آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل من الرحمن الرحيم (2)
كتب فصلت ءايته قرءانا عربيا لقوم يعلمون (3)
بشيرا و نذيرا فاءعرض اءكثرهم فهم لا يسمعون (4)
و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا إ ليه و فى ءاذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إ ننا عملون (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است .
3 - كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است ، فصيح و گويا براى جمعيتى كه آگاهند.
4 - قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است ، ولى اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزى نمى شنوند.
5 - آنها گفتند: قلبهاى ما در پوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد، حالا كه چنين است تو به دنبال عمل خود باش ما هم براى خود عمل مى كنيم .
تفسير:
باز هم عظمت قرآن
در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند، اما آنها مى گفتند: اين شعر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و بعضى مى گفتند اين (كهانت ) است (كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند) و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را قرآن گذاشته است ).
روزى (ابو جهل ) به (وليد بن مغيره ) كه از رجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات از او داورى و نظر خواهى مى كرد، گفت : اى (ابا عبد شمس ) (ابا عبد شمس كنيه وليد بود) اينهائى را كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: چيست ؟ سحر است ؟ يا كهانت است ؟ يا خطبه ؟
گفت : بگذاريد سخنانش را بشنوم ، نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت : اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان !
فرمود: شعر نيست ، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده ، گفت : هر چه هست بخوان ؟
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرائت سوره حم سجده را آغاز كرد، هنگامى كه بسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت : مردى در يمامه داريم نامش (رحمن ) است ، مثل اينكه او را مى خوانى !
فرمود: نه ، خدا را مى خوانم كه (رحمن ) و (رحيم ) است .
سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) (آيه 13 همين سوره ) رسيد، (وليد) از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد، از جا برخواست و به سوى خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!
قريش گفتند: اى (ابوجهل )! مثل اينكه (وليد بن مغيره ) متمايل به دين محمد شده است ، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت ، و به منزلش رفت ؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند.
روز ديگر (ابوجهل ) به سراغ او آمد گفت : اى عمو! (وليد عموى ابوجهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى !
وليد گفت : مگر چه شده ، فرزند برادر؟
گفت : تو دلباخته آئين محمد شدى ؟
وليد گفت : من به هيچوجه دلبستگى پيدا نكردم ، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم ، ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود!
ابو جهل گفت : شعر است ؟
گفت : ابدا، شعر نيست .
گفت : خطبه هاى موزون است ؟
گفت : نه ، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت ، و اين سخنانى است متفاوت كه هموزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد!
گفت كه (كهانت ) است ؟!
گفت : نه .
گفت : پس چيست ؟
گفت : بگذار در آن بينديشم !
روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟
گفت : بگوئيد (سحر) است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!
اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره (مدثر) (آيات 11 - 30) درباره او نازل شد.
اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است ، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس ‍ العملى را بجا مى گذارد.
به تفسير آيات باز گرديم .
باز در آغاز اين سوره به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم (حم ) كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير حروف مقطعه بحث كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم جز اينكه بعضى (حم ) را نام سوره و يا (ح ) را اشاره به (حميد) و (م ) را اشاره به مجيد كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.
سپس اشاره به عظمت قرآن كرده مى گويد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است ) (تنزيل من الرحمن الرحيم ).
(رحمت عامه ) خداوند و (رحمت خاصه ) او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است ، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت است ، و براى اولياى خدا بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد. در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانى كه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته همان (رحمت ) است ، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و از تعليماتش الهام گيرند.
بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان تفصيلى پرداخته ، و اوصاف پنجگانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهره اصلى قرآن در بردارد.
نخست مى گويد: (اين كتابى است كه آياتش مبين ، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده ، و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است ) (كتاب فصلت آياته ).
(كتابى است فصيح و گويا) (قرآنا عربيا).
(براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقتند) (لقوم يعلمون ).
(قرآنى كه بشير و نذير است ، و اميد بخش و بيم آفرين ، نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند) (بشيرا و نذيرا).
(اما اكثر آنها رويگردان شدند لذا چيزى نمى شنوند) (فاعرض ‍ اكثرهم فهم لا يسمعون ).
به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريع شده است به گونه اى كه هر كس در هر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى به مقدار فكر و نياز خويش از آن بهره مى گيرد.
وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است ، زيرا قرآن از ماده قرائت در اصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است .
در توصيف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق ، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد.
توصيف چهارم و پنجم بيانگر تاءثير عميق تربيتى آن است ، از طريق بشارت و انذار، گاه چنان آياتش در تشويق نيكان و پاكان اوج مى گيرد كه تمام وجود انسان را به وجد مى آورد، و گاه در تهديد و انذار فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است كه مو بر تن انسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش ‍ مى برد.
ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گوئى كرند و هيچ نمى شنوند، گوش ظاهرشان سالم است ، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست داده اند.
اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از دعوت خود ماءيوس سازند، و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست ، و بيهوده تلاش مكن ! چنانكه در آيه بعد مى گويد: (آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد)! (و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قر و من بيننا و بينك حجاب ).
(حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش توبه سراغ عمل و برنامه هاى خود باش ، و ما به عقائد و مذهب خود عمل مى كنيم ) (فاعمل اننا عاملون ).
درست همانند بيمار نادان و ابلهى كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد از همه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد.
نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن وارد نمى شود!
توجه داشته باشيد (اكنه ) جمع (كنان ) به معنى پوشش است ، نه يك پوشش كه در حقيقت پوششهاى جهل و تعصب ، پوشش ‍ لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.
آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه عقل ما چيزى درك نمى كند گوش ما هم سنگين است ، و سخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها!.

از همه اينها گذشته گوئى در ميان ما و تو پرده ضخيمى كشيده شده كه اگر گوش سالمى هم مى داشتيم صدايت به گوش ما نمى رسيد، پس ‍ چرا اين همه خود را خسته مى كنى ، فرياد مى زنى ، دل مى سوزانى ، شب و روز تبليغ مى كنى ، ما را به حال خود بگذار كه در اينجا كالاى تو مشترى ندارد! تو بر دين خود و ما هم بر آئين خود!!
اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش ‍ اينچنين از حق گريزان باشد:
در چشم اين سياهدلان صبح كاذب است در روشنى اگر يد بيضا كند كسى !
قابل توجه اينكه نمى گفتند: و بيننا و بينك حجاب (ميان ما و تو حجابى است ) بلكه كلمه (من ) را به آن مى افزودند و مى گفتند: و من بيننا و بينك حجاب : تا تاءكيد بيشترى را بيان كنند، زيرا با افزودن اين كلمه مفهوم جمله چنين مى شود: تمام فاصله ميان ما و تو را حجابى پر كرده بديهى است ، و البته حجابى كه تمام اين فاصله را در برگيرد بايد بسيار ضخيم باشد، و طبيعى است سخن گفتن از پشت چنين حجاب كمترين اثرى نخواهد داشت .
جمله (فاعمل اننا عاملون ) ممكن است براى ماءيوس ساختن پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه كافران گفته شده باشد كه تو مشغول برنامه خويش باش و ما مشغول برنامه آئين خويش هستيم .
و نيز ممكن است يكنوع تهديد نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه تو هر كار از دستت ساخته است انجام ده ، ما هم آنچه در توان داريم بر ضد شخص تو و آئين تو انجام خواهيم داد، و اين نهايت لجاجت آنها را بيان مى كند.
آيه و ترجمه


 


قل إ نما انا بشر مثلكم يوحى إ لى انما إ لهكم إ له واحد فاستقيموا إ ليه و استغفروه و ويل للمشركين (6)
الذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (7)
إ ن الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون (8)

 


ترجمه :

6 - بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است ، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان !
7 - همانها كه زكات را ادا نمى كنند، و آخرت را منكرند.
8 - اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.
تفسير:
مشركان چه كسانى هستند؟
اين آيات همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده ، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
مى فرمايد: (بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد).
نه مدعى فرشته بودنم ، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود، من هرگز نمى خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم ، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى گذارم ، و بيش از اين وظيفه اى ندارم ، تصميم گيرى نهائى با خود شما است .
سپس ادامه مى دهد اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد (فاستقيموا اليه و استغفروه ).
سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: (واى بر مشركان ) (و ويل للمشركين ).
آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته ، و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد: (همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند) (الذين لاياتون الزكاة و هم بالاخرة هم كافرون ).
در حقيقت معرف آنها دو چيز است : ترك زكات ، و انكار معاد.
اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است ، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است ، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى شود؟
بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته اند ترك زكات هر چند تواءم با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است .
بعضى ديگر ترك تواءم با انكار را دليل بر كفر دانسته اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى باشد.
جمعى گفته اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است ، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است ، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است (خيرا منه زكاة ) (فرزندى كه از او پاكتر باشد).
ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لايوتون (نمى پردازند وادا نمى كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.
بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.
مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است ، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره هائى است كه در مكه نازل شده ، لذا ناچار شده اند كه زكات را در اينجا به معنى هرگونه (انفاق در راه خدا) تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.
به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه هاى ايثار و گذشت و عشق به الله است ، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى باشد، و انفاق و ترك انفاق مى تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه هاى آن را در طول زندگى ديده ايم .
و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده ، و يا ترك زكات تواءم با انكار وجوب آن است .
نكته ديگرى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه (زكات ) در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است ، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى شده ، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است .
گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام درباره (اصحاب رده ) (گروهى كه بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرتد شدند) آمده است ، آنها جمعى از طوايف (بنى طى ) و (غطفان ) و (بنى اسد) بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند
درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى تواند در عين حال اشاره سربسته اى به مطلب فوق باشد.
در تواريخ آمده است كه اهل رده بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند: اما الصلاة فنصلى ، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!: (نماز را مى خوانيم ، اما زكات نه ، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد)! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى دانستند.
در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ).
(ممنون ) از ماده (من ) در اينجا به معنى قطع يا نقص است ، بنابراين (غير ممنون ) يعنى (غير مقطوع ) و بدون نقص ، بعضى واژه (منون ) (بر وزن زبون به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته اند و همچنين (منت گذاردن با زبان ) را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است ، و دومى نعمت و شكر را قطع مى كند.
بعضى از مفسران نيز گفته اند: منظور از (غير ممنون ) در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤ منان در اين اجر و پاداش گذارده نمى شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد).
نكته :
اهميت فوق العاده زكات در اسلام :
آيه فوق با تعبير تكان دهنده اش تاءكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى ، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده تر، و بايد چنين باشد زيرا:
(زكات ) يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت ، و پر كردن فاصله هاى طبقاتى ، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى ، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى ، و خلاصه وسيله بسيار مؤ ثرى براى قرب الهى است .
در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى دهد (ترك زكات ) در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده ، به عنوان نمونه :
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) اين بود: يا على كفر بالله العظيم من هذه الامه عشرة ، و عد منهم مانع الزكاة ... ثم قال يا على ! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤ من و لا مسلم و لا كرامة ، يا على ! تارك الزكات يسئل الله الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون ...:
(اى على ! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد ... سپس فرمود: اى على ! هر كس ‍ قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤ من است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.
اى على ! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند اما پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده : زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى شنود)...
2 - در حديث ديگرى از امام صادق آمده است : ان الله عز و جل فرض ‍ للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دمائهم و بها سموا مسلمين : (خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود).
3 - بالاخره در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا: (كسى كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى ).
در زمينه اهميت زكات در اسلام ، و فلسفه آن ، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام ، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه ) مشروحا بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه


قل ائنكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العالمين (9)
و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقوتها فى اربعة ايام سواء للسائلين (10)
ثم استوى إ لى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين (11)
فقضهن سبع سموات فى يومين واوحى فى كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم (12)

 


ترجمه :

9 - بگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد؟ و براى او همانندهائى قائل مى شويد؟ او پروردگار جهانيان است .
10 - او در زمين كوههائى قرار داد، و بركاتى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان !
11 - سپس اراده آفرينش آسمان فرمود در حالى كه به صورت دود بود، به آن و به زمين دستور داد به وجود آئيد و شكل گيريد، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه ! آنها گفتند: ما از روى طاعت مى آئيم !
12 - در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و آنچه را مى خواست در هر آسمانى مقدر فرمود، و آسمان پائين را با چراغهاى (ستارگان ) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم ، اين است تقدير خداوند دانا.
تفسير:
دورانهاى آفرينش آسمانها و زمين
آيات فوق نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت و علم و قدرت خدا در آفرينش زمين و آسمان و آغاز خلقت موجودات است كه به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كافران و مشركان را مخاطب ساخته و از آنها سؤ ال كند آيا خداوندى را كه مبداء اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار كنند؟ تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند و به داورى طلبد.
مى فرمايد: (بگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد)؟!
(قل ءانكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين ).
(و براى او شبيه و نظيرهائى قائل مى شويد) (و تجعلون له اندادا).
چه اشتباه بزرگ ، و چه سخن بى پايه اى ؟
(او پروردگار جهانيان است ) (ذلك رب العالمين ).
آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون تدبير مى كند، او خالق اين آسمان و زمين نيست ؟ اگر او خالق و مدبر است پس اين بتها و معبودهاى ساختگى را چگونه در كنار او قرار مى دهيد؟ شايستگى پرستش تنها براى كسى است كه خلقت و تدبير و مالكيت و حكومت جهان از آن او است .
در آيه بعد به آفرينش كوهها، و معادن و بركات زمين ، و مواد غذائى پرداخته مى فرمايد: (او در زمين كوههائى قرار داد و بركات و منافعى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود) (و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام ).
(اين مواد غذائى درست به اندازه نياز نيازمندان و تقاضا كنندگان است ) (سواء للسائلين ).
به اين ترتيب خداوند نيازمنديهاى همه نيازمندان را پيش بينى كرده ، و براى همه آنها آنچه لازم بوده است آفريده ، و هيچ كم و كاستى در آن وجود ندارد، همانگونه كه در آيه 50 سوره طه مى گويد: ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : (پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه آفرينش او اقتضا داشت عطا كرد، و سپس او را در مسيرش هدايت نمود).
منظور از سائلين در اينجا ممكن است انسانها بوده باشند، يا اعم از انسانها و حيوانات و گياهان (و اگر به صورت جمع عاقل ذكر شد به اصطلاح از باب (تغليب ) است ).
مطابق اين تفسير نه تنها نياز انسانها بلكه نياز حيوانات و گياهان را از آغاز در زمين پيش بينى كرده ، و آنچه براى ادامه حيات آنها لازم بوده ، آفريده است .
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه :
چگونه در آيات فوق آفرينش زمين را در دو روز، و كوهها و بركات و غذاها در چهار روز، و در دنباله اين آيات ، آفرينش آسمانها را نيز در دو روز ذكر كرده كه مجموعا هشت روز مى شود؟ در حالى كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد آفرينش آسمانها و زمين مجموعا در شش روز، يا به تعبير ديگر در شش دوران ، بيان شده است .
مفسران در پاسخ اين سؤ ال دو راه را انتخاب كردند:
راه اول كه مشهور و معروف است اينكه : آنجا كه مى گويد (اربعة ايام ) (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است ، به اين ترتيب در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد، و در دو روز بعد ساير خصوصيات زمين ، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعا شش ‍ روز (شش دوران ) مى شود.
نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسى نيز وجود دارد كه فى المثل گفته مى شود: از اينجا تا مكه ده روز طول مى كشد، و تا مدينه پانزده روز، يعنى پنج روز فاصله مكه و مدينه است و ده روز فاصله اينجا تا مكه .
البته اگر آيات متعدد آفرينش در شش روز نبود چنين تفسيرى پذيرفته نمى شد، ولى از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، و قرينه يكديگر مى شوند، تفسير بالا بخوبى قابل قبول است .
راه ديگرى كه تعداد كمى از مفسران آنرا انتخاب كرده اند اين است كه : اربعة ايام (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نيست بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال است كه مبداء پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذائى انسانها و حيوانات است .
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه هماهنگى را در ميان جمله هاى آيات فوق تاءمين نمى كند چرا كه در مورد خلقت زمين و آسمان يوم به معنى دوران آغاز پيدايش است ، طبق اين تفسير (يوم ) در مورد خصوصيات زمين و مواد غذائى به معنى فصول سال مى باشد كه پيوسته تكرار مى گردد.
بعلاوه نتيجه آن اين است كه از شش روز آفرينش تنها از دو روز مربوط به خلقت زمين ، و دو روز مربوط به خلقت آسمانها، بحث شده ، اما دو روز باقيمانده كه مربوط به خلقت موجوداتى است كه ميان زمين و آسمان قرار دارند (ما بينهما) سخنى به ميان نيامده است .
به هر حال تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه روز در آيات فوق هرگز به معنى روز معمولى نيست ، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان اصلا روز به اين معنى وجود نداشت ، بلكه منظور از آن دورانهاى آفرينش است كه گاه ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده .
توضيح اين معنى را به طور كامل در جلد ششم (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) صفحه 200 به بعد آورده ايم .
در اينجا دو نكته ديگر باقى مى ماند كه بايد به آن توجه كرد:
نخست اينكه منظور از (بارك فيها) چيست ؟ ظاهر اين است كه اشاره به معادن و منابع زير زمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده زمين مى باشد.
در اينكه تعبير به (فى اربعة ايام ) (در چهار روز) مربوط به آفرينش ‍ كداميك از موضوعاتى است كه در آيه ذكر شده بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه تنها به مساءله (اقوات ) (مواد غذائى ) مربوط است ، در حالى كه چنين نيست ، بلكه مربوط به هر سه قسمت مذكور در آيه است (آفرينش كوهها، آفرينش منابع و بركات زمين ، و آفرينش مواد غذائى ) زيرا در غير اين صورت بعضى از اين امور داخل در ايامى كه در آيات فوق آمده است نخواهد بود و اين با نظام آيات تناسب ندارد.
بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل تكاملى آن به بحث از آفرينش آسمانها پرداخته مى فرمايد: (سپس اراده آفرينش ‍ آسمان نمود در حالى كه به صورت دود بودند، در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود: به وجود آئيد و شكل گيريد، چه از روى طاعت و چه اكراه ) (ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها).
(آنها گفتند ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آئيم ) (قالتا اتينا طائعين ).
(در اين هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد و كامل كرد) (فقضاهن سبع سموات فى يومين ).
(و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد) و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفريد و به آنها نظام بخشيد (و اوحى فى كل سماء امرها).
و آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت بخشيديم ، و با شهابها از استراق سمع شياطين حفظ كرديم ) (و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا).
آرى (اين است تقدير خداوند قادر و دانا) (ذلك تقدير العزيزالعليم ).
در اين دو آيه نكات مهمى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - تعبير به (ثم ) (سپس ) معمولا براى تاءخير در زمان مى آيد، ولى گاه به معنى تاءخير در بيان مى باشد.
اگر به معنى اول باشد مفهومش اين است كه آفرينش آسمانها بعد از خلقت زمين و آفرينش كوهها و معادن و مواد غذائى صورت گرفته است ، ولى اگر به معنى دوم باشد هيچ مانعى ندارد كه آفرينش آسمانها قبلا صورت گرفته ، و زمين بعد از آن ، ولى به هنگام بيان كردن نخست از زمين و ارزاق و منابع آن كه مورد توجه و نياز انسانهاست شروع كرده ، سپس به شرح آفرينش آسمان پرداخته است معنى دوم گذشته از اينكه با اكتشافات علمى هماهنگتر است با آيات ديگر قرآن نيز موافقت دارد چرا كه در سوره نازعات چنين مى فرمايد اءاءنتم اشد خلقا ام السماء بناها رفع سمكها فسواها و اغطش ليلها و اخرج ضحاها و الارض بعد ذلك دحاها اخرج منها مائها و مرعاها و الجبال ارساها متاعا لكم و لانعامكم :
(آيا زنده شدن شما بعد از مرگ مهمتر است ، يا آفرينش آسمان ؟ خداوند آن را بيان كرد و برافراشت و منظم ساخت ، شب آن را تاريك ، و روز آن را آشكار ساخت ، و زمين را بعد از آن گسترد، آبهاى درونى آن و گياهان و چراگاههاى آن را خارج نمود، و كوهها را بعد از آن پا بر جا ساخت ، تا وسيله زندگى براى شما و چهارپايانتان فراهم گردد) (نازعات 27 - 33).
اين آيات به خوبى روشن مى سازد كه گسترش زمين و جوشيدن چشمه ها و پيدايش درختان و مواد غذائى ، همه بعد از آفرينش آسمانها صورت گرفته است ، در حالى كه اگر (ثم ) را به تاءخير زمانى تفسير كنيم بايد بگوئيم همه اينها قبل از آفرينش آسمان صورت گرفته ، و از آنجا كه كلمه بعد ذلك به روشنى همه اينها
را بعد از آن مى شمرد، تفسير ثم به تاءخير بيانى روشن به نظر مى رسد.
2 - (استوى ) از ماده (استواء) در اصل به معنى اعتدال يا مساوات دو چيز با يكديگر است ، ولى به طورى كه بعضى از ارباب لغت و مفسران گفته اند اين ماده هنگامى كه با (على ) متعدى شود به معنى استيلاء و سلطه بر چيزى است ، مانند الرحمن على العرش ‍ استوى (خداوند بر عرش استيلا دارد) (طه - 5).
و هنگامى كه با (الى ) متعدى شود به معنى قصد مى آيد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ثم استوى الى السماء: (سپس اراده آفرينش آسمان كرد).
3 - جمله (هى دخان ): (آسمانها در آغاز به صورت دود بود نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظيمى بوده است ، و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملا هماهنگ است .
هم اكنون نيز بسيارى از ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.
4 - جمله (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها): (خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود در آييد از روى اطاعت يا اكراه ) به اين معنى نيست كه واقعا سخنى با لفظ گفته شده باشد، بلكه گفته خداوند همان فرمان تكوينى ، و اراده او بر امر آفرينش است ، و تعبير به (طوعا او كرها) اشاره به اين است كه اراده قطعى خداوند به شكل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مى بايست آن مواد به چنين صورت مطلوبى در آينده بخواهند يا نخواهند.
5 - جمله (اتينا طائعين ): ما از روى اطاعت شكل نهائى به خود گرفتيم اشاره به اين است كه مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين از نظر تكوين و آفرينش
كاملا تسليم اراده و فرمان خدا بود، اشكال لازم را به خود پذيرفت ، و هيچگونه مقاومتى در برابر اين فرمان الهى از خود نشان نداد.
به هر حال روشن است كه آن امر و اين (امتثال ) جنبه تكليفى و تشريعى نداشته ، بلكه صرفا از نظر تكوين صورت گرفته است .
6 - جمله (فقضاهن سبع سماوات فى يومين ): (آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد) اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانها است كه هر دورانى از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده ، و هر دوران به نوبه خود به ادوار ديگرى تقسيم مى شود، اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب ، و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.
قبلا نيز گفته ايم : استعمال (يوم ) و معادل آن در فارسى (واژه روز) و در لغات ديگر به معنى (دوران ) بسيار رائج و متداول است ، و حتى در كلمات روزمره ما فراوان ديده مى شود، فى المثل مى گوئيم انسان در زندگى يكروز گرفتار ناكامى مى شود و روز ديگر پيروز مى گردد، اشاره به تركيب زندگى از دورانهاى مختلف شكست و پيروزى است .
شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) ذكر شده است .
7 - عدد (سبع ) (هفت ) ممكن است در اينجا (عدد تكثير) باشد يعنى آسمانهاى فراوان و كرات بيشمارى آفريديم ، و نيز ممكن است (عدد تعداد) باشد، يعنى عدد آسمانها درست هفت است ، با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جمله بعد در اين آيه جزء آسمان اول است ، به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعه آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته ، دستگاههاى علمى و تحقيقاتى انسان به ماوراء اين منطقه يعنى غير از آسمان اول نفوذ نكرده است .
اما شش عالم ديگر چگونه است ؟ و از چه تشكيل يافته جز خدا نمى داند.
اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد اول ، در تفسير آيه 29 بقره ، تحت عنوان آسمانهاى هفتگانه مطالعه فرمائيد (چاپ جديد صفحه 165).
8 - جمله (واوحى فى كل سماء امرها): (در هر آسمانى فرمان خود را وحى كرد و نظام لازم را به آنها بخشيد) اشاره به اين است كه تنها با آفرينش آسمانها مساءله تمام نشد، بلكه در هر كدام آنها موجودات و مخلوقات و نظام و تدبير خاصى مقرر فرمود كه هر يك به تنهائى نشانه اى از عظمت و علم و قدرت او است .
9 - جمله (و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا): (آسمان پائين را به چراغهاى روشن ستارگان زينت بخشيديم و در آن شهابهائى كه پهنه آسمان را از شياطين حفظ مى كنند آفريديم ) دليل بر اين است كه همه ستارگان زينت بخش آسمان اول مى باشند و در نظر انسانها همانند چراغهائى هستند كه از سقف اين آسمان نيلگون آويزان شده است ، و نه تنها زينت آسمانند و با تلالا خاص و چشمك زدنهاى پر معنى و پى در پى قلب عاشقان اسرار آفرينش را به سوى خود جذب مى كنند، و ترانه توحيد سر مى دهند، بلكه در شبهاى تاريك براى گمشدگان بيابانها چراغهائى هستند كه هم با روشنائى خود راهنمائى مى كنند، و هم سمت و جهت حركت را معين مى سازند.
(شهب ) كه در حس ما به صورت ستارگان سريع السيرى در آسمان ظاهر مى شوند تيرهائى هستند كه بر قلب شياطين مى نشينند، و پهنه آسمان را از نفوذ آنها حفظ مى كنند (شرح اين موضوع را در جلد 11 صفحه 40 به بعد، ذيل آيه 17 سوره حجر، و شرح تكميلى آن را در جلد 19 ذيل آيه 7 سوره صافات مطالعه فرمائيد).
10 - جمله (ذلك تقدير العزيز العليم ): (اين آفرينش و اندازه گيرى خداوند قادر دانا است در حقيقت مكملى است براى 9 جمله قبل و مجموعا (عشره كامله اى ) را تشكيل مى دهد و مى گويد: تمام آنچه در آسمان و زمين از آغاز آفرينش سپس دوران شكل گيرى و نظم دقيق رخ داده ، همه برنامه حساب شده اى داشته كه از ناحيه آن مبداء بى پايان علم و قدرت تنظيم گرديده ، و انديشه و تفكر در هر كدام راهى به سوى آن مبداء بزرگ مى گشايد.
آيه و ترجمه


فإ ن اءعرضوا فقل اءنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (13)
إ ذ جاءتهم الرسل من بين اءيديهم و من خلفهم الا تعبدوا إ لا الله قالوا لو شاء ربنا لا نزل ملائكة فانا بما اءرسلتم به كافرون (14)
فاما عاد فاستكبروا فى الا رض بغير الحق و قالوا من اءشد منا قوة اءو لم يروا اءن الله الذى خلقهم هو اءشد منهم قوة و كانوا بايتنا يجحدون (15)
فاءرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى اءيام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اءخزى و هم لاينصرون (16)

 


ترجمه :

13 - اگر آنها رويگردان شوند بگو: من شما را به صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود تهديد مى كنم !.
14 - در آن هنگام كه رسولان آنها از پيش رو و پشت سر (و از هر سو) به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كردند آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد، لذا ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم !
15 - اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنها قويتر است ، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند.
16 - سرانجام تند بادى شديد و هول انگيز و سرد و سخت در روزهائى شوم و پر غبار بر آنها فرستاديم ، تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ، و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است و (از هيچ سو) يارى نمى شوند.
تفسير:
از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بترسيد!
به دنبال گفتار مؤ ثرى كه در زمينه توحيد و شناسائى خداوند در آيات گذشته آمد، در آيات مورد بحث مخالفان لجوج را كه اينهمه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هشدار مى دهد و مى گويد: (اگر با اين همه دلائل روى گردان شوند به آنها بگو: من شما را به صاعقه اى همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم ) (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود).
از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و در هم كوبنده به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد.
در آغاز اين سوره خوانديم بعضى از سران مشركان مكه مانند (وليد بن مغيره ) (و به روايتى عتبة بن ربيعه ) براى تحقيق پيرامون قرآن و دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدمتش آمدند و سؤ الاتى كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ضمن پاسخ آيات آغاز اين سوره را براى آنها تلاوت كرد، هنگامى كه به آيات فوق رسيد و آنان را به صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود تهديد نمود چنان تكان خوردند و در وحشت فرو رفتند كه ديگر قادر به ادامه سخن نبودند، برخاستند به سوى گروه خود بازگشتند، و تاءثر شديد خود را از اين كلمات اضطراب انگيز بيان كردند.
(صاعقه ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) صداى مهيبى است كه در جو ايجاد مى شود و آتش يا مرگ يا عذاب همراه دارد به همين جهت است كه گاهى صاعقه را به مرگ ، و گاه به آتش اطلاق مى كنند).
(صاعقه ) طبق تحقيقات دانشمندان امروز جرقه عظيم الكتريسته است كه در ميان قطعه ابرى كه بار مثبت دارد با زمين كه بار منفى دارد ايجاد مى شود و معمولا به نوك كوهها، درختان و هر شى ء مرتفع و در بيابانهاى مسطح به انسانها و چارپايان مى خورد، حرارت آن به قدرى زياد است كه هر چيزى در ميان آن قرار گيرد تبديل به خاكستر مى شود، و صداى مهيب و زمين لرزه شديدى را در همان نقطه به همراه دارد، و مى دانيم خداوند گروهى از اقوام سركش پيشين را به وسيله آن مجازات كرد، و عجيب اينكه با تمام پيشرفتهاى علمى كه نصيب بشر شده هيچ وسيله اى براى دفع آن وجود ندارد و انسان از مبارزه با آن عاجز است .
اما چرا از ميان همه اقوام در اينجا انگشت روى قوم عاد و ثمود گذاشته شده است ؟.
اين به خاطر آن است كه عرب از وضع آنها آگاهى داشته ، و آثار ويرانه هاى شهرهاى آنها را با چشم خود ديده بودند، بعلاوه به حكم آنكه يك قوم بيابان گرد بودند از خطرات صاعقه به خوبى آگاهى داشتند.
سپس مى افزايد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبران الهى از هر سو، از پيش رو و پشت سر، به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش ‍ خداى يگانه دعوت كردند) (اذ جائتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم الا تعبدوا الا الله ).
تعبير (من بين ايديهم و من خلفهم ) ممكن است اشاره به همان باشد كه در بالا گفتيم يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند، و از هر درى ممكن بود وارد شدند تا در دل اين سياهدلان نفوذ كنند.
و نيز ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمانهاى مختلف در ميان اين اقوام آمدند و نداى توحيد سر دادند.
اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گسترده اين رسولان الهى چه پاسخى گفتند؟!
مى فرمايد: (آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهائى همانند خود ما) (قالوا لو شاء ربنا لانزل ملائكة ).
اكنون كه چنين است ما به طور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم ، و اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم (فانا بما ارسلتم به كافرون ) مفهوم اين سخن آن نيست كه شما رسولان خدائيد و ما به رسالت شما ايمان نمى آوريم ، بلكه منظور اين است شما اصلا رسالتى نداريد فقط ادعائى بى اساس مى كنيد و به همين دليل ما تسليم سخنان شما نخواهيم شد (بنابراين منظور از جمله (ما ارسلتم به ) يا استهزاء و سخريه است و يا مقصود اين است كه طبق ادعاى شما چنين رسالتى داريد).
اين همان بهانه اى است كه قرآن كرارا از منكران دعوت انبيا نقل مى كند كه انتظار داشتند پيامبر الهى هميشه فرشته اى باشد، گوئى بشر هرگز شايستگى اين مقام را ندارد، چنانكه در آيه 7 سوره فرقان نيز آمده است ، و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل عليه ملك فيكون معه نذيرا: (آنها گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد، و در بازارها راه مى رود؟ چرا لااقل فرشته اى بر او نازل نشده تا همراه وى مردم را انذار كند)؟!
بى خبر از آنكه رهبر انسان بايد از نوع انسان باشد، تا به دردها و نيازها و مشكلات و مسائل مختلف زندگى او آشنائى داشته باشد، تا بتواند قدوه و اسوه او گردد، لذا قرآن در آيه 8 سوره انعام تصريح مى كند كه (اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آوريم )! (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا).
در آيات بعد چنانكه روش قرآن است بعد از ذكر اجمال به تفصيل درباره عاد و ثمود پرداخته ، مى گويد اما قوم عاد در زمين بدون حق تكبر كردند.
(و هر كبرى ناحق است ) تا آنجا كه گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است )؟! (فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوة ).
مى دانيم آنها جمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه (حضرموت ) در جنوب (جزيره عربستان ) زندگى داشتند، و از نظر قدرت جسمانى ، و تمكن مالى ، و تمدن مادى كم نظير بودند، قصرهاى زيبا و قلعه هاى محكم مى ساختند، مخصوصا بر مكانهاى مرتفع بناهائى كه نشانه قدرت و وسيله خودنمائى بود بر پا مى كردند، مردمانى خشن و جنگجو بودند، و اين قدرت ظاهرى آنها را سخت مغرور كرده بود چنانكه خود را جمعيتى شكست ناپذير و برتر از همه مى پنداشتند، و به همين دليل در برابر خدا و پيامبرشان (هود) به طغيان و سركشى و تكذيب و انكار برخاستند.
اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد: آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است )؟! (او لم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة ).
نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمانها و زمين است ، اصلا اين دو قدرت قابل مقايسه نيست ، قدرت ناچيز وابسته فانى كجا، و قدرت بى انتهاى جاودانى و ذاتى حق كجا؟ و خاك را با آفريننده افلاك چه نسبت ؟ ما للتراب و رب الارباب ؟.
در پايان آيه مى افزايد: (آنها بر اثر اين پندار بى اساس پيوسته آيات ما را انكار مى كردند) (و كانوا باياتنا يجحدون ).
آرى انسان بى مايه و كم ظرفيت هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند سر به طغيان بر مى دارد، و حتى گاه از بى خردى به مبارزه با قدرت خدا برمى خيزد، و خداوند بزرگ چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند، چنانكه در همين ماجراى عاد در آيه بعد اضافه مى كند: (سرانجام تند بادى شديد و پر صدا و هول انگيز و سرد و سخت ، در روزهائى شوم و پرغبار، بر آنها فرستاديم ، تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ) (فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا).
اين تند باد عجيب چنانكه در آيات ديگر قرآن آمده چنان آنها را از زمين بلند مى كرد و زمين مى كوبيد، همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد.
اين تند باد هفت شب و هشت روز مى وزيد، و تمام زندگى اين قوم جبار خود خواه مغرور را در هم مى كوبيد، و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پرشكوه و زندگى مرفه و اموال سرشار باقى نماند.
در پايان آيه مى گويد: تازه اين عذاب دنيا است ، (و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است ) (و لعذاب الاخرة اخزى ).
به گونه اى كه تمام اين مجازاتهاى دردناك در مقابل آن جرقه اى است در برابر درياى آتش !
و از همه سختتر اينكه (هيچكس به يارى آنها نمى شتابد، و از هيچ سو يارى نمى شوند) (و هم لا ينصرون ).
آرى آنها يك عمر تلاش كردند كه خود را بزرگ نشان دهند، خداوند هم به هنگام عذاب مجازاتى خوار كننده در اين دنيا و جهان ديگر براى آنان قائل شده است ، تا بينى اين متكبران مغرور را بر خاك بمالد.
(صرصر) (بر وزن دفتر) در اصل از ماده صر (بر وزن شر) به معنى محكم بستن است ، و به همين جهت كيسه اى را كه در آن پول مى گذاردند و در آن را محكم مى بستند صره (بر وزن طره ) مى ناميدند، سپس به بادهاى بسيار سرد يا پر سر و صدا، و يا مسموم و كشنده ، اطلاق شده است ، و شايد تند باد عجيبى كه قوم عاد را در هم كوبيد داراى همه اين صفات سه گانه بوده است .
(ايام نحسات ) به معنى روزهاى نحس و شوم است ، و بعضى آن را به معنى روزهاى پر گرد و غبار، يا روزهاى بسيار سرد دانسته اند، جمع اين سه معنى نيز در آيات مورد بحث ممكن است .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) به عنوان يك درس بيدار كننده اخلاقى در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه انگشت روى همين داستان قوم عاد گذارده چنين مى فرمايد: و اتعظوا فيها بالذين قالوا: من اشد منا قوة حملوا الى قبورهم ، فلا يدعون ركبانا، و انزلوا الاجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصفيح اجنان ، و من التراب اكفان ، و من الرفات جيران :
(در اين دنيا از كسانى پند گيريد كه مى گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ اما همانها را به سوى قبرهايشان حمل كردند، در حالى كه اختيارى از خود نداشتند، و درون قبرها وارد شدند، در حالى كه ميهمان ناخوانده اى بودند، در دل سنگها خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، و از خاك كفنها، و از استخوانهاى پوسيده همسايگان !
نكته ها:

1 - عامل نابودى قوم عاد چه بود؟
مطابق آيه 13 همين سوره قوم عاد و ثمود هر دو با صاعقه نابود شدند، در حالى كه آيات مورد بحث مى گويد: آنها با تند باد سرد و شديد (صرصر) از ميان رفتند، آيا اين دو منافاتى با يكديگر ندارد؟
در پاسخ بايد گفت : مفسران و ارباب لغت براى صاعقه دو معنى ذكر كرده اند: معنى عام ، و خاص (صاعقه ) به معنى عام به معنى هر چيزى است كه انسان را هلاك مى كند و به گفته مجمع البيان : (المهلكة من كل شى ء).
معنى خاص جرقه عظيم آتشينى است كه از آسمان فرود مى آيد، و هر چيزى را كه در مسير آن قرار گيرد مى سوزاند كه شرح آن را در تفسير همين آيات بيان كرديم (اين جرقه بزرگ از مبادله الكتريسته ميان ابر و زمين حاصل مى شود).
بنابراين اگر (صاعقه ) به معنى اول باشد هيچ منافاتى با تند باد ندارد.
راغب در مفردات مى گويد: بعضى گفته اند كه صاعقه سه گونه است :
صاعقه به معنى مرگ ، و به معنى عذاب ، و به معنى آتش ، مخصوصا در آيه (انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) به معنى عذاب تفسير شده است ، سپس (راغب ) مى افزايد: همه اينها در يك معنى جمع مى شود: (صاعقه صداى شديدى است كه از جو برمى خيزد كه گاه تنها در آن آتش است ، و گاه عذاب ديگر، و گاه مرگ ، صاعقه يك چيز است و اينها اثرات آن است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم عاد گرفتار دو گونه عذاب شدند، نخست تند بادى كوبنده كه همه چيز آنها را در يك مدت طولانى در هم مى كوبيد بر ديار آنها مسلط شد، سپس صاعقه آتشين مرگبار به فرمان خدا آنها را فرو گرفت .
ولى پاسخ اول با در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن كه از مجازات قوم عاد سخن مى گويد مناسبتر است .
2 - روزهاى نحس قوم عاد
گروهى معتقدند روزهاى سال بر دو گونه است : روزهاى نحس و شوم ، و روزهاى سعد و بركت ، و به آيات فوق استدلال كرده اند، آنها مى گويند: تاءثير مرموز و ناشناخته اى در روزها و شبها وجود دارد كه آثار آن را احساس مى كنيم ، اما علل آن براى ما مبهم است .
در حالى كه بعضى ديگر (ايام نحسات ) را در آيات مورد بحث به معنى روزهاى پر گرد و غبار تفسير كرده اند.
و قوم عاد گرفتار چنين تند بادى شدند، به گونه اى كه يكديگر را با چشم نمى ديدند، چنانكه از آيه 24 سوره احقاف نيز استفاده مى شود، مى فرمايد: هنگامى كه تند باد به سوى آنها حركت كرد آنچنان تاريك و پر غبار بود كه آنها گمان كردند ابرى پر باران به سوى آنها مى آيد، ولى به آنها گفته شد اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد، اين تند بادى است كه در آن عذاب دردناكى نهفته است .
به خواست خداوند درباره ايام سعد و نحس بحث مشروحترى در ذيل آيه 19 سوره قمر خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (17)
و نجينا الذين امنوا و كانوا يتقون (18)

 


ترجمه :

17 - اما ثمود را هدايت كرديم ، ولى آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند، لذا صاعقه ، آن عذاب خوار كننده ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آنها را فرو گرفت .
18 - و كسانى را كه ايمان آوردند و تقوا را پيشه داشتند نجات بخشيديم .
تفسير:
سرنوشت قوم سركش ثمود
بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون قوم عاد آمد در دو آيه مورد بحث از قوم ثمود سخن به ميان آورده مى گويد: (اما ثمود را هدايت كرديم (پيامبران صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم ) ولى آنها نابينائى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند)! (و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ).
(لذا صاعقه عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو گرفت ) (فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون ).
آنها گروهى بودند كه در سرزمين (وادى القرى ) (منطقه اى ميان مدينه و شام ) زندگى داشتند، خداوند زمينهائى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت به آنها داده بود، در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، عمرهائى طولانى ، اندامهائى قوى و نيرومند داشتند، در ساختن بناهاى محكم و پيشرفته چنان ماهر بودند كه قرآن در آيه 82 سوره حجر مى گويد: در دل كوهها خانه هاى امن و امان مى ساختند پيامبر بزرگشان با منطق نيرومند و تواءم با محبت فراوان ، و همراه با معجزه الهى ، به سراغ آنان آمد، اما اين قوم مغرور و از خود راضى نه تنها دعوت او را نپذيرفتند بلكه براى او و ياران اندكش ، ناراحتيهاى فراوان به وجود آوردند نتيجه آن اين شد كه خداوند اين مغروران را به عذابى سخت و خوار كننده گرفتار ساخت .
در سوره اعراف آيه 78 مى خوانيم زمين لرزه اى شديد آنها را فرو گرفت ، و صبحگاهان جسمهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود (فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
و در سوره حاقه آيه 5 آمده است كه (قوم ثمود به وسيله يك عامل ويرانگر نابود شدند) (فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية ).
و در سوره هود آيه 67 مى خوانيم كه (قوم ستمگر ثمود به وسيله صيحه آسمانى از ميان رفتند، در خانه هاشان به رو افتادند و مردند) (و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
اما در آيات مورد بحث چنانكه ديديم تعبير به (صاعقه ) شده است .
ممكن است در ابتدا تصور شود كه ميان اين تعبيرات منافاتى وجود دارد، ولى كمى دقت نشان مى دهد كه چهار تعبير فوق به يك حقيقت بازگشت مى كند: زيرا (صاعقه ) چنانكه قبلا هم اشاره كرديم هم داراى صداى وحشتناكى است كه از آن ميتوان به (صيحه ) آسمانى تعبير كرد، و نيز آتش سوزانى همراه دارد، و هم بر نقطه اى كه فرود مى آيد توليد لرزه شديد مى كند، و هم يك وسيله ويرانگر است .
در حقيقت بلاغت قرآن ايجاب مى كند كه ابعاد مختلف يك عذاب را با تعبيرات گوناگون در آيات مختلف بيان كند تا در نفوس انسانها تاءثير عميقترى بخشد، در واقع آنها با عوامل مختلف مرگ آور در يك حادثه روبرو شدند كه هر كدام به تنهائى براى نابوديشان كافى بود (صيحه اى مرگبار) (زمين لرزهاى كشنده ) (آتشى سوزان ) و بالاخره (صاعقه اى وحشتناك ).
ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك به صالح ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤ ال كنند: پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك صاعقه چه شد؟ آيا آنها نيز به آتش ديگران سوختند؟ قرآن در آيه بعد مى افزايد: (كسانى را كه ايمان آوردند و تقوى پيشه داشتند نجات بخشيديم ) (و نجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون ).
اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد، و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان گرفتار عذاب الهى ساخت ، و هر كدام مى توانند الگوئى براى گروهى از اين امت باشند.
بعضى از مفسران گفته اند: از ميان آنهمه جمعيت تنها يكصد و ده نفر! به صالح ايمان آوردند، و خداوند آن گروه اندك را حفظ كرد و به موقع نجات داد.
نكته :
انواع هدايت الهى
مى دانيم هدايت بر دو گونه است : (هدايت تشريعى ) كه همان (ارائه طريق ) و نشان دادن راه با تمام نشانه هاست ، و (هدايت تكوينى ) كه (ايصال به مطلوب )
و رسانيدن به مقصود است .
در آيات مورد بحث هر دو يكجا جمع شده است نخست مى گويد: (ما قوم ثمود را هدايت كرديم ) اين هدايت همان هدايت تشريعى و ارائه طريق است ، سپس مى افزايد: (آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند) اين همان هدايت تكوينى و ايصال به مقصود است .
به اين ترتيب هدايت به معنى اول كه وظيفه مسلم انبياى الهى است حاصل شد، اما هدايت به معنى دوم كه به اراده و اختيار هر انسانى بستگى دارد از سوى اين قوم مغرور و خود خواه حاصل منتفى شد، چرا كه آنها گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند (فاستحبوا العمى على الهدى ).
اين خود دليل روشن و بارزى است بر مساءله آزادى اراده انسان و عدم اجبار او در اعمالش ، و عجب اينكه با اين صراحت و روشنى آيات باز بعضى از مفسران همچون فخر رازى به خاطر پيشداوريهائى كه در مورد ترجيح مكتب جبر داشته اند در اينجا اصرار و پافشارى بر انكار دلالت آيه كرده اند و سخنانى گفته اند كه از شاءن يك محقق دور است .

آيه و ترجمه

 


و يوم يحشر اعداء الله إ لى النار فهم يوزعون (19)
حتى إ ذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون (20)
و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء و هو خلقكم اول مرة و إ ليه ترجعون (21)
و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ولكن ظننتم ان الله لايعلم كثيرا مما تعملون (22)
و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم اردئكم فاءصبحتم من الخاسرين (23)

 


ترجمه :

19 - به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند، و صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق بشوند!
20 - وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد!
21 - آنها به پوستهاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته ، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوى او است .
22 - شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند!
23 - آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد و سرانجام از زيانكاران شديد.
تفسير:
در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود، اما در آيات مورد بحث از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد، و دردها و مصائب دشمنان خدا را در مراحل مختلف قيامت طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد.
نخست مى فرمايد: (به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند) (و يوم يحشر اعداء الله الى النار).
و براى اينكه صفوف آنها به هم پيوسته باشد (صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند) و آنها را دسته جمعى روانه دوزخ مى كنند (فهم يوزعون ).
(زمانى كه به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد)! (حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ).
چه شاهدان عجيبى ؟ كه عضو پيكر خود انسانند، و شهادتشان به هيچوجه قابل انكار نيست ، چرا كه در همه صحنهها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى به سخن آمده اند!
آيا شهادت اعضا از اين طريق است كه خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند؟
يا همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد؟
و يا آثار گناهان كه در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا كه (يوم البروز) و روز آشكار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اينگونه آثار تعبير به نطق يا اخبار مى شود، و مى گوئيم (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون )!
همه اين تفسيرها قابل قبول است ، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد، در مورد تسبيح و حمد و سجده ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است .
ولى معنى اخير نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد، چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اين عالم از بين نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى ميماند، و اتفاقا اين (شهادت تكوينى ) گوياترين شهادت غير قابل انكار است ، همانگونه كه زردى و رنگ پريدگى گواهى غير قابل انكارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، يا شرم مى دهد، و اطلاق نطق بر اين معنى كاملا قابل قبول است .
اما احتمال دوم كه خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آنكه دركى داشته باشند و يا اثر تكوينى را نشان دهند بعيد به نظر مى رسد، چون در اين صورت نه مصداق گواهى تشريعى است ، و نه گواهى تكوينى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعى عمل ، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت .
قابل توجه اينكه جمله حتى اذا ما جائوها نشان مى دهد كه شهادت و گواهى اعضاى پيكر انسان در دادگاه دوزخ است ، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورت مى گيرد در حالى كه دوزخ پايان كار است ؟ و يا اينكه دادگاه آنها در كنار جهنم بر پا مى شود؟ احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد.
از سوى ديگر: منظور از (جلود): (پوستها) (به صيغه جمع ) چيست ؟ ظاهر اين است كه منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غير آن ، و اگر در بعضى از روايات تفسير به (فروج ) شده است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن .
از سوى سوم اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوستها گواهان آن دادگاهند؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست ؟ يا اعضا ديگر نيز گواهى مى دهند؟
آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اينها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد، در آيه 65 سوره يس ‍ مى خوانيم :
و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (دستهاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند).
در آيه 24 سوره نور سخن از شهادت (زبان ) و (دست و پا) به ميان آمده : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم .
بنابراين به نظر مى رسد كه اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوستهاى تن نخستين اعضائى هستند كه با اعمال تماس ‍ دارند گواهان صف مقدمند.
به هر حال آن روز، روز رسوائى بزرگ است ، روزى است كه تمام وجود انسان به سخن در مى آيد، تمامى اسرار او را فاش مى كنند، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد، اينجاست كه (رو به پوستهاى تن خود كرده ، فرياد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد)؟! (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا).
ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم ، از سرما و گرما حفظ كرديم ، شستشو و نظافت و پذيرائى نموديم ، شما چرا اينچنين ؟!
(آنها در پاسخ مى گويند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را به سخن در آورده است ) (قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء).
خداوند ماءموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم ، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق ديگر آفريده در ما نيز اين توانائى را قرار داده است .
جالب اينكه آنها تنها از پوست تنشان اين سؤ ال را مى كنند نه از ساير گواهان ، مانند چشم و گوش .
ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيبتر و شگفت انگيزتر، و از همه گسترده تر و وسيع تر است ، همان پوستى كه خود بايد قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد، و اين راستى حيرت آور است .
سپس ادامه مى دهند: (او كسى است كه شما را در آغاز آفريد، و بازگشت همه شما نيز به سوى او است ) (و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ).
و باز مى افزايند: (شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهايتان بر ضد خودتان بيم داشتيد، شما اصلا باور نمى كرديد روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند) (و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ).
(بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند) (و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ).
غافل از اينكه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست ، و از اسرار درون و برون شما آگاه است ، و هم ماموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!
آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاى گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما!
جمعى از مفسران شان نزولى براى اين آيه نقل كرده اند كه سه نفر از كفار قريش و طايفه بنى ثقيف كه جمجمه هائى كوچك و شكمى بزرگ داشتند در كنار خانه كعبه اجتماع كرده بودند، يكى از آنها به ديگران گفت : آيا شما فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مى شنود؟!
ديگرى افزود: آهسته ! اگر بلند بگوئيم مى شنود و اگر آهسته تكلم كنيم نمى شود.
ديگرى اضافه كرد: من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى شنود!
اينجا بود كه آيه فوق نازل شد. به هر حال در آيه بعد مى افزايد: (اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيانكاران شديد) (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ).
آيا اين گفتگوها سخن خداوند است ، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله (انطقنا الله الذى انطق كل شى ء) تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمينه انحراف و بدبختى و گمانهاى زشت آنها آغاز مى گردد؟
يا اينكه اينها ادامه سخنان پوستهاى اعضاى تن انسان است .
معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است ، هر چند اعضاى تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريبا يك چيز است .
نكته ها:
1 - حسن ظن و سوء ظن به خدا
آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد درباره خداوند به قدرى خطرناك است كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از كفار بود كه گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند، و سخنان آنها را نمى شنود، همين سوء ظن سبب خسران و هلاكتشان شد.
به عكس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است ، چنانچه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ينبغى للمؤ من ان يخاف الله خوفا كانه يشرف على النار و يرجوه رجاءا كانه من اهل الجنة ، ان الله تعالى يقول : و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ... ثم قال ان الله عند ظن عبده : ان خيرا فخير، و ان شرا فشر: (سزاوار است بنده مؤ من آنچنان از خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است ، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است ، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتان شد، سپس امام (عليه السلام ) افزود: خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجه اش نيك و اگر گمان بد ببرد نتيجه اش بد است ).
در حديث ديگرى از امام صادق از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خود نگاه مى كند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد، او را بر مى گردانند، خطاب مى كند: چرا به اطراف خود نگاه كردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرض مى كند: پروردگارا! من درباره تو اينچنين گمان نمى كردم ، مى فرمايد: چه گمان مى كردى ؟ عرض مى كند: گمانم اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى ! خداوند مى فرمايد: يا ملائكتى ! لا، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاع مكانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خير قط، و لو ظن بى ساعة من خير ما ودعته بالنار، اجيزوا له كذبه و ادخلوه الجنة !: اى فرشتگان من ! به عزت و جلال و نعمتها و مقام والايم سوگند، اين بنده ام هرگز گمان خير درباره من نبرده ، و اگر ساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گويد ولى با اينحال اظهار حسن ظن او را بپذيريد، و او را به بهشت بريد، سپس ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوند متعال گمان خير ببرد مگر اينكه خدا نزد گمان وى خواهد بود، و اين همان است كه مى فرمايد: (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم ...).
2 - گواهان در دادگاه قيامت :
هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسانها محاكمه مى شود ممكن است دادگاههائى را همچون دادگاههاى عالم دنيا تداعى كند، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ با شاهدانى همچون شاهدان اين دادگاهها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤ ال و جوابى صورت مى گيرد، و حكم نهائى صادر مى شود.
ولى بارها گفته ايم الفاظ در آنجا مفهوم عميقترى به خود مى گيرد كه گاه تصور مفاهيم آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل ، و گاهى غير ممكن است ، ولى هر گاه اشاراتى را كه در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقى براى ما كشف مى شود كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد، و نشان مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است .
مثلا هنگامى كه گفته مى شود (ميزان عمل ) ممكن است اين تصور پيدا شود كه اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اى وزن مى شود، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم على (عليه السلام ) ميزان اعمال است ، يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگمرد عالم انسانيت سنجيده مى شود، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد، و هر قدر بى شباهت و دور است وزن كمترى دارد، متوجه مى شويم كه ميزان عمل در آنجا يعنى چه ؟!
در مورد مساله (گواهان ) نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته ، و پاى گواهى امورى را به ميان كشيده كه در دادگاههاى دنيا مطلقا مطرح نيستند، ولى در آنجا نقش اساسى را دارند.
به طور كلى از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد.
1 - از همه برتر و بالاتر (ذات پاك خداوند) است : و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه : (در هر حال كه باشى و هر آيهاى از قرآن كه بخوانى و هر كارى را انجام دهيد ما گواه بر شما هستيم هنگامى كه در آن وارد مى شويد) (يونس - 61).
البته همين گواهى براى همه چيز و همه كس كافى است ، ولى لطف خداوند و مقام عدالت او ايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است .
2 - پيامبران و اوصياء قرآن مى گويد: فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم ) (نساء - 41).
در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : نزلت فى امة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خاصة ، فى كل قرن منهم امام منا، شاهد عليهم ، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاهد علينا: فرمود: (اين درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواه بر همه ما است ).
3 - زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند
قرآن مى گويد: يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : (در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهد) (نور - 24).
از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اى از روايات بر مى آيد كه همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اند گواهى مى دهند.
4 - پوستهاى تن نيز گواهى مى دهند
آيات مورد بحث با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى كند كه گنهكاران كه هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آيند آنها را مخاطب ساخته مى گويند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها پاسخ مى دهند: خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است (فصلت - 21).
5 - فرشتگان
قرآن مى گويد: و جائت كل نفس معها سائق و شهيد (در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد) (ق - 21).
6 - زمين
آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد، و ما هميشه ميهمان آن هستيم ، و با انواع بركاتش از ما پذيرائى مى كند، نيز دقيقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها را مى گويد، چنانكه مى خوانيم : يومئذ تحدث اخبارها: (در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى كند) (زلزال -4).
7 - زمان نيز از شهود است
گرچه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده ، ولى در روايات معصومين شاهد بر آن وجود دارد چنانكه از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من يوم يمر على ابن آدم الا قال له ذلك اليوم يا ابن آدم ! انا يوم جديد، و انا عليك شهيد، فقل فى خيرا و اعمل فى خيرا، اشهد لك يوم القيامة : (هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: اى فرزند آدم ! من روز تازهاى هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب بگو، و عمل نيك انجام ده ، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم ).
به راستى عجيب است اينهمه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ، از زمان و مكان گرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبيا و اوليا، و برتر از همه ذات پاك خدا، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بيخبريم ؟!
آيا ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملا در مسير حق و عدالت و پاكى و تقوا قرار دهد.
آيه و ترجمه


فإ ن يصبروا فالنار مثوى لهم و إ ن يستعتبوا فما هم من المعتبين (24)
و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول فى اءمم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانوا خسرين (25)

 


ترجمه :

24 - اگر آنها صبر كنند (يا نكنند) به هر حال دوزخ جايگاه آنهاست ، و اگر تقاضاى عفو نمايند مورد عفو قرار نمى گيرند!
25 - ما براى آنها همنشينان (زشت سيرتى ) قرار داديم ، و آنها زشتيها را از پيش رو و پشت سر در نظرشان جلوه دادند، و فرمان الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند، آنها مسلما زيانكار بودند.
تفسير:
همنشينان بد در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (اعداء الله ) آمد در دو آيه مورد بحث به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.
نخست خداوند مى فرمايد: (اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند آتش دوزخ قرارگاهشان است ) و رهائى از آن امكان پذير نيست (فان يصبروا فالنار مثوى لهم ).
(مثوى ) از ماده (ثوى ) (بر وزن هوى ) به معنى قرارگاه و محل استقرار است .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره طور است كه مى گويد: اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم : (در آتش دوزخ وارد شويد، مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد تفاوتى براى شما نمى كند) و همچون آيه 21 سوره ابراهيم سواء علينا ا جزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص : (براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم راه نجاتى نيست ).
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: (و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند بجائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند) (و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين ).
(يستعتبون ) در اصل از (عتاب ) گرفته شده كه به معنى اظهار خشونت است ، و مفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنشهاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد و راضى گردد، و لذا اين ماده (استعتاب ) به معنى استرضاء و تقاضاى عفو نيز به كار مى رود.
سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (ما براى آنها دوستان و همنشينان بدانديش و زشت سيرتى قرار داديم ، كه همه چيز را در نظر آنان زينت دادند)، و زشتيها را زيبائى ، و بديها را نيكى معرفى نمودند
(و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
(قيضنا) از ماده (قيض ) (بر وزن فيض ) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است ، سپس در مواردى كه افرادى كاملا بر انسان مسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ به كار رفته است ، اشاره به اينكه اين دوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى كنند، افكارشان را مى دزدند، و چنان بر آنان چيره مى شوند كه حس تشخيص ‍ خود را از دست دهند، و زشتيها در نظر آنها زيبا مى گردد، و چه دردناك است چنين حالتى براى انسان زيرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود، و درهاى نجات به روى او بسته مى شود.
گاه ماده (قيضنا) در مورد تبديل چيزى به چيزى نيز به كار رفته است بنابراين معنى و تفسير آيه چنين مى شود كه دوستان صالح را از آنها مى گيريم و بجاى آنها دوستان فاسد به آنان مى دهيم .
همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سوره زخرف آمده است : و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون : (بر آنها كه از ياد خداوند رحمن رويگردان شوند شياطين را مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند، اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند).
و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران نظر مى افكنيم جاى پاى اين شياطين را در زندگى آنها بخوبى مشاهده مى كنيم ، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هر سو محاصره كرده بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوه مى دهند.
جمله ما (بين ايديهم و ما خلفهم ) (آنچه پيش رو و پشت سر آنها است ) ممكن است اشاره به احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از (ما بين ايديهم ) لذات و زرق و برق دنيا است و از (ما خلفهم ) انكار قيامت و روز رستاخيز است .
اين تفسير نيز ممكن است كه (ما بين ايديهم ) اشاره به وضع دنياى آنها باشد، (و ما خلفهم ) آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش ‍ است و معمولا بسيارى از جنايات را به خاطر تامين آينده آنها مى كنند.
سپس مى افزايد: (به سبب اين وضع اسفبار، فرمان عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند) (و حق عليهم القول فى امم قد خلقت من قبلهم من الجن و الانس ).
سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد (آنها مسلما زيانكار بودند) (انهم كانوا خاسرين ).
اين تعبيرات در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد در مورد مؤ منان با استقامت مى خوانيم كه ياران آنها در اين دنيا و آخرت فرشتگانند و به آنها بشارت مى دهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس