آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
سبح اسم ربك الا على (1)
الذى خلق فسوى (2)
و الذى قدر فهدى (3)
و الذى اءخرج المرعى (4)
فجعله غثاء اءحوى (5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - نام پروردگار بلند مرتبهات را منزه دار.
2 - همان خداوندى كه آفريد و منظم كرد.
3 - و همان كس كه تقدير كرد و هدايت فرمود.
4 - و آنكس كه چراگاه را به وجود آورد.
5 - سپس آن را خشك و سياه قرار داد.
تفسير:
خداوند بزرگ را تسبيح گوى
ايـن سـوره كـه در حـقيقت عصاره مكتب انبيا و دعوت پيامبران از تسبيح و تقديس پروردگار شـروع مـى شـود در آغاز روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده مى فـرمـايد: (نام پروردگار بلند مرتبه ات را از هر عيب و نقص پاك بشمر) (سبح اسم ربك الاعلى )
جـمـعـى از مـفـسران معتقدند كه منظور از (اسم ) در اينجا (مسمى ) است ، در حالى كه جمعى گفته اند منظور خود نام پروردگار است ، البته نامى كه دلالت بر مسمى مى كند، و مـيـان ايـن دو تـفـسـيـر تـفـاوت چـنـدانـى نـيـسـت و بـه هـر حال منظور اين است كه نام خداوند در رديف نام بتها قرار داده نشود، و ذات پاك او را از هر گـونـه عـيـب و نقص ، و صفات مخلوقها و عوارض جسم و جسمانيت ، و هر گونه محدوديت و نـقـصـان منزه بشمريم ، نه همچون بت پرستان كه نام او را در كنار نام بتهاى خود قرار مى دهند، يا كسانى كه او را جسم و جسمانى مى شمرند.
تـعـبـيـر به (اعلى ) بيانگر اين حقيقت است كه او از هر كس و هر چيز و و هر چه تصور كـنـيم ، و هر خيال و قياس و گمان و وهم ، و هر گونه شرك جلى و خفى برتر و بالاتر است .
تعبير به (ربك ) (پروردگارت ) اشاره به اين است كه پروردگارى كه تو مردم را به سوى او مى خوانى از پروردگار بت پرستان جدا است .
و بعد از اين دو توصيف (رب و اعلى ) در توضيح آن پنج وصف ديگر را بيان مى كند كه هـمـگـى شرح ربوبيت اعلاى پروردگار است ، مى فرمايد: (همان خداوندى كه آفريد و مرتب و منظم كرد) (الذى خلق فسوى ).
(سـوى ) از ماده تسويه به معنى نظام بخشيدن و مرتب نمودن است و مفهوم گسترده اى دارد كـه تـمـام نـظـامات جهان را شامل مى شود، اعم از نظاماتى كه بر منظومه ها و كواكب آسمان حاكم است ، و يا آنچه بر مخلوقات زمينى ، مخصوصا انسان از نظر جسم و جان ، و ايـنكه بعضى از مفسران آن را تنها به نظام خاص دست و پا و چشمهاى انسان ، و يا راست قامت بودن او تفسير كرده اند در حقيقت بيان مصداق محدودى از اين مفهوم وسيع است .
و بـه هـر حـال نـظـام عـالم آفـريـنـش كـه از بـزرگـتـريـن مـنـظـومـه هـاى آسـمـانـى را شامل مى شود تا موضوعات سادهاى همچون خطوط سر انگشتهاى انسان كه در سوره قيامت به آن اشاره شده بلى قادرين على ان نسوى بنانه (قيامت 4) شاهد گويايى بر ربوبيت او، و اثبات وجود پروردگار است ، و در اين تعبير كوتاه يك دنيا مطلب نهفته است .
بـعـد از مـسـاءله آفـريـنـش و نـظـم بـندى خلقت ، به موضوع برنامه ريزى براى حركت كمالى ، و هدايت موجودات در اين مسير، پرداخته ، مى افزايد: (همان كسى كه تقدير كرد و هدايت فرمود) (و الذى قدر فهدى ).
منظور از (تقدير) همان اندازه گيرى و تعيين برنامه هاى حركت به سوى اهدافى است كه موجودات به خاطر آن آفريده شده اند.
و مـنـظـور از (هـدايت ) همان هدايت تكوينى است كه به صورت انگيزه ها و قوانينى كه به بر هر موجودى حاكم ساخته (اعم از انگيزه هاى درونى و برونى مى باشد.
فـى المـثـل از يـكـسـو پـسـتـان مـادر و شـيـر آن را بـراى تـغـذيـه طـفـل آفـريـده و بـه مـادر عـاطـفـه شـديـد مـادرى داده و از سـوى ديـگـر در طفل انگيزه اى آفريده كه او را به سوى پستان مادر مى كشاند، و اين آمادگى و جاذبه دو جانبه در مسير هدف ، در همه موجودات ديده مى شود.
خـلاصـه ايـنـكـه : دقـت در سـاخـتـمـان هـر مـوجـود و مـسـيـرى را كـه در طـول عـمر خود طى مى كند، به وضوح اين حقيقت را نشان مى دهد كه برنامه ريزى دقيقى دارد، و دسـت هـدايـت نـيـرومـندى پشت سر آن است ، و آن براى اجراى اين برنامه ها كمك مى كند، و اين نشانه ديگرى از ربوبيت پروردگار است .
البـتـه در مـورد انسان غير از برنامه هدايت تكوينى ، نوع هدايت ديگرى وجود دارد كه از طـريـق وحـى و ارسـال انـبياء صورت مى گيرد، و هدايت تشريعى نام دارد، و جالب اينكه هدايت تشريعى انسان نيز در تمام زمينه ها مكمل هدايت تكوينى او است .
نـظـيـر ايـن مـعـنـى در آيـه 50 طـه نـيـز آمـده اسـت ، آنـجـا كـه مـوسـى (عليه السلام ) در مقابل اين سؤ ال فرعون كه مى گويد: پروردگار شما كيست )؟ و من ربكما يا موسى ؟ جـواب مـى دهـد: ربـنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : (پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، سپس رهبريش كرد).
مـفـهـوم ايـن سـخـن در زمـان مـوسى بن عمران يا نزول قرآن گرچه اجمالا معلوم بود، ولى امروز با پيشرفت علوم و دانش بشرى در زمينه شناخت انواع موجودات ، مخصوصا جانداران و گياهان ، از هر زمان آشكارتر شده است ، و هزاران هزار كتاب در زمينه اين (تقدير) و (هـدايت تكوينى ) نوشته شده ، و در عين حال اعتراف مى كنند، آنچه هنوز ناگفته مانده به مراتب بيشتر است .
در مـرحـله بـعـد اشاره به گياهان و مخصوصا مواد غذايى چهار پايان كرده ، مى افزايد: (آن كـسـى كـه چـراگـاه را بـه وجـود آورد و از دل زمين بيرون فرستاد) (و الذى اخرج المرعى ).
تـعـبـيـر بـه (اخـرج ) از مـاده (اخـراج ) اشاره به اين است كه گويى همه اينها در دل زمـيـن وجـود داشـتـه ، و خـداوند آنها را بيرون فرستاده ، بديهى است تغذيه حيوانات مقدمه اى است براى تغذيه انسان ، و فايده آن سرانجام به انسانها باز مى گردد.
و بعد مى افزايد: (سپس خداوند آن را خشك و سياه قرار داد) (فجعله غثاءا احوى ).
(غثاء) در اصل به معنى گياهان خشكى است كه روى سيلاب قرار مى گيرد، همچنين به كفهايى كه روى ديگ در حال جوشيدن پيدا مى شود (غثاء) مى گويند، و اين تعبير به عـنـوان كـنـايـه از هـر چـيـزى كـه ضـايـع مـى شـود و بـيـهـوده از دسـت مـى رود استعمال مى شود، و در آيه مورد بحث به معنى گياهان خشكيده و در هم ريخته است .
(احوى ) از ماده (حوه ) (بر وزن قوه ) به معنى رنگ سبز سير و گاه به معنى رنگ سياه آمده است .
و هـر دو بـه يـك مـعـنـى بـاز مـى گـردد، چـرا كـه رنـگ سـبـز سـيـر هـمـواره مـتـمايل به سياهى است ، و اين تعبير به خاطر آن است كه گياهان خشك هنگامى كه روى هم متراكم مى شوند تدريجا ميل به سياهى پيدا مى كنند.
انـتخاب اين تعبير با اينكه در مقام بيان نعمتهاى الهى است ممكن است به يكى از سه علت بوده باشد:
نـخست اينكه اين وضع گياهان بازگو كننده فناى دنيا است ، و هميشه درس عبرتى براى انـسـانـهـا مـحـسـوب مـى شـود، هـمـان گـيـاهـى كـه در فـصل بهار سرسبز و خرم و با طراوت و نشاط آفرين بود با گذشت چند ماه خشك و بى فـروغ و مـرده و سـيـاه رنـگ مـى شـود، و بـا زبـان حال بيانگر ناپايدارى دنيا و گذشت سريع روزگار است .
ديـگـر ايـنـكـه : گـيـاهـان خـشـكـيـده هـنـگـامـى كـه روى هـم مـتـراكم مى شوند و مى پوسند تـبـديل به نوعى كود طبيعى مى شوند كه به زمين قدرت كافى براى پرورش گياهان تازه مى دهد.
سـوم ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد در ايـن آيـه اشـاره اى اسـت بـه مـسـاءله پـيـدايـش زغـال سـنـگ از گـيـاهـان و درخـتـان ، زيـرا مـى دانـيـم زغـال سـنـگ كـه يـكـى از مـهـم تـريـن منابع انرژى در كره زمين است ، و بشر در زندگى روزمـره و صـنايع خود از آن استفاده فراوان كرده و مى كند، باقيمانده گياهان و درختانى است كه ميليونها سال قبل خشكيده و در زمين دفن شده ، و با گذشت زمان متحجر و سياه رنگ گشته است .
بـعـضـى از دانـشـمـنـدان مـعـتـقـدنـد مـراتـعـى كـه امـروز بـه صـورت زغـال سـنـگ در آمـده انـد حـدود دويـسـت و پـنـجـاه مـيـليـون سال قبل روئيده سپس در دل زمين مدفون شده است !
ايـن مـراتـع بـقـدرى زيـادنـد كـه اگـر مـصـرف فـعـلى زغـال سـنـگ دنـيـا را در نـظـر بـگـيـريـم نـيـاز بـيـش از چـهـار هـزار سال مردم دنيا را تاءمين مى كند.
البته تفسير آيه به خصوص معنى اخير بعيد به نظر مى رسد ولى آيه مى تواند معنى جامعى داشته باشد كه هر سه تفسير در آن جمع گردد.
بـه هـر حـال غـثـاء احـوى (گـيـاهـان خـشـكيده تيره رنگ ) منافع زيادى در بر دارد هم غذاى مـناسبى است براى زمستان حيوانات ، و هم وسيله اى است براى سوخت و سوز انسان ، و هم كود مناسبى است براى زمينها.
قابل توجه اينكه در هفت توصيفى كه در آيات فوق آمده (ربوبيت علو - خلقت - تسويه - تقدير - هدايت - روياندن گياهان ).
در حـقيقت مساءله ربوبيت عالى پروردگار با پنج وصف اخير به نحو احسن تشريح شده اسـت كـه مطالعه آنها انسان را به خوبى به مقام ربوبيت والاى خداوند آشنا مى سازد، و نـور ايـمـان را در دل او مـى افـكـنـد، و مـهـم تـريـن نـعـمـتـهـاى الهـى را بـه طـور اجمال بازگو مى كند، و حسن شكرگزارى را در آدمى برمى انگيزد.
نكته :
مساءله تقدير (اندازه گيرى ) و هدايت عمومى موجودات كه در آيات فوق از مظاهر ربوبيت پروردگار شمرده شده ، از مسائلى است كه هر قدر زمان بر آن بگذرد و علم و دانش بشر پيشرفت كند حقايق بيشترى از آن بروز مى كند.
اكـتـشـافات علمى به ما امكان مى دهد كه چهره هاى تازه و شگفت آور و شوق انگيزترى از ايـن تـقدير و هدايت را در تمام ذرات جهان بنگريم ، بعضى از مفسران در اينجا با استناد به نوشته هاى دانشمند معروف (كمريسى موريسن ) در كتاب (راز آفرينش انسان ) نمونه هايى از اين راز بزرگ را در مورد هدايت حيوانات و انواع مختلف جانداران آورده است كـه ذيـلا بـه قـسـمـتـى از آن بـا مـخـتـصـر تـغـيـيـر و تكميل اشاره مى شود.
1 - پرندگان مهاجر كه گاهى در سال هزاران كيلومتر را بر فراز اقيانوسها و جنگلها و بـيـابانها مى پيمايند هرگز آشيانه خود را گم نمى كنند، و بعد از بازگشت درست به وطـن اصـلى بـاز مـى گـردنـد، و هـمـچـنـيـن زنـبـوران عسل هر قدر از كندوى خود دور شوند و باد آنها از اين طرف و آن طرف ببرد باز دقيقا به آشيانه خود بر مى گردند، در حالى كه انسان براى بازگشت به وطن احتياج به نشانه ها و آدرسهاى دقيق و راهنما دارد.
2 - حـشـرات چشمهاى ميكروسكوبى (ذره بين ) دارند كه ساختمان و قدرت ديد آن انسان را بـه حـيـرت وا مـى دارد، در حـالى كه بازهاى شكارى داراى چشمهاى تلسكوبى (دوربين ) هستند.
3 - انـسان براى پيدا كردن راه خويش در شب بايد از منبع نور استفاده كند، ولى بسيارى از پـرندگان در نهايت ظلمت و تاريكى شب اهداف خود را مى بينند، و اين از طريق چشمانى است كه در برابر اشعه ، مادون قرمز حساسيت دارد و همچنين دستگاه رادارمانندى است كه در وجود بعضى از آنها به يادگار گذاشته شده است .
4 - سـگها به خاطر داشتن شامه اضافى مى توانند هر حيوانى را در مسير آنها باشند از طـريـق بـو بـشـناسند، در حالى كه انسان حتى با وسائلى كه در دست دارد قادر به چنين مطلبى نيست .
5 - تـمـام حـيوانات صداهايى را كه شدت ارتعاش آن بيرون از قدرت سامعه ما است درك مى كنند، و شنوايى آنها به مراتب از شنوايى ما دقيقتر است ، هر چند انسان توانسته است ايـن مـطـلب را بـا وسـائل و ابـزار عـلمـى جـبـران كـنـد و صـداى بال مگسى را كه چندين كيلومتر از او دور است آنچنان بشنود كه گويى روى لاله گوش او قـرار گـرفـتـه ! و شـايـد ايـن تـفـاوت قـدرتـى را كـه خـداونـد مـيـان انـسـان و حـيـوان قـائل شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه انـسـان از طـريـق عـلم و عقل قادر بر جبران ضعفهايش مى باشد ولى حيوانات چنين نيستند.
6 - نوعى ماهى كوچك است كه سالها در دريا زندگى مى كند سپس براى تخم ريزى به هـمـان نـهـرى كـه در آن مـتـولد شـده است باز مى گردد و بر ضد امواج پيش مى رود موطن اصلى را كه مناسبت پرورش او است بعد از سالها آن در فاصله دور دستى پيدا مى كند!
7 - و از اين عجيب تر داستان بعضى از حيوانات آبى است كه آنها عكس اين مسير را طى مى كنند.
آيه و ترجمه
سنقرئك فلا تنسى (6)
إ لا ما شاء الله إ نه يعلم الجهر و ما يخفى (7)
و نيسرك لليسرى (8)
فذكر إ ن نفعت الذكرى (9)
سيذكر من يخشى (10)
و يتجنبها الا شقى (11)
الذى يصلى النار الكبرى (12)
ثم لا يموت فيها و لا يحيى (13)
|
ترجمه :
6 - ما به زودى (قرآن را) بر تو قرائت مى كنيم و هرگز فراموش نخواهى كرد.
7 - مگر آنچه را خدا بخواهد، كه او آشكار و پنهان را مى داند.
8 - و ما تو را براى انجام هر كار خير آماده مى كنيم .
9 - پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد.
10 - و به زودى آنها كه از خدا مى ترسند متذكر مى شوند.
11 - اما بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند.
12 - همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود.
13 - سپس در آن آتش نه مى ميرد و نه زنده مى شود.
تفسير:
ما تو را براى هر كار خير آماده مى كنيم
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ربـوبـيـت و (تـوحـيـد) پـروردگـار بـود و بـه دنـبـال آن در آيـات مورد بحث سخن از قرآن و (نبوت ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) اسـت ، در آيـات گـذشـته سخن از (هدايت عمومى ) موجودات بود، و در آيات مورد بحث سخن از (هدايت نوع انسان ) است ، و بالاخره در آيات گذشته تسبيح پروردگار عـلى اعـلى آمـده بـود، و در ايـن آيات از قرآن كه بيانگر اين تسبيح است سخن به ميان مى آورد.
مـى فـرمـايـد: (مـا بـه زودى بـر تـو قـرائت مـى كـنـيـم و هرگز فراموش نخواهى كرد (سنقرئك فلا تنسى ).
بنابراين هنگام نزول وحى عجله مكن ، و هرگز نگران فراموش كردن آيات الهى مباش ، آن كـس كه اين آيات بزرگ را براى هدايت انسانها بر تو فرستاده ، هم او حافظ و نگاهبان آنـهـا است ، آرى او نقش اين آيات را در سينه پاك تو ثابت مى دارد، به طورى كه هرگز گرد و غبارنسيان بر آن نخواهد نشست .
ايـن نـظـيـر مـطـلبـى اسـت كـه در آيـه 114 سـوره طـه آمـده اسـت : فـلا تـعـجـل بـالقـرآن مـن قـبـل ان يـقـضـى اليـك وحـيـه و قل رب زدنى علما: (براى خواندن قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود عجله مكن ، و بـگـو پروردگارا علم مرا افزون كن ) و در آيه 16 سوره قيامت مى خوانيم لا تحرك بـه لسـانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه : (زبان خود را به قرآن حركت مده پيش از آنـكـه وحـى بـر تو تمام شود، بر ما است كه آن را جمع آورى كنيم و بر تو بخوانيم ).
سـپـس بـراى اثـبـات قـدرت خـداونـد و ايـنـكـه هـر خير و بركتى است از ناحيه او است مى افـزايد: (تو چيزى از آيات الهى را فراموش نمى كنى ) مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مى داند) (الا ماشاءالله انه يعلم الجهر و ما يخفى ).
مـفهوم اين تعبير آن نيست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى از آيات الهى را فـرامـوش مـى كـند و الا از گفتار او سلب اطمينان خواهد شد بلكه هدف بيان اين حقيقت است كـه مـوهـبـت حـفـظ آيـات الهى از سوى خدا است ، و لذا هر لحظه بخواهد مى تواند آن را از پـيـامـبـرش بگيرد، و يا به تعبير ديگر هدف بيان تفاوت علم ذاتى خداوند و علم موهبتى پيامبرش (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
اين آيه در حقيقت شبيه چيزى است كه درباره خلود بهشتيان در آيه 108 سوره هود آمده است : و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاءا غـيـر مـجـذوذ: (سـعادتمندان هميشه در بهشت خواهند بود نه مادام كه آسمانها و زمين برپا است ، مگر آنچه را پروردگار تو بخواهد اين عطايى است كه هرگز قطع نمى شود).
مـسـلم اسـت كـه بـهـشـتـيـان هـرگـز از بـهـشـت بـيـرون نـمـى رونـد و ذيل آيه خود گواه اين موضوع است ، بنابراين جمله (الا ماشاء ربك ) اشاره به حاكميت اراده و قدرت خداوند، و ارتباط همه چيز به مشيت و خواست او است ، هم در آغاز پيدايش و هم در بقاء.
از جـمـله امـورى كـه بـر ايـن مـعـنـى گـواهـى مـى دهـد ايـن اسـت كـه حـفـظ بـعـضـى از مـسـائل و فراموشى بعضى ديگر در ميان همه انسانها است ، و اين امتيازى نيست كه خداوند آن را بـه عـنـوان يـك مـوهـبـت براى پيامبرش بيان كند، بنابراين منظور حفظ تمامى آيات قرآن و احكام و معارف اسلام است .
بـعـضى نيز گفته اند منظور از اين استثناء آياتى است كه هم محتوا و هم تلاوت آن هر دو نسخ شده است .
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، اصولا وجود چنين آياتى ثابت نيست .
بعضى نيز احتمال داده اند كه استثناء از مساءله قرائت باشد، بنابراين مفهوم آيه چنين مى شـود: مـا به زودى بر تو قرائت مى كنيم و آيات خود را بيان مى داريم ، مگر آياتى كه پـروردگـارت اراده كـرده كـه در عـلم مـخزون او مكتوم باشد اين تفسير نيز با توجه به سياق آيه بعيد به نظر مى رسد.
جـمـله (انـه يـعـلم الجـهـر و مـا يـخـفـى ) در حـقـيـقـت بـيـان عـلت مطلبى است كه در جمله (سـنـقـرئك ) آمـده اسـت ، اشاره به اينكه خداوندى كه از تمام حقايق آشكار و پنهان با خبر است ، آنچه مورد نياز بشر بوده و هست از طريق وحى به تو القا مى كند، و چيزى را در اين زمينه فروگذار نخواهد كرد.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در گـرفـتـن وحـى عجله نكند، و از نسيان و فراموشكارى بيم نداشته باشد، چرا كه خداوند عالم به حقايق آشكار و پنهان وعده داده است كه او چيزى را فراموش نكند.
بـه هـر حـال ايـن يـكـى از مـعـجزات پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه آيـات و سـوره هـاى طـولانـى را بـا يـكـبـار تـلاوت جبرييل به خاطر مى سپرد، و هميشه به خاطر داشت ، و چيزى را فراموش نمى كرد.
سـپـس پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دلدارى داده ، مى افزايد: (ما تو را به انـجـام هـر كـار خـيـرى تـوفـيـق مى دهيم و كارها را بر تو آسان مى سازيم ) (و نيسرك لليسرى ).
و بـه تـعـبـيـر ديـگر هدف بيان اين حقيقت است كه در راهى كه تو در پيش دارى مشكلات و سختيها فراوان است ، هم در راه گرفتن وحى و حفظ آن ، و هم در تبليغ رسالت و اداى آن ، و هم در انجام كارهاى خير و عمل به آن ، ما در تمام اين امور (دريافت وحى و ابلاغ و نشر و تعليم و عمل كردن به آن ) به تو يارى مى دهيم و مشكلات را بر تو آسان مى سازيم .
اين جمله ممكن است اشاره به محتواى دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تكاليف و بـرنـامـه هاى الهى نيز باشد يعنى محتواى آن آسان ، و شريعت او شريعت سمحه سهله است ، و تكاليف شاق و كمرشكن در اين آيين الهى وجود ندارد.
بـنابراين ، آيه فوق مفهوم بسيار وسيعى دارد هر چند بسيارى از مفسران آن را در يكى از ابعادش محدود كرده اند.
و به راستى اگر يارى و توفيق و نصرت الهى نبود پيروزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آنهمه مشكلات غير ممكن بود.
زنـدگـانـى خـود پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز نمونه كاملى از تعليم اين حقيقت بود.
او در هـيـچ چـيـز، اعـم از لبـاس و خـوراك و مـركـب و وسـائل زنـدگـى ، سـخـت گـيـر نـبـود، هـر غـذاى مـنـاسـبـى را تـنـاول مـى فـرمود، هر گونه لباسى را كه زنندگى نداشت مى پوشيد، گاه در بستر مـى آرمـيـد، و گـاه روى فـرش ، و گاه حتى روى شنهاى بيابان ، و از هر گونه تعلق و تقيدى آزاد بود.
بـعـد از بيان موهبت وحى آسمانى به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، و وعده توفيق و تسهيل امور براى او، به ذكر مهم ترين وظيفه او پرداخته ، مى فرمايد: (پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد) (فذكر ان نفعت الذكرى ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور ايـن اسـت كـه تـذكـر بـه هـر حـال سـودمـنـد اسـت ، و افـرادى كـه بـه هـيـچـوجـه از آن مـنـتـفـع نـشـونـد كـمـنـد، بـعلاوه حداقل موجب اتمام حجت بر منكران مى شوند كه اين خود منفعت بزرگى است .
در حـالى كـه بـعـضـى عـقـيـده دارند آيه محذوفى دارد و مفهومش اين است تذكر ده خواه مفيد بـاشـد يـا نباشد، (فذكر ان نفعت الذكرى او لم تنفع ) و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيـه 81 سـوره نـحـل آمـده اسـت و جـعـل لكـم سـرابيل تقيكم الحر: (خداوند براى شما پـيـراهـنـهـايـى قـرار داد كـه شـمـا را از گـرمـا (و سـرما) حفظ مى كند) در اين آيه فقط (گرما) ذكر شده و (سرما) به قرينه مقابله معلوم مى شود.
ولى بـعـضـى از مـفسران اصرار دارند كه (جمله شرطيه ) در اينجا مفهوم دارد، و منظور ايـن اسـت كه در آن جايى بايد تذكر دهى كه مفيد است ، و در آنجا كه هيچ فايده اى ندارد لازم نيست .
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كـه (ان ) در ايـنـجـا (شـرطيه ) نباشد، بلكه به معنى (قـد) و بـراى تـاءكـيـد و تـحـقـيق است و مفهوم جمله اين است : تذكر ده كه تذكر مفيد و سودمند است .
از ميان اين چهار تفسير، تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
بـرنـامـه عـملى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز گواه بر اين است كه او بـراى تـبـليـغـات و تـذكـرات خـود هـيـچ قـيـد و شـرطـى قائل نبود و همگان را وعظ مى كرد و انذار مى نمود.
در آيات بعد به عكس العمل مردم در برابر تذكر وعظ و انذار پرداخته ، و آنها را به دو گـروه تـقـسـيـم مى كند: مى فرمايد: (به زودى آنها كه از خدا مى ترسند و احساس مسؤ وليت مى كنند متذكر مى شوند) (سيذكر من يخشى ).
آرى تـا روح خـشيت و ترس ، و يا به تعبير ديگر روح (حق طلبى ) و (حق جويى ) كـه مـرتـبـه اى از تـقـوا اسـت در انـسـان وجـود نـداشـتـه باشد از مواعظ الهى و تذكرات پـيامبران نفعى نمى برد، لذا در آغاز سوره بقره قرآن را مايه هدايت براى پرهيزگاران شمرده مى گويد: هدى للمتقين .
و در آيـه بـعـد به گروه دوم پرداخته مى افزايد: (اما بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزينند) (و يتجنبها الاشقى ).
در بعضى از روايات آمده است كه ابن عباس مى گويد: آيه (سيذكر من يخشى ) درباره (عـبـدالله بـن ام مـكـتـوم ) آن مـرد نـابـيـنـاى پـاكـدل حـق طـلب نازل شده ، و بعضى گفته اند: آيه (و يتجنبها الاشقى ) درباره (وليد بن مغيره ) و (عتبة بن ربيعه ) است كه از سران شرك و كفر بودند.
بـعـضـى گـفـته اند كه منظور از (اشقى ) در اينجا معاندين و دشمنان حق است ، چرا كه مـردم سـه گـروهـند: گروهى عارف و آگاه ، و گروهى متوقف و شاك ، و گروهى معاند، و طـبيعى است كه گروه اول و دوم از تذكرات منتفع مى شوند، تنها گروه سودمند كه بهره مثبتى نمى گيرند و تنها تاءثير تذكر در مورد آنها همان
اتمام حجت است .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گروه سوم را هم نيز مشمول تذكرات خود قرار مى داد، ولى آنها دورى مى كردند و چهره بر مى تافتند.
قـابـل تـوجـه ايـن اسـت كـه در ايـن دو آيـه (شـقـاوت ) نـقـطـه مـقـابـل (خـشـيـت ) قـرار داده شـده ، در حـالى كـه قـاعـده بـايـد در مـقـابـل سـعـادت قرار گيرد، و اين به خاطر آن است كه ريشه اصلى سعادت و خوشبختى انسان ، همان احساس مسؤ وليت و خشيت است .
و در آيـه بـعـد سـرنوشت گروه اخير را چنين بيان مى كند (همان شقاوتمندى كه در آتش بزرگ دوزخ وارد مى شود، و در آن جاى مى گيرد) (الذى يصلى النار الكبرى ).
(سـپـس در آن آتش براى هميشه مى ماند، نه مى ميرد، و نه زنده مى شود) (ثم لا يموت فيها و لا يحيى ).
يـعـنـى نه مى ميرد كه آسوده گردد، و نه حالتى را كه در آن است مى توان زندگى نام نـهـاد، بـلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند، و اين بدترين بلا و مصيبت براى آنها است .
در اينكه منظور از (النارالكبرى ) (آتش بزرگ ) چيست ؟ جمعى گفته اند منظور پايين ترين طبقه جهنم و اسفل السافلين است ، چرا چنين نباشد كه آنها شقى ترين و معاندترين مردم بودند، و عذاب آنها نيز بايد سخت ترين و هولناك ترين عذاب باشد.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه تـوصـيـف ايـن آتـش بـه (كـبـرى ) در مـقـابل آتش (صغرى ) است ، يعنى آتشهاى اين دنيا مى باشد، همانگونه كه در حديثى آمده كه امام
صـادق (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ان ناركم هذه جزء من سبعين جزء من نار جهنم ، و قد اطفئت سبعين مرة بالماء ثم التهبت و لو لا ذلك ما استطاع آدمى ان يطيقها:
(ايـن آتش شما جزيى از هفتاد جزء از آتش دوزخ است ، كه هفتاد مرتبه با آب خاموش شده ، بـاز شـعـله ور گـرديـده و اگـر چـنـيـن نـبـود هـيـچ انـسـانـى قـدرت تحمل آن را نداشت و نمى توانست در كنار آن قرار گيرد.
در دعـاى مـعـروف كـمـيـل كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـنـقـول اسـت دربـاره مـقـايـسـه آتـش دنـيـا و آخـرت مـى خـوانيم : على ان ذلك بلاء و مكروه قـليـل مـكثه يسير بقائه قصير مدته : (اين بلا و مكروهى است كه توقف آن كم و بقايش مختصر و مدتش كوتاه است ).
آيه و ترجمه
قد اءفلح من تزكى (14)
و ذكر اسم ربه فصلى (15)
بل تؤ ثرون الحيوة الدنيا (16)
و الاخرة خير و اءبقى (17)
إ ن هذا لفى الصحف الا ولى (18)
صحف ابراهيم و موسى (19)
|
ترجمه :
14 - مسلما رستگار مى شود كسى كه خود را تزكيه كند.
15 - و نام پروردگارش را بياد آورد و نماز بخواند.
16 - بلكه شما حيات دنيا را مقدم مى داريد.
17 - در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است .
18 - اين دستورات در كتب آسمانى پيشين آمده است .
19 - كتب ابراهيم و موسى .
تفسير:
برنامه اى كه در همه كتب آسمانى آمده
در آيات قبل اشاره اى به مجازات سخت كفار معاند، و دشمنان حق شده
بـود، و در آيـات مـورد بـحـث بـه نـجـات اهـل ايـمـان و عوامل اين نجات اشاره مى كند، نخست مى فرمايد (مسلما رستگار مى شود كسى كه خود را تزكيه كند) (قد افلح من تزكى ).
(و نـام پـروردگـارش را بـه ياد آورد و به دنبال آن نماز بخواند) (و ذكر اسم ربه فصلى ).
به اين ترتيب عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مى شمرد: (تزكيه ) و (ذكر نام خداوند) و سپس (بجا آوردن نماز).
در اينكه منظور از (تزكيه ) چيست تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:
نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور پـاكـسـازى روح از شـرك اسـت ، بـه قـريـنـه آيـات قبل ، و نيز به قرينه اينكه مهم ترين پاكسازى همان پاكسازى از شرك است .
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور پـاكـسـازى دل از رذائل اخـلاقـى و انـجـام اعـمـال صالح است ، به قرينه آيات فلاح در قرآن مجيد از جمله آيات آغاز سوره مؤ منون كـه فلاح را در گرو اعمال صالح مى شمرد، و به قرينه آيه 9 سوره شمس كه بعد از ذكـر مـسـاءله تـقوى و فجور مى فرمايد: قد افلح من زكيها: (رستگار شد كسى كه نفس خود را از فجور و اعمال زشت پاك كرد و به زينت تقوى بياراست ).
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور (زكـات فطره ) در روز عيد فطر است كه نخست بايد زكات را پرداخت و بعد نماز عيد را بجا آورد، چنانكه در روايات متعددى از امام صادق (عليه السلام ) اين معنى نقل شده است .
همين معنى در منابع اهل سنت از امير مؤ منان على (عليه السلام ) روايت شده .
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال مطرح است كه سوره اعلى سوره مكى است ، و در مكه نه زكات فطر مقرر شده بود، و نه روزه ماه مبارك ، و نه مراسم نماز عيد فطر.
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه هـيـچ مـانعى ندارد آغاز اين سوره در مكه نازل شده باشد و پايانش در مدينه .
ايـن احـتـمـال نـيـز قـويـا وجـود دارد كـه تـفـسـيـر فـوق از قبيل بيان يك مصداق روشن و تطبيق آيه بر فرد واضح است .
بعضى نيز (تزكيه ) را در اينجا به معنى دادن صدقه مالى دانسته اند.
مـهـم ايـن است كه (تزكيه ) معنى وسيعى دارد كه همه اين مفاهيم را در بر مى گيرد، هم پـاكـسـازى روح از آلودگـى شـرك ، و هـم پـاكـسـازى از اخـلاق رذيـله ، و هـم پـاكـسازى عـمـل از مـحـرمـات ، و هـر گـونـه ريـا، و هـم پـاكـسـازى مـال و جـان بـه وسـيله دادن زكات در راه خدا، زيرا طبق آيه خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها: (از اموال آنها صدقه اى (زكات ) بگير تا آنها را به وسيله آن پاكسازى و تزكيه كنى ) دادن زكات سبب پاكى روح و جان است .
بنابراين ، تمام تفسيرها ممكن است در معنى گسترده آيه جمع باشد.
قـابـل تـوجـه اينكه : در آيات فوق نخست سخن از تزكيه و بعد ذكر پروردگار و سپس نماز است .
به گفته بعضى از مفسران مراحل عملى مكلف سه مرحله است :
نـخست (ازاله عقائد فاسده از قلب ) سپس (حضور معرفة الله و صفات و اسماء او در دل ) و سـوم (اشـتـغـال بـه خـدمـت ) آيات فوق در سه جمله كوتاه اشاره به اين سه مرحله كرده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه (نماز) را فرع بر (ذكر پروردگار) مى شمرد، ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه تـا بـيـاد او نـيـفـتـد و نـور ايـمـان در دل او پرتو افكن
نـشـود بـه نماز نمى ايستد، بعلاوه نمازى ارزشمند است كه تواءم با ذكر او و ناشى از ياد او باشد، و اينكه بعضى ذكر پروردگار را تنها به معنى (الله اكبر) يا (بسم الله الرحـمـن الرحـيـم ) كـه در آغـاز نـمـاز گفته مى شود تفسير كرده اند در حقيقت بيان مصداقهايى از آن است .
سـپـس بـه عامل اصلى انحراف از اين برنامه فلاح و رستگارى اشاره كرده ، مى افزايد: (بلكه شما حيات دنيا را مقدم مى داريد) (بل تؤ ثرون الحيوة الدنيا).
(در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است ) (و الاخرة خير و ابقى ).
و ايـن در حـقـيـقـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه در احـاديـث نـيـز آمـده : حـب الدنـيـا راءس كل خطيئة : (محبت دنيا سرچشمه هر گناهى است .
در حالى كه هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه انسان (سراى باقى ) را به (متاع فانى ) بـفـروشـد و ايـن لذات مـختصر و آميخته با انواع درد و رنج را بر آن همه نعمت جاويدان و خالى از هرگونه ناملائمات مقدم بشمرد.
و سـرانـجـام در پايان سوره مى فرمايد: (اين دستوراتى كه گفته شد منحصر به اين كـتـاب آسـمـانـى نيست ، بلكه در صحف و كتب پيشين نيز آمده است ) (ان هذا لفى الصحف الاولى ).
(صحف و كتب ابراهيم و موسى ) (صحف ابراهيم و موسى ).
در اينكه مشار اليه (هذا) چيست ؟ نظرات گوناگونى وجود دارد: جمعى گفته اند اشاره بـه دسـتـورات اخير در زمينه تزكيه و نماز و مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت است ، چرا كه اينها از اساسى ترين تعليمات همه انبيا بوده ، و در تمام كتب آسمانى آمده است .
بـعـضـى ديـگـر آن را اشـاره به تمام (سوره ) مى دانند، چرا كه از توحيد شروع مى شود، و با نبوت ادامه مى يابد، و به برنامه هاى عملى ختم مى شود.
و بـه هـر حـال ، اين تعبير نشان مى دهد كه محتواى پر اهميت اين سوره ، يا خصوص آيات اخير، از اصول اساسى عالم اديان ، و از تعليمات بنيادى همه انبيا و پيامبران است و اين خود نشانه اى است از عظمت سوره و از اهميت اين تعليمات .
(صـحـف ) جمع (صحيفه ) در اينجا به معنى لوح و يا صفحه اى است كه چيزى بر آن مى نويسند.
آيات فوق نشان مى دهد كه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) نيز داراى كتابهاى آسمانى بوده اند.
در روايتى از ابو ذر مى خوانيم كه مى گويد: به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردم انبيا چند نفر بودند؟
فرمود يكصد و بيست و چهار هزار نفر.
گفتيم : رسولان آنها چند نفر بودند؟
فرمود: سيصد و سيزده نفر، و بقيه فقط (نبى ) بودند.
عرض كردم : آدم نبى بود؟
فـرمود بله ، خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد، سپس پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) افـزود، اى ابـو ذر! چـهار نفر از انبياء عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.
گفتم : اى رسول خدا! خداوند چند كتاب نازل فرمود؟
فـرمـود: صـد و چـهـار كـتـاب ، ده كـتـاب بـر (آدم ) پـنـجـاه كتاب بر (شيث ) و بر (اخـنـوخ ) كـه ادريـس اسـت سـى كـتاب ، و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر (ابـراهـيـم ) ده كـتـاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را (بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد).
تـعبير به (الصحف الاولى ) در مورد كتابهاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير اسـت كـه بـر حـضـرت مـسـيـح و پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نازل شده است .
نكته :
تحليلى بر حديث (حب الدنيا راءس كل خطيئة )
مسلما براى افراد مؤ من اين محاسبه قرآنى كه در آيات فوق آمده در مقايسه دنيا با آخرت كه مى گويد (آخرت بهتر و پايدارتر است ).
كاملا روشن است ، اما با اين حال چگونه انسان مؤ من در بسيارى از اوقات اين علم و آگاهى خود را زير پا مى گذارد و آلوده گناهان و جرائمى مى شود؟!
پـاسـخ ايـن سـؤ ال يـك جمله است ، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان ، و سرچشمه غلبه شهوات نيز حب دنيا است .
حب دنيا اعم از حب مال ، مقام ، شهوت جنسى ، تفوق طلبى ، برترى جويى ، تن پرورى ، انـتـقـام جـويـى ، و مـانـنـد ايـنـها، گاه چنان طوفانى در روح انسان ايجاد مى كند كه تمام مـعـلومـات او را بـر بـاد مى دهد، و حتى گاه حس تشخيص او را از ميان مى برد، و در نتيجه حيات دنيا بر آخرت مقدم مى دارد.
ايـنـكه در روايات اسلامى كرارا حب دنيا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است يك واقعيت عينى و محسوس است كه در زندگى خود و ديگران بارها آن را آزموده ايم .
بـنـابـرايـن بـراى قـطـع ريـشـه هـاى گـنـاه راهـى جـز ايـن نـيـست كه حب و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم .
بايد به دنيا همچون وسيله اى ، گذرگاهى ، پلى ، و يا همچون مزرعه اى بنگريم .
مـمـكـن نـيـسـت عـاشـقـان دنـيـا بـر سـر دو راهـى (وصـول بـه مـتـاع ايـن جـهـان و نيل به رضاى خدا) دومى را مقدم شمرند.
اگـر پـرونـده هـاى جـنـايى را بنگريم واقعيت حديث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مى كنيم .
هـنـگـامـى كـه عـلل جـنـگـها، خونريزيها، كشت و كشتارها (حتى برادران و دوستان ) را مورد توجه قرار مى دهيم جاى پاى حب دنيا در همه آنها مشهود و نمايان است .
اما چگونه مى توان حب دنيا را از دل بيرون كرد با اينكه ما همه فرزند دنياييم ، و علاقه فرزند به مادر يك امر طبيعى است ؟!
اين نياز به آموزش فكرى و فرهنگى و عقيدتى ، و سپس تهذيب نفس دارد. و از جمله امورى كـه مـى تـوانـد بـالاترين كمك را به سالكان راه در اين مسير كند ملاحظه عاقبت كار دنيا پرستان است .
فـراعـنه با آنهمه قدرت و امكانات مالى سرانجام چه كردند؟ قارون از اينهمه گنجهائى كه كليد آنها را چندين انسان نيرومند به زحمت مى كشيدند چه اندازه با خود برد؟!
قـدرتـهاى عظيمى را كه در عصر و زمان خود مى نگريم ، و با نسيمى دفتر زندگانيشان بـر هـم مـى خـورد، و بـا يـك گـردش ليل و نهار از تخت قدرت فرو مى افتند، و كاخها و ثـروتـهـايـشـان را مـى گذارند و مى گريزند، و يا به زير خاك پنهان مى شوند، خود بهترين واعظ و معلم ماست .
ايـن سـخـن دامـنـه دار را با حديثى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) كه بسيار رسا و گويا است پايان مى دهيم :
از حضرتش پرسيدند كه افضل اعمال نزد خدا چيست ؟
فرمود: ما من عمل بعد معرفة الله عز و جل و معرفة رسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) افـضـل مـن بـغـض الدنـيـا: (هـيـچ عـمـلى بـعـد از مـعـرفـت خـداونـد و رسـولش افضل از دشمنى با دنيا نيست )!
سـپـس افـزود: زيـرا بـراى حـب دنيا شعب بسيارى است ، و معاصى نيز شعب بسيارى دارد، اوليـن چـيـزى كـه بـا آن مـعـصـيـت خـدا شـد مـعـصـيـت ابـليس بود در آن زمان كه ابا كرد و (تكبر) ورزيد و از كافرين شد.
سپس (حرص ) بود كه سرچشمه معصيت (و ترك اولاى ) آدم و حوا گشت ، در آن زمان كه خـداونـد مـتـعال به آنها فرمود: از هر جاى بهشت مى خواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت (مـمـنـوع ) نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود ولى آنها به سراغ چيزى رفتند كه به آن نـيـاز نـداشـتـنـد! و هـمـيـن بـراى فـرزنـدان آنـهـا تا روز قيامت باقى ماند، چرا كه غالب چيزهايى را كه انسان مى طلبد به آن نيازى ندارد (نيازها غالبا منشاء گناه نيستند، آنچه مـنشاء گناه است هوسها و امور زائد بر نياز است ) سپس (حسد) بود كه سرچشمه گناه فـرزنـد آدم شـد، نـسـبـت بـه بـرادرش حـسـد ورزيـد و او را بـه قتل رساند.
و از شعب آن حب زنان ، حب دنيا، حب رياست ، حب راحتى ، حب سخن ، حب برترى ، و حب ثروت اسـت ، ايـنـهـا هـفـت خـصـلتند كه همگى در حب دنيا جمعند، و لذا پيامبران و دانشمندان بعد از آگـاهـى بـر ايـن حـقـيـقـت گـفـتـه انـد: حـب الدنـيـا راءس كل خطيئة .
خـداونـدا! حـب دنـيـا را كـه ريـشـه هـمـه گـنـاهـان اسـت از دل ما بيرون ببر.
پـروردگـارا! خـودت در مـسـيـر پـر پـيـچ و خـم تـكـامـل دسـت مـا را بـگـيـر و بـه سـر منزل مقصود هدايت فرما.
بار الها تو از پنهان و آشكار آگاهى گناهان مخفى و آشكار ما را به لطف و كرمت ببخشا.