آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الم (1)
اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا ءامنا و هم لا يفتنون (2)
و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (3)


ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟!
3 - ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم ) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفسران روايتى نقل كرده اند كه بر طبق آن يازده آيه آغاز اين سوره در مدينه نـازل شـده ، در مـورد مـسلمانانى كه در مكه بودند و اظهار اسلام مى كردند اما حاضر به هـجـرت بـه مـديـنه نبودند، آنها نامهاى از برادران خود در مدينه دريافت داشتند كه در آن تصريح شده بود: (خدا اقرار به ايمان را از شما نمى پذيرد مگر اينكه هجرت كنيد و به سوى ما بيائيد) آنها تصميم به هجرت گرفتند و
مكه خارج شدند، جمعى از مشركان به تعقيب آنان پرداختند و با آنان پيكار كردند بعضى كـشـتـه شـدنـد و بـعـضـى نـجـات يـافـتـنـد (و احـتـمـالا بـعـضى نيز تسليم شده به مكه بازگشتند).
بـعـضـى ديـگر (آيه دوم ) را در مورد عمار ياسر و جمعى ديگر از مسلمانان نخستين مى دانند كه ايمان آوردند و سخت تحت شكنجه دشمنان واقع شدند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد آيـه هـشـتـم در مـورد اسـلام آوردن (سـعـد بـن ابـى وقـاص ) نازل شده .
ولى بـررسـى خـود ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كه هيچ دليلى بر مساءله ارتباط آيات با هـجـرت در آنـهـا نـيـسـت تـنـهـا بيانگر فشارهائى است كه بر مؤ منان در آن زمان از ناحيه دشمنان ، و حتى گاه از ناحيه پدران و مادران مشرك آنها وارد مى شد.
اين آيات مسلمانان را تشويق به استقامت و پايمردى در برابر موج فشار دشمن مى كند، و اگـر سـخـن از جـهـاد بـه مـيـان آورده نـيـز ظـاهرا جهاد در همين زمينه است ، نه جهاد مسلحانه دسـتـجـمـعـى و گـروهـى ، كـه دسـتـور آن در مـديـنـه نازل شد.
و نـيـز اگـر سخن از منافقان مى گويد ممكن است اشاره به گروه سست ايمانى باشد كه احـيـانـا در مـكـه در لابـلاى مسلمانان وجود داشتند، گاه با مسلمانان همراه بودند و گاه با مشركان ، و كفه هر كدام سنگينتر مى شد به سوى او مى چرخيدند!
بـه هـر حـال پيوستگى و انسجام آيات اين سوره ايجاب مى كند كه همه آنها را (مكى ) بدانيم و روايات بالا كه خود با يكديگر انسجام ندارد نمى تواند اين بهم پيوستگى را بر هم زند.
تفسير:
آزمايش الهى يك سنت جاويدان
بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـه حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) برخورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را از ديدگاه هاى مختلف بيان كرده ايم .
بـعـد از ذكـر حـروف مـقـطـعـه بـه يـكـى از مـهـمـتـريـن مسائل زندگى بشر كه مساءله شدائد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (آيا مردم گمان كردند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند و شهادت به تـوحـيـد و رسـالت پيامبر دهند به حال خود واگذارده خواهند شد و امتحان نمى شوند)؟! (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ).
بـعـد بلافاصله به ذكر اين حقيقت مى پردازد كه امتحان يك سنت هميشگى و جاودانى الهى است ، امتحان مخصوص شما جمعيت مسلمانان نيست ، سنتى است كه در تمام امتهاى پيشين جارى بـوده اسـت . مـى فـرمـايد: (ما كسانى را كه قبل از آنها بودند آزمايش ‍ كرديم ) (ولقد فتنا الذين من قبلهم ).
آنـهـا را نـيـز در كـوره هـاى سـخـت امـتحان افكنديم ، آنها نيز همچون شما در فشار دشمنان بـيـرحـم و جـاهـل و بـيـخـبـر و مـتعصب و لجوج قرار داشتند، هميشه ميدان امتحان باز بوده و گروهى در اين ميدان شركت داشته اند.
بايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هر كس مى تواند خود را برترين مؤ من ، بالاترين مـجـاهـد، و فـداكـارتـريـن انسان معرفى كند، بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود، بايد معلوم گردد تا چه اندازه نيات درونى و آمادگيهاى روحى با اين گفته ها هماهنگ يا ناهماهنگ است ؟
آرى (بـايـد خـدا بـدانـد چـه كـسـانـى راسـت مـى گـويند، و چه كسانى دروغگو هستند) (فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ).
بديهى است خدا همه اينها را مى داند، حتى قبل از خلقت انسانها، منظور از علم در اينجا همان تـحـقـق عـينى مسائل و وجود خارجى آنها است ، و به تعبير ديگر ظهور آثار و شواهد عملى است ، يعنى بايد علم خدا در باره اين گروه عملا در خارج پياده شود، و تحقق عينى يابد، و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد، اين است معنى علم هنگامى كه در اينگونه موارد در مورد خداوند به كار مى رود.
دليـل ايـن مـسـاءله نـيـز روشـن اسـت زيـرا نـيـات درونـى و صـفـات بـاطـنـى تـا در عمل انسان تحقق و عينيت پيدا نكند ثواب و جزا و كيفر مفهوم ندارد.
آزمايش براى تحقق بخشيدن به نيات و صفات درونى است .
و به عبارت ديگر اين عالم همچون يك (دانشگاه ) يا يك (مزرعه ) است (اين تشبيهات در متون احاديث اسلامى وارد شده ) برنامه اين است كه در دانشگاه استعدادها شكوفا گردد، لياقتها پرورش يابد، و آنچه در مرحله (قوه ) است به (فعليت ) برسد.
بايد در اين مزرعه نهاد بذرها ظاهر گردد، و از درون آنها جوانه ها بيرون آيد، جوانه ها سـر از خـاك بـردارنـد، پـرورش يـابند، نهال كوچكى شوند و سرانجام درختى تنومند و بارور، و اين امور هرگز بدون آزمايش و امتحان ممكن نيست .
و از ايـنـجـا مـى فـهـمـيـم كـه آزمـايـشهاى الهى نه براى شناخت افراد است ، بلكه براى پرورش و شكوفائى استعدادها است .
بنابراين اگر ما آزمايش مى كنيم براى كشف مجهولى است ، اما اگر خداوند آزمايش مى كند بـراى كشف مجهول نيست كه علمش به همه چيز احاطه دارد بلكه براى پرورش استعدادها و به فعليت رسانيدن قوه ها است .
نكته :
1 - آزمونها در چهره هاى مختلف
گـرچـه بـيـان عـمـومـيـت امـتـحـان بـراى تـمـام اقـوام و جـمـعـيـتـهـا، اثـر سـازنـده بـسـيار قـابـل مـلاحـظه اى براى مؤ منان مكه كه در آن روز در اقليت شديدى بودند داشت و توجه بـه ايـن واقـعيت آنها را در مقابل دشمنان ، سخت مقاوم و شكيبا مى كرد، ولى اين منحصر به مـؤ مـنان مكه نبود بلكه هر گروه و جمعيتى به نوعى در اين سنت الهى شريك و سهيمند و امتحانات خداوند در چهره هاى گوناگون به سراغ آنها مى آيد.
گـروهـى در مـحيطهائى قرار مى گيرند كه از هر نظر آلوده است ، وسوسه هاى فساد از هـر طـرف آنـهـا را احـاطـه مـى كـنـد، امتحان بزرگ آنها اين است كه در چنين جو و شرائطى همرنگ محيط نشوند و اصالت و پاكى خود را حفظ كنند.
گـروهـى در فـشـار مـحـرومـيـتـها قرار مى گيرند، در حالى كه مى بينند اگر حاضر به مـعـاوضـه كـردن سـرمـايه هاى اصيل وجود خود باشند، فقر و محروميت به سرعت درهم مى شكند، اما به بهاى از دست دادن ايمان و تقوا و آزادگى و عزت و شرف ، و همين آزمون آنها است .
گـروهـى ديـگـر بـر عـكس غرق در نعمت مى شوند و امكانات مادى از هر نظر در اختيارشان قرار مى گيرد، آيا در چنين شرائطى ، قيام به وظيفه شكر نعمت مى كنند؟ يا غرق در غفلت و غـرور و خـودخـواهـى و خـودبـيـنـى ، غـرق در لذات و شـهـوات و بيگانگى از جامعه و از خويشتن مى شوند؟!

گـروهـى - هـمچون غرب و شرق زده هاى عصر ما - با كشورهائى روبرو مى شوند كه در عين دورى از خدا و فضيلت و اخلاق ، از تمدن مادى خيره كننده اى
بهرهمندند و رفاه اجتماعى قابل ملاحظه اى دارند، در اينجا جاذبه نيرومند مرموزى آنها را به سوى اين نوع زندگى مى كشاند كه به قيمت زير پا نهادن همه اصولى كه به آن اعـتـقـاد دارنـد و بـه قـيـمت تن دادن به ذلت وابستگى چنان زندگى را براى خود و جامعه خويش ‍ فراهم سازند، اين نيز يكنوع آزمون است .
مـصـيـبـتها، درد و رنجها، جنگ و نزاعها، قحطى و گرانى و تورم ، حكومتهاى خودكامه ، كه انـسـانـهـا را بـه بـردگـى و اسـارت خود دعوت مى كنند و آنها را به تسليم در برابر برنامه هاى طاغوتى خود فرا مى خوانند، و بالاخره امواج نيرومند هواى نفس و شهوت ، هر يك از اينها وسيله آزمايشى است بر سر راه بندگان خدا، و در همين صحنه ها است كه ايمان و شخصيت و تقوى و پاكى و امانت و آزادگى افراد مشخص مى شود.
اما براى پيروزى در اين آزمونهاى سخت ، جز تلاش و كوشش مستمر و تكيه بر لطف خاص پروردگار راهى نيست .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى كـه در اصول كافى از بعضى از معصومين در تفسير آيه احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آمده چنين مى خوانيم : يفتنون كما يفتن الذهب ، ثـم قـال يـخـلصـون كـمـا يـخلص الذهب !: (آزمايش مى شوند همانگونه كه طلا در كوره آزمـايش مى شود، و خالص مى شوند همانگونه كه فشار آتش ناخالصيهاى طلا را از بين مى برد و آن را خالص مى كند).
بـه هـر حـال عـافـيت طلبانى كه گمان مى كنند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند در صف مؤ منان قرار مى گيرند و در اعلى عليين بهشت همنشين پيامبران و صديقين و شهداء خواهند بود سخت در اشتباهند.
به گفته امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بـلبـلة ، و لتـغربلن غربلة ، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم : (سوگند به كسى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به حق مبعوث كـرده بـه شـدت مـورد آزمـايـش قـرار مـى گـيـريـد، و غـربـال مـى شـويـد، و هـمـانـند محتويات يك ديگ به هنگام جوشش ، زير و رو خواهيد شد، آنچنان كه بالاى شما پائين و پائين بالا قرار خواهد گرفت )!.
ايـن سخن را هنگامى مى گويد كه تازه مردم با او بيعت كرده اند و در انتظار اين هستند كه بـبـيـنـنـد او با تقسيم اموال بيت المال و مقامها چه مى كند؟! آيا با همان معيارهاى گذشته و تبعيضها يا بر معيار تلخ عدالت محمدى ؟!
آيه و ترجمه


 


اءم حسب الذين يعملون السيات اءن يسبقونا ساء ما يحكمون (4)
من كان يرجوا لقاء الله فان اءجل الله لات و هو السميع العليم (5)
و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (6)
و الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـالحات لنكفرن عنهم سياتهم و لنجزينهم اءحسن الذى كانوا يعملون (7)

 


ترجمه :
4 - آيـا كـسـانى كه اعمال بد بجا مى آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت ؟ چه بد داورى مى كنند؟
5 - كـسـى كـه امـيـد بـه لقاء الله (و رستاخيز) دارد (بايد در اطاعت فرمان او فروگذار نكند) زيرا زمانى را كه خدا تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد، و او شنوا و دانا است .
6 - كسى كه جهاد و تلاش كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است .
7 - و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم (و مى بخشيم ) و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش مى دهيم .
تفسير:
فرار از حوزه قدرت خدا ممكن نيست !
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عـمـومى مؤ منان بود، و نخستين آيه مورد بحث تهديد شـديـدى بـراى كـفـار و گـنهكاران است ، تا گمان نكنند اگر مؤ منان را تحت فشار قرار دادنـد و مـجـازاتـهـاى الهـى فـورا دامـان آنـهـا را فـرو نـگـرفـت خـدا از آنـهـا غافل است و يا قدرت بر عذاب آنها ندارد.
مـى فـرمـايـد: (آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گـرفـت ، و از چـنـگـال كـيـفر ما رهائى خواهند يافت ؟ چه بد قضاوتى كردند)! (ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون ).
مـهـلت الهـى آنـهـا را مـغـرور نـكـنـد كـه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت .
ايـنـكـه بـعـضـى از مـفسران آيه فوق را اشاره به مؤ منين گنهكار دانسته اند به هيچوجه مناسب سياق آيات نيست بلكه قرائن گواهى مى دهد كه منظور مشركان و كفار است .
سـپـس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤ منان و اندرز به آنها مى رود مى گويد: (هر كـسى اميد لقاء پروردگار دارد بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند، زيـرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد) (من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات ).
آرى ايـن وعـده الهـى تـخـلف نـاپـذيـر اسـت ، و راهـى اسـت كـه بـه هـر حال بايد پيموده شود.
و از ايـن گـذشـتـه خـداونـد سـخـنـان شـمـا را مـى شـنـود و از اعمال و نيات شما آگاه است كه (او شنوا و دانا است ) (و هو السميع العليم ).
در ايـنـكـه مـنـظور از (لقاء الله ) (ملاقات پروردگار) چيست ؟ بعضى آن را به معنى مـلاقـات فـرشـتگان پروردگار، و بعضى به معنى ملاقات حساب و جزاء، و بعضى به ملاقات حكم و فرمان حق تفسير كرده اند، و بعضى آن را كنايه از قيامت و رستاخيز دانسته اند، در حالى كه دليلى ندارد كه آيه را به اين معانى مجازى تفسير كنيم .
بـايد گفت : لقاى پروردگار در قيامت ، نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى و يـكـنـوع شـهـود بـاطـنـى اسـت ، چـرا كـه در آنـجـا پـرده هـاى ضـخـيـم عـالم مـاده از مقابل چشم جان انسان كنار مى رود، و حالت شهود به انسان دست مى دهد.
بـه گـفـتـه (عـلامـه طباطبائى ) در الميزان ، منظور از لقاء الله آنست كه بندگان در مـوقـفـى قـرار مـى گـيرند كه حجابى ميان آنها و پروردگارشان نيست ، زيرا طبيعت روز قيامت ظهور حقايق است چنانكه قرآن مى گويد: و يعلمون ان الله هو الحق المبين : (آن روز خواهند دانست كه خدا حق آشكار است ) (سوره نور آيه 25).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـعـليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قـبل گذشت ، مى گويد: اينكه دستور داده شده مؤ منان به لقاء الله آنچه در توان دارند فروگذار نكنند
بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه (هـر كـسـى جـهـادى كـنـد و تـلاش و كـوشـشـى كـنـد و تـحـمـل مـصـائب و مـشـكـلاتـى نمايد در حقيقت براى خود جهاد كرده است ، چرا كه خدا از همه جهانيان بى نياز است ) (و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ).
برنامه آزمون الهى ، جهاد با هواى نفس ، و مبارزه با دشمنان سرسخت براى حفظ ايمان و پاكى و تقوا، برنامه خود انسان است ، و گرنه خداوند وجودى است نامتناهى از هر نظر و هـيچ نيازى ندارد كه به وسيله عبادت يا اطاعت بندگان بر طرف شود، كمبودى ندارد كه ديگران به او بدهند، بلكه ديگران هر چه دارند از او دارند، از خودشان چيزى ندارند.
از ايـن بـيـان روشن مى شود كه (جهاد) در اينجا الزاما به معنى جهاد مسلحانه با دشمن نـيـسـت ، بـلكه همان معنى اصلى لغوى خود را دارد كه هرگونه تلاش و كوشش را براى حـفـظ ايمان و تقوى ، و تحمل انواع شدائد و مبارزه هاى موضعى را با دشمن لجوج و كينه توز شامل مى شود.
خلاصه اينكه تمام منافع اين جهاد به شخص مجاهد باز مى گردد و او است كه خير دنيا و آخرت را در پرتو جهادش تحصيل مى كند، و حتى اگر جامعه از بركات اين جهاد بهره مند شـود در مـرحـله بـعد خواهد بود، بنابراين هرگاه توفيق اين جهاد نصيب كسى شود بايد خدا را بر اين نعمت بزرگ سپاس گويد.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، تـوضـيـح و تـكـميلى است براى آنچه بطور سربسته در آيه قـبـل تحت عنوان (جهاد) آمده بود، در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين بازگو مى كند: (كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم ) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم )
بـنـابـرايـن نـخـسـتـيـن فـايـده ايـن جـهـاد بـزرگ (ايـمـان و عمل صالح ) تكفير
و پـوشـانـدن گـنـاهـان است كه عائد خود انسان مى شود، همانگونه كه ثواب آن هم از آن خودشان مى باشد، چنانكه قرآن در پايان همين آيه مى گويد: (ما به طور قطع آنها را بـه بـهـتـريـن اعـمـالى كـه انـجام دادند پاداش مى دهيم ) (و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون ).
(نـكـفـر) از مـاده (تـكـفـيـر) در اصـل بـه مـعـنـى (پـوشـاندن ) است ، و منظور از پوشاندن گناهان در اينجا عفو و بخشش الهى است .
تـعـبـيـر بـه (احـسـن الذى كـانـوا يـعـمـلون ) بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـه اعـمـال نـيـك را جزا مى دهد چه (حسن ) باشد و چه (احسن ) (چه خوب چه خوبتر) ممكن است اشاره به اين باشد كه ما همه اعمال خوب آنها را به حساب بهترين آنها مى گذاريم ، يـعـنـى اگر بعضى از اعمال آنها عالى و بعضى خوب يا متوسط است همه را به حساب عـالى مـى گـذاريـم و اين است معنى تفضل پروردگار كه در آيات ديگر قرآن (مانند آيه 38 نـور) نـيـز بـه آن اشاره شده است : ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله : (تا خداوند بهترين اعمال آنها را پاداش دهد و از فضلش بر آن بيفزايد).
آيه و ترجمه


و وصـينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون (8)
و الذين امنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين (9)

 


ترجمه :
8 - مـا به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، و اگر آنها تلاش كنند كـه بـراى مـن شـريكى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن ، بازگشت همه شما به سوى من است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد با خبر خواهم ساخت .
9 - كـسـانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در زمره صالحان وارد خواهم كرد.
شاءن نزول :
روايات مختلفى در شاءن نزول آيه فوق آمده است كه عصاره همه آنها يكى است و آن اينكه : (بـعـضى از مردانى كه در مكه بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادر آنها از ايـن مـساءله آگاه شد تصميم گرفت كه غذا نخورد، آب ننوشد، تا فرزندش از اسلام بـازگـردد! گـرچـه هـيـچـكـدام از ايـن مـادران بـه گفته خود وفا نكردند و اعتصاب غذا را شكستند، ولى آيه فوق نازل
شـد و خـط روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينه مساءله ايمان و كفر به دست همگان داد.
تفسير:
برترين توصيه نسبت به پدر و مادر
يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مساءله (تضاد) خط ايمان و تقوا، با پيوندهاى عاطفى و خويشاوندى است ، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است .
نخست به عنوان يك قانون كلى كه از ريشه هاى عواطف و حقشناسى سرچشمه مى گيرد مى فـرمـايـد: (مـا بـه انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند) (و وصينا الانسان بوالديه حسنا).
گـرچـه ايـن يـك حكم تشريعى است ولى اين مساءله پيش از آنكه يك لازم تشريعى باشد بـه صـورت يـك قـانـون تـكوينى در نهاد همه انسانها وجود دارد، و مخصوصا تعبير به انـسـان در اينجا جلب توجه مى كند، چرا كه اين قانون مخصوص به مؤ منان نيست ، بلكه هـر كـس ‍ شـايـسـتـه نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حقشناس باشد، و احترام و تـكـريـم و نـيـكـى بـه آنـهـا را در تـمـام عـمـر فـرامـوش نـكـنـد، هـر چـنـد بـا ايـن اعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها اداء كند.
سپس براى اينكه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند بر پيوند انـسـان بـا خـدا و مـسـاءله ايـمان حاكم گردد، با يك استثناء صريح مطلب را در اين زمينه روشـن كـرده ، مـى فـرمـايـد: (و اگـر آن دو (پدر و مادر) تلاش و كوشش كنند و به تو اصـرار ورزنـد كه براى من شريكى قائل شوى ، كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن ) (و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).
تعبير به (جاهداك )، مفهومش به كار گرفتن نهايت تلاش و كوشش و اصرار آنها است .
و تـعـبـيـر بـه (مـاليـس لك بـه عـلم ) (چيزى كه به آن علم ندارى ) اشاره به منطقى نـبـودن شـرك اسـت ، چون اگر واقعا شرك صحيح بود، دليلى بر آن وجود داشت ، و به تعبير ديگر جائى كه انسان علم به چيزى نداشته باشد بايد از آن پيروى نكند، تا چه رسد به اينكه علم به بطلان آن داشته باشد.
پـيـروى از چـنـيـن چـيـزى پيروى از جهل است ، اگر پدر و مادر تو را وادار به پيروى از جهل كنند اطاعت آنها مكن ، اصولا تقليد كوركورانه غلط است حتى اگر در مورد ايمان باشد تا چه رسد به شرك و كفر.
هـمـيـن تـوصـيـه در مورد پدر و مادر در سوره لقمان نيز آمده است ، با اين اضافه كه در آنـجـا مـى فرمايد: و صاحبهما فى الدنيا معروفا: (در عين اينكه دعوت آنها را به شرك مـپـذيـر در امـور دنـيـا نـسـبـت بـه آنـهـا ارفـاق كـن و در مـعـاشـرت بـا آنـهـا بـه نـيـكـى عمل نما) مبادا كسى چنين تصور كند كه مخالفت با پدر و مادر در مورد دعوت به شرك ، دليل بر بد رفتارى با آنها است ، و اين نهايت تاءكيد اسلام را در مورد احترام به پدر و مادر ثابت مى كند.
به اين ترتيب از اينجا يك اصل كلى استفاده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند بر ارتباط انسان با خدا حاكم گردد كه آن مقدم بر همه چيز است ، حتى بر پيوند با پدر و مادر كه نزديكترين پيوندهاى عاطفى است .
حـديـث مـعـروف لا طـاعـة لمـخـلوق فـى مـعـصـية الخالق : (اطاعت از مخلوق در عصيان خالق روانـيـسـت ) كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده معيار روشنى را در اين مسائل به دست مى دهد.
و در پـايان آيه مى افزايد: (بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از اعمالى كـه انـجـام مى داديد آگاه مى سازم ) و پاداش و كيفر آن را بى كم و كاست در اختيارتان خواهم گذاشت (الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).
ايـن جـمـله در حـقـيـقـت تـهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند، و كسانى كه ديـگـران را بـه ايـن راه دعـوت مـى كـنـنـد، زيـرا صـريـحـا مـى گويد: خداوند حساب همه اعمال آنها را نگاه مى دارد و به موقع تحويل آنها مى دهد.
آيـه بـعـد بـار ديـگـر حـقـيـقـتـى را كـه قـبـلا در مـورد كـسـانـى كـه ايـمـان و عمل صالح دارند بيان شد تكرار و تاءكيد مى كند، مى فرمايد: (كسانى كه ايمان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام مـى دهـنـد آنـهـا را در زمـره صـالحـان داخل خواهيم كرد) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين ).
اصـولا عـمـل انـسـان بـه انـسـان رنـگ مـى دهـد، عـمـل صالح انسان را از نظر روحى به رنگ خود در مى آورد و در زمره صالحان وارد مى كند، و عمل سوء در زمره بدان و (ناصالحان ).
در ايـنـكـه ايـن تـكـرار بـه چـه مـنـظـور اسـت بـعـضـى گـفـتـه انـد در آيـات قبل اشاره به كسانى بود كه راه حق را مى سپردند، و در اينجا اشاره به كسانى است كه هـاديان اين راه و دليلان طريق توحيدند، زيرا تعبير به (صالحين ) در مورد بسيارى از انبياء آمده است كه از خدا مى خواستند آنها را به صالحان ملحق كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه در آيات قبل ، سخن از بخشش گناهان و جزاى شايسته اين گـروه مـؤ مـنـان بـود، ولى در ايـنـجـا اشـاره به مقام والاى آنها است كه خود پاداشى است ديگر، آنها در صف صالحان ، در صف پيامبران و صديقين و شهدا قرار مى گيرند و همدم و همنشين آنهايند.
نكته :
نيكى به پدر و مادر
ايـن نـخـسـتـيـن بار نيست كه قرآن به اين مساءله مهم انسانى اشاره مى كند، قبلا در سوره اسراء آيه 23 اشاره شده و بعدا در سوره لقمان آيه 14 و 15 و احقاف آيه 15 نيز به اين موضوع مهم اشاره خواهد كرد.
در حـقـيـقـت اسـلام بـرتـريـن احـتـرام را بـراى ايـن دو تـن قـائل اسـت ، كـه حـتـى در صـورت مـشـرك بودن ، و دعوت به شرك كردن كه منفورترين كارها در نظر اسلام است باز حفظ احترام آنها را - در عين عدم پذيرش دعوت آنها به شرك - واجب مى شمرد.
ايـن در واقـع يكى از آزمايشهاى بزرگ الهى است كه در آغاز اين سوره به آن اشاره شده اسـت ، چـرا كـه گـاهـى آنـهـا بـه سـالهـائى از عـمـر مـى رسند كه نگهدارى و تحملشان مـشـكـل مـى شـود، ايـنـجا است كه بايد فرزندان ، امتحان خود را در زمينه حقشناسى و اطاعت فرمان خدا بدهند، و از پدران و مادران به بهترين وجه نگاهدارى كنند.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : شخصى خدمتش آمد و عرض كـرد: مـن بـه چـه كـسـى نـيـكـى كـنـم ؟ فـرمـود: بـه مـادرت ، دوبـاره سـؤ ال كـرد: بـعـد از او بـه چـه كـسـى ؟ فـرمـود : بـه مـادرت ، بـار سـوم سـؤ ال كرد: بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود: به مادرت ! و در چهارمين بار توصيه پدر و سپس ساير بستگان را به ترتيب نزديكى آنها با انسان فرمود.
در حـديـث ديـگـرى كـه در بـسـيارى از كتب آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الجنة تحت اقدام الامهات : (بهشت زير پاى مادران است ) (و تنها از طريق خضوع و همچون خاك راه بودن در برابر آنها مى توان به بهشت برين راه يافت ).
آيه و ترجمه


و مـن النـاس مـن يـقـول امـنـا بـالله فـاذا اءوذى فـى الله جـعـل فـتـنـة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم اءوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين (10)
و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين (11)
و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن ءامـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون (12)
و ليحملن اءثقالهم و اءثقالا مع اءثقالهم و ليسئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون (13)

 


ترجمه :
10 - در مـيـان مـردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم اما هنگامى كه به خاطر خدا (از سوى دشمنان ) مورد آزار قرار مى گيرند فتنه دشمنان را همچون عذاب الهى مـى شـمـارنـد (و از آن سـخـت وحشت مى كنند) اما هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت بيايد مى گويند ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم !) آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟
11 - مسلما خداوند مؤ منان را مى شناسد، و يقينا منافقان را (نيز) مى شناسد.
12 - كـافـران بـه مـؤ مـنـان گـفتند: شما از ما پيروى كنيد (اگر گناهى داشته باشد) ما گـنـاهـانـتـان را بـر عـهـده خـواهيم گرفت ! آنها هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند!
13 - آنـهـا بـار سـنـگـيـن گناهان خويش را بر دوش مى كشند، و بارهاى سنگين ديگرى را اضـافـه بـر بـارهـاى سـنـگـيـن خـود، و روز قـيـامـت مـسـلمـا از دروغـهـائى كـه مـى بـستند سئوال خواهند شد.
تفسير:
در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه !
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته بحثهاى صريحى از (مؤ منان صالح ) و (مشركان ) آمـده بـود در نـخستين آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى (منافقان ) مـى پـردازد و مـى گـويـد: (بـعـضـى از مـردم اظهار ايمان مى كنند، اما در برابر فشار مـخـالفـان تحمل و استقامت به خرج نمى دهند، هنگامى كه در مسير الله تحت فشار شكنجه قـرار گـيـرند از ايمان به كنار مى روند و فشار و شكنجه مردم را همچون عذاب الهى مى شـمـرنـد) (و از آن سـخـت وحـشـت مـى كـنـنـد) (و مـن النـاس مـن يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ).
(امـا هـنـگـامـى كه يارى از سوى پروردگارت به سراغ تو بيايد و پيروز شويد مى گـويـنـد: مـا بـا شـمـا بـوديم و در افتخارات شما شريكيم )! (و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم ).
آيـا ايـنـهـا گـمـان مـى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست ؟ (آيا خداوند به آنچه در سينه هاى مردم جهان است از همه آگاهتر نمى باشد)؟ (اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين ).
تـعـبير به (آمنا) (ايمان آورده ايم ) به صورت صيغه جمع در حالى كه جمله بعد به صورت صيغه مفرد است شايد از اين نظر باشد كه اين گروه منافقان مى خواهند
خـودشـان را در صـف جـمـعيت مؤ منان جا بزنند، لذا (آمنا) مى گويند يعنى همچون سائر مردم ايمان آورده ايم .
تـعـبـيـر بـه اوذى فـى الله بـه مـعـنـى (اوذى فـى سبيل الله ) است ، يعنى آنها در راه خدا و ايمان گاهى مورد آزار دشمن قرار مى گيرند.
جـالب ايـنـكه از مجازات الهى تعبير به (عذاب ) مى كند، و از آزارهاى مردم تعبير به (فتنه )، اشاره به اينكه آزارهاى مردم در حقيقت عذاب نيست ، بلكه آزمايش است و وسيله تـكـامـل براى انسان ، و به اين ترتيب به آنها تعليم مى دهد كه اين دو را با هم مقايسه نـكـنـند، و با اين بهانه كه مخالفان آنها را آزار و شكنجه مى كنند دست از ايمان خود بر ندارند كه اين جزئى از برنامه كلى امتحان در اين دنيا است .
در ايـنـجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه خداوند در مكه كدام پيروزى نصيب مسلمانان كرده بود كه منافقين خود را در آن سهيم بدانند؟.
در پاسخ مى گوئيم : جمله فوق به صورت (شرطيه ) است ، و مى دانيم جمله شرطيه دليـل بـر وجـود شـرط نيست ، بلكه مفهومش اين است كه اگر در آينده پيروزيهائى نصيب شما شود اين منافقان سست ايمان خود را در آن شريك مى دادند.
اضـافه بر اين در مكه نيز مسلمانان پيروزيهائى در برابر دشمنان كسب كردند، هر چند پـيـروزى نظامى نبود، بلكه پيروزى در تبليغات و نفوذ افكار عمومى و پيشرفت اسلام در ميان قشرهاى مردم بود.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشته تعبير به اذيت و آزار مؤ منان مناسب با محيط مكه است و گرنه در محيط مدينه كمتر چنين چيزى اتفاق مى افتاد.
ضـمـنـا ايـن نكته نيز روشن شد كه منافق تنها به كسانى نمى گويند كه در باطن ابدا ايـمـان ندارند و اظهار ايمان مى كنند بلكه افراد سست ايمانى كه در تحت فشار اين و آن به زودى عقيده خود را عوض مى كنند جزء منافقان محسوب
مـى شوند، و آيه مورد بحث ظاهرا از اينگونه منافقان سخن مى گويد، و تصريح مى كند كه خدا از نيات آنها آگاه است .
در آيـه بـعد باز براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (به طور قطع خداوند مؤ منان را مى شـنـاسـد، و نـيـز بـه طور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد) (و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين ).
اگـر سـاده لوحـانـى فكر مى كنند مى توانند با اخفاء حقائق از قلمرو علم خدا دور بمانند سخت در اشتباهند.
مـجـددا تـكـرار مـى كـنـيـم تعبير به (منافق ) دليل بر اين نيست كه اين آيات در مدينه نـازل شـده اسـت ، درسـت اسـت كـه مساءله نفاق معمولا بعد از پيروزى يك جمعيت و به دست گـرفـتـن حـكـومـت پـيـدا مـى شـود كـه مـخـالفـان تـغـيـيـر چـهـره داده و گـروه زير زمينى تـشـكـيل مى دهند، ولى همانگونه كه گفتيم نفاق معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كـه بـا مـخـتـصـر فـشـارى تـغـيـيـر عـقـيـده مـى دهـنـد نـيـز شامل مى شود.
آيـه بـعـد بـه يـك نمونه از منطق هاى سست و پوچ مشركان كه هم اكنون نيز در ميان قشر وسـيـعـى وجـود دارد اشاره كرده ، مى گويد: (كافران به مؤ منان گفتند: شما بيائيد از راه و آئيـن ما پيروى كنيد و اگر گناهى داشته باشد ما گناه شما را به دوش مى گيريم ) (و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن آمـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا و لنحمل خطاياكم ).
امـروز نـيـز بـسـيـارى از وسـوسـه گـران را مـى بـيـنـيـم كـه هـنـگـام دعـوت بـه يـك عـمـل خـلاف مـى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!، در حالى كه مى دانيم هيچكس نمى تـوانـد گـنـاه ديـگـرى را بـه گـردن بـگـيـرد، و اصـلا ايـن كـار مـعـقـول نـيـسـت ، خـداونـد عـادل اسـت ، كـسـى را بـه جرم ديگرى مجازات نمى كند، و از اين گذشته مسئوليت انسان در برابر اعمالش با اين حرفهاى بى اساس از بين نمى رود، و بر خلاف آنچه بعضى از كوته فكران مى پندارند اين تعبيرات سر سوزنى از مجازات انـسـان نمى كاهد لذا در هيچ محكمه و دادگاهى به اين حرفها اعتنا نمى كنند كه فلان كس گـنـاهـش را به گردن گرفته ، درست است كه اين تشويق كننده در گناه و جرم او شريك است اما اين شركت در جرم به هيچ وجه از مسئوليت او نخواهد كاست .
لذا در جمله بعد با صراحت مى گويد: (آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نـخـواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند) (و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون ).
در ايـنـجا سؤ الى مطرح است كه صدق و كذب در مورد جمله هاى خبريه است ، در حالى كه در محل بحث ما جمله خبريه اى وجود ندارد، بلكه جمله انشائيه است (امر) و مى دانيم جمله هاى انشائيه صدق و كذب ندارد، پس چرا قرآن مى گويد آنها دروغ مى گويند؟.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال از بـيـان سابق روشن مى شود و آن اينكه جمله امريه در اينجا به يك جـمله شرطيه خبريه بازگشت مى كند و مفهومش ‍ اين است اگر شما از طريق ما پيروى كنيد مـا گـنـاهـانـتـان را بـه گـردن مـى گـيـريـم و چـنـيـن جـمـله اى قابل صدق و كذب است .
سپس براى اينكه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم ، در بـرابـر ايـن عـمـلشـان مجازاتى ندارند در آيه بعد مى افزايد: (آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند، و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان )! (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ).
اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است ، همان بار سنت بد گذاردن كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من سن سـنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها من غير ان ينقص من وزره شى ء: (كسى كه سنت بـدى بـگـذارد، گـنـاه آن سـنـت و گـنـاه كـسـانـى كـه بـه آن عمل مى كنند بر او است ، بى آنكه از گناه عمل كنندگان چيزى كاسته شود).
مهم اين است كه آنها در تمام گناهان ديگران نيز شريكند، بى آنكه سر سوزنى از گناه آنان كاسته شود.
و در پـايان آيه مى افزايد (آنها به طور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهائى كه مى بستند سؤ ال مى شوند و بايد خود جوابگوى آن باشند) (و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون ).
در ايـنـجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد كه منظور از اين افتراء كه بايد در قيامت جوابگوى آن باشند چيست ؟
مـمـكـن است اشاره به دروغهائى باشد كه به خدا مى بستند و مى گفتند: (خدا گفته است كه ما اين بتها را پرستش كنيم )!
يـا اشـاره به اينكه منظور آنها از اين سخن كه مى گفتند ما گناهان شما را به گردن مى گـيـريـم اين بوده كه اصلا اين كارها گناه ندارد، و اين دروغى است كه بايد جواب آن را بدهند.
يـا اينكه به راستى در قيامت به آنها گفته مى شود بيائيد بار گناهان آنها را بر دوش بكشيد و آنها سرباز مى زنند و دروغ و افتراى خود را ظاهر مى كنند.
يا اينكه ظاهر سخنان آنها اين بود كه هر انسانى مى تواند مسئوليت گناه ديگرى را بر عـهـده گـيـرد، در حـالى كـه ايـن سـخـن نـيـز دروغ و افـتـرا اسـت و هـر كـس مسئول اعمال خويش است .
نكته ها:
1 - سنتهاى نيك و بد
در مـنطق اسلام پايه گذارى يك برنامه اجتماعى مسئوليت آفرين است و خواه ناخواه انسان را در آن بـرنـامـه و كـار تـمـام كـسـانـى كـه بـه آن عـمـل مـى كـنـنـد شـريـك و سـهـيـم مـى سـازد، چـرا كـه انـگـيـزه هـاى عـمـل ، بـخـشـى از مـقـدمـات عـمـل اسـت ، و مـى دانـيـم هـر كـس در مـقـدمـه كـارى دخيل باشد در ذى المقدمه نيز شريك است هر چند مقدمه ساده اى باشد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است :
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از ياران همراه بود سائلى آمد و تقاضاى كـمـك كـرد كـسـى بـاو چـيـزى نـداد، مردى پيشقدم شد و به او كمكى كرد، ديگران تشويق شـدنـد، آنها نيز كمك كردند، در اينجا پيامبر فرمود من سن خيرا فاسنن به كان له اجره و مـن اجـور من تبعه ، غير منتقص من اجورهم شيئا، و من سن شرا فاسنن به كان عليه وزره و من اوزار مـن تـبـعه ، غير منتقص من اوزارهم شيئا!: (كسى كه سنت نيكى بگذارد و ديگران به آن اقـتـدا كـنـنـد پاداش آن و از پاداش كسانى كه پيروى كردند براى او خواهد بود، بى آنكه از پاداششان كاسته شود، و كسى كه سنت شرى بگذارد و به آن اقتدا كنند گناه آن و از گـنـاهـان كـسـانـى كـه پـيـروى كرده اند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناهان آنها كاسته
شود)!.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى بـه عـبـارات گـونـاگـون در مـنـابـع حـديـث شـيـعـه و اهل تسنن آمده است و اين حديثى است مشهور.
2 - پاسخ به يك سؤ ال
بعضى اين سؤ ال را در اينجا مطرح كرده اند كه در قوانين اسلامى گاهى ديه انسان بر عـهـده ديـگـرى اسـت مـثلا در قتل خطاى محض ‍ ديه بر عهده (عاقله ) است (منظور از عاقله خـويـشـاونـدان ذكـور از سوى پدر است كه ديه خطا در ميان آنها تقسيم مى شود و هر كدام بايد بخشى از آن را بپردازند).
آيا اين مساءله با آيات فوق تضاد ندارد؟
در پـاسـخ مـى گـوئيـم در بـحـثـهاى فقهى اين حقيقت را روشن ساخته ايم كه ضامن بودن عـاقـله در حـقـيـقـت يـك نـوع بـيـمـه مـتـقـابـل و الزامـى در اعـضـاى يـك فـاميل است ، اسلام براى اينكه بار سنگين ديه خطا بر دوش يك فرد نماند به مردان يك فـامـيـل الزام كـرده كه در برابر يكديگر ضامن ديه خطا باشند، و مبلغ آن را در ميان خود سـرشـكـن كـنـنـد، امـروز ايـن يـكـى ممكن است مرتكب خطائى شود و فردا ديگرى (توضيح بـيـشـتـر را دربـاره ايـن مـسـاءله بـه بـحـث ديـات از كـتـاب فـقـه موكول مى كنيم ).
بـه هـر حـال ايـن بـرنـامـه يـكـنـوع تـعـاون و هـمـكـارى در حـفـظ مـنـافـع مـتـقـابل است ، و بهيچوجه مفهوم گناه ديگران را به گردن گرفتن ندارد، بخصوص كه ديه قتل خطا اصلا جريمه گناه نيست ، بلكه جبران خسارت است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم اءلف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون (14)
فانجيناه و اءصحاب السفينة و جعلنها ءاية للعالمين (15)
و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (16)
انـمـا تـعـبدون من دون الله اءوثنا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون (17)
و ان تـكـذبـوا فـقـد كـذب اءمـم مـن قـبـلكـم و مـا عـلى الرسول الا البلاغ المبين (18)
اءولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير (19)

 


ترجمه :
14 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزار سـال ، الا پـنـجـاه سـال ، درنـگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرو گرفت در حالى كه ظالم بودند.
15 - ما او و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم و آنرا آيتى براى جهانيان قرار داديم .
16 - مـا ابـراهـيـم را فرستاديم ، هنگامى كه به قومش گفت : خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.
17 - شما غير از خدا فقط بتها (قطعات سنگ و چوبى ) را مى پرستيد و دروغهائى به هم مى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش ‍ مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزد خـدا بـطـلبـيـد و او را پـرسـتـش كـنـيـد و شـكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مى گرديد.
18 - اگـر شـما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست .
19 - آيـا آنـهـا نـديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است .
تفسير:
اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم
از آنـجـا كـه بـحـثـهـاى گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهائى از آزمايشهاى سخت انبياء و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند، و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند، و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد.
نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح (عليه السلام ) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود
بازگو مى كند.
مـى گـويـد: (مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزار سال بجز پنجاه سال ، درنگ كرد) (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما).
شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهائى ، در ميان جمعيت و بـا اسـتـفـاده از هـر فـرصـت ، آنـهـا را در ايـن مـدت طـولانـى يـعـنـى 950 سـال ! بـه سـوى خـدا فرا خواند، و از اين تلاش پيگير خسته نشد و ضعف و فتورى به خـود راه نـداد، امـا بـا ايـنـهـمـه جـز گـروه انـدكـى (حـدود هـشـتـاد نـفـر طـبـق نـقـل تـواريـخ ) ايـمـان نـيـاوردنـد (يـعـنـى بـطـور مـتـوسـط هـر دوازده سال يكنفر!).
بنابراين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح (عليه السلام ) سهل و آسان است .
ولى بـبينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد: (سرانجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (فاخذهم الطوفان و هم ظالمون ).
و بـه ايـن تـرتـيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد، و كاخها و قصرها و جسدهاى بيجانشان در امواج طوفان دفن شد.
تـعـبـيـر بـه (هـزار سـال الا پـنـجـاه سـال ) - در حـالى كـه مـمـكـن بـود از اول 950 سـال بـگـويـد - بـراى اشـاره بـه عـظـمـت و طـول ايـن زمـان اسـت ، زيـرا عـدد (هـزار) آن هـم بـه صـورت (هـزار سال ) براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود.
ظـاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عدد را بـراى تـمـام مـدت عـمـر نـوح ذكـر كـرده ، (تـورات - سـفـر تـكـويـن فصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق
گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود.
البـته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد، ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته ، اصولا قوم نوح چنانكه از بـعـضـى مـدارك بـه دسـت مـى آيد عمر طولانى داشتند و در اين ميان خود نوح نيز فوق العاده بوده است ، ضمنا اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد.
مـطـالعـات دانـشـمـندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد، و اينكه بـعضى آن را محدود به 120 سال ، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است ، بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود.
هـم اكـنون به وسيله آزمايشهائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديـگـر را بـه دوازده بـرابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد اگر تعجب نكنيد به نـهـصـد بـرابـر! برسانند، و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند.
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه (طـوفـان ) در اصـل بـه مـعـنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف ) سپس به آب فـراوان ، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، اطـلاق شـده اسـت ، هـمـچـنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد - اعم از باد و آتش و آب - نيز گفته مى شود، و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است .
جـالب ايـنـكه مى گويد: و هم ظالمون يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند، اشاره به اينكه اگر اين كار را رها
كـرده و نـادم مـى شـدنـد و بـه سـوى خـدا مى آمدند هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (مـا نوح و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم ، و آن را آيت و نـشـانـه اى بـراى جـهـانـيـان قـرار داديـم ) (فـانـجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها آية للعالمين ).
سـپـس بـه دنـبـال مـاجـراى فشرده نوح (عليه السلام ) و قومش به سراغ داستان ابراهيم (عـليـه السـلام ) دومـيـن پـيـامـبر بزرگ اولواالعزم مى رود و مى فرمايد: (ما ابراهيم را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت : خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه ايـن بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت اگـر بـدانـيـد) (و ابـراهـيـم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
در ايـنـجـا دو بـرنـامـه مهم اعتقادى و عملى انبيا، را كه دعوت به (توحيد) و (تقوا) بـوده اسـت يـكـجـا بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى از تـوحـيـد و تـقـوا بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت كـه دنـيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است .
سـپـس ابـراهـيـم (عليه السلام ) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است ، آئين آنها را شديدا محكوم مى كند.
نـخـسـت مـى گويد: (شما غير از خدا فقط بتهائى را مى پرستيد) (انما تعبدون من دون الله اوثانا).
هـمـان بـتـهـائى كـه مـجـسـمـه هـاى بـيـروحـى هـسـتـنـد، مـجـسـمـه هـائى بـى اراده ، بـى عـقـل و شـعـور و فـاقـد هـمـه چـيـز كـه چـگـونـگـى مـنـظـره آنـهـا خـود دليـل گويائى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد (اوثان ) جمع (وثـن ) - بـر وزن صنم - به معنى سنگهائى است كه آن را مى تراشيدند و عبادت مى كردند).
بـعـد از ايـن فـراتـر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغهائى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد (و تخلقون افكا).
شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ داريد؟ جز يك مشت اوهام و خرافات !.
از آنـجا كه (تخلقون ) از ماده (خلق ) است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيـد و گـاه بـه مـعنى دروغ گفتن ، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم ذكـر كـرده انـد، و گـفته اند منظور اين است كه شما اين بتها (اين مـعـبـودهـاى قـلابى ) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابراين (افك ) به معنى معبودهاى دروغين است و (خلق ) به معنى تراشيدن ).
سـپـس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مـادى اسـت و يـا سـرنـوشـتـتـان در جـهـان ديـگـر، و هـر كـدام بـاشـد باطل است ،
چرا كه (كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند) (ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا).
شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند، بلكه خالق خدا است بنابراين روزى دهنده نيز او است (سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد) (فابتغوا عند الله الرزق ).
و چون روزى دهنده او است (او را عبادت كنيد و شكر او را بجا آوريد) (و اعبدوه و اشكروا له ).
بـه تـعـبـيـر ديـگـر يـكـى از انـگـيـزه هـاى عـبـادت ، حـس شـكـرگـزارى اسـت در مقابل منعم حقيقى ، شما مى دانيد منعم حقيقى خدا است ، پس ‍ شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خدا است .
و اگـر زنـدگـى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد (بازگشت همه شما به سوى او است ) و نه به سوى بتها! (اليه ترجعون ).
بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.
به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن ، منطق واهى آنها را مى كوبد.
سـپـس ابـراهـيم (عليه السلام ) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنائى نسبت به آنها، مى گـويـد: (اگـر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست ، امتهاى پيش از شما نيز پـيامبرشان را تكذيب كردند) (و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند) (و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم ).
(وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست خواه پذيرا شوند يا نشوند) (و ما على الرسول الا البلاغ المبين ).
منظور از امتهاى پيشين ، قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.
البته ارتباط آيات ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم (عليه السلام ) باشد و بـسـيـارى از مـفـسـران نـيـز هـمـيـن تـفـسـيـر را پـذيـرفـتـه ، يـا بـه عـنـوان يـك احتمال ذكر كرده اند.
احـتـمـال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، و جـمـله (كـذب امـم مـن قـبـلكم ) تناسب بيشترى با آن دارد، بـعـلاوه شـبـيـه ايـن تـعـبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مـشـركـان عـرب اسـت ، ولى بـه هـر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند.
در ايـنجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد و بـيـان رسـالت خـويـش داشـت بـه وسـيـله ذكـر دليـل بـر مـعـاد تكميل مى كند، مى گويد:
(آيـا ايـن مـنـكـران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمى گرداند)؟ (اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ).
مـنـظـور از رؤ يـت و ديـدن در ايـنـجا همان مشاهده قلبى و علم است ، يعنى آيا آنها چگونگى آفـرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر (ايجاد نخستين ) داشته قادر بر اعـاده آن نـيـز هـسـت ، كـه قـدرت بـر يـك چـيـز، قـدرت بـر امثال و اشباه آن نيز مى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (رؤ يت ) در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چرا كـه انـسـان در ايـن دنـيـا زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده و روئيـدن گـيـاهـان و تـولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است ، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاءكـيـد مـى افـزايـد: (ايـن كـار بـراى خـدا سهل و آسان
است ) (ان ذلك على الله يسير).
چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساءله ساده ترى محسوب مى شود.
البـتـه ايـن تـعـبـيـر بـه تـنـاسـب فـهـم و مـنـطـق انـسـانـهـا اسـت ، و گـرنـه سـاده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بيانتها است مفهومى ندارد، اين قدرتهاى محدود ما است كه ايـن مـفـاهـيـم را آفـريـده ، و بـا تـوجـه بـه كـارآمـد آن ، امـورى مشكل و امورى آسان شدند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


قـل سيروا فى الارض فانظروا كيف بداء الخلق ثم الله ينشى النشاة الاخرة ان الله على كل شى ء قدير (20)
يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون (21)
و مـا اءنـتـم بـمـعـجـزيـن فـى الارض و لا فـى السـمـاء و مـا لكـم من دون الله من ولى و لا نصير (22)
و الذين كفروا بايات الله و لقائه اءولئك يئسوا من رحمتى و اءولئك لهم عذاب اءليم (23)

 


ترجمه :
20 - بـگـو، در زمـيـن سـيـر كـنـيـد و بـنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده ؟ سپس خداوند (به همين گونه ) جهان آخرت را ايجاد مى كند، خداوند بر هر چيز قادر است .
21 - هـر كـس را بـخـواهـد (و مـستحق بداند) مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد، و به سوى او بازمى گرديد.
22 - شما هرگز نمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و آسمان فرار كنيد، و براى شما جز خدا ولى و ياورى نيست .
23 - كـسـانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من ماءيوسند، و براى آنها عذاب دردناكى است .
تفسير:
ماءيوسان از رحمت خدا
ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث معاد را تعقيب مى كند و به صورت جمله هاى معترضه اى است در وسط داستان ابراهيم (عليه السلام ).
ايـن نـخـستين بار نيست كه با چنين طرز بحثى روبرو مى شويم ، روش قرآن اين است كه وقتى بيان داستانى به مرحله حساس مى رسد براى نتيجه گيرى بيشتر موقتا دنباله آن را رها كرده و به نتيجه گيريهاى لازم مى پردازد.
بـه هـر حال در نخستين آيه مورد بحث مردم را به سير آفاقى در مساءله معاد دعوت مى كند در حالى كه آيه قبل ، بيشتر جنبه (سير انفسى ) داشت .
مـى فرمايد: (بگو برويد و در روى زمين سير كنيد، انواع موجودات زنده را ببينيد اقوام و جـمـعـيـتـهـاى گـونـاگـون را بـا ويژگيهايشان ملاحظه كنيد و بنگريد خداوند آفرينش نخستين آنها را چگونه ايجاد كرده است )؟ (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق ).
(سـپـس همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد، نشاة آخرت را ايجاد مى كند) (ثم الله ينشى ء نشاة الاخرة ).
چـرا كه او با خلقت نخستين ، قدرتش را بر همگان ثابت كرده است ، آرى (خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ) (ان الله على كل شى ء قدير)
هم اين آيه و هم آيه قبل از آن ، امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند، با ايـن تـفـاوت كه اولى پيرامون خلقت نخستين درباره خود انسان و آنچه اطراف او است سخن مـى گـويـد و آيـه دوم دسـتـور بـه مـطالعه حالات اقوام و موجودات ديگر مى دهد تا حيات نخستين را در چهره هاى مختلف و در شرائط
كـامـلا مـتـفـاوت بـبـينند و به عموميت قدرت خدا آشنا شوند و به توانائى او بر اعاده اين حيات پى ببرند.
در حـقـيـقت همانگونه كه اثبات توحيد گاه از مشاهده (آيات انفسى ) است و گاه (آيات آفاقى ) اثبات معاد نيز از هر دو طريق انجام مى گيرد.
امـروز ايـن آيـه بـراى دانـشـمـنـدان مـعنى دقيقتر و عميقترى مى تواند ارائه دهد و آن اينكه بـرونـد و آثار موجودات زنده نخستين را كه به صورت فسيلها و غير آن در اعماق درياها، در دل كوه ها، و در لابلاى طبقات زمين است ببينند، و به گوشه اى از اسرار آغاز حيات در كره زمين و عظمت و قدرت خدا پى برند و بدانند كه او بر اعاده حيات قادر است .
ضـمـنـا واژه (نـشـاءه ) در اصـل بـه مـعنى ايجاد و تربيت چيزى است و گاه از دنيا به (نشاءه اولى ) و از قيامت به (نشاءه آخرت ) تعبير مى شود.
ايـن نـكـتـه نـيز قابل توجه است كه در ذيل آيه گذشته (ان ذلك على الله يسير) آمده بود و در اينجا (ان الله على كل شى ء قدير)، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اولى يك مطالعه محدود را بيان مى كند و دومى يك مطالعه وسيع و گسترده را.
سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد، و آن مساءله رحمت و عذاب است مى گويد: (او در قيامت هر كس را بخواهد و مستحق بداند مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد و لايق ببيند مورد رحمت قرار مـى دهـد، و بـه سـوى او بـازگـشـت مـى كـنـيـد) (يـعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون ).
بـا اينكه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويد بعد رحمت ، چرا كه در مقام تهديد است ، و مناسب مقام تهديد، همين است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه چگونه اول سخن از عذاب و رحمت مى گويد و بعد سـخـن از بـازگـشـت مـردم بـه سـوى او، در حـالى كه قضيه بر عكس است ، نخست مردم در پـيـشگاه او حاضر مى شوند و بعد مشمول رحمت يا عذاب مى گردند، و شايد همين امر سبب شود كه بعضى اين عذاب و رحمت را عذاب و رحمت دنيا بدانند.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : عـذاب و رحـمـت بـه قـريـنـه آيـات قبل و بعد ظاهرا همان عذاب و رحمت قيامت است ، و جمله (اليه تقلبون ) مى تواند اشاره به دليل آن باشد، يعنى چون بازگشت همه شما به سوى او است و حساب و كتابتان نزد او، پس عذاب و رحمت نيز در اختيار او و با اراده او است .
اين معنى نيز بعيد نيست كه عذاب و رحمت در اين آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه عذاب و رحمت دنيا و آخرت را شامل شود.
ايـن نـكته نيز روشن است كه مراد از جمله (من يشاء) (هر كه را بخواهد) همان مشيت تواءم بـا حـكمت است يعنى هر كه را شايسته و مستحق بداند كه مشيت خدا بى حساب نيست و هماهنگ با شايستگيها و استحقاقها است .
جـمـله (تـقـلبـون ) از مـاده (قـلب ) در اصـل بـه مـعـنـى دگـرگـون ساختن چيزى از صورتى به صورت ديگر است ، و از آنجا كه در قيامت انسان از صورت خاك بيجان به صورت موجود زنده كاملى در مى آيد، اين تعبير در مورد آفرينش مجدد او آمده است .
ايـن تعبير ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد كه در سراى آخرت انسان آنچنان دگرگون و زير و رو مى شود كه باطنش ظاهر مى گردد و اسرار
درونـش آشـكـار، و به اين ترتيب معنى آيه 9 سوره طارق يوم تبلى السرائر (روزى كه اسرار درون آشكار مى گردد) را تداعى مى كند.
در تـكـمـيل اين بحث كه عذاب و رحمت به دست خدا است ، و بازگشت همه به سوى او است ، مـى افـزايـد: اگـر تـصـور كـنـيـد مـى تـوانـيـد از قـلمـرو حـكـومـت خداوند بيرون رويد و چـنـگـال مـجازات گريبان شما را نگيرد، سخت در اشتباهيد چرا (كه شما نمى توانيد بر اراده خـداونـد چـيـره شـويـد و از دسـت قـدرت او در زمـيـن يـا آسمان فرار كنيد) (و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء).
و اگـر تـصور كنيد سرپرست و ياورى از شما دفاع مى كند، آنهم اشتباه محض است زيرا (براى شما جز خدا، ولى و ياورى نيست ) (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
در حـقـيـقـت رهـائى از چنگال عذاب پروردگار يا به اين است كه از قلمرو حكومت او بيرون رويـد، يـا بـمـانيد و با تكيه كردن بر قدرت ديگران از خويشتن دفاع كنيد، نه بيرون رفتن امكان پذير است كه همه جا كشور او است و تمام عالم هستى ملك پهناور او، و نه كسى وجود دارد كه بتواند در برابر قدرتش قد علم كند و به دفاع از شما برخيزد.
در اينجا دو سؤ ال باقى ميماند:
نخست اينكه : با توجه به اين واقعيت كه نظر در اين آيه به مشركان و كفار
است و آنها از ساكنان زمينند، تعبير به (و لا فى السماء) چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
در پاسخ بايد گفت : اين تعبير يكنوع تاءكيد و مبالغه است يعنى شما نه مى توانيد در مـحـدوده زمين از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد و نه در آسمانها كه اگر فرضا قدرت مى داشتيد و به آسمان هم مى رفتيد باز هم تحت قدرت او بوديد.
يـا ايـنـكـه نـه بـوسـيله زمينيان مى توانيد خداوند را در مشيتش عاجز كنيد نه معبودانى كه بـراى خـود در آسـمـان مـى پـنـداشـتـيـد، هـمـچـون فـرشـتـگـان و جـنـيـان (البـتـه تـفـسير اول مناسبتر است ).
ديگر اينكه فرق ميان (ولى ) و (نصير) چيست ؟
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيان مى گويد: (ولى كسى است كه بدون درخواست به انـسـان كـمـك كـنـد، اما نصير اعم از آنست ، گاه با درخواست و گاه بدون درخواست كمك مى نـمـايـد) بـلكـه مـى تـوان گـفـت بـا تـوجـه بـه مـقـابـله ايـن دو كلمه ، ولى اشاره به سـرپرستى است كه بدون تقاضا كمك مى كند و نصير فريادرس و ياورى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.
و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد.
لذا در آيـه بـعـد بـطـور قـاطع مى فرمايد: (كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من ماءيوسند) (و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى ).
سـپـس بـراى تاءكيد مى افزايد: (براى آنها عذاب دردناكى است ) (و اولئك لهم عذاب اليم ).
اين (عذاب اليم ) لازمه ماءيوس شدن از رحمت خدا است .
منظور از (آيات الله )، يا (آيات تكوينى ) يعنى آثار عظمت الهى در نظام آفرينش است و در اين صورت اشاره به مساءله توحيد مى باشد، در حالى كه (لقائه ) اشاره به مساءله معاد است يعنى آنها هم منكر مبداء هستند و هم منكر معاد.
و يـا اشـاره بـه (آيـات تـشـريـعـى ) يـعـنـى آيـاتـى كـه خـداونـد بـر پـيـامـبـرانـش نازل كرده كه هم از مبدء سخن مى گويد و هم از نبوت و هم از معاد، و در اين صورت تعبير به (لقائه ) از قبيل ذكر عام بعد از خاص است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه آيات خدا در عالم آفرينش و تشريع است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (يـئسـوا) (مـاءيـوس شـدنـد) (فـعـل مـاضـى ) اسـت ، هـر چـنـد هـدف اصـلى آن آيـنـده يـعـنـى قـيـامـت مى باشد، زيرا مـعـمـول عـرب ايـن اسـت كـه حـوادث آيـنـده هـنـگـامى كه صددرصد قطعى باشد گاهى با فعل ماضى از آن تعبير مى كند.
آيه و ترجمه


 


فـمـا كـان جـواب قـومـه الا اءن قـالوا اقـتلوه اءو حرقوه فانجاه الله من النار ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (24)
و قـال انما اتخذتم من دون الله اءوثنا مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماوئكم النار و ما لكم من ناصرين (25)
فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم (26)
و وهـبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب و اتيناه اءجره فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين (27)

 


ترجمه :
24 - امـا جـواب قـوم او (ابـراهـيـم ) چـيـزى جـز ايـن نـبـود كـه گـفـتـنـد، او را بـه قـتـل برسانيد يا بسوزانيد، ولى خداوند او را از آتش رهائى بخشيد، در اين ماجرا نشانه هائى
است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
25 - (ابـراهـيـم ) گـفـت : شـمـا غـيـر از خـدا بـتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوسـتـى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد، سپس ‍ روز قيامت هر يك به ديگرى كافر مـى شـويـد و يـكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت !
26 - لوط بـه او (ابراهيم ) ايمان آورد و (ابراهيم ) گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است .
27 - و مـا بـه او اسـحـق و يعقوب را بخشيديم ، و در دودمانش نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ، پاداش او را در دنيا داديم و در آخرت از صالحان است .
تفسير:
طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم (عليه السلام )
حـال نـوبـت آن اسـت كـه بـبـيـنـيـم ايـن قـوم گـمـراه در بـرابـر دلائل سـه گـانـه ابـراهـيم (عليه السلام ) در زمينه توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟ آنها قـطـعـا پـاسـخ مـنـطـقـى نـداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شـيـطـانـيـشـان كـردنـد، و فـرمـان قتل او را صادر نمودند چنانكه قرآن مى گويد: (قوم ابـراهـيـم جـوابـى جـز ايـن نـداشـتـنـد كـه گـفـتـنـد او را بـه قتل برسانيد يا بسوزانيد)! (فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه ).
از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه گروهى طرفدار سوزاندن ابراهيم بودند در حالى كه گـروهـى ديـگر اعدام او را به وسيله شمشير و امثال آن پيشنهاد مى كردند سرانجام گروه اول پيروز شدند چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزانيدن با آتش است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـمـه آنـهـا نـخـسـت بـه اعـدام او بـا وسائل معمولى مى انديشيدند، ولى بعدا همگى اتفاق بر اين كردند كه او را آتش بزنند و حداكثر
شدت عمل را به خرج دهند.
در ايـنـجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است ، همين اندازه در دنباله آيه فوق مى خوانيم خداوند او را از آتش رهائى بخشيد (فانجاه الله من النار).
ولى شـرح مـاجـراى آتـش سوزى در سوره انبياء آيه 68 - 70 آمده است كه در جلد سيزدهم تفسير نمونه صفحه 443 به بعد مشروحا از آن بحث كرده ايم .
در پـايـان مى افزايد در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان دارند (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
نه يك نشانه بلكه نشانه هائى در اين حادثه وجود دارد، زيرا از يكسو عدم تاءثير آتش در جسم ابراهيم معجزه روشنى بود، تبديل آتش ‍ به گلستان - طبق معروف - معجزه ديگرى ، عـدم تـوانائى اين گروه عظيم قدرتمند در برابر يك فرد كه ظاهرا دستش از هر وسيله اى خالى بود معجزه سومى است .
و عـدم تـاءثـيـر اين حادثه عجيب خارق العاده در قلب آن سياه دلان نيز نشانه اى از قدرت خدا است كه توفيق را از اينگونه افراد لجوج چنان سلب مى كند كه بزرگترين آيات در آنها اثر نمى گذارد!
در روايـتـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كه ابراهيم را دست و پا بسته به ميان آتش افكندند تنها چيزى كه از او سوخت همان طنابى بود كه او را با آن محكم بسته بودند.
آرى آتش جهل و جنايت تبهكاران تنها وسائل اسارت را سوخت و ابراهيم آزاد شد! و اين خود آيـت ديـگـرى مـحسوب مى شود، و شايد به خاطر همينها است كه در داستان نوح و نجات او با كشتى مى فرمايد: (جعلناها آيه ) (به صورت مفرد) در اينجا مى فرمايد: (لايات ) (به صورت جمع ).
بـه هـر حال ابراهيم (عليه السلام ) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى يافت ، ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.
(ابـراهـيـم بـه آنـها گفت : شما غير از خدا بتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوسـتـى و مـحـبـت ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما بدانيد روز قيامت اين رشته محبت به كـلى از هـم گـسـسـته مى شود، و هر يك از شما به ديگرى كافر مى گردد، و يكديگر را لعن و نفرين مى كنيد و جايگاه همه شما آتش است ، و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت ) (و قـال انـمـا اتـخـذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماواكم النار و ما لكم من ناصرين ).
چگونه انتخاب بتها مايه مودت ميان بت پرستان مى شد؟
اين سؤ الى است كه از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكه پرستش بت براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود زيرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب كرده بود، چنانكه در مورد بتهاى معروف جاهليت عرب نيز نـوشـتـه انـد كه هر يك از آنها تعلق به اهل شهر يا قبيله اى داشت (از جمله بت (عزى ) مخصوص قريش بود و (لات ) از آن طايفه ثقيف و (منات ) مخصوص اوس و خزرج ).
ديگر اينكه پرستش بتها پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد و غالبا متعذر به همين عذر مى شدند كه اينها آثار نياكان ما است و ما از آنها پيروى مى كنيم .
از ايـن گـذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقه اتصالى بين (سران ) و (پيروان ) بود.
ولى در قـيـامـت همه اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يـك گـنـاه را بـه گـردن ديـگـرى مـى انـدازد و او را لعـن و نـفـريـن مـى كـنـد، و از عـمـل او بـيـزارى مى جويد، حتى معبودهاى آنان كه به پندار خامشان وسيله ارتباط آنها با خـدا بـودنـد و درباره آنها مى گفتند ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (ما آنها را نـمـى پـرسـتـيـم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند) (سوره زمر آيه 30)، از آنها بيزارى مى جويند.
چـنانكه قرآن مى گويد در سوره مريم آيه 82: كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضـدا: (بـه زودى آنـهـا عـبادت پرستش كنندگان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهند بود)!
بـنـابـرايـن منظور از كافر شدن به يكدگر، و لعن كردن بعضى به بعضى ، اين است كـه در آن روز، آنـهـا از يكديگر بيزارى مى جويند و آنچه مايه پيوند محبت دروغينشان در دنيا بود مايه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود، چنانكه قرآن در آيه 67 سوره زخرف مـى گـويـد: الاخـلاء يـومـئذ بـعـضـهـم لبـعـض عدو الا المتقين : (دوستان در آن روز دشمن يكديگر مى شوند مگر پرهيزكاران )!
از بـعـضـى روايـات اسـتـفاده مى شود كه اين حكم مخصوص بت پرستان نيست بلكه تمام كـسـانـى كـه امـام و پـيـشـواى بـاطـلى بـراى خـود بـرگـزيـدنـد، دنـبـال او راه افـتـادنـد و با او پيمان مودت بستند در قيامت دشمن يكديگر مى شوند، از هم بيزارى مى جويند و يكديگر را لعنت مى كنند.
در حالى كه پيوند محبت مؤ منان كه بر اساس توحيد و خداپرستى و اطاعت
فـرمـان حـق در ايـن دنـيـا تـشـكـيل شده است ، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجا مـحـكـمـتـر مـى شـود، حـتـى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مؤ منان در آنجا براى يكديگر استغفار و شفاعت مى كنند، در حالى كه مشركان به لعن كردن يكديگر مشغولند.
در آيه بعد اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند، مى گويد (لوط به ابراهيم ايمان آورد) (فامن له لوط).
(لوط) خـود از پـيـامـبـران بـزرگ خـدا بود و با ابراهيم خويشاوندى نزديك داشت (مى گـويـنـد: پسر خواهر ابراهيم بود) از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزله پيروى يـك امـت و مـلت اسـت ، خـداونـد در ايـنـجـا مـخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد: تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.
البته به نظر مى رسد كه در سرزمين بابل دلهاى آماده اى براى پذيرش دعوت ابراهيم بود و پس از مشاهده آن معجزه عظيم به او گرويدند، ولى مسلما در اقليت قرار داشتند.
سپس مى افزايد: (ابراهيم گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است ) (و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ).
روشن است هنگامى كه رهبران الهى رسالت خود را در يك منطقه به انجام رساندند و محيط آنقدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت كه پيشرفت دعوت آنها را متوقف نمود، بايد از آنجا به منطقه اى ديگر هجرت كنند تا دعوت الهى را گسترش دهند.
ابراهيم (عليه السلام ) نيز از سرزمين بابل - به اتفاق لوط و همسرش ساره - به سوى سـرزمين شام ، مهد انبياء و توحيد، حركت كرد، تا بتواند در آنجا عده وعده اى فراهم سازد و دعوت توحيد را وسعت بخشد.
جالب اينكه ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: (من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم ) چرا كه اين راه ، راه پروردگار بود، راه رضاى او، و راه دين و آئين او.
البـتـه بـعـضى احتمال داده اند كه ضمير (قال ) به (لوط) بازگردد، يعنى لوط گـفـت : مـن به سوى خداى خودم هجرت مى كنم ، ظاهر جمله نيز با اين معنى سازگار است ، ولى شواهد تاريخى و قرآنى نشان مى دهد كه مرجع ضمير (ابراهيم ) است ، و هجرت لوط نيز به تبعيت ابراهيم بود.
شـاهـد ايـن سـخـن آيـه 99 سـوره صـافـات اسـت كـه از قـول ابراهيم مى گويد: انى ذاهب الى ربى سيهدين : (من به سوى خداى خودم مى روم و او مرا هدايت خواهد كرد).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سـخـن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد.
نـخـسـت فـرزنـدان لايق و شايسته بود، فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشن نگهدارند، مى گويد: (ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم ) (و وهبنا له اسحق و يعقوب ).
دو پـيـامـبـر بـزرگ و شـايـسـته كه هر كدام راه و خط ابراهيم (عليه السلام ) بت شكن را تداوم بخشيدند.
ديـگـر ايـنـكه : (در دودمان ابراهيم ، نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ) (و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب ).
نـه تـنـها اسحاق و يعقوب (فرزند و فرزندزاده او) پيامبر بودند كه ادامه خط نبوت در دودمـان او تـا خـاتـم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جريان يافت ، پيامبرانى پشت سر يكديگر از اين دودمان بزرگ برخاستند و جهان را به نور توحيد روشن ساختند.
سوم اينكه : (ما پاداش دنيوى او را داديم ) (و آتينا اجره فى الدنيا).
ايـن پـاداش كـه به صورت سربسته بيان شده ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد: مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همه امتها، چرا كه همه به ابراهيم (عليه السلام ) به عـنـوان يـك پـيـامـبـر عظيم الشاءن احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى كنند و شيخ الانبيايش ‍ مى نامند.
آبادى سرزمين مكه به دعاى او، و جذب همه دلها به سوى او و يادآورى خاطرات پرشكوه و ايمان آفرين و سازنده اش همه سال در مراسم حج يكى ديگر از اين پاداشها است .
چهارم اينكه (او در آخرت نيز از صالحان است ) (و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
و اين يك مجموعه كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.
نكته ها:
1 - بزرگترين افتخار
داخـل بـودن در صـالحـان بـه طورى كه از آيات زيادى از قرآن بر مى آيد اوج افتخارى اسـت كـه مـمـكـن اسـت نـصـيـب يك انسان بشود، و لذا بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مى كردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد.
(يـوسـف ) بـعـد از رسيدن به برترين پيروزيهاى ظاهرى به پيشگاه خدا عرض مى كند: توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : (مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق كن ) (يوسف - 101).
(سليمان ) نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى كند: ادخلنى برحمتك فى عبادك الصـالحـيـن : (خـداونـدا مـرا بـه رحـمـتـت در بـنـدگـان صـالحـت داخل كن ) (نمل - 19).
(شـعـيـب ) آن پـيـامبر بزرگ هنگامى كه قراردادش با موسى تمام مى شود مى گويد: سـتـجـدنـى انـشـاء الله مـن الصـالحين : (به خواست خدا مرا از صالحان خواهى يافت ) (قصص - 27).
(ابراهيم ) نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد: رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين (شعراء - 83).
و هـم تـقـاضـا مـى كـنـد كـه فـرزنـدان صـالحـى داشـتـه باشد: رب هب لى من الصالحين (صافات - 100).
در آيات بسيارى نيز هنگامى كه خداوند مى خواهد پيامبران بزرگى را مدح كند آنها را به قرار گرفتن در زمره صالحان توصيف مى نمايد.
از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه صالح بودن ، عاليترين مرحله تكامل يك انسان است .
صـالح بـودن يـعـنـى چـه ؟ يـعنى : شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان ، شايستگى از نظر عمل ، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق .
نـقـطـه مـقـابـل صـالح ، فـاسـد اسـت و مـى دانـيـم (فـسـاد در ارض ) تـعبيرى است كه شامل تمام ظلمها و ستمها و زشتكاريها مى شود.
در قـرآن مـجـيـد گـاهـى (صـلاح ) در بـرابـر (فـسـاد) بـه كـار رفته ، و گاه در مقابل (سيئه ) كه به معنى گناه و بديها است .
2 - مواهب عظيم ابراهيم
بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه در آيه فوق نكته لطيفى وجود دارد و آن اينكه : خداوند تـمـام احـوال نـاراحـت كـنـنـده ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) را بـه ضـد آن تبديل كرد:
بت پرستان بابل مى خواستند ابراهيم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد.
آنها مى خواستند او هميشه تنها بماند، خداوند آنچنان جمعيت و كثرتى براى او قرار داد كه دنيا از دودمان ابراهيم پر شد.
بـعـضـى از نـزديكترين افراد به او گمراه و بت پرست بودند - از جمله آزر - خداوند در عوض به او فرزندانى داد كه هم خود هدايت يافته بودند و هم هدايتگر ديگران شدند.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آغـاز مـال و جـاهـى نـداشـت ، امـا خـداونـد در پـايـان مال و جاه عظيمى به او عطا كرد.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در ابـتـداء بـقـدرى گـمـنـام بـود كـه حـتـى بـت پـرسـتـان بـابـل هـنـگـامـى كـه مـى خـواسـتـنـد از او يـاد كـنـنـد مـى گـفـتـنـد: سـمـعـنـا فـتى يذكرهم يـقـال له ابـراهـيـم : (شـنـيـديـم جوانكى گفتگوى بتها را مى كرد كه به او ابراهيم مى گـفـتـنـد)! امـا خـدا آنـچـنـان اسـم و آوازه اى به او داد كه به عنوان شيخ الانبياء يا شيخ المرسلين معروف شد.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس