آيات 11 تا 56 سوره واقعه

اولئك المـقـربـون (11)

فـى جـنـات النـعـيـم (12)

ثـلة مـن الاوليـن (13)

و قـليـل مـن الاخـريـن (14)

على سرر موضونة (15)

متكين عليها متقابلين (16)

يطوف عليهم ولدان مـخـلدون (17)

بـاكـواب و اباريق و كاس من معين (18)

لا يصدعون عنها و لا ينزفون (19)

و فـاكـهـة مـمـا يـتـخـيـرون (20)

و لحـم طـيـر مـمـا يـشـتـهـون (21)

و حـور عـين (22)

كـامـثـال اللولو المـكـنـون (23)

جـزاء بـمـا كانوا يعملون (24)

لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما(25)

الا قيلا سلاما سلاما(26)

و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين (27)

فى سدر مـخـضـود(28)

و طـلح منضود(29)

و ظل ممدود(30)

و ماء مسكوب (31)

و فكهة كثيرة (32)

لا مـقـطـوعـة و لا مـمـنـوعـة (33)

و فـرش مـرفـوعـة (34)

انـا انـشـاناهن انشاء(35)

فجعلناهن ابكارا(36)

عربا اترابا(37)

لاصحاب اليمين (38)

ثلة من الاولين (39)

و ثلة من الاخرين (40)

و اصـحـاب الشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال (41)

فـى سـمـوم و حـمـيـم (42)

و ظـل مـن يـحـمـوم (43)

لا بـارد و لا كـريـم (44)

انـهـم كـانـوا قـبل ذلك مترفين (45)

و كانوا يصرون على الحنث العظيم (46)

و كانوا يقولون ائذا متنا و كـنـا تـرابـا و عـظـامـا انـا لمـبـعـوثـون (47)

او ابـاونـا الاولون (48)

قـل ان الاوليـن و الاخـريـن (49)

لمـجـمـوعـون الى مـيـقـات يـوم مـعـلوم (50)

ثـم انـكـم ايها الضـالون المـكـذبـون (51)

لا كـلون مـن شـجـر من زقوم (52)

فمالون منها البطون (53)

فشاربون عليه من الحميم (54)

فشاربون شرب الهيم (55)

هذا نزلهم يوم الدين (56)

ترجمه آيات

سابقين همان مقربين درگاه خدايند (11).

در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند (12).

اين طايفه در گذشتگان بيشتر هستند (13).

و در آيندگان كمتر (14).

اينان بر تختهايى به هم پيوسته قرار دارند (15).

رو به روى هم تكيه مى زنند (16).

و غلامان ى بهشتى پروانه وار به خدمتشان مى پردازند (17).

با ظرفهايى چون تنگ و آفتابه، و قدح شراب معين مى آورند (18).

شـرابـى كـه نـه سـر درد مـى آورد و نـه عـقـلشـان را زايل مى سازد (19).

و از ميوه ها هر چه اختيار كنند (20).

و از گوشت مرغ از هر نوع كه اشتها كنند (21).

و حور العين هايى (دارند) (22).

كه از شدت صفا چون لولو دست نخورده اند (23).

همه اينها پاداش كارهايى است همواره مى كردند (24).

در بهشت نه سخن بيهوده مى شنوند، و نه تهمت و گناه (25).

هر چه هست سلام است و سخن سالم (26).

امـا اصـحـاب يـمين نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و وصفى ناگفتنى دارند (27).

در سايه سدرى بيخار (28).

و موزى كه ميوه هايش رويهم چيده شده (29).

و سايه اى گسترده و هميشگى (30).

و آبشارى لا ينقطع (31).

و ميوه هايى بسيار (32).

كه در هيچ فصلى قطع و در هيچ حالى ممنوع نمى شود (33).

و جايگاهى بلند (و يا در جوار همسرانى بلند مرتبه ) قرار دارند (34).

ما آنان را به وصفى ناگفتنى ايجاد كرديم (35).

و هميشه بكر قرارشان داديم (36).

و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران (37).

اين سرنوشت مخصوص اصحاب يمين است (38).

كه هم در گذشتگان بسيارند (39).

و هم در آيندگان (40).

و امـا اصحاب شمال چه اصحاب شمالى ؟ (نامه اعمالشان به نشانه جرم به دست چپشان داده مى شود) (41).

كه در آتشى نافذ و آبى جوشان (42).

و در سايه اى از دود سياه قرار دارند (43).

كه نه خنكى دارد، و نه سودى مى بخشد (44).

چون ايشان قبل از اين در دنيا عياش و طاغى بودند (45).

و بر شكستن سوگند محكم و عظيم، اصرار مى ورزيدند (46).

و بـارهـا مـى گـفـتـنـد آيـا اگر بميريم و خاك و استخوان شويم دوباره زنده و مبعوث مى گرديم ؟ (47).

آيا پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند (48).

بگو انسان هاى اولين و آخرين (49).

به طور قطع براى اجتماع در ميقات روزى معلوم جمع خواهند شد (50).

آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر (51).

از درختى از زقوم خواهيد خورد (52).

و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت (53).

و آنگاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد (54).

پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آنچنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد، و رفع عطش مى كند (55).

تازه همه اينها پذيرايى ابتدايى ورودشان به قيامت است (56).

بيان آيات

اين آيات حال و وضعى كه هر يك از آن سه طايفه در قيامت دارند شرح مى دهد.

اولئك المقربون فى جنات النعيم

اشاره با كلمه (اولئك ) به سابقين است، و جمله (اولئك المقربون ) مبتدا و خبر، و جـمـله اى اسـتـيـنـافـى و ابـتـدايـى اسـت و ربـطـى بـه مـا قبل ندارد.

ولى بـعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور كه مركب از مبتدا و خبر است، خود خبرى است براى كلمه سابقون.

بعضى ديگر گفته اند: (اولئك ) مبتدا، و مقربون صفت آن، و خبرش جمله (فى جنات النـعـيـم ) اسـت، (بـنـابراين كه مبتدا و خبر باشد معنايش اين مى شود كه اينان مقربان درگـاه خـدايـنـد، و در جنات نعيم هستند، و بنابر وجه دوم معنايش اين مى شود كه سابقون همين مقربين هستند كه در جنات نعيمند. و بنابر وجه سوم معنايش اين مى شود كه اين مقربين در جـنـات نـعـيـمند)، ولى از اين سه احتمال اولين وجه از نظر سياق كه نخست مردم را سه قـسـم مـى كـند، و سپس مال كار هر يك را به تفصيل شرح مى دهد سازگارتر و موجه تر است.

موارد استعمال كلمه (قرب) و معناى تقرب به خدا و اينكه مقربون بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادتند

و مسأله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند اجسام حسب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند، (مـى گـويـيـم فـلان چـيـز بـه مـا نـزديـك و آن ديـگـرى از مـا دور اسـت )، ولى در اسـتـعـمـال آن تـوسـعـه اى داده، در زمـان و غـيـر زمـان هـم اسـتـعـمـال كـرده انـد، مـثـلا مـى گـويند فردا به امروز نزديك تر تا پس فردا، و يا مى گـويـنـد عدد چهار به عدد سه نزديك تر است تا عدد پنج، و يا رنگ سبز به رنگ سياه نـزديـك تـر از رنـگ قـرمـز اسـت، و بـاز تـوسـعـه بـيـشـتـرى بـه اسـتـعـمال آن داده، از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده معانى و حقايق را هم با آن دو توصيف كـرده انـد (مـثـلا فـرمـوده انـد مـسـلمان بخيل دورتر از كافر سخى است به نجات، و عكس كـافـر سـخـى نـزديـك تـر بـه نـجـات اسـت از مـسـلمـان بخيل ).

حـتـى كـلمـه (قـرب ) در مـورد خـداى تـعـالى بـه خـاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد، اسـتـعمال شده، خود خداى تعالى فرموده : (و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب ) و يا فرموده :

(و نـحـن اقـرب اليـه مـنـكـم ) و نـيـز فـرمـوده : (و نـحـن اقـرب اليـه مـن حبل الوريد) و اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى من از خود من، و به هر چيزى از خـود آن چـيـز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود، و ما در تفسير آيه 16 از سوره (ق ) به تصوير آن اشاره كرديم.

و نـيـز از مـواردى كـه كـلمـه قـرب در امـور مـعـنـوى استعمال شده مورد بندگان در مرحله بندگى و عبوديت است، و چون نزديك شدن بنده به خداى تعالى امرى است اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديت به دست مى آيد، كـلمـه را در ايـن مـورد در صيغه تقرب استعمال مى كنند، چون تقرب به معناى آن است كه كـسـى بـخـواهـد بـه چـيـزى و يـا كـسـى نـزديـك شـود، بـنـده خـدا بـا اعـمـال صـالح خـود مـى خـواهـد بـه خـدا نـزديك گردد، ونزديكى عبارت است از اين كه در مـعـرض شـمـول رحـمـت واقـع شـود، و در آن مـعـرض شـر اسـبـاب و عوامل شقاوت و محروميت را از او دور كنند.

و نـيـز ايـن كـه مـى گوييم : خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين اسـت كـه : او را در مـنـزلتـى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت رسيدن به سعادتهايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادتها عبارت است از اكرام خـدا، و مـغـفـرت و رحـمـت او، هـمـچنان كه فرمود: (كتاب مرقوم يشهده المقربون ) و نيز فرموده : (و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون ).

پـس مـقـربـون بـلنـد مـرتـبـه تـريـن طـبـقـات اهـل سـعـادتـنـد، هـمـچنان كه آيه شريفه و (السابقون السابقون اولئك المقربون ) نيز به اين معنا اشاره دارد، و معلوم است كه چـنـيـن مـرتـبـه اى بـراى كـسـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر از راه عـبـوديـت و رسيدن به حد كـمـال آن، هـمـچـنـان كـه فـرمـود: (لن يـسـتـنـكـف المـسـيح ان يكون عبدالله و لا الملائكه المـقـربـون ) و عـبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض ‍ باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد،

و هـيـچ عـمـلى نـكـنـد، مـگـر بـر وفـق اراده مـولايـش، و ايـن هـمـان داخـل شـدن در تـحت ولايت خدا است، پس چنين كسانى اولياء اللّه نيز هستند، و اولياء اللّه تنها همين طايفه اند.

(فـى جـنـات النـعيم ) - يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود، در نـتـيـجـه هـمـه آنـان در جنات النعيم هستند، آوردن (جنات ) به صيغه جمع به اين اعتبار بـوده ، مـمـكـن هـم هـسـت به اعتبار باشد كه هر يك نفر از مقربين در جنت هاى نعيم باشد، و ليكن اين احتمال از اين نظر بعيد است كه در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقربين هر يك در يك جنتند: (فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم ).

در سابق هم مكرر گفتيم كه نعيم عبارت است از ولايت و جنت نعيم عبارت است از جنت ولايت، و ايـن نـكـتـه بـا مـطـلب چـنـد سـطـر قـبـل مـا هـم تـنـاسـب دارد كـه گـفـتـيـم : (و ايـن هـمـان داخل شدن به ولايت خدا است ).

مراد از اولين و آخرين در آيه : (ثلة من الاولين و قليل من الاخرين) و وصف نعمتهاى بهشتى مقربان از ايشان

ثلة من الاولين و قليل من الاخرين

كلمه (ثله ) - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت بسيار انبوه است، و مراد از كـلمـه (اولين ) امت هاى گذشته انبياى سلف است، و مراد از كلمه آخرين امت اسلام است، چـون معهود از كلام خدا همين است، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين، امـت هـاى گذشته، و از آخرين امت اسلام است، مانند آيه اى كه در همين سوره مى آيد و مى فـرمايد: (انا لمبعوثون او اباونا الاولون قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يـوم مـعـلوم )، بـنـابر اين معناى آيه مورد بحث شد كه : مقربين از امت هاى گذشته جمعيت بسيارى بودند، و از اين امت جمعيت كمترى .

بـا بـيـانـى كـه گـذشـت ايـن مـعنا روشن شد اين كه : بعضى از مفسرين گفته اند مراد از اولين مسلمانان صدر اول اسلام، و مراد از آخرين مسلمانان آخرامت است تفسير صحيحى نيست.

على سرر موضونه متكئين عليها متقابلين

كـلمـه (وضـن ) بـه معناى بافتن است. بعضى هم گفته اند: هر بافتنى را وضن نمى گـويـنـد، بـلكـه تـنها بافتن زره را وضن مى گويند، و اگر در اينجا بافتن (تخت را وضن خوانده ) از باب استعاره است، خواسته است از محكمى بافت آن خبر داده باشد.

(مـتـكـئيـن عـليـهـا) - ايـن دو جـمله دو تا حال براى ضميرى است كه به مقربين بر مى گـردد و مرجع ضمير (عليها) كلمه (سرر) است، و معنايش اين است كه : مقربين بر تـخـتـهـاى بافته اى قرار دارند، در حالى كه بر آنها تكيه كرده اند، و در حالى رو به روى هـم نـشـسـتـه انـد. مـمـكـن هـم هـسـت جـمـله اول حـال بـراى مـقـربـيـن و جـمـله دوم حـال بـراى ضـمـير جمله اول باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: مقربين در حالى بـر تـخـتـهـاى بـافـته اى قرار دارند كه بر آن تكيه كرده اند، و در حالى بر آن تكيه كـرده انـد كـه رو بـه روى هم نشسته اند، و اما اين كه رو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟ بـايـد گـفـت مـعـناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه كنايه از نهايت درجه انس و حسن مـعـاشـرت و صفاى باطن ايشانست، مى خواهد بفرمايد: مقربين به پشت سر يكديگر نظر نـمـى كـنـنـد، و پشت سر آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى كنند، بلكه هر چه دارند رو به روى هم مى گويند.

يطوف عليهم ولدان مخلدون

كـلمـه (ولدان ) جـمـع ولد - فـرزنـد - اسـت، و طـواف كـردن پـسرانى بهشتى بر پـيـرامـون مـقـربـيـن كـنـايـه اسـت از حـسـن خـدمـتـگـزارى آنـان، و كـلمـه (مخلدون ) اسم مفعول از باب تفعيل از ماده خلود است، كه به معناى دوام است، يعنى پسرانى بهشتى به آنـان خـدمـت مـى كـنـنـد كـه تا ابد به همان قيافه پسرى و جوانى باقيند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى گذارد.

بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مخلدون از ماده (خلد) - به فتحه خاء و لام - است كه به معناى گوشواره است و مراد اين است كه خدمتكاران نامبرده گوشواره بگوشند.

باكواب و اباريق و كاس من معين

كـلمه (اكواب ) جمع كوب است، كه در عرب به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته بـاشـد و نـه لوله بـه خـلاف اباريق كه جمع ابريق است و به معناى ظرفى است كه هم دسته دارد، و هم لوله، و در فارسى آن آفتابه مى گويند.

و بعضى گفته اند: ابريق به معناى ظرفى است كه تنها لوله داشته باشد.

و كلمه (كاس ) همان كاسه فارسى است.

بعضى از مفسرين در پاسخ از اين سوال كه چرا اكواب و اباريق را جمع آورد،

و در خصوص كاس آن را به صيغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش اين است كه كلمه كاس تنها در موردى بر ظرف اطلاق مى شود كه پر باشد، و كاسه خالى را كاس نمى گويند.

و مراد از (معين ) خمر معين است، يعنى شرابى كه پيش روى آدمى جريان داشته باشد.

لا يصدعون عنها و لاينزفون

يـعـنـى مـقـربـيـن از نـوشـيـدن آن كـاسـه هـا دچـار صـداع و خـمـارى كـه دنـبـال خـمـر هـسـت نـمـى شـونـد، و شـراب بـهـشـت مـانـنـد شـراب دنـيـا خـمـارآور نيست، و عـقـل آنـان بـه خـاطـر سـكـرى كـه از نـوشـيـدن شـراب حـاصـل مـى شـود زايـل نـمى گردد، در عين اين كه مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمى دهند.

و فاكهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون

كـلمه فاكهه و طير در اين آيه شريفه عطف است بر كلمه (اكواب )، و معناى آن اين است كه پسران بهشتى پيرامون مقربين در آمد و شدند، يكى ميوه مى آورد هر ميوه اى كه خود او اختيار كرده باشد، ديگرى مرغ بريان مى آورد هر مرغى كه خود او هوس كرده باشد.

در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت كـسـى اشـكـال كـنـد كـه در روايـات آمـده اهـل بـهـشـت هـر وقـت اشـتـهـاى مـيـوه اى كـنـنـد شـاخـه اى كـه حـامـل آن مـيـوه خـودش بـه سوى ايشان خم مى شود و ايشان ميوه را مى چيند، و چون اشتهاى گـوشـت مـرغى كنند خود آن مرغ در حالى كه بريان شده در دست ايشان مى افتد، و هر چه بخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى كند.

ولى اين اشكال وارد نيست، براى اين كه اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، يكى از چـيـزهـايـى كه انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است، گاهى انسان مى خواهد خدمت گـزارانـش بـرايـش آنچه مى خواهد حاضر كنند، و مخصوصا در وقتى كه آدمى با دوستان خـود مـجـلسـى فراهم كرده دوست مى دارد خدمتكاران از دوستانش پذيرايى كنند، همچنان كه گاهى هم هوس مى كند بدون وساطت خدمتكاران خودش برخيزد و از درخت ميوه بچيند.

و حور عين كامثال اللولو المكنون

كـلمـه (حـور عـين ) مبتدايى كه خبرش حذف شده، از سياق چنين بر مى آيد، و تقدير آن (لهـم حور عين...) است، و يا (و فيها حور عين...)است . و حور العين نام زنان بهشت اسـت، و در سـابـق در تـفـسـير سوره دخان معناى حور العين گذشت، و اين حور العين مانند لولو مـكـنون است يعنى لولوئى در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است، و اين تعريفت نشان دهنده منتهاى صفاى حور است.

جزاء بما كانوا يعملون

ايـن آيـه شـريـفـه قـيـدى اسـت بـراى هـمـه مـطـالب قبل، و كلمه (جزاء) مفعول له و بيانگر علت است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : همه آنچه كه با اهل بهشت كرديم براى اين بود كه پاداشى باشد در قبال آن اعمال صالحى به طور مستمر انجام مى دادند.

لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيم

(سـخـن لغو) آن سخنى است كه فايده و اثرى بر آن مترتب نشود، و تاثيم به معناى آن است كه نسبت اثم (گناه ) به كسى بدهى.

و معناى آيه اين است كه : در بهشت كسى لغو و تاثيم از ديگرى نمى شنود، و كسى نيست كـه ايـشـان را به سخنى مخاطب سازد كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، و كسى نيست كه ايشان را به گناهى نسبت دهد، چون در بهشت گناهى نيست.

بعضى از مفسرين كلمه تاثيم را تفسير كرده اند به دروغ.

الا قيلا سلاما سلام

ايـن جـمـله اسـتـثـنـايـى اسـت مـنـقـطـع از لغـو وتـاثـيـم، و كـلمـه (قـيـل ) مـانـنـد كـلمـه (قـول ) مـصـدر اسـت، و كـلمـه (سـلامـا) بـيـان كـلمـه (قيل ) است، و تكرار آن صرفا براى تأكيد وقوع آن است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : اهل بهشت لغو و تاثيمى نمى شنوند، مگر سخنى سلام است و سلام.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند : ممكن است كلمه (سلاما) مصدر به معناى وصف باشد، يعنى صفت قيلا باشد، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود: (مگر سخنى كه اين صفت دارد سالم است ).

و اصحاب الى مين ما اصحاب اليمين

از ايـن آيـه شـروع مـى شـود تـفـصـيـل مال حال اصحاب ميمنه، و اگر به جاى تعبير به اصـحـاب ميمنه تعبير كرد اصحاب يمين، براى اين بود كه بفهماند هر دو تعبير درباره يـك طايفه است، و آن يك طايفه كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،

و جـمـله دوم اسـتـفـهـامـى است كه در مقام بزرگداشت امر آنان و به شگفت آوردن شنونده از حـال ايـشـان اسـت، و ايـن جـمـله اسـتـفـهـامـى خـبـر اسـت بـراى جـمـله اول يعنى و اصحاب اليمين

وصف نعم بهشتى اصحاب اليمين

فى سدر مخضود

(سدر) نام درختى است كه بارش را عرب نبق و فارس كنار مى نامد و مخضود هر شاخه اى است كه تيغش بريده شده باشد، و ديگر خار در آن نباشد.

و طلح منضود

كلمه (طلح ) نام درخت موز است.

بعضى گفته اند: طلح، موز نيست، بلكه درختى است كه سايه اى خنك و مرطوب دارد.

بعضى ديگر گفته اند: درخت ام غيلان است، كه شكوفه هايى خوش بو دارد.

و كـلمـه (مـنضود) اسم مفعول از مصدر نضد (چيدن به رديف است )، پس منضود از هر چيز، رويهم چيده شده آن است.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه : اصحاب يمين در درختان موز هستند كه ميوه هايش روى هم چيده شده از پايين درخت تا بالاى آن.

و ظل ممدود و ماء مسكوب

بـعضى از مفسرين گفته اند: (ممدود از سايه ها) آن سايه اى است كه : هميشگى باشد و نـور خـورشـيـد آن را از بـيـن نبرد و (ماء مسكوب ) آبى است دائما در جريان باشد و هرگز قطع نگردد.

و فاكهة كثيرة لا مقطوعة و لا ممنوعة

يـعـنـى درخـتـانـى كـه مـيـوه هايش فصلى نيست و مانند درختان دنيا نيست كه در زمستان بار نداشته باشد، ممنوعه هم نيست نه از ناحيه خود بهشتيان، كه مثلا از آن سير و خسته شده بـاشـنـد، و نـه از نـاحـيـه خـارج از خـودشـان، كـه مـثـلا دورى محل و يا وجود خارهاى شاخه كه نگذارد ميوه آن را بچينند و يا مانعى ديگر.

و فرش مرفوعة

كـلمـه (فـرش ) جمع فراش است، كه به معناى گستردنى ها است، و كلمه (مرفوعة ) به معناى عالى و بلند است.

بـعـضـى از مـفـسـريـن مـراد از فـرش مـرفـوعـه را زنـان ارجـمـنـدى دانـسـتـه انـد كـه در عـقـل و جـمـال و كـمـال قـدر و مـنـزلتـى بـلنـد دارنـد، و اسـتـدلال كـرده انـد بـه ايـن كـه : كـلمـه فـراش در مـورد زنـان نـيـز اسـتـعـمـال دارد، و اتـفاقا آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (انا انشا ناهن انشاء...) با اين وجه تناسب دارد.

انا انشا ناهن انشاء فجعلنا هن ابكارا عربا اترابا

يـعـنـى مـا آن زنـان را ايجاد و تربيت كرديم، ايجادى خاص و تربيتى مخصوص. در اين آيـه اشـاره اى هـم بـه ايـن نـكـتـه هـسـت كـه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پيرى و زيبايى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى اين فرمود: (فجعلنا هن ابكارا) اين است كه : ما زنـان بـهـشـتـى را هميشه بكر قرار داده ايم، به طورى كه هر بار كه همسران ايشان با آنان بياميزند ايشان را بكر بيابند.

كلمه (عرب ) جمع عروب است، و عروب به معناى زنى است كه شوهرش عشق مى ورزد، و يا حداقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و كرشمه داشته باشد،و كلمه (اتراب ) جـمـع تـرب - بـه كـسـره تـاء و سـكـون راء - مـعـنـاى مـثـل اسـت، مـى فـرمـايـد: مـا زنـان بـهـشـتـى را امـثال يكديگر كرديم، و يا از نظر سن و سال، هم سن شوهرانشان كرديم.

لاصحاب اليمين ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين

مـعـناى اين آيه از آنچه گذشت استفاده مى شود، احتياج به توضيح مكرر ندارد، چيزى كه در ايـنـجـا بـايـد گـفت اين است كه : از اين آيات استفاده مى شود اصحاب يمين در اولين و آخـريـن جـمـعـيـتى كثير هستند، به خلاف سابقين مقربين كه در اولين، بسيار بودند، و در آخرين وعده اى كمتر.

دسته سوم (اصحاب الشمال) و بيان وصعيت آنها در قيامت

و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال

ايـن جـمـله مـركـب اسـت از مـبـتـداى (اصـحـاب الشـمـال )، و خـيـر (مـا اصـحـاب الشـمـال )، و اسـتـفـهـام در جـمـله دوم اسـتـفـهـام شـگـفـت انـگـيـزى و هـول انـگـيـزى اسـت، و اگـر اصـحـاب مـشـئمـه در آيـات قبل را در اين آيات اصحاب شمال خواند، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اصحاب مـشـئمـه در قـيـامت نامه هاى اعمال شأن به دست چپشان داده مى شود، همچنان كه نظيرش در اصحاب يمين گذشت.

فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم

كـلمـه (سـموم ) - به طورى كه در كشاف آمده - به معناى حرارت آتش است، كه در مـسـام بـدن فـرو رود، و كـلمـه (حـمـيم ) به معناى آب بسيار داغ است، و تنوين در آخر سـمـوم و حميم عظ مت آن دو را مى رساند. (در فارسى هم وقتى مى خواهيم بفهمانيم فلانى شـجـاعـت عـجـيـبـى بـه خـرج داد، مـى گوييم : فلانى شجاعتى كرد، يعنى شجاعتى وصف ناپذير)، و كلمه يحموم به معناى دود سياه است، و ظاهرا دو كلمه (لا بارد و لا كريم ) دو صـفـت بـاشـد بـراى ظـل نـه بـراى يـحـمـوم، چـون ظـل اسـت كـه از آن انـتـظـار بـرودت مـى رود، و مـردم بدان جهت خود را به طرف سايه مى كـشـانـنـد، كـه خـنـك شـونـد، و اسـتراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا بفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم.

مقصود از (اتراف) در تعليل استقرار اصـحـاب شمال در عذاب به اينكه آنان مترف بودند

انهم كانوا قبل ذلك مترفين

اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مى كند، و اشاره با كلمه (ذلك ) بـه هـمـان عـذاب آخـرتـى اسـت كـه قـبـلا ذكـر كـرده بـود، و (اتراف ) كه مصدر كلمه (مترفين ) است به معناى آن است كه نعمت، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسى نـعـمـت چـنـيـنـش كـنـد مـى گـويـنـد او اتـراف شده، يعنى سرگرمى به نعمت آنچنان او را مـشـغـول كـرده كـه از مـاوراى نـعـمـت غـافـل گـشـتـه، پـس مـتـرف بـودن انـسـان به معناى دل بـسـتـگـى او بـه نعمت هاى دنيوى است، چه آن نعمتهايى كه دارد، و چه آن هايى كه در طلبش ‍ مى باشد، چه اندكش و چه بسيارش.

ايـن را بـدان جـهـت گـفـتـيـم كـه ديـگـر اشـكـال نـشـود بـه ايـن كـه بـسـيـارى از اصحاب شـمـال از مـتـمـوليـن و داراى نـعـمـت هـاى بـسـيـار نـيـسـتـنـد، چـون نـعـمـت هاى همه در داشتن مـال خـلاصه نمى شود، مال يكى از آن نعمت ها است، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدايى است، ممكن است مردى تهى دست به يكى ديگر از آن نعمت ها دچار طغيان بشود.

و بـه هـر حـال مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگـر گـفـتـيـم مـا اصـحـاب شـمـال را بـه فـلان عـذاب گـرفـتـار مـى كـنـيـم، عـلتـش ايـن اسـت كـه آنـان قبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمت هاى خدا اتراف شده بودند.

اقوال مختلف درباره مقصود از (حنث عظيم) كه اصـحـاب شمال بر آن اصرار مى ورزيدند

و كانوا يصرون على الحنث العظيم

در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (حـنـث ) به معناى شكستن عهد و پيمان مؤ كد به سـوگـنـد اسـت، و اصـرار درشـكـسـتـن چـنـيـن عـهـدى بـه ايـن اسـت كـه : بـه ايـن عمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد.

و شـايـد ايـن مـعـنـا از سـيـاق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اين كه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پـيـمـان بـسـتـه بـودنـد، و در عـالم ذر بـر طـبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است.

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: اصـلا كلمه (حنث ) به معناى گناه عظيم است، و اگر با اين حال كلمه مذكور را وصف عظيم توصيف كرده، با اين كه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده، براى مبالغه است، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است.

بعضى ديگر گفته اند: حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است.

بـعضى هم گفته اند: سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است، و اين سوگند در آيـه شـريـفـه (و اقـسـموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت ) حكايت شده مى فـرمـايـد: مـشـركين سوگندهاى غلاظ و شدادى خدا مى خورند كه خدا مردگان را زنده نمى كـنـد، ولى لفظ آيه مورد بحث مطلق است، نه از آن خصوص عهد شكنى متبادر است، و نه شـرك بـه خـدا، و نـه گـناهان كبيره، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق است پس با احتمال ما بهتر مى سازد كه گفتيم : عبارت است از اطاعت غير خدا كه نيز مطلق است و شامل همه آن احتمالات مى شود.

و كانوا يقولون ءاذامتنا و كنا ترابا و عظاماء انا لمبعوثون او اباونا الاولون

سـخـنـى اسـت از مـنـكـريـن مـعـاد كه ريشه و اساسى به جز استبعاد ندارد، و به همين علت استبعاد حشر خود را با حشر پدران خود تأكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظر آنـان بـعـيـدتـر است، و تقدير كلام (او اباونا الاولون مبعوثون ) است، يعنى آباء و پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند؟

پاسخ خداوند به استبعاد معاد مشركين و بـيـان حال و وضعشان در قيامت

قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم

در ايـن آيـه خـداى تـعـالى به رسول گرامى خود دستور مى دهد از استبعاد آنان نسبت به مـعاد پاسخ داده، آن را تثبيت كند، و آنگاه به ايشان خبر دهد كه در روز قيامت چه زندگيى دارند، طعام و شرابشان چيست ؟ طعامشان زقوم و شرابشان حميم است.

و حـاصل پاسخ اين است كه : اولين و آخرين هر دو دسته به سوى ميقات روزى معلوم جمع مى شوند، و اين كه بين خود و اولين فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعيد و بعث آنان را بعيدتر دانستند صحيح نيست.

و كلمه (ميقات ) به معناى وقت معينى است،امرى را با آن تحديد كنند، و منظور از (يوم مـعـلوم ) روز قـيامت است كه نزد خدا معلوم است، پس اضافه ميقات به كلمه (يوم معلوم ) با اين كه گفتيم خود ميقات به معناى وقت معين است اضافه اى است بيانى.

ثم انكم ايها الضالون المكذب ون لاكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون

اين آيات تتمه كلامى است كه گفتيم رسول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) مأمور بوده با منكرين معاد در ميان بگذارد، و دراين آيات از مال كار آنان در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارند خبر مى دهد.

و اگر آنان را به خطاب ضالين و مكذبين مخاطب كرد، براى اين بود كه به علت شقاوت و مـلاك خـسـرانشان در روز قيامت اشاره كرده باشد، و آن ملاك اين است كه : ايشان از طريق حـق گـمراه بودند، و اين گمراهى در اثر استمرارى كه در تكذيب و اصرارى كه بر حنث داشـتند در دلهايشان رسوخ كرده، و اگر تنها گمراه بودند و ديگر تكذيب نمى داشتند، اميد آن مى رفت نجات يابند، و هلاك نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود.

و كـلمـه (من ) در جمله (من شجر) ابتدايى است، ودر جمله (من زقوم ) بيانيه است. احتمال هم دارد من (زقوم ) بدل باشد از (من شجر). و ضمير (منها) به شجر و يا به ثمر برمى گردد، و اين دو نام هم جايز است ضمير مونث به آن برگردد و هم ضمير مـذكـر، و بـخـاطـر هـمين در اينجا ضمير مونث به آن برگردانيده، و در آيه بعدى ضمير مذكر آورده، فرموده : (فشاربون عليه )، و بقيه الفاظ آيه روشن است. مى فرمايد: سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده از درختى (و يا از ميوه درختى ) از زقوم خواهيد خورد، و شكمها از آن پر خواهيد كرد.

فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهىم

كـلمـه (عـلى ) در (عـليـه ) استعلاء را مى رساند در مورد اين آيه مى فهماند منظور نوشيدن بلافاصله بعد از خوردن است، (در فـارسـى هـم مـى گـويـيـم روى غـذا آب نـوشـيـد) و كـلمه (هيم ) جمع هيماء است، و (هـيماء) آن شترى را گويند كه مبتلا به بيمارى هيام - به ضمه هاء - شده باشد، و بيمارى (هيام ) آفتى است كه شتران بدان مبتلا مى شوند، مانند بيمارى استسقاء (در آدمـيـان ) كـه حـيـوان از شـدت عـطـش آب مى خورد، ولى رفع عطش نمى شود، و همچنان مى نـوشد تا بميرد، و يا به معناى درد شديدى است كه بدان مبتلا مى گردد، و از شدت درد مى ميرد.

بعضى گفته اند: منظور از هيم، ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود.

و مـعـنـاى آيـه اين است كه : شما اى گمراهان تكذيب كننده، پس از خوردن از درخت زقوم از آبى جوشان خواهيد نوشيد، مانند نوشيدن شتر هيماء، و يا نوشيدن ريگزار كه هرگز از نـوشـيـدن سـيـراب نـمـى شـود. ايـن جـمـله آخـريـن جـمـله اى اسـت كـه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور شد كفار را به آن مخاطب سازد.

هذا نزلهم يوم الدين

ايـن اسـت پـذيـرايـى از ايـشـان در روز ديـن، يـعـنـى روز جـزا، و كـلمـه (نـزل ) بـه مـعـنـاى هـر خـوردنـى و نـوشيدنى است كه ميزبان وسيله آن از ميهمان خود پذيرايى مى كند و حرمتش را پاس مى دارد.

و معناى آيه اين است كه : اينها كه درباره طعام و شراب آنان گفتيم، پذيرايى گمراهان تكذيب گر است. پس در اين كه عذاب آماده شده آنان را، پذيرايى خوانده، نوعى تهكم و طـعـنـه زدن اسـت، و آيـه شـريـفـه كـلام خـداى تـعـالى اسـت خـطـاب بـه رسـول گـرامـيـش، چـون اگر اين جمله نيز كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بـود، و خطاب در آن به ضالين بود، بايد مى فرمود: هذا نزلكم - اين است پذيرايى از شما ولى مى بينيم كه فرموده : اين است پذيرايى از ايشان.

بحث روايتى

در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويه و ابن عساكر از طريق عروه بن رويم از جابر بن عـبـدالله روايـت كـرده كـه گـفـت : وقـتـى سـوره واقـعـه نازل شد و در آن آمده : (ثله من الاولين و قليل من الاخرين ) عمر عرضه داشت :

يـا رسـول الله جـمـعـى كـثـيـر از اوليـن، و انـدكـى از آخـريـن ؟ رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) فـرمـود : بـيـا و بـشـنـو كـه ايـن آيـه هـم نازل شده : (ثله من الاولين و ثلة من الاخرين ).

آگاه باش كه از آدم تا من جزء ثله اولين است، و امت من ثله آخرين است، و ما هنوز ثله خود را تـكـمـيـل نـكـرده ايـم، وقـتـى تـكميل مى شود كه بتوانيم شتران خود را در بيابان هاى سـودان بـچـرانـيـم. (و يـا سـودانـيـان مـا را در چـراندن شتران كمك كنند) در حالى كه از گـويـنـدگـان لا اله الا اللّه بـاشند، و شهادت دهند كه براى خدا شريكى نيست. سيوطى بـعـد از نقل اين حديث مى گويد: ابن ابى حاتم اين حديث را به وجهى ديگر و بدون سند از عروه بن رويم نقل كرده است.

و در هـمـان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : وقتى آيه (ثله مـن الاوليـن و قـليـل مـن الاخـريـن ) نـازل شـد، اصـحـاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اندوهناك شدند، و پيش خود فكر كردند كه به جـز انـدكـى از مـا از امت محمد نيست (چون مى فرمايد: مقربون جمع كثيرى از گذشتگان، و انـدكى از آيندگانند، و ما آيندگان آن گذشتگانيم ) و به همين جهت ظهر همان روز اين آيه نازل شد كه : (ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين )، تا ثله اولين و ثله آخرين اندازه هم و مـقـابـل هـم شـونـد، در نـتـيـجـه آيـه (ثـلة مـن الاوليـن و قليل من الاخرين ) نسخ شد.

توضيحى راجع به روايتى كه بر نــسـخ آيـه : (ثـلة مـن الاوليـن و قـليـل مـن الاخـريـن) بـا آيـه : (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن) دلالت دارد

مؤلف: زمـخـشـرى در كشاف در تفسير اين آيه مى گويد: اگر بگويى كه در حديث آمده هـمـيـن كـه ايـن آيـه نـازل شـد مـسـلمانان ناراحت شدند، و همچنان اظهار ناراحتى مى كردند، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) به طور مداوم به پروردگار خود مراجعه مى كـرد، تـا آيـه (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن ) نـازل شـد، در پـاسـخ مـى گـويـم : ايـن حـديـث بـه دو دليـل درسـت نـيـسـت، اول ايـن كـه ايـن آيـه شـريـفـه بـا كـمـال وضـوح دربـاره سـابـقـين است، كه مى فرمايد: در اولين زياد بودند، و در آخرين كـمـتـر. و آيـه دوم كه مصاديق خود را در اولين و آخرين بسيار دانسته مربوط به اصحاب يمين است، و لذا مى بينيد كه اين طبقه را و وعده اى را كه به ايشان داده با حرف (واو) بـر طـبـقه سابقين و وعده اى كه به ايشان داده عطف كرده است (و اگر هر دو آيه راجع به يك طايفه بود، حاجت به عطف نداشت، و ذكر آن طايفه عنوان اصحاب يمين تقريبا تكرارى مى بود).

دليـل دوم اين است كه : نسخ در مورد احكام است، كه ممكن است حكمى از احكام تا مدتى موقت مـصـلحـت داشـتـه بـاشـد، و بعد از آن مدت حكمى ديگر آن را نسخ كند، و اما خبر دادن از يك جريان و يا يك داستان چيزى نيست كه نسخ بپذيرد، و آيات مورد بحث دارد از آينده سابقين و اصحاب يمين خبرهايى مى دهد، اينجا چه جاى نسخ است ؟.

بـعـضـى ديـگـر از ايـن اشـكـال پـاسـخ داده انـد كـه : مـمـكـن اسـت روايـت را حمل كرد بر اين كه وقتى اصحاب، آيه اولى را كه بين اولين و آخرين فرق مى گذاشت شنيدند، گمان كردند امت اسلام هم چنين وضعى دارند، يعنى اصحاب يمين از اين امت اندكى از ايـشـان اسـت، در نـتـيجه رستگاران به بهشت درامت كمتر از بهشتيان در امت هاى گذشته اسـت، لذا آيـه شـريـفـه (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن ) نـازل شـده، انـدوه آنـان را از بـين برد، و اين كه در حديث آمده كه آيه بعدى آيه قبلى را نـسـخ كـرد، مـنـظـورش هـمـيـن بـوده كـه آيـه دوم آن پـنـدارى رامـسـلمـانـان نـامـبـرده از آيه اول داشتند از بين برد.

ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه حمل مذكور هيچ شاهد و دليلى در لفظ آيه ندارد، علاوه بـر ايـن، لفـظ آيـه بـا آن مـنـافـات دارد، و مـخـصـوصـا ايـن كـه حـمـل كـردنـد نـسـخ را بـر ازاله پـنـدار، عـبـارت خـود حـديـث آن را تـحـمـل نـمـى كـنـد، حـال روايـت اولى هـم مـخـصـوصـا از جـهـت ذيـلش حال همين روايت است.

و در مـجمع البيان در ذيل آيه (يطوف عليهم ولدان مخلدون ) مى گويد در معناى ولدان اخـتـلاف اسـت، بـعـضـى گـفـتـه انـد هـمـان فـرزنـدان اهل دنيا هستند، كه (به خاطر كوچكى سن ) نه حسناتى دارند تا مستقلا براى خود پاداشى داشـتـه بـاشـنـد، و نـه گـنـاهـانـى تـا عـقـاب شـونـد، نـاگـزيـر ايـن پـسـت را به آنان محول كرده اند.

آنـگـاه مـى گـويـد: از رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) هم روايت شده كه وقتى پـرسـيـدنـد اطـفـال مـشـركـيـن در آخـرت چـه وضـعـى دارنـد؟ فـرمـود: خـدمـتـگـزاران اهل بهشتند.

مؤلف: ايـن روايـت را الدر المـنـثـور هـم از حـسـن نـقـل كـرده، ليـكـن روايـتش ضعيف و غير قابل اعتماد است.

رواياتى در ذيل آيات مربوط به بهشت و نعمت هاى بهشتى

و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا دركتاب (صفه الجنه )، و بزار، ابن مردويه، و بـيـهـقـى در كـتـاب (البـعـث )، از عـبـداللّه بـن مـسـعـود روايـت كـرده انـد گـفـت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به من فرمود: همين كه در بهشت نگاهت به مرغى بـيفتد و هوس ‍ بريان شده آن را بكنى، همان مرغ در حالى كه بريان شده پيش رويت مى افتد.

مؤلف: در ايـن مـعـنـا روايـات بسيارى رسيده و در بعضى از آنها آمده كه هوس هر چيز را بـكـنـد بـرايـش حـاضـر مـى شـود، و او از آن چـيـز مـى خـورد، و بـقيه اش به همان حالت اول بـر مـى گـردد، مـثـلا اگـر مـرغ بـاشـد بـه سـوى محل خود پرواز مى كند، و تازه در بين مرغان افتخار هم مى كند.

و در تـفسير قمى در ذيل آيه شريفه (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما) امام فرموده : لغو و تاثيم عبارت است از فحش و دروغ و غنا.

مؤلف: شـايد مراد از (غنا)، لهو باشد، و ممكن هم هست كلمه غنا تصحيف شده (خناء) باشد، يعنى ناقل حديث آن را درست ننوشته باشد و خناء معناى ناسزاگويى و فحش است .

و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل آيـه (و اصـحـاب اليـمـيـن مـا اصـحـاب اليـمـيـن ) نقل مى كند كه امام فرمود: اصحاب يمين عبارتند از على بن ابى طالب و شيعيان او.

مؤلف: ايـن روايـت نـظـر دارد روايـاتـى كـه در تـفـسـيـر آيـه (يـوم نـدعـوا كـل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه ) وارد شده، كه در آن روايات كلمه يمين به امـام حق معنا شده. و معناى روايت قمى اين مى شود كه : يمين، على (عليه السلام) است، و اصـحـاب يـمـيـن اصـحـاب آن جـنـاب و شـيـعـيـان او هـسـتـنـد. و بـه هـر حـال روايـت از بـاب نـشـان دادن مـصـداق بـارز آيه است، نه اين كه بخواهد بفرمايد آيه شـريـفـه در خـصـوص عـلى (عليه السلام) و شـيـعـيـانـش نازل شده.

بـاز در آن كـتـاب در ذيـل آيـه (فـى سدر مخضود) آمده كه اين سدر درختى است كه نه برگ دارد و نه خار، و وقتى امام صادق (عليه السلام) آيه (و طلح منضود) را تلاوت كرد، در معنايش فرمود يعنى رويهم چيده شده.

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى در كتاب البعث، از ابـى امـامـه روايـت كـرده انـد كه گفت : اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هـمـواره مى گفتند خداى تعالى هميشه ما را به وسيله دهاتيها سود مى رساند، دهاتيها به شـهـر مـى آيـنـد و از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) مسائلى مى پرسند و ما اسـتـفـاده مـى كـنـيـم، هـمـچـنـان كـه روزى يـك اعـرابـى نـزد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) شـد و عـرضـه داشـت : يـا رسول الله قرآن كريم نام درختى موذى را برده، و ما انتظار نداشتيم كه در بهشت درختى مـوذى وجود داشته باشد، و صاحبش را اذيت كند. حضرت پرسيد: كدام درخت است ؟ اعرابى گـفـت : درخـت سدر، كه داراى خار است. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فر مود: مـگـر قـرآن نـفـرمـوده : (فى سدر مخضود)؟ خودش ‍ فرموده كه خدا آن را خضد مى كند، يـعـنـى خـارش را از آن مـى گيرد، و به جاى دانه دانه هاى خارش ميوه به آن مى دهد، آرى سـدر بـهـشـتـى مـيـوه اى مـى آورد وقـتـى آن را مـى شـكـافـنـد هـفـتـاد و دو رقـم طـعـام داخل آن است، طعامهايى كه هيچ يك رنگ ديگرى نيست.

و در مجمع البيان مى گويد: عامه از على (عليه السلام) روايت كرده اند كه شخصى نزد آن جـناب اين آيه را خواند (و طلح منضود) حضرت فرمود: طلح نيست بلكه آيه شريفه (طـلع مـنـضـود) اسـت، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (و نـخـل طـلعـهـا هـضـيم )، شخصى عرضه داشت : چرا پس قرآن را تغيير نمى دهيد، تا همه بخوانند (و طلع )؟ فرمود: قرآن امروز به هم خورده نمى شود، اين روايت را فرزند آن جـنـاب حـسـن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلم) و قـيـس بـن سـعـد نـيـز از آن جـنـاب نقل كرده اند.

و در الدر المـنـثور است كه : عبدالرزاق، فاريابى، هناد، عبد بن حميد، و ابن مردويه، از عـلى بـن ابـى طـالب روايت كرده اند كه در ذيل آيه (و طلح منضود) فرمود: منظور موز است.

و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : در خبر آمده كه در بهشت درختى است كه يك نفر سواره اگر بـخـواهـد سايه آن را طى كند، و صد سال راه برود باز هم آن را طى نخواهد كرد، و شما اگر خواستيد بخوانيد (و ظل ممدود). و نيز در خبر آمده كه هواى بهشت همواره مانند هواى صبحگاهان تابستان نه سردو نه گرم.

مؤلف: روايـت اولى در الدر المـنـثـور از ابـى سـعـيـد و انـس و غـيـر آن دو از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل شده.

و در روضـه كـافى سندى كه به على بن ابراهيم دارد، از او، از ابن محبوب، از محمد بن اسـحـاق مـدنـى، از امـام ابـى جـعـفـر (عليه السلام) از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن وصف بـهشت و اهل بهشت را توصيف كرده، فرموده : اهل بهشت به زيارت يكديگر مى روند، و در بـهـشـت هـمگى در زير سايه هاى كشيده شده اى كه هوايش و روشنيش مانند هوا و روشنى ما بين طلوع فجر و طلوع خورشيد، و بلكه پاكيزه تر از آن است متنعم مى شوند.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (انا انشا ناهن انشاء فرموده : منظور حور العين در بهشت است، (فجعلناهن ابكارا عربا) فرمود: يعنى جز به زبان عربى سخن نمى گويند.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن ابـى حـاتـم، از جـعـفـربن محمد، از پدرش روايت كرده فـرمـود: رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در معناى كلمه (عربا) فرمود: كلام حوريان بهشت عربى است.

مؤلف: و در روايـاتـى ديگرآمده كه كلمه (عرب ) جمع عروب است، كه به معناى زن با ناز و كرشمه است.

و نـيـز در هـمـان كـتاب است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و طبرانى و ابن مردويه، به سند حسن از ابى بكره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه در تـفسير آيه (ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين ) فرمود: اين دو گروه هر دو در اين امتند و منظور، اولين اين امت و آخرين آنند.

مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى وارد شده و ليكن ظاهر آيات اين سوره اين است تقسيم بندى آن مربوط به تمام بشر است، نه مخصوص به اين امت و شايد مراد اين روايات اين بـاشـد كـه در ايـن امـت نـيـز از هـر قـسـمـى مـصـداقـى هـسـت، هـر چـنـد كـه ايـن احتمال از ظاهر روايات بعيد است و هـمـچـنـيـن مـراد از روايـاتـى كـه وارد شـده كـه اصـحـاب يمين اصحاب امير المؤمنينند، و رواياتى كه دارد اصحاب شمال دشمنان آل محمدند، خواسته اند بيان مصداق كنند.

و در مـحـاسـن بـه سـند خود از معاوية بن وهب از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از نوشيدن به يك نفس ‍ پرسيدم، حضرتش آن را مكروه دانست و فرمود: اين شرب، شرب هيم است، پرسيدم هيم چيست ؟ فرمود شتر.

و نيز در آن كتاب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه گفت : آن جـنـاب كـراهـت داشـت از ايـن كه مردم شبيه به هيم باشند، و آنگاه گفت : پرسيدم : هيم چيست ؟ فرمود: ريگ.

مؤلف: اين هر دو معنا در رواياتى ديگر نيز آمده.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس