آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


ص و القرءان ذى الذكر (1)
بل الذين كفروا فى عزة و شقاق (2)
كم أ هلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ص ، سوگند به قرآنى كه متضمن ذكر است (كه اين كتاب اعجاز الهى است ).
2 - ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند.
3 - چـه بـسـيـار اقـوامـى را كـه پـيـش از آنـهـا هـلاك كـرديـم و بـه هـنـگـام نزول عذاب فرياد مى زدند، ولى وقت نجات گذشته بود!
شان نزول :
در كتب تفسير و حديث شان نزولهاى مشابهى براى آيات آغاز اين سوره وارد شده است كه بـه يـكـى از آنـهـا كـه مشروحتر و جامعتر است در اينجا اشاره مى كنيم و آن حديثى است كه مرحوم كلينى از امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند:
ابـوجـهـل و جـمـاعتى از قريش نزد ابوطالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده ، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته
است ! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم !
ابوطالب كسى را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وارد خانه شد و به اطراف اطاق نگاه كرد ديد كسى جز مـشـركـان در كنار ابوطالب نيست ، گفت : السلام على من اتبع الهدى سلام بر كسانى كه پيرو هدايتند!
سپس نشست ، ابوطالب سخنان آنها را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرح داد.
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـواب فـرمـود: او هـل لهم فى كلمة خير لهم يسودون بها العرب و يطاون اعناقهم : آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند؟!
ابـوجـهـل (كـه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت كليد حكومت بر عرب را از دست پيامبر بگيرد) گفت : بله موافقيم ، منظورت كدام جمله است ؟
پـيـغـمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: تقولون لا اله الا الله ! بگوئيد معبودى جـز الله نـيـسـت ! (و ايـن بـتـهـا را كـه مـايـه بـدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد).
هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آنچنان وحشت كردند كه انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى گفتند، چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم ، اين يك دروغ است .
اينجا بود كه آيات آغاز سوره (ص ) نازل شد.
تفسير:
وقت نجات شما گذشته است
بـاز در نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره به يكى از حروف مقطعه (ص ) برخورد مى كنيم و همان گـفـتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود كه آيا اينها اشاره به عظمت قـرآن مـجـيـد اسـت كـه از مـواد سـاده اى هـمـچـون حـروف الفـبـا تشكيل شده با محتوائى كه جهان انسانيت را دگرگون مى سازد؟ و اين قدرت نمائى عجيب خدا است كه از آن مواد ساده چنين تركيب شگرفى به وجود آورده .
يـا اشـاره بـه اسرار و رموزى است كه ميان خداوند و پيامبرش بوده و پيامى است از آشنا به سوى آشنا.
و يا تفسيرهاى ديگر.
جـمـعـى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن (ص ) نسبت به اسماء الله يا غير آن تكيه كرده اند، چرا كه بسيارى از اسماء الله با ص شروع مى شود مانند صـادق و صمد و صانع و يا اشاره به جمله صدق الله است كه در يك حرف خلاصه شده است .
شـرح بـيـشـتـر پـيـرامـون تـفـسـيـر مـقـطـعـه را در آغـاز سـوره هـاى بـقـره ، آل عمران و اعراف (در جلد اول و دوم و ششم ) مطالعه فرمائيد.
سـپـس مـى فـرمـايـد: سـوگـند به قرآنى كه داراى ذكر است كه تو بر حقى و اين كتاب اعجاز الهى است (و القرآن ذى الذكر).
قـرآن هـم خـودش ذكـر اسـت و هـم داراى ذكر ذكر به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل ، ياد خدا، ياد نعمتهاى او ياد دادگاه بزرگ رستاخيز، و ياد هدف خلقت انسان .
آرى عـامـل مـهـم بـدبـخـتـى انـسـانـهـا فـرامـوشـى و غـفـلت اسـت ، و قـرآن مـجـيـد آنـرا زائل مى كند.
قرآن درباره منافقان مى گويد: نسوا الله فنسيهم : آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را فراموش نمود (و رحمتش را از آنها قطع كرد) (توبه - 67).
و در هـمـيـن سـوره (ص ) آيـه 26 دربـاره گـمـراهـان مـى خـوانـيـم : ان الذيـن يـضـلون عـن سـبـيـل الله لهـم عـذاب شديد بما نسوا يوم الحساب : كسانى كه از راه خداوند گمراه مى شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
آرى بـلاى بزرگ گمراهان و گنهكاران همان فراموشى است ، تا آنجا كه حتى خويشتن و ارزشهاى وجودى خويش را فراموش ‍ مى كنند، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون : مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خداوند خودشان نيز از يادشان برد، آنها فاسقانند! (حشر - 19).
و قـرآن وسـيـله اى بـراى شـكـافـتـن اين پرده هاى نسيان ، و نورى براى برطرف ساختن ظلمات غفلت و فراموشكارى است ، آياتش انسان را به ياد خدا و معاد مى اندازد و جمله هايش انسان را به ارزشهاى وجودى خويش آشنا مى سازد.
در آيـه بـعـد مـى گـويـد: اگـر مـى بـيـنـى آنـهـا در بـرابـر ايـن آيات روشنگر و قرآن بـيـداركـنـنده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده بـلكـه كـافـران گـرفـتـار تـكـبـر و غـرورى هـسـتـنـد كـه آنـهـا را از قـبـول حق باز داشته ، و عداوت و عصيانى كه آنها را از پذيرش دعوت تو مانع مى شود (بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ).
عـزة بـه گـفـته راغب در مفردات حالتى است كه مانع مغلوب شدن انسان مى گردد (حالت شـكـسـت نـاپـذيـرى ) و در اصـل از عـزاز بـه مـعنى سر زمين صلب و محكم و نفوذناپذير گرفته شده است ... و آن بر دو گونه است گاه عزت ممدوح و شايسته است ، چنانكه ذات پـاك خـدا را بـه عـزيـز تـوصـيـف مـى كـنـيـم ، و گـاه عـزت مـذموم و آن نفوذناپذيرى در مقابل حق و تكبر از پذيرش واقعيات مى باشد، و اين عزت در حقيقت ذلت است !
شقاق از ماده شق در اصل به معنى شكاف است ، سپس به معنى اختلاف نيز به كار رفته ، زيرا اختلاف سبب مى شود كه هر گروهى در شقى قرار گيرد.
قرآن در اينجا مساءله نفوذناپذيرى و كبر و غرور و پيمودن راه جدائى و شكاف و تفرقه را عـامـل بدبختى كفار شمرده ، آرى اينها صفات زشت و شومى است كه روى چشم و گوش انسان پرده مى افكند، و حس تشخيص را از انسان مى گيرد، و چه دردناك است كه چشم باز باشد و گوش باز اما آدمى كور باشد و كر؟
در آيـه 206 سـوره بـقـره مى خوانيم : و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد: هنگامى كه به او (منافق ) گفته مى شود از خدا بترس لجاجت و تعصب و غرور او را مى گيرد و به گناه مى كشاند، آتش دوزخ براى او كافى است و چه جايگاه بدى ؟
سـپـس بـراى بـيـدار سـاختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته ، به گذشته تاريخ بـشـر مـى بـرد، و سـرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد، شايد عـبـرت گـيـرنـد، مـى گـويـد: چـه بـسـيـار اقـوامـى كـه قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه ) هلاك كرديم (و كم اهلكنا من قبلهم من قرن ).
و بـه هـنـگام نزول عذاب فرياد استغاثه آنها بلند شد، اما چه سود كه دير شده بود، و زمان نجات سپرى شده بود (فنادوا و لات حين مناص ).
آن روز كـه پـيـامـبـران الهـى و اوليـاى حـق آنـهـا را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان برحذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزاء و سخريه و آزار مؤ منان و حـتـى قـتـل آنـهـا پـرداخـتند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت ، و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثه آنها به جائى نرسيد!
واژه لات بـراى نـفـى اسـت و در اصـل لاء نافيه بوده ، و تاء تانيث براى تاءكيد بر آن افزوده شده است .
(مـنـاص ) از مـاده (نـوص ) بـه مـعـنـى پناهگاه و فريادرس است ، مى گويند عرب هـنـگامى كه حادثه سخت و وحشتناكى رخ مى داده مخصوصا در جنگها اين كلمه را تكرار مى كـرد و مـى گـفـت (مناص ، مناص ) يعنى پناهگاه كجا است ، پناهگاه كجاست ؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معنى محل فرار نيز آمده است .
بـه هـر حـال ايـن غـافلان مغرور تا فرصت در دست داشتند كه به آغوش پر مهر لطف خدا پناه برند از آن استفاده نكردند، و به هنگامى كه فرصتها از دست رفت
و عذاب استيصال نازل شد اين فريادهاى استغاثه و تلاش براى پيدا كردن راه فرار و پناهگاه به جائى نمى رسد.
ايـن سـنـت پـروردگار در همه اقوام پيشين بوده ، و در آينده نيز ادامه خواهد داشت ، چرا كه براى سنت او تغيير و تبديلى نيست .
افـسـوس كه بسيارى از مردم حاضر نيستند از تجارب ديگران استفاده كنند بايد خودشان بـار ديـگـر تـجـربـه هـاى تـلخ را بـيـازمـايـنـد، تـجـربـه هـائى كـه گـاه در طـول عـمـر انـسـان تـنـها يك بار رخ مى دهد و نوبت به بار دوم نمى رسد، و باصطلاح اول و آخر آن يكى است .
آيه و ترجمه


و عجبوا أ ن جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب (4)
اجعل الالهة إ لها واحدا إ ن هذا لشى ء عجاب (5)
و انطلق الملا منهم أ ن امشوا و اصبروا على ءالهتكم إ ن هذا لشى ء يراد (6)
ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة إ ن هذا إ لا اختلاق (7)

 


ترجمه :

4 - آنـهـا تـعـجـب كـردنـد كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته ، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگوئى است !
5 - آيا او بجاى اينهمه خدايان خداى واحدى قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ؟!
6 - سـركـردگـان آنـهـا بـيرون آمدند و گفتند برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مى خواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند!
7 - ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيده ايم ، اين فقط يك دروغ است !
شان نزول :
دربـاره ايـن آيـات شـان نـزولى شـبـيـه آنـچـه در آيـات قبل بيان شد نقل كرده اند و بعيد نيست شان نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است .
ولى از آنـجـا كه اين شان نزول مطالب تازه اى دارد ما آن را از تفسير (على بن ابراهيم ) در اينجا مى آوريم ، و آن اين است كه :
هـنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند اى ابـوطـالب فـرزنـد بـرادرت مـا را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده ، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است اگر اين كارها به خاطر كمبود مـالى اسـت مـا آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم .
ابـوطالب اين پيام را به رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: لو وضـعـوا الشـمس ‍ فى يمينى و القمر فى يسارى ما اردته ، و لكن كلمة يعطونى يملكون بها العرب و تدين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنة !:
اگـر آنـهـا خـورشـيـد را در دسـت راسـت مـن و مـاه را در دسـت چـپ مـن بـگـذارنـد مـن بـه آن تـمـايـل ندارم ، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله ، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بـر عـرب حـكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!.
ابـوطـالب ايـن پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است ؟).
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها فرمود: تشهدون الا لا اله الا الله و انى رسـول الله : گـواهـى دهـيـد كـه مـعـبـودى جـز الله نـيـسـت و مـن رسول خدا هستم .
آنـهـا (از ايـن سـخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم ؟ چه چيز عجيبى ؟! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود!).
در ايـنـجـا آيـات زيـر نـازل شـد (بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ... ان هذا الا اختلاق ).
هـمـيـن مـعـنـى در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى نـقل شده و در آخر آن آمده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه اشك از چـشـمـانش جارى بود فرمود اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چـپـم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جـامـعـه نـفـوذ دهـم ، و يـا در راه آن كـشته شوم ، هنگامى كه ابوطالب اين سخن را شنيد عـرض كـرد بـه دنـبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت .
تفسير:
آيا بجاى اينهمه خدا، يك خدا را بپذيريم ؟!
افـراد مـغـرور و خـودخـواه هـم نـفوذ ناپذيرند و هم مطلق گرا چيزى را جز آنچه با افكار مـحـدود و نـاقـصـشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند، و معيار سنجش همه ارزشها را همان قرار مى دهند.
لذا هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كـرد گـاه تـعـجـب مـى كـردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است ؟ (و عجبوا ان جاءهم منذر منهم ).
تعجب آنها از اين بود كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك نفر از خود آنها است .
چرا فرشته اى از آسمان نازل نـشده ؟ آنها اين نقطه بزرگ قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند كسى كه از ميان توده مردم برخاسته بود، از نيازها و دردهاى
آنها با خبر بود، و با مشكلات و مسائل زندگى آنان آشنائى داشت مى توانست در همه چيز الگو و اسوه باشد، آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.
گـاه از ايـن مـرحـله نـيـز فـراتـر رفـتند و كافران گفتند اين ساحر دروغگوئى است ! (و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ).
بـارها گفته ايم كه نسبت دادن سحر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر مـشـاهده معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العاده او در افكار بود، و نسبت دادن كذب به او بـه خـاطـر ايـن بـود كـه بـر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن مـحـيـط مـحـسـوب مى شد قيام كرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى خدا داشت .
هـنـگـامـى كـه پـيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گـفـتند بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد آيا او بجاى اينهمه خدايان يك خدا قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ! (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ).
آرى گـاه غـرور و خـودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آنچنان بينش و قضاوت انسان را تـغـيـير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است .
واژه (عجاب ) مانند (طوال ) (بر وزن تراب ) معنى مبالغه را مى رساند، و به امور بسيار عجيب گفته مى شود.
اين سبك مغزان فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنها بيشتر شود
قـدرت و اعـتـبـار نـفـوذ آنـهـا بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و بـه هـمـيـن دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد، در حالى كه مى دانيم اشياء متعدد از نظر فـلسـفـى هـمـيـشـه مـحـدودنـد، و وجـود نـامـحـدود يـكـى بـيـشـتـر نـيـسـت ، بـه هـمـيـن دليل تمام مطالعات در خداشناسى به خط توحيد منتهى مى شود.
سـركـردگـان آنـهـا هـنـگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او ماءيوس و نااميد شدند از نزد او بيرون آمدند، و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، و ايستادگى و اسـتـقامت به خرج دهيد كه هدف محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين است كه جامعه ما را به فساد و تباهى كشد و نعمتهاى خدا را به خاطر پشت كردن به بتها از ما قطع كند و خـود بر ما رياست نمايد! (و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد).
(انـطـلق ) از مـاده (انـطلاق ) به معنى بيرون رفتن با سرعت و توام با رها ساختن كار قبلى است ، و در اينجا اشاره به رها ساختن مجلس ابوطالب با قهر و خشم است .
مـلا اشاره به اشراف و سرشناسان قريش است كه به سراغ ابوطالب آمدند كه بعد از بـيـرون آمـدن از آن مـجـلس بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خـود مى گفتند دست از بتها برنداريد و معبودهايتان را محكم بچسبيد.
جـمـله (لشى ء يراد) مفهومش اين است كه اين مساءله چيزى است خواسته شده و چون جمله سربسته اى است مفسران تفسيرهاى بسيارى براى آن ذكر كرده اند، از جمله :
بـعـضـى گـفـتـه انـد: اشاره به دعوت پيامبر گرامى اسلام است و منظور اين است كه اين دعـوت تـوطـئه اى اسـت كـه هـدفـش مائيم ، ظاهرى دارد دعوت به سوى الله و باطنى كه حكومت كردن بر ما و سيادت و رياست بر عرب است ، و اينها همه بهانه اى
اسـت بـراى ايـن مـطـلب ، شـمـا مـردم بـرويـد و مـحـكـم بـر آئيـن خـود بـايـسـتـيـد، و تحليل درباره اين توطئه را به ما سران قوم واگذاريد!.
ايـن چـيزى است كه سردمداران باطل هميشه براى خاموش كردن صداى رهروان راه حق مطرح مـى كـردنـد، آن را تـوطـئه مـى نـامـيـدنـد، توطئه اى كه بايد سياستمداران آنرا به دقت تحليل كرده ، و براى مبارزه با آن برنامه تنظيم كنند، و اما توده مردم بايد بى اعتنا از كنار آن بگذرند، و به آنچه در دست دارند سخت بچسبند!
نظير اين سخن در داستان نوح نيز آمده است كه اشراف و سرجنبانها به توده مردم گفتند: مـا هـذا لا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يـتـفـضـل عـليـكـم : ايـن مـرد فـقـط انـسـانـى مثل شما است كه مى خواهد بر شما تقدم جويد (مؤ منون - 24).
بـعضى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است شما بت پرستان محكم در مورد خدايانتان استقامت كنيد، اين همان چيزى است كه از شما خواسته شده است .
بعضى نيز گفته اند: منظور اين است محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفش مائيم ، او مـى خـواهد جامعه ما را به فساد بكشد و ما به خدايانمان پشت كنيم ، در نتيجه نعمتها از ما قطع شود، و عذاب بر ما نازل گردد!
بعضى نيز احتمال داده اند: منظور اين است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كار خـود دسـت بـردار نـيـسـت ، تـصـمـيـمى است گرفته شده ، و اراده اى است تخلف ناپذير، بنابراين مذاكره كردن با او بيهوده است برويد و عقائدتان را محكم نگهداريد.
و بـالاخره احتمال داده شده كه منظور آنها اين بوده كه اين مصيبتى است براى ما پيش آمده ، و به هر حال بايد بسازيم و بسوزيم و آئين خود را محكم نگهداريم .
البـتـه بـا تـوجـه بـه كـلى بـودن مـفهوم اين جمله غالب اين تفسيرها ممكن است در آن جمع باشد هر چند معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال سـران بـت پـرسـتـان مـى خـواسـتـنـد بـا ايـن سـخـن ، روحـيـه مـتـزلزل پـيـروان خـود را تـقـويـت كـنـند، و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى بعمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى ؟!.
سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نـشـنـيـده ايـم ، ايـن فـقـط يـك دروغ و كذب است ! (ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق ).
اگـر ادعـاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت ! آن را درك كرده باشند، و ما از آنها شنيده باشيم ، اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است !
تـعـبير به (الملة الاخرة ) ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آنها آخـريـن مـلت بـودنـد چـنـانـكـه در بـالا گـفـتـيـم ، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه (اهـل كـتـاب ) مـخـصـوصـا (نـصـارى ) بـاشـد كـه آخـريـن ديـن و مـلت قـبـل از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب مى شدند، يعنى در كتب نـصـارا نـيـز از سـخـنـان مـحـمـد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اثرى نيست ، چرا كه آنها قـائل بـه تـثليث (خدايان سه گانه ) هستند، توحيد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلب نوظهورى است !
ولى چنانكه لحن قرآن در آيات مختلف ديگر نشان مى دهد عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود و نـصـارى نـداشـت ، تـمام تكيه گاهش سنت و آئين نياكان و پدران بود، و همين شاهد خوبى براى تفسير اول است .
(اخـتـلاق ) از ماده خلق در اصل به معنى ابداء چيزى بدون سابقه است ، سپس اين كلمه به دروغ نيز اطلاق شده ، چرا كه دروغگو در بسيارى از مواقع مطالب بى سابقه اى را مطرح مى كند، بنابراين منظور از اختلاق در آيه مورد بحث اين است كه ادعاى توحيد ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است
كـه مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنرا مطرح كرده و در ميان ما و پيشينيانمان كاملا ناشناخته بوده است ، و اين خود دليل بر بطلان آن است !
نكته :
وحشت از نوآورى !
تـرس از مـسـائل تـازه و نـوظـهـور در طـول تـاريـخ يـكـى از علل اصرار اقوام گمراه بر انحرافات خود و عدم تسليم در برابر دعوت پيامبران الهى بـوده است ، آنها از هر چيز تازه اى وحشت داشتند، و به همين جهت به آئين انبيا با بدبينى فـوق العـاده مـى نگريستند هنوز آثار اين تفكر جاهلى در اقوام زيادى وجود دارد، در حالى كـه نـه دعـوت پـيـامـبـران بـه سـوى توحيد مطلب تازه اى بود، و نه اگر چيز تازه اى باشد دليل بر بطلان آن مى شود، بايد تابع منطق بود، و تسليم حق ، هر جا كه باشد و از هر كه باشد.
عـجـب ايـنـكه وحشت از نوآورى گاه مع الاسف دامن بعضى از دانشمندان را نيز مى گيرد و در برابر نظرات علمى تازه علم مخالفت برمى دارند، و (ان هذا الا اختلاق ) مى گويند!
مـخـصـوصـا در تـاريـخ اربـاب كـليـسـا ايـن مـسـاءله بـسـيـار ديـده مـى شـود كـه آنها در مـقـابـل اكـتـشـافـات عـلمـى عـلمـاى عـلوم طـبـيـعـى بـه پـا مـى خـاسـتـنـد، و امثال گاليله را به خاطر كشف حركت زمين به دور خورشيد و به دور خود آماج سخت ترين حملات قرار مى دادند، و مى گفتند: اين سخنان بدعت است و دروغ بى سابقه !
عـجـب ايـنـكـه بـعـضى از بزرگان هنگامى كه به ابتكارات علمى تازه دست مى يافتند از ترس اينكه مبادا به خاطر نوآورى مورد هجوم حملات كسانى كه به خاطر حجاب معاصرت آنها را بباد انتقاد مى گرفتند در امان باشند، دست و پا مى كردند تا چند نفرى را از قدما و پيشينيان هماهنگ با نظرات تازه خود را
پيدا كنند! و از اين راه نظر خود را يك عقيده كهنه و قديمى نشان دهند تا در امان بمانند، و اين بسيار دردناك است !
نـمـونـه ايـن سـخـن را در مـورد نـظـريه معروف حركت جوهرى صدر المتاءلهين شيرازى در اسفار مى توان مشاهده كرد.

بـه هـر حـال اين طرز برخورد با مسائل تازه و ابتكارات جديد ضايعات بزرگى براى جـوامـع انـسـانـى و بـراى جهان علم و دانش داشته و دارد، و بايد علاقمندان دلسوز براى اصلاح آن بكوشند، و اين رسوبات جاهلى را از افكار بزدايند.
امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنـى نـيـسـت كـه هـر مطلب تازه اى را به خاطر تازه بودنش مورد استقبال قرار دهيم ، هر چند بى پايه و بى اساس ‍ باشد، كه تازه زدگى مانند عشق به كهنه ها خود بلاى بزرگى است .
اعتدال اسلامى ايجاب مى كند كه نه آن افراط در كار باشد و نه اين تفريط.
آيه و ترجمه


 


ءانـزل عـليـه الذكـر مـن بـيـنـنـا بـل هـم فـى شـك مـن ذكـرى بل لما يذوقوا عذاب (8)
أ م عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب (9)
أ م لهم ملك السموات و الا رض و ما بينهما فليرتقوا فى الا سباب (10)
جند ما هنالك مهزوم من الا حزاب (11)

 


ترجمه :

8 - آيـا از مـيـان هـمـه مـا، قـرآن تـنـهـا بـر او (مـحـمـد) نـازل شـده ؟، آنـهـا در حـقـيـقـت در اصل وحى من ترديد دارند بلكه آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند (كه اينچنين گستاخانه سخن مى گويند).
9 - مـگـر خـزائن رحـمـت پـروردگـار قـادر و بـخـشـنـده ات نـزد آنـهـا اسـت (تا به هر كس ميل دارند بدهند)؟!.
10 - يـا ايـنـكـه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است از آن آنها است ؟ (اگر چنين است ) به آسمانها بروند (و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمد بگيرند).
11 - (آرى ) اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند!
تفسير:
اين لشكر كوچك شكست خورده !
در آيـات گـذشـتـه سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خط توحيد و رسالت پيامبر اسلام بود، در آيات مورد بحث نيز اين سخن ادامه دارد.
مـشـركـان مـكـه هـنـگـامـى كـه مـنافع نامشروع خود را در خطر ديدند، و آتش كينه و حسد در دل آنـهـا شـعـله ور شـد، بـراى اغـفال مردم و قانع كردن خويش در مورد مخالفت با پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به منطقه اى سست گوناگونى دست مى زدند، از جـمـله از روى تـعـجـب و انـكار مى گفتند: آيا از ميان همه ما قرآن تنها بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ؟! (ءانزل عليه الذكر من بيننا).
از ميان اينهمه پيرمردان پر سن و سال ، اينهمه پولداران ثروتمند و سرشناس آيا كسى پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند، جز محمد يتيم تهيدست ؟!
ايـن مـنطق منحصر به آن زمان نبود كه در هر عصر و زمان ما نيز هر گاه مسئوليت مهمى به كسى واگذار شود روح حسادت شعله ور مى گردد، چشمها خيره و گوشها تيز مى شود، و نق زدنها و بهانه گيرى ها آغاز مى گردد، و مى گويند آدم پيدا نمى شد كه اين كار به فلان كس كه از خانواده گمنام و فقيرى است واگذارده شده ؟
آرى دنـيـاپـرسـتـى از يـك سـو، و حـسـد از سـوى ديـگـر سـبـب شـد كـه اهـل كـتـاب (يـهـود و نـصارا) كه قدر مشتركى با مسلمانان داشتند از اسلام و قرآن فاصله گـيرند و به سراغ بت پرستان روند و بگويند راه شما بهتر از راه اينها است : الم تر الى الذيـن اوتـوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهـدى من الذين آمنوا سبيلا: آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا دارند به جبت و طاغوت (بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند و به مشركان مى گويند آنها از كسانى كه به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده اند هدايت يافته ترند (نساء - 51).
بـديـهـى اسـت ايـن تـعـجـبها و انكارها كه علاوه بر حسد و حب دنيا سرچشمه ديگرى يعنى اشـتـبـاه در تـشـخيص ارزشها داشت هرگز نمى توانست معيار منطقى براى قضاوت باشد، مـگـر شـخـصـيـت انـسـان در اسـم و آوازه پـول و مـقـام و سـن و سال او است ؟ مگر رحمت الهى بر اين معيارها تقسيم مى شود؟
لذا در دنـبـاله آيـه مـى فـرمـايـد درد آنـهـا چـيـز ديـگـرى اسـت ، آنـهـا در حـقـيـقـت در اصل وحى و ذكر من شك و ترديد دارند (بل هم فى شك من ذكرى ).
ايـراد بـه شـخـص مـحـمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهانه اى بيش نيست و اين شك و ترديد آنها در مساءله نه بخاطر وجود ابهام در قرآن مجيد است ، بلكه سرچشمه آن هوى و هوسها و حب دنيا و حسادتها است .
و سـرانـجـام آنـهـا را بـا ايـن جـمـله تهديد مى كند: آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند كه ايـنـگونه جسورانه در برابر فرستاده خدا ايستاده اند، و با اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند (بل لما يذوقوا عذاب )
آرى هميشه گروهى وجود دارند كه گوششان بدهكار منطق و حرف حساب نيست ، و چيزى جز تـازيـانـه هـاى عـذاب آنـان را از مـركب غرورشان پياده نمى كند، بايد مجازات شوند كه درمانشان تنها عذاب الهى است .
سـپـس در پـاسخ آنها مى افزايد: راستى مگر خزائن رحمت پروردگار قادر و بخشنده تو نـزد آنـهـا اسـت تـا هـر كـه را مـيـل دارنـد فـرمـان نـبـوت بـدهـنـد، و هـر كـس را مايل نيستند محروم سازند؟ (ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب ).
خـداونـد بـه مـقتضاى اينكه (رب ) است (و پروردگار مالك و مربى عالم هستى و جهان انـسـانـيـت اسـت ) كـسـى را بـراى رسـالتـش ‍ بـرمـى گـزيند كه بتواند مردم را در مسير تكامل و تربيت رهبرى كند، و به مقتضاى عزيز بودنش ، مغلوب
خـواسـتـه هـيـچ كـس نيست ، تا مقام رسالت را به فرد نالايقى واگذارد، ومقام نبوت مقامى اسـت بـس عـظـيـم كـه تـنـها خدا قدرت دارد آن را به كسى بدهد و به مقتضاى (وهاب ) بودنش هر چه را بخواهد و به هر كس صلاح بداند مى بخشد.
قـابـل تـوجـه اينكه (وهاب ) صيغه مبالغه و به معنى بسيار بخشنده است ، اشاره به اينكه نبوت تنها يك موهبت نيست ، بلكه موهبتهاى متعددى است كه دست به دست هم مى دهد تا كسى بتواند عهده دار آن منصب گردد، موهبت علم و تقوا و عصمت و شجاعت و شهامت .
نـظـيـر ايـن سخن را در سوره زخرف آيه 31 نيز مى خوانيم : اهم يقسمون رحمة ربك : آنها بـه خـاطـر نـزول قـرآن بـر تـو ايـراد مى گيرند مگر رحمت پروردگارت به دست آنها تقسيم مى شود؟
ضـمـنـا از تعبير به رحمت به خوبى استفاده مى شود كه نبوت رحمت و لطف خدا بر جهان انـسـانـيـت است ، و به راستى چنين است ، چرا كه اگر انبياء نبودند انسانها هم راه آخرت و مـعـنـويت را گم مى كردند و هم راه دنيا را، چنانكه دور افتادگان از مكتب انبياء هر دو راه را گم كرده اند.
باز در آيه بعد همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده ، مى گويد: آيا مالكيت و حاكميت آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه در مـيـان اين دو است از آن آنها است ؟ اگر چنين است به آسمانها بـرونـد و جـلو نـزول وحـى الهـى را بـر قلب پاك محمد بگيرند! (ام لهم ملك السموات و الارض و ما بينهما فلير تقوا فى الاسباب ).
ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـكـمـيـلى اسـت بـر بـحـث گـذشـتـه ، در آنجا مى گفت : خزائن رحمت پـروردگـار در دسـت شما نيست كه به هر كس ‍ كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است بـبـخـشيد، حال مى گويد اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خدا است تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها
بـرويـد، و مـانـع نـزول وحـى او شـويـد، و خـود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز و ناتوانيد!
بـنـابـرايـن نـه (مـقـتـضـى ) در اخـتيار شما است و نه قدرت بر ايجاد مانع داريد، با اينحال چه كارى از دست شما ساخته است ؟ از حسد بميريد، و هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد.
بـه ايـن تـرتـيـب ايـن دو آيه مطلب واحدى را تكرار نمى كنند - آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند - بلكه هر كدام به يكى از ابعاد مساءله ناظر است .
در آخرين آيه مورد بحث در مقام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخرفروش مى گويد: اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند! (جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب ).
(هـنـالك ) بـه مـعـنـى آنـجـا و بـراى اشـاره بـه بـعـيـد اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل جـمـعـى آن را اشـاره بـه شـكـسـت مـشـركـان در جـنـگ بدر مى دانند كه در نقطه نسبتا دوردستى از مكه واقع شده .
تـعـبير به (احزاب ) ظاهرا اشاره به تمام گروههائى است كه بر ضد پيامبران قيام كردند و خداوند آنها را در هم كوبيد، اين جمعيت مشركان گروهك كوچكى از آن گروهها هستند كـه بـه سـرنـوشـت آنان گرفتار خواهند شد. (شاهد اين سخن آيات آينده است كه به اين مساءله تصريح كرده )
فراموش نكنيم كه اين سوره از سوره هاى مكى است ، و اين سخن را قرآن
زمـانـى مـى گويد كه مسلمانان در اقليت شديدى بودند، آنچنان كه ممكن بود مشركان آنها را هـمـچـون يـك لقـمـه بـربـايـنـد (تـخـافـون ان يـتـخـطـفـكـم النـاس ) (انفال - 26).
آن روز هيچ نشانه اى از پيروزى براى مسلمانان به چشم نمى خورد.
آن روز پـيـروزيهاى بدر و احزاب و حنين پيش نيامده بود، ولى قرآن با قاطعيت گفت : اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد.
امـروز هـم قـرآن هـمـيـن بـشـارت را بـه مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصره قدرتهاى مـتجاوز و ستمگر قرار گرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين بر سر عهد و پيمان خدا به ايستند او نيز وعده خودش را در زمينه شكست جنود احزاب تحقق خواهد بخشيد.
آيه و ترجمه


كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الا وتاد (12)
و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكة أ ولئك الا حزاب (13)
إ ن كل إ لا كذب الرسل فحق عقاب (14)
و ما ينظر هؤ لاء إ لا صيحة واحدة مالها من فواق (15)
و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب (16)

 


ترجمه :

12 - قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند.
13 - و قـوم ثـمـود و لوط و اصـحـاب الايـكه (قوم شعيب )، اينها احزابى بودند (كه به تكذيب پيامبران برخاستند).
14 - هر يك از اين گروهها رسولان را تكذيب كردند، و عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت .
15 - ايـنـهـا (بـا اين اعمالشان ) انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرود آيد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و همگى را نابود سازد).
16 - آنـهـا (از روى خـيـره سـرى ) گفتند. پروردگارا! نصيب ما را از عذابت هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده !
تفسير:
تنها يك صيحه آسمانى كارشان را يكسره مى كند!
در تعقيب آخرين آيه اى كه گذشت و از شكست مشركان در آينده خبر
مـى داد، و آنـهـا را لشـكـر كـوچـكـى از احـزاب مـغلوب معرفى مى كرد، در آيات مورد بحث گـروهـى از ايـن احـزاب را كـه تـكـذيـب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند.
مـى گـويـد: قـبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون و ذوالاوتاد و صاحب قدرت آيات الهى و رسولانش را تكذيب كردند (كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد)
هـمـچـنـين قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه (قوم شعيب ) اينها احزابى بودند كه به تكذيب پيامبران برخاستند (و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب ).
آرى ايـنـها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند.
قوم نوح در برابر اين پيامبر عظيم .
قوم عاد در مقابل حضرت هود.
فرعون در برابر موسى و هارون .
قوم ثمود در برابر صالح .
قوم لوط در برابر حضرت لوط.
و اصحاب الايكه در برابر شعيب .
آنها آنچه در توان داشتند در تكذيب و آزار و ايذاء پيامبران و مؤ منان به كار گرفتند اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت و همچون مزرعه خشك شده آنها را درو كرد.
قوم نوح با طوفان و بارانهاى سيلابى نابود شدند.
عاد با تندبادى سرسخت و كوبنده .
فرعون و فرعونيان با امواج نيل .
قوم ثمود با صيحه آسمانى (صاعقه اى عظيم ).
قوم لوط با زلزله اى وحشتناك توام با بارانى از سنگهاى آسمانى .
قوم شعيب نيز با صاعقه اى مرگبار كه از ابرى بر سر آنها فرود آمد و به اين ترتيب آب و بـاد و خـاك و آتـش كـه وسـائل اصـلى زنـدگـى انـسـان را تـشـكـيـل مـى دهـنـد مـامـور مـرگ آنـهـا شدند، و چنان طومار عمر اين سركشان ياغى را در هم نورديدند كه اثرى از آنها باقى نماند.
ايـن مـشـركـان مـكـه بـايـد بينديشند نسبت به اين اقوام گروه كوچكى بيش نيستند، چرا از خواب غفلت بيدار نمى شوند؟
تـوصـيف فرعون به (ذوالاوتاد) (صاحب ميخهاى محكم ) كه در آيات فوق صريحتر و در آيـه 10 سوره فجر آمده است ، كنايه از استحكام قدرت فرعون و فرعونيان است ، اين تـعـبـير در سخنان روزمره نيز به معنى استحكام به كار مى رود گفته مى شود: فلانكس ‍ مـيـخـهـايـش مـحكم است ، يا ميخهاى اين كار كوبيده شده ، و يا چهارميخه شده است ، چرا كه هميشه براى استحكام بنا يا خيمه ها از انواع ميخها استفاده مى كنند.
بـعـضى نيز آن را اشاره به لشكريان عظيم فرعون دانسته اند، چرا كه لشكر معمولا از خيمه ها استفاده مى كند، و براى نگهداشتن خيمه ها از ميخ استفاده مى نمايند.
بـعضى ديگر آنرا اشاره به شكنجه هاى وحشتناك فرعونيان نسبت به دشمنانشان دانسته اند كه به اصطلاح آنها را به چهار ميخ مى كشند، هر يك از دست و پاى
آنها را با ميخ به زمين ، چوبه دار، و يا ديوارى مى كوبيدند، و مى گذاشتند تا جان دهد!
و سـرانـجـام بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه اوتـاد هـمـان اهـرام مـصـر اسـت كـه هـمـچـون مـيـخ بـر دل زمـيـن نـشسته ، و چون اهرام از ويژگيهاى فراعنه است اين توصيف در قرآن منحصرا در مورد آنان آمده است .
در عين حال اين احتمالات با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم اين كلمه جمع باشد.
در مـورد اصـحـاب الايـكـه ، ايـكـه به معنى درخت و اصحاب الايكه همان قوم حضرت شعيب هـسـتـنـد كـه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند در تفسير سوره حجر ذيل آيه 78 به قدر كافى سخن گفته ايم (جلد 11 صفحه 120).
آرى هـر يك از اين گروهها رسولان پروردگار را تكذيب كردند و عذاب الهى درباره آنها محقق شد (ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ).
و تـاريـخ نـشـان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد، و نفراتشان به جسدهائى بى روح !
آيـا ايـن مـشـركـان مـكـه بـا ايـن كـارهـاى خـود سـرنـوشتى بهتر از آنها مى توانند داشته باشند،؟ در حالى كه اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت ؟!
لذا در آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك تـهـديـد قـاطـع و كـوبـنـده مـى گـويـد: ايـنـهـا بـا اين اعـمـال انـتـظـارى جـز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرا رسد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق ).
ايـن صـيـحه ممكن است همانند صيحه هائى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد، صاعقه اى وحشتناك ، يا زمين لرزه اى پر صدا، و زندگى آنها را در هم كوبيد.
و نيز ممكن است اشاره به صيحه عظيم پايان جهان باشد كه از آن تعبير به نفخه صور اول مى شود.
بـعـضـى از مـفـسـران تـفسير اول را مورد ايراد قرار داده اند و آن را مخالف آيه 33 سوره انـفـال دانسته اند كه مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم : تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را مجازات نمى كند.
اما با توجه به اينكه مشركان اين اعتقاد را درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـداشـتند، و اعمالشان همانند اعمال اقوامى بود كه با صيحه هاى آسمانى جان داده بـودنـد، مـى بـايـسـت هـر لحـظـه در انـتظار چنين سرنوشتى باشند، چرا كه آيه سخن از مساءله انتظار مى گويد (دقت كنيد).
بـعـضـى بـه تـفسير دوم نيز ايراد كرده اند كه مشركان عرب به هنگام پايان جهان زنده نيستند كه آن صيحه عظيم دامانشان را بگيرد.
ولى اين ايراد نيز درست نيست ، به همان دليل كه قبلا گفتيم ، زيرا هيچكس لحظه پايان جهان و قيام قيامت را نمى داند، بنابراين در آن روز مشركان مى بايست هر لحظه در انتظار آن صيحه عظيم و غير قابل بازگشت باشند.
بـه هـر حـال ايـن بـيـخـبران با تكذيب و انكار آيات الهى و نسبتهاى ناروا درباره پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و اصـرار و لجـاجـت بـر بت پرستى ظلم و فساد گـوئى در انـتـظـار عـذاب الهـى نـشـسته اند، عذابى كه خرمن عمر آنها را بسوزاند، و يا صـيـحـه اى كـه بـه عـمـر جـهـان پـايـان دهـد و آنـهـا را بـه راهـى غـيـر قابل بازگشت ببرد.
(فـواق ) (بـر وزن رواق ) بـه طـورى كـه بـسـيـارى از اهـل لغـت و تفسير گفته اند در اصل به معنى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شـيـر از پـسـتـان مـى بـاشـد، زيـرا هـنـگـامـى كـه شـيـر بـه طـور كامل دوشيده شود كمى بايد صبر كرد تا مجددا شير در پستان جمع شود.
و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى فـاصـله اى كـه ميان باز كردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت است مى دانند.
و از آنـجـا كـه پستان بعد از دوشيدن شير در استراحت فرو مى رود گاه اين كلمه در معنى آرامش و استراحت نيز به كار رفته است .
و نـيـز از آنـجـا كـه ايـن فاصله براى بازگشت شير به پستان است اين تعبير به معنى بـازگـشت و رجوع نيز آمده ، و از همين جهت بهبودى مريض را (افاقه ) مى گويند، چرا كـه سـلامـت و تـنـدرسـتـى بـه او بـاز مـى گـردد، و نـيـز بـه هـوش آمـدن مـسـت ، و عـاقـل شـدن ديـوانـه را بـه خـاطـر بـازگـشـت هـوش و عقل به آنها افاقه مى گويند.
به هر حال اين صيحه وحشتناك هيچگونه بازگشت و راحت و آرامش و سكونى در آن نيست ، و هنگامى كه تحقق يافت همه درها به روى انسان بسته مى شود،
نه پشيمانى سودى دارد، نه امكان جبران موجود است ، و نه فريادها بجائى مى رسد.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى ديـگـر از سـخنان كفار و منكران كه از روى سخريه و استهزاء مى گفتند اشاره كرده مى گويد:
آنـهـا گـفـتـنـد: پـروردگـارا! نـصـيـب مـا را از عـذابـت هـر چـه زودتـر قـبـل از روز حـسـاب بـه مـا ده ! (و قـالوا ربـنـا عـجـل لنـا قـطـنـا قبل يوم الحساب ).
ايـن كـوردلان مـغـرور آنـچنان مست باده غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند، و مى گفتند: چرا سهميه عذاب ما تاخير كرد؟
چرا خدا زودتر سهميه ما را نمى دهد؟!
در مـيـان اقـوام پـيـشـيـن ايـن چـنـيـن سـبـك مغزان از خود راضى نيز كم نبودند، اما در لحظه گـرفـتـارى در چنگال عذاب الهى مانند حيوانات نعره مى كشيدند، و كسى به فريادشان نمى رسيد.
(قط ) (بر وزن جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از عرض بريده مى شود، و (قد ) (بـر هـمـيـن وزن ) بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه از طول بريده مى شود!
و از آنـجا كه نصيب و سهميه معين هر كس گوئى چيزى مقطوع و بريده شده است ، اين واژه در معنى سهم نيز بكار رفته است .
و گاه به معنى كاغذى است كه چيزى بر آن مى نگارند، و يا نام اشخاص و جوائز آنها را در آن مى نويسند.
لذا بـعـضـى از مـفـسـران در تـفـسـيـر آيـه فـوق گـفـتـه انـد مـنظور اين است خداوندا نامه اعـمـال ما را پيش از روز جزا به دست ما ده اين سخن را زمانى گفتند كه آيات قرآن خبر داد گروهى در روز قيامت نامه اعمالشان در دست راست و گروهى شده آنها را درو كرد.
آنـهـا از روى اسـتـهـزاء گـفـتـنـد چـه خـوب بـود الان نـامـه اعمال ما به ما داده مى شد؟ تا بخوانيم و به بينيم چكاره ايم ؟
بـه هـر حـال جـهـل و غـرور دو صـفت بسيار زشت و مذموم است كه غالبا از يكديگر جدا نمى شود، جاهلان مغرورند، و مغروران جاهل ، و آثار اين دو در مشركان عصر جاهليت فراوان به چشم مى خورد.
آيه و ترجمه


اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الا يد إ نه أ واب (17)
إ نا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق (18)
و الطير محشورة كل له أ واب (19)
و شددنا ملكه و ءاتيناه الحكمة و فصل الخطاب (20)

 


ترجمه :

17 - در بـرابـر آنـچـه مـى گـويـنـد شـكيبا باش ، و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت و توبه كار را.
18 - ما كوهها را مسخر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مى گفتند.
19 - پـرنـدگـان را نيز دستجمعى مسخر او كرديم (تا همراه او تسبيح خدا گويند) و همه اينها بازگشت كننده به سوى او بودند.
20 - و حكومت او را استحكام بخشيديم ، هم دانش به او داديم و هم داورى عادلانه .
تفسير:
از زندگى داود درس بياموز
(داود) يـكى از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل بود، كه حكومتى عظيم داشت ، و در آيات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد مـقـام والاى او سـتـوده شـده ، بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كـه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان و بت پرستان ، و نـسبتهاى نارواى آنان به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده بود، قرآن در ايـنـجا براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك آن روز داستان داود را مطرح مى كند، داودى كه خداوند آن
همه قدرت به او داد، و حتى كوهها و پرندگان را مسخر او ساخت ، تا نشان دهد هنگامى كه لطف او شامل حال كسى باشد كارى از انبوه دشمنان ساخته نيست .
ولى ايـن پيغمبر بزرگ نيز با آن همه قدرت ظاهرى از زخم زبان مردم در امان نماند، تا تـسـلى خاطرى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه اين مساءله منحصر به او نبوده و بزرگان جهان در اين امر شركت داشته اند.
نخست مى گويد: در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش ، و به خاطر بياور بنده ما را داود صـاحـب قـدرت بود و بسيار توبه كار (اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب ).
(ايد) هم به معنى قدرت آمده و هم به معنى نعمت .
و داود به هر دو معنى (ذاالايد) بود، نيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با جالوت جبار ستمگر با يك ضربه نيرومند به وسيله سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را از بالاى مركب به روى خاك افكند، و در خون خود غلطيد.
بعضى نوشته اند سنگ سينه او را شكافت و از آن طرف بيرون آمد!
و از نظر قدرت سياسى ، حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابر دشمنان مى ايـسـتـاد، حـتـى گـفـتـه انـد در اطـراف مـحـراب عـبـادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند!.
و از نـظـر قـدرت مـعـنوى و اخلاقى و نيروى عبادت چنان بود كه بسيارى از شب را بيدار بـود و بـه عـبـادت پـروردگـار مـشـغـول ، و نـيـمـى از روزهـاى سال را روزه مى گرفت .
از نـظـر نـعـمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه ايـنـكـه داود مردى بود نيرومند در جنگها، در عبادت ، در علم و دانش و در حكومت ، و هم صاحب نعمت فراوان .
(اواب ) از مـاده (اوب ) (بـر وزن قول ) به معنى بازگشت اختيارى به سوى چيزى اسـت ، و از آنـجـا كـه اواب صـيـغـه مـبالغه مى باشد اشاره به اين است كه او بسيار به سوى پروردگارش بازگشت مى كرد، و از كوچكترين غفلت و ترك اولى توبه مى نمود.
سـپـس طـبـق روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه در قـرآن مـجـيـد بـه هـنـگـام ذكـر مـسائل مختلف معمول است ، بعد از بيان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود، به شرح قسمتى از آن پرداخته ، چنين مى گويد: ما كوهها را مسخر او ساختيم به گونه اى كه هر شامگاه و صـبـحـگـاه بـا او خـدا را تـسـبـيـح مـى گـفـتـنـد! (انـا سـخـرنـا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ).
نـه تـنـها كوهها كه پرندگان را نيز دستهجمعى مسخر او كرديم ، تا همراه او تسبيح خدا گويند (و الطير محشورة ).
هـمه اين پرندگان و كوهها مطيع فرمان داود و همصدا با او و بازگشت كننده به سوى او بودند (كل له اواب ).
ضمير (له ) ممكن است به (داود) باز گردد، بنابراين مفهوم جمله همان
خـواهـد بود كه در بالا گفتيم ، اين احتمال نيز داده شده كه به ذات پاك خداوند برگردد يعنى همه ذرات عالم به سوى او باز مى گردند و سر بر فرمان او دارند.
در اينكه همصدا شدن كوهها و پرندگان با داود چگونه بوده ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
1 - گاه احتمال داده اند كه اين صداى گيرا و جذاب و پر طنين داود بود كه در كوهها منعكس مى شد و پرندگان را به سوى خود جذب مى كرد (البته اين فضيلت مهمى محسوب نمى شود كه قرآن از آن با آنهمه عظمت ياد كند).
2 - گـاه گـفته اند كه اين تسبيح تواءم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بـوده كـه در بـاطـن ذرات عـالم اسـت ، طـبـق ايـن نـظـر تـمـامـى مـوجـودات جهان از يك نوع عـقـل و شـعـور بـرخـوردارنـد، و هـنـگـامـى كـه صـداى دل انـگـيز اين پيامبر بزرگ را به وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند، و غلغله تسبيح آنها درهم مى آميخت .
3 - بعضى نيز احتمال داده اند كه اين همان تسبيح تكوينى است كه همه موجودات با زبان حـال دارنـد، و نـظام خلقت آنها به خوبى حكايت مى كند كه خداوند از هر عيب و نقص پاك و مـنـزه اسـت و داراى عـلم و قـدرت و هـر گـونـه صـفـات كمال .
ولى ايـن مـعنى اختصاص به داود ندارد كه از ويژگيهاى او شمرده شود بنابراين از همه مناسبتر تفسير دوم است ، و اين از قدرت خدا بعيد نيست ، اين زمزمه اى بود كه در درون اين مـوجـودات جهان و در مكنون باطن آنها هميشه جريان داشت ، اما خداوند به نيروى اعجاز آنرا بـراى داود ظـاهـر مـى ساخت ، همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در كف پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز مشهور است .
آيه بعد همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده ، مى فرمايد:ما نظام حكومت او را استحكام بخشيديم (و شددنا ملكه ).
آنچنان كه همه سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند.
علاوه بر اين به او حكمت و علم و دانش داديم (و آتيناه الحكمة ).
همان حكمتى كه قرآن درباره آن مى گويد: و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا: هر كس حكمت به او اعطا شده خير فراوان نصيب او شده است .
(حكمت ) در اينجا به معنى علم و دانش و نيروى تدبير امور كشور يا مقام نبوت و يا همه اينها است .
(حـكـمـت ) گـاه جنبه علمى دارد كه از آن تعبير به (معارف عاليه ) مى شود، و گاه جـنـبـه عـمـلى كـه از آن تـعبير به (اخلاق و عمل صالح ) مى گردد، و داود از همه اينها بهره وافر داشت .
آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى فرمايد: ما به او علم قضا و داورى صحيح و عادلانه داديم (و فصل الخطاب ).
تـعـبـيـر از داورى بـه (فـصـل الخـطـاب ) به خاطر آن است كه خطاب همان گفتگوهاى طرفين نزاع است ، و فصل به معنى قطع و جدائى است .
و مـى دانـيـم گـفتگوهاى صاحبان نزاع هنگامى قطع خواهد شد كه داورى صحيحى بين آنها بشود، لذا اين تعبير به معنى قضاوت عادلانه آمده است .
ايـن احتمال در تفسير اين جمله نيز وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند، و عـمق انديشه حكايت مى كرد در اختيار داود گذارد، نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد.
بـه راسـتـى با وجود خداوندى كه قدرت دارد به انسان شايسته اى اينهمه نيرو و توان بـخـشـد جـاى ايـن نـيست كه احدى از لطف او مايوس گردد، و اين نه تنها مايه تسلى خاطر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و مؤ منان مكه در آن روز بود كه سخت در فشار بودند، بلكه مايه تسلى همه مؤ منان در بند در همه اعصار و قرون است .
نكته :
ده صفت برجسته داود (عليه السلام )
بعضى از مفسران از چند آيه فوق ده موهبت بزرگ الهى براى داود استفاده كرده اند كه هم مـقـام والاى ايـن پـيـامـبـر را روشـن مـى كـنـد و هـم ويـژگـيـهـاى يـك انـسـان كامل را:
1 - به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن عظمت مقام دستور مى دهد كه در صـبـر و شـكـيـبـائى بـه داود اقتدا كند و از تاريخ او كمك گيرد (اصبر على ما يقولون و اذكر).
2 - او را بـه مـقـام عبوديت و بندگى توصيف مى كند و در حقيقت نخستين ويژگى او را همين مـقـام عـبـوديـتـش مى شمرد (عبدنا داود) نظير همين معنى را در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـسـاءله مـعراج مى خوانيم آنجا كه مى گويد: سبحان الذى اسرى بعبده ... منزه است خداوندى كه بنده خود را شبانه حركت داد... (اسراء - 1).
3 - او داراى قـوت و قدرت (بر اطاعت پروردگار و پرهيز از گناه و تدبير امور مملكت ) بود (ذا الايد) همانگونه كه در مورد پيغمبر اسلام نيز مى خوانيم هو الذى ايدك بنصره و بـالمـؤ مـنـيـن : او كـسى است كه تو را با يارى خود تقويت كرد، همچنين به وسيله مؤ منان (انفال - 62).
4 - او را بـه اواب بـودن كـه مـفـهـومش بازگشت مكرر و رجوع پى درپى به ساحت قدس خداوند است توصيف مى كند (انه اواب ).
5 - تسخير كوهها را با او در تسبيح صبحگاهان و شامگاهان ، از افتخاراتش مى شمرد (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ).
6 - هـمـاوازى پـرندگان را با او در نيايش و تسبيح خدا يكى از مواهب خدادادى او مى شمرد (و الطير محشورة ).
7 - نه تنها در آغاز با او همصدا بودند كه هر بار او به تسبيح خدا باز مى گشت با او هم آواز مى شدند (كل له اواب ).
8 - خـداونـد مـلك و حـكـومـتـى بـه او داد كـه پـايـه هـاى آن را مـحـكـم سـاخـتـه بـود، و وسائل مادى و معنوى براى نيل به اين مقصود را در اختيارش گذارده بود (و شددنا ملكه ).
9 - سـرمـايـه مهم ديگر خداداديش علم و دانش فوق العاده بود، همان علم و دانشى كه هر جا باشد منبع خير كثير و سرچشمه هر نيكى و بركت است (و آتيناه الحكمة ).
10 - و بـالاخـره مـنـطـقـى نـيـرومـنـد و گـفتارى مؤ ثر و نافذ و قدرت بر داورى قاطع و عادلانه به او ارزانى شده بود (و فصل الخطاب ).
و بـه راسـتـى پايه هاى هيچ حكومتى بدون اين صفات : علم ، قدرت منطق ، تقواى الهى ، توانائى بر ضبط نفس ، و نيل به مقام عبوديت پروردگار محكم نمى شود.
آيه و ترجمه


و هل أ تئك نبؤ ا الخصم إ ذ تسوروا المحراب (21)
إ ذ دخـلوا عـلى داود فـفـزع مـنـهم قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا إ لى سواء الصرط (22)
إ ن هـذا أ خـى له تـسـع و تـسـعـون نـعـجـة ولى نـعـجـة واحـدة فقال أ كفلنيها و عزنى فى الخطاب (23)
قال لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك إ لى نعاجه و إ ن كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض إ لا الذيـن ءامـنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم و ظن داود أ نما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و أ ناب (24)
فغفرنا له ذلك و إ ن له عندنا لزلفى و حسن ماب (25)

 


ترجمه :

21 - آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است ؟!
22 - هـنـگـامـى كـه (بى هيچ مقدمه ) بر او وارد شدند و او از مشاهده آنها وحشت كرد، گفتند نـتـرس ، دو نـفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تعدى كرده ، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت فرما.
23 - ايـن بـرادر من است نود و نه ميش دارد، و من يكى بيش ندارم ، اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار! و از نظر سخن بر من غلبه كرده است .
24 - (داود) گـفـت : مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو سـتم كرده ، و بسيارى از دوستان به يكديگر ستم مى كنند مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، اما عده آنان كم است !، داود گمان كرد ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.
25 - ما اين عمل را بر او بخشيديم ، و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است .
تفسير:
آزمون بزرگ داود!
در اين آيات بحث ساده و روشنى درباره قضاوت داود مطرح شده كه بر اثر تحريفات و سـوء تـعـبيرات بعضى از ناآگاهان جنجال عظيمى در ميان مفسران برانگيخته است ، امواج ايـن غـوغـا آنـچـنـان قـوى بـود كـه حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران اسـلامـى را بـه دنـبـال خـود كشانده ، و داوريهاى نادرست و گاه بسيار زننده را درباره اين پيامبر بزرگ سبب شده است .
مـا قـبـلا مـتن آيات قرآن را بدون هيچ شرحى در اينجا بيان مى كنيم تا خوانندگان با ذهن خـالى مـفـهـوم آيـات را دريـابـنـد و بعد از پايان اين تفسير كوتاه به سراغ گفتگوهاى مختلفى كه در اين زمينه شده است مى رويم .
به دنبال آيات گذشته كه صفات ويژه داود و مواهب بزرگ خدا را بر او
بيان مى كرد قرآن ماجرائى را كه در يك دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى دهد:
نـخـسـت خـطـاب بـه پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: آيا داسـتـان شـاكـيـانـى كـه از ديـوار مـحـراب داود بـالا رفـتـنـد بـه تـو رسـيـده اسـت ؟! (و هل اتاك نبا الخصم اذ تسوروا المحراب ).
(خـصـم ) در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى نزاع كردن است ، ولى بسيار مى شود كـه به طرفين نزاع نيز خصم مى گويند، اين كلمه بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود، و گاه جمع آن به صورت (خصوم ) آمده است .
(تـسـوروا) از مـاده (سـور) بـه معنى ديوار بلندى است كه اطراف خانه يا شهر را گـرفـتـه بـاشـد، ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه ايـن مـاده در اصل به معنى پريدن و بالا رفتن است .
(مـحـراب ) بـه مـعـنـى صـدر مـجـلس و يـا غـرفـه هـاى فـوقـانـى اسـت ، و چـون مـحـل عـبادت در آن قرار مى گرفته تدريجا به معنى (معبد) به كار رفته است ، و در اسـتـعـمـالات روزمـره خـصـوصـا به مكانى كه امام جماعت براى اقامه نماز جماعت مى ايستد گفته مى شود.
در (مـفردات ) از بعضى نقل شده كه (محراب ) مسجد را از اين نظر محراب گفته اند كه محل حرب و جنگ با شيطان و هواى نفس است .
بـه هـر حال با اينكه داود محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت ، طرفين نزاع از غـيـر راه مـعـمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گـشـتـند، چنانكه قرآن در ادامه اين بحث مى گويد: ناگهان آنها بر داود وارد شدند (بى آنـكـه اجـازه اى گـرفـته باشند و يا اطلاع قبلى بدهند) لذا داود از مشاهده آنها وحشت كرده زيرا فكر مى كرد قصد سوئى درباره او دارند (اذ دخلوا على داود ففزع منهم ).
امـا آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و گفتند: نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از مـا بـر ديـگرى تعدى كرده و براى دادرسى نزد تو آمديم (قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض ).
اكنون در ميان ما به حق داورى كن ، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت فرما (فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط)
(تـشـطـط) از مـاده (شـطـط ) (بـر وزن فـقـط) در اصـل به معنى دورى زياد است ، و از آنجا كه ظلم و ستم انسان را از حق بسيار دور مى كند واژه شـطـط در اين معنى بكار رفته ، و همچنين به سخنى كه دور از حقيقت باشد اطلاق مى شود.
مـسـلمـا نـگـرانـى و وحـشـت داود در ايـنـجـا كـم شـد، ولى شـايـد ايـن سـؤ ال هنوز براى او باقى بود كه بسيار خوب ، شما قصد سوئى نداريد، و هدفتان شكايت نزد قاضى است ، ولى آمدن از اين راه غير معمول براى چه منظورى بود؟
اما آنها مجال زيادى به داود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شد و گفت اين برادر من است ، نود و نه ميش دارد، و من يكى بيش ندارم ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار!، او از نظر سخن بر من غلبه كرده ، و از من گوياتر است (ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ).
(نعجة ) به معنى ميش (گوسفند ماده ) است ، و به گاو وحشى و گوسفند كوهى ماده نيز گفته مى شود.
اكـفـلنيها از ماده كفالت در اينجا كنايه از واگذار كردن است (معنى جمله اين است كه كفالت آن را به من واگذار يعنى آن را به من ببخش ).
(عـزنـى ) از مـاده عـزت بـه مـعـنى غلبه است ، و مفهوم جمله اين است كه او بر من غلبه كرد.
تفسيرنمونه جلد 19 صفحه 247
در اينجا داود پيش از آنكه گفتار طرف مقابل را بشنود - چنانكه ظاهر آيات قرآن است - رو به شاكى كرد و (گفت : مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بـر تـو سـتـم روا داشـتـه )! (قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤ ال نعجتك الى نعاجه ).
امـا اين تازگى ندارد (بسيارى از دوستان و افرادى كه با هم سرو كار دارند نسبت به يكديگر ظلم و ستم مى كنند) (و ان كثيرا من الخطاء ليبغى بعضهم على بعض ).
(مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند) (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
(اما عده آنها كم است ) (و قليل ما هم ).
آرى آنـهـا كـه در مـعـاشـرت و دوسـتـى حـق ديـگـران را بـطـور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند، تنها كسانى مى توانند حـق دوسـتـان و آشـنـايـان را بـطـور كـامـلا عـادلانـه ادا كـنـنـد كـه از سـرمـايـه ايـمـان و عمل صالح بهره كافى داشته باشند.
بـه هـر حـال چـنـيـن بـه نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع او بر من غلبه كرد.
ولى داود در ايـنـجـا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده چه ايـنـكـه اگـر طـرف دعـوا ادعـاى شـاكـى را قـبـول نـداشت حتما اعتراض مى كرد، سكوت او بـهـتـريـن دليـل بـر ايـن بـوده كـه مـساءله همان است كه شاكى مطرح كرده ، ولى با اين حـال آداب مـجـلس قضا ايجاب مى كند كه داود در گفتار خود عجله نمى كرد، بلكه از طرف مـقـابـل سـؤ ال مى نمود سپس داورى مى كرد، لذا از اين كار خود سخت پشيمان شد و گمان كرد كه ما او را با اين جريان آزموده ايم (و ظن داود انما فتناه ).
در مـقـام اسـتـغـفـار بر آمد و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد (فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب ).
(خـر) از مـاده (خرير) به معنى سقوط از بلندى و توام با صدا است ، مانند صداى آبشار، و از آنجا كه افراد سجده كننده گوئى از بلندى سقوط مى كنند و به هنگام سجده تسبيح مى گويند اين تعبير كنايه از سجده كردن آمده .
تعبير به (راكعا) در آيه مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در لغت آمده ، و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده .
بـه هـر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در اين ترك اولى بخشيد چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: (مـا ايـن عمل را بر او بخشيديم ) (فغفرنا له ذلك ).
(و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است ) (و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب ).
(زلفـى ) بـه مـعـنـى مـقام (و قرب در پيشگاه خدا) است ، و حسن ماب اشاره به بهشت و نعمتهاى اخروى مى باشد.
نكته ها:
1 - ماجراى اصلى داستان داود چه بود؟
آنـچـه از قـرآن مـجـيـد اسـتفاده مى شود بيش از اين نيست كه افرادى به عنوان دادخواهى از مـحراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت كرد سپس به شكايت شاكى گـوش فـرا داد كـه يكى از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و ديگرى فقط يك گوسفند، در حـالى كـه صـاحـب نـود و نـه گـوسـفـنـد از بـرادرش تقاضا داشته كه يكى را هم به او واگـذار كند، او حق را به شاكى داد، و اين تقاضا را ظلم و تعدى خواند، سپس از كار خود پشيمان گشت ، و از خداوند تقاضاى عفو كرد و خدا او را بخشيد.
مـنـتـهـى در ايـنـجـا دو تـعـبـيـر قـابـل دقـت اسـت : يكى مساءله (آزمايش ) و ديگرى مسئله (استغفار و توبه )
قـرآن در اين دو قسمت روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته ، اما با توجه به قرائن موجود در اين آيات و روايات اسلامى كه در تفسير اين آيات آمده ، داود اطلاعات و مهارت فراوانى در امـر قـضـا داشـت ، و خدا مى خواست او را آزمايش كند، لذا يك چنين شرائط غير عادى (وارد شـدن بـر داود از طـريـق غـيـر مـعـمـول از بـالاى مـحراب ) براى او پيش آورد، او گرفتار دسـتـپـاچـگـى و عـجـله شـد، و پـيـش از آنـكـه از طـرف مقابل توضيحى بخواهد داورى كرد، هر چند داورى عادلانه بود.
گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد، و پيش از گذشتن وقت جبران نمود ولى هر چه بـود كـارى از او سـر زد كـه شـايـسـتـه مقام والاى نبوت نبود لذا از اين (ترك اولى ) استغفار كرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
گواه بر اين تفسير علاوه بر آنچه گذشت - آيه اى است كه بلافاصله بعد از اين آيات مى آيد و به داود خطاب مى كند كه ما تو را جانشين خود در روى
زمـيـن قـرار داديـم ، لذا از روى حـق و عـدالت در ميان مردم داورى كن و از هوا و هوس پيروى منما.
اين تعبير نشان مى دهد كه لغزش داود در طرز قضاوت و داورى بوده است .
به اين ترتيب در آيات فوق چيزى كه مخالف شاءن و مقام اين پيامبر بزرگ باشد وجود ندارد.
2 - داستان خرافى تورات در مورد داود
اكـنـون بـه تـورات مـراجعه مى كنيم تا به بينيم در اين زمينه چه مى گويد؟ و هم ريشه بعضى از تفسيرهاى افراد ناآگاه و بيخبر را پيدا كنيم .
تـورات در كـتـاب دوم (اشـموئيل ) فصل يازده جمله هاى 2 تا 27 چنين مى گويد: واقع شـد كـه وقـت غـروب داود از بـسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملك گردش كرد، و از پشت بام زنى را ديد كه خويشتن را شستشو مى كرد، و آن زن بسيار خوب صورت و خوش ‍ منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و كسى گفت كه آيا (بت شبع ) دختر (اليعام ) زن (اورياه حتى ) نيست ؟
و داود ايلچيان را فرستاد و او را گرفت ، و او نزد وى آمده ، داود با او خوابيد و او بعد از تـمـيـز شـدن از نـجـاسـتـش بـه خـانه خود رفت ، و زن حامله شده ، فرستاد و داود را مخبر ساخته كه حامله هستم ، و داود به (يوآب ) فرستاد كه (اورياه
حتى ) را نزد من بفرست ، و يوآب ، اورياه را نزد او فرستاد. و اورياه نزد وى آمد، و داود از سلامتى يوآب و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسيد.
و داود به اورياه گفت به خانه ات فرود آى و پاهايت را شستشو نماى ، و اورياه از خانه ملك بيرون رفت و از عقبش مجموعه طعام از ملك بيرون رفت . اما اورياه در دهنه خانه ملك با سـايـر بـنـدگـان آقايش خوابيد و به خانه اش فرود نيامد، و هنگامى كه داود را خبر داده گفتند كه اورياه به خانه اش فرود نيامده بود، داود به اورياه گفت كه آيا از سفر نيامده اى ؟ چـرا بـه خـانـه ات فـرود نـيـامـدى ؟ و اوريـاه بـه داود عـرض كـرد كـه صـنـدوق و اسـرائيـل و يهودا، در سايه بانها ساكنند، و آقايم يوآب و بندگان آقايم بروى صحرا خيمه نشينند، و من آيا مى شود كه به جهت خوردن و نوشيدن و خوابيدن با زن خود بخانه خود بروم ؟ به حيات جانت (سوگند) اين كار را نخواهم كرد...
و واقـع شـد كـه داود صـبـحـدم مـكـتوبى به يوآب نوشته به دست اورياه فرستاد، و در مـكـتـوب بـديـن مضمون نوشت كه اورياه را در مقابل روى جنگ شديدى بگذاريد، و از عقبش پس برويد، تا كه زده شده بميرد (كشته شود). و چنين شد بعد از آنى كه يوآب شهر را ملاحظه كرده بود اورياه را در مكانى كه مى دانست مردمان دلير در آن بوده باشند در آنجا گـذاشـت و مـردمـان شـهـر بـيـرون آمـده بـا يـوآب جنگيدند، و بعضى از قوم بندگان داود افـتـادنـد و اوريـاه حـتـى نـيـز مـرد... زن اورياه شنيد كه شوهرش اورياه مرده است ، و به خـصـوص ‍ شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزيه داود فرستاد او را بخانه اش آورد كه او زنش شد!... اما كارى كه داود كرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!
خـلاصه اين داستان تا به اينجا چنين مى شود كه : داود روزى به پشت بام قصر مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى
را برهنه در حال شستشو مى بيند، عشق او در دلش جاى مى گيرد، به هر وسيله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!
شوهر اين زن يكى از افسران برجسته لشكر داود، و مرد پاك طينت و باصفائى بود، داود او را (نـعـوذ بـالله ) بـا تـوطـئه نـاجـوانـمـردانـه اى از طـريـق فـرسـتادن او به منطقه خطرناكى در جنگ به قتل مى رساند، و همسر او را رسما به ازدواج خود درمى آورد!!
اكنون بقيه داستان را از زبان تورات كنونى بشنويد:
در فـصـل 12 از هـمان كتاب دوم اشموئيل چنين آمده است : خداوند ناثان را (يكى از پيامبران بـنـى اسـرائيل و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهرى دو آدم بودند يكى غنى و ديـگـرى فـقـيـر، غـنـى گـوسـفـنـد و گاو بسيار داشت ، و فقير را جز يك بره كوچك نبود مـسافرى نزد غنى آمد او دريغ كرد كه از گوسفندان خود غذا براى ميهمان تهيه كند، بره مرد فقير را گرفت و كشت ، اكنون چه بايد كرد؟!
داود سـخت خشمگين شد و به ناثان گفت : به خدا سوگند كسى كه اين كار را كرده مستحق قـتـل است !، او بايد چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئى !
داود مـتـوجـه كـار نـادرسـت خـويش شد، و توبه كرد، خداوند توبه او را پذيرفت در عين حال بلاهاى سنگين بر سر داود آورد.
در ايـنـجـا تـورات تـعـبيراتى دارد كه قلم از ذكر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مى كنيم .
در ايـن قـسـمـت از داسـتـان تـورات نـكـاتـى بـه چـشـم مـى خـورد كـه مـخـصـوصـا قابل دقت است .
1 - كسى به عنوان دادخواهى نزد داود نيامد بلكه يكى از پيامبران
مـشـاور او داسـتـانـى را بـر سـبـيـل مثال براى پند و اندرز براى او ذكر كرد سخن از دو برادر و تقاضاى يكى از ديگرى در ايـنـجـا نـيـسـت ، بلكه سخن از دو آدم غنى و فقير است كه يكى گاوان و گوسفندان بسيار داشته ، و ديگرى فقط يك بره ، ولى مرد غنى بره مرد فقير را براى ميهمان خود كشته ، تـا ايـنجا نه سخن از بالا رفتن از ديوار محراب است ، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا ميان دو برادر، و نه تقاضاى بخشش .
2 - داود آن مـرد غـنـى سـتـمـگـر را مـسـتـحـق قـتـل دانـسـت (بـراى يـك گـوسـفـنـد قتل چرا؟).
3 - بـلافـاصـله حـكـمـى بر ضد اين حكم صادر كرد و گفت بايد به عوض يك گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).
4 - داود به گناه خود در مورد خيانت به همسر اورياه اعتراف كرد.
5 - خداوند او را عفو كرد (به اين سادگى چرا؟).
6 - خـداونـد مـجـازات عـجـيـبـى دربـاره داود قـائل شـد كـه نقل ناكردنش بهتر است .
7 - و همين زن - با اين سوابق درخشان - مادر سليمان شد!
گـر چـه نقل اين داستانها به راستى رنج آور است اما چه مى توان كرد، بعضى از جاهلان ناآگاه تحت تاءثير اين روايات اسرائيلى چهره پاك آيات قرآن مجيد را تيره ساخته اند، و سـخـنـانـى گـفـته اند كه براى روشن كردن حق ، چاره اى جز ذكر بخشى از اين داستان رسوا نبود.
اكنون ما سؤ ال مى كنيم :
1 - آيـا پـيـامبرى كه خداوند او را در آيات گذشته با ده توصيف بزرگ ستوده و پيامبر اسـلام را بـراى الهـام گـرفـتـن بـه سـرگـذشت او توجه داده ، ممكن است يك هزارم از اين اتهامات بر او وارد باشد؟!
2 - آيـا ايـن اراجـيف با جمله اى كه قرآن در آيات بعد از اين مى گويد: يا داود انا جعلناك خـليـفـة فـى الارض : (اى داود مـا تـو را خـليـفـه و نـمـايـنـده خـود در زمين قرار داديم ) سازگار است ؟!
3 - پيامبر خدا نه ، اگر يك فرد عادى مرتكب چنين جنايتى شود همسر افسر وفادار و پاك و بـا ايـمـانـش را ايـن چـنين ناجوانمردانه از دست او بربايد مردم چه قضاوتى درباره او خواهند كرد و مجازاتش چيست ؟!
حتى اگر اين كار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است .
درسـت اسـت كـه تـورات داود را پـيـامـبـر نـمـى دانـد ولى او را بـه عـنـوان يـك پـادشـاه عـادل كـه مـقـامـى بـس ارجـمـنـد داشـتـه ، و بـنـيـانـگـذار مـعـبـد بـزرگ بـنـى اسرائيل بوده معرفى مى كند.
4 - جالب اينكه يكى از كتابهاى معروف تورات كتاب (مزامير داود) و مناجاتهاى او است ، آيا مناجات و سخنان يك چنين آدمى مى تواند در لابلاى كتب آسمانى قرار گيرد؟
5 - هـر كـس اندك عقل و شعورى داشته باشد مى داند كه داستانهاى تورات محرف كنونى در ايـن زمـيـنـه خـرافـاتى است كه به دست دشمنان مكتب انبياء و يا افراد بسيار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است چگونه مى توان آنها را معيار بحث قرار داد؟
آرى عظمت قرآن در اين است كه از اين گونه خرافات خالى است .
3 - روايات اسلامى و ماجراى داود (عليه السلام )
در روايـات اسـلامـى داسـتان زشت و خرافى تورات به اشد وجه تكذيب شده ، از جمله در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
لا اوتـى بـرجل يزعم داود تزوج امرئة اوريا الا جلدته حدين حدا للنبوة وحدا للاسلام هر كس را نزد من آورند كه بگويد داود با همسر اوريا ازدواج كرده دو حد بر او جارى مى كنم حدى براى نبوت و حدى براى اسلام .
چـرا كـه نـسبت فوق از يكسو نسبت يك عمل نامشروع به انسان مؤ منى است و از سوى ديگر هتك مقام نبوت است لذا بايد دوبار حد قذف (هر بار 80 تازيانه ) در مورد او اجرا شود.
هـمـيـن مـعـنـى بـه تـعـبـيـر ديـگـرى از آن امـام بـزرگـوار نقل شده من حدثكم بحديث داود على ما يرويه القصاص جلدته ماة و ستين :
(هـر كـس حـديـث داود را طـبـق آنـچـه افـسانه سرايان مى گويند براى شما روايت كند من يكصد و شصت تازيانه به او خواهم زد).
در حـديـث ديـگـرى كـه (صـدوق ) در (امـالى ) از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده چـنين مى خوانيم : ان رضا الناس لا يملك ، و السنتهم لا تضبط، الم ينسبوا داود الى انـه تـبـع الطـير حتى نظر الى امرائة اوريا فهواها، و انه قدم زوجها امام التابوت حتى قتل ثم تزوج بها!:
رضايت همه مردم را نمى توان به دست آورد، و زبان آنها را نمى توان بست ، آيا آنها اين نـسـبـت (فـوق العـاده زشـت را) بـه داود نـدادنـد كـه او بـه دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت ، و چشمش به همسر (اوريا) افتاد، و عشق او را بـه دل گـرفـت ، سـپس همسر او را به ميدان جنگ در پيشاپيش تابوت (كه آثار انبياى بـنـى اسـرائيـل در آن حـفـظ مـى شـد و بـه عـنـوان بـركـت در پـيـشـاپـيـش لشـكـر حـمـل مـى نـمودند) فرستاد تا كشته شد، سپس با همسرش ازدواج كرد؟! (جائى كه پيامبر بزرگ
خدا از زبان مردم در امان نباشد ديگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند).

بالاخره در حديثى در (عيون الاخبار) از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) چنين آمـده اسـت كـه بـه هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پيامبران به يكى از حاضران (على بن جهم ) فرمود: شما درباره داود چه مى گوئيد؟ او گفت : مى گويند داود در مـحـرابـش مـشـغـول عـبـادت بـود شـيـطـان بـه صـورت پـرنـده زيـبـائى در مـقـابـل او نـمـايـان شـد، داود نـمـازش را شـكـسـت و بـه دنبال پرنده رفت !...
سـپـس افـسـانـه ديـدن زن اوريـا را در حـال غـسـل كـردن ، و دل به او بستن و همسرش را در پيشاپيش تابوت به ميدان نبرد فرستادن و كشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد.
امـام عـلى بن موسى الرضا (عليه السلام ) سخت ناراحت شد، دست بر پيشانى مبارك زد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، لقد نسبتم نبيا من انبياء الله الى التهاون بصلاته حـتـى خـرج فـى اثـر الطـيـر، ثـم بـالفـاحـشـة ثـم بالقتل ؟!:
(انـا لله و انـا اليـه راجـعـون ، شـمـا پيامبرى از پيغمبران خدا را به سستى در نمازش نـسـبـت داديـد، تـا آنـجـا كـه (هـمـچـون كـودكـان ) بـه دنـبـال پـرنـده اى رفـت ، سـپـس او را بـه فـحـشـاء، و بـعـد از آن بـه قتل انسان بى گناهى متهم ساختيد؟!)
(عـلى بـن جـهـم ) پـرسيد پس گناه داود كه از آن استغفار كرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود؟
امام (عليه السلام ) در جواب عجله داود را در مساءله قضاوت شرح مى دهد و از آيه بعد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض به عنوان گواه كمك مى گيرد.
(على بن جهم ) سؤ ال مى كند پس داستان (اوريا) چه بوده ؟
امام مى فرمايد: در زمان داود زنانى كه شوهرانشان از دنيا مى رفت يا كشته
مـى شد هرگز ازدواج نمى كردند (و اين منشا مفاسد فراوان بود) نخستين كسى كه خداوند اين كار را براى او مباح كرد داود بود (تا اين سنت شكسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بـلاتـكـليـفـى درآيـنـد) لذا داود بعد از آنكه اوريا (بر حسب تصادف در يكى از جنگها) كـشـتـه شـد هـمـسـرش را بـه عـقـد خـود درآورد، و ايـن بـر مـردم آن زمـان سـنگين آمد (و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد).
از ايـن حـديـث استفاده مى شود كه مساءله (اوريا) يك ريشه واقعى ساده اى داشته ، كه داود به عنوان يك رسالت الهى آنرا انجام داد، ولى دشمنان دانا از يكسو، و دوستان نادان از سـوى ديـگـر، و افـسـانه سرايانى كه عادت به ارائه مطالب عجيب و دروغين دارند از سـوى سـوم شـاخ و بـرگـهائى براى اين قصه درست كرده اند كه انسان از آن وحشت مى كند.
يكى گفته : لابد اين ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته ؟
ديگرى گفته : لابد خانه اوريا در همسايگى داود بوده !
و بـالاخـره بـراى ايـن كـه چـشـم داود را بـه همسر اوريا بيندازند افسانه پرنده را بهم بـافـتـه ، و سرانجام در مجموع پيامبر بزرگى را به انواع گناهان كبيره شرم آور متهم سـاخـتـه انـد، و بـيـخـبـران ابـله آنـرا نـيـز زبـان بـه زبـان نـقـل كـرده انـد كـه اگـر ذكـر آن در كـتـب مـعـروف نـيـامـده بـود حـتـى نقل آن را غلط مى دانستيم .
البـتـه ايـن روايـت بـا آنـچه در روايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده منافات ندارد، زيـرا سـخـن آن حضرت اشاره به داستان دروغين معروفى است كه نسبت به زنا و مانند آن (نعوذ بالله ) به اين پيامبر بزرگ مى دهد.
توجيهات مفسران
بـعـضـى از مفسران توجيهات ديگرى براى داستان داود گفته اند، گر چه با ظاهر آيات سازگار نيست ولى براى تكميل بحث اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانيم .
از جـمـله ايـنـكـه حـضـرت داود سـاعـات خـود را با برنامه منظم تقسيم كرده بود، و جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذيرفت .
روزى دو نفر كه قصد قتل او را داشتند خواستند نزد او آيند در حالى كه داود در محراب به عـبـادت پـروردگار مشغول بود، از فرصت استفاده كرده و از محراب او بالا رفتند هنگامى كـه نـزد او آمـدنـد مـحـافـظـان را در اطـراف مـشـاهـده كـردنـد تـرسـيـدنـد و فـورا دروغـى جعل كرده گفتند: ما دو نفر شاكى هستيم كه براى دادخواهى نزد تو آمده ايم ، و ماجرائى را كـه قـرآن مـى گـويد شرح دادند داود ميان آنها قضاوت كرد، اما نظر به اينكه آگاه بود اين صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگين شده و تصميم بر انتقام از آنان گرفت ، اما چيزى نگذشت كه از اين تصميم پشيمان گشت و استغفار كرد.
2 - مـفـسـر بـزرگ نويسنده (الميزان ) در اينجا بيانى دارد كه از نظر اساس و پايه هماهنگ با چيزى است كه ساير مفسران بزرگ اسلام در تفسير اين ماجراى داود گفته اند، و مـا نـيز در بالا آورديم ، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد كه ذيلا از نظر شما مى گذرد:
بـسـيارى از مفسران معتقداند كه آن دو نفر شاكى كه وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند كه خداوند آنان را براى آزمايش داود فرستاد.
ولى خصوصيات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب ، و وارد شدن بر داود، بطور غير عـادى ، و تـرس و وحـشت او، و همچنين توجه به اينكه اين ماجرا يك آزمايش الهى است ، همه ايـنـها نشان مى دهد كه اين ماجرا به صورت تمثل از فرشتگان در قيافه مردانى از نوع انسان بوده است .
(منظور از تمثل اين است كه واقعا در وجود خارجى چنين افرادى به سراغ داود نيامدند بلكه در قوه ادراك داود چنين منعكس ‍ شد).
بـنـابـرايـن حـكـمـى كـه او در ايـن دعـوا صـادر كـرد حـكـمـى در ظـرف (تمثل ) بوده درست مثل آنكه آنها را در خواب ديده باشد، همانگونه كه انسان در وقايع عالم خواب تكليفى ندارد در ظرف تمثل نيز تكليفى نيست تكليف در عالم مشهود يعنى جهان مـاده اسـت ، و اگـر خـطـائى از او سـر زده ، در هـمـيـن ظـرف تـمـثـل بـوده ، و چيزى نيست كه با مقام عصمت ناسازگار باشد، همانند خطاى آدم در بهشت پيش از آنكه هبوط به زمين كند كه محل تكليف و تشريع است ، و به اين ترتيب استغفار او استغفار از يك گناه واقعى نيست .
ولى مـسـلمـا ظاهر آيات اين است كه اين شكايت و طرح دعوا از ناحيه افرادى بوده كه عينيت خـارجـى داشـتـه اند، و با اين حال قضاوت مزبور گناهى نبوده كه از داود سر زده باشد بـعـد از آنـكـه او از گـفـتـار شـاكى علم و يقين حاصل كرده باشد، هر چند آداب مستحب قضا ايجاب مى كرده كه عجله در قضا نكند، و استغفار او نيز از اين (ترك اولى ) بوده است .
بـه هـر حـال ضـرورتـى نـدارد كـه مـاجـراى ايـن داورى را در ظـرف تمثل بدانيم ، و يا به گفته بعضى ديگر آن را يك صحنه سازى براى تنبه و بيدارى داود بـشـمريم ، بهتر اين است ظاهر آيات را حفظ كنيم ، و به ترتيبى كه گفته شد آنرا تـفسير نمائيم كه هم ظواهر الفاظ آيه حفظ شده و هم مشكلى از نظر مقام عصمت انبياء پيش نمى آيد.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس