آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
يأ يها الذين ءامنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سميع عليم (1)
يـأ يـهـا الذيـن ءامـنـوا لا تـرفـعـوا اءصـوتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض اءن تحبط اءعملكم و اءنتم لا تشعرون (2)
إ ن الذيـن يـغـضـون اءصوتهم عند رسول الله اءولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اءجر عظيم (3)
إ ن الذين ينادونك من وراء الحجرت اءكثرهم لايعقلون (4)
و لو اءنهم صبروا حتى تخرج إ ليهم لكان خيرا لهم و الله غفور رحيم (5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد چـيـزى را بـر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست .
2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـگـوئيـد (و داد و فـريـاد نـزنيد) آنگونه كه بعضى از شما در برابر بعضى مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!
3 - آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوى خالص نموده ، و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است .
4 - (ولى ) كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مى زنند اكثرشان نمى فهمند!
5 - هر گاه آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى براى آنها بهتر بود و خداوند غفور و رحيم است .
شان نزول :
مفسران براى آيه نخست شاءن نزولهائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شان نزولهاى ديگرى .
از جـمـله شـاءن نـزولهـائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند اين است كه : پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـه هـنـگام حركت به سوى (خيبر) مى خواست كسى را بجاى خود در (مـديـنـه ) نـصـب كـنـد، عـمـر شـخـص ديـگـرى را پـيـشـنـهـاد كـرد آيـه فـوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.
بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه اشـاره بـه اعـمـال بـعضى از مسلمانهاست كه پارهاى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند و آيه فوق نازل شد و آنها را از اينگونه كارها نهى كرد.
و امـا در مـورد آيـه دوم گـفـتـه اند: گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گشتند صدا را بلند كرده ، از پـشـت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود فرياد زدند: يا محمد اخـرج اليـنـا!: (اى محمد! بيرون بيا)! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤ دبانه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) را نـاراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند آمده ايم تا با تو مـفـاخـره كـنـيـم ! اجازه ده تا (شاعر) و (خطيب ما) افتخارات قبيله (بنى تميم ) را بازگو كند پيامبر اجازه داد.
نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه (بنى تميم ) مطالب بسيارى گفت .
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) به (ثابت بن قيس ) فرمود پاسخ آنها را بده ، او بـرخـاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد بطورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت ! سـپـس (شـاعر) آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.
در ايـن هـنـگـام يـكـى از اشـراف آن قـبـيـله بنام (اقرع ) گفت : اين مرد خطيبش از خطيب ما تـوانـاتـر، و شـاعـرش از شـاعـر مـا لايـقـتر است ، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد.
در ايـن مـوقـع پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى
بـه آنـهـا دادنـد آنـها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر اعتراف كردند.
آيات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است .
شـان نـزول ديـگـرى ذكـر كـرده انـد كـه هـم مـربـوط بـه آيـه اول ، و هـم آيـات بـعـد اسـت ، و آن ايـنـكـه : در سـال نهم هجرت كه (عام الوفود) بود (سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر (صـلى الله عـليه و آله ) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله (بنى تميم ) خدمت پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيدند ابوبكر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد كـرد كه (قعقاع ) (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد، (اقرع بـن حـابـس ) (فـرد ديـگـرى از آن قبيله ) امير شود، در اينجا ابوبكر به عمر گفت : مى خواستى با من مخالفت كنى ؟ عمر گفت : من هرگز قصد مخالفت نداشتم ، در اين موقع سر و صـداى هـر دو در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـلنـد شـد، آيـات فـوق نـازل گشت ، يعنى نه در كارها بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر و صدا راه بيندازيد.
تفسير :
آداب حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
چـنـانـكـه در مـحـتـواى سـوره اشـاره كـرديـم در ايـن سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام (سوره اخلاق ) مى كند، و در آيات مورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته ، به دو قسمت از اين
دستورات اشاره شده است :
نـخـست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و ديگرى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن .
بـعد مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمريد، و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم ).
مـنـظـور از مـقـدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است .
گـرچـه بـعـضـى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند، و آن را منحصر به انجام عـبـادات قـبـل از وقـت ، يـا سـخـن گـفـتـن قـبـل از سـخـن پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) و امثال آن بدانند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامهاى شامل مى شود.
مسئوليت انضباط (رهروان ) در برابر (رهبران ) آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مـى كـنـد كـه در هـيچ كار، و هيچ سخن و برنامه ، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.
البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار
رهـبـر الهـى نـگـذارنـد، بـلكـه مـنـظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تـصـويـب آنـهـا اسـت حـتـى نـبـايـد دربـاره مـسـائل بـيـش از انـدازه لازم سـؤ ال و گـفـتـگـو كـرد، بـايـد گـذاشـت كـه رهـبـر خـودش بـه مـوقـع مسائل را مطرح كند آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤ الى از او مـى كـنـد نـبـايـد ديـگـران پـيـشـقـدم شـده ، پـاسـخ سـؤ ال را عجولانه بگويند، در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است .
آيه بعد اشاره به دستور دوم كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خـود را فـراتـر از صـداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد و داد و فرياد نـزنـيـد، آنـگـونـه كـه بـعـضـى از شـمـا در بـرابـر بـعـضـى مـى كـنـنـد مـبـادا اعـمـال شـمـا حـبط و نابود گردد در حالى كه نمى دانيد) (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصـواتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون ).
جـمـله اول (لا تـرفـعـوا اصـواتـكـم ...) اشاره به اين است كه صدا را بلندتر از صداى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) نكنيد، كه اين خود يكنوع بى ادبى در محضر مبارك او اسـت ، پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است .
امـا جـمـله (لاتـجـهـروا له بـالقـول ...) مـمـكـن اسـت تـاءكـيـدى بـر هـمـان مـعـنـى جـمـله اول بـاشـد يـا اشاره به مطلب تازه اى و آن ترك خطاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با جمله (يا محمد) و تبديل آن به (يا رسول الله ) است .
امـا جـمـعـى از مـفـسـران در تـفـاوت بـيـن ايـن دو جـمـله چـنـيـن گـفـتـه انـد: جـمـله اول ، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم سخن مى شوند كه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است كه
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) خاموش است و در محضرش سخن مى گويند، در اينحالت نيز نبايد صدا را زياد بلند كنند.
جـمـع مـيـان ايـن مـعـنـى و مـعـنـى سـابـق نـيـز مـانـعـى نـدارد و بـا شـاءن نزول آيه نيز سازگار است .
و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند.
بديهى است اگر اينگونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه .
در صـورت اول عـلت حـبـط و نابودى اعمال روشن است ، زيرا كفر علت حبط (از ميان رفتن ثواب عمل نيك ) مى شود.
و در صـورت دوم نـيـز مـانـعـى نـدارد كـه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعـمـال گـردد، و مـا سـابـقـا در بـحـث حـبـط گـفـتـه ايـم كه نابود شدن ثواب بعضى از اعـمال به خاطر بعضى از گناهان خاص ، بى مانع است ، همانگونه كه نابود شدن اثر بـعـضـى از گـنـاهـان بـه وسـيـله اعـمـال صـالح نـيـز قـطـعـى اسـت ، و دلائل فـراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى بر اين معنى وجود دارد، هر چند اين معنى به صورت يك قانون كلى در همه حسنات و سيئات ثابت نشده است ، اما در مورد بعضى از حـسـنـات و سـيـئات مـهـم ، دلائلى نـقـلى وجـود دارد و دليـلى هـم از عقل بر خلاف آن نيست .
در روايـتـى آمـده اسـت : هـنگامى كه آيه فوق نازل شد ثابت بن قيس (خطيب پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) كه صداى رسائى داشت گفت : من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـراتـر مـى كـردم ، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـى گفتم ، اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم !
ايـن مـطـلب بـه گـوش پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيـد، فـرمـود: چنين نيست او اهـل بـهـشـت اسـت (زيـرا او ايـنـكـار را بـه هـنگام ايراد خطابه براى مؤ منان يا در برابر مخالفان كه اداء يك وظيفه اسلامى بود انجام مى داد).
همانگونه كه عباس بن عبد المطلب نيز در جنگ حنين به فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با صداى بلند فراريان را دعوت به بازگشت نمود.
آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عـمـل مـى كـنـنـد، و انـضـباط و ادب را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رعايت مى نـمـايـنـد چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد: (آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كـسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا خالص و گسترده ساخته و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است (ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم ).
(يـغضون ) از ماده (غض ) (بر وزن حظ) به معنى كم كردن و كوتاه نمودن نگاه يا صدا است ، و نقطه مقابل آن خيره نگاه كردن ، و صدا را بلند نمودن است .
(امتحن ) از ماده (امتحان ) در اصل به معنى ذوب كردن طلا
و گـرفتن ناخالصى آن است ، و گاه به معنى گستردن چرم نيز آمده ، ولى بعدا در معنى آزمـايـش بـه كـار رفـتـه است ، مانند آيه مورد بحث ، آزمايشى كه نتيجه آن خلوص قلب و گستردگى آن براى پذيرش تقوى است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آيـه قـبـل تـعـبـيـر بـه (نبى ) شده ، و در اينجا تعبير به (رسـول الله ،) و هـر دو گويا اشاره به اين نكته است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از خـود چـيـزى نـدارد، او فـرسـتـاده خدا و پيام آور او است ، اسائه ادب در برابر او اسائه ادب نسبت به خدا است ، و رعايت ادب نسبت به او رعايت نسبت به خداوند است .
ضـمـنـا تـعـبـيـر (مـغـفرة ) به صورت نكره ، براى تعظيم و اهميت است ، يعنى خداوند آمـرزش كـامـل و بـزرگ نـصـيـبشان مى كند، و بعد از پاك شدن از گناه اجر عظيم به آنها عـنـايـت مـى فرمايد، زيرا نخست شستشوى از گناه مطرح است ، سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى .
آيه بعد براى تاءكيد بيشتر، اشاره به نادانى و بيخردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند، و چنين مى فرمايد: (كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صـدا مـى زنـنـد اكـثرشان عقل و خرد ندارند)! (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون ).
ايـن چـه عـقـلى اسـت كـه انـسـان در بـرابر بزرگترين سفير الهى رعايت ادب نكند، و با صداى بلند و نامؤ دبانه ، همچون اعراب (بنى تميم ) پشت خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيايد، و فرياد زند: يا محمد! يا محمد! اخرج الينا و آن كانون مهر و عطوفت پروردگار را بدينوسيله ايذاء و آزار نمايد.
اصـولا هـر قـدر سـطـح عـقـل و خرد انسان بالاتر ميرود بر ادب او افزوده مى شود، زيرا (ارزشـهـا) و (ضـدارزشـهـا) را بـهـتـر درك مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل بـى ادبـى هميشه نشانه بيخردى است ، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان و ادب
كار انسان است ؟
تعبير به (اكثرهم لايعقلون ) (غالب آنها نمى فهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر در لغـت عرب گاه به معنى (همه ) مى آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كـار مى برند كه حتى اگر يكنفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گوئى خداوند با اين تعبير مى فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم به هنگام سخن گفتن رعايت آداب مى كنم ، پس شما چرا رعايت نمى كنيد؟ و يا اينكه به راستى در ميان آنها افراد عاقلى بوده اند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مى كـردنـد، قـرآن از ايـن طـريـق بـه آنـهـا هـشـدار مـى دهـد كـه عقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش نكنند.
(حـجـرات ) جـمـع (حجره ) در اينجا اشاره به اطاقهاى متعددى است كه در كنار مسجد پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى هـمـسـران او تـهـيـه شـده بـود، و در اصل از ماده حجر (بر وزن اجر) به معنى منع است ، زيرا (حجره ) مانع ورود ديگران در حـريـم زنـدگى انسان است ، و تعبير به (ورء) در اينجا به معنى بيرون است ، از هر طـرف كـه بـاشـد، زيـرا در حـجـره هـاى پيامبر به مسجد گشوده مى شد، و افراد نادان و عجول گاه در برابر در حجره مى آمدند و فرياد يا محمد! مى زدند قرآن آنها را از اين كار نهى مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين معنى مى افزايد: (اگر آنها صبر مى كردند تا خـود بـيـرون آئى ، و بـه سراغشان روى براى آنها بهتر بود) (و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم ).
درسـت اسـت كـه عـجـله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزش و اجر عظيم است ، و مسلما اين بر آن برترى دارد.
و از آنـجـا كـه افـرادى نـا آگـاهـانـه قـبـلا مـرتـكـب چـنـيـن كـارى شـده بـودنـد، و بـا نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند غفور و رحيم است ) (و الله غفور رحيم ).
نكته ها :
1 - ادب برترين سرمايه است
در اسـلام اهـمـيـت زيادى به مساءله رعايت آداب ، و بر خورد تواءم با احترام و ادب با همه كـس ، و هـر گـروه ، وارد شـده اسـت كـه به عنوان نمونه در اينجا به چند حديث اشاره مى شود.
1 - عـلى (عليه السلام ) مى فرمايد: الاداب حلل مجددة : (رعايت ادب همچون لباس فاخر و زينتى و نو است ).
و در جـاى ديگر مى فرمايد: الادب يغنى عن الحسب : (ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : خمس من لم تكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع !
قيل و ما هن يا ابن رسول الله ؟
قال : الدين و العقل و الحياء و حسن الخلق و حسن الادب :
پـنـج چـيـز اسـت كـه در هـر كـس نـبـاشـد صـفـات و امـتـيـازات قابل ملاحظه اى
نخواهد داشت .
عرض كردند: اى فرزند رسول الله آنها چيست ؟
فرمود: (دين و عقل و حيا و حسن خلق و حسن ادب ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لايطمعن ذو الكبر فى الثناء الحسن ، و لا الخب فى كثرة الصديق ، و لاالسى ء الادب فى الشرف :
(افراد متكبر هرگز نبايد انتظار ذكر خير از سوى مردم داشته باشند و نه افراد نيرنگ باز انتظار كثرت دوستان ، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو).
بـه هـمـيـن دليـل هنگامى كه در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام دقت مى كنيم مى بينيم كه دقيقترين نكات مربوط به ادب را حتى با افراد كوچك رعايت مى كردند.
اصـولا ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از آداب : ادب در بـرابـر خـدا، ادب در مـقـابـل پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و پـيـشوايان معصوم (عليهم السلام )، ادب در مقابل استاد و معلم ، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.
حـتـى دقـت در آيـات قرآن مجيد نشان مى دهد خداوند با آن مقام عظمت هنگامى كه با بندگان خود سخن مى گويد: آداب را كاملا رعايت مى كند!
جائى كه چنين است تكليف مردم در مقابل خدا و پيغمبرش روشن است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : (هـنـگـامـى كـه آيـات آغـاز سـوره مـؤ مـنـون نـازل شـد، و يـك سلسله آداب اسلامى را به آنها دستور داد، از جمله مساءله خشوع در نماز پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عليه و آله ) كه قبلا به هنگام نماز گاه به آسمان نظر مى افكند ديگر
سر بر نمى داشت ، و دائما به زمين نگاه مى فرمود).
در مورد پيامبر خدا نيز اين موضوع تا آن حد مهم است كه قرآن صريحا در آيات فوق مى گـويـد صـدا را بـلنـدتـر از صـداى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) كـردن و در مقابل او جار و جنجال راه انداختن موجب حبط اعمال و از بين رفتن ثواب است .
روشـن اسـت تنها رعايت اين نكته در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كافى نيست ، بـلكـه امـور ديـگـرى كـه از نـظـر سـؤ ادب هـمـانـنـد صـداى بـلنـد و جـار و جـنـجـال اسـت نـيـز در مـحـضـرش مـمـنـوع است ، و به اصطلاح فقهى در اينجا بايد الغاء خصوصيت و (تنقيح مناط) كرد، و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.
در آيـه 63 سـوره نـور نـيـز مـى خـوانـيـم : لاتـجـعـلوا دعـاء الرسـول كـدعـاء بـعضكم بعضا كه جمعى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند: (هنگامى كـه پـيـامـبـر را صـدا مـى زنيد با ادب و احترامى كه شايسته او است صدا كنيد نه همچون صدا زدن يكديگر).
جالب اينكه قرآن در آيات فوق رعايت ادب را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نـشـانـه پـاكـى قـلب و آمـادگى آن براى پذيرش تقوى ، و سبب آمرزش و اجر عظيم مى شـمـرد، در حـالى كـه بـى ادبـان را هـمـچـون چـهـار پـايـان بـى عقل معرفى مى كند!
حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران آيـات مـورد بـحـث را تـوسـعـه داده گـفـتـه انـد مـراحـل پـائيـنـتـر، مـانـنـد عـلمـا و دانـشـمـنـدان و رهـبـران فـكـرى و اخـلاقـى را نـيـز شامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنها نيز آداب را رعايت كنند.
البـتـه در بـرابـر امـامـان مـعـصـوم (عـليـهـم السـلام ) ايـن مـساءله روشنتر است ، حتى در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) به ما رسيده مى خوانيم : هنگامى كه يكى از ياران با حالت جنابت خدمتشان رسيد امام (عليه السلام ) بدون مقدمه فرمود:
اما تعلم انه لاينبغى للجنب ان يدخل بيوت الانبياء؟!
(آيا تو نمى دانى كه سزاوار نيست (جنب ) وارد خانه پيامبران شود)؟!.
و در روايـت ديـگـرى تـعـبير به (ان بيوت الانبياء و اولاد الانبياء لايدخلها الجنب ) شده است ، كه هم خانه پيامبران را شامل مى شود و هم خانه فرزندان آنها را.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه مساءله رعايت ادب در برابر كبير و صغير بخش مهمى از دستورات اسـلامـى را شـامـل مـى شـود، كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه را مـورد بـحـث قـرار دهـيـم از شـكـل تـفسير آيات بيرون مى رويم ، در اينجا اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحـسـيـن (عـليـهـم السلام ) در رساله حقوق در مورد رعايت ادب در برابر استاد پايان مى دهيم ، فرمود:
(حـق كـسـى كـه تـرا تـعليم و تربيت مى دهد اين است كه او را بزرگ دارى ، مجلسش را محترم بشمرى ، به سخنانش كاملا گوش فرادهى ، و رو به روى او بنشينى ، صدايت را از صداى او برتر نكنى ، و هر گاه كسى از او سؤ الى كند تو مبادرت به جواب ننمائى ، در مـحـضـرش با كسى سخن نگوئى ، و نزد او از هيچكس غيبت نكنى ، اگر پشت سر از او بـد گـويـنـد دفـاع كـنـى ، عـيـوبـش را مـسـتـور دارى ، و فـضائلش را آشكار سازى ، با دشمنانش همنشين نشوى ، و دوستانش را دشمن ندارى ، هنگامى كه چنين كنى فرشتگان الهى گـواهـى مـى دهـند كه تو به سراغ او رفته اى و براى خدا از او علم آموخته اى نه براى خلق خدا).
2 - بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
جـمـعى از علماء و مفسران گفته اند: آيات مورد بحث همانگونه كه از بلند كردن صدا نزد پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در زمـان حـيـاتـش مـنـع مى كند، بعد از وفاتش را نيز شامل مى شود.
اگـر مـنـظـور آنـهـا شـمـول عـبـارت آيـه اسـت ، ظـاهـر آيـه مـخـصـوص زمـان حـيـات رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) است ، زيرا مى گويد: (صداى خود را برتر از صـداى او نـكـنـيد) و اين در حالى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حيات جسمانى داشته باشد و سخن بگويد.
ولى اگـر مـنـظـور مـنـاط و فـلسـفـه حـكـم اسـت كـه در ايـن گـونـه مـوارد روشـن اسـت و اهـل عرف الغاى خصوصيت مى كنند، تعميم مذكور بعيد به نظر نمى رسد، زيرا مسلم است هدف در اينجا رعايت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، بـنـابراين هر گاه بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نوعى هـتـك و بـى احـتـرامـى بـاشـد بدون شك جائز نيست ، مگر اينكه به صورت اذان نماز، يا تـلاوت قـرآن ، يا ايراد خطابه و امثال آن بوده باشد كه در اينگونه موارد، نه در حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ممنوع است و نه در ممات او.
در حـديـثـى در اصـول كـافـى از امام باقر (عليه السلام ) درباره ماجراى وفات امام حسن مـجـتـبـى (عـليـه السـلام ) و ممانعتى كه از سوى (عايشه ) در زمينه دفن آن حضرت در جـوار پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه عمل آمد و سر و صداهائى كه بلند شد مى خوانيم : امام حسين (عليه السلام ) به آيه (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صـوت النـبـى )...اسـتـدلال فرمود، و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين جمله را نـقـل كـرد: ان الله حـرم من المؤ منين امواتا ما حرم منهم احياء: (خداوند آنچه را از مؤ منان در حال حيات تحريم كرده در حال مماتشان نيز تحريم كرده است ).
اين حديث گواه ديگرى بر عموميت مفهوم آيه است .
3 - انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا
مـسـاءله مـديـريـت و فـرمـانـدهـى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر بـخـواهـنـد كـسـانـى كـه تـحـت پـوشـش مـديريت و رهبرى قرار دارند به طور خودسرانه عمل كنند شيرازه كارها به هم مى ريزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.
بـسـيـارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بـوده اسـت ، و مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) يـا بـعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
قـرآن مـجيد اين مساءله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته ، مى گويد: يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله .
وسعت مفهوم آيه چنانكه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه (تقدم ) و (تاخر) و گـفـتـار و رفـتـار خـودسـرانـه و خـارج از دسـتـور رهـبـرى را شامل مى شود.
بـا اينحال در تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) موارد زيادى ديده مى شود كـه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه :
1 - هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى فـتـح مـكـه حـركـت فـرمـود (سال هشتم هجرت ) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گـروهـى پـيـاده ، وقـتـى بـه مـنـزلگاه (كراع الغميم ) رسيد دستور داد ظرف آبى آوردند
و حـضـرت (صـلى الله عـليه و آله ) روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند، ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشى گرفتند و حاضر بـه افـطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند، پيامبر آنها را عصاة يعنى (جمعيت گنه كاران ) ناميد.
2 - نـمـونـه اى ديـگـر در داسـتـان (حـجـة الوداع ) در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد منادى ندا كند، هـر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست (عمره ) بجا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حج افراد است ) بايد بر احرام خود باقى بمانند، سپس افزود اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى كردم ، و از احرام بيرون مى آمدم .
ولى گـروهـى از انـجـام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـر احـرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم ؟ آيا زشت نيست كـه مـا بـه سـوى مـراسـم حـج بـعـد از انـجـام عـمـره بـرويـم در حـالى كـه قطره هاى آب غسل (جنابت ) از ما فرو مى ريزد.
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از اين تخلف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها را شديدا سرزنش كرد.
3 - داسـتان تخلف از لشكر (اسامه ) در آستانه وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـعـروف اسـت كـه حـضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى (اسامة بن زيد) براى جنگ با روميان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.
شايد مى خواست به هنگام رحلتش مسائلى كه در امر خلافت واقع شد
تـحـقـق نـيـابـد و حـتـى تـخـلف كـنـنـدگـان از لشـكـر اسـامـه را لعـن فـرمـود، اما با اين حـال گروهى از حركت سر باز زدند به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را تنها نمى گذاريم .
4 - داستان (قلم و دوات ) در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيز معروف و تكان دهنده است ، و بهتر اين است كه عين عبارت صحيح مسلم را در اينجا بياوريم :
لمـا حـضـر رسـول الله و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـر بـن الخـطـاب فـقـال النـبـى (صـلى الله عـليـه و آله ) هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لاتـضـلون بـعـده ، فقال عمران رسول الله (صلى الله عليه و آله ) قد غلب عليه الوجع ! و عندكم القرآن ، حـسـبـنـا كـتـاب الله ! فـاخـتـلف اهـل البـيـت ، فـاخـتـصـمـوا، فـمـنـهـم مـن يـقـول قـربـوا يكتب لكم رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كتابا لن تضلوا بعده ، و مـنـهـم مـن يـقـول مـا قـال عـمـر، فـلمـا اكـثـروا اللغـو و الاخـتـلاف عـنـد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) قال رسول الله قوموا!:
(هـنـگامى كه وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك شد گروهى در خانه نزد او بـودنـد از جـمـله عـمـر بـن خـطـاب ، پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) فرمود): نامه اى بـيـاوريـد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت : بـيـمـارى بر پيامبر غلبه كرده ! (و العياذ بالله سخنان ناموزون مى گويد!) قرآن نزد شما است ، و همين كتاب الهى ما را كافى است !!
در ايـن هـنـگـام در مـيـان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضى گفتند بياوريد تا پيامبر نـامـه خـود را بـنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر سخن عمر را تكرار مى كردند! هنگامى كه سخنان ناموزون
و اخـتـلاف بـالا گـرفـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فرمود برخيزيد و از من دور شويد!.
قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين حديث را با مختصر تفاوتى بخارى نيز در صحيح خود آورده است .
ايـن مـاجـرا از حـوادث مـهـم تـاريـخ اسـلام اسـت كـه نـيـاز بـه تـحـليـل فـراوان دارد، و ايـنـجـا جـاى شـرح آن نـيـسـت ، ولى بـه هـر حـال يـكـى از روشنترين موارد تخلف از دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مخالفت با آيه مورد بحث (يا ايها الذين لاتقدموا بين يدى الله و رسوله ) محسوب مى شود.
مـسـاءله مـهـم ايـنـجـا اسـت كـه رعـايـت ايـن انـضـبـاط الهـى و اسلامى نياز به روح تسليم كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤ ن زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد.
آيه و ترجمه
يـأ يها الذين ءامنوا إ ن جاءكم فاسق بنبإ فتبينوا اءن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين (6)
و اعـلمـوا اءن فـيـكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الا مر لعنتم ولكن الله حبب إ ليكم الايـمـان و زيـنـه فـى قـلوبـكـم و كـره إ ليـكـم الكـفـر و الفسوق و العصيان اءولئك هم الراشدون (7)
فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم (8)
|
ترجمه :
6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تـحـقـيـق كـنـيـد، مـبـادا بـه گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد.
7 - و بـدانـيـد رسـول خـدا در ميان شما است ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آنرا در دلهايتان زينت بـخشيده ، و (به عكس ) كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است كسانى كه واجد اين صفاتند هدايت يافتگانند.
8 - خداوند بر شما فضل و نعمتى از سوى خود بخشيده ، و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
براى نخستين آيه مورد بحث دو شاءن نزول در تفاسير آمده است كه بعضى مانند طبرسى در (مـجـمـع البـيـان ) هـر دو را ذكـر كـرده انـد، و بعضى مانند (قرطبى ) و (نور الثقلين ) و (فى ظلال القرآن ) تنها به يكى اكتفا كرده اند.
نـخـسـتين شاءن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه آيه يا ايها الذين آمـنـوا ان جـائكـم ...دربـاره (وليـد بـن عـقـبـه ) نـازل شـده اسـت كـه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله (بـنـى المـصـطـلق ) اعـزام داشـت ، هـنـگـامـى كـه اهـل قـبـيـله بـا خـبـر شـدنـد كـه نـمـايـنده رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى آيد با خـوشـحـالى بـه اسـتـقـبـال او شـتـافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و (وليد) در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.
خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده بـاشـد) و عـرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكـات يـكـنـوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيـه فـوق نـازل شـد (و بـه مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقيق كنيد).
بـعـضـى نـيـز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار (وليد) درباره ارتداد قبيله (بنى المـصـطـلق ) پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد به سراغ قبيله (بنى المصطلق ) رود، ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده .
(خالد) شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و ماموران اطلاعاتى خود را براى
تـحـقـيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه بنى المصطلق به اسلام كاملا وفا دارند، و صداى اذان و نـمـاز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان (خالد) شخصا به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بازگشت و مـاجـرا را بـه عـرض رسـانـيـد، در ايـن هـنـگـام آيـه فـوق نازل شد و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التانى من الله ، و العجلة من الشيطان !:
درنگ كردن و تحقيق از سوى خدا است و عجله از شيطان است !.
شـان نـزول ديـگرى كه فقط بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند اين است كه آيه در مـورد (مـاريـه ) هـمـسـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) (مـادر ابـراهـيـم ) نـازل شـد، زيـرا خـدمـت پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند كه او پسر عموئى دارد كـه گـاه و بـيـگاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است ) پيامبر على (عـليـه السـلام ) را فـراخـوانـد فـرمـود: بـرادرم ! ايـن شـمـشـير را بگير اگر او را نزد (ماريه ) يافتى به قتل برسان .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) عـرض كـرد: اى رسول خدا! من مامورم كه مانند (سكه تفتيده ) دستور شما را پياده كنم ، يا اينكه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم ).
فـرمـود: نـه ! بـر اسـاس ايـنـكـه حـاضـر چـيـزى مـى بـيـنـد كـه غـائب نـمـى بـيـنـد عمل كن .
عـلى (عـليه السلام ) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزد ماريه است شمشير را كشيدم او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، و سپس خود را از بالا به زيـر افـكـنـد، در ايـن هـنـگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلا عضو جنسى ندارد، خدمت پـيـامـبـر آمـدم و ماجرا را شرح دادم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند.
تفسير :
به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!
در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست پيشى نگرفتن بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ديگر رعايت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او.
آيـات مـورد بـحـث ادامـه وظـائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چيزى داد بـدون تـحـقـيق نپذيرند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را براى پذيرش آن تحت فشار قرار ندهند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد: (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا).
سـپـس بـه عـلت آن اشـاره كـرده مـى افـزايـد: (مـبـادا در صـورت عمل كردن
بدون تحقيق به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد)! (ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على مافعلتم نادمين ).
هـمـانـگـونـه كـه اگـر پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) به گفته (وليد بن عقبه ) عـمـل مـى فـرمـود و با طايفه (بنى المصطلق ) به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.
از لحـن آيـه بـعـد چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه جمعى اصرار بر اين پيكار داشتند قرآن مى گـويـد: ايـن كـار شـايـسـته شما نيست ، اين عين جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت و پشيمانى خواهد بود.
جـمـعـى از عـلمـاى عـلم اصـول بـراى حـجـيـت خـبـر واحـد بـه ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده اند، چرا كه آيه مى گويد: تحقيق و تبين در خبر (فاسق ) لازم است ، و مفهوم آن اين است كه اگر شخص (عادل ) خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت .
ولى به اين استدلال اشكالات فراوانى كرده اند كه از همه مهمتر دو ايراد است ، بقيه اهميت چندانى ندارد: نخست ايـنـكـه اسـتدلال فوق متوقف بر قبول (حجيت مفهوم وصف ) است در حالى كه معروف اين است كه مفهوم وصف حجت نيست .
ديـگـر ايـنـكـه عـلتـى كـه در ذيـل آيـه آمـده اسـت آنـچـنـان گـسـتـرده اسـت كـه خـبـر (عـادل ) و (فـاسـق ) هـر دو را شـامـل مـى شـود، زيـرا عمل به خبر ظنى هر چه باشد احتمال پشيمانى و ندامت دارد.
و امـا ايـن هـر دو اشـكـال قابل حل است ، زيرا مفهوم وصف و هر قيد ديگر
در مـواردى كه به اصطلاح منظور بيان قيود يك مساءله و مقام احتراز است حجت مى باشد و ذكـر ايـن قـيـد (قـيـد فـاسـق ) در آيـه فـوق طـبـق ظـهـور عـرفـى هـيـچ فـايـده قابل ملاحظه اى جز بيان حجيت خبر عادل ندارد.
و امـا در مـورد تـعـليـلى كـه ذيـل آيـه آمـده اسـت ظـاهـر ايـن اسـت كـه هـر گـونـه عـمـل بـه ادله ظـنـيـه را شـامـل نـمـى شـود، بـلكـه نـاظـر بـه مـواردى اسـت كـه در آنـجـا عـمـل ، عـمـل جـاهـلانـه يا سفيهانه و ابلهانه است ، چرا كه در آيه روى عنوان (جهالت ) تـكـيـه شـده ، و مـى دانـيـم غـالب ادلهـاى كـه تـمـام عـقـلاى جـهـان در مـسـائل روزمـره زنـدگـى روى آن تـكـيـه مـى كـنـنـد دلائل ظـنـى اسـت (از قـبـيـل ظـواهـر الفـاظ، قـول شـاهـد، قـول اهـل خـبـره ، قول ذو اليد و مانند اينها).
مـعـلوم است كه هيچيك از اينها جاهلانه و سفيهانه شمرده نمى شود، و اگر احيانا مطابق با واقع نباشد مساءله ندامت نيز در آن مطرح نيست چون يك راه عمومى و همگانى است .
به هر حال به عقيده ما اين آيه از آيات محكمى است كه دلالت بر (حجيت خبر واحد) حتى در (مـوضـوعـات ) دارد، و در ايـن زمـينه بحثه اى فراوانى است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
بـعـلاوه نـمـى تـوان انكار كرد كه مساءله اعتماد بر اخبار موثق اساس تاريخ و زندگى بـشـر را تـشـكـيـل مـى دهـد، بـه طـورى كـه اگـر مـسـاءله حـجـيـت خـبـر عـادل يا موثق از جوامع انسانى حذف شود بسيارى از ميراثهاى علمى گذشته ، و اطلاعات مـربـوط بـه جوامع بشرى ، و حتى مسائل زيادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر و كار داريم به كلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلكه گردش چرخهاى زندگى فعلى او نيز متوقف خواهد شد.
لذا اجـمـاع هـمـه عـقلا بر حجيت آن است و شارع مقدس نيز آن را (قولا) و (عملا) امضا فرموده است .
ولى به همان اندازه كه حجيت خبر واحد ثقه به زندگى سامان مى بخشد، تكيه بر اخبار غـيـر موثق بسيار خطرناك ، و موجب از هم پاشيدگى نظام جامعه ها است ، مصائب فراوانى بـه بـار مـى آورد، حيثيت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، و انسان را به بيراهه و انـحـراف مـى كـشـانـد، و بـه تـعـبـير جالب قرآن در آيه مورد بحث سرانجام مايه ندامت و پشيمانى خواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تكيه بر اخبار غير موثق يكى از حربه هاى قديمى نظامهاى جبار و استعمارى است كه به وسيله آن جو كاذبى ايجاد كرده ، و بـا فـريـب و اغـفـال مـردم نـاآگـاه آنـهـا را گمراه مى سازند، و سرمايه هاى آنها را به تاراج مى برند.
اگـر مـسـلمـانـان دقـيـقـا بـه هـمـيـن دسـتـور الهـى كـه در ايـن آيـه وارد شـده عـمـل كـنـنـد و خبرهاى فاسقين را بدون تحقيق و تبين نپذيرند از اين بلاهاى بزرگ مصون خواهند ماند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است ، منتها گاهى ايـن وثـوق از نـاحـيـه اعـتـمـاد بـه (شـخـص خـبـر دهـنـده ) حـاصـل مـى شـود، و گـاه از قـرائن ديـگـرى از بـيرون ، لذا در پارهاى از موارد با اينكه گوينده خبر فاسق است ما به خبر او اطمينان پيدا مى كنيم .
بنابراين اين وثوق و اعتماد از هر راهى حاصل شود، خواه از طريق عدالت و تقوا و صداقت گـويـنـده باشد، و يا از قرائن خارجى ، براى ما معتبر است ، و سيره عقلا كه مورد امضاى شرع اسلام قرار گرفته ، نيز بر همين اساس است .
بـه هـمـين دليل در فقه اسلامى مى بينيم بسيارى از اخبارى كه سند آنها ضعيف است ، به خـاطـر ايـنـكـه مـورد (عمل مشهور) قرار گرفته ، و آنها از روى قرائنى به صحت خبر واقف شده اند معيار عمل قرار مى گيرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.
به عكس گاه اخبارى نقل شده كه گوينده آن شخص معتبرى است ولى قرائنى از خارج ما را نـسـبـت بـه آن خـبـر بدبين مى سازد، اينجاست كه چارهاى از رها كردن آن نداريم ، هر چند گوينده آن شخص عادل و معتبرى است .
بـنـابـرايـن مـعـيـار در همه جا اعتماد به خود (خبر) است ، هر چند عدالت و صداقت راوى غالبا وسيله اى است براى اين اعتماد اما يك قانون كلى نيست (دقت كنيد).
در آيـه بـعـد بـراى تـاءكـيـد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمده ، مى افزايد: (بدانيد رسـول الله در مـيان شماست ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد) (و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ).
ايـن جـمـله چـنـانكه جمعى از مفسران هم گفته اند نشان مى دهد كه بعد از خبر (وليد) از مـرتـد شـدن طـايـفـه (بـنـى المـصـطـلق ) جـمـعـى از مـسـلمـانـان سـاده دل و ظـاهـر بـيـن به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فشار مى آورند كه بر ضد طايفه مـزبـور اقـدام بـه جـنـگ كـنـد. قـرآن مـى گـويـد: از خـوشـبـخـتـى شـمـا ايـن اسـت كـه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان شما است ، و رابطه با او عالم وحى بر قرار است ، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در ميان شما پيدا شود از اين طريق شما را آگاه مى سازد.
ولى او رهـبـر اسـت انـتـظار نداشته باشيد كه از شما اطاعت كند، و دستور بگيرد، او نسبت به شما از هر كس مهربانتر است ، براى تحميل افكار
خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شما است .
در دنـبـاله آيـه بـه يـكـى ديـگر از مواهب بزرگ الهى به مؤ منان اشاره كرده مى فرمايد (لكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده ) (و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ).
(و بـه عـكـس كـفـر و فـسـق و گـناه را منفور شما قرار داده است ) (و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ).
در حقيقت اين تعبيرات اشاره لطيفى است به قانون (لطف ) آنهم (لطف تكوينى ).
تـوضـيـح ايـنـكـه : وقتى شخص حكيم كارى را مى خواهد تحقق بخشد زمينههاى آن را از هر نظر فراهم مى سازد، اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز كاملا صادق است .
خـدا مـى خـواهـد هـمـه انـسـانـهـا - بـى آنـكـه تـحـت بـرنـامـه جـبـر قـرار گـيـرنـد - بـا مـيـل و اراده خـود راه حـق را بـپـويـنـد، لذا از يـكـسـو ارسال رسل مى كند، و انبيا را با كتابهاى آسمانى مى فرستد، و از سوى ديگر (ايمان ) را محبوب انسانها قرار مى دهد، آتش عشق حقطلبى و حقجوئى را در درون جانها شعله ور مى سازد، و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مى آفريند.
و بـه اين ترتيب هر انسانى فطرتا خواهان ايمان و پاكى و تقوا است و بيزار از كفر و گناه .
ولى كاملا ممكن است در مراحل بعد اين آب زلالى كه از آسمان خلقت در وجود انسانها ريخته شـده ، بـر اثـر تـماس با محيطهاى آلوده ، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرتانگيز گناه و كفر و عصيان گيرد.
ايـن مـوهـبـت فـطـرى انـسانها را به پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و تقدم نيافتن
بر او دعوت مى كند.
ايـن نـكـته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مساءله مشورت هرگز منافات نـدارد، زيـرا هـدف از (شـورى ) ايـن اسـت كـه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نـهـائى بـا شـخـص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، چنانكه از آيه شورى نيز همين استفاده مى شود.
بـه تـعبير ديگر: شورى مطلبى است ، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر، آيه مورد بحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را.
در اينكه منظور از (فسوق ) در آيه فوق چيست ؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغ كرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن ، و عدم وجود قيد در آيه ، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراين تعبير به (عصيان ) بعد از آن به عـنـوان تـاءكـيـد اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه جـمـله (زيـنـه فـى قـلوبـكـم ) (آن را در دل شـمـا زيـنـت داده ) تـاءكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان (ايمان را محبوب شما قرار داد).
بعضى (فسوق ) را اشاره به (گناهان كبيره ) مى دانند، در حالى كه عصيان را اعم دانسته اند، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد.
به هر حال ، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: (كسانى كه واجـد ايـن صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين ، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است ) هدايت يافتگانند) (اولئك هم الراشدون ).
يـعـنـى اگـر ايـن مـوهـبـت الهـى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست .
قـابـل تـوجـه ايـنكه : جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤ منين بود، اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين
اسـت كـه نـشـان دهـد ايـن حـكـم اختصاص به ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ندارد، بـلكـه يـك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند اهل نجات و هدايت است .
آخـرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است .
مى فرمايد (اين فضلى است از ناحيه خداوند، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته ، و خداوند دانا و حكيم است ) (فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ).
آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بى افريند، و آن را با دعـوت انـبـيـا هـمـاهـنـگ و تـكـمـيـل سـازد، و سـرانـجـام شـمـا را بـه سـر منزل مقصود برساند.
ظـاهـر ايـن اسـت كـه (فضل ) و (نعمت ) هر دو اشاره به يك واقعيت است ، و آن مواهبى اسـت كـه از نـاحـيـه خـداونـد بـه بـنـدگـان اعـطـا مـى شـود، مـنـتـهـا فـضـل از ايـن نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد، و نعمت از اين نظر كه بندگان به آن محتاجند، بنابراين به منزله دو روى يك سكه اند.
بـدون شـك عـلم خـداونـد بـه نـيـاز بـنـدگـان ، و حـكـمـت او در زمـيـنـه تكامل و پرورش مخلوقات ، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى ، يعنى
محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.
نكته ها:
(هدايت الهى ) و (آزادى اراده )
آيـات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مساءله (جبر و اختيار) و (هدايت و اضلال ) است ، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردن زمينه هاى رشد و هدايت است .
از يـكـسو (رسول الله ) (صلى الله عليه و آله ) را در ميان مردم قرار مى دهد، و قرآن كه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند، و از سوى ديگر (عشق به ايمان ) و (تنفر و بـيـزارى از كفر و عصيان ) را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولى سرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده ، و تكاليف را در اين زمينه تشريع مى كند.
طـبـق آيـات فـوق عـشـق بـه ايـمـان ، و تـنـفـر از كـفـر، در دل هـمـه انـسـانـهـا بـدون اسـتثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيه تـربـيـتهاى غلط و اعمال خودشان است ، خدا در دل هيچكس (حب عصيان ) و (بغض ايمان ) را نيافريده است .
2 - رهبرى و اطاعت
ايـن آيات بار ديگر تاءكيد مى كند كه وجود (رهبر الهى ) براى نمو و رشد يك جمعيت لازم اسـت ، مـشـروط بـر اينكه (مطاع ) باشد نه (مطيع ) پيروان خود، فرمان او را بر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار
محدود خود تحت فشار قرار دهند.
نـه تـنـهـا در مـورد رهـبـران الهـى ايـن اصـل ثـابـت اسـت كـه در مـسـاءله (مـديـريت ) و (فرماندهى ) همه جا اين امر بايد حكومت كند.
حـاكـمـيت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است ، نه ترك شورى ، چنانكه در بالا نيز اشاره شد.
3 - ايـمـان نـوعـى (عـشـق ) اسـت نـه تـنـهـا (درك عقل )
ايـن آيـات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوى است ، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ در جواب فرمود:
(و هـل الايـمـان الا الحـب و البـغض ؟! ثم تلا هذه الاية : حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون :
آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟! سپس امام (عليه السلام ) به آيه (مورد بحث ) اسـتـدلال فـرمـود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد، و آنرا در دلهايتان تـزيـيـن كـرد، و كـفـر و فـسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگانند).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده است :
و هل الدين الا الحب ؟!: (آيا دين چيزى جز محبت است )؟! سپس به چند آيه از قرآن مجيد از جمله آيه مورد بحث استدلال فرمود، و در پايان اضافه
كرد:
الدين هو الحب ، و الحب هو الدين : (دين محبت است و محبت دين است )!.
ولى بـدون شـك ايـن مـحـبـت - چـنـانـكـه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب گردد و بارور شود.
آيه و ترجمه
و ان طـائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاءصلحوا بينهما فان بغت احدئهما على الا خرى فقاتلوا التـى تـبـغـى حـتـى تـفـى ء الى اءمـر الله فـان فـاءت فـاءصـلحـوا بـيـنـهـمـا بالعدل و اءقسطوا ان الله يحب المقسطين (9)
انما المؤ منون اخوة فاءصلحوا بين اءخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون (10)
|
ترجمه :
9 - هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار سـازيـد و اگـر يـكـى از آنـهـا بـر ديگرى تجاوز كند با طايفه ظالم پيكار كنيد تا به فـرمـان خـدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.
10 - مـؤ مـنـان بـرادر يـكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد، و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.
شاءن نزول :
در شـاءن نـزول ايـن آيـات آمـده اسـت كـه مـيـان دو قـبيله (اوس ) و (خزرج ) (دو قبيله معروف مدينه ) اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن
دو بـه جـان هـم بـيـفـتـنـد و بـا چـوب و كـفـش يـكـديـگـر را بـزنـنـد! (آيـه فـوق نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت ).
بعضى ديگر گفته اند: دو نفر از (انصار) با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند، يكى از آنها به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ، زيرا جمعيت قبيله من زيـاد اسـت ! و ديـگـرى گـفـت : بـراى داورى نـزد رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى رويـم . نـفـر اول نـپـذيـرفـت ، و كـار اخـتلاف بالا گرفت ، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شـمـشـيـر بـه يـكـديـگر حمله كردند آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابر اينگونه اختلافات روشن ساخت ).
تفسير:
مؤ منان برادر يكديگرند
قـرآن در ايـنـجـا بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى و عـمـومى براى هميشه و همه جا مى گويد: (هـرگـاه دو گـروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار سازيد) (و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما).
درسـت اسـت كـه (اقـتـتـلوا) از مـاده (قـتـال ) به معنى جنگ است ، ولى در اينجا قرائن گـواهـى مـى دهـد كـه هـرگـونـه نـزاع و درگـيـرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد، بعضى از شاءن نزولها كه براى آيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
بـلكـه مـى تـوان گـفـت اگـر زمـيـنـه هـاى درگـيـرى و نـزاع فـراهـم شـود فـى المـثـل مـشـاجرات لفظى و كشمكشهائى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام به اصـلاح طبق اين آيه لازم است ، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مى توان استفاده كرد.
بـه هـر حـال ، ايـن يـك وظـيـفـه حـتـمـى بـراى هـمه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خـونـريـزى مـيـان مـسـلمـيـن جـلوگـيـرى كـنـنـد، و بـراى خـود در ايـن زمـيـنـه مـسـؤ ليـت قـائل بـاشـنـد، نـه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.
اين نخستين وظيفه مؤ منان در برخورد با اين صحنه ها است .
سـپس وظيفه دوم را چنين بيان مى كند: (و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز و سـتـم ، و تـسـليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد، تا بـه فـرمـان خـدا بـازگردد و گردن نهد) (فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله ).
بـديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن خود او اسـت ، و بـه اصـطـلاح خـونـشـان هدر است ، هر چند مسلمانند، زيرا فرض بر اين است كه نزاع در ميان دو طائفه از مؤ منين روى داده است .
به اين ترتيب ، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شـمـرده و بـهـاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است ، و اين در صورتى است كه مساءله از طرق مسالمت آميز حل نشود.
سـپس به بيان سومين دستور پرداخته ، مى گويد: (و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خدا شـود و زمـيـنـه صـلح فـراهـم گـردد در مـيـان آن دو طـبـق اصـول عـدالت صـلح بـرقـرار سـازيـد) (فـان فـائت فـاصـلحـوا بـيـنـهـمـا بالعدل ).
يـعـنـى تـنـهـا به درهم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند، بلكه اين پيكار بايد زمينه سـاز صـلح بـاشـد، و مـقـدمـه اى بـراى ريـشـه كـن كـردن عوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند برمى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (بالعدل ) استفاده كرده اند كه اگر در ميان اين دو گروه حـقـى پـايـمـال شده ، يا خونى ريخته شده كه منشاء درگيرى و نزاع گشته است ، بايد آنهم اصلاح شود، و گرنه (اصلاح بالعدل ) نخواهد بود.
و از آنجا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از دو طايفه متخاصم متمايل مى سازد، و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخـريـن دسـتـور بـه مـسـلمـانـان هـشـدار داده كـه : (قـسـط و عـدل و نـفى هرگونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد) (و اقسطوا ان الله يحب المقسطين ).
در آيه بعد براى تاءكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:
(مـؤ مـنـان برادر يكديگرند، بنابراين در ميان دو برادر خود، صلح را بر قرار كنيد) (انما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ).
همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش مى كنيد بايد در مـيـان مـؤ مـنـان مـتـخـاصـم نـيـز بـراى بـرقـرارى صـلح بـه طـور جـدى و قـاطـع وارد عمل شويد.
چـه تـعـبـيـر جالب و گيرائى ؟ كه همه مؤ منان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميان آنـهـا را درگـيـرى مـيـان بـرادران نـاميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفا بدهد.
و از آنـجـا كـه در بـسـيـارى از اوقـات (روابـط) در ايـن گـونـه مـسـائل جـانـشـين (ضوابط) مى شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد: (تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد) (و اتقوا الله لعلكم ترحمون ).
و بـه ايـن تـرتيب يكى از مهمترين مسؤ ليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.
نكته ها:
1 - شرايط قتالاهل بغى (بغاة )
در فـقـه اسـلامـى در كـتـاب جـهـاد بـحـثـى تـحـت عـنـوان قـتـال اهـل البـغـى مـطـرح اسـت كـه مـنـظـور از آن سـتـمـگـرانـى اسـت كـه بـر ضـد امـام عادل و پيشواى راستين مسلمين قيام مى كنند، و براى آنها احكام فراوانى است كه در آن باب آمده است .
ولى بـحـثـى كـه در آيه فوق مطرح است مطلب ديگرى است و آن نزاع و كشمكشهائى است كـه در مـيـان دو گروه از مؤ منان رخ مى دهد، و در آن نه قيام بر ضد امام معصومى است ، و نـه قـيام بر ضد حكومت صالح اسلامى ، هر چند بعضى از فقها يا مفسران خواسته اند از اين آيه در مساءله سابق نيز استفاده كنند
ولى بـه گـفـتـه (فـاضـل مـقـداد) در (كـنـز العـرفـان ) ايـن استدلال خطا است .
چـرا كـه قـيـام بـر ضد امام معصوم موجب كفر است در حالى كه نزاع ميان مؤ منان تنها موجب فـسـق اسـت نـه كـفـر، و لذا قـرآن مـجـيد در آيات فوق هر دو گروه را مؤ من و برادر دينى يكديگر ناميده است ، به اين ترتيب احكام (اهل بغى ) را نمى توان به اينگونه افراد تعميم داد.
مـتـاءسـفانه در فقه بحثى پيرامون احكام اين گروه نيافتيم ، ولى آنچه از آيه فوق به ضـمـيمه قرائن ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف و نهى از منكر آمده است مى توان استفاده كرد (احكام ) زير است :
الف - اصلاح در ميان گروههاى متخاصم مسلمين يك امر واجب كفائى است .
ب - بـراى تـحـقـق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد و به اصطلاح قاعده (الاسهل فالاسهل ) را رعايت نمود، ولى چنانچه مفيد واقع نشود مبارزه مسلحانه و جنگ و قتال نيز جائز بلكه لازم است .
ج - خـونـهـاى باغيان و متجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود و اموالى از آنها كه از بين مـى رود هـدر اسـت ، زيـرا بـه حـكـم شـرع و انـجـام وظـيـفـه واجـب واقـع شـده اسـت ، و اصل در اينگونه موارد عدم ضمان است .
د - در مـراحـل اصـلاح از طـريـق گـفـتـگـو اجـازه حـاكـم شـرع لازم نيست ، اما در مرحله شدت عـمـل ، مـخـصوصا آنجا كه منتهى به خونريزى مى شود بدون اجازه حكومت اسلامى و حاكم شـرع جـائز نـيـسـت ، مـگـر در مـواردى كـه دسـتـرسـى بـه هـيـچـوجـه نـباشد كه در اينجا عدول مؤ منين و افراد آگاه تصميم گيرى مى كنند.
ه- در صورتى كه طايفه باغى و ظالم خونى از (گروه مصلح ) بريزد و يا
امـوالى را از بـيـن بـبـرد بـه حـكـم شـرع ضـامـن اسـت ، و در صـورت وقـوع قتل عمد حكم قصاص جارى است ، و همچنين در مورد خونهائى كه از طايفه مظلوم ريخته شده و امـوالى كـه تـلف گـرديـده حـكـم (ضـمـان ) و (قصاص ) ثابت است ، و اينكه از كـلمـات بـعـضـى اسـتـفاده مى شود كه بعد از وقوع صلح طايفه باغى و ظالم در برابر خـونـهـا و امـوالى كـه بـه هـدر رفته مسئوليتى ندارند، چرا كه در آيه مورد بحث به آن اشـاره نـشـده ، درست نيست ، و آيه درصدد بيان همه اين مطلب نمى باشد، بلكه مرجع در اينگونه امور ساير اصول و قواعدى است كه در ابواب قصاص و اتلاف آمده است .
و - چـون هـدف از ايـن پـيـكـار و جـنـگ وادار كـردن طـايـفـه ظـالم بـه قـبـول حـق است ، بنابراين در اين جنگ مساءله اسيران جنگى ، و غنائم ، مطرح نخواهد بود، زيرا فرض اين است كه هر دو گروه مسلمانند، ولى اسير كردن موقت براى خاموش ساختن آتش نزاع مانعى ندارد، اما بعد از صلح بلافاصله اسيران بايد آزاد شوند.
ز - گـاه مـى شـود كـه هـر دو طـرف نـزاع بـاغى ، ظالمند، اينها گروهى از قبيله ديگر را كـشـتـه و امـوالى را بـرده انـد و آنـهـا نـيـز هـمـيـن كـار در مـورد قـبـيـله اول انـجـام داده انـد، بـى آنكه بمقدار لازم براى دفاع قناعت كنند، خواه هر دو به يك مقدار بغى و ستم كنند يا يكى بيشتر و ديگرى كمتر.
البـتـه حـكـم ايـن مـورد در قرآن مجيد با صراحت نيامده ، ولى حكم آن را مى توان از طريق الغـاء خـصـوصـيت از آيه مورد بحث دريافت ، و آن اينكه وظيفه مسلمين اين است كه هر دو را صـلح دهـنـد، و اگر تن به صلح ندادند با هر دو پيكار كنند تا به فرمان الهى گردن نهند، و احكامى كه در بالا درباره باغى و متجاوز گفته شد در مورد هر دو جارى است .
در پايان اين سخن باز تاءكيد مى كنيم كه حكم اين باغيان از كسانى كه
قـيـام بـر ضـد امـام مـعـصـوم يـا حـكـومت عادل اسلامى مى كنند جدا است ، و گروه اخير احكام سختتر و شديدترى دارند كه در فقه اسلامى در (كتاب الجهاد) آمده است .
2 - اهميت اخوت اسلامى
جمله (انما المؤ منون اخوة ) كه در آيات فوق آمده است يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است ، شعارى بسيار گيرا، عميق ، مؤ ثر و پرمعنى .
ديـگـران وقـتـى مـى خـواهـنـد زيـاد اظـهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان (رفـيـق ) يـاد مى كنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مسلمين را به قدرى بالا بـرده كـه بـه صـورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى براساس مساوات و برابرى ، مطرح مى كند، و آن علاقه دو برادر نسبت به يكديگر است .
روى ايـن اصـل مـهـم اسـلامـى مـسـلمانان از هر نژاد و هر قبيله ، و داراى هر زبان و هر سن و سـال ، با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند، و ديگرى در غرب .
در مـراسـم (حـج ) كـه مـسـلمـين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين عـلاقـه و پـيـونـد و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر اسـلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و بـرادر يـكـديـگـر خـطـاب كـرده ، نـه تـنـهـا در لفـظ و در شـعـار كـه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.
در روايـات اسلامى نيز روى اين مساءله تاءكيد فراوان شده ، و مخصوصا جنبه هاى عملى آن ارائه گرديده است كه به عنوان نمونه چند حديث پر محتواى
زير را از نظر مى گذرانيم :
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است : المسلم اخو المسلم ، لا يظلمه ، و لا يخذله ، و لا يـسـلمـه : (مـسـلمان برادر مسلمان است ، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريش بر نمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد).
2 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده : مثل الاخوين مثل اليدين يغسل احداهما الاخر: (دو برادر دينى همانند دو دستند كه هـر كـدام ديـگـرى را مـى شـويـد)! (بـا يـكـديـگـر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند).
3 - امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: المؤ من اخو المؤ من ، كالجسد الواحد، اذا اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحدة : (مؤ من برادر مؤ من است ، و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده ).
4 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عليه السلام ) مى خوانيم : المؤ من اخو المؤ من عينه و دليـله ، لا يـخـونه ، و لا يظلمه ، و لا يغشه ، و لا يعده عدة فيخلفه : (مؤ من برادر مؤ من اسـت و بـه مـنـزله چـشـم او و راهنماى او است هرگز به او خيانت نمى كند، و ستم روا نمى دارد، با او غش و تقلب نمى كند، و هر وعده اى را به او دهد تخلف نخواهد كرد).
در مـنـابـع حـديـث مـعـروف اسلامى روايات زيادى در زمينه حق مؤ من بر برادر مسلمانش ، و انـواع حـقـوق مـؤ مـنين بر يكديگر، و ثواب ديدار برادران مؤ من و مصافحه ، و معانقه ، و يـاد آنـهـا كـردن ، و قـلب آنـهـا را مـسـرور نمودن ، و مخصوصا بر آوردن حاجات مؤ منان و كوشش و تلاش در انجام اين خواسته ها، و زدودن غم از دلها و اطعام ، و پوشاندن لباس و اكـرام و احـتـرام آنـهـا وارد شـده اسـت كـه بـخـشـهـاى مـهـمـى از آن را در (اصول كافى ) در ابواب مختلف تحت عناوين فوق مى توان مطالعه كرد.
5 - در پـايان اين بحث به روايتى اشاره مى كنيم كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) دربـاره حـقـوق سـى گـانـه مـؤ مـن بـر بـرادر مـؤ مـنـش نقل شده كه از جامعترين روايات در اين زمينه است :
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ): للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لا برائة له منها الا بالاداء او العفو.
يـغـفـر زلتـه ، و يـرحـم عـبـرتـه ، و يـسـتـر عـورتـه ، و يقيل عثرته ، و يقبل مغدرته ، و يرد غيبة ، و يديم نصيحته ، و يحفظ خلته ، و يرعى ذمته ، و يعود مرضه .
و يـشـهـد مـيـتـه ، و يـجيب دعوته ، و يقبل هديته ، و يكافا صلته ، و يشكر نعمته و يحسن نصرته ، و يحفظ حليلته ، و يقضى حاجته ، و يشفع مساءلته ، و يسمت عطسته .
و يـرشـد ضـالتـه ، و يـرد سـلامـه ، و يـطيب كلامه ، و يبر انعامه ، و يصدق اقسامه ، و يوالى وليه ، و لا يعاديه ، و ينصره ظالما و مظلوما: فاما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه ، و امـا نـصـرتـه مـظلوما فيعينه على اخذ حقه ، و لا يسلمه و لا يخذله ، و يحب له من الخير ما يحب لنفسه ، و يكره له من الشر ما يكره لنفسه
پـيـامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر
مسلمان او:
لغـزشـهاى او را ببخشد، در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد، اشتباهات او را جبران كند، عذر او را بپذيرد، در برابر بدگويان از او دفاع كند، همواره خـيـرخـواه او بـاشـد، دوسـتـى او را پـاسـدارى كـنـد، پـيـمـان او را رعـايـت كـنـد، در حال مرض از او عبادت كند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.
دعوت او را اجابت كند، هديه او را بپذيرد، عطاى او را جزا دهد، نعمت او را شكر گويد، در يارى او بكوشد، ناموس او را حفظ كند، حاجت او را برآورد، براى خواسته اش شفاعت كند، و عطسه اش را تحيت گويد.
گـمـشـده اش را راهنمائى كند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد، سوگندهايش را تصديق كند، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند، در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم : اما يارى او در حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند.
او را در برابر حوادث تنها نگذارد، آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد، و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد.
و بـه هـر حال يكى از حقوق مسلمانان بر يكديگر مساءله يارى كردن و اصلاح ذات البين است به ترتيبى كه در آيات و روايت فوق آمده (در زمينه اصلاح ذات البين بحث ديگرى در جـلد هـفـتـم صـفـحـه 83 بـه بـعـد ذيـل آيـه يـك سـوره انفال داشتيم ).