آيات 15 تا 38 سوره ق

 افـعـيـيـنـا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد (15)

 و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما تـوسـوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (16)

 اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عـن الشـمـال قـعـيـد (17)

 مـا يـلفـظ من قول الا لديه رقيب عتيد (18)

 و جاءت سكره الموت بـالحـق ذلك مـا كـنـت مـنـه تـحـيـد (19)

 و نـفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد (20)

 و جاءت كـل نـفس معها سائق و شهيد (21)

 لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حـديـد (22)

 و قـال قـريـنـه هـذا مـا لدى عـتـيـد (23)

 القـيـا فـى جـهـنـم كـل كـفـار عـنـيـد (24) مـنـاع للخـيـر مـعـتـد مـريـب (25)

 الذى جـعـل مـع اللّه الهـا اخـر فـالقـيـاه فـى العـذاب الشـديـد (26)

 قـال قـريـنـه ربـنـا مـا اطـغـيـتـه و لكـن كـان فـى ضـلال بـعـيـد (27)

 قـال لا تـخـتـصـمـوا لدى و قـد قـدمـت اليـكـم بـالوعـيـد (28)

 مـا يـبـدل القـول لدى و مـا انـا بـظـلام للعـبـيـد (29)

 يـوم نـقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد (30)

 و ازلفت الجنه للمتقين غير بعيد (31)

 هذا ما تـوعـدون لكل اواب حفيظ (32)

 من خشى الرّحمن بالغيب و جاء بقلب منيب (33)

 ادخلوها بسلام ذلك يـوم الخـلود (34)

 لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد (35)

 و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم بطشا فنقبوا فى البلاد هل من محيص (36)

 ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد (37)

 و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام و ما مسنا من لغوب (38)

ترجمه آيات

مـگر ما از آفريدن بار نخست عالم خسته شديم ؟ نه همه اين حرفها را مى دانند ولى نسبت به خلقت جديد در قيامت شك دارند (15).

با اينكه ما انسان را آفريديم و مى دانيم چه چيزهايى را دلش وسوسه مى كند و ما از رگ گـردن بـه او نـزديكتريم (16). (كافى است به ياد آرى اين معنا را كه ) دو ماءمور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گيرند (17).

هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنكه در همانجا مراقبى آماده است (18).

و سـكـرات مـرگ كه قضاء حتمى خدا است مى آيد و به انسان گفته مى شود اين همان بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى (19).

و چـون در صـور دمـيـده مـى شـود بـه او مى گويند اين است آن روزى كه بدان تهديد مى شدى (20).

و هر فرد كه به عرصه قيامت مى آيد يك نفر از پشت سر او را مى راند و يك نفر هم گواه با او است (21).

بـه او گـفـتـه مى شود اين وضع كه مى بينى در دنيا هم بود اما تو از آن در پرده اى از غفلت بودى ما امروز پرده ات را كنار زديم اينك ديدگانت امروز تيزبين شده است (22).

فرشته موكل بر او مى گويد اينك نامه عمل او نزد من حاضر است (23).

(به آن دو خطاب مى رسد) به دوزخ اندازيد هر كافر معاند را (24).

و هر مناع خير و متجاوز و هر كس كه مردم را در راه هدايت متحير مى كرد (25).

هـمـانـى كـه بـا خـدا، خـدايـى ديـگـر گـرفـتـه پـس داخل عذاب شديد بيفكنيدش (26).

قرين او (شيطان ) مى گويد پروردگارا من او را به طغيان وا نداشتم و ليكن او خودش در ضـلالتـى بعيد بود (27). (خطاب مى رسد) نزد من مخاصمه مكنيد كه من قبلا همه شما را هشدار داده بودم (28).

نزد من هيچ سخنى تبديل نمى پذيرند و من نسبت به بندگان، ستمكار نيستم (و اين عذاب مولود عمل خود آنان است ) (29).

روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى و مى گويد آيا باز هم هست (30).

روزى كه بهشت را به نزديك متقين مى آورند به فاصله اى كه دور نباشد (31).

ايـن اسـت آنـچـه وعـده اش را به شما و به هر توبه كارى كه احكام او را حفظ مى كند داده (32).

به هر كسى كه به غيب از خداى رحمان بترسد و با قلبى بيايد كه همواره به سوى خدا مراجعه مى كرده (33).

او را به سلامت داخل بهشت كنيد امروز روز جاودانه است (34).

و ايـشـان نـه تنها هر چه بخواهند در اختيار دارند بلكه چيزهايى در اختيارشان خواهد بود كه از حيطه خواستشان بيرون است (35).

و چـه بـسـيـار از امت ها كه قبل از اينان هلاك كرديم با اينكه از اينان نيرومندتر بودند و به داعى فرار از نيستى در بلاد ديگر رخنه مى كردند (36).

بـه درسـتـى كه در اين معنا تذكرى است براى هر كس كه فهم داشته و گوش فرا دهد و حاضر باشد (37).

و چـگـونـه تـذكـر نباشد با اينكه ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آن دو است در شش روز بيافريديم و دچار خستگى هم نشديم (38).

بيان آيات

آيه اولى از اين آيات تتمه حجتى است كه در آخر آيات قبلى بر علم و قدرت خداى تعالى اقـامـه كـرده بود. و آن حجت عبارت بود از خلقت آسمانها و زمين و آنچه در آن دو از خلائق و تـدابـيـر اسـت. آن تدبيرهايى كه كاملترين تدبيرها و تمام ترين تدبيرها است. همه ايـن مـذكـورات مـربـوط مـى شـد بـه خـلقـت نـخـسـتـيـن و نـشـاءه نـخستين، آنگاه اين حجت را تـكـمـيل كرد با اشاره به اين جهت كه : آيا مگر ما از آن خلقت نخستين خسته شديم ؟ و از آن نـتيجه مى گيرد كه آن خدايى كه قادر بود عالم را بدون الگو و براى اولين بار خلق كـنـد، قـادر اسـت كـه در نـشاءه اى ديگر با خلقتى جديدش بيافريند، و همان علمى كه در خـلقـت نـخـسـتـيـن داشـت، در خـلقـت دوم نـيـز دارد، چـون هـر دو در خـلقـت مـثـل هـمـه، وقتى برايش يكى از اين دو خلقت ممكن باشد، دومى هم ممكن است، و براى خلقت دومـش مـانـنـد اولش ‍ نمونه اى نمى خواهد، جز اينكه بگويد (باش ) و همين كافى است كـه عـالم بـار ديـگـر مـوجـود شـود، (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان يقول له كن )

آنـگـاه از بـيـان گـذشـتـه اعـراض مـى كـنـد و مـى فـرمـايـد: بـا ايـنـكـه هـر دو خـلقـت مثل هم است، باز هم در باره خلقت جديد در شك اند. و سپس ‍ اشاره مى كند به خلقت نخستين انـسـان، و ايـنـكـه خدا حتى خطورات قلبى او را مى داند، و رقبائى بر او گمارده تا با دقـيـقـتـريـن وجـه مـراقـبـتـش كـنـنـد، آنـگـاه سـكـرات مـرگ او را مـى گـيرد، و بعد از آن يا داخل بهشت مى شوند و يا داخل آتش. بعد براى بار دوم به سرگذشت اقوام گذشته كه آيـات خـدا و مـعـاد را تـكـذيب كردند و دچار خشم الهى و عذاب انقراض گشتند، با اينكه از شـمـا مـردم نـيـرومـندتر بودند، اشاره نموده، مى فرمايد: همان خدايى كه آنان را آنطور كيفر داد قادر است شما را نيز كيفر كند.

 

افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد

كـلمـه (عـى ) كـه مـصدر (عيينا) است - به طورى كه راغب مى گويد - به معناى ناتوانى و كسالتى است كه بعد از انجام كارى و يا سخنرانى عارض مى شود. وقتى مى گـوييم : (اعيانى كذا) و يا (عييت بكذا) معناى اولى اين است كه فلان كار مرا خسته كـرد، و دومـى ايـن اسـت كـه مـن از فـلان كـار خـسـتـه شـدم. و مـراد از خـلق اول، خـلقـت ايـن نشاءه طبيعت با نظامى است كه در آن جارى است، و يكى از انواع موجودات آن خـلقـت هـمـانـا انـسـان است، البته انسان دنيايى. پس وجهى نيست در اينكه ما نيز مانند فـخـر رازى خلق اول را منحصر در خلقت آسمانها و زمين بدانيم. همچنان كه وجهى نيست كه مـانـنـد بـعـضـى ديـگـر از مـفـسرين آن را منحصر در خلقت انسان بدانيم و بگوييم چون در ذيـل آيـه آمـده كـه (كفار در اشتباهى از خلقت جديدند) و خلقت جديد مربوط به انسان ها اسـت لذا خـلقـت اول هـم مـنـحـصـر در انـسـان اسـت، بـراى ايـنـكـه خـلقـت جـديـد شـامـل آسـمـان و زمـيـن نـيـز مـى شـود، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (يـوم تـبـدل الارض ‍ غـيـر الارض و السـمـوات و برزوا لله الواحد القهار)، و خلقت جديد به مـعـنـاى خلقت نشاءه جديد است كه منظور از آن، نشاءه آخرت است . و استفهام در آيه انكارى است.

رد استبعاد اعاده خلقت، و بيان امكان آن با استناد به وقوع خلقت نخستين

و مـعـنـاى آيه اين است كه : مگر خلقت نخستين، ما را عاجز و ناتوان كرد كه نتوانيم براى بـار دوم خـلق كـنـيـم ؟ يـعـنـى : نـه، مـا از خـلق اول عـاجـز نـشـديـم، بـا ايـنـكـه خـلقـت اول آفريدن از هيچ و بدون الگو است، پس چگونه خلقت دوم كه اعاده همان خلق است ما را عاجز مى كند.

اين معنا در صورتى است كه كلمه (عى ) را به معناى عاجز شدن بگيريم، و اگر به مـعـناى تعب و خستگى بگيريم، همچنان كه بعضى آن را ترجيح داده اند، معنا چنين مى شود كه : مگر ما از خلقت نخستين خسته شده ايم كه ديگر بار نتوانيم خلقتى جديد كنيم ؟ كه در حـقـيـقـت صـاحبان اين پندار خداى تعالى را با خود قياس كرده اند، چون انسان - و همچنين ساير حيوانات - وقتى كارى انجام مى دهد، و زياد هم انجام مى دهد سرانجام دچار خستگى و كـوفـتـگـى بـدن مـى شود، و همين كوفتگى نمى گذارد به كار خود ادامه دهد، و از سر گـيـرد، ولى اگـر از سـر مى گرفت همان كارى را كه از او برمى آمد انجام مى داد، ليكن اگـر از سـر نـگـرفت چون توانايى نداشت و خسته شده بود، اما چنين نيست كه انجام دادن بـرايـش مـحـال بـاشـد، نـه، بـاز هـم مـمـكـن اسـت، چـون آنـچـه مـى كـنـد بـا آنـچـه كرده مثل همند.

و ايـن مـعـنـاى بـدى نـيـسـت، و ليـكـن بـعـضـى گـفـتـه انـد استعمال كلمه (عى ) در معناى عجز فصيح تر است.

عـلاوه بـر ايـن، سـوق دادن حـجـت از طـريـق عـجـز مـحـال بـودن عـمـل و نـفـى آن را هـم مـى رسـانـد و مـطـلوب هـم هـمـان اسـت. آيـه شـريـفـه مـى خـواهـد مـحـال بـودن را نـفـى كـنـد، بـه خـلاف ايـنـكه حجت را از راه خستگى سوق دهيم ، چون تنها دشـوارى عـمـل را مـى رسـانـد نـه مـحـال بـودنـش را. و آنـهايى كه منكر معادند نمى خواهند بـگـويـنـد ايـن عـمـل دشـوار اسـت، بـلكـه مـى خـواهـنـد بـگـويـنـد محال است، و چنين چيزى ممكن نيست.

قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات بـه حال خود باقى است

(بل هم فى لبس من خلق جديد) - كلمه (لبس ) به معناى التباس و اشتباه است، و مـراد از خـلق جديد، تبديل نشاءه دنيا به نشاءه اى ديگر و داراى نظامى ديگر غير از نظام طـبـيعى است كه در دنيا حاكم است، براى اينكه در نشاءه اخرى - كه همان خلق جديد است - ديـگـر مـرگ و فـنـائى در كار نيست، تمامش زندگى و بقاء است. چيزى كه هست اگر انـسـان اهـل سـعـادت بـاشـد نـعـمـتـش خـالص، نـعـمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر از اهـل شـقـاوت بـاشـد بـهـره اش يـكـسـره نـقـمـت و عـذاب اسـت و نعمتى ندارد، بخلاف نشاءه اول، و نـظام در خلق اول كه درست بر خلاف آن است (چون هم نعمتش آميخته با ناگواريها اسـت و هـم عـذابـش آمـيـخـتـه بـا لذت اسـت، چـيـزى كـه هـسـت در اول لذت بيشتر از الم، و در دوم الم بيشتر از لذت است ).

و مـعـنـاى جـمـله مـورد بـحـث اين است كه : اگر ما عالم را از آسمان و زمينش گرفته تا همه مـوجـودات در آن را خـلق كـرديـم و به بهترين نظامى تدبيرش نموديم ، با قدرت و علم خـود كـرديـم، ايـن قـدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده، پس ما عاجز از خـلقـتـى جـديـد و ايـنـكـه خـلقـت دنـيـايـى عـالم را بـه خـلقـتـى ديـگـر مبدل كنيم نيستيم، پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و با داشتن شك نمى توانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند.

 

و لقـد خـلقـنـا الانـسـان و نـعـلم مـا تـوسـوس بـه نـفـسـه و نـحـن اقـرب اليـه مـن حبل الوريد

راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (وسـوسـه ) بـه مـعـنـاى خـطـور افـكـار زشـت در دل است، و اصل آن از (وسواس ) است كه به معناى صداى زيور آلات زنان، و نيز به معناى آهسته سخن گفتن است.

و مـراد از خـلقـت انـسـان، وجـود تـدريـجـى او اسـت كـه مـدام تـحـول مـى پـذيـرد و وضـع جـديـد بـه خـود مـى گـيـرد، نـه تـنـهـا تـكـويـن در اول خـلقـتـش. هـر چـند كه تعبير در آيه تعبير گذشته است، چون فرموده (و لقد خلقنا الانـسـان ما انسان را خلق كرديم ) ولى از آنجايى كه انسان - و همچنين هر مخلوق ديگر كـه حـظـى از بـقاء دارد - همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خويش است، همچنين در بقاء خود نيز محتاج به عطاى او است.

و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، جمله (و نعلم ما توسوس به نفسه )- كه علم خدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است - عطف شده بر جمله (و لقد خلقنا الانسان ) كه به صيغه ماضى آمده ليكن مفيد استمرار است. و همچنين جمله (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : مـا انـسـان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است از خاطرات قلبيش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم.

و ايـن آيـه شـريـفـه از ايـن جـهـت كـه بـر عـلم و قـدرت خـداى تـعـالى در خـلقـت اول احـتـجـاج مـى كـنـد بـه ايـنـكـه پـس بـر خـلقـت جـديـد هـم قـادر اسـت، مـتـصـل بـه آيـه قـبـل اسـت كه مى فرمود: (افلم ينظروا الى السماء...) و نيز از جهتى ديـگـر كـه سـخـن از وسـوسـه قـلبـى انـسـان دارد، اتـصـالى هـم بـه آيـه قـبـل دارد كه مى فرمود: (بل هم فى لبس من خلق جديد). پس آيه مورد بحث در سياقى قـرار دارد كـه مـى فـهـمـانـد خـداى تـعالى قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او است حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده.

پـس جـمـله (و لقـد خـلقـنـا الانـسـان ) با در نظر داشتن اينكه لام در آن لام سوگند است دلالت مى كند بر اينكه او قادر است خلق را ثابت بدارد.

(و نعلم ما توسوس به نفسه ) - در اين جمله خفى ترين اصناف علم را ذكر كرده كه عـبـارت اسـت از حضور نفسانى خفى، تا اشاره كند به اينكه علم خداى تعالى همه چيز را فـرا گرفته است، گويا فرموده : ما از ظاهر و باطن انسان و حتى از خاطرات قلبى اش و از آن وسـوسـه اى كـه در امـر مـعـاد دارد خـبـر داريـم و مـى دانـيـم كـه در دل خـود مى گويد: چگونه انسان بعد از مردن و خاك شدن و متلاشى گشتن اجزاء و درهم و برهم شدن بدنش دوباره مبعوث مى شود؟

پـس از آنـچـه گـفـته شد به دست آمد كه كلمه (ما) در جمله (ما) (توسوس ) به مـوصوله است، و ضمير (به ) به انسان برمى گردد، و حرف (باء) در آن، باء آلت، و يـا سـبـبـيـت اسـت. و اگـر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده، نه به شيطان با ايـنـكـه مـنسوب به شيطان نيز هست، براى اين بوده كه سخن پيرامون علم خداى سبحان و احـاطـه اش بـه احـوال آدمى بود، و مى خواست بفرمايد: حتى به آنچه در زواياى دلش مى گذرد آگاه است.

بيان مقصود (نزديگى خداوند بر انسان) با عبارتى ساده و همه كس فهم

(و نـحـن اقـرب اليـه من حبل الوريد) - كلمه (وريد) به معناى رگى است كه (از قـلب جـدا شـده ) و در تـمـامـى بـدن منتشر مى شود، و خون در آن جريان دارد. بعضى هم گـفته اند: به معناى رگ گردن و حلق است. و به هر معنا كه باشد در آيه شريفه آن را طـنـاب خـوانـده، چـون شـبـيـه بـه طـنـاب اسـت. و اضـافـه حبل به وريد اضافه بيانيه است.

و مـعـنـاى جـمله اين است كه : ما به انسان از رگ وريدش كه در تمامى اعضائش دويده و در داخـل هـيـكـلش جـا گـرفـتـه نـزديـك تـريـم، آن وقـت چـگـونـه بـه او و بـه آنـچـه در دل او مى گذرد آگاه نيستيم ؟

ايـن جـمـله مـى خـواهـد مقصود را با عبارتى ساده و همه كس فهم اداء كرده باشد و گر نه مسأله نـزديكى خدا به انسان مهم تر از اين و خداى سبحان بزرگتر از آن است، براى ايـنـكـه خداى تعالى كسى است كه نفس آدمى را آفريده و آثارى براى آن قرار داده، پس ‍ خـداى تـعـالى بـين نفس آدمى و خود نفس، و بين نفس آدمى و آثار و افعالش واسطه است، پـس خـدا از هر جهتى كه فرض شود و حتى از خود انسان به انسان نزديكتر است، و چون ايـن مـعـنـا مـعـنـاى دقـيـقى است كه تصورش براى فهم بيشتر مردم دشوار است، لذا خداى تـعـالى بـه اصـطـلاح دسـت كـم را گـرفـته كه همه بفهمند، و به اين حد اكتفا كرده كه بفرمايد: (ما از طناب وريد به او نزديك تريم ). و يا در جاى ديگر قريب به اين معنا را آورده بـفـرمـايـد: (ان اللّه يـحول بين المرء و قلبه خدا بين انسان و قلبش واسطه و حائل است ).

مـفـسـريـن در مـعـنـاى ايـن آيـه وجـوه زيـادى ذكـر كـرده انـد كـه چـون فـائده اى در نقل آن نديديم از نقلش صرفنظر نموده خواننده را به مراجعه كتب آنان توصيه مى كنيم.

 

اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد

علم خدا به انسان از طريق فرشتگان كـاتـب اعمال

كلمه (تلقى ) و (تلقن ) به معناى گرفتن است. و مراد از (متلقيان ) به طورى كـه از سـيـاق اسـتـفـاده مـى شـود دو فـرشـتـه اى اسـت كـه موكل بر انسانند، و عمل او را تحويل گرفته آن را با نوشتن حفظ مى كنند.

و جـمـله (عـن اليـمـيـن و عـن الشـمـال قـعـيـد) در تـقـديـر (عـن اليـمـيـن قـعـيـد و عـن الشـمال قعيد) است يعنى دو فرشته اى كه يكى در سمت راست نشسته و يكى در سمت چپ نـشـسـتـه. و مـنـظـور از سمت راست و سمت چپ، راست و چپ آدمى است. و كلمه (قعيد) به معناى قاعد، يعنى نشسته مى باشد.

و حرف (اذ) در جمله (اذ يتلقى المتلقيان ) ظاهرا متعلق به محذوف است، و تقدير آن اذكـر (اذ يـتلقى المتلقيان ) است، يعنى به ياد آر و متوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرند. و منظور از اين دستور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كند و بـفـهـمـانـد كـه خـداى سـبـحـان از طـريـق نـوشـتـن اعـمـال انـسـانـهـا تـوسط ملائكه به اعـمـال انـسـان عـلم دارد، عـلاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه و هر واسطه اى ديگر دارد.

گفتار بعضى از مفسرين پيرامون ظرف (اذا) در آيه شريفه

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد كـه : ظـرف مـذكور متعلق به كلمه (اقرب ) در آيه قـبـل اسـت، و مـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه : مـا از رگ وريـد بـه او نـزديـك تـريـم زمانى كه فـرشـتـگـان موكل او اعمالش را براى نوشتن مى گيرند. ولى به نظر مى رسد كه وجه قبلى با سياق موافق تر باشد، براى اينكه در اين وجه بر اين اساس ظرف را متعلق به كـلمـه (اقرب ) دانسته كه غرض عمده بيان اقربيت خداى تعالى به انسان و علمش به اوضاع و احوال او باشد، و بقيه جزئيات مقصود اصلى نيستند، بلكه پيرامون همان غرض عمده دور مى زنند، در حالى كه ظاهر سياق و مخصوصا با در نظر گرفتن آيه بعدى اين است كه هر دو قسم علم مقصود اصلى و مستقل هستند، هم علم از طريق اقربيت و هم علم از طريق گرفتن ملائكه و نوشتن اعمال بندگان.

بعضى ديگر از مفسرين كلمه (اذ) را اصلا ظرفيه ندانسته اند بلكه آن را تعليلى و بـه مـعـنـاى زيـرا گـرفـتـه و گـفـته اند: علمى را كه از مفاد جمله (و نحن اقرب اليه من حـبـل الوريـد) اسـتـفـاده مـى شـود، بـا مـفـاد مـدخـول خـودش تـعـليـل مـى كـنـد (كـه مـعناى آن و مدخولش چنين مى شود: زيرا دو فرشته گيرنده كه در راست و چپ هر انسان نشسته اند اعمال او را مى گيرند).

در رد ايـن نـظـريه مى گوييم : اين از مذاق قرآن كريم بدور است كه علم خداى تعالى را با علم ملائكه يا حفظ و نوشتن آنها تعليل كند.

فرشتگان موكل بطور كامل مراقب انسان هستند و چيزى را از قلم نمى اندازند

و جـمـله (عـن اليـمين و عن الشمال قعيد) مى خواهد موقعيتى را كه ملائكه نسبت به انسان دارنـد تمثيل كند، و دو طرف خير و شر انسان را كه حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهت اسـت به راست و چپ محسوس انسان تشبيه نمايد، (و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند).

(مـا يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد) - كلمه (لفظ) به معناى پرت كردن است، و اگر سخن گفتن را لفظ ناميده اند، به نوعى تشبيه است . و كلمه (رقيب ) به معناى محافظ، و كلمه (عتيد) به معناى كسى است كه فراهم كننده مقدمات آن ضبط و حفظ است ؛ خلاصه يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كند تا او از نتيجه كار وى آگاه شود.

و ايـن آيـه شـريـفـه بـعـد از جمله (اذ يتلقى المتلقيان ) كه آن نيز در باره فرشتگان مـوكـل اسـت، دوبـاره راجـع بـه مـراقـبـت دو فـرشـتـه سـخـن گـفـتـه بـا ايـنـكـه جـمـله اول تـمـامـى كـارهـاى انـسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تكلم انسان است، از بـاب ذكـر خـاص بعد از عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد، (مثل اينكه شما به پسر بزرگ خود وصيت كنى ارحام و خويشاوندان را پاس بـدار، فـلان پـسـر عمويت را پاس بدار، كه مى رساند در باره آن شخص عنايتى بيشتر دارى ).

 

و جاءت سكره الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد

كـلمـه (حـيـد) كـه مـصـدر فـعـل (تـحـيـد) اسـت بـه مـعـنـاى عدول و برگشتن به عنوان فرار است، (كسى كه به منظور فرار دارد راه خود را كج مى كـنـد، ايـن حـالت را عـرب (حـيـد) مـى گـويـد) و مـراد از سـكـره و مـسـتـى مـوت، حـال نـزع و جـان كـنـدن آدمـى اسـت، كـه مـانـنـد مـسـتـان مشغول به خودش است ؛ نه مى فهمد چه مى گويد و نه مى فهمد اطرافيانش در باره اش چه مى گويند.

معناى اينكه فرمود: سكره موت (به حق) آمد

و اگـر آمـدن سـكـره مـوت را مـقـيد به قيد (حق ) كرد، براى اين است كه اشاره كند به ايـنكه مسأله مرگ جزء قضاهاى حتمى است كه خداى تعالى در نظام عالم رانده، و از خود مـرگ غـرض و مـنـظـور دارد، هـمچنان كه از آيه (كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون ) كه تفسيرش در همان سوره گذشت - نيز اين معنا استفاده مى شود، چون مى فهماند منظور از ميراندن همگى شما آزمايش شما است. و مردن عبارت است از انـتـقـال از يـك خـانـه به خانه اى كه بعد از آن و ديوار به ديوار آن قرار دارد، و اين مـرگ و انـتـقال حق است، همانطور كه بعث و جنت و نار حق است. اين معنايى است كه از كلمه (حـق ) مـى فـهـمـيـم ولى ديـگـران اقـوالى ديـگـر دارنـد، كـه فـائده اى در نقل آنها نيست.

و جـمله (ذلك ما كنت منه تحيد) اشاره است به اينكه انسان طبعا از مرگ كراهت دارد، چون خـداى تـعـالى زنـدگى دنيا را به منظور آزمايش او در نظرش زينت داده و خودش فرموده : (انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا).

 

و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد

ايـن انـتـقـال دومـى اسـت كـه مـردگـان را بـه عـالم قـيـامـت و جـاودانـه مـنـتـقـل مى كند، همچنان كه نفخه اول مردم را مى ميراند و به عالم برزخ مى برد. و مراد از نـفخ صور در اينجا يا نفخه دوم است و يا مجموع هر دو نفخه است، و خواسته است از مطلق نفخه ياد كند.

و مراد از روز وعيد، روز قيامت است كه خداى تعالى تهديدهايى را كه در دنيا به مجرمين از بندگانش مى كرد، منجر مى سازد.

 

و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد

كـلمـه (سـياقه ) كه مصدر (سائق ) است، به معناى وادار كردن حيوان به راه رفتن اسـت، كـه در ايـن صـورت رانـنـده در عـقـب حـيوان قرار دارد، و حيوان را مى راند. به عكس (قيادت ) كه به معناى كشيدن حيوان از جلو ***

و ايـن كـه فـرمـوده : (و جـاءت كـل نفس ) معنايش اين است كه هر نفسى به سوى خدا مى آيـد، و در مـحـضـر او بـراى فـصل قضاء و پس ‍ دادن حساب حضور به هم مى رساند. به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده : (الى ربك يومئذ المساق ).

مقصـود از سائق و شهيدى كه در قيامت همراه هر كسى مى آيند و بيان اينكه مخاطب آيه :(لقد كنت فى غفلة من هذا...) كيست و مفهوم آن چيست

و مـعـنـاى آيه اين است كه : هر كسى در روز قيامت به محضر خداى تعالى حاضر مى شود، در حـالى كـه سـائقى با او است كه او را از پشت سر مى راند و شاهدى همراه دارد كه به آنـچـه وى كـرده گـواهى مى دهد. ولى در آيه شريفه تصريح نشده كه اين سائق و شهيد ملائكه اند يا همان نويسندگانند و يا از جنس غير ملائكه اند، چيزى كه هست از سياق آيات چنين به ذهن مى رسد كه آن دو از جنس ‍ ملائكه اند، و به زودى رواياتى در اين باب خواهد آمد.

و نـيـز تـصـريح نشده به اينكه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهدى است كه در آيه آمده. و ليكن آيات وارده در باره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند. و نيز آيـات بـعـدى هـم كه بگومگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند دلالت دارد بر اينكه با انسان در آن روز غير از سائق و شهيد كسانى ديگر نيز هستند.

 

لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد

وقوع اين آيه در سياق آيات قيامت و قرائنى كه پيرامون آن است، اقتضا دارد كه اين آيه نـيـز از خـطـابـات روز قـيـامـت و خطاب كننده در آن خداى سبحان، و مورد خطاب در آن همان انسانى باشد كه در جمله (و جاءت كل نفس ) سخن از او به ميان آمده، و اين معنا را دست مى دهد كه خطاب در آن خطابى است عمومى و متوجه به تمامى انسانها.

الا ايـنـكـه تـوبـيـخ و عـتـابـى كه از آن استشمام مى شود چه بسا اقتضا كند كه بگوييم خـطـاب در آن تنها متوجه منكرين معاد باشد، علاوه بر اين، سياق اين آيات اصلا سياق رد منكرين معاد است كه گفته بودند (ءاذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد).

و اشـاره بـه كـلمـه (هـذا) به آن حقايقى است كه انسان در قيامت با چشم خود معاينه مى كـنـد و مـى بـيـنـد كه تمامى اسباب از كار افتاده، و همه چيز ويران گشته، و به سوى خـداونـد واحـد قـهـار بـرگـشـته است، و همه اين حقايق در دنيا هم بود. اما انسان به خاطر ركـون و اعـتـمـادى كـه بـه اسـبـاب ظـاهـرى داشـت از ايـن حـقـايـق غـافل شده بود، (و خيال مى كرد سببيت آن اسباب از خود آنها است، و نمى دانست كه هر چه دارند از خداست و خدا روزى سببيت را از آنها خواهد گرفت )، تا آنكه در قيامت خداى تعالى اين پرده غفلت را از جلو چشم او كنار زد، آن وقت حقيقت امر برايش روشن شده فهميد، و به مشاهده عيان فهميد، نه به استدلال فكرى.

و به همين جهت اين طور خطاب مى شود: (لقد كنت فى غفله من هذا) تو در دنيا از اينهايى كـه فعلا مشاهده مى كنى و به معاينه مى بينى در غفلت بودى، هر چند كه در دنيا هم جلو چـشـمـت بـود و هـرگـز از تـو غـايـب نـمـى شـد، ليـكـن تـعـلق و دل بـسـتـگـى ات بـه اسـبـاب، تـو را از درك آنـهـا غـافـل سـاخـت و پـرده و حائلى بين تو و اين حقائق افكند، اينك ما آن پرده را از جلو درك و چـشـمت كنار زده ايم، (فبصرك ) در نتيجه بصيرت و چشم دلت (اليوم ) امروز كه روز قيامت است (حديد) تيزبين و نافذ شده، مى بينى آنچه را كه در دنيا نمى ديدى.

دو نكته اى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود

از ايـن آيـه دو نـكته استفاده مى شود: اول اينكه روز قيامت را به روزى معرفى مى كند كه در آن روز پـرده غـفلت از جلو چشم بصيرتش ‍ كنار مى رود در نتيجه حقيقت امر را مشاهده مى كند، و اين نكته در آياتى بسيار ديگر نيز آمده، مانند آيه (و الامر يومئذ لله )، و آيه (لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و آياتى ديگر نظير اينها.

و دوم ايـنـكـه آنچه خدا براى فرداى قيامت انسان تهيه ديده، از همان روزى تهيه ديده كه انسان در دنيا بوده، چيزى كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است و مخصوصا از همه بـيشتر اين حقيقت براى او پنهان بوده كه روز قيامت روز كنار رفتن پرده ها، و مشاهده پشت پرده است.

بـراى ايـنـكـه اولا غـفـلت وقـتـى تـصـور دارد كـه در ايـن ميان چيزى باشد و ما از بودنش غافل باشيم. از سوى ديگر تعبير به غطاء (پرده ) كرده، و اين تعبير در جائى صحيح اسـت كـه پـشـت پـرده چـيـزى بـاشـد و پـرده آن را پـوشـانـده و بـيـن بـيـنـنـده و آن حـائل شـده بـاشـد. و از سـوى سـوم تعبير به حدت و تيزبينى در جايى صحيح است، و چـشم تيزبين در جايى به درد مى خورد كه بخواهد يك ديدنى بسيار دقيقى را ببيند و الا احتياجى به چشم تيزبين پيدا نمى شود.

و يـكـى از سـخـيـف تـريـن و بى پايه ترين تفسيرها اين است كه گفته اند: خطاب خداى تـعـالى در ايـن آيـه، بـه پـيـامـبـرش اسـت، و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اى پيامبر تو قـبـل از رسالتت از اين حقايقى كه امروز به تو وحى مى شود در غفلت بودى، و ما پرده ات را كنار زديم، و حالا چشمت تيزبين شده، وحى را درك مى كند و يا فرشته وحى را مى بيند و وحى را از او مى گيرد.

سـخـافـت و بـى پايه بودن اين تفسير از اين جهت است كه با هيچ چيز آيه درست در نمى آيد، نه با لفظ آن و نه با سياقش.

 

و قال قرينه هذا ما لدى عتيد

معناى آيه : (و قال قرينه هذا ما لدىّ عتيد)

سياق آيه خالى از چنين ظهورى نيست كه مراد از اين (قرين ) همان ملك موكلى باشد كه در دنـيـا بـا او بـود، حـال اگـر سـائق هـم هـمان باشد معنا چنين مى شود: خدايا اين است آن انـسـانـى كـه هـمـواره بـا مـن بـود و اينك حاضر است. و اگر مراد از كلمه قرين شهيد مى بـاشـد كـه او نـيـز بـا آدمـى اسـت، مـعـنـا چنين مى شود: اين است - در حالى كه به نامه اعـمـال آن انـسـان اشـاره مـى كـنـد، اعـمـالى كـه در دنـيـا از او ديـده - آنـچـه مـن از اعمال او تهيه كرده ام.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از قرين، شيطانى است كه يك عمر با او بوده و گـمـراهش مى كرده. و معناى كلام خداى سبحان بنابراين چنين مى شود: اين است آن انسانى كـه مـن مـتـصدى گمراهى اش بودم، و زمام نفسش را به دست داشتم، اينك براى رفتن به دوزخ حاضر است.

 

القيا فى جهنم كل كفار عنيد مناع للخير معتد مريب

كـلمـه (كفار) به فتح كاف - اسم مبالغه از كفر و به معناى بسيار كفرانگر است. و كـلمـه (عـنيد) به معناى معاند حق است كه از در عناد حق را مسخره مى كند. و كلمه (معتدى ) بـه مـعـنـاى كسى است كه از حد خود تجاوز و از حق تخطى كند. و كلمه (مريب ) به معناى كسى است كه داراى شك است ، و يا كسى است كه مردم را به شك مى اندازد، و در آيه كه صحبت از قيامت است مردم را در امر قيامت به شك مى اندازد.

در بين اين چند صفت كه در آيه شمرده شده يك نحوه استلزام و ارتباطى هست، براى اينكه وقـتـى كسى كفار - يعنى بسيار كفرانگر - شد همين صفت، او را وا مى دارد هر حقى كه به آن برخورد كند رد نمايد، و ثمره اين كار قهرا اين است كه با حق دشمنى شود، و بر ايـن دشـمـنـى اصـرار ورزد، و اصرار بر دشمنى هم باعث مى شود كه آدمى از بسيارى از خيرات محروم گردد، چون پر واضح است كه هيچ خيرى نيست مگر آنكه حق هم هست، و اصلا خـيـر بـودن هـر چـيـزى از نـاحـيـه حـق بـودن آن اسـت ، چـون در باطل هيچ خير نيست. و اين هم مستلزم آن است كه آدمى همواره از حد حق (كه خود نيز مصداقى از حـق اسـت ) خـارج شـود، و بـه طـرف باطل برود، و از حد عبوديت خارج گشته به طرف استكبار و طغيان رود، و چنين كسى قهرا مردم را نسبت به دين حق كه بالفطره دنبالش ‍ مى گردند به شك مى اندازد. پس كفار، عنيد هم هست و عنيد، مناع خير نيز هست و مناع خير، معتدى هم هست، و معتدى، مريب نيز مى باشد.

خـطـاب در آيـه شـريـفـه از خداى تعالى است، و ظاهر سياق آيات چنين مى نمايد كه مورد خـطـاب در آن هـمـان دو فـرشـتـه سـائق و شـهـيـد بـاشـد كـه مـوكـل بـر انـسـانـنـد. ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه خـطاب به دو فرشته ديگر از فرشتگان موكل بر آتش و از خازنان دوزخ باشد.

 

الذى جعل مع اللّه الها اخر فالقياه فى العذاب الشديد

در ايـن آيـه با اينكه مى توانست با يك كلمه مشرك صفت پنجم آن انسان را بيان كند، چنين نكرد، بلكه مطلب را طول داد و فرمود: همان كسى كه با خدا خدايى ديگر قرار داد، و اين بـراى آن بـود كـه اشاره كند به اينكه صفت پنجم از همه گناهان مزبور مهم تر و عظيم تر است، و در حقيقت مادر همه جرائمى است كه مرتكب شده، و ريشه همه صفات پستى است كه كسب كرده، يعنى كفر و عناد و منع خير و اعتداء و ارابه.

(فـالقـيـاه فى العذاب الشديد) - اين جمله تأكيد همان امر قبلى است كه مى فرمود (القـيـا فـى جـهـنـم )، و از آن چـنـين استشمام مى شود كه مى خواهد امر خود را به خاطر شـرك، تأكيد و تـشـديـد كـنـد، و بـه هـمين منظور هم دنبالش فرموده : (فى العذاب الشديد) او را در عذابى شديد بيندازيد.

 

قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد

مـراد از قـريـن در ايـنجا مسلما قرين شيطانى است كه در كلام مجيد خداى تعالى مكرر نامش آمـده، و آن عـبـارت اسـت از همان شيطانى كه همواره با آدمى هست و غوايت و ضلالت را به آدمـى وحـى مى كند. از آن جمله قرآن در باره اش فرموده : (و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شـيـطـانـا فـهـو له قـريـن و انـهـم ليـصـدونـهـم عـن السبيل و يحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).

پـس مـعـنـاى جـمـله (قـال قـريـنـه ) ايـن اسـت كه : آن شيطانى كه يك عمر با او بود و گمراهش مى كرد، گفت : (ربنا) اى پروردگار ما، يعنى پروردگار من و اين انسان كه مـن قـريـنـش بـودم (چـون مقام مقام احتجاج و اختصام است )، (ما اطغيته ) من او را مجبور بر طـغـيـان نـكردم، (و لكن كان فى ضلال بعيد) ليكن خودش آماده و مستعد بود كه دعوت هـاى مـرا بپذيرد، هر چه به او پيشنهاد مى كردم او به اختيار خود قبولش مى كرد، پس من مسؤول گناهان و طغيان او نيستم.

در سـوره صـافـات شـرح مـفـصـلى از اخـتـصـام و احـتـجـاج سـتـمـگـران بـا همسرانشان در ذيل آيه (احشروا الذين ظلموا و ازواجهم ) تا آخر آياتش گذشت.

پاسخ خداى تعالى به عذرى كه به قرين شيطانى مشرك دوزخى مى آورد

قال لا تختصموا لدى و قد قدمت اليكم بالوعيد

گوينده اين پاسخ خداى تعالى است، و خطابش عمومى است، گويا روى سخنش با عموم مـشـركـيـن طـاغـى و قـريـنـان ايـشـان اسـت. خـطـابـى اسـت كـه قـهـرا مـنـحـل بـه خـطـابـهـائى جـزئى مـى شـود، و هـر انـسـانـى را بـا قـريـنـش شـامل مى گردد، مثل اين است كه به هر يك از انسان و قرينش فرموده باشد (لا تختصما لدى نزد من بگو مگو مكنيد).

و ايـنـكـه فـرمـود (و قـد قـدمـت اليـكـم بـالوعـيـد) جـمـله اى اسـت حـاليـه كـه حـال از فاعل در جمله (لا تختصموا) است، و كلمه (بالوعيد) مفعولى است براى جمله (قدمت ) و باء آن به اصطلاح باء وصلت است .

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـزد من بگو مگو مكنيد كه هيچ سودى برايتان ندارد، چون من تـهـديـد و وعـيـد خـود را بـه هـمه مشركين و ستمكاران ابلاغ نمودم. و تهديدهاى مذكور از قـبـيـل آيات زير است كه به ابليس فرموده (اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاوكم جزاء موفورا) و نيز فرموده (فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين )، و يا فرموده (لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ).

 

مـا يـبـدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد

آنـچـه از سـيـاق بـرمى آيد اين است كه اين آيه مطلبى نو و جديد را بيان مى كند، و به مـنـزله جـوابـى اسـت از سـؤ الى تـقـديرى و فرضى. گويا كسى پرسيده است : خدايا گيرم كه قبلا تهديد خود را ابلاغ كرده اى، آيا آن را تغيير نمى دهى، و تهديد شدگان را عـفـو نـمـى فـرمـايـى ؟ پـاسـخ داده اسـت : (مـا يـبـدل القـول لدى )، در درگـاه مـن هـيـچ سـخـنـى تـغـيـيـر نـمـى كـنـد. و مـنـظـور از قـول مـطـلق قضاهاى حتمى است كه خدا رانده، و خداى تعالى چنين حكم كرده كه هر كس با حـال كـفـر بـمـيـرد داخـل جـهـنـم شـود، و قهرا و به حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس و پيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود.

پـس روشـن شـد كـه جـمـله مـورد بـحـث اسـتـيـنـافـى اسـت، و مـنـظـور از مـبـدل نـشدن قول، دگرگون نشدن قضاء حتمى است. كلمه (لدى نزد من ) ظرفى است مـتـعـلق بـه تـبـديل - ما از سياق اينطور مى فهميم، ولى بعضى از مفسرين در اعراب و مـفـردات جـمـله مورد بحث چيزهايى ديگر گفته اند، و احتمالاتى بسيار دور از فهم داده اند كه اگر بخواهيم آن را نقل كنيم خواننده در فهمش دچار سردرگمى مى شود، و به همين جهت از ايرادش صرفنظر كرديم.

تفسير و توضيع (و ما انا بظلام للعبيد)

و جـمـله (و ما انا بظلام للعبيد) متمم معناى جمله قبلى است، و معناى مجموع آن دو اين است كـه : سـخـن در درگـاه مـن دو تـا نـمـى شـود، و هـيـچ قـضـاء رانـده شـده و حـتـمـى شده اى مـبـدل نـمـى گـردد، و شـما عذاب خواهيد شد، و اين من نيستم كه در باره بندگان خود ستم نموده طبق وعيدى كه قبلا اعلام كردم، بلكه اين خودشان هستند كه خود را بعد از اتمام حجت و در عين انكار كردن حق، مستحق عذاب نمودند.

و بـه وجـهـى ديـگر: اين من نيستم كه بندگان خود را با عذاب مجازات مى كنم، بلكه اين جـزاى اعـمـالشـان اسـت، اعـمـالى كـه قـبـلا كـرده بـودنـد. پـس در حـقـيـقـت ايـن هـمـان عـمل ايشان است كه در اين عالم به اين صورت درآمده و به خودشان برمى گردد، همچنان كـه از ظـاهـر آيـه (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ) نـيـز همين معنا استفاده مى شود، چون مى فرمايد: اى كسانى كه كفر ورزيديد، امروز ديگر عذر نياوريد، براى اينكه ما كه به شما كارى نكرديم، و اين عذاب كه مى بينيد برگشت اعمال خود شما است.

و ايـنـكـه از جـمـله (و مـا انـا بـظلام ) نفى ظلم كثير استفاده مى شود، مستلزم آن نيست كه بـگـويـيم ظلم كم مى كند، چون ظلمى كه تصور كنيم خداى تعالى بكند، هر قدر هم ناچيز بـاشد به خاطر زياد بودن افرادش باز ظلمى بسيار مى شود، و خطاب در آيه هم خطاب بـه يـك نـفـر نـيـسـت، بـلكـه خـطـاب بـه تـمـامـى انـسـانـهـاى مـشـرك در عـصـر نزول آيه و در آينده است، با قرينهايى كه با خود همراه دارند. و معلوم است كه اينگونه افراد بسيار زيادند و خداى سبحان اگر در جزا دادن به ايشان كمترين حد ظلم را به آنها بكند، باز هم ظلام و بسيار ستمگر خواهد بود.

وجوهى كه درباره سئوال و جواب در آيه : (يـوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد) و مفاد آن گفته شده است

يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امـتـلات و تـقـول هل من مزيد

خطابى است از خداى تعالى به جهنم، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسرين در حـقـيـقـت ايـن گـفـتـگـو اخـتـلاف كـرده، بـعـضـى گـفـتـه انـد: هـم سـؤ ال و هـم جـواب زبـان حـال اسـت. ولى ايـن حـرف، صـحـيـح نـيـسـت، بـه دليل اينكه اگر زبان حال بود اختصاص به خداى تعالى نداشت، و هر كس جهنم را بدان حـال مـى ديـد و آن سـؤ ال را مى كرد، آن جواب را مى فهميد، پس بطور مسلم در اختصاص ‍ يـافـتن خداى تعالى به اين سؤ ال نكته اى هست كه توجيه مذكور نمى تواند آن را بيان كند.

بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است، جواب هم جواب ايشان است، هـر چـنـد كـه بـه ظـاهـر آن را بـه جـهـنـم نـسـبـت داده. ولى ايـن خـلاف ظـاهـر اسـت، و حـمـل بر خلاف ظاهر وقتى صحيح است كه قرينه و دليلى در كلام باشد، و انسان مجبور شود مرتكب آن گردد.

بعضى هم گفته اند: خطاب و پاسخش به همان معناى ظاهرى است، و دليلى هم نداريم كه ايـن خـطـاب و جـواب را جائز نداند، چطور ممكن است جائز نباشد با اينكه خداى سبحان در كـلام مجيدش از سخن گفتن دستها و پاها و پوست بدنها خبر داده. و اين وجه وجه صحيحى اسـت، و مـا در تـفـسير سوره فصلت هم گفتيم كه علم و شعور در تمامى موجودات جارى و سارى است.

جـمـله (هـل امـتـلات ) اسـتـفـهـامـى است تقريرى و اثباتى، و همچنين اين جمله كه از جهنم نـقـل كـرده كـه مـى گـويـد (هـل مـن مـزيـد). و گـويـا بـا ايـراد ايـن سـؤ ال و جـواب مـى خـواهـد اشـاره كـند به اينكه قهر خداى تعالى و عذاب او از اينكه به همه مجرمين احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند ايفا كند قاصر نيست، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ).

بـعـضـى از مـفسرين به اين وجه اشكال كرده اند كه اين با صريح آيه (لاملئن جهنم ) مـنـافـات دارد، چـون ايـن آيـه صـريـحـا دلالت دارد بـر پـر شدن جهنم، و آيه مورد بحث صـريـحـا مى گويد: جهنم پر شدنى نيست. و بعضى هم در پاسخ مى گويند: پر شدن يـك ظـرف و يـا مـكان، همه جا به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد. بعضى از جاها پر شدن به اين معنا است كه همه طبقاتش داراى سكنه هست، و هيچ يك از آن طبقات از سكنه خـالى نيست، همچنان كه وقتى مى گويند شهر از سكنه پر است، معنايش همين است. علاوه بـر ايـنـكـه مـمـكـن هـم هـسـت ايـن پـاسـخ جـهـنـم، قـبـل از داخل شدن تمامى دوزخيان در دوزخ باشد.

و بـعـضـى هـم اصل استفهام در جمله (هل من مزيد) را استفهام انكارى گرفته و گفته اند مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : نـه، ديـگـر جـايـى زيـادى در من نيست كه افرادى ديگر را در آن بيندازى، چون پر شده ام. آن وقت اشاره اى است به همان حكمى كه در آيه (لاملان جهنم مـن الجـنه و الناس اجمعين ) رانده، و فرموده : از جنيان و مردمان آنقدر در دوزخ مى اندازم تـا پـر شـود. و سـؤ ال (هل امتلات ) هم سؤ ال از اين نيست كه آيا باز جا دارى يا نه ؟ بـلكـه سـؤ ال از مـحـقق شدن آن قضائى است كه رانده بود، مى پرسد: آيا اينكه گفتم و قـضـا رانـدم كـه جـهـنـم را پـر مـى كـنـم مـحـقـق شـده يـا خـيـر؟ و جـمـله (هـل مـن مـزيد) پاسخ به اين سؤ ال است، و معنايش اين است كه : بله، پر شده ام و آن وعده ات محقق شد.

و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه (ما يبدل القـول لدى ) نـيـز تـأيـيـد كـرد، البـتـه در صـورتـى كـه مـنـظـور از قول همان وعده (لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) باشد.

وصف متقين و ورودشان به بهشت

و ازلفت الجنه للمتقين غير بعيد

از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه (ازلاف ) كه مصدر فعل (ازلفت ) است، به معناى نزديك كردن است. و كلمه (غير بعيد) - به طورى كه گفته اند - صفت ظرفى است تقديرى، و تقدير كلام (فى مكان غير بعيد) است.

و مـعناى آيه اين است كه : در آن روز بهشت براى مردم با تقوى نزديك مى شود، در حالى كـه در جـاى دورى قـرار نـگـيـرد، يـعـنـى در پـيـش ‍ رويـشـان بـاشـد، و داخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد.

 

هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ

كـلمـه (هـذا) اشـاره بـه ثـوابى است كه قبلا وعده اش را داد. و كلمه (اواب ) از ماده (اوب ) اسـت كـه مـعـنـاى رجوع را مى دهد، و اگر آن را به صيغه مبالغه آورد و فرمود (اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند) منظورش ‍ بـسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است. و كلمه (حفيظ) به معناى آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود. و جـمـله (لكـل اواب حـفـيـظ) خـبـر دومـى اسـت بـراى كـلمـه (هـذا) و يـا حال است.

 

من خشى الرّحمن بالغيب و جاء بقلب منيب

اين آيه جمله (لكل اواب ) را بيان مى كند، و منظور از (خشيت به غيب ) ترس از عذاب خـدا اسـت، در حـالى كـه آن عـذاب را بـه چـشـم خـود نـديده اند. و كلمه (منيب ) از مصدر (انـابـه ) اسـت كه آن نيز به معناى رجوع است . و منظور از اينكه فرمود (جاء بقلب منيب با دلى رجوع كننده بيايد) اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نـتـيـجـه هـنـگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد.

 

ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود

ايـن آيـه خـطـاب بـه مـتـقين است، و معنايش اين است كه : به متقين گفته مى شود با سلامت داخـلش شـويـد در حـالى كـه از هـر مـكـروه و نـامـلايـمـى ايـمـن بـاشيد. و يا اين است كه : داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند. (ذلك يوم الخلود) اين جمله بشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند.

 

لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد

ممكن است كلمه (فيها) در اين آيه متعلق باشد به كلمه (يشاؤ ن ) يعنى هر چه را در بـهـشـت مـى خـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد. و مـمـكـن هـم هـسـت مـتـعـلق بـاشـد بـه مـوصـول، و تـقديرش (لهم ما يشاونه حالكونهم فيها آنچه را بخواهند در اختيار دارند در حالى كه در بهشتند) و اولى باسعه كرامت و احترامى كه متقين نزد خداى سبحان دارند مساعدتر است.

معناى اينكه درباره بهشت متقين فرمود: (لهم ما يشاؤون فيها و لدنيا مزيد)

و حـاصـل مـعـنايش اين است كه : اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك و صاحب اختيار در هر چـيـزى هـسـتـنـد كـه مـشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. و خلاصه هر چه را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنائى. پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده و مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.

(و لديـنـا مـزيـد) - يـعـنى نزد ما از اين بيشتر هم هست - از سياق اينطور استفاده مى شـود. و وقتى قرار شد كه اهل بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلق گـيـرد، و آنـچـه از مـقـاصـد و لذائذ كـه علم آدمى سراغش را داشته باشد در اختيار داشته بـاشـنـد، قـهـرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است كه علم و مشيت انسان آن را درك كند، چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد.

بـعـضـى هـم گـفـته اند: مراد از كلمه (مزيد) زيادتر از آن مقدارى است كه از جنسى مى خواهند مثلا اگر رزقى بخواهند بيشتر از يكى و بهتر و عجيب تر از آن در اختيارشان قرار مى دهند، همچنان كه از بعضى، روايت شده كه گفته اند: ابر، از پيش رويشان مى گذرد، و مـى پـرسـد چـه مـى خـواهـيـد؟ هـر چـه بـخـواهـنـد بـرايـشـان مـى بـارد، پـس اهل بهشت هر چه را بخواهد برايشان باريده مى شود.

ولى ايـن وجـه صـحـيـح نـيـست، زيرا بدون هيچ دليلى اطلاق كلام را مقيد كرده است، چون ظـاهـر جـمله (لهم ما يشاون فيها) اين است كه آنچه را كه برايشان ممكن باشد بخواهند مـى تـوانـنـد بـخـواهند، نه اين كه آنچه را بخواهند به ايشان داده مى شود، تا در نتيجه مـعـناى زيادتر از آن، زيادى عددى از آن چيزى باشد كه مثلا يكى يا دو تا از آن خواسته اند. بلكه معناى زيادتر از آن، زيادترى از هر چيزى است كه ممكن باشد مورد خواست آنها قـرار گـيـرد. به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آنها آن را نخواسته اند، چون عقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند.

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد مـراد ايـن اسـت كـه خـداونـد حـسـنـه آنـان را ده بـرابـر مـى كـند. اشكال اين وجه هم همان اشكال وجه قبلى است.

 

و كـم اهـلكـنـا قـبـلهـم مـن قـرن هـم اشـد مـنـهـم بـطـشـا فـنـقـبـوا فـى البـلاد هل من محيص

كـلمـه (تـنـقـيـب ) كـه مـصـدر فعل ماضى (نقبوا) است، به معناى سير است. و كلمه (محيص ) به معناى پناهگاه و گريزگاه است.

ايـن آيـه شـريـفـه بـعد از آيات قبل كه به خلقت انسان و علم خدا به آن و سير به سوى خـدايـش را بيان مى كرد، ناگهان مسأله انذار و تخويف را پيش مى كشد. و عين اين جريان در اول سوره بود، كه داشت بر مسأله معاد احتجاج مى كرد، و ناگهان به تخويف و انذار پرداخت فرمود (كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود...)

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : چـه بـسـيـار از اقـوام كـه قـبـل از اين مشركين فعلى بودند، و خيلى هم از ايشان نيرومندتر بودند، و با نيروى خود بـه سـرزمـيـن هـا رفـتـه، آنـجـاهـا را فـتح كردند، آيا توانستند از عذاب و هلاك كردن خدا گريزگاهى بيابند؟ اگر آنها توانستند اين مشركين هم خواهند توانست.

 

ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد

كـلمـه (قـلب ) بـه مـعـنـاى آن نـيـروئى اسـت كـه آدمـى بـه وسـيـله آن تعقل مى كند و حق را از باطل تميز مى دهد، و خير را از شر جدا مى كند و بين نافع و مضر فـرق مـى گـذارد. و اگـر تـعـقـل نكند و چنين تشخيص و جداسازى نداشته باشد، در حقيقت وجـود او مـثـل عدمش خواهد بود، چون چيزى كه اثر ندارد وجود و عدمش برابر است. و معناى القاء سمع همان گوش دادن است، گويا انسان در هنگام گوش دادن به سخن كسى گوش خـود را در اخـتـيـار او مـى گـذارد، تا هر چه خواست به او بفهماند. و كلمه (شهيد) به مـعناى حاضر و مشاهده كننده است. و معناى آيه اين است كه : در آنچه از حقائق كه از آن خبر داديـم، و آنچه از داستانهاى امت هاى هلاك شده كه بدان اشاره نموديم تذكرى است كه هر كـس تـعقل كند با آن متذكر مى گردد، و آنچه خير و نفعش در آن است انتخاب مى نمايد و هر كـس كـه گـوش بـدهـد و آن را بـشـنـود، و اشـتـغـالات غـيـر حـق، او را از شـنـيـدن حـق مشغول نكرده باشد، و در عين حال حاضر به شنيدن و فرا گرفتن شنيده هاى خود باشد، از آن متذكر مى شود.

در ايـن آيـه بـيـن كـسـى كـه قـلب دارد و كسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، ترديد شده، فرموده يا آن باشد يا اين، و اين ترديد بدين جهت است كه مؤمن به حق دو جـور اسـت، يـا كـسى است كه داراى عقل است، و مى تواند حق را دريابد و بگيرد، و در آن تـفـكـر كـنـد و بـفهمد حق چيست، و به آن اعتقاد بيابد، و يا كسى است كه تفكرش نيرومند نيست، تا حق و خير و نافع را از باطل و شر و مضر تميز دهد، چنين كسى بايد از ديگران بـپـرسـد و پـيـروى كـنـد. و امـا كـسـى كـه نـه نـيـروى تعقل دارد و نه حاضر است از گواهان، سخن حق را بشنود، هر چند آن گواه و شاهد رسالت داشـتـه بـاشـد، و او را انـذار كند، چنين كسى جاهلى است لجباز، نه قلب دارد و نه گوش، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر قـرآن مـى بـيـنيم كه مى فرمايد: (و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير).

 

و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب

كلمه (لغوب ) به معناى تعب و خستگى است، و معناى آيه روشن است.

بحث روايتى

روايتى در ذيل آيه : (افعيينا بالخـلق الاول...) و درباره دو فرشته نويسنده حسنات و سيئات

در كتاب توحيد به سند خود از عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من از امـام ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : آيـه شـريـفـه (افـعـيـيـنـا بـالخـلق الاول بـل هـم فـى لبـس مـن خـلق جـديـد) چـه مـعـنـا دارد؟ حـضـرت فـرمـود: اى جـابـر، تـاءويـل ايـن آيـه چـنـيـن اسـت كـه وقـتـى ايـن عـالم و ايـن خـلقـت فـانـى شـود، و اهـل بـهـشـت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى دست به خلقت عالمى غير ايـن عـالم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اينكه مرد و زنى داشته باشند، تنها كـارشان عبادت و توحيد خدا است، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين تا آن خـلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند غير از اين آسمان، تا بر آنان سايه بگستراند.

و شـايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالم را خلق كرده، و يا مى پنداشتى كه غير از شـمـا ديـگـر هـيـچ بـشرى نيافريده. به خدا سوگند هزار هزار عالم، و هزار هزار آدم آفريده كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى، و در دودمان آخرين آن آدمها قرار دارى.

مؤلف: و در كتاب خصال، قسمت اول اين حديث را به سند خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل كرده. و چه بسا مراد از اينكه فرمود (تاءويل اين آيه چنين است ) اين باشد كه اين مطلب نيز بر آيه منطبق است، نه اينكه آيه تنها مى خواهد اين را بگويد.

و از جـوامـع الجـامـع از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه فرمود: نويسنده حسنات در طرف راست آدمى، و نويسنده سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دست راسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند. بنابراين، اگـر انـسـان عـمـل نـيـكـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـويـسد، و اگر عـمـل زشـتـى مـرتـكـب شود به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده، شايد تسبيحى گويد و استغفارى كند، (اگر نكرد آن وقت گناهش را بنويس ).

و در معناى اين حديث روايات ديگرى هست، و به جاى هفت ساعت، شش ساعت هم روايت شده.

مؤلف: و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آيـه (و جـاءت كل نفس معها سائق و شهيد) فرموده : سائقى كه او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى كه عليه او به آنچه كرده است شهادت مى دهد.

روايتى دال بر اينكه خطاب (القيا فى جـهـنـم كل كفار عنيد) به پيامبر و على (عليهما الصلوة و السلام ) مى شود

و در مجمع البيان است كه ابو القاسم حسكانى به سند خود از اعمش روايت كرده كه گفت : ابـو المـتـوكـل تـاجـر، از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تعالى به من و بـه عـلى فـرمـان مـى دهـد: هـر كـس شـمـا را بـه خـشـم آورده در آتـش افـكـنـيـد، و هر كس (خـوشـنـودتـان كـرده ) دوسـتـتـان داشـتـه داخـل بـهـشـت سـازيـد، ايـن اسـت مـعـنـا (و يـا تاءويل ) آيه (القيا فى جهنم كل كفار عنيد).

مؤلف: ايـن حـديـث را شـيـخ الطائفه شيخ طوسى (عليه الرحمه ) نيز در امالى خود به شندى كه به ابى سعيد خدرى دارد از آن جناب روايت كرده.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم ، و ابـو نـعـيـم - در كـتـاب حـليـه - از جـابـر بـن عـبـداللّه روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن از رسـول خـدا شـنـيـدم كـه فـرمـود: فـرزنـد آدم، از آن آيـنـده اى كـه برايش مقدر شده چقدر غـافـل اسـت. خـداى تـعالى وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند به فرشته مى گويد: رزق او را بنويس، آثارش را بنويس، اجلش را هم بنويس، اين را هم كه آيا سعيد است يا شـقـى ثـبت كن. آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى فرشته ديگرى روانه مى كند تا او را حفظ كند، آن فرشته نيز همواره مراقب او است، تا وى به حد رشد برسد، او نـيـز بـالا مـى رود. و خـداى تـعـالى دو فـرشـتـه ديـگـر را مـوكـل بـر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند، و اين دو فرشته همچنان هستند تا آنكه مرگ آن بنده فرا رسد، آن وقت اين دو فرشته نويسنده بالا مى روند، فرشته موت مـى آيـد تـا جـان او را بـگـيـرد، و چـون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند، و دو فرشته قبر آمده او را امتحان مى كنند سپس بالا مى روند.

و چون روز قيامت شود، دو فرشته نويسنده حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آيند، و نـامـه عـمل او را باز كرده به گردنش ‍ مى افكنند، و همچنان با او هستند، يكى به عنوان سـائق و ديـگـرى بـه عـنـوان شـهـيـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود بـه درسـتى در پيش رو، امرى عظيم داريد، امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظيم استقامت بجوييد.

چند روايت در ذيـل آيـه : (يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امـتـلات...) و راجـع به ايـنـكـه دربـاره مـتـقـيـن در بـهـشـت فـرمـوده : (لهـم مـا يـشاؤون فيها و لدينا مزيد) و...

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امتلات و نقول هل من مزيد) مى گويد: اين استفهام از اين جهت شده كه خداى تعالى وعده داده بـود جـهنم را پر كند و جهنم مالامال آتش شود. از او مى پرسد آيا پر شده اى ؟ او مى پرسد: مگر باز هم هست ؟ و منظورش اين است كه ديگر جاى خالى ندارم.

مؤلف: همان طور كه ملاحظه مى كنيد بناى اين معنا كه در اين حديث براى آيه شده، بر اين اساس است كه استفهام در آن انكارى باشد.

و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن مردويه و بـيـهـقـى - در كـتـاب اسـمـاء و صـفـات - از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: پيوسته در جهنم ريخته مى شود و او همچنان داد (هل من مزيد) ش بلند است، تا آنكه رب العزه پاى خود را در آن بگذارد، آن وقـت اسـت كـه اجـزايـش از هم جدا شده، و مى گويد بس ‍ است بس است، تو را به عزت و كرمت سوگند.

و هـمـيشه در بهشت هم جاى زيادى هست، تا آنكه خدا مخلوقى ديگر بيافريند، و آنان را در قصرهاى بهشت جاى دهد.

مؤلف: (پـا نـهـادن خـدا در آتـش ) و ايـنـكـه آتـش بگويد (بس است بس است ) در روايات زيادى آمده. اما همه از طرق اهل سنت است.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (لهـم مـا يـشاون فيها و لدينا مزيد) گفته : منظور از (مزيد) نظر كردن به رحمت خداست.

روايتـى در شـأن نـزول (و لقد خلقنا السموات و الارض...) و سخنى پيرامون آن

و در الدر المـنـثور است كه بزاز و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و لالكائى - در كـتـاب السـنـه - و بـيـهقى - در كتاب البعث و النشور - از انس روايت كرده كه در تـفـسـيـر جـمـله (و لديـنـا مـزيد) گفته : (مزيد) اين است كه خداى تعالى برايشان تجلى مى كند.

و در كـافـى از بـعـضى از علماى اماميه، بدون ذكر بقيه سند از هشام بن حكم روايت كرده كـه گـفـتـه : ابـو الحـسـن موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: اى هشام خداى عزّوجلّ در كـتـاب عزيزش مى فرمايد: (ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب ) و منظورش از قلب عقل است.

و در الدر المنثور است كه : خطيب در تاريخ خود از عوام ابن حوشب روايت كرده كه گفت : من از ابـو مـجـلز در بـاره مـردى پـرسـيـدم كه مى نشيند و پاهاى خود را رويهم مى اندازد اين چـطـور اسـت ؟ گـفـت : عـيـبـى نـدارد، يـهـوديـان ايـن را بـد مـى دانـنـد، و خـيـال مـى كـنـند كه اين گونه نشستن، مخصوص خدا است، چون خداى تعالى بعد از آنكه عـالم را در ظـرف شـش روز خـلق كـرد، و از خـلقـت آسـمـانـهـا و زمين فارغ شد براى رفع خـسـتـگـى ايـن طـور نـشـسـت، و ايـنـجـا بـود كـه خـداونـد ايـن آيـه را نـازل كرد: (و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب ) كه هر چند ما آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم اما خسته نشديم.

مؤلف: ايـن معنا از ضحاك و قتاده نيز نقل شده، و مفيد هم چنين معنايى در روضه الواعظين در روايتى ضعيف نقل كرده. و سند اصلى اينكه خلقت موجودات در شش روز از ايام هفتگانه هـفـته تقسيم شده تورات و قرآن است و هر چند قرآن مكرر سخن از خلقت اشياء در شش روز گفته، و ليكن نفرموده اين شش روز از چه روزهايى است، آيا از روزهاى هفته است يا نه. و حتى اشاره اى هم به آن نكرده.

و اگـر بـه خـاطر داشته باشيد در آغاز تفسير اين سوره گفتيم كه : بعضى از مفسرين، آيه (و لقد خلقنا السموات و الارض...) را مدنى دانسته اند، اينكه مى گوييم : عاملى كـه ايـشـان را بـه ايـن نـظريه وادار كرده همين روايات است كه پنداشته اند بر حسب اين روايات، آيه شريفه پاسخ به يهود است (و يهوديان در مدينه بودند نه در مكه ) ولى در آيـه هـيـچ دلالتـى نـيـسـت كـه اگـر مـى خـواهـد كـلام يـهـود را رد كـنـد، در مـديـنـه نـازل شـده بـاشد، براى اينكه در آيات مكى هم سخن از يهود به ميان آمده، همچنان كه در سوره اعراف چنين است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس