آيه و ترجمه
مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون (41)
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم (42)
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (43)
خلق الله السماوات و الا رض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين (44)
|
ترجمه :
41 - كـسـانـى كـه غـيـر از خـدا را اوليـاء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!
42 - خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است .
43 - اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند.
44 - خداوند، آسمانها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤ منان .
تفسير:
تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !
در آيـات گـذشـتـه سـرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بـيـدادگـر و خـودخـواه بـيـان شـد، بـه هـمـيـن تـنـاسـب در آيـات مـورد بـحـث مـثـال جـالب و گـويائى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن ، عائدمان مى شود.
مـى فـرمـايـد: (كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كـه خـانـه اى بـراى خود برگزيده ، و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است ، اگر مى دانـسـتـنـد)! (مـثـل الذيـن اتـخـذوا مـن دون الله اوليـاء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى ؟!
درسـت دقـت كنيد: هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، اما هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست .
اصـولا خـانـه بـايـد ديـوار و سـقـف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طـعـمـه و غـذا و نـيـازهـاى او را در خـود نـگـاه دارد. بـعـضـى از خـانـه هـا سـقـف نـدارنـد اما لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.
اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى ، نه حياطى و نه درى ، اينها همه از يك سو.
از سـوى ديـگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.
اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد!
اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند!
كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد.
حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.
مـعـبـودهـاى دروغـيـن ايـن گـروه نـيـز نـه سـودى دارنـد و نـه زيـانـى ، نـه مـشـكـلى را حل مى كنند، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.
درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هـم در و دكـان و دامـى بـراى صـيـد حـشـرات و تحصيل غذا.
ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است .
كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است .
آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنجهاى شاهان ، همه مانند تارهاى عنكبوت است .
بى دوام ، سست ، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث .
تـاريـخ نـيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد.
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز در ايـنجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش است كه دقت در آن
انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.
تـارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سـوزن در زيـر شـكـم او قـرار دارد، ايـن مـايـع داراى تـركـيـب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود.
عـنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مـى گـويـنـد هـر عـنـكـبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند!
بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است !.
عـجـيـب ايـنـكـه ايـن تـارهـا گـاهـى هـر كـدام از چـهـار رشـتـه تـشـكـيـل شـده و هـر رشـتـه اى نـيـز خـود از هـزار رشـتـه ! تـشـكـيـل يـافـتـه كـه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكـنـون فـكـر كـنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.
عـلاوه بـر عـجـائبـى كـه در مـصـالح سـاخـتـمـانـى خـانـه عـنـكـبـوت بـه كـار رفـتـه ، شـكـل سـاختمانى و مهندسى آن نيز جالب است ، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم مـنـظـره جـالبـى هـمچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تـارهـا مـشـاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مـجـمـوع سـسـتـتـر از آن تـصـور نـمـى شـود، و ايـن چـنين است معبودهائى كه غير از خدا مى پرستند.
بـا تـوجـه به اينكه عنكبوت تنها يكنوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تـاكـنـون بـيـسـت هـزار نوع عنكبوت شناخته شده است ! و هر كدام ويژگيهائى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود.
ضمنا تعبير به (اولياء) (جمع ولى ) به جاى (اصنام ) و بتها شايد براى اشاره بـه اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.
جـمـله لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و مـعـبـودهاى دروغين است ، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت ، چرا كه سستى آن را همه مى دادند، بنابراين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاه هائى كه غير از خـدا بـرگـزيـده انـد بـا خـبـر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.
در آيـه بـعـد هـشـدار تـهـديـد آمـيـزى بـه ايـن مـشـركـان غافل و بيخبر مى دهد مى گويد: (خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند) (ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء).
شرك آشكار آنها، و شرك مخفى و پنهانشان ، هيچيك بر خدا پوشيده نيست .
(و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق ) (و هو العزيز الحكيم ).
اگـر مهلت به آنها مى دهد، نه به خاطر آنست كه نمى داند يا قدرتش محدود است ، بلكه حـكـمـت او ايـجـاب مـى كـنـد كـه فـرصـت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.
بـعـضـى از مفسران ، اين جمله را اشاره به بهانه هائى دانسته اند كه مشركان براى خود مـى تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حـقـيـقـت مـظـهـر و سمبل هستند از ستارگان آسمان ، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت بـراى آنـهـا سـجـده مـى كـنـيـم ، و از آنـهـا احـتـرام بـه عمل مى آوريم ، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است .
قرآن مى گويد: خدا مى داند شما چه چيزهائى را مى خوانيد، هر كه باشند
و هر چه باشند، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند.
سـومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند: چگونه ممكن است خدائى كه آفـريـنـنـده زمـيـن و آسـمـان اسـت بـه عـنـكـبـوت و مـگـس و حـشـرات و مـانـنـد ايـنـهـا مثال بزند.
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويد: (اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنرا درك نمى كنند) (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ).
اهـمـيـت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست ، بلكه در انطباق آن بر مقصود است ، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است .
فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه سـخـن از تـكـيـه گـاهـهـاى سـسـت و بـى اسـاس اسـت ، بـايـد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند، اين عين فصاحت و بلاغت است .
ايـنـجـا اسـت كـه مـى گـويد تنها عالمان هستند كه ريزه كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى كنند.
در آخـريـن آيه مورد بحث اضافه مى كند: (خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در ايـن نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان ) (خلق الله السماوات و الارض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين ).
بـاطـل و بـيهوده در كار او راه ندارد، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست و بى بنيادش مى زنـد، روى حـسـاب اسـت ، و اگـر مـوجـود كـوچـكـى را بـراى تمثيل برگزيده
بـراى بـيـان حـق است ، و گرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است .
جـالب ايـنـكه در پايان اين چند آيه تكيه روى (علم ) و (ايمان ) است ، در يك جا مى فـرمـايـد: لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) جاى ديگرى مى فرمايد و ما يعقلها الا العالمون (جز عالمان آگاه اين مثلها را درك نمى كنند).
و در ايـنـجـا مـى فـرمـايـد: ان فى ذلك لاية للمؤ منين (در اين نشانه بزرگى است براى افراد با ايمان ).
اشـاره بـه ايـنـكـه چـهـره حق روشن و آفتابى است اما در زمينه هاى مستعد شكوفا مى شود، قـلبـى آگـاه و جـسـتـجـوگـر، روحـى بـيـدار و تـسـليـم در مـقابل حق لازم است و اگر اين كوردلان جمال حق را نمى بينند نه به خاطر خفاى آن است كه به خاطر نابينائى آنها است .
آيه و ترجمه
اتـل مـا اءوحـى اليـك مـن الكـتـاب و اءقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اءكبر و الله يعلم ما تصنعون (45)
|
ترجمه :
45 - آنـچـه را از كـتـاب آسـمـانى به تو وحى شده تلاوت كن ، و نماز را بر پا دار كه نـماز (انسان را) از زشتيها و منكرات باز مى دارد و خداوند مى داند شما چه كارهائى انجام مى دهيد.
تفسير:
نماز باز دارنده از زشتيها و بديها
بـعـد از پـايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها با اين رهبران الهى ، و پايان غم انگيز زندگى آنها، روى سخن را - براى دلدارى و تـسـلى خـاطر و تقويت روحيه و ارائه خط مشى كلى و جامع - به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد:
نـخـسـت مـى گـويـد (آنـچه را از كتاب آسمانى (قرآن ) به تو وحى شده تلاوت كن ) (اتل ما اوحى اليك من الكتاب ).
ايـن آيـات را بـخـوان كـه هر چه مى خواهى در آن است : علم و حكمت ، نصيحت و اندرز، معيار شناخت حق و باطل ، وسيله نورانيت قلب و جان ، و مسير حركت هر گروه و هر جمعيت .
بخوان و در زندگيت به كار بند، بخوان و از آن الهام بگير، بخوان و قلبت
را به نور تلاوتش روشن كن .
بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد، به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است ، مى گويد: (و نماز را بر پا دار) (و اقم الصلوة ).
سـپـس بـه فـلسـفـه بـزرگ نماز پرداخته مى گويد: (زيرا نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى دارد) (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر).
طـبـيـعـت نـمـاز از آنـجـا كـه انـسـان را بـه يـاد نـيـرومـنـدتـريـن عـامـل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدء و معاد مى اندازد داراى اثر بازدارندگى از فحشاء و منكر است .
انـسـانى كه به نماز مى ايستد، تكبير مى گويد، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شـمرد، به ياد نعمتهاى او مى افتد، حمد و سپاس او مى گويد، او را به رحمانيت و رحيميت مـى سـتـايد، به ياد روز جزاى او مى افتد، اعتراف به بندگى او مى كند، از او يارى مى جـويد صراط مستقيم از او مى طلبد، و از راه كسانى كه غضب بر آنها شده و گمراهان به خدا پناه مى برد (مضمون سوره حمد).
بـدون شـك در قـلب و روح چـنـين انسانى جنبشى به سوى حق و حركتى به سوى پاكى و جهشى به سوى تقوا پيدا مى شود.
بـراى خـدا (ركوع ) مى كند، و در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى نهد، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهيها و خود برتربينيها را فراموش مى كند.
شهادت به يگانگى او مى دهد گواهى به رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.
بر پيامبرش درود مى فرستد و دست به درگاه خداى برمى دارد كه در زمره
بندگان صالح او قرار گيرد (تشهد و سلام ).
هـمـه اين امور موجى از معنويت در وجود او ايجاد مى كند، موجى كه سد نيرومندى در برابر گناه محسوب مى شود.
اين عمل چند بار در شبانه روز تكرار مى گردد، هنگامى كه صبح از خواب برمى خيزد در ياد او غرق مى شود.
در وسط روز هنگامى كه غرق زندگى مادى شده ناگهان صداى تكبير مؤ ذن را مى شنود، برنامه خود را قطع كرده ، به درگاه او مى شتابد، و حتى در پايان روز و آغاز شب پيش از آنـكـه بـه بـسـتـر اسـتـراحـت رود بـا او راز و نـيـاز مـى كـنـد و دل را مركز انوار او مى سازد.
از ايـن گـذشـتـه بـه هـنگامى كه آماده مقدمات نماز مى شود خود را شستشو مى دهد پاك مى كند، حرام و غصب را از خود دور مى سازد و به بارگاه دوست مى رود همه اين امور تاءثير بازدارنده در برابر خط فحشاء و منكرات دارد.
مـنـتـهـا هـر نـمـازى بـه هـمـان انـدازه كـه از شـرايـط كـمـال و روح عبادت برخوردار است نهى از فحشاء و منكر مى كند، گاه نهى كلى و جامع و گاه نهى جزئى و محدود.
مـمـكن نيست كسى نماز بخواند و هيچگونه اثرى در او نبخشد هر چند نمازش صورى باشد هـر چـنـد آلوده گـناه باشد، البته اين گونه نماز تاءثيرش كم است ، اين گونه افراد اگر همان نماز را نمى خواندند از اين هم آلوده تر بودند.
روشـنـتـر بـگوئيم : نهى از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است .
از آنـچـه در بـالا گـفتيم روشن مى شود سرگردانى جمعى از مفسران در تفسير اين آيه و انـتـخـاب تـفـسـيـرهـاى نـامـنـاسـب بـى جـهـت اسـت ، شـايـد آنـهـا بـه هـمـيـن دليل كه ديده اند بعضى نماز مى خوانند و مرتكب گناه مى شوند و آيه را در معنى مطلقش بدون سلسله مراتب ديده اند گرفتار شك و ترديد شده اند، و راه هاى ديگرى را در
تفسير آيه برگزيده اند.
از جـمـله بـعـضـى گـفـتـه انـد: نـمـاز انـسـان را از فـحـشـاء و مـنـكـر باز مى دارد مادام كه مشغول نماز است !!
چـه حـرف عـجـيـبـى ؟ ايـن مـزيـتـى بـراى نـمـاز نـيـسـت ، بـسـيـارى از اعمال چنين است .
بعضى ديگر گفته اند اعمال و اذكار نماز به منزله جمله هائى است كه هر يك انسان را از فـحـشـاء و مـنـكـر نـهـى مـى كـنـد، مـثـلا تـكـبـيـر و تـسـبـيـح و تـهـليـل هـر كـدام بـه انـسـان مـى گـويـد گـنـاه مـكـن ، حال انسان گوش به اين نهى مى دهد يا نه ؟ مطلب ديگرى است .
امـا آنـهـا كـه آيـه فـوق را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد از ايـن حـقـيـقـت غـافـل شده اند كه نهى در اينجا فقط (نهى تشريعى ) نيست ، بلكه (نهى تكوينى ) اسـت ، ظـاهـر آيه اين است كه نماز اثر بازدارنده دارد و تفسير اصلى همان است كه در بالا گفتيم ، البته مانعى دارد كه بگوئيم نماز هم نهى تكوينى از فحشاء و منكر مى كند و هم نهى تشريعى .
به چند حديث توجه كنيد:
1 - در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم كه فـرمـود: مـن لم تـنه ه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا: (كسى كه نـمـازش او را از فـحـشـاء و مـنـكـر بـاز نـدارد هـيـچ بـهـره اى از نـمـاز جـز دورى از خـدا حاصل نكرده است )!.
2 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت چـنين آمده : لا صلوة لمن لم يطع الصلوة ، و طاعة الصـلوة ان يـنـتهى عن الفحشاء و المنكر: (كسى كه اطاعت فرمان نماز نكند نمازش نماز نيست ، و اطاعت نماز آن است كه نهى آن را از فحشاء و منكر به كار بندد).
3 - و در حـديث سومى از همان بزرگوار چنين مى خوانيم : كه جوانى از انصار نماز را با پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ادا مـى كـرد امـا بـا ايـن حـال آلوده گـنـاهـان زشـتـى بـود ايـن ماجرا را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عـرضـه داشـتـنـد فـرمـود: ان صـلاتـه تنهاه يوما: (سرانجام نمازش روزى او را از اين اعمال پاك مى كند).
4 - اين اثر نماز بقدرى اهميت دارد كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان معيار سنجش نـمـاز مـقبول و غير مقبول از آن ياد شده ، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من احـب ان يـعـلم اقـبـلت صـلوتـه ام لم تـقـبـل ؟ فـليـنـظـر: هـل مـنـعـت صـلوته عن الفحشاء و المنكر؟ فبقدر ما منعته قبلت منه !: (كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه ؟ بايد ببيند آيا اين نماز او را از زشتيها و مـنـكـرات بـاز داشـتـه يـا نـه ؟ بـه هـمـان مـقـدار كـه بـازداشـتـه نـمـازش قبول است )!.
در دنـبـاله آيه اضافه مى فرمايد (ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است ) (و لذكر الله اكبر).
ظـاهر جمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشاء و منكر نيز مهمتر است آنست كه انسان را بـه يـاد خـدا مـى انـدازد كـه ريـشـه و مـايـه اصـلى هـر خـيـر و سـعـادت اسـت ، و حـتـى عامل اصلى نهى از فحشاء و منكر نيز همين (ذكر الله ) مى باشد، در واقع برترى آن به خاطر آنست كه علت و ريشه محسوب مى شود.
اصـولا يـاد خدا، مايه حيات قلوب و آرامش دلها است ، و هيچ چيز به پايه آن نمى رسد: الا بـذكـر الله تطمئن القلوب : (آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان دلها است ) (سوره رعد آيه 28).
اصـولا روح هـمـه عـبـادات - چـه نـمـاز و چـه غـيـر آن - ذكـر خـدا اسـت ، اقـوال نـمـاز، افـعـال نماز، مقدمات نماز، تعقيبات نماز، همه و همه در واقع ، ياد خدا را در دل انسان زنده مى كند.
قـابل توجه اينكه در آيه 14 سوره طه اشاره به اين فلسفه اساسى نماز شده و خطاب بـه مـوسـى مـى گويد: اقم الصلوة لذكرى : (نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى ).
ولى مـفـسـران بـزرگ بـراى جـمـله بالا تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه در بعضى از روايـات اسـلامـى نـيز اشاراتى به آن تفسيرها شده ، از جمله اينكه : منظور از جمله فوق ايـن است كه (ياد خدا از شما به وسيله رحمت ) برتر از (ياد شما از او بوسيله طاعت ) است .
ديگر اينكه ذكر خدا از نماز برتر و بالاتر است چرا كه روح هر عبادتى ذكر خدا است .
ايـن تـفسيرها كه بعضا در روايات اسلامى نيز آمده ، ممكن است اشاره به بطون آيه بوده بـاشـد، و گـرنـه ظاهر آن با معنى اول هماهنگتر است ، زيرا در اكثر مواردى كه ذكر الله به كار رفته ، منظور ياد كردن مردم از خدا است ، و آيه فوق نيز همين معنى را تداعى مى كند، ولى البته ياد كردن خدا از بندگان مى تواند به عنوان يك نتيجه مستقيم براى ياد بندگان از خدا بوده باشد، و به اين ترتيب تضاد ميان دو معنى برطرف مى شود.
در حـديـثـى از (مـعـاذ بـن جـبـل ) چـنـيـن آمـده اسـت : (هـيـچ يـك از اعـمـال آدمـى بـراى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر الله نيست ، از او پرسيدند حتى جهاد در راه خدا؟ گفت : آرى زيرا خداوند مى فرمايد: و لذكر الله اكبر).
ظـاهـر ايـن اسـت كـه معاذ بن جبل اين سخن را از كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـتـفـاده كـرده زيـرا خـود او نـقـل مـى كـنـد كـه از پـيـامـبـر خـدا پـرسـيـدم : كـدام عـمـل از هـمـه اعـمـال بـرتـر اسـت فـرمـود: ان تـمـوت و لسـانـك رطـب مـن ذكـر الله عـز و جـل : (ايـنـكـه بـه هـنـگـام مـردن زبـان تـو بـه ذكـر خـداونـد بـزرگ مشغول باشد).
و از آنـجا كه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و سائر عبادات بسيار متفاوت اسـت در پـايـان آيـه مى فرمايد: (و خدا مى داند چه كارهائى را انجام مى دهيد) (و الله يعلم ما تصنعون ).
چـه اعـمـالى را كـه در پـنـهـان انـجـام مـى دهـيـد يـا آشـكـار، چـه نـيـاتـى را كـه در دل داريد، و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.
نكته :
تاثير نماز در تربيت فرد و جامعه
گـر چـه نـماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد، ولى دقت در متون آيات و روايات اسلامى ما را به ريزه كاريهاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى گردد:
1 - روح و اسـاس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز همان ياد خدا است ، همان (ذكر اللّه ) است كه در آيه فوق بعنوان برترين نتيجه بيان شده است .
البـتـه ذكـرى كـه مـقـدمـه فـكـر، و فـكـرى كـه انـگـيـزه عـمـل بـوده بـاشـد، چـنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در تفسير جـمـله و لذكـر الله اكـبـر فـرمـود: ذكـر الله عـنـد مـا احـل و حـرم (يـاد خـدا كـردن بـه هنگام انجام حلال و حرام ) (يعنى به ياد خدا بيفتد به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد).
2 - نـمـاز وسيله شستشوى از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است چرا كه خواه ناخواه نماز انـسـان را دعـوت بـه تـوبه و اصلاح گذشته مى كند، لذا در حديثى مى خوانيم : پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از يـاران خـود سـؤ ال كـرد: لو كـان عـلى بـاب دار احـدكـم نـهـر و اغـتـسـل فـى كـل يـوم مـنـه خـمـس مـرات اكـان يـبـقـى فـى جـسـده مـن الدرن شـى ء؟ قـلت لا، قـال : فـان مثل الصلوة كمثل النهر الجارى كلما صلى كفرت ما بينهما من الذنوب : (اگر بر در خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند؟).
در پاسخ عرض كردند: نه ، فرمود: (نماز درست همانند اين آب جارى است ، هر زمان كه انسان نمازى مى خواند گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است از ميان مى رود).
و بـه ايـن تـرتـيـب جـراحـاتى كه بر روح و جان انسان از گناه مى نشيند، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهائى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود.
3 - نـمـاز سـدى در بـرابـر گناهان آينده است ، چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند، و نهال تقوى را در دل پرورش مى دهد، و مى دانيم ايمان و تقوى نيرومندترين سد در برابر گناه است ، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به عنوان نهى از فحشاء و منكر بـيـان شده است ، و همان است كه در احاديث متعددى مى خوانيم : افراد گناهكارى بودند كه شـرح حـال آنها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند فرمودند: غم مخوريد، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد.
4 - نماز، غفلت زدا است ، بزرگترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادى و لذائذ
زود گذر كردند، اما نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف ، و در هر شبانه روز پنج بار انـجـام مـى شـود، مـرتـبـا به انسان اخطار مى كند، هشدار مى دهد، هدف آفرينش او را خاطر نـشـان مى سازد، موقعيت او را در جهان به او گوشزد مى كند و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه قويا به او بيدار باش گويد.
5 - نـمـاز خود بينى و كبر را در هم مى شكند، چرا كه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هـر ركـعـت دو بـار پـيـشـانـى بـر خاك در برابر خدا مى گذارد، خود را ذره كوچكى در برابر عظمت او مى بيند، بلكه صفرى در برابر بى نهايت .
پرده هاى غرور و خود خواهى را كنار مى زند، تكبر و برترى جوئى را در هم مى كوبد.
به همين دليل عـلى (عـليه السلام ) در آن حديث معروفى كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده اسـت بـعـد از ايمان ، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند مى فرمايد: فـرض الله الايـمان تطهيرا من الشرك و الصلوة تنزيها عن الكبر...: (خداوند ايمان را براى پاكسازى انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاكسازى از كبر).
6 - نماز وسيله پرورش ، فضائل اخـلاق و تـكـامـل مـعـنوى انسان است ، چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طـبـيـعت بيرون مى برد، به ملكوت آسمانها دعوت مى كند، و با فرشتگان همصدا و همراز مـى سـازد، خـود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او به گفتگو برمى خيزد.
تـكـرار ايـن عـمل در شبانه روز آنهم با تكيه روى صفات خدا، رحمانيت و رحيميت و عظمت او مـخـصـوصا با كمك گرفتن از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكيها و پاكيها است اثر قابل ملاحظه اى
در پرورش فضائل اخلاقى در وجود انسان دارد.
لذا در حـديـثـى از امـير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه در فلسفه نماز فرمود: الصلوة قربان كلى تقى : (نماز وسيله تقرب هر پرهيزكارى به خدا است ).
7 - نماز به سائر اعمال انسان ارزش و روح مى دهد- چرا كه نماز روح اخلاص را زنده مى كـنـد، زيـرا نـمـاز مـجـمـوعـه اى اسـت از نـيـت خـالص و گـفـتـار پـاك و اعـمـال خـالصـانـه ، تـكـرار ايـن مـجـمـوع در شـبـانـه روز بـذر سـايـر اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند.
لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در وصاياى خود بعد از آن كـه فـرق مـبـاركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمود: الله الله فى الصلوة فانها عمود دينكم : (خدا را خدا را در باره نماز، چرا كه ستون دين شما است ).
مـى دانـيم هنگامى كه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط كند هر قدر طنابها و ميخهاى اطراف مـحـكـم باشد اثرى ندارد، همچنين هنگامى كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل سائر عمله ، و ان ردت رد عليه سائر عمله : (نـخـسـتـيـن چـيـزى كـه در قـيـامـت از بـنـدگـان حـسـاب مـى شـود نـمـاز اسـت اگـر مـقـبـول افـتـاد سـائر اعـمـالشـان قـبـول مـى شـود، و اگـر مـردود شـد سـائر اعمال نيز مردود مى شود)!
شـايـد دليـل ايـن سـخـن آن بـاشـد كـه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است ، اگر به طور صـحـيـح انـجـام گـردد قـصـد قـربـت و اخـلاص كـه وسـيـله قـبـولى سـائر اعـمـال اسـت در او زنـده مـى شـود، و گـرنـه بـقـيـه اعمال او مشوب و آلوده مى گردد و از درجه اعتبار
ساقط مى شود.
8 - نـمـاز قـطـع نـظـر از محتواى خودش با توجه به شرائط صحت دعوت به پاكسازى زندگى مى كند، چرا كه مى دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشى كه بر آن نـمـاز مـى خـوانـد، آبـى كـه بـا آن وضـو مـى گـيـرد و غـسـل مـى كند، محلى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هر گونه غصب و تجاوز بـه حقوق ديگران پاك باشد كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم ، ربا، غصب ، كمفروشى ، رشـوه خـوارى و كـسـب امـوال حـرام بـاشـد چـگونه مى تواند مقدمات نماز را فراهم سازد؟ بـنـابـرايـن تـكـرار نـمـاز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران .
9 - نـمـاز عـلاوه بـر شـرائط صـحـت شـرائط قـبـول ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـرائط كمال دارد كه رعايت آنها نيز يك عامل مؤ ثر ديگر براى ترك بسيارى از گناهان است .
در كـتـب فـقـهـى و مـنـابـع حـديـث ، امـور زيـادى بـه عـنـوان مـوانـع قـبـول نـمـاز ذكـر شـده اسـت از جـمـله مـسـاءله شـرب خـمـر اسـت كـه در روايـات آمـده : لا تـقـبـل صـلوة شـارب الخـمـر اربـعـيـن يـومـا الا ان يـتـوب : (نـمـاز شـرابـخـوار تـا چهل روز مقبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند).
و در روايـات مـتـعـددى مـى خـوانـيـم : (از جـمـله كـسـانـى كـه نـمـاز آنـهـا قبول نخواهد شد پيشواى ستمگر است ).
و در بـعـضـى از روايـات ديـگـر تصريح شده است كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قـبـول نخواهد شد، و همچنين روايات ديگرى كه مى گويد: خوردن غذاى حرام يا عجب و خود بـيـنى از موانع قبول نماز است ، پيدا است كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حد سازنده است ؟
10 - نـمـاز روح انـضـبـاط را در انـسان تقويت مى كند، چرا كه دقيقا بايد در اوقات معينى انـجـام گيرد كه تاخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز، است همچنين آداب و احكام ديگر در مـورد نيت و قيام و قعود و ركوع و سجود و مانند آن كه رعايت آنها، پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملا آسان مى سازد.
هـمه اينها فوائدى است كه در نماز، قطع نظر از مساءله جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جـمـاعـت را بر آن بى فزائيم - كه روح نماز همان جماعت است - بركات بى شمار ديگرى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست ، بعلاوه كم و بيش همه از آن آگاهيم .
گـفـتـار خـود را در زمـيـنـه فلسفه و اسرار نماز با حديث جامعى كه از امام على بن موسى الرضـا (عـليـهـم السـلام ) نـقل شده پايان مى دهيم : امام در پاسخ نامه اى كه از فلسفه نماز در آن سؤ ال شده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربـوبـيـت پـروردگـار اسـت ، و مـبـارزه بـا شـرك و بـت پـرسـتـى ، و قـيـام در پـيـشـگاه پـروردگـار در نـهايت خضوع و نهايت تواضع ، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته ، و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم پروردگار.
و نـيـز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر باشد، گرد و غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقمند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد.
عـلاوه بـر ايـنـكـه مـداومـت ذكـر خـداونـد در شـب و روز كـه در پـرتـو نـمـاز حـاصـل مـى گردد، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نكند، روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه ننمايد.
و هـمين توجه به خداوند و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند.
آيه و ترجمه
و لا تـجـدلوا اءهـل الكـتـب إ لا بـالتـى هى اءحسن إ لا الذين ظلموا منهم و قولوا ءامنا بالذى اءنزل إ لينا و اءنزل إ ليكم و إ لهنا و إ لهكم وحد و نحن له مسلمون (46)
و كذلك اءنزلنا إ ليك الكتب فالذين ءاتينهم الكتب يؤ منون به و من هؤ لاء من يؤ من به و ما يجحد بايتنا إ لا الكفرون (47)
و ما كنت تتلوا من قبله من كتب و لا تخطه بيمينك إ ذا لاضرتاب المبطلون (48)
بل هو ءايت بينت فى صدور الذين اءوتوا العلم و ما يجحد بايتنا إ لا الظلمون (49)
|
ترجمه :
46 - بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما
و شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم .
47 - اينگونه ، كتاب را بر تو نازل كـرديـم ، كسانى كه (پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورنـد، و بـعـضـى از ايـن گـروه (مـشـركـان ) نـيز به آن مؤ من مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند.
48 - تـو هـرگـز قـبـل از ايـن كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.
49 - بـلكـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى از آيـات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند.
تفسير :
براى بحث بهترين روش را برگزينيد
در آيـات گـذشـتـه بـيـشـتـر سـخـن از نـحـوه بـرخـورد بـا (بـت پـرسـتـان ) لجوج و جـاهـل بـود كـه بـه مـقـتـضـاى حـال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت ، و معبودانشان را سـسـتـتـر از تـارهـاى عـنـكـبـوت معرفى مى كرد، و در آيات مورد بحث ، سخن از مجادله با (اهـل كـتـاب ) اسـت كـه بـايـد بـه صـورت مـلايـمـتـر بـاشـد، چـه ايـنـكـه آنـهـا حـداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى بـرخـورد مـنـطـقـى داشـتـنـد كـه بـا هـر كـس بـايـد بـه مـيـزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد (و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ).
(لاتـجـادلوا) از مـاده (جدال ) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مـى پـردازنـد، و در حـقـيـقـت هـر كـدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مـجـادله گـفـتـه مـى شـود، بـه كـشـتـى گـرفـتـن نـيـز (جدال )
مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است .
تـعـبـيـر بـه (التـى هـى احسن )، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن ، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن .
بـنـابراين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤ دبانه ، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام ، همچنين حركات دسـت و چـشـم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.
و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است .
ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شـرمـنده ساختن طرف مقابل نيست ، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است ، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است .
حـتـى بـسـيـار مـى شـود كـه انـسـان اگـر سـخـن حـق را بـه صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده ، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است .
درسـت بـه هـمـيـن دليـل اسـت كـه قـرآن مـجـيـد بـسـيـارى از مـسـائل را بـه صـورت سـؤ ال و اسـتـفهام طرح مى كند، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.
ولى البـتـه هـر قـانـونـى اسـتـثـنـائى هـم دارد، از جـمـله هـمـيـن اصـل كـلى در بـحـث و مـجـادله اسـلامـى در مـواردى مـمـكـن اسـت حـمـل بـر ضـعـف و زبـونـى شود، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جراءت و جسارتش
بـيـفـزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: (مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند) (الا الذين ظلموا منهم ).
هـمانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشنا نشوند.
آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و فـرمـانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند.
آنـها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند.
و بـالاخـره آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و بـجـاى بـحـث مـنـطـقـى دسـت بـه شـمـشـيـر بـرده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند.
و در آخـر آيـه يـكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده ، مى فرمايد:
(بـگـوئيـد مـا بـه تـمـام آنـچـه از سـوى خـدا بـر مـا و شـمـا نازل شده است ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است ، و در برابر او تسليم هستيم ) (و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ).
چـه تـعـبـيـر زيبا و چه آهنگ جالبى ؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده ، و حذف همه تعصبها، و ما و شماها، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر (اللّه ).
اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسـلام گـروه گـرا، و تـفـرقه طلب نيست ، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق .
نـمـونـه هـاى ايـن بحث در قرآن فراوان است ، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه السلام ) در حديثى به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (مجادله به احسن ، مانند
مـطـلبى است كه در آخر (سوره يس ) در مورد منكران معاد آمده است ، هنگامى كه استخوان پـوسـيـده را در مـقـابـل پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و گفتند: چه كسى قـدرت دارد آن را احـيـا كـنـد؟ فـرمـود: يـحـيـيـهـا الذى انـشـاهـا اول مرة ... (همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدائى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد).
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاءكـيـد بـر اصـول چـهـارگـانـه اى كـه در آيـه قـبـل آمـد، مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا كـتـاب آسـمـانـى (قـرآن ) را بـر تـو نازل كرديم (و كذلك انزلنا اليك الكتاب ).
آرى ايـن قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شـرط در بـرابـر فـرمـان حـق ، و مـجـادله بـا بـهـتـريـن شـيـوه هـا نازل شده .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از جـمـله فـوق تـشـبـيـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه نـزول كـتـب پيشين بر ساير انبياء است ، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم .
ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .
سـپـس مى افزايد: (كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند و معتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند) (و الذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به ).
چـرا كـه هـم نـشـانـه هـاى آن را در كـتـب خـود يـافـتـه انـد، و هـم مـحـتـوايـش را از نـظـر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.
البته مى دانيم همه اهل كتاب (يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان
نـيـاوردنـد، بـنابراين جمله فوق ، اشاره به آن گروه مؤ منان واقعى و حقجويان خالى از تعصب است كه نام (اهل كتاب ) تنها شايسته آنها است .
بـعـد مـى افـزايـد: (گـروهـى از ايـنها (از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند) (و من هؤ لاء من يؤ من به ).
و در پـايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: (آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ).
بـا تـوجـه به اينكه مفهوم (جحد) آنست كه انسان ، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كـنـد مـفـهـوم جـمـله فـوق ايـن مـى شـود كـه حـتـى كـفـار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند، و راه و رسم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليـلى بـر اصـالت آن مـى شـمـرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان ، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند.
به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند: در يك صف اهل ايمانند، اعم از علماى اهل كتاب و مؤ منان راستين و مشركانى كه تشنه حـق بـودنـد و حـق را يـافـتـنـد و دل به آن بستند، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند!
قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند، ولى تاءكيد مجدد بر كفرشان ممكن اسـت به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراه ه گام مى زنند.
سـپـس بـه يـكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـه تـاءكـيـدى اسـت بـر مـحـتـواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: (تو قـبـل از نـزول قـرآن هـرگـز كـتـابـى را نـمـى خواندى ، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند) (و بـگـويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است ) (و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ).
تـو هـرگـز بـه مـكـتب نرفتى و خط ننوشتى ، اما با اشاره وحى الهى ، مساءله آموز صد مدرس شدى !.
چـگونه مى توان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كـتـابـى بـيـاورد و از هـمـه جـهـان بـشـريـت دعـوت بـه مـقـابـله كـنـد و هـمـگـان از آوردن مـثل آن عاجز شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بيپايان پروردگار مـدد مـى گـيـرد؟ و كـتـاب تـو وحـى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است ؟ تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ! در پاسخ مى گوئيم : او
در مـحـيـطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گـويـنـد در تـمـام شـهـر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين مـحـيـطـى اگـر كـسـى درس بـخـوانـد، مـكـتـبـى بـبـيـنـد مـحـال است بتواند كتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد.
چـنـيـن شـخـصـى چـگـونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بـگـويد؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند.
در آيـه بـعـد نـشـانـه هـاى ديـگـرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد:اين كتاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى اسـت از آيـات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ).
تعبير به (آيات بينات ) بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن بـه چـشـم مـى خـورد و در پـيـشـانـى آيـات مـى درخـشـد، و دليل آن با خود آن است .
در حـقـيـقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حـقـيـقـت پـى مـى بـرد؟ ايـن آيـات تـشـريـعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است .
از اين گذشته ، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن ، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است .
بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر يـكـى از طـرق شـنـاخـت اصـالت يـك مـكـتـب بـررسـى حـال مؤ منان به آن مكتب است ، اگر گروهى نادان يا شياد، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى
آنـهـا نـهـفـتـه اسـت اعـلام وفـادارى بـه مـكـتـبـى كـردنـد دليـل بـر حـقـانـيـت آن اسـت ، و مـا مـى بـيـنـيـم گـروهـى از عـلمـاى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه السلام ) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند.
در روايـات زيـادى كـه از طـرق اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده ايـن آيـه بـه ائمه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى (الذين اوتوا العلم ).
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حـقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.
ضـمـنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خـوانـنـد و مـى آمـوزنـد نـيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيـات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق (الذين اوتوا العلم ) بـود، پـس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .
در پـايـان آيـه اضافه مى كند: (آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ).
چرا كه نشانه هاى آن روشن است : پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است .
آگاهان انديشمند مؤ منان به آن هستند.
از ايـن گـذشـتـه خود آن نيز مجموعه آيات بينات (سخنانى با محتواى روشن و آشكار) مى باشد.
و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است .
بـا ايـنـهـمـه آيـا كـسـى جـز آنـها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد؟ (تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند).
نكته ها :
1 - نگار من كه به مكتب نرفت !...
درسـت اسـت كـه خـوانـدن و نـوشـتـن بـراى هـر انـسـانـى كـمـال مـحـسـوب مـى شـود ولى گـاه شـرائطـى پـيـش مـى آيـد كـه نـخـوانـدن و نـنـوشـتن كمال است .
و ايـن در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاملا صدق مـى كـنـد، چـه ايـنـكه اگر دانشمندى درس خوانده ، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نـبـوت كـنـد و كـتـابـى ارائه دهـد بـه عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسـوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست ؟.
اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده ، كـتـابـى نـخـوانـده ، و صـفـحـه نـنـوشته ، برخاست ، كتابى به عظمت عالم هستى ، با مـحـتـوائى بـسيار بلند و عالى ، ارائه داد، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست ، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است .
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز روى (امـى ) بـودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تـكـيـه شـده ، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر (درس نخوانده ) است .
اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواند و معلمى
نـبـود كـه از مـحضرش استفاده كند، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشـتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست .
طـبـيـعـى اسـت كـه در چـنـين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم (خواندن و نوشتن ) اينقدر كـمـيـاب و مـحـدود اسـت ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كـسـى بـا قـاطـعـيـت ادعـا كـرد مـن هـيـچ درسـى نـخـوانـدهـام و كـسـى آن را انـكـار نـكـرد دليـل روشـنـى بـر صـدق گـفـتـه او اسـت ، و بـه هـر حـال ايـن وضـع خاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات فوق آمده براى تـكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤ ثر و مفيد بود، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس خوانده بود.
تـنـهـا بـهـانـه اى بـراى بـعـضـى مـانـده ايـن اسـت كـه پـيـامـبـر قـبـل از دوران نـبـوتـش يـكـى دو سـفـر بـه شـام كـرد (بـراى مـدتـى كـوتـاه كـه مـشـغـول انـجـام بـرنـامـه تـجـارت بـود) مـى گـويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است !
دليـل سـسـتـى ايـن ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مـقـررات و مـعارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افـرادى بـشـنـود و بـه خـاطـر بـسـپـارد و در مـدت 23 سـال پـيـاده كـنـد؟ و در بـرخـورد بـا حـوادثـى كـه بـيـسـابـقـه و غـيـر مـنتظره بود عكس العـمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فـنـون طـب را در آن چـنـد روزى آمـوخـت كـه در فـلان بـيـمـارسـتـان نـاظـر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود، اين سخن به شوخى شبيه تر است !
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رسيدن به مرحله
نـبـوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تـاريـخـى ديـده نـشـده اسـت كـه او از ايـن علم و دانشش استفاده كرده باشد، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد، و شايد پرهيز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در تـمـام عـمـرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد.
تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است : (پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت ).
ولى جـمـعـى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مـى دادنـد، هـر چـنـد بـه عـقـيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضع پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) قـبـل از نـبـوت اسـت چـه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود.
ولى به هر حال در چـنـين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند.
2 - راه نفوذ در ديگران
بـراى تـسـخـيـر دلهـا و نـفـوذ سـخـن حـق در افـكـار ديـگـران تـنـهـا تـوسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحث عميقترين اثر را
در ايـن مـرحـله مـى گـذارد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانـى كـه در بحثها دقيق و موشكاف ، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه (جدال احسن ) و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.
حـقـيـقت اين است كه اقناع (عقل و فكر) به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر نفوذ در مرحله (خود آگاه ) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بـايـد در مـرحـله (نـاآگـاه ) كـه بـخـش مـهـم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد.
از بـررسـى حـال پـيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) بـخـوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بـخـشـيـدن بـه اهـداف تـبـليـغـى و تـربـيـتـى خـود از اخـلاق اجـتـمـاعـى و اصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند.
طـرز بـرخـورد آنـهـا بـا مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ، اگـر مـا هـم سـنـت و روش و شـيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم .
قـرآن بـا صراحت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة مـن الله لنـت لهـم و لو كـنـت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : (به خاطر رحمت الهى اسـت كـه نـسـبـت بـه آنـهـا نـرمـخـو شـده اى كـه اگـر خـشـن و سـنـگـدل بـودى از اطـراف تـو پـراكـنـده مـى شـدنـد) (آل عمران - 159).
بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه بـعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مـذاكـرات خـود حـاصـل نـمـى كـنـنـد بـلكـه طـرف را در عـقـيـده باطل خويش را سختر
و مـتـعـصـبـتـر مـى بـيـنـد، دليـل آن ايـن اسـت كـه از روش جدال به احسن استفاده نشده است .
خـشـونـت در بـحـث ، بـرتـرى جـوئى ، تـحـقـيـر طـرف مـقـابـل ، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه از امـورى اسـت كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عـنـوان تـحـريم (جدال ) و (مراء) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حـقـجـوئى و حـقـطـلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است !
تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود.
تـحـريـم (جـدال ) و (مـراء) بـه هـم نـزديـك اسـت ولى دانـشـمندان اسلامى ميان آنها فـرقـهـائى گـذارده انـد: (مـراء) بـه مـعـنـى اظـهـار فـضـل و كـمـال اسـت ، و (جـدال ) بـه مـنـظـور تـحـقـيـر طـرف مقابل .
جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى (مراء) به حملات دفاعى .
(جـدال ) در مـسـائل عـلمـى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد).
بـه هـر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى (جدال به احسن ) است و آن بحثى است كه شـرايـطـى كـه در بـالا گـفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود.
اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم .
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم : لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: (هيچكس حقيقت ايمان را به طور
كامل درك نمى كند مگر اينكه (مراء) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد).
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا (سليمان ) به فرزندش گفت : يا بنى اياك و المـراء، فـانـه ليـسـت فـيـه مـنـفـعـة ، و هـو يـهـيـج بـيـن الاخـوان العداوة : (پسرم ! از جـدال بـپـرهـيـز، زيـرا نـه تـنـهـا سـودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد).
و نـيـز از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: مـا ضـل قـوم بـعـد ان هـداهـم الا اوتـوا الجـدال : (هـيـچ گـروهـى پـس از هـدايـت گـمـراه نـشـدنـد مـگـر ايـنـكـه از راه جـدال و بـحـثـهـاى پـرخـاشـگـرانـه و بـرتـريـجـويـانـه ، كـه حـقـيـقـت در آن دنبال نمى شود وارد شدند).
3 - (كافران ) و (ظالمان )
در آيـات فـوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه (آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد: (آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند).
مـقـايـسـه ايـن دو بـا هـم نـشـان مـى دهـد كـه مـسـاءله از قـبـيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى .
نـخـست مى گويد: (آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا
ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد).
در تـعـبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده انـد، و مـنـافـع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى اسـت كـه زيـر بـار آيـات مـا نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.
آيه و ترجمه
و قالوا لو لا اءنزل عليه ءايت من ربه قل إ نما الايت عند الله و إ نما اءنا نذير مبين (50)
اءولم يـكـفـهـم اءنا اءنزلنا عليك الكتب يتلى عليهم إ ن فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون (51)
قـل كـفـى بـالله بـيـنـى و بـيـنـكـم شـهـيـدا يعلم ما فى السموت و الا رض و الذين ءامنوا بالبطل و كفروا بالله اءولئك هم الخسرون (52)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لو لا اءجـل مـسـمـى لجـاءهم العذاب و ليأ تينهم بغتة و هم لا يشعرون (53)
يستعجلونك بالعذاب و إ ن جهنم لمحيطة بالكفرين (54)
يـوم يـغـشـئهـم العـذاب مـن فـوقـهـم و مـن تـحـت اءرجـلهـم و يقول ذوقوا ما كنتم تعلمون (55)
|
ترجمه :
50 - گـفـتـنـد: چـرا مـعـجـزاتـى از سـوى پـروردگـارش بـر او نـازل نـشـده ؟ بـگـو مـعـجـزات هـمـه نـزد خـداسـت (و بـه فـرمـان او نازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
51 - آيـا بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيـوسـته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
52 - بـگـو هـمـيـن بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند.
53 - آنـهـا بـا عـجـله از تـو عـذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب (الهـى ) بـه سـراغ آنـهـا مـى آمـد، سـرانـجـام ايـن عـذاب بـطـور نـاگـهـانـى بـر آنـهـا نازل مى شود در حالى كه نمى دانند.
54 - آنـهـا بـا عـجـله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد!
55 - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ).
تفسير :
آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟!
كـسـانـى كـه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بـيـان مـسـتـدل و مـنـطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس نـخـوانـدهـاى هـمـچـون پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه دليـل روشـنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكه قـرآن در نـخـسـتـيـن آيـات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا مـعـجـزاتـى (هـمـچـون مـعـجـزات مـوسـى و عـيـسـى ) از سـوى پـروردگـارش بـر او نازل نشده است ؟ (و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ).
چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هـود و نـوح و ثـمـود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده اسـت (چـرا پـيـامـبـر اسـلام ، نـهـرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند)؟ (چرا قصرى از طلا ندارد)؟ (چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد)!!.
بـدون شك پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشـتـه ، و تـواريـخ نـيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان ، دنـبـال تـحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سـوى ديـگـر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العادهاى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشى در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).
لذا قـرآن در آيـه 111 سـوره انـعـام مـى گـويـد و لو انـنا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا: (اگر ما فرشتگان را بر آنها نـازل كـنـيـم و مـردگـان زنـده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند)!
به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود:
نـخـسـت مـى گويد: به آنها (بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است ) (قل انما الايات عند الله ).
او مـى دانـد چـه مـعـجـزهـاى بـا چـه زمـانـى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چه افـرادى در صـدد تـحـقـيـق و پـى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟
و بگو (من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم ) (و انما انا نذير مبين ).
تـنـهـا وظـيـفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ .
پـاسـخ ديـگر اينكه : (آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيوسته بر آنها تلاوت مى شود) (او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است .
آنـهـا تـقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان ، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.
آيـا امـكـان دارد انـسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با ايـن مـحـتـوا و ايـن جـاذبـه عـجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!
اگـر راسـتـى مـنـظـور آنـهـا مـعـجـزه اسـت مـا بـه وسـيـله نـزول قـرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حق طلب نيستند، بهانه جو هستند.
بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست ؟) معمولا
در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان كـارى مـا فـوق انـتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند.
مـثـلا مـى گـويـد چـرا فـلان خـدمـت را بـه مـن نـكـردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گـذاريـم كـه او آن را نـاديـده گـرفـتـه و مـى گـوئيـم آيـا كـافـى نـيست كه ما چنين خدمت بـزرگـى بـه تـو كـرديـم ؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد.
پـيـامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد مـعـجـزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان را بـه سـوى خـود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يد بيضا.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمت بـزرگـى نـهـفـتـه است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند (ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ).
آرى قـرآن هـم رحـمـت اسـت و هـم وسـيـله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهـاى قـلب خـود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كـردن راه ، آنـها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند.
مـمـكـن اسـت فرق ميان (رحمت ) و (ذكرى ) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تـربـيـتـى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم
برنامه كامل زندگى و مايه رحمت .
و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: (بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ) (قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا).
بـديـهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذا در جـمـله بـعـد اضـافه مى كند: (خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند) (يعلم ما فى السموات و الارض ).
حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟
ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اخـتيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوند حـكـيـم عـادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است .
عـلاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ، چـنـانـكـه در آيـه 40 سـوره احـزاب مـى خـوانـيـم : مـا كـان مـحـمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين .
و در آيـه 29 سـوره فـتـح نـيـز آمـده اسـت : مـحـمـد رسـول الله و الذيـن مـعـه اشـداء عـلى الكـفـار رحـمـاء بـيـنـهـم : (مـحـمـد رسـول خـدا اسـت و كـسـانـى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند).
بـعـضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند (كعب بـن اشـرف ) و اتـبـاع او نـازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد.
از ايـنـجـا تـفـسـير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه مـنـظـور گـواهـى و شـهـادت خـداونـد اسـت در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه عـلمـاى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.
در عـيـن حـال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هـشـدار و تـهـديـد مـى فـرمـايـد: (كسانى كه ايمان به بـاطـل آوردنـد و بـه الله كـافـر شـدنـد زيـانـكـاران واقـعـى هـسـتـنـد) (و الذيـن آمـنـوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ).
چـه خـسـرانـى از ايـن بـالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دسـت دهـد؟ آنـگـونـه كـه مـشـركـان دادنـد، قـلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نـيـروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد.
غـالبـا قـرآن در آيـات خـود بـه ايـن خـسـران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه (اخـسـر) (زيـانـكـارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست (هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103).
مـهـمـتـر ايـن كـه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشـكـسـت مـى شـود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى مـانـد و ايـن بـدتـريـن نـوع ورشـكـسـت اسـت ، و مـشـركـان درسـت هـمـيـن حـال را دارنـد، بـلكـه گـاهـى مـايـه ورشـكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند.
در آيـات گـذشـتـه دو قـسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و پـاسـخ آن مـطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمى آورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است .
ديـگـر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است .
در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد (آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند) (و يستعجلونك بالعذاب ).
آنـهـا مـى گـويند (اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد)؟!
قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.
نـخـسـت مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد (و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ).
ايـن زمـان مـعـيـن بـراى آن اسـت كـه هـدف اصـلى يـعـنـى بـيـدارى يـا اتـمـام حـجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند.
ديـگـر ايـنـكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامـنـشان را بگيرد؟ (چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد) (و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ).
گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه
آنـهـا از آن آگـاه نـبـاشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تـجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند!
فـلسـفـه تـربـيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خـود را بـبـخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كـه مـنـظـور از جـمـله (و هـم لا يـشـعـرون ) ايـن نـيـسـت كـه آنـهـا اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور اين اسـت كـه آنـهـا لحـظـه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد.
از آيـات مـخـتـلف قـرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مساءله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند.
بـالاخـره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد (آنها در برابر تو در مـورد عـذاب عـجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است )!(يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
اگـر عـذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن بـه صـورت يـك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد (جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است )!
در ايـنجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون (به معنى واقعى ) كلمه اين گروه را احاطه كرده .
نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ،
جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش !
ديـگـر ايـنكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايـم در بـاطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، در آيـه 5 و 6 و 7 سـوره تـكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين : (اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد).
سـپـس مـى افـزايـد: (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گـيـرد، و بـه آنـهـا مـى گـويـد بـچـشـيـد آنـچـه را كـه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است ) (يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ).
ايـن آيـه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكن اسـت بـيـانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود.
بـه هـر حـال ايـنـكـه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جـوانـب را ذكـر نـمـى كـنـد در حـقـيـقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوه هـنـگـامـى كـه شـعـله هـاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند.
اصـولا ايـن تـعـبـيـر هـم در زبـان فـارسـى و هـم در زبـان عـربـى مـعـمـول اسـت كـه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت ، يـعـنـى تـمـام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مـفـسـران بـه وجـود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است ؟ حل مى شود.
جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست .
نكته ها :
1 - دلائل اعـجـاز قـرآن - بـدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اى اسـت گـويـا، جـاودانـى و پـويـا، و مـتـنـاسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها، ما بـحـثـهـاى مـربـوط بـه اعـجـاز قـرآن را مـشـروحـا در جـلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم .
2 - دسـتـاويـزى بـراى انـكـار مـعجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خـارق عـادات پـيـامـبـران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير از قـرآن نـداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است .
ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 (ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء) بيان كرديم .
3 - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران
طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دسـت داشـتـه بـاشـنـد، ولى هـيـچـگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چـنـانـكـه در آيـات بـالا ديديم در پاسخ مى گفتند (معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است ).
دربـاره مـعـجـزات اقـتـراحـى شـرحـى در جـلد هـشـتـم صـفـحـه 253 بـه بـعـد (ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .