آيات 39 تا 45 سوره فاطر

 هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا (39)

 قل ارءيتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ام آتيناهم كتبا فهم على بينت منه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا (40)

 ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده انه كان حليما غفورا (41)

 و اقسموا باللّه جهد ايمنهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا (42)

 استكبارا فى الارض و مكر السيّى و لا يحيق المكر السيّى الا باهله فهل ينظرون الا سنّة الاوّلين فلن تجد لسنة اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا (43)

 اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عقبه الّذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوة و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا (44)

 و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعباده بصيرا (45)

ترجمه آيات

او كسى است كه شما را در زمين جانشين قرار داد (هر نسلى كافر شود كفرش عليه خود اوست و كفر كافران نزد پروردگارشان جز خشم بيشتر اثر ندارد و كفر كافران جز خسارت و زيان نمى افزايد (39).

بگو اين شركايى كه به جاى خدا مى خوانيد به من بگوييد ببينم چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا در آسمانها شركتى دارند و يا ما به ايشان كتابى نازل كرده و در آن از وجود چنين شريكى خبر داده ايم و اين مشركين دليلى بر شرك خود دارند، نه هيچ يك از اينها نيست بلكه جز اين نبوده كه اين ستمكاران به يكديگر وعده غرور مى دهند (40).

خدا است كه نمى گذارد زمين و آسمان فرو ريزند و اگر فرو ريزد احدى بعد از خدا نيست كه از ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد و او حليم و آمرزنده است (41).

و به خدا سوگند خوردند و تا توانستند آن را غليظتر كردند كه اگر براى ما هم پيامبرى بياى د ما نيز يكى از امت هاى صاحب كتاب خواهيم شد و از همه آنها راه يافته تر خواهيم بود ولى وقتى پيامبر به سويشان آمد اين آمدن ثمره اى جز دورى و نفرت بيشتر برايش ان نداشت (42).

دورى آنان از راه به جهت استكبار و بلند پروازى در زمين و نيزبه علت مكر بدى كه داشتند بود و مكر بد جز به اهل مكر برنمى گردد، پس آيا منتظر سنتى هستند كه در امم گذشته جارى ساختيم، در اين صورت براى سنت خدا نه دگرگو نى خواهند يافت و نه برگشتن از قومى به قومى ديگر (43).

آيا در زمين سير نكرده اند تا ببينند سرانجام آنهايى كه قبل از ايشان بودند چه شد با اينكه اينان نيرومندتر بودند، آرى هيچ چيزى در آسمان و زمين خدا را عاجز نمى كند كه او دانا و توانا است (44).

و اگر مردم را به كيفر اعمال زشتشان به عذاب خود مى گرفت بر روى زمين هيچ جنبده اى نمى ماند و ليكن عذاب آنان را تا مدتى معين تاخير مى اندازد همى ن كه اجلشان رسيد خداوند بر احوال بندگانش كاملا آگاهست (45).

بيان آيات

اين آيات نخست بر مسأله توحيد خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، و آيات (هو الّذى جعلك م خلائف فى الارض...) و (ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا...) متضمن آن احتجاج است، و سپس بر نبودن شريكى براى خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، كه آيه (قل ارايتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه...) متضمن آن است.

و آنگاه مشركين را بر نقض عهد و سوگند، و كارهاى زشتى كه مرتكب مى شدند سرزنش مى كند، و در آخر اين معنا را مسجل مى سازد كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند خدا را عاجز كند، و اگر خدا به افرادى از اين ستمكاران مهلت مى دهد، براى مدتى معين است، همين كه مدتشان سرآمد به آنچه مستحقند جزا مى دهد. و با اين بيان سوره خاتمه مى يابد.

مجتبى بر يگانگى خدا در ربوبيت و نفى ربوبيت از آلهه مشركين

هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض...

كلمه خلائف جمع خليفه است. و خليفه بودن مردم در زمين به اين معنا است كه هر لاحقى از ايشان جانشين سابق شود و سلطه و توانايى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمين داشته باشد، همان طور كه سابقين بر اين كار توانايى و تسلط داشتند.

و اگر انسانها به اين خلاف رسيدند، از جهت نوع خلقتشان است، كه خلقتى است از طريق توالد و تناسل ؛ چون اين نو ع از خلقت است كه مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسيم مى كند.

و خليفه قرار د ادن در زمين، خود يك نوع تدبيرى است آميخته با خلقت كه از آن انفكاك نمى پذير د، و به همين جهت از اين طريق استدلال مى كند بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت، چون چنين خلقت و تدبيرى مختص او است، كسى نمى تواند آن را براى غير او ادعا كند.

پس اينكه مى فرمايد: (هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض ) حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت، و نفى ربوبيت از آلهه مشركين.

توضيح اينكه: آن كسى كه خلافت زمينى را در عالم انسانى درست كرده، او رب انسانها و مدبر امر آنان است، و چون خليفه قرار دادن، از نوع خلقت انفكاك ندارد، ناگزير خالق انسان همان رب انسان است، و چون به عقيده مشركين هم، خالق تنها خدا است پس ‍ رب انسان هم به تنهايى او است.

(فمن كفر فعليه كفره ) - يعنى پس خداى سبحان رب آدمى است نه غير او. پس هركس به اين حقيقت كافر شود، و آن را بپوشاند و ربوبيت را به غير خدا نسبت دهد، عليه خود كفر ورزيده است.

(و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا) - اين قسمت از آيه بيان مى كند كه كفر كفار بر ضرر خود ايشان است، چون كفرشان باعث خشم و عذاب خدا مى شود. و كلمه مقت به معناى شدت خشم است ؛ چون كفر باعث مى شود انسان از عبوديت خدا سر برتابد و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، و نيز اين عمل باعث مى شود كه كافران در نفس خود خسارت بينند، چون نفس خود را كه قابليت داشت از سعادت انسانيت برخوردار گردد، مبتلا به شقاوت و بلا كردند، كه به زودى در مسير انتقال خود به سوى دار جزا با آن روبرو مى شوند.

و اگر از اثر كفر تعبير به زيادت كفر كرد، بدان جهت است كه فطرت انسان بسيط و ساده است، و در معرض استكمال و كسب زيادت قرار دارد، - تا اينكه ببينى فطرت در چه مسيرى قرار گيرد - اگر در مسير اسلام و ايمان به خدا قرار گيرد، روز به روز همين ايمان و اسلامش كامل و زياد مى شود و به خدا نزديك تر مى گردد، و اگر در مسير كفر قرار گيرد، باز فطرت او در اين مسير استكمال مى كند، يعنى روز به روز كفرش زيادتر شده و در نتيجه خشم خدا از او بيشتر و خسران او زياده تر مى گردد.

و اگر (مقت ) را مقيد به (عند ربّهم ) كرد، ولى (خسار) را مقيد به آن نكرد، براى اين بود كه (خسار) از تبعات و آثار تبديل ايمان به كفر و تبديل سعادت به شقاوت است، و اين امرى است در نزد خود انسان ها، ولى (مقت ) كه شدت خشم خدا است امرى است در نزد خداى سبحان.

و اما حب و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى شود، دو تا از صفات افعال است، و معانى اى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان، اين است كه: رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند و بغض ‍ خداى تعالى نسبت به كسى اين است كه رحمتش را از او باز دارد و دور كند.

قل ارايتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه...

اضافه (شركاء) به مشركين، به اين عنايت است كه مشركين ادعاى شركت در خدايى براى آنها كردند، پس در نتيجه اضافه شركاء به ضمير (كم ) اضافه اى است لامى و مجازى، (چون بت ها شركاى مشركين نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

استدلال و احتجاج عليه مشركين و در ردّ ارباب و آلهه موهوم آنان

و در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تلقين مى كند كه چگونه عليه ربوبيت آلهه مشركين، و معبودهاى آنان احتجاج كند.

بيان حجت چنين است كه: اگر بت ها ارباب و آلهه باشند بجز خدا، بايد حداقل سهمى از تدبير عالم به دست آنها باشد، و اگر چنين تدبيرى مى داشتند، بايد خالق همان مقدارى كه تدبيرش را در دست دارند بوده باشند، براى اينكه تدبير بدون خلقت تصور ندارد همان طور كه خلقت بدون تدبير تصور ندارد (براى اينكه تدبير عبارت از اين است كه: خلقتى را بعد از خلقتى قرار دهد، و چيزى را بعد از چيزى بيافريند).

و اگر بتها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آنها دلالت مى كرد، و اين دليل يا از ناحيه عالم بود و يا از ناحيه خداى سبحان، اما از ناحيه عالم، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالم دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شركت، كه جمله (ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ) اين شق مسأله را بيان مى كند، و اما از ناحيه خداى سبحان، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد و جايز مى داند كه مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند، و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده و خود مشركين هم به اين اعتراف دارند و جمله (ام آتيناهم كتابا فهم على بينه منه ) اين شق ديگر را بيان مى كند.

و اگر در مقام خالق نبودن بت ها در زمين تعبير كرد به اينكه: (به من نشان دهيد ببينم چه موجودى را در زمين خلق كرده اند) و نفرمود: (به من خبر دهيد ببينم، آيا بت ها در خلقت زمين شركت دارند) و نيز در خصوص آسمان ها تعبير كرد به اينكه: (و يا در خلقت آسمان ها شركت دارند)، و نفرمود: (به من خبر دهيد و يا نشان دهيد، ببينيم چه چيز در آسمان ها خلق كرده اند)، براى اين بود كه مراد از كلمه (ارض ) - به طورى كه سياق احتجاج، بر آن دلالت دارد - عالم ارضى است، يعنى زمين و هر چه در آن و بر روى آن هست، و مراد از آسمان ها نيز عالم سماوى است، كه مشتمل است بر آسمانها، و آنچه كه در آسمان ها و بر آسمان است.

پس بنابراين، اينكه فرمود: (ماذا خلقوا من الارض ) در معناى اين است كه فرموده باشد: آيا در زمين شركت دارند؟ اگر داشته باشند لابد پاره اى از آن را خلق كرده اند. و همچنين جمله (ام لهم شرك فى السموات ) در معناى اين است كه: فرموده باشد: (و يا چه چيزى از آسمان ها خلق كرده اند)؟. كه در جانب زمين اكتفاء كرد، به ذكر خلق، تا اشاره كرده باشد به اينكه به طور كلى ربوبيت جز با خلقت تصور ندارد.

(ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منة ) - يعنى بلكه (و يا) كتابى در جواز شرك و اعتراف به ربوبيت آلهه آنان نازل كرده ايم، و مشركين به استناد آن، شرك ورزيدند، و خلاصه حجتى ظاهر از كتاب دارند بر اينكه آلهه آنان با ما شريكند؟

در اين جمله فرمود: (ام اتيناهم كتابا) و نفرمود: (ام لهم كتاب ) و يا عبارتى نظير آن، تا نفى و انكار را بهتر برساند، چون عبارت دومى انكار وجود كتاب است، ولى عبارت اولى انكار وجود آن از ناحيه كسى است كه اگر كتابى نازل شود از ناحيه او نازل مى شود.

پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ضمير جمع در (اتيناهم ) و نيز در (فهم على بينه ) به مشركين برمى گردد و ديگر نبايد به گفته آن مفسرى كه ضمير را به (شركاء) بر گردانده اعتناء نمود.

(بل ان يعد الظّالمون بعضهم بعضا الا غرورا) - اين جمله اعراض از احتجاج گذشته است، به اين بيان كه: داعى مشركين بر شرك ورزيدن، حجتى نبوده كه آنان را بر اين كار وادار كرده باشد، و خواسته باشند بر آن حجت اعتماد كنند، بلكه انگيره آنها صرف فريبى است كه بعضى نسبت به بعض ديگر روا مى دارند، به اين معنا كه نياكان و اسلاف، آيندگان را مغرور مى كردند به اينكه: بت ها نزد خدا شفاعت مى كنند، و نيز رؤ ساى هر قوم مرئوسين خود را فريب مى دادند به اينكه اين شركاء نزد خداى سبحان شفاعت خواهند كرد، در حالى كه اين وعده ها همه پوچ بود و حقيقت نداشت.

احتجاجى كه در آيه شده، عليه تمامى طوايف مشركين است، و نسبت به همه عموميت دارد، چه آنها كه ملائكه و جن و قديسين از بشر را مى پرستيدند، و براى آنها صنمى (بتى ) درست مى كردند تا رو به آن بت ها بايستند، و چه آنهايى كه روحانيين كواكب را مى پرستيدند، و رو به ستاره، عبادت مى كردند، و براى هر ستاره، صنمى (بتى ) مى تراشيدند. و چه آنهايى كه ملائكه و عناصر را مى پرستيدند و ديگر براى آنها صنمى اتخاذ نمى كردند مانند: مشركين فرس قديم - بطورى كه نقل شده -. و چه آنهايى كه بعضى از افراد بشر را مى پرستيدند، مانند: نصارى كه مسيح (عليه السلام) را عبادت مى كنند؛ حجت آيه شريفه عليه همه اين طوايف است.

استدلال بر توحيد با استناد به ابقاء موجودات و اينكه ابقاء عبارتست از ايجاد و تدبير متوالى

ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده...

بعضى از مفسرين گفته اند: (اين آيه شريفه استينافى است كه نتيجه قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ما قبل ندارد، مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى آسمانها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند؛ چون ممكن الوجود همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است، در بقايش نيز محتاج اوست ).

اما آنچه از آيه ظاهرمى شود، اين است كه: خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت، به اينكه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد تا شامل تمامى مخلوقات، يعنى آسمانها و زمين بشود، لذا در آيه مورد بحث استدلال مى كند بر يگانگى خود به اينكه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند، چون اين معنا خيلى روشن است، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مسأله است، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش مسأله ديگرى است، آرى هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست، در حقيقت هستى آن، هستى هايى متصل به هم است، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم.

و اين نيز روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن، همانطور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است، چون اگر خوب در اين قضيه تامل كنى و دقت نظر به خرج دهى، خواهى ديد كه نظام جارى در عالم به وسيله احداث و ابقاء جارى است، و چون پديد آورنده و خالق، حتى به عقيده مشركين تنها خداى سبحان است، پس قهرا خداى تعالى خالق و مدبر آسمانها و زمين است، و كسى ديگر شريك او نيست.

پس معلوم شد آيه شريفه (ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا...) متصل به ما قبل است.

كلمه امساك در اين آيه به همان معناى معروف است. و جمله (ان تزولا) در تقدير (كراهة ان تزولا) و يا (لئلا تزولا) مى باشد. و جمله (تزولا) متعلق به امساك است، يعنى نگه مى دارد از اينكه فرو ريزند.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: (كلمه (امساك ) به معناى معروفش نيست، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است ). و به هر حال امساك كنايه است از باقى نگهداشتن، و ابقاء همان ايجاد بعد از ايجاد است، البته ايجادهاى مستمر و متصل، بر خلاف زوال كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است.

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: (زوال به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است، و معناى آيه اين است كه: خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند، مثلا يكى از آنجا كه دارد بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد). ولى در تصور اينكه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تامل است.

(و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده ) - سياق اقتضا مى كند كه مراد از زوال در اينجا مشرف شدن بر زوال است، چون خود (زوال ) كه با امساك جمع نمى شود. و خلاصه، معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد، براى اينكه غير از او كسى نيست كه افاضه وجود كند.

ممكن هم هست مراد از (زوال ) معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از (امساك ) قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمه (من ) اولى زايده است و تنها خاصيت تأكيد را دارد، و (من ) دومى ابتدايى است، و ضمير در من بعده به خداى تعالى برمى گردد. بعضى هم گفته اند: (به كلمه زوال برمى گردد، كه از معناى (تزولا) استفاده مى شود).

(انّه كان حليما غفورا) - پس خداى تعالى به خاطر اينكه حليم است، در هيچ كارى عجله نمى كند، و به خاطر اينكه آمرزنده است، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد، و مقتضاى اين دو اسم اين است كه آسمان ها و زمين را از اينكه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود.

صاحب كتاب (ارشاد العقل السليم ) گفته: خدا حليم و غفور است، يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است عجله نمى كند، و لذا مى بينيد كه آسمانها و زمين را همچنان نگه داشته، با اينكه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند، همچنان كه خود خداى تعالى در اين باره فرموده: (تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض ).

و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم فلمّا جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا

راغب مى گويد: (كلمه (جهد) به فتحه جيم - و (جهد) - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آنجا كه در وسع و طاقتشان هست پايدار و مؤ كّد كنند).

و درباره كلمه (نفور) گفته: (اين كلمه از ماده (نفر) است كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى، مانند كلمه (فزع ) كه آن نيز به دو معناست، هم مى گوييم: (فزع الى فلان به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت ) و هم مى گوييم: (فزع عن الشى ء از فلان چيز رو بگردانيد) در نفر هم وقتى مى گوييم: (نفر عن الشى ء نفورا) معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده: (و ما زادهم الا نفورا).

معناى اين كلام قريش كه پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قسم مى خوردند كه اگر نذيرى به سويشان بيايد (اهدى من احدى الامم) خواهند شد

بعضى از مفسرين گفته اند: (قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارى را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم راه يافته ترين امت ها خواهيم بود). و سياق آيه شريفه مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.

پس در جمله (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) ضمير جمع به قريش برمى گردد كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خورده بودند به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (فلما جاءهم نذير) و سوگندشان هم همين بود كه: (لئن جاءهم نذير... اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما چنين و چنان مى كنيم ).

و معناى جمله (لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم ) اين است كه: اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما راه يافته تر از يكى از امت ها خواهيم بود، يعنى يكى از امت هايى كه نذير برايشان آمد از قبيل يهود و نصارى. در اينجا ممكن بود بگويند: (راه يافته تر از ايشان خواهيم بود)، و ليكن اين طور نفرمود، براى اينكه معناى آنچه ر ا گفتند اين است كه ما امتى هستيم كه فعلا نذيرى نداريم، و اگر براى ما هم نذيرى بيايد و ما نيز امتى صاحب نذير شويم، مانند يكى از اين امتهاى صاحب نذير، آن وقت با تصديق نذير خود راه يافته تر از امت مثل خود مى شويم. اين آن معنايى است كه از تعبير (اهدى من احدى الامم ) استفاده مى شود، (دقت بفرماييد كه نكته اى لطيف است ).

بعضى از مفسرين گفته اند: (مقتضاى مقام اين است كه بگويند از همه امتها راه يافته تر خواهيم بود، و اين عموميت را عبارت (احدى الامم ) مى رساند، هر چند كه كلمه (احدى ) نكره در سياق اثبات است، و الف و لام در (امم ) هم براى عهد است اما در عين حال معنايش اين است كه: به طور حتم ما راه يافته تر از يك يك امتها كه رسول خدا را تكذيب كردند مانند يهود و نصارى و غير از ايشان، خواهيم بود.

بعضى ديگر گفته اند: (معناى آيه اين است كه: ما راه يافته تر از امتى مى شويم كه از شدت خوبى و برترى نسبت به امتهاى ديگر درباره اش گفته مى شود: (احدى الامم يگانه امتها) است، همچنان كه درباره مردى كه فوق العادگى دارد، مى گويند اين (يگانه قوم و عصر خويش ) است. ولى قول اخير خالى از تكلف و بعد نيست.

(فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا) - وقتى مراد از سوگند خورندگان، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خواهد بود. و نفور به معناى تنفر و دور شدن و فرار كردن است.

استكبارا فى الارض و مكر السى ء و لا يحيق المكر السى ء الا باهله

راغب مى گويد: (كلمه (مكر) به معناى آن است كه با حيله شخصى را از هدفى كه دارد منصرف كنى، و اين دو جور مى شود، يكى به نحوه پسنديده مثل اينكه بخواهى با حيله او را به كارى نيك وا بدارى، و چنين مكرى به خدا هم نسبت داده مى شود، همچنان كه خودش فرمود: (و اللّه خير الماكرين ). دوم به نحو نكوهيده و آن اينكه بخواهى با حيله او را به كارى زشت وا بدارى، كه در آيه (و لا يحيق المكر السى ء الا باهله ) همين مكر منظور است.

و نيز در معناى كلمه (يحيق ) گفته: (يعنى نازل نمى شود و نمى رسد بعضى (فازالهم ا) نيز خوانده اند، و بر همين قياس است (ذم ) و (ذام ).

(استكبارا فى الارض ) - كلمه (استكبارا) مفعول له براى كلمه (نفورا) است، و معناى آن اين است كه: وقتى نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دورى كردند، براى خاطر اينكه در زمين استكبار كنند، و جمله (مكر السى ء) عطف است بر استكبار، و مثل او مفعول له است.

بعضى هم گفته اند: (عطف است بر كلمه (نفورا) و اضافه در آن، اضافه موصوف به صفت است، به دليل اينكه بار دوم فرموده: (و لا يحيق المكر السى ء...)

اشاره به معناى اينكه فرمود مكر سّيى ء جز به اهل آن نمى رسد

(و لا يحيق المكر السى ء الا باهله ) - يعنى مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود، براى اينكه هر چند مكر بد، بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، و ليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيى ء است در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته ، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت. و به همين جهت در مجمع البيان آيه شريفه را تفسير كرده به اينكه: كيفر مكر سيى ء جز به مرتكبش نمى رسد.

و اين آيه شرى فه كلامى است از باب مثل، نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: (انما بغيكم على انفسكم )، و نيز فرموده: (و من نكث فانما ينكث على نفسه ).

)فهل ينظرون الا سنه الاولين ) - (نظر) و (انتظار) هر دو به معناى توقع است، و (فاء) براى تفريع و نتيجه است كه جمله را از ما قبل نتيجه گيرى مى كند. و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه: و چون مكر سيى ء مى كنند، و مكر سيى ء جز به صاحبش برنمى گردد، پس مكاران، جز سنت جارى در امم گذشته كه همان عذاب الهى نازل بر مكاران است، كه اثر مكر و تكذيبشان به آيات خدا بود، انتظار ديگرى را نمى كشند.

(فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا) - (تبديل سنت خدا) به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و (تحويل سنت ) عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل، براى اينكه خداى تعالى بر صراط مستقيم ا ست، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء. همچنان كه خداى تعالى مشركين مورد نظر آيه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت، و همگى را كشت. و خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و يا به عموم شنوندگان است.

افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوة

اين آيه شريفه براى سنت جارى در امت هاى گذشته، شاهد مى آورد و مى فرمايد كه: امت هاى گذشته با اينكه از مشركين مكه قوى تر بودند، با اين حال خداوند آنها را به كيفر مكر و تكذيبشان بگرفت.

و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا

اين آيه تتمه بيان است، تا مشركين مكه را بيشتر انذار و تخويف كرده باشد، و حاصل معنايش اين است كه: پس اينان بايد از خدا بترسند، و بايد به او ايمان بياورند، و با او نيرنگ نكنند، و آياتش را تكذيب ننمايند، كه سنت خدا در اين باره همان عذاب است، همچنان كه ماجراى امت هاى گذشته كه چگونه خدا هلاكشان كرد و عذابشان نمود، بر اين سنت شهادت مى دهد، زيرا با اينكه آن امت ها از اين مشركين قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز كنند، چون در همه آسمانها و زمين چيزى و كسى نيست كه با نيرو و يا نيرنگ خود خدا را عاجز كند، زيرا او عليم على الاطلاق است، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن، او را در حال غفلت و جهل فريب دهد، و نيز او قادر على الاطلاق است و چيزى تاب مقاومت با او را ندارد.

وجه اينكه فرمود اگر خدا مردم را براى گناهانشان مؤاخذه كند جنبنده اى بر زمين نمى ماند

و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة...

مراد از مؤ اخذه در اين آيه، مؤ اخذه دنيوى است، به دليل اينكه دنبالش فرموده: (و لكن يوخرهم الى اجل مسمى ليكن عذابشان را براى مدتى معين تاءخير مى اندازد....) و مراد از كلمه (ناس ) تمامى مردم است، چون قبل از آيه شريفه، از مؤ اخذه بعضى از مردم كه همان نيرنگبازان و تكذيب كنندگان به آيات خدا باشند، گفتگو كرده بود.

و مراد از جمله (ما كسبوا) گناهانى است كه كسب كرده اند، به قرينه مؤ اخذه، كه همان عذاب باشد، و به شهادت اينكه در جاى ديگر همين معنا را آورده، و فرموده: (و لو يواخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترك عليها من دابة ).

و مراد از (ظهرها) روى زمين است، چون مردم روى زمين زندگى مى كنند، علاوه بر اين در آيه قبلى ذكرى از زمين به ميان آمده بود.

و مراد از (دابة جنبنده ) هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد، چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسانها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان كه خالق تعالى خودش فرمود: (خلق لكم ما فى الارض جميعا)

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (اين هلاكت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه (و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصة ) برمى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود. درست نيست، براى اينكه شومى گناه نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (و لا تزروا زرة وزر اخرى ) و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه (و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصة ) مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنه ناشى از ظلم تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمكاران و غير آنها - براى مزيد اطلاع به همانجا مراجعه شود.

(و لكن يوخرهم الى اجل مسمى ) - منظور از (اجل مسمى ) مرگ و يا قيامت است، (فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعبادة بصيرا)، يعنى وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان بصير است، هر يك را به آنچه كه كرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست، چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟

از آنچه گذشت روشن شد كه: جمله (فان اللّه كان بعباده بصيرا) از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، كه همان جزا باشد.

و آيه شريفه يعنى جمله (ولو يواخذ اللّه النّاس...) در حقيقت در جاى جواب از سوالى تقديرى قرار گرفته، سؤ ال ى كه ناشى از آيه قبلى مى شد، چون در آيه قبلى خداى تعالى اهل نيرنگ و تكذيب را - كه همان مشركين مكه باشند - تهديد مى كرد به مؤ اخذه، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، كه آنها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.

چون سخن بدينجا انجاميد، گويا كسى پرسيده: وقتى هيچ چيز نه در آسمان و نه در زمين خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور ساير مردم را به حال خود واگذاشته، هر گناهى مى خواهند مرتكب مى شوند و چرا آنها را به جرم گناهانشان عذاب نمى كند؟ در پاسخ فرموده: (اگر خدا مى خواست همه مردم را به جرم گناهانشان مؤ اخذه كند، آن طور كه نيرنگ بازان از مشركين و مكذبين را مؤ اخذه كرد، ديگر هيچ جنبده اى بر روى زمين باقى نمى ماند). و حال آنكه خدا چنين حكم كرده كه: مردم، در روى زمين بمانند و زمين را آباد كنند، همچنان كه فرموده: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) پس بدين جهت گناهكاران را مؤ اخذه نمى كند، و آنها را تا روزى معين مهلت مى دهد. و آن روز يا روز مرگ است و يا روز قيامت. پس وقتى آن روز رسيد هر عاملى از ايشان را به آنچه عمل كرده، جزا مى دهد، كه او به كار بندگانش بصير است.

بحث روايتى

(روايتى در ذيل آيه: (و لو يؤاخذ الله الناس بما كسبوا...))

در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از طريق سفيان، از ابو زكرياى كوفى، از مردى روايت كرده كه آن مرد برايش حديث كرد كه روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: زنهار از (مكر سيّى ء) بپرهيزيد كه (مكر سيّى ء) جز به صاحبش ‍ برنمى گردد، و مكاران از ناحيه خدا مورد تعقيبند.

و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق (عليه السلام) از پدرش (عليه السلام) برايم حديث كرد كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه ع ليه وآله وسلم) فرموده: از علم خدا گذشته و مركب قلم خدا به اين قضايى كه رانده و اين قدرى كه مقدر كرده خشك شده، كه كتاب خدا جاى خود را در بشر باز كند، و ر سولان خدا تصديق شوند، و آنها كه ايمان مى آورند و تقوى دارند به سعادت برسند، وآنها كه تكذيب مى كنند و كفر مى ورزند به شقاوت برسند، و مؤمنين به ولايتى از خداى عزّو جلّ و مشركين به براءتى از او نايل شوند.

آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: اى فرزند آدم ! تو به مشيت من براى خودت مى خواهى آن چه را مى خواهى، و به اراده من براى خودت اراده مى كنى آن چه را اراده مى كنى، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نيرومند شده اى كه مى توانى سر از فرمانم برتابى، و به قوت و عصمت من و عافيتم موفق شده اى كه واجبات مرا ادا كنى.

پس اگر واقعا حسناتى دارى، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم، و تو به گناهانت از من سزاوارترى، هميشه خير من به سوى تو نازل است، و من با آن خير به تو انعام مى كنم، و شر تو به خودت برمى گردد، به عنوان كيفر جناياتى كه كرده اى و به كثرت تسلطى كه من به تو دارم به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنى كه به من دارى از رحمتم ماءيوس شدى.

پس با اين بيان حمد براى من است و حجت عليه تو تمام است، و تو با اين عصيان راه مؤ اخذه مرا به روى خود گشودى، و با احسانت، مستحق پاداش نيكى كه نزد من است گشتى. من هيچگاه از تحذير تو كوتاهى نكردم، و تو را در حين سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم. آنگاه فرمود: اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: (و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة ) و نيز مى فرمايد: من تو را به بيش از طاقتت تكليف نكردم، و از امانت جز همان مقدارى را كه خودت عليه نفست اقرار دارى تحميلت ننمودم، من از تو براى خود به آن مقدار راضيم كه تو از من براى خودت راضى باشى. آنگاه خداى عزّو جلّ فرمود: (و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعباده بصيرا).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس