آيه و ترجمه


اءلم تـر إ لى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اءهـل الكـتـاب لئن اءخـرجـتـم لنـخـرجـن مـعـكـم و لانـطـيـع فيكم اءحدا اءبدا و إ ن قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد إ نهم لكذبون (11)
لئن اءخـرجـوا لايـخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم ولئن نصروهم ليولن الا دبار ثم لاينصرون (12)
لا نتم اءشد رهبة فى صدورهم من الله ذلك بأ نهم قوم لايفقهون (13)
لايقاتلونكم جميعا إ لا فى قرى محصنة اءو من ورآء جدر بأ سهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بأ نهم قوم لايعقلون (14)

 


ترجمه :

11 - آيـا مـنـافـقـان را نـديـدى كـه پـيـوسـتـه بـه بـرادران كـفـارشـان از اهـل كتاب مى گفتند: هرگاه شما را (از وطن ) بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود، و سخن هيچكس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد، و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد، و خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند!
12 - اگـر آنـهـا را بـيـرون كـنـنـد با آنان بيرون نمى روند، و اگر با آنها پيكار شود يـاريـشـان نـخـواهـنـد كرد، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند، سپس كسى آنها را يارى نمى كند.
13 - وحـشـت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خدا است ، اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند.
14 - آنـهـا هـرگز با شما به صورت دستجمعى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديـوارهـا! پـيـكـارشـان در مـيـان خـودشـان شـديـد اسـت (امـا در برابر شما ناتوانند) به ظاهرشان مينگرى آنها را متحد مى بينى در حالى كه دلهاى آنها پراكنده است اين به خاطر آن است كه قومى بيعقلند!
شان نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولى بـراى آيـات فـوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
جـمعى از منافقان مدينه مانند (عبد الله بن ابى ) و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يـهـود (بـنـى نضير) فرستادند و گفتند: شما محكم در جاى خود بايستيد، از خانه هاى خود بيرون نرويد، و دژهاى خود را محكم سازيد، ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريـم و تـا آخـريـن نفس با شما هستيم ، طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قـبـيـله غـطـفـان نـيـز بـا شـمـا هـمراهى مى كنند. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تشويق
شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان (بنى نضير) بنام (سلام )به (حيى بن اخـطب ) كه سرپرست برنامه هاى (بنى نضير) بود گفت : اعتنائى به حرف (عبد الله بـن ابـى ) نكنيد، او مى خواهد تو را تشويق به جنگ محمد (صلى الله عليه و آله ) كـنـد، و خـودش در خـانـه بـنـشـيـنـد و شما را تسليم حوادث نمايد (حييى ) گفت : ما جز دشـمـنـى محمد (صلى الله عليه و آله ) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم ، (سلام ) در پـاسـخ او گـفـت : بـه خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند، و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير، و جنگجويان ما كشته مى شوند.
آيات فوق سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـن آيـات قـبـل از مـاجـراى يـهـود (بـنـى نـضـيـر) نـازل شـده و حـكـايـت از حـوادث آيـنـده ايـن مـاجـرا مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليل آن را از خبرهاى غيبى قرآن مى شمرند.
لحـن آيـات كـه بـه صـورت فعل مضارع ذكر شده گرچه اين نظر را تاييد مى كند ولى پـيـونـد ايـن آيـات بـا آيـات پـيـشـيـن كـه بـعد از ماجراى شكست بنى نضير و تبعيد آنها نـازل گـرديـده نـشـان مـى دهـد كـه ايـن آيـات نـيـز بـعـد از ايـن مـاجـرا نـازل شـده و تـعـبـيـر بـه فـعـل مـضـارع بـه عـنـوان حـكـايـت حال است (دقت كنيد).
تفسير :
نقش منافقان در فتنه هاى يهود
بعد از بيان ماجراى طايفه يهود (بنى نضير) در آيات گذشته ، و شرح
حـال سـه گـروه از مـؤ مـنـان يـعـنـى (مـهـاجـريـن ) و (انـصـار) و (تـابـعين ) با ويـژگـيـهـاى هـر كـدام ، در آيـات مـورد بـحـث بـه شـرح حـال گـروه ديـگـرى يـعـنـى مـنـافـقـان و نـقـش آنـهـا در ايـن مـاجـرا مـى پردازد، تا وضع حـال همه را در مقايسه با يكديگر روشنتر سازد، و اين روش قرآن است كه براى معرفى گروهها آنها را در مقايسه با يكديگر قرار مى دهد.
نخست روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كرده مى فرمايد: (آيا منافقان را نـديـدى كـه پـيـوسـتـه بـه بـرادران كـفـارشـان از اهـل كـتـاب مـى گـفـتـنـد: اگر شما را از وطن بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود، و سخن هـيـچـكـس را دربـاره شـمـا اطـاعت نخواهيم كرد، و اگر هم با شما پيكار شود شما را يارى خـواهـيـم كـرد) (الم تـر الى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن گـروه از مـنـافـقـان بـه طـايـفـه يـهـود سـه مـطـلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند: نخست اينكه اگر شما را از اين سرزمين بيرون رانند مـا هـم بـعـد از شـمـا در ايـنـجـا نمى مانيم تا جاى خالى شما را ببينيم ! ديگر اينكه اگر دسـتـورى بـر ضد شما صادر شود از هر كس و هر مقام باشد، نه حالا، هيچوقت اطاعت نمى كنيم !
سـوم ايـنـكـه اگر پاى كارزار به ميان آيد ما دوش به دوش شما ايستاده ايم ، و در يارى شـمـا هـيـچـگـونـه تـرديـدى بـه خـود راه نمى دهيم ! آرى اينها قولهائى بود كه منافقان قبل از اين ماجرا به يهود دادند، ولى حوادث بعد نشان داد كه همه دروغ بود.
و بـه هـمـيـن دليـل قـرآن بـا صـراحـت مـى گـويـد: (خـداونـد شـهـادت مـى دهـد كـه آنـهـا دروغگويانند) (و الله يشهد انهم لكاذبون ).
چـه تـعـبـير تكان دهنده اى كه با انواع تاكيدها همراه است ، ذكر خداوند به عنوان شاهد و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسميه ، و نيز استفاده از (ان ) و (لام تاءكيد) همه نشان مى دهد كه (دروغ ) و (نفاق ) چنان به هم آميخته است كه جدائى در ميان اين دو ممكن نيست ، هميشه منافقان دروغگو بوده اند، و غالبا دروغگويان منافقند.
تعبير به (اخوانهم ) (برادرانشان ) نشان مى دهد كه رابطه و پيوند بسيار نزديكى مـيـان (مـنـافـقـان ) و (كـفـار) اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در آيـات قـبـل روى رابـطـه اخوت در ميان مؤ منان تكيه شده بود با اين تفاوت كه مؤ منان در اخوت خـود صـادقـنـد، و لذا از هـيـچگونه ايثار و فداكارى مضايقه نمى كنند و به عكس منافقان هـيـچـگونه وفادارى و همدردى ندارند، و در سختترين لحظات دست از برادران خود بر مى دارند و اين است تفاوت اخوت مؤ منان و كافران .
جـمـله و (لانـطـيـع فـيكم احدا ابدا) (ما هرگز سخن هيچكس را در مورد شما اطاعت نخواهيم كـرد) اشـاره بـه ايـن اسـت كه توصيه ها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما كاملا ناديده خواهيم گرفت .
سـپـس بـراى توضيح بيشتر درباره دروغگوئى آنها مى افزايد: (اگر يهود را بيرون كنند اين منافقان با آنها بيرون نمى روند) (لئن اخرجوا لايخرجون معهم ).
(و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد) (و لئن قوتلوا لاينصرونهم ).
(و به فرض كه به گفته خود عمل كـنـنـد و بـه يـاريـشان برخيزند به زودى پشت به ميدان كرده فرار مى كنند)! (و لئن نصروهم ليولن الادبار).
(و بعد از آن هرگز يارى نخواهند داشت ) (ثم لاينصرون ).
لحـن قـاطع و كوبنده اين آيات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مى افكند، به خصوص اينكه آيه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نيست ، اين يك اصـل كـلى اسـت در رابـطـه (مـنافقان ) با (ساير دشمنان اسلام ) و همكارى نزديك آنـان بـا يـكـديـگـر و وعـد وعـيـدهـائى كـه بـه هـم مـى دهـند، و بى پايه بودن تمام اين قول و قرارها است .
ايـن امـر نـه تـنـها در گذشته تاريخ اسلام رخ داد كه امروز هم نمونه هاى زنده آن را در هـمـكـارى مـنـافقان در كشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم ، و در فردا و فـرداهـا نـيـز صـادق اسـت ، و مـسـلمـا اگـر مـؤ مـنـان راسـتـيـن بـه وظـائف خـود عمل كنند بر آنها پيروز خواهند شد و نقشه هاشان نقش بر آب مى گردد.
در آيـه بـعـد بـه تشريح علت اين شكست پرداخته ، مى گويد: (وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از خوف از خدا است ) (لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ).
چـون از خـدا نـمى ترسند از همه چيز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤ من و مقاومى چون شما.
(اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادان هستند) (ذلك بانهم قوم لايفقهون ).
رهـبـة در اصـل بـه مـعـنـى ترسى است كه تواءم با اضطراب و پرهيز باشد، و در حقيقت تـرس و وحـشـتـى اسـت عـمـيـق و ريـشـه دار كـه آثـار آن در عمل ظاهر گردد.
گـرچـه آيـه فـوق در مـورد يـهـود (بـنـى نـضـيـر) و عـوامـل شـكـسـت آنها در برابر مسلمين نازل شده ولى محتواى آن يك حكم كلى و عمومى است ، چرا كه در قلب
انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمى شود، ترس از خدا، و ترس از ما سوى الله ، زيرا هـمـه چـيز مسخر فرمان خدا است ، و هر كس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دليلى نـدارد كـه از غـيـر او تـرسـان بـاشـد، و سـرچـشـمـه هـمـه ايـن بـدبـخـتـيـهـا جهل و نادانى و عدم درك حقيقت توحيد است .
اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى كلمه ، (مسلمان ) و (مؤ من ) و (موحد) باشند نـه تـنها از قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنياى امروز به خود وحشتى راه نمى دهند، بـلكـه آن قـدرتـها از آنها مى ترسند، چنانكه نمونه هاى زنده آنرا با چشم مى بينيم كه بـا آنـهـمـه سـلاح و وسائل پيشرفته باز از ملتى كوچك ولى مؤ من و از جان گذشته در وحشتند.
نظير همين معنى در آيه 151 سوره آل عمران نيز آمده است : سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعـب بـمـا اشـركـوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمين : (بـه زودى در دلهـاى كـافـران رعـب و وحـشـت مـى افـكـنـيـم ، چـرا كـه بـدون دليل چيزهائى را براى خدا شريك قرار دادند، و جايگاه آنها آتش است ، و چه بد جايگاهى است قرارگاه ظالمان )!
سـپـس بـه بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ، مى افزايد: (آنها هرگز بـا شـمـا بـه صـورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگند، و از روياروئى با شما وحشت دارند) (لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر).
(قرى ) جمع (قريه ) به معنى آبادى است ، اعم از شهر يا روستا، و گاه به معنى انسانهاى مجتمع در يك محل نيز آمده است .
(محصنة ) از ماده (حصن ) (بر وزن جسم ) به معنى دژ مى باشد، بنابراين (قرى محصنه ) به آباديهائى گفته مى شود كه به وسيله برج و بارو يا
كندن خندق يا موانع ديگر از هجوم دشمن در امان است .
(جـدر) جمع (جدار) به معنى ديوار است ، و ريشه اصلى اين لغت به معنى ارتفاع و بلندى است .
آرى آنـهـا چـون از دژ ايـمـان و تـوكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جراءت جنگ و روياروئى با مؤ منان ندارند!.
سـپس مى افزايد: اما اين نه بخاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند (بلكه به هنگامى كه درگيرى در ميان خودشان رخ مى دهد پيكارشان شديد است ) (باسهم بينهم شديد).
امـا در بـرابـر شما صحنه دگرگون مى شود، و رعب و وحشت و اضطراب عجيبى بر آنها حكمفرما مى گردد.
البـتـه ايـن نـيـز تـقـريـبـا يـك اصـل كلى است در مورد پيكار همه اقوام بى ايمان در ميان خودشان ، و سپس پيكار با مؤ منان و نمونه هاى آنرا در تاريخ معاصر كرارا ديده ايم كه وقـتى افراد بيخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محكم يكديگر را كوبيده اند كه انسان در جـنـگـجـوئى آنـهـا شـك نـمـى كـنـد، امـا هـنـگـامـى كـه در مـقابل گروهى مؤ من و آماده (شهادت فى سبيل الله ) قرار مى گيرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى مستحكم مى كشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرامى گيرد، و بـه راسـتـى اگـر مـسـلمـانـان ، ايـمـان و ارزشـهاى اسلامى را زنده و حاكم كنند باز در مقابل دشمنان از چنين عامل برترى برخوردار خواهند بود.
و در ادامـه هـمـيـن آيـه ، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ، مى فرمايد: (بـه ظـاهـر آنـها كه مينگرى آنها را متحد و متفق تصور مى كنى ، در حالى كه دلهاى آنها پـراكـنـده اسـت ، و ايـن بـه دليـل آن اسـت كـه قـومـى هـسـتـنـد نـا آگـاه و فـاقـد تعقل ) (تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون ).
(شتى ) جمع (شتيت ) يعنى (متفرق ).
راسـتـى كـه قـرآن در تـحـليـل مـسـائل بـسـيـار دقيق و الهام بخش است ، مى گويد: (تفرقه و نفاق درونى ) ناشى از (جـهـل و بـيـخـبـرى و نـادانـى ) اسـت ، چـرا كـه (جهل ) عامل شرك است ، و شرك عامل پراكندگى ، و پراكندگى سبب شكست ، و به عكس عـلم عـامـل تـوحـيـد در عـقيده و عمل و اتفاق و هماهنگى است كه آنهم به نوبه خود سرچشمه پيروزيها است .
و بـه ايـن تـرتـيـب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها هـرگـز نـبـايـد مـا را فـريـب دهـد، چـرا كـه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى پـراكندهاى قرار دارد، و دليل آن هم روشن است ، زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند، و مـى دانـيـم مـنـافـع مـادى هـمـيشه در تضاد است ، در حالى كه وحدت و انسجام مؤ منان بر اسـاس اصـولى اسـت كـه تـضـاد در آن راه نـدارد، يـعـنـى اصـل ايـمـان و تـوحـيـد و ارزشـهـاى الهـى ، بنابراين هر جا شكست و ناكامى دامن مسلمين را بـگـيـرد طـبق آيات فوق دليلش اين است كه از حقيقت ايمان فاصله گرفته اند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون نخواهد شد.
آيه و ترجمه


كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال اءمرهم و لهم عذاب اءليم (15)
كـمـثـل الشـيـطـان إ ذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال إ نى برى ء منك إ نى اءخاف الله رب العالمين (16)
فكان عقبتهما اءنهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزؤ ا الظالمين (17)
يـأ يـهـا الذيـن ءامنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون (18)
و لاتكونوا كالذين نسوا الله فأ نسئهم اءنفسهم اءولئك هم الفاسقون (19)
لايستوى اءصحاب النار و اءصحاب الجنة اءصحاب الجنة هم الفائزون (20)

 


ترجمه :

15 - كـار ايـن گـروه از يـهـود هـمـانـنـد كـسـانـى اسـت كـه كـمـى قبل از آنها بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است .
16 - كـار آنـهـا هـمـچـون شـيـطـان اسـت كـه بـه انسان گفت كافر شو (تا مشكلات تو را حـل كـنم !) اما هنگامى كه كافر شد گفت : من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم !
17 - سـرانـجـام كـار آنـها اين شد كه هر دو در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و اين است كيفر ستمكاران !
18 - اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تـا چـه چـيـز را براى فردايش از پيش ‍ فرستاده ، و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
19 - و هـمـچـون كـسـانـى كـه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد نباشيد، و آنها فاسق و گنهكارند.
20 - هـرگـز اصـحـاب دوزخ و اصـحـاب بـهـشـت يـكسان نيستند، اصحاب بهشت رستگار و پيروزند.
تفسير :
با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد!
اين آيات همچنان ادامه بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان است و با دو تشبيه جالب ، موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى سازد:
نـخـسـت مى فرمايد: (داستان يهود بنى نضير همچون كسانى است كه در گذشته نزديك پـيـش از آنـهـا بودند همانها كه در اين دنيا نتيجه تلخ كار خود را چشيدند و در قيامت عذاب دردنـاك دارنـد) (كـمـثـل الذيـن مـن قـبـلهـم قـريـبـا ذاقـوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم ).
امـا ايـن گـروه چـه كـسـانـى بـودنـد كـه سـرگـذشـت عـبـرت انـگـيـزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند بطورى كه فاصله زيادى ميان اين دو حادثه نبود؟
جـمـعـى آنـهـا را هـمـان مـشـركان مكه مى دادند كه در غزوه بدر، طعم تلخ شكست را با تمام وجـودشـان چـشـيـدنـد، و ضـربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد، زيرا حادثه (بـدر) فـاصـله زيـادى بـا ماجراى (بنى نضير) نداشت چون ماجراى بنى نضير - چـنـانـكـه قـبـلا اشـاره كـرديـم - بـعـد از جـنـگ احـد رخ داد، و مـاجـراى بـدر قـبـل از (احـد) بـه فـاصله يكسال واقع شد، بنابراين در ميان اين دو حادثه ، فاصله زيادى نبود.
در حـالى كـه بـسـيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود (بنى قينقاع ) مى دادند كـه بـعـد از مـاجراى بدر واقع شد، و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گـرديـد، البـتـه اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه تناسب بيشترى با يهود بـنـى نـضـير دارد، زيرا يهود (بنى قينقاع ) نيز مانند يهود (بنى نضير) افرادى ثـروتـمـنـد و مـغـرور و در مـيـان خـود جـنگجو بودند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مـسـلمـانـان را - چنانكه در نكات مشروحا به خواست خدا خواهيم گفت - با نيرو و قدرت خود تهديد مى كردند، ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربدرى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.
(وبـال ) بـه مـعـنـى عـاقـبـت شـوم و تـلخ اسـت ، و در اصـل از (وابـل ) بـه مـعـنـى بـاران سـنگين گرفته شده زيرا بارانهاى سنگين معمولا خـوفـنـاك اسـت ، و انـسـان از عـاقـبـت تـلخ آن هـراسـان مـى بـاشد، چرا كه غالبا سيلهاى خطرناكى به دنبال دارد.
سـپس به تشبيهى درباره منافقان پرداخته ، مى گويد: (داستان آنها نيز همانند داستان شـيـطـان اسـت كـه بـه انـسـان گـفـت كـافـر شـو تـا مـشـكـلات تـو را حـل كـنـم ، امـا هـنـگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عـالمـيـان اسـت بـيـم دارم ) (كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال انى
برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ).
در اينكه منظور از (انسان ) در اين آيه كيست ؟ آيا مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير شـيـطـان قـرار گـرفـتـه ، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند، و سرانجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد؟
يا منظور انسان خاصى است همانند (ابوجهل ) و پيروان او كه در جنگ بدر به وعده هاى فـريـبـنـده شـيـطـان دلگرم شدند، و عاقبت طعم تلخ شكست را چشيدند، چنانكه در آيه 48 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم : و اذ زيـن لهـم الشـيـطـان اعـمـالهـم و قـال لا غـالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قـال انـى بـرى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب : (و به ياد آوريد هنگامى كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان جلوه داد، و گفت هيچكس امروز بر شما پيروز نمى گردد، و من همسايه و پناه دهنده شما هستم ، ولى هنگامى كه مجاهدان اسلام و فـرشـتگان حامى آنها را ديد به عقب برگشت ، و گفت من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا مى ترسم !، و خداوند شديد العقاب است !
و يـا ايـنـكـه مـنـظـور از (انـسـان ) هـمـان (بـرصـيـصـا) عـابـد بـنـى اسـرائيـل اسـت كـه فـريـب شـيـطان را خورد و كافر شد، و در لحظات حساس شيطان از او بيزارى جست و از او جدا شد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
ولى تـفـسـيـر اول بـا مـفـهـوم آيـه سـازگـارتر است و تفسير دوم و سوم مى تواند بيان مـصـداقـى از آن مـفـهـوم گـسـتـرده بـاشـد، و بـه هـر حـال عـذابـى را كـه شـيـطـان از آن اظـهار وحشت مى كند ظاهرا عذاب دنيا است ، و بنابراين تـرس او جـدى اسـت نـه شـوخى و استهزا، و بسيارند كسانى كه از مجازاتهاى نزديك مى ترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا هستند.
آرى چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست .
در آيه بعد سرانجام كار اين دو گروه :(شيطان و اتباعش )، و (منافقان و دوستانشان از اهـل كـفـر) را روشـن سـاخته ، مى افزايد: سرانجام كار آنها اين شد كه هر دو در آتش دوزخـنـد، جاودانه در آن مى مانند، و اين است كيفر ظالمان ! (فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ).
اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق ، و شيطان و يارانش ، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است ، در حالى كه همكارى مؤ منان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .
در آيـه بـعد روى سخن را به مؤ منان كرده ، به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردنـاك (بـنـى نـضير) و منافقان و شيطان ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تا چه
چـيـز را بـراى فـرداى قـيـامـت از پـيش فرستاده است )؟ (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد).
سـپـس بـار ديـگر براى تاءكيد مى افزايد: (از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).
آرى تـقـوى و تـرس از خـداونـد سـبـب مـى شـود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد، و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص ‍ كند.
تـكـرار امـر بـه تـقـوى ، چـنـانـكـه گـفـتـيـم ، بـراى تـاءكـيد است ، چرا كه انگيزه تمام اعمال صالح و پرهيز از گناه همين تقوى و خدا ترسى است .
ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه امـر اول بـه تـقـوى نـاظـر بـه اصـل انـجـام اعـمـال اسـت و امـر دوم بـه كـيـفـيت خلوص آنها، يا اينكه اولى ناظر به انجام كـارهـاى خـيـر اسـت (بـه قـريـنـه جـمـله ما قدمت لغد) و دومى ناظر به پرهيز از گناهان و مـعـاصـى اسـت ، يـا ايـنـكـه اولى اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى بـراى آيـنـده ولى در آيـات قرينه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد، و تاءكيد مناسبتر به نظر مى رسد.
تـعـبير به (غد) (فردا) اشاره به قيامت است چرا كه با توجه به مقياس عمر دنيا به سرعت فرامى رسد، و ذكر آن به صورت نكره براى اهميت آن است .
تـعـبـير به (نفس ) (يكنفر) ممكن است در اينجا به معنى هر يكنفر بوده باشد، يعنى هر انـسـانـى بـايـد بـه فـكر فرداى خويش باشد، و بدون آنكه از ديگران انتظارى داشته بـاشـد كه براى او كارى انجام دهند خودش تا در اين دنيا است آنچه را مى تواند از پيش ‍ بفرستد.
ايـن تـفـسـير نيز در مورد تعبير فوق گفته شده كه اشاره به كم بودن افرادى است كه بـه فـكـر فرداى قيامتند، مثل اينكه مى گوئيم يكنفر پيدا شود كه به فكر نجات خويش بـاشـد، ولى تـفـسـيـر اول مـناسبتر به نظر مى رسد، و خطاب (يا ايها الذين آمنوا) و عموميت امر به تقوى دليل بر عموميت مفهوم آيه است .
آيه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاءكيد بر ياد خدا كرده ، چنين مى فـرمـايـد: (هـمـچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد) (و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم ).
اصولا خمير مايه تقوى دو چيز است : ياد خدا يعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور او در هـمـه جـا و هـمـه حـال ، و تـوجـه بـه دادگـاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اينكه در آن ثبت مى شـود، و بـه هـمـيـن دليـل تـوجـه بـه ايـن دو اصل (مبداء و معاد) در سر لوحه برنامه هاى تـربـيـتـى انـبـيـاء و اوليـاء قـرار داشـته ، و تاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه قـرآن در ايـنجا صريحا مى گويد: فراموش كردن خدا سبب (خود فـرامـوشـى ) مـى شـود، دليل آن نيز روشن است ، زيرا از يكسو فراموشى پروردگار سـبـب مـى شـود كه انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرورود، و هدف آفرينش خود را بـه دسـت فـرامـوشـى بـسـپـارد و در نـتـيـجـه از ذخـيـره لازم بـراى فـرداى قـيـامـت غافل بماند.
از سـوى ديـگـر فـراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك او است كه هستى مطلق و علم بى پايان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غير
او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مى باشد، و همين امر سبب مى شود كه انسان خـود را مـسـتـقل و غنى و بى نياز بشمرد، و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش كند.
اصـولا يـكـى از بـزرگـتـريـن بـدبـخـتـيـها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا كه ارزشـهـا و اسـتـعـدادهـا و ليـاقـتـهـاى ذاتـى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات مـمـتـازش سـاخـتـه ، به دست فراموشى مى سپرد، و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خـويـش ‍ اسـت ، و چـنـيـن انـسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوط مى كند، و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود!

و ايـنـهـا هـمـه عـامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خـروج از طـاعـت خـدا اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (چـنـين افراد فراموشكار فاسقند) (اولئك هم الفاسقون ).
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه نمى گويد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مى گويد: مـانـنـد كـسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشيد، و اين در حقيقت يك مصداق روشن حسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.
ايـن آيـه ظـاهـرا نـظـر بـه مـنـافـقـان دارد كـه در آيـات قبل به آنها اشاره شده بود، يا يهود بنى نضير، و يا هر دو.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 67 تـوبـه در مـورد خـصوص منافقان آمده است ، آنجا كه مى فـرمـايدالمنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ‍ يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون : (مردان و زنان منافق همه از يـك گـروهند، آنها امر به منكر، و نهى از معروف مى كنند، و دستها را از انفاق و بخشش مى بندند، خدا را
فراموش كردند، خدا نيز آنها را (از رحمتش ) فراموش كرده ، منافقان قطعا فاسقند).
با اين تفاوت كه در آنجا فراموش كردن خدا سبب قطع رحمت او ذكر شده ، و در اينجا سبب خود فراموشى كه هر دو به يك نقطه منتهى مى شود (دقت كنيد).
در آخـريـن آيـه مورد بحث به مقايسه اين دو گروه (گروه مؤ منان با تقوى ، و متوجه به مـبـداء و مـعاد، و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند) پرداخته ، مـى گـويـد: اصـحـاب دوزخ و اصـحـاب بـهـشـت يـكسان نيستند (لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ).
نـه در ايـن دنـيـا، نه در معارف ، نه در نحوه تفكر، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هـدف آن ، و نـه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز، از هم جدا است ، يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است ، و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسـيـر بند هوا و هوس . و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست .
و در پـايـان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد: (فقط اصحاب بهشت رستگار و پيروزند) (اصحاب الجنة هم الفائزون ).
نـه تـنـهـا در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنها است ، و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .
در حـديـثـى از رسـول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه (اصحاب الجنه ) را بـه كـسـانـى تـفـسير فرمود كه از او اطاعت كردند و ولايت على (عليه السلام ) را پذيرا شـدنـد، و (اصـحـاب النـار) را بـه كـسانى كه ولايت على (عليه السلام ) را ناخوش ‍ داشتند و نقض عهد كردند و با او پيكار نمودند.
و البته اين يكى از مصاديق روشن مفهوم آيه است و از عموميت مفهوم آيه نمى كاهد.
نكته ها :
1 - همكارى بى سرانجام با اهل نفاق !
آنـچـه در آيـات فـوق در مـورد پيمانشكنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت و حساس آمده مطلبى است كه بارها در زندگى خود نمونه هاى آنرا ديده ايم .
آنـهـا مـثـل شـيـطـان اغـواگـر بـه وسـوسـه ايـن و آن مـى پـردازنـد، و قـول هـر گـونه مساعدت و كمك به آنها مى دهند، و آنان را به ميدان حوادث مى فرستند و آلوده انـواع گـناه مى كنند، اما در بحرانيترين حالات آنها را در وسط ميدان رها كرده براى حفظ جان يا منافع خويش فرار مى كنند!
و اين است سرنوشت كسانى كه با منافقان همكار و هم پيمانند.
نـمـونـه زنـده آن در عـصـر مـا پـيـمانهائى است كه قدرتهاى بزرگ و شياطين زمان ما با سـران دولتـهـائى كـه به آنها وابسته اند امضا مى كنند، و بارها ديده ايم اين دولتهاى وابـسـتـه كه همه چيز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حاميان شيطان صفت كرده اند در حوادث سخت كاملا تنها مانده ، و از همه جا
رانـده شـده انـد، و ايـنـجـاسـت كـه بـه عمق پيام قرآنى آشناتر مى شويم كه مى گويد: (كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ): (كار آنها مانند شيطان است كه به انـسـان گـفـت كـافر شو و هنگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )!
2 - داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد
بـعـضـى از مـفـسـران و اربـاب حـديـث در ذيـل اين آيات روايتى پرمعنى از عابدى از بنى اسـرائيل بنام (برصيصا) نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد بـاشـد تـا هـرگـز بـا طـناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان ، و سرنگون شدن در قعر چاه همان !
و خلاصه داستان چنين است :
در مـيـان بـنـى اسـرائيـل عـابدى بود بنام (برصيصا) كه زمانى طولانى عبادت كرده بـود، و بـه آن حـد از مـقـام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعـاى او سـلامـت خود را باز مى يافتند، روزى زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا يابد، شيطان در اينجا به وسـوسـه گـرى مـشـغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تـجـاوز كـرد! چـيـزى نـگـذشـت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه هميشه سـرچـشـمـه گـناهان عظيمتر است ) زن را به قتل رسانيد، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد!
بـرادرانـش از اين ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد، و به گوش امير رسيد، او با گروهى
از مـردم حـركـت كـرد تـا از مـاجـرا بـا خـبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشيدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد، گفت : من بودم كه تو را بـه ايـن روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!
عـابـد گـفـت چـه كـنـم ؟ گـفت : تنها يك سجده براى من كن كافى است ! عابد گفت : در اين حـالتـى كـه مـى بـيـنى توانائى ندارم ، شيطان گفت : اشاره اى كفايت مى كند، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شيطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت !.
آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند.
3 - آنچه بايد از پيش فرستاد
در آيات فوق روى اين مساءله تكيه شده بود كه انسان بايد بنگرد تا كدامين ذخيره را از پـيـش بـراى فـرداى قـيـامـت خـود فـرستاده است (و لتنظر نفس ما قدمت لغد) و در حقيقت سـرمـايـه اصـلى انـسـان در صـحـنـه قـيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده ، و گرنه غـالبـا كـسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد، و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.
لذا در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود در راه خدا انفاق كنيد هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر، و يا يك مشت و يا كمتر باشد
و يا حتى به نيمى از يكدانه خرما! و اگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه دلهائى را شـاد كـنـد، چـرا كـه در قـيـامـت هـنـگـامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيريد به شما مى فـرمـايد آيا درباره تو چنين و چنان نكردم ؟ آيا گوش و چشم در اختيارت قرار ندادم ؟ آيا مـال و فـرزنـد بـه تـو نـبـخـشـيـدم ؟ و بـنـده عـرض مـى كـنـد: آرى ، و در ايـنـجـا خـداوند مـتـعـال مـى گـويـد: پـس نـگـاه كـن بـبـيـن چـه بـراى خـود از قـبـل فـرسـتـاده اى ؟ فينظر قدامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله فلا يجد شيئا يقى به وجـهـه من النار!: (او نگاهى به پيش و پشت سر و طرف راست و چپ مى افكند چيزى نمى يابد كه بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ كند)!.
در حديث ديگرى مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با بعضى از يارانش نشسته بود، گروهى از قبيله (مضر) وارد شدند كه شمشير بر كمر داشتند (و آماده جهاد در راه خدا بودند) اما لباس درستى در تن آنها نبود، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آثار نيازمندى و گرسنگى را در چهره آنها ديد رنگ صورتش دگرگون شد، به مسجد آمد و بـر فـراز مـنـبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود: خداوند اين آيه را در قرآن مـجـيـد نـازل كـرده اسـت : يـا ايـها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد... سپس افزود در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه قدرت از شما سلب شود، و در راه خدا صدقه دهيد قـبـل از آنـكـه مـانـعى در اين راه ايجاد گردد، آنها كه دينار دارند از دينار، و آنها كه درهم دارند از درهم ، و آنها كه گندم و جو دارند از گندم و جو، چيزى از انفاق را كوچك نشمريد هر چند به نيمى از يك دانه خرما باشد.
مـردى از انـصـار بـرخـاست و كيسه اى در دست مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نهاد آثـار خـوشـحـالى و سـرور در صـورت حضرت نمايان شد، فرمود: هر كس سنت حسنه اى بـگـذارد، و مـردم بـه آن عـمـل كـنـنـد پـاداش آن و پـاداش تـمـام كـسـانـى كـه بـه آن عمل
مـى كـنـنـد نـصـيـب او خـواهد شد، بى آنكه چيزى از پاداش آنها كاسته شود، و هر كس سنت سـيـئه اى بـگـذارد گـنـاه آن و گـنـاه هـمـه كـسـانـى كـه بـه آن عـمـل مى كنند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناه آنها كاسته شود، مردم برخاستند آن كس كـه دينار داشت دينار آورد، و آنكه درهم داشت درهم ، و هر كس طعام و چيز ديگرى داشت خدمت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آورد، و بـه ايـن تـرتـيـب مـقـدار قـابـل مـلاحظه اى كمك نقدى و غير نقدى نزد حضرت جمع شد و در ميان آن نيازمندان تقسيم كرد.
همين معنى در آيات ديگر قرآن كرارا مورد تاءكيد قرار گرفته از جمله در آيه 110 سوره بـقـره مـى خـوانـيـم : و اقـيموا الصلاة و آتوا الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بـمـا تـعـملون بصير: (نماز را بر پا داريد، و زكات را ادا كنيد، و هر كار خـيـرى را بـراى خـود از پـيـش مـى فـرسـتـيـد آن را نـزد خـدا خـواهـيـد يـافـت خدا نسبت به اعمال شما بينا است ).
آيه و ترجمه


 


لو اءنـزلنـا هـذا القـران عـلى جـبـل لراءيـتـه خـاشـعـا مـتـصـدعـا مـن خـشـيـة الله و تـلك الا مثل نضربها للناس لعلهم يتفكرون (21)
هو الله الذى لا إ له إ لا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم (22)
هـو الله الذى لا إ له إ لا هـو المـلك القـدوس السـلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون (23)
هو الله الخالق البارئ المصورله الا سماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الا رض و هو العزيز الحكيم (24)

 


ترجمه :

21 - اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه در برابر آن خشوع مى كند و از خوف خدا مى شكافد! و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن
بينديشند.
22 - او خـدائى اسـت كـه مـعـبـودى جز او نيست ، از پنهان و آشكار آگاه است ، و او رحمان و رحيم است .
23 - او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، حاكم و مالك اصلى او است ، از هر عيب منزه است ، به كسى ستم نمى كند، به مؤ منان امنيت مى بخشد، و مراقب همه چيز است ، او قدرتمندى است شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، او شايسته بزرگى است . خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند.
24 - او خداوندى است خالق ، و آفريننده اى بى سابقه ، و صورتگرى است (بى نظير) براى او نامه اى نيك است ، و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند، و او عزيز و حكيم است .
تفسير :
اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند!
در تـعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى كرد، و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيات كه آخرين آيـات سـوره حشر و ناظر به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كـه نـفـوذ قـرآن بـه قـدرى عـمـيـق اسـت كـه اگـر بـر كـوهـهـا نـازل مـى شـد آنـهـا را تـكـان مـى داد، امـا عـجـب از ايـن انـسـان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد!
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهـى نـازل مـى كـرديـم مـشـاهـده مـى كـردى كـه در بـرابـر آن خشوع مى كند، و از خوف خدا مى شكافد) (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله ).
(و ايـنـهـا مـثـالهـائى اسـت كـه بـراى مـردم مـى زنـيـم تـا در آن بـيـنـديـشـنـد) (و تـلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).
بسيارى از مفسران اين آيه را به صورت تشبيه تفسير كرده اند و گفته اند هدف اين است كـه ايـن كـوهـهـا بـا هـمـه صـلابـت و اسـتـحـكـامـى كـه دارنـد اگـر عـقـل و احـسـاس مـى داشـتـنـد و ايـن آيـات بـجـاى قـلب انـسـانـهـا بـر آنـهـا نـازل مـى شـد چـنـان به لرزه در مى آمدند كه از هم مى شكافتند، اما گروهى از انسانهاى قـسـاوتـمـنـد و سـنـگـدل مـى شـنـونـد و كـمـتـر تـغـيـيرى در آنها رخ نمى دهد (جمله و تلك الامثال نضربها للناس را گواه بر اين تفسير گرفته اند).
بعضى ديگر آن را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند: تمام موجودات اين جهان ، از جمله كـوهـهـا، بـراى خـود نـوعـى درك و شـعـور دارنـد و اگـر ايـن آيـات بـر آنـهـا نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند، گواه اين معنى را آيه 74 سوره بقره مى دادنـد كـه در تـوصـيـف گـروهـى از يـهـود مـى گويد: ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله :
(سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد، همچون سنگ ! و يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد)!
تعبير به (مثل ) ممكن است به معنى (توصيف ) باشد، چنانكه اين كلمه در قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، بنابراين تعبير مزبور منافاتى با اين تفسير ندارد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـخـسـت مـى گـويـد: كـوهـهـا خـاشـع و خـاضـع در مقابل قرآن مى گشتند، و سپس مى افزايد: از هم شكافته مى شدند، اشاره به اينكه قرآن تدريجا در آنها نفوذ مى كرد، و هر زمان آثار تازه اى از تاثير قرآن در آنها
نـمـايـان مى گشت ، تا آنجا كه تاب و توان را از دست مى دادند، و همچون عاشق بيقرارى واله و شيدا مى شدند و سپس از هم مى شكافتند.
در آيـات بـعـد ذكـر قـسـمـت مـهـمـى از اوصـاف جـمـال و جـلال خـدا كـه تـوجـه بـه هـر يـك در تـربـيـت نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق دارد مى پردازد، و ضمن سه آيه 15 صفت و به تعبير ديگر 18 صفت از اوصاف عظيم او را ضمن سـه آيـه بـر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس الله شروع مى شود و انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.
مى فرمايد: (او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، از غيب و شهود آگاه است و او رحمان و رحيم است ) (هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ).
در ايـنـجـا قـبـل از هـر چـيـز روى مـسـاءله تـوحـيـد كـه خـمـيـر مـايـه هـمـه اوصـاف جمال و جلال و ريشه اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.
(شـهـادت ) و (شـهـود) - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - حضور تواءم با مشاهده اسـت ، خواه با چشم ظاهر باشد يا با چشم دل . بنابراين هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انـسـان اسـت عالم شهود است ، و آنچه از اين قلمرو بيرون است عالم غيب محسوب مى گردد، ولى هـمـه اينها در برابر علم خدا يكسان است چرا كه وجود بى پايان او همه جا حاضر و ناظر است ، و بنابراين جائى از قلمرو علم و حضور او بيرون نيست .
و لذا در آيه 59 سوره انعام مى خوانيم : و عنده مفاتيح الغيب لايعلمها الاهو: (كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند.)
توجه به اين نام الهى سبب مى شود كه انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پيشه كند.
سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود (رحمن ) و رحمت خاصه اش كه ويژه مؤ منان است (رحيم ) تكيه شده ، تا به انسان اميد بخشد.
و او را در راه طولانى تكامل و سير الى الله كه در پيش دارد يارى دهد كه قطع اين مرحله بى همراهى لطف او نمى شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد.
و به اين ترتيب علاوه بر صفت توحيد، سه وصف از اوصاف عظيمش در اين آيه بيان شده كه هر كدام به نوعى الهام بخش ‍ است .
در آيـه بعد علاوه بر تاءكيد روى مساءله توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده ، مى فرمايد: (او خدائى است كه معبودى جز او نيست ) (هو الله الذى لا اله الا هو).
(حاكم و مالك اصلى او است ) (الملك ).
(از هر عيب و نقص پاك و مبرا است ) (القدوس ).
(هيچگونه ظلم و ستم بر كسى روا نمى دارد، و همه از ناحيه او در سلامتند) (السلام ).
اصـولا دعـوت او بـه سـوى سـلامـت است (و الله يدعو الى دار السلام ) (يونس 25) و هـدايـت او نـيـز مـتـوجـه بـه سـلامـت مـى بـاشـد: (يـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سـبـل السـلام ) (مـائده 16) و قـرارگـاهـى را كـه براى مؤ منان فراهم ساخته نيز خانه سلامت است : (لهم دار السلام عند ربهم ) درود و تحيت بهشتيان نيز چيزى جز سلام نيست : (الا قليلا سلاما سلاما) (واقعه 26).
سپس مى افزايد: (او دوستانش را امنيت مى بخشد، و ايمان مرحمت مى كند) (المؤ من ).
(او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چيز است ) (المهيمن ).
(او قدرتمندى است كه هرگز مغلوب نمى شود) (العزيز).
(او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى پردازد) (الجبار).
اين واژه كه از ماده (جبر) گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ
اراده مـى آيـد، و گـاه بـه مـعـنـى جـبـران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمـيـخـتـه ، مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با غلبه و قدرت اين واژه هنگامى كـه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و كـمـال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند، اين واژه در قرآن مجيد در ده مورد به كار رفـتـه كـه نـه مـورد آن دربـاره افـراد ظـالم و گـردنـكش و مفسد است ، و تنها يك مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آيه مورد بحث ) مى باشد.
سـپـس مـى افـزايـد: (او شـايـسته بزرگى است و چيزى برتر و بالاتر از او نيست ) (المتكبر).
(متكبر) از ماده (تكبر) به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است ، و ديگرى نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار ادعـاى بـزرگـى كـنـنـد، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بـزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است .
و در پايان آيه ، بار ديگر روى مساءله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده ، مـى فـرمايد:(خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند) (سبحان الله عما يشركون ).
با توضيحى كه داده شد روشن مى شود كه هيچ موجودى نمى تواند در صفاتى
كه در اينجا آمده است شريك و شبيه و نظير او باشد.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده چنين مى فرمايد: (او خداوندى است آفريننده ) (هو الله الخالق ).
(خـداونـدى كـه مـخـلوقـات را بـى كـم و كـاسـت ، و بـدون شـبـيـهـى از قبل ، ايجاد كرد) (البارى ).
(آفريدگارى كه به هر موجودى صورت خاصى بخشيد) (المصور).
و سـپـس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست ، بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است ، مى افزايد: (براى او نامه اى نيك است ) (له الاسماء الحسنى ).
و بـه هـمـيـن دليل از هر گونه عيب و نقص ، منزه و مبرى است ، (و تمام موجوداتى كه در آسـمـان و زمـيـن هـسـتـنـد بـراى او تـسـبيح مى گويند) و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يسبح له ما فى السماوات و الارض ).
و سـرانـجـام بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر، روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد، اشاره كرده ، مى فرمايد: (او عزيز و حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
اولى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز، و غلبه بر هر مانع است ، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير
است .
و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مساءله توحيد كه دو بار تكرار شده هفده وصف از اوصاف خدا آمده است به اين ترتيب :
1 - عالم الغيب و الشهاده .
2 - رحمان .
3 - رحيم .
4 - ملك .
5 - قدوس .
6 - سلام .
7 - مؤ من .
8 - مهيمن .
9 - عزيز.
10 - جبار.
11 - متكبر.
12 - خالق .
13 - بارى ء.
14 - مصور.
15 - حكيم .
16 - داراى اسماء الحسنى .
17 - كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند.
كه با وصف توحيد او، مجموعا هيجده صفت مى شود (توجه داشته باشيد، توحيد دو بار و عزيز نيز دو مرتبه ذكر شده است ).
در مـيـان مـجـمـوع ايـن صفات ، يكنوع نظم بندى خاصى در سه آيه ديده مى شود: در آيه نخست از عمومى ترين اوصاف ذات (علم ) و عمومى ترين اوصاف
فعل (رحمت ) كه ريشه همه افعال خداوندى است بحث مى كند.
در آيـه دوم ، سـخن از حاكميت او و شئون اين حاكميت است ، و صفاتى همچون (قدوس ) و (سـلام ) و (مـؤ مـن ) و (جبار) و (متكبر)، با توجه به معانى آنها كه در بالا ذكر كرديم همه از ويژگيهاى اين حاكميت مطلقه الهى است .
و در آخـريـن آيـه از مـسـاءله خـلقت و آنچه مربوط به آن است ، مانند نظم بندى و صورت بندى و قدرت و حكمت بحث مى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب ، ايـن آيـات دسـت پـويـنـدگـان راه مـعـرفـت الله را گـرفـتـه منزل به منزل پيش مى برد، از ذات پاك او شروع مى كند، و بعد به عالم خلقت مى آورد، و بـاز در اين سير الى الله از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد، قلب را مطهر اسماء و صـفات الهى و مركز انواع ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار، او را مى سازد و تـربـيـت مـى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ‍ ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند، تا با تمام ذرات جهان همصدا شود، و تسبيحگويان نغمه سبوح و قدوسى سر دهد.
لذا جـاى تـعجب نيست كه در روايات اسلامى اهميت فوق العاده اى به اين آيات داده شده كه در نكات به خواست خدا به آن اشاره مى شود.
نكته ها :
1 - نفوذ فوق العاده قرآن
تـاثـيـر قـرآن ، در قـلوب و افـكـار، واقـعـيـتـى اسـت انـكـار نـاپـذيـر، و در طـول تـاريـخ اسـلام شواهد زيادى بر اين معنى ديده مى شود، و عملا ثابت شده كه سخت تـريـن دلهـا بـا شـنـيـدن آيـاتـى چند، آنچنان نرم مى شد كه يكباره خود را به اسلام مى سـپـرد، تـنها افراد لجوج و معاند از اين معنى مستثنى بودند، آنهائى كه هيچ جائى براى هدايت در وجودشان نبود.
لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه مـى فـرمـايـد: اگـر ايـن قـرآن بـر كـوهـهـا نازل مى شد خاضع و از هم شكافته مى گرديد، و اينها همه نشانه جاذبه اين كلام الهى است كه ما نيز به هنگام تلاوت آن با حضور قلب اين معنى را احساس مى كنيم .
2 - عظمت آيات آخر سوره حشر
آيـات آخـر ايـن سـوره كـه مـشـتـمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش ، و درس بزرگ تربيت است براى انسانها چرا كه به آنـهـا مـى گـويـد: اگـر قـرب خـدا مـى طـلبـيـد و خـواهـان عـظـمـت و كمال هستيد شعله اى از اين صفات را در وجود خود زنده كنيد.
در بعضى از روايات آمده است كه اسم اعظم خدا، در آيات آخر سوره حشر است .
و در حـديـث ديـگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قرء آخر الحشر غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر: (هر كس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود)!.
و باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : من قرء لو انزلنا هذا القرآن - الى آخرها - فمات من ليلته مات شهيدا! (هر كس آيات لو انزلنا هذا القرآن را تا آخر بخواند و در همان شب بميرد، شهيد مرده است )!.
يـكـى از اصـحاب مى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درباره اسم اعظم خدا سـؤ ال كـردم ، فـرمـود: عـليك باخر الحشر و اكثر قرائتها: (بر تو باد كه آخر سوره حـشـر را بـخـوانـى و زيـاد بـخـوان )! (بـار ديـگـر هـمـيـن سـؤ ال را تكرار كردم ، حضرت همان پاسخ را تكرار فرمود).
حـتـى در حـديـثـى آمـده است : (انها شفاء من كل داء الاالسام ، و السام الموت : (اين آيات شفاء هر دردى است مگر مرگ )!.
خـلاصـه ايـنـكـه :(روايـات در ايـن زمـيـنـه در كـتـاب شـيـعـه و اهل سنت ، فراوان است كه همگى برعظمت اين آيات ، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن ، دلالت دارد).
قـابـل توجه اينكه : اين سوره همانگونه كه با تسبيح خداوند و نام (عزيز و حكيم )، آغاز مى شود، با نام (عزيز و حكيم ) نيز پايان مى گيرد، چرا كه هدف نهائى سوره شناخت خدا و تسبيح او و آشنائى با اسماء و صفات مقدس او است .
دربـاره (اسـمـاء حـسـنـى ) كـه در آيـات فـوق اشـاره شـده بـحـث مـشـروحـى ذيل آيه 18 سوره اعراف گذشت .
خداوندا! به عظمت اسماء و صفات سوگند، كه قلوب ما را در برابر قرآن مجيد خاضع و خاشع بگردان .
پـروردگـارا! دام شـيـطـان ، سـخـت اسـت ، و اگـر لطـف تـو يـار نـشـود نـجـات از آن مشكل ، ما را در پناه لطف از وسوسه هاى شياطين ، محفوظ دار.
بـار الهـا! روح ايـثـار و تـقـوى و بـركـنـارى از هـر گـونـه بخل و كينه و حسد به ما مرحمت كن ، و ما را از خودخواهى و خودپسندى بر كنار فرما.
آمين يا رب العالمين


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس