آيات 18 تا 28 سوره جّن
و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا (18)
و انه لما قام عبد اللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا (19)
قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا (20)
قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا (21)
قل انى لن يجيرنى من اللّه حد ولن اجد من دونه ملتحدا (22)
الا بلاغا من اللّه و رسالاته و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا (23)
حتى اذا راوا ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا (24)
قل ان ادرى اقريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا (25)
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا (26)
الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا (27)
ليعلم ان قد ابلغوا رسالت ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا (28)
|
ترجمه آيات
و اينكه مساجد از آن خداست پس با خدا احدى را مخوانيد (18).
و اينكه وقتى بنده خدا (محمد) برخاست تا او را عبادت كند جمعيت بسيارى دورش جمع شدند (19).
(اى محمد) بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم و احدى را در عبادتم شريك او نمى سازم (20).
بگو من به خودى خودم هيچ نفع و ضررى و هيچ رشد و هدايتى را بگو احدى نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهد و من به جز او هيچ پناهگاهى ندارم (22).
تنها وظيفه من رساندن رسالتهاى او به مردم است و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند آتش جهنم براى ابد نصيبش خواهد شد (23).
كفار همچنان رسول خدا را ضعيف و خوار مى شمارند تا روزى كه ببينند آنچه را كه وعده داده شده بودند، پس به زودى به دست خواهند آورد كه ياور چه كسى ناتوان و اندك است (24).
بگو من خود نمى دانم كه آن عذابى كه وعده اش رابه شما داده اند نزديك است و يا پروردگارم مدتى براى آن مقرر فرموده (25).
عالم به غيب اوست پس جز او كسى غيب نمى داند چون او كسى را بر غيب خود مسلط نمى كند (26).
مگر كسى از رسولان را كه شايسته و مرضى اين كار بداند كه خدا براى چنين كسانى از پيش رو و پشت سر حافظانى در كمين مى گمارد (27).
تا معلوم كند آيا رسالات پروردگار خود را ابلاغ كردند يا نه و او بدانچه در نفس رسولان است نيز احاطه دارد و عدد هر چيزى را شمرده دارد (28).
بيان آيات
در اين آيات مسأله نبوت تسجيل شده، و مسأله وحدانيت خداى تعالى و مسأله معاد را به عنوان نتيجه از داستان جن ذكر مى كند.
و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه احدا
|
اين آيه عطف است بر آيه (انه استمع ) و جمله (ان المساجد لله ) به منزله تعليل براى جمله بعد است كه مى فرمايد: (پس با خدا احدى را نپرستيد و نخوانيد)، پس در حقيقت تقدير آيه چنين است : (لا تدعوا مع اللّه حدا غيره لان المساجد لله با خدا احدى غير او را مخوانيد، براى اينكه مساجد تنها مال او است ). و مراد از دعا عبادت و پرستش است، در جاى ديگر هم عبادت را دعا و دعا را عبادت خوانده و فرموده : (و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ).
وجوه مختلف درباره مراد از اينكه مساجد از آن خدا است (و انّ المساجد للّه...)
مفسرين در اينكه منظور از (مساجد) چيست اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مراد از آن، كعبه است. بعضى گفته اند: مسجد الحرام است. بعضى آن را مسجد الحرام و مسجد الاقصى دانسته اند. و اشكالى كه به اين سه قول وارد است اين است كه كلمه (مساجد) جمع است، و با يك مسجد و دو مسجد منطبق نمى شود.
بعضى ديگر گفته اند: همه حرم است. اين قول هم بدون دليل حرف زدن است. بعضى گفته اند: همه سطح زمين است، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: (همه زمين را براى من مسجد و طهور كردند)، اين حديث هم به بيش از اين دلالت ندارد كه امت اسلام مى توانند در هر نقطه از زمين نماز بخوانند، به خلاف آنچه از كيش يهود و نصارى مشهور است كه نمازشان تنها بايد در كنيسه و كليسا واقع شود حديث تنها جواز را مى رساند، و اما اينكه همه زمين را مسجد بخواند تا هر جا كلمه مساجد گفته شد شامل قطعه قطعه هاى سطح زمين گردد چنين دلالتى ندارد.
بعضى هم گفته اند: مراد از آن نمازها است كه جز براى خدا خوانده نمى شود، اين نيز بدون دليل سخن گفتن است.
و از امام جواد (عليه السلام) روايت شده كه مراد از مساجد اعضاى هفتگانه بدن آدمى است كه در هنگام سجده بايد روى زمين قرار گيرد و عبارتند از: پيشانى، دو كف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان بزرگ پا، كه روايتش به زودى در بحث روايتى از نظر شما خواهد گذشت ان شاء الله، و همين معنا از سعيد بن جبير و فراء و زجاج نيز نقل شده.
و اما با در نظر گرفتن اين حديث آنچه به نظر ما مناسبتر است اين است كه بگوييم : مراد از (براى خدا بودن مواضع سجده از انسان اين است كه مواضع هفتگانه سجود تشريعا به خدا اختصاص دارد (نه اينكه غير از اين هفت عضو از بدن انسان ملك خدا نيست. نه، همه ملك تكوينى خدا هست و اين هفت عضو تشريعا هم از آن خداست ) و مراد از (دعاء) كه فرموده (پس غير خدا را نخوانيد) نيز همان سجده است، چون روشن ترين مظاهر و مصاديق عبادت و يا خصوص نماز همان سجده است، و اصلا نماز به خاطر سجده است، كه عبادت ناميده مى شود.
و معناى آيه اين است كه : بگو به من وحى شده كه چند نفر جنى چنين و چنان كردند، و نيز به من وحى شده كه اعضاى سجده مختص به خداى تعالى است، پس سجده را تنها براى خدا كنيد، و اين اعضا را در سجده براى او بكار بنديد - و يا او را تنها با اين اعضا عبادت كنيد - و سجده مكنيد و يا عبادت مكنيد غير او را.
مراد از كسانى كه چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) به نماز مى ايستاد در اطرافش گرد مى آمدند (كادو يكونون عليه لبدا)
و انه لما قام عبد اللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا
|
كلمه (لبد) - به كسره لام و فتحه باء جمع لبده - به ضمه لام و سكون باء - است، و لبده به معناى مجتمعى متراكم و فشرده است، و منظور از كلمه (عبد الله ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، آيه بعدى هم بر اين معنا دلالت دارد. و اگر از آن جناب تعبير به عبد اللّه كرده براى اين بود كه به منزله زمينه چينى باشد براى آيه بعدى كه مى فرمايد: (قل انما ادعوا ربى )، و مناسبتر با سياق آيات بعدى اين است كه ضمير جمع در (كادوا) و در (يكونون ) به مشركين برگردد، چون مشركين بودند كه بر آن جناب در هنگامى كه نماز و قرآن مى خواند ازدحام كرده و استهزايش نمودند، و صداى خود را بلند مى كردند، تا به طورى كه گفته اند صداى آن جناب بگوش كسى نرسد.
و معناى آيه اين است كه : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى خاست تا خدا را با نماز عبادت كند، مشركين آنقدر به طرفش مى آمدند كه نزديك مى شد جمعيت انبوهى بشوند.
بعضى از مفسرين گفته اند : دو ضمير مذكور به جن بر مى گردد، و اين جنيان بودند كه پيرامون آن جناب جمع شده، تراكم مى كردند و از در تعجب از آنچه از آن جناب مى ديدند از عبادتش و از تلاوت قرآن به آن جناب خيره مى نگريستند، چون چنين چيزى تا آن روز نديده و نشنيده بودند.
بعضى ديگر گفته اند: ضميرها به مؤمنين و گروندگان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)بر مى گردد، آنان بودند كه دور آن جناب جمع شده، و در نماز به وى اقتدا مى كردند، و وقتى قرآن مى خواند سكوت محض مى شدند تا كلام خدا را بشنوند. ولى اين دو وجه آنطور كه بايد با سياق آيات بعدى نمى سازد، همچنان كه قبلا هم اشاره شد.
قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا
|
در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) امر فرموده تا وجه عبادت خود را براى آنان بيان كند، به بيانى كه حيرت و تعجب آنان را بر طرف سازد، چون گفتيم از آن جناب اعمالى ديده بودند و سخنانى شنيده بودند كه تا آن روز از احدى نه ديده و نه شنيده بودند، و اين تعجب وادارشان كرده بود عمل آن جناب را حمل بر نوعى حيله و مكر نموده، بگويند با اين خدعه مى خواهد بتهاى ما را از بين ببرد، تا به اغراض مادى خود برسد.
و حاصل آن بيان كه چنين اثرى را دارد اين است كه بگويد: من از آنچه مى بينيد انجام مى دهم هيچ مقصدى از آن مقاصد كه در نظر شما است و مرا به آن متهم مى كنيد ندارم، تنها و تنها پروردگار يگانه ام را مى خوانم، و احدى را شريك او نمى گيرم، و عبادت انسان نسبت به كسى كه او را پروردگار خود شناخته چيزى نيست كه مورد ملامت و تعجب قرار گيرد.
بيان موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نسبت به پروردگار و نسبت به مردم
قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا
|
آنچه از سياق آيات كريمه استفاده مى شود اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به دستور پروردگار موقعيت خود نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم را بيان كرده، درباره موقعيتى كه نسبت به خداى تعالى دارد گفته كه من او را مى خوانم و كسى را شريك او نمى دانم، (انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا) و درباره موقعيتش نسبت به مردم فرموده : من هم بشرى مثل شمايم، و مثل شما مالك رشد و ضرر خودم نيستم، تا چه رسد به اينكه با اراده خودم به شما ضرر برسانم، و يا با قدرتى كه دارم شما را به خيرى كه خودم مى خواهم ارشاد كنم، بلكه من تنها مأمورى از ناحيه خدا هستم كه شما را دعوت كنم، و جز امتثال او چاره اى ندارم، و كسى كه مرا از كيفر خدا پناه دهد سراغ ندارم، نه تنها من سراغ ندارم بلكه چنين ملجا و پناهى براى مخالفان و عصيانگران او وجود ندارد، نه براى من و نه براى شما، پس شما هم چاره اى جز اطاعت خدا و رسولش نداريد و كسى كه خدا و رسولش را عصيان كند، آتش جهنم را دارد، كه در آن تا ابد جاودانه بسر ببرد، و به زودى يعنى وقتى وعده خدا را ببينيد همه خواهيد فهميد.
و لازمه اين سياق اين است كه مراد از (مالكيت ضرر)، قدرت بر واقع ساختن ضرر بر مشركين باشد، هر وقت كه بخواهد. و مراد از (مالكيت رشد)، قدرت بر رساندن نفع به ايشان از راه اصابه واقع باشد. و بنابر اين، معناى آيه اين مى باشد كه : من ادعا نمى كنم كه مى توانم به شما ضرر و يا نفع برسانم. بعضى گفته اند: مراد از ضرر، (غى ) (گمراهى و خطا) است، كه در مقابلش رشد را آورده، و تعبير از (غى ) به ضرر از باب تعبير به مسبب از سبب است.
قل انى لن يجيرنى من اللّه حد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من اللّه و رسالاته
|
فعل (يجيرنى ) از مصدر (اجاره ) است، كه به معناى دادن جوار (پناه و همسايگى ) است، و حكم جوار دادن اين است كه جوار دهنده بايد از پناهنده خود حمايت كند، و جلو هر كسى را كه بخواهد به او آسيب رساند بگيرد، و ظاهرا كلمه (ملتحد) اسم مكان و به معناى محلى باشد كه شخص مورد آسيب خود را به آن محل كنار بكشد، تا از شرى كه متوجه او است ايمان بماند. ولى بعضى گفته اند: اين كلمه به معناى محل دخول است، و جمله من دونه متعلق به اين كلمه، و به منزله قيدى توضيحى براى آن است، و ضمير در آن به خداى تعالى بر مى گردد، و كلمه (بلاغرر الحكم،صفحه ) به معناى تبليغ است.
و استثناى (الا بلاغا) استثنا از كلمه (ملتحدا) است، و جمله (من الله ) متع لق است به مقدر، و تقدير آن (كائنا من الله ) است، هر چند كه شايد به ذهن برسد كه متعلق به كلمه (بلاغا) باشد، ولى نمى تواند متعلق به آن باشد، براى اينكه ماده بلاغ اگر بخواهد متعدى شود با حرف (عن ) متعدى مى شود نه با حرف من، و به همين جهت است كه بعضى از همانهايى كه (من الله ) را متعلق به (بلاغا) دانسته اند گفته اند: كلمه (من ) در اينجا به معناى (عن ) است، و معناى جمله به هر حال اين است كه : من تفاوتى با شما ندارم، به جز تبليغ اسما و صفاتى كه خدا داراى آن است.
و در باره كلمه (و رسالاته ) بعضى گفته اند: عطف است بر كلمه (بلاغا)، و تقدير كلام (الا بلاغا من اللّه و الا رسالاته ) است. بعضى ديگر گفته اند: عطف است بر كلمه جلاله (الله )، و كلمه (من ) به معناى (عن ) است، و معناى جمله (الا بلاغا عن اللّه و عن رسالاته ) است.
و در باره اينكه كلمه (الا) بلاغ و رسالات را از چه چيزى استثناء مى كند قولى ديگر هست، و آن اين است كه : مستثنى منه مفعول جمله (لا املك ) است، و معناى آيه اين است كه من براى شما نه مالك ضررى هستم و نه رشد، تنها چيزى را كه مالك هستم بلاغ از خدا و رسالات او است. ليكن يك مطلب در آيه هست كه اين توجيه را بعيد مى سازد، و آن اين است كه اگر اينطور بود ديگر نمى بايست جمله (لن يجيرنى من اللّه احد...) - كه كلامى از نو و استينافى است - بين مستثنى و مستثنى منه فاصله شود، و از اينكه مى بينيم فاصله شده مى فهميم كه مستثنى منه ضرا و رشدا نيست.
و معناى دو آيه بنابر آنچه ما گفتيم اين است : بگو احدى نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهد و من بدون او هيچ ملتحد و مكانى كه بتوان به آنجا پناه برد نمى يابم الا تبليغ از او يعنى الا اينكه آنچه دستورم داده امتثال كنم و به شما برسانم و آن دستور اين است كه اسما و صفاتش را براى شما بيان كنم. و الا اينكه رسالتهايى را كه درباره شرايع دين دارد به شما برسانم.
و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا
|
مفرد آوردن ضمير در (له ) با اينكه عاصيان خدا و رسول يك نفر نيستند به اعتبار لفظ (من - كسى كه ) است همچنان كه جمع آوردن در (خالدين ) به اعتبار معناست و عطف رسول بر خدا در جمله (و من يعص اللّه و رسوله ) بدين جهت بوده كه عصيان رسول هم عصيان خدا است چون رسول چيزى به جز رسالات خدا ندارد و معلوم است كه رد چنين كسى رد بر خداى سبحان است و طاعتش هم طاعت خداى تعالى است همچنان كه در جاى ديگر هم فرمود: (من يطع الرسول فقد اطاع الله ). و مراد از (معصيت ) - به طورى كه سياق آيات سابق شهادت مى دهد - نافرمانى خدا در دستوراتى است كه درباره اصول دين دارد، مانند توحيد و نبوت و معاد و ساير متفرعات آن.
بنابر اين، وعده و تهديد به خلود در آتش كه در آيه آمده، تنها شامل كفار و منكرين اصول دين مى شود، نه هر عاصى و گنهكار و متخلف از فروع دين، پس اينكه بعضى ها با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : هر گنهكارى مخلد در آتش است، استدلال صحيحى نيست.
و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (و من يعص الله...) جزو كلام خداى سبحان است، نه اينكه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) باشد.
حتى اذا راوا ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا
|
كلمه (حتى ) دلالت دارد بر معنايى كه مدخول حتى غايت آن معناست، و از مدخول حتى يعنى جمله (اذا راوا...) به دست مى آيد كه مشركين در صدد استضعاف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بودند، و ياوران آن جناب - يعنى مؤمنين - را ضعيف مى شمردند، و عدد آنها را اندك مى دانستند، پس اين كلام دلالت دارد بر معنايى كه از كلام حذف شده، و كلام غايت آن را بيان مى كند، مثلا چنين بوده كه (كفار همواره تو را استضعاف مى كردند و يارانت را ضعيف و اندك مى شمردند و مى شمردند، تا اينكه عذاب خدا را ديدند...).
و منظور از جمله (آنچه وعده داده شده اند) آتش جهنم است، چون عذاب موعود در آيه همان است، و آيه شريفه جزو كلام خداى تعالى و خطابى است كه به رسول گرامى خود كرده، و اگر جزو كلام رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بود، با در نظر گرفتن اينكه در اول آيه فرمود: (قل - بگو) بايد فرموده باشد (حتى اذا رايتم ما توعدون فستعلمون ... - تا روزى كه شما مشركين وعده خدا را ببينيد آن وقت مى فهميد....)
قل ان ادرى اقريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا
|
كلمه (امد) به معناى غايت است، و آيه شريفه به منزله پيش گيرى از يك توهمى است كه حال مشركين اقتضاى آن را دارد، گويا وقتى تهديد را شنيده اند پرسيده اند: اين تهديد چه روزى به وقوع مى پيوندد؟ در پاسخ به ايشان فرموده : بگو من نمى دانم نزديك است يا دور...
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا
|
يعنى احدى را بر غيب خود اظهار نمى كند، و اظهار كسى بر هر چيز به معناى آن است كه او را در رسيدن به آن چيز كمك كنى و او را بر آن مسلط سازى. مى فرمايد: من كسى را براى احاطه به غيب خودم كمك نمى كنم و بر غيب خود مسلط نمى سازم. و كلمه (عالم الغيب ) خبرى است براى مبتدايى كه حذف شده، و تقدير كلام هو عالم الغيب است، و مفاد كلمه به كمك سياق اين است كه مى خواهد بفهماند علم غيب مختص به خداى تعالى است، و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فرا گرفته، و به همين جهت براى نوبت دوم غيب را به خودش نسبت داد و فرمود: كسى را بر غيب خود مسلط نمى كند، و نفرمود: كسى را بر آن مسلط نمى كند تا اختصاص را برساند، وگرنه نمى رسانيد.
و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى عالم به تمامى غيب ها است، آن هم به علمى كه اختصاص به خودش دارد، پس هيچ كس از مردم را به غيب خود كه مختص به خودش مى باشد آگاه نمى كند، در نتيجه مفاد آيه سلب كلى است. هر چند بعضى از مفسرين اصرار ورزيده اند در اينكه مفاد آن سلب جزئى است، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى تمامى غيب خود را در اختيار كسى قرار نمى دهد. و مويد گفتار ما ظاهر سياق آياتى است كه به زودى مى آيد.
علم غيب بالاصالة از آن خدا است و بالتّبع و به تعليم الهى ديگران هم مى توانندآن را دارا شوند
اين استثنا، استثناى از كلمه (احدا) است، و جمله (من رسول ) بيان جمله (من ارتضى ) است، در نتيجه مى فهماند كه خداى تعالى هر پيغمبرى از پيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب مختص به خود كه بخواهد آگاه مى سازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتى كه علم غيب را مختص به خداى تعالى مى داند، مانند آيه شريفه (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و آيه و لله غيب السموات و الارض،) و آيه (قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله ) اين نتيجه به دست مى آيد كه علم غيب به اصالت از آن خداست، و به تبعيت خدا ديگران هم مى توانند به هر مقدارى كه او بخواهد به تعليم او داشته باشند.
پس مى توان گفت كه آيات راجع به غيب كه يك دسته آن را مختص به خدا مى داند، و دسته ديگر را درباره غير خدا هم ممكن مى داند، نظير آيات راجع به ميراندن است، كه يكجا آن را مختص خدا مى داند و مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس ) و يكجا آن را به ملائكه نسبت مى دهد و مى فرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم ) و جايى ديگر آن را به رسل نسبت مى دهد و مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا)، پس توفى به اصالت منسوب به خداست، و به تبعيت منسوب به ملائكه و يا به عبارتى رسل است، چون ملائكه اسباب متوسطى هستند كه مسخر خدا و تحت فرمان اويند.
فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا... عددا
|
ضمير فانه به خداى تعالى، و ضمير يديه و خلفه به رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى گردد، و كلمه (رصد) به معناى مراقب و نگهبان است، اين كلمه و كلمه راصد هم بر واحد اطلاق مى شود، و هم بر جماعت، و كلمه (رصد) در اصل مصدر است، و مراد از ما (بين يديه ) پيش روى رسول، و مردمى است كه به سوى آنان فرستاده شده، و مراد از (خلفه ) بين او و بين مصدر وحى يعنى خداى سبحان است، و منشا اين تعبير امتداد و مسافت موهومى است كه انسان از شنيدن كلمه (رسالت ) در ذهن خود تصور مى كند. وقتى مى گوييم مثلا فرمانده فلان مأمور را به سوى لشكريان فرستاد تا پيامش را به آنان برساند، فورا در ذهن مسافتى تصور مى شود كه فرستنده در ابتداى آن و لشكر در انتهاى آن قرار دارد، و مأمور در بين راه است، لشكر در پيش روى او و فرمانده در پشت سرش قرار گرفته.
احتمالات و وجوه مختلف درباره معناى آيه : (فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا...) كه سلوك رصد در پشت سر رسول (صلى اللّه عليه وآله و سلّم) علت آن را بيان مى كند
آيه شريفه راه رسيدن پيام غيبى يعنى آن رسالتهايى كه به رسول وحى مى شود را وصف مى كند، همچنان كه جمله (تا بداند كه رسالات پروردگارشان را رسانده اند) به آن اشاره دارد.
و معناى آيه اين است كه : احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند، مگر رسولى را كه پسنديده باشد، كه چنين رسولى را بر غيب خود مسلط مى كند، چون او نگهبانانى از ملائكه بين رسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بين رسول و خودش گمارده است. البته اين را مى دانيم كه سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول، براى حفظ وحى از هر تخليط و تغيير دادن، يعنى كم و زياد كردن است، كه ممكن است از ناحيه شيطانها با واسطه و يا بى واسطه صورت بگيرد.
در جمله (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) ضمير در (ليعلم ) به خداى سبحان بر مى گردد، و ضمير جمع در (ابلغوا) و در (ربهم ) به كلمه (من كسى كه بر مى گردد)، به اعتبار اينكه معناى اين كلمه جمع، و منظور از آن هر پيغمبرى است كه او پسنديده باشد. ممكن هم هست به كلمه رسول بر گردد، به اعتبار اينكه منظور از آن جنس رسول است، نه يك رسول معين، و مراد از اينكه فرمود: (تا خدا بداند) با اينكه خدا هميشه و همه چيز را مى داند، علم فعلى خدا است، كه عبارت است از تحقق ابلاغ در خارج، و اين گونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار آمده، از آن جمله فرموده : (فليعلمن اللّه لذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ).
و اين جمله علت سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول را بيان مى كند مى فرمايد: براى اين رصد مى گماريم تا محقق شود كه رسولان بدون تغيير و تبديل رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند.
احتمال هم دارد كه ضمير در (بين يديه ) و در (من خلفه ) به كلمه (غيبه ) بر گردد، در نتيجه نگهبانهاى گمارده شده در پيش رو و پشت سر غيب گمارده شده باشند، تا آن غيب بدون دستبرد به رسول برسد. ليكن اين احتمال ضعيف است، بدين جهت كه با تعليل (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) به آن معنايى كه گذشت نمى سازد، چون محفوظ ماندن غيب از دستبرد، و سالم به دست رسول رسيدنش ربطى به اين ندارد كه خدا بداند رسول هم آن را سالم به دست مردم رسانده و ابلاغ كرده.
و مفسرى كه ذيلا كلامش نقل مى شود، برگشت سخنش به همين احتمال است، او گفته : دو ضمير (بين يديه ) و (من خلفه ) به جبرئيل حامل وحى و حامل غيب بر مى گردد. و ضعف اين قول علاوه بر مطالب گذشته در اين است كه اين سخن وقتى درست است كه قبلا نامى از جبرئيل ذكر شده باشد در صورتى كه نشده.
بعضى هم گفته اند: ضمير در (ليعلم ) به رسول، و دو ضمير در (قد ابلغوا) و در (ربهم ) به ملائكه نگهبان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : ملائكه خدا وحى او را همچنان نگهبانى مى كنند تا رسول بداند كه ملائكه، رسالتهاى خدا يعنى وحى خدا را همانطور كه صادر شده به او رسانده اند، و دلش مطمئن شود كه وحى خدا از دست برد شيطانها سالم مانده، چون لازمه ابلاغ ملائكه بلوغ وحى است.
هر چند ذكر كلمه رسول قبل از كلمه (ليعلم ) مويد اين احتمال است، و اشكالى كه به وجه قبلى وارد بود كه قبلا كلمه جبرئيل ذكر نشده به اين وجه وارد نيست، الا اينكه ظاهر سياق اين احتمال را بعيد مى سازد، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از رسالات، رسالاتى است كه رسول آن را حمل مى كند تا به مردم برساند، نه آنچه كه فرشته وحى حمل مى كند تابه رسول برساند، پس ضمير در (ربهم ) به رسولان بر مى گردد نه به ملائكه. علاوه بر اين، آيه شريفه اشاره به ملائكه دارد، و آنان را در تحت عنوان رصد ذكر كرده، و معلوم است كه عنوان رصد غير عنوان رسالت است، شأن رصد نگهبانى و حفظ است نه رسالت.
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله اين است كه : تا محمد (صلوات اللّه عليه ) بداند كه رسولان قبل از وى رسالات پروردگارشان را ابلاغ كردند. و اين، وجه سخيفى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، و از آن سخيفتر اين است كه بعضى گفته اند: معناى جمله اين است كه : تكذيب گران رسولان بدانند كه رسولان، رسالات پروردگار خود را به ايشان ابلاغ كردند.
و در جمله (و احاط بما لديهم ) ضمير جمع بنا بر وجهى كه ما اختيار كرديم به رسولان بر مى گردد، و ظاهرا اين جمله متمم معناى حراست سابق الذكر است، پس جمله (من بين يديه ) به نگهبانان بين رسول و مردم، و جمله و من خلفه به نگهبانان بين رسول و خدا اشاره مى كند، و جمله و (احاط بما لديهم ) به اينكه خداى تعالى احاطه علمى به دل و نفس رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دارد اشاره مى كند، در نتيجه آيه شريفه مى فهماند كه وحى خدا - از مصدر وحى گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم. از هر گونه تغيير و تبديلى ايمن است.
ممكن هم هست مراد از جمله مورد بحث تنها نفس رسول نباشد، بلكه هم آن را شامل باشد و هم مسير وحى را و هم همه امورى را كه به نحوى با رسول و رسالت تعلق و ارتباط دارد، همچنان كه جمله بعدى كه مى فرمايد: (و احصى كل شى ء عددا) در صدد اين است كه عموميت علم خدا به اشيا را افاده كند، البته علم به عدد اشيا و تميز آنها از يكديگر.
چهار مطلب كه از سه آيه اخير مورد بحث استفاده مى شود
پس از آنچه در باره سه آيه اخير گذشت چهار نكته به دست آمد.
اول اينكه : علم به غيب بالاصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است، به آن معنايى كه توضيح داديم، پس خداى تعالى به ذات خودش عالم به غيب است، و ديگران اگر علمى به غيب داشته باشند به تعليم او دارند، با اين نكته كه از آيه استفاده كرديم روشن مى شود كه هر جا خداى تعالى از انبيا حكايت كرده كه منكر علم غيب خود شده اند، منظور اين بوده كه بفهمانند ما رسولان، بالاصاله و مستقلا علم به غيب نداريم، نه اينكه با وحى خدا هم داناى به غيب نمى شويم، مانند آنجا كه فرموده : (قل لا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب ) و آنجا كه فرموده : (و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير)، و آنجا كه فرموده : (قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى ).
مستثنيات از عموم (فلا يظهر على غيبه احدا)
دوم اينكه : بعد از آنكه عموميت جمله (فلا يظهر على غيبه احدا) به وسيله جمله (الا من ارتضى من رسول ) شكسته شد، به صورت عام مخصص در آمده كه مى تواند باز هم تخصيص بخورد، همچنان كه در مورد بحث درباره انبيا تخصيص خورده، چون آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه بر آن حضرت وحى مى شود، مثلا فرموده : (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده )، و نيز دلالت دارد بر اينكه وحى يكى از مصاديق غيب است. بنابر اين، يك پيغمبر دسترسى به غيب دارد، همچنان كه رسول دارد، البته اين در صورتى است كه مراد از رسول در جمله (الا من ارتضى من رسول ) مقامى مقابل مقام نبوت باشد، و اما اگر منظور مطلق كسانى باشد كه از ناحيه خدا به سوى خلق گسيل مى شوند نبى هم از همان كسان است، همچنان كه آيه زير بر اين معنا شهادت مى دهد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى...) چون نبى را هم ارسال شده مى داند، و آيه (و ما ارسلنا فى قريه من نبى ) پس نبى هم مانند رسول جزو استثنا شدگان از عموم نفى است، بدون اينكه عموم مذكور نيازمند به تخصيص جديدى بشود.
و همچنين در مورد امام به آن معنايى كه قرآن كلمه امام را در آن استعمال مى كند، چون خداى تعالى امام را به صفت صبر و يقين توصيف كرده، مثلا مى فرمايد: (و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون )، و نيز امامان را چنين توصيف كرده كه پرده و حجاب از پيش رويشان برداشته شده، مثلا فرموده : (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين )، و نيز فرموده : (كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ) و ما در بعضى از مباحث سابق در اين باره سخن گفتيم.
و اما ملائكه آنچه از وحى آسمان كه قبل از نزولش حمل مى كنند، و همچنين آنچه از عالم ملكوت مشاهده مى كنند، نسبت به خود آنان شهود است، نه غيب، هر چند كه براى ما غيب مى باشد، پس نمى توان ملائكه را مشمول استثنا دانست، علاوه بر اين جمله (فلا يظهر على غيبه احدا) تنها شامل اهل دنيا مى شود كه در روى زمين زندگى مى كنند و اگر بنا باشد از سكنه زمين تجاوز كنيم تا شامل ملائكه هم باشد، بايد مردگان را هم كه امور آخرت را كه به نص قرآن غيب اين عالم است مشاهده مى كنند مشمول استثنا بدانيم، و حال آنكه قطعا مشمول نيستند، براى اينكه اگر مردگان هم مشمول باشند ديگر حتى يك نفر هم در تحت عموم (فلا يظهر على غيبه احدا) باقى نمى ماند، چون هر انسان زمينى روزى از دنيا مى رود و غيب عالم را مى بيند، و در روز قيامت كه (يوم مجموع له الناس )، و نيز ذلك يوم مشهود در باره اش فرموده، تمامى مردم يكجا مبعوث مى شوند، و غيب عالم براى همه مشهود مى گردد، پس همانطور كه اموات مشمول استثنا نيستند، به خاطر اينكه عالم اموات غير اين عالم است، همچنين ملائكه هم مشمول نيستند، براى اينكه عالمشان غير اين عالم است.
معصوم بودن انبياء و رسل در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحى به زبان و به عمل
سوم اينكه : جمله (فانه يسلك من بين يديه و من خلفه... عددا) دلالت دارد بر اينكه وحى الهى از آن لحظه كه از مصدر وحى صادر مى شود تا زمانى كه به مردم مى رسد و همچنين در طريق نزولش تا وقتى كه به شخص مورد وحى برسد از هر دستبرد و تغييرى محفوظ است.
اما مصونيت آن از حين صدور تا وقتى كه به رسول برسد، اگر هيچ دليلى به جز جمله من خلفه بر آن نباشد همين جمله كافى است، البته اين در صورتى است كه ضمير در آن به رسول برگردد. و اما بنا بر آن احتمال كه مرجع ضمير غيب باشد، دليل بر مدعاى ما مجموع دو جمله (من بين يديه و من خلفه ) خواهد بود، و ليكن در سابق كه اين احتمال را نقل كرديم گفتيم اين احتمال ضعيف است.
و اما مصونيت وحى در آن حال كه رسول آن را از فرشته وحى دريافت مى كند، دليلش جمله (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) است، كه از آن مى فهميم رسول طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد و ذهنش آن را فراموش نمى كند و شيطان در دل او دست نمى اندازد، در نتيجه وحى خدا دچار تغيير و تبديل نمى گردد. و نيز در رساندن وحى به مردم نيز اين مصونيت هست، و شيطان در اين مرحله هم كارى نمى تواند بكند، جمله مذكور بر همه اين مصونيتها دلالت دارد، چون مى فرمايد غرض از گماردن رصد اين است كه بداند انبيا رسالات پروردگار خود را رساندند، يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شد. و لازمه آن، مصونيت وحى در همه مراحل و رسيدن آن به مردم است، و اگر رسول در جهات سه گانه بالا (گرفتن و حفظ كردن و رساندن ) مصونيت نداشته باشد، غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و اين كاملا روشن است، و چون خداى تعالى براى حاصل شدن اين غرض غير از مسأله سلوك رصد طريقه ديگرى ذكر نكرده، مى فهميم كه وحى، آن زمان هم كه به دست رسول رسيده به وسيله ملائكه حراست مى شود همانطور كه در طريق رسيدنش به رسول به وسيله آنان حراست مى شد، و جمله (واحاط بما لديهم ) اين دلالتها را تأييد مى كند.
و اما مصونيت وحى در مسيرش از ناحيه رسول تا رسيدنش به مردم اگر دليلى به جز جمله (من بين يديه ) نباشد، همين جمله كافى است البته به شرطى كه جمله را به آن معنايى بگيريم كه ما ذكر كرديم، البته جمله (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) به آن تقريبى كه ما برايش كرديم نيز بر اين معنا دلالت دارد.
از اين بيان اين نتيجه عايد مى شود كه نبى و رسول در گرفتن وحى از پروردگار و در حفظ آن و در رساندنش به مردم مويد به عصمت و محفوظ از خطا در هر سه جهتند، براى اينكه گفتيم آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آنچه خدا از دين خودش بر مردم و از طريق رسالت و وحى نازل مى كند مصون در همه مراحل است تا به دست مردم برسد، و يكى از آن مراحل مرحله گرفتن وحى و دوم مرحله حفظ آن و سوم مرحله تبليغ آن به مردم است.
و تبليغ رسالت به مردم تنها به زبان نيست بلكه تبليغ عملى هم تبليغ است، پس رسول بايد در مرحله عمل از هر معصيت و ارتكاب هر گناه و ترك واجب دينى معصوم باشد، چون اگر معصوم نباشد نقيض و ضد دين را تبليغ كرده، پس پيغمبر از ارتكاب معصيت معصوم است، همچنان كه از خطاى در گرفتن وحى معصوم است، و همچنان كه از فراموش كردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به مردم معصوم است.
و ما در سابق اشاره كرديم كه نبوت هم در اينكه دائر مدار وحى است، مثل رسالت است، پس نبى هم در خصوصيت عصمت مانند رسول است، و با اين بيان معلوم شد كه اصحاب وحى چه نبى باشند و چه رسول، در گرفتن وحى و حفظ كردنش، و در رساندن آن به مردم، چه رساندن به زبان و چه به عمل معصوم هستند.
عدم اختصاص علم غيب به پيامبران به موردى خاص
چهارم اينكه : در آيه شريفه عموميت (فلا يظهر على غيبه احدا) استثنا شد، به اينكه رسولان به غيب آگاه مى شوند. چيزى كه هست اين را هم مى فهماند كه رسولان در هر چيزى كه تحقق يافتن رسالتشان مشروط به آن باشد كه نسبت به آن علم غيب داشته باشند، اين علم را خواهند داشت، حال چه متن رسالتشان از قبيل معارف اعتقادى و شرايع دين و قصص و عبرتها و حكمت ها و مواعظ باشد، و چه اينكه نشانيهاى رسالتشان باشد و مردم با ديدن آن نشانه و آن معجزه به صدق رسول در ادعاى رسالتش پى ببرند، همچنان كه در قرآن كريم از بعضى رسولان نمونه هايى از اين قبيل حكايت كرده، مثلا در باره صالح فرموده كه به قوم خود گفت (: تمتعوا فى داركم ثلاثه ايام ذلك وعد غير مكذوب ) و در باره عيسى فرموده كه به بنى اسرائيل فرمود: (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لايه لكم )، و نيز آياتى كه در باره وعده هاى رسولان آمده، و پيشگوييهايى كه در خود قرآن كريم آمده، همه اينها از موارد اظهار غيب است.
بحث روايتى
(رواياتى راجع به جمله (انّ المساجد للّه) و اينكه پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله) و ائمه (عليه السلام) عالم غيب بوده اند)
در تفسير عياشى از امام جواد (عليه السلام) روايت كرده كه معتصم (خليفه عباسى ) از بريدن دست سارق پرسش نمود، كه از كجا بايد دستش را قطع كنند؟ فرمود: بايد از آخرين بند انگشتان قطع كنند، و كف دست را باقى بگذارند. معتصم پرسيد دليل بر اين معنا چيست ؟ فرمود: كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، كه فرمود سجده بايد بر هفت موضع بدن واقع شود. پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و دو انگشت پا، پس اگر دست دزد را از مچ و يا از آرنج قطع كنند، دستى باقى نمى ماند تا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده : (ان المساجد لله ) و منظورش از مساجد همان عضوهاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده مى شود، و معناى جمله (فلا تدعوا مع اللّه حدا هم ) همين است كه چيزى كه خاص خدا است نبايد قطع شود (تا آخر حديث ).
و در كافى به سند خود از حماد بن عيسى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى گفت : و سجده كرد، امام صادق (عليه السلام) بر هشت استخوان، يعنى دو كف دست و دو سر زانو و دو انگشت ابهام پا و پيشانى و بينى، و آنگاه فرمود هفت موضع آن واجب است، و آنها همان مواضعى است كه خداى تعالى در كتابش آورده و فرموده : (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا) و آن عبارت است از پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و دو ابهام پا، و اما نهادن بى نى بر خاك مستحب است.
و از كتاب خرائج و جرائح از محمد بن فضل هاشمى، از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه آن جناب نظر كرد به ابن هذاب، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها يكى از ارحامت كشته مى شود، آيا تصديقم مى كنى ؟ گفت : نه، براى اينكه كسى به جز خداى تعالى غيب نمى داند. فرمود: مگر اين خداى تعالى نيست كه مى فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول )، پس رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه مرضى نزد خدا است غيب مى داند، ما هم ورثه همان رسولى هستيم كه خدا او را به هر مقدار از غيب خود خواسته آگاه كرده، پس ما هم مى دانيم آنچه شده و آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد.
مولف : روايات در اين باب از حد شمار بيرون است، و مدلول آنها اين است كه : رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) علم غيب را از راه وحى از خداى تعالى گرفته، و امامان (عليهم السلم) از آن جناب به ارث گرفته اند.