آيه و ترجمه
و اءصحاب الشمال ما اءصحاب الشمال (41)
فى سموم و حميم (42)
و ظل من يحموم (43)
لا بارد و لا كريم (44)
إ نهم كانوا قبل ذلك مترفين (45)
و كانوا يصرون على الحنث العظيم (46)
و كانوا يقولون ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما اءئنا لمبعوثون (47)
اءواباؤ نا الا ولون (48)
قل ان الا ولين و الاخرين (49)
لمجموعون إ لى ميقات يوم معلوم (50)
|
ترجمه :
41 - و اصـحـاب شـمال چه اصحاب شمالى ؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود).
42 - آنها در ميان بادهاى كشيده و آب سوزان قرار دارند.
43 - و در سايه دودهاى متراكم و آتش زا!
44 - سايه اى كه نه خنك است و نه مفيد.
45 - آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند.
46 - و بر گناهان بزرگ اصرار داشتند.
47 - و مى گفتند: هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟
48 - يا نياكان نخستين ما؟
49 - بگو اولين و آخرين ،
50 - همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند.
تفسير:
كيفرهاى دردناك اصحاب شمال
در تـعـقـيـب مـواهـب عـظـيـم گـروه مـقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عـذابـهـاى دردنـاك و وحـشـتـنـاك آن مـى رود تـا در يـك مـقـايـسـه وضـع حال سه گروه روشن گردد.
مـى فـرمـايـد: (و اصـحـاب شـمـال ، چـه اصـحـاب شـمـالى ) (و اصـحـاب الشمال ما اصحاب الشمال ).
هـمانها كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است براى آن كه گنهكار و آلوده و سـتـمـگـرنـد و اهـل دوزخ ، و هـمـانگونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گـفـتـيـم ايـن تـعـبـيـر بـراى بـيـان نـهـايـت خـوبـى يـا بـدى حـال كـسـى است ، فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد، چه سعادتى ؟ يا مصيبتى رو كرد، چه مصيبتى ؟!
سـپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده مى گويد: (آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند) (فى سموم و حميم ).
(و در سايه دودى شديد و آتش زا) (و ظل من يحموم ).
بـاد سـوزان كـشـنده از يكسو، و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر، و سايه دود داغ و خفه كننده از سوى سوم ، آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد، و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است .
(سـمـوم ) از مـاده (سـم ) بـه مـعنى باد سوزانى است كه در (مسام ) (سوراخهاى ريـز بـدن انـسـان ) داخـل مـى شـود و او را هـلاك مى كند (اصولا سم را به اين جهت سم مى گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى كند).
(حـمـيـم ) بـه مـعنى شى ء داغ ، و در اينجا به معنى آب سوزان است كه در آيات ديگر قـرآن نـيـز بـه آن اشـاره شـده اسـت ، مـانـند آيه 19 - حج يصب من فوق رؤ سهم الحميم : (بر سر آنها آب سوزان ريخته مى شود).
(يـحـمـوم ) نـيـز از هـمـيـن مـاده اسـت و در ايـنـجـا بـه تـنـاسـب ظل (سايه ) به دود غليظ و سياه و داغ تفسير شده است .
سـپـس براى تاءكيد مى افزايد: (سايه اى كه نه برودت دارد، و نه هيچ فايده ) (لا بارد و لا كريم ).
سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند، و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بردارد، ولى پيدا است اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.
تـعـبـيـر (كـريـم ) از مـاده (كـرامـت ) بـه مـعـنى مفيد فايده است ، و لذا در ميان عرب مـعـمـول اسـت كه وقتى مى خواهند شخص يا چيزى را غير مفيد معرفى كنند مى گويند: (لا كرامة فيه )، مسلم است سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود (لا كرامه ).
گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى
ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.
در آيـات بعد دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله نخست خلاصه مى كند:
نـخـسـت ايـن كـه (آنـهـا پـيـش از ايـن در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند) (انهم كانوا قبل ذلك مترفين ).
(مـتـرف ) بـطـورى كـه در (لسان العرب ) آمده از ماده (ترف ) (بر وزن سبب ) بـه مـعـنـى تـنـعـم اسـت ، و مـتـرف بـه كـسـى مـى گـويـنـد كـه فـزونـى نـعـمـت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است .
درسـت اسـت كـه هـمـه (اصحاب الشمال ) در زمره (مترفين ) نيستند، ولى هدف قرآن سردمداران آنها است .
هـمانگونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند، سرنخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات ، و مـراكـز شـهـوات ، و گـرايـشـهاى انحرافى ، به دست اين گروه است ، و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه نـعـمـت مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد و مـنـحـصـر بـه اموال نيست بلكه جوانى و سلامت و عمر نيز از نعمتهاى خدا است كه اگر باعث غرور و غفلت گـردد سـرچـشـمـه اصـلى گـنـاهـان اسـت ، و اصـحـاب شمال هر يك داراى نوعى از اين نعمتها هستند.
سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده ، مى افزايد: (آنها بر گناهان بزرگ
اصرار داشتند) (و كانوا يصرون على الحنث العظيم ).
(حـنـث ) در اصـل بـه معنى هرگونه گناه است ، ولى در بسيارى از مواقع اين واژه به معنى پيمان شكنى و مخالفت سوگند آمده ، به خاطر اينكه از مصداقهاى روشن گناه است .
بنابراين ويژگى اصحاب شمال تـنـهـا انـجـام گـنـاه نـيست ، بلكه اصرار بر گناهان عظيم است ، چرا كه گناه ممكن است ، احـيـانـا از اصـحاب يمين نيز سر زند ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند، هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.
جمعى (حنث عظيم ) را در اينجا به معنى (شرك ) تفسير كرده اند، چرا كه گناهى از آن عـظـيـمـتر وجود ندارد، همان گونه كه قرآن مى گويد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يـغـفـر ما دون ذلك لمن يشاء (خداوند هيچگاه شرك را نمى بخشد و كمتر از آنرا براى هر كس بخواهد مى بخشد).
بـعـضـى نـيز آنرا به (دروغ ) كه از اعظم گناهان ، و كليد معاصى ديگر است تفسير كرده اند، مخصوصا هنگامى كه تواءم با تكذيب انبياء و قيامت باشد.
ولى ظاهر اين است كه همه اينها مصداقهائى براى (حنث عظيم ) محسوب مى شود.
و سـومـيـن عـمل خلاف آنها اين بود كه مى گفتند: (آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شـديـم ، بـار ديـگـر بـرانـگـيخته خواهيم شد)؟ و كانوا يقولون ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون ).
بـنـابـرايـن انـكـار قـيامت كه خود سرچشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد، و تعبير به (كانوا يقولون ) نشان مى دهد
كه در انكار قيامت نيز اصرار مى ورزيدند و پافشارى داشتند.
در اينجا دو مطلب قابل توجه است : نخست اينكه : هنگامى كه سخن از (اصحاب اليمين ) و (مـقـربـيـن ) در مـيان بود، شرح اعمال و كارهائى را كه سبب آن پاداشها مى شد نداد (جـز اشـاره كـوتـاهـى كـه در مـورد مـقـربـان بـود) امـا هـنـگـامى كه نوبت به (اصحاب الشـمال ) مى رسد، در اين باره شرح كافى مى دهد تا هم اتمام حجتى باشد و هم بيان اين حقيقت كه آن مجازاتهاى دردناك با اصل عدالت كاملا سازگار است .
ديـگـر اين كه سه گناهى كه آيات سه گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشـاره بـه نـفـى اصـول سـه گـانـه ديـن از نـاحـيـه اصـحـاب شـمـال بـاشـد: در آخـريـن آيـه تكذيب رستاخيز بود، و در آيه دوم انكار توحيد، و در آيه نـخـست كه سخن از (مترفين ) مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است ، زيرا همانگونه كـه در آيـه 23 زخـرف مـى خـوانـيـم : و كـذلك مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك فى قرية من نبى الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون : (اينگونه ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها گفتند ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنها پايبنديم ).
تـعـبـيـر بـه (تـرابـا و عـظـامـا) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كه گوشتهاى ما تـبـديـل بـه خـاك و اسـتـخـوانـهـاى مـا بـرهـنـه مـى شـود، بـا ايـن حال آفرينش جديد چگونه ممكن است ؟ و چون فاصله خاك از حيات نوين بيشتر است در آغاز ذكر شده است .
و عجب اينكه آنها صحنه هاى معاد را با چشم خود در اين جهان مى ديدند كه چگونه بسيارى از موجودات زنده مانند گياهان مى پوسند و خاك مى شوند و بار ديگر لباس حيات در تن مـى كـنـنـد، و اصـولا كـسـى كـه آفـريـنـش نخستين را كرده است چگونه تكرار آن براى او مشكل است ، با اين حال آنها پيوسته
روى انكار معاد اصرار داشتند.
آنـهـا بـه ايـن هـم قـنـاعـت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند: (آيا نياكان نـخـسـتـيـن مـا كـه هـيـچ اثـرى از آنها باقى نمانده دوباره زنده مى شوند)؟! (او آباؤ نا الاولون ).
هـمـانـهـا كـه شـايـد هـر ذره اى از خـاكـشـان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است ؟
ولى چـنـانـكـه در پـايـان سـوره يـس مـشـروحـا گـفـتـه شـد در بـرابـر دلائل محكمى كه بر مساءله معاد دلالت مى كند اينها يك مشت بهانه هاى واهى است .
سـپـس قـرآن بـه پـيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) دستور مى دهد كه در پاسخ آنها (بـگـو: نـه فـقـط شـمـا و پـدرانـتـان ، بـلكـه تـمـام اوليـن و آخـريـن ...) (قل ان الاولين و الاخرين ).
(هـمـگـى در مـوعـد روز مـعـين (روز رستاخيز) جمع مى شوند) (لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ).
(ميقات ) از ماده (وقت ) به معنى زمانى است كه براى كار يا وعده اى
تـعـيـيـن شـده ، و مـنـظـور از مـيـقات در اينجا همان وقت مقرر قيامت است ، كه در آن روزها همه انـسـانـهـا در مـحـشـر بـراى رسـيـدگـى بـه حسابهايشان اجتماع مى كنند، گاهى نيز به صـورت كـنايه ، براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده است به كار مى رود، مانند (ميقاتهاى حج ) كه نام مكانهاى خاصى است كه از آنجا احرام مى بندند.
ضـمنا از تعبيرات مختلف اين آيه تاءكيدهاى متعددى در زمينه رستاخيز استفاده مى شود (ان - لام - مجموعون به صورت اسم مفعول - و توصيف (يوم ) به معلوم بودن ).
از ايـن آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد، و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است .
و از اينجا به خوبى روشن مى شود آنهائى كه قيامت را در زمانهاى متعدد نسبت به هر امتى جداگانه پنداشته اند از آيات قرآن كاملا بيگانه اند.
شـايـد نـيـاز بـه تـذكـر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت ، معلوم بودن نزد پروردگار است و گرنه هيچكس حتى انبياء مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست .
آيه و ترجمه
ثم إ نكم اءيها الضالون المكذبون (51)
لاكلون من شجر من زقوم (52)
فمالون منها البطون (53)
فشاربون عليه من الحميم (54)
فشاربون شرب الهيم (55)
هذا نزلهم يوم الدين (56)
|
ترجمه :
51 - سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده .
52 - قطعا از درخت زقوم مى خوريد
53 - و شكمها را از آن پر مى كنيد
54 - و روى آن از آب سوزان مى نوشيد
55 - و همچون شترانى كه مبتلا به بيمارى عطش شده اند از آن مى آشاميد
56 - اين است وسيله پذيرائى از آنها در قيامت !
تفسير:
بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه
ايـن آيـات هـمـچـنـان ادامـه بـحـثـهـاى مـربـوط بـه كـيـفـرهـاى اصـحـاب الشمال است ، آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: (سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده
(ثم انكم ايها الضالون المكذبون ).
(از درخت (زقوم ) مى خوريد) (لاكلون من شجر من زقوم ).
(و شكمهاى خود را از آن پر مى كنيد) (فمالئون منها البطون ).
در آيـات گـذشـتـه تـنـهـا از مـحـيـط زنـدگـى (اصـحـاب الشمال ) دوزخ سخن به ميان آمده بود.
امـا در ايـنـجـا سـخـن از مـاءكـول و مـشـروب آنـهـا اسـت ، كـه درسـت از ايـن نـظـر نيز نقطه مقابل مقربان و اصحاب اليمين مى باشند.
قابل توجه اينكه مخاطب در اين آيات (گمراهان تكذيب كننده اند)، آنهائى كه علاوه بر گـمـراهـى و ضـلال داراى روح عـنـاد و لجاج در مقابل حقند و پيوسته به اين كار ادامه مى دهند.
(زقـوم ) چـنـانـكـه قبلا نيز گفته ايم گياهى است تلخ و بدبو و بدطعم ، و شيره اى دارد كـه وقـتـى بـه بـدن انـسـان مـى رسد ورم مى كند، و گاه به هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان گفته شده است .
بـراى شـرح بـيـشـتـر دربـاره (زقـوم ) بـه جـلد 19 صـفـحـه 70 ذيل آيه 62 سوره صافات ، و جلد 21 ذيل آيه 43 سوره دخان مراجعه كنيد).
تعبير به (فمالئون منها البطون ) اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گـرسـنـگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.
هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند، اما نوشابه آنها چيست ؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (شما روى آن غذاى ناگوار از آب سوزان مى نوشيد)! (فشاربون عليه من الحميم ).
(و چـنان حريصانه مى نوشيد همانند نوشيدن شترانى كه به بيمارى استسقا مبتلا شده اند) (فشاربون شرب الهيم ).
شترى كه مبتلا به اين بيمارى مى شود آنقدر تشنه مى گردد و پى درپى آب مى نوشد تا هلاك شود، آرى اين است سرنوشت (ضالون مكذبون ) در قيامت .
(حـمـيـم ) بـه معنى آب فوق العاده داغ و سوزان است ، لذا به دوستان گرم و پرمحبت ولى (حميم ) مى گويند، (حمام ) نيز از همين ماده مشتق شده است .
(هـيـم ) (بـر وزن مـيم ) جمع (هائم ) (و بعضى آنرا جمع (اهيم ) و (هيماء) مى دادنـد) در اصـل از (هـيـام ) (بـر وزن فـرات ) به معنى بيمارى عطش است كه به شتر عارض مى شود، اين تعبير در مورد عشقهاى سوزان ، و عاشقان بيقرار نيز به كار مى رود.
بـعـضـى از مـفـسـران (هيم ) را به معنى زمينهاى شنزار مى دانند كه هر قدر آب روى آن بريزند در آن فرومى رود و گوئى هرگز سيراب نمى شود!
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده ، مى گويد: (اين است وسيله پذيرائى از آنها در روز قيامت )! (هذا نزلهم يوم الدين ).
و اين در حالى است كه اصحاب اليمين در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند، و از بـهـترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا، و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند، (ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا)؟!
واژه (نـزل ) چنانكه قبلا گفته ايم به معنى وسيله اى است كه با آن از ميهمان عزيزى پـذيـرائى مى كنند، و گاه به اولين طعام يا نوشيدنى كه براى ميهمان مى آورند اطلاق مى شود، بديهى است دوزخيان نه ميهمانند، و نه زقوم و حميم وسيله پذيرائى محسوب مى شـود، بـلكه اين يكنوع طعنه بر آنها است تا حساب كنند وقتى پذيرائى آنها چنين باشد واى به حال مجازات و كيفر آنان !
آيه و ترجمه
نحن خلقناكم فلو لا تصدقون (57)
اءفرءيتم ما تمنون (58)
ءاءنتم تخلقونه اءم نحن الخالقون (59)
نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين (60)
على اءن نبدل اءمثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون (61)
و لقد علمتم النشأ ة الا ولى فلو لا تذكرون (62)
|
ترجمه :
57 - ما شما را آفريديم ، چرا كه آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد؟
58 - آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟
59 - آيا شما آن را (در دوران جنينى ) آفرينش پى درپى مى دهيد، يا ما آفريدگاريم ؟
60 - ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد.
61 - بـه اين منظور كه گروهى را بجاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه بخشيم .
62 - شما عالم نخستين را دانستيد، چگونه متذكر نمى شويد (كه جهانى بعد از آن است ).
تفسير:
هفت دليل بر مساءله معاد
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود
و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساءله اثبات معاد، است در اين آيات به بحث و بـررسـى پـيـرامـون ادله مـعـاد مـى پـردازد، رويـهـمـرفـتـه هـفـت دليل بر اين مساءله مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده ، قلب انـسـان را بـه وعـده هـاى الهـى كـه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بوده مطمئن مى سازد.
در مـرحـله اول مـى گـويـد: (مـا شما را خلق كرده ايم ، چرا آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد)؟! (نحن خلقناكم فلو لا تصدقون ).
چـرا از رسـتاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟ مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم ؟ مگر (حكم الامثال ) واحد نيست ؟
اين استدلال در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 78 - 79 سوره يس آمده كه قرآن در پاسخ يـكـى از مـشـركان كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بود و مى گفت (چه كسى ايـن اسـتـخـوانـهـا را زنـده مـى كـنـد)! مـى فـرمـايـد: و ضـرب لنـا مـثـلا و نـسـى خـلقـه قـال مـن يـحـيـى العـظـام و هـى رمـيـم قـل يـحـيـيـهـا الذى انـشـاهـا اول مـرة و هو بكل خلق عليم : (او براى ما مثالى زد ، و آفرينش نخستين خود را فراموش كـرد و گـفـت : چـه كـسـى استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند، بگو: همان كس كه آنرا در آغاز آفريد، و او از همه مخلوقات خود آگاه است ).
در آيه بعد به دليل دوم اشاره كرده مى فرمايد: (آيا از نطفه اى كه در
رحم مى ريزيد آگاه هستيد)؟! (اءفراءيتم ما تمنون ).
(آيا شما در طول مراحل جنينى آنرا آفرينشهاى مكرر مى دهيد؟ يا ما آفريدگاريم )؟! (اءاءنتم تخلقونه ام نحن الخالقون ).
چـه كـسـى ايـن نـطـفـه بـى ارزش و نـاچـيـز را هـر روز بـه شـكـل تـازه اى درمـى آورد و خلقتى بعد از خلقتى ، و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟ راسـتـى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همه اولوالالباب و متفكران را برانگيخته از نـاحـيـه شـمـا است يا خدا؟ آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است ؟!
ايـن آيـه در حـقـيـقت شبيه آيه 5 سوره حج است كه مى فرمايد: يا ايها الناس ان كنتم فى ريـب مـن البـعـث فـانـا خـلقـنـاكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مـخـلقـة لنـبـيـن لكـم و نـقـر فـى الارحـام مـا نـشـاء الى اجـل مـسمى ثم نخرجكم طفلا: (اى مردم ، اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه ) ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از خون بسته شده ، سپس از مـضـغـه (چـيـزى شـبـيـه بـه گـوشـت جـويـده ) كـه بـعـضـى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل ، هدف اين است كه براى شما روشن سازيم (كه بر هـر چـيـز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم ) بعد شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم ).
از اينها گذشته اگر آنچه را دانشمندان امروز درباره اين قطره آب ظاهرا ناچيز دريافته انـد در نـظر بگيريم مطلب روشنتر مى شود چرا كه مى گويند آنچه باعث توليد نطفه انـسـان مـى شـود تـركـيـبـى اسـت از (اسـپـر) (نـطـفـه مـرد) بـا (اوول )
(نـطـفـه زن ) و (اسـپـرهـا) كـرمـكـهـاى بـسـيـار كـوچك ذره بينى هستند كه در هر مرتبه انزال ممكن است بين دو تا پانصد ميليون اسپر در آن وجود داشته باشد! (يعنى به اندازه جمعيت چندين كشور جهان !).
و عـجـب ايـنكه اين موجود بسيار كوچك بعد از تركيب با نطفه زن به زودى رشد مى كند و بـه طـور سـرسـام آورى تـكـثـيـر يـافـته و سلولهاى بدن انسان را مى سازد و با اينكه سـلولهـا ظـاهـرا هـمـه مـشـابـهـنـد بـه زودى از هـم جـدا مى شوند، گروهى قلب انسانى را تشكيل مى دهند، و گروهى دست و پا، و گروهى گوش و چشم ، و هر يك درست در جاى خود قـرار مـى گـيرند، نه سلولهاى قلب بجاى كليه مى روند و نه سلولهاى كليه به جاى قـلب ، نـه يـاخـتـه هـاى گـوش در مـحـل يـاخـته هاى چشم قرار مى گيرند و نه بر عكس ، خـلاصـه ايـنـكـه نـطـفـه در دوران جنينى عوالم پر غوغائى را طى مى كند تا به صورت طفلى متولد گردد، و همه اينها در پرتو خالقيت مستمر و مداوم الهى است ، در حالى كه نقش سـاده انـسـان در اين خلقت فقط در يك لحظه تمام مى شود و آن لحظه ريختن نطفه است در رحم و بس !
آيـا ايـن خـود دليـل زنـده اى بـر مـسـاءله معاد نيست ؟ كه چنين قادر متعالى قدرت بر احياى مردگان را دارد؟!.
سـپس به بيان دليل سوم پرداخته ، مى گويد: (ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ، و هرگز كسى بر ما پيشدستى نمى كند) (نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ).
آرى ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به
خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم .
بـلكـه هـدف ايـن بـوده اسـت كـه گـروهـى از شـما را ببريم و گروه ديگرى را جاى آنها بـيـاوريـم ، و سرانجام شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه بخشيم ) (على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون ).
در تفسير اين دو آيه نظر ديگرى غير از آنچه در بالا گفتيم نيز وجود دارد و آن اينكه آيه دوم بيان هدف آيه اول نيست بلكه دنباله آن است مى گويد: ما هرگز عاجز و مغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم و گروه ديگرى را جانشين آنها سازيم .
در مـورد جـمـله (على ان نبدل امثالكم ) نيز دو تفسير وجود دارد: يكى همان تفسيرى است كـه در بـالا ذكـر كـرديـم كـه در مـيـان مـفـسـران مـشـهـور اسـت ، و مـطـابـق آن سـخـن از تـبـديـل اقـوام در ايـن دنـيـا اسـت ، تـفـسـيـر دوم مـى گـويـد: مـنـظـور از (امـثـال ) خـود انـسـانـهـا هـسـتـنـد كـه در قـيـامـت بـاز مـى گـردنـد، و تـعـبـيـر بـه (مثل ) به خاطر آن است كه انسان با تمام خصوصياتش باز نمى گردد، بلكه در زمان ديگر و كيفيات تازه اى از نظر جسم و روح خواهد بود.
ولى تـفـسـيـر اول مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، و بـه هـر حـال هـدف ايـن اسـت كـه از مـسـاءله مـرگ اسـتـدلالى بـراى رسـتـاخـيـز بـيـان كـنـد، اسـتـدلال را مـى تـوان بـه اين صورت توضيح داد: خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مـرتـبـا گـروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته ، اگر اين هـدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد، نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش نمى ارزد.
بـنـابـرايـن قـانـون مـرگ بـه خـوبـى گـواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك مـنـزلگـاه : يـك پـل اسـت ، نـه يـك مـقـصـد، چـرا كـه اگـر مـقـصـد و منزل بود بايد دوام مى داشت .
جمله (و ننشئكم فيما لا تعلمون ) (شما را مى آفرينيم به صورتهائى كه نمى دانيد) ظـاهـرا اشاره به آفرينش انسان در قيامت است كه مى تواند هدفى براى مرگ و حيات اين دنيا باشد.
بـديـهـى اسـت چـون هـيـچـكـس سـراى آخـرت را نـديـده ، از اصول و نظاماتى را كه بر آن حاكم است بيخبرند، حتى بيان حقيقت آن در قالب الفاظ ما نمى گنجد تنها شبحى از آنرا از دور مى بينيم .
ضـمـنـا آيـه فـوق كـامـلا بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه شـمـا را در جـهـان نـويـن و با اشكال و شرائط تازه مى آفرينيم كه از آن خبر نداريد.
در آخرين آيه مورد بحث سخن از چهارمين دليل معاد است مى فرمايد: (شما نشئه اولى (اين جـهـان ) را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد كه نشئه و عالم ديگرى بعد از آن است ) (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ).
ايـن دليـل را بـه دو گـونـه مـى تـوان بـيـان كـرد: نـخـسـت ايـنـكـه فـى المـثـل اگـر مـا از بـيـابـانـى بـگـذريـم و در آن قـصـر بـسـيـار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح ، و تشكيلات وسيع و گسترده ، ببينيم ، و بـعـد بـه مـا بگويند اينهمه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كـوچـكـى چند ساعتى در آن بياسايد و برود، پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست ، زيرا
براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه كوچك برپا شود.
دنـيـاى بـا ايـن عـظـمـت و اينهمه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند بـراى هـدف كـوچـكـى مـثـل زنـدگـى چـنـد روزه بـشر در دنيا آفريده شده باشد، وگرنه آفـريـنـش جـهـان پـوچ و بـى حـاصـل اسـت ، ايـن تـشـكـيـلات عـظـيم براى موجود شريفى مـثـل انـسـان آفـريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در زندگى ديگر سرمايه بزرگ او است .
ايـن بـيان در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 27 سوره ص درباره معاد آمده است و ما خلقنا السـمـاء و الارض و مـا بـينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: (ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريده ايم اين گمان كافران است ).
ديـگـر ايـنـكـه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد، هـمـه سـال در عـالم گـيـاهـان صـحـنـه رسـتـاخـيـز تـكـرار مـى شـود، زمـيـنـهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند، چنانكه در آيه 39 سوره فصلت مى فرمايد: ان الذى احـيـاهـا لمـحـى المـوتى (كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم او است كه مردگان را زنده مى كند)!
در آيه 6 سوره حج نيز به همين معنى اشاره شده است .
نكته :
دليلى براى اثبات حجيت قياس
در اصـول فقه ما اين مساءله مطرح است كه نمى توان احكام شرع را از طريق قياس ثابت كـرد، فـى المـثل بگوئيم چون زن حائض روزه خود را قضا مى كند نماز خود را نيز بايد قـضا كند (و به اصطلاح بايد از كلى به جزئى راه پيدا كرد نه از يك جزء به جزئى ديگر) هر چند علماى اهل سنت غالبا قياس را به عنوان
يكى از منابع تشريع در فقه اسلامى پذيرفته اند، هر چند جمعى از آنها در مساءله نفى حجيت قياس با ما موافقند.
جـالب ايـنـكـه بعضى از طرفداران قياس از آيه فوق (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تـذكـرون ) خـواسـتـه انـد بـراى مـقـصـود خـود اسـتـدلال كـنـنـد! چـون خـداونـد مـى گويد حال نشاة اخرى (قيامت ) را بر نشاة اولى (دنيا) قياس كنيد.
ولى ايـن اسـتـدلال عـجـيـبـى اسـت زيـرا (اولا) آنـچـه در آيـه فـوق آمـده يـك اسـتـدلال عـقـلى و قـيـاس مـنـطـقـى اسـت ، چـون منكران معاد مى گفتند خدا چگونه قدرت دارد اسـتـخـوان پوسيده را زنده كند؟ قرآن در جواب آنها مى گويد: همان كسى كه قدرت داشت شـمـا را در آغاز بيافريند بعدا نيز چنين قدرتى را دارد، در حالى كه قياس ظنى در احكام شرعى هيچگاه چنين نيست ، زيرا ما احاطه به مصالح و مفاسد تمام احكام شرع نداريم .
ثـانـيـا آنـهـا كـه قـيـاس را مـمـنـوع مـى دادنـد (قـيـاس اولويت ) را استثنا كرده اند فى المثل اگر قرآن مى گويد: (نسبت به پدر و مادر كمترين سخن خشونت آميز نگوئيد) به طـريـق اولى مـى فـهـمـيـم نـبـايـد آزار بـدنـى بـه آنـهـا بـرسـانـيـم ، آيـه مورد بحث از قبيل (قياس اولويت ) است و ربطى به قياس ظنى مورد نزاع ندارد چرا كه در آغاز كه هيچ چيزى وجود نداشت خداوند كره زمين و خاك را آفريد و انسان را از آن خاك خلقت كرد، در آخرت حداقل خاكهاى انسان موجود است ، و لذا در قرآن مجيد در آيه 27 روم مى خوانيم : و هو الذى يـبدؤ الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه (او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا بازمى گرداند و اين كار براى او آسانتر است ).
ايـن سـخـن را بـا حـديـثـى پـايـان مـى دهـيـم كـه فـرمـود: عـجـبـا كـل العـجـب للمـكـذب بالنشاة الاخرى و هو يرى النشاة الاولى ، و عجبا للمصدق بالنشاة الاخرة و هو يسعى لدار الغرور: (بسيار شگفت انگيز است كار كسى كه نشاءه ديگر
را انـكار مى كند در حالى كه نشاءه اولى را مى بيند و بسيار تعجب آور است كسى كه به نشاءه آخرت ايمان دارد اما تمام تلاش او براى دنيا است ).
آيه و ترجمه
اءفرايتم ما تحرثون (63)
ءاءنتم تزرعونه اءم نحن الزارعون (64)
لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون (65)
إ نا لمغرمون (66)
بل نحن محرومون (67)
|
ترجمه :
63 - آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟
64 - آيا شما آن را مى رويانيد، يا ما مى رويانيم ؟
65 - هـرگـاه بـخواهيم آن را تبديل به كاه درهم كوبيده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد!
66 - (به گونه اى كه بگوئيد:) به راستى ما زيان كرده ايم .
67 - بلكه ما به كلى محروميم .
تفسير:
زارع خداوند است يا شما؟!
تاكنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم .
آيـات مـورد بـحـث و آيـات آيـنـده بـه سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پـايـان خـدا در زنـدگـى انـسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى آب و سومى آتش است ، زيرا سه
ركـن اسـاسـى زنـدگـى انسان را اينها تشكيل مى دهد، دانه هاى گياهى مهمترين ماده غذائى انـسـان مـحـسـوب مى شود، و آب مهمترين مشروب ، و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آيـا هـيـچ دربـاره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! (افراءيتم ما تحرثون ).
(آيا شما آنرا مى رويانيد يا ما مى رويانيم )؟ (اءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون ).
جالب اينكه در آيه اول تـعـبـيـر به (تحرثون ) از ماده (حرث ) (بر وزن درس ) مى كند كه به معنى كشت كـردن (افـشـانـدن دانـه و آمـاده سـاخـتـن آن بـراى نـمـو اسـت ) و در آيـه دوم تـعـبـيـر بـه (تزرعونه ) از ماده (زراعت ) مى كند كه به معنى رويانيدن است .
بديهى است كار انسان تنها كشت است ، اما رويانيدن تنها كار خدا است ، و لذا در حديثى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمود: لا يقولن احدكم زرعت و ليـقـل حرثت (فان الزارع هو الله ): (هيچيك از شما نگويد: من زراعت كردم ، بلكه گويد كشت كردم ) (زيرا زارع حقيقى خدا است ).
شرح اين دليل چنين است كه انسان كارى را كه در مورد زراعت مى كند بى شباهت به كار او در مـورد تولد فرزند نيست ، دانه اى را مى افشاند و كنار مى رود، اين خداوند است كه در درون دانـه يـك سـلول زنـده بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند، جوانه مى زند، و ريشه مى دواند، سپس با سرعت عجيبى
از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد، و دستگاه هاى عظيم و لابراتوارهاى موجود در درون گياه بـه كـار مـى افـتد و غوغائى برپا مى كند ساقه و شاخه و خوشه را مى سازد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم برمى خيزد.
دانـشـمـنـدان مـى گـويـند: تشكيلاتى كه در ساختمان يك گياه به كار رفته از تشكيلات مـوجـود در يـك شـهـر عـظـيـم صنعتى با كارخانه هاى متعددش شگفت انگيزتر و به مراتب پيچيده تر است .
آيا كسى كه چنين قدرتى دارد از احياى مجدد مردگان عاجز است .
در آيـه بـعـد بـراى تـاءكـيـد روى ايـن مـساءله كه انسان هيچ نقشى در مساءله نمو و رشد گـيـاهـان جـز افـشـانـدن دانـه نـدارد مـى افـزايـد اگـر مـا بـخـواهـيـم ايـن زراعـت را تـبـديـل بـه يـك مـشـت كـاه درهم كوبيده شده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد)! (لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ).
آرى مـى تـوانـيـم تـنـدبـاد سـمـومـى بـفـرسـتـيـم كـه آنـرا قـبـل از بـسـتـن دانـه هـا خـشـك كـرده درهـم بـشـكـنـد، يـا آفـتـى بـراى آن مـسـلط كـنـيـم كـه محصول را از بين ببرد، و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم ، و يا گوشه اى از يـك صـاعـقـه بـزرگ را بـر آن مـسـلط سازيم ، به گونه اى كه چيزى جز يك مشت كاه خشكيده از آن باقى نماند، و شما از مشاهده منظره آن در حيرت و ندامت فرورويد.
آيـا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت ؟ پس بدانيد همه اين بركات از جاى ديگر است .
(حـطـام ) از مـاده (حـطـم ) (بـر وزن حـتـم ) در اصل به معنى شكستن چيزى است ، و غالبا به شكستن اشياء خشك مانند استخوان پوسيده ، و يا ساقه هاى خشك گياهان اطلاق مى شود و در اينجا منظور كاه است .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از حطام در اينجا پوسيدن تخمها در زير زمين و عدم رويش آنها باشد.
(تـفـكـهـون ) از مـاده (فـاكـهـة ) بـه مـعـنى ميوه است ، سپس (فكاهت ) به مزاح و شوخى و گفتن لطيفه ها كه ميوه جلسات انس است اطلاق شده ، ولى اين ماده گاهى به معنى تـعـجـب و حـيـرت نـيـز آمـده ، و آيـه مـورد بـحـث از ايـن قبيل است .
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد همانگونه كه انسان به هنگام (خشم ) گاهى مى خندد كه نام آنـرا خـنـده خـشـم مـى گـذارنـد در هـنـگـام مصائب سخت و سنگين نيز به شوخى مى پردازد بنابراين منظور شوخى به خاطر مصيبت است .
آرى تـعـجـب مـى كـنـيـد و به حيرت فرومى رويد و مى گوئيد: (به راستى كه ما زيان كرديم و سرمايه ز كف داديم ، و چيزى به دست نياورديم ) (انا لمغرمون )(2 و 3).
(بـلكـه مـا بـه كـلى مـحـروم و بـيـچـاره هـسـتـيـم ) (بل نحن محرومون ).
آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد چنين سرنوشتى امكانپذير بود؟ اينها
نـشـان مـى دهـد كـه ايـنـهـمـه آوازه ها از او است ، و هم او است كه از يك دانه ناچيز، گياهان پـرطـراوت و گـاه صـدهـا يا هزاران دانه توليد مى كند، گياهانى كه دانه هايش خوراك انـسـانـهـا، و شـاخ و برگش غذاى حيوانات ، و گاه ريشه ها و ساير اجزايش درمان انواع دردهاست .
آيه و ترجمه
اءفرايتم الماء الذى تشربون (68)
ءاءنتم اءنزلتموه من المزن اءم نحن المنزلون (69)
لو نشاء جعلناه اءجاجا فلو لا تشكرون (70)
اءفرايتم النار التى تورون (71)
ءاءنتم اءنشأ تم شجرتها اءم نحن المنشون (72)
نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمقوين (73)
فسبح باسم ربك العظيم (74)
|
ترجمه :
68 - آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟
69 - آيـا شـمـا آن را از ابـر نـازل مـى كـنـيـد؟ يـا مـا نازل مى كنيم ؟
70 - هـرگـاه بـخـواهـيـم اين آب گوارا را، تلخ و شور قرار مى دهيم ، پس چرا شكر نمى كنيد؟،
71 - آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟
72 - آيا شما درخت آن را آفريده ايد؟ يا ما آفريده ايم ؟
73 - ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان ) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم .
74 - حـال كـه چـنـيـن اسـت بـه نـام پـروردگـار بـزرگـت تـسـبيح كن (و او را پاك و منزه بشمارر).
تفسير:
اين آب و آتش از كيست ؟
در اين آيات اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد، در اين بخش از آيات سوره واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است .
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ (اءفراءيتم الماء الذى تشربون ).
(آيـا شما آنرا از ابر نازل مى كنيد؟ يا ما نازل مى كنيم )؟ (ءاءنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ).
(مـزن ) (بـر وزن حـزن ) آنـگـونه كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى (ابرهاى روشن ) است ، و بعضى آنرا به (ابرهاى باران زا) تفسير كرده اند.
ايـن آيـات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤ الها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گـيرد، و در واقع مى گويد: آيا درباره اين آبى كه مايه حيات شما است و پيوسته آنرا مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟
چـه كـسى به آفتاب فرمان مى دهد بر صفحه اقيانوسها بتابد، و از ميان آبهاى شور و تـلخ تـنـهـا ذرات آب خالص و شيرين و پاك از هر گونه آلودگى را جدا ساخته ، و به صورت بخار به آسمان بفرستد؟
چـه كـسـى به اين بخارات دستور مى دهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند، و قطعات ابرهاى باران زا را تشكيل دهند؟
چـه كـسـى دسـتـور حـركـت به بادها و جابجا كردن قطعات ابرها و فرستادن آنها را بر فراز زمينهاى خشك و مرده مى دهد؟
چـه كـسـى بـه طـبقات بالاى هوا اين خاصيت را بخشيده كه به هنگام سرد شدن توانائى جـذب بـخار را از دست دهد، و در نتيجه بخارات موجود به صورت قطرات باران ، نرم و ملايم ، آهسته و پى درپى ، بر زمينها فرود آيند؟
اگـر يـكسال خورشيد اعتصاب كند، بادها از حركت بايستند، قطعات بالاى جو بخارات را مـصـرانـه در خـود نـگـهـدارنـد، و آسـمـان بـر زمـيـن بـخـيـل گـردد، آنـچـنـان كـه زرع و نـخـيـل لب تـر نـكنند، همه شما از تشنگى هلاك مى شويد، و حيوانات و باغها و زراعتهاى شما مى خشكد.
كـسـى كـه ايـن قـدرت را دارد كـه بـا وسـايـلى اينچنين ساده آنچنان بركاتى براى شما فـراهـم سـازد، آيا قادر بر احياى مردگان نيست ؟ اين خود يكنوع احياى مردگان است احياى زمـيـنـهـاى مـرده كـه ، هـم نـشـانـه تـوحـيـد و عـظـمـت خـدا اسـت و هـم دليل بر رستاخيز و معاد.
و اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاءثير آن در مورد حـيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات خـود انـسـان اسـت ، بـعـلاوه در آيات قبل اشاره اى به مساءله زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.
جـالب ايـنـكـه اهـمـيـت آب و نـقـش آن در زنـدگى بشر نه تنها با گذشت زمان و پيشرفت صـنـايـع و عـلم و دانش انسان كم نمى شود، بلكه بر عكس ، انسان صنعتى نياز بيشترى به آب دارد، لذا بسيارى از مؤ سسات عظيم صنعتى فقط در كنار رودخانه هاى عظيم قدرت فعاليت دارند.
سرانجام در آيه بعد براى تكميل همين بحث مى افزايد: (اگر بخواهيم
ايـن آب گـوارا و شـيـريـن را بـه صـورت تلخ و شور قرار مى دهيم ) (لو نشاء جعلناه اجاجا).
(پس چرا شكر اين نعمت بزرگ را بجا نمى آوريد)؟ (فلو لا تشكرون ).
آرى اگـر خـدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شـونـد، و دوش بـه دوش آنـهـا بـه آسـمـان صـعـود كـنـنـد، و ابـرهـائى شـور و تـلخ تـشـكـيـل داده ، قطره هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فروريزند! اما او به قـدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد، نه تنها املاح در آب ، بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند، و دانه هاى باران را آلوده سـازنـد بـه هـمـيـن دليـل قـطـرات بـاران هـرگـاه هـوا آلوده نـباشد خالصترين ، پاكترين ، و گواراترين آبها است .
(اجـاج ) از مـاده (اج ) (بـر وزن حـج ) در اصـل از (اجـيـج ) آتش يعنى برافروختگى و سوزندگى آن گرفته شده است ، و به آبهائى كه به خاطر شورى يا تلخى و حرارت دهان را مى سوزاند اجاج مى گويند.
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) پايان مى دهيم در اين حديث مى خوانيم : ان النبى كان اذا شرب الماء قال الحمد لله الذى سقانا عذبا فراتا برحمته و لم يـجـعـله مـلحـا اجاجا بذنوبنا!: (هنگامى كه حضرت آب مى نوشيد مى فرمود: (حمد بـراى خـداونـدى كه به رحمتش ما را از آب شيرين و گوارا سيراب كرد، و آنرا به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد)!.
سرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن
آفـريـنـش آتـش است ، آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤ ثرترين وسيله در تـمـام صـنـايـع اسـت ، مـى فـرمـايـد: (آيـا هيچ درباره آتشى كه مى افروزيد انديشيده ايد)؟ (اءفراءيتم النار التى تورون ).
(آيـا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم )؟ (ءاءنتم اءنشاتم شجرتها ام نحن المنشئون ).
(تـورون ) از مـاده (ورى ) (بـر وزن نفى ) به معنى مستور ساختن است و به آتشى كه در وسائل آتش افروزى نهفته است و آنرا از طريق جرقه زدن بيرون مى آورند (ورى ) و (ايراء) مى گويند.
تـوضـيح اينكه : براى افروختن آتش و ايجاد جرقه نخستين كه امروز از كبريت و فندك و مـانـند آن استفاده مى كنند در گذشته گاه از آهن و سنگ چخماق بهره مى گرفتند، و آنها را بـه يـكـديگر مى زدند و جرقه ظاهر مى شد، اما اعراب حجاز از دو نوع درخت مخصوص كه در بيابانها مى روئيد و بنام (مرخ ) و (عفار) ناميده مى شد به عنوان دو چوب آتش زنـه اسـتـفـاده مـى كردند، اولى را زير قرار مى دادند و دومى را روى آن مى زدند، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن توليد مى شد.
غـالب مـفـسـران آيات فوق را به همين معنى تفسير كرده اند كه خداوند مى خواهد از آتشى كـه در چـوب ايـنـگـونـه درخـتـان نـهـفـته شده و از آن به عنوان آتش زنه استفاده مى شود استدلال بر نهايت قدرت خود كند، كه در (شجر اخضر) (درخت سبز) آتش و نار آفريده است ، در حالى كه جان درخت در آب است ، آب كجا و آتش كجا؟!
آن كـس كـه چـنين توانائى دارد كه اين آب و آتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند چگونه نمى تواند مردگان را لباس حيات بپوشاند
و در رستاخيز زنده كند؟
شـبـيـه هـمـيـن دليـل بـراى مـعـاد در آيـات آخـر سـوره (يـس ) نـيـز آمـده اسـت ، الذى جـعـل لكـم مـن الشـجـر الاخـضر نارا فاذا انتم منه توقدون (همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد) (يس 80).
ولى هـمـانگونه كه در تفسير آيه فوق مشروحا بيان كرديم اين تعبير قرآنى مى تواند اشاره به دليل لطيفترى كه همان رستاخيز انرژيهاست بوده باشد، و به تعبير ديگر در ايـنجا سخن تنها از (آتش زنه ) نيست ، بلكه سخن از خود آتش گير يعنى چوب و هيزم كه به هنگام سوختن آنهمه حرارت و انرژى را آزاد مى كند، نيز هست .
تـوضـيح اينكه : از نظر علمى ثابت شده آتشى كه امروز به هنگام سوختن چوبها مشاهده مـى كـنـيـم هـمـان حـرارتى است كه درختان طى ساليان دراز از آفتاب گرفته ، و در خود ذخـيـره كـرده انـد، مـا فـكـر مـى كـنـيـم تـابـش پـنـجـاه سـال نـور آفـتـاب بـر بـدنـه درخـت از مـيـان رفـتـه ، غافل از اينكه تمام آن حرارت در درخت ذخيره شده ، و به هنگامى كه جرقه آتش به چوبه اى خشك مى رسد و شروع به سوختن مى كند آن حرارت و نور و انرژى را پس مى دهند.
يـعـنـى در ايـنـجا رستاخيز و معادى برپا مى شود، و انرژيها مرده از نو زنده مى شوند و جان مى گيرند، و به ما مى گويند: خدائى كه رستاخيز ما را فراهم ساخت قدرت دارد كه رستاخيز شما انسانها را نيز فراهم سازد!
(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتر در اين زمينه به بحث مشروحى كه در جلد 18 صفحه 461 تا 467 بيان كرده ايم مراجعه كنيد).
جـمـله (تـورون ) كـه به معنى آتش افروختن است گرچه معمولا در اينجا به استفاده از (آتش زنه ) تفسير شده ، ولى هيچ مانعى ندارد كه آتشگيره (هيزم )
را نيز شامل مى شود، زيرا به هر حال آتشى است پنهان كه آشكار مى گردد.
البـتـه ايـن دو مـعـنـى با هم منافات ندارد، معنى اول را عموم مردم مى فهمند و معنى دوم كه معنى دقيقترى است با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش آشكار گشته .
در آيـه بـعد براى تاءكيد بحثهاى فوق مى افزايد: (ما اين آتشى را كه از اين درختان خارج مى شود وسيله يادآورى براى همگان و نيز وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم ) (نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمقوين ).
بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بيجان در رسـتـاخـيـز است ، و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ ، چرا كه طبق حـديـثى پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ناركم هذه التى توقدون جزء من سبعين جزءا من نار جهنم (اين آتشى كه برمى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است )!.
و امـا تـعـبـيـر بـه (متاعا للمقوين ) اشاره كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش اسـت ، زيـرا در مـعنى (مقوين ) دو تفسير آمده ، نخست اينكه : از ماده (قواء) (بر وزن كتاب ) به معنى بيابان خشك و خالى است ، بنابراين (مقوين ) به كسانى مى گويند كـه در بـيـابـانـهـا گام مى نهند، و از آنجا كه افراد باديه نشين غالبا فقيرند گاه اين تعبير در معنى (فقير) نيز به كار رفته است .
تـفـسـيـر دوم ايـنـكـه : از ماده (قوت ) و به معنى (نيرومندان ) است ، بنابراين واژه مزبور از لغاتى است كه در دو معنى متضاد به كار مى رود.
درسـت اسـت كـه آتـش و درخـتان (آتش زنه ) و (آتشگيره ) مورد استفاده همگان است ، ولى چـون مـسـافـران بـراى دفـع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهاى قديم به وسيله قافله ها بيش از همه محتاج به آن بودند روى آن تكيه شده است .
اسـتـفـاده (اقـويـاء) از آتـش نـيـز بـه خـاطـر گـسـتـردگـى زنـدگى آنها روشن است ، مـخـصـوصـا اگـر ايـن بـحث را گسترش به جهان امروز دهيم كه چگونه حرارت ناشى از انـواع آتـشـهـا دنـياى صنعتى را به حركت در مى آورد، و چرخهاى عظيم كارخانجات را به گـردش وامـى دارد كـه اگـر ايـن شـعـله عـظيم (كه همه از درختان است ، حتى آتشى كه از زغـال سـنـگ و يـا مـواد نـفـتـى گـرفـته مى شود آن هم نيز بلاواسطه يا بالواسطه به گياهان باز مى گردد) روزى خاموش شود نه تنها چراغ تمدن كه چراغ زندگى انسانها نيز خاموش خواهد گشت .
بـدون شـك آتش يكى از مهمترين اكتشافات بشر است در حالى كه تمام نقش ايجاد در آنرا آفـريـنـش بـر عـهـده گـرفته ، و نقش انسان در آن بسيار ناچيز و بى ارزش است ، و نيز بدون شك از زمانى كه آتش كشف شد بشريت در مرحله تازه اى از تمدن خود گام نهاد.
آرى قـرآن مـجـيـد در هـمـيـن يك جمله كوتاه به تمام اين حقايق به صورت سربسته اشاره كرده است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه در آيـه فـوق نخست فايده معنوى آتش كه تذكر رستاخيز است مطرح شده ، و بعد فايده دنيوى آن ، چرا كه اولى اهميت بيشترى دارد بلكه اصل و اساس را تشكيل مى دهد.
در مـورد ذكـر ايـن نـعمتهاى سه گانه (دانه هاى غذائى - آب - آتش ) ترتيبى رعايت شده كه يك ترتيب كاملا طبيعى است ، انسان نخست به سراغ دانه هاى غذائى مى رود، بعد آنها را با آب مى آميزد، و سپس آنرا با آتش طبخ و آماده براى تغذيه مى كند!
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان نـتـيـجـه گـيـرى مـى فـرمـايـد: (حـال كـه چـنـيـن است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن و او را پاك و منزه بشمر) (فسبح باسم ربك العظيم ).
آرى خداوندى كه اينهمه نعمت را آفريده ، و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت او است شايسته تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است .
او هم (رب ) است و پروردگار، و هم (عظيم ) است و قادر و مقتدر گرچه مخاطب در اين جمله پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ولى ناگفته پيدا است كه منظور همه انسانها مى باشد.
نكته :
در ايـنـجـا لازم اسـت به چند حديث پرمعنى در ارتباط با آيات فوق از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) اشاره كنيم :
1 - در تفسير (روح المعانى ) در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : (شبى از شـبـهـا حـضـرت به هنگام نماز و خواندن سوره واقعه وقتى به آيه اءفراءيتم ما تمنون اءاءنـتـم تـخـلقـونـه ام نـحـن الخـالقـون رسـيـد، سـه بـار عـرض كـرد: بـل انـت يـا رب : (بـلكـه تـو خالق انسان هستى اى پروردگار) و هنگامى كه به آيه اءاءنـتـم تـزرعـونـه ام نـحـن الزارعـون رسـيـد بـاز سـه مـرتـبـه عـرض كـرد: بل انت يا رب (بلكه زارع حقيقى توئى اى پروردگار) و هنگامى كه به آيه اءاءنتم انـزلتـمـوه مـن المـزن ام نـحـن المـنـزلون رسـيـد بـاز سـه مـرتـبـه عـرض كـرد: بل انت يا رب : (توئى كه باران
را از ابرها فرومى فرستى اى پروردگار) سپس آيه اءاءنتم انشاءتم شجرتها ام نحن المـنـشـئون را تـلاوت فـرمـود، و سـه بـار عـرض كـرد: بل انت يا رب : (توئى كه درختان آتش زا را آفريده اى پروردگار).
از ايـن حـديـث اسـتـفـاده مـى شـود كـه مناسب است انسان در برابر جمله هائى كه به عنوان استفهام تقريرى در قرآن مجيد آمده است پاسخ مساعد دهد گوئى خدا با او سخن مى گويد سـپـس حـقيقت آنرا در روح و جان خود زنده كند و تنها به تلاوت بى روح و فاقد انديشه قناعت نكند.
2 - در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) آمده است كه فرمود: لا تـمـنعوا عباد الله فضل الماء و لا كلاء و لا نارا فان الله تعالى جعلها متاعا للمقوين و قوة للمستضعفين : (هرگز بندگان خدا را از آب اضافى كه در اختيار داريد منع نكنيد، و نـه از مـرتـع اضافى ، و نه از آتش ، چرا كه خداوند اينها را وسيله زندگى مسافران و مايه قوت نيازمندان قرار داده است ).
3 - در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم : (هـنـگـامـى كـه آيـه فـسـبـح بـاسـم ربـك العـظـيم نـازل شـد پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اجعلوها فى ركوعكم آنرا ذكر ركوع خود قرار دهيد) (در ركوع خود بگوئيد سبحان ربى العظيم و بحمده ).
آيه و ترجمه
فلا اءقسم بمواقع النجوم (75)
و إ نه لقسم لو تعلمون عظيم (76)
إ نه لقرءان كريم (77)
فى كتاب مكنون (78)
لا يمسه إ لا المطهرون (79)
تنزيل من رب العالمين (80)
اءفبهذا الحديث اءنتم مدهنون (81)
و تجعلون رزقكم اءنكم تكذبون (82)
|
ترجمه :
75 - سوگند به جايگاه ستارگان ، و محل طلوع و غروب آنها.
76 - و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد!
77 - كه آن قرآن كريمى است
78 - كه در كتاب محفوظ جاى دارد.
79 - و جز پاكان نمى توانند آن را مس كنند.
80 - ايـن چـيـزى اسـت كـه از سـوى پـروردگـار عـالمـيـان نازل شده .
81 - آيا اين سخن را (اين قرآن را با اوصافى كه گفته شد) سست و كوچك مى شمريد؟
82 - و به جاى شكر روزيهائى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد؟
تفسير:
تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند
در تـعـقـيـب بـحـثـهـاى فـراوانـى كـه در آيـات قـبـل بـا ذكـر هـفـت دليـل دربـاره مـعـاد آمـد در ايـن آيـات سخن از اهميت قرآن مجيد است ، چرا كه مساءله نبوت و نـزول قـرآن بـعـد از مـسـاءله مـبـداء و مـعـاد مـهـمـتـريـن اركـان اعـتـقـادى را تـشـكـيـل مـى دهـد، بـعـلاوه قـرآن مـجـيـد در زمـيـنـه دو اصـل تـوحـيـد و مـعـاد بـحـثـهـاى عـمـيـقـى دارد، و تـحـكـيـم پـايـه هـاى آن تـحـكـيـم اين دو اصل محسوب مى شود.
نـخـسـت بـا يـك سـوگـنـد عـظيم سخن را شروع كرده ، مى فرمايد: (سوگند به جايگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آنها)! (فلا اقسم بمواقع النجوم ).
بـسـيـارى از مـفـسـران را عقيده بر اين است كه (لا) در اينجا به معنى نفى نيست ، بلكه زائده ، و براى تاءكيد است ، چنانكه در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه ، و پروردگار مشرقها و مغربها، و شفق ، و مانند آن آمده است .
در حـالى كه بعضى ديگر (لا) را در اينجا به معنى نفى و اشاره به اين مى دادند كه مـطـلب مـورد قـسـم از آن پـراهـمـيت تر است كه به آن سوگند ياد شود، همانگونه كه در تعبيرات روزمره نيز گاه مى گوئيم : (ما به فلان موضوع قسم نمى خوريم ).
ولى تـفـسـيـر اول مـنـاسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در قرآن به ذات پاك خدا صريحا سوگند ياد شده ، مگر ستارگان از آن برترند كه به آنها قسم ياد شود؟!
مفسران در مورد (مواقع النجوم ) تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:
نخست همان كه در بالا گفتيم يعنى جايگاه ستارگان و مدارات و مسير آنها.
ديگر اينكه منظور محل طلوع و غروب آنها است .
و ديگر اينكه منظور سقوط ستارگان در آستانه رستاخيز و قيامت است .
بعضى نيز آنرا تنها به معنى غروب ستارگان تفسير كرده اند.
بـعـضـى هـم بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات آنـرا اشـاره بـه نـزول قـسـمـتـهـاى مـخـتلف قرآن در فواصل زمانى متفاوت مى دادند (زيرا (نجوم ) جمع (نجم ) در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود).
گـرچـه مـنـافـاتـى بـيـن ايـن معانى نيست ، و ممكن است همه در آيه فوق جمع باشد، ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات غالب مردم اهميت اين سوگند را نمى دانستند امروز براى ما روشن شده است كه ستارگان آسمان هر كدام جايگاه مشخصى دارد، و مسير و مدار آنها كه طبق قانون جاذبه و دافـعـه تـعـيـيـن مـى شـود بـسـيار دقيق و حساب شده است . و سرعت سير آنها هر كدام با برنامه معينى انجام مى پذيرد.
ايـن مـسـاءله گـرچـه در كـرات دوردست دقيقا قابل محاسبه نيست ، اما در منظومه شمسى كه خـانـواده سـتـارگـان نزديك به ما را تشكيل مى دهد دقيقا مورد بررسى قرار گرفته ، و نظام مدارات آنها به قدرى دقيق و حساب شده است كه انسان را به شگفتى وامى دارد.
هـنـگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هـزار مـيـليـون سـتـاره وجود دارد! و در جهان كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند، به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .
در كتاب (الله و العلم الحديث ) مى خوانيم :
(دانـشمندان فلكى معتقدند اين ستارگانى كه از ميلياردها متجاوزند كه قسمتى از آنها را با چشم غير مسلح مى توان ديد، و قسمت (بسيار بيشترى )
را جـز بـا تـلسـكـوبـهـا نـمـى تـوان ديـد. بـلكـه قـسـمـتـى از آنـهـا بـا تـلسـكـوب هـم قابل مشاهده نيست فقط با وسائل خاصى مى توان از آنها عكسبردارى كرد همه اينها در مدار مـخـصـوص خـود شـناورند و هيچ احتمال اين را ندارد كه يكى از آنها در حوزه جاذبه ستاره ديـگـرى قـرار گـيـرد، يا با يكديگر تصادف كنند، و در واقع چنين تصادفى همانند اين اسـت كـه فـرض كـنـيـم يـك كـشتى اقيانوس پيما در درياى مديترانه با كشتى ديگرى در اقـيـانـوس كـبـيـر تـصـادف كـند در حالى كه هر دو كشتى به يكسو و با سرعت واحدى در حركتند و چنين احتمالى اگر محال نباشد لااقل بعيد است )!.
بـا تـوجـه بـه ايـن اكـتـشـافـات علمى از وضع ستارگان اهميت سوگند بالا روشنتر مى گردد.
و بـه هـمـيـن دليـل در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد) (و انه لقسم لو تعلمون عظيم ).
تعبير به (لو تعلمون ) (اگر بدانيد) به خوبى گواهى مى دهد كه علم و دانش بشر در آن زمـان ايـن حـقـيـقـت را بـه طـور كـامـل درك نـكرده بود، و اين خود يك اعجاز علمى قرآن مـحـسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هـسـتند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند! يك چنين بيانى ، آنهم در محيطى كه به حق مـحـيـط جـهـل و نـادانـى مـحـسـوب مـى شـد از يـك انـسـان عـادى محال است صادر شود.
اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه بعد پرده
از روى آن برداشته ، مى گويد: (آنچه محمد (صلى الله عليه و آله ) آورده قرآن كريم است ) (انه لقرآن كريم ).
و بـه اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت اسـت ، و يـا العـيـاذ بالله سخنانى است جنون آميز، يا همچون اشعار شاعران ، يا از سوى شـياطين است ، پاسخ مى گويد كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصـالت از آن ظـاهـر و نـمـايـان اسـت ، و مـحـتـواى آن حـاكـى از مـبـداء نزول آن مى باشد و آنچنان اين موضوع عيان است كه حاجت به بيان نيست .
تـوصـيف (قرآن ) به (كريم ) (با توجه به اينكه (كرم ) در مورد خداوند به مـعـنـى احـسـان و انـعـام ، و در مـورد انـسـانـهـا بـه مـعـنـى دارا بـودن اخـلاق و افـعـال سـتـوده ، و بـه طـور كلى اشاره به محاسن بزرگ است نيز اشاره به زيبائيهاى ظاهرى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله ها و هم اشاره به محتواى جالب آن است ، چـرا كـه از سـوى خـدائى نـازل شـده كـه مـبـداء و مـنـشـا هـر كمال و جمال و خوبى و زيبائى است .
آرى هم گوينده قرآن كريم است ، و هم خود قرآن ، و هم آورنده آن ، و هم اهداف قرآن كريم است .
سـپـس بـه تـوصـيـف دوم ايـن كـتـاب آسـمانى پرداخته ، مى افزايد: (اين آيات در كتاب مستورى جاى دارد) (فى كتاب مكنون ).
در هـمـان (لوح مـحـفـوظ) (در عـلم خـدا) كـه از هـر گـونـه خـطـا و تـغـيـيـر و تـبـديـل مـحـفـوظ است . بديهى است كتابى كه از چنان مبداءى سرچشمه مى گيرد و نسخه اصلى آن در آنجا است از هرگونه دگرگونى و خطا و اشتباه مصون است .
و در سـومـيـن تـوصـيـف مـى فرمايد: (اين كتاب را جز پاكان نمى توانند مس كنند)! (لا يمسه الا المطهرون ).
بـسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (عليهم السلام ) وارد شده ايـن آيـه را بـه عـدم جـواز مـس كـتـابـت قـرآن بـدون غسل و وضو تفسير كرده اند.
در حالى كه گروه ديگرى آنرا اشاره به فرشتگان مطهرى مى دادند كه از قرآن آگاهى دارنـد، يـا واسـطـه وحـى بـر قـلب پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـوده انـد، نقطه مـقـابـل مـشـركـان كـه مـى گـفـتـنـد: ايـن كـلمـات را شـيـاطـيـن بـر او نازل كرده اند!
بـعـضـى نيز آنرا اشاره به اين معنى مى دادند كه حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نـمـى كـنند، همانگونه كه در آيه 2 سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : (اين كتاب شكى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزكاران است ) و به تعبير ديـگـر حـداقـل پـاكـى كـه روح حـقـيـقـت جـوئى اسـت بـراى درك حداقل مفاهيم آن لازم است ، و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.
ولى هـيـچ مـنـافـاتـى در مـيان اين سه تفسير وجود ندارد و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.
در چـهـارمـيـن و آخـرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد: (اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است ) (تنزيل من رب العالمين ).
خـدائى كـه مـالك و مـربـى تمام جهانيان است اين قرآن را براى ترتيب انسانها بر قلب پـاك پيامبرش نازل كرده است ، و همانگونه كه در جهان تكوين مالك و مربى او است ، در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيه او مى باشد.
سـپـس مـى افـزايـد: (آيـا ايـن قـرآن را بـا اين اوصافى كه گفته شد سست و كوچك مى شمريد)؟! سهل است آنرا انكار و تكذيب مى كنيد؟! (افبهذا الحديث انتم مدهنون ).
در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد.
(هـذا الحـديـث ) (ايـن سـخـن ) اشـاره بـه قـرآن اسـت و (مـدهـنـون ) در اصـل از مـاده (دهـن ) بـه مـعـنى روغن است ، و از آنجا كه براى نرم كردن پوست تن يا اشـيـاء ديـگـر آنـرا روغن مالى مى كنند كلمه (ادهان ) به معنى مدارا و ملايمت و گاه به مـعنى سستى و عدم برخورد جدى آمده است ، و نيز از آنجا كه افراد منافق و دروغگو غالبا زبـانـهـاى نرم و ملايمى دارند اين واژه احيانا به معنى تكذيب و انكار نيز به كار رفته اسـت ، و هـر دو معنى در آيه فوق محتمل است ، اصولا انسان چيزى را كه باور دارد جدى مى گيرد اگر آنرا جدى نگرفت دليل بر اين است كه باور ندارد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مى فرمايد: (شما به جاى اينكه در برابر روزيهاى خداداد، مـخـصوصا نعمت بزرگ قرآن شكر بجا آوريد آنرا تكذيب مى كنيد)؟ (و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظور اين است كه بهره شما از قرآن تنها تكذيب است ، و يا شما تكذيب را وسيله رزق و معاش خود قرار داده ايد.
ولى تـفسير اول از دو تفسير اخير با آيات پيشين متناسبتر به نظر مى رسد، و با شاءن نزولى كه براى اين آيه ذكر شد نيز هماهنگتر است ، چرا كه بسيارى از مفسران از (ابن عـبـاس ) نـقـل كـرده انـد كـه در يـكـى از سـفـرها همراهان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گـرفـتـار تـشـنـگـى شـديـدى شـدنـد، پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) دعا كرد بارانى نازل شد و همه سيراب شدند، ولى در اين ميان حضرت (صلى الله عليه و آله ) شنيد كه مـردى مـى گـويـد: بـه بـركـت طـلوع فـلان سـتـاره بـاران نـازل گـرديـد! (در عـصـر جـاهـليـت عـربها معتقد به (انواء) بودند و منظورشان از آن ستارگانى بود كه در فواصل مختلفى در آسمان ظاهر مى شدند، و عرب جاهلى عقيده داشت هـمـراه ظـهـور هـر يـك از ايـن ستارگان بارانى مى بارد، و لذا تعبير مى كردند (مطرنا بـنـوء فـلان ) (ايـن بـاران از بـركـت طـلوع فلان ستاره است )! و اين يكى از مظاهر شرك و بت پرستى و ستاره پرستى بود).
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كمتر آيات را تفسير مى كرد ولى از جمله مواردى كه آنرا تفسير نمود همين آيه بود كه فرمود: (مـنـظـور از تجعلون رزقكم انكم تكذبون اين است كه بجاى شكر روزيهايتان ، تكذيب مى كنيد).
نكته ها:
1 - ويژگيهاى قرآن مجيد
از چـهـار تـوصـيفى كه در آيات فوق درباره قرآن ذكر شده چنين مى توان نتيجه گرفت كه عظمت قرآن از يكسو به خاطر عظمت محتواى آن ، و از سوى ديگر عمق معانى ، و از سوى سـوم قـداسـتـى اسـت كـه جـز پاكان و نيكان به آن راه نمى يابند، و از سوى چهارم جنبه تـربـيـتـى فـوق العـاده اى دارد چـرا كـه از سـوى رب العـالمـيـن نـازل شـده اسـت ، و هـر يـك از ايـن چـهـار مـوضـوع نـيـاز بـه بـحـثهاى مفصلى دارد كه در ذيل آيات مناسب بيان كرده ايم . 2
- قرآن و طهارت
در آيـات فـوق خـوانـديـم كه قرآن را جز پاكان مس نمى كنند، و گفتيم اين آيه هم به مس ظاهرى تفسير شده هم معنوى و تضادى با هم ندارند، و در مفهوم كلى آيه جمعند.
در قـسـمـت اول در روايـات اهـل بيت از ابوالحسن امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نـقـل شـده : المـصحف لا تمسه على غير طهر، و لا جنبا، و لا تمس خطه و لا تعلقه ، ان الله تـعـالى يـقـول : لا يـمـسـه الا المـطـهـرون : (قـرآن را بـدون وضـو مـس نـكـن ، و نـه در حـال جـنـابـت ، و دسـت بـر خـط آن در ايـن حـال مـگـذار، و آنـرا حمايل نكن ، چرا كه خداوند متعال فرموده : جز پاكان آنرا مس نمى كنند).
هـمـيـن مـعـنـى در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) بـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى نقل شده است .
و در مـنـابـع اهـل سـنـت نـيـز آمـده اسـت از جـمـله از طـرق مـخـتـلف نقل شده كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود لايمس القرآن الاطاهر: (قرآن را جز افراد پاك نبايد مس كند).
و در مـورد مـس مـعـنـوى نـيز از ابن عباس از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: (انـه لقـرآن كـريـم فـى كـتـاب مـكـنـون ) قـال : عـنـد الله فـى صـحـف مـطـهـره لايـمـسـه الاالمـطـهـرون قـال : المـقـربـون : (ايـن قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان (لوح محفوظ) قرار دارد، فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است و جز پاكان آنرا مس نمى كند، فرمود يعنى مقربان )!.
ايـن مـطـلب از طـريق عقل نيز قابل استدلال است ، زيرا گرچه قرآن مجيد براى هدايت عموم است اما مى دانيم افراد زيادى بودند كه قرآن را از لبهاى مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى شـنـيـدنـد و ايـن آب زلال حقيقت را در سرچشمه وحى مى ديدند اما چون آلوده به تعصب و عناد و لجاجت بودند كمترين بهره اى از آن نگرفتند، اما كسانى كه اندكى خود را پـاك كـردند و با روح حقيقت جوئى و تحقيق به سراغ آن آمدند هدايت يافتند بنابراين هر قـدر پـاكـى و تقواى انسان بيشتر شود به مفاهيم عميقتر و بيشترى از قرآن مجيد دست مى يـابد، به اين ترتيب آيه در هر دو بعد جسمى و روحانى صادق است ناگفته پيداست كه شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ائمه معصومين و ملائكه مقربين روشنترين مصداق مقربانند و حقايق قرآن را از همه بهتر درك مى كنند.