آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ ذا السماء انشقت (1)
و اءذنت لربها و حقت (2)
و إ ذا الا رض مدت (3)
و اءلقت ما فيها و تخلت (4)
و اءذنت لربها و حقت (5)
ياء ايها الانسان إ نك كادح إ لى ربك كدحا فملاقيه (6)
فاءما من اءوتى كتابه بيمينه (7)
فسوف يحاسب حسابا يسيرا (8)
و ينقلب إ لى اءهله مسرورا (9)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - در آن هنگام كه آسمان (كرات آسمانى ) شكافته شود.
2 - و تسليم فرمان پروردگارش شود، و سزاوار است چنين باشد.
3 - و در آن هنگام كه زمين گسترده شود.
4 - و آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى شود.
5 - و تسليم فرمان پروردگارش گردد، و شايسته است كه چنين باشد.
6 - اى انـسـان ! تـو بـا تـلاش و رنـج بـه سـوى پـروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.
7 - اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده .
8 - به زودى حساب آسانى براى او مى شود.
9 - و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد.
تفسير:
تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق
همانگونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم در آغاز اين سوره نيز اشاره به حوادث عظيم و عجيب پايان جهان اشاره شده مى فرمايد:
(در آن هنگام كه آسمان شكافته شود) (و اجرام و كرات آسمانى متلاشى گردد، و نظام كواكب برهم خورد) (اذا السماء انشقت ).
نـظـيـر آنـچـه در سـوره (انفطار) آمده كه مى فرمايد: اذا السماء انفطرت و اذا الكواكب انتثرت : (در آن زمان كه آسمان (و كرات آسمانى ) شكافته و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند) (انفطار 1 و 2).
و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است .
سـپـس مـى افزايد: (و تسليم فرمان پروردگارش شود و سزاوار است چنين باشد) (و اذنت لربها و حقت ).
مـبـادا تـصـور شـود كـه آسـمـان بـا آن عـظـمـت كـمـتـريـن مـقـاومـتـى در مقابل اين فرمان الهى مى كند، او همچون بنده مطيع و فرمانبردارى است كه در برابر اين دستور كاملا تسليم است .
(اذنـت ) در اصـل از (اذن ) (بـر وزن افـق ) بـه معنى (گوش ) گرفته شده ، و مفهوم آن استماع كردن و شنوا بودن و در اينجا كنايه از اطاعت فرمان و تسليم است .
(حـقـت ) از مـاده (حـق ) بـه مـعـنـى شـايـسته و سزاوار است چگونه مى تواند تسليم نـبـاشد در حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد، و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد متلاشى و نابود خواهد شد.
آرى آسـمـان و زمـيـن نـه تـنها در آغاز آفرينش ، طبق آيه 11 سوره فصلت (قالتا اتينا طائعين ) مطيع فرمان حق بود كه در پايان عمر نيز چنين است .
بـعضى نيز گفته اند: كه منظور از جمله (حقت ) اين است كه وحشت و ترس قيامت آنچنان است كه سزاوار است آسمانها نيز از هم بشكافد.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
و در مـرحـله بـعـد بـه وضع (زمين ) اشاره كرده ، مى فرمايد: (و در آن هنگام كه زمين كشيده و گسترده شود) (و اذا الارض مدت ).
كـوهـهـا - بـه شـهـادت آيـات فراوانى از قرآن - به كلى متلاشى و برچيده مى شوند، و تـمـام بـلنديها و پستيها از ميان مى رود، زمين صاف و گسترده و آماده حضور همه بندگان در صـحـنـه مى شود، همانطور كه در آيه 105 تا 107 سوره طه مى فرمايد: و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا و لا امتا: (از تو دربـاره كـوهـهـا سـؤ ال مـى كـنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد، سپس زمين را صاف و هموار مى سازد، به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى )!
و چنان دادگاه بزرگى كه خلق اولين و آخرين در آن جمعند چنين صحنه اى نيز لازم دارد!
بعضى گفته اند معنى آيه اين است كه خداوند، زمين كنونى را در قيامت بسيار گسترده تر از آنچه امروز است مى كند تا آمادگى بيشترى براى حشر و نشر خلايق داشته باشد.
و در سـومـيـن مـرحـله مـى افـزايـد: (زمـين آنچه را در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود) (و القت ما فيها و تخلت ).
معروف در ميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك و داخـل قـبرها آرميده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند، و لباس حيات و زندگى بـر تـن مـى كنند، شبيه آنچه در سوره (زلزال ) آمده : و اخرجت الارض اثقالها (زمين بارهاى سنگين خود را خارج مى كند)
يـا آنـچـه در سوره نازعات آيه 13 و 14 آمده : فانما هى زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة : (تنها يك صيحه زده مى شود، و به دنبال آن همگى بر صفحه زمين ظاهر مى شوند)!
بعضى از مفسران گفته اند علاوه بر انسانها، معادن و گنجهاى نهفته درون زمين نيز همگى بيرون مى ريزد.
ايـن احـتـمـال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك و وحشتناك به كلى بيرون مى ريزد، و همه پستيها را پر مى كنند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد.
جمع ميان اين معانى نيز بى مانع است .
بـاز بـه دنبال اين سخن مى افزايد: (زمين تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است كه تسليم باشد) (و اذنت لربها و حقت ).
ايـن حـوادث عظيم كه با تسليم كامل همه موجودات تواءم است ، از يكسو بيانگر فناى اين دنـيـا اسـت ، فـنـاى زمـيـن و آسـمـان و انـسـانـهـا و گـنـجـهـا و گنجينه ها، و از سوى ديگر دليل بر ايجاد نقطه عطفى است در جهان آفرينش ، و مرحله نوين و تازه هستى .
و از سـوى سـومـى نـشـانه قدرت خداوند بزرگ است ، بر همه چيز مخصوصا بر مساءله معاد و رستاخيز.
آرى هـنـگـامـى كـه ايـن حـوادث واقـع شـود، انـسـان ، نـتـيـجـه اعمال نيك و بد خود را مى بيند (و اين جمله اى است كه در تقدير است ).
سـپـس انـسـانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشـن مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد: (اى انـسـان تـو بـا تـلاش و رنـج و زحـمـت بـه سـوى پـروردگـارت پـيش مى روى ، و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد) (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ).
(كدح ) (بر وزن مدح ) به معنى تلاش و كوششى است كه با رنج و تعب همراه باشد، و در جـسـم و جـان اثـر بگذارد، و لذا به گاو سخت كوشى كه آثار كار كردن در جسم او ظاهر شده (ثور فيه كدوح ) مى گويند.
در تفسير (كشاف ) و (فخر رازى ) و (روح المعانى ) آمده است كه : اين كلمه در اصـل بـه مـعـنـى خـراشـى اسـت كـه بـر پـوسـت تـن وارد مـى شود، و به همين مناسبت به تلاشهايى كه در روح انسان اثر مى گذارد، اطلاق شده است .
ايـن آيـه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسانها است ، كه همواره زندگى آميخته بـا زحـمـت و رنج و تعب است ، حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد، تا چه رسد به اينكه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنيا است ، حـتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بر كنار نيستند.
تـعـبـيـر بـه (مـلاقـات پـروردگار) در اينجا، خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه او است باشد، يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او، يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن ، نشان مى دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت ، و زمانى بـه پايان مى رسد كه پرونده اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.
آرى راحتى بى رنج و تعب ، تنها در آنجا است .
خـطـاب بـه (انـسـان ) كـه هـمـه نـوع انسان را شامل مى شود (با توجه به تكيه بر انـسـانـيـت انسان ) بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم را براى اين حركت مستمر الهى در وجود اين اشرف مخلوقات آفريد.
و تكيه بر عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامه ربوبيت و تكامل و تربيت انسان است .
آرى مـا هـمـه مـسـافـرانـى هستيم كه از سرحد عدم بار سفر بسته ، و به اقليم وجود گام نهاده ايم ، ما همه رهرو منزل عشق او هستيم ، و به طلبكارى مهر گياه رخ دوست آمده ايم .
نـظـيـر ايـن تـعـبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، مانند: و ان الى ربك المنتهى : (و ايـنـكـه هـمـه امـور به پروردگارت باز مى گردد و تمام خطوط به او منتهى مى شود) (نجم 42) و نيز مى فرمايد و الى الله المصير (بازگشت همه به سوى خداوند است ) (فاطر 18).
و آيـات ديـگـر كـه هـمـه حـاكـى از ايـن سـيـر دائمـى تكامل موجودات به سوى پروردگار متعال است .
ولى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همانگونه كه مى فرمايد: (اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده ) (فاما من اوتى كتابه بيمينه ).
(به زودى حساب آسانى براى او مى شود) (فسوف يحاسب حسابا يسيرا).
(و مسرور و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد) (و ينقلب الى اهله مسرورا).
ايـنها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش ، در همان مدارى كه خداوند براى اين انسان و سـرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند، و تلاش و كوشش آنها همواره براى خـدا، و سـعـى و حركتشان به سوى خدا است ، در آنجا نامه اعمالشان را به دست راستشان مـى دهند كه اين نشانه پاكى عمل و صحت ايمان و نجات در قيامت است ، و مايه سرافرازى و سـربـلنـدى در بـرابـر اهـل مـحـشـر هـنـگـامـى كـه در پـاى مـيـزان عـدل قـرار مـى گـيـرنـد، ميزانى كه كمترين وزنها را مى سنجد، خداوند حساب را بر آنها آسـان مـى گـيـرد، از لغـزشـهـايـشـان مـى گـذرد، و بـه خـاطـر ايـمـان و اعمال صالح ، سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (حـسـاب يـسـيـر) چـيـسـت بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور حـسـاب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد، از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد.
در حـديـثـى از پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ثلاث من كن فيه حاسبه الله حسابا يسيرا، و ادخله الجنة برحمته .
قـالوا: و مـا هـى يـا رسـول الله ؟! قـال : تـعـطـى مـن حـرمـك ، و تـصـل من قطعك و تعفو عمن ظلمك : (سه چيز در هر كس باشد خداوند حساب او را آسان مى كند، و او را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد.
عـرض كـردنـد: آنـهـا چـه چـيـز اسـت اى رسول خدا؟! فرمود: عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده ، و پيوند برقرار سازى با كسى كه از تو بريده ، و عفو كنى كسى را كه به تو ستم كرده است ).
ايـن مـطـلب نـيـز از روايـات اسـتـفاده مى شود كه دقت و سخت گيرى در حساب در قيامت به مـيـزان عقل و دانش انسانها بستگى دارد، چنانكه امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: انما يـداق الله العـبـاد فـى الحـسـاب يـوم القـيـامـة عـلى مـا آتـاهـم مـن العـقـول فـى الدنـيا: (خداوند در قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است دقت و سخت گيرى مى كند)!.
و براى (اهل ) در آيات فوق تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند، بعضى گفته اند: منظور هـمـسر و فرزندان با ايمان او است كه مؤ منان در بهشت به آنها مى رسند، و اين خود نعمت بزرگى است كه انسان افراد مورد علاقه اش را در بهشت ببيند، و در كنار آنها باشد.
بـعـضـى ديگر (اهل ) را به معنى حوريان بهشتى گرفته اند كه براى مؤ منان تعيين شـده انـد، و بعضى آن را به افراد با ايمانى كه در دنيا مورد علاقه او بودند و در خط او قرار داشتند تفسير كرده اند.
جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
نكته ها:
1 - يك حديث اعجازآميز
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير (اذا السماء انشقت ) آمده است كه فرمود انها تنشق من المجرة : (آسمانها از كهكشان جدا مى شود)!
ايـن حـديـث پـرمـعنى و قابل دقت است ، و از معجزات علمى محسوب مى شود، از حقيقتى پرده بـرمـى دارد كـه در آن زمان هيچيك از دانشمندان به آن نرسيده بودند و آن اينكه دانشمندان فـلكـى امـروز با مشاهدات نجومى خود به وسيله تلسكوبهاى عظيم و نيرومند ثابت كرده انـد كـه عـالم مـجـمـوعـه اى اسـت از كـهـكشانها و هر كهكشان مجموعه اى است از منظومه ها و ستارگان ، و به همين دليل آنها را شهرهاى ستارگان مى نامند، كهكشان راه شيرى معروف كه با چشم قابل مشاهده است مجموعه عظيم و دايره مانندى از همين منظومه ها و ستارگان است ، يك طرف از آن بقدرى از ما دور است كه ستارگانش را به صورت ابرى سفيد مى بينيم ، ولى در واقع مجموعه نقاط نورانى نزديك به هم است .
امـا آن طـرفـش كـه بـه مـا نـزديـك اسـت سـتـارگـانـش قـابـل رؤ يـت مـى بـاشد، و همين ستارگانى است كه ما در آسمان شب مى بينيم ، و به اين ترتيب منظومه شمسى ما جزء اين (مجره ) (كهكشان ) است .
مـطـابـق روايـت فوق ، على (عليه السلام ) مى گويد: در آستانه قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود، و نظام همگى به هم مى خورد.
چـه كـسـى آن زمـان مـى دانست كه ستارگانى كه ما مى بينيم در واقع جزء اين كهكشان راه شـيـرى (مـجره ) است جز كسى كه قلبش به عالم غيب مربوط باشد و از سرچشمه علم خدا سيراب گردد.
2 - دنيادار رنجها و دردهاست
تعبير به (كادح ) در آيات فوق كه اشاره به تلاش و كوشش آميخته با رنج و زحمت است ، با توجه به اينكه مخاطب در آن همه انسانها مى باشند، بيانگر اين واقعيت است كه طبيعت زندگى اين جهان در هيچ مرحله خالى از مشكلات ، ناراحتيها، و رنج و مشقت نيست ، خواه ايـن مـشـكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد، و يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو، و هيچكس را خالى از آن نمى بينيم .
در حـديـث بـسـيـار پرمعنايى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم : الراحة لم تـخـلق فـى الدنـيـا و لا لاهـل الدنـيـا، انـمـا خـلقـت الراحـة فـى الجـنـة و لاهـل الجـنـة ، و التـعـب و النـصـب خـلقـا فـى الدنـيـا، و لاهل الدنيا، و ما اعطى احد منها جفنة الا اعطى من الحرص مثليها، و من اصاب من الدنيا اكثر،
كـان فـيـهـا اشـد فـقـرا لانـه يـفـتـقـر الى النـاس فـى حـفـظ امـواله ، و تـفـتـقـر الى كل آلة من آلات الدنيا، فليس فى غنى الدنيا الراحة !
:(راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد، راحتى و آسايش تنها در بهشت است ، و بـراى اهـل بـهـشـت ! رنـج و تـعـب در دنـيـا آفـريـده شـده ، و بـراى اهل دنيا، و (به همين دليل ) هر كسى پيمانه اى از آن به دست مى آورد دو برابر آن حرص نـصـيـب او مـى شود، و كسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند! زيرا محتاج ديگران در حـفـظ امـوال خـويـشـنـد، و به وسائل و ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند، بنابراين در ثروت دنيا راحتى نيز وجود ندارد).
سپس امام (عليه السلام ) در ذيل اين حديث فرمود:
كلا ما تعب اولياء الله فى الدنيا للدنيا، بل تعبوا فى الدنيا للاخرة : (هرگز دوستان خـدا در دنـيـا بـه خـاطـر دنـيـا رنج و تعب نمى كشند، بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى آخرت است )!.
آيه و ترجمه
و اءما من اءوتى كتابه وراء ظهره (10)
فسوف يدعوا ثبورا (11)
و يصلى سعيرا (12)
إ نه كان فى اءهله مسرورا (13)
إ نه ظن اءن لن يحور (14)
بلى إ ن ربه كان به بصيرا (15)
|
ترجمه :
10 - و اما كسى كه نامه اعمالش پشت سرش داده شده .
11 - به زودى فريادش بلند مى شود كه اى واى بر من كه هلاك شدم !
12 - و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد.
13 - او در ميان خانواده اش پيوسته (از كفر و گناه خود) مسرور بود!
14 - او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند.
15 - آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت كرد).
تفسير:
آنها كه از شرم نامه اعمال را پشت سر مى گيرند!
بـه دنـبـال بـحـثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين (مؤ منانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود) گذشت در اين آيات از كفار
و مجرمان و چگونگى نامه اعمال آنها سخن مى گويد، نخست مى فرمايد:
(اما كسى كه نامه عملش را به پشت سرش داده اند) (و اما من اوتى كتابه وراء ظهره ).
(به زودى فرياد مى زند اى واى بر من كه هلاك شدم )! (فسوف يدعوا ثبورا).
(و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد) (و يصلى سعيرا).
در اينكه چگونه نامه اعمالشان را به پشت سرشان مى دهند، و چگونه اين آيه با آياتى كـه مـى گويد نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، جمع مى شود؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:
بـعـضـى گـفته اند: دست راست آنها را به گردنشان زنجير مى كنند، و نامه اعمالشان را به دست چپ و از پشت سر مى دهند كه نشانه ذلت و سرافكندگى و شرمسارى است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: هر دو دست آنها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند و نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: بـا تـوجـه بـه آيـه 47 سـوره نـسـاء كـه مـى گـويـد مـن قـبـل ان نـطـمس وجوها فنردها على ادبارها: (پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به پـشـت سـر باز گردانيم ) اين گروه مجرمان صورتهايشان به عقب برگشته ، و بايد نامه اعمالشان را شخصا بخوانند، لذا آن را به دست چپ آنها در پشت سر مى دهند.
ولى مـنـاسـبـتـر ايـن است كه گفته شود اصحاب اليمين با سرافرازى و افتخار و مباهات نامه اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند: هاؤ م اقراءو
كـتـابـيـه : (اى اهـل محشر! بياييد و نامه اعمال ما را بگيريد و بخوانيد) (حاقه 19) اما وقـتـى مـجـرمان تبهكار نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند آنها از شرمسارى و ذلت دسـت را پـشـت سر مى گيرند، تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود، ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست .
جـمـله (يـدعـوا ثـبـورا) اشـاره بـه تـعـبـيـرى است كه عرب به هنگام بروز يك حادثه خـطرناك دارد، و فرياد مى زند: (وا ثبورا)! يعنى اى واى كه هلاك شدم (توجه داشته باشد كه (ثبور) به معنى هلاكت است ).
ولى ايـن آه و نـاله و داد و فـريـاد بـه جـايـى نـمـى رسـد، و بـه دنبال آن (و يصلى سعيرا) است يعنى وارد آتش سوزان جهنم مى شود.
سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته مى فرمايد: (اين به علت آن است كه او در مـيان اهل و خانواده خود پيوسته (از كفر و گناه خويش ) مسرور بود) (انه كان فى اهله مسرورا).
سـرورى آمـيخته با غرور، و غرورى آميخته با غفلت و بيخبرى از خدا، سرورى كه نشانه دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنايى به جهان پس از مرگ بود.
بديهى است سرور و خوشحالى ذاتا مذموم و نكوهيده نيست ، بلكه مؤ من بايد به لطف خدا مسرور و در معاشرت گشاده رو و بشاش باشد، سرورى مذموم است كه انسان را از ياد خدا غافل كند و در شهوات غوطه ور سازد.
و لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه او گـمـان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند) و معادى در كار نيست ! (انه ظن ان لن يحور).
در حـقـيـقت منشاء اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود، و هـمـيـن اعتقاد باعث غرور و سرور او شد، او را از خدا دور ساخت و در شهوات غوطه ور نمود، تـا آنـجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت ، و وقتى به سراغ خانواده خود مى آمد از ايـن اسـتـهـزا و سـخـريـه شـاد و خـوشحال بود، همين معنى در آيه 31 سوره مطففين و اذا انـقـلبـوا الى اهـلهـم انـقـلبـوا فكهين نيز آمده ، همچنين در داستان (قارون ) آن ثروتمند مـغـرور و از خـدا بـيـخـبـر آمـده اسـت كـه آگـاهـان بـنـى اسرائيل به او مى گفتند: لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين : (اينقدر شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد) (قصص - 76).
(لن يـحـور) (هـرگـز بـازگـشـت نـمـى كـنـد) از مـاده (حـور) (بـر وزن غـور) در اصـل بـه مـعـنـى تـردد و رفـت و آمـد اسـت ، خـواه ايـن رفـت و آمـد در عـمـل بـوده بـاشـد، يا تفكر و انديشه ، و لذا به گردش آب در حوض و استخر اين كلمه اطـلاق مـى شـود، و (مـحور) به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند، (مـحـاوره ) بـه مـعنى رفت و آمد و رد و بدل كردن بحث است ، و (حوار) نيز به همين معنى است ، و گاه به معنى داد و فريادى است كه به هنگام مباحثه بلند مى شود.
و (تـحـيـر) نـيـز نتيجه رفت و آمد فكر در يك مساءله است كه لازمه آن سرگردانى در عمل است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ريـشـه ايـن كـلمـه (حـبـشـى ) اسـت ، و از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه مـى گـويـد مـن معنى اين جمله را در قرآن نمى دانستم ، تا اينكه از يك عرب بيابانى شنيدم كه به دخترك خود گفت : (حورى )! يعنى بازگرد.
تعبير به (حوارى ) در مورد نزديكان حضرت مسيح (عليه السلام ) يا نزديكان هر كس شايد نيز به همين مناسبت باشد كه آنها نزد او رفت و آمد دارند.
بـعـضـى نيز آن را از ماده (حور) به معنى شستن و سفيد كردن دانسته اند، چرا كه آنها قـلوب مردم را از زنگار شرك و گناه پاك مى كردند و (حوريان ) بهشتى را از اين رو به اين نام ناميده اند كه سفيد پوستند و يا سفيدى چشمانشان بسيار شفاف است !.
بعضى نيز گفته اند اطلاق اين كلمه به حوريان بهشتى بخاطر اين است كه آنها بقدرى زيبا هستند كه چشم از ديدنشان حيران مى شود.
ولى بـه هـر حـال ايـن واژه در آيـه مـورد بحث به معنى بازگشت و معاد است ضمنا اين آيه نـشـان مـى دهـد كـه عـدم ايـمـان به رستاخيز سرچشمه غفلت و غرور و آلودگى به انواع گناهان مى شود.
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث براى نفى عقائد باطل آنها مى فرمايد: (آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود) (بلى ان ربه كان به بصيرا).
همه اعمال او را ثبت و ضبط نمود، و براى روز حساب در نامه اعمالش منعكس ساخت .
تـعـبـير اين آيه همانند آيه قبل (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) مى تـوانـد بـه مـنـزله دليـلى بر مساءله معاد محسوب شود، به خصوص اينكه در هر دو آيه روى عـنـوان (رب ) تـكيه شده است ، چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هـرگـز نـمـى تـوانـد بـا مـرگ متوقف گردد، و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.
و نـيـز بـصـيـر بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى ، و ثبت و ضبط آنها حتما بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد و گرنه بيهوده است .
آيه و ترجمه
فلا اءقسم بالشفق (16)
و اليل و ما وسق (17)
و القمر إ ذا اتسق (18)
لتركبن طبقا عن طبق (19)
فما لهم لا يؤ منون (20)
و إ ذا قرئ عليهم القرءان لا يسجدون (21)
بل الذين كفروا يكذبون (22)
و الله اءعلم بما يوعون (23)
فبشرهم بعذاب اءليم (24)
إ لا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم اءجر غير ممنون (25)
|
ترجمه :
16 - سوگند به شفق !
17 - و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند.
18 - و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود.
19 - كـه هـمـه شـمـا دائمـا از حـالى بـه حـال ديـگـر منتقل مى شويد.
20 - پس چرا آنها ايمان نمى آورند؟
21 - و هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده شود سجده نمى كنند؟
22 - بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند.
23 - و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند.
24 - پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده .
25 - مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى .
تفسير:
دائما دگرگون مى شويد!
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد.
در ايـن آيـات بـراى تـاءكيد اين مطلب و توضيح بيشتر مى فرمايد: (سوگند به شفق ) (فلا اقسم بالشفق ).
(و سـوگـنـد بـه شـب و آنـچـه را از امـور پـراكـنـده جـمـع مـى كـنـد) (و الليل و ما وسق ).
(و سوگند به ماه آنگاه كه كامل مى شود و به صورت بدر در مى آيد)
(و القمر اذا اتسق ).
(كه همه شما دائما از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد) (لتركبن طبقا عن طبق ).
(لا) در جـمـله (فـلا اقـسـم ) هـمـانـگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم (زائده ) و بـراى تـاءكـيـد اسـت ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه براى نفى باشد، يعنى سوگند يـاد نـمـى كـنـم ، بـه خـاطر اينكه مطلب عيان است و حاجتى به سوگند ندارد، و يا اينكه مـطـلب بـقـدرى مـهـم اسـت كـه درخور اين سوگندها نيست ، و يا اينكه اين امورى كه به آن سوگند ياد شده است آنقدر اهميت دارد كه سزاوار است به آن قسم ياد نشود.
ولى معنى اول (زائده و تاءكيد بودن ) از همه مناسبتر است .
(شـفـق ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) آميخته شدن روشنايى روز به تاريكى شب است ، و لذا واژه (اشفاق ) به معنى توجه و عنايت آميخته با ترس به كار مى رود، فـى المـثـل هـر گـاه انـسـان نـسـبـت بـه كـسـى عـلاقـه داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال از حـوادثى درباره او بيمناك گردد به اين حالت (اشفاق ) گويد و آن شخص را (مشفق ).
ولى فـخـر رازى مـعـتـقـد اسـت كـه واژه (شـفـق ) در اصل به معنى (رقت ) و (نازكى ) است ، و لذا به لباس بسيار نازك (شفق ) مى گـويـنـد و حـالت (شـفـقـت ) بـه هـمان حالت رقت قلب اطلاق مى شود (ولى گفته راغب صحيحتر به نظر مى رسد).
به هر حال منظور از (شفق ) در اينجا همان روشنى آميخته با تاريكى در آغاز شب است ، و از آنـجـا كـه در آغـاز شب نخست سرخى كمرنگى در افق مغرب پيدا مى شود، و بعد جاى خود را به سفيدى مى دهد، اختلاف شده است
كـه آيـا شـفـق بـه آن سـرخـى اطـلاق مـى شـود، يا سفيدى ، مشهور و معروف در ميان علما و دانشمندان و مفسران همان معنى اول است كه در اشعار نيز روى آن تكيه شده است ، و شفق را به (دماء الشهداء) (خون شهيدان ) تشبيه كرده اند.
ولى بـعـضـى مـعـنـى دوم را انـتـخـاب كـرده انـد كـه بـسيار ضعيف به نظر مى رسد، به خـصـوص ايـنـكـه اگـر ريشه لغوى اين واژه را (رقت ) بدانيم تناسب با همان سرخى كمرنگ كه نور رقيق آفتاب است دارد.
بـه هـر حـال از آنـجـا كـه ظـهـور (شـفـق ) خـبـر از يـك حـالت تـحـول و دگـرگـونـى عـميق در جهان مى دهد، و اعلام پايان روز و آغاز شب است ، بعلاوه جلوه و زيبايى خاصى دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است ، خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباى آسمانى كند.
و امـا سـوگـنـد بـه شـب بـه خـاطـر آثـار و اسـرار زيـادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم .
تعبير به (ما وسق ) با توجه به اينكه (وسق ) به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشـاره بـه بـازگـشـت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خـود به هنگام شب است ، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومى جانداران مى باشد، و يكى از اسـرار و آثـار پـر اهـمـيـت شـب مـحسوب مى شود، چنانكه در آيه 61 سوره (غافر) مى خـوانـيـم : الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه : (خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن آرامش و سكون
پيدا كنيد).
و از ايـنـجـا روشن مى شود كه تعبير به (اذا اتسق ) كه از همان ماده است نيز به معنى جمع و جور شدن و در اينجا به معنى كمال نور ماه در شب چهاردهم است و مى دانيم كه ماه در ايـن حـالت جـلوه فـوق العاده اى دارد كه تمام چشمها را به سوى خود جلب مى كند، نور و فروغ آن صفحه زمين را روشن مى كند، روشنايى كمرنگى كه مزاحم آرامش شب نيست ، و در عـين حال راه را براى رهروان شب مى گشايد، لذا آيتى از آيات بزرگ خداوند است ، و به همين دليل به آن سوگند ياد فرموده .
قـابل توجه اينكه هر چهار موضوعى كه در اين آيات به آن سوگند ياد شده است (شفق - شـب - مـوجـوداتـى كـه شـب آنـهـا را گـردآورى مـى كـنـد - مـاه در حـالت بـدر كـامـل ) هـمـه مـوضـوعـاتـى اسـت مـربـوط بـه هـم ، و مكمل يكديگر، و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشه انسان را تحريك مى كـند، تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد، و از اين دگرگونيهاى سريع به مساءله معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.
و جالب اينكه اين قسمتها اشاره به حالات و دگرگونيهايى است كه پشت سر هم در عالم آفـريـنـش رخ مـى دهـد، خـورشـيد سر در نقاب فرو مى برد، شفق كه بقاياى نور آن است ظـاهر مى شود، موجودات زنده به سرعت به لانه هاى خود باز مى گردند، ماه در صورت بـدر كـامـل طـلوع مى كند) توجه داشته باشيد كه ماه شب چهارده در همان آغاز شب طلوع مى كـنـد و ايـن سـوگـنـدهـا را مـقدمه اى قرار مى دهد براى جمله (لتركبن طبقا عن طبق ) كه بـيـانـگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.
و براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند از جمله :
1 - مـنـظـور حـالات گـونـاگـونـى است كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود به سوى خـداونـد و كـمـال مـطـلق پـيدا مى كند، نخست عالم دنيا، بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حـالات مـخـتـلف آن (توجه داشته باشيد كه (طبق ) از ماده (مطابقه ) به معنى قرار دادن چـيـزى فـوق چـيز ديگر است ، و به معنى منازلى كه انسان در سير صعودى خود طى مى كند نيز آمده است ).
2 - مـنـظـور حـالاتـى است كه انسان از هنگامى كه نطفه است تا موقع مرگ مى پيمايد كه بعضى آن را به سى و هفت حالت شماره كرده اند!
3 - مـنـظـور حـالات مـخـتـلفـى اسـت كـه انـسان در زندگى دنيا از سلامت و بيمارى اندوه و سرور، غم و شادى ، سختى و آسايش ، صلح و جنگ مى پيمايد.
4 - مـنـظور حالات و شدائد مختلفى است كه انسان در روز قيامت با آن رو به رو مى شود، تا از حساب فارغ گردد، و هر كس به سوى نتيجه كار خويش از بهشت و دوزخ برود.
5 - منظور حالاتى است كه در اقوام پيشين واقع شده ، يعنى همان حوادث تلخ و شيرين ، و انواع تكذيبها و انكارهاى مخالفان در اين امت نيز واقع مى شود اين معنى در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
البته جمع ميان اين تفسيرها مانعى ندارد و ممكن است آيه ناظر به همه اين دگرگونيها و تحولات و مراحلى باشد كه انسان در مسير زندگى خود آن را مى پيمايد.
بـعـضى مخاطب در اين آيه را شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته ، و آيه را اشاره به آسمانهايى مى دانند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شب معراج از آنها گذشت ، اما با توجه به اينكه (ب ) در (لتركبن ) ضمه دارد و معنى جمعى را مـى رسـانـد ايـن تـفـسـيـر مـنـاسـب نـيـسـت ، بـخـصوص اينكه در آيات سابق نيز مخاطب كل انسانها بودند.
بـه هـر حـال حـدوث ايـن حـالات ، و عـدم اسـتـقـرار آدمـى بـر يـك حـالت ، از يـكـسـو دليل مخلوق بودن او، و نياز به خالق داشتن است ، چرا كه هر متغيرى حادث ، و هر حادثى خـالقـى مـى خـواهـد، و از سـوى ديـگر دليلى است بر عدم پايدارى اين جهان ، و از سوى سـوم نـشـانـه اى اسـت بـر حـركـت مـسـتمر انسان به سوى ذات پروردگار و مساءله معاد، همانگونه كه در آيات قبل آمده بود يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .
سـپـس بـه عـنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته مى فرمايد: (چرا آنها ايمان نمى آورند)؟! (فما لهم لا يؤ منون ).
بـا ايـنـكـه دلائل حـق روشـن و آشـكـار اسـت هـم دلائل تـوحـيـد و خـداشـنـاسـى و هـم دلائل مـعاد، هم آيات آفاقى كه در آفرينش شب و روز و ماه و خورشيد و نور و ظلمت و طلوع و غروب آفتاب و شفق ، و تاريكى شب ، و تكامل روشنى ماه نهفته است و هم آيات انفسى از لحـظـه اى كـه نـطـفـه در قـرارگـاه رحـم جـاى مـى گـيـرد، و مـراحـل گـونـاگـونـى را يـكـى بـعـد از ديـگـرى طـى كـرده تـا بـه اوج كـمـال خـود در عـالم جـنـيـن مـى رسـد، سـپـس از لحـظـه تـولد تـا مـرگ مراحل ديگرى را مى پيمايد، با اين نشانه هاى روشن چرا آنها ايمان نمى آورند؟!
سـپـس از كـتـاب (تـكوين ) به سراغ كتاب (تدوين ) مى رود، و مى افزايد: (چرا هـنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود در برابر آن خضوع نمى كنند)؟ (و اذا قرى ء عليهم القرآن لا يسجدون ).
قـرآنـى كـه هـمـچـون آفـتـاب ، خـود دليـل خـويشتن است ، نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد، و محتواى آن دليل روشنى است بر اينكه از سرچشمه وحى گرفته شده .
قـرآنـى كـه هـر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زاييده مغز بشرى باشد، آن هم بشرى كـه هـرگز درس نخوانده بود، و در يك محيط تاريك و ظلمانى و مملو از خرافات پرورش يافته بود.
منظور از (سجده ) در اينجا خضوع و تسليم و اطاعت است و سجده معروف كه پيشانى را در آن بـر زمـيـن مـى گـذارنـد يـكـى از مـصـداقـهـاى ايـن مـفهوم كلى است ، و شايد به همين دليـل در بـعـضى از روايات آمده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيات را تلاوت فرمود سجده كرد.
البـتـه طـبـق فـتـاواى مـعروف فقهاى اهل بيت (عليه السلام ) اين سجده از سجده هاى مستحب قرآن است ، و مذاهب چهارگانه اهل تسنن همه آنها سجده را به هنگام تلاوت اين آيه واجب مى دانند، جز (مالك ) كه معتقد است بعد از پايان سوره بايد سجده كرد.
در آيه بعد مى افزايد: (بلكه كافران پيوسته آيات الهى و معاد و رستاخيز را تكذيب مى كنند) (بل الذين كفروا يكذبون ).
بـه كـار بـردن (فـعل مضارع ) در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه براى مـعـنـى اسـت كـه آنـهـا در تـكـذيبهاى خود اصرار داشتند، اصرارى كه از روح لجاج و عناد سـرچـشـمـه مـى گـرفـت ، تـكـذيـبـى كـه از نـارسـايـى دلائل حـق نـبـود بلكه به خاطر تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان و حفظ منافع مادى و كسب آزادى براى اشباع هوسهاى شيطانى بود.
سـپـس بـا لحـنـى تـهـديـدآمـيـز مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آنـچـه را آنـهـا در درون دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند) (و الله اعلم بما يوعون ).
خـداونـد از نـيـات و اهـداف آنها، و انگيزه هايى كه سبب اين تكذيبهاى مستمر مى گردد، با خـبـر اسـت هـر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سرانجام كيفر همه آن را به آنها خواهد داد.
(يـوعـون ) از مـاده (وعـاء) بـه معنى ظرف است همانگونه كه در عبارت معروف نهج البـلاغـه از عـلى (عـليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها: ايـن دلهـا ظـرفـهـائى است و بهترين آنها دلى است كه حفظ و نگهدارى و ظرفيتش بيشتر باشد!
و در آيـه بعد مى فرمايد: (پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده ) (فبشرهم بعذاب اليم ).
تعبير به (بشارت ) كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سـرزنش است ، اين در حالى است كه مؤ منان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گسترده بهشتى مى دهد، تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.
در آخرين آيه اين سوره ، به صورت يك استثناء بار ديگر به سرنوشت مؤ منان صالح العـمـل اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايـد: (مـگـر كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند كه براى آنها پاداشى است ثابت و لا ينقطع و خالى از هرگونه نقصان
و منت ) (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون )
(ممنون ) از ماده (من ) هم به معنى (قطع ) و (نقصان ) آمده است ، و هم (منت ) (واژه مـنـون بـه مـعـنـى مـرگ نـيز از همين ماده است ) و ممكن است همه اين معانى در اينجا جمع بـاشـد، زيـرا نـعـمـتـهـاى آخرت بر عكس نعمتهاى دنيا كه ناپايدار و هم نقصان پذير، و غالبا آميخته با عوارض نامطلوب ، و يا منت اين و آن است ، هيچگونه منت و نقصان و فناء و عـوارض نامطلوب در آن راه ندارد جاودانى است . نقصان ناپذير است ، خالى از هرگونه ناملائمات و هرگونه منت است .
آيـا ايـن (اسـتـثـنـاء مـتـصـل ) اسـت يـا (مـنـقـطـع ) در مـيان مفسران بحث است ، بعضى احـتـمـال داده انـد مـنـقـطـع بـاشـد، يـعـنـى شـرح حـال كـفـار را كـه در آيـات قبل بود رها كرده و به سراغ پاداش جاويدان مؤ منان مى رود.
ولى مناسبتر اين است كه استثناء متصل باشد، و هدف اين است كه راه بازگشت را به روى كـفـار بـگـشـايـد، و بـفـرمـايـد: اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته مى شود، و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها مى دهد.
نكته :
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان از آيـات اخـيـر ايـن سـوره اولا اصـل اخـتيار و آزادى اراده را استفاده مى كند، چرا كه ملامت بر ترك سجده ، و ترك ايمان ، در مورد افراد مجبور، از خداوند حكيم قبيح است ، و اينكه مى فرمايد: فما لهم لا يؤ منون و اذا قرى ء عليهم القرآن لا يسجدون دليل روشنى است بر مساءله اختيار، و ثانيا ملامت بر ترك سجده دليل بر اين است كه كفار همانگونه
كه مكلف به اصول دين هستند مكلف به فروع نيز مى باشند (اين سخن بنابراين است كه سـجـده در آيـه فـوق بـه مـعـنـى هـمـان سـجـده مـعـهـود نـمـاز بـاشـد و يـا لااقـل مـعـنـى گـسـتـرده اى داشـتـه بـاشـد كـه آن را شامل شود).
خـداونـدا! در آن روز كـه هـمـگـى در دادگاه عدل تو حضور مى يابند حساب را بر ما آسان گردان .
پـروردگارا! در اين مسيرى كه همه بندگان به سوى تو حركت مى كنند ما را در پيمودن صراط مستقيم يارى فرما.
بـارالهـا! مـا در بـرابـر قـرآن كـريـمـت سـر تـعـظـيـم فـرود آورده ايـم ، تـوفـيـق عمل به آن را نيز به همه ما مرحمت نما.