آيات 21 تا 37 سوره زمر

 الم تـر ان اللّه انـزل مـن السـماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مـخـتـلفـا الوانـه ثـم يـهـيـج فـتـرئه مـصـفرا ثم يجعله حطما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالبـاب (21)

 افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـاسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر اللّه اولئك فـى ضـلال مـبين (22)

 اللّه نزل احسن الحديث كتبا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الّذين يخشون ربـهـم ثـم تـليـن جـلودهـم و قـلوبـهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء و من يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد (23)

 افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة و قـيـل للظـالمـيـن ذوقـوا مـا كنتم تكسبون (24)

 كذب الّذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يـشـعـرون (25)

 فـاذاقـهـم اللّه الخـزى فـى الحـيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يـعـلمـون (26)

 و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـران مـن كـل مـثل لعلهم يتذكرون (27)

 قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (28)

 ضرب اللّه مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هـل يـسـتـويان مثلا الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون (29)

 انك ميت و انهم ميتون (30)

 ثم انكم يـوم القـيـامـة عـند ربكم تختصمون (31)

 فمن اظلم ممن كذب على اللّه و كذب بالصدق اذ جـاءه اليـس فـى جـهنم مثوى للكافرين (32)

 و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المـتـقـون (33)

 لهـم مـا يـشـاؤ ن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين (34)

 ليكفّر اللّه عنهم اسوا الّذى عـمـلوا و يـجـزيـهـم اجـرهـم بـاحسن الّذى كانوا يعملون (35)

 اليس اللّه بكاف عبده و يـخـوفـونـك بـالّذيـن من دونه و من يضلل اللّه فما له من هاد (36)

 و من يهد اللّه فما له من مضل اليس اللّه بعزيز ذى انتقام (37)

ترجمه آيات

مـگـر نـديـدى كـه خـدا از آسـمـان آبـى را فـرسـتـاد و هـمان را در رگ و ريشه ها و منابع زيرزمينى بدوانيد و سپس به وسيله همان آب همواره كشت و زرع بيرون مى آورد، زرعى با رنگهاى گوناگون و سپس آن زرع را مى خشكاند و تو مى بينى كه پس از سبزى و خرمى زرد مى شود آنگاه آن را حطامى مى سازد كه در اين خود تذكرى است براى خردمندان (21).

آيـا كـسـى كـه خـدا سـيـنـه اش را پذيراى اسلام كرد و در نتيجه همواره با نور الهى قدم بـرمـى دارد چون سنگدلان است. پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا دلهايشان را نرم نمى كند آنان در ضلالتى آشكارند (22).

خدا بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه ابعاضش بهم مربوط و به يكديگر منعطف است آنـهـايـى كـه از پروردگارشان خشيت دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع مى شود و در عين حال پوست و دلشان متمايل به ياد خدا مى گردد اين هدايت خداست كه هر كه را بخواهد با آن هدايت مى كند و كسى كه خدا گمراهش كند ديگر راهنمايى نخواهد داشت (23).

آيـا كـسـى كـه روى خـود را از عـذاب در روز قـيـامـت حـفـظ مـى كـنـد مثل بى پروايان است در آن روز به ستمكاران گفته مى شود بچشيد آنچه را كه خود كسب كرده ايد (24).

كـسـانـى هـم كـه قـبـل از ايـشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند در نتيجه عذاب ، آنان را گرفت در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند (25).

پـس خـداى تـعـالى خـوارى در زنـدگـى دنـيـا را بـه آنـان چـشـانيد و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند (26).

در اين قرآن براى مردم از هر نوع مثلى آورديم شايد متذكر شوند (27).

قرآنى عربى و بدون انحراف شايد كه بپرهيزند (28).

خداى تعالى مردى را مثل زده كه چند شريك ناسازگار بر سر او نزاع كنند و مردى را كه تـنـهـا مملوك يك نفر باشد آيا اين دو در مثل با هم يكسانند؟ حمد همه اش از خدا است و ليكن بيشترشان نمى دانند (29).

تو خواهى مرد و ايشان هم خواهند مرد (30).

و سپس همه شما در روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد (31).

پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راستى را كه آمده تكذيب كند؟ آيا پنداشته كه در دوزخ جايى براى كفار نيست (32).

و كـسـانـى كـه سـخـن راسـت دارنـد و سـخـن راسـت را تـصـديـق هـم مـى كـنـند تنها ايشانند پـرهـيـزكـاران (33) كـه نـزد پـروردگـارشـان هـر چـه بـخـواهـنـد دارند و اين است جزاى نـيـكـوكـاران (34) تـا خـدا بـدتـرين گناهانشان را بريزد و اجرشان را بر طبق بهترين عملشان بدهد (35).

آيا خدا كافى براى امور بنده خود نيست ؟ و شما را از معبودهاى ديگر مى ترساند و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد ديگر راهنمايى برايش نخواهد بود (36).

و كـسى كه خدا هدايتش كرده باشد او هم ديگر گمراه كننده اى برايش نخواهد بود آيا خدا عزيز و منتقم نيست ؟ (37).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـه هـمـان احـتـجـاجـى كـه در آغـاز سـوره بر ربوبيت خداى تعالى مى شد، بـرگشت شده، و نيز پيرامون هدايت راه يافتگان، و ضلالت گمراهان و مقايسه بين اين دو گروه و سرانجام كار هر يك از آن دو، سخن مى رود، و نيز بيان مى شود كه هدايت قرآن به چه معنا است.

 

الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض...

در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ينابيع ) جمع (ينبوع ) است، و آن جايى است كه آب از آن مـى جـوشـد، مـثـلا مـى گـويـنـد: (نـبـع المـاء مـن مـوضـع كـذا آب از فـلان محل مى جوشد و فوران مى كند) و كلمه (زرع ) عبارت است از آنچه از زمين مى رويد و مـانـنـد درخت ساقه ندارد. و كلمه (شجر) عبارت است از آنچه كه ساقه و شاخه دارد. و كلمه (نبات ) هر دو قسم روييدنى را شامل مى شود. و كلمه (بهيج ) از مصدر (هيج ) اسـت كه به معناى نهايت مرتبه خشك شدن نبات است، و كلمه (حطام ) به معناى كاه و خس متفرق است.

و مـعـنـاى جـمـله (فسلكه ينابيع فى الارض ) اين است كه: خداوند آب را در چشمهها و رگـهـهـاى زمـيـنـى كـه چـون رگـهـاى بـدن آدمـى اسـت داخـل كـرده ، و زمـيـن آن را از جـانـبـى بـه جـانـبـى ديـگـر انتقال مى دهد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

آيـه شـريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت احتجاج مى كند.

 

افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه...

بـعـد از آنـكـه در آيـه قـبـلى فـرمـود كـه در مسأله انـزال آب از آسمان و روياندن روييدنيها تذكرى است براى خردمندان، كه همان بندگان با تقوى خدايند. و نيز قبلا فرموده بود كه اين طايفه همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، اينك در اين آيه مى فرمايد: اين طايفه چون ديگران گمراه نيستند و علت اين معنا را توضيح مى دهد، و آن اين است كه اين طايفه داراى نورى از ناحيه پروردگار خويشند كه بـا آن نـور، حـق را مـى بـينند. و سبب ديگرش اين است كه اين طايفه دلى نرم دارند كه از پذيرفتن حق، و هر كلام نيكويى كه بشنوند سرپيچى نمى كنند.

پـس جـمـله (افـمـن شـرح اللّه صـدره...) مـبـتـدايـى اسـت كـه خـبرش حذف شده. و جمله (فـويـل للقـاسـية قلوبهم...)، مى فهماند كه آن خبر چيست، و تقدير كلام چنين است. (افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام كـالقـاسـية قلوبهم آيا كسى كه خدا دلش را براى پـذيـرفـتـن اسـلام نـرم و پـذيـرا كـرده، چون سنگدلانند؟) و اين استفهام انكارى است و معنايش اين است كه: هرگز برابر نيستند.

لازمه هدايت، شرح صـدر بـراى اسـلام، و لازمـه ضلالت، قساوت قلب از ياد خداست

و (شـرح صـدر) به معناى گشادگى سينه است، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشته بـاشد و چون شرح صدر به خاطر اسلام است، و اسلام عبارت است از تسليم در برابر خدا و آنچه او اراده كرده و او هم جز حق را اراده نمى كند، در نتيجه شرح صدر براى اسلام، بـه ايـن مـعنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود بگيرد كه هر سخن حقى را بپذيرد و آن را رد نكند.

البته معناى اين حرف اين نيست كه هر سخنى را هر چه باشد كوركورانه بپذيرد، بلكه بـا بـصـيـرت نـسـبـت بـه حـق و شناختن راه رشد، آن را مى پذيرد، و به همين جهت دنبالش اضـافـه كـرده: (فهو على نور من ربه ) و با آوردن كلمه (على ) او را به سواره اى تـشـبـيـه كرد كه بر نورى سوار شده، راه مى پيمايد، و از هر چه بگذرد (هر چه كه بـر دلش بـگـذرد)، آن را بـه خـوبـى مـى بـيـنـد و اگـر حـق بـاشـد آن را از بـاطـل تـمـيـز مـى دهـد، بـه خـلاف گـمـراهـى كه در سينه اش شرحى و ظرفيتى نيست تا گـنـجـايـش حـق را داشـتـه بـاشـد، و نـيـز بـر مـركـبـى از نـور سـوار نـيست، تا حق را از باطل تميز دهد.

و جمله (فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه ) تفريع بر جمله قبلى است ؛ چون دلالت مـى كـنـد بـر ايـن كـه اشـخـاص قاسية القلوب - با در نظر داشتن اينكه قساوت قلب و سختى آن لازمه نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آيات خدا متذكر نمى شوند، و در نـتيجه به سوى حقى كه آيات خدا بر آن دلالت مى كند راه نمى يابند، و به همين جهت دنبالش فرموده: (اولئك فى ضلال مبين ).

و در اين آيه شريفه هدايت به لازمه اش تعريف شده، كه همان شرح صدر و نورانيت قلب باشد، و ضلالت هم به لازمه اش، يعنى قساوت قلب از ذكر خدا.

در سـابـق در تـفـسـيـر آيـه (فـمـن يـرد اللّه ان يـهديه يشرح صدره للاسلام...) نيز گفتارى در معناى هدايت ايراد كرديم بدانجا مراجعه فرماييد.

 

اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى...

ايـن آيـه شـريـفـه نـسـبـت بـه آيـه قـبـلى نـظـيـر اجـمـال بـعـد از تـفـصـيـل اسـت، چـون در آيـه قـبـلى هـدايـت را بـطـور مـفـصـل بـيـان كـرده بود، و در اين آيه بطور اجمال بيان مى كند، هر چند كه اين آيه بيان هدايت قرآن و تعريف آن نيز هست.

مـراد از ايـنـكـه قـرآن (احـسـن الحـديـث)، (كـتـابـا مـتـشـابـها) و (مثانى) است و...

پـس مـنـظـور از بهترين حديث در جمله (اللّه نزل احسن الحديث ) قرآن كريم است و كلمه (حـديـث ) بـه مـعناى سخن است، همچنان كه در آيه (فلياتوا بحديث مثله ) و نيز در آيه (فباى حديث بعده يؤ منون )، نيز به همين معنا است. پس قرآن بهترين سخن است، بـه خـاطـر ايـنـكـه مـشـتـمـل اسـت بـر مـحـض حـق، حـقـى كـه بـاطـل بـدان رخـنه نمى كند، نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست.

(كـتـابـا مـتـشابها) - يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمتها است، و اين تـشـابـه غـيـر از تـشـابـهـى اسـت كـه در مـقـابـل مـحـكـم اسـتعمال شده ؛ چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيـات را مـتـشـابـه خـوانـده، پـس ايـن تـشابه غير آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضـح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از ايـن جـهـت كـه اخـتـلافـى بـا هـم نـدارنـد، و هـيچ آيه اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند.

(مثانى ) - اين كلمه جمع (مثنيه ) است كه به معناى معطوف است، و قرآن را مثانى خوانده ؛ چون بعضى از آياتش انعطاف به بعضى ديگر دارد، و هر يك ديگرى را شرح و بـيـان مـى كـنـد، بـدون ايـنكه اختلافى در آنها يافت شود و يكديگر را نفى و دفع كنند، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده: (افـلا يـتـدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).

(تـقـشـعـر مـنـه جـلود الّذيـن يـخـشـون ربـهـم ) - ايـن جـمـله مـانـنـد جـمـلات قـبـل كـتاب را وصف مى كند، نه اينكه جمله اى ابتدايى و نو باشد. و كلمه (تقشعر) از مـصـدر (اقشعرار) است كه به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت، از ترسى كه در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و اين جمع شدن پـوسـت بدن اشخاص در اثر شنيدن قرآن، تنها به خاطر اين است كه خود را در برابر عظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند، پس در چنين وضعى وقتى كلام خدا را بشنوند، متوجه سـاحـت عـظـمـت و كـبـريـايـى او گـشـتـه و خـشـيـت بـر دلهـايـشان احاطه مى يابد و پوست بدنهايشان شروع به جمع شدن مى كند.

(ثـم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ) - كلمه (تلين ) متضمن معناى سكون و آرامـش اسـت ؛ چـون اگـر چـنـيـن نـبود احتياج نداشت كه با حرف (الى ) متعدى شود، پس معنايش اين است كه: بعد از جمع شدن پوستها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنشان نرم مـى شـود. و دلهـايـشان آرامش مى يابد، چون به ياد خدا مى افتند، و با همان ياد خدا آرامش مى يابند.

در جـمـله قـبـلى كـه جـمـع شدن پوستها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نياورد، بـراى ايـنكه مراد از (قلوب ) جانها و نفوس ‍ است و جان (اقشعرار) يعنى جمع شدن پوست ندارد، عكس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشيت و ترس است.

(ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء) - يعنى اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآن كـه بـه ايـشـان دسـت مـى دهـد و آن حـالت سـكـونـت پـوسـتـهـا و قـلبـهـا در مقابل ياد خدا، هدايت خداست، و اين تعريف ديگرى است براى هدايت از طريق لازمه آن.

هدايت فقط كار خداست، بدون واسطه يا به واسطه انبياء و اولياء

(يـهـدى بـه مـن يـشـاء مـن عـباده ) - يعنى خداوند با هدايت خود هر كه از بندگانش را بـخـواهـد هـدايـت مـى كـنـد، و آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه استعدادشان براى پذيرش هدايت باطل نگشته، و سرگرم كارهايى چون فسق و ظلم كه مانع هدايتند، نيستند و در اين سياق اشـعـارى هم به اين معنا هست كه هدايت خود از فضل خدا است، نه اينكه چيزى آن را بر خدا واجب كرده باشد و او مجبور بدان شده باشد.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مشار اليه به اشاره (ذلك ) در جمله (ذلك هدى اللّه ) قـرآن اسـت، يعنى اين قرآن هدايت خداست ). و ليكن خواننده خود مى داند كه اين حرف صحيح نيست.

بعضى از مفسرين با اين آيات استدلال كرده اند بر اينكه هدايت صنع خداست و احدى در آن دخالت ندارد. ولى حق مطلب اين است كه: اين آيات هيچ گونه دلالتى بر اين مدعا ندارد، هـر چـنـد كـه اصـل مـطـلب صـحـيـح و حـق اسـت، بـه ايـن مـعـنـا كـه اصـل هـدايـت از خـداى سـبـحـان است و تبعا به كسانى نسبت داده مى شود كه خدا اختيارشان كرده است، همچنان كه از امثال آيه (قل ان هدى اللّه هو الهدى ) و آيه (ان علينا للهدى ) و آيه (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و آيه (و انك لتهدى الى صراط مستقيم )، استفاده مى شود.

پس هدايت همه اش از خداست، يا بدون واسطه و يا به واسطه هدايتى كه قبلا به انبياء و اولياى راه يافته خود داده. و بنابراين پس اگر از خلقش كسى را گمراه كرده باشد، يـعـنـى نـه بـدون واسـطه و نه با وساطت هاديان راه يافته اش هدايت نكرده باشد، هادى ديـگـر بـراى او نـخـواهـد بـود. و ايـن هـمـان حـقـيـقـتـى اسـت كـه جـمـله (و مـن يضلل اللّه فما له من هاد) بيانگر آن است، و به زودى بعد از چند آيه به آن مى رسيم، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده.

 

افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون

معنى و مراد از (افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة)

مـقـايـسـه اى اسـت بـيـن اهـل عـذاب در قـيـامـت و بـيـن ايـمـنـان از آن عـذاب، يـعـنـى بـيـن اهـل ضـلالت و اهـل هـدايـت، و بـه هـمـيـن جـهـت آيـه مـورد بـحـث را دنبال آيه قبلى آورده.

و استفهام در اين آيه انكارى و خبر (من ) در كلام نيامده و نفرموده: (كسى كه روى خود از عـذاب بـه قـيـامت نگه مى دارد) چه كرده و يا چه مى كند، و تقدير آن اين است: (آيا كـسـى كـه روى خـود از عـذاب بـد قـيـامـت نـگـه مـى دارد، مثل كسى است كه از آن ايمن است ؟). و كلمه (يوم القيامة ) متعلق است به كلمه (يتقى ) و مـعـنـايـش ايـن اسـت: (آيـا كـسـى كـه تلاش مى كند روى خود از عذاب بد قيامت نگه بـدارد، چـون بـا دسـت نـمـى تـوانـد، زيـرا دسـتـهـايـش را بـه گـردنـش بـسـتـه انـد، مـثـل كسى است كه اصلا مكروهى به او نميرسد؟) اين معنايى است كه ديگران براى آيه كرده اند.

بـعـضى هم گفته اند: (جمله (يتقى بوجهه ) به آن معنايى كه كرده اند درست نيست، زيرا (وجه ) (روى ) از چيزهايى نيست كه آدمى با آن مكروهى را از خود دور كند، بلكه مراد آن است كه كليه اعضا و يا فقط صورت خود را در دنيا از عذاب قيامت حفظ كند، و قيد (يوم القيامة ) قيد عذاب است، نه قيد حفظ كردن، در نتيجه منظور عكس وجه سابق است بـراى ايـنـكـه در وجـه قـبلى جمله (افمن يتقى ) وصف دوزخيان بود و در اين وجه وصف اهـل نجات است و معنايش اين است كه: آيا كسى كه در دنيا به وسيله تقوى خود را از عذاب روز قيامت حفظ مى كند، مثل كسى است كه بر كفر خود اصرار مى ورزد؟) ليكن اين تفسير خالى از تكلف نيست.

(و قـيـل للظـالمـيـن ذوقوا ما كنتم تكسبون ) - اين حرف را ملائكه دوزخ به ظالمين مى گـويـنـد، و ظـاهـر آن ايـن اسـت كـه در اصـل - چـه كلمه (قد) در تقدير بگيريم و يا نـگـيـريـم - (و قـيل لهم ) بوده. و اگر به جاى ضمير، كلمه (ظالمين ) را آورده، بـراى آن اسـت كـه به علت حكم اشاره كرده بفهماند اگر به كفار چنين خطاب و شماتتى مى كنند، به خاطر ظلم ايشان است.

 

كذب الّذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون

يـعنى قبل از اين مردم، اقوامى ديگر آيات خدا را تكذيب كردند. پس عذاب به سويشان از جهتى كه هيچ احتمالش را نمى دادند آمد. در نتيجه عذابشان ناگهانى و غافلگير بود، كه خـود بـدتـريـن عذاب است و در اين آيه و آيه بعدش بيان عذاب خزى است، كه بعضى از كفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.

 

فاذاقهم اللّه الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون

كـلمـه (خـزى ) بـه مـعـنـاى ذلت و خـوارى اسـت و خـدا بـه كـفـار ايـن قسم عذاب را به صورتهاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيله غرق و گاهى به فرو رفتن در زمين، گاهى با صيحه آسمانى، گاهى با زلزله و مسخ شدن، و يا كشتار دسته جمعى.

 

و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل لعلهم يتذكرون

يـعنى براى مردم در اين قرآن از هر مثلى آورديم، باشد كه متذكر گردند. و منظور از هر مـثـل ايـن اسـت كـه از هر نوع مثل چيزى آورديم، تا شايد متنبه گشته و عبرت گيرند و با تذكر مضامين آن مثلها پند پذيرند.

 

قرانا عربيان غير ذى عوج لعلهم يتقون

كـلمـه (عـوج ) بـه مـعناى انحراف و انعطاف است، و دو كلمه (قرآنا) و (عربيا) مـنصوب به مدح است، يعنى فعل (امدح مدح مى كنم ) و يا (اخص اختصاص مى دهم ) و امثال آن در تقدير است و يا حالى است متكى بر وصف.

مثلى براى بيان حال موحد و مشرك (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء...)

ضـرب اللّه مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل يستويان...

راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (شـكـس ) - بـه فـتـح حـرف اول و كـسـر حـرف دوم - بـه مـعـنـاى شـخـص بـد اخـلاق اسـت. و در قرآن جمله (شركاء متشاكسون ) معنايش شركايى است كه از بد خلقى هميشه با هم مشاجره داشته باشند) و كـلمه (سلم) را به چيزى تفسير كرده اند كه از آن يك نفر و ملك خالص او باشد، نه اينكه جمع كثيرى در آن شريك باشند.

ايـن آيـه مـتـضـمن مثلى است كه خداى تعالى براى مشرك و موحد زده، مشركى كه ارباب و آلهـه مـتعدد و مختلف مى پرستد كه همه در شخص وى شريكند. و بر سر او با هم مشاجره دارنـد. ايـن خـدا او را دستور مى دهد كارى را انجام دهد و آن خداى ديگر از آن عملش نهى مى كـند، و هر يك از خدايان مى خواهند كه مشرك نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او را خدمت كند.

و مـوحـدى كـه خـالص در اخـتـيار يك مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شركت ندارد، در نـتـيـجـه موحد تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى كند بدون اينكه كسى با خدا بر سر او منازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حيرت گردد.

پس مشرك مردى است كه (شركايى متشاكس ) دارد و موحد مردى است كه (سلم) براى يـكـى اسـت، و ايـن دو مـرد وضعى يكسان ندارند، بلكه وضع آنكه خالص براى يك نفر است بهتر است از وضع آن بيچاره اى كه در اختيار چند نفر است.

و ايـن يـك مثل ساده و همه كس فهم است، چيزى كه هست با دقت در آن از يك برهان عقلى سر درمـى آورد، بـرهـانـى كـه آيـه (لو كـان فـيـهما الهة الا اللّه لفسدتا) بر نفى تعدد ارباب و آلهه اقامه كرده است.

و جـمله (الحمد لله ) ثنايى است براى خدا بدان جهت كه بندگى كردن براى او بهتر است از بندگى براى غير او.

و مـعـناى جمله (بل اكثرهم لا يعلمون ) اين است كه بيشتر آنان مزيت و برترى پرستش خـدا بـر پـرسـتـش غـيـر خـدا را نـمـى دانـنـد، بـا ايـنـكه اين مزيت براى كسى كه كمترين بصيرتى داشته باشد كاملا روشن است.

 

انك ميت و انهم ميتون ثم انكم يوم القيامه عند ربكم تختصمون

جمله اولى كه مى فرمايد (تو مى ميرى و ايشان هم مى ميرند) مقدمه است براى جمله دوم كـه مـى فـرمـايـد: (روز قـيـامـت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد). و خطاب در (انـكـم ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و عـموم امت او و يا خصوص مـشـركين از امت آن جناب است. و كلمه اختصام به طورى كه در مجمع البيان آمده، به معناى ايـن است كه هر يك از دو طرف دعوى، كلام طرف ديگر را كه بر وجه انكار بيان شده رد كند.

و مـعـنـاى آيه چنين است: عاقبت تو و عاقبت ايشان هر دو مردن است و سپس شما همگى در روز قـيـامـت بـعـد از آنـكه نزد پروردگارتان حاضر شديد، مخاصمه خواهيد كرد. و در سوره فـرقـان گـوشـهـاى از ايـن اخـتصام يعنى كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عـليـه دشـمـنـانـش را حـكـايـت كـرده مـى فـرمـايـد: (و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).

و ايـن دو آيـه بـه حـسـب لفـظ عـامـنـد، و اخـتـصـام هـمـه انـبـيـا بـا امـت آنـان را شامل مى شود و ليكن چهار آيه بعد از آن، اين معنا را تأييد مى كند كه مراد از (اختصام )، مـخـاصـمـه است كه در روز قيامت بين رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با كفار از امتش اتفاق مى افتد.

 

فـمـن اظـلم مـمـن كـذب عـلى اللّه و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للكافرين

در ايـن آيـه و آيـه بـعدش به ذكر سرانجام كار اختصام در قيامت مبادرت شده و نيز اشاره دارد به اينكه نتيجه داورى بين آن جناب و كفار چه خواهد بود.

گويا فرموده: نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شـمـا دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟، چـون داورى در روز قـيـامت، همه بر محور ظلم و احسان است. و معلوم است كه هيچ ستمكارى ظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

مراد از كذب بر خدا و اينكه چرا مرتكب آن (اظلم ستمگرترين) است

پس منظور از دروغ بستن به خدا در جمله (فمن اظلم ممن كذب على اللّه ) افترا بستن به خـدا اسـت، بـه اينكه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نـظـر گـرفـتن موقعيت متعلق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلق آن بزرگتر بـاشـد، بـه هـمـان نـسـبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلق ظلم خداى سـبـحـان اسـت كـه از هر بزرگى بزرگتر است، ناگزير ظلم به او بزرگترين ظلم و مرتكب آن بزرگترين ظالم است.

و در جـمـله (و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه ) مراد از (صدق ) خبرهاى صادق است كه در ايـنـجـا بـه قـريـنـه جـمـله (اذ جـاءه ) عـبـارت اسـت از ديـن الهـى كـه رسول آن را آورده.

و در جـمـله (اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للكـافـريـن مـثـوى ) اسـم مـكـان و بـه مـعـنـاى مـنـزل و مـحـل اقـامـت اسـت، و اسـتـفـهـام در آن تـقـريرى است، يعنى: در جهنم جا براى اين سـتـمكاران هست، به خاطر تكبرى كه در برابر حق كردند، و همين تكبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهاى صادق را كه رسول آورده بود تكذيب كنند.

اين آيه شريفه مخصوص به مشركين عهد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و يا مـشـركـيـن از امـت اوسـت، ولى بر حسب سياق عام است و هر كسى را كه بدعتى بگذارد و يا سنتى از سنتهاى دين را ترك كند شامل مى شود.

 

و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون

مـراد از آوردن صدق آوردن دين حق است. و مراد از تصديق به آن، ايمان آوردن بدان است. و مراد از آن كسى كه آن را آورده، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است.

و ايـنـكه در جمله (اولئك هم المتقون ) با لفظ جمع (اولئك ) به شخص آورنده دين اشـاره شـده شـايـد بـه لحـاظ مـعـنى بوده باشد، چون به حسب معنا عبارت مى شود از هر پـيـغـمـبـرى كـه دين حق را آورده و به آن مؤمن مى باشد و بلكه هر مؤمنى كه به دين حق ايـمـان آورده و بـه سـوى آن دعوت كرده باشد، چون دعوت به سوى حق چه زبانى و چه عـمـلى از شـؤ ون پـيـروى انـبـيـا اسـت، هـمـچـنـان كـه قـرآن مـى فـرمـايـد: (قل هذه سبيلى اءدعوا الى اللّه على بصيرة اءنا و من اتبعنى.)

بيان پاداش پرهيزگاران نزد خداوند

لهم ما يشاؤون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين

ايـن آيـه پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن عبارت است از ايـنـكـه ايـشـان هـر چـه كـه خواستشان بدان تعلق گيرد در اختيار دارند، پس سرمايه در بـهـشـت تـنـهـا خواستن است كه سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شـود، حال هر چه مى خواهد باشد، به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا، عـلاوه بـر خـواسـتـن، احـتـيـاج بـه عـوامـل و اسـبـاب بـسـيـار دارد كـه يكى از آنها سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعى است.

پـس آيـه شـريفه اولا دلالت دارد بر اينكه متقين در دار قرب و جوار رب العالمين هستند، و ثـانـيـا هـر چـه بـخـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد، پـس ‍ اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از: نـيـكوكاران. پس علت تامه اين اجرشان همان احسانشان است، و همين نكته سبب شد كه به جاى ضمير (ذلك جزاؤ هم ) اسم ظاهر بياورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرمايد (ذلك جزاء المحسنين ).

و تـوصـيـف مـتـقـيـن بـه احـسـان و ظـهـور آن در عـمـل صـالح و اعـتـقـاد حـق و يـا تـنـهـا در عـمـل صالح همه شاهد بر آن است كه مراد از تصديق مذكور تصديق قولى و فعلى است. عـلاوه بـر اين قرآن كريم كسى را كه پاره اى از احكام خدا را پشت پا زده، هرگز مصدق قرآن نخوانده پس مصدق آن كسى است كه تمامى احكام آن را تصديق كند، هم زبانى و هم عملى.

 

ليكفر اللّه عنهم اسوء الّذى عملوا...

و معلوم است كه وقتى بدترين اعمال آنان تكفير شود، پايينتر از آن نيز تكفير مى شود. و مـراد از بـدتـريـن اعـمـال هـمـان شـرك و نـيـز گـنـاهـان كـبـيـرهـاى اسـت كـه در حال شرك مرتكب شده اند.

در مـجـمـع البـيـان در ذيـل ايـن آيه گفته است: (يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كه قـبـل از ايـمـان آوردن مـرتـكـب شده اند، از آنان ساقط كرد به خاطر اينكه ايمان آوردند و نـيـكـوكـارى نـمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند) و اين معناى خوبى است براى آيه، از جهت اينكه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اينكه ساقط كردن را مقيد كرده به گـنـاهان قبل از ايمان و احسان و توبه، چون آيه شريفه اثر تصديق صدق را بيان مى كند و آن عبارت است از تكفير گناهان به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت.

 

و يجزيهم اجرهم باحسن الّذى كانوا يعملون

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه بـه اعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، آن وقـت بـه بـهـتـريـن آن اعـمـال بـا بـهـتـريـن جـزايـى كـه لايـق بـدان اسـت پـاداش مـى دهـنـد، و بـاقـى اعمال نيكشان را بر طبق آن به بهترين جزاء پاداش مى دهند. بنابراين حرف (باء) در جـمله (باحسن ) براى مقابله است مانند بايى كه در جمله (بعت هذا بهذا) به كار مى رود.

و مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود: (مـراد ايـن اسـت كـه در بـلنـد پـايـه تـريـن اعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، و درجـات ايـشـان را بـر حـسـب آن عـمـل بـالا مـى بـرنـد، و در نـتـيـجـه هـيـچ درجـه اى از كـمـال كـه عـمـلشـان به آن رسيده از ايشان فوت نمى شود). ليكن اين وجه آن طور كه بايد روشن نمى كند كه چطور نظير اين كلام در مسأله (اسوء الّذى عملوا) جريان مى يابد؟

بعضى ديگر گفته اند: اصلا كلمه (اسوء) و (احسن ) در اين آيه به معناى بدتر و بهتر نيست، بلكه در زيادى مطلق استعمال شده، چون معصيت خدا همه اش بد، و اطاعتش همه اش خوب است.

 

ليس اللّه بكاف عبده و يخوفونك بالّذين من دونه

مـراد از (بـالّذيـن من دونه ) به طورى كه از سياق استفاده مى شود آلهه مشركين است و مـراد از (عـبـد) همان بندگانى است كه در آيات سابق مدح آنان را مى كرد كه در درجه اول شامل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مى شد.

و استفهام در آيه تقريرى است و معنايش اين است كه: خدا كافى امور بندگان خود هست. و در ايـن جـمـله بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) تـاءمـيـن مـى دهـد، در مـقـابـل تهديدى كه مشركين به خدايان خود نسبت به وى كردند. و نيز كنايه است از وعده به كفايتى كه جمله (فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم ) به آن تصريح دارد.

 

و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد و مـن يـهـد اللّه فـمـا له مـن مضل...

ايـن آيه مشتمل بر دو جمله عكس هم است كه به عنوان دو ضابطه كلى ايراد شده و به همين جـهـت با اينكه در آيات قبل ضميرى به (اللّه ) برمى گردانيد، در اين جا خود اين نام مقدس را آورده، پس اين آيه از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است.

و در ايـنـكـه دنـبـال جـمـله (اليـس اللّه بـكـاف...) فـرمـود: (و مـن يـضـلل...) خـود اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه ايـن تـهـديـد كـنـنـدگـان كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) را به خدايان خود تهديد مى كردند، تا ابد بـه سـوى ايـمـان راه نـمى يابند، و سعى و تلاششان به نتيجه نمى رسد و هرگز به آرزوى خود درباره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اميدهاى خامشان نمى رسند، براى اينكه خدا او را كه هدايت كرده هرگز گمراه نمى كند.

و استفهام در جمله (اليس اللّه بعزيز ذى انتقام )، استفهامى است تقريرى، يعنى مطلب هـمـيـن طـور اسـت، خـدا عزيز و داراى انتقام است، و اين خود تعليلى روشن است براى جمله (و من يضلل اللّه...)، براى اينكه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى كند از كسى كه حـق را انـكار و بر كفر خود اصرار ورزيده انتقام بگيرد و انتقامش اين است كه او را گمراه كـنـد و ديـگر راهنمايى نباشد كه او را هدايت كند، چون خداى تعالى عزيزى است كه كسى بـر اراده او غـالب نـمـى شـود، و عـكـس قـضـيـه نيز چنين است، يعنى اگر او كسى را به پاداش تقوا و احسانش هدايت كند، ديگر احدى نمى تواند آن هدايت شده را گمراه نمايد.

و در تعليل مـزبـور ايـن دلالت هست كه اضلال خدايى به عنوان مجازات است و گر نه خدا ابتداء هيچ كس را گمراه نمى كند. و اين نكته مكرر در اين كتاب خاطرنشان شده است.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيه: (افمن شرح الله صدره للاسـلام...)، (عـنـد ربـكـم تختصمون) و مراد از (الذى جاء بالصدق...) و...)

از روضـة الواعـظـيـن شـيـخ مـفـيـد (رحـمـت اللّه عـليـه ) نـقـل شـده ، كـه وى از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده كه بعد از تـلاوت آيـه (اءفـمـن شـرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه ) فرمود: نور وقتى در قلب قرار گرفت، قلب براى پذيرش آن گشاد و پذيرا مى گردد.

اصـحـاب عـرضه داشتند: يا رسول اللّه آيا براى آن علامتى هست كه با آن شناخته شود؟ فرمود: علامتش دست برداشتن از ماديات دار غرور و رجوع به سوى دار خلود و مستعد گشتن براى مرگ، قبل از فرا رسيدن آن است.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه، از عبد اللّه بن مسعود و حكيم ترمذى از ابن عمر و نيز ابن جرير و ديگران از قتاده روايت كرده اند.

و در تـفـسير قمى در ذيل آيه (اءفمن شرح اللّه صدره...) مى گويد: اين آيه درباره امير المؤمنين (عليه السلام) نازل شده است.

مؤلف: نـازل شـدن سـوره به يك دفعه با اين روايت سازگار نيست همچنان كه نظيرش گذشت.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه: ابـن جـريـر، از ابـن عـبـاس روايت كرده كه اصحاب عرضه داشـتـنـد: يـا رسـول اللّه چـه مـى شـد قـدرى بـراى مـا سـخـن مـى گـفـتـى ؟ پـس ايـن آيه نازل شد: (اللّه نزل احسن الحديث ).

مؤلف: اين روايت از باب تطبيق است، نه اينكه آيه مخصوص اين مورد باشد.

و در مـجمع البيان در ذيل جمله تقشعر منه جلود... مى گويد از عباس بن عبد المطلب روايت شده كه گفت: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: هرگاه پوست بدن بنده از ترس خدا جمع شد، گناهانش مى ريزد، همانطور كه برگهاى خشك از درخت مى ريزد.

و در الدر المـنـثـور در ذيـل جـمـله (قرانا عربيا) غير ذى عوج مى گويد: ديلمى در مسند الفـردوس از انـس از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده كه در معناى جمله غير ذى عوج فرمود: يعنى غير مخلوق.

مؤلف: آيـه شـريـفـه نـمى تواند منطبق با اين روايت باشد. در سابق هم در تفسير آيه (تـلك الرسـل فـضـلنـا بعضهم على بعض ) در جلد دوم اين كتاب سخنى پيرامون كلام مزبور ايراد كرديم.

و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و رجـلا سـلمـا لرجـل ) مـى گـويـد: حـاكـم ابـو القاسم حسكانى، به سند خود از على (عليه السلام) روايـت كـرده كـه فـرمـود: مـنـم آن مـردى كـه خـالص از آن رسول خدايم.

مؤلف: ايـن حـديـث را از عـيـاشـى هم نقل كرده، كه او به سند خود از ابى خالد، از ابى جـعـفـر (عـليـه السلام) حديث كرده است و هر دو نقل از باب جرى و تطبيق است، و گر نه مثل عمومى است.

و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (ثم انكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون ) از ابن عمر روايـت آورده كـه گـفـت: مـا مـعـتـقـد بـوديـم ايـن آيـه دربـاره مـا و يـهـود و نـصـارا نـازل شـده و مـا خـيـال مـى كـرديـم مـنـظـور از اخـتـصـام در آن، مـخـاصـمـه مـا بـا اهـل كتاب است، چون باور نمى كرديم كه ما امت اسلام با اينكه پيامبرمان يكى و كتابمان يـكـى اسـت، رو در روى هـم بـايـستيم و جنگ و مخاصمه كنيم، تا آنكه ديدم رو در روى هم ايـسـتـاديـم. و شـمـشـيـر بـه روى هـم كـشـيـديـم، فـهـمـيـدم كـه آيـه دربـاره خـود مـا نازل شده.

و ابـو سـعـيـد خـدرى هـم گـفـتـه: هـمواره مى گفتم پروردگار ما يكى، پيامبرمان يكى و ديـنـمـان يـكى است، پس منظور از خصومت در اين آيه چيست ؟ تا آنكه جنگ صفين پيش آمد، و مـسـلمـانـان بـه شـدت بـه روى هـم شـمـشـيـر كـشـيـدنـد، آن وقـت گفتيم بله، آيه شريفه پيشگويى امروز را مى كرد.

مؤلف: در الدر المـنـثـور حـديـث اولى را بـه طـرقـى مختلف از ابن عمر روايت كرده و در الفاظ آنها اختلافى هست، ولى معناى هر دو نقل يكى است، و نيز آن را از عدهاى از اصحاب كـتب جوامع از ابراهيم نخعى نقل كرده، و قريب به آن مضمون را به دو طريق از زبير بن عـوام نـقـل كـرده، و حـديـث دوم را از سـعـيـد بـن مـنـصـور، از ابـى سـعـيـد خـدرى نقل كرده است.

ولى ايـن احـاديـث مـعـارض اسـت بـا روايـتـى كـه مـى گـويـد: صـحـابـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها كه مجتهدند نزد خدا ماجورند، چه اينكه به صواب رأ ى دهند، و چه به خطا روند.

دو روايت درباره مراد از (الذى بالصدق )

و در -مـجـمـع البـيـان در ذيـل جمله و الّذى جاء بالصدق و صدق به مى گويد: بعضى گـفـتـه انـد: مـنـظور از آن كس كه صدق آورده، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اسـت و مـنظور از آنكه وى را تصديق كرده على بن ابى طالب (عليه السلام) است. و اين معنا از ائمه هدى از آل محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز روايت شده.

مؤلف: ايـن روايـت را الدر المـنثور هم از ابن مردويه، از ابو هريره روايت كرده و ظاهرا مـضـمـونـش از بـاب تـطـبـيق باشد، چون در ذيل آيه تصديق كنندگان را به متقين تعبير نموده.

و از طـرق اهـل سـنت روايت شده كه آن كس كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را تصديق كرد، ابو بكر بود. اين روايت هم از باب تطبيق خود راوى است، و روايت شده كه آن كـس كـه قـرآن را آورده جـبـرئيـل اسـت. و آن كـس كـه قـرآن را تـصـديـق كـرده رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) است. اين روايت هم باز از باب تطبيق است، عـلاوه بـر ايـن سـيـاق آن را تـكـذيـب مـى كـنـد، چـون آيـات مورد بحث در مقام بيان اوصاف رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و مؤمنـيـن اسـت و جبرئيل از اين سياق بيگانه است و سخنى درباره او نيست.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس