آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اقراء باسم ربك الذى خلق (1)
خلق الانسن من علق (2)
اقراء و ربك الا كرم (3)
الذى علم بالقلم (4)
علم الانسن ما لم يعلم (5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.
2 - همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد.
3 - بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است .
4 - همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود.
5 - و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.
شاءن نزول :
هـمـانـگـونه كه در شرح محتواى سوره نيز اشاره كرديم به اعتقاد اكثر مفسران اين سوره نـخـسـتـيـن سـوره اى اسـت كـه بـر پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـازل شـده اسـت ، بـلكـه بـه گفته بعضى پنج آيه فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحـى بـر رسـول اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نازل شده ، مضمون آن نيز مؤ يد اين معنى است .
در روايـات آمـده اسـت كـه پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به كوه حرا رفته بود جبرئيل آمد و گفت : اى محمد بخوان ! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من قرائت كننده نيستم .
جـبـرئيـل او را در آغـوش گـرفت و فشرد، و بار ديگر گفت : بخوان ! پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) هـمـان جـواب را تـكـرار كـرد، بـار دوم نـيـز جـبـرئيـل ايـن كـار را كـرد، و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت : اقراء باسم ربك الذى خلق ... (تا آخر آيات پنجگانه ).
اين سخن را گفت و از ديده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنهان شد.
رسـول خـدا (صـلى الله عليه و آله و سلم ) كه با دريافت نخستين اشعه وحى سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمد، و فرمود: زملونى و دثرونى : مرا بپوشانيد و جامهاى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم .
(طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان نـيـز نـقـل مـى كـنـد كـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) به خديجه فرمود هنگامى كه تنها مى شوم ندائى مى شنوم (و نگرانم !).
خديجه عرض كرد: خداوند جز خير در باره تو كارى نخواهد كرد، چرا
كـه بـه خـدا سـوگـنـد تـو امـانـت را ادا مى كنى ، صله رحم بجا مى آورى ، در سخن گفتن راستگو هستى .
خـديـجـه مـى گـويـد: بـعـد از ايـن مـاجـرا مـا بـه سـراغ ورقـة بـن نـوفـل رفـتـيـم (او از آگـاهـان عـرب و عـمـوزاده خـديـجـه بـود) رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آنـچه را ديده بود براى (ورقه ) بيان كـرد، (ورقـه ) گـفـت : هـنـگـامـى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى ؟ سپس براى من نقل كن .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: اى محمد بـگـو: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين - تا - و لا الضالين ، و بگو: لا اله الا الله ، سـپـس حـضـرت بـه سـراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد. ورقه گـفـت : بـشـارت بـر تـو، بـاز هـم بشارت بر تو، من گواهى مى دهم تو همان هستى كه عـيسى بن مريم بشارت داده است ! و تو شريعتى همچون موسى دارى تو پيامبر مرسلى ، و به زودى بعد از اين روز ماءمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد!.
هـنـگـامـى كـه ورقـه از دنيا رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى ) ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت ، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.
البـتـه در بـعـضـى از كـلمـات مـفـسـريـن ، يا كتب تاريخ ، مطالب ناموزونى در باره اين فـصل از زندگى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به چشم مى خورد كه مسلما از احـاديـث مـجـعـول و اسـرائيـليـات اسـت ، مـثـل ايـنـكـه پـيـغـمـبـر بـعـد از مـاجـراى نخستين نـزول وحـى بـسـيـار نـاراحت شد و از اين ترسيد كه القاآت شيطانى باشد! يا چند بار تـصـمـيـم گـرفـت خـود را از كـوه بـه زيـر پـرتـاب كـنـد! و امـثـال ايـن لاطـائلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است ، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و مديريت و شكيبائى و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است .
بـه نـظر مى رسد اينگونه روايات ضعيف و ركيك ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خـواسـتـه انـد هم اسلام را زير سؤ ال برند و هم شخص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با توجه به آنچه گفته شد به سراغ تفسير آيات مى رويم .
تفسير:
بخوان به نام پروردگارت
در نـخـسـتـيـن آيه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب ساخته مى گويد: بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد (اقراء باسم ربك الذى خلق ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد، مـفـعـول در جـمـله بـالا مـحـذوف اسـت و در اصـل چـنـيـن بود اقراء القرآن باسم ربك : (قرآن را با نام پروردگارت بخوان ) و بـه هـمـيـن جـهـت بعضى اين آيه را دليل بر آن گرفته اند كه بسم الله جزء سوره هاى قـرآن اسـت . و بـعـضـى بـا را زائده دانـسـتـه ، و گـفـتـه انـد: مـنـظـور ايـن اسـت كـه نـام پـروردگارت را بخوان ، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مناسب اين است گفته شود نام پروردگارت را به يادآور.
قابل توجه اينكه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مساءله ربوبيت پروردگار شده است ، و مـى دانـيم (رب ) به معنى (مالك مصلح ) است كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.
سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مساءله خلقت و آفرينش جهان
هـسـتـى تـكـيـه شـده ، چـرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است ، كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده آن است .
ايـن در حـقـيـقـت پـاسـخـى اسـت بـه مـشـركان عرب كه خالقيت خدا را پذيرفته بودند، اما ربـوبـيـت و تدبير را براى بتها قائل بودند! به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است
سـپـس از مـيـان مـخـلوقـات روى مـهـمـتـريـن پـديـده جـهـان خـلقـت و گـل سـرسـبـد آفرينش يعنى (انسان ) تكيه كرده ، و آفرينش او را يادآور شده ، و مى فرمايد: همان خدائى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد (خلق الانسان من علق ).
(مـن عـلق ) در اصـل به معنى چسبيدن به چيزى است ، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كـه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد (علق ) گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گـذرانـدن دوران نـخـسـتـيـن را در عـالم جـنـيـن ، بـه شـكـل قـطـعـه خـون بـسـتـه چـسـبـنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است ، مبداء آفـريـنـش انـسـان را در ايـن آيـه هـمـيـن مـوجـود نـاچـيـز مـى شـمرد، تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان ارزش مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد: مـنـظـور از عـلق در ايـنـجـا گـل آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت ، بديهى است خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود آورد، شايسته هر گونه ستايش است .
گـاه (عـلق ) را بـه مـعـنـى موجود (صاحب علاقه ) دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجـتـمـاعـى انـسـان ، و عـلقـه آنـهـا بـه يـكـديـگـر كـه در حـقـيـقـت پـايـه اصـلى تكامل بشر و پيشرفت تمدنها را تشكيل مى دهد.
بـعـضـى نـيـز (علق ) را اشاره به (نطفه نر) (اسپر) ميدانند كه شباهت زيادى به زالو دارد، اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است ، و به سوى نطفه زن در رحم پيش مـى رود، و بـه آن مـى چـسـبـد، و از تـركـيـب آن دو نـطـفـه كامل انسان به وجود مى آيد.
درسـت است كه در آن زمان اينگونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است .
از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بى مانع است .
از آنـچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معنى حضرت آدم و بر طبق سه تفسير ديگر به معنى مطلق انسانها است .
بار ديگر براى تاءكيد مى افزايد: بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريمتر است ، و از هر بزرگوارى بزرگوارتر (اقراء و ربك الاكرم ).
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه (اقـراء) دوم تـاءكـيـدى اسـت بـر (اقـراء) در آيـات قـبـل ، و بـعـضـى گـفـتـه انـد بـا آن مـتـفـاوت اسـت ، در جـمـله اول مـنـظـور قـرائت پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى خويش است و در جمله دوم قرائت براى مردم ، ولى تاءكيد مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا دليلى بر اين تفاوت در دست نيست .
و بـه هـر حـال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) در جـواب جـبرئيل كه گفت : من قرائت كننده نيستم ، يعنى از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى .
سـپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته مى فرمايد: همان كسى كه به وسيله قلم تعليم فرمود (الذى علم بالقلم ).
و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد (علم الانسان ما لم يعلم ).
در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود من قرائت كننده نيستم يعنى همان خدائى كه به وسيله قلم انسانها را تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت ، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.
جـمـله (الذى عـلم بـالقـلم ) تـاب دو مـعنى دارد، نخست اينكه : خداوند نوشتن و كتاب را به انـسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبداء تاريخ بشر، و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدنها است ، در او ايجاد كرد.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظور اين است كه علوم و دانشها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت .
خـلاصـه ايـنكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است ، و طبق تفسير ديگر منظور علومى است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است .
و در هـر حـال تـعـبـيـرى اسـت پـر مـعـنـى كـه در آن لحـظـات حـسـاس نـخـسـتـيـن نزول وحى در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است .
نكته ها :
1 - آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود
ايـن آيـات چـنـانـكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتى است كه بر قـلب پـاك پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـازل شـده اسـت و بـا تـابـش نـخـسـتـيـن اشـعـه وحـى فصل
تـازهـاى در تـاريـخ بـشـريـت آغـاز شـد، و نـوع بـشـر مشمول يكى از بزرگترين الطاف الهى گشت ، كاملترين آئينهاى الهى كه نقطه پايان و خـتـم اديـان بود، نازل گرديد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق اليـوم اكـمـلت لكـم ديـنكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (مائده - 3) دين الهى تكميل و نعمتش به حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت .
موضوع بسيار جالب اينجا است در عين اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امى و درس نـخـوانـده بـود، و مـحـيـط حـجـاز را يـكـپـارچـه مـحـيـط جهل و نادانى فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه بر مساءله (علم ) و (قلم ) است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است !
در حـقـيـقـت اين آيات نخست از تكامل (جسم ) انسان ، از يك موجود بى ارزش مانند علقه ، خـبـر مـى دهـد، و از سوى ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مى گويد.
آن روز كـه ايـن آيـات نـازل مـى شـد نـه تـنـهـا در مـحـيـط حـجـاز كـه مـحـيـط جـهـل بـود كـسى ارزشى براى قلم قائل نبود در دنياى متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت كمى برخوردار بود.
امـا امـروز مى دانيم كه تمام تمدنها و علوم و دانشها و پيشرفتهائى كه در هر زمينه نصيب بـشـر شـده بـر مـحـور قـلم دور مـى زنـد، و بـه راسـتـى مداد علماء بر دماء شهداء پيشى گـرفـتـه ، چـرا كـه هم زيربناى خون شهيد، و هم پشتوانه آن مركبهاى قلمهاى دانشمندان اسـت ، و اصـولا سـرنـوشـت اجـتـمـاعـات انـسـانـى در درجـه اول به نيش قلمها بسته است .
اصلاحات جوامع انسانى از قلمهاى مؤ من و متعهد شروع مى شود، و فساد و تباهى اجتماعات نيز از قلمهاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد.
بى جهت نيست كه قرآن مجيد سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند ياد
كـرده ، يعنى هم به (ابزار) و هم به (محصول ) آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: ن والقلم و ما يسطرون (قلم - 1).
مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند:
دوران تاريخ .
و دوران قبل از تاريخ .
دوران تـاريـخ زمـانـى اسـت كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود، و انسان توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان بيادگار بگذارد، و به اين ترتيب تاريخ بشر مساوى است با تاريخ پيدايش قلم و خط!.
در زمـيـنـه نـقش قلم در حيات انسانها شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز سوره (قلم ) داشته ايم .
بـنابراين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده ، و بى جهت نيست كه قومى چـنـان عقب مانده بقدرى در علوم و دانشها پيش رفتند كه علم و دانش را - به اعتراف دوست و دشمن - به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد، و آنها را وارد عصر تمدن ساخت .
در اين زمينه كتابهاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان (تاريخ تمدن اسلام ) يا (ميراث اسلام ) نوشته شده اند.
چـقـدر نازيباست ملتى اين چنين ، و آئينى آن چنان ، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.
3 - ذكر خدا در هر حال
آغـاز دعـوت پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) از ذكـر نام خدا شروع شد، (اقراء باسم
ربك ).
و جـالب ايـنـكـه تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر خدا و ياد خدا بود. ذكر خداوند با هر نفسش تواءم بود، برمى خاست ، مى نشست ، مى خوابيد، راه مى رفت ، سوار مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد همه با ياد خدا بود و با نام (الله ).
هـنـگامى كه از خواب بيدار مى شد مى فرمود: الحمد لله الذى احيانا بعد ما اماتنا و اليه النشور.
ابـن عـبـاس مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم ، هنگامى كه از خواب بيدار شد سر به سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد، و ده آيـه آخـر سـوره آل عـمـران را تلاوت فرمود: ان فى خلق السـمـوات و الارض و اخـتـلاف الليـل و النهار... سپس عرضه داشت : اللهم لك الحمد انت نور السموات و الارض و من فيهن ... اللهم لك اسلمت و بك آمنت و عليك توكلت و اليك انبت ...
هـنـگـامـى كه از خانه بيرون مى آمد مى فرمود: بسم الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اعـوذ بـك ان اضـل ، او اضـل ، او ازل ، او اظـلم ، او اظـلم ، او اجهل او يجهل على .
و هنگامى كه وارد مسجد مى شد مى فرمود: اعوذ بالله العظيم و بوجهه الكريم و سلطانه القديم من الشيطان الرجيم .
و هـنـگـامى كه لباس نوى در تن مى كرد مى فرمود: اللهم لك الحمد انت كسوتنيه اسئلك خـيـره و خـيـر ما صنع له و اعوذ بك من شره و شر ما صنع له . و هنگامى كه به خانه باز مى گشت مى فرمود: الحمد لله الذى كفانى و آوانى و الحمد لله الذى اطعمنى و سقانى .
و بـه هـمين ترتيب تمام زندگى او با ياد خدا و نام خدا و تقاضاى الطاف خداوند عجين و آميخته بود.
آيه و ترجمه
كلا إ ن الانسن ليطغى (6)
اءن رءاه استغنى (7)
إ ن إ لى ربك الرجعى (8)
اء رءيت الذى ينهى (9)
عبدا إ ذا صلى (10)
اء رءيت إ ن كان على الهدى (11)
اءو اءمر بالتقوى (12)
اء رءيت إ ن كذب و تولى (13)
اء لم يعلم بأ ن الله يرى (14)
|
ترجمه :
6 - چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند.
7 - به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند!
8 - مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است .
9 - به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند
10 - بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست )؟
11 - به من خبر ده اگر اين بنده بر طريق هدايت باشد،
12 - يا مردم را به تقوا دستور دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است ؟).
13 - بـه مـن خـبر ده اگر (اين طغيانگر) تكذيب حق كند و به آن پشت نمايد (چه سرنوشت دردناكى خواهد داشت ؟).
14 - آيا او نمى داند كه خداوند همه اعمالش را مى بيند؟!
تفسير:
آيا نمى دانى خدا همه اعمالت را مى بيند؟
در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه در آن اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به انـسـان شـده بـود، و لازمـه يـك چـنـيـن نعمت گسترده اى سپاسگزارى انسان و تسليم او در بـرابـر خـداونـد اسـت ، در آيـات مـورد بـحث مى فرمايد: چنين نيست كه نعمتهاى الهى روح شـكـرگـزارى را هـميشه در انسان زنده كند، بلكه او مسلما طغيان مى كند... (كلا ان الانسان ليطغى ).
بـه خـاطـر ايـنـكـه خـود را مـسـتـغنى و بى نياز مى بيند (ان رآه استغنى ). اين طبيعت غالب انسانها است ، طبيعت كسانى است كه در مكتب عقل
و وحـى پـرورش نـيافته اند كه وقتى خود را مستغنى مى پندارند، شروع به سركشى و طغيان مى كنند.
نه خدا را بنده اند، نه احكام او را به رسميت مى شناسند، نه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند، و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.
انـسـان و هـيـچ مـخـلوق ديـگـر هـرگز بى نياز و مستغنى نخواهد شد، بلكه موجودات ممكنه هـمـيـشه نيازمند به لطف و نعمتهاى خدا هستند، و اگر لحظهاى فيض او قطع شود درست در همان لحظه همه نابود مى گردند، منتها انسان گاهى به غلط خود را بى نياز مى پندارد، و تـعـبـيـر لطيف آيه نيز اشاره به همين معنى است كه مى گويد: خود را بى نياز مى بيند نمى گويد: بى نياز مى شود.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از انـسـان در آيـه مـورد بـحـث خـصـوص ابوجهل است كه از آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مخالفت برخاست ، ولى مـسـلمـا انـسـان در ايـنـجـا مـفـهـوم كـلى دارد، و امـثـال ابـو جهل مصداقهائى از آن مى باشند.
به هر حال چنين به نظر مى رسد كه هدف آيه اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند، بلكه بايد خود را بـراى انـكـار و مـخالفت مستكبران طغيانگر، آماده سازد، و بداند راهى پر فراز و نشيب در پيش روى او است .
سـپـس ايـن طـاغـيـان مـسـتكبر را مورد تهديد قرار داده ، مى فرمايد: مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است (ان الى ربك الرجعى ).
و او است كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.
اصـولا همانگونه كه بازگشت همه چيز به سوى او است ، و همه مى ميرند و ميراث آسمان و زمين براى ذات پاك او مى ماند: و لله ميراث السموات و الارض
(آل عمران - 180) در آغاز نيز همه چيز از ناحيه او بوده ، و جاى اين نيست كه انسان خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد، و طغيان كند.
سـپـس به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور، ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن طريق هدايت و تقوى ، پرداخته ، مى افزايد: به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند... (اء راءيت الذى ينهى ).
بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (عبدا اذا صلى ).
آيا چنين كسى مستحق عذاب و كيفر الهى نيست ؟!
در احـاديـث آمـده اسـت : ابـو جـهـل از اطـرافـيـان خـود سـؤ ال كرد: آيا محمد در ميان شما نيز (براى سجده ) صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند: آرى ، گفت : سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم ، اگر او را در چنين حالى ببينم با پـاى خـود گـردن او را له مـى كـنـم ! بـه او گـفـتـنـد: بـبـيـن ، او در آنـجـا مشغول نماز خواندن است !
ابـوجـهـل حـركـت كـرد تـا گـردن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را زير پاى خود بفشارد، ولى هنگامى كه نزديك آمد عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود دور مـى كـرد!، به او گفتند: اين چه وضعى است در تو مى بينيم ؟ گفت : ناگهان ميان خودم و او خـنـدقـى از آتـش ديـدم و مـنـظـره وحـشـتـنـاك و هـمـچـنـيـن بال و پرهائى مشاهده كردم !
در ايـنـجـا پـيـغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: قسم به كسى كه جانم در دست او است اگر به من نزديك شده بود فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و عضو عضو او را مى ربودند!
اينجا بود كه آيات فوق نازل شد.
طـبـق ايـن روايـات آيـات فـوق در آغـاز بـعـثـت نـازل نـشـده ، بـلكـه وقـتـى نـازل شـد كه دعوت اسلام برملا شده بود، و لذا عدهاى معتقدند تنها پنج آيه نخستين اين سـوره در آغـاز بـعـثـت نـازل شـده و بـقـيـه بـا فـاصـله قابل ملاحظه اى بوده است .
ولى به هر حال اين شاءن نزول هرگز مانع گستردگى مفهوم آيه نيست .
در آيـه بـعد براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: به من خبر ده اگر اين بنده نمازگزار بر طريق هدايت باشد... (اء راءيت ان كان على الهدى ).
يا مردم را به تقوى دستور دهد... (او امر بالتقوى ).
آيا نهى كردن او سزاوار است ؟ و آيا مجازات چنين كسى جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!
بـه مـن خـبـر ده اگر اين شخص طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوى باز مى دارد، اگر تكذيب حق كند و از آن روى گرداند چه سرنوشت دردناكى خواهد داشت ؟! (اء راءيت ان كذب و تولى ).
آيـا او نـمـى دانـد كـه خـداونـد هـمـه اعمال او را مى بيند و همه را براى حساب و جزا ثبت و ضبط مى كند؟! (ا لم يعلم بان الله يرى ).
تـعـبـيـر بـه قـضـيـه شـرطيه در آيات فوق اشاره به اين است كه اين طغيانگر مغرور لا اقـل ايـن احـتـمال را بايد بدهد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر طريق هـدايـت اسـت ، و دعـوتـش دعـوت بـه سـوى تـقـوى اسـت ، هـمـيـن احتمال براى اينكه جلو طغيان او را بگيرد كافى است .
بـنـابراين مفهوم اين آيات ترديد در هدايت و دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى تقوى نمى باشد، بلكه اشاره به نكته ظريف بالاست .
بـعـضـى از مـفـسـران ضـمـير در (كان ) و (اءمر) را به همان شخص نهى كننده مانند ابـوجـهل باز گردانده اند، بنابراين مفهوم آيات چنين مى شود: اگر او هدايت را بپذيرد و بـه جـاى مـنـع از نـمـاز دعـوت بـه تـقـوى كـنـد چـقـدر بـه حال او مفيد است ؟
ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
نكته :
عالم هستى محضر خدا است
تـوجـه بـه ايـن واقـعـيت كه هر كارى را انسان انجام مى دهد در پيشگاه خدا است ، و اصولا تـمـام عالم هستى محضر خدا است ، و چيزى از اعمال و حتى نيات آدمى از او پنهان نيست ، مى تـوانـد روى بـرنـامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد، و او را از خلافكاريها باز دارد، مـشـروط بـر ايـنـكـه ايـمـان بـه ايـن مـطـلب واقـعـا در دل او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.
در حـديـثى مى خوانيم : اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك : خدا را آنچنان عـبـادت كـن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را به خوبى مى بيند.
نـقـل مى كنند بيدار دلى بعد از گناهى توبه كرده بود، و پيوسته مى گريست ، گفتند: چـرا ايـنـقـدر گـريـه مـى كـنـى ؟ مـگـر نـمـى دانـى خـداونـد مـتـعـال غـفور است ؟ گفت : آرى ، ممكن است او عفو كند، ولى اين خجلت و شرمسارى كه او مرا ديده چگونه از خود دور سازم ؟!
گيرم كه تو از سر گنه درگذرى |
زان شرم كه ديدى كه چه كردم چكنم ؟! |
آيه و ترجمه
كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية (15)
ناصية كذبة خاطئة (16)
فليدع ناديه (17)
سندع الزبانية (18)
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب (19)
|
ترجمه :
15 - چـنـان نيست كه او خيال مى كند اگر دست از كار خود بر ندارد ناصيه اش (موى پيش سرش ) را گرفته (و به سوى عذاب مى كشانيم ).
16 - همان ناصيه دروغگوى خطا كار!
17 - سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند (تا ياريش كند).
18 - ما هم به زودى ماءموران دوزخ را صدا مى زنيم !
19 - چنان نيست كه او مى پندارد، هرگز او را اطاعت مكن و سجده نما و تقرب جوى .
تفسير:
سجده كن و تقرب جوى !
بـه دنـبـال بـحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نمازگزاران آمده بود، در اين آيات آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته مى فرمايد:
چـنـان نـيـسـت كـه او مـى پـنـدارد (گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامه الهى باز دارد) (كلا).
اگـر دسـت از اين جهل و غرور خود برندارد، موى جلو سر او را گرفته و به سوى عذاب مى كشانيم (لئن لم ينته لنسفعا بالناصية ).
همان پيش سر دروغگوى خطا كار! (ناصية كاذبة خاطئة ).
لنـسـفـعـا از مـاده سـفـع (بـر وزن عـفـو) بـه گـفته بعضى از مفسران معانى مختلفى دارد: گـرفـتـن و به شدت كشيدن ، سيلى به صورت زدن ، چهره را سياه كردن (آن سه قطعه سـنـگـى را كـه بـه هـنـگـام گـذاردن ديـگ بـر روى آتـش پـايـه هـاى ديـگ را تـشكيل مى دهد نيز سفع مى نامند چرا كه سياه و دود آلوده است ) و بالاخره علامت گذاردن و خوار كردن .
و از همه مناسب تر در اينجا همان معنى اول است ، هر چند در آيه مورد بحث معانى ديگر نيز احتمال دارد.
بـه هـر حـال آيـا مـنـظـور ايـن اسـت كـه ايـن ماجرا در قيامت واقع مى شود كه موى پيش سر امـثال ابوجهل را مى گيرند و به سوى آتش دوزخ مى كشانند، يا در دنيا تحقق مى يابد، و يا هر دو؟! بعيد نيست هر دو باشد، و شاهدش روايت زير است .
در روايـتـى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه سـوره الرحـمـن نازل شد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يارانش فرمود: چه كسى از شما اين سوره را بر رؤ ساى قريش مى خواند؟ حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند، چرا كه از آزار سران قريش بيمناك بودند.
عبدالله بن مسعود برخاست و گفت : اى رسول خدا! من اين كار را
مـى كنم ... ابن مسعود كه جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود برخاست و نزد سران قريش آمد، آنها را در گرد كعبه جمع ديد، تلاوت سوره الرحمن را آغاز كرد.
ابـوجـهـل بـرخـاسـت و چـنـان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت !
ابـن مـسـعـود گـريـان به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، هنگامى كه چشم پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او افتاد، ناراحت شد، سر را به زير انداخت و در غم و اندوه عميقى فرو رفت .
نـاگـهـان جـبـرئيـل نـازل شـد در حـالى كـه خـنـدان و مـسـرور بـود، فـرمـود: اى جـبـرئيـل چـرا مـى خـنـدى در حـالى كـه ابـن مـسـعـود گـريـان اسـت ؟ عـرض كرد به زودى دليل آن را خواهى دانست .
اين ماجرا گذشت ، هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند ابن مسعود در ميان كشته هـاى مـشركان گردش مى كرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود را مـى كـشـيد، ابن مسعود روى سينه او قرار گرفت هنگامى كه چشمش به او افتاد، گفت : اى چـوپـان نـاچـيـز! بـر جايگاه بلندى قرار گرفته اى ! ابن مسعود گفت الاسلام يعلو و لا يعلى عليه : اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت .
ابوجهل به او گفت به دوستت محمد بگو: احدى در زندگى در نظر من از او مبغوضتر نبود و حتى در حال مرگم !
هـنـگـامـى كـه ايـن سـخـن به گوش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد فرمود: فرعون زمان من ، از فرعون موسى بدتر بود، چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت : من ايمان آوردم ، ولى اين طغيانش بيشتر شد!
سپس ابوجهل رو به ابن مسعود كرد و گفت : سر مرا با اين شمشير قطع
كـن كه تيزتر است ، هنگامى كه ابن مسعود سرش را جدا كرد نمى توانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد (موى پيش سر او را گرفت و روى زمين كشيد و خدمت پيامبر آورد، و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت ).
(نـاصـية ) موى پيش سر است ، و گرفتن ناصيه در جائى گفته مى شود كه بخواهند كـسى را با ذلت و خوارى به سوى كارى برند، زيرا هنگامى كه موى پيش سر كسى را مى گيرند قدرت هر گونه حركت از او سلب مى شود، و چاره اى جز تسليم ندارد.
البته كلمه (ناصيه ) هم در مورد افراد، و هم اشياء نفيس ، به كار مى رود، همانگونه كه ما در فارسى تعبير به پيشانى جمعيت يا پيشانى ساختمان مى كنيم .
تـعـبـيـر به (ناصية كاذبة خاطئة ) اشاره به شخصى است كه صاحب اين ناصيه است كه هم دروغگو بود و هم خطا كار، همچون ابوجهل .
در روايـتـى از ابـن عـبـاس آمـده اسـت كـه روزى ابـوجـهـل نـزد رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم مشغول نماز بود، صدا زد مگر من تو را از اين كار نهى نكردم ؟ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او بانگ زد و او را از خود راند.
ابـوجـهل گفت : اى محمد! بر من بانگ مى زنى ، و مرا ميرانى ؟ تو نمى دانى قوم و عشيره من در اين سرزمين از همه بيشتر است .
در ايـنـجـا آيـه بـعـد نازل شد اين جاهل مغرور تمام قوم و عشيره خود را صدا زند و از آنها يارى بطلبد (فليدع ناديه ).
ما هم ماءموران دوزخ را صدا مى زنيم (سندع الزبانية ).
تـا مـعـلوم شـود كـه ايـن غـافـل بـيـخـبـر كـارى از او سـاخـتـه نـيـسـت ، و در چنگال ماءموران عذاب همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است !
(نـادى ) از مـاده (نـدا) (صـدا زدن ) بـه مـعـنـى مجلس عمومى است ، و گاه به مركز تـفـريـح نـيز نادى گفته مى شود، چون در آنجا افراد يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: از نـدا بـه مـعـنـى بـخـشش گرفته شده ، چون در آنجا از يكديگر پذيرائى مى كنند.
(دارالنـدوة ) كـه بـه مـجـلس مـشـورتـى مـعـروف قريش گفته مى شد نيز از همين معنى گرفته شده .
ولى در ايـنـجـا مـنـظـور از نادى جماعتى است كه در آن مجلس جمع مى شوند، يا به تعبير ديـگـر قوم و عشيره و دوستانى است كه امثال ابوجهل در كارهاى خود بر نيروى آنها تكيه مى كردند.
(زبانية ) جمع زبنيه (به كسر زا) در اصل به معنى ماءمورين انتظامى ، از ماده (زبن ) (بـر وزن مـتـن ) بـه مـعـنى دفع كردن و صدمه زدن و دور ساختن است ، و در اينجا به معنى فرشتگان عذاب و ماءموران دوزخ است .
در آخـريـن آيـه ايـن سـوره كـه آيـه سـجـده است مى فرمايد: چنان نيست كه او مى پندارد و اصرار بر ترك سجده تو دارد (كلا).
(هـرگـز او را اطـاعت مكن و به درگاه پروردگارت سجده كن و به او تقرب جوى ) (لا تطعه و اسجد و اقترب ).
ابـوجـهـل هـا كـوچكتر از آنند كه بتوانند مانع سجده تو شوند، و يا در راه پيشرفت آئينت سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند، تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و سجده ، در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديك تر شو.
ضـمـنـا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه (سجده ) باعث قرب انسان در درگاه خـدا اسـت ، و لذا در حـديـثـى از رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فـرمـود: اقـرب مـا يـكـون العـبـد مـن الله اذا كان ساجدا نزديكترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد.
البـتـه مى دانيم طبق روايات اهل بيت عصمت (عليهمالسلام ) چهار سجده واجب در قرآن داريم (الم سـجده ) و (فصلت ) و (النجم ) و در اينجا (سوره علق ) و بقيه سجده هاى قرآن مستحب است .
نكته :
طغيان و احساس بى نيازى
غـالب مـفـاسـد دنـيـا از قـشـرهـاى مـرفـه و مـسـتـكـبـر سرچشمه مى گيرد، و هميشه در صف اول مـبـارزه در مـقـابـل انـبـياء آنها بودند، همانها كه گاه قرآن از آنان به (ملا) تعبير كـرده (اعـراف 60) و گـاه به (مترفين ) (سبا 34) و گاه به (مستكبرين ) (مؤ منون 67) كه اولى اشاره به جمعيت اشرافى است كه ظاهرشان چشمها را پر مى كند و درونشان تـهـى و خالى است ، و دومى اشاره به كسانى است كه در ناز و نعمت به سر مى برند و مست و مغرورند و از درد و رنج ديگران بى خبر و سومى به آنها كه بر مركب كبر و غرور سوار و از خدا و خلق دورند.
و سرچشمه همه اينها احساس بى نيازى و غنا است ، و اين از ويژگيهاى
افـراد كـم ظـرفـيـت اسـت كـه وقتى به نعمت و مال و مقامى مى رسند، چنان مست مى شوند و احـسـاس بى نيازى مى كنند كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند. در حالى كه مى دانـيـم از نـسـيـمـى دفـتـر ايـام بـر هـم مـى خـورد و تـمـام امـوال انـسـان در كـمـتـر از يـك سـاعـت مـمـكـن اسـت نـابـود شـود، يـا سيل و زلزله و صاعقه اى همه را بر باد دهد، و سلامت او نيز با گلوگير شدن يك جرعه آب چنان به خطر بيفتد كه مرگ را با چشم خود ببيند.
ايـن چـه غـفـلتـى اسـت كـه دامن گروهى را مى گيرد و خود را بى نياز مى پندارند، و بر مركب سركش غرور سوار شده صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى دهند. پناه بر خدا از اين جهل و نادانى ! و از اين بى خبرى و خيره سرى !
بـراى از مـيـان رفـتـن چنين حالتى كافى است كه انسان كمى به ضعف بى حساب خود، و قـدرت عـظيم پروردگار، بينديشد، و كمى تاريخ گذشتگان را ورق بزند و سرگذشت اقوامى را كه از او قويتر و نيرومندتر بودند ببيند، تا از مركب غرور پياده شود.
خداوندا! ما را از كبر و غرور كه عامل اصلى دورى از تو است حفظ كن .
پروردگارا! لحظه اى در دنيا و آخرت ما را به خودمان وامگذار.
بارالها! به ما چنان قدرتى مرحمت كن كه بينى اين مستكبران مغرور كه سد راه تواند بر خاك بماليم و نقشه هايشان نقش بر آب كنيم .
آمين يا رب العالمين