آيه و ترجمه


ياعبادى الذين ءامنوا إ ن اءرضى واسعة فاياى فاعبدون (56)
كل نفس ذائقة الموت ثم إ لينا ترجعون (57)
و الذيـن ءامـنوا و عملوا الصالحت لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها نعم اءجر العاملين (58)
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون (59)
و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و إ ياكم و هو السميع العليم (60)

 


ترجمه :
56 - اى بـندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد (و تسليم در برابر فشارهاى دشمنان نشويد).
57 - هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد.
58 - كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، چه خوبست پاداش عمل كنندگان !
59 - هـمـانـهـا كـه (در بـرابر مشكلات ) صبر (و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشان توكل
مى نمايند.
60 - چـه بـسـيـار جـنـبـنـدگـانـى كـه قـدرت نـدارنـد روزى خـود را حمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد، و او است شنوا و دانا.
شان نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه اول در بـاره مـؤ مـنـانـى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند.
به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.
و نـيـز بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه و كـايـن مـن دابـة لا تـحـمـل رزقـهـا (آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ) در مـورد گـروهـى از مـؤ مـنـان نـازل شـده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به مدينه هجرت كـنـيـم در آنـجـا نـه خـانـه اى داريـم نـه زمـينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟! (آيه نـازل شـد و گـفـت تـمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند، غصه روزى را نخوريد).
تفسير :
هجرتى بايد كرد!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مـسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤ ليت و وظيفه آنها را در بـرابـر يـكـى از مـشـكـلاتـى كـه در ارتـبـاط بـا كـفـار دارنـد يـعـنـى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.
مى فرمايد: (اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر
هجرت كنيد و مرا بپرستيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ).
بـديـهـى اسـت ايـن يـك قـانـون اخـتـصـاصـى مـربـوط بـه مـؤ مـنـان مـكـه نـيـست ، و شاءن نزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كـنـد، بـه ايـن تـرتـيـب در هـر عـصـر و زمـان ، و در هـر مـحـيـط و مـكـان ، آزادى بـطـور كـامـل از مـسـلمـانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادى مطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند.
بـه تعبير ديگر: هدف آفرينش انسان بندگى خدا است ، همان بندگى كه رمز آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه جبه هها است ، و در جمله (فاياى فاعبدون ) به آن اشاره شده ، و در آيه 56 سوره ذاريات و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون نيز آمده است .
هـر گـاه ايـن هـدف اسـاسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست ، زمين خدا وسيع اسـت ، و بـايـد بـه نـقـطه ديگرى قدم نهاد، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچون قـبـيـله و قوم ، وطن ، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اين امور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد.
در اينگونه موارد است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس بلد باحق بك مـن بـلد، خـيـر البـلاد ما حملك : (هيچ شهرى براى تو شايستهتر از شهر ديگرى نيست ، بـهـتـريـن شـهـرهـا شـهـرى اسـت كـه تـو را پـذيـرا گـردد و وسائل پيشرفت تو را فراهم سازد).
درسـت اسـت كـه حـب وطـن و عـلاقـه بـه زادگـاه جـزء سـرشـت هـر انـسـانـى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع
خود قرار مى دهد.
در زمـيـنـه ديـدگـاه اسـلام در مـساءله مهاجرت ، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده ، شرح مبسوطى در جلد چهارم صفحه 190 به بعد (ذيل آيه 100 سوره نساء) داشتيم .
تـعـبـيـر بـه جـمـله (يـا عـبـادى )! مـحبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند به بـنـدگان مى شود، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كه هـمـواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده و رسوله .
جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه خـداونـد آدم را آفريد او را به لقب (خليفة اللهى ) مفتخر فـرمـود، امـا شـيـطان باز از وسوسه او مايوس نشد، و به سراغ آدم آمد، و شد آنچه شد، ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوا مى كنم ، مگر بندگان مخلص تو) (سوره ص آيه 82 و 83).
حـتـى خـداونـد نيز اين موضوع را تضمين فرموده : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت ) (سوره حجر آيه 42 ).
بنابراين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است .
از آنـچـه گـفـتـيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيست بـلكـه انـسـانهاى مؤ من است و جمله (الذين آمنوا) به عنوان تاءكيد و توضيح ذكر شده است .
از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند ايـن بـود كـه مـا مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان ، يا گـرسـنـگـى ، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان و فرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم ، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنـهـا مـى گـويـد: سـرانـجـام همه انسانها مى ميرند، و هر كسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ).
ايـن جـهـان دار بـقـاء بـراى هيچكس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فـراق دوسـتـان و فـرزنـدان و خـويـشـاونـدان بـه هـر حـال تحقق مى يابد، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند؟
از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيش از آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى ؟!
وانـگـهـى گـمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است ، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است ، چـرا كه (همه شما به سوى ما باز مى گرديد) به سوى پروردگار بزرگ ، و به سوى نعمتهاى بى پايانش .
آيـه بـعـد گـوشـه اى از ايـن نـعـمـتـها را چنين شرح مى دهد: (كسانى كه ايمان آوردند و عـمـل صـالح انـجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جـارى اسـت ) (و الذيـن آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الانهار).
آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده ، و نهرهاى گوناگون كه طـبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظرهاى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان ، و زيـر ايـن قـصـرها در جريان است منزل مى كنند. (توجه داشته باشيد (غرف ) جمع (غرفه ) به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد).
امـتـيـاز ديـگـر غـرفـه هـاى بـهـشـتـى ايـن اسـت كـه هـمـچـون مـنـازل و قـصـرهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه هـنـوز انـسـان دمـى در آن نـيـاسـوده اسـت بـانـگ (الرحيل ) زده مى شود بلكه (آنها جاودانه در آن خواهند ماند) (خالدين فيها).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: (چـه خـوب اسـت پـاداش آنـهـا كـه بـراى خـدا عمل مى كنند) (نعم اجر العاملين ).
يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد، با آنچه در اين آيه آمده است ، عظمت پاداش مؤ منان را روشن مى كند.
كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود، و به عـنـوان سـرزنـش بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: بـچـشـيـد آنـچـه را عمل مى كرديد!.
امـا مؤ منان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطه ورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطه كرده ، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوند كـريـم اسـت آرى بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود (چـه خـوب و زيـبـا اسـت اجـر و پـاداش ‍ عمل كنندگان ).
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از (عـامـليـن ) بـه قـريـنـه جـمـله هـاى قبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند، هر چند كلمه (عاملين ) مطلق است .
در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (ان فـى الجـنـة لغـرفا يرى ظهورها من بطونها، و بطونها من ظهورها)!: (در بهشت غرفه هـائى اسـت آنـقـدر شفاف كه بيرونش از درون ، و درونش از بيرون ديده مى شود)! كسى برخاست
عـرض كـرد: ايـن غـرفـه هـا از آن كـيست اى رسول خدا! فرمود: هى لمن اطاب الكلام و اطعم الطـعـام و ادام الصـيـام و صـلى الله بـالليل و الناس نيام : (اينها براى كسى است كه سـخـن خـود را پـاكـيـزه كـنـد، گـرسـنـگـان را سـيـر نـمـايـد، و روزه بـسـيار بگيرد و در دل شب ، هنگامى كه مردم در خوابند، براى خدا نماز بخواند0).
آيه بعد مهمترين اوصاف مؤ منان عامل را به اين صورت بيان مى كند: (آنها كسانى هستند كـه در بـرابـر مـشـكـلات صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خـرج مـى دهـنـد، و بـر پروردگارشان توكل مى كنند) (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ).
از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.
مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.
بـراى حـفـظ ايـمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند، و در راه جهاد با نفس كه (جهاد اكـبـر) اسـت ، و مـبـارزه بـا دشـمـنان سر سخت كه (جهاد اصغر) است از انواع مشكلات استقبال مى كنند و صبر مى كنند.
آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچ عمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست .
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند، تكيه گـاهشان تنها خدا، و توكلشان بر ذات پاك او است ، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنند مى گويند: گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !
و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم ريـشـه هـمـه فـضـائل انـسـانـى هـمـيـن (صـبـر) و (تـوكـل ) اسـت : صـبـر عـامـل اسـتـقـامـت در بـرابـر مـوانـع و مـشـكـلات اسـت ، و توكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز.
در حـقـيـقـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح بـايـد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر و توكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس ‍ وسيع هرگز امكان پذير نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در پـاسـخ كـسـانـى كـه بـه زبـان حال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟
قـرآن مـى گـويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد، روزى رسان خدا اسـت ، نـه تـنـهـا شـمـا كـه (بـسـيـارنـد جـنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حـمـل كـنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند، و هر روز نو روزى نو مى خواهند، اما خـدا آنـهـا را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد، و همو شما را نيز روزى مى بخشد) (و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ).
در مـيـان جـنـبـنـدگـان و حـيـوانـات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچون مـورچـگـان و زنـبـوران عـسـل مـواد غـذائى خـود را از صـحـرا و بـيـابـان بـه سـوى لانـه حـمـل و ذخـيـره مـى كـنند، و غالبا (گنجشك روزى ) هستند، يعنى هر روز جديد بايد به دنبال روزى تازه اى بروند، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك ، در بيابانها و اعماق دره ها، و بر فراز كوه ها، و درون درياها وجود دارند كه همه از خوان نعمت بى دريغش روزى مى خورند.
و تـو اى انـسـان كـه از آنـهـا بـراى بـه دسـت آوردن روزى و ذخـيـره كـردن بـا هـوش و تواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى ؟
و زيـر بـار هـر ظـلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى ؟ تو هم از درون اين محدوده زندگى تـنـگ و تـاريـك خـود بـيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزى مخور!
در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتى پـدر و مـادر مـهـربـانـت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد، و آنـچـه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت ، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى ، و از آنـجـا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايان آيه تاءكيدى مى كند: (او است شنوا و دانا) (و هو السميع العليم ).
سـخـن هـمـه شما را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاى همه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست .
آيه و ترجمه


و لئن سـالتـهـم مـن خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يؤ فكون (61)
الله يـبـسـط الرزق لمـن يـشـاء مـن عـبـاده و يـقـدر له ان الله بكل شى ء عليم (62)
و لئن سـالتـهـم مـن نـزل مـن السـمـاء مـاء فـاحـيـا به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اءكثرهم لا يعقلون (63)
و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون (64)
فـاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلمـا نـجـئهـم الى البـر اذا هـم يشركون (65)
ليكفروا بما اتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون (66)

 


ترجمه :
61 - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است ؟ مى گويند: الله ، پس با اينحال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟.
62 - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند، و براى هر كس مى خواهد محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست .
63 - و اگـر از آنـهـا بـپـرسـى چـه كـسـى از آسـمـان آبـى نازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود؟ مى گويند: الله ، بگو ستايش مخصوص خداست ، اما اكثر آنها نمى دانند.
64 - ايـن زنـدگـى دنـيـا جز لهو و لعب چيزى نيست ، و زندگى واقعى سراى آخرت است ، اگر آنها مى دانستند.
65 - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند!
66 - (بگذار) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهره گيرند اما به زودى خواهند فهميد!
تفسير:
در دل خدا مى گويند و با زبان بت !
در آيـات گـذشـتـه روى سـخـن بـا مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما بـخـاطـر تـرس از قـطـع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات مورد بـحـث روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر اسـلام - و در واقـع بـه هـمـه مـؤ مـنـان كـرده - دلائل توحيد را از طريق (خلقت ) و (ربوبيت ) و (فطرت ) - يعنى از سه طريق مـتـفاوت - بيان مى كند، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائى است كه در (آفاق ) و (انفس ) آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بتها
هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
نـخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته ، مى گـويـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى آسمانها و زمين را آفريده ؟ و چه كسى خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده ؟ همه يك زبان پاسخ مى گويند (الله ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ).
زيـرا مـسـلم اسـت نـه بـت پـرسـتان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: حـتى بت پرستان در (توحيد خالق ) شك نداشتند، آنها در عبادت مـشـرك بودند، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند، چنانكه در آيه 18 سوره يونس مى خوانيم : (و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ).
مـا لايـق ايـن نـيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم ، بايد از طريق بتها رابطه خود را برقرار كنيم !: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ): (ما آنها را پرستش نمى كنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند)! (زمر آيه 3).
غـافـل از ايـنـكـه هـيـچ فـاصـله اى مـيان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نـزديـكـتـر اسـت ، بـعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه ، بـعـد از ذكـر ايـن دليـل روشـن مـى گـويـد: (بـا ايـن حـال چـگـونـه آنـهـا از عـبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند)؟ (فانى يؤ فكون ).
(يؤ فكون ) از ماده (افك ) (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى و حقيقى آن است ، و به همين تناسب بر دروغ ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر (يـؤ فكون ) به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميم گيرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند!
ضـمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است .
سـپـس بـراى تـاءكـيـد هـمـيـن معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است ، اضافه مى كند: (خـداونـد روزى بـراى هـر كـس از بـنـدگـانـش ‍ بـخواهد گسترده مى كند و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى سازد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ).
كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها.
و ايـنـكـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد مـؤ مـنـان راسـتـيـن تـنـهـا بـر او تـوكـل مـى كـنـنـد بـخـاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است ، پس ‍ چرا از اظهار ايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند؟!
و اگـر چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه خـدا قـدرت دارد، ولى از حـال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است ، چرا كه (خداوند به همه چيز عالم است ) (ان الله بكل شى ء عليم ).
مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ اين قابل تصور نيست .
در مـرحـله دوم سـخـن از (تـوحـيـد ربـوبـى ) و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از
نـاحـيـه خـدا اسـت ، مـى فـرمـايـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كرد هـمـه يـك زبـان مـى گـويـنـد: الله )! (و لئن سـالتـهـم مـن نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ).
اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم (خالق ) را خدا مى دانستند و هم (رب و مدبر جهان ) را خدا معرفى مى كردند.
بـعـد مـى افـزايـد: (بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت ) (قل الحمد لله ).
حـمـد و سـپـاس بـراى كـسـى است كه همه نعمتها از ناحيه او است ، زيرا هنگامى كه آب كه سرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است ساير ارزاق نيز از ناحيه او است .
بنابراين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اين ميان ندارند.
بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند.
و بـگـو شـكـر خـدا را كـه مـنـطـق مـا آن قـدر زنـده و كـوبـنـده اسـت كـه هـيـچكس قدرت بر ابطال آن ندارد.
و از آنـجـا كـه گـفـتـگـوهاى مشركان از يكسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تـنـاقـض داشـت ، در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (بـلكـه اكـثـر آنـهـا درك نـمـى كـنـنـد) (بل اكثرهم لا يعقلون ).
و گـرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند؟ از يك طرف خـالق و رازق و مـدبـر جـهـان را خـدا بـدانـد، و از سـوى ديـگـر در بـرابـر بـتها كه هيچ تاءثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.
از يك سو معتقد به توحيد (خالق ) و (رب ) باشند و از سوى ديگر دم از
شرك در عبادت زنند.
جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويـد آنـهـا عـقـل نـدارنـد مـى گـويـد تعقل نمى كنند، يعنى دارند و به كار نمى گيرند!
و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترى در بـرابـر ديـد عـقـل آنـهـا بـگـشـايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زنـدگـى جـاويـدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند: (ايـن زنـدگـى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود) (و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ).
(و سـراى آخـرت زنـدگـى واقـعـى اسـت اگـر آنـها مى دانستند) (و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ).
چـه تـعـبـيـر جـالب و رسائى ؟ چرا كه (لهو) به معنى سرگرمى است و هر كارى كه انـسـان را بـه خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و (لعب ) به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است (بازى ).
در لعـب و بـازى يـكـى شـاه مـى شـود، و ديگرى وزير، ديگرى فرمانده لشكر و ديگرى قافله ، يا دزد، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشها خواب و خيال بوده است .
قرآن مى گويد: زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است ، مردمى جمع مى شوند و به پـنـدارهـائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند، و در زير خاك پنهان مى گـردنـد، سـپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود. اما حيات حقيقى كه فنائى در آن نـيـسـت ، نـه درد و رنـج و نـاراحـتـى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم ، تنها حيات آخرت است ، ولى اگر انسان
بداند و اهل دقت و تحقيق باشد.
و آنـهـا كـه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند كودكانى بيش نيستند، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد.
ضـمنا بايد توجه داشت كه (حيوان ) (بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت به معنى حيات است (معنى مصدرى دارد).
اشـاره بـه اينكه (سراى آخرت ) عين زندگى و حيات است ، گوئى حيات از همه ابعاد آن مى جوشد، و چيزى جز (زندگى ) در آن نيست !.
بـديـهـى اسـت قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كـنـد، بـلكـه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زنـدگـى مـجسم سازد، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد، بلكه (امـيـر) بـر آنـهـا گـردد، و هـرگـز ارزشـهـاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.
در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حـالات ، در درون جـان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد: (هنگامى كـه بـر كـشـتـى سـوار مـى شـونـد خـدا را بـا اخـلاص كـامـل مـى خـوانـنـد و غـيـر او از نـظـرشـان محو مى شود، اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)! (فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ).
آرى شـدائد و طـوفـانـها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است ، چرا كه نور توحيد در درون جان همه انسانها نهفته است ، آداب و رسوم خرافى ، تربيتهاى
غلط، تلقينهاى سوء، پرده هائى بر آن مى افكند، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مى وزد و گـردابـهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسباب ظـاهـرى كـوتـاه مـى بـيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكر شرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق (مخلصين له الدين ) - از هر ناخالصى خالص مى گردد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : هـمـيـشـه يـك نـقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت ، و نزديكترين راه به سوى خدا است .
تـعـليـمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت ، پرده هائى بر آن مـى افكند، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند، و آن نقطه نورانى آشكار مى شود.

به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مساءله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند.
داسـتـان مرد سرگردانى را كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود، و امام صادق (عليه السلام ) از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود، همه شنيده ايم .
عرض كرد: يا بن رسول الله دلنى على الله ما هو؟ فقد اكثر على المجادلون و حيرونى !
فـقـال له الامـام (عـليـه السـلام ): يـا عـبـدالله ! هـل ركـبـت سـفـيـنـة قـط؟ قـال نـعـم ، قـال فـهـل كـسـر بـك حـيـث لا سـفـيـنـة تـنـجـيـك و لا سـبـاحـة تـغـنـيـك ؟ قال نعم .
قـال فـهـل تـعـلق قـلبـك هـنـالك ان شـيـئا مـن الاشـيـاء قـادر عـلى ان يـخـلصـك مـن ورطتك ؟ قال : نعم .
قـال الصـادق (عـليه السلام ) فذلك الشى ء هو الله القادر على الانجاء حيث لا منجى ، و على الاغاثة حيث لا مغيث :
(اى فرزند رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به خدا راهنمائى كن او كيست ؟ زيـرا وسـوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كـشـتـى شـده اى ؟ عـرض كرد آرى ، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كـشـتـى ديـگـرى براى نجات تو نبوده ، و قدرت بر شناگرى نداشته اى ؟ عرض كرد: آرى ، فـرمـود در آن حـالت آيـا قـلب تـو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى .
امـام صـادق فـرمـود او خـداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست ).
در آخـريـن آيه مورد بحث بعد از ذكر اينهمه استدلالات بر توحيد و خداپرستى مخالفان را بـا تهديدى شديد و كوبنده مواجه ساخته ، مى گويد: (آنها آيات ما را انكار كنند، و نـعـمـتـهـاى ما را ناديده بگيرند، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودى خـواهـنـد فـهـمـيـد) كـه عـاقـبـت كـفـر و شـرك آنـها به كجا خواهد رسيد؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت ؟ (ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون ).
گـرچـه ظـاهر آيه در اينجا امر به كفر و انكار آيات الهى است ، اما بديهى است منظور از آن تـهديد است ، درست مثل اينكه به يك شخص جنايتكار ستمگر مى گوئيم : هر جنايتى از دستت مى آيد بكن ، اما به زودى نتيجه تلخ اعمالت را يكجا خواهى چشيد!.
در اينگونه عبارات گرچه صيغه امر به كار مى رود اما هدف از آن تهديد است ، نه طلب .
جالب اينكه جمله فسوف يعلمون به صورت مطلق آمده نمى گويد چه چيز
را مى دادند، بلكه مى گويد (به زودى خواهند دانست ) اين اطلاق كلام براى آن است كه مـفـهـومـش هـر چـه وسـيـعـتـر بـاشـد و ذهـن شـنـونـده در هـيـچ حـدى مـحـدود نـگـردد، نـتـيـجه اعمال ، عذاب الهى ، رسوائى در دو جهان و هرگونه بدبختى ديگر.
نكته :
شدائد زمينه ساز شكوفائى فطرت است
بـه خـواسـت خـداونـد در ذيـل آيـه 30 سـوره روم پـيـرامـون فـطـرى بـودن اصل توحيد و خداشناسى مشروحا سخن خواهيم گفت آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين است كـه قـرآن مـجيد در آيات فراوانى از مشكلات و سختيها به عنوان يك وسيله ظهور و بروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد:
در يك جا مى گويد: و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجارون ثم اذا كـشـف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون : (آنچه از نعمتها داريد از خدا است ، و چون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طـرف مـى كـنـد بـاز گـروهـى از شـمـا مـشـرك مـى شـونـد)! (نحل - 53 - 54).
در سـوره يـونـس هـمين معنى به صورت ديگرى مطرح شده : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضرمسه : (هنگامى كه رنـج و بلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته ، يا نشسته يا ايستاده ، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آنچنان در غفلت فرو مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است )! (يونس ‍ - 12).
در سـوره روم آيـه 33، و سـوره زمـر آيـه 49، و در سـوره اسـراء آيه 67 - 69 نيز همين مطلب با عبارات ديگر و اشارات پر معنى آمده است .
در آيـات مـورد بـحـث نـيـز خـوانـديـم كـه ايـن گـروه مـشـركـان در حال آلودگى خاطر، به سراغ بتها مى روند، ولى هنگامى كه به سفر دريا مى شتابند و طوفانها و گردابها و بادهاى مخالف آنها را احاطه مى كنند و كشتيشان همچون يك پر كاه روى امواج به هر سو پرتاب مى شود، و دست آنان از همه چيز بريده و كوتاه مى گردد نـور تـوحـيـد در قـلبشان درخشيدن مى گيرد، تمام معبودهاى ساختگى به كنار مى روند و خـلوص كـامـل - امـا خـلوص اجـبـارى و بـى ارزش ! - فـراهـم مى شود، ولى به مجرد اينكه طـوفـانـها فرو نشست ، و حالت عادى بازگشت ، پرده ها فرو مى افتد و خارهاى جانگداز شرك و بت پرستى در اطراف اين گل ظاهر مى شوند.
مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود ايـن حـال تـوجـه بـر اثـر تـلقـيـن و رسـوبـات فـكـرى حاصل از فرهنگ اجتماعى و افكار محيط است .
ايـن سـخـن در صـورتـى قـابـل قـبـول اسـت كـه ايـن مساءله تنها براى افراد مذهبى و در محيطهاى مذهبى آزموده شود اما با تـوجـه بـه ايـنـكه اين حالت حتى براى سرسختترين منكران خدا، و در جوامع غير مذهبى ، نيز پديد مى آيد روشن مى شود كه ريشه اش در جاى ديگر نهفته است ، در ضمير ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او.
آيه و ترجمه


 


اءولم يـروا اءنـا جـعـلنـا حـرمـا امـنـا و يـتـخـطـف النـاس مـن حـولهـم اءفبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون (67)
و مـن اءظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا اءو كـذب بـالحق لما جاءه اءليس فى جهنم مثوى للكافرين (68)
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (69)

 


ترجمه :
67 - آيا نديدند كه ما حرم امنى براى آنها قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنها (در بـيـرون ايـن حـرم ) مـى ربـايند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟.
68 - چـه كـسـى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ مى بندد، يا حق را پس از آنكه به سراغش آمد تكذيب مى كند؟ آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست ؟
69 - و آنـهـا كـه در راه مـا (بـا خـلوص نيت ) جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .
شاءن نزول :
در تـفـسـيـر (در المـنـثـور) ذيـل آيـه مـورد بـحـث از (ابـن عـبـاس ) چـنـيـن نقل شده
(گـروهـى از مـشـركـان گـفـتـنـد: اى مـحـمـد! اگـر مـا داخـل در ديـن تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند (و بـه سـرعـت نـابـود كـنـند) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند، به محض ايـنـكه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم به سرعت ما را مى ربايند، و خوراك يك نفر از آنها هستيم !
در اينجا آيه ا و لم يروا... نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه نيز به اين بهانه مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مـى تـرسـيـم اگـر اظـهـار ايـمـان كـنـيـم و بـه دنـبـال آن هـجـرت نـمـائيـم زنـدگـى مـا مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت .
در آيـات مـورد بحث قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ مى گويد و مى فرمايد: (آيا آنـهـا نـديـدنـد كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم ) (سرزمين پاك و مقدس مكه ) (اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا).
در حـالى كـه عـرب در نـاامـنـى به سر مى برند، و در بيرون اين سرزمين انسانها را مى ربـايـنـد، هـمـه جـا غارت است و كشتار، اما اين سرزمين همچنان امن و امان باقى مانده است (و يتخطف الناس من حولهم ).
خـدائى كـه قـادر اسـت در ايـن دريـاى مـتـلاطـم و طوفانى سرزمين حجاز حرم مكه را همچون جزيرهاى آرام و امن و امان قرار دهد چگونه قدرت ندارد آنها را در برابر دشمنان حفظ كند؟ و چـگـونـه آنـهـا از ايـن مـردم ضـعـيـف و نـاتـوان در بـرابـر خـداونـد بـزرگ و قـادر متعال وحشت دارند؟!
(آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند)؟!
(افبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون ).
كوتاه سخن اينكه خداوندى كه مى تواند در ميان يك سرزمين گسترده بحرانى ، كه جمعى از مـردم نـيـمه وحشى در آن سكونت دارند يك منطقه كوچك را در امنيت فرو برد چگونه نمى تواند انسانهاى مؤ من را در ميان انبوهى كافر و بى ايمان حفظ كند؟
پس از ذكر اين دليل روشن در آيه بعد چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند: (آيا كسى ظـالمـتـر از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا حق را پس از آن كه به سراغشان آمد انكار مى كنند پيدا مى شود)؟! (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جائه ).
مـا دلائل آشـكـارى بـراى شـما اقامه كرديم كه جز (الله ) شايسته پرستش نيست اما شما بـر خـدا دروغ مـى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد، و حتى مدعى هستيد كه اين يك برنامه الهى است !
از سـوى ديـگـر قـرآنى بر شما نازل كرديم كه نشانه هاى حق در آن لائح است ، اما شما همه اينها را ناديده گرفته و پشت سر افكنديد، آيا ظلم و ستمى از اين برتر تصور مى شود؟ ظلم بر خويشتن ، و ظلم بر همه انسانها، چرا كه شرك و كفر ظلم عظيم است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا ظـلم بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه جز انحراف و خارج ساختن چيزى از مـحـل شـايسته اش مى باشد؟ آيا بدتر از اين پيدا مى شود كه انسان يك مشت سنگ و چوب بيارزش را همرديف خالق آسمانها و زمين قرار دهد؟
بـعـلاوه شـرك خـمير مايه همه مفاسد اجتماعى است و ستمهاى ديگر در واقع از آن سرچشمه مى گيرد، هواپرستى ، مقام پرستى ، و دنياپرستى هر كدام نوعى از شرك است .
ولى بـدانـيـد عـاقـبـت شـومـى در انـتـظـار مـشـركـان اسـت (آيـا محل و جايگاه كافران دوزخ نيست )؟ (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در 15 مـورد از قـرآن مـجـيد افرادى به عنوان (ظالمترين مردم ) معرفى شده اند كه همه آنها با جمله استفهاميه (من اظلم ) (استفهام انكارى ) شروع شده است .
دقـت در ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كـه آيـات مـزبـور گـرچـه مـسـائل مـتـنـوعـى ظـاهـرا در آنـهـا مـطرح است ، اما همه آنها به ريشه شرك باز مى گردد، بـنـابـرايـن هـيـچ تـضادى در ميان آنها نيست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 - ذيل آيه 21 سوره انعام - مراجعه فرمائيد).
آخـرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين آيه سوره عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصارهاى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است .
مـى فـرمـايـد: راه خـدا گـرچـه مـشـكـلات فـراوان دارد، مـشـكـل از نـظـر شـنـاخـت حـق ، مـشـكـل از نـظـر وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن جـن و انـس ، مـشـكـل از نـظـر مـخـالفـت دشـمـنـان سـرسـخـت و بـى رحـم ، و مـشـكـل از نـظـر لغـزشـهـاى احـتـمالى اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اينكه : (كسانى كه در راه ما جهاد كنند مـا آنـها را به طرق خويش ‍ هدايت مى كنيم ، و خداوند با نيكوكاران است ) (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ).
در اينكه منظور از (جهاد) در اينجا چيست ؟ و آيا جهاد با دشمن است ، يا جهاد با نفس ، يا جهاد در راه شناخت خدا از طرق علمى و استدلالى ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند.
و هـمـچنين در مورد تعبير (فينا) كه آيا منظور در راه رضاى خدا است ، يا در راه جهاد با نفس ، يا در طريق عبادت ، يا در طريق مبارزه با دشمن ؟
ولى پـيـدا اسـت كـه هـم تـعـبـيـر بـه (جـهـاد) تـعـبـير وسيع و مطلقى است و هم تعبير (فـيـنـا)، بـنابراين هرگونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصـول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد، يا جـهـاد بـا نـفـس ، يـا مـبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت ، يا شكيبائى در برابر وسوسه معصيت ، يا در مسير كمك به افراد مستضعف ، و يا انجام هر كار نيك ديگر.
كـسـانـى كـه در ايـن راه هـا بـه هـر شـكـل و هـر صـورت بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـنـد مشمول حمايت و هدايت الهى هستند.
ضـمـنـا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (سبل ) در اينجا راه هاى مختلفى است كه بـه سـوى خـدا مـنـتـهى مى شود: راه جهاد با نفس ، راه مبارزه با دشمنان ، راه علم و دانش و فرهنگ ، خلاصه جهاد در هر يك از اين راه ها سبب هدايت به مسيرى است كه به خدا منتهى مى شود.
ايـن وعـده اى اسـت كـه خـداوند مؤ كدا به همه مجاهدان راهش داده ، و با انواع تاءكيدات (لام تاءكيد و نون تاءكيد ثقيله ) آن را مؤ كد ساخته و پيروزى و ترقى و موفقيت را در گرو دو چيز شمرده ، (جهاد) و (خلوص نيت ).
جـمـعـى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر ايجاد علم و دانش نمى كند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مى سازد و هنگامى كه روح انسانى آماده پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مى شود.
بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خدا است .
و اينكه در حديث وارد شده است كه علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مى افكند نيز ممكن
است اشاره به همين معنى باشد.
نكته ها:
1 - (جهاد) و (اخلاص )
از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه هرگونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است : يا در جهاد كوتاهى كرده ايم ، و يا اخلاص در كار ما نبوده است ، و اگر اين دو با هم جمع شود بنا به وعده مؤ كد الهى ، پيروزى و هدايت حتمى است .
و اگر درست بينديشيم مى توانيم سرچشمه مشكلات و مصائب جوامع اسلامى را در همين امر پيدا كنيم .
چرا مسلمانان پيشرو ديروز، امروز عقب مانده اند؟
چـرا دسـت نـيـاز در هـمـه چـيـز حتى در فرهنگ و قوانين خويش به سوى بيگانگان دراز مى كنند؟
چـرا بـراى حـفـظ خـود در برابر طوفانهاى سياسى و هجومهاى نظامى بايد به ديگران تكيه كنند؟
چرا يك روز ديگران ريزه خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز بايد بر سر سفره ديگران بنشينند؟
و بـالاخـره چـرا در چـنـگـال ديـگـران اسـيـرنـد و سـرزمـيـنـهـاى آنـهـا در اشغال متجاوزان ؟!
تـمـام ايـن (چـراهـا) يـك پـاسخ دارد و آن اينكه يا جهاد را فراموش كرده اند و يا نيتها آلوده شده است .
آرى جـهـاد در صـحـنـه هـاى عـلمـى و فـرهـنـگـى و سـيـاسـى و اقـتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده ، حب نفس و عشق به دنيا و راحت طلبى و كوته نگرى و اغراض
شـخـصـى بر آنها چيره شده ، تا آنجا كه كشتگانشان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آنها قربانى مى گيرد!
خـودبـاخـتـگى گروهى غربزده و شرقزده ، خودفروختگى جمعى از زمامداران و سران ، و ياس و انزواى دانشمندان و متفكران هم جهاد را از آنها گرفته ، و هم اخلاص را.
هـر گـاه مـختصر اخلاصى در صفوف ما پيدا مى شود و مجاهدان ما تكانى به خود مى دهند پيروزيها پشت سر يكديگر فرا مى رسد.
زنجيرهاى اسارت گسسته مى شود.
يـاءسـهـا تـبـديـل بـه امـيـد و نـاكـامـيها مبدل به كاميابى ، ذلت به عزت و سربلندى ، پـراكـنـدگـى و نـفـاق بـه وحدت و انسجام تبديل مى گردد، و چه عظيم و الهام بخش است قرآن كه در يك جمله كوتاه هم درد و هم درمان را بيان كرده !
آرى آنها كه در راه خدا جهاد مى كنند مشمول هدايت الهى هستند و بديهى است كه با هدايت او گمراهى و شكست مفهومى ندارد.
اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) ايـن آيه تفسير به آل مـحـمـد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروان آنها شده است بيان مصداق كاملى از آن اسـت ، چـرا كـه آنـهـا در طـريـق جـهـاد و اخـلاص پـيـشـگـام و پـيـشـقـدم بـودنـد و هـرگـز دليل بر محدوديت مفهوم آيه نخواهد بود.
بـه هـر حـال هر كس اين حقيقت قرآنى را به روشنى در تلاشها و كوششهايش لمس مى كند كه وقتى براى خدا و در راه او به تلاش و پيكار برمى خيزد درها به روى او گشوده مى شود، و مشكلات آسان و سختيها قابل تحمل و سرانجام مى گردد.
2 - مردم سه گروهند:
گروهى منكران لجوجند كه هيچ هدايتى براى آنها سودى نمى دهد،
و گروهى پيكارگر مخلص هستند كه به حق مى رسند.
امـا گـروه سـومـى از اينها هم برترند، آنها دور نيستند تا نزديك شوند، از او جدا نيستند كه به او بپيوندند، چرا كه هميشه با اويند!
آيـه گـذشـتـه (و مـن اظـلم مـمـن افـتـرى ) اشـاره بـه گـروه اول بود.
جمله و الذين جاهدوا فينا اشاره به گروه دوم است .
و جمله ان الله لمع المحسنين اشاره به گروه سوم !.
ضمنا از اين تعبير روشن مى شود كه مقام (محسنين ) از مجاهدين فراتر است چرا كه آنها عـلاوه بـر جـهـاد و تـلاش در راه نجات خود داراى مقام ايثار و احسانند و براى ديگران نيز تلاش مى كند.
پـروردگارا! آنچنان توفيقى به ما مرحمت كن كه در تمام عمر دست از تلاش و كوشش در راه تو باز نداريم .
خـداوندا! آنچنان اخلاصى مرحمت فرما كه به غير از تو نينديشيم ، و براى غير تو گام برنداريم .
بـارالهـا! مـا را از مـقـام مـجـاهـدان فـراتـر بـر، و بـه مـقـام احـسـان و ايـثـار مـحـسـنـيـن نائل گردان ، و در همه عمر زير پوشش هدايتت قرار ده ! آمين يا رب العالمين


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس