (و ان فـاتكم شى ء من ازواجكم ) فرمود: يعنى اگر زنانى از شما مسلمانان به طرف كفارى كه با آنان عهدنامه نوشته ايد رفتند، مهريه آنان را از ايشان بگيريد، و اگـر از زنـان كـفـار افـرادى بـه شـمـا پـيـوسـتند، شما هم مهريه آنان را به شوهران كافرشان بدهيد. اين حكم خداى شما است كه در بينتان مقرر نموده.
مؤلف: از ظاهر حديث برمى آيد كه امام (عليه السلام) خواسته است كلمه (شى ء) را به (زن ) تفسير كند.
رواياتى دربـاره بيعت زنان با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بيان شروط آن
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از ابان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: بـعـد از آنـكـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) مكّه را فتح كرد با مردان بيعت فـرمود. سپس زنان آمدند تا بيعت كنند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد (يا ايها النبى اذا جـاءك المـومـنـات يـبـايـعـنـك...). هـنـد گـفـت : خـدا شـرط كـرده كـه اولاد خـود را بـه قتل نرسانيم و ما اين كار را كرده ايم، بچه هايى را بزرگ كرديم و بعد كشتيم. ام حكيم دخـتـر حـارث بـن هـشـام هـمـسـر عـكـرمـه بـن ابـى جـهـل هـم عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! مـعـروفـى كـه خـدا شـرط كـرده تـو را در مـورد آن مـعـصـيـت نـكـنيم، چيست ؟ فـرمـود:اسـت كـه لطـمـه بـه صورت نزنيد، و چهره خود را نخراشيد، و موى خود مكنيد، و گـريـبـان چـاك نـكـنـيـد، و جـامـه سـيـاه نـپـوشيد، و صدا به واويلا بلند نكنيد. زنان مكّه پذيرفتند، وبا آن جناب بر طبق اين شرايط بيعت كردند.
هـنـد پـرسيد: چه جور بيعت كنيم، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: من با زنـان مـصـافـحـه نـمـى كـنـم، لذا دسـتور داد قدحى آب آوردند، خودش دست در آب نهاد، و بيرون آورد و فرمود حال دست خود را در اين آب كنيد.
مؤلف: روايـات در ايـن مـعـانـى بـسـيـار زيـاد وارد شـده، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت.
و در تـفـسير قمى به سند خود از عبداللّه بن سنان روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام) از مـعـنـاى جـمـله شـريـفـه (و لا يـعـصـيـنـك فـى مـعـروف ) سـوال كـردم، فرمود: معروف همان امورى است كه خداى تعالى بر زنان واجب كرده، مانند نماز و زكات و هر عمل خير ديگرى كه به ايشان دستور داده.
مولف : اين روايت شاهد رواياتى است كه (معروف ) را تفسير مى كرد به اينكه لطمه بـه صـورت نـزنـيـد، و چه نكنيد و چه نكنيد، و در بعضى از آنها آمده كه فرمود: و عشوه گـرى هاى دوران جاهليت را ترك كنيد. و همه اينها از باب اشاره به بعضى از مصاديق آن است.