آيات 14 تا 40

 و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون (14)

 فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين (15)

 و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (16)

 انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون (17)

 و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين (18)

 اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير (19)

 قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير (20)

 يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون (21)

 و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير (22)

 و الذين كفروا بآيات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى و اولئك لهم عذاب اليم (23)

 فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجيه الله من النار ان فى ذلك لايات لقوم يومنون (24)

 و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماويكم النار و ما لكم من ناصرين (25)

 فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم (26)

 و وهبنا له اسحق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوه و الكتاب و آتيناه اجره فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين (27)

 و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين (28)

 ائنكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين (29)

 قال رب انصرنى على القوم المفسدين (30)

 و لما جاءت رسلنا ابرهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا ظالمين (31)

 قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين (32)

 و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امراتك كانت من الغابرين (33)

 انا منزلون على اهل هذه القريه رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (34)

 و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون (35)

 و الى مدين اخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين (36)

 فكذبوه فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين (37)

 و عادا و ثمودا و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين (38)

 و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (39)

 فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (40)

ترجمه آيات

ما به تحقيق نوح را به سوى قومش گسيل داشتيم، پس مدت هزار سال الا پنجاه سال در ميان آنان درنگ كرد، و سرانجام طوفان ايشان را كه ستمگر بودند بگرفت (14).

پس ما او و اصحابش را كه در كشتى قرار گرفته بودند نجات داديم و آن كشتى را آيتى براى عالميان كرديم (15).

و بيادآور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين براى شما اگر بدانيد بهتر است (16).

شما به جاى خدا بتهايى مى پرستيد و تهمتها مى تراشيد با اينكه آنچه به جاى خدا مى پرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او را عبادت نموده و شكرش به جا آوريد كه به سويش باز مى گرديد (17).

و به فرض كه مرا تكذيب كنيد اولين امت نيستيد كه پيامبر خود را تكذيب كردند زيرا قبل از شما امت ها بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند، و يك پيامبر جز ابلاغ روشن وظيفه اى ندارد (18).

آيا نمى بينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين براى خدا آسان است (19).

بگو در زمين سير كنيد و نيك نظر كنيد كه چگونه خدا خلق را آفريد، خداوند همين جور نشاه ديگر پديد مى آورد كه خدا بر هر چيز قادر است (20).

هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى او برگردانيده مى شويد (21).

و شما نمى توانيد خدا را در زمين و نه در آسمان به ستوه آوريد و به غير خدا سرپرست و ياورى نداريد (22).

و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من ماءيوسند و آنان عذابى دردناك دارند (23).

ولى از ناحيه مردمش جز اين پاسخى نبود كه بگويند: او را بكشيد يا بسوزانيد، پس خدا ابراهيم را از آتش آنان نجات داد، بدرستى در همين سرگذشت آيت هايى است براى مردمى كه ايمان آورند (24).

ابراهيم (بار ديگر) گفت : به خاطر دوستى با يكديگر در زندگى دنيا به جاى خدا بت ها گرفتيد، ولى در روز قيامت همين دوستى ها به دشمنى مبدل گشته و به يكديگر كفر مى ورزيد و يكديگر را لعنت مى كنيد و سر منزلتان آتش است و از ياوران كسى را نداريد (25).

لوط به ابراهيم ايمان آورد و اعلام داشت كه من به سوى پروردگارم از شما دورى مى جويم كه عزيز و حكيم تنها اوست (26).

ما به ابراهيم، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است (27).

و به يادآور لوط را كه به قوم خود گفت به درستى شما عمل زشتى مى كنيد كه قبل از شما احدى از مردم عالم مرتكب آن نشده بود (28).

آيا شرم نمى كنيد كه با مردان جمع شده راه تناسل را قطع مى كنيد و در مجالس و انظار يكديگر عمل زشت مى كنيد؟ اما جز اين پاسخى از قومش نيامد كه اگر راست مى گويى برو عذاب خدا را بياور (29).

لوط گفت : پروردگارا مرا بر مردم فساد انگيز نصرت بده (30).

و چون فرشته گان ما نزد ابراهيم آمدند كه او را بشارت دهند گفتند: ما اهل اين قريه را (كه لوط در آن است ) هلاك خواهيم كرد و مأمور اين كاريم چون اهل آن ستمگرند (31).

ابراهيم گفت آخر لوط در آن قريه است ! گفتند ما از هر كس به اهل آن داناتريم لوط و خانواده اش را حتما نجات مى دهيم به جز همسرش كه از باقى ماندگان در قريه است (32).

و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از آمدن آنان اندوهناك شد به حدى كه خود را بيچاره ديد، فرشته گان گفتند مترس و اندوه مخور كه ما نجات دهنده تو و خانواده تو هستيم مگر همسرت كه بايد مانند سايرين در قريه بماند (33).

و ما به زودى بلايى از آسمان بر اهل اين قريه نازل مى كنيم به خاطر آن فسق ها كه مرتكب مى شدند (34).

چيزى نگذشت كه آن قريه را آيت و عبرت مردمى كرديم كه تعقل مى كنند (35).

شعيب برادر اهل مدين را به سوى مدين گسيل داشتيم او به مردم گفت اى مردم من، خدا را عبادت كنيد و روز جزا را اميدوار باشيد و در زمين فساد مينگيزيد (36).

ليكن او را تكذيب كردند پس زلزله ايشان را بگرفت و صبح همه در خانه هاى خود مرده افتادند (37).

عاد و ثمود را به يادآور كه مسكن هاى آنان براى شما مردم مكه هويدا و كشف شد، و شيطان اعمال زشت آنان را براى آنان جلوه داد، و از اين راه آنان را از راه خدا بازداشت با اينكه مردمى بينا بودند (38).

- و قارون و فرعون و هامان را به ياد آور كه موسى نزدشان آمد و معجزه ها بياورد پس در زمين تكبر كردند، و نتوانستند بر عذاب خدا فايق آيند (39).

پس ما هر يك از اين امت ها را به گناهشان بگرفتيم، بعضى از آنان را با سنگريزه و بعضى را با صيحه بگرفتيم، بعضى ديگر را در زمين فرو برديم و بعضى را غرق كرديم و خداوند هرگز به ايشان ظلم نمى كرد و ليكن خودشان به خود ظلم كردند (40).

بيان آيات

بيان اين آيات شريفه كه به هفت داستان از انبياء و آزمايش شده امم ايشان اشاره دارد

بعد از آنكه خداى سبحان در آغاز سوره اين معنا را بيان فرمود كه فتنه، سنتى است الهى، كه به هيچ وجه و در حق هيچ كس از آن چشم پوشى نمى شود، در همه امت هاى گذشته اجراء كرده، در اين امت نيز اجراء مى كند، اينك در اين آيات به هفت داستان از انبياى گذشته، و امت هاى آنان اشاره مى كند كه ايشان عبارتند از:

نوح، ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح و موسى (عليه السلام) كه خداى تعالى همه امت هاى آنان را با فتنه هايى كه برايشان پيش آورد، بيازمود، جمعى از آنان نجات يافته، و جمعى ديگر هلاك شدند، چيزى كه هست درباره سه امت اول، هم نجات را ذكر كرده و هم هلاكت را، و درباره چهار امت آخرى تنها هلاكت را ذكر فرموده :

و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الفسنه الا خمسين عاما، فاخذهم الطوفان و هم ظالمون

در مجمع البيان گفته است : كلمه (طوفان ) به معناى آب بسيار زياد و عميق است، و بدين جهت آن را طوفان گفته اند كه به خاطر بسيارى اش در اطراف زمين طواف مى كند، و مى گردد.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه طوفان به معناى هر چيزى است كه در عين بسيارى و شدتش دور چيزى طواف كند، مانند سيل، باد و ظلمت، و ليكن بيشتر در آب استعمال مى شود.

و اگر به جاى اينكه بفرمايد نهصد و پنجاه سال در بين مردم زيست كرد، فرمود، هزار سال مگر پنجاه سال، منظور زياد جلوه دادن مدت دعوت اوست، و از ظاهر آيه برمى آيد كه اين مدت يعنى هزار الا پنجاه، مدت دعوت نوح (عليه السلام) بوده، يعنى فاصله بين بعثت او، و وقوع طوفان، كه قهرا چند سال هم قبل از بعثت و بعد از طوفان زندگى كرده، بنابراين فرموده قرآن با گفته تورات در اين باره مغاير است، چون تورات گفته كه نهصد و پنجاه سال مدت عمر او بوده، و ما در تفسير سوره هود، در ضمن داستانهاى آن جناب به اين نكته اشاره كرديم، بقيه الفاظ آيه روشن است.

فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين

يعنى ما نوح و ياران او را كه با او سوار كشتى شدند نجات داديم، و آنان عبارت بودند از خانواده نوح، و عده كمى از كسانى كه به وى ايمان آورده بودند، و از ظالمان نبودند.

از ظاهر عبارت برمى آيد كه ضمير در (جعلناها) به واقعه، و يا به نجات برمى گردد، و اما اينكه بگوييم به سفينه برمى گردد بعيد است، و كلمه (عالمين ) به معناى جماعتهاى بسيارى است كه در قرنهاى مختلف و متصل زندگى كرده باشند.

و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون

اين آيه عطف است بر كلمه (نوحا)، يعنى (و ارسلنا ابراهيم الى قومه )

توضيح سخن ابراهيم (عليه السلام) به قوم خود در مقام دعوت به توحيد و عبادت خدا و ابطال بت پرستى

و اينكه به قومش فرمود: (اعبدوا الله و اتقوه ) آنان را به دين توحيد دعوت و از عذاب خدا انذار كرده، به قرينه آيات بعد كه پيرامون همين دو مطلب است، پس جمله مورد بحث فايده حصر را مى دهد، يعنى تنها خدا را بپرستيد.

علاوه بر اين اصلا در وثنيت يعنى كيش بت پرستى خدا پرستيده نمى شود، و وثنى ها غير خدا را مى پرستند، چون معتقدند كه خدا ممكن نيست پرستيده شود، مگر از طريق سببهاى فعاله در عالم، كه مقرب درگاه خدايند، مانند ملائكه و جن، و بنابراين اگر خود خدا مستقيما پرستيده شود، قهرا بدون شريك پرستيده شده، پس دعوت بت پرست به پرستش خدا، دعوت او به دين توحيد است، هر چند كه گفته نشود تنها خدا را بپرستيد، پس جمله (يا قوم اعبدوا الله ) به همين جهت افاده حصر را مى كند، هر چند كه كلمه حصرى در آن نيامده باشد.

انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افكا...

كلمه (اوثان ) جمع وثن - به فتحه واو، و ثاء - است، كه به معناى بت است، و كلمه (افك ) به معناى هر چيزى است كه از صورت اصلى اش برگشته باشد، چه قول باشد و چه فعل.

اين جمله بطلان بت پرستى را بيان مى كند، و مى رساند كه تنها پرستش خدا عبادت حقيقى است، و خلاصه عبادت حقيقى منحصرا عبادت خدا است، و اگر كلمه (اوثانا - بتهايى ) را، نكرده آورده، براى اين است كه دلالت كند بر وهن و بى پايگى اين عمل، و اينكه الوهيت بت ها صرف دعوى است، و هيچ حقيقتى ندارد، و معنايش اين است كه : شما به جاى خدا نمى پرستيد مگر بتهايى كه چنين و چنانند، و لذا دنبال آن فرمود: (و تخلقون افكا) يعنى از خود دروغى را مى تراشيد و آنها را آلهه و معبود مى ناميد و همين تراشيده هاى خود را مى پرستيد، درست است كه در اين ميان اله و معبودى هست كه بايد او را بپرستيد، و ليكن آن خدا است نه بت ها.

(ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا) - اين جمله مطلب قبلى را، يعنى دروغى بودن بتها و بطلان پرستش آنها را تعليل مى كند، و حاصلش اين است كه : اينهايى كه شما به جاى خدا مى پرستيد، كه مجسمه مقرب ين درگاه خدا از ملائكه و جن هستند، از اين رو معبود شما شده، و شما آنها را مى پرستيد كه از شما راضى شوند، و در نتيجه روزى به شما بدهند، و روزيتان را فراوان سازند، و ليكن بايد بدانيد كه اينها مالك رزقى براى شما نيستند، و آن كس كه مالك رزق شما است خدا است، كه سبب امتداد بقاى شماست، چون اوست كه شما را آفريده، و نيز رزقتان را خلق كرده، و آن رزق را سبب امتداد بقاى شما قرار داده، چون ملكيت تابع خلقت و ايجاد است.

و چون برگشت معناى جمله مورد بحث به اين معنا بود، لذا دنبال آن فرمود: (فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له ) يعنى حال كه رزق شما نزد خدا است، و غرض شما هم از عبادت رزق است، پس رزق را از خدا بخواهيد، چون اوست كه مالك رزق شماست، پس غير او را نپرستيد، بلكه تنها خدا را بپرستيد، و او را شكر گزاريد كه به شما رزق داده، و به انواع نعمت ها بهره مند ساخته، و شكر منعم در برابر آنچه انعام كرده واجب است.

(اليه ترجعون ) - اين جمله در مقام بيان علت جمله (و اعبدوه و اشكروا له ) است، و به همين جهت بدون واو عاطفه آمده، و در آن فهمانده كه اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد، نه براى اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اينكه به سويش باز مى گرديد، و از شما حساب مى كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علت قانع كننده اى وجود نداشت، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعى دارد، و رزق نه با عبادت زياد مى شود، و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاك عبادت سعادت اخروى است، كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفران مختلف مى شود، پس بايد مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق.

و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين

از ظاهر آيه برمى آيد كه تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام) باشد، ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلام خدا و خطاب به مشركين قريش ‍ است ولى به نظر ما بعيد است .

و معناى شرط (ان ) و جزاء (فقد كذب...) كه در صدر آيه است، اين است كه : تكذيب از شما بعيد نيست، بلكه انتظارش هم مى رفت، براى اينكه اين عمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرك است، و بناى مشركين هميشه بر آن بوده، شما هم يكى از آنها و آخرين آن امتهاييد، و در اين ميان هيچ وظيفه اى متوجه من نيست، چون من رسول هستم، و بدان جهت كه رسولم جز ابلاغ، هيچ مسؤ وليتى ندارم.

ممكن هم هست مراد اين باشد كه حال شما، در تكذيبتان مانند حال امتهاى قبلتان است، كه تكذيب هيچ سودى برايشان نداشت، بلكه وقتى عذاب بر آنان نازل شد، نه در زمين توانستند خدا را ناتوان كنند، و نه در آسمان، چون غير از خدا هيچ ولى و ياورى نداشتند، شما هم مانند ايشانيد، اين دو احتمال هر دو با جمله (و ما على الرسول ) تناسب دارند.

احتجاج بر مسأله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق

اولم يروا كيف يبدى ء الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير

اين آيه تا آخر پنج آيه بعدش در وسط داستان ابراهيم واقع شده، با اينكه خود آنها ربطى به قصه آن جناب ندارد، ولى چون مشركين منكر معاد هستند، و آن را بعيد مى شمارند، لذا بر مساله معاد اقامه حجت نموده، و استعباد مشركين را برطرف مى سازد، چون در آيات قبل گفته شد كه عمده در تكذيب رسل همين است، كه ايشان معاد را قبول ندارند، ابراهيم (عليه السلام) هم در جمله (اليه ترجعون و ان يكذبوا فقد كذب امم من قبلكم ) به همين معنا اشاره مى كند.

پس در جمله (اولم يروا...) ضمير به تكذيب كنندگان از همه امت ها برمى گردد، چه گذشتگان و چه آيندگان، و مراد از رويت، نظر كردن علمى است، نه ديدن به چشم، و جمله (كيف يبدى ء الله الخلق ثم يعيده )، در معناى مفعول كلمه (يروا) است، چون كه كلمه (يعيده )، عطف بر محل (يبدء) شده، و اين گفته ما خلاف گفتار بعضى است كه گفته اند: جمله (يعيده ) عطف است بر جمله (اولم يروا) و به هر حال استفهامى كه در آيه شده توبيخى است.

و معناى آيه اين است كه : آيا چگونگى ايجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟ يعنى بايد بدانند، كه كيفيت آن دو، مثل هم است، و آن عبارت است از پديد آوردن چيزى كه نبوده.

و در جمله (ان ذلك على الله يسير)، اشاره (ذلك ) به اعاده بعد از ايجاد است، و اين جمله مى خواهد استبعاد مشركين را برطرف سازد، و بفرمايد: وقتى اعاده عبارت است از ايجاد بعد از ايجاد، براى آن خدايى كه خود شما معتقديد كه عالم را ايجاد كرده، چرا ممكن نيست كه ايجاد بعد از ايجاد هم بكند، و حال آنكه در حقيقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه ديگر، و جاى دادن آنها در دار القرار.

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از ابداء و سپس اعاده اين است كه خلق را ايجاد كند، و بعد مثل آنها را پديد آورد) صحيح نيست، براى اينكه ربطى به مساله معاد ندارد، و آيه شريفه در مقام احتجاج بر مساله معاد است، كه عبارت است از اعاده عين آنچه فانى كرده.

قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق ثم الله ينشى ء النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير

اين آيه تا سه آيه بعد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دستور مى دهد كه مشركين را مخاطب قرار داده، و حجت خود را عليه ايشان تمام كند، و به سير در زمين ارشادشان نمايد تا بفهمند كيفيت آغاز خلقت و ايجاد ايشان با اختلافى كه در طبيعتهاى خود دارند، و تفاوتى كه در رنگها و اشكالشان هست، چگونه بوده، و چگونه خدا آنها را بدون الگو و نقشه قبلى، و بدون حساب و عددى معين، و يا نيرويى مثل هم آفريده، اين طرز فكر دليل قاطعى است بر اينكه قدرت او حساب و اندازه ندارد، وقتى چنين است، نشاءه آخرت را هم مانند نشاءه اول خلق مى كند، پس آيه شريفه در معناى آيه (و لقد علمتم النشاه الاولى، فلو لا تذكرون ) مى باشد.

يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون

اين قسمت نيز جزء كلامى است كه گفتيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور شده به مردم بفرمايد، و ظاهرا بيان جمله (ينشى ء النشاه الاخره )، باشد كه اين نشاه آخرت چگونه نشاه است، و جمله (تقلبون ) از قلب است، كه به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه و يا حالى كه بايد داشته باشد، مثل اينكه چيزى را زير و رو كنند، يا پشت و رو نمايند، و معناى پشت و رو كردن، با جمله (يوم تبلى السرائر)، كه آن نيز در معرفى روز قيامت است، مناسب تر است.

البته بعضى ديگر از مفسرين كلمه (تقلبون ) را به (تردون ) معنا كرده اند در مجمع البيان گفته : (قلب ) به معناى رجوع و رد است، و معناى (تقلبون )، (تردون ) مى باشد، يعنى شما برگردانده مى شويد، از دار اسباب به زندگى در آخرت يعنى، جايى كه جز خدا كسى مالك نفع و ضرر نيست، و اين معنايى است لطيف كه رجوع به خدا و رد به سوى او را به آن تفسير كرده، چون روز قيامت در موقفى قرار مى گيرند، كه تمامى سببها از سببيت افتاده، و جز خداى سبحان حاكمى نيست، پس آيه شريفه در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: (و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).

و حاصل معناى آيه اين است كه : نشاءه آخرت نشاءه اى است كه خدا هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و آنان مجرمين هستند، و هر كه را بخواهد رحم مى كند، كه آنان غير مجرمين مى باشند، و به سوى او برمى گرديد، كه ديگر جز او كسى درباره شما حكم نمى راند.

احتجاج بر مسأله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق

و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء

اين آيه وصف آنان را در قيامت بيان مى كند همچنان كه آيه قبل وصف خداى سبحان را در آن روز بيان مى كرد. يعنى شما نمى توانيد خدا را در آن روز عاجز كنيد، و فرار نموده، و از تحت حكومت و سلطنتش خارج شويد، و در اقطار زمين و آسمان پنهان گرديد، و بنابراين، آيه شريفه جارى مجراى آيه (يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا) است.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: جمله (و لا فى السماء) در معناى (و لا من فى السماء) است، و كلمه (من ) از اين جهت حذف شده كه كلام بر آن دلالت داشته، و معناى آيه اين است كه : شما زمينى ها نمى توانيد خدا را در زمين ناتوان كنيد، آنهايى هم كه در آسمانند نمى توانند خدا را در آسمان عاجز كنند.

ليكن اين معناى بعيدى است، و اينكه گفت كلام دلالت بر (من ) داشت، و لذا حذف شد، به هيچ وجه قابل قبول نيست، و به فرض ‍ هم كه مقصود افاده اين معنا بوده باشد، كافى بود خطاب را متوجه انسان كند، و به حكم تغليب جن و ملك را هم اراده نموده و بفرمايد (و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء - شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد، نه در زمين و نه در آسمان ).

(و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير) - يعنى شما امروز به غير خدا هيچ سرپرستى كه عهده دار امورتان باشد، و از خدا بى نيازتان كند، و همچنين نصيرى كه شما را با يارى خود تقويت نموده و كمبود نيرويتان را جبران كند، و شما را بر خداى سبحان غلبه دهد، نداريد.

پس آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - تعجيز خدا، و غلبه بر او، و خروج و امتناع از حكم او را، با همه اقسامش نفى مى كند، و مى رساند كه خلق، نه خودشان مستقلا مى توانند خدا را عاجز سازند، و نه غير ايشان مى توانند اين كار را برايشان انجام دهند، و نه خودشان و غيرشان مى توانند به اين غرض نائل آيند، معناى اول را جمله (و ما انتم بمعجزين...)

و معناى دوم را جمله (و ما لكم من دون الله من ولى )، و معناى سوم را جمله (و لا نصير) افاده مى كند.

و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى و اولئك لهم عذاب اليم

خطاب در اين جمله متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و جزء آن مطالبى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور بود به مشركين بگويد، نيست، و منظور از آن اين است كه : حق را درباره آنهايى كه شقى هستند، و روز قيامت هلاك مى شوند، براى پيامبر صريح بيان كند، چون در جمله (يعذب من يشاء و يرحم من يشاء) آن را سربسته و مبهم بيان كرده بود.

دليل بر اين معنا خطاب در (اولئك ) است، كه آن را دو مرتبه آورده، چون اگر جمله مورد بحث كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و تتمه ماموريت قبلى بود، مى فرمود: (اولئكم ).

باز مويد اين معنا جمله (من رحمتى ) است، چون انتقال از مثل (اولئك يئسوا من رحمه الله )، و يا (من رحمته )، با اينكه مقتضاى سياق همين بود، به مثل (اولئك يئسوا من رحمتى ) تصديق و اعتراف را در ضمن دادن اصل خبر افاده مى كند، و صريحا اهل عذاب را كه قبلا مجمل بيان كرده بود، تعيين مى نمايد. مويد ديگرش تكرار كلمه (اولئك ) و نيز خود سياق است.

و گويا اينكه خبر را به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى دهد، منظور تقويت نفس شريف آن جناب، و نيز اشاره به اين باشد، كه مردم قابليت و صلاحيت مثل اين كلام را ندارند، و اينكه ايمان نمى آورند.

و به طورى كه از اطلاق كلمه (آيات الله ) برمى آيد، مراد از آن تمامى ادله اى است كه بر وحدانيت حق تعالى، و نبوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و حقانيت معاد دلالت دارد، چه آيات آفاقى، و چه معجزات نبوت، كه يكى از آنها قرآن كريم است، پس كفر به آيات خدا به عموميتش شامل كفر به معاد نيز مى شود، و اگر در عين حال دوباره كفر به لقاى خدا يعنى معاد را ذكر كرده، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، و نكته اش اشاره به اهميت ايمان به آن است، چون با انكار معاد، امر دين به كلى لغو مى شود.

و مراد از رحمت، چيزى است كه مقابل عذاب باشد، كه قهرا شامل بهشت مى شود، و در كلام خداى تعالى اطلاق رحمت بر بهشت مكرر شده، چون بين آن دو ملازمه هست، مانند آيه (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته )، و آيه (يدخل من يشاء فى رحمته، و الظالمين اعدلهم عذابا اليما).

و مراد از اينكه نسبت نوميدى به ايشان داده، يا اين است كه واقعا نوميد هم هستند، چون حيات آخرت را منكرند، و كسى كه اصلا اعتقادى به آن ندارد، قهرا از سعادت ابدى و رحمت جاودانى نوميد است، و يا كنايه است از قضايى كه خدا درباره بهشت رانده كه هيچ كافرى داخل آن نشود.

و معناى آيه اين است كه : كفارى كه آيات خدا را كه دلالت بر دين حق و مخصوصا بر مساله معاد مى كند منكر شدند، ايشان از رحمت خدا و بهشت نوميدند، و ايشان عذابى دردناك دارند.

فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجاه الله من النار...

اين جمله تفريع است بر آيه اى كه در صدر قصه بود، و مى فرمود: (و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ).

و ظاهر جمله (قالوا اقتلوه او حرقوه ) اين است كه : هر يك از دو طرف ترديد (بكشيد و يا بسوزانيد) كلام يكى از دو طايفه قوم ابراهيم است، كه طايفه اى گفتند بكشيد، و طايفه اى ديگر گفتند بسوزانيد و مراد از كشتن، كشتن با شمشير و امثال آن است، و اين ترديد و اختلاف، مربوط به ابتداى مشورت آنان است، ولى سرانجام حرفها يكى شد، كه بايد او را آتش زد، همچنان كه در سوره انبياء آيه 68 فرموده : (قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم ).

ممكن هم هست ترديد از همه باشد، و همه با هم ابتداء درباره او گفته باشند، يا بايد او را كشت، و يا سوزانيد، و بعدا همگى تصميم بر سوزاندن گرفته باشند.

در جمله (فانجاه الله من النار) حذف و ايجاز به كار رفته، يعنى سخن را كوتاه كرده، و تقدير آن (ثم اتفقوا على احراقه فاضرموا نارا فالقوه فيها فانجاه الله منها) بوده، يعنى بر سوزاندنش اتفاق كرده، پس آتشى افروختند، و ابراهيم را در آن افكندند، پس خدا او را از آتش نجات داد، كه تفصيل قصه در جاهاى ديگر قرآن آمده .

و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا...

بت پرستى دليل و مستندى نداشته، منشاء آن تقليد و علاقه هاى قومى است

از آنجايى كه مردم، بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند، جز اينكه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود استناد بجويند، مانند پدران براى فرزندان، و روساء براى پيروان، و دوستان در نظر دوستان، و بالاخره امت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد، و باعث مى شود كه متروك نگردد همين ملاحظات است.

پس پيروى از سنت بت پرستى در حقيقت يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند، و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است، و علاقه قوميت وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند، و اين سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قوميت را حفظ مى كند، و اتحاد و اتفاق و يكپارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد.

اين حال و وضع عامه مردم است، و اما خواص قوم، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اينكه بگويند: خدا بزرگ تر از آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنين است، ما نمى توانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم، تا آنها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را كنند.

پس آيه مورد بحث خطابى است از ابراهيم (عليه السلام) به عامه قومش كه : بت پرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت، شما مى خواهيد به اين وسيله امر زندگى خود را اصلاح كنيد.

و لذا مى بينيم قوم ابراهيم (عليه السلام)، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين ) و آيه (قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون قالوا بل وجدنا اباءنا كذلك يفعلون ).

از اين جا معلوم مى شود كه نصب كلمه (مودت ) در جمله (موده بينكم )، هم مى شود بخاطر افتادن حرف جر باشد، و تقدير آن (لموده بينكم ) بوده، و لام تعليل از اولش حذف شده باشد، كه در اين صورت مودت سبب بت پرستى مى شود، و هم ممكن است به خاطر اين باشد كه كلمه مذكور مفعول له است، و مودت غايتى است كه غرض از بت پرستى، رسيدن به آن غايت است، و خلاصه بت مى پرستيدند براى اينكه مودت پيدا بشود، هر دو جور ممكن است، و ليكن ذيل آيه با وجه دوم مناسب است كه توضيحش خواهد آمد.

بيان عاقبت بت پرستى: عابد و معبود يكديگر را تكفير مى كنند

بعد از جمله (انما اتخذتم ...) فرمود: (ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا)، و به اين وسيله سرانجام بت پرستى را به علت مودت كه باطن و واقعيت آن است بيان نمود، تا بدانند آن علاقه هاى اجتماعى كه وادارشان كرد به اينكه تن به بت پرستى دهند به زودى واقعيت خود را نشان داده، در روزى كه باطن هر چيز بيرون مى افتد، به صورت دشمنى و نفرت از يكديگر جلوه مى كند.

آرى مشركين به خاطر رسيدن به اين متاع قليل و اين سود بى ارزش متوسل به شرك شدند، كه بزرگترين ظلم ها و هلاك كننده ترين گناهان است، و آن وقت بر اين بت پرستى اتفاق كردند، ليكن به زودى حقيقت عملشان برايشان ظاهر مى شود، و وبال آن گردن گيرشان مى گردد، و در نتيجه از يكديگر بيزار مى شوند، و جرم را به گردن يكديگر مى اندازند.

و مراد از اينكه فرمود: به يكديگر كفر مى ورزند، اين است كه : اين عابد و معبودها، يكديگر را تكفير مى كنند، خدايان دروغى به ايشان كفر مى ورزند، يعنى از ايشان بيزارى مى جويند، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا) و نيز فرمود: (و يوم القيمه يكفرون بشرككم ).

و اين معنا را درباره هر متبوعى نسبت به تابع خود بيان كرده، و فرموده : (اذ تبرء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ) و مراد از لعن يكديگر اين است كه : اين عده آن عده را لعن مى كنند، همچنان كه باز قرآن كريم مى فرمايد: (كلما دخلت امه لعنت اختها).

آنگاه دنبال جمله فوق فرمود: (و ماواكم النار و مالكم من ناصرين ) و اين جمله اشاره است به اينكه وبال اعمالشان به ايشان مى رسد، و كيفر خود را كه همان آتش است و هلاكى ابدى را دنبال دارد مى بينند، و هيچ ناصرى كه ياريشان كند، و از آنان دفاع نمايد، ندارند، پس ايشان كه در دنيا متوسل به مودت شدند، تا از يارى يكديگر و تعاون اجتماعى و پشتيبانى از هم بهره مند شوند، به همين خاطر شرك ورزيدند، روز قيامت دشمن يكديگر خواهند شد، و بر ضد يكديگر قيام خواهند نمود، و سرانجامشان بيزارى و ترك يارى يكديگر خواهد شد.

تنها لوط (ع) است كه به حضرت ابراهيم (ع) ايمان آورد

فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه العزيز الحكيم

يعنى لوط (عليه السلام) به ابراهيم (عليه السلام) ايمان آورد و اگر بپرسى بايد فرموده باشد (فامن به لوط) چرا فرمود: (فامن له لوط)؟ در جواب مى گوييم : كلمه ايمان هم با لام متعدى مى شود، و هم با باء، و در هر دو صورت معنا يكى است.

بعضى از مفسرين در جمله (و قال انى مهاجر الى ربى ) گفته اند كه : (ضمير در آن به لوط برمى گردد، يعنى لوط گفت كه من مهاجرت مى كنم ). بعضى ديگر گفته اند: (به ابراهيم برمى گردد). مويد مفسر دوم آيه (و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين ) مى باشد.

و گويا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن، و بيرون شدن از بين قوم و فاميل مشرك، و رفتن به سرزمين غربت براى خداست، يعنى من اين زحمت ها را تحمل مى كنم، تا در غربت كسى مانع يكتاپرستيم نشود، بنابراين مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن نوعى مجاز عقلى است.

و منظور از اينكه فرمود: (انه عزيز حكيم )، اين است كه : او عزيزى است كه هر كس را يارى كند خوار نمى شود و حكيمى است كه هر كس را حفظ كند ضايع نمى شود، ذليل نمى شود و حكيمى است كه هر كس جانب او را رعايت كند او تنها و بى كسش ‍ نمى گذارد.

و وهبنا له اسحق و يعقوب

معنى اين جمله ظاهر است.

و آتيناه اجره فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين

معنى و مورد استعمال كلمه (اجر) و مقصود از اينكه درباره ابراهيم (عليه السلام) فرمود: (وآتينا اجره فى الدنيا)

كلمه (اجر) به معناى جزايى است كه در مقابل عملى قرار گيرد، و عايد صاحب عمل شود، و فرق بين (اجر) با (اجرت ) اين است كه : اجرت تنها در پاداش هاى دنيايى به كار مى رود، ولى كلمه (اجر) هم در پاداشهايى دنيايى استعمال مى شود و هم آخرتى.

و نيز فرق بين (اجر) و (جزاء) اين است كه : كلمه (اجر) تنها در پاداش هاى خير و نافع استعمال مى شود، ولى جزاء هم در خير و هم در شر، هم در نافع و هم در مضر.

همان طور كه گفتيم كلمه اجر، هم در پاداشهاى دنيوى به كار مى رود و هم اخروى، ليكن در كلام خداى تعالى غالبا در پاداشهاى اخروى به كار رفته، كه خدا براى بندگان مومن خود تهيه ديده، كه يا عبارت است از مقامات قرب، و يا درجات ولايت، كه يكى از آنها بهشت است، آرى در بعضى از آيات قرآنى در پاداش دنيايى نيز به كار رفته، مانند آيه (انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين ) كه حكايت كلام يوسف (عليه السلام) است، و نيز مانند آيه (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء نصيب برحمتنا من نشاء، و لا نضيع اجر المحسنين ) كه در اين دو آيه كلمه اجر بر پاداش دنيوى اطلاق شده است.

(و آتيناه اجره فى الدنيا - ممكن است مراد از اين اجر، اجر دنيوى نيكو باشد، آن وقت مناسب تر آن است كه بگوييم كلمه (فى الدنيا) متعلق به (اجر) است، نه به (ايتاء - دادن ) و اى بسا اين معنا به آيه اى ديگر تاييد شود، كه مى فرمايد: (و آتيناه فى الدنيا حسنه، و انه فى الاخره لمن الصالحين ) چون ظاهرا مراد از (حسنه ) همان زندگى و عيش نيكو است، و مراد از (ايتاء) اعطاى عملى است نه تقدير كردن و كتابت آن. ممكن هم هست مراد از دادن آن، جلو انداختن وعده اى باشد كه به عموم مؤمنين داده، و معنايش اين باشد كه ما آن وعده را در حق وى جلو انداختيم، و آن وعده عبارت است از مقامات قرب، همچنان كه قرآن كريم مقامات او را در ضمن داستانهايش در سوره انعام برشمرده.

(و انه فى الاخره لمن الصالحين ) - در معناى اين جمله در تفسير سوره بقره آنجا كه مى فرمود: (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين )، در جلد اول اين كتاب بحث كرديم.

و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين

يعنى (و ارسلنا لوطا)، و يا (و اذكر لوطا) و جمله (انكم لتاتون الفاحشه - شما عمل زشت به جا مى آوريد)، به ظاهر جمله اى است خبرى، ولى منظور تعجب و انكار است. و مراد از كلمه (فاحشه ) همان عمل لواط است.

و جمله : (ما سبقكم بها من احد من العالمين )، جمله اى است استينافى، كه معناى فاحشه را روشن مى كند، و فاحشه بودنش را تاكيد مى نمايد، و گويا مراد اين است كه اين عمل به اين صورت كه در بين شما شيوع يافته در هيچ قومى قبل از شما شايع نشده، و يا ممكن است جمله حاليه باشد، از فاعل (لتاتون ) كه در اين صورت معنا چنين مى شود: شما عمل زشتى مرتكب مى شويد، در حالى كه هيچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتكب آن نشدند.

اينكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر...

اين استفهام، استفهام از امرى است كه سزاوار نيست هيچ شنونده اى تصديقش نمايد و صاحب عقلى آن را بپذيرد، و چون چنين بود، آن را با كلمه (ان ) و (لام ) در (لتاتون ) كه هر دو براى تاكيد است تاكيدش كرد.

مراد از اتيان رجال، قطع سبيل و اتيان منكر در نادى كه قوم لوط مرتكب مى شده اند

و اين سياق خود شاهد است بر اينكه مراد از آمدن رجال، عمل لواط است، و مراد از قطع سبيل، اهمال گذاشتن طريق تناسل، و لغو كردن آن است، چون راه تناسل عبارت است از نزديكى و جماع با زنان، و قوم لوط اين راه را قطع نمود، و آن را لغو كردند، پس ‍ تعبير به قطع سبيل كنايه است از اعراض از نسوان و ترك مقاربت با آنان، و مراد از (اتيانهم المنكر فى ناديهم ) - با در نظر داشتن اينكه كلمه (نادى ) به معناى مجلسى است كه جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مى شود: نادى كه همه اهل مجلس حضور داشته باشند -، اين است كه عمل لواط را و يا مقدمات شنيعه آن را در پيش روى همه انجام مى دادند.

بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از (قطع سبيل )، بستن راه هايى است كه به شهر و ديار ايشان منتهى مى شد، چون قوم لوط از شهر بيرون مى شدند، و سر راه را بر مسافرينى كه مى خواستند به شهر آنان درآيند مى گرفتند، و آنگاه هر يك سنگى به طرف آنها پرتاب مى كردند، سنگ هر كس به هر كس مى خورد، او را مى گرفتند و اموالش را غارت مى كردند، و با او عمل لواط انجام مى دادند، و تازه سه درهم نيز غرامت مى ستاندند، و در شهر قاضى داشتند كه او هم همين طور قضاوت مى كرد، و حق را به اهل شهر مى داد).

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (قطع سبيل )، اشاره به گناه ديگر آنان است، و آن اينكه علاوه بر عمل زشت مزبور راهزنى هم مى كردند) ولى به طورى كه خواننده ملاحظه فرمود، سياق آيه خلاف اين را مى رساند.

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (اتيان المنكر فى النادى )، اين است كه : مجالسشان همه رقم منكرات و اعمال زشت داشت، به يكديگر ناسزا، و ناملايم مى گفتند، و قمار مى كردند، و به عابران سنگ مى انداختند، و دف و ناى مى نواختند، كشف عورت مى كردند، لواط مرتكب مى شدند. ولى خواننده عزيز آنچه را كه از سياق استفاده مى شد فهميد.

و جمله (فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين ) استهزاء و سخريه اى بوده از ايشان، كه از آن برمى آيد لوط (عليه السلام) ايشان را به عذاب خدا تهديد مى كرده، و ايشان در پاسخش از باب مسخره مى گفتند: چرا معطلى ؟ اگر راست مى گويى بياور آن عذاب را، و اين نكته در جاى ديگر به صراحت آمده كه (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).

نفرين لوط قومش را و به استجابت رسيدن آن

قال رب انصرنى على القوم المفسدين

اين جمله سوال و درخواست فتح است از لوط (عليه السلام) و هم نفرينى است به قوم بدكارش، كه آنان را مفسد ناميد، چون عملشان زمين را فاسد مى كرد براى اين كه نسل بشر را قطع و بشريت را تهديد به فناء مى نمود.

و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا ظالمين

اين آيه اجمال سرگذشت هلاكت قوم لوط را بيان مى كند، و مى رساند كه هلاكتشان به وسيله رسولانى از ملائكه بود، كه خداوند آنان را نخست نزد ابراهيم (عليه السلام) فرستاد، و آن ملائكه آن جناب و همسرش را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند، و سپس ‍ خبر دادند كه مأمور به سوى قوم لوط هستيم، تا هلاكشان كنيم، كه داستان مفصل آن در سوره هود، و سوره هايى ديگر آمده.

(قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ) - يعنى ملائكه به ابراهيم گفتند: ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد، و از اينكه گفتند: (اهل هذه القريه - اهل اين قريه ) و لفظ (هذه ) كه براى اشاره قريب است آورده برمى آيد كه قريه لوط در نزديكى آن محلى بوده كه ابراهيم (عليه السلام) در آنجا منزل كرده بود، و آن سرزمين مقدس فلسطين است.

و جمله (ان اهلها كانوا ظالمين ) تعليل و بيان علت هلاك كردن ايشان است، مى فرمايد: علت اينكه مى خواهيم هلاكشان كنيم، اين است كه : ظالمند، و رذيله ظلم در آنها ريشه دار شده، در اينجا مقتضاى ظاهر آن بود كه بفرمايد (انهم كانوا ظالمين ) ولى به جاى ضمير، اسم ظاهر (اهلها) را به كار برده، و اين اشاره است به اينكه ظلم اين قوم، ظلم مخصوصى بوده، كه آنان را مستوجب هلاكت كرده، نه مطلق ظلم كه آن روز مردم بدان مبتلا بودند گويا فرموده : اهل اين قريه بدان جهت كه اهل چنين قريه اى هستند ظالمند.

قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امرءته كانت من الغابرين

مقصود ابراهيم (ع) از (ان فيها لوطا...) خطاب به ملائكه عذاب

از ظاهر سياق برمى آيد كه منظور حضرت ابراهيم (عليه السلام) از اينكه فرمود: لوط در آن قريه است، اين بوده كه عذاب را از آن قوم بردارد، تا لوط هم محفوظ بماند، ملائكه هم در پاسخ گفتند: اين مطلب از ما پنهان نيست، و ما بدان جاهل نيستيم، بلكه نه تنها لوط مشمول عذاب نيست، بلكه هستند كسانى ديگر كه از عذاب مستثنايند، مانند فرزندانش ولى همسرش بايد هلاك گردد.

پس ابراهيم از اين مساله جاهل نبوده كه خداوند لوط را كه پيغمبر اوست با اهل قريه هلاك نمى كند، و نيز از تهديد ملائكه اين ترس ‍ در او پيدا نشد كه مبادا لوط هم هلاك شود، پس منظورش از اينكه فرمود: آخر لوط در آن قريه است، اين بوده كه به احترام لوط، عذاب را از اهل قريه برگرداند، ملائكه هم در پاسخش گفتند: كه نه، مأموريم به اين كه او را از ميان قوم بيرون كنيم، و همچنين اهل او را، مگر همسرش را كه او از باقى ماندگان در قريه است.

دليل بر اين معنايى كه ما كرديم آيات (فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجاد لنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض عن هذا، انه قد جاء امر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردود) است، و از اين آيات به خوبى برمى آيد كه در آيات مورد بحث هم منظور ابراهيم دفاع از قوم لوط بود، نه از خود لوط.

ملائكه نيز از كلام او همين را فهميدند، و كلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و در پاسخش گفتند ما از هر كس داناتريم كه چه كسانى در آن قريه هستند، و مى دانيم كه لوط و خانواده اش كسانى نيستند كه سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اش نجات مى يابند، به جز همسرش كه او هلاك شدنى است، و چون همان طور كه گفتيم ملائكه از كلام ابراهيم (عليه السلام) دفاع از اهل قريه را فهميدند لذا در پاسخ گفتند: عذاب اهل قريه امرى است حتمى، همان طور كه آيات سوره هود هم به آن اشاره مى كند.

مفسرين در معناى جمله (ان اهلها كانوا ظالمين ) و جمله (قال ان فيها لوطا) مشاجراتى طولانى دارند، كه چون فايده از آن عايد نمى شد از نقلش خوددارى كرديم، خوانندگان مى توانند به تفاسير مفصل مراجعه كنند.

و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم، و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن...

ضمير جمع در هر دو (بهم ) به كلمه (رسل ) برمى گردد،و حرف (باء) بر سر آن دو سببيت را مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه چون فرستادگان ما نزد لوط شدند به سبب ايشان بد حالى عارضش شد، براى اينكه فرستادگان به صورت جوانانى زيبا و امرد مجسم شده بودند، لوط ترسيد مبادا مردم درباره آنان قصد سوء كنند، كه اگر چنين شود او از دفاع از آنان ناتوان خواهد شد، و در برابر ميهمانان شرمنده خواهد گشت.

(و قالوا لا تخف و لا تحزن ) - يعنى فرستادگان گفتند: مترس و اندوهناك مباش كه خطر يقينى و احتمال خطرى كه تو را تهديد كند در بين نيست، چون خوف هميشه به خاطر مكروهى پيدا مى شود كه احتمال وقوعش برود، و اندوه وقتى مى آيد كه آن مكروه واقع شده باشد.

(انا منجوك و اهلك الا امرءتك كانت من الغابرين ) - يعنى ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، مگر همسرت را كه از باقى ماندگان خواهد بود، يعنى باقى ماندگان در عذاب. و اين جمله علت نداشتن ترس و اندوه را بيان مى كند.

انا منزلون على اهل هذه القريه رجزا من السماء بما كانوا يفسقون

اين آيه بيان است براى جمله (انا منجوك و اهلك ) و مى فرمايد: غير از تو و خانواده ات آنچه در قريه هست به خاطر فسقهايى كه مى كردند، دچار عذابى مى شوند كه ما آن را از آسمان نازل خواهيم كرد. و كلمه (رجز) به معناى عذاب است.

و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون

ضمير مونث در (منها) به قريه برمى گردد، و (ترك ) به معناى باقى گذاشتن است، و معنايش اين است كه : ما از اين قريه تنها علامتى روشن باقى گذاشتيم، براى مردمى كه تعقل دارند، تا از ديدن آن عبرت گيرند و از خدا بترسند، و آن علامت همان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب از قريه باقى مى ماند. و ليكن امروز معلوم نيست كه آن آثار كجا است. و چه بسا گفته مى شود كه : (بعد از جريان هلاكت آنان، آب دريا آن شهر را گرفت، و آن دريا همان بحر لوط است ). و ليكن از ظاهر آيه - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - برمى آيد كه آثار اين شهر در زمان نزول آيات مورد بحث معروف بوده، و از اين ظاهرتر اين جمله است كه در سوره حجر درباره همين آثار صراحتا فرموده : (و انها لبسبيل مقيم ) و در سوره صافات آيه 138 فرموده : (و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون ).

و الى مدين اخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين

در اين آيه حكايت مى كند كه شعيب مردم را به عبادت خدا، يعنى به توحيد مى خواند، و اينكه به معاد معتقد شوند، چون رجاى آخرت همان اعتقاد به معاد است، و اينكه در زمين فساد نكنند، و - به طورى كه بعضى از مورخين در تاريخ قوم مدين گفته اند - عمده ترين فسادانگيزى آنان در زمين عبارت بوده از كمفروشى و خيانت در كيل و وزن.

اشاره به امتحان و ابتلاء قوم مدين، عاد و ثمود و... و گرفتار شدنشان به عذاب الهى

فكذبوه فاخذتهم الرجفه، فاصبحوا فى دارهم جاثمين

كلمه (رجفه ) به طورى كه راغب گفته به معناى اضطراب و لرزش خيلى سخت است. و كلمه (جاثمين ) از ماده (جثم ) است، و جثم و همچنين جثوم در مكان، به معناى نشستن در آن، و يا زانو نهادن بر آن است، و اين تعبير كنايه است از مرگ و معناى آيه اين است كه : اهل مدين شعيب را تكذيب كردند، پس زلزله سختى ايشان را گرفت، و صبح همه در خانه هايشان مرده بودند، و ديگر از جاى خود حركت نكردند.

قرآن كريم در جاى ديگر درباره داستان مدين فرموده : (و اخذت الذين ظلموا الصيحه فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ) - و نيز فرموده : (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود)، و از اين آيات برمى آيد كه اهل مدين هم دچار صاعقه شدند و هم زلزله.

و عادا و ثمود و قد تبين لكم من مساكنهم...

در اينجا سياق را تغيير داد، تا تفننى در كلام شده باشد، لذا نخست عاد را آورد، و سپس ثمود را، همچنان كه در آيه بعد، نخست قارون را ذكر كرده، سپس فرعون و بعد از او هامان را، به خلاف داستانهاى اممى كه قبلا ذكر فرمود، زيرا در آن داستانها نخست نام انبياى هر امتى را مى آورد، مانند: نوح، ابراهيم، لوط و شعيب، بعدا نام عاصيان آن امت ها را.

و دو كلمه (عاد و ثمود) در جمله مورد بحث منصوبند به فعلى تقديرى، و تقدير كلام (و اذكر عادا و ثمود - به ياد آرعاد و ثمود را) مى باشد.

(و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين ) - زينت دادن شيطان اعمال ايشان را كنايه به استعاره است از اينكه شيطان اعمال زشتشان را مورد علاقه و محبتشان قرار داد، و علاقه به آن را در آنان تشديد كرد، و معناى اينكه فرمود: از راه بازشان داشت، اين است كه : از راه خدا كه راه فطرت است بازشان داشت، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از مستبصر بودن آنان، اين است كه : قبلا بر فطرت ساده انسانى خود بودند، و ليكن در آخر شيطان آن را از ايشان بگرفت ) ولى ظاهر آيه - همان طور كه در تفسير آيه (كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين ) نيز گفتيم - اين است كه : عهد فطرت ساده و سالم قبل از بعثت نوح بوده، و عاد و ثمود اقوامى بوده اند كه بعد از نوح مى زيسته اند، پس معلوم مى شود مستبصر بودن آنان قبل از فريب شيطان، اين بوده كه پيرو دين توحيد، يعنى دين فطرت بوده اند، و تنها خدا را مى پرستيدند.

و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبينات، فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين

كلمه (سابقين ) استعاره به كنايه است از غلبه، يعنى قارون و فرعون و هامان كه مورد دعوت موسى قرار داشتند، و در برابر دعوتش ‍ استكبار كردند با اين عكس العمل خود بر او غالب نيامدند و بقيه الفاظ آيه روشن است.

فكلا اخذنا بذنبه...

يعنى هر يك از امت هاى نامبرده را به جرم گناهى كه داشتند گرفتيم، اين اجمال قضيه است، آن وقت شروع مى كند به تفصيل آن، و مى فرمايد: (فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا)، بعضى ها را حاصبى بر او فرستاديم، و حاصب به معناى سنگ است، بعضى هم گفته اند: به معناى بادى است كه سنگريره ببارد، و بنا به معناى اول جمله مورد بحث با قوم لوط منطبق مى شود، و بنابر معناى دوم با قوم عاد.

(و منهم من اخذته الصيحه ) - بعضى از آنها را صيحه گرفت، و اين قوم ثمود، و قوم شعيب است (و منهم من خسفنا به الارض ) و بعضى از آنها را در زمين فرو برديم، و اين اشاره به داستان قارون است، (و منهم من اغرقنا) بعضى ها كسانى بودند كه غرقشان كرديم و اين هم قوم نوح را شامل است و هم قوم فرعون و هامان را.

خداى سبحان بعد از تفصيل آن اجمال، به همه داستانهايى كه تا اينجا بيان كرده بود برگشته، عاقبت امت هاى نامبرده را با بيانى عام شرح مى دهد، و مى فرمايد آنچه اين اقوام را گرفتار ببلايى كرد كه بدان مبتلا شدند، تنها ظلم خود آنها بود، نه ظلم خدا، (و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون - خدا هرگز به آنان ظلم نكرد، و ليكن اين خودشان بودند كه به خود ظلم مى كردند) يعنى خدا آن بلاها را به عنوان مجازات بر آنان نازل كرد، چون دنيا دار فتنه و امتحان است، و اين سنتى است الهى كه به هيچ وجه از آن چشم پوشى نمى شود، پس هر كس هدايت بيابد براى خود يافته، و هر كس گمراه شود آن نيز عليه خود او است.

بحث روايتى (رواياتى در ذيل بعضى آيات گذشته)

در كافى به سند خود از ابى عمرو زبيرى، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى كه در آن معانى كفر را بيان كرده مى فرمايد: وجه پنجم از كفر، كفر براءت است، و آن كفرى است كه در آيه (و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا) بدان اشاره شده است كه معنايش (يتبرء بعضكم من بعض - بيزارى مى جوييد يكى از ديگرى ) مى باشد. - تا آخر حديث -.

مؤلف: اين معنا در كتاب توحيد از على (عليه السلام) در حديثى طولانى كه به سوالات اشخاصى درباره تعارض آيات قرآنى پاسخ داده آمده، و فرموده : اين كفر كه در اين آيه هست به معناى بيزارى جستن است، مى خواهد بفرمايد: بعضى از بعضى ديگر بيزارى مى جوييد، و نظير اين آيه در سوره ابراهيم است كه در حكايت كلام ابليس مى فرمايد: (انى كفرت بما اشركتمون من قبل - من به آنچه قبلا مرا در آن شركت مى داديد كافرم )، يعنى بيزارم، و نيز در حكايت گفتار ابراهيم مى فرمايد: (كفرنابكم ) يعنى تبرى مى جوييم از شما.

رواياتى درباره عمل قوم لوط و عذاب الهى آنان

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از خذف - يعنى ريگ و يا هسته خرما را بين دو سبابه نهادن، و آن را به سوى چيزى پرتاب كردن - نهى فرمود، و به آيه (و تاتون فى ناديكم المنكر) استشهاد فرمود.

مؤلف: اين معنا از عده اى از صاحبان كتب حديث از ام هانى دختر ابى طالب (عليه السلام) نيز روايت شده، و عبارت آن چنين است كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) معناى جمله (و تاتون فى ناديكم المنكر) را پرسيدم، فرمود رسمشان اين بود كه بر سر راه مى نشستند، و ريگ به سوى عابرين مى انداختند، و عابران را مسخره مى كردند.

و در كافى به سند خود از ابى زيد حماد، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديث نزول ملائكه بر ابراهيم، و بشارت دادن وى فرمود: ابراهيم به ملائكه گفت : براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى هلاك ساختن قوم لوط، پرسيد: حتى اگر صد نفر مومن در ميان آنان باشد باز هلاكشان مى كنيد؟ جبرئيل گفت : نه، پرسيد اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ گفت : نه، پرسيد اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت : نه، پرسيد اگر بيست نفر باشد چطور؟ گفت : نه، پرسيد اگر ده نفر باشد؟ گفت : نه، پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه، پرسيد اگر يك نفر باشد؟ گفت : نه، ابراهيم اينجا اتخاذ سند كرد، و گفت : لوط در بين آنان است ؟ گفتند: ما از هر كس بهتر مى دانيم كه در آنجا چه كسانى هستند، و او و اهلش را نجات خواهيم داد، مگر همسرش را كه از باقى ماندگان در قريه است.

حسن بن على (عليهمالسلام) فرموده : من از كلام ابراهيم غير اين را نمى فهمم كه او مى خواسته قوم را از عذاب نجات دهد، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : (يجادلنا فى قوم لوط ابراهيم بر سر قوم لوط با ما مجادله مى كرد).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس