آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1)
غلبت الروم (2)
فى اءدنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون (3)
فى بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤ منون (4)
بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم (5)
وعد الله لا يخلف الله وعده و لكن اءكثر الناس لا يعلمون (6)
يعلمون ظهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون (7)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - روميان مغلوب شدند.
3 - (و ايـن شـكـسـت ) در سـرزمـين نزديكى رخ داد، اما آنها بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد.
4 - در چـنـد سـال ، هـمـه كـارهـا از آن خـدا اسـت ، چـه قـبـل و چـه بـعـد (از ايـن شـكـسـت و پـيـروزى ) و در آن روز مـؤ مـنـان خوشحال خواهند شد.
5 - به سبب يارى پروردگار، خداوند هر كس را بخواهد نصرت مى دهد و او عزيز و حكيم است .
6 - ايـن چـيـزى است كه خدا وعده كرده ، و وعده الهى هرگز تخلف نمى پذيرد، ولى اكثر مردم نمى دانند.
7 - آنها تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى دادند، و از آخرت (و پايان كار) بيخبرند.
شاءن نزول :
مـفـسـران بـزرگ هـمـگـى اتـفـاق دارنـد كـه آيـات نـخـسـتـيـن ايـن سـوره بـديـن سـبـب نـازل شد كه در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه بود، و مؤ منان در اقـليـت قـرار داشـتـند، جنگى ميان ايرانيان و روميان در گرفت ، و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند.
مـشـركـان مـكه اين را به فال نيك گرفتند و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند! و گفتند: ايـرانـيـان مـجـوسـى هـسـتـنـد و مـشـرك (دوگـانـه پـرسـت ) امـا رومـيـان مـسـيـحـيـنـد و اهـل كتاب ، همانگونه كه (ايرانيان ) بر (روميان ) غلبه كردند پيروزى نهائى از آن شرك است و طومار اسلام به زودى پيچيده خواهد شد و ما پيروز مى شويم .
گـرچه اينگونه نتيجه گيريها پايه و مايه اى نداشت اما در آن جو و محيط براى تبليغ در ميان مردم جاهل خالى از تاءثير نبود، لذا اين امر بر مسلمانان
گران آمد.
آيات فوق نازل شد و قاطعانه گفت : گرچه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزى نـمـى گـذرد كه از روميان شكست خواهند خورد و حتى حدود زمان اين پيشگوئى را نيز بيان داشت و گفت اين امر فقط در طول چند سال به وقوع مى پيوندد!.
ايـن پـيشگوئى قاطع قرآن كه از يكسو نشانه اعجاز اين كتاب آسمانى و اتكاء آورنده آن بـه عـلم بـى پـايـان پـروردگـار بـه عـالم غـيـب اسـت ، و از سـوى ديـگـر نـقـطـه مـقابل تفاءل مشركان بود، مسلمانان را طورى دلگرم ساخت كه حتى مى گويند بعضى از آنـان بـا مـشـركـان روى ايـن مـسـاءله شـرط بندى مهمى كردند! (آن روز هنوز حكم تحريم اينگونه شرط بنديها نازل نشده بود).
تفسير:
يك پيشگوئى عجيب !
اين سوره جزء 29 سوره اى است كه با حروف مقطعه آغاز مى شود (الم ).
كـرارا در تـفـسـيـر ايـن حـروف مـقـطـعـه (مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره بـقـره ، آل عمران و اعراف ) بحث كرده ايم .
تـنـها چيزى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه برخلاف بسيارى از سوره هائى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود و پشت سر آن سخن از عظمت قرآن است در اينجا بحثى از عـظـمـت قـرآن نمى يابيم ، بلكه سخن از شكست روميان و پيروزى مجدد آنها در آينده است ، ولى با دقت روشن مى شود كه اين بحث نيز
بـيان عظمت قرآن است ، چرا كه اين خبر غيبى مربوط به آينده از نشانه هاى اعجاز و عظمت اين كتاب آسمانى محسوب مى شود.
بعد از ذكر حروف مقطعه مى فرمايد: (روميان مغلوب شدند) (غلبت الروم ).
(و اين شكست در سرزمين نزديكى واقع شد) (فى ادنى الارض ).
نـزديـك بـه شـمـا مـردم مـكـه ، در شـمال جزيره عرب ، در اراضى شام ، در منطقه اى ميان (بصرى ) و (اذرعات ).
و از اينجا معلوم مى شود كه منظور از (روم ) روم شرقى است نه روم غربى .
بـعـضـى از مـفـسـران مـانـنـد مـرحـوم شـيـخ طـوسـى در تـبـيـان احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظور نقطه نزديكى به سرزمين ايرانيان بوده است يعنى در محلى واقع شد كه نزديكترين نقطه ميان ايران و روم بود.
درسـت اسـت كـه تـفـسير اول با الف و لام عهد در كلمه (الارض ) مناسبتر است ولى به طورى كه خواهيم گفت از جهاتى تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
در اينجا تفسير سومى نيز وجود دارد كه شايد تفاوت زيادى از نظر نتيجه با تفسير دوم نـداشـتـه بـاشـد، و آن ايـنـكـه مـنـظور از اين زمين ، زمين روم است يعنى آنها در نزديكترين سـرحـداتـشـان با ايران گرفتار شكست شدند. و اين اشاره به اهميت و عمق اين شكست است چـرا كـه شـكـسـت در نـقـطـه هـاى دور دسـت و مرزهاى بعيد، چندان مهم نيست ، مهم آن است كه كشورى در نزديكترين مرزهايش به دشمن كه از همه جا قويتر و نيرومندتر است گرفتار شكست شود.
بـنـابـرايـن ذكـر جمله (فى ادنى الارض ) اشاره اى خواهد بود به اهميت اين شكست ، و طـبـعـا پـيـشـگـوئى از پـيـروزى طـرف مـغـلوب ظـرف چـنـد سال آينده
واجـد اهـمـيـت بـيـشـتـرى خـواهـد بـود كـه جـز از طـريـق اعـجـاز قابل پيش بينى نيست !
سپس اضافه مى كند: (آنها (روميان ) بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد) (و هم من بعد غلبهم سيغلبون ).
بـا ايـنـكـه جـمـله (سـيـغلبون ) (به زودى غالب مى شوند) براى بيان مقصود كافى بود، ولى مخصوصا تعبير (من بعد غلبهم ) (بعد از مغلوبيتشان ) بر آن افزوده شده اسـت ، تـا اهميت اين پيروزى آشكارتر گردد، چرا كه غالب شدن يك جمعيت مغلوب آنهم در نـزديـكـترين و نيرومندترين مرزهايش ، در يك مدت كوتاه غير منتظره است و قرآن صريحا از اين حادثه غير منتظره خبر مى دهد.
سـپـس حـدود سـالهـاى آن را بـا ايـن عـبـارت بـيـان مـى كـنـد: (در چـنـد سال )! (فى بضع سنين ).
و مى دانيم مفهوم تعبير (بضع ) حداقل سه و حداكثر آن نه مى باشد.
و اگـر مـى بـينيد خداوند از آينده خبر مى دهد، به خاطر آن است كه همه چيز و همه كار به دست او است چه قبل از پيروزى و چه بعد از پيروزى اين قوم شكست خورده ) (لله الامر من قبل و من بعد).
بديهى است بودن همه چيز به دست خدا و به فرمان و اراده او، مانع از اختيار و آزادى اراده ما، و تلاش و كوشش و جهاد در مسير اهداف مورد نظر نيست به تعبير ديگر اين عبارت نمى خـواهـد اخـتـيـار را از ديـگـران سـلب كند، بلكه مى خواهد اين نكته را روشن سازد كه قادر بالذات و مالك على الاطلاق او است و هر كس هر چيزى دارد از او دارد.
سـپـس مـى افـزايـد اگـر امـروز كـه رومـيـان شـكـسـت خـوردنـد مـشـركـان خـوشـحـال شـدنـد (در آن روز كـه رومـيـان غـالب شـدنـد مـؤ مـنـان خوشحال خواهند شد)! (و يومئذ يفرح المؤ منون ).
آرى (خوشحال مى شوند به نصرت الهى ) (بنصر الله ).
(خداوند هر كه را بخواهد يارى مى كند، و او شكست ناپذير و مهربان است ) (ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم ).
در اينكه منظور از خوشحالى مسلمانان در آن روز چيست ؟ جمعى گفته اند منظور خوشحالى از پـيـروزى رومـيان است هر چند آنها نيز در صف كفار بودند، اما چون داراى كتاب آسمانى بـودنـد پـيـروزى آنها بر مجوسيان مشرك يك مرحله از پيروزى (توحيد) بر (شرك ) بود.
و بـعـضـى افـزوده انـد: مـؤ مـنـان از ايـن خـوشـحـال شـدنـد كـه ايـن حـادثـه را بـه فال نيك گرفتند و دليلى بر پيروزى آنها بر مشركان .
يـا ايـنـكـه شـادى آنان از اين بود كه عظمت قرآن و صدق پيشگوئى قاطع آن كه خود يك پيروزى مهم معنوى براى مسلمين محسوب مى شد در آن روز ظاهر گشت .
ايـن احـتـمـال نـيـز بـعـيـد بـه نـظـر نـمى رسد كه پيروزى روميان مقارن بود با يكى از پـيـروزيـهـاى مسلمين بر مشركان بخصوص اينكه در بعضى از كلمات مفسران بزرگ آمده كـه اين پيروزى مقارن پيروزى (بدر)، و يا مقارن (صلح حديبيه ) بود كه آن نيز در نوع خود يك پيروزى بزرگ محسوب مى شد. مخصوصا تعبير بنصر الله نيز تناسب با اين معنى دارد.
خـلاصـه ، مـسـلمـانـان در آن روز از جـهـات مـخـتـلفـى خوشحال شدند:
از پيروزى اهل كتاب بر مجوسيان كه صحنه اى از غلبه خداپرستى بر شرك بود.
از پيروزى معنوى به خاطر ظهور اعجاز قرآن .
و از پيروزى مقارن آن كه احتمالا (صلح حديبيه ) يا يكى ديگر از فتوحات مسلمين بود.
باز هم براى تاءكيد بيشتر مى فرمايد: (اين وعده اى است كه خدا داده است ) (وعد الله ).
(و خداوند هرگز از وعده اش تخلف نخواهد كرد، هر چند اكثر مردم نمى دانند) (لا يخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
و عـلت عـدم آگـاهـى مـردم عدم معرفتشان نسبت به خدا و علم و قدرت او است آنها خدا را به درسـتـى نـشـنـاخـتـنـد، و لذا از اين حقيقت كه او محال است از وعده اش تخلف كند درست آگاه نـيـسـتـنـد، چـرا كـه تخلف از وعده يا بخاطر جهل است كه مطلبى مكتوم بوده سپس آشكار گرديده و مايه تغيير عقيده شده است ، و يا به خاطر ضعف و ناتوانى است كه وعده دهنده از عقيده خود باز نگشته ولى توانائى بر انجام وعده خود ندارد.
امـا خـدائى كـه هـم از عـواقب امور آگاه است و هم قدرتش مافوق همه قدرتها است هرگز از وعده اش تخلف نخواهد كرد.
سپس مى افزايد (اين مردم كوتاه بين تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت و پايان كارها بيخبرند)! (يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون ).
آنـهـا تـنها از زندگى دنيا آگاهند، و تازه از اين زندگى نيز به ظاهرى قناعت كرده اند، مـجـمـوعه اى از سرگرميها و لذات زودگذر و خوابها و خيالها برداشت آنها را از زندگى دنيا تشكيل مى دهد، غرور و غفلتى كه در اين برداشت نهفته است بر كسى پوشيده نيست .
اگر آنها باطن و درون اين زندگى دنيا را نيز مى دانستند براى شناخت آخرت كافى بود، چـرا كـه دقـت كـافى در اين زندگى زودگذر نشان مى دهد كه حلقه اى است از يك سلسله طـولانـى ، و مرحله اى است از يك مسير بزرگ ، همانگونه كه دقت در زندگى دوران جنينى نـشـان مـى دهـد كه هدف نهائى خود اين زندگى نيست ، بلكه اين يك مرحله مقدماتى براى زندگى گسترده اى است .
آرى آنها تنها ظاهرى از اين زندگى را مى بينند و از محتوا و مفاهيم و مكنون آن غافلند.
جـالب ايـنـكـه بـا تـكـرار ضمير (هم ) به اين حقيقت اشاره مى كند كه علت اين غفلت و بـيـخـبـرى خـود آنـهـا هـسـتـنـد، درسـت مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـه ما بگويد: مرا از اين امر تو غـافـل كـردى ، و در جـواب بـگـوئيـم : تـو خـودت غافل شدى ، يعنى سبب غفلت خودت بودى .
نكته ها:
1 - اعجاز قرآن از دريچه علم غيب
1 - يكى از طرق اثبات اعجاز قرآن خبرهاى غيبى قرآن است كه يك نمونه روشن آن در همين آيـات مـورد بـحـث آمـده ، در طـى چند آيه با انواع تاءكيدات از پيروزى بزرگ يك ارتش شكست خورده در چند سال بعد خبر مى دهد، و آن را به عنوان يك وعده تخلف ناپذير الهى معرفى مى كند.
از يك سو خبر از اصل پيروزى مى دهد (و هم من بعد غلبهم سيغلبون ).
از سـوى ديـگـر خبر از پيروزى ديگرى براى مسلمانان بر كفار مقارن همان زمان (و يومئذ يفرح المؤ منون بنصر الله ).
و از سـوى سـوم تـصـريـح مـى كـنـد كـه ايـن امـر در چـنـد سال آينده به وقوع خواهد پيوست (فى بضع سنين ).
و از سـوى چـهـارم بـا دو بـار تـاءكـيـد، قـطـعـى بـودن ايـن وعـده الهـى را مسجل مى كند (وعد الله - لا يخلف الله وعده ).
تـاريـخ بـه مـا مـى گويد كه هنوز نه سال نگذشته بود كه اين دو حادثه انجام يافت . رومـيـان در نـبـرد جـديدى بر ايرانيان پيروز شدند، و مقارن همان زمان مسلمانان با صلح حديبيه (و طبق روايتى در جنگ بدر) پيروزى چشمگيرى بر دشمنان پيدا كردند.
اكـنـون ايـن سؤ ال مطرح است كه آيا يك انسان با علم عادى مى تواند اين چنين قاطعانه از حـادثـه اى بـه ايـن مـهـمـى خـبـر دهـد؟ حـتـى فـرضـا اگـر قـابـل پـيـش بـيـنـى سـيـاسـى هـم بـاشـد - كـه نـبـود - بـايـد بـا قـيـد احـتـيـاط و ذكـر احـتـمـال بـگويد، نه اين چنين با صراحت و قاطعيت كه اگر تخلف آن ظاهر گردد بهترين سند براى ابطال دعوى نبوت به دست دشمنان خواهد افتاد.
حـقـيـقـت اين است كه مسائلى از قبيل پيش بينى پيروزى يك كشور بزرگ همچون كشور روم بـا مـساءله مباهله به خوبى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بجاى ديگرى دل بسته بود، و پشتگرمى از جاى ديگر داشت ، و گرنه هيچكس در شرائط عادى توانائى و جراءت بر چنين امورى ندارد.
بـخـصوص اينكه مطالعه در حال پيامبر اسلام نشان مى دهد كه او از كسانى نبود كه بى گـدار بـه آب بـزند، بلكه كارهايش حساب شده بود، چنين ادعائى از چنين كسى نشان مى دهد كه او تكيه بر جهان ماوراى طبيعت ، بر وحى الهى و علم بى پايان خداوند داشته است .
در باره تطبيق تاريخى اين پيشگوئى قرآن به زودى بحث خواهيم كرد.
2 - ظاهر بينان !
اصولا بينش يك انسان مؤ من و الهى با يك فرد مادى يا مشرك تفاوت بسيار دارد.
اولى طـبـق عـقـيـده تـوحيدى جهان را مخلوق خداوند حكيم و آگاهى مى داند كه تمام افعالش روى حـسـاب و بـرنامه است و به همين دليل معتقد است كه جهان مجموعه اى است از اسرار و رموز دقيق ، هيچ چيز در اين عالم ساده نيست ، همه كلمات اين كتاب پر محتوا و پر معنى است .
ايـن بـينش توحيدى به او مى گويد: از كنار هيچ حادثه و هيچ موضوعى ساده نگذر زيرا ممكن است ساده ترين مسائل پيچيده ترين آنها باشد.
او هـمـيـشـه بـه عـمـق ايـن جهان مى نگرد و به ظواهر آن قانع نيست ، او اين درس را در مكتب تـوحـيـد خـوانـده اسـت ، او بـراى عـالم هـدف بـزرگـى قائل است و همه چيز را در دائره آن هدف مى بيند.
در حـالى كه يك فرد مادى و بى ايمان دنيا را مجموعه اى از حوادث كور و كر و بى هدف مـى شـمـرد، و جـز بـه ظـاهـر آن نـمـى انـديـشـد. اصـلا بـراى آن بـاطـن و عـمـقـى قـائل نـيست ، مگر مى توان براى كتابى كه مجموعه خطوط آن همان چيزى است كه كودكى بـا حـركـات بـى هـدف دسـت خـود بـه روى كـاغـذ بـه وجـود آورده اسـت اهـمـيـت و عـمـقـى قائل شد؟!
حتى به گفته بعضى از دانشمندان بزرگ علوم طبيعى تمام انديشمندان بشر از هر قشر و گروه كه در باره نظام جهان به انديشه برخاسته اند، از نوعى تفكر مذهبى برخوردار بوده اند (دقت كنيد).
(آينشتاين ) دانشمند معروف معاصر مى گويد: (به سختى مى توان در
مـيـان مـغـزهـاى مـتـفـكر جهان كسى را يافت كه داراى يكنوع احساس مذهبى مخصوص به خود نـبـاشد، اين مذهب با مذهب يك شخص عامى فرق دارد... مذهب اين دانشمند تحيرى شعف آور از نـظـام عجيب و دقيق كائنات است كه گهگاه پرده از روى اسرارى برمى دارد كه در مقايسه بـا آن تـمـام تـلاشـهـا و تـفـكـرات مـنـظـم بـشـرى انـعـكـاسـى ناقابل بيش نيست )!.
در جاى ديگر مى گويد: (اصلا چيزى كه سبب شد دانشمندان و متفكران و مكتشفان در تمام طول قرون و اعصار در گوشه تنهائى به مطالعه اسرار دقيق جهان هستى بپردازند همين اعتقاد مذهبى آنان بود).
از سـوى ديـگر چگونه ممكن است كسى كه اين دنيا را مرحله نهائى و هدف اصلى مى شمرد بـا كـسـى كه آن را يك (مزرعه ) و (ميدان آزمودگى ) براى زندگى جاويدانى كه دنـبـال آن است مى داند يكسان ببيند؟ او از آن ظاهرى بيش نمى بيند و اين به اعماق ژرفش مى انديشد.
و اين اختلاف ديدها در تمام زندگى آنها اثر مى گذارد:
آن (ظـاهـربـيـن ) انـفـاق را سـبـب خـسـران و زيان مى شمرد، در حالى كه اين (موحد) تجارتى پر سود مى داند.
آن يـكـى ربـاخـوارى را مـايـه افـزايـش درآمـد، و ايـن يـكـى مـايـه وبال و بدبختى و زيان .
آن يـكـى جـهـاد را مـايـه دردسـر و شـهـادت را بـه مـعـنـى نـابودى و اين يكى جهاد را رمز سربلندى و شهادت را حيات جاويدان مى شمرد.
آرى افراد بى ايمان تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت غافلند (يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون ).
3 - تطبيق تاريخى
بـراى ايـنـكه بدانيم شكست روميان از ايرانيان و سپس پيروزى آنها در چه مقطع تاريخى واقـع شـده اسـت كافى است بدانيم كه در تواريخ امروز، در دوران خسروپرويز، به يك دوران جـنـگ طـولانـى مـيـان ايـرانـيـان و رومـيـان بـرخـورد مـى كـنـيـم كـه بـيـسـت و چـهـار سـال دوام يـافـت ، و از 604 مـيـلادى تـا 628 بـه طول انجاميد.
در حـدود سـنـه 616 ميلادى دو سردار معروف ايرانى بنام (شهر براز) و (شاهين ) بـه قـلمـرو روم شـرقـى حمله كردند، آنها را شكست سختى دادند، و منطقه شامات و مصر و آسـيـاى صـغـيـر را مـورد تـاخـت و تـاز قرار دادند، دولت روم شرقى كه گرفتار شكست سـختى شده بود تا آستانه انقراض پيش رفت و دولت ايران تمام متصرفات آسيائى او را با مصر تسخير كرد.
و اين در حدود سال هفتم بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
ولى پـادشـاه روم (هـرقـل ) از سال 622 ميلادى تهاجم خود را به ايران شروع كرد و شـكـسـت هـاى پـى در پـى بـه سـپـاه خـسـروپـرويـز وارد سـاخـت ، و تـا سـال 628 مـيـلادى ايـن جـنگهائى كه به نفع روميان بود ادامه يافت ، (خسروپرويز) شـكـسـت سـخـتـى خـورد و مـردم ايران او را از سلطنت خلع كرده و پسرش (شيرويه ) را بجاى او نشاندند.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـيـلاد پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در سـال 571 و بـعـثـت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در سـال 610 مـيـلادى واقـع شـد شـكـسـت رومـيـان مـنـطـبـق بـر سـال هـفـتـم بـعـثـت و پـايـان پـيـروزى رومـيـان و شـكـسـت خـسـروپـرويـز بـر سـال پـنـجـم تـا شـشـم هـجـرت مـنـطـبـق مـى شـود، و مـى دانـيـم در سـال پـنـجـم فـتـح خـنـدق اتـفـاق افتاد و در سال ششم صلح حديبيه اتفاق افتاد، البته انـتـقـال اخـبـار جـنـگ ايـران و روم بـه مـنـطـقـه حـجـاز و مـكـه نـيـز معمولا مقدارى از زمان را اشغال مى كرده است و به اين ترتيب تطبيق تاريخى اين خبر قرآنى روشن مى شود (دقت كنيد).
آيه و ترجمه
اءولم يـتـفـكـروا فـى اءنـفـسـهـم مـا خـلق الله السـمـوت و الا رض و ما بينهما إ لا بالحق و اءجل مسمى و إ ن كثيرا من الناس بلقاى ربهم لكفرون (8)
اءولم يـسـيـروا فـى الا رض فـيـنـظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم كانوا اءشد منهم قوة و اءثـاروا الا رض و عـمـروهـا اءكـثـر مـمـا عـمـروهـا و جاءتهم رسلهم بالبينت فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (9)
ثم كان عقبة الذين اءسوا السواءى اءن كذبوا بايت الله و كانوا بها يستهزءون (10)
|
ترجمه :
8 - آيا آنها در دل خود نينديشيدند كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، جز بـه حـق و بـراى زمـان مـعـيـنـى نـيـافـريـده ، ولى بـسـيـارى از مـردم (رسـتاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند.
9 - آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد و بـبـيـنـنـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قبل از آنها بودند چگونه شد؟، آنها
نيروئى بيش از اينان داشتند، و زمين را (براى زراعت و آبادى ) دگرگون ساختند، و بيش از آنـچـه ايـنـان آبـاد كـردنـد، عـمـران نـمـودنـد، و پـيـامـبـرانـشـان بـا دلائل روشـن بـه سراغشان آمدند (اما آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى كردند.
10 - سـپـس سـرانـجـام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جائى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنرا به سخريه گرفتند.
تفسير :
عاقبت بدكاران
در آخـريـن آيـه بـحث گذشته سخن از ظاهربينانى بود كه تنها افق فكرشان به محدوده دنيا و جهان ماده تعلق دارد، و از قيامت و عالم ماوراء طبيعت بيخبرند.
در آيـات مـورد بـحـث و آيـات آيـنده به ذكر مطالب متنوعى پيرامون مبدء و معاد مى پردازد نخست به صورت يك استفهام اعتراض آميز مى گويد: (آيا آنها در درون جان خويش تفكر نـكـردنـد كـه خـداونـد آسـمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز به حق نيافريده ؟ و بـراى آن اجـل و پـايـان مـعـيـنـى قـرار داده است ) (ا و لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض الا بالحق و اجل مسمى ).
يـعـنى اگر آنها درست بينديشند و به وجدان خود و داورى عقلشان مراجعه كنند به خوبى از ايـن دو امـر آگاه مى شوند كه اولا جهان بر اساس حق آفريده شده ، و نظاماتى بر آن حاكم است كه دليل بر وجود عقل و قدرت كامل در خالق اين جهان است .
و ثانيا اين جهان رو به زوال و فنا مى رود و از آنجا كه خالق حكيم ممكن نيست بيهوده آن را آفـريـده باشد دليل بر اين است كه جهان ديگرى كه سراى بقا است بعد از اين جهان مى باشد، و گرنه آفرينش اين جهان مفهوم نداشت ، و اين
خلقت طويل و عريض تنها براى اين چهار روز زندگى دنيا بى معنى بود، و از اينجا به وجود آخرت پى ميبرند.
بـنـابـرايـن دقـت در نـظـم و حـقـانـيـت ايـن جـهـان دليـل بـر وجـود مـبدء است و دقت در داشتن (اجل مسمى ) دليل بر معاد است (دقت كنيد).
لذا در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: (بـسـيـارى از مـردم بـه لقـاى پـروردگارشان كافرند) (و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون ).
يـا اصـلا مـنـكـر مـعـادنـد، هـمـانـگـونـه كـه مـكـرر در آيـات قـرآنـى از قول مشركان نقل شده كه مى گفتند: آيا هنگامى كه ما خاك شديم مجددا به زندگى باز مى گـرديـم ؟ ايـن حـرف عـجـيـبـى اسـت ؟ ايـن غـيـر مـمـكـن اسـت ! ايـن دليـل جـنـون گـويـنـده آن اسـت ! (سـوره رعـد آيـه 5، سـوره مـؤ مـنـون آيـه 35، سـوره نمل آيه 67، و سوره ق آيه 3).
و يا اينكه با زبان منكر نيستند اما عملشان آنچنان آلوده و ننگين است كه نشان مى دهد آنها اعتقادى به معاد ندارند، چرا كه اگر معتقد بودند نبايد اين چنين فاسد و مفسد باشند.
ضـمـنـا تـعـبـيـر (فـى انفسهم ) به اين معنى نيست كه آنها در باره اسرار وجود خويش مـطـالعه كنند آنچنانكه فخر رازى در تفسير خود گفته ، بلكه منظور اين است كه آنها در درون جان از طريق عقل و وجدان به آفرينش آسمانها و زمين بينديشند.
تـعـبـيـر (بـالحـق ) ممكن است دو معنى داشته باشد: يكى تواءم بودن آفرينش با حق و قـانـون و نـظـم اسـت ، و ديـگـر ايـنـكـه هدف آفرينش هدف حقى بوده است و البته اين دو تفسير با هم منافات ندارند.
تعبير به (لقاء ربهم ) همانگونه كه بارها گفته ايم اشاره به قيامت و رستاخيز
است كه در آنجا حجابها كنار مى رود و انسان با شهود باطنى خدا را به عظمت مى شناسد.
و از آنـجـا كـه تـعـبـيـرهـا بـه اجـل مـسـمـى بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه بـه هـر حـال زنـدگـى ايـن جـهان دوام بقائى ندارد و اين هشدارى است به همه دنياپرستان در آيه بـعـد چـنـيـن اضـافه مى كند (آيا آنها سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا كشيده شد) (اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ).
(هـمـانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند و بيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند) (كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها).
(و پيامبران آنها با دلائل آشكار به سوى آنها آمدند) (و جائتهم رسلهم بالبينات ).
امـا آنها خيره سرى كردند، و در برابر حق تسليم نشدند و به مجازات دردناك الهى مبتلا گشتند.
(خـداونـد بـه آنها هرگز ستم نكرد، ولى آنها به خويشتن ظلم و ستم مى كردند) (و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
در واقـع قـرآن اشـاره بـه اقـوامـى مـى كند كه نسبت به مشركان معاصر پيامبر برترى چـشـمـگيرى از نظر قدرت و نيروى جسمى و مالى داشتند، و سرنوشت دردناك آنها را درس عبرتى براى اينها قرار مى دهد.
جـمـله اثـاروا الارض (زمـين را زير و رو كردند) ممكن است اشاره به شخم كردن زمين براى زراعت و درختكارى ، يا كندن نهرها و قناتها، و يا بيرون آوردن شالوده عمارتهاى بزرگ و يا همه اينها باشد، چرا كه جمله (اثاروا الارض ) مفهوم
وسـيـعـى دارد كـه تـمـام ايـن امـور را كـه مـقـدمـه عـمـران و آبـادى اسـت شامل مى شود.
و از آنـجـا كـه در دنياى آن روز بيشترين قدرت در دست كسانى بود كه از نظر كشاورزى پـيـشـرفـتـه تر بودند و از نظر ساختن عمارتها، ترقى چشمگيرى داشتند، برترى اين اقوام را نسبت به مشركان مكه كه قدرتشان از اين نظر بسيار محدود بود روشن مى سازد.
امـا آنـهـا بـا اينهمه توانائى هنگامى كه آيات الهى را انكار، و پيامبران را تكذيب كردند قدرت فرار از چنگال مجازات نداشتند شما چگونه مى توانيد فرار كنيد؟!
و اين مجازاتهاى دردناك و محصول اعمال و فرآورده دست خود آنها بود آنها بودند كه بر خويشتن ظلم كردند و خداوند هرگز ظلم و ستمى بر كسى روا نمى دارد.
آخـرين آيه مورد بحث آخرين مرحله كفر آنها را بيان مى كند و مى گويد: (سپس سرانجام كـسـانـى كـه اعـمـال بـد انـجام دادند بجائى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند، و از آن بـدتـر بـه استهزاء و مسخره كردن آن برخاستند) (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السؤ ى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزئون ).
آرى گـنـاه و آلودگـى هـمـچـون بـيمارى خوره به جان انسان مى افتد، و روح ايمان را مى خورد و از بين مى برد، و كار به جائى مى رسد كه سر از تكذيب آيات الهى در مى آورد، و از آن هـم فـراتـر مـى رود، و او را بـه اسـتـهزاء و سخريه پيامبران و آيات الهى وامى دارد، و بـه مـرحـله اى مـى رسـد كـه ديـگـر هـيـچ وعـظ و اندرز و انذارى مؤ ثر نيست و جز تازيانه عذاب دردناك الهى راهى باقى نمى ماند!
يك نگاه به صفحات تاريخ زندگى بسيارى از ياغيان و جانيان نشان مى دهد كه آنها در آغـاز كـار چـنـيـن نـبـودنـد حداقل نور ضعيفى از ايمان در قلب آنها مى تابيد ولى ارتكاب گـنـاهـان پـيدرپى سبب شد كه روز به روز از ايمان و تقوا فاصله بگيرند و سرانجام به آخرين مرحله كفر برسند.
در خـطـبـه مـعـروف حـضـرت زيـنـب شـيـر زن كـربـلا (عـليـهـاالسـلام ) كـه در شـام در مقابل يزيد ايراد فرمود نيز اين آيه با همان برداشتى كه در بالا گفتيم آمده است .
زيـرا آن حـضـرت هـنـگـامـى كه ديد يزيد با گفتن كلمات كفرآميز و اشعار معروف (لعبت هاشم بالملك ...) كه بيانگر عدم ايمان او به اساس اسلام بود همه چيز را به سخريه گرفته ، بعد از حمد الهى و درود بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين فرمود:
صـدق الله كـذلك يـقـول ثـم كـان عـاقـبـة الذين اساؤ ا السؤ ى ان كذبوا بايات الله و كانوابها يستهزئون ...
يـعـنـى اگر تو امروز با اين اشعار كفرآميز اسلام و ايمان را انكار مى كنى و به نياكان مـشـركـت كـه در جـنـگ بـدر بـه دسـت مـسـلمـانـان كشته شدند مى گوئى اى كاش بوديد و انتقامگيرى مرا از خاندان بنى هاشم مى ديديد، جاى تعجب نيست اين همان چيزى است كه خدا فـرمـوده كه مجرمان سرانجام آيات ما را تكذيب مى كنند... و در اين زمينه مطالب فراوانى فرمود (براى توضيح بيشتر به جلد 45 بحار الانوار صفحه 157 مراجعه فرمائيد.
آيه و ترجمه
الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ثم إ ليه ترجعون (11)
و يوم تقوم الساعة يبلس المجرمون (12)
و لم يكن لهم من شركائهم شفعؤ ا و كانوا بشركائهم كفرين (13)
و يوم تقوم الساعة يومئذ يتفرقون (14)
فأ ما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فهم فى روضة يحبرون (15)
و اءما الذين كفروا و كذبوا بايتنا و لقاى الاخرة فأ ولئك فى العذاب محضرون (16)
|
ترجمه :
11 - خـداونـد آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را تجديد مى نمايد، سپس به سوى او باز مى گرديد.
12 - آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند.
13 - و بـراى آنـهـا شـفـيعانى از معبودانشان نخواهد بود و نسبت به معبودهائى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند.
14 - آن روز كه قيامت بر پا مى گردد (مردم ) از هم جدا مى شوند.
15 - امـا آنـهـا كـه ايـمـان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغى از بهشت شاد و مسرور خواهند بود.
16 - و اما آنها كه به آيات ما و لقاى آخرت كافر شدند در عذاب الهى احضار مى شوند.
تفسير :
سـرنـوشـت مـجـرمـان در قـيامت در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگانى به ميان آمد كه آيات خدا را به باد مسخره مى گرفتند، و در آيات مورد بحث با بيان گوشه اى از مباحث مـعـاد و سـرنـوشـت مـجـرمـان در قـيـامـت بـحـثـهـائى را كـه قـبـل از ايـن در بـاره مـعـاد در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد تكميل مى كند.
نـخـست مى فرمايد: (خداوند آفرينش را آغاز نموده سپس اعاده مى كند، و بعد به سوى او بازميگرديد) (الله يبدء الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون ).
در آيه يك استدلال كوتاه و پر معنى براى مساءله معاد بيان شده كه در آيات ديگر قرآن نـيـز بـه عـبـارات ديـگـرى تـكـرار گـرديـده است ، و آن اينكه : همان كسى كه قدرت بر آفـرينش نخستين داشت قدرت بر معاد هم دارد، و قانون عدالت و همچنين حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين آفرينش مجدد تحقق يابد.
جـمـله ثـم اليـه تـرجـعـون اشـاره بـه اين است كه بعد از زندگى قيامت همگى به سوى دادگاه پروردگار و پاداش و ثواب او باز مى گرديد، و از اين فراتر مؤ منانى كه در خط تكامل الهى قرار گرفته اند همچنان در تكامل خويش به سوى بى نهايت و به سوى ذات پاك پروردگار پيش مى روند.
آيه بعد وضع مجرمان را چنين مجسم مى كند: (آن روز كه قيامت بر پا
مـى شـود مـجـرمـان در نـومـيـدى و غـم و انـدوه فرو مى روند) (و يوم تقوم الساعة يبلس المجرمون ).
(يـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى غم و اندوهى است كه از شدت ياس و نوميدى دست مى دهد.
بـديـهى است اگر چيزى كه انسان از آن نااميد مى شود امرى ضرورى نباشد نوميديش مهم نـيست ، اما غم و اندوه نشان مى دهد كه در اين موارد از يك امر ضرورى نوميد شده است ، لذا بعضى از مفسران ضرورى بودن را جزء ماده (ابلاس ) مى دادند.
(ابليس ) را نيز به همين مناسبت ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مايوس و غمناك شد.
به هر حال مـجـرمـان حـق دارنـد كـه در آن روز مـايـوس و غـمـنـاك شـونـد، چـرا كـه نـه ايـمـان و عـمـل صـالحـى بـا خـود بـه عـرصـه مـحـشـر آورده اند، نه يار و ياورى دارند و نه امكان بازگشت به دنيا و جبران گذشته وجود دارد.
لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (آنـها شفيعانى از معبودانشان ندارند) (و لم يكن لهم من شركائهم شفعاء).
هـمـان بـتـهـا و مـعـبـودهـاى سـاخـتـگـى كـه هـر وقـت از آنـهـا سـؤ ال مى شد چرا اينها را مى پرستيد؟ مى گفتند: هؤ لاء شفعائنا عند الله : (اينها شفيعان ما در پيشگاه خدايند) (سوره يونس آيه 18).
در آنـجـا مـى فـهـمند كه هيچ خاصيتى بر وجود اين معبودهاى تو خالى و بى ارزش مترتب نيست .
به همين جهت نسبت به معبودهائى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند
كافر مى شوند و از آنها تنفر و بيزارى مى جويند) (و كانوا بشركائهم كافرين ).
چرا كافر نشوند؟ با اينكه مى بينند اين معبودها نه تنها گرهى از كارشان نمى گشايند بـلكـه بـه گفته قرآن به تكذيب آنها برمى خيزند و مى گويند: پروردگارا! ما كانوا ايـانـا يـعـبـدون : (ايـنـهـا مـا را پـرسـتـش نـمـى كـردند) (بلكه هواى نفس خويش را مى پرستيدند) (آيه 63 سوره قصص ).
و از ايـن بـالاتـر ايـنـكـه ، مـعـبودان كمر دشمنى آنها را مى بندند چنانكه در آيه 6 سوره احقاف مى خوانيم : و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين : (هنگامى كـه مـردم (مـشـرك ) مـحـشـور مـى شوند معبودان دروغين دشمن آنان مى شوند و عبادت آنها را انكار مى كنند).
سـپس به گروه هاى مختلف مردم در آن روز اشاره كرده ، مى گويد: (روزى كه قيامت بر پا مى شود مردم از هم جدا مى گردند) (و يوم تقوم الساعة يومئذ يتفرقون ).
(گروهى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها در باغى از بهشت متنعم و شاد و مـسـرور خواهند بود، آنچنان كه آثار شادى در چهره هايشان هويدا مى گردد) (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضة يحبرون ).
(يـحـبـرون ) از مـاده (حـبر) (بر وزن قشر) به معنى اثر جالب و خوب است ، و به حـالت شـادى و سـرورى كه آثار آن در چهره ظاهر گردد نيز گفته مى شود و از آنجا كه قـلب بـهـشـتيان چنان مالامال از شادى و سرور است كه آثار آن در تمام وجودشان ظاهر مى گردد اين تعبير در مورد آنها به كار رفته .
(روضـة ) بـه مـعـنـى مـحـلى اسـت كـه آب و درخـت فـراوان دارد، لذا بـه باغهاى خرم و سرسبز (روضة ) اطلاق مى شود، و اگر مى بينيم در اينجا اين كلمه به -
صـورت نـكره آمده است براى تعظيم و بزرگداشت آن است ، يعنى در بهترين و برترين باغهاى زيبا و سرورانگيز بهشت غرق نعمت خواهند بود.
(و امـا آنـهـا كـه كـافـر شدند و آيات ما و لقاى آخرت را تكذيب كردند آنها براى عذاب الهـى احـضـار مى شوند) (و اما الذين كفروا باياتنا و لقاء الاخرة فاولئك فى العذاب محضرون ).
جـالب ايـنـكـه در مورد بهشتيان تعبير به (يحبرون ) آمده كه نشان رضايت همه جانبه آنـهـا اسـت ، ولى در بـاره دوزخـيـان بـه (مـحـضـرون ) تـعـبـيـر مـى كـنـد كـه دليـل بـر نـهـايـت كراهت و ناخوشايندى آنها است ، زيرا احضار كردن در مواردى اطلاق مى شود كه بر خلاف ميل باطنى انسان صورت مى گيرد.
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه : در مـورد بـهـشـتـيـان (ايـمـان ) و (عـمـل صـالح ) را هـر دو قـيد مى كند، در حالى كه در مورد دوزخيان تنها به عدم ايمان (انـكـار مـبـداء و مـعـاد) قـناعت نموده است ، اشاره به اينكه براى ورود در بهشت تنها ايمان كـافـى نـيـسـت ، عـمـل صـالح نـيـز لازم اسـت ، امـا بـراى دخول در دوزخ عدم ايمان كافى است هر چند گناهى از او سر نزده باشد، چرا كه كفر خود بزرگترين گناه است !.
نكته :
چرا يكى از نامهاى قيامت ساعة است
توجه به اين نكته نيز لازم است كه در بسيارى از آيات قرآن و از جمله در دو آيه از آيات مـورد بـحـث از قـيـام قـيـامت تعبير به (قيام ساعت ) شده است ، اين به خاطر آن است كه سـاعـة در اصـل به معنى جزئى از زمان يا لحظاتى زودگذر است ، و از آنجا كه از يكسو وقـوع رسـتـاخـيـز بـه صـورت ناگهانى و برق آسا است ، و از سوى ديگر به مقتضاى (سريع الحساب ) بودن خداوند، حساب بندگان را در
آن روز بـه سـرعـت مـى رسـد، ايـن تـعـبـيـر در مـورد قـيـامـت به كار رفته تا مردم موقعيت رستاخيز را همواره در نظر داشته باشند.
(ابـن منظور) در (لسان العرب ) مى گويد: (ساعة ) اسم براى زمانى است كه صـيـحـه پـايان جهان زده مى شود، و همگى ناگهان مى ميرند، و نيز نام براى وقتى است كـه مـردم در قـيـامـت بـرانـگـيـخـته مى شوند، اين نام از آن جهت براى پايان جهان و وقوع رستاخيز انتخاب شده كه در صيحه نخستين كه خداوند در آيه ان كانت الا صيحة واحده فاذا هم خامدون اشاره كرده بطور ناگهانى همگى مى ميرند (و در نفخه دوم ناگهان همه بپا مى خيزند و قيامت بر پا مى شود).
(زبـيـدى ) در (تـاج العـروس ) از بـعـضـى نقل مى كند كه (ساعة ) سه گونه است :
(ساعت كبرى ) روز رستاخيز و زنده شدن مردم براى حساب .
و (سـاعـت وسـطـى ) روز مـرگ نـاگـهانى اهل يك زمان (به مجازاتهاى الهى و عذابهاى استيصال ).
و (ساعت صغرى ) روز مرگ هر انسانى .
آيه و ترجمه
فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون (17)
و له الحمد فى السموت و الا رض و عشيا و حين تظهرون (18)
يـخـرج الحـى مـن المـيـت و يـخـرج المـيـت مـن الحـى و يـحـى الا رض بـعـد مـوتـهـا و كذلك تخرجون (19)
|
ترجمه :
17 - منزه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و صبح مى كنيد.
18 - و حمد و ستايش مخصوص اوست در آسمان و زمين ، و تسبيح و تنزيه براى اوست به هنگام عصر و هنگامى كه ظهر مى كنيد.
19 - او زنـده را از مـرده خـارج مـى كـند، و مرده را از زنده ، و زمين را بعد از مرگ حيات مى بخشد، و به همين گونه روز قيامت برانگيخته مى شويد!
تفسير :
تسبيح و حمد در همه حال براى خدا است
بـعـد از بـحثهاى فراوانى كه در آيات گذشته در مورد مبدء و معاد و بخشى از پاداش مؤ مـنـان و كـيـفـر مـشـركـان آمـد، در آيـات مورد بحث به تسبيح و حمد پروردگار و تنزيه و تقديس او از هرگونه شرك و نقص و عيب پرداخته مى فرمايد: تسبيح و تنزيه از آن خدا اسـت بـه هـنگامى كه شام مى كنيد و هنگامى كه صبح مى كنيد (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون )
(و حمد و ستايش مخصوص ذات پاك او است در آسمان و زمين ، و منزه است به هنگام عصر، و هـنـگـامـى كـه وارد ظـهـر مـى شويد) (و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حتى تظهرون ).
به اين ترتيب در اين دو آيه چهار وقت براى تسبيح پروردگار بيان شده : آغاز شب (حين تمسون ).
طلوع صبح (و حين تصبحون ).
عصرگاهان (و عشيا).
و به هنگام زوال ظهر (و حين تظهرون ).
امـا (حـمـد) از نـظـر مـكـان تـعـمـيـم يـافـتـه و پـهـنـه آسـمـان و زمـيـن را شامل شده است .
ذكر اين چهار وقت در آيات فوق ممكن است كنايه از دوام و هميشگى تسبيح باشد، چنانكه در فارسى مى گوئيم هر صبح و شام از فلان كس مراقبت كن (يعنى هميشه و در هر زمان ).
ايـن احـتـمـال نـيـز از نـاحيه بعضى از مفسران اظهار شده است كه اوقات چهار گانه فوق اشاره به وقتهاى نماز است ، ولى اين سؤ ال را پاسخ نگفته اند كه چرا بجاى پنج وقت تنها از چهار وقت سخن گفته است (و از وقت عشا سخنى به ميان نيامده ).
ولى ممكن است پاسخ داده شود كه چون وقت نماز مغرب و عشاء نسبتا به هم نزديك است ، و فاصله ميان آن دو در حدود يك الى يك ساعت و نيم مى باشد هر دو يكجا آمده است ، در حالى كه فاصله وقت فضيلت ظهر و عصر نسبتا زياد و چند ساعت است .
اما اگر تسبيح و حمد را به معنى وسيع كلمه در آيات فوق بگيريم محدود
به نمازهاى پنجگانه نخواهد شد، هر چند اين نمازها از مصداقهاى روشن آن است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله هاى (سبحان الله ) (وله الحمد) مى تواند انشاء تسبيح و حمدى از ناحيه خداوند باشد، همانگونه كه در آيه 14 سوره مؤ منون مى فرمايد (فتبارك الله احسن الخالقين ): (جاويد و پر بركت است خداوندى كه بهترين خالقها است ).
و مـمكن است اين حمد و تسبيح به معنى امر باشد، يعنى او را تسبيح و حمد گوئيد (سبحوه و احـمـدوا له ) و اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد كه آيات فوق دستورى باشد به هـمـه بـنـدگـان كـه بـراى زدودن آثـار شـرك و گـنـاه از دل و جان ، هر صبح و شام ، و هر ظهر و عصر، حمد و تسبيح خدا گويند، به وسيله نماز و غير نماز.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : (هر كس دو آيـه فـوق و آيـه مـا بـعـد از آن را صـبـحگاهان بخواند آنچه را در روز از او فوت مى گردد جبران خواهد كرد، و هر كس آن را در آغاز شب بخواند آنچه را در شب از او فوت شود جبران خواهد كرد).
در آيـه بـعـد بـاز بـه مـساءله معاد بازميگردد، و از طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد: (خداوند همواره زنده را از مرده ، و مرده را از زنده خارج مى كند، و زمين را بـعـد از مرگ حيات مى بخشد، و همينگونه روز قيامت مبعوث و خارج مى شويد) (يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و يحيى الارض بعد موتها و كذلك تخرجون ).
يـعـنـى (صـحـنه معاد) و (صحنه پايان دنيا) كه يكى خروج (حّى از ميت ) است و ديگرى (ميت از حّى ) مرتبا در برابر چشم شما تكرار مى شود، بنابراين
چـه جـاى تـعـجـب كه در پايان جهان همه موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همه انسانها به زندگى جديدى بازگردند؟!
امّا (خروج حّى از ميت ) در مورد زمينهاى مرده كه بارها در قرآن براى مساءله معاد روى آن تكيه شده ، براى همه روشن است كه در فصل زمستان زمين به صورت مرده درمى آيد، نه گـيـاهـى از آن مـى رويـد، نـه گـلى مـى خـنـدد، و نـه شـكـوفـهـاى مـى شـكـفـد، امـا در فـصـل بـهـار بـا تعادل هوا و فرو ريختن قطرات حياتبخش باران جنبشى در زمين پيدا مى شود، همه جا گياهان مى رويند، گلها مى خندند و شكوفه ها بر شاخها آشكار مى شوند، و اين صحنه معاد است كه در اين جهان مى بينيم .
و اما در مورد خارج ساختن مرده از زنده آنهم چيز پوشيده و پنهانى نيست دائما در سطح كره زمـيـن درخـتـانـى مـى مـيـرنـد و بـه چـوب خـشـكـيـدهـاى تـبـديـل مـى شـونـد انـسـانـهـا و حـيـوانـات حـيـات خـود را از دسـت داده و بـه جسد بيجانى مبدل مى گردند.
و اما در مورد (بيرون آمدن موجود زنده از مرده ) بعضى از مفسران آن را به خروج انسان و حـيـوان از نطفه تفسير كرده اند و بعضى به تولد مؤ من از كافر و بعضى به بيدار شدن خفتگان .
ولى ظاهر اين است كه معنى اصلى آيه هيچكدام از اين معانى نيست ، چرا كه نطفه خود موجود زنـده اى اسـت ، و مـسـاءله ايـمـان و كفر نيز جزء بطون آيه است نه ظاهر آيه ، و موضوع خواب و بيدارى جنبه مجازى دارد زيرا حيات و مرگ حقيقى نيست .
ظـاهـر آيـه ايـن اسـت كه خداوند همواره موجودات زنده را از موجودات مرده خارج مى سازد، و موجودات بى جان را مبدل به جاندار مى كند.
گـرچـه طـبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمايشهاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده نشده است كه موجودات زنده از موجودات بيجان
تـولد يـابند، بلكه همواره موجودات زنده از تخم يا بذر يا نطفه موجودات زنده ديگرى مـتولد مى شوند، ولى مسلما در آغاز كه اين كره خاكى يك پارچه آتش بود، موجود زندهاى وجـود نـداشـت ، بـعـدا در شـرائط خـاصـى كـه عـلم هنوز آن را به درستى كشف نكرده است مـوجـودات زنـده از مـواد بيجان با يك جهش بزرگ متولد شدند، اما اين موضوع در شرائط فـعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود (البته شايد در اعماق اقيانوسها در پارهاى از شرائط هم اكنون نيز اين جهش بزرگ صورت پذيرد).
امـا آنـچـه بـراى مـا مـحـسـوس و كـامـلا قـابـل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده مى شوند و لباس حيات در تن مى پوشانند، آب و غذائى كه ما مى خوريم موجود زندهاى نيست ، اما جزء بدن مـا كـه شـد تـبـديل به يك موجود زنده مى شود، و سلولهاى تازهاى بر سلولهاى بدن ما افـزوده مـى گـردد چـنـانـكـه طـفـل شـيـرخـوار از هـمـيـن راه بـه جـوان نيرومند قوى پيكرى تبديل مى گردد.
آيا اين خارج كردن زندگى از دل مرگ ، و حى از ميت نيست ؟!
بـنـابـرايـن مـى تـوان گـفـت : دائمـا در نـظـام عـالم طـبـيـعـت زنـدگـى از دل مـرگ و مـرگ از دل زنـدگـى بـيـرون مـى آيـد بـه هـمـيـن دليل خدائى كه آفريننده طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد.
البـتـه - همانگونه كه گفتيم - آيه فوق از نظر بعد معنوى نيز تفسيرهاى ديگرى دارد، از جـمـله تـولد مـؤ مـن از كـافـر، و كـافـر از مـؤ مـن ، عـالم از جـاهـل ، و جاهل از عالم ، صالح از مفسد، و مفسد از صالح است ، همانگونه كه در بعضى از روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .
اين معانى ممكن است از بطون آيه باشد، چرا كه مى دانيم آيات قرآن ظاهر و باطنى دارد، و نيز ممكن است مرگ و حيات معنى جامع و وسيعى داشته
باشد كه هم جنبه مادى و هم جنبه معنوى را شامل شود.
در روايـتـى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در تفسير آيه يحيى الارض بعد موتها چـنـيـن آمـده اسـت : ليـس يـحـيـيـهـا بـالقـطـر و لكـن يـبـعـث الله رجـالا فـيـحـيـون العـدل فتحى الارض لاحياء العدل ، و لاقامة العدل فيه انفع فى الارض من القطر اربعين صباحا: (منظور اين نيست كه خداوند زمين را به وسيله باران زنده مى كند، بلكه مردانى را بـرمـى انـگـيـزد كـه اصـول عـدالت را احيا كنند، و زمين با احياى عدالت زنده مى شود، (بدانيد) اقامه عدل در زمين از چهل روز باران نافعتر است ).
روشـن اسـت ايـنـكـه امـام (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد مـنـظـور نـزول بـاران نـيست نفى انحصار است ، يعنى آيه را منحصرا نبايد به باران تفسير كرد چرا كه احياى معنوى زمين به عدالت از نزول باران نيز پراهميت تر است .
آيه و ترجمه
و من ءاياته اءن خلقكم من تراب ثم إ ذا اءنتم بشر تنتشرون (20)
و مـن ءايـاتـه اءن خـلق لكـم مـن اءنـفـسـكـم اءزوجـا لتـسـكـنـوا إ ليـهـا و جعل بينكم مودة و رحمة إ ن فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (21)
و مـن ءايـاتـه خـلق السموآت و الا رض و اختلاف اءلسنتكم و اءلوانكم إ ن فى ذلك لايات للعالمين (22)
|
ترجمه :
20 - از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس انسانهائى شديد و در روى زمين انتشار يافتيد.
21 - و از نـشـانـه هـاى او ايـنكه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد، تا در كنار آنـهـا آرامـش يـابـيـد، و در مـيـانـتـان مـودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه هائى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.
22 - و از آيـات او آفـريـنـش آسـمـانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست ، در اين نشانه هائى است براى عالمان .
تفسير :
آيات خدا در آفاق و انفس !
ايـن آيـات و قـسـمـتـى از آيـات بـعـد نـكـات جـالبـى از دلائل تـوحـيـد و نـشـانـه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده ، و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد
و مـى تـوان گـفـت رويـهـمـرفـتـه بـخـش مـهـمـى از آيـات تـوحـيـدى قـرآن را هـمـيـن آيـات تشكيل مى دهد.
ايـن آيـات كـه هـمـه بـا تـعـبـيـر مـن آياته (يكى از نشانه هاى خدا...) آغاز مى شود و آهنگ مـخـصـوص و لحـن گـيـرا و جـذاب و تـعـبـيـرات مـؤ ثـر و عـمـيـقـى دارد مـجـموعا از هفت آيه تشكيل شده كه شش آيه آن پشت سر هم و يك آيه جداگانه است (آيه 46 همين سوره ).
ايـن هـفـت آيـه تـقسيم بندى جالبى از نظر آيات آفاقى و انفسى دارد، به طورى كه سه آيـه در بـاره آيـات انـفـسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان ) و سه آيه در باره آيات آفـاقـى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بيرون وجود انسان ) و يك آيه از آيات انفسى و هم از آيات آفاقى سخن مى گويد.
قابل توجه اينكه آياتى كه با اين جمله شروع مى شود در قرآن يازده آيه بيش نيست كه هـفت آيه آن در همين سوره روم است ، و دو آيه در سوره فصلت (آيه 37 و 39) و دو آيه در سـوره شـورى اسـت (آيـه 29 و 32) و مـجـمـوع ايـن يـازده آيـه حـقـا يـك دوره كامل توحيد است .
ذكـر ايـن نـكـتـه را قـبل از ورود در تفسير آيات نيز لازم مى دانيم كه آنچه را قرآن در اين آيـات بـه آن اشـاره مـى كـنـد گـرچـه مـسـائلى اسـت كـه در بـدو نـظـر بـراى عـموم مردم قـابـل درك و تـشخيص است ، ولى با پيشرفت علم و دانش بشرى همواره نكته هاى تازهاى در زمـيـنـه آن بـراى دانـشـمـندان آشكار مى شود كه به قسمتى از آن در لابلاى تفسير اين آيات اشاره خواهيم كرد.
قـرآن در ايـنجا نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر او است مى رود و مى گويد: (يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس شما انـسـانـهائى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد) (و من آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون ).
در ايـن آيه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده : يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد، يا آفرينش همه انسانها از خاك چرا كـه مـواد غـذائى تشكيل دهنده وجود انسان همه ، مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود.
ديگر تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است كه اگر ويژگى گـسـتـرش در آدم آفـريـده نـشـده بـود بـه زودى از مـيـان مـى رفـت و نسل او برچيده مى شد.
راسـتـى خـاك كـجـا و انـسـانى با اين ظرافت كجا؟ اگر پرده هاى ظريف چشم كه از برگ گل هم لطيفتر و حساستر و ظريفتر است ، همچنين سلولهاى فوقالعاده حساس و ظريف مغز را در كنار خاك بگذاريم و با هم مقايسه كنيم آنگاه مى فهميم كه آفريدگار جهان چه قدرت عـجـيـبـى بـه كـار گـرفـتـه كـه از آن ماده تيره كم ارزش چنين دستگاه هاى ظريف و دقيق و پرارزشى را به وجود آورده است ؟.
خاك نه نور دارد، نه حرارت ، نه زيبائى و نه طراوت ، و نه حس و نه حركت ولى در عين حال خمير مايه انسانى شده است داراى همه اين صفات ، آن كس كه از چنين موجود مردهاى كه كـم ارزشـتـريـن مـوجـودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بيافريند شايسته هـرگـونـه ستايش بر اين قدرت و علم و دانش بيحساب است (تبارك الله احسن الخالقين ).
اين تعبير ضمنا بيانگر اين واقعيت است كه در ميان انسانها تفاوتى نيست و ريشه همه به يكجا بازميگردد، همگى پيوند ناگسستنى با خاك دارند و طبعا سرانجام نيز همه به همان خاك بازمى گردند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكه كلمه (اذا) در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به كار مى رود، ذكر اين تعبير در اينجا ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند
آنـچـنـان قـدرت تـكـثـيـر مـثـل بـه آدم داد كـه در مـدتـى كـوتـاه نـاگـهـان نسل او در سراسر زمين منتشر شد و جامعه متشكل انسانى را به وجود آورد.
دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قـرار دارد مـطـرح كرده مى فرمايد: (ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان هـمـسـرانـى براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد) (و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها).
و از آنـجـا كـه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسانها عموما، نياز بـه يـك جـاذبـه و كـشـش قـلبـى و روحـانـى دارد بـه دنـبـال آن اضـافـه مـى كـنـد: (و در مـيـان شـمـا مـودت و رحـمـت آفـريـد) (و جعل بينكم مودة و رحمه ).
و در پـايـان آيه براى تاءكيد بيشتر مى فرمايد: (در اين امور نشانه هائى است براى افرادى كه تفكر مى كنند) (ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ).
جـالب ايـنـكـه قـرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است ، و با تعبير پر معنى (لتسكنوا) مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است .
بـه راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.
ايـن آرامـش از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كـه ايـن دو جـنـس مكمل يكديگر و مايه شكوفائى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بـدون ديـگـرى نـاقـص اسـت ، و طـبـيـعـى اسـت كـه مـيـان يـك مـوجـود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.
و از ايـنـجـا مـى تـوان نـتـيـجـه گـرفـت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده (مگر آنكه
به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).
به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است ، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى .
بـيـمـاريـهـائى كـه بـه خـاطـر تـرك ازدواج بـراى جـسـم انـسـان پـيـش مـى آيـد قابل انكار نيست .
همچنين عدم تعادل روحى و ناآراميهاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است .
از نظر اجتماعى افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آنها بيشتر سرميزند.
هـنـگـامـى كـه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تـازهـاى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيشترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج .
و امـّا مـسـاءله (مـودت ) و (رحـمت ) در حقيقت (ملاط) و (چسب ) مصالح ساختمانى جـامـعـه انـسـانـى اسـت ، چـرا كـه جـامـعـه از فـرد فـرد انـسـانـهـا تـشـكـيـل شـده هـمـچـون سـاخـتـمـان عـظـيـم و پـرشـكـوهـى كـه از آجـرهـا و قـطـعات سنگها تشكيل مى گردد.
اگـر ايـن افـراد پـراكنده ، و آن اجزاء مختلف ، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند (جامعه ) يا(ساختمانى ) به وجود نخواهد آمد.
آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است .
فرق ميان (مودت ) و (رحمت ) ممكن است از جهات مختلفى باشد:
1 - (مودت ) انگيزه ارتباط در آغاز كار است ، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد (رحمت ) جاى
آن را مى گيرد.
2 - (مـودت ) در مـورد بـزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه رحمت پرورش مى يابند.
3 - (مـودت ) غـالبـا جـنـبـه مـتـقـابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است ، زيرا بـراى بـقـاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و (رحمت ) دارد.
البـتـه آيـه مـودت و رحـمـت را مـيـان دو هـمـسـر بـيـان مـى كـنـد ولى ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه تعبير (بينكم ) اشاره به همه انسانها باشد، كه دو همسر يـكـى از مـصـاديـق بـارز آن مـحـسـوب مـى شـونـد، زيـرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زنـدگـى در كـل جـامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى مودت و رحمت امكانپذير نيست ، و از مـيـان رفـتـن ايـن دو پـيـونـد، و حـتى ضعف و كمبود آن ، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـعـجـونـى از آيـات آفـاقى و انفسى است : نخست به مساءله خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده مى گويد: (از نشانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است ) (و من آياته خلق السموات و الارض ).
آسـمـانـها با آنهمه كرات ، با آنهمه منظومه ها و كهكشانها، آسمانهائى كه انديشه بلند پرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازهاى از عظمتش آشكار مى گردد.
يـك روز بـود كـه انـسـان كـواكب آسمان را همين تعدادى مى دانست كه با چشم ديده مى شود (دانـشـمـنـدان آنـچه را با چشم غير مسلح ديده مى شود حدود پنج الى ششهزار احصاء كرده اند).
اما هر قدر تلسكوپهاى قويتر و عظيمترى ساخته شد عظمت و كثرت ستارگان
آسـمـان فـزونـتـر گـرديـد، تـا آنـجـا كـه امروز معتقدند تنها كهكشان ما كه يكى از انبوه كهكشانهاى آسمان است بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند كه در همه كهكشانها كه تعداد آنها بر هيچكس روشن نيست چقدر ستاره وجود دارد.
هـمـچـنـيـن هـر قـدر عـلوم طـبيعى ، زمينشناسى ، گياهشناسى ، حيوانشناسى و علم تشريح و فـيـزيـولوژى و روانشناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند عجائب تازهاى درباره آفرينش زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خدا است .
سـپـس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد: (اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است )! (و اختلاف السنتكم و الوانكم ).
بـى شـك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز هـمـه انـسـانـها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زنـدگـى آنها بهم ميريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه ، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس ، و ميزبان از مـهـمـان ، دوسـت از دشـمـن شـنـاخـتـه نـمـى شـود و چـه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى اين مساءله در مورد برادران دوقلو كه از هر نـظـر شـبـاهـت با هم دارند پيش مى آيد و چه مشكلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مـى دهـد تـا آنـجـا كـه شـنـيـده ايـم گـاهـى يـكـى از بـرادران دو قـلوى هـمـرنـگ و هم شـكـل ، بـيـمـار بـوده و مادر دارو را به ديگرى داده است ! لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است .
بـه گـفـتـه (فخر رازى ) در ذيل آيه مورد بحث ، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بـايـد از طـريـق چـشـم حاصل شود يا به وسيله (گوش )، خداوند براى تشخيص چشم رنـگـهـا و صـورتـهـا و شكلها را مختلف آفريده ، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهـنـگـهاى صدا را ايجاد كرده است ، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كـرد كـه از نـظـر چـهـره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است .
البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند - كه اخـتـلاف السـنـه بـه مـعـنـى اخـتلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد.
ولى مـى تـوان مـعـنـى وسـيـعـى از كـلمـه (اخـتـلاف ) اسـتـفـاده كـرد كـه شـامـل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است .
(فـريد وجدى ) در دائرة المعارف خود از قول (نيوتن ) دانشمند معروف غربى چنين نـقـل مـى كـنـد كه مى گويد: (درباره آفريدگار جهان و خداوند هرگز شك نكنيد، زيرا مـعـقـول نـيـسـت ضـرورت و عـلت و معلول فاقد شعور به تنهائى رهبر وجود باشد، چون ضـرورت كـور و يـكـسـان در هـر مـكـان و هـر زمـان متصور نيست كه اينهمه كائنات متنوع و مـوجـودات رنـگـارنـگ از او صادر گردد، و ممكن نيست كه وجود با نظام و ترتيب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغييرات زمان و مكان ظاهر گردد، بلكه همه اين امور حتما بايد از مبدئى سرچشمه گرفته باشد
كه داراى علم و حكمت و اراده است ).
قـرآن در پـايـان آيـه فـوق مـى گـويـد: (در ايـن امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان ) (ان فى ذالك لايات للعالمين ).
چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.
آيه و ترجمه
مـن ءايـاتـه مـنـامـكـم بـالليـل و النـهـار و ابـتـغـاؤ كم من فضله إ ن فى ذلك لايات لقوم يسمعون (23)
و مـن ءايـاتـه يـريـكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السماء ماء فيحى به الا رض بعد موتها إ ن فى ذلك لايات لقوم يعقلون (24)
و مـن ءايـاتـه اءن تـقـوم السـمـاء و الا رض بأ مره ثم إ ذاد عاكم دعوة من الا رض إ ذا اءنتم تخرجون (25)
|
ترجمه :
23 - و از نـشـانـه هاى او خواب شما در شب و روز است ، و تلاش و كوششتان براى بهره گـيـرى از فـضـل پروردگار (و تامين معاش ) در اين امور نشانه هائى است براى آنها كه گوش شنوا دارند!
24 - و از آيـات او ايـن اسـت كـه بـرق (و رعد) را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس اسـت و هـم امـيـد (تـرس از صـاعـقـه ، و امـيـد بـه نزول باران ) و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده مى كند، در اين نشانه هائى است براى جمعيتى كه عقل خود را به كار مى گيرند.
25 - و از آيـات او ايـن است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست سپس هنگامى كه شما را (در قيامت ) از زمين فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شويد (و در صحنه محشر حضور مى يابيد).
تفسير :
باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون
بـه دنـبـال بـحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس ، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد.
نـخـسـت پـديـده خـواب را بـه عـنـوان يـك پـديـده مهم آفرينش و نمودارى از نظام حكيمانه آفريننده آن مورد توجه قرار داده مى گويد:
(از آيـات او خـواب شـمـا در شـب و روز اسـت ، و نـيـز تـلاش و كـوشش شما براى بهره گـيـرى از فـضـل پـروردگـار و تـامـيـن نـيـازمـنـديـهـاى زنـدگـى ) (و مـن آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاءكم من فضله ).
و در پايان مى افزايد: (در اين امور آيات و نشانه هائى است براى آنها كه گوش شنوا دارند) (ان فى ذلك لايات لقوم يسمعون ).
ايـن حـقـيقت بر هيچ كس پوشيده نيست كه همه موجودات زنده براى تجديد نيرو و به دست آوردن آمـادگـى لازم بـراى ادامه كار و فعاليت نياز به استراحت دارند، استراحتى كه به طـور الزامـى به سراغ آنها بيايد، و حتى افراد پر تلاش و يا حريص را ناگزير به انجام آن سازد.
چـه عـاملى براى وصول به اين هدف بهتر از خواب تصور مى شود كه الزاما به سراغ انـسـان مـى آيـد و او را وادار مـى كـنـد كـه تـمـام فـعـاليـتـهـاى جـسـمـانى و بخش مهمى از فـعـاليـتـهاى فكرى و مغزى خويش را تعطيل كند، تنها دستگاه هائى از جسم همانند قلب و ريه و بخشى از فعاليتهاى مغزى كه براى ادامه حيات لازم است به كار خود ادامه مى دهند آنهم بسيار آرام و آهسته .
ايـن مـوهـبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود، و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است
آرامش و رفع خستگى حاصل گردد، و انسان حيات و نشاط و نيروى تازهاى پيدا كند.
مـسـلمـا اگـر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد، و بسيار زود پـيـرى و شـكـسـتـگـى بـه سـراغ او مـى آمـد، بـه هـمـيـن دليل خواب متناسب و آرام ، راز سلامت ، و طول عمر، و دوام نشاط جوانى است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه اولا خـواب را قـبـل از (ابـتـغـاء فـضـل اللّه ) كـه در آيات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده ، اشاره به ايـنـكـه پـايـه اى بـراى آن مـحـسـوب مـى شـود، چـرا كـه بـدون خـواب كـافـى (ابتغاء فـضل اللّه ) مشكل است . (ثانيا) درست است كه خواب معمولا در شب است و تلاش معاش در روز، امـا چـنـان نـيـست كه انسان نتواند اين برنامه را به هنگام لزوم تغيير دهد، بلكه خـداونـد انـسـان را چـنـان آفـريـده كـه مـى تواند برنامه خواب خود را تغيير داده ، و بر ضـرورتـهـا و نـيـازهـا مـنـطـبـق سـازد، تـعـبـيـر بـه (مـنـامـكـم بالليل و النهار) (خواب شما در شب و روز) گويا اشاره به همين نكته است .
بـدون شـك بـرنـامـه اصـلى خـواب مـربـوط بـه شب است ، و شب به خاطر آرامشى كه از تـاريـكـى پـديـد مـى آيـد اولويـت خاصى در اين مورد دارد، اما گاه شرائطى در زندگى انـسـان پـيـدا مى شود كه مثلا مجبور مى شود شبانه سفر كند و روز استراحت نمايد، اگر برنامه تنظيم خواب در اختيار انسان نبود چه مشكلى پيش مى آمد؟ اهميت اين مطلب مخصوصا در عصر ما كه بسيارى از مؤ سسات صنعتى و پزشكى و درمانى مجبورند بطور مداوم در تـمـام شـبـانـه روز كار كنند و تعطيل برنامه هاى آنها ممكن نيست ، و لذا كارگران در سه نوبت به كار مى پردازند، از هر زمان ديگرى روشنتر است .
نـيـاز جـسـم و روح انـسـان بـه خـواب بـه انـدازهـاى زيـاد اسـت كـه تـوانـائى و تحمل انسان در برابر بيخوابى بسيار كم است و از چند شبانه روز تجاوز نمى كند،
به همين جهت جلوگيرى از خواب هميشه به عنوان يكى از دردناكترين شكنجه ها نزد جباران و طاغوتيان شناخته شده است .
و نـيـز به همين دليل يكى از طرق درمان مؤ ثر بسيارى از بيماريها اين است كه بيمار را در خواب عميق فرو مى برند، و از اين راه توان و نيروى بيمار را افزايش مى دهند.
البـتـه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد مقدار معينى را به عنوان (مقدار خواب لازم ) براى عموم انـسـانـهـا تـعـيـيـن كـنـد، چـه ايـنـكـه ايـن امـر بـسـتـگـى بـه سـن و سـال و وضـع و مـوقـعـيـت اشخاص و چگونگى ساختمان روحى و جسمى آنها دارد، آنچه مهم اسـت ايـنـكـه (خـواب كـافـى ) مـقـدارى است كه انسان بعد از آن احساس كند از اين نظر اشباع شده است ، درست همانگونه كه در مورد آب و مقدار غذا احساس سيرى مى كند.
ايـن نـيـز قـابـل توجه است كه علاوه بر (طول ) زمان خواب ، عمق آن نيز اهميت ويژهاى دارد، اى بسا يك ساعت خواب عميق كار چند ساعت خواب سطحى را در بازسازى روح و جسم انسان انجام مى دهد.
البـتـه در آنـجـا كـه خـواب عـمـيق ممكن نباشد (نعاس ) (خواب خفيف ) هم يكى از نعمتهاى الهى است ، چنانكه در آيه 11 سوره انفال در مورد مجاهدان بدر از آن ياد شده ، چرا كه در ميدان جنگ خواب عميق نه امكان پذير است و نه مفيد و سودمند.
بـه هـر حـال نـعمت خواب ، و آرامش و آسايش ناشى از آن و نيز قدرت و نشاطى كه بعد از خـواب پـيـدا مـى شـود از نـعـمـتـهـائى اسـت كـه بـا هـيـچ بـيـانـى قابل توصيف نيست .
آيـه بـعـد كه پنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كند باز به سراغ آيات آفاقى مى رود، و مسئله باران و رعد و برق و حيات زمين را پس از مرگ
مـورد تـوجـه قـرار داده ، مـى گويد: (از نشانه هاى خدا اين است كه برق را كه هم مايه ترس است هم مايه اميد، به شما نشان مى دهد) (و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا).
(تـرس ) از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت (صاعقه ) در مى آيد و هر چـيـز را در حـوزه آن قـرار گـيـرد آتـش مـى زنـد و خـاكـسـتـر مـى كـنـد، و (اميد) از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد.
بـنـابـرايـن ، بـرق آسـمـان پـيـشـاهـنـگـى اسـت بـراى نـزول باران (علاوه بر فوائد گوناگون مهمى كه در اين برق نهفته شده و دانش امروز از آن پرده برداشته و ما در آغاز سوره رعد به آن اشاره كرديم ).
سـپـس مـى افـزايـد: (و از آسـمـان آبـى نـازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد) (و ينزل من السماء ماءا فيحيى به الارض بعد موتها).
زمـيـن خـشـك و سـوزانـى كـه بـوى مـرگ از تـمـام آن بـه مـشـام مـى رسـد بـعـد از نـزول چند باران حياتبخش آنچنان جان مى گيرد و زنده مى شود و آثار حيات به صورت گـلهـا و گـيـاهـان در آن نمايان مى گردد كه گاه باوركردنى نيست كه اين همان زمين مرده سابق است .
در پايان آيه به عنوان تاءكيد مى افزايد: (در اين امور آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ).
آنها هستند كه مى فهمند در اين برنامه حساب شده دست قدرتى در كار است كه آنرا رهبرى و هدايت مى كند و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد.
در آخرين آيه ، بحث از آيات آفاقى را در زمينه تدبير نظام آسمان و زمين و ثبات و بقاى آنـهـا ادامـه داده ، مـى فرمايد: (يكى ديگر از آيات عظمت حق اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپا است ) (و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره ).
يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه برپائى و ادامـه نـظام آنها نيز آيتى ديگر مى باشد، چه اينكه اين اجرام عظيم در گردش منظم خود احـتـيـاج بـه امـور زيـادى دارد كـه مـهـمـتـريـن آنـهـا مـحـاسـبـه پـيـچـيـده تعادل نيروى جاذبه و دافعه است .
پـروردگـار بـزرگ آنـچـنـان ايـن تـعـادل را سـامـان بـخـشـيـده كـه مـيـليـونـهـا سال بدون كمترين انحراف در مسير خود گردش مى كنند.
و بـه تـعـبـير ديگر آيه گذشته اشاره به (توحيد خلقت ) بود، و اين آيه اشاره به (توحيد ربوبيت و تدبير) است .
تـعـبـيـر بـه (قـيام ) و برپائى آسمان و زمين ، تعبير لطيفى است كه از حالات انسان گرفته شده ، چرا كه بهترين حالات انسان براى ادامه فعاليتها حالت قيام است كه قادر بر انجام همه حوائج خود مى باشد و تسلط كامل بر اطراف خويش دارد.
تعبير به (امر) در اينجا اشاره به نهايت قدرت پروردگار است كه براى ادامه حيات و نظم اين جهان پهناور تنها يك فرمان او كافى است .
و در پايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن (توحيد) براى معاد بحث را به اين مسئله مـنـتـقـل سـاخـتـه مى فرمايد: (سپس هنگامى كه شما را از زمين فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شويد) (ثم اذا دعاكم دعوة من الارض اذا انتم تخرجون ).
كـرارا در آيـات قرآن ديده ايم كه خداوند مساءله معاد را با تكيه بر نشانه هاى قدرت او در آسمان و زمين اثبات مى كند و آيه مورد بحث نيز يكى از آنها است .
تـعبير به (دعاكم ) (شما را فرا مى خواند) اشاره به اين است كه همانطور كه براى تـدبـيـر و نـظـم جـهـان يـك فرمان او كافى است ، براى بعث و نشور و رستاخيز نيز يك دعـوت او كـفـايت مى كند، مخصوصا با توجه به جمله (اذا انتم تخرجون ) كه (اذا) در آن بـه اصـطـلاح بـراى مـفـاجـاة اسـت روشـن مـى سازد كه با يك دعوت او همه ناگهان بيرون مى ريزند.
ضـمـنـا تـعـبـيـر (دعـوة مـن الارض ) نـشـانه روشنى بر معاد جسمانى است كه انسان در رستاخيز از اين زمين فرا خوانده مى شود (دقت كنيد).
نكته ها :
1 - يكدوره كامل درس خداشناسى
در آيـات شـشـگـانـه گـذشـتـه بـحثهاى گوناگونى پيرامون خداشناسى مطرح شده كه مـجـمـوعـا يكدوره جالب را تشكيل مى دهد، از آفرينش آسمان گرفته تا آفرينش بشر از خاك ، و از پيوند محبت خانوادگى گرفته تا خواب آرامبخش در شب و روز از تدبير نظام و جـهـان بـالا گـرفـتـه تـا بـرق آسمان و نزول باران و اختلاف زبانها و رنگها، يعنى مجموعه مناسبى از آيات آفاقى و انفسى .
جـالب ايـنـكـه در هـر يـك از ايـن شـش آيـه دو بـخـش از دلائل تـوحـيـد ذكـر شده تا يكى زمينه سازى كند و ديگرى تحكيم و تاءكيد، درست همانند آوردن دو شـاهـد عـادل بـراى اثـبات يك مدعا كه مجموعا دوازده شاهد صادق را براى قدرت بيپايان حق تشكيل مى دهد!
2 - چه كسانى از اين آيات الهام مى گيرند؟
در ذيـل چـهـار آيه از اين شش آيه تاءكيد شده است كه در اين امور نشانه هاى روشنى است براى (متفكران )، (عالمان )، (شنوايان ) و (عاقلان ) ولى
در آيه اول و آخر اين موضوع ديده نمى شود.
فخر رازى در اين زمينه چنين توضيح مى دهد: عدم ذكر آن در نخستين آيه ممكن است به خاطر آن باشد كه آيه اول و دوم كه پشت سر هم قرار گرفته و هر دو از آيات انفسى سخن مى گويد و يكسان است .
و در آخرين آيه ، مطلب به قدرى وضوح پيدا كرده كه ديگر نياز به توضيح بيشتر و تاءكيد بر تعقل و تفكر نيست .
جـالب ايـنـكـه نخست سخن از (تفكر) به ميان مى آورد، سپس از (علم ) چرا كه تفكر پايه و زمينه ساز علم است بعد از آن سخن از (گوش شنوا) است چرا كه در پرتو علم و آگـاهـى انـسـان آماده شنيدن و پذيرش حق مى شود، همانطور كه قرآن مى گويد: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه : (به بندگانم بشارت ده آنانى كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند) (سوره زمر آيه 18).
و در آخرين مرحله سخن از (عقل ) است چون آنها كه گوش شنوا دارند سرانجام به مرحله عقل كامل خواهند رسيد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل نخستين آيه سخن از آغاز آفرينش انسان و انتشار نسل او در زمين است (ثم اذا انتم بشر تنتشرون ).
و در آخرين آيه نيز سخن از خروج و نشور انسانها در قيامت است (اذا انتم تخرجون ).
اولى آغاز است و آخرى انجام .
3 - شگفتيهاى عالم خواب
با تمام بحثهائى كه دانشمندان پيرامون خواب و ويژگيهاى آن كرده اند باز
هـم بـه نـظر مى رسد كه هنوز همه زواياى اين عالم اسرارآميز روشن نشده و حقائق پيچيده آن فاش نگرديده است .
هـنـوز در مـيـان دانـشـمـنـدان بـحـث اسـت كـه چـه فـعـل و انـفعال در بدن انسان صورت مى گيرد كه در يك لحظه ناگهانى بخشى از فعاليتهاى مغز و بدن او تعطيل مى گردد، و تحولى در سرتاسر روح و جسمش ظاهر مى شود؟
بـعـضـى عـامـل اصـلى خـواب را يـك (عـامـل فـيـزيـكـى ) مـى دانـنـد، و مـعـتـقـدنـد كـه انتقال خون از مغز به قسمتهاى ديگر بدن اين پديده را به وجود مى آورد، و براى اثبات عقيده خود از تختخواب مخصوصى به نام (تختخواب ترازوئى ) استفاده كرده اند كه انتقال خون را از مغز به ساير اعضاء مشخص مى كند.
جمعى ديگر عامل خواب را (عامل شيميائى ) مى دانند، و معتقدند به هنگام تلاش و كوشش سـمـومـى در بـدن پيدا مى شود كه بخشى از مغز را از كار مى اندازد در نتيجه انسان به خواب مى رود، هنگامى كه اين سموم جذب بدن و خنثى شد انسان بيدار مى شود.
جـمـع ديـگـرى بـراى خـواب يـك (عـامـل عـصـبـى ) قـائلنـد و مـى گـويـنـد سـيـسـتـم فـعـال عـصـبـى ويـژهـاى در مـغـز مـوجـود اسـت كـه حـكـم گـاز اتومبيل را دارد و بر اثر خستگى خاموش مى شود و موقتا از كار مى ايستد.
اما پيرامون تمام اين نظريه ها سؤ الات و نقاط مبهم و تاريكى وجود دارد كه هنوز پاسخ آن به روشنى داده نشده است ، و خواب همچنان چهره اسرارآميز خود را حفظ كرده است .
از شگفتيهاى عالم خواب كه دانشمندان اخيرا از روى آن پرده برداشته اند اين است كه به هـنـگـام خـواب و از كـار افـتـادن مـوقـت بـخـش عـظـيـمى از مغز بعضى از سلولها كه آن را سـلول نـگـهـبـان بـايـد نـامـيـد هـمـچـنـان بـيـدار مـى مـانـند، و توصيه هائى را كه انسان قبل از خواب در مورد لحظه بيدارى به آنها مى كند هرگز فراموش
نمى كنند تا به هنگام لزوم تمام مغز را بيدار كرده به حركت در آورند.
مـثلا مادر خسته و كوفته اى كه شب مى خوابد و فرزند شيرخوارش در گاهواره نزديك او اسـت ناخودآگاه به سلول نگهبان كه رابط ميان روح و جسم است اين مطلب را توصيه مى كـنـد كـه هر زمان كودك من كمترين صدائى كرد مرا بيدار كن ، اما سر و صداهاى ديگر مهم نيست ! لذا ممكن است غرش رعد اين مادر را از خواب بيدار نكند اما كمترين صداى كودكش سبب بيدارى او است ، اين وظيفه مهم را همان سلول نگهبان بر عهده گرفته !
خـود مـا نـيـز اين مطلب را بسيار آزموده ايم كه هر وقت تصميم داشته باشيم صبح زود يا حـتـى وسـط شـب دنـبال سفر يا برنامه مهمى برويم و اين را به خودمان بسپاريم غالبا بـه موقع بيدار مى شويم ، در حالى كه در غير اين موقع ساعتها ممكن است در خواب فرو رويم .
خلاصه از آنجا كه خواب از پديده هاى روحى است ، و روح جهانى است پر از اسرار، عجيب نـيـسـت كـه زواياى اين مساءله هنوز روشن نشده باشد، ولى هر چه بيشتر در آن به غور و بررسى مى پردازيم به عظمت آفريدگار اين پديده آشناتر مى شويم .
ايـنـها همه در مورد خواب بود و اما در باره رؤ يا و خواب ديدن بحثهاى فراوانى است كه در تفسير سوره يوسف جلد نهم صفحه 312 به بعد آورده ايم .
4 - پيوند محبت دو همسر
بـا ايـنـكه ارتباط انسان با پدر و مادر و برادرش ارتباط نسبى است و از ريشه هاى عميق خـويـشـاونـدى مـايـه مـى گـيـرد و پيوند دو همسر يك پيوند قرار دادى و قانونى است اما بـسـيـار مـى شـود كـه مـحـبت و علاقه ناشى از آن حتى بر علاقه خويشاوندى پدر و مادر پيشى مى گيرد، و اين در حقيقت همان چيزى است كه
در آيات فوق با جمله و جعل بينكم مودة و رحمة به آن اشاره شده است .
در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه بعد از جـنـگ احـد: به (دختر جحش ) فرمود دائى تو (حمزه ) شهيد شد، او گفت (انا لله و انا اليه راجعون ) من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم .
بـاز بـه او فـرمود برادرت نيز شهيد شد، ديگر بار (انا للّه ) گفت و اجر و پاداش خود را از خدا خواست .
امـا هـمـينكه خبر شهادت همسرش را به او داد دست بر سرش گذاشت و فرياد كشيد پيامبر فـرمـود: (آرى ) مـا يـعدل الزوج عند المراءة شى ء: (هيچ چيز براى زن همانند همسر نيست ).