آيات 1 تا 25
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اذا السماء انشقت (1)
و اذنت لربها و حقت (2)
و اذا الارض مدت (3)
و القت ما فيها و تخلت (4)
و اذنت لربها و حقت (5)
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملقيه (6)
فاما من اوتى كتبه بيمينه (7)
فسوف يحاسب حسابا يسيرا (8)
و ينقلب الى اهله مسرورا (9)
و اما من اوتى كتبه وراء ظهره (10)
فسوف يدعوا ثبورا (11)
و يصلى سعيرا (12)
انه كان فى اهله مسرورا (13)
انه ظن ان لن يحور (14)
بلى ان ربه كان به بصيرا (15)
فلا اقسم بالشفق (16)
و اليل و ما وسق (17)
و القمر اذا اتسق (18)
لتركبن طبقا عن طبق (19)
فما لهم لا يومنون (20)
و اذا قرى عليهم القرءان لا يسجدون (21)
بل الذين كفروا يكذبون (22)
و اللّه علم بما يوعون (23)
فبشرهم بعذاب اليم (24)
الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم اجر غير ممنون (25)
|
ترجمه آيات
به نام خدا صاحب رحمت محدود و رحمت نامحدود. وقتى آسمان بشكافد (1).
و فرمان پروردگارش را گوش مى دهد و سزاوار شنيدن و امين پروردگارش مى شود (2).
و زمانى كه زمين با از بين رفتن پستى و بلندى ها فراخ مى گردد (3).
و آنچه در جوف دارد بيرون انداخته، خود را تهى مى سازد (4).
و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد (5).
هان اى انسان ! تو در راه پروردگارت تلاش مى كنى و بالاخره او را ديدار خواهى كرد (6).
در آن روز كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند (7).
به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند (8).
و خوشحال و خندان به سوى همفكرانش برمى گردد (9).
و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند (10).
به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود (11).
و در آتش بسوزد (12). آرى او در دنيا نزد همفكرانش مسرور بود (13).
او مى پنداشت كه هرگز نزد ما برنمى گردد (14).
بلى پروردگارش به وضعش بينا بود (15).
(هر چند حاجتى به سوگند نيست ليكن ) سوگند به شفق (16).
و سوگند به شب و آنچه بپوشاند (17).
و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود (18).
كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد (19).
پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند؟ (20).
و چون قرآن خوانده مى شود خاضع نمى گردند؟ (21).
(و اين به خاطر آن نيست كه بيان دعوت كننده قاصر باشد) بلكه كسانى كه كافر شدند تكذيب خوى ايشان شده است (22).
و خدا مى داند كه در دل چه چيز پنهان دارند (23).
پس ايشان را به عذاب سخت بشارت ده (24).
مگر آنهايى كه ايمان بياورند عمل هاى صالح كنند كه اجرى بى منت و قطع ناشدنى دارند (25).
بيان آيات
اين سوره به قيام قيامت اشاره نموده، بيان مى كند كه براى انسان سيرى است به سوى پروردگارش، او در اين مسير هست تا پروردگارش را ديدار كند، و خداى تعالى به مقتضاى نامه عملش به حسابش برسد، و در اين آيات اين مطالب را تأكيد مى كند، و آيات مربوط به تهديدش از آيات بشارتش بيشتر است، و سياق آيات آن شهادت مى دهد كه اين سوره در مكه نازل شده.
معناى اينكه در بيان چند تا از مقدمات قيامت فرمود آسمان منشق و زمين كشيده مى شود و فرمود (و اذنت لربها و حقت)
جمله اى است شرطيه كه جزايش حذف شده، كه با بودن جمله (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) احتياجى به ذكر آن نبود، و تقدير آن : (اذا السماء انشقت لاقى الانسان ربه فيحاسبه و يجازيه على ما عمل - وقتى آسمان شكافته شد انسان پروردگارش را ملاقات مى كند، و پروردگارش طبق اعمالى كه كرده به حساب و جزاى او مى پردازد) مى باشد.
و (انشقاق آسمان ) به معناى از هم گسيختن و متلاشى شدن آن است و اى خود يكى از مقدمات قيامت است، و همچنين مد ارض كه در آيه سوم آمده و همچنين ساير علامتهايى كه ذكر شده، چه در اين سوره و چه در ساير كلمات قرآن از قبيل تكوير شمس، اجتماع شمس و قمر، فرو ريختن كواكب، و امثال آن.
ممكن است بپرسى (اذن دادن آسمان به خدا) چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم كلمه (اذن ) در اصل لغت به معناى اجازه دادن نيست، بلكه به معناى گوش دادن است، و گوش دادن را هم كه (اذن ) ناميده اند تعبيرى است مجازى از انقياد و اطاعت، و كلمه (حقت ) به معناى آن است كه آسمان در شنيدن و اطاعت فرمانهاى خدا حقيق و سزاوار مى شود.
و معناى آيه اين است كه آسمان مطيع و منقاد پروردگارش گشته، حقيق و سزاوار شنيدن و اطاعت فرامين پروردگارش مى گردد.
ظاهرا منظور از كشيده شدن زمين گشاد شدن آن است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (يوم تبدل الارض غير الارض ).
يعنى زمين آنچه از مردگان در جوف دارد بيرون مى اندازد، و خود را از آنچه دارد تهى مى سازد. بعضى گفته اند: مراد بيرون انداختن مرده ها و گنج ها است كما اينكه خداوند فرموده : (و اخرجت الارض اثقالها).
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : آنچه در بطن خود دارد بيرون مى اندازد و خود را تهى مى كند از آنچه از كوهها و درياها كه در پشت خود دارد. و شايد وجه اول به ذهن نزديك تر باشد.
ضميرهاى مونث همه به كلمه (ارض ) برمى گردد، همچنان كه ضميرهاى مشابهى كه در آيه قبلى بود به كلمه (سماء) برمى گشت، و معناى آيه گذشت.
مفاد آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه) و دلالت آن بر بحث و جزا
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
|
راغب گفته كلمه (كدح ) به معناى تلاش كردن، و خسته شدن است. پس در اين كلمه معنى سير است. و بعضى گفته اند: كدح تلاش نفس است در انجام كارى تا اينكه آثار تلاش در نفس نمايان گردد. و بنابر اين، در اين كلمه معناى سير هم خوابيده، به دليل اينكه با كلمه (الى ) متعدى شده، پس معلوم مى شود كه در كلمه (كدح ) در هر حال معناى سير خوابيده.
و جمله (فملاقيه ) عطف است بر كلمه (كادح )، و با اين عطف بيان كرده كه هدف نهايى اين سير و سعى و تلاش، خداى سبحان است، البته بدان جهت كه داراى ربوبيت است، يعنى انسان بدان جهت كه عبدى است مربوب و مملوك و مدبر، و در حال تلاشش به سوى خداى سبحان است دائما در حال سعى و تلاش و رفتن بسوى خداى تعالى است، بدان جهت كه رب و مالك و مدبر امر اوست، چون عبد براى خودش مالك چيزى نيست، نه اراده و نه عمل، پس او بايد اراده نكند مگر آنچه كه پروردگارش اراده كرده باشد، و انجام ندهد مگر آنچه را كه او دستور داده باشد، پس بنده در اراده و عملش مسؤول خواهد بود.
از اينجا معلوم شد اول: جمله (انك كادح الى ربك ) خود حجتى است بر معاد، براى اينكه توجه فرمودى ربوبيت خداى تعالى تمام نمى شود مگر با عبوديت بندگان، و عبوديت هم تصور ندارد مگر با بودن مسووليت، و مسؤوليت هم تمام نمى شود مگر با برگشتن به سوى خدا و حساب اعمال، اين نيز تمام نمى شود مگر با بودن جزا.
و ثاني: معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار منتهى شدن به سوى او است، يعنى به جايى كه در آن هيچ حكمى نيست جز حكم او، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از انفاذ حكمش جلوگيرى كند.
و ثالث: اينكه مخاطب در اين آيه انسان است اما نه از هر جهت، بلكه از همين جهت كه انسان است، پس مراد از اين كلمه جنس انسان است، براى اينكه ربوبيت خداى تعالى عام است و شامل همه چيز و همه انسانها مى شود.
مقصود از اينكه فرمود كتابش به دست راست داده شود شادمان به سوى (اهل) خود باز مى گردد
فاما من اوتى كتابه بيمينه
|
كلمه (اما) همواره مطالب اجمالى را تفصيل مى دهد، در اينجا اجمالى را تفصيل مى دهد كه از عبارت (انك كادح الى ربك ) استفاده مى شد، و آن اين بود كه در اين ميان رجوع و باز خواستى از اعمال، و حساب و جزايى هست، آنگاه اين اجمال را تفصيل مى دهد و مى گويد: اما آنهايى كه در آن روز نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند چنين و چنان مى شوند، و منظور از كتاب، نامه عمل است، به دليل اينكه دنبالش مسأله حساب را ذكر كرده، و ما در سابق دادن كتاب به دست راست و يا به دست چپ را در سوره اسراء و سوره الحاقه معنا كرديم.
حساب يسير آن حسابى است كه در آن سهل انگارى شود نه سختگيرى.
مراد از (اهل ) انيس هايى است كه خدا براى او در بهشت آماده كرده، مانند حور و غلمان و غيره، و اين معنا از سياق استفاده مى شود.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، عشيره مؤمن او هستند، كه مانند او داخل بهشت شده اند.
بعضى ديگر گفته اند: عموم مؤمنين بهشتى هستند، هر چند كه عشيره و خويشاوند او نباشند، چون مؤمنين همه با هم برادرند. ولى اين دو قول خالى از بعد نيست.
و اما من اوتى كتابه وراء ظهره
|
كلمه (وراء) ظرف است، و اگر منصوب شده بخاطر اين بوده كه حرف جرى كه بر سر آن بايد باشد حذف شده، چون تقدير آن من وراء بوده، و بعيد نيست كه اگر نامه عملشان از پشت سرشان داده مى شود به خاطر اين است كه در آن روز صورتشان به عقب بر مى گردد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبرها).
در اينجا ممكن است بگويى دادن نامه عمل كفار از پشت سر منافات دارد با آيات ديگرى كه مى فرمايد: نامه آنان را به دست چپشان مى دهند، مانند آيه (و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه )، و ليكن بين اين دو دسته آيات منافاتى نيست، (چون در سابق هم خاطرنشان كرديم كه مواقف روز قيامت يك موقف و دوم وقف نيست )، و ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده رواياتى در معناى دادن نامه عمل از پشت سر كفار خواهد آمد.
رد پندار آن كس كه نامه اعمالش از پشت سر به او داده مى شود و در دنيا در (اهل) خود مسرور بود و مى پنداشت به سوى خدا و براى حساب بازگشتى ندارد
كلمه (ثبور) مانند كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است، و دعاى ثبور خواندنشان به اين معنا است كه مى گويند: (واثبورا) مثل اينكه مى گوييم : (واويلا).
يعنى داخل آتشى مى شود و يا حرارتش را تحمل مى كند كه در حال زبانه كشيدن است، آتشى است كه نمى توان گفت چقدر شكنجه آور است.
او در ميان اهلش مسرور بود، و از مال دنيا كه به او مى رسيد خوشحال مى شد، و دلش به سوى زينت هاى مادى مجذوب مى گشت، و همين باعث مى شد كه آخرت از يادش برود، و خداى تعالى انسان را در اين خوشحال شدن مذمت كرده، و آن را فرح بيجا و بغير حق دانسته، مى فرمايد: (ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ).
يعنى گمان مى كرد برنمى گردد، و مراد برگشتن به سوى پروردگارش براى حساب و جزا است. و اين پندار غلط هيچ علتى به جز اين ندارد كه در گناهان غرق شدند، گناهانى كه آدمى را از امر آخرت باز مى دارد و باعث مى شود انسان آمدن قيامت را امرى بعيد بشمارد.
اين جمله پندار مذكور را رد مى كند و مى فرمايد مسأله بدين قرار كه او پنداشته (كه بر نمى گردد) نيست، بلكه برمى گردد.
و جمله (ان ربه كان به بصيرا) رد پندار مذكور را تعليل مى كند، به اين بيان كه خداى سبحان از ازل رب و مالك و مدبر امر او بود، و احاطه علمى به او داشت و هر چه او مى كرد مى ديد و وى را به تكاليفى مكلف كرده، جزاى خير و شرى هم در برابر اعمال خير و شرش معين كرده بود، پس او بطور مسلم به سوى پروردگارش بر مى گردد، و جزايى را كه در برابر اعمالش مستحق شده مى بيند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان ربه كان به بصيرا) از باب حجت آوردن بر وجوب معاد است، نظير آنچه كه در آيه (انك كادح الى ربك...) گذشت.
و نيز از مجموع آيات نه گانه به دست مى آيد كه دادن نامه اعمال و نشر آن، همه قبل از حساب انجام مى شود، همچنان كه از آيه زير نيز اين معنا برمى آيد (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمه كتابا يلقيه منشورا اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا).
جوابى كه به اين سوال و اشكال داده شده كه مومنان گنهكار در زمره (من اوتى كتابه بيمينه) هستند يا (من اوتى كتابه وراء ظهره)
اين را هم بايد بدانيم كه اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد دادن نامه از پشت سر را مختص به كفار دانسته، ناگزير گناهكاران از مومنين، مورد بحث قرار مى گيرند كه آيا از آنهايى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و يا از آنهايى كه نامه شان از پشت سر داده مى شود؟ آنچه از روايات شيعه و سنى برمى آيد اين است كه اين طايفه داخل دوزخ مى شوند و زمانى در آنجا عذاب مى بينند، سپس با شفاعت شفيعان از دوزخ نجات مى يابند، پس اين طايفه جزو طايفه دوم نيستند، چون گفتيم آيه شريفه تنها كفار را جزو آن طايفه دانسته، از سوى ديگر جزو طايفه اول هم كه نامه شان را به دست راستشان مى دهند نيستند، چون آيات ظهور در اين دارد كه اصحاب يمين حسابى آسان پس داده و سپس داخل بهشت مى شوند، اين را هم نمى توان گفت كه گنه كاران از مؤمنين اصلا نامه عملى ندارند، براى اينكه آيه شريفه (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه )، تصريح دارد كه بطور كلى هر انسانى نامه اعمالى دارد.
بعضى از مفسرين براى اينكه خود را از اين اشكال خلاص كنند گفته اند: گنه كاران بعد از خروج از آتش جزو اصحاب يمين مى شوند، و نامه شان را به دست راستشان مى دهند.
ليكن اين توجيه درست نيست، زيرا ظاهر آيات (اگر نگوييم صريح آن ) اين است كه : داخل آتش و يا بهشت شدن نتيجه اى است كه بر داورى دستگاه الهى مترتب مى شود، و داورى نتيجه حساب است كه برداشتن نامه عمل مترتب مى شود، تا چندى كه نامه هاى اعمال را به دست صاحبانش نداده اند حساب معنا ندارد، و تا حساب تمام نشود داورى معنا ندارد، و تا داورى نشود داخل بهشت و يا دوزخ شدن معنا ندارد.
بعضى ديگر احتمال داده اند نامه اعمال اهل كبائر از مومنين را به دست چپ آنان بدهند، و از پشت سر دادن مخصوص كفار باشد كه آيات هم همين را افاده مى كند.
اين وجه نيز درست به نظر نمى رسد، براى اينكه آياتى كه راجع به اصحاب شمال سخن مى گويد: - مانند آيات سوره واقعه و الحاقه و تا حدودى سوره اسراء - اين خصيصه را مختص به كفار دانسته، و از مجموع آياتى كه در اين باب هست استفاده مى شود كسانى كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، همانهايند كه نامه هايشان از پشت سر داده مى شود، پس اين وجه هم اشكال را برطرف نمى كند.
بعضى ديگر گفته اند: ممكن است گنه كاران هم نامه هايشان به دست راستشان داده شود، و خلاصه اصحاب يمين دو طايفه باشند، يكى بى گناهان، و يكى گنه كاران، آنگاه خصوصيتى را كه در جمله فسوف يحاسب حسابا يسيرا براى آنان آورده مختص به بى گناهان باشد، و هر دو طايفه را با صفت يك طايفه توصيف كرده باشد.
اين وجه نيز درست نيست، براى اينكه هر چند توصيف كل به صفت بعض مجازا در بعضى موارد جايز است، ليكن مقام آيات كه مقام جداسازى سعدا از اشقيا و مشخص كردن پاداش و كيفر هر يك از آن دو است، اجازه چنين مجازگويى را نمى دهد، پس هيچ مجوزى نيست كه جمعى از اهل عذاب را داخل در اهل بهشت كند.
علاوه بر اين جمله (فسوف يحاسب...9) وعده جميلى است كه معنا ندارد وعده خدا شامل غير مستحقين هم بشود، هر چند بطور مجاز و به ظاهر كلام.
بله ممكن است صاحبان اين توجيه را كمك كنيم، و بگوييم يسر و عسر دو معناى نسبى است، و بر اين حساب مى توان گفت حساب گنه كاران هم آسان است، چون دشوارى حساب كفار را كه تا ابد در آتشند ندارد، هر چند كه نسبت به حساب مؤمنين با تقوى دشوار است.
تقسيم اهل محشر به دو طائفه اصحاب يمين و اصحاب شمال تقسيمى كلى نيست
و نيز ممكن است گفته شود تقسيم اهل محشر به اصحاب يمين و اصحاب شمال، تقسيمى كلى نيست كه تمامى افراد و حتى مؤمنين گنهكار را هم شامل شود، همچنان كه مى بينيم در آيه (و كنتم ازواجا ثلثه فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون اولئك المقربون ) اهل محشر را سه طايفه كرده، و بنابر اين، مثل اينكه در آيات مورد بحث طايفه سوم در سوره بقره يعنى مقربين خارج از تقسيمند، همچنان كه از آيه (و اخرون مرجون لامر اللّه ما يعذبهم و اما يتوب عليهم )، نيز استفاده مى شود، مستضعفين نيز از اين تقسيم خارجند.
پس ممكن است بگوييم آيات مورد بحث كه اهل جمع را تقسيم به دو قسم اصحاب يمين و اصحاب شمال مى كند، منظورش تمامى اهل جمع نيست تا مقربين و مستضعفين و كفار و مؤمنين گنه كار را شامل شود، بلكه مى خواهد تنها اهل بهشت و مخلدين در آتش را ذكر نموده، اولى را به اصحاب يمين و دومى را به اصحاب شمال توصيف كند، چون مقام، مقام دعوت كفار است به ايمان، و دعوت گنه كاران است به تقوى، در چنين مقامى مقربين و مستضعفين اصلا مورد نظر نيستند.
نظير اين بحث در سوره مرسلات گذشت، كه اول يوم الفصل را به ميان مى آورد و سپس به حال متقين و مكذبين مى پردازد، و متعرض حال ساير طوايف نمى شود. باز نظير آنچه در سوره (نبا) و (نازعات ) و (عبس ) و (انفطار) و (مطففين ) و غيره آمده، پس غرض در اين مقامات ذكر نمونه اى از اهل ايمان و اطاعت، و اهل كفر و تكذيب است، و از طوايف ديگر ساكت است، تا بفهماند كه سعادت در جانب تقوى، و شقاوت در جانب تمرد و طغيان است.
كلمه (شفق ) به معناى سرخى و بالاى آن زردى و روى آن سفيدى است، كه در كرانه افق در هنگام غروب خورشيد پيدا مى شود.
كلمه (وسق ) فعل ماضى است، و معناى جمع شدن چند چيز متفرق را مى دهد، مى فرمايد به شب سوگند، كه آنچه در روز متفرق شده جمع مى كند، انسانها و حيوانها كه هر يك به طرفى رفته اند، در هنگام شب دور هم جمع مى شوند.
بعضى هم كلمه (وسق ) را به معناى طرد گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند: (به شب سوگند كه ستارگان را از خفاء به ظهور مى اندازد).
يعنى به قمر سوگند، وقتى كه نورش جمع مى شود، نور همه اطرافش بهم منضم مى شود، و به صورت ماه شب چهارده درمى آيد.
معناى آيه : (لتركبن طبقا عن طبق)
اين آيه جواب همه سوگندهاى قبلى است، و خطاب در آن به مردم است، و كلمه (طبق ) به معناى چيزى و يا حالى است كه مطابق چيز ديگر و يا حال ديگر باشد، چه اينكه يكى بالاى ديگرى قرار بگيرد و چه نگيرد، (بلكه پهلوى هم باشند) و به هر حال منظور مراحل زندگى است كه انسان آن را در تلاشش به سوى پروردگارش طى مى كند، مرحله زندگى دنيا و سپس مرحله مرگ و آنگاه مرحله حيات برزخى، (و سپس مرگ در برزخ و هنگام دميدن صور) و در آخر انتقال به زندگى آخرت و حساب و جزا.
و اين سوگندها هم تأكيد مضمون (يا ايها الانسان انك كادح...) و آيات بعد است كه خبر از بعث مى دهد، و هم زمينه چينى است براى آيه (فما لهم لا يومنون ) كه از در تعجب و به منظور توبيخ مى فرمايد: (پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند؟) و هم براى آيه (فبشرهم بعذاب...) كه مشتمل است بر تهديد و بشارت.
و در اين آيه اشاره اى است به اينكه مراحلى كه انسان در مسيرش به سوى پروردگارش طى مى كند، مراحلى مترتب و با يكديگر متطابق است.
فما لهم لا يومنون و اذا قرى ء عليهم القران لايسجدون
|
گفتيم : اين استفهام براى برانگيختن تعجب شنونده از ايمان نياوردن كفار و توبيخ خود كفار است، و به همين جهت مناسب بود كه از خطاب آيه قبل (تركبن ) به غيب (فما لهم ) التفات شود، گويا وقتى ديد كه كفار با تذكر او متذكر نمى شوند و با اندرز او پند نمى گيرند، روى از ايشان بگردانيد، و روى سخن را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كرده، او را مخاطب قرار داد، و فرمود: (پس چه مى شود ايشان را...).
معناى جمله (والله اعلم بما يوعون)
بل الذين كفروا يكذبون و اللّه علم بما يوعدون
|
كلمه (يكذبون ) (بخاطر اينكه مضارع است ) استمرار را مى رساند، و اگر از آنان به (الذين كفروا) تعبير كرد براى اين بود كه بر علت تكذيب دلالت كند، و كلمه (يوعون ) (مضارع از مصدر (ايعاء) است ) - و بطورى كه گفته شده - به معناى قرار دادن چيزى در وعاء - ظرف - است.
و معناى آيه اين است كه : اينان اگر ايمان را ترك گفتند براى آن نبوده كه بيان دعوت كننده به ايمان، قاصر و يا دليلش كند بوده، بلكه براى اين بوده كه كفار پابند سنت گذشتگان و روساى خويشند، و همين باعث شده كه كفر در دلهايشان رسوخ كند، و به كار تكذيب خود ادامه دهند، و خدا بدانچه در سينه هاى خود جمع كرده اند و كفر و شركى كه در دلهاى خود پنهان نموده اند آگاه است.
بعضى گفته اند: مراد از جمله (و اللّه علم بما يوعون ) اين است كه كفار علاوه بر تكذيب، نيات سوئى هم در دلهاى خود پنهان دارند كه مردم از آن آگاهى ندارند، و تنها خداى تعالى بدان آگاه است. ولى اين معنا از نظر سياق بعيد است.
در اين جمله (و در موارد بسيار ديگر) خداى تعالى تهديد به عذاب را تعبير فرموده به مژده به عذاب، و اين از باب تهكم و استهزاء است، و چون در ابتداى جمله حرف (فاء) آمده، مى فهماند اين تهديد نتيجه تكذيب است.
الا الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون
|
اين استثنا به اصطلاح استثناى منقطع است، يعنى داخل در مستثنى منه نبوده، تا خارج شود، چون مستثنى منه آن ضمير در (فبشرهم ) است كه به كفار تكذيب گر بر مى گردد، و (كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح مى كنند) جزو آنان نبودند تا با استثنا خارج شوند، و مراد از اينكه فرمود (اجرشان ممنون نيست ) اين است كه به دنبال دادن اجر، بر آنان منت نمى گذارند، و با منت، آن اجر را سنگين و ناگوار نمى سازند.
بحث روايتى
(رواياتى درباره محاسبه اعمال در قيامت، نزول آيه : (و اما من اوتى كتابه...)، (لتركبن طبقا عن طبق ) و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه (اذا السماء انشقت ) آمده كه : منظور روز قيامت است.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از على (عليه السلام) نقل كرده كه گفت : آسمان از مجره (كهكشان ) شكافته مى شود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (واذا الارض مدت و القت ما فيها و تخلت )آمده كه : زمين كشيده مى شود، سپس مى شكافد و انسانها از شكمش بيرون مى آيند.
و در الدر المنثور است كه حاكم به سندى خوب و معتبر از جابر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرموده : زمين در روز قيامت كشيده مى شود، آنطور كه چرم كشيده مى شود تازه آنقدر انسان محشور مى شود كه براى هر يك نفر بيش از جاى دو پايش محل نيست.
و در احتجاج از على (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى فرمود: و مردم آن روز صفات و منزلهايى دارند: بعضى از مردم مشغول حساب پس دادن هستند، و به حسابشان آسان مى رسند و به خوشى و مسرت به سوى اهلشان مى روند. و بعضى هستند كه اصلا بدون حساب داخل بهشت مى شوند، براى اينكه در دنيا كارى به لذائذ آن نداشتند و خلاصه دست و دامنشان آلوده نشده چون در آن روز به حساب از كسانى مى رسند كه مال دنيا را زير و رو كرده باشند. بعضى ديگر هستند كه در خرد و كلان حسابشان مى رسند، و در آخر هم به سوى آتش باز مى گردند.
و در معانى الاخبار به سند خود از ابن سنان از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: همه حساب پس مى دهند و همه عذاب مى شوند. شخصى عرضه داشت : يا رسول اللّه پس آيه (فسوف يحاسب حسابا يسيرا - به زودى حساب مى شود، حسابى آسان ) چه مى شود؟ فرمود: اين آيه راجع به عرض است
يعنى بررسى ابتدايى براى تشخيص اينكه وى از كدام طبقه است، از آنها كه بايد به حساب خرد و كلانشان رسيد يا آنها كه بى حساب داخل بهشت مى شوند.
مؤلف: در الدر المنثور هم از بخارى و مسلم و ترمذى و ديگران، از عايشه نظير آن را روايت كرده.
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در تفسير آيه (فاما من اوتى كتابه بيمينه ) فرمود: اين آيه راجع به ابو سلمه عبد اللّه بن عبد الاسود بن هلال مخزومى نازل شده، كه مردى از قبيله بنى مخزوم بود. و اما آيه (و اما من اوتى كتابه وراء ظهره )، درباره برادرش اسود بن عبد الاسود مخزومى نازل شده كه حمزه او را در جنگ بدر به قتل رسانيد.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (لتركبن طبقا عن طبق ) مى گويد: بعضى گفته اند: معنايش شدت بعد از شدت است، يعنى حيات، و سپس مرگ، و بعد از آن بعث، و سپس جزا. و اين معنا در روايتى كه راويان وسط آن ذكر نشده آمده است.
و از جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير اين آيه گفته : و از ابى عبيد نقل شده كه گفته معنايش اين است كه شما همان احوالى را به خود مى گيريد و داراى همان سنت هايى مى شويد كه امت هاى قبل از شما داشتند. و اين معنا از امام صادق (عليه السلام) رسيده است.