آيه و ترجمه
و لقد نجينا بنى إ سرءيل من العذاب المهين (30)
من فرعون إ نه كان عاليا من المسرفين (31)
و لقد اخترناهم على علم على العالمين (32)
و ءاتيناهم من الايات ما فيه بلؤ امبين (33)
|
ترجمه :
30 - ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلتبار نجات بخشيديم .
31 - از فرعون ، كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود.
32 - ما آنها را با علم خويش بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم .
33 - و آياتى (از قدرت خويش ) به آنها داديم كه آزمايش آشكارى در آن بود (ولى آنها كفران كردند و مجازات شدند).
تفسير:
بنى اسرائيل در بوته آزمايش
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از غـرق و هـلاكـت فـرعـونـيـان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انـتـقـال آن بـه ديـگـران بـود، آيـات مـورد بـحـث از نـقـطـه مقابل آن سخن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد:
(مـا بـنـى اسـرائيـل را از عـذاب خـواركـنـنـده رهـائى بـخـشـيـديـم ) (و لقـد نجينا بنى اسرائيل من العذاب المهين ).
از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان
آنها نفوذ مى كرد، از سر بريدن نوزادان پسر، و زنده نگه داشتن دختران براى خدمتكارى و هـوسـرانى ، از بيگارى و كارهاى بسيار سنگين و مانند آن ، و چه دردناك است سرنوشت قوم و ملتى كه در چنگال چنين دشمن خونخوار و ديو سيرتى گرفتار شوند.
آرى خـداونـد ايـن قـوم مـظـلوم را در پـرتو قيام الهى موسى بن عمران (عليهماالسلام ) از چـنـگـال ايـن ظـالمـان سـفـاك تـاريـخ رهـائى بـخـشـيـد، لذا بـه دنبال آن مى افزايد: (از چنگال فرعون ) (من فرعون ).
(چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود)! (انه كان عاليا من المسرفين ).
منظور از (عالى ) در اينجا علو مقام نيست ، بلكه اشاره به برترى جوئى او و علو در اسـراف و تـجـاوز است ، چنانكه در آيه 4 سوره قصص نيز آمده است : ان فرعون علا فى الارض (فـرعـون در زمـيـن برترى جوئى كرد) (تا آنجا كه حتى دعوى خدائى نمود و خويشتن را رب اعلى ناميد).
(مـسـرف ) از مـاده (اسـراف ) بـه مـعـنـى هـر گـونـه تـجـاوز از حـد در اعـمـال و گـفـتـار است ، و به همين دليل در آيات مختلف قرآن در مورد تبهكارانى كه ظلم و فـسـاد را از حـد مـى گـذرانـدنـد واژه (مـسـرف ) بـه كـار رفته است ، و نيز به مطلق گـنـاهـان اسـراف گـفـتـه شـده ، چـنـانـكـه در آيـه 53 سـوره زمـر مـى خـوانـيـم : قـل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله : (بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد)!.
در آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب خـداونـد بـر بـنـى اسـرائيل اشاره كرده ، مى گويد: (ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان در آن عصر و زمان برترى
داديم و برگزيديم ) (و لقد اخترناهم على علم على العالمين ).
ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند.
و به اين ترتيب آنها (امت برگزيده عصر خويش ) بودند، زيرا منظور از (عالمين ) مـردم جـهـان در آن عـصـر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار، چرا كه قرآن صريحا در سوره آل عمران آيه 110 خطاب به امت اسلامى مى فرمايد: كنتم خير امة اخرجت للناس ... شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم قدم به عرصه وجود گذاشتيد.
هـمـان گـونـه كـه در مـورد سـرزمـيـنـهـائى كـه بـنـى اسرائيل وارث آن شدند در آيه 137 سوره اعراف مى فرمايد: و اورثنا القوم الذين كانوا يـسـتـضـعـفـون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها: (ما اين قوم مستضعف را وارث مشرقها و مغربهاى پربركت زمين كرديم ).
روشـن اسـت بنى اسرائيل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند، و منظور شرق و غرب منطقه خودشان است
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه بـنـى اسـرائيـل بـعـضى مزايا داشتند كه در طـول تـاريـخ منحصر به خودشان بوده از جمله كثرت انبياء چرا كه از هيچ قومى اين قدر پيامبر برنخاسته است .
ولى ايـن سـخـن عـلاوه بـر ايـنـكـه مـزيـت مطلق آنها را ثابت نمى كند، مزيتى نمى تواند بـاشـد، چـرا كـه مـمـكـن اسـت كـثـرت قـيـام انـبـيـاء را از مـيـان آنـهـا دليـل بـر نـهايت سركشى و تمرد اين قوم بدانيم ، همان گونه كه حوادث مختلف بعد از قيام موسى (عليه السلام ) نشان مى دهد كه با اين پيامبر بزرگ چه نكردند؟!.
بـه هـر حال آنچه در بالا در تفسير آيه آورديم چيزى است كه از سوى بسيارى از مفسران در مورد شايستگى نسبى بنى اسرائيل پذيرفته شده است .
ولى با توجه به اينكه اين جمعيت لجوج طبق گفته قرآن همواره پيامبران
خود را آزار مى دادند، و با سرسختى و تعصب خاصى در برابر احكام الهى مى ايستادند، و حتى زمانى كه تازه از نيل رهائى يافته بودند پيشنهاد بت سازى به موسى كردند!، ممكن است گفته شود منظور از آيه فوق بيان امتياز نيست بلكه بيان حقيقت ديگرى است ، و مـعـنـى آيـه چـنـين است : با وجود اينكه ما علم داشتيم كه آنها از مواهب الهى سوء استفاده مى كنند برترى به آنها داديم تا آنان را بيازمائيم چنانكه از آيه بعد نيز استفاده مى شود كه خداوند مواهب ديگرى نيز به آنها داد تا آنها را بيازمايد.
بـه ايـن ترتيب اين گزينش الهى نه تنها دليل بر مزيت آنها نيست بلكه يك مذمت ضمنى نيز در آن درج است چرا كه حق اين نعمت را ادا نكرده اند و از عهده امتحان برنيامدند.
در آخـريـن آيه مورد بحث به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده ، مى فرمايد: ما آيات و نشانه هائى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايش آشكارى بود و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين ).
گاه در بيابان (سينا) و در وادى (تيه ) ابرها را بر سر آنها سايه افكن ساختيم ، گـاه مـائده مـخـصـوص (مـن و سـلوى ) را بـر آنـهـا نـازل كـرديـم ، گـاه از دل سـنگ سخت چشمه آب براى آنها جارى نموديم ، و گاه نعمتهاى معنوى و مادى ديگرى نصيبشان كرديم .
امـا همه اينها براى آزمايش و امتحان بود، زيرا خداوند گروهى را با مصيبت آزمايش مى كند و گـروهـى را بـا نـعـمـت ، چـنـانـكـه در آيـه 168 سـوره اعـراف مـى خـوانـيم : و بلوناهم بـالحـسـنـات و السـيـئات لعـلهـم يـرجـعـون : (مـا بـنـى اسرائيل را با نيكيها و بديها آزموديم شايد از راه غلط بازگردند).
شـايد هدف از ذكر اين سرگذشت بنى اسرائيل براى مسلمانان نخستين اين است كه آنها از انـبـوه دشمنان و قدرت عظيمشان نهراسند و مطمئن باشند خداوندى كه فراعنه قدرتمند را درهم كوبيد، و بنى اسرائيل را وارث ملك و حكومت آنها ساخت در آينده اى نه چندان دور چنين پـيـروزى را نصيب شما خواهد كرد، ولى همانگونه كه آنها با اين مواهب آزمايش شدند شما نـيـز سـخـت در كـوره امتحان قرار خواهيد گرفت تا روشن شود بعد از قدرت و پيروزى ، شما چه خواهيد كرد؟!
و ايـن اخـطـارى اسـت به همه امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند، كه دام امتحان در اين هنگام سخت است .
آيه و ترجمه
إ ن هؤ لاء ليقولون (34)
إ ن هى إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمنشرين (35)
فاءتوا بابائنا إ ن كنتم صدقين (36)
|
ترجمه :
34 - اينها (مشركان ) مى گويند:
35 - مرگ ما جز همان مرگ اول نيست (و هرگز زنده نخواهيم شد).
36- اگر راست ميگوئيد پدران ما را زنده كنيد (تا گواهى دهند)
تفسير:
جز همين مرگ چيزى در كار نيست !
بـعـد از تـرسـيـم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيـات گـذشـتـه ، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد، و ترديد آنها را در مساءله مـعـاد كـه در آغـاز سـوره آمـده بـود بـه شـكل ديگرى چنين بازگو مى كند: (اينها چنين مى گويند) (ان هؤ لاء ليقولون ).
(مـرگ مـا جـز هـمان مرگ اول نيست ، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد) (ان هى الا موتتنا الاولى ).
و آنـچه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد هيچكدام واقعيت ندارد، اصلا حشر و نشرى در كار نيست !
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا (مشركان ) تنها بر مرگ نخست تكيه مى كنند كه مـفـهـومش عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است ، در حالى كه منظور آنها نفى حيات ، بـعـد از مرگ مى باشد، نه انكار مرگ دوم ، و به تعبير ديگر انبياء خبر از حيات بعد از مرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره .
در پاسخ مى گوئيم منظور عدم وجود حالت ديگرى بعد از مرگ است يعنى ما فقط يك بار مـى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى ، هر چه هست همين يك مرگ است (دقت كنيد).
در حـقـيـقـت مـفـهـوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره انعام دارد كه مى گويد: و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين : (آنها گفتند زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)!
سـپـس سـخـن آنـهـا را نـقـل مـى كـنـد كـه بـراى اثـبـات مـدعـاى خـود بـه دليـل واهـى و بى اساسى دست زده و مى گفتند: (اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگ حـياتى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند)! (فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين ).
بـعـضـى گـفته اند گوينده اين سخن (ابوجهل ) بود رو به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و گفت : اگر راست مى گوئى جدت (قصى بن كلاب ) را زنده كن چون او
مـرد راسـتـگـوئى بـود تـا دربـاره حـوادث بـعـد از مـوت از او سـؤ ال كنيم .
بـديـهى است اينها همه بهانه بود، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اين جـهـان زنـده كـند تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند ولى به فرض كه چنين كارى از سـوى پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صورت مى گرفت باز اين بهانه جـويـان نغمه ديگرى ساز مى كردند، و آن را مثلا سحر ديگرى مى ناميدند، همانگونه كه بـارهـا مـعـجـزه خواستند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها ارائه داد در عين حال انكار كردند.
نكته :
عقيده مشركان درباره معاد
مـشـركـان مـخـصـوصـا مـشـركـان عـرب رويـه واحـدى در مـسـائل اعـتـقـادى خـود نـداشـتـنـد، و در عـيـن اشـتـراك در اصل عقيده شرك در خصوصيات اعتقادى بسيار متفاوت بودند.
گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنين نـقـل مـى كـند: ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر: (جز اين زندگى دنـيـا چـيـزى در كـار نـيـسـت ، گـروهـى مـى مـيـرنـد و نسل ديگرى به وجود مى آيند، و تنها طبيعت است كه ما را مى ميراند)! (جاثيه - 24).
جـمـع ديـگـرى خـدا را قـبـول داشـتـنـد و بتها را شفعاى درگاه او مى دانستند اما معاد را منكر بـودنـد هـمـان كـسـانـى كـه مـى گفتند: من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى تواند اسـتـخـوانـهـاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78) آنها براى بتها حج بجا مى آوردند، و قربانى مى كردند، و معتقد به حلال و حرام بودند، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاى داشتند.
ولى شـواهـد مـتـعـددى در دست است كه نشان مى دهد آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند، خـواه بـه صـورت تـنـاسـخ و انـتـقـال ارواح بـه بـدنـهـاى تـازه يـا بـه شكل ديگر.
مـخـصـوصـا اعتقاد آنها به پرنده اى بنام (هامه ) معروف است ، در داستانهاى عرب آمده است كه در ميان عرب كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسم او منبسط شده ، هنگامى كه انسان از دنيا مى رود يا كشته مى شود از جسم او بيرون مى آيد و اطـراف جـسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده و در كنار قبر او ناله مى كند، و معتقد بـودنـد كـه ايـن پـرنـده در آغـاز كـوچـك اسـت سـپس بزرگ مى شود تا به اندازه جغد مى گردد، و او دائما در وحشت به سر مى برد و جايگاهش خانه هاى خالى ، ويرانه ها، قبرها و جايگاه كشتگان است !.
و نـيـز آنـها معتقد بودند كه اگر كسى مقتول شده باشد (هامه ) بر قبر او فرياد مى زند: (اسقونى فانى صدية )!: (سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام )!.
اسـلام قـلم بـطـلان بـر تـمـام ايـن عـقائد خرافى كشيد، و لذا در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: لا هامة : (هامه دروغ است ).
به هر حال آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتند ولى بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه يـكـنـوع تـنـاسـخ و بـقـاء ارواح قائل بودند.
اما به هر صورت معاد جسمانى را به گونه اى كه قرآن مى گويد كه خاكهاى انسان دو مـرتـبـه جـمـع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد و روح و جسم هر دو معاد مـشـتـرك داشـتـه بـاشـند به كلى منكر بودند، نه فقط انكار مى كردند بلكه از آن وحشت داشتند، كه قرآن با بيانات مختلفى آنرا براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است .
آيه و ترجمه
اء هم خير اءم قوم تبع و الذين من قبلهم اءهلكنهم إ نهم كانوا مجرمين (37)
و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما لعبين (38)
ما خلقنهما إ لا بالحق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (39)
|
ترجمه :
37 - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند.
38 - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم .
39 - ما آن دو را فقط به حق آفريديم ، ولى اكثر آنها نمى دانند.
تفسير:
آنها بهترند يا قوم (تبع )؟!
سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كـه در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه (تبع ) (جمع آن (تبابعه )) نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها (تبعيت ) مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
بـه هـر حـال (قـوم تبع ) جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده .
در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار
آنـهـا نـسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت (قوم تبع ) آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.
مـى فـرمايد: (آيا آنها بهترند، يا قوم تبع ، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم ، چرا كه مجرم بودند) (ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ).
روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطـلاع داشـتـنـد، و لذا در آيـه شـرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد بـتـرسـيـد از ايـنـكـه سـرنـوشـتـى هـمـانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد.
بـه فـرض كـه شـمـا قـيـامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!.
منظور از (الذين من قبلهم ) اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است .
درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
سـپـس بـار ديـگـر بـه مـسـاءله مـعـاد بـازمـى گـردد و بـا اسـتـدلال لطـيـفـى اين واقعيت را اثبات كرده ، مى گويد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را در مـيـان ايـن دو اسـت بـيـهـوده و بـى هـدف نيافريديم ) (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ).
آرى ايـن آفـريـنـش عـظـيـم و گـسـترده هدفى داشته است ، اگر به گفته شما مرگ نقطه پـايـان زنـدگـى اسـت ، و بـعـد از چـنـد روز خـواب و خـور و شـهـوت و اميال حيوانى ، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.
بـاور كـردنـى نـيـسـت كـه خـداونـد قـادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زنـدگـى زودگـذر و بـى هـدف و تـواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.
بـنـابـرايـن مـشـاهـده وضـع ايـن جـهـان نـشـان مـى دهـد كـه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى ، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد.
اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است .
در سـوره انـبـيـا آيه 16 در همين زمينه مى گويد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين .
و در سوره واقعه آيه 62 مى گويد و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون (شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟.
به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد ايـن سـخـن مـى افزايد: (ما آن دو را جز به حق نيافريديم ) (ما خلقناهما الا بالحق ).
حـق بـودن ايـن دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديـگـر مـمـكـن نـيـسـت ، بـعـلاوه حـق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده
مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حـسـاب و كـتـاب و پـاداش و كـيـفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد.
خـلاصـه ايـنـكـه (حـق ) در ايـن آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قـانـون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
چـرا كـه انـديـشـه و فـكـر خـود را بـه كـار نـمـى گـيـرنـد، و گـرنـه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است .
نكته :
قوم تبع چه كسانى بودند؟
تـنـها در دو مورد از قرآن مجيد واژه (تبع ) آمده است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در (آيـه 14 سـوره ق ) آنـجـا كـه مـى گـويـد: و اصـحـاب الايـكـة و قـوم تـبـع كـل كـذب الرسـل فـحق و عيد: (صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب ، و قوم تبع ، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت .
هـمانگونه كه قبلا نيز اشاره شد (تبع ) يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند (كسرى ) براى سلاطين ايران و (خاقان ) براى شاهان ترك و (فرعون ) براى سلاطين مصر و (قيصر) براى سلاطين روم .
اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص
معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او (اسعد ابو كرب ) بود.
جـمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به (قوم تبع ) در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است .
روايـتـى كـه از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم : (به (تبع ) بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان تـبـعـا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى ، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت مـعـه : (شـمـا در ايـنـجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم )!.
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت هـنگامى كه (تبع ) در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نـزديك (مدينه ) آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.
(شـامـول ) يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت : بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.
حـتـى در روايـتـى در ذيـل هـمين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه هـمراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يـارى كـنـيـد و فـرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد.
نويسنده (اعلام قرآن ) چنين نقل كرده است كه : تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد.
ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.
در مـيـان مـلازمـان او جـمـعـى از دانـشـمـنـدان بـودنـد، و رئيـس آنـان حـكـيـمـى بـه نـام (شـامـول ) بود، او گفت ، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است ، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت .
(تـبـع ) از تـصـمـيـم خـود بـازگـشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند.
(در تـواريـخ ديـگـر نـيـز داسـتـان پـيـراهـن كـعـبـه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است ، اين لشكركشى و مساءله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده ، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود).
ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست ، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان ،اطلاعات
زيـادى در دسـت نـداريـم ، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم ، آنـچـه بـيـشـتـر در كـتـب اسـلامـى اعـم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است .
آيه و ترجمه
إ ن يوم الفصل ميقتهم اءجمعين (40)
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيا و لا هم ينصرون (41)
إ لا من رحم الله إ نه هو العزيز الرحيم (42)
|
ترجمه :
40 - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست .
41 - روزى كـه هـيـچ دوسـتـى كـمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند.
42 - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده ، و او عزيز و رحيم است .
تفسير:
روز جدائيها! (يوم الفصل )
آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها از طـريـق (حـكـمـت آفـريـنـش ايـن جـهـان ) بـراى وجـود رسـتـاخـيـز استدلال شده بود.
در نـخـسـتـيـن آيـه از ايـن اسـتـدلال چـنـيـن نـتـيـجـه گـيـرى مـى كـنـد كـه : (يـوم الفـصـل و روز جـدائيـهـا وعـده گـاه هـمـه آنـهـاسـت ) (ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين ).
چـه تـعـبـيـر جـالبـى اسـت از روز رسـتـاخـيـز (يـوم الفـصـل ) روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از
نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است .
سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچ كـس بـه فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند! (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ).
آرى آن روز روز فـصـل و جـدائى اسـت ، روزى اسـت كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست ، سرپرست ، ولى نعمت ، خويشاوند، همسايه ، ياور، و مانند آن ، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.
(مـولى ) از مـاده (ولاء) در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كـه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده ، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.
نـه تـنـهـا دوسـتـان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب ، و چاره جوئيها به بن بست ، و تيرها به سنگ مى خـورد چـنانكه در آيه 46 طور مى خوانيم : يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون : (آن روز روزى اسـت كـه چـاره جـوئيـهـاى آنـان مـشـكـلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند).
در اينكه چه تفاوتى در ميان (لا يغنى ) (و لا هم ينصرون ) است ؟ بهترين سخن اين اسـت كـه گـفـتـه شـود: اولى اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد مـشـكـل ديـگـرى را بـه تـنـهـائى و مـسـتـقـلا در آن روز حـل كـنـد، و دومـى اشـاره بـه ايـن اسـت حـتـى نـمـى تـوانند با همكارى يكديگر مشكلات را حـل نـمـايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.
تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: (مگر كسى كه خدا او را مـورد رحـمـت قـرار داده اسـت ، چـرا كه خداوند توانا و رحيم است ) (الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ).
بـدون شـك ايـن رحـمـت الهـى بـيـحـسـاب نـيـسـت و تـنـهـا شامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مـى زنـنـد، از دريـاى كـرمـش بـهـره مـنـد، و از چـشمه رحمتش سيراب ، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءله شـفـاعـت مـنـافـات نـدارد، زيـرا شـفـاعـت نـيـز جـز بـه اذن پـروردگـار و فـرمـان او حاصل نمى شود.
جـالب ايـنـكـه تـوصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است ، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد.
در بـعـضـى از روايـات اهـل بـيـت (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه مـنـظور از جمله (الا من رحم الله ) وصى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيروان مكتب او هستند.
ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است .
آيه و ترجمه
إ ن شجرت الزقوم (43)
طعام الا ثيم (44)
كالمهل يغلى فى البطون (45)
كغلى الحميم (46)
خذوه فاعتلوه إ لى سواء الجحيم (47)
ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم (48)
ذق إ نك اءنت العزيز الكريم (49)
إ ن هذا ما كنتم به تمترون (50)
|
ترجمه :
43 - درخت زقوم .
44 - غذاى گنهكاران است .
45 - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد.
46 - جوششى همچون آب سوزان .
47 - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.
48 - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!
49 - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى !
50 - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد.
تفسير:
درخت زقوم !.
در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قـبـل را در مـورد (يـوم الفـصـل ) و روز رسـتـاخـيـز تكميل مى كند.
مى فرمايد: (درخت زقوم ...) (ان شجرة الزقوم ).
(غذاى گناهكاران است )! (طعام الاثيم ).
اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.
(زقوم ) به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهـل لغـت نـام گـيـاهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سـرزمـيـن (تـهامه ) از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.
بـعـضـى مـعـتقدند كه در اصل به معنى (بلعيدن ) و بعضى مى گويند به معنى (هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ).
در حـديـثـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن واژه در قـرآن نـازل شـد كـفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى (زقوم ) را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت : (زقوم ) در لغت ما به
مـعـنـى (كـره و خـرمـا) اسـت (شـايـد مـنـظـور او نـيـز اسـتـهـزا بـود) وقـتـى ابـو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! (مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم )! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند.
ضـمـنـا بايد توجه داشت كه (شجره ) در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى (درخت ) و گاه به معنى مطلق (گياه ) مى آيد.
(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه مـعـنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـمـانـنـد فـلز گـداخـتـه در شـكـم گـنـهـكـاران مـى جـوشـد)! (كالمهل يغلى فى البطون ).
(جوششى همچون آب سوزان ) (كغلى الحميم ).
(مـهـل ) بـه گـفـتـه بـسـيارى از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است و به گـفـتـه بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى (تفاله و دردى ته نشين شده روغن ) اسـت كـه چـيـزى اسـت بـسـيـار نـامـطـلوب ولى مـعـنـى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
(حـمـيـم ) بـه مـعـنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است .
بـه هـر حـال هـنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده ، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.
سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: (اين كافر پر گناه را
بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد)! (خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ).
(فـاعتلوه ) از ماده (عتل ) (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن اسـت ، كـارى كـه مـاءمـوران بـا مـجـرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند.
(سـواء) بـه مـعـنـى وسـط اسـت ، چـرا كـه فاصله آن نسبت به اطراف ، مساوى است ، و بـردن ايـنـگـونـه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت ، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند.
باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: (سپس به ماءموران دوزخ دسـتـور داده مـى شـود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد) (ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم از درون مـى سـوزنـد و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.
نظير همين معنى در آيه 19 سوره حج آمده است : (يصب من فوق رؤ سهم الحميم ).
و بـعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به ايـن مـجـرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: (بچش ، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى ) (ذق انك انت العزيز الكريم ).
تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى ، و بر آنها ظلم و ستم
روا مـيـداشـتـى ، بـراى خـود قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و احـتـرامـى فـوق العـاده قائل بودى .
آرى ايـن تـو بـودى كـه بـا آنـهـمـه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى ، اكنون بچش نتيجه اعـمـالتـرا كـه در بـرابر چشمان تو مجسم شده است ، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.
در حـديـثـى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزى دست ابو جـهـل را گـرفـت و فـرمـود: (اولى لك فـاولى ): (مـنـتـظـر بـاش ابـو جهل ! منتظر باش )!
ابـو جـهـل نـاراحـت شـد و دست خود را كشيد و گفت : باى شى ء تهددنى ؟ ما تستطيع انت و صـاحـبـك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه !: مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم )
آيـه فـوق نـاظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند بچش ! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه !.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: (اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد) (ان هذا ما كنتم به تمترون ).
چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مـگـر بـه شـمـا نـگـفـتـيـم : رسـتـاخيز را در عالم گياهان بنگريد (و كذلك الخروج ): رستاخيز شما نيز همين گونه است ؟!
مـگـر نـگفتيم : همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است ؟! (و كذلك النشور (فاطر - 9).
مگر نگفتيم : مساءله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است ؟!
(و ذلك على الله يسير( (تغابن - 7).
مـگـر نـگـفـتـيـم : آيـا آفـريـنش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟ (افعيينا بالخلق الاول ) (سوره ق آيه 15).
خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.
نكته :
كيفرهاى جسمانى و روحانى
مـى دانـيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى ، و طبيعى است كه مـجـازاتـهـا و پـاداشـهـا نـيـز بـايـد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسـلامـى بـه هر دو قسمت اشاره شده است ، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست .
نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است .
در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد: و رضوان من الله اكبر: (خشنودى و رضايتمندى خداوند از
همه اين پاداشها برتر است ) (توبه - 72).
در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: سـلام قولا من رب رحيم : (براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان ) (يس - 85).
و بـالاخـره در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـن غل اخوانا على سرر متقابلين : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم ، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - 47).
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه لذات مـعـنـوى آن هـم در آن عـالم وسـيـع و گـسـتـرده غـالبـا قابل توصيف نيست ، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم