آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى إ لى الله و الله يسمع تحاوركما إ ن الله سميع بصير (1)
الذين يظهرون منكم من نسائهم ما هن اءمهاتهم إ ن اءمهاتهم إ لا الى ولدنهم و إ نهم ليقولون منكرا من القول و زورا و إ ن الله لعفو غفور (2)
و الذيـن يـظـاهـرون مـن نـسـائهـم ثـم يـعـودون لمـا قـالوا فـتـحـريـر رقـبـة مـن قبل اءن يتماسا ذلكم توعظون به و الله بما تعملون خبير (3)
فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل اءن يتماسا فمن لم يستطع فإ طعام ستين مسكينا ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم (4)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - خـداونـد قـول زنـى را كـه دربـاره شـوهـرش بـه تو مراجعه كرده بود و به خداوند شـكـايـت مـى كـرد شـنـيـد (و تـقـاضـاى او را اجابت كرد) خداوند گفتگوى شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش ) مى شنيد و خداوند شنوا و بينا است .
2 - كـسـانـى كـه از شـمـا نـسـبت به همسرانشان (ظهار) مى كنند (و مى گويند انت على كـظـهـرامـى (تـو نـسـبـت بـه مـن بـه مـنـزله مادرم هستى )) آنها هرگز مادرانشان نيستند مـادرانـشـان تـنـهـا كـسـانـى هـستند كه آنها را به دنيا آورده اند، آنها سخنى منكر و زشت و باطل مى گويند و خداوند بخشنده و آمرزنده است .
3 - كـسـانـى كـه از هـمـسـران خود (ظهار) مى كنند سپس به گفته خود باز مى گردند بـايـد پـيـش از آمـيزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند، اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
4 - و كـسـى كـه تـوانـائى (بـر آزاد كـردن بـرده ) نـداشـتـه بـاشـد دو مـاه مـتـوالى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد، و كسى كه توانائى اين را هم نداشته باشد شصت مسكين را اطـعـام كند، اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، اينها مرزهاى الهى است و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند.
شاءن نزول :
غـالب مـفـسـران بـراى آيـات نـخـسـتـيـن ايـن سـوره شـاءن نـزولى نـقل كرده اند كه مضمون همه اجمالا يكى است ، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مى باشند، اما
اين تفاوت تاءثيرى در آنچه ما در بحث تفسيرى به آن نياز داريم ندارد.
مـاجـرا چنين بود كه زنى از طايفه انصار بنام (خوله ) (نامهاى ديگرى نيز در روايات ديـگـر بـراى او ذكـر شـده است ) كه از طايفه (خزرج ) و همسرش (اوس بن صامت ) بـود در يـك مـاجـرا مـورد خـشـم شـوهـرش قـرار گـرفـت ، و او كـه مـرد تـنـدخـو و سريع التـاءثـرى بـود تـصـمـيم بر جدائى از او گرفت ، و گفت (انت على كظهرامى ) (تو نـسـبـت بـه مـن هـمـچـون مادر من هستى !) و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
چـيـزى نـگـذشـت كـه مـرد پـشيمان شد و چون (ظهار) (گفتن جمله فوق ) در عصر جاهليت نـوعـى طـلاق غـير قابل بازگشت بود به همسرش گفت : فكر مى كنم براى هميشه بر من حـرام شـدى ! زن گـفـت چـنين مگو، خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برو و حكم اين مساءله را از او بپرس ، مرد گفت من خجالت مى كشم ، زن گفت : پس بگذار من بروم ، گفت : مانعى ندارد.
زن خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـد و مـاجـرا را چـنـيـن نقل كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همسرم (اوس بن صامت ) زمانى مرا به زوجـيـت خـود بـرگـزيـد كـه جـوان بـودم و صـاحـب جـمـال و مـال و ثـروت و فـامـيـل ، امـوال من را مصرف كرد، و جوانيم از بين رفت ، و فاميلم پراكنده شـدنـد، و سـنم زياد شد، حالا ظهار كرده و پشيمان شده ، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم ؟!
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـرمـود: تـو بـر او حـرام شـده اى ! عـرض كـرد يـا رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) او صيغه طلاق جارى نكرده ، و او پدر فرزندان من اسـت ، و از هـمه در نظر من محبوبتر، فرمود: تو بر او حرام شده اى ! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم .
زن پـى درپـى اصـرار و الحـاح مـى كـرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: اشـكـو الى الله فـاقـتـى و حـاجـتـى ، و شـدة حـالى ، اللهـم فانزل على لسان نبيك : (خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كـنـم ، خـداونـدا! فـرمـانـى بـر پـيـامـبـرت نـازل كـن و ايـن مشكل را بگشا).
و در روايتى آمده است كه زن عرضه داشت : اللهم انك تعلم حالى فارحمنى فان لى صبية صـغـار، ان ضـمـمـتـهـم اليـه ضـاعـوا، و ان ضـمـمـتـهـم الى جـاعـوا: (خـداونـدا! تـو حـال مـرا مـى دانـى ، بـر مـن رحـم كـن ، كـودكـان خردسالى دارم كه اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مى شوند، و اگر خودم آنها را برگيرم گرسنه خواهند ماند)!
در اينجا حال وحى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دست داد، و آيات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل (ظهار) را به روشنى نشان مى دهد، فرمود همسرت را صدا كـن ، آيـات مـزبور را بر او تلاوت كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آيا مى توانى يك برده را به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى ؟ عرض كرد: اگر چنين كنم چيزى براى من باقى نمى ماند، فرمود: مى توانى دو ماه پى درپى روزه بگيرى ؟ عرض كرد من اگر نـوبـت غـذايـم سـه بـار تـاءخـيـر شود چشمم از كار مى افتد، و مى ترسم نابينا شوم ، فـرمـود: آيـا مى توانى شصت مسكين را اطعام كنى ، عرض كرد نه ، مگر اينكه شما به من كمك كنيد، فرمود: من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع (15 من كه خوراك شصت مسكين مى بـاشـد، هـر يـكـنـفـر يـك مـد يـعـنـى يك چهارم من ) به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى سابق بازگشتند.
چـنـانكه گفتيم اين شاءن نزول را بسيارى از مفسران از جمله (قرطبى ) (روح البيان )، (روح المـعـانـى )، (المـيـزان )، و (فـخـر رازى )، (فـى ظلال القرآن )، (ابوالفتوح رازى )، (كنزالعرفان ) و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوتهائى نقل كرده اند.
تفسير:
(ظهار) يك عمل زشت جاهلى
بـا تـوجـه بـه آنـچه در شاءن نزول گفته شد و نيز با توجه به محتواى آيات تفسير آيـات نـخـسـتـيـن سـوره روشـن اسـت ، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد قول زنى را كه درباره همسرش به تو مراجعه كرده بود، و بحث و مجادله مى كرد، شنيد، و تـقـاضـاى او را اجـابـت فـرمـود) (قـد سـمـع الله قول التى تجادلك فى زوجها).
(تـجـادل ) از (مـجـادله ) از مـاده (جـدل ) گـرفـتـه شـده كـه در اصـل بـه مـعـنـى تـابـيـدن طـنـاب اسـت ، و از آنـجـا كـه بـه هـنگام گفتگوهاى طرفينى و اصرارآميز هر يك از دو طرف مى خواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است .
سـپـس مـى افـزايـد: (آن زن عـلاوه بـر ايـنكه با تو مجادله داشت به درگاه خداوند نيز شكايت كرد و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود) (و تشتكى الى الله ).
(ايـن در حـالى بـود كـه خـداونـد گـفـتـگـوى شـمـا و اصـرار آن زن را در حل مشكلش مى شنيد) (و الله يسمع تحاوركما).
(تحاور) از ماده (حور) (بر وزن غور) به معنى مراجعه در سخن يا در انديشه است و (محاوره ) به گفتگوهاى طرفينى اطلاق مى شود.
(و خداوند شنوا و بيناست ) (ان الله سميع بصير).
آرى خـداونـد، آگـاه از هـمـه (مـسـمـوعـات ) و (مـبصرات ) است ، بى آنكه نيازى به اعـضـاى بـيـنـائى و شنوائى داشته باشد، او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.
سـپـس بـه سـراغ بيان حكم ظهار مى رود، به عنوان مقدمه ريشه اين عقيده خرافى با جمله هاى كوتاه و قاطع در هم مى كوبد، مى فرمايد: (كسانى از شما كه نسبت به همسرانشان ظـهـار مـى كـنند (و به همسرشان مى گويند انت على كظهر امى (تو نسبت به من به منزله مـادرم هستى ) آنها هرگز مادرشان نيستند، مادرانشان تنها كسانى هستند كه آنها را به دنيا آورده اند)! (الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم ).
مـادر و فـرزنـد بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود، بنابراين اگر انسان صد بار هم به هـمـسـرش بـگـويـد: تـو همچون مادر منى ! حكم مادر پيدا نمى كند و اين يك سخن خرافى و گزافه گوئى است .
و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: (آنـهـا سـخـنـى مـنـكـر و زشـت مـى گـويـنـد، و گـفـتـارى بـاطـل و بـى اسـاس ) (و انـهـم ليـقـولون مـنـكـرا مـن القول و زورا).
درست است كه گوينده اين سخن به اصطلاح قصد اخبار ندارد بلكه مقصود او انشاء است ، يـعـنـى مـى خـواهـد ايـن جـمـله را بـه مـنـزله صـيـغـه طـلاق قـرار دهـد، ولى بـه هـر حـال مـحـتواى اين جمله محتوائى است بى اساس ، درست شبيه خرافه (پسرخواندگى ) كـه در زمـان جـاهـليـت بود بچه هائى را پسر خود مى خواندند، و احكام پسر را درباره او اجـرا مـى كـردنـد، كـه قـرآن آنـرا نـيـز مـحـكـوم كـرده ، و سـخـنـى باطل و بى اساس شمرده است ، و مى گويد ذلكم قولكم
بـافـواهـكـم : (اين سخنى است كه تنها با دهان مى گوئيد و هيچ واقعيتى در آن نيست ) (احزاب - 4).
مـطـابـق ايـن آيـه (ظـهـار) عـمـلى اسـت حـرام و مـنـكـر، ولى از آنـجـا كـه تـكـاليف الهى اعـمـال گـذشـتـه را شـامـل نـمـى شـود، و از لحـظـه نـزول حـاكـمـيت دارد، در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند بخشنده و آمرزنده است ) (و ان الله لعفو غفور).
بـنـابـرايـن اگـر مـسـلمـانـى قـبـل از نـزول ايـن آيـات مـرتـكـب ايـن عمل شده نبايد نگران باشد، خداوند او را مى بخشد.
بـعـضـى از فـقـهـا و مـفسران معتقدند كه الان هم ظهار گناهى است بخشوده ، همانند گناهان صـغـيـره كه خداوند وعده عفو - در صورت ترك كبائر - نسبت به آن داده است ولى دليلى بر اين معنى وجود ندارد، و جمله بالا نمى تواند گواه آن باشد.
اما به هر حال مساءله كفاره به قوت خود باقى است .
در حقيقت اين تعبير شبيه همان است كه در آيه 5 سوره احزاب آمده كه بعد از نهى از مساءله پـسـرخـوانـدگـى ، مـى افـزايـد: و ليـس عـليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما: (گناهى بر شما نيست در خطائى كه در اين مورد از شما سـر مـى زنـد، ولى آنـچـه را از روى عمد بگوئيد خداوند مؤ اخذه مى كند، و خداوند غفور و رحيم است ) يعنى در مورد خطاها و گذشته ها.
در ايـنكه ميان (عفو) و (غفور) چه تفاوتى است ؟ بعضى گفته اند: (عفو) اشاره بـه بـخـشـش خـداونـد اسـت ، (غفور) اشاره به پوشش گناه است ، زيرا ممكن است كسى گـنـاهـى را بـبـخـشـد امـا هرگز آنرا مكتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.
بـعضى نيز (غفران ) را به معنى پوشاندن شخص از عذاب معنى كرده اند كه مفهوم آن با (عفو) متفاوت است هر چند در نتيجه يكى است .
ولى از آنـجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كـفـاره نـسـبـتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند، مى فرمايد: (كـسـانـى كـه نسبت به همسران خود ظهار مى كنند، سپس به گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند) (و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا).
در تفسير جمله (ثم يعودون لما قالوا): (سپس بازگشت به گفته خود مى كنند مفسران احـتـمـالات زيـادى داده انـد و فـاضـل مقداد در (كنزالعرفان ) شش تفسير براى آن ذكر كـرده اسـت ، ولى ظـاهـر آن (مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه جـمـله (مـن قـبل ان يتماسا)) اين است كه از گفته خود نادم و پشيمان مى شوند و قصد بازگشت به زنـدگـى خـانـوادگـى و آمـيـزش جـنـسـى دارنـد، در روايـات ائمـه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده است .
تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى بـراى ايـن جـمـله گـفـتـه شـده اسـت كـه چندان مناسب با معنى آيه و ذيـل آن نـيـست ، مانند اينكه مراد از (عود) تكرار ظهار است ، يا اينكه منظور از (عود) بـازگـشـت بـه سنت جاهليت در اينگونه امور است ، و يا اينكه (عود) به معنى تدارك و جبران اين عمل مى باشد، و مانند اينها.
(رقبة ) در اصل به معنى گردن است ولى در اينجا كنايه از انسان مى باشد و اين به خـاطـر آن است كه گردن از حساسترين اعضاى بدن محسوب مى شود، همانگونه كه گاهى واژه (راءس ) (سـر) را بـه كـار مـى برند و منظور انسان است ، مثلا به جاى پنج نفر پنج (سر) گفته مى شود.
سـپـس مـى افزايد: (اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد) (ذلكم توعظون به ).
گـمان نكنيد كه چنين كفاره اى در مقابل (ظهار) كفاره سنگين و نامتعادلى است ، زيرا اين سـبـب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شما است ، تا بتوانيد خود را در برابر اينگونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.
اصـولا تـمام كفارات جنبه بازدارنده و تربيتى دارد، و اى بسا كفاره هائى كه جنبه مالى دارد تاءثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است .
و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفاره خالى كنند و بدون ايـنـكـه كفاره دهند با همسر خود بعد از ظهار آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد: (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون خبير).
هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نيات شما!
و نـيـز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همه مردم امكان پذير نيست ، همانگونه كه در شـاءن نـزول آيـه ديـديـم (اوس بـن صـامـت ) كـه ايـن آيـات نـخـسـتـيـن بار درباره او نـازل گرديد خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرضه داشت من قادر بر پرداختن چنين كـفـاره سـنگينى نيستم ، و اگر چنين كنم تمام هستى خود را بايد از دست بدهم ، و نيز ممكن اسـت انـسـان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود، همانگونه كه در عصر ما چنين است ، لذا جهانى
و جـاودانـگـى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحله بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكـر شـود بـه هـمـيـن دليل در آيه بعد مى فرمايد: (و هر كس توانائى بر آزادى برده نـداشـتـه باشد دو ماه پى درپى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد) (فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا).
ايـن كـفـاره نـيـز اثـر عـمـيق بازدارنده اى دارد، بعلاوه از آنجا كه روزه در تصفيه روح و تـهـذيـب نـفـوس اثـر عـمـيـق دارد مـى تـوانـد جـلو تـكـرار ايـنـگـونـه اعمال را در آينده بگيرد.
البـتـه ظـاهـر آيـه ايـن است كه هر شصت روز پى درپى انجام شود، و بسيارى از فقهاى اهـل سـنـت نـيـز بـر طـبـق آن فـتـوا داده انـد، ولى در روايـات ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) آمـده اسـت كـه اگـر كـمـى از مـاه دوم را (حـتـى يـكـروز) بـه دنـبـال مـاه اول روزه بـگـيـرد مـصـداق شـهرين متتابعين و دو ماه پى درپى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است .
ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـظور از (تتابع ) در آيه فوق و آيه 92 سوره نساء (كفاره قـتـل خـطـاء) پـى درپـى بـودن فـى الجمله است و البته چنين تفسيرى تنها از امام معصوم (عـليـه السـلام ) كـه وارث عـلوم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است مسموع مى باشد، و اين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلفان (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در كـتـب فـقـهـى در كـتـاب الصـوم ، و ابـواب ظـهـار، و كـفـاره قتل خطاء، بايد مطالعه كرد).
ضمنا منظور از جمله (فمن لم يجد) (كسى كه نبايد) اين نيست كه مطلقا
چـيـزى در بـسـاط نـداشـتـه بـاشـد، بـلكه منظور اين است زائد بر نيازها و ضرورتهاى زندگى چيزى ندارد كه بتواند با آن برده اى را بخرد و آزاد كند.
و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفاره دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند، جـانـشـيـن ديـگـرى براى آن ذكر كرده ، مى فرمايد: (و هرگاه كسى نتواند دو ماه متوالى روزه بگيرد شصت مسكين را اطعام كند) (فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا).
ظـاهـر از (اطـعـام ) ايـن اسـت كـه بـه انـدازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايـات اسـلامـى در يك (مد) طعام (يك چهارم من يا حدود 750 گرم ) تعيين شده است هر چند بعضى از فقهاء آنرا معادل دو مد (يك كيلو و نيم ) تعيين كرده اند.
سـپـس در دنـبـاله آيـه بار ديگر به هدف اصلى اينگونه كفارات اشاره كرده مى افزايد: (ايـن بـراى آن اسـت كـه بـه خدا و رسولش ايمان بياوريد) (ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله ).
آرى جبران گناهان به وسيله كفارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد!
و در پايان آيه براى اينكه همه مسلمانان اين مساءله را يك امر جدى تلقى
كـنـنـد مى گويد: (اين احكام ، حدود و مرزهاى الهى است ، و كسانى كه با آن به مخالفت بـرخـيـزنـد و كـافر شوند عذاب دردناكى دارند) (و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم ).
بـايـد تـوجه داشت كه واژه (كفر) معانى مختلفى دارد كه يكى از آنها (كفر عملى ) يـعـنـى مـعصيت و گناه است ، و در آيه مورد بحث همين معنى اراده شده ، همانگونه كه در آيه 97 سوره آل عمران در مورد كسانى كه فريضه حج را بجا نمى آورند مى فرمايد: و لله عـلى النـاس حـج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين : (بر مردم لازم است آنها كه استطاعت دارند براى خدا آهنگ خانه او كنند، و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند) به خود ستم كرده چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است ).
(حـد) بـه مـعـنى چيزى است كه در ميان دو شى ء مانع گردد، و لذا به مرزهاى كشورها (حدود) گفته مى شود، و قوانين الهى را از اين رو حدود الهى مى گويند كه عبور از آن مـجـاز نـيـسـت ، شـرح بـيـشـتـرى در ايـن زمـيـنـه در جـلد اول ذيل آيه 187 سوره بقره داشته ايم .
قسمتى از احكام ظهار
1 - (ظـهـار) كـه در دو آيـه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث و آيه 4 سوره احزاب ) به آن اشاره شده ، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مى شد براى اينكه او را در مضيقه و فشار قرار دهد مى گفت : انت على كظهرامى (تو نسبت به من همچون مادرم هستى ) و به
دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مى شود، و حتى نمى تواند هـمـسـر ديـگـرى انـتـخـاب كند! و همچنان بلاتكليف مى ماند، اسلام اين موضوع را - چنانكه ديديم - محكوم مى كند و دستور كفاره را درباره آن صادر نموده است .
بنابراين هرگاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند، همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شـرع او را مـوظـف سـازد كـه يـا رسـمـا از طـريـق طـلاق از او جـدا شـود و يـا به زندگى زنـاشـوئى بـازگـردد، اما پيش از بازگشت بايد كفاره اى را كه در آيات فوق خوانديم بـدهـد، يـعنى در صورت توانائى يك برده را آزاد كند، و اگر نتوانست دو ماه پى درپى روزه بـگـيـرد، و اگـر آن هـم مـقـدور نـبـود، شـصت مسكين را اطعام كند، يعنى اين كفاره جنبه تخييرى ندارد بلكه جنبه ترتيبى دارد.
2 - ظـهـار از گـنـاهـان كبيره است ، و لحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب مى باشد، و اينكه بعضى آنرا از صغائر شمرده و مورد عفو مى دادند نظر نادرستى است .
3 - هرگاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مى تواند تنها به توبه و اسـتـغفار قناعت كند و به زندگى زناشوئى بازگردد؟ در ميان فقهاء اختلاف نظر است ، جـمـعـى بـه اتـكـاء حـديـثـى كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده معتقدند در كفارات ديگر، توبه و استغفار به هنگام عدم قدرت كافى است ، ولى در كفاره ظهار كفايت نمى كند، و بايد از طريق طلاق ميان آن دو، جدائى افكند.
در حـالى كـه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار و توبه ، جانشين كفاره مى شود و دليـل آنـهـا روايـت ديـگـرى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در ايـن زمـيـنـه نقل شده است .
بعضى نيز معتقدند در صورت امكان هيجده روز روزه بگيرد كافى است .
جـمـع مـيـان روايـات نـيـز بـعـيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانائى به هر شكل و صورت ، مى تواند استغفار كرده به زندگى زناشوئى بازگردد، هر چند مستحب اسـت كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اينگونه جمع ، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث ، جمعى است شناخته شده و در فقه نظائر فراوانى دارد).
4 - بـسـيارى از فقهاء معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تاءكيد باشد، نه ظهار جديد.
5 - هـرگـاه قـبـل از دادن كـفـاره با همسرش آميزش جنسى كند بايد دو كفاره بدهد، كفاره اى بـراى ظهار، كفاره اى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار، و اين حكم در ميان فقهاء مورد اتفاق است ، البته آيات فوق از اين مساءله ساكت است ولى در روايات اهلبيت (عليهم السلام ) به آن اشاره شده است .
6 - بـرخـورد قـاطـع اسلام با مساءله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نـمـى دهـد حـقـوق زن بـه وسـيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم و عادات ظالمانه مورد تـجـاوز قرار گيرد بلكه هر سنت غلط و خرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مى شكند.
7 - آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است علاوه بر اين كه تناسب جالبى با مساءله مـبـارزه بـا بـردگـى زن در چـنگال مردان خودكامه دارد نشان مى دهد كه اسلام مى خواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد،
لذا نـه تـنها در كفاره (ظهار) كه در كفاره قتل خطا و همچنين در كفاره (روزه ماه رمضان ) (كسى كه عمدا روزه خورده باشد) و همچنين كفاره (مخالفت با سوگند) يا (شكستن نـذر) ايـن امـر وارد شـده اسـت كـه ايـن خـود وسيله مؤ ثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهائى بردگان .
آيه و ترجمه
إ ن الذين يحادون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذين من قبلهم و قد اءنزلنا ءايات بينات و للكافرين عذاب مهين (5)
يـوم يـبـعـثـهـم الله جـمـيـعـا فـيـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا اءحـصـئه الله و نـسـوه و الله عـلى كل شى ء شهيد (6)
اءلم تـر اءن الله يعلم ما فى السموات و ما فى الا رض ما يكون من نجوى ثالثة إ لا هو رابعهم و لا خمسة إ لا هو سادسهم و لا اءدنى من ذلك و لا اءكثر إ لا هو معهم اءين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمة إ ن الله بكل شى ء عليم (7)
|
ترجمه :
5 - كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمـنـى مـى كـنـنـد خـوار و ذليـل مـى شـونـد، آنـگـونـه كـه پـيـشـيـنـيـان آنـهـا خـوار و ذليل شدند، ما آيات روشنى نازل كرديم ، و براى كافران عذاب
خواركننده اى است .
6 - در آن روز كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد، و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سـازد، اعـمـالى كـه خـداوند آن را احصا نمود و آنها فراموش كردند، و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است .
7 - آيـا نـمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند، هيچگاه سه نـفـر بـا هـم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنها است ، و هيچگاه پنج نفر با هم نـجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنها است ، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنها است هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خداوند به هر چيزى دانا است .
تفسير:
آنها كه با خدا دشمنى مى كنند
از آنـجـا كـه آخرين جمله از آيات گذشته به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند، و از آن تجاوز ننمايند، در آيات مورد بحث از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از ايـن حـدود تـجـاوز كـرده بـلكـه بـه مـبـارزه بـا خـدا و پيامبر او (صلى الله عليه و آله ) برخاسته اند، و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمـنـى مـى كـنـنـد خـوار و ذليـل مـى شـونـد، هـمـانـگـونـه كـه پـيـشـيـنـيـان آنـهـا خـوار و ذليل شدند) (ان الذين يحادون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذين من قبلهم ).
(يـحـادون ) از مـاده (محاده ) به معنى مبارزه مسلحانه و استفاده از حديد (آهن ) است ، و به مبارزه غيرمسلحانه نيز گفته مى شود.
بـعـضـى گـفـتـه اند (محاده ) در اصل به معنى ممانعت است از ماده (حد) كه به معنى مانع ميان دو شى ء است ، و لذا به دربان (حداد) مى گويند، و هر
دو معنى از نظر نتيجه به هم نزديك است هر چند از دو ريشه متفاوت گرفته شده .
(كـبـتـوا) از مـاده (كـبـت ) (بـر وزن ثـبـت ) بـه مـعـنـى مـانـع شـدن تـواءم بـا عنف و ذليـل كـردن اسـت ، اشـاره بـه ايـنـكـه خداوند مجازات كسانى را كه با او و پيامبرش به مبارزه برمى خيزند ذلت و خوارى قرار مى دهد و آنها را از لطف بيكرانش منع مى كند.
اين تعبير نظير تعبيرى است در آيه 114 بقره آمده است كه درباره افرادى كه مردم را از مـسـاجـد و عـبـادت خدا باز مى دارند و به مبارزه با آئين حق برمى خيزند، مى فرمايد: لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم : (براى آنها خوارى در دنيا است و در آخرت عذاب دردناكى دارد).
و يـا آنـچـه در آيـه 33 سـوره مـائده دربـاره كـسـانى كه به محاربه با خدا و رسولش بـرمى خيزند و در زمين فساد مى كنند آمده است كه مى فرمايد: ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهـم فـى الاخـرة عـذاب عـظـيـم : (ايـن براى آنها مايه خوارى در دنياست و در آخرت عذاب عظيمى دارند).
سپس مى افزايد: (ما آيات روشنى نازل كرديم ) (و قد انزلنا آيات بينات ).
بـنـابراين به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است ، و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.
نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه (براى كافران عذاب خواركننده در قيامت است ) (و للكافرين عذاب مهين ).
به اين ترتيب در جمله قبل به عذاب دنيوى آنها اشاره شده ، و در اين
جـمـله بـه عـذاب اخـروى آنـهـا، و شـاهـد بـر ايـن مـعـنـى جـمـله (كما كبت الذين من قبلهم ) (آنچنانكه پيشينيان آنها خوار شدند) مى باشد، آيه بعد نيز بر اين معنى گواهى مى دهد.
به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و قـرآن ايـستاده بودند به وقوع پيوست ، و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت و شكست روبرو شدند، و سرانجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت .
آيـه بـعـد در تـوصـيـف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد: (ين در روزى خواهد بـود كـه خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد) (يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا).
آرى (خـداونـد هـمـه اعمال و كردار آنها را احصار و شماره كرده ، هر چند خود آنها آنرا به فراموشى سپردند) (احصاه الله و نسوه ).
و بـه هـمـيـن دليـل هـنـگـامى كه چشم آنها به نامه اعمالشان مى افتد فريادشان بلند مى شود: ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها: (اين نامه از كيست كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا ثبت و ضبط كرده است ) (كهف 49).
و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شده آنها را به يادشان مى آورد و در صحنه محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (خداوند بر همه چيز شاهد و در همه جا حاضر است ) (و الله على كل شى ء شهيد).
ايـن در حـقـيـقـت بـه مـنـزله دليـلى اسـت بـر آنـچـه در جـمـله قبل ذكر شد.
آرى حـضـور خداوند در همه جا، و در هر زمان ، و در درون و برون ما، ايجاب مى كند كه نه فـقط اعمال بلكه نيات و عقائد ما را احصا كند، و در آن روز بزرگ كه (يوم البروز) اسـت هـمـه را بازگو فرمايد، تا هم خود انسان و هم ديگران بدانند، اگر عذاب و مجازات سختى در كار است دليلش چيست ؟
سـپـس بـراى تـاءكـيـد بـر حـضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مـسـاءله (نـجـوى ) (گـفتگوهاى در گوشى ) مى كشد و مى فرمايد: (آيا نميدانى كه خـداونـد آنـچـه را در آسـمـانها و آنچه در زمين است مى داند) (الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ).
گـرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است ولى مقصود عموم مردم مى باشد. و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان مساءله نجوى و سخنان در گوشى .
سـپس مى افزايد: (هيچگاه سه نفر با هم در گوشى صحبت نمى كنند، مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست ، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست ) (ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم ).
(و نـه تـعدادى كمتر و نه بيشتر از آن ، مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا باشند) (و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا).
(سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر چيزى دانا است ) ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شى ء عليم ).
در اين آيه چند نكته جلب توجه مى كند.
1 - (نجوى ) و (نجات ) در اصل به معنى مكان بلندى است كه به خاطر ارتفاعش از اطـراف جـدا شده ، و از آنجا كه هرگاه انسان بخواهد ديگرى بر سخنانش آگاه نشود به نقطه اى مى رود كه از ديگران جدا باشد به سخنان در گوشى (نجوى ) گفته اند، و يـا از ايـن نـظر كه نجوى كننده مى خواهد اسرار خود را از اينكه در دسترس ديگران قرار گيرد نجات بخشد.
2 - بـعـضـى مـعـتقدند كه (نجوى ) حتما بايد ميان سه نفر يا بيشتر باشد و اگر دو نفر باشند به آن (سرار) (بر وزن كنار) گفته مى شود، ولى اين برخلاف ظاهر خود آيه است ، چرا كه جمله (و لا ادنى من ذلك ) اشاره به كمتر از سه نفر يعنى دو نفر مى كـنـد، البـتـه هـنـگـامـى كـه دو نـفـر با هم نجوى مى كنند حتما بايد شخص ثالثى در آن نـزديـكـى حـضور داشته باشد، و الا لزومى براى نجوى نيست ، اما اين سخن ارتباطى با آنچه گفتيم ندارد.
3 - قـابـل توجه اينكه در آيه فوق نخست از نجواى سه نفرى و بعد پنج نفرى سخن مى گويد، و اما از نجواى چهار نفرى كه در ميان اين دو قرار دارد سخنى به ميان نيامده است ، گرچه همه اينها از باب مثال است ولى بعضى از مفسران وجود مختلفى براى آن ذكر كرده انـد كـه از هـمـه مـنـاسبتر اين است كه منظور رعايت فصاحت در كلام و عدم تكرار است زيرا اگـر مـى فـرمـود هـر سه نفرى كه به نجوى بنشينند خداوند چهارمين آنها است و هر چهار نـفـرى كـه به نجوى بنشينند خداوند پنجمين آنها است عدد (چهار) تكرار مى شد، و اين از فـصـاحـت دور اسـت بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كه اين آيات درباره گروهى از منافقان نازل شده كه درست به همين عدد يعنى عدد سه و پنج نفر بودند.
4 - مـنـظـور از ايـنـكـه خـداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و نـاظر و از همه چيز آگاه است ، و گرنه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعـداد مـى شـود، و يـگـانـگـى او نيز وحدت عددى نيست بلكه به اين معنى است كه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.
5 - ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه در ذيل آيه سخن را از نجوى فراتر برده و مى فرمايد: (خداوند همه جا با مردم است و آنها را از اعمالشان روز قيامت با خبر مى سازد) و آيـه را بـا احـاطـه عـلمـى خـداوند پايان مى دهد، همانگونه كه شروع آيه نيز از احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز است .
6 - بـعـضـى از مـفـسـران بـراى آيـه شـاءن نـزولى از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده انـد كـه دربـاره سـه نـفـر بـه نـام (ربـيعه ) و (حبيب ) و (صفوان ) نـازل شـده ، آنـهـا با هم سخن مى گفتند، يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا خدا آنچه را ما مـى گـوئيـم مى داند؟ دومى گفت مقدارى را مى داند و مقدارى را نمى داند! سومى گفت اگر مـقـدارى را مـى دانـد هـمـه را مـى دانـد! (آيـه فـوق نـازل شـد و اعـلام كـرد كـه خـداوند در هر نجوى حاضر است و از همه چيز در زمين و آسمان آگاه است ، تا اين غافلان كوردل از اشتباه خود درآيند).
نكته :
حضور خداوند در هر نجوى
هـمـان گـونـه كـه گـفـتـيـم خـداونـد نـه جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمانى دارد و به همين دليـل زمـان و مـكـانـى بـراى او تـصـور نـمـى شـود، ولى در عـيـن حـال اگـر تـصـور كـنيم ممكن است جائى باشد كه خدا در آنجا حاضر و ناظر نباشد او را محدود ساخته ايم .
بـه تعبير ديگر او احاطه علمى به همه چيز دارد در عين اينكه مكانى براى او متصور نيست بـعـلاوه فـرشـتـگـان او هـمـه جـا حـاضـرنـد و هـمـه اعـمـال و اقـوال را مـى شنوند و ثبت مى كنند. و لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم : انما اراد بذلك استيلاء امنائه بالقدرة التى ركبها فيهم على جـمـيـع خلقه و ان فعلهم فعله : (منظور اين است كه امناء خداوند با قدرتى كه به آنها بـخـشـيـده بـر تمام مخلوقاتش سلطه دارند و چون كار آنها كار او است اين حضور به وى نسبت داده شده است ).
البـته اين يك بعد قضيه است ، و اما در بعد ديگر حضور ذات خداوند مطرح است ، چنانكه در حـديـث ديـگـرى مى خوانيم كه يكى از بزرگان علماى مسيحيت از امير مؤ منان على (عليه السـلام ) پـرسيد: خداوند كجا است ؟ فرمود: هو هاهنا و هاهنا و فوق و تحت ، و محيط بنا و مـعنا، و هو قوله : (ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم ...) او در اينجاست و در آنجا، و در بـالا و در پـائيـن ، و محيط به ما است ، و همه جا با ما است ، و اين است كه خداوند مى گويد: سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنها است ...)
و در حـديـث مـعـروف (اهـليلجه ) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اينكه خداوند (سـميع ) ناميده شده به خاطر آن است كه سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه او چهارمين آنها است ... سپس افزود: يسمع دبيب النمل على الصفا! و خفقان الطير فى الهواء! لا يـخـفـى عـليـه خافية و لا شى ء مما ادركه الاسماع و الابصار، و ما لا تدركه الاسماع و الابـصـار، ما جل من ذلك و ما دق ، و ما صغر و ما كبر (صداى راه رفتن مورچه را بر سنگ سـخـت مـى شنود، و صداى برخورد بالهاى پرندگان را در هوا، چيزى بر او پنهان نمى ماند، و آنچه را
گـوشـهـا و چـشـمـها درك مى كنند و آنچه را درك نمى كنند از كوچك و بزرگ همه براى او ظاهر و آشكار است ).
آيه و ترجمه
اءلم تـر إ لى الذيـن نـهـوا عـن النـجـوى ثـم يـعـودون لمـا نـهوا عنه و يتناجون بالاثم و العدوان و معصيت الرسول و إ ذا جاءوك حيوك بما لم يحيك به الله و يقولون فى اءنفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير (8)
يـا ايـهـا الذيـن ءامـنـوا إ ذا تـنـاجـيـتـم فـلا تـتـنـاجـوا بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـيـت الرسول و تنجوا بالبر و التقوى و اتقوا الله الذى إ ليه تحشرون (9)
إ نما النجوى من الشيطان ليحزن الذين ءامنوا و ليس بضارهم شيئا إ لا بإ ذن الله و على الله فليتوكل المؤ منون (10)
|
ترجمه :
8 - آيـا نـديـدى كـسـانـى را كه از نجوى نهى شدند سپس به كارى كه از آن نهى شدند بـاز مـى گـردنـد و بـراى انـجـام گـنـاه و تـعـدى و نـافـرمـانـى رسول خدا به نجوى مى پردازند، و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيتى مى گويند كـه خـدا بـه تـو نگفته است ، و در دل مى گويند چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنها كافى است ! وارد آن مى شوند و بد جايگاهى است !
9 - اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد هنگامى كه نجوى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسـول خـدا نـجـوى نـكـنـيـد، و بـه كـار نـيك و تقوى نجوى كنيد، و از مخالفت خدائى كه بازگشت و جمع شما به سوى او است بپرهيزيد.
10 - نـجـوى تـنـها از ناحيه شيطان است ، مى خواهد با آن مؤ منان غمگين شوند، ولى نمى تواند ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا، بنابراين مؤ منان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
شاءن نزول :
در مـورد نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث دو شـاءن نـزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است :
نـخـسـت ايـنـكه : جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤ منان نجوى مى كردند و سخنان در گوشى مى گفتند و گاه با چشمه اى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤ منان داشـتـنـد، مؤ منان هنگامى كه اين منظره را ديدند گفتند: ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده از بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده و از آن سخن مى گويند، و همين بـاعـث غـم و انـدوه مـؤ مـنان مى شد، هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤ منان شكايت به رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله ) نمودند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد كـه هـيـچـكـس در بـرابـر مـسـلمـانان با ديگرى نجوى نكند، اما آنها گوش ندادند، باز هم تكرار كردند، آيه فوق نازل شد (و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).
در صـحـيـح (بـخـارى ) و (مـسـلم ) و بـسـيـارى از كـتـب تـفـسـيـر نقل شده كه گروهى از يهود خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند و بجاى (السلام عـليـك ) گـفـتـنـد: (السـام عليك ) يا اباالقاسم (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خـسـتـگـى بـر تـو) بـود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در جواب آنها فرمود: و عليكم ! (هـمـيـن بـر شـما باد!) عايشه مى گويد! من متوجه اين مطلب شدم و گفتم : عليكم السام و لعنكم الله و غضب عليكم : (مرگ بر شما، خدا لعنت كند شما را، و غضب كند)!
پيامبر به من فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز، گفتم : مگر نمى شنوى مى گويند: (مرگ بر تو) فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب (عليكم ) گفتم ، ايـنـجـا بـود كه خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است .
تفسير:
نجوى از شيطان است ؟
بحث در اين آيات همچنان ادامه بحثهاى نجوى است كه در آيات گذشته بود.
نـخست مى فرمايد: (آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند سپس به كارى كه از آن نـهـى شـده انـد بـاز مـى گـردنـد، و بـراى انـجـام گـنـاه و تـعـدى و نـافـرمـانـى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به نجوى مى پردازند) (الم تر الى الذين نهوا عن النـجـوى ثـم يـعـودون لمـا نـهـوا عـنـه و يـتـنـاجـون بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـيـة الرسول ).
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود
كـه از نـجوى بپرهيزند، كارى كه ذاتا توليد بدگمانى در ديگران و نگرانى مى كند، ولى آنـهـا نـه تـنها به اين دستور گوش فرا ندادند، بلكه محتواى نجواى خود را انجام گناه و امورى برخلاف دستور خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انتخاب كردند.
تـفـاوت مـيـان (اثـم ) و (عـدوان ) و (مـعـصـيـة الرسـول ) از ايـن نـظـر اسـت كه (اثم ) شامل گناهانى مى شود كه جنبه فردى دارد (مـانـنـد شـرب خـمر) و (عدوان ) ناظر به امورى است كه موجب تعدى بر حقوق ديگران اسـت ، و امـا (مـعـصـية الرسول ) مربوط به فرمانهائى است كه شخص پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـه عـنـوان رئيس حكومت اسلامى در زمينه مصالح جامعه مسلمين صادر مى كند.
بـنابراين آنها در نجواهاى خود هرگونه عمل خلاف را مطرح مى كردند، اعم از اعمالى كه در رابـطـه بـا خـودشـان بـود يا ديگران و يا حكومت اسلامى و شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ).
تـعـبـيـر بـه (يـعـودون ) و (يـتـنـاجـون ) كـه بـه صـورت فـعـل مـضـارع آمده است نشان مى دهد كه اين كار را پيوسته تكرار مى كردند، و قصدشان ايجاد ناراحتى در قلوب مؤ منان بود.
بـه هـر حـال آيـه فـوق بـه عـنـوان يـك اخـبـار غـيـبـى پـرده از روى اعمال خلاف آنها برداشت ، و خط انحرافى آنان را فاش كرد.
در ادامـه ايـن سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده ، مى افزايد: (و هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى مى گويند كه خداوند چنان تحيتى به تو نگفته است ) (و اذا جاؤ ك حيوك بما لم يحيك به الله ).
(حيوك ) از ماده (تحيت ) در اصل از حيات گرفته شده ، و به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى است .
مـنـظور از (تحيت الهى ) در اين آيه همان جمله السلام عليك (يا (سلام الله عليك ) ) مى باشد كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران
و بـهـشـتـيان و غير آنها كرارا آمده است : از جمله در آيه 181 سوره صافات مى خوانيم : و سلام على المرسلين (سلام بر تمام رسولان پروردگار).
و امـا تـحـيتى كه خداوند نگفته بود و مجاز نبود جمله (السام عليك ) (مرگ بر تو، يا مـلالت و خـسـتگى بر تو) بوده است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به تحيت عصر جـاهـليـت بـاشـد كـه مـى گـفتند: (انعم صباحا) (صبحت تواءم با راحتى باد) و (انعم مـساءا) (عصرت توام با راحتى باد) بى آنكه در كلام خود توجهى به خدا كنند و از او سلامت و خير براى طرف مقابل بطلبند.
ايـن امـر گـرچـه در جاهليت معمول بود اما تحريم آن ثابت نيست و تفسير آيه فوق به آن بعيد است .
سپس مى افزايد: آنها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند، بلكه آنچنان از باده غـرور سـرمـسـت هـسـتـنـد كـه (در دل مـى گـويـنـد اگـر اعـمـال مـا بد است و خدا مى داند پس چرا ما را به خاطر گفته هايمان كيفر نمى دهد)؟! (و يقولون فى انفسهم لو لا يعذبنا الله بما نقول ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم عـدم ايـمـان خود را به نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطه علمى خداوند.
ولى قـرآن در يـك جـمـله كـوتـاه به آنها چنين پاسخ مى گويد: (جهنم براى آنها كافى است و نيازى به مجازات ديگر نيست ، همان جهنمى كه به زودى وارد آن مى شوند و چه بد جايگاهى است ) (حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير).
البـتـه ايـن تـعـبير نفى عذاب دنيوى را درباره آنها نمى كند، ولى اين حقيقت را آشكارا مى گـويـد كـه اگـر هـيـچ كـيـفـرى جز عذاب جهنم نباشد براى آنها كفايت مى كند و كيفر همه اعمال خود را يكجا در دوزخ خواهند ديد.
و از آنجا كه مؤ منان نيز گهگاه به خاطر ضرورتها يا تمايلاتى به نجوى
مـى پرداختند در آيه بعد روى سخن را به آنها كرده ، و براى اينكه در اين كار آلوده به گـنـاهـان مـنـافقان و يهود نشوند مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نـجـوى مـى كـنـيـد بـه گـناه و تعدى و معصيت رسول خدا نجوى نكنيد، محتواى نجواى شما بـايـد پـاك و الهـى بـاشد، به كارهاى نيك و تقوى نجوى كنيد) (يا ايها الذين آمنوا اذا تـنـاجـيـتـم فـلا تـتـنـاجـوا بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـيـت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى ).
و از مـخالفت خدا بپرهيزيد، همان خدائى كه بازگشت و جمع همه شما به سوى او است (و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ).
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه اصل نجوى اگر در ميان مؤ منان باشد، سوء ظنى بر نيانگيزد، و توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و خوبيها باشد مجاز است .
ولى هـرگـاه از كـسـانـى هـمـچـون يـهـود و مـنـافـقـان سـر زنـد كـه هـدفـشان آزار مؤ منان پـاكـدل اسـت نـفـس اين عمل زشت و حرام است تا چه رسد به اينكه محتواى آن نيز شيطانى باشد.
لذا در آيـه بـعد كه آخرين آيه مورد بحث است مى افزايد: (نجوى تنها از ناحيه شيطان مى باشد) (انما النجوى من الشيطان ).
(تا مؤ منان ناراحت و غمگين شوند) (ليحزن الذين آمنوا).
(ولى بـايـد بـدانـنـد كـه شـيطان جز به اذن پروردگار نمى تواند به مؤ منان زيان برساند) (و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله ).
چـرا كه هر مؤ ثرى در عالم هستى است تاثيرش به فرمان خدا است ، حتى سوزاندن آتش و بـرنـدگـى شـمـشـيـر كـه اگـر جـليـل نـهـى كـنـد حـتـى فـرمـان خليل را نمى برند.
(بـنابراين مؤ منان بايد تنها بر خدا توكل كنند، و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند) (و على الله فليتوكل المؤ منون ).
آنـهـا بـا روح تـوكـل و اعـتماد بر خدا به خوبى مى توانند بر تمام اين مشكلات پيروز شوند و نقشه هاى پيروان شيطان را نقش بر آب كنند و توطئه هاى آنها را در هم بكوبند.
نكته ها:
1 - انواع نجوى و سخنان در گوشى
ايـن عـمـل از نـظـر فقه اسلامى احكام مختلفى برحسب اختلاف شرائط دارد، و به اصطلاح بـه احكام خمسه تقسيم مى شود، يعنى گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هـتـك حـيـثيت مسلمانى گردد (همانگونه كه در آيات فوق به آن اشاره شده بود) و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤ منان است .
در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد، و اين در صورتى است كه مساءله سرى لازمى در مـيـان بـاشـد كـه افـشـاى آن خـطـرناك ، و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است .
و گـاه متصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوى به سراغ آن رود، و همچنين حكم كراهت و اباحه .
ولى اصـولا هـرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوى كردن كار پسنديده اى نيست ، و بر خـلاف آداب مـجـلس اسـت زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مـى شـود لذا در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : اذا كنتم ثـلاثـه فلا يتناج اثنان دون صاحبهما، فان ذلك يحزنه : (هنگامى كه سه نفر باشيد دو نفر از شما جداى از شخص سوم به نجوى نپردازد چرا كه
اين امر نفر سوم را غمگين مى كند.
در حـديث ديگرى از ابو سعيد (خدرى ) مى خوانيم كه مى گويد: ما براى اجراى دستورات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شبها كه گاهى مطلب لازمى پيش مى آيد به تناوب در نـزديـكى اقامتگاه آن حضرت مراقب بوديم ، يك شب عده زيادى گرد هم آمده بودند و آهسته سخن مى گفتيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمد و فرمود: ما هذه النجوى ؟ ا لم تنهوا عن النجوى ؟: اين سخنان در گوشى چيست ؟ آيا شما از نجوى نهى نشده ايد؟!.
از روايـات مـتعددى نيز استفاده مى شود كه شيطان براى غمگين ساختن مؤ منان از هر وسيله اى اسـتـفـاده مـى كـند، نه فقط از نجوى بلكه گاه در عالم خواب صحنه هائى در برابر چـشـم او مـجسم مى كند كه موجب اندوه او شود و دستور داده شده است كه مؤ منان در اينگونه موارد با پناه بردن به ذات پاك خدا و توكل بر او اينگونه القائات شيطانى را از خود دور كنند.
2 - تحيت الهى كدام است ؟
مـعـمـولا هنگام ورود در مجالس مردم به يكديگر سخنانى كه حاكى از احترام و محبت است مى گويند و آنرا تحيت مى نامند، از آيات فوق استفاده مى شود كه تحيت نيز بايد جنبه الهى داشـتـه بـاشـد، همانگونه كه همه آداب و رسوم معاشرت بايد چنين باشد، در تحيت علاوه براحترام و اكرام طرف مقابل بايد
يـادى از خـدا نـيز ديده شود، همانگونه كه در سلام سلامتى طرف را از خداوند تقاضا مى كنيم .
در تـفـسـيـر (عـلى بن ابراهيم ) ذيل آيات مورد بحث آمده است كه جمعى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه نزد او مى آمدند (انعم صباحا، و انعم مساءا) (صبحت تـواءم بـا راحتى باد، يا عصرت توام با راحتى باد) مى گفتند، و اين تحيت عصر جاهليت بـود، قـرآن از اين كار نهى كرد و رسول خدا به آنها فرمود: خداوند به ما تحيتى بهتر از آن دسـتـور داده كـه آن تـحـيـت اهل بهشت است (السلام عليكم ) كه به معنى سلام الله عليكم مى باشد.
امتياز سلام اسلامى در اين است كه از يكسو تواءم با ذكر خدا است ، و از سوى ديگر در آن سـلامـت هـمـه چـيـز اعـم از ديـن و ايـمـان و جسم و جان مطرح است ، نه تنها راحتى و رفاه و آسايش .
دربـاره حكم تحيت و سلام و آداب آن ذيل آيه 86 سوره نساء بحث مشروحى داشته ايم (به جلد 4 تفسير نمونه صفحه 41 به بعد مراجعه شود).
آيه و ترجمه
يـأ يـهـا الذيـن ءامـنـوا إ ذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و إ ذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين ءامنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبير (11)
|
ترجمه :
11 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه به شما گفته شود مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد) وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد، و هـنـگـامى كه گفته شود برخيزيد برخيزيد، اگر چنين كنيد خداوند آنها را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه از علم بهره دارند درجات عظيمى مى بخشد.
شان نزول :
(طبرسى ) در (مجمع البيان ) و (آلوسى ) در (روح المعانى ) و جمعى ديگر از مـفـسـران نـقـل كـرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در يكى از روزهاى جمعه در (صفه ) (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قرار داشت ) نـشـسـتـه بـود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند، و جا تنگ بود، پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) عـادتـش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كـرد، در ايـن هـنـگـام گـروهـى از بـدريـون وارد شـدنـد، در حـالى كـه ديـگـران قـبـل از آنـهـا اطـراف پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را پـر كـرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيدند
سـلام كـردنـد، پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند، آنها روى پاى خود ايستاده بودند، و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچكس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سخت آمـد، رو بـه بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود: فلان و فلانى برخيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيشكسوتان در ايمان و جهاد بود).
ولى ايـن مـطـلب بـر آن چـند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمدبه طورى كه آثارش در چـهـره آنـهـا نـمـايـان گشت ، منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـم عـدالت را رعـايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نـشسته بودند به خاطر افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد).
تفسير :
احترام به پيشكسوتان در مجالس
در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوى در مجالس ، و محدود ساختن آن بـه مـوارد مـعـيـن آمـده ، در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه به شما گفته شود به مجلس وسعت بخشيد و به تازه واردها جا دهيد اطاعت كنيد) (يا ايها
الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا).
كـه اگر چنين كنيد خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، و در اين جهان به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد (يفسح الله لكم ).
(تـفـسـحـوا) از مـاده (فـسـح ) (بـر وزن قفل ) به معنى مكان وسيع است ، بنابراين (تفسح ) به معنى توسعه دادن مى باشد و اين يكى از آداب مجلس است كه وقتى تازه واردى داخـل مـى شـود حـاضـران جـمـع و جـورتـر بـنـشـيـنـند، و براى او جا باز كنند، مبادا سـرگـردان ، و احـيـانـا خـسـتـه و شـرمـنـده شـود، ايـن مـوضـوع يـكـى از وسـائل تـحـكـيـم پـيـونـدهـاى مـحـبـت و دوسـتـى اسـت ، بـر عـكـس نـجـوى كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـده بـود كـه از عـوامـل نـفـرت و بـدبـيـنـى و دشـمـنـى اسـت . قـابـل توجه است كه قرآن مجيد اين كتاب بزرگى آسمانى كه به منزله قانون اساسى مسلمين است حتى بسيارى از جزئيات مسائل اخلاقى و زندگى دستجمعى مسلمانان را ناگفته نـگـذارده و در لابـلاى دسـتـورات مـهـم و بـنـيـادى بـه اين جزئيات نيز اشاره مى كند، تا مـسـلمـانـان تـصـور نـكـنـنـد تـنـهـا پـايـبـنـد بـودن بـه اصول كلى براى آنها كافى است .
جـمـله (يـفـسـح الله لكـم ) (خـداونـد بـه شـما وسعت مى بخشد) را جمعى از مفسران به توسعه مجالس بهشتى تفسير كرده اند، و اين پاداشى است كه خداوند براى افرادى كه در ايـن جهان اين آداب را رعايت كنند مى دهد، ولى از آنجا كه آيه مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست ، مفهوم گسترده اى دارد، و هر گونه
وسعت بخشيدن الهى را، چه در بهشت ، و چه در دنيا، و در روح و فكر، در عمر و زندگى ، و در مـال و روزى را شـامـل مـى شـود، و از فضل خدا تعجب نيست كه در برابر يك چنين كار كـوچـكـى چـنـان پـاداش عـظـيـمـى قـرار دهـد كـه پـاداش بـه قـدر كرم او است نه به قدر اعمال ما.
و از آنـجـا كـه گاهى مجلس آنچنان مملو است كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پـيـدا نـمـى شـود، و يـا اگـر جـائى پـيـدا مـى شـود مـنـاسـب حال آنها نيست در ادامه آيه مى افزايد: هنگامى كه به شما گفته شود برخيزيد برخيزيد (و اذا قيل انشزوا فانشزوا).
نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد، چرا كه گاه تازه واردها از شـمـا بـراى نـشـستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط، يا كهولت سن ، و يا احترام خـاصـى كـه دارنـد، و يـا جـهـات ديـگـر، اينجاست كه بايد حاضران ايثار كنند و اين ادب اسـلامـى را رعـايـت نـمـايـنـد، هـمـانـگـونـه كـه در شـاءن نـزول خوانديم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جمعى از كسانى كه نزديك او نشسته بـودنـد دسـتـور داد جـاى خود را به جمعى از تازه واردان كه از مجاهدان بدر بودند، و از نظر علم و فضيلت بر ديگران برترى داشتند بدهند.
بـعـضـى از مـفـسـران با توجه به اينكه (انشزوا) (برخيزيد) در اينجا نيز مطلق است آنـرا بـه مـعـنـى گـسـتـرده تـرى تـفـسـيـر كـرده انـد كـه هـم شـامـل بـرخـاستن از مجلس مى شود، و هم قيام براى جهاد و نماز و كارهاى خير ديگر، ولى با توجه به جمله قبل كه قيد (فى المجالس ) دارد ظاهر اين است كه اين جمله نيز مقيد
به همان قيد است كه از تكرار آن به سبب وجود قرينه پرهيز شده است .
سـپـس بـه بـيـان پـاداش انـجـام ايـن دسـتور الهى پرداخته مى افزايد: (اگر چنين كنيد خـداونـد كـسـانـى را از شـمـا كـه ايـمـان آورده انـد و بـهـره از علم دارند درجات عظيمى مى بخشد) (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ).
اشاره به اينكه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است ، و نيز اشاره به اينكه اگر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به بعضى دستور داد از جا برخيزند و بـه تـازه واردان جـا دهـند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است .
تـعـبـيـر بـه (درجات ) (به صورت نكره و با صيغه جمع ) اشاره به درجات عظيم و والائى است كه خداوند به اينگونه افرادى كه علم و ايمان را تواما دارا هستند مى دهد، در حقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه اى دارند و آنها كه ايثار كنند و جاى خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند درجات بيشتر دارند.
و از آنـجـا كـه گـروهـى ايـن آداب را بـا طـيـب خـاطـر و از صـمـيـم دل انـجـام مـى دهـنـد، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى ، و يا براى ريا و تظاهر، در پايان آيه مى افزايد: (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون خبير).
نكته ها :
1 - مقام علماء و دانشمندان
گـرچـه آيـه در مـورد خـاصـى نـازل شـده ، ولى بـا ايـن حال مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است : 1 - ايمان
2 - علم .
مـى دانـيـم مـقـام (شـهـيـد) در اسـلام والاتـريـن مـقـام اسـت ، در عـيـن حـال در حـديـثـى از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى خـوانـيـم : فـضـل العـالم عـلى الشـهـيـد درجـة ، و فـضـل الشـهـيـد عـلى العـابـد درجـه ... و فـضـل العـالم عـلى سـائر الناس كفضلى على ادناهم !: (عالم يك درجه از شهيد بالاتر اسـت ، و شـهـيـد يـكدرجه از عابد ... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچكترين آنها است ).
در حـديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من جائته منيته و هو يطلب العـلم فـبـيـنه و بين الانبياء درجة !: (كسى كه مرگ او فرارسد در حالى كه در طلب علم است ، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است )!.
مـى دانـيـم در شـبـهـاى مـاهـتـابـى مـخـصـوصـا شـب چـهـاردهـم مـاه كـه (بـدر كـامـل ) اسـت ، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اينكه در مقايسه عالم و عابد در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـده فـضـل العالم على العابد كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب :(برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است ).
جـالب ايـنـكـه عـابد عبادتى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است ولى از آنجا كه روح عـبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد. آنچه درباره برترى عالم بـر عابد در روايات فوق آمده ، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است ، و لذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو بجاى يك درجه ، يكصد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است !.
اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست ، بلكه مقام مقربان درگاه خدا اسـت ، امـا در حـديـثـى از پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة ثـلاثـة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء: (سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران ، علما و شهيدان )!.
در حـقـيـقـت مـوفـقـيـت در طـريـق تـكـامـل و جـلب خـشـنـودى خـدا و قـرب او مـرهـون دو عامل است : ايمان و علم يا آگاهى و تقوى كه هيچكدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست .
2 - آداب مجلس
در قـرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تـحـيـت ، و ورود در مـجـلس ، آداب دعـوت بـه طعام ، آداب سخن گفتن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصا افراد با فضيلت و پيشگام در ايمان و علم است .
و ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قـائل اسـت ، و هـرگـز اجـازه نـمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنائى افراد زير پا گذارده شود.
در كـتب احاديث صدها روايت درباره آداب معاشرت با ديگران از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ائمـه معصومين (عليهم السلام ) نقل شده است ، و مرحوم (شيخ حر عاملى ) آنها را در كتاب (وسائل ) جلد هشتم در 166 باب گردآورى كرده است ، ريزه كاريهائى
كـه در ايـن روايـات اسـت نـشـان مـى دهـد اسـلام تـا چـه حـد در اين باره باريك بين و حتى سختگير است .
در اين روايات حتى طرز نشستن ، سخن گفتن ، تبسم كردن ، مزاح نمودن اطعام كردن ، طرز نـامـه نـوشـتـن ، و حـتـى طـرز نـگـاه كردن به دوستان نيز مورد توجه قرار گرفته ، و دسـتـورهـائى در زمينه هر يك داده شده است كه نقل آنها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، تـنـهـا بـه يـك حـديث از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اينجا قناعت مى كنيم : ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك ، و حسن سيرتك ، و يكون استغنائك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك : (بايد در قلب تو نـيـاز به مردم و بى نيازى از آنها جمع باشد نيازت در نرمى سخن ، و حسن سلوك تجلى كند، و بينيازيت در حفظ آبرو و عزت نفس ).