آيه و ترجمه


و فى موسى إ ذ اءرسلناه إ لى فرعون بسلطان مبين (38)
فتولى بركنه و قال ساحر اءو مجنون (39)
فأ خذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم (40)
و فى عاد إ ذ اءرسلنا عليهم الريح العقيم (41)
ما تذر من شى ء اءتت عليه إ لا جعلته كالرميم (42)
و فى ثمود إ ذ قيل لهم تمتعوا حتى حين (43)
فعتوا عن اءمر ربهم فأ خذتهم الصاعقة و هم ينظرون (44)
فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين (45)
و قوم نوح من قبل إ نهم كانوا قوما فاسقين (46)

 


ترجمه :

38 - در (زنـدگـى ) مـوسـى نـيـز نشانه و درس عبرتى بود، هنگامى كه او را به سوى فرعون با دليل آشكار فرستاديم .
39 - اما او با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت : اين مرد يا ساحر است يا ديوانه !
40 - ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه در خور
سرزنش بود.
41 - هـمچنين در سرگذشت عاد نيز آيتى است در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم .
42 - كه از هر چيزى مى گذشت آنرا رها نمى كرد تا همچون استخوانهاى پوسيده كند!
43 - و نـيز در سرگذشت قوم ثمود عبرتى است در آن هنگام كه به آنها گفته شد مدتى كوتاه متمتع باشيد (و سپس منتظر عذاب ).
44 - آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، و صاعقه آنها را فروگرفت در حالى كه (خيره خيره ) نگاه مى كردند (بى آنكه قدرت بر دفاع داشته باشند).
45 - آنـهـا چـنـان بـر زمين افتادند كه قدرت بر قيام نداشتند، و نتوانستند از كسى يارى طلبند!
46 - همچنين قوم نوح را قبل از آنها هلاك كرديم ، چرا كه قوم فاسقى بودند.
تفسير:
اينهمه درس عبرت در تاريخ پيشينيان
قـرآن در ايـن آيات در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.
نخست مى فرمايد: (در موسى و تاريخ زندگى او نيز نشانه و درس عبرتى بود، در آن هنگام كه او را به سوى فرعون با دليل روشنى فرستاديم ) (و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبين ).
(سـلطـان ) چـيـزى اسـت كـه مـايـه تـسـلط گـردد، و مـنـظـور در ايـنـجـا مـعـجـزه يـا دليـل و مـنـطـق نـيـرومـنـد عـقـلى يـا هـر دو است كه (موسى ) (عليه السلام ) در برابر فرعون از آن استفاده كرد.
تـعـبـيـر (سـلطان مبين ) در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته ، و غالبا به معنى دليل منطقى روشن و آشكار است .
امـا فـرعـون نـه تسليم معجزات بزرگ موسى (عليه السلام ) كه گواه ارتباطش با خدا بـود شـد، و نـه در مـقـابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد، بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت (با تمام وجودش از او روى گردان شد و گفت اين مرد ساحر يا ديوانه است )! (فتولى بركنه و قال ساحر او مجنون ).
(ركـن ) در اصـل بـه مـعـنى ستون و پايه اصلى ، و بخش مهم هر چيز است ، و در اينجا مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اركـان بـدن بـاشـد. يـعـنـى فـرعـون بـه طـور كامل و با تمام اركان بدن به موسى پشت كرد.
بـعضى نيز گفته اند منظور در اينجا لشكر او است ، يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد و از پيام حق رويگردان شد.
و يا اينكه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت و هم اركان حكومت و لشكر خود را منحرف ساخت .
جـالب ايـنـكه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغينى كه به انبياء بزرگ مى دادند گـرفـتـار سـردرگـمـى و تناقض و پريشانگوئى عجيبى بودند، گاه آنها را ساحر مى خواندند، و گاه مجنون ، با اينكه (ساحر) بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشياء كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مـردم را اغـفـال نـمـايـد، در حـالى كـه مـجـنـون نـقـطـه مقابل آن است .
اما قرآن از نتيجه كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد: (ما
او و لشـكـرش را گـرفـتـيـم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه مرتكب اعمالى شده بود كه درخور سرزنش و ملامت بود) (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم ).
(يم ) به طورى كه از متون لغت و كتب حديث استفاده مى شود به معنى (دريا) است ، و به رودخانه هاى عظيم همانند نيل نيز اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر (نبذناهم ) (آنها را افكنديم ) اشاره به اين است كه فرعون با تمام قدرت و لشـكـريـانـش آنـچنان در برابر اراده خداوند ضعيف بودند كه همچون يك موجود بى مقدار آنها را در وسط درياى نيل افكند.
و تعبير (هو مليم ) (او شايسته سرزنش است ) اشاره به اين كه نه تنها مجازات الهى ايـن قـوم را مـحـو كـرد، بـلكـه تـاريـخـى كـه از آنـهـا بـاقـى مـانـده نـام نـنـگـيـن و اعـمال شرم آور آنها را حفظ كرده ، و از ظلم و جنايت و كبر و غرور آنها پرده برداشته است به طورى كه همواره درخور سرزنش هستند.
سپس به سرنوشت اجمالى قوم ديگرى يعنى قوم (عاد) پرداخته ، چنين مى گويد:
(در سـرگـذشـت قـوم عـاد نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه باد و طوفانى نازا و بى باران بر آنها فرستاديم ) (و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح
العقيم ).
عـقـيـم بـودن بـادهـا زمـانـى اسـت كـه ابـرهـاى بـاران زا بـا خـود حـمـل نـكـنـد، گـيـاهـان را تـلقـيـح ننمايد، و فايده و بركتى نداشته باشد، و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.
سـپس به توصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته مى افزايد: (از هر چيزى مى گذشت آن را رها نمى كرد تا نابود كند، و به صورت گياهان خشك و درهم كوبيده يا استخوانهاى پوسيده درآورد) (ما تذر من شى ء اتت عليه الا جعلته كالرميم ).
(رميم ) از ماده (رمة ) (بر وزن منة به استخوانهاى پوسيده مى گويند، و (رمه ) (بـر وزن قـبـه ) بـه ريـسمان پوسيده گفته مى شود، (ورم ) (بر وزن جن ) به معنى اجـزاء خـردى اسـت كـه از چـوب يـا كـاه بر زمين مى ريزد (رم ) و (ترميم ) نيز به معنى اصلاح اشياء پوسيده است .
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه تندباد قوم عاد يك تندباد معمولى نبود، بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى ، داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند.
آرى اين گونه است قدرت خداوند كه با يك حركت سريع نسيم ، اقوام نيرومند و پر سر و صـدائى را چـنـان در هـم مى كوبد كه تنها اجساد پوسيده اى از آنها باقى مى ماند، اين بود اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند عاد كه در سرزمين (احقاف ) (منطقه اى ميان عمان و حضرموت ) مى زيستند.
بعد از آنها نوبت قوم (ثمود) مى رسد و درباره آنها مى فرمايد: (در قوم ثمود نيز آيـت و عـبـرتـى اسـت ، در آن هـنـگـام كه به آنها گفته شد: مدتى كوتاه از زندگى متمتع گـرديـد) (و سـپـس مـنـتـظـر عـذاب الهـى بـاشـيـد) (و فـى ثـمـود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين ).
مـنـظور از (حتى حين ) همان سه روز مهلتى است كه در آيه 65 سوره هود به آن اشاره شـده اسـت : فـعـقـروهـا فـقـال تـمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب : (آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآوردند و پيامبرشان صالح به آنها گفت سـه روز در خانه هايتان بهره گيريد، و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد، اين وعده اى است تخلف ناپذير).
با اينكه خداوند آنها را به وسيله پيامبرشان صالح بارها انذار فرموده بود، ولى باز بـراى اتمام حجت بيشتر سه روز به آنها مهلت داده شد، تا گذشته تاريك خود را جبران كـنـنـد، و زنـگـار گـناه را با آب توبه از دل و جان بشويند، بلكه به گفته بعضى از مـفـسـران در اين سه روز دگرگونيهائى در پوست بدن آنها ظاهر شد، نخست به زردى ، سـپـس به سرخى ، و بعد به سياهى گرائيد، تا هشدارهائى باشد براى اين قوم مشرك سركش ، اما متاءسفانه هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد و از مركب غرور پائين نيامدند.
آرى (آنـها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه به طور ناگهانى آنها را فـرا گـرفـت ، در حـالى كـه خـيـره خـيره نگاه مى كردند، و قدرتى بر دفاع از خويشتن نداشتند) (فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه و هم ينظرون ).
(عتوا) از ماده (عتو) (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت
اسـت ، ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن جـمـله اشـاره بـه تـمـام سـرپـيـچـى هائى است كه آنها در طـول دعـوت صالح داشتند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه مـعـجـزه (صـالح ) بـود، نـه فـقـط سـرپـيـچـى هـائى كـه در طول اين سه روز انجام دادند و بجاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.
شاهد اين سخن آيه 77 سوره اعراف است كه مى گويد: فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين : (سپس ناقه را پى كردند، و از فـرمـان پـروردگـارشـان سـرپـيچى نمودند و گفتند: اى صالح ! اگر از فرستادگان خدائى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور)!
(صـاعـقـه ) و (صـاقـعـه ) هـر دو قـريـب المـعـنـى اسـت در اصـل بـه معنى فرو ريختن تواءم با صداى شديد است ، با اين تفاوت كه (صاعقه ) در اجسام آسمانى گفته مى شود، و (صاقعه ) در اجسام زمينى ، و به گفته بعضى از اهـل لغـت (صـاعـقه ) گاهى به معنى (مرگ ) و گاه به معنى (عذاب ) و گاه به مـعـنـى (آتـش ) اسـت ، ايـن واژه غـالبـا بـه صداى شديدى كه از آسمان برمى خيزد و تواءم با آتش مرگبارى است ، گفته مى شود كه هر سه معنى (مرگ و عذاب و آتش ) در آن جمع است .
قبلا نيز اشاره كرده ايم هنگامى كه ابرهائى كه داراى الكتريسته مثبت هستند به زمينى كه داراى الكتريسته منفى است نزديك شوند جرقه عظيم الكتريكى از ميان اين دو برمى خيزد كـه تـواءم بـا صـداى وحـشـتـنـاك و آتـشـى سـوزان اسـت ، و محل وقوع آن را به لرزه درمى آورد.
در قرآن مجيد در آيه 19 بقره به روشنى در همين معنى به كار رفته است ، زيرا بعد از آنكه سخن از ابر و باران و رعد و برق مى گويد، اضافه مى كند:
يـجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت : (منافقان همچون رهگذرانى هستند كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق از بيابان مى گذرند
و از تـرس مـرگ (و بـراى ايـن كـه صداى صاعقه را نشنوند) انگشت را در گوش خود مى گذارند).
سـرانـجـام آخـريـن جمله اى كه درباره اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه (آنها چنان بـر زمين افتادند كه قدرت برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى بطلبند) (فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ).
آرى صـاعـقـه چـنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفـاع از خـويـشـتـن داشـتـنـد، و نـه قـدرت نـاله و فـريـاد و كـمـك طـلبـيـدن ، و در هـمـيـن حال جان دادند، و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.
آرى قـوم ثـمـود كـه از قـبـائل مـعـروف عـرب بودند و در سرزمين (حجر) (منطقه اى در شـمـال حـجاز) با امكانات و ثروت فراوان و عمر طولانى و بناهاى محكم زندگى داشتند، بر اثر سرپيچى از فرمان خدا و سركشى و طغيان و شرك و ظلم و ستم نابود شدند، و آثارشان درس گويائى براى ديگران شد.
و در آخـريـن آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده مـى فـرمـايـد: (پـنجمين قوم نوح را پيش ‍ از آنها هلاك كرديم ، چرا كه آنها قوم فاسقى بودند) (و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ).
(فـاسق ) به كسى مى گويند كه از محدوده فرمان خداوند قدم بيرون گذارد، و آلوده به كفر و ظلم يا ساير گناهان شود.
تعبير (من قبل ) (پيش از آنها) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون
و لوط و عـاد و ثـمـود سـرگـذشـت اسـفـبـار قـوم نـوح را كـه قـبـل از آنـهـا بودند شنيده بودند اما متاءسفانه آنها را بيدار نكرده و خود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.
نكته ها:
1 - چهره هاى گوناگون عذاب الهى
قـابل توجه اينكه در آيات فوق و آيات گذشته اشاره به سرگذشت پنج قوم از اقوام پـيش شده است (قوم لوط، فرعون ، عاد، ثمود و قوم نوح ) كه از ميان آنها مجازات و كيفر چـهـار قـوم اول مـطـرح شده ، ولى به مجازات قوم نوح اشاره اى نشده است ، و هنگامى كه دقـت كـنـيم مى بينيم هر يك از چهار قوم اول به يكى از عناصر چهارگانه معروف مجازات شـدنـد، قوم (لوط) با زلزله و آوار و سنگهاى آسمانى از ميان رفتند (يعنى با خاك ) قـوم فرعون با (آب ) قوم (عاد) به وسيله (تندباد) و قوم (ثمود) بوسيله (صاعقه و آتش ).
درسـت اسـت كـه ايـن چـهار چيز امروز به عنوان (عنصر) يعنى (جسم بسيط) شناخته نـمـى شـود، (چـرا كـه هـر يك تركيبى است از اجسام ديگر) ولى انكار نمى توان كرد كه چـهـار ركـن مهم زندگى انسانها را تشكيل مى دهند، و هرگاه يكى از آنها از زندگى انسان به كلى حذف شود، ادامه حيات غير ممكن است تا چه رسد به همه آنها.
آرى خـداونـد مـرگ و نـابـودى ايـن اقـوام را در چـيـزى قـرار داده كـه عامل اصلى حيات آنها بود، و بدون آن نمى توانستند به حيات خود ادامه دهند، و اين قدرت غائى عجيبى است .
و اگر سخنى از عامل عذاب قوم نوح (عليه السلام ) به ميان نيامده شايد آنهم به
خـاطـر ايـن اسـت كـه عـذاب آنها نيز همانند قوم فرعون بوسيله (آب ) بوده و نياز به تكرار در اينجا نداشته است .
2 - بادهاى (زاينده ) و (نازا)
در آيـات فـوق خـوانديم كه خداوند قوم عاد را با تندبادى عقيم و نازا مجازات كرد، و در آيـه 22 سـوره (حـجـر) مـى خوانيم : و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء: (مـا بـادهـا را بـراى تـلقـيـح و بـارور سـاخـتـن فـرسـتـاديـم و از آسـمـان آبـى نازل كرديم ).
گـرچـه ايـن آيـه بـيـشـتـر نـاظـر بـه تـلقـيـح ابـرهـا، و بـه هـم پـيـوسـتـن آنـها براى نزول باران است .
ولى بـه طور كلى نقش بادها را در زندگى انسانها روشن مى سازد، آرى كار آنها بارور ساختن است ، بارور ساختن ابرها، گياهان و حتى احيانا در آماده ساختن انواع مختلف حيوانات براى (بارورى ) نيز مؤ ثر است .
ولى هـمين باد هنگامى كه حامل فرمان عذاب باشد بجاى اينكه حيات و زندگى بيافريند عـامـل مـرگ و نـابـودى مى شود، و به گفته قرآن در آيه 20 سوره (قمر) كه آنهم از قـوم عـاد سـخـن مـى گـويـد: تـنـزع النـاس كـانـهـم اعـجـاز نخل منقعر: (آنها را (كه قامتهائى رشيد و هيكلهائى درشت داشتند) از زمين بر مى كند و با سـر بـه زمـيـن مـى كـوبـيـد به گونه اى كه سرهاى آنها از تن جدا مى شد، همچون درخت نخلى كه ريشه كن شده باشد).
آيه و ترجمه


و السماء بنيناها بايد و إ نا لموسعون (47)
و الا رض فرشناها فنعم الماهدون (48)
و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون (49)
ففروا إ لى الله إ نى لكم منه نذير مبين (50)
و لا تجعلوا مع الله الها ءاخر إ نى لكم منه نذير مبين (51)

 


ترجمه :

47 - ما آسمان را با قدرت بنا كرديم و همواره آنرا وسعت مى بخشيم !
48 - و زمين را گسترديم ، و چه خوب گستراننده ايم ؟
49 - و از هر چيز دو زوج آفريديم شايد متذكر شويد.
50 - پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
51 - و بـا خـدا مـعـبـود ديـگرى قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده آشكارى هستم .
تفسير:
پيوسته آسمانها را گسترش مى دهيم !
بار ديگر اين آيات به مساءله آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش مى پردازد
و در حـقـيـقـت بـحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره درباره آيات او در زمين و وجود انسان گذشت تكميل مى كند، و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مساءله معاد و زندگى پس از مرگ است نخست مى فرمايد: (ما آسمان را با قدرت بنا كرديم ، و پيوسته آن را وسعت مى بخشيم ) (و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون ).
(و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده ايم )! (و الارض فرشناها فنعم الماهدون ).
(ايد) (بر وزن صيد) به معنى قدرت و قوت است ، و در آيات قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، و در اينجا اشاره به قدرت كامله خداوند بزرگ در آفرينش آسمانها دارد.
نشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد.
در ايـنـكـه منظور از (انا لموسعون ) (ما پيوسته وسعت مى بخشيم ) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را به معنى توسعه رزق از سوى خدا بر بندگان از طريق نزول باران دانسته اند، و بعضى آنرا به معنى گسترش رزق از هر نظر مى دانند، و بـعـضى نيز آن را به معنى غنى و بى نيازى خداوند تفسير كرده اند، چرا كه خزائن او آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا اعطاء رزق به خلايق هرگز پايان نمى پذيرد و كم نمى شود.
ولى بـا تـوجـه بـه مـسـاءله آفـريـنـش آسـمـانـهـا در جـمـله قـبـل و بـا تـوجـه بـه كشفيات اخير دانشمندان در مساءله (گسترش جهان ) كه از طريق مـشـاهـدات حـسـى نيز تاءييد شده است معنى لطيفترى براى آيه مى توان يافت و آن اينكه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.
عـلم امـروز مـى گـويـد: نـه تـنها كره زمين ، بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سـنگينتر مى شود، بلكه آسمانها نيز در گسترشند، يعنى ستارگانى كه در يك كهكشان قـرار دارنـد بـه سـرعـت از مـركـز كـهـكشان دور مى شوند، حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.
در كـتـاب (مـرزهـاى نجوم ) نوشته (فردهويل ) مى خوانيم : (تندترين سرعت عقب نـشينى كرات كه تاكنون اندازه گيرى شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است !، كـهـكـشـانـهـاى دورتر در نظر ما به اندازه اى كم نورند كه اندازه گيرى سرعت آنها به سـبـب عـدم نـور كـافى دشوار است ، تصويرهائى كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كـشـف مـهـم را نـشـان مى دهد كه فاصله اين كهكشانها بسيار سريعتر از كهكشانهاى نزديك افزايش مى يابد).
نـامـبـرده سـپـس بـه بـررسـى ايـن سـرعـت در كـهـكـشـانـهـاى (ابـر سـنـبـله ) و (اكليل )
و (شـجـاع ) و غير آن پرداخته و بعد از محاسبه ، سرعتهاى عجيب و سرسام آورى را در اين ارائه مى دهد.
چـنـد جـمـله هـم در ايـن زمـيـنه از آقاى (جان الدر) بشنويد او مى گويد: (جديدترين و دقـيـقـترين اندازه گيريها در طول امواجى كه از ستارگان پخش مى شود پرده از روى يك حـقـيـقـت عـجـيب و حيرت آور برداشته ، يعنى نشان داده است مجموعه ستارگانى كه جهان از آنـهـا تـشـكـيـل مـى يـابـد پـيوسته با سرعتى زياد از يك مركز دور مى شوند، و هر قدر فـاصـله آنـهـا از ايـن مـركـز بـيـشـتـر بـاشـد بـر سـرعـت سـيـر آنـهـا افزوده مى گردد، مـثـل ايـن اسـت كـه زمـانـى كـليه ستارگان در اين مركز مجتمع بوده اند، و بعد از آن از هم پـاشـيـده ، و مـجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى شوند)!
دانشمندان از اين موضوع چنين استفاده كرده اند كه جهان داراى نقطه شروعى بوده است .
(ژرژگـامـوف ) در كـتـاب (آفـريـنش جهان ) در اين زمينه چنين مى گويد: (فضاى جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته در يك حالت انبساط سريع است ، حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست ، بلكه انبساط آن مسلم است .
پـى بـردن بـه ايـنـكـه جـهـان مـا در حال انبساط است كليد اصلى را براى گنجينه معماى جـهـانـشـنـاسـى مـهـيـا مـى كـنـد، زيـرا اگـر اكـنـون جـهـان در حال انبساط باشد لازم مى آيد كه زمانى در حال انقباض بسيار شديدى بوده است !.
تنها دانشمندان فوق نيستند كه به اين حقيقت اعتراف كرده اند، افراد ديگرى نيز اين معنى را در نوشته هاى خود آورده اند كه نقل كلمات آنها
به درازا مى كشد.
جـالب تـوجه اينكه تعبير به (انا لموسعون ) (ما گسترش دهندگانيم ) با استفاده از جـمـله اسـميه و اسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است و نشان مى دهد كه اين گسترش هـمـواره وجـود داشـتـه ، و هـمـچـنـان ادامـه دارد، و اين درست همان چيزى است كه امروز به آن رسـيده اند كه تمام كرات آسمانى و كهكشانها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده (با وزن مـخـصوص فوق العاده سنگين ) سپس انفجار عظيم و بى نهايت وحشتناكى در آن رخ داده ، و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده ، و به صورت كرات درآمده ، و به سرعت در حالت عقب نشينى و توسعه است .
امـا در مـورد خلقت زمين و تعبير به (ماهدون ) تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد خداوند زمين را با تمام وسائل استراحت براى زندگى انسانها (ممهد) و آماده ساخته است ، زيرا (مـاهـد) از مـاده (مهد) به معنى گاهواره و يا هر محلى است كه براى استراحت آماده مى كـنند، چنين محلى بايد آرام ، مطمئن ، محفوظ و گرم و نرم باشد و تمام اين شرائط در كره زمين حاصل است .
بـه فـرمـان الهـى از يـكـسو سنگها نرم و تبديل به خاك شده ، و از سوى ديگر صلابت كـوهـهـا و پـوسـتـه سخت زمين آنرا در برابر فشار جزر و مد مقاوم ساخته ، از سوى سوم قشر هوائى كه گرداگرد آنرا فرا گرفته ، هم حرارت خورشيد را در خود نگه مى دارد، و هـمـچـون لحـاف بـزرگـى بـر ايـن بـسـتر گسترده افتاده ، و هم سپر نيرومندى است در بـرابـر هـجـوم سـنـگـهـاى آسـمـانـى كه آنها را به محض ‍ ورود به قلمرو زمين آتش زده ، خاكستر مى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام شـرائط آسايش از سوى خداوند براى پذيرائى از انسان كه ميهمان خدا در اين كره خاكى است فراهم شده است .
بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حـيوانات مى رسد و در اين باره در آيه بعد مى فرمايد: (ما از هر چيز دو زوج آفريديم شايد شما متذكر شويد) (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).
بـسـيـارى از مـفـسران (زوج ) را در اينجا به معنى (اصناف مختلف ) دانسته ، و آيه فـوق را اشـاره بـه اصناف مختلف موجودات اين جهان مى دانند كه به صورت (زوج ) (زوج ) درآمـده است ، مانند شب و روز، نور و ظلمت ، دريا و صحرا، خورشيد و ماه ، نر و ماده ، و غير اينها.
ولى چـنـانـكـه قـبـلا ذيـل آيـات مـشـابه نيز گفته ايم ، (زوجيت ) در اينگونه آيات مى تواند اشاره به معنى دقيقترى باشد، زيرا واژه (زوج ) را معمولا به دو جنس (نر) و (مـاده ) مـى گـويـنـد، خـواه در عـالم حـيـوانـات باشد يا گياهان ، و هرگاه آنرا كمى تـوسـعه دهيم ، تمام نيروهاى مثبت و منفى را شامل مى شود، و با توجه به اينكه قرآن در آيـه فـوق مـى گـويـد: (مـن كـل شى ء) (از همه موجودات ) نه فقط موجودات زنده ، مى تـوانـد اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياء جهان از ذرات مثبت و منفى ساخته شده ، و امـروز از نـظـر عـلمـى مـسـلم اسـت كـه اتـمـهـا از اجـزاء مـخـتـلفـى تـشكيل يافته اند، از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريسته منفى هستند، و (الكترون ) نـامـيـده مـى شـونـد، و اجـزائى كـه داراى بار الكتريسته (مثبت ) هستند و پروتون نام دارند.
بـنابراين الزامى نيست كه (شى ء) را حتما به معنى حيوان يا گياه تفسير كنيم ، و يا زوج را بـه مـعـنـى (صنف ) بدانيم (در اين زمينه توضيحات ديگرى در جلد 15 صفحه 190، ذيل آيه 7 شعراء، و در جلد دهم صفحه 115، و در جلد هيجدهم صفحه 376 ذكر كرده ايـم ) بـايـد تـوجـه داشـت كـه در عـيـن حـال هـر دو تـفـسـيـر قابل جمع است .
ضمنا جمله (لعلكم تذكرون ) اشاره به اين است كه زوجيت و تعدد و دوگانگى در تمام اشـيـاء جـهـان ، انسان را متذكر اين معنى مى كند كه خالق جهان ، واحد و يگانه است ، زيرا دوگانگى از ويژگيهاى مخلوقات است .
در حـديـثـى از امـام عـلى بـن مـوسى الرضا (عليه السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده ، آنـجـا كـه مـى فـرمايد: بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له ، بمقارنته بين الاشياء عـرف ان لا قـريـن له ، ضـاد النـور بـالظـلمـة ، و اليـبـس بـالبـلل ، و الخـشـن بـالليـن ، و الصـرد بـالحرور، مؤ لفا بين متعادياتها، مفرقا بين مـتـدانـيـاتـهـا، دالة بـتـغريقها على مفرقها، و بتاءليفها على مؤ لفها، و ذلك قوله (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ):
(اشـيـاء جـهـان را مـتـضـاد آفريده ، تا روشن شود براى او ضدى نيست ، و آنها را با هم قـريـن سـاخـته ، تا معلوم شود قرينى براى او نيست ، نور را ضد ظلمت ، و خشكى را ضد تـرى ، و خـشـونـت را ضـد نـرمـش ، و سـرمـا را ضـد گـرمـا قـرار داده ، در عـيـن حـال اشـيـاء مـتـضـاد را جـمـع كرده و موجودات نزديك بهم را از هم جدا نموده تا اين جدائى دليـل بـر جـدا كـنـنـده و آن پـيـوسـتـگى دليل بر پيوند دهنده باشد، و اين است معنى و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).
در آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـه گـيـرى از بـحـثهاى توحيدى گذشته مى افزايد: (بنابراين به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده آشكارى هستم )! (ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين ).
تـعـبـيـر به (فرار) در اينجا تعبير جالب و لطيفى است ، معمولا فرار در جائى گفته مـى شود كه انسان از يكسو با موجود يا حادثه وحشتناكى روبرو شده ، و از سوى ديگر پـنـاهـگـاهـى در نـقـطـه اى سـراغ دارد، لذا بـا سـرعـت تـمـام از محل حادثه
دور مى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد، شما نيز از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آريد.
از عذاب خدا بگريزيد به سوى رحمتش برويد.
از نـافـرمـانـيـهـا و عـصـيـانـش فـرار كـنـيـد و بـه تـوبـه و انـابـه متوسل شويد.
خـلاصـه ، از زشـتـيـهـا، بـديـهـا، بـى ايـمـانـى ، تـاريـكـى جهل ، و عذاب جاويدان بگريزيد، و در آغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.
باز براى تاءكيد بيشتر، روى مساءله يكتاپرستى تكيه كرده ، مى فرمايد:
(معبود ديگرى با خدا قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده آشكارى هستم ) (و لا تجعلوا مع الله الها آخر انى لكم منه نذير مبين ).
اين احتمال وجود دارد كه آيه قبل دعوت به اصل به ايمان خدا مى كند، و اين آيه دعوت به يـگانگى ذات پاك او، بنابراين تكرار جمله (انى لكم منه نذير مبين ) در يك مورد به عـنـوان (انـذار) بر ترك ايمان به خدا است ، و در مورد ديگر انذار در برابر شرك و دوگانه پرستى ، و به اين ترتيب هر كدام اشاره به مطلب جداگانه اى است .
در بـعـضـى از روايـات از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه منظور از (فرار به سوى خدا) حج و زيارت خانه او است روشن است كه مـنظور ذكر يكى از مصاديق واضح فرار به سوى خدا مى باشد چرا كه حج انسان را به حقيقت توحيد و توبه و انابه آشنا مى سازد و در پناه الطاف خداوندى جاى مى دهد.
آيه و ترجمه


كذلك ما اءتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر اءو مجنون (52)
اءتواصوا به بل هم قوم طاغون (53)
فتول عنهم فما اءنت بملوم (54)
و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين (55)

 


ترجمه :

52 - ايـنگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه !
53 - آيـا يـكـديـگـر را بـه آن سـفـارش مـى كردند (كه عموما چنين تهمتى را بزنند) نه ، بلكه آنها قومى طغيانگرند!
54 - حال كه چنين است از آنها روى بگردان و تو هرگز درخور ملامت نخواهى بود.
55 - و پيوسته تذكر ده ، زيرا تذكر براى مؤ منان سودمند است .
تفسير:
تذكر ده كه تذكر سودمند است
در آيـه 39 هـمـين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى (عليه السلام ) به سـوى خـداونـد يـكتا و ترك ظلم و بيدادگرى ، موسى را متهم ساخت كه او ساحر يا مجنون است ، اين نسبت كه از سوى مشركان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيز
داده مى شد براى مؤ منان اندك نخستين ، بسيار گران بود، و روح پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را آزرده مى ساخت .
آيـات مـورد بـحث براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان مى گويد: تنها تـو نـيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تهمت قرار گرفته اى (اينگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشده مگر اينكه گفتند: او ساحر يا ديوانه است ) (كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون ).
آنـهـا را (سـاحـر) مـى خـوانـدنـد زيـرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند، و (مجنون ) خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و در برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.
بـنـابـراين نگران نباش و غم و اندوه به خود راه مده ، و بر استقامت و پايدارى و صبر و شـكيبائى خود بيفزا كه اين گونه گفته ها و نسبتهاى بى اساس هميشه در برابر مردان حق بوده است .
سپس مى افزايد: (آيا اين اقوام كافر و معاند به يكديگر توصيه مى كردند) كه اين تهمت را به همه انبياء ببندند؟ (اتواصوا به ).
آنـچـنـان هـمـاهـنـگ و يـكـنـواخـت عـمـل مـى كـنـنـد كـه گـوئى همگى در ماوراء تاريخ مجلسى تـشـكـيـل داده ، و بـه مـشاوره نشسته ، و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبياء را عموما متهم به سحر و جنون كنند، تا از نفوذ اعتبار آنها در توده مردم كاسته شود.
و شـايـد هر كدام مى خواستند از دنيا بروند بيخ گوش فرزندان و دوستان خود اين سخن را مى گفتند و توصيه مى كردند.
سـپـس مـى افـزايـد: (بـلكـه آنـهـا قـومـى طـغـيـانـگـرنـد) (بل هم قوم طاغون ).
ايـن اثـر روح طـغـيـانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هر دروغ و تـهـمـتى متوسل مى شوند، و چون پيامبران با معجزات و دستورات تازه به ميان اقوام مى آيـند بهترين برچسب را اين مى بينند كه آنها را به (سحر) و (جنون ) متهم سازند. بنابراين عامل (وحدت عمل ) آنها همان روحيه واحد خبيث طغيانگرى آنها است .
باز براى تسلى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: (اكـنون كه اين قوم طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند از آنها روى بگردان ) (فتول عنهم ).
و مطمئن باش كه تو وظيفه خود را به طور كامل انجام داده اى ، (و هرگز درخور سرزنش و ملامت نخواهى بود) (فما انت بملوم ).
اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است .
ايـن جـمـله در حـقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبر آنقدر دلسوز بود كه گـاه از عـدم ايـمان آنها نزديك بود دق كند، چنانكه در آيه 6 سوره كهف مى خوانيم : لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا: (گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند).
البته يك رهبر راستين بايد چنين باشد.
مفسران گفته اند هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان
اندوهگين شدند و تصور كردند كه اين آخرين سخن در برابر مشركان است ، وحى آسمانى قـطـع شـده ، و عـذاب الهـى بـه زودى فـرا مـى رسـد، ولى چـيـزى نـگـذشـت كه آيه بعد نازل شد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد: (پيوسته تذكر و اندرز ده ، چرا كه تذكر مؤ منان را سود مى بخشد) (و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين ).
اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند.
اشـاره بـه ايـنـكـه دلهـاى آمـاده اى در گـوشـه و كـنـار در انـتـظار سخنان تو است ، اگر گـروهـى بـه مـخـالفـت در بـرابـر حـق بـرخـاسـتـه انـد گـروه ديـگـرى از جـان و دل مشتاق آنند، و گفتار دلنشين تو تاءثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.
نكته :
براى پذيرش حق دلهاى آماده لازم است
كـشـاورزى را در نـظـر بگيريد كه مشغول بذرافشانى است ، قسمتى از اين بذرها را ممكن است به روى سنگها بريزد، مسلما هرگز بارور نخواهد شد.
قـسـمـت ديـگـرى روى قـشـرهـاى نازك خاك مى ريزد كه سنگهاى سخت را پوشانده اند، در ايـنـجـا بـذرها جوانهاى مى زنند اما چون محل كافى براى ريشه هاى موجود نيست به زودى مى خشكند و از بين مى روند.
قـسـمـت ديـگـرى روى خاكهائى مى ريزد كه عمق زيادى دارد ولى در لابلاى آن بذرها علف هـرزه هاى مزاحم موجود است ، اين بذرها نمو مى كند و ريشه مى دواند ولى به زودى خارها و علف هرزه ها بر آنها مى پيچد و آنها را خفه مى كند.
از هـمـه اين بذرها خوشبخت تر بذرهائى است كه در ميان خاكهاى عميق و بدون مزاحم قرار گيرند، چيزى نمى گذرد جوانه مى زنند و شاخ و برگ
مى آورند و تنومند و پربار مى شوند.
سـخـنـان حـق كـه از دهـان انبياء و فرستادگان الهى و جانشينان معصوم آنها خارج مى شود همانند اين بذرها است ، دلهائى كه چون سنگ خارا است هرگز آن را نمى پذيرد. و دلهائى كـه نـرمـش ضعيف و كمى دارد موقتا مى پذيرد، سپس آن را بيرون مى افكند، و دلهائى كه آمـاده پـذيـرش است اما خارهاى هوا و هوس و شهوات و صفات رذيله در آن روئيده ، تاءثير آن را خنثى مى كند.
تـنـهـا دلهـائى سخنان اين پيشوايان بزرگ را مى پذيرد و پرورش مى دهد و بارور مى كند كه هم روح حقجوئى و حق طلبى بر آن حاكم است ، و هم از اين صفات خالى است ، و آن دلهاى مؤ منان است ، آرى (فذكر ان الذكرى تنفع المؤ منين ) پند و اندرز ده كه مؤ منان را فايده مى بخشد.
آيه و ترجمه


و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (56)
ما اءريد منهم من رزق و ما اءريد اءن يطعمون (57)
ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين (58)

 


ترجمه :

56 - مـن جـن و انـس را نـيـافـريـدم جـز بـراى ايـنـكـه عـبـادتـم كـنـنـد (و از ايـن طـريـق تكامل يابند و به من نزديك شوند).
57 - هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و نمى خواهم مرا اطعام كنند.
58 - خداوند روزى دهنده و صاحب قوت و قدرت است .
تفسير:
هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
از مـهـمـتـريـن سؤ الاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه (ما براى چه آفريده شده ايم )؟ و (هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست )؟
آيـات فـوق بـه ايـن سـؤ ال مـهـم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوائى پاسخ مى گـويـد، و بـحـثى را كه در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذكر و يادآورى به مؤ مـنـان بـيـان شد تكميل مى كند، چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـايـد آن را تـعـقـيـب كـند، ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در چند آيه قبل آمده بود روشن مى سازد.
مـى فـرمايد: (من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند) (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )
من نيازى به آنها ندارم (و هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و هيچگاه نمى خواهم مرا اطعام كنند)! (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ).
(خـداونـد اسـت كـه به تمام بندگانش روزى مى دهد، و صاحب قوت و قدرت است ) (ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين ).
ايـن چـنـد آيـه كـه در نـهـايت اختصار و فشردگى است پرده از روى حقيقتى كه همه خواهان آگاهى از آنند برمى دارد، و ما را در برابر هدفى بزرگ قرار مى دهد.
تـوضـيـح اينكه : بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مى دهد هدفى براى آن در نـظـر دارد، و از آنـجـا كـه خـداونـد از هـمـه عـالمـتـر و حـكـيـمـتـر اسـت بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤ ال پيش مى آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان برطرف مى شد؟!
آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگوئى به آن آفريده است ؟!
در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات .
پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته ، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند.
نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد، و مايه كمال خود آنها است ، اين از يكسو.
از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى درباره هدف آفرينش انسان شده است .
در يـك جـا مـى خـوانيم : الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: (او كسى است كـه مـرگ و زنـدگـى را آفـريـد تـا شـمـا را آزمـايـش كـنـد كـدامـيـن نـفـر بـهـتـر عـمـل مـى كـنـيـد)؟ (مـلك - 2) در ايـنـجـا مـسـاءله آزمـايـش و امـتـحـان انـسـانـهـا از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است .
و در آيـه ديـگـر آمـده اسـت : الله الذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا ان الله عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان الله قـد احـاط بـكـل شـى ء عـلما: (خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است ، فرمان او در ميان آنها نازل مى شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است ، و علم او به همه موجودات احاطه دارد) (طلاق - 12).
و در ايـنـجـا (عـلم و آگـاهـى از قـدرت و عـلم خـداونـد) بـه عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است ) ذكر شده است .
در آيه ديگر مى خوانيم : و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين - الا من رحـم ربـك و لذلك خـلقهم : (اگر پروردگارت مى خواست همه مردم را (امت واحده ) (و بـدون هـيچگونه اختلاف ) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند - مگر آنچه پروردگارت رحـم كـنـد، و بـراى هـمـيـن (رحمت ) آنها را آفريده ) (هود - 118 و 119) بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است .
اما آيات مورد بحث تنها روى مساءله عبوديت و بندگى تكيه مى كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهائى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد.
انـدكـى تـاءمـل در مـفـهـوم اين آيات ، و آنچه مشابه آن است ، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست ، در واقع بعضى هدف مقدماتى ،
بعضى متوسط و بعضى هدف نهائى اند و بعضى نتيجه آن .
هـدف اصـلى هـمـان (عـبـوديـت ) است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده ، و مساءله (عـلم و دانـش ) و (امـتـحـان و آزمـايـش ) اهـدافـى هـسـتـند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و (رحمت واسعه خداوند) نتيجه اين عبوديت است .
بـاين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم ، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت (عبادت ) چيست ؟

آيـا تـنـها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است ؟ يا حقيقتى است ماوراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
بـراى يـافـتن پاسخ اين سؤ ال بايد روى واژه (عبد) و (عبوديت ) تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت .
(عـبد) از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خـود دارد، اراده اش تـابـع اراده او، و خـواسـتش ‍ تابع خواست او است . در برابر او مالك چيزى نيست ، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.
و به تعبير ديگر (عبوديت ) - آنگونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است ، و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست .
بنابراين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است .
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است .
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست .
و بـالاخـره عـبـوديـت كـامـل آن اسـت كـه انـسـان جـز بـه مـعـبـود واقـعـى يـعـنـى كـمـال مـطـلق نـينديشد، جز در راه او گام برندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را!
و ايـن اسـت هـدف نـهـائى آفـريـنـش بـشـر كـه خـدا بـراى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده ، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است .
نكته ها:
1 - خدا غنى مطلق است
جمله (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ) در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هـر كـس و هر چيز است ، و اگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كـه (سـودى ) كـنـد بـلكـه مـى خواهد بر آنها جودى كند، به عكس ‍ مسئله عبوديت در ميان انـسـانـهـا، زيـرا بـردگـان را بـراى ايـن انـتـخـاب مـى كـردنـد كـه تـحـصـيـل درآمـد و رزق روزى بـراى آنـهـا كـنـد و يـا در خـانـه مـشـغـول خـدمـت و اطـعـام و پـذيـرائى گـردد، و در هـر دو حال سودش عايد آنها شود و اين ناشى از نياز و احتياج انسان است ، ولى اينها همه درباره خـداونـد بـى مـعنى است ، چرا كه نه تنها از همگان بى نياز است ، بلكه نياز همگان را از لطف و كرمش تاءمين مى كند و رزاق همه او است .
2 - او صاحب (قوه ) و (متين ) است
(مـتـيـن ) از مـاده (مـتـن ) در اصل به معنى دو عضله نيرومند است كه در دو طرف ستون فـقـرات قـرار گـرفـتـه ، پـشـت انـسـان را مـحـكـم مـى سـازد، و بـراى تـحـمـل فـشـارهـاى سـنـگـيـن آمـاده مـى كـنـد و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـه مـعنى قدرت و قوت كامل آمده است ، بنابراين ذكر آن بعد از كلمه (ذوالقوه ) به عنوان تاءكيد است ، زيرا
(ذوالقوه ) به اصل قـدرت پـروردگـار اشـاره مـى كـنـد، و (مـتـيـن ) بـه كمال قدرت او، و هنگامى كه با واژه (رزاق ) كه آن نيز صيغه مبالغه است همراه گردد ايـن حـقيقت را ثابت مى كند كه خداوند در دادن روزى به بندگان نهايت توانائى و تسلط را دارد، و در هـر گوشه اى از اين جهان پهناور، در اعماق درياها، در ميان درهها، بر فراز كـوهها، در دل سنگها، و در هر نقطه اى از كرات آسمانى باشند روزى لازم را به آنها مى رسـاند، و همگى بر سر خوان احسان جمعند، پس اگر آنها را آفريده نه به خاطر نيازى بوده است بلكه به خاطر فيض و لطفى بوده .
3 - چرا جن مقدم ذكر شده ؟
با اينكه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اينحال نام آنها را در آيه فوق بر (انسان ) مقدم داشته ، ظاهرا اين به خاطر آن است كه آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده ، همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 مى خوانيم : و الجـان خـلقـناه من قبل من نار السموم : (ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان ) از آتش سوزان آفريديم ).
4 - فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه
گـفـتـيـم كـمـتـر كـسـى است كه اين سؤ ال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفـريـنش ما چه بوده ؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست ؟
بـه راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا
آمـديـم و چـرا مـى رويم ؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم ؟ و به دنبال اين سؤ ال ، انبوهى از سؤ الات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.
اين سؤ ال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا كـه مـاده و طـبـيـعـت اصـلا عـقـل و شـعـورى نـدارد كـه هـدفـى داشـتـه بـاشـد، بـه هـمـيـن دليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! و چـه زجـرآور اسـت كـه انـسـان بـراى جـزئيـات زنـدگـى خـود اعـم از تـحـصـيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش ، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظرگيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!
لذا جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه گـروهـى از آنـان هـنـگـامـى كـه در ايـن مـسـائل مـى انـديـشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.
امـا ايـن سـؤ ال را هـنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمى شـود زيـرا از يـكسو مى داند خالق اين جهان حكيم است ، حتما آفرينش او حكمتى داشته ، هر چند ما از آن بيخبر باشيم ، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد بـراى هـر يـك هـدف و فـلسـفـه اى مى يابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عـروق و اعـصـاب ، بـلكـه اعـضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان ، گودى كف دستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است .
چـقـدر سـاده انـديـشـى اسـت كـه مـا بـراى هـمـه ايـنـهـا هـدف قائل باشيم ، ولى مجموع را بى هدف بدانيم !
ايـن چـه قـضـاوت سـاده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم ، اما براى تمام آن هيچ ؟!
آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها
حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟
ايـنـهـا اسـت كـه بـه يـك انسان خداپرست و مؤ من اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته ، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آنرا بيابد.
عـجـيـب اسـت كـه ايـن طـرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند بـراى تـفـسـيـر پـديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمى نـشـيـنـنـد، حـتـى حـاضـر نـيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بـدانـنـد، و بـراى پـيـدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد!
چه تناقض شگفت آورى ؟!
بـه هر حال ، ايمان به حكمت خداوند از يكسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى ديگر، ما را مؤ من مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است .
اكـنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آنرا مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم .
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهائى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند.
1 - ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است ، حـتـى اگـر بـه ديـگـرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نـجات مى بخشيم ، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم ، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.
و چـون در مـورد صـفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و يـا اگـر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟
در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است .
ما به حكم اينكه وجودمان محدود است ، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم ، و اعمالمان هـمـه در ايـن مـسـيـر است ، ولى درباره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست ، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم .
او چـشـمـه اى اسـت فـيـاض و مـبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى گـيرد، و آنها را پرورش داده ، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بـنـدگـى مـا، و ايـن اسـت فـلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براى تكامل ما است .
بـه ايـن تـرتـيـب نـتـيـجـه مـى گـيـريـم كـه هـدف آفـريـنـش مـا پـيـشـرفـت و تكامل هستى ما است .
اساسا اصل آفرينش ، يك گام تكاملى عظيم است ، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن ، و از صفر به مرحله عدد رساندن .
و بـعـد از ايـن گـام تكاملى عظيم ، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است .
2 - در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است ، نه سود بـراى آفـريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است ، چرا اين خداوند جواد و كريم ، از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار
قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.
جـواب ايـن سـؤ ال روشـن اسـت ، تـكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به (اجبار) آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آنرا طى كنند، و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش ، طرح آنرا بريزند.
آيـا اگـر از كـسـى بـه اجـبـار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه ، اما اگر به اراده و مـيـل خـويـش ، حـتـى يـك ريـال بـه چـنـيـن هـدف مـقـدسـى كـمـك كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راه كمال اخلاقى را پيموده است .
از ايـن سـخـن چـنـيـن نـتـيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تـربـيـتـى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم .
3 - بـاز در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مى شـنـونـد مـى گـويـنـد: بـسـيـار خـوب ، هـدف از آفـريـنـش ‍ مـا تكامل انسانى ، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجـودى بـى نـهـايـت كـامـل بـوده اسـت ، ولى هـدف از ايـن تكامل چيست ؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـيـز بـا ايـن جـمـله روشـن مـى شـود كـه تكامل ، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر (غاية الغايات ) است .
توضيح اينكه : اگر از محصلى سؤ ال كنيم براى چه درس مى خوانى ؟ مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم .
بـاز اگـر سـؤ ال كـنـيـم دانـشـگـاه را بـراى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم .
مـى گـوئيـم : مـدرك دكـتـرا و مـهـنـدسـى را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم .
بـاز مـى گـوئيـم : درآمـد خـوب را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم .
سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى ؟
در ايـنـجـا مـى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب ، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم ، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.
ايـن دليـل بـر آن اسـت كه او به پاسخ نهائى ، و به اصطلاح به (غاية الغايات ) كـار خـويـش رسـيـده كـه مـاوراى آن پـاسـخ ديـگـرى نـيـسـت ، و هـدف نـهـائى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى .
در زنـدگـى مـعـنـوى نـيـز مـطـلب هـمـيـن گـونـه اسـت ، وقـتى گفته مى شود آمدن انبياء و نـزول كـتـب آسمانى ، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست ؟ مى گوئيم : براى تكامل انسانى و قرب به خدا.
و اگـر سـؤ ال كـنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است ؟ مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است ، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تـكـامـل و قـرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).
4 - دگـر بـار سـؤ الى در ايـنـجـا مـطـرح مـى شـود كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فـرمـايـد: كـنـت كـنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف : (من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم ).
اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : گـذشـتـه از ايـنـكـه ايـن حـديـث يـك خـبـر واحـد اسـت و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست ، مفهوم حديث اين است كه شناخت
خـداونـد بـراى خلق وسيله تكامل آنها است ، يعنى من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بـگـيـرد، بـه همين جهت خلائق را آفريدم ، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم را بـه آنـان آمـوخـتـم ، چـرا كـه مـعـرفـت و شـنـاخـت مـن رمـز تكامل آنها است .
آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تـطـبـيـق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست ، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت كنيد).
5 - بـا تـوجـه بـه آنـچـه در فـرازهـاى بـالا گفتيم به نتيجه گيرى نهائى نزديك مى شـويـم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن ، و روح و جان را به او سپردن ، عشق او را در دل جاى دادن ، و خود را به اخلاق او آراستن .
و اگر در آيات فوق (عبادت ) به عنوان هدف نهائى آفرينش معرفى شده مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان تكامل انسانى از آن ياد مى شود.
آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است !
5 - نظرى به روايات اسلامى پيرامون فلسفه آفرينش انسان
در بـالا از دو طـريـق مـسـاءله هـدف خلقت انسان را تعقيب كرديم يكى از طريق تفسير آيات قرآن ، و ديگرى از طريق فلسفى ، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.
اكـنـون نوبت آن است كه از مسير سوم يعنى از طريق روايات اسلامى اين مساءله سرنوشت ساز را دنبال كنيم .
دقـت در روايـات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميقترى در اين مساءله به ما مى دهد:
در حـديـثـى از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) آمـده كـه از حـضـرتـش سـؤ ال كـردنـد مـعـنـى ايـن سـخـن پـيـامـبـر چـيـسـت كـه فـرمـوده اعـمـلوا فـكـل مـيسر لما خلق له (تا مى توانيد عمل كنيد كه همه انسانها براى هدفى كه آفريده شـده انـد آمـادگـى دارنـد)؟ امـام فـرمـود: ان الله عـزوجـل خـلق الجـن و الانـس ليـعـبـدوه ، و لم يـخـلقـهـم ليـعـصـوه و ذلك قـوله عـزوجـل و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون فـيـسـر كـلا لمـا خـلق له ، فويل لمن استحب العمى على الهدى :
(خـداونـد بـزرگ جـن و انـس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى اين نـيـافـريـده اسـت كـه نـافـرمانيش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد و ما خلقت الجن و الانـس الا ليـعـبـدون ، و چـون آنها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدف بـراى آنـان آسـان و هـمـوار سـاخـتـه ، پـس واى بـه حال كسانى كه چشم بر هم گذارند و نابينائى را بر هدايت ترجيح دهند)
اين حديث اشاره پرمعنائى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسانها را براى هدف تكاملى آفريده وسائل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليه السلام مى خوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) در بـرابـر اصـحـابـش آمـد و چـنـيـن فـرمود: ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه ، فاذا عرفوه عبدوه ، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من
سواه : خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كـه او را بـشـنـاسند عبادتش مى كنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مى شوند.
6 - پاسخ به يك سؤ ال
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟
كسانى كه اين ايراد را مى كنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كرده اند زيرا هدف عبادت اجبارى نبوده ، بلكه عبادت و بندگى تواءم با اراده و اختيار است ، و در چـنـيـن زمـيـنـه اى هـدف بـه صـورت آمـاده كـردن زمـيـنـه هـا تـجـلى مـى كـنـد، فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه گـفته مى شود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كرده ام ، مـفـهـومـش ايـن اسـت آن را آمـاده براى اين كار ساخته ام نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم ، هـمـچـنـيـن در مـوارد ديـگـر مـانـنـد سـاخـتـن مـدرسـه بـراى تحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه .
بـه ايـن ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هرگونه وسيله را اعـم از عـقـل و عـواطـف و قـواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاى تشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است .
مـسـلم اسـت اين معنى در مؤ من و كافر يكسان است هر چند مؤ من از امكانات خود بهره بردارى نموده و كافر ننموده است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه
(و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون ) از آن حـضـرت سـؤ ال كردند، فرمود:
خلقهم للعبادة : (آنها را براى عبوديت آفريده است ).
راوى مى گويد: سؤ ال كردم : خاصة ام عامة ؟ (آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم )؟
امام فرمود: عامة : (همه مردم ).
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه وقـتـى از تـفـسـير اين آيه سؤ ال كردند فرمود: خلقهم ليامرهم بالعبادة : (آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد).
اشـاره بـه اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بوده است ، و اين در حق عموم مردم صادق مى باشد.
آيه و ترجمه


 


فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اءصحابهم فلا يستعجلون (59)
فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون (60)

 


ترجمه :

59 - بـراى كـسانى كه ستم كردند سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان (از اقوام ستمگر پيشين ) بنابراين عجله نكنند.
60 - واى بر آنها كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود.
تفسير:
اينها نيز در عذاب الهى سهيمند
دو آيـه فـوق كـه آخـريـن آيات سوره (ذاريات ) است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيـات مـختلف اين سوره است ، مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچون قـوم فـرعـون و قـوم لوط و عـاد و ثمود سخن مى گويد، همچنين آيات گذشته كه از هدف آفرينش سخن مى گفت .
مى گويد: (اكنون كه معلوم شد اين قوم مشرك و گناهكار از هدف اصلى آفرينش منحرف گشته اند بايد بدانند كه آنها نيز سهم بزرگى از عذاب الهى دارند، همچون سهمى كه يـاران آنـهـا در اقـوام پـيـشـيـن داشـتـنـد) (فـان للذيـن ظـلمـوا ذنـوبـا مثل ذنوب اصحابهم ).
(بـنابراين عجله نكنند) و پى درپى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ ما نمى آيد؟ (فلا يستعجلون ).
تـعبير به ظلم درباره اين گروه به خاطر آن است كه (شرك ) و كفر بزرگترين ظلم اسـت ، زيـرا حـقـيـقـت ظـلم ايـن اسـت كـه چـيـزى را در غـيـر مـحـل شـايسته قرار دهند، و مسلما بت را بجاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مى شود، و به همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.
(ذنوب ) (بر وزن قبول ) در اصل به معنى اسبى است كه دمش طولانى باشد، و همچنين دلوهاى بزرگى كه دنباله دارد.
در سـابـق بـراى كـشيدن آب از چاه به وسيله حيوانات دلوهاى عظيمى تهيه مى كردند كه دنـبـاله اى داشـت ، و عـلاوه بـر دهـانـه دلو، طـنـابـى هـم بـه دنـبـاله آن متصل بود كه براى خالى كردن آن دلو عظيم از آن استفاده مى كردند.
و از آنـجـا كـه گاهى براى تقسيم آب در ميان چند گروه از اين دلوها استفاده مى شد و به هـر كـدام يـك يـا چـند دلو مى دادند اين واژه به معنى سهميه نيز به كار مى رود، و در آيه مورد بحث به همين معنى استعمال شده ، منتهى اشاره به سهميه بزرگ است .
آيا منظور در اين آيه تهديد به عذاب دنيا است ، يا عذاب آخرت ؟ گروهى از مفسران معنى دوم را پـذيـرفـتـه انـد، در حـالى كـه بـعـضـى احـتـمـال مـعـنـى اول را داده اند.
بـه عـقـيـده مـا قـرائن گـواهى بر عذاب دنيا مى دهد، زيرا اولا عجله اى كه بعضى از كفار داشـتـنـد بـيـشـتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گوئى پس چرا عذاب الهى بر ما نازل نمى شود و اين مسلما اشاره به عذاب
دنيا است .
ديـگـر ايـنكه تعبير به (مثل ذنوب اصحابهم ) ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى است كـه در ايـن سـوره از آنـها ياد شده ، مانند قوم لوط و قوم فرعون و عاد و ثمود كه هر يك به نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند و از ميان رفتند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر آيه مربوط به عذاب دنيا است ، پس چرا اين وعده الهى درباره آنها تحقق نيافت ؟
اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
1 - ايـن وعـده دربـاره بـسـيـارى از آنها مانند ابوجهل و جمعى ديگر در غزوه بدر و غير آن تحقق يافت .
2 - نزول اين عذاب براى همه آنها مشروط به عدم بازگشت به سوى خدا و عدم توبه از شرك بوده ، و هنگامى كه غالب آنها در فتح مكه ايمان آوردند، اين شرط منتفى شد و عذاب الهى برطرف گشت .
و در آخـريـن آيـه تـهـديـد بـه عـذاب دنـيـا را بـا تـهـديـد بـعـذاب آخـرت تكميل كرده ، مى گويد: (واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود) (فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون ).
هـمـانـگـونـه كـه اين سوره از مساءله معاد و رستاخيز آغاز شد، با تاءكيد بر همين مساءله پايان مى گيرد.
(ويـل ) در لغـت عـرب در مـواردى گفته مى شود كه فرد يا افرادى به هلاكت بيفتند، و معنى عذاب و بدبختى را مى دهد، و به گفته بعضى مفهومى شديدتر از عذاب دارد.
واژه هـاى (ويـل ) و (ويـس ) و (ويح ) در لغت عرب در مواردى به كار مى رود كه شـخـصـى بـه حـال ديـگـرى تـاءسـف مـى خـورد، مـنـتـهـا (ويـل ) در مـوارد كـارهـاى زشـت و قـبـيـح گـفـته مى شود و (ويس ) در مقام تحقير، و (ويح ) در مقام ترحم .
جـمـعـى گـفته اند: (ويل ) چاه يا دره اى است در دوزخ ، ولى منظور اين گويندگان اين نيست كه در لغت به اين معنى آمده بلكه در حقيقت بيان يكنوع مصداق است .
ايـن تـعـبـيـر در قـرآن مـجـيـد در مـوارد زيادى از جمله درباره كفار، مشركان ، دروغگويان ، تـكـذيب كنندگان ، گنهكاران ، كم فروشان ، و نمازگزاران بيخبر به كار رفته است ، ولى بـيـشـتـريـن مـورد اسـتـعمال آن در قرآن مجيد، تكذيب كنندگان است ، از جمله در سوره مـرسـلات ايـن جـمـله ده بـار تكرار شده : ويل يومئذ للمكذبين : (واى در روز قيامت براى كسانى كه پيامبران و آيات الهى را تكذيب كردند).
خداوندا! ما را از عذاب آن روز عظيم و رسوائى وحشتناكش در پناه لطفت محفوظ دار.
بـارالهـا! بـه مـا آمـادگـى پـذيرش ، و توفيق عبوديت و افتخار بندگى خويش را مرحمت فرما.
پروردگارا! ما را به سرنوشت دردناك اقوامى كه پيامبران و آيات تو را
تـكـذيـب كـردنـد يـا پـشـت سر انداختند، مبتلا مساز، و پيش از فوت فرصت از خواب غفلت بيدار كن .
آمين يا رب العالمين .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس