آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


سبح لله ما فى السموات و ما فى الا رض و هو العزيز الحكيم (1)
هـو الذى اءخـرج الذيـن كـفـروا مـن اءهـل الكـتـاب مـن ديـارهـم لا ول الحشر ما ظننتم اءن يخرجوا و ظنوا اءنهم ما نعتهم حصونهم من الله فأ تئهم الله من حيث لم يـحـتـسـبـوا و قـذف فـى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بأ يديهم و اءيدى المؤ منين فاعتبروا يا اولى الا بصار (2)
و لولا اءن كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب النار (3)
ذلك بأ نهم شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فإ ن الله شديد العقاب (4)
ما قطعتم من لينة اءو تركتموها قائمة على اءصولها فبإ ذن الله و ليجزى الفاسقين (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنچه در آسمانها و زمين وجود دارد براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است .
2 - او كسى است كه كافران اهل كتاب را در اولين برخورد (با مسلمانان ) از خانه هايشان بيرون راند، گمان نمى كرديد آنها خارج شوند، و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مـانـع مـى شـود، اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد، و در قلب آنها تـرس و وحـشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤ منان ويران مى كردند، پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم !
3 - و اگـر نـه ايـن بـود كـه خداوند جلاى وطن را بر آنها مقرر داشته بود آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد، و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است .
4 - اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى
كند عذاب الهى (در حق او) شديد است .
5 - هـر درخـت بـاارزش نـخـل را قـطـع و يـا آن را بـه حـال خـود واگـذار كرديد، همه به فرمان خدا بود، و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.
شاءن نزول :
مـفـسـران و مـحـدثـان و اربـاب تـواريـخ در مـورد ايـن آيـات شـاءن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشرده آن چنين است :
در سـرزمـيـن مـديـنـه سـه گـروه از يـهـود زنـدگى مى كردند (بنى نضير) و (بنى قـريـظـه ) و (بـنـى قـيـنـقـاع ) و گـفـتـه مـى شـود كـه آنـهـا اصـلا اهـل حـجـاز نـبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ كردند، و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست ، ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.
از جـمـله از ايـنـكـه بـعـد از جـنـگ (احـد) (غـزوه احـد در سـال سـوم هـجـرت واقـع شـد) (كـعـب بـن اشـرف ) بـا چـهـل مـرد سـوار از يـهـود بـه مـكـه آمـدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پـيـمـان بـسـتـنـد كـه همگى متحدا بر ضد محمد (صلى الله عليه و آله ) پيكار كنند، سپس ابـوسـفـيـان بـا چـهـل نـفـر از مـكـيـان ، و كـعـب بـن اشـرف يـهـودى بـا چهل نفر از يهود وارد مسجدالحرام شدند، و در كنار خانه كعبه پيمانها را محكم ساختند، اين خبر از طريق وحى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد.
ديگر اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها
كـمك يا وامى بگيرد براى پرداختن ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست (عمرو بن اميه ) (يكى از مسلمانان ) كشته شده بود، و شايد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يـارانـش مـى خـواسـتـنـد در زير اين پوشش وضع (بنى نضير) را از نزديك بررسى كنند، مبادا مسلمانان غافلگير شوند.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) در بيرون قلعه يهود بود و با (كعب بن اشرف ) در ايـن زمـيـنـه صـحـبـت كـرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد، و با يـكـديـگر گفتند شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد، الان كه در كنار ديـوار شـمـا نـشسته است يكنفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او راحـت كند! يكى از يهود بنام (عمرو بن جحاش ) اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد، بى اينكه با ياران خود سخنى بگويد، آنها تصور مى كردند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باز برمى گردد اما بعدا آگاه شدند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مدينه است ، آنـهـا نـيـز بـه مـديـنـه بـرگـشـتـنـد، و ايـنـجـا بـود كـه پـيـمـان شـكـنـى يـهـود بـر رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.
در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) براى اينكه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به محمد بـن مـسـلمـه كـه با كعب بن اشرف بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.
كـشـتـه شـدن (كـعـب بـن اشـرف ) تـزلزلى در يـهـود ايـجـاد كـرد بـه دنـبـال آن رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله ) دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها باخبر شدند به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند، و درها را محكم بستند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد بعضى درختان
نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.
ايـن كـار شـايـد بـه ايـن مـنـظـور صـورت گـرفـت كـه يهودان را كه علاقه شديدى به امـوال خـود داشـتـنـد از قـلعـه بـيـرون كـشـد و پـيـكـار رودررو انـجـام گـيـرد، ايـن احتمال نيز داده شده كه اين نخلها مزاحم مانور سريع ارتش اسلام در اطراف قلعه ها بود و مى بايست بريده شود.
بـه هـر حـال ايـن كـار فـرياد يهود را بلند كرد گفتند اى محمد! تو پيوسته از اينگونه كـارها نهى مى كردى ، پس اين چه برنامه اى است ؟ آيه پنجم اين سوره (از آيات فوق ) نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.
محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى پرهيز از خونريزى بـه آنـهـا پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند و از آنجا خارج شوند، آنها نيز پـذيـرفـتـنـد، مـقـدارى از امـوال خـود را بـرداشـتـه و بقيه را رها كردند، جمعى به سوى (اذرعـات ) شـام و تـعداد كمى به سوى (خيبر) و گروهى به (حيره ) رفتند، و بـاقـيـمـانـده امـوال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد. هر چند تا آنجا كه مى توانستند، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند.
و اين ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله ششماه ، و به عقيده بعضى بعد از غزوه بدر به فاصله ششماه اتفاق افتاد.
تفسير:
پايان توطئه يهود بنى نضير در مدينه
اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود، مى فرمايد: (آنـچـه در آسـمـانـهـا و زمـين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است ) (سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم ).
و ايـن در حـقـيـقـت مـقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود (بنى نضير) همانها كه در شـنـاخـت خـدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند، و همانها كه تكيه بر قدرت و عـزت خـويـش مـى كـردنـد و در برابر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) به توطئه برخاستند.
تـسـبـيـح عـمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جـمـادات مـمـكـن اسـت بـا زبـان قـال بـاشـد يـا بـا زبـان حـال ، چـرا كـه نـظـام شـگـفـت انـگـيـزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خدا است .
و از سـوى ديـگـر بـه عـقـيـده جـمـعـى از دانـشـمـنـدان هـر مـوجـودى در عـالم خـود سهمى از عـقـل و درك و شـعـور دارد هـر چـنـد مـا از آن آگـاه نـيـسـتـيـم ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا زبـان خـود تسبيح خدا مى گويد، هر چند گوش ما تواناى شنوائى آنرا ندارد، سـرتاسر جهان غلغله تسبيح و حمد او است هر چند ما نامحرمان از آن بيخبريم ، اما آنها كه از جـمـادى سـوى جـان جـان رفـتـه انـد و بـراى آنـان از غـيـب چـشمى باز شده ، با تمامى موجودات جهان همرازند، و نطق آب و گل را به خوبى مى شنوند، چرا كه اين نطق محسوس اهل دل است !
به ذكرش هر چه خواهى در خروش است دلى داند چنين معنى كه گوش است
نه بلبل بر گلش تسبيح خوان است كه هر خارى به توحيدش زبان است !
شـرح بـيشتر پيرامون اين سخن ذيل آيه 44 سوره اسراء آمده است (جلد 12 صفحه 133 - 140).
بـعـد از بـيـان ايـن مـقـدمـه بـه داستان رانده شدن يهود بنى نضير از مدينه پرداخته مى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـى اسـت كـه كـافـران اهل كتاب را در اولين اجتماع و برخورد با مـسـلمـانـان از خـانـه هـايـشـان بـيـرون كـرد)! (هـو الذى اخـرج الذيـن كـفـروا مـن اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر).
(حشر) در اصل به معنى حركت دادن جمعيت و خارج ساختن آنها از قرارگاهشان به سوى مـيـدان جـنـگ و مـانـنـد آن اسـت ، و منظور از آن در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سـوى قـلعـه هـاى يـهـود، و يـا اجـتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است ، و از آنجا كه اين نـخـسـتـيـن اجـتـمـاع در نـوع خـود بـود در قـرآن بـه عـنـوان (لاول الحـشـر) ناميده شده ، و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود (بنى نضير) و يهود (خيبر) و مانند آنها.
و عـجـب ايـنـكـه جـمـعـى از مـفسران احتمالاتى در آيه داده اند كه هيچ تناسبى با محتواى آن ندارداز جمله اينكه : منظور حشر اول در مقابل حشر روز قيامت از قبرها به سوى محشر است ، و عـجـبـتـر اينكه بعضى اين آيه را دليل بر اين گرفته اند كه حشر در قيامت در سرزمين شـام واقـع مى شود كه يهود از مدينه به سوى آن رانده شدند! و گويا همه اين احتمالات ضعيف ناشى از كلمه (حشر)
است ، در حالى كه اين واژه به معنى حشر در قيامت نيست بلكه به هرگونه اجتماع و خروج از قـرارگـاه و حـاضـر شـدن در مـيـدان اطـلاق مـى شـود، چـنـانـكـه در آيـه 17 سـوره نمل مى خوانيم : و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير: (لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند).
و هـمـچنين در مورد اجتماع براى مشاهده مبارزه موسى با ساحران فرعونى مى خوانيم : و ان يـحـشـر النـاس ضـحـى (قـرار مـا اين است كه همه مردم هنگامى كه روز بالا مى آيد جمع شوند) (طه - 59).
سـپـس مـى افـزايـد: شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها از اين ديار خارج شوند و آنها نـيـز گمان داشتند كه دژهاى محكمشان از شكست آنها و عذاب الهى مانع مى شود) (ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله ).
آنـهـا چـنـان مـغـرور و از خـود راضـى بـودنـد كـه تـكـيـه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظـاهـريـشـان بـود، ايـن تـعـبير آيه نشان مى دهد كه يهود بنى نضير در مدينه از امكانات وسـيـع و تـجـهـيـزات فراوانى بهره مند بودند، به گونه اى كه نه خودشان باور مى كردند به اين آسانى مغلوب شوند و نه ديگران ، ولى از آنجا كه خدا مى خواست به همه روشـن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آنكه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند!
لذا در ادامه آيه مى فرمايد: (اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد، و در قلبشان وحشت و ترس افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دسـت مـؤ مـنـان ويـران مـى كـردنـد) (فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين ).
آرى خدا اين لشكر نامرئى ، يعنى لشكر ترس را كه در بسيارى از
جـنـگـهـا بـه يـارى مـؤ مـنـان مـى فـرسـتـاد بـر قـلب آنـهـا چـيـره كـرد، و مـجـال هـرگـونـه حـركت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشكر بـرون آمـاده كـرده بـودنـد، بـيـخـبـر از آنـكـه خـداونـد لشكرى از درون به سراغشان مى فـرسـتـد، و چـنان آنها را در تنگنا قرار مى دهد كه خودشان با دشمن براى تخريب خانه هايشان همكارى كنند.
درسـت اسـت كـه كـشـتـه شـدن رئيـس آنـهـا (كـعـب بـن اشـرف ) قـبـل از ايـن ماجرا وحشتى بر دل آنها افكنده بود، ولى مسلما منظور از آيه اين نيست آنچنان كـه بـعـضـى از مـفـسـران گـمان كرده اند - بلكه اين يكنوع امداد الهى بوده كه بارها در جنگهاى اسلامى به يارى مسلمين مى شتافت .
جـالب ايـنـكـه مـسـلمـانـان از بـيـرون ، دژهـاى آنـهـا را ويـران مـى كـردنـد كـه بـه داخـل آن راه يـابـنـد، و يـهـود از درون ويـران مـى كـردنـد تـا بـه صورت سالم به دست مسلمانان نيفتد، و نتيجه اين همكارى ويران شدن استحكامات آنها بود!
در مـورد ايـن آيـه تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز گـفـتـه شـده ، از جـمـله ايـنـكـه : يـهـود از داخل ، ديواره دژها را ويران مى كردند تا فرار كنند و مسلمانان از بيرون تا به آنها دست يابند (ولى اين احتمال بعيد است ).
و نـيـز گـفـتـه شـده كـه ايـن آيـه مـعـنـى كـنـائى دارد مـثـل ايـنـكـه مـى گوئيم فلانكس خانه و زندگيش را با دست خودش ويران كرد، يعنى بر اثر نادانيها و لجاجتها سبب بر باد دادن زندگى خود شد.
يـا ايـنـكـه مـنـظـور يـهـود از تـخـريـب بـعـضـى از خـانـه ها اين بود كه دهانه كوچه هاى داخـل قـلعه را ببندند تا مانع پيشروى مسلمانان شوند و در آينده نيز نتوانند در آن سكنى گزينند.
يا اينكه قسمتى از خانه هاى داخل دژ را خراب كردند تا در صورت كشيده شدن ميدان نبرد به داخل دژ جاى كافى براى جنگيدن داشته باشند.
يا اينكه در بناى بعضى از خانه ها مصالح گرانقيمتى وجود داشت آنها را تخريب كردند تا آنچه قابل حمل بود ببرند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر است .
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك نـتـيجه گيرى كلى مى فرمايد: (پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم )! (فاعتبروا يا اولى الابصار)
(اعتبروا) از ماده (اعتبار) در اصل از (عبور) گرفته شده كه به معنى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم (عبرة ) گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است ، و (عبارت ) را از اين رو عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اطلاق (تعبير خواب ) بر تفسير محتواى آن بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه انـسـان را از ظـاهـر بـه بـاطـن آن منتقل مى سازد.
و بـه هـمين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد (عبرت ) مى گويند، چرا كه انـسـان را بـه يـك سـلسـله تـعـاليـم كـلى رهنمون مى گردد و از مطلبى به مطلب ديگر منتقل مى كند.
تـعـبـيـر به (اولى الابصار) (صاحبان چشم ) اشاره به كسانى است كه حوادث را به خـوبـى مـى بـيـنـنـد، و بـا چـشـم بـاز مـوشـكـافـى مى كنند، و به عمق آن مى رسند. (واژه (بـصر) معمولا به عضو بينائى و (بصيرت ) به درك و آگاهى درونى گفته مى شود).
در حـقـيـقت (اولى الابصار) كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درسهاى عبرت دارند، لذا قرآن به آنها هشدار مى دهد كه از اين حادثه بهره بردارى لازم كنيد.
شـك نـيـست كه منظور از گرفتن (عبرت ) اين است كه حوادث مشابه را كه از نظر حكم عـقـل يـكـسـانـنـد بـر هـم مـقـايـسـه كـنـنـد، مـانـنـد مـقـايـسـه حال كفار
و پيمان شكنان ديگر بر يهود بنى نضير، ولى هرگز اين جمله ارتباطى با (قياسات ظـنـى ) كـه بـعـضى در استنباط احكام دينى از آن استفاده مى كنند ندارد، و تعجب است كه بـعـضـى از فـقـهـاى اهـل سنت براى اثبات اين مقصود از آيه فوق استفاده كرده اند هر چند بعضى ديگر بر آن ايراد گرفته اند.
خـلاصـه ايـنـكـه : مـنـظـور از عـبـرت و اعـتـبـار در آيـه فـوق انـتـقـال مـنـطـقـى و قـطـعـى از مـوضـوعـى بـه مـوضـوع ديـگـر اسـت نـه عمل كردن به پندار و گمان .
به هر حال به راستى كه سرنوشت اين قوم يهود با آن قدرت و عظمت و شوكت ، و با آن امـكـانات و استحكامات فراوان سرنوشت عبرت انگيزى بود، كه حتى بدون آنكه دست به اسـلحـه بـبـرنـد در مـقـابـل جـمعيت مسلمانان كه هرگز در ظاهر به پاى آنها نمى رسيدند تـسـليـم شـدنـد، خـانـه هـاى خـود را بـا دسـت خـويش ويران كردند، و اموالشان را براى مـسـلمـانـان نـيـازمـنـد بـجـا گـذاردنـد، و در نـقـاط مـختلف پراكنده شدند، در حالى كه طبق نـقـل تواريخ از آغاز به اين جهت در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند كه پيامبر موعود كتب خويش را درك كنند، و در صف اول يارانش قرار گيرند!
و در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كان اكثر عبادة ابى ذر رحمه الله التفكر و الاعتبار: (بيشترين عبادت ابوذر تفكر و عبرت گرفتن بود).
امـا مـع الاسـف بـسـيـارند كسانى كه بايد همه حوادث دردناك را خودشان بيازمايند، و طعم تلخ شكستها را شخصا بچشند، و هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: السعيد من وعظ بغيره : (سعادتمند
كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد)!.
آيـه بـعـد مـى افزايد: (اگر نه اين بود كه خداوند بر آنها مقرر داشته بود كه جلاى وطن كنند و منطقه را ترك گويند آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد) (و لولا ان كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا)
بـدون شـك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمده سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خـود بـراى آنـهـا عذابى دردناك بود، بنابراين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عـذاب بـراى آنـهـا مـقـدر نـشـده بـود عـذاب ديـگـرى كـه هـمـان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد، خدا مى خواست آنها در جهان آواره شـوند، و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود، زيرا هر وقت به ياد آنهمه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بـر اثـر پـيـمـان شـكـنـى و توطئه بر ضد پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.
آرى خـدا مـى خـواست اين گروه مغرور و فريبكار و پيمان شكن را گرفتار چنين سرنوشت دردناكى كند.
امـا ايـن تـنـهـا عذاب دنياى آنها بود، لذا در پايان اين آيه مى افزايد: (و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است ) (و لهم فى الاخرة عذاب النار).
چـنـيـن اسـت دنـيـا و آخـرت كـسـانـى كـه پـشـت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.
و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مـشـابـه يـهـود بـنـى نـضـيـر دارند تا مساءله در آنها خلاصه نشود در آيه بعد مطلب را تعليم داده ، مى افزايد: (اين مجازات دنيا و آخرت از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند) (ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله ).
(و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد خداوند مجازاتش مى كند زيرا خدا شديدالعقاب است ) (و من يشاق الله فان الله شديد العقاب ).
(شـاقـوا) از مـاده (شـقـاق ) در اصل به معنى شكاف و جدائى ميان دو چيز است ، و از آنـجـا كـه هـمـيـشـه دشـمـن در طـرف مـقـابـل قـرار مـى گـيـرد و خـود را جـدا مـى سـازد به عمل او (شقاق ) مى گويند.
عـيـن هـمـيـن آيـه بـا تـفـاوت بـسـيـار جـزئى در سـوره انـفـال آيـه 13 بـعد از داستان جنگ بدر و در هم شكسته شدن مشركان آمده است كه بيانگر عموميت محتواى آن از هر نظر است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آغـاز آيـه دشـمـنـى بـا خـدا و رسـول را مـطـرح مـى كند و در ذيل آيه تنها سخن از دشمنى با خدا است ، اشاره به اينكه دشـمـنـى بـا رسـول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز با دشمنى خدا يكى است و از هم جدا نيست .
تـعـبير به (شديد العقاب ) هيچ منافاتى با (ارحم الراحمين ) بودن خداوند ندارد، زيـرا آنـجـا كـه جـاى عـفـو و رحمت است (ارحم الراحمين ) است ، و آنجا كه جاى مجازات و عـقـوبـت اسـت (اشـد المعاقبين ) است چنانكه در دعا آمده است و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فـى مـوضـع العـفـو و الرحـمـة و اشـد المـعـاقـبـيـن فـى مـوضـع النكال و النقمة .
در آخـريـن آيـه از آيـات مـورد بـحـث به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير - چنانكه در شاءن نزول نيز گفتيم - به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه مى ساختند، در آن مـوقـع كـه دسـتـور داد قـسـمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى محكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبرد باشد، يا براى اينكه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگـيـرى در خـارج قـلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اينگونه كـارهـا نـهـى مـى كـردى ؟ آيـه نـازل شـد و گـفـت : (هـر درخـت بـاارزش نـخل را قطع يا به حال خود واگذار كرديد همه به فرمان خدا بود)! (ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله ).
و (هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند) (و ليخزى الفاسقين ).
(ليـنـة ) از ماده (لون ) به يكنوع عالى از درخت خرما مى گويند، و بعضى آنرا از ماده (لين ) به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هائى نرم و نزديك زمين و ميوه اى نرم و لذيذ دارد.
گـاه (ليـنـه ) بـه (الوان ) و انـواع مـخـتـلف درخـت نخل يا (نخله كريمه ) تفسير شده است كه تقريبا همه به يك چيز برمى گردد.
بـه هـر حـال بـعـضـى گـفـتـه انـد: اقـدام بـه قـطـع قـسـمـتـى از درخـتـان نـخـل (بـنـى نـضـير) از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى كه بعضى ديگر مـخـالف بـودنـد، در ايـنـجـا آيـه فـوق نـازل شـد و مـيـان آنـهـا فصل خصومت كرد.
بعضى ديگر گفته اند: آيه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است كه يكى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى بريد تا يهود را به خشم آورد
(و از قـلعـه فـرود آيـنـد) و ديگرى نخلهاى كم ارزش را مى بريد تا آنچه پرارزش است بـراى اسـتـفـاده آيـنـده بـاقـى بـمـانـد، و بـه هـمـيـن جـهـت در مـيـان آنـها اختلاف افتاد آيه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است .
ولى ظاهر آيه اين است كه مسلمانان بعضى از درختان (لينه ) (نوع خوب ) را بريدند و بـعـضـى از همانها را رها ساختند، و اين عمل باعث ايراد يهود شد و قرآن به آنها پاسخ گـفـت تـا روشن شود اين كار از روى هواى نفس نبوده ، بلكه يك دستور الهى در اين زمينه صـادر شـده بـود كـه در شـعـاع محدود اين كار عملى گردد، تا بيش از حد ضايعاتى رخ ندهد.
در هـر صـورت ايـن حـكـم يك استثنا در قانون معروف اسلامى است كه مى گويد به هنگام حـمـله بـه دشـمـن نـبايد درختان را قطع كرد، و حيوانات را كشت ، و زراعتها را آتش زد، اين تـنـهـا مـربـوط به موردى بوده است كه براى بيرون كشيدن دشمن از قلعه ، و يا فراهم سـاخـتـن مـيـدان جـنـگ و مـانـنـد آن ضـرورت داشـتـه ، و در هر قانون كلى استثنائات جزئى ضـرورى غـالبا وجود دارد، همانگونه كه اصل كلى بر نخوردن گوشت مردار است ، ولى به هنگام اجبار و اضطرار (اكل ميته ) مجاز است .
جـمـله (و ليـخـزى الفـاسـقـيـن ) (تـا فـاسـقـان را خـوار و رسوا كند) نشان مى دهد كه لااقل يكى از اهداف اين كار خوار نمودن دشمن و در هم شكستن روحيه آنها بوده است .
نكته ها:
1 - لشكرهاى نامرئى خدا!
در حـالى كه اهل دنيا براى كسب پيروزى بر نيروهاى ظاهرى و مادى خويش تكيه مى كنند، تـكيه گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است كه نمونه اى از آن را در داستان شكست (بنى نضير) و بيرون راندن آنها از مدينه در آيات فوق ملاحظه كرديم .
در ايـن آيـات خـوانديم كه يكى از عوامل مؤ ثر پيروزى همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دلهاى آنها افكند تا آنجا كه خانه هاى خود را با دست خود ويران مى كردند، و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند.
نـظـيـر ايـن مـعـنى چند بار در آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در داستان گروه ديگرى از يـهـود بـنـام (بـنى قريظه ) كه مسلمانان بعد از جنگ احزاب در يك درگيرى شديد با آنـهـا روبـرو شـدنـد نـيـز آمـده اسـت ، مـى فـرمـايـد: و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تـاسـرون فـريـقـا: (خـداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از دژهـاى مـحـكمشان فرود آورد، و در دلهاى آنها ترس و وحشت افكند، تا آنجا كه گروهى را به قتل رسانديد و گروهى را اسير كرديد) (احزاب 26).
همين معنى در داستان جنگ بدر نيز آمده است كه مى گويد: ساءلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : (من به زودى در دلهاى كافران وحشت مى افكنم ).
قسمتى از اين وحشت كه حكم يك لشكر نامرئى الهى را دارد طبيعى است هر چند قسمتى از آن اسرارآميز است و روابط آن با وسائل عادى بر ما مكشوف
نـيست ، آنچه طبيعى است اينكه مؤ منان در هر حال خود را پيروز مى دادند خواه كشته و شهيد شـونـد و خـواه دشـمن را در هم بكوبند، و كسى كه منطقش اين است ترس و وحشتى به خود راه نـمى دهد، بلكه چنين انسان اعجوبه اى براى دشمنش ‍ وحشت انگيز است ، همانگونه كه در دنـيـاى امـروز نـيـز كـشـورهـاى بـزرگـى را مـى بـيـنيم كه با داشتن پيشرفته ترين سلاحها، و بزرگترين ارتشها، از گروهى اندك مؤ منان راستين ستيزه جوى وحشت دارند، و دائما مى كوشند با آنها درگير نشوند.
در حـديـثـى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود: نصرت بالرعب مـسـيـرة شـهر!: (من از جانب خدا به وسيله ترس و وحشت دشمنان يارى شده ام به فاصله يكماه ).
يـعـنـى نـه تـنـهـا كـسـانى كه در ميدان نبرد با من روبرو مى شوند وحشت دارند بلكه در نقاطى كه دشمن از من يكماه راه فاصله دارد وحشت و اضطراب حاكم است !
در مـورد لشـكريان حضرت مهدى (عج ) نيز مى خوانيم كه سه لشكر او را يارى مى كنند: الملائكة ، و المؤ منون ، و الرعب !: (فرشتگان و مؤ منان و ترس و وحشت )!.
در حقيقت آنها سعى مى كنند از برون ضربه نخورند اما خداوند از درون آنها را متلاشى مى كند، و مى دانيم ضربه درونى جانكاهتر و جبران ناپذير است ، چرا كه اگر تمام سلاحها و ارتـشـهاى دنيا در اختيار كسى باشد ولى روحيه نبرد نداشته باشد محكوم به شكست و نابودى است .
2 - توطئه هاى امروز يهود
تـاريـخ اسـلام از هـمـان آغـاز بـا توطئه هاى آنها آميخته شده بود و در بسيارى از حوادث دردنـاك آنـهـا را داخـل صـحنه يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و عجب اينكه آنها به عشق پـيـامـبـر موعود به سرزمين حجاز آمدند، ولى بعد از اين ظهور بزرگ از دشمنان سرسخت شـدنـد و هـم امروز نيز در بيشتر توطئه هاى ضد اسلامى يهود را در صحنه و يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت !
و هـمـانـگـونـه كـه تاريخ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نشان مى دهد تنها طريق دفـع آنـان بـرخـورد قـاطـعـانـه اسـت ، بـه خـصـوص ‍ (صـهيونيستها) كه در منطقشان هـيـچـگـونـه مـدارا و عـدل و انصاف نيست ، زبانشان زور است ، و جز با زور و قدرت نمى توان با آنها سخن گفت ، ولى با اين حال از مؤ منان راستين بيش از هر چيز مى ترسند، و اگـر مـسـلمـانـان امـروز هـمانند ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از ايمان و استقامت و قـاطـعـيت كافى برخوردار باشند ترس و وحشت آنها بر دلهاى اين دشمنان خونخوار چيره مـى شـود، و مـى تـوان بـا هـمـيـن لشـكـر الهـى آنـهـا را از زمـيـنـهـاى اشـغـال شـده بـيـرون رانـد و ايـن درسـى اسـت كـه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در چـهـارده قـرن قبل به ما داده است .
آيه و ترجمه


و مـا اءفـاء الله عـلى رسـوله مـنـهـم فـمـا اءوجـفـتـم عـليـه مـن خـيـل و لا ركـاب و لكـن الله يـسـلط رسـله عـلى مـن يـشـاء و الله عـلى كل شى ء قدير (6)
مـا اءفـاء الله عـلى رسـوله مـن اءهـل القـرى فـلله و للرسـول و لذى القـربـى و اليـتـامـى و المـسـاكـيـن و ابـن السـبـيـل كـى لا يـكـون دولة بـيـن الا غـنـيـاء مـنـكـم و مـا ءاتـئكـم الرسول فخذوه و ما نهئكم عنه فانتهوا و اتقوا الله إ ن الله شديد العقاب (7)

 


ترجمه :

6 - آنـچه را خدا به رسولش از آنها (از يهود) بازگرداند چيزى است كه شما براى به دسـت آوردن آن (زحـمتى نكشيديد) نه اسبى تاختيد و نه شترى ، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيز قادر است .
7 - آنـچـه را خـداونـد از اهـل ايـن آبـاديـهـا بـه رسـولش بـازگـردانـد از آن خـدا، و رسـول ، و خـويـشـاونـدان او و يـتـيـمـان ، و مـسـتـمـنـدان ، و در راه مـاندگان است ، تا (اين امـوال عـظـيـم ) دسـت بـه دسـت مـيـان ثـروتـمـنـدان شـمـا نـگـردد، آنـچـه را رسول خدا براى شـمـا آورده بـگـيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديدالعقاب است .
شاءن نزول :
از آنجا كه اين آيات تكميلى است بر آيات گذشته كه داستان شكست يهود بنى نضير را بـازگـو مـى كـرد شـاءن نـزول آن نـيـز ادامـه هـمـان شـاءن نزول است .
تـوضـيـح ايـنـكـه بعد از بيرون رفتن يهود (بنى نضير) از مدينه ، باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند، جمعى از سران مسلمين خدمت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيـدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: برگزيده هاى اين غنيمت ، و يك چهارم آنرا برگير و بقيه را به ما واگـذار، تـا در مـيـان خـود تـقـسـيـم كـنـيـم ! آيـات فـوق نـازل شد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم ، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده انـد تـمـام آن تـعـلق بـه رسـول الله (رئيـس حـكومت اسلامى ) دارد (و او هر گونه صلاح بـدانـد تـقـسـيـم مـى كـنـد و چـنـانـكه بعدا خواهيم ديد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين امـوال را در مـيـان مـهـاجـريـن كـه دسـتـه اى آنـهـا در سـرزمـيـن مـديـنـه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد).
تفسير:
حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد
ايـن آيـات چـنـانـكـه گـفـتـيـم حـكـم غـنـائم بـنـى نـضـيـر را بـيـان مـى كـنـد، و در عـيـن حال روشنگر يك قانون كلى در زمينه تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت
و رنـج عـائد جـامـعـه اسـلامى مى شود كه در فقه اسلامى به عنوان (فيى ء) ياد شده است .
مـى فـرمـايـد: (آنـچـه را خـداونـد به رسولش از آنها باز گرداند، چيزى است كه شما بـراى تـحصيل آن نه اسبى تاختيد، و نه شترى ) (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ).
(افاء) از ماده (فيى ء) در اصل به معنى (رجوع و بازگشت ) است ، و اينكه بر ايـن دسـتـه از غـنائم (فيى ء) (بر وزن شى ء) اطلاق شده شايد به خاطر آن است كه خـداونـد تـمـام مـواهـب ايـن جـهـان را در اصـل بـراى مـؤ مـنـان ، و قـبـل از هـمه براى پيغمبر گراميش كه اشرف كائنات و خلاصه موجودات است آفريده ، و افـراد غـير مؤ من و گنهكار در حقيقت غاصبان اين اموالند (هر چند بر حسب قوانين شرعى يا عـرفـى مـالك مـحـسـوب شـونـد) هـنـگـامـى كه اين اموال به حاصبان حقيقى باز مى گردد شايسته عنوان (فيى ء) است .
(اوجفتم ) از ماده (ايجاف ) به معنى راندن سريع است كه معمولا در جنگها اتفاق مى افتد.
(خيل ) به معنى اسبها است (جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد)
(ركاب ) از ماده (ركوب ) معمولا به معنى شتران سوارى مى آيد.
هـدف از مـجـموع جمله اين است كه در تمام مواردى كه براى به دست آوردن غنيمت هيچ جنگى رخ نـدهـد غـنـائم در مـيـان جـنـگـجـويـان تـقـسـيـم نـخـواهـد شـد، و بـه طـور كامل در اختيار رئيس مسلمين قرار مى گيرد، او هم با صلاحديد خود در مصارفى كه در آيه بعد مى آيد مصرف مى كند.
سپس مى افزايد: چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شما باشد، (ولى خداوند رسـولان خـود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست ) (و لكـن الله يـسـلط رسـله عـلى مـن يـشـاء و الله عـلى كل شى ء قدير).
آرى پـيـروزى بـر دشـمـن سـرسـخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت ، تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است ، و مى تواند در يك چشم بـر هـمـزدن قـومـى نـيرومند را زبون سازد، و گروهى اندك را بر آنها مسلط كند، و تمام امكانات را از گروه اول به گروه دوم منتقل نمايد.
ايـنـجـاسـت كـه مـسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة الله بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ببينند، و هم برنامه اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطرح مى شود و آن اينكه غنائم يهود بنى نضير بدون جنگ در اختيار مـسـلمـانـان قـرار نـگـرفت بلكه لشكركشى كردند و قلعه هاى يهود را در حلقه محاصره قرار دادند، و حتى گفته مى شود درگيرى مسلحانه محدودى نيز رخ داد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم قـلعـه هاى بنى نضير چنانكه گفته اند فاصله چندانى از مدينه نـداشـت (بعضى از مفسران فاصله را دو ميل ، كمتر از 4 كيلومتر، ذكر كرده اند) و مسلمانان پـيـاده بـه سـوى قـلعـه هـا آمـدنـد، بـنـابـرايـن زحـمـتـى متحمل نشدند
امـا وقـوع درگـيـرى مـسـلحـانـه از نـظـر تـاريـخـى ثـابت نيست ، محاصره نيز چندان به طـول نـيـانجاميد، بنابراين مى توان گفت در حقيقت چيزى كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت رخ نداد و خونى بر زمين ريخته نشد.
آيـه بـعـد مـصـرف (فـيى ء) را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صـورت يـك قـاعـده كـلى مـى فـرمـايـد: (آنـچـه را خـداونـد از اهـل ايـن آبـاديـهـا بـه رسـولش بـازگـردانـده اسـت از آن خـدا، و رسـول ، و خـويـشـاونـدان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ) (و ما افاء الله عـلى رسـوله مـن اهـل القـرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).
يـعـنى اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ساير نيازمندان قرار گيرد، و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.
و نـيـز اگـر در آيـه قـبـل گـفـتـه شـد كـه تـمـام آن مـتـعـلق بـه رسـول خـدا اسـت مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى مصرف مى كند، بلكه چون رئيس حكومت اسلامى ، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها صرف مى كند.
در اين آيه به طور كلى شش مصرف براى (فيى ء) ذكر شده :
1 - سـهـم خـداونـد، بـديـهـى اسـت خـداونـد مـالك هـمـه چـيـز اسـت ، و در عـيـن حـال بـه هـيـچ چيز نيازمند نيست ، و اين يكنوع نسبت تشريفى است تا گروه هاى ديگر كه بعد از آن ذكر شده اند هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را همرديف سهم خدا محسوب دارند، و ذره اى از شخصيت آنها در افكار عمومى
كاسته شود.
2 - سـهـم پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) است كه طبعا نيازمنديهاى شخصى او و سپس نيازمنديهاى مقامى او و انتظاراتى را كه مردم از او دارند تاءمين مى كند.
3 - سهم ذوى القربى است كه بدون شك در اينجا منظور خويشاوندان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و بـنـى هـاشـم اسـت كـه از گـرفـتـن زكـات كـه جـزء اموال عمومى مسلمين است محرومند.
و اصـولا مـعـنـى ندارد كه منظور خويشاوندان عموم مردم باشد چرا كه در اين صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مى شود، زيرا همه مردم خويشاوندان يكديگرند.
در ايـنـكه آيا در ذوى القربى نياز و فقر شرط است يا نه در ميان مفسران گفتگو است هر چـنـد بـا قـرائنى كه در پايان اين آيه و آيه بعد است شرط بودن آن صحيحتر به نظر مى رسد.
4 و 5 و 6 - سهم يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است ، در اينكه اين سه گروه تنها از بـنـى هـاشـم بـايـد بـاشـنـد، يـا عـمـوم يـتـيـمـان و مـسـتـمـنـدان و ابـن السبيل ها را شامل مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو است .
عـموم فقهاى اهل سنت و مفسران آنها معتقدند كه اين مساءله تعميم دارد در حالى كه رواياتى كـه از طـريق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است در اين زمينه مختلف مى باشد، از بعضى اسـتـفـاده مـى شـود كـه ايـن سـه سـهـم نـيـز مـخـصـوص يـتـيـمـان و مـسـتـمـنـدان و ابـن السبيل بنى هاشم است ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه اين
حـكـم عـمـومـيـت دارد از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه فـرمـود: كـان ابـى يـقـول لنـا سـهـم رسـول الله و سـهـم ذى القـربـى ، و نـحـن شـركـاء النـاس فـيـمـا بـقـى : (سـهـم رسول خدا و ذى القربى از آن ما است ، و ما در باقيمانده اين سهام با مردم شريكيم ).
آيـه 8 و 9 هـمـيـن سوره كه توضيحى است براى اين آيه نيز گواهى مى دهد كه اين سهم مخصوص بنى هاشم نيست ، زيرا در آن سخن از عموم فقراى مهاجرين و انصار است .
عـلاوه بـر ايـن مـفـسـران نـقـل كـرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از ماجراى (بنى نضير) اموالى را كه از آنها باقى مانده بود در ميان (مهاجران ) كه عموما در شـرايـط سـختى در مدينه زندگى مى كردند و سه نفر از طايفه انصار كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد، و اين دليل بر عموميت مفهوم آيه است ، و اگر بعضى از روايات با آن سازگار نباشد بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد.
سپس به فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته ، مى افزايد: (اين به خاطر آن است كه ايـن امـوال عـظـيـم دسـت بـه دسـت مـيـان ثـروتـمـنـدان شـما نگردد، و نيازمندان از آن محروم نشوند)! (لكيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم ).
جمعى از مفسران براى اين جمله مخصوصا شاءن نزولى ذكر كرده اند كه
قـبـلا نيز اجمالا به آن اشاره شد، و آن اينكه بعد از ماجراى بنى نضير جمعى از رؤ ساى مـسـلمـيـن خـدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند و عرض كردند: برگزيده خود، و يك چهارم از اين غنائم را برگير، و بقيه را در اختيار ما بگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم ، آنـگـونـه كـه در زمـان جـاهـليـت قـبـل از اسـلام بـود! آيـه فـوق نازل شد و به آنها اخطار كرد: نبايد اين اموال دست به دست ميان اغنيا بگردد!
ايـن آيـه يـك اصـل اسـاسـى را در اقـتـصـاد اسلامى بازگو مى كند و آن اينكه جهت گيرى اقـتـصـاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى برنامه را طورى تنظيم كـرده كـه امـوال و ثـروتـها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
البـتـه ايـن بـه آن معنى نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروتها را از گروهى بـگـيـريـم و بـه گروه ديگرى بدهيم ، بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمـيـنـه تـحـصيل ثروت و همچنين مالياتهائى همچون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام بـه تـلاشـهـاى فـردى مـصالح جمع تاءمين خواهد شد، و از دو قطبى شدن جامعه (اقليتى ثروتمند و اكثريتى فقير) جلوگيرى مى كند.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: (آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگيريد، و اجرا كـنـيـد، و آنـچـه را از آن نـهـى كرده از آن خوددارى نمائيد و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خـداونـد شـديدالعقاب است ) (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).
ايـن جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده ، ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تـمـام زمـينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانها است ، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله ).
بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به گـوش جـان بـشـنـونـد و اطـاعـت كـنـنـد، خـواه در زمـيـنـه مـسـائل مـربـوط به حكومت اسلامى باشد، يا مسائل اقتصادى ، و يا عبادى ، و غير آن ، به خصوص اينكه در ذيل آيه كسانى را كه مخالفت كنند به عذاب شديد تهديد كرده است .
نكته :
1 - مصرف (فيى ء) (غنائم بدون جنگ ).

امـوالى كـه تـحـت عـنـوان (فـيـى ء) در اخـتـيـار رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه عـنـوان رهـبـر حـكومت اسلامى قرار مى گرفت امـوال فـراوانـى بـود كـه شـامل كليه اموالى مى شد كه از غير طريق جنگ در اختيار مسلمين واقـع مـى شـد، ايـن امـوال مـى تـوانـسـت نـقـش ‍ مـهـمـى در تـعـديـل ثـروت در مـحـيـط اسـلامـى ايـفـا كـند، چرا كه برخلاف سنت جاهلى هرگز در ميان ثروتمندان اقوام و قبائل تقسيم نمى شد، بلكه مستقيما در اختيار رهبر مسلمانان بود، و او نيز با توجه به اولويتها آنرا تقسيم مى كرد.
و چـنـانـكـه در بـحـث انـفـال گـفـتـه ايـم (فـيـى ء) بـخـشـى از انـفـال اسـت بـخـش ديـگـر آن تـمـام اموالى است كه مالك مشخص ندارد كه شرح آن در فقه اسـلامـى آمـده و بالغ بر دوازده موضوع مى شود، و به اين ترتيب حجم بيشترى از مواهب الهى از اين طريق در اختيار حكومت اسلامى ، و سپس در اختيار نيازمندان قرار مى گيرد.
از آنـچـه گـفـتـيـم ايـن نـكـتـه روشـن مـى شـود كـه در مـيـان آيـه اول و دوم كـه در بـالا ذكـر كـرديـم تـضـادى وجـود نـدارد، هـر چـنـد آيـه اول ظـاهرا (فى ء) را در اختيار شخص پيامبر مى گذارد و در آيه دوم مصارف ششگانه اى بـراى آن ذكـر مـى كـنـد، زيـرا ايـن مـصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند، و به تعبير ديـگـر پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اينهمه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در هر موردى لازم است صرف مى كند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امامان مـعـصـوم (عـليـهـم السـلام ) و بـعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد، چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست ، و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مـسـلمـانـان بـا آن سـر و كـار دارنـد و قـسـمـتـى از پـايـه هـاى ايـن حـكـومـت بـر مـسـائل اقـتـصـادى نـهـاده شـده اسـت و بـخـشـى از مـسـائل اقـتـصـادى اصيل اسلامى همينها است .
2 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت اين سؤ ال مطرح شود كه چگونه خداوند دستور مى دهد كه همه مردم بـدون اسـتـثـنـا آنـچـه را پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى گويد بى قيد و شرط بپذيرند؟!
ولى با توجه به اينكه ما پيامبر را معصوم مى دانيم ، و اين حق فقط براى او و جانشينان معصوم او است پاسخ سؤ ال روشن مى شود.
جـالب توجه اينكه در روايات زيادى به اين مساءله اشاره شده است كه اگر خداوند چنين اخـتياراتى را به پيامبرش داده به خاطر آن است كه او را كاملا آزموده و خلق عظيم و اخلاق فوق العاده دارد كه چنين حقى را به او تفويض فرموده است .
3 - داستان غم انگيز فدك :
(فـدك ) يـكـى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سـقـوط كـرد و قـدرت مـركـزى يـهـود در هـم شـكـست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در بـرابـر پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حـضـرت واگـذار كـردنـد، و نـيـم ديـگـرى را بـراى خـود نـگـه داشـتـنـد و در عـيـن حال كشاورزى سهم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مى بردند.
بـا تـوجـه بـه آيـه (فـيى ء) در اين سوره ، اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام (صـلى الله عـليه و آله ) بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 هـمـيـن سـوره اشـاره شده مصرف كند، لذا پيامبر آن را به دخترش فاطمه (عليها سلام الله ) بـخـشـيـد، و ايـن سـخـنـى اسـت كـه بـسـيـارى از مـورخـان و مـفـسـران شـيـعـه و اهـل سـنـت بـه آن تـصـريـح كـرده انـد، از جـمـله در (تـفـسـيـر در المـنثور) از ابن عباس نـقـل شـده هـنـگـامـى كـه آيـه (و آت ذا القـربـى حـقـه ) (روم 38) نـازل شـد پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـدك را بـه فـاطـمـه بـخـشـيـد (اقـطـع رسول الله فاطمة فدكا).
و در كـتـاب (كـنـزالعـمـال ) كـه در حـاشيه مسند احمد آمده در مساءله صله رحم از (ابو سـعـيـد خـدرى ) نـقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فـاطـمـه (عليه السلام ) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك : (اى فاطمه ! فدك از آن تو است ).
حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است .
ابـن ابـى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده و همچنين كتب فراوان ديگر.
ولى بـعـد از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على (عليه السلام ) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران عـلى (عـليـه السـلام ) را از هـر نـظـر مـنـزوى كـنـنـد بـه بـهـانـه حـديـث مـجـعـول (نحن معاشر الانبياء لا نورث ) آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه (عليه السـلام ) رسـما متصرف آن بود و كسى از (ذواليد) مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شـاهـد خـواسـتـند، حضرت (عليه السلام ) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) شخصا فدك را به او بخشيده ، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هـر يـك از خـلفـا كـه مـى خـواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها باز مى گـردانـدنـد، امـا چـيـزى نـمـى گـذشـت كـه ديـگـرى آن را مـجـددا مـصـادره مـى كـرد! و ايـن عمل بارها در زمان خلفاى (بنى اميه ) و (بنى عباس ) تكرار شد.
داسـتـان فـدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردنـاكـتـريـن و غـم انـگـيـزتـريـن و در عـيـن حـال عـبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف تاريخ اسلام پرده بردارد.
قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش (صحيح مسلم ) داسـتـان مـطـالبـه فـاطـمـه (عـليـه السـلام ) فـدك را از خـليـفـه اول مـشـروحـا آورده و از عـايـشـه نـقـل مـى كـنـد كـه بـعـد از امـتـنـاع خـليـفـه از تـحـويل دادن فدك فاطمه (عليه السلام ) از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).
آيه و ترجمه


 


للفقراء المهاجرين الذين اءخرجوا من ديارهم و اءموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اءولئك هم الصادقون (8)
و الذيـن تـبـو و الدار و الايـمـان مـن قبلهم يحبون من هاجر إ ليهم و لا يجدون فى صدورهم حـاجـة مما اءوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأ ولئك هم المفلحون (9)
و الذيـن جـاء و مـن بـعـدهـم يـقـولون ربـنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين ءامنوا ربنا إ نك رءوف رحيم (10)

 


ترجمه :

8 - ايـن امـوال بـراى مـهـاجـرانـى اسـت كـه از خـانـه و كـاشـانـه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى طلبند، و خدا و رسولش را يارى مى كنند،
و آنها راستگويانند.
9 - و بـراى كـسـانـى كـه در (دارالهـجـرة ) (سـرزمـيـن مـديـنـه ) و در خـانـه ايـمـان ، قبل از مهاجران ، مسكن گزيدند، آنها كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آنها را بر خود مقدم مـى دارنـد هـر چـنـد شـديـدا فـقـيـر بـاشـنـد، كـسـانـى كـه خـداونـد آنـهـا را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته رستگارند.
10 - و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايـمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى .
تفسير :
سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام
ايـن آيـات ادامـه بـحـث آيـات گـذشـتـه پـيـرامـون مـصـارف شـشـگـانـه (فـيـى ء) (امـوال و غـنـائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مى شود) مى باشد، و در حقيقت تفسيرى بـراى يـتـيـمـان و مـسـكـيـنـهـا و ابـن السـبـيـل هـا و بـيـش از هـمـه تـفـسـيـر (ابـن السـبـيـل ) اسـت ، چـرا كـه بـيـشـتـريـن رقـم مـسـلمـانـان مـهـاجـر را در آن روز آنـهـا تـشـكـيـل مـى دادنـد كـه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند.
مـى فـرمـايـد: (ايـن امـوال بـراى مـهـاجـرانـى اسـت كـه از خـانـه و كـاشـانـه و اموال خود بيرون رانده شدند) (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم ).
(آنـهـا فـضـل خـداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله
اولئك هم الصادقون ).
در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در (اخلاص ) و (جهاد) و (صدق ) خلاصه مى شود.
نخست مساءله (ابتغاء فضل خدا و رضاى او) را مطرح مى كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس ، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است .
بنابراين (فضل ) در اينجا به معنى (ثواب ) است ، و (رضوان ) همان خشنودى پـروردگـار اسـت كـه مـرحـله والاتـرى از تمناى ثواب مى باشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده ، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسـول الله را بـا ايـن عـبارت توصيف مى كند تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضـوانـا: (آنـهـا را پـيـوسـتـه در حـال ركـوع و سـجـود مـى بـيـنـى در حـالى كـه فضل خدا و رضاى او را مى طلبند).
حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) مـمكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را نـاچـيـزتـر از آن مـى دادند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مى شمرند!
جـمـعـى از مـفسران (فضل ) را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده اند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده ، ولى با توجه به اينكه مقام ، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست ، بلكه مناسب همان پاداش ‍ الهى است .
البـتـه ايـن احـتـمـال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا.
ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا پـيـوسـتـه در خـدمـت آئيـن حـق و يـارى رسول او هستند و لحظه اى از جهاد در اين راه دست بر نمى دارند.
(تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد جـمـله (يـنـصـرون ) فـعـل مـضـارع و دليل بر استمرار است ).
بـه ايـن تـرتـيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده اند.
و در سـومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى كند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق .
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كه اين اوصاف براى ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در زمان نـزول ايـن آيـات است ، ولى مى دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادنـد و خـود را از افـتـخـارات بـزرگ ايـن آيـه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ (جـمـل ) را در بـصـره و (صـفـيـن ) را در شـام روشـن سـاخـتـنـد، و در برابر خليفه رسول الله كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.
در آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جـالب و بـليـغـى دربـاره طـايـفـه انـصـار مـى كـنـد، و بـحـثـى را كـه در آيـه قـبـل دربـاره مـهـاجران بود با آن تكميل نموده ، مى فرمايد: (و كسانى كه در دارالهجره (سـرزمـيـن مدينه ) و در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند) (و الذين تبؤ ا الدار و الايمان من قبلهم ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه (تـبـؤ ا) از مـاده (بـواء) (بـر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مكان است ، و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان
را (بـواء) مى گويند، اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قـبـل از آنـكـه پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينه هاى هـجـرت را فـراهم كردند، و همانگونه كه تاريخ مى گويد آنها دو بار در عقبه (گردنه اى نزديك مكه ) آمده ، و مخفيانه با پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) بيعت كردند، و به صـورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند، و حتى يكى از مسلمانان مكه را بنام (مصعب بـن عـمـيـر) بـه عـنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آماده سازند.
بـنـابـرايـن نـه تـنـهـا خـانـه هـاى ظـاهـرى را آمـاده پـذيـرائى مـهـاجـران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند.
تـعـبـيـر (مـن قـبـلهـم ) نـشـان مـى دهـد كـه ايـنـهـا هـمـه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است ، و مهم همين است .
مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر انـصـار مـديـنـه نـيـز جـزء مـسـتـحـقـيـن ايـن امـوال بـودنـد، و ايـن مـنـافـات بـا آنـچـه از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده اسـت كـه تـنـهـا بـه دو يـا سـه نـفـر از طـايـفـه انـصـار از امـوال بـنى نضير بخشيد، ندارد، زيرا ممكن است در ميان انصار افراد مسكين و فقير غير از آن چـنـد نـفـر نـبـوده ، در حـالى كـه شـرط قـبـول ايـن امـوال فـقـر و نياز بوده است ، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبوده اند مصداق (ابن السبيل ) محسوب مى شدند.
سـپـس بـه سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته ، چنين مى گويد:
(آنـهـا چـنـان هـسـتند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند دوست دارند) (يحبون من هاجر اليهم ).
و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست ، بلكه مهم نزد آنان مساءله ايمان و هجرت است ، و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.
(ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا در درون سـينه هاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند) (و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا).
نـه چـشـم داشـتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند، و اصلا اين امور به خيال آنها نمى گذرد، و اين نهايت بلند نظرى و بزرگوارى انصار را نشان مى دهد.
و در مـرحـله سـوم مى افزايد: (آنها مهاجران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شديدا فقير باشند) (و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ).
و به اين ترتيب (محبت ) و (بلندنظرى ) و (ايثار) سه ويژگى پُرافتخار آنها است .
مـفـسـران در شـاءن نـزول ايـن آيـه داسـتـانـهـاى مـتـعـددى نـقـل كـرده اند، (ابن عباس ) مى گويد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روز پـيـروزى بـر يـهـود بـنـى نـضـيـر بـه انـصـار فـرمـود: (اگـر مـايـل هـسـتـيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم با آنها شريك شـويـد، و اگـر مـى خـواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود)؟!
انـصـار گـفـتـنـد: هـم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم ، و هم چشم داشتى به غـنـائم نـداريـم ، و مـهـاجـران را بـر خـود مـقـدم مـى شـمـريـم ، آيـه فـوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود.
در حـديـث ديـگرى مى خوانيم : كسى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: گـرسـنـه ام ، پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) دسـتـور داد از مـنـزل غـذائى بـراى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مـرد را مـيـهـمـان مـى كـنـد؟ مـردى از انـصـار اعـلام آمـادگـى كـرد، و او را بـه منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت ، سفارش كرد غذا را بـراى مـيـهـمـان بياوريد، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت : كودكان را هرگونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى دادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خـورنـد، و بـه مـقـدار كـافـى خورد و سير شد، و آنها شب گرسنه خوابيدند، صبح خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نگاهى به آنها كرد و تـبـسـمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.
در روايـاتـى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهم السلام ) رسيده مى خوانيم : ميزبان على (عليه السـلام ) و كـودكـان فـرزندان او، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليه السلام ) بود.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه داسـتـان اول مـمـكـن اسـت شـاءن نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است كه در مورد ايـن مـيـهـمـانـى ايـثـارگـرانـه آيـه را تـلاوت فـرمـود، بـنـابـرايـن نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على (عليه السلام ) ندارد.
بـعـضـى نـيـز نـوشـتـه انـد ايـن آيـه در مـورد جـنـگـجـويـان احـد نـازل شـده كـه هـفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يـكـنـفـر آورد و سـراغ هـر يـك رفـت بـه ديـگـرى حـواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود.
ولى روشـن اسـت كـه ايـن آيـه در داسـتـان (بـنـى نـضـيـر) نازل شده ، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است .
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـيشتر روى اين اوصاف كريمه ، و بيان نتيجه آن مى افـزايـد: (و كـسـانـى كـه خـداونـد آنـهـا را از بـخـل و حـرص نـفـس خـويـش بـازداشته ، رستگارانند) (و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).
(شـح ) چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد بـه مـعـنـى بخل تواءم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.
(يـوق ) از مـاده (وقـايـة ) گـرچـه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا است ، يعنى هر كس ‍ خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـه امـام صادق (عليه السلام ) به يكى از اصحاب خود فرمود: اتدرى ما الشحيح : (آيا ميدانى شحيح كيست )؟!
او در جـواب عـرض مـى كـنـد: هـو البـخـيـل : (مـنـظـور بخيل است ).
امـام فـرمـود: الشـح اشـد مـن البـخـل ، ان البـخـيـل يبخل بما فى يده ، و الشحيح يشح بما فى ايدى الناس و على ما فى يده ، حتى لايرى فـى ايدى الناس شيئا الاتمنى ان يكون له بالحل و الحرام ، و لايقنع بما رزقه الله عز و جل !:
(شح از بخل شديدتر است ، (بخيل ) كسى است كه در مورد آنچه دارد
بـخـل مـى ورزد، ولى (شـحـيـح ) هـم نـسـبـت بـه آنـچـه در دسـت مـردم اسـت بـخـل مـى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مـى كـنـد آنـرا بـه چـنـگ آورد، خـواه از طـريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست ).
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم : لايـجـتـمـع الشـح و الايـمـان فـى قـلب رجـل مـسـلم !، و لايـجـتـمـع غـبـار فـى سـبـيـل الله و دخـان جـهـنـم فـى جـوف رجـل مـسلم !: (بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى شود، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمى گردد).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـرك بخل و حرص انسان را به رستگارى مى رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مى سازد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه با الهام از قـرآن مـجـيد در ميان ما به عنوان (تابعين ) معروف شده اند، و بعد از مهاجران و انصار كـه در آيـات قـبـل سـخـن از آنـهـا بـه مـيـان آمـد سـومـيـن گـروه عـظـيـم مـسـلمـيـن را تشكيل مى دهند.
مى فرمايد: (و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى گويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قـرار مـده ، پـروردگـارا! تـو مـهربان و رحيمى ) (و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغـفـر لنـا و لاخـوانـنـا الذيـن سـبـقـونـا بـالايـمـان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤ ف رحيم ).
گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده اند كه بعد از پيروزى اسـلام و فـتـح مـكـه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست ، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص بـاشـد از نـظـر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد، و به اين ترتيب آيات سه گانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان (مهاجرين ) و (انصار) و (تابعين ) خلاصه مى شوند شامل مى گردد.
جـمـله (و الذيـن جـاؤ ا ...) ظـاهـرا عطف بر (للفقراء المهاجرين ) است و بيانگر اين واقـعـيـت مـى بـاشـد كـه امـوال (فـيى ء) منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست ، بـلكـه سـايـر نـيـازمـنـدان مـسـلمـيـن را در طـول تـاريـخ شامل مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه و الذين جاؤ ا مبتدا و يـقـولون خـبـر اسـت ) ولى تـفـسـيـر اول بـا تـوجـه بـه هـمـاهـنـگـى آن بـا آيـات قبل مناسبتر به نظر مى رسد.
قـابـل تـوجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه گانه اى براى تابعين ذكر مى كند: نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش ‍ و توبه در پيشگاه خداوندند.
ديـگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى نگرند كه از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى كنند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا مـى كـوشـنـد هـر گـونـه كـيـنـه و دشـمـنـى و حـسـد را از درون دل خـود بـيـرون بريزند، و از خداوند رؤ ف و رحيم در اين راه يارى مى طلبند، و به اين ترتيب (خودسازى ) و (احترام به پيشگامان در ايمان ) و (دورى از كينه
و حسد) از ويژگيهاى آنها است .
(غـل ) (بـر وزن سـل ) چـنـانـكـه قـبـلا نـيـز گـفـتـه ايـم در اصـل بـه مـعـنـى نـفـوذ مـخـفـيـانـه چـيـزى اسـت ، و لذا بـه آب جـارى در مـيـان درخـتـان (غلل ) مى گويند، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نـفـوذ مـى كـنـد بـه آن (غـل ) گـفـتـه شـده ، بـنـابـرايـن (غـل ) تـنـهـا بـه مـعـنـى (حسد) نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى شود.
تـعـبـيـر بـه (اخوان ) (برادران ) و استمداد از خداوند رؤ ف و رحيم در پايان آيه همه حـاكـى از روح مـحـبـت و صـفـا و بـرادرى اسـت كـه بـر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد، بـلكـه تـلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد، و هر گونه كـيـنـه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه ها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين .
نكته :
صحابه در ميزان قرآن و تاريخ
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از (مهاجران ) و (انـصـار) و (تابعين ) در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه (صحابه ) را بـدون اسـتـثـنـا پـاك و مـنـزه بـشمرند، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند، و هـر كـس را در صـف مـهـاجـران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندانشكنى به اين افراد مى دهد، و ضوابط
(مهاجران ) راستين و (انصار) و (تابعين ) را دقيقا معين مى كند.
در مهاجران اخلاص ، و جهاد، و صدق را مى شمرد.
و در (انـصـار) مـحـبـت نـسـبـت بـه مـهـاجـران ، و ايـثـار، و پـرهـيـز از هـر گـونـه بخل و حرص را ذكر مى كند.
و در (تابعين ) خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان ، و پرهيز از هر گونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.
بـا ايـن حـال مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه فـى المثل در جنگ جمل حضور يافتند، و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كـردنـد، و نـه سـيـنـه هـا را از غـل و كـيـنـه و حـسـد و بـخـل پـاك سـاخـتـنـد، و نـه سـبـقـت در ايـمان على (عليه السلام ) را محترم شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم ؟!
بـنـابـرايـن مـا در عـيـن احـتـرام بـه پـيـشـگـامـان در خـط ايـمـان پـرونـده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و چه در طوفانهاى شديدى كه بـعـد از او در جـامـعه اسلامى در گرفت ، دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم ، و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم ، درباره آنها قضاوت و داورى مى كنيم ، پـيـونـد خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم ، و از آنـها كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا بعد از او رابطه خود را گسستند مى بـريـم ، ايـن اسـت يـك مـنـطـق صـحـيـح و هـمـاهـنـگ بـا حـكـم قـرآن و عقل .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس