آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
المر تلك ايت الكتب و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون (1)
الله الذى رفع السموت بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى يدبر الامر يفصل الايت لعلكم بلقاء ربكم توقنون (2)
و هو الذى مد الارض و جعل فيها روسى و انهرا و من كل الثمرت جعل فيها زوجين اثنين يغشى اليل النهار ان فى ذلك لايت لقوم يتفكرون (3)
و فى الارض قطع متجورت و جنت من اعنب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء وحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايت لقوم يعقلون (4)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - المر - اينها آيات كتاب (آسمانى ) است ، و آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده حق است ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.
2 - خدا همان كسى است كه آسمان را - بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد - آفريد سپس
بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را بدست گرفت ) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند كارها را او تدبير مى كند آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد
3 - و او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوهها و نهرهائى قرار داد و از تمام ميوه ها در آن دو جفت آفريد (پرده سياه ) شب را بر روز مى پوشاند، در اينها آياتى است براى آنها كه تفكر مى كنند.
4 - و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائى از انگور، و زراعت ، و نخلها، كه گاهى بر يك پايه مى رويند و گاهى بر دو پايه ، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند و با اينحال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم ، در اينها نشانه هائى است براى آنها كه عقل خويش را بكار مى گيرند.
تفسير :
نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان
بار ديگر به حروف مقطعه قرآن كه در 29 سوره آمده است ، در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم ، منتها حروف مقطعهاى كه در اينجا ذكر شده ، در واقع تركيبى است از (الم ) كه در آغاز چند سوره آمده و (الر) كه در آغاز چند سوره ديگر بيان شده ، و در واقع اين سوره تنها سورهاى است كه در آغاز آن (المر) ديده مى شود، و از آنجا كه به نظر مى رسد حروف مقطعه آغاز هر سوره پيوند مستقيمى با محتواى آن سوره دارد، محتمل است اين تركيب كه در آغاز سوره رعد است اشاره به اين باشد كه محتواى سوره (رعد) جامع محتواى هر دو گروه از سوره هائى است كه با (الم ) و (الر) آغاز مى شود، و اتفاقا دقت در محتواى اين سوره ها اين موضوع را تاييد مى كند.
در باره تفسير حروف مقطعه قرآن تاكنون در آغاز سوره هاى بقره و آل
عمران و اعراف ، بحثهاى مشروحى داشتهايم ، كه نيازى به تكرار آنها نمى بينيم .
به هر حال نخستين آيه اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد:
(اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است ) (تلك آيات الكتاب )
(و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است ) (و الذى انزل اليك من ربك الحق ).
و جاى هيچگونه شك و ترديد در آن ديده نمى شود، چرا كه بيان كننده حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد.
حقى است كه با باطل آميخته نشده و به همين دليل نشانه هاى حقانيتش از چهره اش هويدا است ، و نياز به استدلال بيشترى ندارد.
(اما با اين همه ، مردم بوالهوس و نادان كه اكثريت را تشكيل مى دهند به اين آيات ايمان نمى آورند) (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ).
چرا كه اگر انسان را به حال خودش وا گذارند و پيروى معلمى پاكدل را كه در مسير زندگى ، هدايت و تربيتش كند نپذيرد و همچنان در پيروى از هوسها آزاد باشد، غالبا راه را گم كرده ، به بيراهه مى رود.
اما اگر مربيان الهى و هاديان راه حق ، امام و پيشواى آنها باشند و او خود را در اختيارشان بگذارد، اكثريت به راه حق مى روند.
سپس به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد، و انسان خاكى را در پهنه آسمانها به گردش وا مى دارد، و اين كرات با عظمت و نظام و حركت و اسرار آن را به او نشان مى دهد، تا به قدرت بى پايان و حكمت بى انتهايش پى برد، و چه زيبا مى گويد:
خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون بر پا داشت يا آنها را با ستونهاى نامرئى بر افراشت (الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها)
براى جمله (بغير عمد ترونها) دو تفسير گفته اند: نخست اينكه همانگونه كه مى بينيد آسمان ، بيستون است (گوئى در اصل چنين بوده ، ترونها بغير عمد)
ديگر اينكه (ترونها)، صفت براى (عمد) بوده باشد كه معنيش چنين است ، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است ، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است ، اما ستونى نامرئى !.
و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در حديث حسين بن خالد آمده است ، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا (عليهالسلام ) پرسيدم ، اينكه خداوند فرموده و السماء ذات الحبك (سوگند به آسمان كه داراى راههاست ) يعنى چه ، فرمود: اين آسمان راههائى به سوى زمين دارد... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بيستون است ، امام فرمود: سبحان الله ، اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها: عجيب است ، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى ، فرمود: پس ستونهائى هست و ليكن شما آنرا نمى بينيد.
اين آيه با توجه به حديثى كه در تفسير آن وارد شده است ، پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات ، بر كسى آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مى كرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشتند و طبعا هيچكدام معلق و بيستون نبود، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت ، ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات ، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى ، به كلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت ميدارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگرى مربوط به حركت آنهاست .
اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى ، كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است .
حديثى كه از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است ، طبق اين حديث امام فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن الذى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور.
: (اين ستارگانى كه در آسمانند، شهرهائى هستند همچون شهرهاى روى زمين كه هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است ).
آيا تعبيرى روشنتر و رساتر از ستون نامرئى يا ستونى از نور در افق ادبيات آن روز براى ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروى دافعه پيدا
مى شد؟
سپس مى فرمايد: (خداوند بعد از آفرينش اين آسمانهاى بيستون كه نشانه بارز عظمت و قدرت بى انتهاى او است ، بر عرش استيلا يافت ، يعنى حكومت عالم هستى را بدست گرفت ) (ثم استوى على العرش )
درباره معنى (عرش ) و تسلط خداوند بر آن در سوره اعراف ذيل آيه 54 به قدر كافى بحث شده است .
بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها، سخن از تسخير خورشيد و ماه مى گويد: (او كسى است كه خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت ) (و سخر الشمس و القمر).
چه تسخيرى از اين بالاتر كه همه اينها سر بر فرمان او هستند، و خدمتگذار انسانها و همه موجودات زنده اند. نور ميپاشند، جهانى را روشن ميسازند، بستر موجودات را گرم نگه ميدارند، موجودات زنده را پرورش مى دهند، در درياها جزر و مد مى آفرينند و خلاصه سرچشمه همه حركتها و بركتها هستند.
اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست ، (و هر كدام از اين خورشيد و ماه تا سرآمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند) (كل يجرى لاجل مسمى ).
و به دنبال آن مى افزايد كه اين حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونيها بيحساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فائده نمى باشد بلكه (اوست كه همه كارها را تدبير مى كند)، و براى هر حركتى حسابى ، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است (يدبر الامر).
(او آيات خويش را براى شما برمى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد) (يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون ).
به دنبال آيه قبل كه انسان را به آسمانها ميبرد و آيات الهى را در عالم بالا نشان مى دهد دومين آيه از آيات توحيدى اين سوره ، انسان را به مطالعه زمين و كوهها و نهرها و انواع ميوه ها و طلوع و غروب خورشيد دعوت مى كند، تا بينديشد كه محل آسايش و آرامش او در آغاز چه بوده و چگونه به اين صورت در آمده است .
مى گويد: (او كسى است كه زمين را گسترش داد) (و هو الذى مد الارض ).
آنچنان آن را گسترد كه براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد، گودالها و سراشيبيهاى تند و خطرناك را بوسيله فرسايش كوهها و تبديل سنگها به خاك پر كرد، و آنها را مسطح و قابل زندگى ساخت ، در حالى كه چين خوردگيهاى نخستين آنچنان بودند كه اجازه زندگى به انسان نميدادند.
اين احتمال نيز در اين جمله وجود دارد كه منظور از (مد الارض ) اشاره به همان مطلبى باشد كه دانشمندان زمين شناسى مى گويند كه تمام زمين در آغاز زير آب پوشيده بود، سپس آبها در گودالها قرار گرفت و خشكيها تدريجا از آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده شدند، تا به صورت كنونى در آمدند.
پس از آن به مساله پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد: (خداوند در زمين كوهها قرار داد) (و جعل فيها رواسى ).
همان كوههائى كه در آيات ديگر قرآن (اوتاد) (ميخهاى ) زمين معرفى
شده شايد به دليل اينكه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بيرون ، و به اين ترتيب ، تزلزل و اضطراب و زلزله هاى مداوم را از ميان ببرند و كره زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.
ذكر كوهها بعد از ذكر گسترش زمين گويا اشاره به آن است كه نه زمين آنچنان گسترده است كه هيچ پستى و بلندى در آن نباشد كه در اين صورت هرگز بارانها و آبها روى آن قرار نميگرفت و يا همه جا تبديل به باتلاق ميگشت و طوفانها دائما بر سطح آن جريان داشت ، ولى با آفرينش كوهها از هر دو جهت امن و امان شد.
و نه تمامش كوه و دره است كه قابل زندگى نباشد، و در مجموع تركيبى است از مناطق مسطح و صاف و كوهها و دره ها كه بهترين تركيب را براى زندگى بشر و ساير موجودات زنده تشكيل مى دهد. سپس به آبها و نهرهائى كه در روى زمين ، جريان دارد اشاره كرده مى گويد: (و در آن نهرهائى قرار داد) (و انهارا).
سيستم آبيارى زمين بوسيله كوهها، و ارتباط كوهها با نهرها، بسيار جالب است ، زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين ، آبهائى را كه به صورت برف در آمده در قله خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان ميگردند و بى آنكه نياز به نيروى ديگرى باشد در تمام مدت سال به طور طبيعى بسيارى از زمينها را آبيارى و سيراب مى كنند.
اگر شيب ملايم زمينها نبود، و اگر آبها به اين صورت در كوهها ذخيره نميشد، آبيارى اغلب مناطق خشك امكان پذير نبود، و يا اگر امكان داشت هزينه
فوق العاده زيادى لازم داشت .
بعد از آن به ذكر مواد غذائى و ميوه هائى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته ، مى گويد: (و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد) (و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين ).
اشاره به اينكه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده ميباشند كه از طريق تلقيح ، بارور مى شوند.
اگر (لينه ) دانشمند و گياهشناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف اين مساله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريبا يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز همچون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده ، بارور مى شوند و ميوه مى دهند، قرآن مجيد در يكهزار و يكصد سال قبل از آن ، اين حقيقت را فاش ساخت ، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.
شكى نيست كه قبل از (لينه ) بسيارى از دانشمندان اجمالا به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى ميدانستند كه مثلا اگر نخل را بر ندهند يعنى از نطفه نر روى قسمتهاى ماده گياه نپاشند ثمر نخواهد داد، اما هيچكس بدرستى نميدانست كه اين يك قانون تقريبا همگانى است ، تا اينكه لينه موفق به كشف آن شد، ولى همانگونه كه گفتيم قرآن قرنها قبل از وى ، از روى آن پرده برداشته بود.
و از آنجا كه زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه ها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه از اين موضوع سخن به ميان آورده ، مى گويد: خداوند بوسيله شب ، روز را ميپوشاند و پرده بر آن ميافكند (يغشى الليل النهار).
چرا كه اگر پرده تاريك آرامبخش شب نباشد، نور مداوم آفتاب ، همه گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحه زمين باقى نمى ماند.
با اينكه در كره ماه ، روز، دائمى نيست ، اما همين مقدار كه طول روزها به مقدار پانزده شبانه روز كره زمين است ، حرارت در وسط روز در كره ماه آنقدر بالا ميرود كه اگر آب و مايع ديگرى در آنجا باشد به نقطه جوشش و بالاتر از آن مى رسد و هيچ موجود زندهاى را كه در زمين ميشناسيم ، تاب تحمل آن گرما را در شرائط عادى ندارد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (در اين موضوعات كه گفته شد، آيات و نشانه هائى است براى آنهائى كه تفكر مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ).
آنها كه در اين نظام بديع و شگرف ، مى انديشند، در نظام نور و ظلمت ، در نظام كرات آسمانى و گردش آنها و در نظام نور افشانى خورشيد و ماه و خدمتگزارى آنان نسبت به انسانها، و در نظام گسترش زمين و اسرار پيدايش كوهها و نهرها و گياهان و ميوه ها، آرى آنها در اين آيات قدرت لا يزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.
در آخرين آيه مورد بحث ، به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانه نظام حساب شده آفرينش است اشاره كرده ، نخست مى فرمايد:
(در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند) (و فى الارض قطع متجاورات ).
با اينكه اين قطعات همه با يكديگر متصل و مربوطند، هر كدام ساختمان
و استعدادى مخصوص به خود دارند، بعضى محكم ، بعضى نرم ، بعضى شور، بعضى شيرين و هر كدام استعداد براى پرورش نوع خاصى از گياهان و درختان ميوه و زراعت را دارد، چرا كه نيازهاى انسان و جانداران زمينى بسيار زياد و متفاوت است ، گوئى هر قطعه از زمين ماموريت بر آوردن يكى از اين نيازها را دارد، و اگر همه يكنواخت بودند، و يا استعدادها به صورت صحيحى در ميان قطعات زمين تقسيم نشده بود، انسان گرفتار چه كمبودهائى از نظر مواد غذائى و داروئى و ساير نيازمنديها مى شد، اما با تقسيم حساب شده اين ماموريت و بخشيدن استعداد پرورش آن به قطعات مختلف زمين همه اين نيازمنديها به طور كامل بر طرف مى گردد.
ديگر اينكه در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها (و جنات من اعناب و زرع و نخيل ).
و عجب اينكه اين درختان و انواع مختلف آنها، گاهى از يك پايه و ساقه ميرويند و گاه از پايه هاى مختلف (صنوان و غير صنوان ).
(صنوان ) جمع (صنو) در اصل به معنى شاخه اى است كه از تنه اصلى درخت بيرون مى آيد و بنابراين صنوان به معنى شاخه هاى مختلفى است كه از يك تنه بيرون مى آيد.
جالب اينكه گاه مى شود كه هر يك از اين شاخه ها، نوع خاصى از ميوه را تحويل مى دهد، ممكن است اين جمله اشاره به مساله استعداد درختان براى پيوند باشد
كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف ميزنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد، خاك يكى ، و ريشه و ساقه يكى ، اما ميوه و محصولش مختلف و متفاوت است !
و عجيبتر اينكه ، (همه آنها از يك آب سيراب مى شوند) (يسقى بماء واحد).
و با اين همه ، بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى ميدهيم (و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ).
حتى بسيار ديده ايم كه در يك درخت يا در يك شاخه ، ميوه هائى از يك جنس وجود دارد كه طعمها و رنگهاى متفاوت دارند، و در جهان گلها بسيار ديده شده است كه يك بوته گل و حتى يك شاخه ، گلهائى به رنگهاى كاملا مختلف عرضه مى كند.
اين چه آزمايشگاه و لابراتوار اسرار آميزى در شاخه درختان به كار گذارده شده است كه از مواد كاملا يكسان ، تركيبات كاملا مختلف توليد مى كند كه هر يك بخشى از نيازمندى انسان را برطرف مى سازد.
آيا هر يك از اين اسرار دليل بر وجود يك مبدء حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست .
اينجاست كه در پايان آيه مى فرمايد: (در اين امور نشانه هائى است از عظمت خدا براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ).
نكته ها
1 - در نخستين آيه مورد بحث ، در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش و توحيد شده بود، ولى در پايان آيه مى خوانيم يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون :
(خداوند آيات خويش را براى شما تشريح مى كند تا به قيامت و معاد ايمان بياوريد اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه رابطه اى بين مساله توحيد و معاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است ؟!.
پاسخ اين سؤ ال با توجه به اين نكته روشن مى شود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان ، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است ، همانگونه كه در آيه 29 سوره اعراف مى خوانيم كما بدأ كم تعودون : (همانگونه كه شما را در آغاز آفريد باز ميگرداند و يا در اواخر سوره يس مى خوانيم : آيا خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد).
ثانيا همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم ، اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان ، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهائى نميتواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مى گويد: و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون : (شما كه اين جهان را ديده ايد چگونه متذكر نميشويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود).
2 - معجزات علمى قرآن .
در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده ، برداشته ، كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند، غالبا به قسمتى از اين آيات اشاره نموده اند.
يكى از اين آيات آيه اى است كه در بالا ذكر شد كه در باره زوجيت گياهان بحث مى كند، همانگونه كه گفتيم مساله زوجيت در جهان گياهان به صورت يك
قضيه جزئى براى بشر از قديم الايام شناخته شده بود، اما به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، نخستين بار در اروپا در اواسط قرن هيجدهم بوسيله دانشمند ايتاليائى (لينه ) پرده از روى آن برداشته شد، اما قرآن براى مسلمانان از هزار سال حتى بيشتر خبر داده بود.
اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است : و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم : (از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم ).
در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است .
3 - تسخير خورشيد و ماه .
در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد و ماه را مسخر كرده است ، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مى گويد كرات آسمانى و موجودات زمينى و شب و روز و مانند آن ، همه مسخر انسانند،
در يك مورد مى خوانيم : (خداوند نهرها را مسخر شما كرد) و سخر لكم الانهار (ابراهيم - 32).
و در مورد ديگر مى فرمايد: (كشتى را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم الفلك (ابراهيم - 32) و در جاى ديگر شب و روز را براى شما تسخير كرد سخر لكم الليل و النهار (نحل - 12).
و در جاى ديگر (خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم الشمس و القمر (ابراهيم - 33) و در جاى ديگر (دريا را به تسخير شما در آورد تا گوشت تازه از آن استفاده كنيد) و هو الذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا (نحل - 14).
و در جاى ديگر مى فرمايد: (آيا نميبينى خداوند همه آنچه را روى زمين است مسخر شما ساخت )؟ اءلم تر ان الله سخر لكم ما فى الارض (حج - 65).
و بالاخره در جاى ديگر مى خوانيم : (خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است ، همگى را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه (جاثيه - 13).
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا انسان تكامل يافته - ترين موجود اين جهان است ، و از نظر جهانبينى اسلام آنقدر به او ارزش و مقام داده شده است كه همه موجودات ديگر را مسخر اين انسان ساخته ، انسانى كه خليفة الله است و قلبش جايگاه نور خدا!.
ثانيا روشن مى شود كه تسخير در اين آيات به اين معنى نيست كه انسان اين موجودات را همگى تحت فرمان خود در مى آورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع و خدمت او حركت دارند و فى المثل كرات آسمانى براى او نور افشانى مى كنند يا فوائد ديگرى دارند در تسخير او هستند.
هيچ مكتبى اينقدر براى انسان ارزش و الا قائل نشده ، و در هيچ فلسفه اى انسان اين همه موقعيت و شخصيت ندارد، و اين از ويژگيهاى مكتب اسلام است ، كه ارزش وجودى انسان را تا اين حد بالا ميبرد، كه آگاهى از آن اثر عميق تربيتى دارد، چرا كه وقتى انسان فكر كند كه خدا اينهمه عظمت به او داده است ، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك همه در كارند و همگى سرگشته و فرمانبردار و خدمتكار اويند، چنين انسانى تن به غفلت و پستى نميدهد و خود را اسير شهوات و برده ثروت و مقام و زر و زور نميسازد، زنجيرها را در هم ميشكند و به اوج آسمانها پرواز مى كند.
چگونه مى توان گفت خورشيد و ماه مسخر انسان نيستند، در حالى كه با نور افشانى خود، صحنه حيات انسان را روشن و گرم و آماده ميسازند، كه اگر نور خورشيد نباشد هيچگونه جنبش و حركتى در كره زمين وجود نخواهد داشت ، و از سوى ديگر بوسيله جاذبه خود، حركت زمين را در مدارش تنظيم مى كند
و جزر و مد، در درياها با همكارى ماه مى آفريند، كه خود سرچشمه بركات و منافع فراوانى است . كشتيها، درياها، نهرها، شبها و روزها، هر كدام به نحوى به انسان خدمت مى كنند، و در طريق منافع او در حركتند. دقت در اين تسخيرها و نظام حساب شده آنها، دليل روشنى است بر عظمت و قدرت و حكمت آفريدگار.
آيه و ترجمه
و ان تعجب فعجب قولهم اءءذا كنا تربا اءءنا لفى خلق جديد اءولئك الذين كفروا بربهم و اءولئك الاءغلل فى اءعناقهم و اءولئك اءصحب النار هم فيها خلدون (5)
و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلت و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب (6)
|
ترجمه :
5 - و اگر ميخواهى (از چيزى ) تعجب كنى عجيب گفتار آنها است كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم (بار ديگر زنده ميشويم و) به خلقت جديدى باز ميگرديم ؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدهاند و آن غل و زنجيرهاست در گردنشان ، و آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند!.
6 - آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى تعجيل سيئه (و عذاب ) مى كنند با اينكه قبل از آنها بلاهاى عبرتانگيز نازل شده ، و پروردگار تو نسبت به مردم با اينكه ظلم مى كنند داراى مغفرت است و هم پروردگارت عذاب شديد دارد.
تفسير :
تعجب كفار از معاد.
بعد از بحثى كه پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در آيات قبل گذشت ، در نخستين آيه مورد بحث به مساله معاد ميپردازد، و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مساله مبدء و معاد است ، اين بحث را تحكيم مى بخشد و مى گويد: اگر ميخواهى تعجب كنى از اين گفتار آنها تعجب كن كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد؟! (و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد).
اين همان تعجبى است كه همه اقوام جاهلى از مساله معاد داشتند، و آفرينش و حيات جديد را بعد از مرگ محال مى پنداشتند، در حالى كه در آيات گذشته و ساير آيات قرآن به اين مساله به خوبى پاسخ گفته شده است و آن اينكه چه فرقى ميان آغاز خلقت و تجديد خلقت است ؟ همان كسى كه قادر بود در آغاز آنها را بيافريند قادر است بار ديگر جامه هستى و حيات را در اندامشان بپوشاند، گويا اينها آغاز خلقت خويش را فراموش كرده اند كه در تجديد آن بحث و گفتگو مى كنند.
سپس وضع فعلى و سرنوشت آينده اين گروه را در سه جمله بيان مى كند: ابتدا مى گويد: (اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند) (اولئك الذين كفروا بربهم ).
چرا كه اگر خداوند و ربوبيت او را قبول داشتند، هرگز در قدرت او در مساله معاد و تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند، بنابراين خرابى كار آنها در معاد، مولود خرابى كارشان در توحيد و ربوبيت خدا است .
ديگر اينكه بر اثر كفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيد، خود را گرفتار غلها و زنجيرها كرده اند، و زنجيرهاى بت پرستى ، هواپرستى ، ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خويش نهاده اند
(و اين غلهاست در گردنهايشان ) (و اولئك الاغلال فى اعناقهم ).
(چنين افرادى با اين وضع و اين موقعيت ، مسلما اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن خواهند ماند) و جز اين نتيجه و انتظارى در باره آنان نيست (و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
در آيه بعد، به يكى ديگر از سخنان غير منطقى مشركان پرداخته و مى گويد: آنها به جاى اينكه از خداوند به وسيله تو تقاضاى رحمت كنند، درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند (و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة ).
چرا اين قوم اينقدر لجوج و جاهلند؟ چرا آنها نمى گويند اگر راست ميگوئى رحمت خدا را چنين و چنان بر ما نازل بگردان ، بلكه مى گويند اگر سخن تو راست است ، عذاب خدا را بر ما فرو فرست !.
آيا آنها فكر مى كنند مجازات الهى دروغ است ؟ با اينكه در گذشته عذابهائى بر امتهاى سركش پيشين نازل گرديد كه اخبار آن بر صفحات تاريخ و در دل زمين ثبت است (و قد خلت من قبلهم المثلات ).
سپس اضافه مى كند: (خداوند، هم در برابر زشتيها و ستمهاى مردم ، داراى مغفرت است و هم داراى كيفر شديد است ) (و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ).
هرگز شدت مجازات او مانع رحمت عامش نخواهد بود، همانگونه كه رحمت عام او نبايد اين اشتباه را پيش آورد كه او به ظالمان فرصت مى دهد كه هر چه بخواهند بكنند، چرا كه در چنين مواردى شديد العقاب است ، و دستيابى به آثار هر يك از اين دو صفت پروردگار يعنى (ذو مغفرة و شديد العقاب )
به زمينه هائى كه در وجود خود انسان است بستگى دارد.
نكته ها :
1 - تعجب از آفرينش جديد چرا؟
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از مشكلات پيامبران در مقابل اقوام مشرك اثبات مساله (معاد جسمانى ) بوده است زيرا آنها هميشه از اين موضوع تعجب مى كردند كه چگونه انسان بعد از خاك شدن بار ديگر به حيات و زندگى باز مى گردد، و همين تعبير كه در آيات مورد بحث ديديم (ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد) با مختصر تفاوتى در هفت مورد ديگر از آيات قرآن ديده مى شود (مؤ منون - 35، مؤ منون - 82، نمل - 67، صافات - 16 و 53، ق - 3، واقعه - 47).
و از اين روشن مى شود كه اين اشكال از نظر آنها بسيار مهم بوده است كه همه جا روى آن تكيه مى كردند، ولى قرآن مجيد در عبارات بسيار كوتاهى ، جواب قاطع به آنها مى دهد، مثلا: در آيه 29 سوره اعراف با جمله كما بداءكم تعودون كه چند كلمه بيشتر نيست به اين موضوع پاسخ دندانشكن مى دهد، و مى گويد: همانگونه كه در آغاز شما را آفريد باز ميگرديد و در جاى ديگر مى گويد: و هو اهون عليه : (باز گشت شما حتى از آغاز سادهتر و آسانتر است ) (روم - 27) چرا كه در آغاز هيچ نبوديد و اكنون استخوان پوسيده يا خاك شده اى لااقل از شما موجود است .
و در بعضى از موارد دست مردم را مى گيرد و به مطالعه عظمت و قدرت خدا در آفرينش اين زمين و آسمان پهناور وا ميدارد كه آيا آن كس كه قدرت دارد اين همه كرات و كهكشانها و ثوابت و سيارات را بيافريند قادر بر اعاده خلقت
نيست ؟! (يس - 8).
2 - آيا خداوند ستمگران را مى بخشد؟.
در آيات فوق خوانديم كه پروردگار نسبت به مردم با ظلمى كه دارند، داراى مغفرت و آمرزش است ، مسلما منظور اين نيست كه خداوند ظالمى را كه بر ظلمش اصرار دارد مشمول عفو مى كند، بلكه ميخواهند به ظالمان نيز امكان بازگشت و اصلاح خويش را به اين وسيله بدهد، و الا مشمول جمله دوم كه مى گويد پروردگار تو شديد العقاب است خواهد بود.
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه گناهان كبيره (از جمله ظلم ) نيز قابل بخشش است (منتها با تمام شرائطش ) اين آيه و مانند آن به گفتار نادرستى كه از قديم از معتزله نقل شده كه ميگفتند گناهان كبيره هرگز بخشيده نخواهد شد پاسخ قاطع مى دهد.
و در هر حال ، ذكر (مغفرت وسيع ) پروردگار و (عقاب شديد) او در واقع براى قرار دادن همگان در خط ميانه خوف و رجاء است كه عامل مهم تربيت انسان مى باشد، نه هرگز از رحمت خدا مايوس شوند، هر چند جرمشان سنگين باشد، و نه هرگز از مجازات او خود را در امان بدانند هر چند گناهشان خفيف باشد.
و لذا در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم لو لا عفو الله و تجاوزه ما هنا احدا العيش ، و لو لا وعيد الله و عقابه لا تكل كل واحد: اگر عفو و بخشش خدا نبود، هرگز زندگى در كام كسى گوارا نميشد و اگر تهديدهاى الهى و مجازاتش نبود، هر كسى تكيه به رحمت او مى كرد و هر چه مى خواست انجام مى داد.
و از اينجا روشن مى شود آنها كه به هنگام انجام گناهان ، مغرورانه مى گويند:
خدا كريم است ، در واقع به كرم خدا تكيه نكرده اند آنها دروغ مى گويند و در واقع بى اعتنا به كيفر پروردگارند.
آيه و ترجمه
و يقول الذين كفروا لو لا اءنزل عليه ءاءية من ربه انما اءنت منذر و لكل قوم هاد (7)
|
ترجمه :
7 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيت (و اعجازى ) از پروردگارش بر او نازل نشده ؟
تو تنها بيم دهنده اى ، و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است نه جستجوى حقيقت ).
تفسير :
باز هم بهانه جوئى !.
پس از آنكه در آيات گذشته اشاراتى به مساله (توحيد)، و اشاره اى به مساله (معاد) شد، در آيه مورد بحث به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه (نبوت ) مى پردازد، و مى گويد: (كافران مى گويند: چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).
واضح است كه يكى از وظائف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است ، و مردم حقيقتجو به هنگام شك و ترديد در دعوت نبوت اين حق را دارند كه مطالبه اعجاز كنند، مگر اينكه دلائل نبوت از طريق ديگر آشكار باشد.
ولى بايد به يك نكته دقيقا توجه داشت كه مخالفان انبياء، همواره داراى حسن نيت نبودند، يعنى معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند، بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه و خارق عادت عجيب و
غريبى مى كردند.
اين گونه معجزات كه معجزات اقتراحى ناميده مى شود هرگز براى كشف حقيقت نبوده ، و به همين دليل پيامبران هرگز در برابر آن تسليم نميشدند، در حقيقت اين دسته از كافران لجوج فكر مى كردند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند من قادر بر انجام همه چيزم و خارقالعاده گر ميباشم ! و در اينجا نشسته ام كه هر كس پيشنهاد هر امر خارق العادهاى كند براى او انجام دهم !.
ولى پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات بدست خدا است و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفه تعليم و تربيت مردم را داريم ، دست رد بر سينه اين گونه افراد ميزدند.
لذا در آيه مورد بحث مى خوانيم كه به دنبال اين سخن مى فرمايد: اى پيامبر (تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمائى است ) (انما انت منذر و لكل قوم هاد).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد :
1 - جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چگونه مى تواند پاسخ كافران نسبت به تقاضاى معجزه بوده باشد.
جواب اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است زيرا پيامبر، يك خارقالعاده گر نيست كه به درخواست هر كس و براى هر مقصد و هر منظور دست به اعجاز بزند، وظيفه او در درجه اول انذار يعنى بيم دادن به آنها كه در بيراهه ميروند و دعوت به صراط مستقيم است البته هر گاه براى تكميل اين انذار و آوردن گمراهان به صراط مستقيم نياز به اعجازى باشد، مسلما پيامبر كوتاهى نخواهد كرد، ولى در برابر لجوجانى كه در اين مسير نيستند هرگز چنين وظيفه اى ندارد.
در واقع قرآن مى گويد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خدا است و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است .
2 - منظور از جمله لكل قوم هاد چيست ؟
جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت (منذر) و (هادى ) به پيامبر بر مى گردد و در واقع جمله چنين بوده است انت منذر و هاد لكل قوم : (تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى ).
ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است ، چرا كه (واو) جمله (لكل قوم هاد) را از (انما انت منذر) جدا كرده است ، آرى اگر كلمه (هاد)، قبل از (لكل قوم ) بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست .
ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است ، و ديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است .
حتما سؤ ال خواهيد كرد كه ميان (انذار) و (هدايت ) چه تفاوت است ؟.
در پاسخ ميگوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.
در حقيقت (منذر) همچون (علت محدثه ) و ايجاد كننده است ، و هادى به منزله (علت مبقيه ) و نگهدارنده و پيش برنده ، و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به (رسول ) و امام مى كنيم ، رسول ، تاسيس شريعت مى كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده بر شخص پيامبر در موارد ديگر اطلاق شده اما به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مى فهميم كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را ادامه مى دهد و حافظ و نگهبان
شريعت او است ).
روايات متعددى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه فرمود: (من منذرم و على هادى است ) اين تفسير را كاملا تاييد مى كند به عنوان نمونه به چند روايت از آنها اشاره مى كنيم :
1 - (فخر رازى ) در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از ابن عباس چنين نقل مى كند:
وضع رسول الله يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على (عليهالسلام ) و قال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى : (پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد و فرمود توئى هادى ! و بوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند).
اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، و همچنين علامه ابن صباغ مالكى در (فصول المهمه ) و گنجى شافعى در (كفاية الطالب ) و طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام (بحر المحيط) و همچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش و گروه ديگرى نقل كرده اند
- حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ).
3 - ميرغياث الدين نويسنده كتاب (حبيب السير) در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه (انما انت منذر
و لكل قوم هاد) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).
آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزى در (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند.
گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه : (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود).
گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود.
آيه و ترجمه
الله يعلم ما تحمل كل اءنثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار (8)
علم الغيب و الشهدة الكبير المتعال (9)
سواء منكم من اءسر القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار (10)
|
ترجمه :
8 - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اى حمل مى كند آگاه است ، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هم از آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.
9 - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است .
10 - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنها كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز.
تفسير :
علم بيپايان خدا.
در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم ، بحث توحيد را تكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را.
سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است ، همان علمى كه سرچشمه نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است ، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگ قيامت است ، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) تكيه شده است .
نخست مى گويد (خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان ماده حمل
مى كند آگاه است ) (الله يعلم ما تحمل كل انثى ).
(و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند) ميداند (و ما تغيض الارحام ).
و (همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است ) (و ما تزداد).
در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهى قبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم و كاست آگاه است ، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است و دليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال (رحم ) در ايام باردارى است : جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آن را ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايام حمل ، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا
به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عين حال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اين تفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است ، زيرا جمله (تحمل )، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى (تغيض ) و (تزداد) به قرينه آن اشاره به كم و زيادى دوران حمل است .
در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزداد كل شى ء يزداد على تسعة اشهر: (غيض هر حملى است كه كمتر از 9 ماه متولد شود و ما تزداد هر چيزى است كه از 9 ماه افزون شود).
در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد و بعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم : (هر زمان زن ، خون خالص در حال حمل ببيند به تعداد ايام آن ، بر دوران حملش افزوده مى شود)!.
سپس قرآن اضافه مى كند: (هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است ) (و كل شى ء عنده بمقدار).
تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب و بيدليل است ، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خون رحم ، همه
داراى حساب و كتاب است .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد، مى گويد:
(خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند) (عالم الغيب و الشهادة ).
و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه (او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هر چيز) و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست (الكبير المتعال ).
و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچ تفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه را ميداند و ميشنود (سواء منكم من اسر القول و من جهر به ).
(و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش ميروند) (و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).
اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت ، تاريكى و روشنى ، غيب و شهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است .
نكته ها :
1 - قرآن و جنين شناسى .
در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان
يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است ، البته جنين شناسى به عنوان يك علم ، بسيار تازه و جوان است ، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان در باره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش ، جهش فوق العادهاى در اين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدا براى ما مكشوف گشت ، بطورى كه مى توان گفت : يك دنيا درس توحيد و خداشناسى در آفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است .
چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن در ظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است ، رسيدگى كند و به مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تمام مراحل هدايتش كند.
در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم دارد مفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است ، بلكه از تمام مشخصات ، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است ، امورى كه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد.
بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسير تكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست .
2 - همه چيز اندازه دارد.
در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قد جعل الله لكل شى ء قدرا: (خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است ) و در سوره حجر آيه 21 مى خوانيم و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن را نازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم : و كل شى ء عنده بمقدار.
اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست ، حتى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت ، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم يا ندانيم ، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كه همه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد.
آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم ، اين حقيقت را كاملا تاكيد مى كند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است ، و عهده دار رساندن تمام مواد لازم به تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته ، نسبت اين مواد و اندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتد و به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازه گيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادى اين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند.
تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالم هستى موجود است .
ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها و نابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است ، و يك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، و پيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است .
و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستى است اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد اين اصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط و تفريط و كارهائى
كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكم سازد.
3 - براى خداوند غيب و شهود يكسان است .
در آيات مورد بحث ، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است ، اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است به كار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ما قرار دارد براى ما شهود است ، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيب محسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و به داخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود.
و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است ، براى همه آنها غيب و شهود وجود دارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى او شهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب و الشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى او يكسان و شهادت است .
فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم ، آيا ممكن است از آنچه در آن است بيخبر باشيم ؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است .
4 - آثار تربيتى توجه به علم خدا
هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاى روزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است ، هر گاه به اين حقيقت : راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس كنيم دگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما
پيدا مى شود.
در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه : علمت ان الله مطلع على فاستحييت : (يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم )!.
در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهده مى كنيم .
مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحب باغ به بالاى درختى رفت ، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائين بيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بود كه مرا مى ديد، گفت : كسى از بالاى سرت ! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورم خدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است ، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشت داشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى ؟ اين چه ايمانى است ؟!
آيه و ترجمه
له معقبت من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له و ما لهم من دونه من وال (11)
|
ترجمه :
11 - براى انسان مامورانى است كه پى در پى ، از پيش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت .
تفسير :
محافظان غيبى !
در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن ، از پنهان و آشكار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است .
در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله )
اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هر گونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه : خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند! (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ).
و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هر گاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد (و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ).
و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد (و ما لهم من دونه من وال ).
به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!
نكته ها :
1 - معقبات چيست ؟
(معقبات ) چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع (معقبه ) است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى است كه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند.
ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان ، ماموريت داده كه در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر
نگاهبان و حافظ او باشند.
بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است ، حوادثى از درون و برون ، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است ، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه در روستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها، عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند.
اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است .
در بسيارى از مواقع ، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنها رهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظى از او نگهبانى مى كند.
در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است ، از جمله :
در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظ بامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوا بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى : به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه در چاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد
تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادث مى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.
در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله : هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه : با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند
همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم : و منهم الحفظة لعباده : گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجود اين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى تواند دليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست ، قرآن مجيد و همچنين مذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس انسان است داده اند كه بشر از طرق عادى نمى تواند از آنها آگاهى يابد.
از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاى واضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر
بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همه آنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است ، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را در زندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده ، حتى براى شخص ديرباورى مثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى !)
2 - هميشه تغييرات از خود ما است ! (يك قانون كلى .)
جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است ، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز و حركت آفرين و هشدار دهنده !
اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است ، به ما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است ، و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازات او، بى مقدمه ، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت ، بلكه اين اراده و خواست ملتها، و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد.
به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است ، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى
در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست .
مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بكوبيم ، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.
آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصين هستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براى شيطان ساخته اند.
اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم ، يك انقلاب فكرى و فرهنگى ، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى ، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم ، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئيم ، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم ، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كه عوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوى عوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم !
تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين ، و عوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است ، كه بسيارى از بحثهاى آنان به كاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم از اصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آن شكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان جستجو كنيم و نه غير آن ، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران ) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان ، و مانند آن به وضوح حاكميت اين اصل
قرآنى را مشاهده مى كنيم . يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گر روش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد.
و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آينده !
و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس اين اصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است از شواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسير دور مى سازد.
آيه و ترجمه
هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشى السحاب الثقال (12)
و يسبح الرعد بحمده و الملئكة من خيفته و يرسل الصوعق فيصيب بها من يشاء و هم يجدلون فى الله و هو شديد المحال (13)
له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كبسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببلغه و ما دعاء الكفرين الا فى ضلل (14)
و لله يسجد من فى السموت و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الاصال (15)
|
ترجمه :
12 - او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند.
13 - و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آيات خدا باز هم ) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك ) دارد.
14 - دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ضلال (و گمراهى ) نيست !
15 - همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها - هر صبح و عصر - براى خدا سجده
تفسير :
بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او.
قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد.
نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا).
از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنان را آزار مى دهد.
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، و در ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند.
سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنهاند (و ينشى ء السحاب الثقال ).
بركات رعد و برق
مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند
سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه ميزند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.
اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه (رعد) را به وجود مى آورد.
و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را (صاعقه ) مى گويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد.
به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود.
1 - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند، و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است .
2 - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران
با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش كشتن ميكربها است ، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمينها مى بارد، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است !.
3 - تغذيه و كود رسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤ ثر گياهى مى سازد.
و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.
بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد.
بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار و پر بركت است ، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه ، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد.
اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزى هائى كه از يكنوع آن (صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند. هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد.
و نيز ممكن است جمله (و ينشى ء السحاب الثقال ) كه در آخر آيه
فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد!
آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد (و يسبح الرعد بحمده )
آرى اين صداى پر طنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شدهاى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.
اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبان حال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا، يك قصيده غرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند، آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند.
ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارند، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند، (آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند (آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟).
اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك
براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند.
نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (و الملائكة من خيفته ).
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.
و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد: خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء).
ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بيخبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (و هم يجادلون فى الله ).
در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (و هو شديد المحال ).
(محال ) در اصل از (حيله ) و (حيله ) به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است (نه به معنى چاره جوئيهاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است ) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست ، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديد العذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند.
آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند:
نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق ).
يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس .
ديگر اينكه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء).
آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه
علم و قدرتى براى بتها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است .
مگر (حق ) چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس - همانگونه كه روش قرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى ؟! (الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ).
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر ميزند؟
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.
شاعر عرب نيز مى گويد:
فاصبحت فيما كان بينى و بينها |
من الود مثل قابض الماء باليد |
: (كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد).
ولى تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى رسد!
و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراههاى كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد.
در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:
(همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند)
(و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال ).
نكته ها
1 - منظور از سجده موجودات چيست - سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى
نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است .
2 - تعبير به (طوعا و كرها) ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤ منان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤ منان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند.
ضمنا بايد توجه داشت كه (كره ) (بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤ منان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح ) به كار رفته است .
اين احتمال نيز در تفسير (طوعا و كرها) داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر.
3 - (ظلال ) جمع (ظل ) به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها، تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است .
البته ذكر كلمه (ظلال ) (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان
و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد).
به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند.
4 - (آصال ) جمع (اصل ) (بر وزن دهل ) و آن نيز جمع (اصيل ) است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود!
و (غدو) جمع (غداة ) به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است ).
گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است ، مثل اينكه ميگوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند