آيه و ترجمه
يـا ايـهـا الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم عسى اءن يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى اءن يـكـن خـيـرا مـنهن و لا تلمزوا اءنفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون (11)
يـا ايـهـا الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بـعـضـا اءيـحـب اءحـدكـم اءن يـاءكـل لحـم اءخـيه ميتا فكرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم (12)
|
ترجمه :
11 - اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كـنـنـد، شـايـد آنـهـا از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از ايـنـان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند يـاد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
12 - اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها
گـنـاه است ، و هرگز (در كار ديگران ) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيـا كـسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى ايـن آيـات شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند، از جمله اينكه :
جمله (لا يسخر قوم من قوم ) درباره (ثابت بن قيس ) (خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله ) نـازل شـده اسـت كـه گـوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دسـت پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده ، و جاى خود نشسته بـودنـد، او جـمـعـيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين ! او پشت سرش نشست ، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گـشـت (ثـابـت ) بـه آن مـرد گـفـت : كـيستى ؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم ، (ثـابـت ) گـفـت : فـرزنـد فـلان زن ؟! و در ايـنجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جـاهـليـت مـى بـردنـد يـاد كـرد، آن مـرد شـرمـگـيـن شـد و سـر خـود را بـزيـر انداخت ، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گـفـتـه انـد: (و لا نـسـاء مـن نـسـاء) دربـاره (ام سـلمـه ) نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را به خاطر لباس مـخـصـوصـى كـه پـوشـيـده بـود، يـا بـه خـاطـر كـوتـاهـى قـدش مـسـخـره كـردنـد، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .
و نـيـز گـفـتـه انـد جـمـله (و لا يـغـتـب بـعـضـكـم بـعـضـا) دربـاره دو نـفـر از اصـحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است كه رفيقشان (سلمان ) را غيبت كردند، زيرا او را خـدمـت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) سـلمـان را سـراغ (اسـامـة بـن زيـد) كـه مـسـئول (بـيـت المال ) بود فرستاد، (اسامه ) گفت : الان چيزى ندارم ، آن دو نفر از (اسـامـه ) غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره (سلمان ) گفتند: اگر او را بـه سـراغ چـاه سـمـيـحـه (چـاه پـر آبـى بـود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خـودشـان بـه راه افـتادند تا نزد (اسامه ) بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم ، عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا مـا امـروز مـطـلقا گوشت نخورده ايم ! فرمود: آرى گوشت (سـلمـان ) و (اسـامـه ) را مـى خـورديـد، آيـه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
استهزاء، بدگمانى ، غيبت ، تجسس ، و القاب زشت ممنوع !
از آنـجـا كـه قـرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پـرداخـتـه ، پس از بحث درباره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسـلامـى در آيـات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در هـر يـك از دو آيـه فـوق بـه سـه قـسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته .
نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند) (يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم ).
چه اينكه (شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند) (عسى ان يكونوا خيرا منهم ).
(همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند) (و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن ).
در ايـنـجـا مـخـاطـب مـؤ مـنـانـند، اعم از مردان و زنان ، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غـرور اسـت كـه عـامـل بـسـيـارى از جـنـگـهـاى خـونـيـن در طول تاريخ بوده .
و ايـن (خـود بـرتـربـيـنى ) بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احـيـانـا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است ، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد بـگـويـد: مـن در پـيـشـگـاه خـدا از فـلان كـس برترم ، و به همين دليـل تـحـقـيـر ديـگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.
سـپـس در دومـين مرحله مى فرمايد: (و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد) (و لا تلمزوا انفسكم ).
(لا تـلمـزوا) از مـاده (لمـز) بـر وزن (طـنـز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است ، و بعضى فرق ميان (همز) و (لمز) را چنين گفته اند كه (لمز) شمردن عيوب افراد اسـت در حـضـور آنـهـا، و (هـمـز) ذكـر عـيـوب در غـيـاب آنـهـا اسـت ، و نيز گفته اند كه (لمـز) عـيـبجوئى با چشم و اشاره است ، در حالى كه (همز) عيبجوئى با زبان است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره همزه خواهد آمد).
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير (انفسكم ) به وحدت و يكپارچگى مؤ منان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤ منان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.
و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: (و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد) (و لا تنابزوا بالالقاب ).
بـسـيـارى از افـراد بـى بـنـد و بـار در گـذشـتـه و حـال اصـرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسـلام صـريـحـا از ايـن عـمـل زشـت نـهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .
در حـديـثـى آمـده است كه روزى (صفيه ) دختر (حيى ابن اخطب ) (همان زن يهودى كه بـعـد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در آمـد) روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد در حالى كه اشك مى ريخت ، پيامبر (صـلى الله عليه و آله ) از ماجرا پرسيد، گفت : عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: (اى يهودى زاده )! پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است ، و عمويم
مـوسـى ، و هـمـسـرم مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله )؟ و در ايـنـجـا بـود كـه ايـن آيـه نازل شد.
به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: (بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند) (بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ).
بـعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اينكه خداوند مؤ منان را نهى مى كند از اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.
ولى تـفـسـيـر اول با توجه به صدر آيه و شاءن نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مى رسد.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـيـشتر مى فرمايد: (و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست برندارند ظالم و ستمگرند) (و من لم يتب فاولئك هم الظالمون ).
چـه ظـلمـى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى ، قلب مردم با ايـمـان را كـه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
گـفـتـيـم : در هـر يـك از دو آيـه مـورد بـحـث سـه حـكـم اسـلامـى در زمـيـنـه مـسـائل اخـلاق اجـتـمـاعـى مـطـرح شـده ، احـكـام سـه گـانـه آيـه اول بـه ترتيب : عدم سخريه ، و ترك عيبجوئى ، و تنابز به القاب بود، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب : اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است .
در ايـن آيـه نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بـپـرهـيـزيـد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است )! (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم ).
منظور از (كثيرا من الظن ) گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى
خـوب در مـيـان مـردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه (حسن ظن و گمان خـيـر) نـه تـنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است ، چنانكه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نور مى فرمايد: لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا: (چرا هنگامى كه آن نـسـبـت نـاروا را شـنـيـديد مردان و زنان باايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند)؟!
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : نـهـى از (كـثـيـرى ) از گـمـانـهـا شـده ، ولى در مـقـام تـعـليـل مـى گويد زيرا (بعضى ) از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از ايـن جـهـت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است ، و بعضى مخالف واقع ، آنكه مـخـالف واقـع اسـت مـسلما گناه است ، و لذا تعبير به (ان بعض الظن اثم ) شده است ، بنابراين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.
در ايـنـجـا اين سؤ ال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست ، يعنى بر اثـر يـك سـلسـله مـقـدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابراين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!
1 - مـنـظـور از ايـن نـهـى ، نـهى از ترتيب آثار است ، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مـسـلمـانـى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگـرگـون نـسـازيـد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابراين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حـديـثـى از پـيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ثلاث فى المـؤ مـن لا يـسـتحسن ، و له منهن مخرج ، فمخرجه من سوءالظن ان لا يحققه : (سه چيز است كـه وجـود آن در مؤ من پسنديده نيست ، و راه فرار دارد، از جمله سوءظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند).
2 - انـسـان مـى تـواند با تفكر روى مسائل مختلفى ، گمان بد را در بسيارى از موارد از خـود دور سـازد، بـه ايـن تـرتـيـب كـه در راهـهـاى حـمـل بـر صـحـت بـيـنـديـشـد و احـتـمـالات صـحـيـحـى را كـه در مـورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.
بنابراين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.
لذا در روايـات دسـتـور داده شـده كـه اعـمـال بـرادرت را بـر نـيـكـوتـريـن وجـه مـمـكـن حمل كن ، تا دليلى برخلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صـادر شـده گـمـان بـد مـبـر، مـادام كـه مـى تـوانـى مـحمل نيكى براى آن بيابى ، قال اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ضع امر اخيك على احسنه حـتـى يـاتـيـك مـا يـقلبك منه . و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها فى الخير محملا.
بـه هـر حـال ايـن دسـتـور اسـلامـى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابـط اجـتـمـاعـى انـسـانـهـا اسـت ، كـه مـسـاءله امـنـيـت را بـه طـور كامل در جامعه تضمين مى كند. كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد.
سـپـس در دستور بعد مساءله (نهى از تجسس ) را مطرح كرده ، مى فرمايد: (و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد) (و لا تجسسوا).
(تـجـسـس ) و (تـحـسس ) هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نـامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: يـا بـنـى اذهـبـوا فـتحسسوا من يوسف و اخيه : (اى فرزندان من ! برويد و از (گمشده من ) يوسف و برادرش جستجو كنيد) (يوسف - 87).
در حـقـيـقـت گـمـان بد عاملى است براى جستجوگرى ، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسـرار و رازهـاى نـهـانـى مـردم ، و اسـلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اسـلام مـى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى درباره ديگران برخيزد حـيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.
البـتـه اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه بـا توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند چنانكه به خواست خدا شرح داده خواهد شد.
و بـالاخـره در سـومـيـن و آخـريـن دسـتـور كـه در حـقـيـقـت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: (هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند) (و لا يغتب بعضكم بعضا).
و بـه ايـن تـرتـيـب گـمـان بـد سـرچـشـمه تجسس ، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پـنـهـانـى ، و آگـاهـى بـر ايـن امـور سـبـب غـيـبـت مـى شـود كـه اسـلام از معلول و علت همگى نهى كرده است .
سـپـس بـراى ايـنـكـه قـبـح و زشـتـى ايـن عـمـل را كـامـلا مـجـسـم كـنـد آن را در ضـمـن يـك مثال گويا ريخته ، مى گويد: (آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد)؟! (ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا).
(به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد) (فكرهتموه ).
آرى آبـروى بـرادر مـسلمان همچون گوشت تن او است ، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است ،
و تـعبير به (مرده ) به خاطر آن است كه (غيبت ) در غياب افراد صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خود روا دارد.
آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است .
در روايـات اسلامى - چنانكه خواهد آمد - نيز اهميت فوق العاده اى به مساءله (غيبت ) داده شده است ، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.
و از آنـجـا كـه مـمـكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شـنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گـشـوده ، مـى فـرمـايـد: (تـقواى الهى ، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است ) (و اتقوا الله ان الله تواب رحيم ).
نـخـسـت بـايـد روح تـقـوا و خـداتـرسـى زنـده شـود، و بـه دنـبـال آن تـوبـه از گـنـاه صـورت گـيـرد، تـا لطـف و رحـمـت الهـى شامل حال آنها شود.
نكته ها:
1 - امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى
دسـتـورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده (نهى از سخريه ، و عيبجوئى ، و القـاب زشـت ، و گـمـان بـد، و تـجـسـس ، و غـيـبـت ) هـرگـاه بـه طـور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت
حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.
نـه حـق دارد حـتـى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان ، و مال ، و ناموس ، و آبرو.
تـعـبـيـرات آيـات فـوق و روايـات اسـلامـى نـشـان مـى دهـد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است ، بلكه از بعضى جهات مهمتر است !
اسـلام مـى خـواهـد در جـامـعـه اسـلامـى امـنـيـت كـامـل حـكـمـفـرمـا بـاشـد نـه تـنـهـا مـردم در عـمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم ، و از آن بالاتر از نظر انـديـشـه و فـكـر آنـان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افـكـار خـود تـيـرهـاى تـهـمـت را بـه سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤ من امكان پذير نيست .
پـيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله ) در حديثى مى فرمايد: ان الله حرم من المسلم دمه و مـاله و عـرضـه ، و ان يـظـن بـه السـؤ : (خـداونـد خـون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده ، و همچنين گمان بد درباره او بردن ).
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بـلائى اسـت بـزرگ زيـرا سـبـب مـى شـود كـه او را از هـمكارى با مردم و تعاون اجتماعى بـركـنـار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى از اءمـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : مـن لم يـحـسـن ظـنـه اسـتـوحـش مـن كل احد: (كسى كه گمان بد داشته باشد
از همه كس مى ترسد و وحشت دارد)!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حـركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است ، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوءظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.
نه تنها سوءظن كه مساءله تجسس و غيبت نيز چنين است .
افـراد بـدبـيـن از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است ، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك و همكارى براى فعاليتهاى اجتماعى ، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه مـنـظـور از (ظـن ) در ايـنـجـا گمانهاى بى دليـل اسـت بـنـابـرايـن در مـواردى كـه گـمـان مـتـكـى بـه دليـل يـعـنـى ظـن مـعـتـبـر بـاشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.
2 - تجسس نكنيد!
ديـديـم قـرآن بـا صـراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده ، و از آنجا كه هيچگونه قـيـد و شـرطـى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش بـراى افـشـاى اسـرار آنـهـا گـنـاه اسـت ، ولى البـتـه قـرائنـى كـه در داخـل و خـارج آيـه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افـراد اسـت ، و در زنـدگـى اجـتـمـاعـى تا آنجا كه تاءثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است .
امـا روشـن اسـت آنـجـا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساءله شـكـل ديـگـرى بـه خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ماءمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان (عيون ) تعبير مى شود، تا آنـچـه را ارتـبـاط بـا سـرنـوشـت جـامـعـه اسـلامـى در داخل و خارج داشت براى او گردآورى كنند.
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماءموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گردآورى اطلاعات تاءسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه ، و يـا بـه خـطـر انـداخـتـن امـنـيـت و حـكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولى ايـن امـر هـرگـز نـبـايـد بـهـانـه اى بـراى شـكـسـتـن حـرمـت ايـن قـانـون اصـيـل اسـلامـى شـود، و افـرادى بـه بـهـانـه مـسـاءله تـوطـئه و اخـلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقـيـق و ظريف است ، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
3 - غيبت از بزرگترين گناهان است
گـفـتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است ، و هر چيز آن را بـه خـطـر بـيـنـدازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجا
است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .
يـكـى از فـلسـفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشـخـاص در هـم نـشـكـنـد، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را بااهميت بسيار تلقى مى كند.
نـكـتـه ديـگـر اينكه (غيبت ) (بد بينى ) مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كـنـد، سـرمـايـه اعـتـمـاد را از بـيـن مـى بـرد، و پـايـه هـاى تـعـاون و هـمـكـارى را متزلزل مى سازد.
مى دانيم اسلام براى مساءله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فـوق العاده اى قائل شده است ، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است ، و هـر چـيـز آن را تـضـعـيـف نـمـايـد مـنـفـور اسـت ، و غـيـبـت يـكـى از عوامل مهم تضعيف است .
از ايـنـهـا گـذشـتـه (غـيـبـت ) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خـلاصـه ايـن كـه اگـر در اسـلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است .
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه اى از آن را ذيلا مى آوريم :
پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام فـرمـود: ان الدرهـم يـصـيـبـه الرجـل مـن الربـا اعـظـم عـنـد الله فـى الخـطـيـئة مـن سـت و ثـلاثـيـن زنـيـة ، يـزنـيـهـا الرجل ! و اربى الربا عرض الرجل المسلم !:
(درهـمـى كـه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است ! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است )!.
ايـن مـقـايـسه به خاطر آن است كه (زنا) هر اندازه قبيح و زشت است جنبه (حق الله ) دارد، ولى ربـاخـوارى ، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت ، يا غير آن ، جنبه (حق الناس ) دارد.
در حـديـث ديـگـرى آمده است : روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با صداى بلند خطبه خـوانـد و فـرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه ! لا تغتابوا المسلمين ، و لا تـتـبـعـوا عـوراتهم ، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته ، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته !؟
(اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پـنـهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوايش مى كند)!.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهو آخـر مـن يـدخـل الجـنـة ، و مـن مـات مـصـرا عـليـهـا فـهـو اول من يدخل النار!: (كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى اسـت كـه وارد بـهـشـت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد)!.
و نـيـز در حـديـثـى از پـيـغـمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه !:
(تاءثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است )!.
اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد
و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزه هـاى غـيـبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل ، كينه توزى ، انحصارطلبى و مانند اين صفات زشـت و نـكـوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).
روايـات در ايـن زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پـايـان مـى دهـيـم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من روى على مؤ من رواية يريد بـهـا شـيـنـه ، و هـدم مـروتـه ، ليـسـقـط مـن اعـين الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان ، فلا يقبله الشيطان !:
(كـسـى كـه بـه مـنـظـور عـيـبـجـوئى و آبـروريـزى مـؤ مـنـى سـخـنـى نـقـل كـنـد تـا او را از نـظـر مـردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده ، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد)!.
تـمـام ايـن تـاءكـيـدات و عـبـارات تـكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤ منان قائل است ، و نيز به خاطر تاءثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه ، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى اسـت بـراى دامـن زدن بـه آتـش كـيـنـه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجـتـمـاع ، چـرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.
4 - مفهوم غيبت
(غـيـبـت ) چـنـانـكـه از اسـمـش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سـخـنـى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى ، در اعمال او باشد يا در سخنش ، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اينها.
بـنـابـرايـن اگـر كـسـى صـفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود. مگر ايـنـكـه قـصـد مـذمـت و عـيـبـجـوئى داشـتـه بـاشـد كـه در ايـن صـورت حـرام اسـت ، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه !
به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است ، و ذكر عـيـوب آشـكـار اگـر بـه قـصـد مذمت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه .
ايـنـهـا هـمـه در صـورتـى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجـود نداشته باشد داخل در عنوان (تهمت ) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگينتر است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : الغـيـبـة ان تـقـول فـى اخـيـك مـا سـتـره الله عـليـه ، و امـا الامـر الظـاهـر فـيـه ، مثل الحدة و العجلة ، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه :
(غـيـبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته ، و اما چـيـزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست ، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد).
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست ، مـثـلا گـاهـى غـيـبـت كـنـنده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت .
يـا ايـن كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتن آن پـيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگينترى را به بار مى آورد.
5 - علاج غيبت و توبه آن
(غـيـبـت ) مـانـنـد بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى درمى آيـد، بـه گـونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى ايـن و آن را بـريـزد احـسـاس رضـا و خـشـنـودى مـى كـنـد، و ايـن يـكـى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او اسـت و بـه ايـن گـنـاه دامـن مـى زنـد بـپـردازد، انـگـيـزه هـائى هـمـچـون (بخل ) و (حسد) و (كينه توزى ) و (عداوت ) و (خود برتربينى ).
بايد از طريق خودسازى ، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مـى آورد، و هـمـچـنـيـن از طـريـق ريـاضـت نـفـس ايـن آلودگـيـهـا را از جـان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سـپـس در مـقـام تـوبـه بـرآيـد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صـاحـب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى
و بـيـخـبـرى از شـمـا غـيـبـت كـرده ام مـرا بـبـخـش ، و شـرح بـيـشـتـرى نـدهـد، مـبـادا عامل فساد تازه اى شود.
و اگـر دسـتـرسـى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است ، براى او اسـتـغـفـار كـنـد، و عـمـل نـيـك انـجـام دهـد، شـايـد بـه بـركـت آن خـداونـد متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.
6 - موارد استثناء
آخـريـن سـخـن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد، از جمله ايـن كه گاه در مقام (مشورت ) مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كـسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مـى كـنـد اگـر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست .
همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.
البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح (متجاهر به فسق ) است از موضوع غـيـبـت خـارج اسـت ، و اگـر گـنـاه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش به غيبت دادن ، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است ، بلكه
طـبـق پـاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود.
آيه و ترجمه
يـا ايـهـا النـاس انـا خـلقـنـاكـم مـن ذكـر و اءنـثـى و جـعـلنـكـم شـعـوبـا و قبائل لتعارفوا إ ن اءكرمكم عند الله اءتقاكم ان الله عليم خبير (13)
|
ترجمه :
13 - اى مـردم ! مـا شـما را از يك مرد و زن آفريديم ، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم ، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست ، خداوند دانا و خبير است .
تفسير:
تقوى بزرگترين ارزش انسانى
در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت (يا ايها الذين آمنوا) و در ضـمـن آيـات مـتعددى را كه يك (جامعه مؤ من ) را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.
در حـالى كـه در آيـه مـورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نـظـم و ثـبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.
مى فرمايد: (اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قـرار داديـم تـا يـكـديـگـر را بـشـنـاسـيـد) (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا).
منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها
به (آدم ) و (حوا) است ، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نـظـر نـسـب و قـبـيـله بـر يـكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويـژگـيـهـائى آفـريـده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا كه اين تفاوتها سـبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود، چـرا كـه هـر گـاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت .
در اين كه ميان (شعوب ) (جمع (شعب ) بر وزن صعب ) به معنى (گروه عظيمى از مردم ) و (قبائل ) جمع (قبيله ) چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟
جـمـعـى گـفـتـه انـد دايـره شـعـوب گـسـتـرده تـر از دايـره قبائل است ، همانطور كه (شعب ) امروز بر يك (ملت ) اطلاق مى شود.
بـعـضـى (شـعـوب ) را اشـاره بـه (طـوائف عـجـم ) و (قبائل ) را اشاره به (طوائف عرب ) مى دانند:
و بـالاخـره بـعضى ديگر (شعوب ) را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و (قبائل ) را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قـبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: (راميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است ) (ان اكرمكم عند الله اتقيكم ).
بـه ايـن تـرتـيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده ، و اصالت و واقعيت را بـه مـسـاءله تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست .
و از آنـجـا كـه تـقـوا يـك صـفـت روحـانـى و بـاطـنـى اسـت كـه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم ، در آخر آيه مى افزايد: (خداوند دانا و آگاه است ) (ان الله عليم خبير).
پـرهـيـزگـاران را بـه خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنـهـا آگـاه اسـت ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
نكته :
1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب
بـدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.
ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به (قبيله معروف و معتبرى ) مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.
مـخـصـوصـا در مـيـان اقـوام جـاهـلى افـتـخـار بـه انـسـاب و قـبـائل رائجـتـريـن افـتـخـار مـوهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نـژادى خـود را (نـژاد والاتر) مى شمرد، كه متاءسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گـروه ديـگـرى مـسـاءله مـال و ثـروت و داشـتـن كـاخ و قـصـر و خـدم و حـشـم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى
كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.
و بـه هـمـيـن تـرتـيـب هـر گـروهـى در مـسـيـرى گـام بـرمـى دارنـد و بـه ارزشـى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.
امـا از آنـجـا كـه ايـن امـور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسـمـانـى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كـشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمان و تـقـوا و ارزشـهـاى اخـلاقـى ، قـرار نـگـيـرد اهـمـيـت قائل نيست .
و عـجـيـب اسـت كـه قـرآن در مـحـيـطـى ظهور كرد كه ارزش (قبيله ) از همه ارزشها مهمتر مـحـسـوب مـى شـد، امـا ايـن بـت سـاخـتگى در هم شكست ، و انسان را از اسارت (خون ) و (قـبيله ) و (رنگ ) و (نژاد) و (مال ) و (مقام ) و (ثروت ) آزاد ساخت ، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد!
جـالب ايـنكه در شاءن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عـمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، از جمله اينكه : بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلى الله عـليـه و آله ) دسـتـور داد اذان بـگـويند، (بلال ) بر پشت بام كعبه رفت ، و اذان گـفـت ، (عـتـاب بـن اسيد) كه از آزادشدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنـيـا رفـت و چـنـيـن روزى را نـديـد! و (حـارث بـن هـشـام ) نـيـز گـفـت : آيـا رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) غـيـر از اين (كلاغ سياه )! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).
بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داده بـود دخـتـرى بـه بـعضى از (موالى ) دهند (موالى به بردگان آزاد شده ، يا به غـيـر عـرب مـى گـويـنـد) آنـهـا تـعـجـب كـردنـد و گـفـتـنـد: اى رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مكه براى مردم خطبه خـوانـد و فـرمـود: يـا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها، فـالنـاس رجـلان : رجـل بـر تقى كريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناس بنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير:
(اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بـيـش نـيـسـتند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پـيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده ، چنانكه مى گويد: اى مـردم ! مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شـنـاخـتـه شـويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است .
در كـتـاب (آداب النـفوس ) طبرى آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين (منى ) در حالى كه
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:
يـا ايـهـا النـاس ! الا ان ربـكـم واحـد و ان ابـاكـم واحـد، الا لا فضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب :
(اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى ، نه عرب بر عجم برترى دارد و نـه عـجـم بـر عـرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تـقـوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم ؟ همه گفتند: آرى ! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند)!.
و نـيـز در حـديـث ديـگـرى در جمله هائى كوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است : ان الله لا ينظر الى احسابكم ، و لا الى انسابكم ، و لا الى اجسامكم ، و لا الى اموالكم ، و لكن ينظر الى قلوبكم ، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم : (خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطـف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است ).
ولى عـجـيـب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مـسـاءله نـژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى
بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.
اسـلام بـا (عصبيت جاهليت ) در هر شكل و صورت مبارزه كرده است ، تا مسلمانان جهان را از هـر نـژاد و قـوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن ، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را مـوهـوم و بـى اسـاس مـى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه !: (آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است )!.
امـا چـرا ايـن تـفـكـر مـتـعـفـن هـنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟
مـعـلوم نـيـسـت ! چـه زيـبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام (ان اكرمكم عند الله اتـقـاكـم ) بـنـا شـود، و ارزشـهـاى كـاذب نـژاد و مـال و ثـروت و مـنـاطـق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى و پـاكـى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است .
در نـظـام ارزشـى جـاهـلى كـه بـر مـحـور (تـفـاخـر بـه آبـاء و امـوال و اولاد) دور مـيزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدن ايـن نـظـام و احـيـاى اصـل والاى ان اكـرمـكـم عـنـد الله اتـقـاكـم محصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.
و مـهـم در انـقـلاب جـوامـع انـسـانـى انـقـلاب نـظـام ارزشـى آن ، و احـيـاى ايـن اصل اصيل اسلامى است .
ايـن سـخـن را بـا حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) پايان مى دهيم آنـجـا كـه فـرمود: كلكم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان :
(هـمـه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود)!.
2 - حقيقت تقوى
چنانكه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.
در جـاى ديـگـر تـقـوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد: (و تزودوا فان خير الزاد التقوى ) (بقره - 197).
و در جـاى ديـگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوى ذلك خير (اعراف - 26).
و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را (تقوى ) ذكر كرده ، و بالاخره در جـاى ديـگـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع را تـا آن حـد بـالا بـرده كـه خـدا را (اهـل تـقـوى ) مـى شـمـرد، و مـى گـويـد: هـو اهـل التـقـوى و اهل المغفرة (مدثر - 56).
قرآن ، (تقوى ) را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش
مى آفريند و اتقوا الله و يعلمكم الله (بقره - 282).
و نيز (نيكى ) و (تقوى ) را قرين هم مى شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى .
و (عدالت ) را قرين (تقوى ) ذكر مى كند: اعدلوا هو اقرب للتقوى .
اكـنـون بـايـد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست ؟
قـرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را (قلب ) ميشمرد، از جمله مى فرمايد:
اولئك الذيـن امـتـحـن الله قـلوبـهـم بـالتـقـوى : (آنـهـا كـه صـداى خـود را در بـرابـر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است ) (حجرات - 3).
قـرآن ، (تـقـوى ) را نـقطه مقابل (فجور) ذكر كرده ، چنانكه در آيه 8 سوره شمس مـى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها: (خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد).
قـرآن هـر عـمـلى را كـه از روح اخـلاص و ايـمـان و نـيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اسـاس (تـقـوى ) مـى شـمـرد، چـنـانكه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد قبا كه مـنـافـقان مسجد (ضرار) را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى من اول يـوم احـق ان تقوم فيه : (مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى ).
از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه (تقوى ) همان احساس مسؤ ليت و تـعـهـدى اسـت كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از (فـجـور) و گـنـاه بـاز مـى دارد، بـه نـيـكـى و پـاكـى و عـدالت دعـوت مـى كـنـد، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.
هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا (تـقـوى ) از (وقـايـة ) به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور در ايـنـگـونـه مـوارد نـگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است .
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:
1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .
2 - پـرهـيـز از هـر گـونـه گـنـاه اعـم از تـرك واجـب و فعل معصيت .
3 - خـويـشـتـنـدارى در بـرابـر آنـچـه قـلب آدمـى را بـه خـود مشغول ميدارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است .
امـيـر مـؤ مـنـان على (عليه السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام ) روى آن تكيه شده است .در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چـنـيـن مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة !:
(بـدانـيـد گـناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد).
(اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند)!.
مـطـابـق ايـن تـشـبـيـه لطـيـف ، تـقـوى هـمـان حـالت خـويـشـتـنـدارى و كـنـتـرل نـفـس و تـسـلط بـر شهوات است ، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در بـرابـر شـهـوات سـركـش و از بـيـن رفـتـن هـر گـونـه كنترل بر آنها است .
و در جـاى ديـگـرى مـى فـرمـايـد: اعـلمـوا عـبـاد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجور دارحصن ذليل ، لايمنع اهله ، و لايحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا:
(بـدانـيـد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكستناپذير است ، اما فجور و گناه حـصـارى اسـت سـسـت و بـى دفـاع كـه اهـلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پـنـاهـنـده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند).
و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته .
(چـنـگ بـه تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن )!.
از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه تـقـوى مـيـوه درخـت ايـمـان اسـت ، و بـه هـمين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت .
البـتـه مـمـارسـت بر اطاعت ، و پرهيز از گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان
شـهـودى در جـان انـسان است ، و هر قدر نور (تقوى ) افزون شود نور (يقين ) نيز افـزون خـواهـد شـد، و لذا در روايـات اسـلامـى مى بينيم (تقوى ) يك درجه بالاتر از (ايمان ) و يك درجه پائينتر از (يقين ) شمرده شده !
امـام عـلى بن موسى الرضا (عليهم السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التـقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين :
(ايـمـان يـك درجـه بـرتـر از (اسـلام ) است ، و (تقوى ) درجه اى است بالاتر از (ايـمان ) و (يقين ) درجه اى برتر از (تقوى ) است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از (يقين ) تقسيم نشده است )!
ايـن بـحـث را بـه شـعـر مـعـروفـى كـه حـقـيـقـت تـقـوى را ضـمـن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم :
خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى
و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى
لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى
گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است ).
(و همچون كسى باش كه از يك (خارزار) مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است )!
(هـرگـز گـنـاهـى را كـوچـك مـشـمـر كـه كـوهـهـاى بـزرگ از سـنـگـريـزه هـاى كـوچـك تشكيل شده )!
آيه و ترجمه
قـالت الا عـراب ءامـنـا قـل لم تـؤ مـنـوا و لكـن قـولوا اءسـلمـنـا و لمـا يدخل الايمان فى قلوبكم و إ ن تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اءعمالكم شيئا إ ن الله غفور رحيم (14)
إ نما المؤ منون الذين ءامنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأ موالهم و اءنفسهم فى سبيل الله اءولئك هم الصادقون (15)
|
ترجمه :
14 - عـربـهـاى بـاديـه نـشـيـن گفتند: ايمان آورده ايم ، بگو شما ايمان نياورده ايد ولى بـگـوئيـد اسـلام آورده ايـم ، امـا هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نشده است ! و اگر از خدا و رسـولش اطـاعـت كـنـيـد پـاداش اعـمـال شـمـا را بـه طـور كامل مى دهد، خداوند غفور و رحيم است .
15 - مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شـك و تـرديدى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، آنها راستگو يانند.
شاءن نزول :
بسيارى از مفسران ، شاءن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
جمعى از طايفه (بنى اسد) در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و بـه امـيـد گـرفـتـن كـمـكـى از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) شهادتين بر زبان جارى كردند، و به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گفتند: طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) منت بگذارند.
آيـات فوق ، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان در اعـمـاق قـلبـشان نيست ! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بگذارند، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ).
ولى وجود اين شاءن نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .
تفسير :
فرق (اسلام ) و (ايمان )
در آيه گذشته ، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى (تقوى ) در ميان بود، و از آنجا كه (تـقـوى ) ثـمـره شـجـره (ايمان ) است ، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، در آيات مورد بحث به بيان حقيقت (ايمان ) پرداخته ، چنين
مى گويد:
اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيد اسـلام آورده ايـم ، ولى هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نـشـده اسـت ! (قـالت الاعـراب آمـنـا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ).
طـبـق ايـن آيـه تـفـاوت (اسـلام ) و (ايـمـان )، در ايـن اسـت كـه (اسـلام ) شـكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.
ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است ، نه زبان و ظاهر او.
اسـلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى ، ولى ايـمـان حـتـما از انگيزه هاى معنوى ، از علم و آگاهى ، سرچشمه مى گيرد، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود.
ايـن هـمـان چـيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) آمـده اسـت : الاسـلام عـلانـيـة ، و الايمان فى القلب : (اسلام امر آشكارى است ، ولى جاى ايمان دل است ).
و در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الاسلام يحقن به الدم و تؤ دى به الامانة ، و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان :
بـا اسـلام خـون انـسـان مـحـفـوظ، و اداى امـانـت او لازم ، و ازدواج بـا او حلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است .
و نـيـز بـه هـمـيـن دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم (اسلام ) منحصر به اقرار لفـظـى شـمـرده شـده ، در حـالى كـه ايـمـان اقـرار تـواءم بـا عـمـل مـعـرفـى شـده اسـت (الايـمـان اقـرار و عـمـل ، و الاسـلام اقـرار بـلا عمل ).
هـمـيـن مـعـنـى بـه تـعـبـيـر ديـگـرى در بـحـث اسـلام و ايـمـان آمـده اسـت ، (فـضـيـل بـن يـسار) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود: ان الايمان يـشـارك الاسلام ، و لايشاركه الاسلام ، ان الايمان ما وقر فى القلوب ، و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء:
(ايـمـان با اسلام شريك است ، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤ مـنـى مـسـلمـان اسـت ولى هـر مـسـلمـانـى مـؤ مـن نـيـسـت ) ايـمـان آن اسـت كـه در دل سـاكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود).
ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هر گاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد.
سـپـس در آيـه مورد بحث مى افزايد: اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را بـه طـور كـامـل مى دهد، و چيزى از پاداش اعمال شما را فروگذار نمى كند (و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئا).
چرا كه (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
(لايلتكم ) از ماده (ليت ) (بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق
است .
جـمـله هـاى اخـيـر در حـقـيـقـت اشـاره بـه يـك اصـل مـسـلم قـرآنـى اسـت كـه شـرط قـبـولى اعـمـال (ايـمان ) است ، مى گويد، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) داشـتـه بـاشـيـد كـه نـشـانـه آن اطـاعـت از فـرمـان خـدا و رسـول او اسـت ، اعـمـال شـمـا ارزش مى يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد، و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است .
و از آنـجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد، نشانه هائى كه به خوبى مؤ من را از مسلم ، و صادق را از كـاذب ، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را پذيرفته اند، از آنـهـا كـه بـراى حـفـظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد، مى فـرمـايـد: مـؤ مـنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هـرگـز شـك و ريـبـى بـه خـود راه نـداده ، و بـا امـوال و جـانـهـاى خود در راه خدا به جهاد پـرداخـتـه انـد (انـمـا المـؤ مـنـون الذيـن آمـنـوا بـالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ).
آرى نـخـسـتـيـن نـشـانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است ، نشانه دوم جهاد با اموال ، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است .
به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است : ايستادگى
و ثـبـات قـدم ، و عـدم شـك و تـرديـد از يـكـسـو، و ايـثـار مال و جان از سوى ديگر.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت ايـمـان در قـلب راسـخ نـبـاشـد در حـالى كـه انـسـان از بذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند.
و لذا در پـايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موج مى زند (اولئك هم الصادقون ).
ايـن مـعـيـار را كـه قرآن براى شناخت مؤ منان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيان كـرده ، مـنـحـصـر بـه فقراى طايفه بنى اسد نيست ، معيارى است روشن و گويا براى هر عـصـر و زمان ، براى جداسازى مؤ منان واقعى از مدعيان دروغين ، و براى نشان دادن ارزش ادعـاى كـسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.
در مقابل ، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند، و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند.
و اگـر ايـن معيار قرآنى را براى سنجش مؤ منان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوه ميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤ من واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى ؟!
آيه و ترجمه
قـل اءتـعـلمـون الله بـديـنـكـم و الله يـعـلم مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الا رض و الله بكل شى ء عليم (16)
يـمـنـون عـليـك اءن اءسـلمـوا قـل لاتـمـنـوا عـلى إ سـلامـكـم بل الله يمن عليكم اءن هدئكم للايمان إ ن كنتم صادقين (17)
إ ن الله يعلم غيب السموات و الا رض و الله بصير بما تعملون (18)
|
ترجمه :
16 - بـگـو: آيـا خـدا را از ايـمان خود با خبر مى سازيد، او تمام آنچه را در آسمان و زمين است ميداند، و خداوند از همه چيز آگاه است .
17 - آنـهـا بـر تـو مـنـت مـى گـذارنـد كـه اسـلام آورده انـد، بـگو اسلام خود را بر من منت مـگـذاريـد، بـلكـه خـداونـد بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده ، اگر (در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد.
18 - خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
شاءن نزول :
جـمـعـى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).
تفسير :
منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!
در آيـات گـذشـتـه نـشـانـه هـاى مـؤ مـنـان راسـتـيـن بـيـان شـده بـود، و چـنـانـكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است ، قرآن بـه آنـهـا و بـه تـمـام كـسـانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست ، در مساءله (ايمان ) و (كفر) سر و كار شما با خدائى است كه از همه چـيـز بـا خـبـر اسـت ، مـخـصـوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (به آنها بگو: آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد، او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند) (قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ).
و بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر مـى افـزايـد: (خـداونـد از هـمـه چـيـز آگـاه اسـت ) (و الله بكل شى ء عليم ).
ذات مـقـدس او عـيـن عـلم اسـت ، و عـلمـش عـيـن ذات او اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل علمش ازلى و ابدى است .
ذات پـاكـش هـمـه جـا حضور دارد، و از رگ گردن به شما نزديكتر، و ميان انسان و قلبش حـائل مـى شـود، بـا اين حال نيازى به ادعاى شما نيست ، او راستگويان را از مدعيان كاذب بـه خـوبـى مـى شناسد، و از اعماق جانشان با خبر است ، حتى درجات شدت و ضعف ايمان آنـهـا را كـه گـاه از خـودشـان نـيـز پـوشـيـده اسـت ، نـزد او روشـن اسـت ، بـا ايـن حال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد؟!
سـپـس بـه گـفتگوى اعراب باديه نشين بازمى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كـشـيـدنـد، و مـى گـفـتـنـد: مـا بـا تـو از در تـسـليـم آمـديـم در حـالى كـه بـسـيـارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند)! (يمنون عليك ان اسلموا).
(بـه آنـهـا بـگـو: اسـلام خـود را بـر مـن مـنـت نـگـذاريـد) (قل لا تمنوا على اسلامكم ).
(بـلكـه خـداونـد بـر شـمـا مـنت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد)! (بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ).
(مـنـت ) - چـنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده (من ) به معنى وزنه مخصوصى است كه بـا آن وزن مـى كنند، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده ، منت بر دو گونه اسـت اگـر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است ، و منت هاى الهـى از ايـن قـبـيل است ، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.
جـالب ايـنـكـه در جـمـله اول مـى گـويـد: آنـهـا بـر تـو منت مى گذارند كه (اسلام ) را پذيرفته اند و اين تاءكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكه ظاهرا اسلام را پذيرا شده اند.
ولى در ذيـل آيـه مـى گـويـد: اگـر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مى گذارد كه هدايتتان به (ايمان ) كرده است .
بـه هر حال اين مساءله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه با قـبول ايمان ، و انجام عبادات و طاعات ، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و اوصـيـاى او (عـليـهـم السـلام ) كـرده انـد، و بـه هـمـيـن دليل انتظار پاداش دادند.
در حـالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلك مؤ منان در آيد، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است .
(ايـمـان ) قـبـل از هـر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد، حجابها و پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند، افق ديد انسان را مى گشايد، و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.
سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد، ارزشهاى انسانى را در او زنده مى كند، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد، علم و قدرت و شهامت و ايثار و فـداكـارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند و پر ثمر مى سازد.
دسـت او را گـرفـته و از مدارج كمال بالا مى برد، و به اوج قله افتخار مى رساند، او را هماهنگ با قوانين عالم هستى ، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد.
آيـا ايـن نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) بگذارد؟!
هـمـچـنـيـن هـر يـك از عـبـادات و اطـاعـات گـامـى اسـت بـه سـوى تـكـامـل : قـلب را صـفـا مـى بـخـشـد، شهوات را كنترل مى كند، روح اخلاص را تقويت مى نمايد، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد.
هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است ، و درسى است آموزنده .اينجا است كه انسان بايد هـر صـبـح و شـام شـكـر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد.
اگـر بـينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند، بلكه هميشه (مديون ) خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و غرق احسان او مى شمرد.
عبادات را عاشقانه انجام مى دهد، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود.
و اگر خدا براى او پاداش عمل قـائل شـده ، ايـن را نـيـز لطف ديگرى مى داند، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خود انسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزوده مى گردد.
بـنـابـرايـن هدايت او لطف است ، و دعوت پيامبرش (صلى الله عليه و آله ) لطفى ديگر، و تـوفـيـق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف ، و پاداش لطفى است ما فوق لطف ! در آخرين آيـه مـورد بـحـث كـه پـايـان سـوره (حـجـرات ) اسـت بـاز هـم آنـچـه را در آيـه قـبـل آمـده تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: (خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند، و نسبت به آنـچـه انـجـام مـى دهـيـد بـصير و بينا است ) (ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون ).
اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤ من هستيد، و نيازى به سوگند نيست ،
او در زواياى قلب شما حضور دارد، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است .
او از تـمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است ، بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما بيخبر باشد؟
خـداونـدا! بـر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى ، تو را به نعمت عظيم هدايت سـوگـنـد كـه مـا را در ايـن راه ثـابـت بـدار و در مـسـيـر تكامل رهبرى كن ! پروردگارا! تو از اعماق قلب ما آگاهى ، نيات ما را به خوبى ميدانى ، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما!
بـار الهـا! بـه ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سوره پر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم .
آمين يا رب العالمين