آيه و ترجمه
فلا اءقسم بالخنس (15)
الجوار الكنس (16)
و اليل إ ذا عسعس (17)
و الصبح إ ذا تنفس (18)
إ نه لقول رسول كريم (19)
ذى قوة عند ذى العرش مكين (20)
مطاع ثم اءمين (21)
و ما صاحبكم بمجنون (22)
و لقد راه بالا فق المبين (23)
و ما هو على الغيب بضنين (24)
و ما هو بقول شيطان رجيم (25)
|
ترجمه :
15 - سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند.
16 - حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند.
17 - و قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد،
18 - و صبح هنگامى كه تنفس كند،
19 - كـه ايـن (قـرآن ) كـلام فـرسـتـاده بـزرگـوارى اسـت (جبرييل امين ).
20 - كه صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش مقام والا دارد.
21 - فرمانروا و امين است .
22 - و مصاحب شما (پيامبر) ديوانه نيست .
23 - او رسول الهى (جبرئيل ) را در افق روشن مشاهده كرد.
24 - او نـسـبـت بـه آنـچـه از طـريـق وحـى دريـافـت داشـتـه بخل ندارد.
25 - اين (قرآن ) گفته شيطان رجيم نيست .
تفسير:
پيك وحى الهى بر او نازل شده
بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه كـه سخن از معاد و مقدمات رستاخيز و بخشى از حوادث آن روز بزرگ مى گفت ، در اين آيات به بحث از حقانيت قرآن و صدق گفتار پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى پـردازد، و در حـقـيـقـت آنـچـه را در آيـات قـبـل پيرامون معاد آمده است تاءكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش ، مطلب را مؤ كد مى سازد.
نخست مى فرمايد: (قسم به ستارگانى كه باز مى گردند) (فلا اقسم بالخنس ).
(حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند) (الجوار الكنس ).
(خـنـس ) جـمـع (خـانـس ) از مـاده (خـنـس ) (بـر وزن شـمـس ) در اصل به معنى انقباض و باز گشت و پنهان شدن است ، و شيطان را از اين جهت (خناس ) مـى گـويـنـد كه خود را مخفى مى كند، و هنگامى كه نام خدا برده شود منقبض مى شود همان گـونـه كـه در حـديـث آمده است الشيطان يوسوس الى العبد فاذا ذكر الله خنس (شيطان پيوسته بندگان خدا را وسوسه مى كند و هنگامى كه خدا را ياد كنند بر مى گردد).
(جوار) جمع (جاريه ) به معنى رونده سريع است .
(كـنـس ) جمع (كانس ) از ماده (كنس ) (بر وزن شمس ) به معنى مخفى شدن است و (كناس ) (بر وزن پلاس ) به لانه پرندگان و مخفيگاه آهوان و حيوانات وحشى گفته مى شود.
در اينكه منظور از اين سوگندها چيست بسيارى از مفسران معتقدند كه اشاره به پنج ستاره سيار منظومه شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود (عطارد، زهره ، مريخ ، مشترى ، و زحل ).
تـوضـيـح ايـنـكـه اگـر در چـند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دستجمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنـكـه تـغـيـيـرى در فـواصـل آنـهـا به وجود آيد، گويى مرواريدهايى هستند كه روى يك پارچه سياه در فواصل معينى دوخته شده اند، و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طـرف ديـگـر پـايـيـن مى كشند، تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثنا است ، يـعـنـى در لابـلاى سـتـارگـان ديـگر حركت مى كند گويى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند، و در لابلاى آنها مى غلطند!
ايـنـها همان پنج ستاره بالا است كه عضو خانواده منظومه شمسى مى باشد، و حركات آنها بـه خـاطـر نـزديـكـيـشـان بـا مـا اسـت ، و گـرنـه سـاير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حـركاتى هستند اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم ، اين از يكسو.
از سوى ديگر: توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را (نجوم متحيره ) نـامـيده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست ، و به نظر مى رسد كه مدتى سير مـى كـنـنـد بـعـد كـمـى بـر مـى گـردنـد، دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه درباره علل آن در علم (هيئت ) بحثهاى فراوانى شده است .
آيـات فـوق مـمـكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند (الجوار) و در سـيـر خـود رجـوع و بـاز گـشـت دارنـد (الخـنس ) و سرانجام به هنگام طلوع سپيده صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند، شبيه آهوانى كه شبها در بيابانها براى به دست آوردن طـعـمـه مـى گـردند، و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات وحشى در (كناس ) خود مخفى مى شوند (الكنس ).
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (كنس ) پنهان شدن آنها در شعاع خورشيد است ، بـه ايـن مـعـنى كه به هنگام گردش در اطراف خورشيد گاه به نقطه اى مى رسند كه در كـنـار خـورشـيـد قـرار مـى گـيـرنـد و مـطـلقـا پـيـدا نيستند كه علماء نجوم از آن تبير به (احـتـراق ) مى كنند، و اين نكته لطيفى است كه با توجه و دقت در وضع اين ستارگان روشن مى شود.
بـعـضى نيز (كنس ) را اشاره به قرار گرفتن اين ستارگان در برجهاى آسمانى مى دانـنـد كـه شـبـاهت به پنهان شدن آهوان در لانه هايشان دارد البته معلوم است كه سيارات منظومه شمسى منحصر به اين پنج ستاره نيستند، و سه ستاره ديگر
به نامهاى (اورانوس ) (پلوتون ) (و نپتون ) وجود دارد كه تنها با دوربينهاى نـجـومـى قـابـل مـشـاهـده انـد و بـا كـره زمـيـن مـجـمـوعـا نـه سـيـاره مـنـظـومـه شـمـسـى را تـشكيل مى دهند (البته بسيارى از اين سيارات نهگانه (قمر) يا (قمرهايى ) دارند كه حساب آنها از اين جمع جدا است ).
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه (جـوارى ) جـمـع (جـاريـه ) كـه يـكى از معانى آن كشتيهاى در حال حركت است تعبير لطيفى است كه شباهت حركت اين ستارگان را در اوقيانوس آسمان به حركت كشتيها بر صفحه درياها نشان مى دهد.
بـه هـر حـال گـويـا قـرآن مـجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پر معنى و آميخته با نوعى ابهام انديشه ها را به حركت در آورد و متوجه وضع خاص و استثنايى اين سيارات در ميان خـيـل عـظـيـم سـتارگان آسمان كند، تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديد آورنده اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.
بـعـضـى از مـفـسـران تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى بـراى آيـات فـوق كـرده انـد كـه چـون قابل ملاحظه نبود از ذكر آن خوددارى شد.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان نـيز آمده است كه در تفسير اين آيات فرمود: هى خمسة انجم : زحـل ، و المـشـتـرى و المـريـخ ، و الزهـره ، و عـطـارد: (آنـهـا پـنـج سـتـاره انـد: زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطارد).
سـپـس بـه دومـين سوگند پرداخته ، مى گويد: (قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد) (و الليل اذا عسعس ).
(عسعس ) از ماده (عسعسة ) در اصل به معنى تاريكى رقيق است و از آنجا كه در ابتدا و انتهاى شب تاريكى رقيق تر مى شود اين معنى در مورد روى آوردن يا پشت كردن شب به كار مى رود، و اطلاق كلمه (عسس ) به ماءموران شب گرد نيز به همين مناسبت است .
گـرچـه ايـن واژه همانگونه كه گفتيم دو معنى كاملا مختلف دارد، ولى در اينجا به قرينه آيه بعد كه سخن از صبح مى گويد منظور همان پايان گرفتن شب است ، و در حقيقت شبيه سـوگـنـدى اسـت كـه در آيـه 33 سـوره مـدثـر آمـده و الليل اذا ادبر.
اصـولا شـب هـمـانـگـونه كه قبلا اشاره كرده ايم يكى از مواهب بزرگ الهى است ، هم مايه آرامـش روح و جسم است ، و هم سبب تعديل حرارت آفتاب و ادامه حيات موجودات ، ولى تكيه روى پايان شب ممكن است به خاطر اين باشد كه رو به سوى روشنايى و نور مى رود، و از ايـن گـذشـته بهترين زمان براى نيايش و عبادت پروردگار است ، و آغاز حركت و جنبش در عالم حيات .
و سـرانـجـام بـه سـراغ سـومين و آخرين قسم رفته ، مى فرمايد: (و سوگند به صبح هنگامى كه تنفس كند)! (و الصبح اذا تنفس ).
چـه تـعـبير جالبى ؟ صبح را به موجود زنده اى تشبيه كرده كه نخستين تنفسش با طلوع سـپـيـده آغـاز مـى شـود، و روح حـيـات در همه موجودات مى دمد، گويى در زير دست و پاى لشـكـر زنـگـى شـب نـفـسـش بـريـده بـود، و بـا درخـشـيـدن اوليـن شـعـاع نـور از زيـر چنگال او آزاد مى شود و نفس تازه مى كند!.
ايـن تـعـبير شبيه تعبيرى است كه در سوره مدثر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فـرمـايـد: و الصبح اذا اسفر: (سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر گيرد) گويى ظلمت شب همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده ، به هنگام سپيده دم نقاب را كـنـار مـى زنـد و چـهـره نـورانـى و پر فروغ خود را كه نشانه زندگى و حيات است به جهانيان نشان دهد.
در آيـه بـعد به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته مى فرمايد: (يـقـيـنـا ايـن قـرآن كـلام فـرسـتـاده بـزرگـوارى اسـت (جـبـريـيـل امـيـن ) كـه از سـوى خـداونـد بـراى پـيـامـبـرش آورده ) (انـه لقول رسول كريم ).
و ايـن پـاسـخى است به آنها كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته ، و به خدا نسبت داده است .
در ايـن آيـه و آيـات بـعـد پـنـج وصف براى جبرييل پيك وحى خدا بيان شده ، كه در حقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است .
نـخـسـت توصيف او به (كريم ) بودن كه اشاره به ارزش وجودى او است ، آرى او نزد خداوند بزرگ وجودى است با ارزش و با اهميت .
سـپـس بـه اوصاف ديگر او پرداخته ، مى افزايد: (او صاحب قدرت است ، و نزد خداوند صاحب عرش مقامى والا دارد) (ذى قوة عند ذى العرش مكين )
(ذى العـرش ) اشـاره بـه ذات پاك خداوند است ، گرچه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنـجـا كـه عرش خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد، و يا مقام علم مكنون خداوند، اهميت بيشترى دارد، او را به صاحب عرش بودن
توصيف مى كند.
تـعـبـيـر بـه (ذى قـوة ) (صـاحـب قـدرت ) دربـاره جـبـريـيـل بـه خـاطـر آن اسـت كه براى دريافت چنين پيام بزرگ و ابلاغ دقيق آن قدرت و نـيـروى عـظـيـمـى لازم است ، و اصولا هر رسول و فرستاده اى بايد در حدود رسالت خود صـاحـب قدرت باشد، مخصوصا بايد از هر گونه فراموشكارى در زمينه پيامى كه مسؤ ول ابلاغ آن است بر كنار باشد.
(مـكـيـن ) بـه مـعـنـى كـسـى اسـت كـه صـاحـب مـنـزلت و (مـكانت ) است ، اساسا بايد رسـول شـخـص بـزرگ و فرد بر جسته اى باشد كه بتواند نمايندگى و رسالت او را به عهده گيرد، و كاملا مقرب و نزديك به او باشد، و مسلما تعبير به (عند) (نزد) به معنى حضور مكانى نيست ، چرا كه خداوند مكان ندارد بلكه حضور مقامى و قرب معنوى است .
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد: (او فرمانرواى فرشتگان و امين است ) (مطاع ثم امين ).
تعبير به (ثم ) كه براى اشاره به بعيد به كار مى رود ناظر به اين حقيقت است كه پيك وحى خدا در عالم فرشتگان نافذ الكلمه و مورد اطاعت است ، و از همه اينها گذشته در ابلاغ رسالت خويش نهايت امانت را دارد.
از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كه گاه جبرييل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عـظـيـمـى از فـرشـتـگـان هـمـراهـى مـى شـد و مـسـلمـا در مـيـان آنـهـا مـطـاع بـود و يـك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد.
در حـديـثى آمده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جبرييل فرمود: ما احسن ما اثنى عليك ربك !: ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين ، فـمـا كـانـت قـوتـك ؟ و ما كانت امانتك ؟: (چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده : صاحب قدرت است ، و در نزد خداوند صاحب عرش قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانروا است و امين ، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن )!
جـبـريـيل در پاسخ عرض كرد: اما نمونه قوت من اينكه ماءمور نابودى شهرهاى قوم لوط شـدم ، و آن چـهـار شـهـر بـود، در هـر شهر چهار صد هزار مرد جنگجو وجود داشت ، به جز فرزندان آنها، من اين شهرها را از بين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آوردم ، و زير و رو كردم !
و امـا نـمـونـه امـانـت مـن ايـن اسـت كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم .
سـپـس بـه نـفـى نـسـبـت نـاروايى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دادند پرداخته مى افزايد: مصاحب شما ديوانه نيست (و ما صاحبكم بمجنون ).
تـعـبـيـر به (صاحب ) كه به معنى ملازم و رفيق و همنشين است ، علاوه بر اينكه از مقام تـواضـع پـيـامـبـر نـسـبـت به همه مردم حكايت مى كند، كه او هرگز قصد برترى جويى نـداشـت ، اشـاره بـه اين است كه او ساليان دراز در ميان شما زندگى كرده ، و همنشين با افراد شما بوده است ، و او را به عقل و درايت و امانت شناخته ايد، چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟! جز اينكه او بعد از بعثت ، تعليماتى با خود آورده كه با تعصبها و تقليدهاى كوركورانه و هوا و هوسهاى شما سازگار نيست ،
لذا بـراى ايـنـكـه خـود را از اطـاعت دستورات او معاف كنيد چنين نسبت ناروايى را به او مى دهيد.
نسبت (جنون ) از جمله نسبتهايى است كه طبق آيات قرآن به همه پيامبران الهى از سوى دشـمـنـان لجـوج و مـعـانـد داده شـده : كـذلك مـا اتـى الذيـن مـن قـبـلهـم مـن رسـول الا قـالوا سـاحـر او مـجـنـون : (ايـنـگـونـه اسـت كـه هـيـچ پـيـامـبـرى قـبـل از ايـنـهـا بـه سـوى قـومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند ساحر است يا ديوانه ) (ذاريات - 52).
عـاقـل در مـنـطـق آنها كسى بود كه همرنگ با محيط فاسد باشد، و دنباله رو شهوات آنها، نـان را بـه نرخ روز خورد، و از هر حركت اصلاحى و انقلابى دورى كند، و با اين معيار و ضابطه ، همه پيامبران از ديدگاه تاريك دنيا پرستان ديوانه بودند.
بـعـد بـراى تـاءكـيـد ارتـبـاط پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـا جـبـريـيل امين مى افزايد: (او به طور مسلم جبرييل را در افق روشن و آشكار مشاهده كرد) (و لقـد رآه بـالافـق المـبـيـن ) مـنـظـور از افـق مـبـين همان (افق اعلى ) و افق آشكار كننده فرشتگان است كه پيامبر جبرييل را در آن مشاهده كرد.
بـعـضـى آيـه 7 سـوره نـجـم را كـه مى فرمايد: و هو بالافق الاعلى شاهد بر اين تفسير دانـسـتـه انـد، ولى همانگونه كه در تفسير سوره نجم بيان كرديم اين آيه همچون ساير آيات اين سوره حقيقت ديگرى را بازگو مى كند كه با مراجعه به آن روشن خواهد شد.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد: پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) جـبـريـيـل را در صـورت اصـليـش دو بـار مـشـاهـده كـرد: يـكـى در آغـاز بـعـثـتـش كـه جبرييل بر آن حضرت در افق بالا ظاهر گشت ، و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود، و آنچنان عظمت داشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هيجان آمد.
مـرتـبـه دوم در جـريـان مـعـراج بـود كـه پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را در آسـمـانـهاى بالا، در صورت اصليش مشاهده كرد، و آيه مورد بحث را نيز اشاره به آن مى دانند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور مشاهده خداوند از طريق شهود باطنى بوده باشد براى تـوضـيـح بـيـشتر در اين زمينه به جلد 22 صفحه 486 به بعد (سوره نجم آيات 5 تا 13) مراجعه فرماييد،
سـپـس مـى افـزايـد: (پـيـامـبـر نـسـبـت به آنچه از طريق وحى از عالم غيب دريافت داشته بخيل نيست ) (و ما هو على الغيب بضنين ).
هـمـه را بـى كـم و كـاست در اختيار بندگان خدا مى نهد، او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقـتـى بـه حـقـيـقـت مـهـمـى دسـت مـى يابند اصرار در كتمان آن دارند، و غالبا از بيان آن بخل مى ورزند، و چه بسا آن معلومات را با خود به گور مى برند.
پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نيست ، او با سخاوت تمام آنچه را از طريق وحـى دريـافت داشته در اختيار همه نيازمندان مى گذارد، و حتى در اختيار كسانى كه براى آن ارج و قربى قائل نيستند، به اميد اينكه شايد هدايت شوند و راه حق را پيش گيرند.
(ضـنـيـن ) از مـاده (ضـنـه ) (بـر وزن مـنـه ) بـه مـعـنـى بـخـل در مـورد اشـياء نفيس و گرانبها است ، و اين صفتى است كه هرگز در پيامبران وجود ندارد، و اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند پيامبر كه سر چشمه علمش اوقيانوس بيكران علم خدا است از اينگونه صفات مبرا است .
و نـيـز مـى افـزايـد: (و آن گـفـتـه شـيـطـان رجـيـم نـيـسـت ) (و مـا هـو بقول شيطان رجيم ).
ايـن آيـات قـرآنـى هـرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشـتـنـد نمى باشد، و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است ، چرا كه سخنان كاهنان آميخته بـا دروغ و اشـتـبـاهـات فـراوان بـود، و بـر مـحـور اميال و مطامعشان دور مى زند: و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد.
در حقيقت پاسخى است به يكى از نعمتهاى ديگر مشركان كه مى گفتند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كاهن است ، و آنچه را آورده از شياطين گرفته ، در حالى كه سخن شـيـطـانـى تـاريـك اسـت و گـمراه كننده ، ولى آيات قرآنى - همانگونه كه در اولين بر خورد براى هر كس روشن مى شود سراسر نور و هدايت و روشنايى است .
واژه (رجـيـم ) در اصـل از مـاده (رجـم ) و (رجـام ) (بـر وزن لجام ) به معنى سنگ گرفته شده ، و سپس به پرتاب سنگ براى راندن شخص يا حيوانى اطلاق گرديده ، و بـعـد از آن به معنى هر گونه طرد كردن و دور كردن آمده ، و منظور از (شيطان رجيم ) در اينجا همين معنى است ، يعنى شيطانى كه از درگاه خداوند مطرود است .
نكته :
شرايط رسول شايسته
صـفـات پـنـجگانه اى كه در آيات فوق براى جبرييل امين به عنوان فرستاده خداوند به سـوى پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده ، صفاتى است كه با در نظر گرفتن سلسله مراتب در هر رسول و فرستاده اى ضرورت دارد.
نخست كرامت و داشتن صفات برجسته نفسانى است كه او را لايق رسالت مهمى كند.
سپس دارا بودن قدرت (ذى قوة ) تا در امر رسالت خويش با قاطعيت و توانايى پيش رود، و از هر ضعف و فتور و سستى بر كنار باشد.
سـپـس داشـتن مقام و منزلت در نزديكى كسى كه از طرف او رسالتى را پذيرفته (مكين ) تـا بـتواند پيامها را به خوبى دريافت دارد، و چنانچه جوابى لازم بود بدون هيچگونه ترس و واهمه اى ابلاغ كند.
و در مـرحـله چهارم چنانچه امر رسالت مهم باشد بايد معاونانى داشته باشد كه او را در ايـن كار يارى كنند، معاونانى گوش به فرمان و هماهنگ و فرمانبردار (مطاع ) و در مرحله نـهـايـى دارا بـودن امـانـت تـا كـسـانـى كـه مـى خـواهـنـد پـيـام را از آن رسـول بـگـيـرند بر او اعتماد كنند، و گفتار او بى كم و كاست گفتار كسى محسوب شود كه از ناحيه او آمده است .
هـنـگـامـى كـه ايـن اصـول پنجگانه تاءمين گردد حق رسالت ادا خواهد شد، و لذا در حالات پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تاريخ زندگى او مى بينيم كه رسولان خـود را بـا دقـت زيـاد از مـيـان كـسـانـى كه واجد اين صفات بودند انتخاب مى كرد كه يك نمونه زنده آن رسالت امير مؤ منان على (عليه السلام ) از سوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) در ابـلاغ آيـات آغاز سوره برائت به مشركان مكه در آن شرايط خاص است كه شرح آن در تفسير سوره برائت آمد.
عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: رسـولك تـرجـمـان عقلك و كتابك ابلغ ما ينطق عنك : (فرستاده تو نمايانگر عقل تو است ، و نامه تو گوياترين سخنگويت ).
آيه و ترجمه
فاءين تذهبون (26)
إ ن هو إ لا ذكر للعالمين (27)
لمن شاء منكم اءن يستقيم (28)
و ما تشاءون إ لا اءن يشاء الله رب العالمين (29)
|
ترجمه :
26 - پس به كجا مى رويد؟!
27 - اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست .
28 - براى آنها كه مى خواهند راه مستقيم در پيش گيرند.
29 - و شما اراده نمى كنيد مگر اينكه خداوند پروردگار جهانيان بخواهد.
تفسير:
اى غافلان به كجا مى رويد؟!
در آيـات گـذشـته اين حقيقت روشن شد كه قرآن مجيد كلام خدا است ، چرا كه محتوايش نشان مى دهد كه گفتار شيطانى نيست بلكه سخن رحمانى است ، كه به وسيله پيك وحى خدا با قـدرت و امـانـت كـامـل بـر پـيـامـبـرى كـه در نـهـايـت اعـتـدال عـقـل اسـت نـازل شـده ، پـيـامـبـرى كـه در ابـلاغ رسـالت هـرگـز بخل نورزيده ، و آنچه به او تعليم شده بى كم و كاست بيان كرده است .
در آيات مورد بحث مخالفان را به خاطر عدم پيروى از اين كلام بزرگ مورد توبيخ قرار مـى دهـد، يـك اسـتـفـهـام تـوبـيـخـى مـى گـويـد: (بـا ايـن حال شما به كجا مى رويد)؟ (فاين تذهبون ).
چـرا راه راسـت را رهـا كـرده ، بـه بيراهه گام مى نهيد؟ و چرا پشت به اين چراغ فروزان نموده رو به سوى تاريكى مى رويد؟! مگر دشمن سعادت و سلامت خويش هستيد؟
سپس مى افزايد: (اين قرآن جز تذكر براى جهانيان نيست ) (ان هو الا ذكر للعالمين ).
همه را اندرز مى دهد، هشدار مى دهد، تا از خواب غفلت بيدار شوند.
و از آنـجـا كـه بـراى هـدايـت و تـربـيـت تـنـهـا فـاعـليـت فـاعـل كافى نيست ، بلكه قابليت قابل نيز شرط است ، در آيه بعد مى افزايد: (قرآن مايه بيدارى است براى آنها كه مى خواهند راه مستقيم را بپويند) (لمن شاء منكم ان يستقيم ).
قـابـل تـوجه اينكه در آيه قبل مى گويد: (قرآن مايه ذكر و بيدارى براى همه جهانيان اسـت ) و در ايـن آيـه تـنـهـا گـروه خـاصـى را ذكـر مـى كـنـد هـمـانـهـا كه تصميمى بر قـبـول هـدايـت و پـيـمـودن راه راسـت گـرفـتـه انـد، ايـن تـفـاوت به خاطر آن است كه آيه قبل عموميت اين فيض الهى را بيان مى كند، و اين آيه شرط بهره گيرى از اين فيض را، و تـمـام مـواهـب عـالم چـنـيـن اسـت كـه اصل فيض عام است ولى استفاده از آن مشروط به اراده و تصميم است .
شبيه همين معنى در آيه 2 سوره بقره آمده است ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : (اين كتاب هيچگونه ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است ).
به هر حال اين آيه از آياتى است كه نشان مى دهد خداوند انسان را آزاد
و مـخـتـار آفـريـده ، و تـصـمـيـم نـهـايـى بـراى پـيـمـودن راه حـق و باطل با خود او است .
تـعـبـيـر بـه (يستقيم ) تعبير جالبى است كه نشان مى دهد راه اصلى كه در پيش روى انـسـان قرار دارد راه مستقيم هدايت و سعادت است ، و بقيه راهها همه انحرافى است ، تمامى نـيـروهـاى درون و بـرون انسان همه بسيج شده اند كه او را در اين راه مستقيم به حركت در آورند، و اگر افراط و تفريطها، وسوسه هاى شيطانى ، و تبليغات گمراه كننده در كار نـبـاشـد انـسان با نداى فطرت در همين مسير مستقيم گام مى نهد مى دانيم خط مستقيم هميشه نزديكترين راه به مقصد است .
اما از آنجا كه تعبير به مشيت و اراده انسان ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه انسان چنان آزاد است كه هيچ نيازى در پيمودن اين راه به خداوند و توفيق الهى ندارد، در آيه بعد كه آخـريـن آيـه ايـن سـوره اسـت به بيان نفوذ مشيت پروردگار پرداخته مى فرمايد: (شما اراده نمى كنيد مگر اينكه خداوندى كه پروردگار جهانيان است بخواهد) (و ما تشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين ).
در حـقـيقت مجموع اين دو آيه همان مساءله دقيق و ظريف (امر بين الامرين ) را بيان مى كند، از يـكـسـو مى گويد تصميم گيرى به دست شما است ، از سوى ديگر مى گويد: تا خدا نـخـواهـد شـما نمى توانيد تصميم بگيريد، يعنى اگر شما مختار و آزاد آفريده شده ايد اين اختيار و آزادى نيز از ناحيه خدا است ، او خواسته است كه شما چنين باشيد.
انـسـان در اعـمـال خـود نه مجبور است ، و نه صد در صد آزاد، نه طريقه (جبر) صحيح اسـت و نـه طـريـقـه (تـفـويـض ) بـلكـه هـر چـه او دارد، از عـقل و هوش و توانايى جسمى و قدرت تصميم گيرى همه از ناحيه خدا است ، و همين واقعيت است كه او را از يكسو دائما نيازمند به خالق مى سازد، و از سوى ديگر به مقتضاى آزادى و اختيارش به او تعهد و مسؤ وليت مى دهد.
تعبير به (رب العالمين ) به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى نيز در مسير تربيت و تكامل انسان و همه جهانيان است ، او هرگز نمى خواهد كسى گمراه شود، يا گناه كند و از جـوار قـرب خـدا دور افـتـد، او بـه مـقتضاى ربوبيتش همه كسانى را كه بخواهند در مسير تكامل گام بردارند يارى مى دهد.
عـجـب ايـنـكـه طـرفـداران مـسـلك جـبـر تـنها به آيه دوم چسبيده اند در حالى كه طرفداران تفويض نيز ممكن است به آيه اول متوسل شوند، اين جداسازى آيات از يكديگر كه غالبا مـعـلول پـيـشـداوريـهـاى نـادرسـت اسـت مـايـه گمراهى است آيات قرآن را بايد در كنار هم گذاشت ، و از مجموع استفاده كرد.
جـالب ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل كـرده انـد كـه وقـتـى آيـه اول (لمـن شاء منكم ان يستقيم ) نازل شد، ابوجهل كه عملا از طرفداران عقيده تفويض بود گـفـت خـوب شـد هـمـه اخـتـيـارات بـا مـا اسـت ، و ايـنـجـا بـود كـه آيـه دوم نازل گرديد و ما تشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين .
خداوندا مى دانيم پيمودن راه حق جز با توفيق تو ميسر نمى شود، ما را در پيمودن اين راه موفق دار.
پروردگارا! ما آرزو كرده ايم كه در راه هدايت گام بگذاريم ، تو نيز اراده فرما كه دست ما را در اين راه بگيرى .
بـارالهـا! صـحـنـه مـحـشـر و دادگـاه عـدل تـو بـسـيـار هـولنـاك و نـامـه اعـمـال مـا از حـسـنـات خالى است ، ما را در پناه عفو و فضلت جاى ده ، نه در برابر ميزان عدالت