آيات 1 تا 13

 بسم الله الرحمن الرحيم

 الم (1)

 احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (2)

 و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (3)

 ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون (4)

 من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات و هو السميع العليم (5)

 و من جهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (6)

 و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون (7)

 و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون (8)

 و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين (9)

 و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم او ليس الله باعلم بما فى صدور العالمين (10)

 و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين (11)

 و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون (12)

 و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم و ليسلن يوم القيمه عما كانوا يفترون (13)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده مهربان الم (1).

آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟! (2).

با اينكه ما كسانى را كه قبل از ايشان بودند بيازموديم، بايد خداوند راستگويان را معلوم كند و بايد حتما دروغگويان را مشخص سازد (3).

و يا آنها كه عمل زشت مى كنند پنداشته اند كه از ما پيشى مى گيرند چه بد حكمى است كه ايشان مى كنند (4).

كسى كه اميد ديدار خدا دارد بداند كه اجل خدا رسيدنى است و او شنوا و داناست (5).

و كسى كه جهاد كند به نفع خود جهاد كرده است كه خدا بى نياز از همه عالميان است (6).

و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما گناهان ايشان را از ايشان محو مى كنيم و به طور مسلم پاداش بهتر از آنچه مى كردند مى دهيم (7).

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش به احسان كرده ايم (و در عين حال گفته ايم ) اگر به تو اصرار ورزيدند كه چيزى را كه بدان علم ندارى شريك من سازى اطاعتشان مكن، برگشت شما فرزندان و پدر و مادرتان به سوى من است آن وقت به آنچه مى كرديد آگاهتان مى كنم (8).

و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند ما به طور قطع آنها را در زمره صالحان در مى آوريم (9).

و بعضى از مردمند كه مى گويند به خدا ايمان آورديم ولى همين كه به خاطر خدا اذيت مى شوند شكنجه مردم را همسنگ عذاب خدا مى كنند و چون از طرف پروردگارت نصرتى برسد حتما مى گويند ما هم با شما بوديم آيا خدا داناتر نيست به آنچه در سينه عالميان پنهان است (10).

بايد خدا كسانى را كه ايمان آورده اند معين كند و كسانى را كه نفاق ورزيدند مشخص سازد (11).

و آنان كه كفر ورزيدند به كسانى كه ايمان آوردند گفتند بياييد راه ما را پيروى كنيد و اگر راه ما خطا بود خطاى شما به گردن ما، با اين كه هيچ يك از خطاهاى خود را نمى توانند حمل كنند و به يقين دروغ مى گويند (12).

و بايد كه بارهاى خود را با وزر بارهاى ديگران حمل كنند و روز قيامت به يقين از افتراهايى كه بسته اند بازخواست خواهند شد (13).

بيان آيات

حاصل و خلاصه اى از غرض و مفاد سوره عنكبوت و اشاره به مكى بودن آن

از سياق آيات اين سوره و مخصوصا آيات اول سوره برمى آيد كه بعضى از كسانى كه در مكه و قبل از هجرت، به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) ايمان آورده بودند، از ترس فتنه اى كه از ناحيه مشركين تهديدشان مى كرد، از ايمان خود برگشته بودند، چون مشركين دست از سر مسلمانان برنمى داشتند، و مرتب آنان را دعوت مى كردند به اينكه از ايمان به آنجناب برگردند، و ضمانت مى دادند كه اگر برگرديد هر ضررى از اين بابت ديديد ما جبران مى كنيم، همچنان كه اگر برنگرديد بلا به سرتان مى آوريم، و آن قدر شكنجه تان مى كنيم تا به كيش ما برگرديد.

كه آيه (و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم...) و آيه شريفه (و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس كعذاب الله...) متضمن اين معانى است.

و گويا از اين عده كه از ايمان خود رجوع كرده اند كسانى بوده اند كه رجوعشان به خاطر مجاهدت و تهديد و تشويق پدر و مادرشان بوده، مانند بعضى از فرزندان مشركين كه از آيه شريفه (و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما...) اين معنا استشمام مى شود، و اين سوره درباره اين عده نازل شده است.

پس غرض سوره به طورى كه از اول و آخرش و سياق جارى در سراسرش استفاده مى شود، اين است كه : غرض خداى تعالى از ايمان مردم تنها اين نيست كه به زبان بگويند ايمان آورديم، بلكه غرض، حقيقت ايمان است، كه تندباد فتنه ها آن را تكان نمى دهد، و دگرگونى حوادث، دگرگونش نمى سازد، بلكه هر چه فتنه ها بيشتر فشار بياورد، پا بر جا و ريشه دارتر مى گردد.

پس غرض سوره اعلام اين معنا است كه مردم خيال نكنند به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم دست از سرشان برمى دارند، و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند، نه، بلكه حتما امتحان مى شوند، تا آنچه در دل نهان دارند ظاهر شود و معلوم شود ايمان است يا كفر، (فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - پس خدا حتما بايد معلوم كند آن كسانى راكه در دعوى ايمان راست مى گويند، و آنهايى كه در اين دعوى دروغگويند).

پس فتنه و محنت يكى از سنت هاى الهى است كه به هيچ وجه و درباره هيچ كس از آن گذشت نمى شود، همان طور كه در امت هاى گذشته از قبيل قوم نوح، عاد، ثمود، قوم ابراهيم، لوط، شعيب و موسى جريان يافت، و جمعى استقامت ورزيده و جمعى ديگر هلاك شدند و در امت هاى حاضر و آينده نيز جريان خواهد داشت، و خدا به كسى ظلم نكرده، و نمى كند، اين خود امت ها و اشخاصند كه به خود ظلم مى كنند.

پس كسى كه مى گويد من به خدا ايمان آوردم بايد در برابر ايمانش صبر كند، و خداى يگانه را بپرستد و چون قيام به وظايف دينى برايش دشوار و يا غير ممكن شد بايد به ديارى ديگر مهاجرت كند، ديارى و سرزمينى كه در آنجا بتواند به وظيفه هاى خود عمل كند، چون، زمين خدا وسيع است.

و هرگز نبايد به خاطر ترس از گرسنگى و ساير امور زندگى از مهاجرت چشم بپوشد، براى اينكه رزق بندگان به عهده خدا است، (و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم - و چه بسيار جنبده كه خودش متحمل رزقش نيست بلكه خدا است كه رزق آنها و رزق شما را مى دهد).

و اما مشركين كه مؤمنين را آزار مى كردند با اينكه مؤمنين بغير از اينكه مى گفتند: پروردگار ما الله است، هيچ جرمى مرتكب نشده بودند، آنها هم بايد بدانند كه با اين رفتار خود خدا را عاجز نمى كنند، و به ستوه نمى آورند، و نمى توانند خواست خود را عليه خواست خدا به كرسى بنشانند، بلكه خود اين آزارشان هم كه گفتيم فتنه و آزمايش مؤمنين است، فتنه و آزمايش خودشان نيز هست، و چنان نيست كه از علم و تقدير الهى خارج باشد، بلكه اين خدا است كه آنان را در چنين بوته اى از آزمايش قرار داده، و دارد عليه آنان ضبط مى كند، تا اگر خواست در همين دنيا به وبال آن گرفتارشان كند، و اگر خواست اين عذاب را تاخير انداخته در روزى كه به سوى او برمى گردند، و ديگر راه گريزى ندارند، عذاب كند.

و اما آن چه به عنوان حجت و دليل براى خود درست كرده و دل بدان خوش كرده اند، سخن باطل و دليل مردودى است كه هيچ جا به دردشان نمى خورد، و حجت عليه آنان تمام است.

اين حاصل و خلاصه اى از غرض سوره مورد بحث است، و مقتضاى اين زمينه اين است كه سوره در مكه نازل شده باشد، و اينكه بعضى گفته اند: مدنى است كه يا همه اش و يا بيشترش و يا قسمتى از آن در مدينه نازل شده - اقوالشان در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت - صحيح نيست، چون مضامين آيات آن جز با روزگار عسرت و شدت قبل از هجرت وفق نمى دهد.

الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون

كلمه (حسب ) از ماده حسبان است كه معناى پندار را مى دهد و جمله (ان يتركوا) قائم مقام دو مفعول آن است، (چون اين ماده هميشه دو مفعول مى گيرد، همچنان كه در فارسى هم مى گوييم : من فلانى را پسر فلانى پنداشتم )، و جمله (ان يقولوا) با تقدير باء سببيت (بان يقولوا) مى باشد و كلمه (فتنه ) به معناى آزمايش است، و چه بسا بر معناى مصيبت و عذاب اطلاق شود، كه معناى اول با سياق سازگارتر است، و استفهام در آيه استفهام انكارى است.

و معناى آن اين است كه : آيا مردم گمان كرده اند كه به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم متعرضشان نمى شوند، و با بلاها و مصيبت ها آزمايش نمى گردند، آزمايشى كه با آن آنچه در نهان دارند از صدق و كذب آشكار شود؟ بعضى از مفسرين در معناى آن گفته اند: (و آيا مردم گمان كرده اند كه به هيچ بليه اى مبتلا نمى شوند چون كه گفته اند ايمان آورديم و خلاصه بلا و مصيبت مخصوص كفار است اما مؤمنين به خاطر آن كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند دچار هيچ مصيبتى نمى شوند؟).

و ليكن اين معنا از نظر سياق آيات معناى بعيدى است.

بيان سنت الهى مبنى بر امتحان و آزمايش امت ها

و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين

لام در دو كلمه (فليعلمن ) و و (ليعلمن ) لام سوگند است، و جمله (و لقد فتنا الذين من قبلهم ) حال از كلمه (ناس ) در آيه قبلى است، و يا حال از ضمير جمعى است كه در كلمه (يفتنون ) است.

بنابر احتمال اول، انكار و توبيخ متوجه به ظن و پندار ايشان است، كه گمان كرده بودند آزمايش نمى شوند، با اينكه سنت الهى بر آزمايش و امتحان خلق جريان دارد، و بنابر احتمال دوم اين سرزنش و توبيخ متوجه به اين پندارشان است كه سنت الهى درباره اقوام مختلف است، چون كه قومى را آزمايش مى كند، و قومى ديگر را آزمايش نمى كند، و بعيد نيست احتمال اول با سياق موافق تر باشد.

پس ظاهر اين است كه : مراد از جمله (و لقد فتنا الذين من قبلهم )، اين است كه فتنه و امتحان سنت جارى ما است كه در امت هاى قبل از ايشان نيز جارى كرديم، و تو هرگز تبديل و دگرگونگى در سنت ما نخواهى يافت.

علت فتنه و امتحان الهى: تمايز راستگويان از دروغ گويان در ادعاى ايمان

جمله (فليعلمن الله الذين صدقوا...)، تعليل مطلب قبل است، و مراد از اينكه مى فرمايد: تا خداوند بداند كه چه كسانى راست مى گويند و چه كسانى دروغ گويند، اين است كه : آثار صدق و كذب آنان به وسيله امتحان در مقام عمل ظاهر شود، چون امتحان است كه باطن انسانها را ظاهر مى كند، و لازمه اين ظهور اين است كه : آنهايى كه ايمان واقعى دارند، ايمانشان پاى برجاتر شود، و آنها كه ايمانشان صرف ادعا است همان صرف ادعا هم باطل گردد.

چون آن ثواب و سعادتى كه وعده داده اند بر ايمان ايشان مترتب شود، بر ايمان واقعى و حقيقت ايمان مترتب مى شود، ايمانى كه آثارش در هنگام شدايد و نيز آنجا كه پاى اطاعت خدا به ميان مى آيد ظاهر مى شود، يعنى صاحب چنين ايمانى در شدايد صبر مى كند، و نيز در برابر دستورات الهى صبر نموده آنها را انجام مى دهد، و در برابر معصيت ها صبر نموده و از آنها چشم مى پوشد، چنين ايمانى آن سعادت و آن ثوابها را در پى دارد، نه ايمان ادعايى.

پس معلوم شد كه مراد از دانستن خدا، ظاهر شدن نشانيهاى ايمان واقعى و ادعايى است، ممكن هم هست مراد از دانستن خدا، علم فعلى خدا باشد، كه همان نفس امر خارجى است، چون كه اعمال و امورى كه از ما سر مى زند عينا يكى از مراتب علم خدا هستند، و گرنه علم ذاتى او احتياجى به امتحان ندارد. (پس معناى آيه اين مى شود كه خدا سنت امتحان را در همه اقوام و هميشه جارى مى كند، تا علم فعلى او يعنى راست ها و دروغها ظهور پيدا كند).

و بنابراين معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه : آيا مردم پنداشته اند كه رها مى شوند، و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند، و هر ادعايى بكنند از ايشان پذيرفته مى شود؟ در حالى كه چنين نيست، يكى از سنت هاى ما امتحان است كه در امم قبل از ايشان نيز جريان داشت، در اين امت نيز بايد جريان يابد، تا راستگويان از دروغگويان متمايز و جدا شوند، يعنى آثار راستگويى آنان و دروغگويى اينان ظاهر شود، و در نتيجه ايمان راستگويان پا برجاتر شده، و ادعاى صورى و دروغى اينان نيز از دلهايشان بيرون شود.

حال ببينيم چرا تا كلمه (فليعلمن الله ) همه جا مى فرمود: ما چنين و چنان كرده و مى كنيم، و چون به اين كلمه رسيد فرمود: تا خدا بداند، با اينكه جا داشت بفرمايد: تا ما بدانيم، نكته اين التفات چيست ؟

بعضى از مفسرين گفته اند: (براى اين است كه آيه شريفه در مقام تهديد دروغگويان است، و آوردن اسم جلاله (الله ) در مهابت و هول انگيزى موثرتر است ). ولى ظاهرا اين التفات در امثال اين مقام براى افاده تعليل است، و مى خواهد علت حكم را برساند، و بفرمايد دعوت به ايمان و هدايت به سوى آن و ثواب يافتن از آن از آنجايى كه مربوط به كسى است كه نامش (الله ) است يعنى همه عالم ابتداى خلقتش از اوست، و قوام ذاتش به اوست، و به سوى او هم بازگشت مى كند، پس لازم و واجب است كه حقيقت ايمان از ايمان ادعايى متمايز شود و مساله از حال ابهام درآمده و صريح بيان شود، و به همين جهت از تعبير مثل (فلنعلمن ) به تعبير (فليعلمن الله ) عدول كرد.

معناى آيه : (ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا...)

ام حسب الذين يعلمون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون

كلمه (ام ) منقطعه است (كه در اصطلاح نحو به معناى بلكه است ).

و مراد از جمله (الذين يعملون السيئات - كسانى كه گناه مى كنند) مشركين است، كه مؤمنين را مى آزردند، و آنان را از راه خدا جلوگيرى مى كردند، همچنان كه مراد از كلمه (ناس ) در جمله (احسب الناس ) كسانى هستند كه گفته بودند: (آمنا) ولى در معرض برگشتن از ايمان بودند، چون از فتنه و شكنجه مشركين مى ترسيدند.

و مراد از جمله (ان يسبقونا) - به طورى كه از سياق برمى آيد - غلبه و به ستوه آوردن خدا با فتنه مؤمنين، و بازدارى ايشان از راه خدا است.

و جمله (ساء ما يحكمون ) تخطئه ايشان است، كه گمان كرده بودند مى توانند بر خدا غلبه كنند، و با فكر و خدعه خود و بازدارى مؤمنين از راه خدا، و شكنجه دادن ايشان، از او سبقت بگيرند، و حال آنكه همين پندار غلط مكرى است كه خدا به ايشان كرده، و ايشان را از اينكه به راه او كه راه راست است درآيند جلوگيرى نموده و نمى گذارد به سعادت خود برسند و (لا يحيق المكر السيى ء الا باهله ).

بعضى از مفسرين گفته اند: (مفاد آيه توبيخ عاصيان از مؤمنين است، همچنان كه مراد از جمله قبلى هم كه مى فرمود: (الذين يعملون السيئات ) همين مؤمنين است، و مراد از (سيئات ) گناهانى است كه مرتكب مى شوند، نه شرك ) ولى خواننده خوب مى داند كه سياق با اين احتمال مساعدت ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از عمل به سيئات اعم از شرك و ارتكاب ساير گناهان است، و آيه شريفه عام است و جهت ندارد ما آن را مخصوص شرك و يا ساير گناهان بگيريم ).

ولى اين درست نيست، چون اعتبار آيه از حيث اينكه در سياق خاصى قرار گرفته يك مطلب است، و اعتبار آن از نظر خود الفاظش ‍ مطلبى ديگر است، و آنچه كه اعتبار اولى اقتضاء مى كند و از نظر غرض سوره هم اهميت دارد همان است كه ما گفتيم، و اما به اعتبار دوم اقتضايش عموميت است، و هيچ حرفى در آن نيست.

من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات و هو السميع العليم... كانوا يعملون

مفاد آيه : (من كان يرجو القاء الله...) و مراد از (لقاء الله)

بعد از آنكه خداى سبحان مردم را سرزنش كرد بر اينكه در امر ايمان به خدا سهل انگارند، و به خاطر بلا و اذيت مشركين از ايمان برمى گردند و مشركين را سرزنش كرد به اينكه همچنان مؤمنين را آزار مى دهند، و از راه خدا باز مى دارند، تا به اين وسيله به خيال خود نور خدا را خاموش كنند، و خدا را بستوه آورند، و جلو خواست او را بگيرند، و نيز بعد از آنكه هر دو طايفه را در پندارشان تخطئه فرمود، اينك در اين آيات لحن كلام را برگردانيده، حق مطلب را بيان مى كند، آن حقى كه به هيچ وجه نمى شود از آن به سوى چيز ديگرى عدول نمود، و آن واجبى كه به هيچ وجه نمى شود از آن شانه خالى كرد.

در اين آيات سه گانه بيان مى كند كه هر كس به خدا ايمان آورد به اين اميد كه به سوى او بازگردد، و به ديدار او نائل شود، بايد بداند كه روز ديدار او خواهد رسيد و نيز بايد بداند كه خدا گفته هايش را مى شنود، و به احوال و اعمالش دانا است، پس بايد حواس خود را جمع كند، و احتياط را از دست ندهد، و حقيقتا ايمان آورد، ايمانى كه هيچ فتنه و بلايى او را از آن برنگرداند، و هيچ آزارى از ناحيه دشمنان خدا آن را سست نكند، و بايد كه در راه خدا حقيقتا جهاد كند، و باز بايد بداند كه آن كسى كه از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست، و خدا هيچ احتياجى به او ندارد، نه به ايمانش، و نه به جهادش، نه به خود او، و نه به احدى از عالميان.

و باز بايد بداند كه اگر ايمان بياورد و عمل صالح كند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد و به اعمال خويش پاداش مى دهد، و اين دو علم اخير علم اول را تاكيد نموده، و مستوجب ملازمه او با وجوب ايمان و صبر در برابر فتنه ها در راه خدا مى شوند.

پس جمله (من كان يرجوا لقاء الله ) ابتداى برگشتن از لحن كلام سابق به بيان حال كسى است كه مى گويد: ايمان آوردم، و مى فهماند چنين كسى حتى اگر مختصرى هم راست بگويد ايمان مى آورد چون كه اميد دارد روزى به سوى خدا بازگردد، و آن روز قيامت است، زيرا اگر قيامتى در كار نبود دين و ايمان به كلى لغو و بيهوده مى شد.

پس مراد از جمله مورد بحث اين است كه : هر كس به خدا ايمان بياورد، و يا هر كس كه به زبان بگويد: من ايمان آوردم، اميد لقاى خدا را دارد، و اگر به جاى اين فرموده : (هر كس اميد لقاى خدا را دارد) از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است.

و مراد از (لقاء الله ) قرار گرفتن بنده است در موقعى كه ديگر بين او و بين پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت نيز اين چنين است، چون روز قيامت روز ظهور حقايق است، كه قرآن كريم درباره اش فرمود: (و يعلمون ان الله هو الحق المبين - آن روز يقين مى كنند كه خدا حق آشكار است ).

بعضى از مفسرين در معناى (لقاى خدا) گفته اند: (مراد از آن، بعث است ) بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن رسيدن به عاقبت زندگى، و ديدار ملك الموت، و حساب و جزاء است ) بعضى ديگر گفتند: (مراد، ملاقات جزاى خدا، يعنى ثواب و يا عقاب اوست ) بعضى ديگر گفته اند: (مراد ملاقات حكم او در روز قيامت است ). بنابر بعضى از اين وجوه كلمه (رجاء) به معناى ترس است.

و اين وجوه خرافه گويى و دور از ظاهر كلام است، كه هيچ احتياجى به ارتكاب آنها نيست، مگر آنكه بگوييم خواسته اند (لقاء الله ) را به لازمه معنايش تفسير كنند. (پس معناى صحيح همان است كه گفتيم لقاى هر چيز علم يافتن به وجود او است، و روز قيامت مردم به حقانيت خدا علم پيدا مى كنند، و لقاى علمى برايشان حاصل مى شود).

(فان اجل الله لات ) - كلمه (اجل ) به معناى غايت و نهايتى است كه زمان دين و يا هر چيز ديگرى بدان منتهى مى گردد، گاهى هم اطلاق مى شود به مجموع زمان دين، نه آخر آن، ولى استعمالش غالبا در همان معناى اول است.

و (اجل الله ) عبارت است از آن غايتى كه خدا براى لقاى خود معين كرده. و آن آمدنى است، و هيچ شكى در آن نيست، و در اين جمله خداى تعالى مطلب را در نهايت درجه تاكيد فرموده، و لازمه حتمى بودن اين اجل يعنى روز قيامت اين است كه بنده خدا درباره آن مسامحه روا ندارد، و آن را سبك نشمارد، و در ايمان حقيقى به خدا و صبر در برابر آن، و تحمل فتنه هايى كه به خاطر آن رو مى آورد كوتاهى ننموده و از دين خدا و ايمان به او برنگردد.

خداى تعالى با جمله (و هو السميع العليم ) بر اين تاكيد افزوده، چون وقتى خداى سبحان سميع و شنواى گفتارها و داناى به احوال باشد، ديگر به هيچ وجه صحيح نيست كسى بگويد: ايمان آوردم، آن وقت در برابر فتنه ها از ايمان خود برگردد، بلكه جا دارد كه ايمانش از باطن دلش به زبان جارى شود، و در نتيجه در مقابل فتنه ها هر قدر هم كه سنگين باشد صبر كند.

از اين جا اين مطلب روشن مى شود كه جمله (فان اجل الله لات ) از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است، همچنان كه اين كار را در صدر آيه كرد، و اصل اين است كه بفرمايد: هر كس گفت ايمان آوردم، بايد آن را به طور مستقيم و از صميم قلب بگويد، در حالى كه بر ايمانش صابر باشد و در راه پروردگارش مجاهدت نمايد.

(و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ) - مجاهده و جهاد مبالغه در جهدند، و جهد به معناى به كار بستن طاقت و قدرت است، پس مجاهده و جهاد، يعنى به كار بستن نهايت درجه قدرت و طاقت، جمله مورد بحث مردم را به اين نكته متنبه مى كند، كه مجاهده آنان در راه خدا، يعنى دست برنداشتن از ايمان، و صبر در برابر شدايد، و ناملايمات، چيزى نيست كه نفع آن عايد خداى سبحان شود، تا آنكه مردم درباره آن سهل انگارى نموده بگويند شد، شد. نشد، نشد. بلكه نفعش عايد خودشان مى شود، چون خداى تعالى از همه عالميان بى نياز است، پس مردم بايد به خاطر سعادت خودشان ايمان خود را محكم نگاه دارند، و به خاطر ناملايمات از آن صرفنظر نكنند.

پس جمله مورد بحث حجتى را كه در آيه قبلى بود تاكيد مى كند. و جمله (ان الله غنى عن العالمين ) تعليل براى ما قبلش مى باشد.

در اين آيه التفاتى به كار رفته، چون سياق قبلى سياق تكلم با غير (ما) بود، و سياق در اين آيه سياق غيبت است كه مى گويد: خدا چنين و چنان است، و نفرموده : ما چنين و چنانيم، و اين تغيير سياق همان نكته را مى رساند كه در آيه (فليعلمن الله الذين صدقوا) مى رساند، و توضيحش گذشت.

(و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون ) - اين آيه عاقبت ايمان واقعى آنان را كه توام با جهاد است شرح داده و آن نكته را روشن مى سازد كه فرموده بود نفع ايمان عايد صاحبش مى شود، نه عايد خدا، و بيان مى كند كه ايمان واقعى و لوازم آن خود عطيه اى است از خدا، و فضلى است از او.

و بنابراين آيه شريفه خالى از اين دلالت نيست كه جهاد در راه خدا همان ايمان و عمل صالح است، چون در حقيقت همان آيه را به اين لحن آورده، آنجا مى فرمود: هر كس جهاد كند براى خود كرده، اينجا مى فرمايد: هر كس ايمان آورد و عمل صالح كند چنين و چنان مى شود، پس معلوم شد ايمان و عمل صالح همان جهاد است.

و اما (تكفير السيئات ) معنايش عفو از گناهان است، و اصل در معناى تكفير، پوشاندن است. بعضى گفته اند: (تكفير السيئات )، تبديل كفر سابق است به ايمان، و تبديل معصيت هاى قبلى است به اطاعت. و ليكن اين معنا صحيح نيست.

و اما اينكه فرمود: (ايشان را به بهترين آنچه عمل كرده اند جزاء مى دهد) معنايش اين است كه : آن قدر درجه ايشان را بالا مى برد كه مناسب بهترين اعمال ايشان باشد و يا اين است كه : در هنگام حساب در اعمالى كه كرده اند خرده گيرى ننموده، جهات نقص و عيبى كه در آنها است به حساب نياورند، در نتيجه با همه آنها معامله بهترين عمل از نوع خودش را بكنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترين نماز بپذيرند، هر چند كه مشتمل بر جهات نقص و بديهايى باشد، و همچنين هر عمل ديگر.

امر به نيكى به والدين و نهى از پيروى ايشان در شرك ورزيدن به خدا

 

و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهم

كلمه (وصينا) از مصدر توصيه است كه به معناى عهد سپردن است، ولى در اينجا منظور از آن امر است. و كلمه (حسنا) مصدر است، كه در اينجا معناى وصفى را مى دهد، و خود به جاى مفعول مطلقى نشسته، كه در تقدير است، و تقدير كلام : (و وصينا الانسان بوالديه توصيه حسنه )، و يا (توصيه ذات حسن ) مى باشد، يعنى ما دستور داديم به اينكه به پدر و مادر احسان شود.

نظير اين تعبير در آيه (و قولوا للناس حسنا) آمده كه تقدير آن (قولوا للناس قولا حسنا) و يا (قولا ذات حسن ) است، يعنى به مردم گفتارى نيك بگوييد و يا گفتارى داراى صفت نيكى بگوييد.

بعيد هم نيست كه اگر به جاى صفت مصدر را آورده، براى اين بوده باشد، كه مبالغه را برساند، همچنانكه به مردى كه بى نهايت عادل است مى گوييم : فلانى عدل است، البته تعبير مورد بحث به توجيهاتى ديگر توجيه شده است.

(و ان جاهداك لتشرك بى...) - اين جمله تتمه همان توصيه است، كه آن را به انسان خطاب كرده، و انسان را نهى كرده از اينكه پدر و مادر را در شرك اطاعت كند، چون توصيه قبلى در معناى امر است و ممكن است كسى خيال كند اينكه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت كنند، اين اطاعت در صورتى هم كه پدر و مادر فرزند را دعوت به شرك كردند واجب است، لذا دنبالش از اين گونه اطاعت نهى كرده، و فرموده اگر اصرار كردند كه شرك بورزى اطاعتشان مكن.

با اينكه در سابق انسان غايب فرض شده بود، و مى فرمود: ما به انسان چنين و چنان توصيه كرديم، در جمله مورد بحث ناگهان انسان مورد خطاب قرار گرفته، مى فرمايد: و اگر پدر و مادر تو اصرار كردند، كه چه و چه اطاعتشان مكن و اين التفات بدين منظور به كار رفته كه با انسان صريح تر سخن را گفته باشد، و ديگر نقطه ابهامى باقى نماند، و باز به همين جهت فرمود: (لتشرك بى - كه به من شرك بورزيد) و نفرمود: (لتشرك بالله ) - دقت بفرماييد -.

و برگشت معناى جمله به اين است كه : ما انسان را نهى كرديم از شرك هر چند كه شرك ورزيدنش اطاعت پدر و مادرش باشد، و در اين دستور خود هيچ نقطه ابهامى باقى نگذاشتيم.

و در اينكه فرمود: (ما ليس لك به علم ) اشاره است به علت نهى از اطاعت، و حاصل آن اين است كه : اگر گفتيم پدر و مادر را در شرك به خدا اطاعت مكن، براى اين است كه اگر پدر و مادرى فرزند خود را دعوت كنند به اينكه نسبت به خدا شرك بورزد، در حقيقت دعوت كرده اند به جهل و نادانى و افتراء به خدا، و خدا همواره از پيروى غير علم نهى كرده، از آن جمله فرموده : (و لا تقف ما ليس لك به علم - چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن ).

و به همين مناسبت در ذيل جمله مورد بحث فرموده : (الى مرجعكم، فانبئكم بما كنتم تعملون ) يعنى به زودى به شما مى فهمانم كه اعمالتان كه يكى از آنها بت پرستى و شرك به خداى سبحان بود چه معنا داشت.

و معناى آيه اين است كه : ما به انسان ها در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبى كرديم، و دستورشان داديم كه به پدر و مادر احسان كنند، و اگر كوشش كردند كه به من شرك بورزيد، اطاعتشان مكنيد، براى اينكه اين اطاعت پيروى چيزى است كه علمى بدان نداريد.

در اين آيه شريفه - همان طورى كه قبلا اشاره كرديم - توبيخ كنايه اى است به بعضى از كسانى كه ايمان به خدا آورده و سپس به اصرار پدر و مادر از ايمان خود برگشته اند.

و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين

معناى آيه روشن است، چيزى كه هست چون دنبال آيه قبلى، و در سياق آن قرار گرفته، بر اين معنا دلالت دارد كه مى خواهد به كسانى كه گرفتار پدر و مادر مشركند و آن پدر و مادر اصرار مى ورزند كه ايشان را به سوى شرك بكشانند، و ايشان زير بار نرفته، به حكم اجبار ترك پدر و مادر را گفته اند، تسليت گفته، با وعده اى جميل دلخوش سازد.

مى فرمايد: اگر پدر و مادر او را به سوى شرك خواندند، و او به حكم خدا نافرمانيشان كرده، و ناچار از ايشان كناره گيرى كرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا از دست داد، مسؤ وليتى از اين بابت ندارد، و ما در برابر پدر و مادرى كه از دست داده بهتر از آن دو به او مى دهيم، و به پاداش ايمان و عمل صالحش او را در زمره صالحان در مى آوريم، به همان صالحان كه نزد ما در بهشت متنعم هستند، و اين معنا را آيه شريفه (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) نيز افاده مى كند.

ممكن است بعضى احتمال دهند كه منظور از جمله (ندخلنهم فى الصالحين ) اين باشد كه در دنيا در جامعه صالح درآورد، ولى اين احتمال از سياق آيات مورد بحث بعيد است.

وصف مؤمنين زبانى كه ايمان عاريتى دارند

و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس كعذاب الله...

افرادى كه ايمان عاريتى دارند، از آنجايى كه ايمانشان مقيد به عافيت و سلامتى، و تا حد ضرر و اذيت نديدن از آن است، لذا قرآن كريم ايمانشان را به طور مطلق ايمان نخواند، و نفرمود: (و من الناس من يومن بالله - بعضى از مردمند كه به خدا ايمان مى آورند) بلكه فرمود: بعضى از مردمند كه مى گويند ايمان آورديم.

پس آيه مورد بحث به وجهى شبيه به آيه شريفه (و من الناس من يعبد الله على حرف، فان اصابه خير اطمان به، و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه ) است.

(فاذا اوذى فى الله ) - يعنى و چون به جرم اينكه به خدا ايمان آورده اذيت ببيند، چون - به طورى كه گفته اند - كلمه (فى ) براى سببيت است، و در همين كلمه عنايت لطيفى از نظر لفظ هست، كه خداى تعالى را - يعنى ايمان به خدا را - ظرف براى اذيت دادن كفار و اذيت ديدن مؤمنين قرار داده، تا بفهماند كه اين اذيت منتسب و مستند به خداى تعالى است، آن طور كه مظروف منسوب به ظرف است، و اين لطيفه هم با سببيت مى سازد، و هم با غرضيت، نظير اين تعبير در آيه (يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله ) و نيز در آيه (و الذين جاهدوا فينا) آمده است.

بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (ايذاء) در خدا اين است كه : ايذاء در راه خدا باشد گويا خواسته اند بگويند مضافى در كلام بوده و حذف شده، و آن كلمه (سبيل ) است.

ليكن بايد دانست كه عنايت كلامى مختلف است، ايذاء در خدا جايى گفته مى شود كه علت آن ايذاء تنها و تنها ايمان به خدا باشد، تا ديگر نگويند (ربنا الله )، و ايذاء در راه خدا در جايى گفته مى شود كه علت اذيت طى كردن راه دين باشد، همچنان كه همين عنايت در آيه (فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى ) به كار رفته است .

شاهد بر اختلاف اين دو عنايت و اين دو اعتبار، آيه آخر همين سوره است كه مى فرمايد: (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)، كه جهاد در راه خدا را، طريقه پيدا كردن سبل خود خوانده، و اگر هر دو به يك معنا بود، ديگر اين آيه معناى صحيحى نداشت.

(جعل فتنه الناس كعذاب الله ) - يعنى ايمان آن قدر در نظرش خوار شده كه حكم عقل را بر اينكه از آزار و اذيت بايد دورى جست، درباره اذيت مردم و عذاب خدا به يك اندازه مى پندارد، و به همين جهت وقتى ايمانش باعث آزار ديدنش شد، با خود مى گويد: هيچ عقلى به من نگفته كه تو خودت را به خاطر ايمان به خدا به زحمت و عذاب بيفكنى، آنگاه از ايمان چشم مى پوشد، و به شرك مى گرايد، تا مبادا مردم اذيتش كنند.

و حال آنكه اين پندار بسيار غلط است، براى اينكه عذاب و شكنجه اى كه كفار به او بدهند اندك و تمام شدنى است، بالاخره روزى از شر آنان خلاص مى شود، و لو اينكه زير شكنجه شان بميرد، چون همينكه مرد ديگر شكنجه اى نمى بيند، به خلاف عذاب خدا كه هم عظيم است، و هم ابدى است، و هلاكت دائمى در پى دارد.

(و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم ) - يعنى اگر از ناحيه خدا راه نجاتى براى شما مؤمنين واقعى رسيد، بعد از آن شدت و تنگى كه از كفار مى ديدند، مؤمنين قلابى به شما مى گويند: ما هم با شماييم، يعنى ما هم از اين گشايش سهم مى بريم.

كلمه (ليقولن ) - با ضمه لام - صيغه جمع است، و ضميرش به مؤمنين قلابى بر مى گردد، كه در آيه به لفظ (من ) از آنان تعبير شده، خواهى گفت : در آيه ضمائرى ديگر به اين كلمه بر مى گردد، كه همه مفرد است، در جواب مى گوييم اين ضمير جمع به اعتبار معناى (من )، و ساير ضمائر كه مفردند به اعتبار لفظ آن به آن بر مى گردد.

(اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين ) - استفهام در اين جمله انكارى است، كه دعوى آنان را رد مى كند، به اينكه شما گمان كرده ايد به صرف ادعاى ايمان، خدا را فريب مى دهيد؟ نه، خدا به آنچه كه در دلهاى مردم است آگاه است، و مى داند كه دلهاى شما ايمان ندارد.

مراد از (عالمين ) جماعتهايى از انسان، و يا جماعتهايى از صاحبان عقل است، چه انسان و چه جن، و چه ملك. و اگر مراد از آن تمامى مخلوقات باشد چه ذوى العقول و چه آنان كه عقل ندارند، آن وقت مراد از سينه ها باطنها خواهد بود، ولى اين احتمال بعيد است.

و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين

طائفه مورد بحث در آيات سابق همان منافقين اند

اين جمله تتمه كلامى است كه در آيه قبلى بود، و حاصل معناى آن اين است كه : خدا با همه اين احوال به وسيله امتحان بين مؤمنين واقعى و منافقين جدايى خواهد انداخت، و از يكديگر متمايزشان خواهد كرد.

و در آيه شريفه اشاره است به اينكه طائفه اى كه مورد بحث در آيات سابق بودند همان منافقينند، كه ايمان آوردنشان در واقع مقيد بود به اينكه دردسرى برايشان ايجاد نكند، ولى در ظاهر وانمود مى كرد كه ما در هر حال ايمان داريم، ولى سنت الهى بر امتحان اشخاص ‍ كار خود را كرده، رسواشان ساخت، چون هيچ چيز جلو اين سنت را نمى گيرد.

بعضى از مفسرين به اين دو آيه كه گفتيم درباره منافقين است استدلال كرده اند به اينكه سوره مورد بحث يا خصوص اين چند آيه در مدينه نازل شده است، چون آيات پيرامون نفاق و منافقين بحث مى كند، كه ظهور و پيدايش منافقين آغازش در مدينه و بعد از هجرت بود، كه اسلام، شوكت و نيرويى به خود گرفت، و اما در مكه كه اسلام در شدت ضعف و ذلت بود، و همواره به مؤمنين اهانت مى شد، و در تنور فتنه ها و گرفتاريها مى سوختند، در آن روز رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) و جامعه اسلامى نيرويى نداشت، مخصوصا در مقابل قريش عزتى و شوكتى نداشت، تا كسى از ترس شوكتش تظاهر به اسلام كند، و كفر باطنى خود را پنهان بدارد.

علاوه بر اين آيه شريفه (و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم )، از نصرت و فتح و غنيمت خبر مى دهد، و معلوم است كه همه اينها در مدينه اتفاق افتاده، نه در مكه.

و نظير دو آيه مورد بحث آيه (و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ) است كه گفتگو از جهاد مى كند، و معلوم است كه جهاد و جنگ همه در مدينه، و بعد از هجرت اتفاق افتاده است. و ليكن اين نظريه سخيف و باطل است، و ادله اى كه آورده هيچ دلالت بر مدعايش ‍ ندارد، اما داستان منافقين، اتفاقا دليل بر اين است كه آيه شريفه در مكه نازل شده، براى اين كه در آيه گفتگو از آزار و اذيت شده، و در مدينه مسلمانان از كسى آزار و اذيت نديدند، هر چه اذيت و شكنجه ديدند، در مكه ديدند، و اما آن ملاكى كه در آيه براى نفاق ذكر كرد، كه منافقين مى گويند (آمنا بالله فاذا اوذى فى الله...)، يعنى مى گويند ايمان آورديم و بر اين دعوى ادامه مى دهند، تا آنجا كه به خاطر ايمان به خدا اذيت شوند، آن وقت از حرف خود بر مى گردند، اين ملاك، ملاكى است كه هم ممكن است در مكه تحقق پيدا كند و هم در مدينه.

و اما داستان نصرت آنان نيز مستلزم فتح و غنيمت نيست، بلكه مصاديق ديگرى نيز دارد، كه خداوند با آن گشايشى به كار بندگانش ‍ بدهد، علاوه بر اين آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد كه نصرت خدا به ايشان رسيد، بلكه مى فرمايد: اهل نفاق مادام كه اذيتى نديده اند دم از اسلام مى زنند، همين كه آزار ديدند به عقب برمى گردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤمنين برسد، آنها نيز خود را جزو مسلمانان قلمداد كرده و براى اينكه از آن پيروزى سهمى ببرند مى گويند: ما هم مسلمانيم، و با شماييم، و اين عبارت درباره آزار ديدن دلالت بروقوع آن دارد، چون مى فرمايد: و همين كه اذيت ديدند، ولى درباره نصرت اين دلالت را ندارد، چون فرموده : و اگر نصرتى از خدا به مؤمنين برسد، و معلوم است كه كلمه (اگر) تنها امكان تحقق را مى رساند، نه وقوع آن را، ساده تر بگوييم كلمه (اگر) تنها دلالت دارد كه چنين چيزى ممكن است واقع شود، و اما اينكه واقع هم شده، دلالت ندارد.

و اما اينكه استدلال كرده به جمله (و من جاهد...)، اين نيز دلالت ندارد، براى اينكه در سابق توضيح داديم كه مراد از اين جهاد، جهاد با نفس است، نه قتال با كفار، پس حق مطلب اين است كه : آيات شريفه هيچ دلالتى ندارد بر اينكه سوره و يا بعضى از آن در مدينه نازل شده است.

و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا، و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون

مشركين نه تنها عذاب ديگران را بدوش نمى كشند بلكه عذابشان مضاعف خواهد بود

مراد از جمله آنان كه كافر شدند، مشركين مكه است، كه براى اولين بار نسبت به دعوت حقه اسلام اظهار كفر كردند، و مراد از جمله (كسانى كه ايمان آوردند، مؤمنين به آن دعوت است، كه براى اولين بار به آن دعوت ايمان آوردند، و اينكه آن كفار به اين مؤمنين گفتند: اگر راه ما را پيروى كنيد خطاهايتان را گردن مى گيريم )، در حقيقت نوعى دلجويى از مؤمنين است، خواسته اند بگويند اگر به شرك قبلى برگرديد، و راه ما را كه همان شرك است پيروى كنيد، بهر حال ضرر نمى بينيد، براى اينكه اگر اين برگشتن خطا نباشد، كه هيچ، و اگر هم خطا و گناه باشد، ما گناهتان را گردن مى گيريم، و به همين جهت نگفتند: اگر خطا باشد گردن مى گيريم، بلكه به طور مطلق گفتند ما خطاهاى شما را گردن مى گيريم.

پس گويا گفته اند: به فرض كه پيرويتان از طريقه ما خطا باشد، ما آن را از شما گردن مى گيريم، و تمامى لوازمى هم كه بر آن خطا مترتب شود گردن مى گيريم، و يا گفته اند ما از شما تمامى خطاها را كه از جمله آنها يكى همين خطاى برگشتن به شرك است گردن مى گيريم.

(و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء) - اين جمله رد كلام مشركين است، كه گفتند ما حتما خطاهاى شما را گردن مى گيريم، البته ردى است كه محفوف به حجت است، چون اگر پيروى طريقه مشركين و برگشتن از ايمان به خدا به راستى خطا باشد اين خطا نزد خدا محفوظ خواهد بود، و روزى به صاحبش برگشت خواهد كرد، و انتقال اين خطا از عهده مرتكب آن به عهده ديگرى محتاج به اذن خدا است، چون اوست كه در برابر خطا مواخذه و كيفر مى كند، و خدا هم نه تنها چنين اجازه اى نداده، بلكه صريحا فرموده : آنان نمى توانند خطاهاى ايشان را گردن بگيرند، و به طور عموم گردن گرفتن تمامى خطاهاى ايشان را از آنان نفى كرده، نه يك خطاى معين.

جمله (انهم لكاذبون ) مشركين نامبرده را تكذيب مى كند، چون سخن مشركين به طور ضمنى دلالت داشت بر اينكه اگر حاضر شوند و خطاهاى مؤمنين را گردن بگيرند، آن خطا، به عهده آنان منتقل مى شود، و خدا هم چنين اجازه اى به ايشان مى دهد، جمله مورد بحث مى فرمايد كه در اين دعوايشان دروغ مى گويند، پس تكذيب جمله مورد بحث مربوط به دعوايى است كه از فحواى كلام آنان استفاده مى شد، نه از خود كلامشان، چون در كلامشان دروغى نمى گفتند.

و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم، و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون

اين آيه تتمه كلام سابق است، كه مشركين را رد مى كرد، و جنبه استدراك دارد، و معنايش اين است كه : كفار نمى توانند عين خطاهاى مؤمنين را حمل كنند، براى اينكه خطاى هر كسى به گردن خود اوست، و ليكن خطاهاى خود را با مثل وزر و وبال مومنينى كه به دست آنان كافر شده اند، حمل مى كنند بدون اينكه چيزى از وبال خود آن شخص از ايمان برگشته، كم شود، اما از وبال آنان كم نمى شود؟ براى اينكه به اختيار خود دست از اسلام برداشتند، و اما مشركين كه مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى كنند، براى اينكه باعث گمراهى آنان شدند، پس دو عذاب خواهند ديد يكى براى ضلالتشان و يك عذاب ديگر براى اضلالشان.

پس مى توان گفت آيه مورد بحث در معناى آيه (ليحملوا اوزارهم كامله يوم القيمه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم )، مى باشد.

(و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون ) - اين جمله مى فهماند كه شرك مشركين افتراء بر خداى سبحان است، و همچنين اين ادعايشان كه ما مى توانيم به آنچه وعده داديم كه خطاياى شما را حمل كنيم وفا كنيم، و خدا چنين اجازه اى به ما داده.

رواياتى در معنى و شأن نزول آيه : (احسب الناس ان يتركوا...) و آيه : (و من الناس من يقول آمنا...)

در الدر المنثور است كه ابن ضريس، و نحاس، و ابن مردويه، و بيهقى در دلائل، از ابن عباس، و نيز ابن مردويه، از عبدالله بن زبير، روايت كرده كه گفت : سوره عنكبوت در مكه نازل شد.

مؤلف: در روح المعانى از بحر از ابن عباس روايت آورده كه گفت اين سوره مدنى است.

و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه (احسب الناس ان يتركوا) درباره عمار بن ياسر نازل شده، كه در راه خدا شكنجه مى ديد، - نقل از ابن جريح -

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و ابن ابى حاتم، از شعبى روايت كرده كه در ذيل آيه (الم احسب الناس ان يتركوا) گفته : اين سوره درباره مردمى از مكه نازل شد كه اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحاب رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) از مدينه به ايشان نامه نوشتند كه آيه اى در باب هجرت نازل شده كه به حكم آن هيچ اقرار و اسلامى از شما پذيرفته نمى شود مگر وقتى كه هجرت هم بكنيد، - بعد مى گويد - پ س آن عده با عمد و اختيار خود به مدينه آمدند، ولى مشركين از دنبال تعقيبشان كرده به مكه برگرداندند. پس اين آيه درباره ايشان نازل شد، و اصحاب نامه اى به ايشان نوشتند كه چنين آيه اى نازل شده، مسلمانان مكه خود گفتند: يك بار ديگر از مكه بيرون مى شويم، اگر كسانى ما را دنبال كردند با ايشان مى جنگيم.

اين بار چون بيرون شدند مشركين به تعقيبشان برخاستند، در راه با آنان كارزار كردند، بعضى كشته شدند، و بعضى ديگر نجات يافتند، و آيه (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) درباره آنان نازل شد.

و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از قتاده روايت كرده كه گفت : از آيه (و من الناس من يقول آمنا بالله ) - تا جمله (و ليعلمن المنافقين ) درباره آن عده نازل شد كه مشركين آنها را به زور به مكه برگرداندند، و اين ده آيه در مدينه نازل شده.

باز در همان كتاب است كه ابن جرير از ضحاك روايت كرده كه گفت : آيه (و من الناس من يقول آمنا بالله )، درباره جمعى از منافقين مكه نازل شده، كه ايمان مى آوردند، ولى همين كه خود را در معرض خطر مى ديدند، و يا شكنجه مى شدند، به كفر سابق خود بر مى گشتند، و اذيت مردم را در دنيا با عذاب آخرت خدا يكسان مى شمردند.

و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از سعد بن ابى وقاص، روايت كرده اند كه گفت : مادرم به من مى گفت : من لب به هيچ طعام و آبى نمى زنم تا آنكه به محمد كفر بورزى، و همين كار را هم كرد، و اين اعتصاب غذا را آن قدر ادامه داد كه دهانش را با عصا باز مى كردند، پس اين آيه نازل شد: (و وصينا الانسان بوالديه حسنا...).

داستان عياش بن ابى ربيعه و نزول آيه (و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الا خطاء) درباره او

و در مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفت آيه (و من الناس من يقول...)، درباره عياش بن ابى ربيعه مخزومى نازل شد، و جريان چنين بود كه وى مسلمان شد و از ترس خاندانش قبل از آنكه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) مهاجرت كند به مدينه هجرت نمود، مادرش اسماء دختر مخرمه بن ابى جندل تميمى سوگند خورد كه هرگز غذا و آبى نخورد، و سر خود را نشويد، و هرگز در زير سقف قرار نگيرد تا وى به نزدش برگردد، وقتى دو پسر ديگرش كه از شوهر ديگر داشت، يعنى ابوجهل و حارث، پسران هشام از جريان خبردار شدند، و جزع و بى تابى مادر را ديدند سوار شدند، و به تعقيب او رفتند، تا به مدينه رسيدند، و در مدينه برادر را ديده، داستان مادر را بدو گفتند، عياش زير بار نمى رفت، تا در آخر از برادران پيمان محكم گرفت كه به دين او كارى نداشته باشند، آنگاه با برادران روانه مكه شد، از سوى ديگر مادرش اعتصاب غذا را تا سه روز بيشتر ادامه نداد، و بعد از سه روز غذا خورد، و آب نوشيد.

و اما عياش همين كه از مدينه بيرون آمد برادران او را گرفته و دستها و پاهايش رامحكم بستند، و سپس هر يك صد تازيانه به او زدند، كه بايد از دين محمد بيزارى جويى، عياش از شدت ناراحتى بيزارى جست، و آنچه كه نبايد بگويد گفت : پس آيه شريفه نازل شد، از آن دو برادر حارث بيشتر از ابوجهل به عياش بدرفتارى كرد، و عياش سوگند خورد كه هرگاه او را در جايى خارج از حرم مكه گير بياورد گردنش را بزند.

و چون وارد مكه شدند، چند روزى بيشتر نگذشت، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و مؤمنين به مدينه مهاجرت كردند، عياش نيز مهاجرت نموده اسلامش نيكو گشت، بعد از او حارث بن هشام برادر مادرى او نيز مسلمان شد، و به مدينه هجرت كرد، و با رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) بيعت بر اسلام نمود، در آن هنگام عياش در مدينه نبود و از مسلمان شدن برادرش آگهى نداشت، تصادفا روزى او را در بيرون آبادى قبا، بديد، پس بى درنگ گردنش را زد، مردم گفتند چرا يك مسلمان را كشتى ؟ او مسلمان شده بود، عياش گفت : (انا لله و انا اليه راجعون )، و گريه كنان نزد رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) رفت، و جريان را باز گفت، درباره كار او اين آيه نازل شد: (و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...).

مؤلف: خواننده عزيز توجه دارد كه چگونه روايت در شأن نزول آيات مورد بحث اختلاف دارد، و ما قبلا گفتيم كه آنچه از سياق آيات بر مى آيد اين است كه : اين سوره تمامش در مكه نازل شده است.

رواياتى كه مى گويد امت اسلام پس از پيامبر (ص) در بوته فتنه و آزمايش قرار مىگيرند

و در كافى آمده كه عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد، از معمر بن خلاد، روايت كرده اند كه گفت : من از ابا الحسن (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا بالله و هم لا يفتنون )، و كلمه بالله را اضافه مى كرد، بعدا به من فرمود: هيچ مى دانى فتنه چيست ؟ عرضه داشتم : فدايت شوم منظور فتنه در دين است، فرمود: آن چنان آزمايش مى شوند، كه طلا مى شود، و آنچنان خالص مى گردند كه طلا مى گردد.

و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: معناى كلمه (يفتنون ) اين است كه در جان و مالشان دچار بلا و امتحان مى گردند، و اين معنا از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده .

و در همان كتاب در ذيل جمله (او يلبسكم شيعا)، و نيز در تفسير كلبى آمده كه وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) برخاست و وضوى شادابى گرفت، و به نماز ايستاد و نمازى نيكو به جاى آورد، آنگاه از خداى تعالى درخواست كرد كه عذابى از بالاى سر، و يا از زير پا نفرستد، و مسلمانان را فرقه فرقه نكند، و آنان را به جان هم نيندازد.

در اين هنگام جبرئيل نازل شد، خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولش آورد، و گفت اما دو درخواست اخيرت مستجاب نيست، پس رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) گفت : اى جبرئيل اگر بنا شود خداوند امت مرا به جان يكديگر بيندازد، ديگر از من امتى باقى نمى ماند پس برخاست و دوباره دعا را از سرگرفت، در استجابتش آيه (الم. احسب الناس ان يتركوا) و آيه بعدى اش نازل شد، و گفت : هيچ چاره اى از فتنه نيست، چون امت بعد از پيغمبرش بايد آزمايش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد، براى اينكه ديگر وحيى نيست، تا با آن مشخص شوند، ناگزير شمشير مى ماند، و اختلاف كلمه تا روز قيامت.

و در نهج البلاغه آمده كه مردى در محضر على بن ابى طالب (عليه السلام) برخاست و گفت، ما را از معناى فتنه خبر بده، و بفرما آيا خودت معناى آن را از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) پرسيده اى ؟ على (عليه السلام) فرمود: وقتى آيه (الم. احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ) نازل شد، من فهميدم كه مادام كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) در بين ما است، فتنه اى به ما نازل نمى شود، از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) پرسيدم، اين فتنه چيست، كه خدا از آن به تو خبر داده ؟ فرمود: يا على امت من به زودى بعد از من در بوته فتنه و آزمايش قرار مى گيرند.

و در كتاب توحيد از على (عليه السلام) روايت آمده كه در ضمن حديثى طولانى كه در پاسخ سوالات مردى از آن جناب از آيات قرآنى است، فرموده : در آيه (من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات )، مقصود از (من كان يومن ) كسى است كه ايمان داشته باشد، به اينكه روزى مبعوث مى شود، و وعده خدا از ثواب و عقاب خواهد آمد، پس لقاء در اين آيه به معناى ديدن با چشم نيست، بلكه مراد از آن بعث است، پس هر جا كه در كتاب خدا به كلمه (لقاء - ديدار) برخوردى معنايش را بفهم، و بدان كه منظور آن بعث و قيامت است.

مؤلف: مراد امام (عليه السلام) اين است كه ديدن به چشم را نفى كند، و آيه را با لازمه معنا، معنا كرده است، نه اينكه معناى لقاء بعث باشد.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (من كان يرجوا لقاء الله ) آمده كه هر كس لقاى خدا را دوست بدارد.

و در معناى جمله (و من جاهد) آمده كه يعنى بر سر لذات و شهوات و گناهان با نفس خود مبارزه كند: (فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ) به نفع خود مبارزه كرده، چون خدا بى نياز از عالميان است، و در معناى جمله (و وصينا الانسان بوالديه حسنا) آمده كه مراد از والدين، پدر و مادر تنى است.

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم ) فرمود: كفار به مؤمنين مى گفتند بياييد با ما باشيد، و دست از دين خود برداريد، براى اينكه آن قيامتى كه از آن مى ترسيد چيزى نيست، و بفرضى هم كه حق باشد، ما گناهان شما را بدوش خود مى كشيم، و گردن مى گيريم، خداوند هم دو بار ايشان را عذاب مى كند، يكى به خاطر گناهان خودشان، و بارى ديگر به گناهان ديگران.

دو روايت در ذيل : (ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم )

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب المصنف، و ابن منذر، از ابى حنيفه، روايت آورده اند كه گفت ابوجهل و بزرگان قريش افرادى را كه نزد رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) رفته، و مسلمان مى شدند، مى ديدند، و مى گفتند: محمد (صلى الله اليه و آله و سلم) شراب را حرام كرده، و زنا و هر عملى كه عرب انجام مى داد تحريم نموده، از دين او برگرديد، و ما گناه شما را به گردن مى گيريم، پس اين آيه نازل شد: (ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ).

و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از حذيفه روايت كرده كه گفت : مردى در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از مردم گدايى كرد، مردم چيزى به او ندادند، تا آنكه يك نفر چيزى به او داد، مردم هم دادند، حضرت فرمود: كسى كه كار خيرى را فتح باب كند، و مردم هم آن را انجام دهند، هم اجر خودش را به او مى دهند، و هم اجر كسانى كه از او پيروى كردند، بدون اينكه از اجر آنان چيزى كاسته شود. و همچنين كسى كه عمل شرى را فتح باب كند، و ديگران هم به پيروى او آن كار را مرتكب شوند، هم وزر گناه خود او را به او مى دهند، و هم وزر كسانى را كه پيروى اش كردند، بدون اينكه از وزر آنان بكاهند.

مؤلف: اين مضمون در رواياتى ديگر نيز آمده، و در بعضى از آنها جمله (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) به آن تفسير شده است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس