آيه و ترجمه


و فى الا رض ءايات للموقنين (20)
و فى اءنفسكم اءفلا تبصرون (21)
و فى السماء رزقكم و ما توعدون (22)
فو رب السماء و الا رض إ نه لحق مثل ما اءنكم تنطقون (23)

 


ترجمه :

20 - و در زمين آياتى براى طالبان يقين است .
21 - و در وجود خود شما (نيز آياتى است ) آيا نمى بينيد؟!
22 - روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى شود.
23 - سـوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است همانگونه كه شما سخن مى گوئيد!
تفسير:
نشانه هاى خدا در وجود شما است آيا نمى بينيد؟
در تعقيب آيات پيشين كه پيرامون مساءله معاد و صفات دوزخيان و بهشتيان سخن مى گفت در آيـات مـورد بـحـث ، سخن از نشانه هاى خدا در زمين و در وجود خود انسان است ، تا از يكسو بـه مـسـاءله تـوحيد و شناخت خدا و صفات او كه مبدء حركت به سوى همه خيرات است آشنا شوند، و از سوى ديگر به قدرت
بر مساءله معاد و زندگى پس از مرگ ، چرا كه خالق حيات در روى زمين و اينهمه عجائب و شگفتيها قادر بر تجديد حيات نيز مى باشد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (در زمـيـن نـشـانـه هـاى مـهـمـى اسـت بـراى آنـهـا كـه اهل يقينند و طالب حقند) (و فى الارض آيات للموقنين ).
بـه راستى نشانه هاى حق و قدرت بى پايان و علم و حكمت نامحدود خدا در همين كره خاكى آن قدر فراوان است كه عمر هيچ انسانى كافى براى شناخت همه آنها نيست .
حـجـم زمـيـن ، فـاصله آن با خورشيد، حركت آن به دور خود، و حركت آن به دور آفتاب ، و نـيـروى جـاذبـه و دافـعـه اى كـه از آن حـجـم ، و ايـن حـركـت بـه وجـود مـى آيـد، و كـامـلا متعادل و معادل يكديگر است و هماهنگى تمام اينها با هم تا شرايط حيات را بر صفحه زمين فراهم سازد، همه از آيات بزرگ خدا است .
در حـالى كـه اگـر يـكـى از اين حركات و رابطه ها و ويژگيها كمترين تغييرى پيدا كند شرائط حيات و زندگى بر صفحه زمين بر هم مى خورد، و موازنه ها به هم مى ريزد.
مـوادى كـه زمـيـن را تـشـكـيـل داده ، و مـنابع مختلفى كه در سطح و زير زمين براى حيات و زندگى آماده شده ، هر يك نشانه اى از نشانه هاى او است .
كـوهـهـا و دشـتـهـا، دره و جـنـگلها، رودها و چشمه ها كه هر كدام نقش مؤ ثرى در ادامه حيات و هماهنگ ساختن شرائط آن دارد نشانه هاى ديگرى است .
صـدهـا هـزار نـوع از گـيـاهـان و حـشـرات و حـيـوانـات (آرى صـدها هزار نوع ) هر كدام با ويـژگـيـهـا و عـجـائبـش كـه بـه هـنـگـام مـطـالعـه كـتـابـهـاى زمينشناسى و گياهشناسى و حـيـوانشناسى انسان را در حيرت فرو ميبرد آيات ديگرى است . در گوشه و كنار اين كره خـاكـى اسـرار جـالبـى اسـت كه شايد كمتر كسى به آن توجه مى كند ولى نظر كنجكاو دانشمندان از آن پرده برداشته و عظمت
آفريدگار را آشكار ساخته است .
بد نيست در اينجا به گوشه اى از سخنان يكى از دانشمندان معروف جهان كه در اين زمينه مطالعات زيادى دارد گوش فرا دهيم :
(كـرسـى مـوريـسـيـن ) مـى گـويـد: (در تـنـظـيـم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزهكارى به كار رفته است ، مثلا اگر قشر خارجى كره زمين ده پـا ضـخـيمتر از آنچه هست مى بود اكسيژن - يعنى ماده اصلى حيات - وجود پيدا نمى كرد، يـا هـر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچگونه زندگى نباتى و يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند).
در جاى ديگر درباره قشر هوائى كه اطراف زمين را فراگرفته مى گويد: (اگر هواى اطـراف زمـين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود، شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند مـيـليـون عدد به سوى زمين جذب مى شوند و در همان فضاى خارج زمين (بر اثر برخورد به قشر هوا) منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه اى از آن را مورد اصابت قرار مى دادند!
و يـا اگـر سـرعـت حركت شهابها از آنچه هست كمتر ميبود (هرگز بر اثر برخورد با هوا منفجر نمى شدند) همه آنها به سطح زمين ميريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود).
و در جـاى ديـگـر مى گويد: (تنها بيست و يك درصد از هواى اطراف زمين اكسيژن است ... اگـر مـقـدار اكـسيژن موجود در هوا به جاى بيست و يك درصد پنجاه درصد، بود تمام مواد سـوخـتـنـى ايـن عـالم محترق مى شد، و اگر جرقه اى به درختى در جنگلى مى رسيد، تمام جنگل به طور كامل مى سوخت )!
غـلظـت هـواى مـحيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى
مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد.
يا وجود بخارهاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده اسـت و غـالب آنـهـا هـم گـازهاى سمى هستند، معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .
دسـتـگـاه عـظـيـمـى كـه ايـن مـوازنـه عـجـيـب را ايـجـاد مـى نـمـايـد و تـعـادل را حـفـظ مـى كـنـد هـمـان دريـا و اقـيـانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و اعتدال هوا و نباتات ، و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مى گيرد.
هر كس كه درك معانى مى كند بايد در مقابل عظمت دريا سرتعظيم فرود آورد و سپاسگزار موهبت هاى آن (و آفريدگار دريا) باشد.
در آيـه بـعد مى افزايد: در وجود خود شما نيز نشانه هاى خدا فراوان است (و فى انفسكم ).
(آيـا چـشـم بـاز نـمى كنيد و اينهمه آيات و نشانه هاى بارز حق را نمى بينيد)؟! (افلا تبصرون ).
بدون شك انسان اعجوبه عالم هستى است و آنچه در عالم كبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد، بلكه عجائبى در آن است كه در هيچ جاى جهان نيست .
عجب اينكه اين انسان با آن هوش و عقل و علم و اينهمه خلاقيت و ابتكارات و صنايع شگرف ، روز نخست به صورت نطفه كوچك و بى ارزشى بوده ، اما همين
كـه در عـالم رحـم قـرار مـى گـيـرد بـا سـرعـت عـجـيـبـى رو بـه تـكامل مى رود، روز به روز شكل عوض مى كند، و لحظه به لحظه دگرگون مى شود، و آن نـطـفـه نـاچـيـز در مـدت كـوتـاهـى بـه انـسـان كـامـلى تبديل مى گردد.
يـك سـلول كـه كـوچكترين اجزاى بدن او است ساختمان تو بر تو و شگفت - آورى دارد كه به گفته دانشمندان معادل يك شهر صنعتى تشكيلات در آن است !.
يـكـى از عـلمـاى زيـسـتشناس مى گويد: (اين شهر عظيم با هزاران در و دروازه جالب ، و هـزاران كـارخـانـه و انـبـار و شبكه لوله كشى ، و مركز فرماندهى با تاسيسات فراوان (آنـهـا) و ارتـبـاطـات زيـاد، و كـارهـاى مـخـتـلف حـيـاتـى ، آنـهـم در مـحـدوده كـوچـك يـك سـلول ، از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين شهرها است كه اگر ما بخواهيم تاسيساتى بـسـازيـم كه همان اعمال را انجام دهد - و هرگز قادر نيستيم - بايد دهها هزار هكتار زمين را زيـر تـاسـيـسـات و سـاخـتمانهاى مختلف و ماشين آلات پيچيده ببريم تا براى انجام چنان بـرنـامـه اى آمـاده گـردد، ولى جـالب ايـنـكـه دسـتـگـاه آفـريـنـش هـمه اينها را در مساحتى معادل (پانزده ميليونيم ) ميليمتر قرار داده )!.
دسـتـگـاهـهـائى كـه در بـدن انـسـان اسـت مـانـند قلب و كليه و ريه و مخصوصا دهها هزار كـيـلومـتـر! رگـهاى درشت و باريك و حتى مويرگهائى كه با چشم ديده نمى شود، و مسؤ ل آبـرسـانـى و تـغـذيـه و تـهـويـه (ده مـيـليـون مـيـليـارد) سـلول تـن انـسـان هـستند، و حواس مختلفى مانند بينائى و شنوائى و حواس ديگر هر كدام آيتى عظيم از آيات او است .
و از همه مهمتر معماى حيات كه اسرار آن همچنان ناشناخته مانده ،
و سـاخـتـمـان روح و عقل انسان است كه عقول همه انسانها از درك آن عاجز است ، و اينجا است كه انسان بى اختيار لب به تسبيح و حمد و ثناى خدا مى گشايد و در پيشگاه عظمتش سر تـعظيم فرود مى آورد، و به اين اشعار مترنم مى شود: فيك يا اعجوبة الكون غدا الفكر كليلا
انت حيرت ذوى اللب و بلبلت العقولا
كلما قدم فكرى فيك شبرا فر ميلا
ناكصا يخبط فى عمياء لايهدى سبيلا
(در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ ) فكر خسته و وامانده شد)!
(تـو صـاحـبـان انـديـشـه و مـغـز را حـيـران سـاخـتـه اى ، و عقول را بهم ريخته اى )!
(هـر زمـان فـكـر مـن يـك وجـب بـه تـو نـزديـك مـى شـود يـك ميل فرار مى كند) (و از عظمت ذاتت در وحشتى بزرگ فرو مى رود).
(آرى بـه عـقـب بـرمـى گـردد و در تـاريـكـيـهـا غرق مى شود، و راهى به جلو پيدا نمى كند)!
در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه : (كسى كه خويش را بشناسد خداى خويش را شناخته است ).
آرى (خودشناسى ) در تمام مراحل راه خداشناسى است .
تعبير به (افلا تبصرون ) (آيا نمى بينيد) تعبير لطيفى است ، يعنى اين آيات الهى در گـرداگـرد شـما در درون جان شما، در سراسر پيكر شما، گسترده است ، اگر اندكى چشم باز كنيد مى بينيد، و روح شما از درك عظمتش سيراب مى گردد.
در سـومـيـن آيه مورد بحث به سومين بخش از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر مـعـاد اشـاره كـرده مـى فرمايد: (روزى شما در آسمان است ، و آنچه به شما وعده داده مى شود) (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ).
گـرچه در بعضى از روايات اسلامى (رزق ) در اين آيه به دانه هاى حياتبخش باران تفسير شده كه منبع هر خير و بركت در زمين است ، و آيه 5 سوره جاثيه نيز موافق آن است : و مـا انـزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها: (آنچه خدا از آسمان از رزق نـازل كـرده و بـه وسـيـله آن زمـيـنهاى مرده را احياء فرموده است ) ولى اين معنى مى تـوانـد يـكى از مصداقهاى روشن آيه باشد در حالى كه گستردگى مفهوم رزق هم باران را شـامـل مـى شـود، هم نور آفتاب را كه از آسمان به سوى ما مى آيد و نقش آن در حيات و زندگى فوق العاده حساس است ، و همچنين هوا را كه مايه حيات همه موجودات زنده است .
ايـنـهـا هـمـه در صـورتى است كه (سماء) را به معنى همين آسمان ظاهرى تفسير كنيم ، ولى بـعـضـى از مـفـسـران (سـمـاء) را بـه مـعـنى عالم غيب و ماوراء طبيعت و لوح محفوظ گرفتهاند كه تقدير ارزاق انسانها از آنجا مى شود.
البـتـه جـمـع مـيـان هـر دو مـعـنـى مـمـكـن اسـت ، هـر چـنـد تـفـسـيـر اول روشنتر به نظر مى رسد.
و امـا جـمـله (مـا تـوعـدون ) (آنـچـه بـه شما وعده داده مى شود) مى تواند تاءكيدى بر مـسـاءله رزق و وعـده الهى در اين زمينه بوده باشد، و يا به معنى بهشت موعود چرا كه در آيه 15 (و النجم ) مى خوانيم : عندها جنة الماوى : (بهشت موعود نزد سدرة المنتهى در آسـمـانـهـا اسـت ) و يـا اشـاره بـه هـرگـونـه خـير و بركت يا عذابى است كه از آسمان نـازل مـى گـردد، و يا ناظر به همه اين مفاهيم است ، چرا كه جمله (ما توعدون ) مفهومش وسيع و گسترده است .
بـه هـر حـال ايـن سـه آيـه تـرتـيـب لطـيـفـى دارد: آيـه نـخـسـت از عوامل وجود
انـسـان در كـره زمـيـن سـخـن مـى گـويـد، و آيـه دوم از خـود وجـود انـسـان ، و آيـه سـوم از عوامل دوام و بقاء او.
ايـن نـكته نيز قابل توجه است : چيزى كه مانع بصيرت آدمى مى شود، و او را از مطالعه اسرار آفرينش ، اسرار زمين و شگفتيهاى وجود خودش باز مى دارد همان حرص براى روزى اسـت ، خـداونـد در آيـه اخـيـر بـه انسان اطمينان مى دهد كه روزى او تضمين شده است ، تا بـتـوانـد بـا خيال راحت به شگفتيهاى جهان هستى بنگرد، و جمله افلا تبصرون در مورد او تحقق يابد.
لذا بـراى تـاءكـيد اين مطلب در آخرين آيه مورد بحث سوگند ياد كرده مى گويد: (به خـداى آسـمـان و زمـيـن سـوگـنـد كـه ايـن مطلب حق است ، درست همانگونه كه شما سخن مى گوئيد) (فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون ).
كـار بجائى رسيده است كه خداوند با آن عظمت و قدرتش براى اطمينان دادن به بندگان شكاك و دير باور و ضعيف النفس و حريص سوگند ياد مى كند كه آنچه به شما در زمينه رزق و روزى و وعـده هـاى ثـواب و عـقـاب قـيـامـت وعـده داده شـده هـمـه حق است ، و هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
تـعـبير به (مثل ما انكم تنطقون ) (همانگونه كه سخن مى گوئيد) تعبير لطيف و حساب شـده اى اسـت كـه از محسوسترين اشياء سخن مى گويد، چرا كه گاهى خطا در باصره يا سامعه انسان واقع مى شود، اما در سخن گفتن چنين
خـطـائى راه نـدارد كـه انـسـان احساس كند سخن گفته در حالى كه سخن نگفته باشد، لذا قرآن مى گويد: همان اندازه كه سخن گفتن شما برايتان محسوس است و واقعيت دارد رزق و وعده هاى الهى نيز همينگونه است !
از اين گذشته مساءله سخن گفتن خود يكى از بزرگترين روزيها و مواهب پروردگار است كـه هيچ موجود زندهاى جز انسان از آن برخوردار نشده است ، و نقش سخن گفتن در زندگى اجـتـمـاعـى انـسـانـهـا و تـعـليـم و تـربـيـت و انـتـقـال عـلوم و دانـشـهـا و حل مشكلات زندگى بر كسى پوشيده نيست .
نكته ها:
1 - داستان تكان دهنده اصمعى
(زمـخـشـرى ) در تـفـسـيـر (كـشـاف ) از (اصـمـعـى ) نـقل مى كند از مسجد بصره بيرون آمدم ، ناگاه چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود، با من روبرو شد و گفت : از كدام قبيله اى ؟ گفتم از (بنى اصمع ) گفت : از كجا مى آئى ؟ گفتم از آنجا كه كلام خداوند رحمان را مى خوانند، گفت براى من هم بخوان !
مـن آيـاتـى از سوره و الذاريات را براى او خواندم ، تا به آيه (و فى السماء رزقكم ) رسـيـدم ، گـفت كافى است ، برخاست و شترى را كه با خود داشت نحر كرد، و گوشت آنـرا در مـيـان نـيـازمـنـدانـى كه مى آمدند و مى رفتند تقسيم نمود، شمشير و كمانش را نيز شكست و كنار انداخت و پشت كرد و رفت . اين داستان گذشت .
هـنـگـامـى كـه بـا (هـارون الرشـيـد) بـه زيـارت خـانـه خـدا رفـتـم مـشـغـول طـواف بودم ناگهان ديدم كسى با صداى آهسته مرا صدا مى زند نگاه كردم ديدم هـمـان مـرد عـرب اسـت ، لاغـر شـده ، و رنـگ صـورتش زرد گشته است (پيدا بود كه عشقى آتـشـين بر او چيره گشته و او را بيقرار ساخته است ) به من سلام كرد و خواهش نمود بار ديـگر همان سوره (ذاريات ) را براى او بخوانم ، وقتى به همان آيه رسيدم فريادى كـشـيـد و گفت ما وعده خداوند خود را به خوبى يافتيم ، سپس افزود آيا بعد از اينهم آيه اى هـسـت مـن آيـه بعد را خواندم : فو رب السماء و الارض انه لحق بار ديگر صيحه زد و گـفـت : يـا سبحان الله من ذا الذى اغضب الجليل حتى حلف يصدقوه بقوله حتى الجئوه الى اليـمـيـن ؟!: (بـراسـتـى عـجـيـب اسـت ، چـه كـسـى خـداونـد جـليـل را بـه خشم آورده كه اين چنين سوگند ياد مى كند آيا سخن او را باور نكرده اند كه نـاچـار از سوگند شده )؟! اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد و مرغ روحش به آسمان پرواز كرد.
2 - بهشت كجاست ؟
چـنـانـكـه در تـفسير آيات گفتيم بعضى جمله (و ما توعدون ) را به معنى بهشت تفسير كرده اند، و گفته اند از اين آيه استفاده مى شود كه بهشت در آسمانها است ، ولى اين سخن با آنچه در آيه 133 سوره آل عمران آمده است كه مى گويد (بهشت به وسعت آسمانها و زمين است سازگار به نظر نمى رسد).
و چـنـانكه گفتيم اين تفسير براى جمله (ما توعدون ) مسلم نيست ، بلكه ممكن است اشاره به وعده رزق يا عذابهاى آسمانى باشد.
و اگر در آيه 15 سوره نجم آمده است كه (جنة الماوى ) در آسمان در
كـنـار (سـدرة المنتهى ) است ، دليلى بر اين معنى نخواهد بود، زيرا (جنة الماوى ) بخشى از باغهاى بهشت است نه تمام بهشت (دقت كنيد).
3 - بهره گيرى از نشانه هاى حق آمادگى لازم دارد
هـنـگـامـى كه آيات قرآن سخن از اسرار آفرينش و نشانه هاى خدا در عالم هستى مى گويد گـاه مـى فـرمـايـد: ايـنها نشانه هائى است براى كسانى كه مى شنوند (لقوم يسمعون ) (يونس 67).
و گاه مى گويد: براى آنهائى كه تفكر مى كنند (لقوم يتفكرون ) (رعد 3).
گاه مى فرمايد: براى كسانى كه تعقل مى كنند (لقوم يعقلون ) (رعد 4).
گـاه مـى گـويـد: بـراى كـسـانـى كـه بـسـيـار شـكـيـبـا و شـكـرگـزارنـد (لكل صبار شكور) (ابراهيم 5).
گـاه مـى فـرمـايـد: بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان دارنـد (لقـوم يـؤ مـنـون ) (نحل 79).
گاه مى گويد: براى همه صاحبان مغز (لايات لاولى النهى ) (طه 54).
گاه مى فرمايد: براى آنها كه هوش سرشار دارند (لايات للمتوسمين ) (حجر 75).
و بالاخره گاهى مى گويد: براى دانشمندان (لايات للعالمين ) (روم 22).
و در آيـات مـورد بـحـث مـى گـويد: (آيا نمى بينيد)؟ يعنى آيات خدا در زمين و در درون وجود شما براى كسانى كه چشم بينا دارند روشن است .
ايـن تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه براى استفاده و بهره گيرى از آيات بى شمار و نشانه هاى بسيار كه براى وجود پاك او در سراسر عالم آفرينش وجود
دارد زمـيـنـه آمـاده اى لازم اسـت ، چـشـمـى بينا، گوشى شنوا، فكرى بيدار، و دلى هشيار و روحـى آمـاده پـذيـرش و تشنه حقايق لازم است ، و گرنه ممكن است انسان سالها در لابلاى ايـن آيـات زنـدگـى كـنـد امـا هـمـچـون حـيـوانـات جـز اصطبل و علف نشناسد.
4 - رزق حق است
از جـمـله امـورى كـه نـظـام دقيقى بر آن حاكم است همين مساءله روزى است كه در آيات مورد بحث اشارات واضحى به آن شده است ، درست است كه تلاش و كوشش شرط بهره گيرى از مـواهب زندگى است ، و تنبلى و سستى مايه محروميت و درماندگى مى باشد، ولى اينهم اشـتـبـاه اسـت كه گمان كنيم با حرص و ولع و كارهاى بى رويه روزى انسان افزون مى شود، و با عفت و متانت و خويشتندارى روزى كم خواهد شد.
در احاديث اسلامى تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود.
در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ان الرزق لا يجره حرص حـريـص ، و لا يـصرفه كره كاره : (روزى از سوى خداوند مقدر شده ، نه حرص حريص آن را جلب مى كند، و نه اكراه افراد آن را منع مى نمايد).
در حـديـث ديـگـرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در پاسخ كسى كه تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: (و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لما ذا؟...) (هر گاه رزق قسمت شده است حرص براى چيست ...)؟.
هدف از اين بيانات اين نيست كه جلو تلاش را بگيرد بلكه افراد حريص را با توجه به مقدر بودن رزق از حرصشان بازمى دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى امور زيادى به عنوان
وسيله جلب روزى يا موانع آن معرفى شده كه هر يك به نوبه خود سازنده است .
در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : و الذى بعث جدى بالحق نبيا ان الله تـبـارك و تـعـالى يـرزق العـبـد عـلى قـدر المـروة ، و ان المـعـونـة تنزل على قدر شدة البلاء: (سوگند به كسى كه جدم را به حق به نبوت مبعوث كرده است كه خداوند متعال انسان را به قدر مروت و شخصيتش روزى مى دهد، و كمك پروردگار متناسب با شدت بلا و حادثه است ).
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حضرت آمده است : كف الاذى و قلة الصخب يزيدان فى الرزق : (ترك آزار مردم و جار و جنجال ، روزى را افزايش مى دهد).
از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) نـيـز نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: التـوحـيـد نـصـف الديـن و اسـتـنزل الرزق بالصدقة : (توحيد نيمى از دين است ، و روزى را از طريق انفاق در راه خدا بر خود نازل كن )!.
و هـمـچـنـيـن امور ديگرى مانند تميز كردن اطراف خانه ، و شستشو و تميز كردن ظروف از اسباب افزايش روزى معرفى شده است .
آيه و ترجمه


هل اءتئك حديث ضيف إ برهيم المكرمين (24)
إ ذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون (25)
فراغ إ لى اءهله فجاء بعجل سمين (26)
فقربه إ ليهم قال اء لا تأ كلون (27)
فأ وجس منهم خيفة قالوا لاتخف و بشروه بغلام عليم (28)
فأ قبلت امراءته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم (29)
قالوا كذلك قال ربك إ نه هو الحكيم العليم (30)

 


ترجمه :

24 - آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟
25 - در آن زمـان كـه بـر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد!
26 - و بـه دنـبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريانى را براى
آنها) آورد.
27 - و آنـرا نـزديك آنها گذارد (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند) گفت ! آيا شما غذا نمى خوريد؟
28 - و از ايـن كـار احـساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما رسولان پروردگار توئيم ) و او را بشارت به تولد پسرى دانا و هوشيار دادند.
29 - در ايـن هـنگام همسرش جلو آمد در حالى كه (از خوشحالى و تعجب ) فرياد مى كشيد و به صورت خود زد و گفت (آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه ) پيرزنى نازا هستم ؟!
30 - گفتند پروردگارت چنين گفته است ، و او حكيم و داناست .
تـفـسـيـر: مـيـهـمـانـان ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) از ايـن آيـات بـه بـعد گوشه هائى از سرگذشتانـبـيـاء و اقـوام پـيـشـيـن بـراى تاءكيد و تاييد مطالب گذشته مطرح مى شـود، و نـخـسـتـينفـراز آن سـرگـذشـت فـرشـتـگـانـى اسـت كـه بـراى عـذاب قـوم لوط درشـــكـــل آدمــيـان بر ابراهيم (عليه السلام ) ظاهر شدند، و او را بشارت به تـولد فرزندىدادند با اينكه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود.
از يـك سـو عـطـا كـردن ايـن فـرزنـد بـرومـنـد در ايـن سـن و سـال بـه ايـن پـدر و مـادر پـير و فرتوت تاءكيدى است براى آنچه درباره مقدر بودن ساير روزيها كه در آيات گذشته آمد.
و از سـوى ديـگـر دليلى است بر قدرت و توانائى حق ، و آيتى است از آيات خداشناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است .
و از سـوى سـوم بـشـارتـى اسـت بـراى اقـوام بـا ايـمـان كـه مـشـمـول حـمايت حق هستند، همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد
هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان .
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: (آيا داستان و خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است )؟! (هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين ).
تـعبير به (مكرمين ) (اكرام شده گان ) يا به خاطر اين است كه اين فرشتگان ماموران حـق بـودنـد، و در آيـه 26 سـوره انـبـيـاء نـيـز دربـاره فـرشـتـگـان مـيـخـوانـيـم : بل عباد مكرمون (آنها بندگانى هستند محترم ) و يا به خاطر احتراماتى است كه ابراهيم براى آنها قائل شد و يا به هر دو جهت .
سـپـس بـه شـرح حـال آنـها پرداخته ، مى گويد: (آن زمان كه بر ابراهيم وارد شدند و گـفتند: سلام بر تو! او گفت : سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد)! (اذ دخلوا عليه فقالوا سلام قال سلام قوم منكرون ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) مـساءله ناشناخته بودن آنها را در درون دل گفت ، نه به صورت آشكار (چرا كه اين سخن با مساءله احترام مهمان سازگار نيست ).
ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد:
ولى مـن نـمى دانم شما را كجا ديده ام ؟ و به نظرم زياد آشنا نيستيد، بنابراين مى توان ظـاهـر آيـه را حـفـظ كـرد كـه ابـراهـيـم ايـن سـخـن را آشـكـارا گـفـتـه اسـت ، هـر چـنـد احـتـمـال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد، بخصوص اينكه پاسخى از ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اينجا ديده نمى شود، و اگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود لابد آنها پاسخى به آن مى دادند.
بـه هـر حـال ابـراهيم ميهماننواز و پر سخاوت ، براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست بـه كـار شـد، (پـنـهـانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله اى فربه و بريانى براى آنها آورد) (فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين ).
(راغ ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد از (روغ ) (بر وزن شوق ) به معنى حركت كردن تواءم با يك نقشه پنهانى است .
چـرا ابـراهـيـم چـنـيـن كـرد؟ بـراى ايـنكه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند.
امـا چرا ابراهيم ميهمانهاى معدود كه به گفته بعضى سه نفر و حداكثر دوازده نفر بودند غـذاى فـراوان و مـفـصـل تهيه كرد، اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گـاه مـيـهـمـانـى بـراى آنها فرا رسد تنها به اندازه ميهمانان غذا تهيه نمى كنند، بلكه غـذائى فـراهـم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شـريـك و سهيم باشند، و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مـى گـيـرنـد، بـنابراين هرگز چنين غذاى اضافى اسراف محسوب نمى شود، و اين معنى امـروز هـم در مـيـان بـسـيـارى از عـشـايـر و آنـهـا كـه بـه شكل سنتى سابق زندگى مى كنند ديده مى شود.
(عـجـل ) (بـر وزن طـفـل ) بـه مـعنى گوساله است (و اينكه بعضى گفته اند به معنى گـوسـفـنـد اسـت بـا مـتـون لغـت سـازگـار نـيـسـت ) ايـن واژه در اصـل از مـاده (عـجـله ) گـرفـتـه شـده ، زيـرا ايـن حـيـوان در ايـن سـن و سال حركات عجولانه اى دارد كه وقتى بزرگ شد به كلى آن را كنار مى گذارد.
(سمين ) به معنى فربه است ، و انتخاب چنين گوساله اى براى احترام به ميهمانان ، و استفاده بيشتر اطرافيان بوده است .
در آيـه 69 سـوره هـود آمـده اسـت كـه ايـن گـوسـاله بـريـان بـود (بـعـجـل حـنـيـذ) هـر چـند آيه مورد بحث در اين باره سخنى نمى گويد، اما منافاتى با آن ندارد.
(ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد و نزديك آنها گذارد) (فقربه اليهم ).
ولى با كمال تـعـجـب مشاهده كرد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند، (گفت آيا غذا نمى خوريد)؟! (قال الا تاكلون ).
ابـراهـيـم تـصـور مى كرد آنها از جنس بشرند (و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند در دل احساس وحشت كرد) (فاوجس منهم خيفة ).
زيـرا در آن زمـان - و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام كه پايبند به اخلاق سنتى هستند - هـر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند، و آنجا كـه نـمـك خورند نمكدان را نمى شكنند، و لذا اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا مـيـشـد كـه او بـراى كـار خـطـرنـاكـى آمـده اسـت . ايـن ضـرب المـثـل نـيـز در عـرب مـعـروف اسـت كـه مـى گـويـنـد (مـن لم يـاكـل طـعامك لم يحفظ ذمامك ): (كسى كه غذاى تو را نخورد به پيمان تو وفا نخواهد كرد).
(ايـجـاس ) از مـاده (وجـس ) (بـر وزن مـكـث ) در اصل به معنى صداى مخفى است ، به همين مناسبت ايجاس به معنى احساس پنهانى و درونى آمـده ، گوئى انسان صدائى را از درون خود مى شنود و هنگامى كه با خيفة همراه شود به معنى احساس ‍ ترس است .
در اينجا ميهمانان - همانگونه كه در سوره هود آيه 70 آمده است - به او گفتند نترس و به او اطمينان خاطر دادند (قالوا لا تخف ).
سپس مى افزايد: (او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند) (و بشروه بغلام عليم ).
بـديـهى است فرزند به هنگام تولد (عالم ) نيست ، اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود، و منظور در اينجا همين است .
در اينكه اين فرزند (اسماعيل ) بوده يا (اسحاق )؟ در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند مشهور اين است كه (اسحاق ) بوده .
ولى ايـن احـتـمـال كـه اسـمـاعـيـل بـاشـد بـا تـوجه به آيه 71 سوره هود كه مى گويد: فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد، بنابراين شكى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد همسر ابراهيم ساره و اين فرزند اسحاق است .
(در ايـن هـنـگـام هـمسر ابراهيم جلو آمد در حالى كه از خوشحالى و تعجب فرياد مى كشيد بـه صـورت خـود زد و گـفـت : آيـا بـا ايـنـكـه مـن پيرزنى نازايم صاحب فرزندى خواهم شد)؟! (فاقبلت امراءته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم ).
در آيـه 72 سـوره هود نيز مى خوانيم : قالت يا ويلتا ء الدوانا عجوز و هذا بعلى شيخا: (گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزندى مى آورم در حالى
كه پيرزنم ، و اين شوهرم پيرمردى است ، اين راستى چيز عجيبى است )!
بنابراين فرياد او فريادى از روى تعجب و تواءم با شادى بوده است .
واژه (صـرة ) از مـاده (صـر) (بـر وزن شـر) در اصـل بـه مـعـنى بستن و بهم بستگى است ، و به فرياد شديد و همچنين جمعيت متراكم نيز گـفـتـه مـى شـود، چـرا كـه داراى شدت و بهم پيوستگى است ، به بادهاى شديد و سرد (صرصر) مى گويند چرا كه انسانها را به هم مى پيچد، و (صرورة ) به زن يا مردى مى گويند كه هنوز حج بجا نياورده ، و يا تصميم بر ازدواج ندارد، چرا كه يكنوع بستگى و امتناع در آنها است ، و در آيه مورد بحث به همان معنى فرياد شديد است .
(صكت ) از ماده (صك ) (بر وزن شك ) به معنى زدن شديد، يا به صورت زدن است ، و مـنـظـور در ايـنـجا اين است كه همسر ابراهيم هنگامى كه نويد تولد فرزندى را شنيد، همانگونه كه عادت زنان است ، دستها را از شدت تعجب و حيا به صورت زد.
طـبـق گفته بعضى از مفسران ، و همچنين سفر تكوين تورات ، همسر ابراهيم در آن وقت نود سـال يـا بـيـشـتـر داشـت ، و خـود ابـراهـيـم حـدود يـكـصـد سال يا بيشتر!
ولى قـرآن در آيـه بـعـد پـاسـخ فـرشـتـگـان را بـه او نـقـل مى كند: (گفتند: پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و دانا است ) (قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم ).
گـرچـه تـو پـيـرزن فـرتـوتـى هـسـتـى و شوهرت نيز چنين است ، اما هنگامى كه فرمان پـروردگـار تـو صـادر شـود و اراده اش بـه چـيـزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد.
حـتـى آفـريـنـش جـهـان عـظـيـمـى هـمـانند اين جهان با امر (كن ) (موجود باش ) براى او سهل و آسان است .
تـعـبـير به (حكيم ) و (عليم ) اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى و نازائى خودت يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى ، خدا همه اينها را مى داند و اگر تاكنون به شما فرزندى نداده و در اواخر عمر مرحمت مى كند آنهم حكمتى دارد.
جـالب ايـنـكـه در آيه 73 سوره هود مى خوانيم كه فرشتگان به او گفتند: اتعجبين من امر الله رحـمـة الله و بـركـاتـه عليكم اهل البيت انه حميد مجيد: (آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى ؟ اين رحمت خدا و بركاتش بر خانواده شما است ، كه او حميد و مجيد است ).
تـفـاوت ايـن دو تـعـبـير به خاطر آن است كه فرشتگان همه اين سخنها را به (ساره ) گـفـتـنـد، مـنتهى در سوره هود به بخشى اشاره شده ، و در اينجا به بخش ديگر، در آنجا سـخـن از رحـمـت و بـركـات خـدا اسـت ، و تـنـاسـب بـا حـمـيـد و مجيد دارد (كسى كه او را در مقابل نعمتهايش حمد و تمجيد مى كنند).
ولى در ايـنـجـا سـخـن از آگـاهـى خـداونـد نـسـبت به عدم آمادگى اين دو همسر براى آوردن فرزند، و نازائى زن از نظر اسباب ظاهرى است ، و متناسب اين است كه گفته شود خدا از هـمـه ايـنـهـا آگـاه مى باشد، و اگر سؤ ال شود چرا اين موهبت را در جوانى به آنها نداد؟ گفته مى شود: در اين امر حكمتى است چرا كه او حكيم است .
نكته :
سخاوت پيامبران
بسيار مى شود كه بعضى از افراد خشك ، سخاوت و بلند نظرى را با اسراف
و تبذير اشتباه مى كنند، و خست و تنگنظرى را با مساءله زهد و پارسائى .
قـرآن در آيـات فـوق ، و آيـات سـوره هـود، اين حقيقت را فاش بيان كرده كه پذيرائى از مـهـمـان به طور گسترده و معقول هرگز مخالف شرع نيست ، بلكه چون پيامبرى دست به چنين كارى زده است دليل بر محبوبيت آن است ولى البته آن گونه پذيرائى كه شعاعش ‍ ديـگـران را هم در برگيرد، آنچنان كه رسم افراد شريف سخاوتمند است . خداوند هرگز بـهـره گـيـرى از مـواهـب زنـدگـى را تـحـريـم نـكـرده ، و داشـتـن اموال حلالى را همانند ابراهيم كه ديگران هم از آن بهره گيرند عيب نشمرده است .
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) بـا آن امـوال سـرشـار هـرگـز از يـاد خـدا غـافـل نـشـد، و هـيـچـوقت دلبستگى اسارتگونه به آن نيافت ، و در هيچ زمان منافع آن را منحصر به خود نساخت

قـرآن در آيـه 32 سـوره اعـراف مـى گـويـد: قـل مـن حـرم زيـنـة الله التى اخرج لعباده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : (بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگانش آفريده ، و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هر چند ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى مؤ منان خواهد بود، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم ).
در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـشـروحـى در جـلد شـشـم صـفـحـه 150 بـه بـعـد - ذيل آيه 32 - اعراف آورده ايم .
آيه و ترجمه


 


قال فما خطبكم اءيها المرسلون (31)
قالوا إ نا اءرسلنا إ لى قوم مجرمين (32)
لنرسل عليهم حجارة من طين (33)
مسومة عند ربك للمسرفين (34)
فأ خرجنا من كان فيها من المؤ منين (35)
فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين (36)
و تركنا فيها ءاية للذين يخافون العذاب الا ليم (37)

 


ترجمه :

31 - (ابراهيم ) گفت پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟
32 - گفتند ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم .
33 - تا بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم .
34 - سنگهائى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است !
35 - مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در آن شـهـرهـا (ى قـوم لوط) زنـدگـى مـى كـردنـد (قبل از نزول بلا) خارج كرديم .
36 - و جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم !
37 - و در آن (شـهـرهـاى بـلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذارديم
تفسير:
شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است
در تـعـقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او درباره تولد اسحاق بـحـث از گـفـتـگـوئى اسـت كـه مـيـان (ابـراهـيـم ) و (فرشتگان ) درباره قوم لوط درگرفت .
تـوضـيـح اينكه : ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه بـا هـر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عـصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان بـه يـكـى از مـنـاطق شام (يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده بـه شـرك و گـناهان بسيارى بودند، و از همه زشتتر گناه همجنسبازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.
ابـراهـيـم از وضـع مـيـهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى ميروند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند.
لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (ابراهيم گفت : پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا)؟! (قال فما خطبكم ايها المرسلون ).
فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته ، و به ابراهيم (گفتند:
ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم ) (قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ).
قـومـى كـه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است .
سـپـس افـزودنـد: مـا مـامـوريـت داريـم بـارانـى از سـنـگ - گـل بـر آنـهـا بـفـرسـتـيـم و آنـهـا را بـديـنـوسـيـله در هـم بـكـوبـيـم و هـلاك كـنـيـم (لنرسل عليهم حجارة من طين ).
تـعـبـيـر (بـه حـجارة من طين ) (سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود بـجـاى آن (سجيل ) آمده است ، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از (سنگ ) و (گـل ) گـرفـتـه شـده و در لسـان عـرب بـه صـورت (سـجـيـل ) درآمـده ، بـنـابـرايـن چـيـزى اسـت كـه نـه مـانـنـد سـنـگ سخت است و نه مانند گل سست ، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حـتـى نـيـازى بـه نـازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.
سپس افزودند: (اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است ) (مسومة عند ربك للمسرفين ).
(مسومة ) به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است ، و در اينكه چگونه آنها نـشـانـدار بـودنـد؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت ، بـعـضـى گـفـتـه انـد: آنـهـا شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست ، بلكه وسيله عذاب است .
و جـمـعى گفته اند: هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود!
تـعـبـيـر بـه (مـسـرفـيـن ) اشـاره بـه كـثرت گناه آنها است ، به گونه اى كه از حد گـذرانـده و پـرده هـاى حيا و شرم را دريده بودند، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است .
هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست ، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد.
ايـن تـعـبـيـر در عـيـن حـال مـطـلب ديـگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسـمـانـى بـراى قوم لوط نشانه گيرى شده بود، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است .
قـرآن در ايـنجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند، اما به زودى به اشتباه
خـود پـى بردند، و چشمان همه آنها نابينا شد، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند.
مـى فـرمـايـد: (مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در شـهـرهـاى قـوم لوط زنـدگـى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم ) (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ).
(ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم )! (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ).
آرى مـا هـرگز خشك و تر را با هم نميسوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤ من را گرفتار سـرنـوشـت كـافـر كـنـيم ، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم ، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم .
ايـن هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه در سـوره حـجـر آيـه 59 و 60 بـه ايـن صـورت آمـده : الا آل لوط انـا لمـنـجوهم اجمعين الا امراءته قدرنا انها لمن الغابرين : (مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود)!
و در سـوره هـود آيـه 81 مـى خـوانـيـم : فـاسـر بـاهـلك بـقـطـع مـن الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم : (شب هنگام با خانواده ات
از اين شهر حركت كن ، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد)!.
و در سـوره عـنـكـبـوت آيـه 32 هـمـيـن جـريـان بـه ايـن صـورت بـازگـو شـده اسـت : قـال ان فـيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : (ابراهيم گفت : در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زنـدگـى مى كند، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم ، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند0).
و بـاز هـمـيـن مـوضـوع در سـوره اعـراف آيـه 83 چـنـيـن منعكس شده است : فانجيناه و اهله الا امـراءتـه كـانـت مـن الغابرين : (ما او و خاندانش را نجات بخشيديم جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود (و به سرنوشت آنها گرفتار شد) )
هـمانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود، در قرآن مـجـيـد نـيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مـختلف آيات فوق گواه اين معنى است ، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است ، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مساءله مهم بارها تكيه شود، تا تاءثير عـمـيـق در ذهـن خـوانـنـده بـگـذارد، مـنـتـهـا ايـن تـكـرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد.
(بـراى تـوضـيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان ، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط، به تفسير نمونه
جلد 6 صفحه 243 به بعد، و جلد 9 صفحه 167، و جلد 11 صفحه 98، و جلد 16 صفحه 260 ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد).
بـه هـر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كـرد سـپـس بـارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند، حتى جـسـدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت ، تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده .
و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: (در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كـه از عـذاب دردنـاك مـى تـرسند بجاى گذاشتيم ) (و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ).
ايـن تـعـبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد، و احساس مسؤ ليت كنند.
نكته :
محل شهرهاى لوط كجا است ؟
مـسـلم اسـت كـه ابـراهـيـم بـعـد از مـهـاجـرت از عـراق و سـرزمـيـن بابل ، به سوى شامات آمد، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد، اما بعد از مدتى (براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد) به شهر (سدوم ) رفت .
(سدوم ) نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات
(در كـشور اردن ) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بـود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار و ننگين شهرهاى آنها در هم كوبيده و زير و رو شد، چنانكه آنها را (مدائن مؤ تفكات ) مى گويند (شهرهاى زير و رو شده ).
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كه ويرانه هاى اين شهرها در زير آب فرورفته و مدعى هستند كه در گـوشـه اى از دريـاچـه بـحـرالمـيت ستونها و آثار ديگرى كه دلالت بر خرابه هاى اين شهر مى كند ديده اند.
و اينكه در بعضى از تفاسير اسلامى مى بينيم كه منظور از جمله (و تركنا فيها آيه ) هـمـان آبـهـاى گنديده اى است كه جاى اين شهرها را فرا گرفته ممكن است اشاره به همين مـعنى باشد كه بعد از زلزله هاى شديد، و شكافته شدن زمين راهى از بحرالميت به اين سرزمين بلاديده گشوده شد، و همه اين شهرها به زير آب فرو رفت !
در حالى كه بعضى ديگر معتقدند شهرهاى لوط به زير آب فرو نرفته ، و هم اكنون در نـزديـكـى بـحـرالمـيـت مـنـطـقـه اى اسـت كـه زيـر سنگهاى سياهى پوشيده شده كه احتمالا محل شهرهاى لوط است .
و نـيز گفته اند كه مركز ابراهيم در شهر (حبرون ) در فاصله نه چندان دور از سدوم قرار داشت ، و موقعى كه بر اثر زلزله يا صاعقه شهرهاى آنها آتش گرفت ابراهيم در نزديكى حبرون ايستاده بود و دود شهر را كه متصاعد بود با چشم خود مى ديد.
از مـجـمـوع ايـن گـفتار حدود تقريبى اين شهرها روشن مى شود هر چند جزئيات آن هنوز در پردهاى از ابهام باقى مانده .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس