آيه و ترجمه
و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـتـنـا إ لى فـرعـون و مـلائه فقال إ نى رسول رب العالمين (46)
فلما جاءهم بايتنا إ ذا هم منها يضحكون (47)
و ما نريهم من ءاية إ لا هى اءكبر من اءختها و اءخذنهم بالعذاب لعلهم يرجعون (48)
و قالوا ياءيه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك إ ننا لمهتدون (49)
فلما كشفنا عنهم العذاب إ ذا هم ينكثون (50)
|
ترجمه :
46 - مـا مـوسـى را بـا آيـات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم (به آنها) گفت : من فرستاده پروردگار عالميانم .
47 - ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد از آن مى خنديدند.
48 - ما هيچ آيه (و معجزه اى ) به آنها نشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر (و مهمتر) بود، و آنها را با مجازات هشدار داديم شايد بازگردند.
49 - (هـنـگـامـى كه گرفتار بلا شدند) گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو
كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت .
50 - اما موقعى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند!
تفسير:
فرعونيان مغرور و پيمانشكن
در ايـن آيـات بـه گـوشـه اى از مـاجـراى پـيـغـمبر خدا موسى بن عمران و برخورد او با فـرعـون اشـاره شـده ، تـا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه اگر خدا مى خـواسـت پـيـامـبـرى بـفـرسـتـد چـرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماءموريت بزرگ انتخاب نكرد)؟
زيـرا (فـرعـون ) نـيـز هـمـيـن ايـراد را بـه موسى داشت ، و منطق او عينا همين منطق بود، فـرعـون او را بـه خـاطـر لبـاس پشمينهاش و نداشتن زيورآلات طلا مورد ملامت و سرزنش قرار داد.
در آيـه نـخـسـت مى فرمايد: (ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطـرافـيـان و دربـاريـان او فـرستاديم ) (و لقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ).
(مـوسـى بـه آنـهـا گـفـت مـن فـرسـتـاده پـروردگـار جـهـانـيـانـم ) (فقال انى رسول رب العالمين ).
منظور از (آيات ) معجزاتى است كه موسى در دست داشت ، و حقانيت خود را به وسيله آن اثبات مى كرد كه مهمترين آنها معجزه (عصا) و (يد بيضا) بود.
و (مـلاء) (بـر وزن خـلاء) چنانكه قبلا هم گفته ايم از ماده (ملا) (بر وزن خلع ) به مـعـنـى گـروهـى اسـت كه هدف مشتركى را تعقيب مى كنند و ظاهر آنها چشم پر كن است ، اين كلمه در قرآن مجيد معمولا به اشراف و ثروتمندان يا درباريان گفته مى شود.
تـكـيـه بـر عـنـوان (رب العـالمـيـن ) در حـقـيـقـت از قبيل بيان مدعا تواءم با دليل
اسـت ، زيـرا تـنـهـا كـسـى كـه پروردگار جهانيان است و مالك و مربى آنها است شايسته عبوديت است ، نه مخلوقات محتاج و نيازمندى همچون فراعنه و بتها!
اكـنـون بـبـيـنـيـم اوليـن بـرخـورد فـرعـون و فـرعـونـيـان بـا دلائل مـنـطـقى و معجزات روشن موسى چه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند) فلما جائهم باياتنا اذا هم منها يضحكون ).
ايـن نـخـسـتـيـن برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است ، جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها، و همه را به سخريه و مضحكه پاسخ گفتن ، تا به ديگران بـفـهمانند كه اصلا دعوت آنها قابل بررسى و مطالعه و جوابگوئى نيست ، و ارزش يك برخورد جدى را ندارد.
امـا مـا براى اتمام حجت آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم و هيچ آيه اى و معجزه اى بـه آنـهـا نـشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود (و ما نريهم من آية الا هى اكبر من اختها).
خـلاصـه نـشـانـه هاى خود را كه هر يك از ديگر مهمتر و گوياتر و كوبنده تر بود به آنـهـا ارائه داديـم ، تا هيچ بهانه اى براى آنها باقى نماند، و از مركب غرور و نخوت و خودخواهى پياده شوند.
و بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از مـعـجـزه (عـصـا) و (يد بيضا) معجزات (طوفان ) و (جراد) و (قمل ) و (ضفادع ) و غير اينها را به آنها نشان داديم .
سپس مى افزايد: آنها را به عذابها و مجازاتهاى هشدار دهنده گرفتار نموديم شايد بيدار شوند و به راه حق بازگردند (و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).
خـشـكـسـالى و قـحـطـى و كمبود ميوه ها چنانكه در آيه 130 سوره اعراف آمده ، و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات به سراغ آنها آمد.
گـاه رنـگ آب نـيـل بـه رنـگ خـون درآمـد كـه نـه بـراى شـرب قابل استفاده بود، و نه براى كشاورزى ، و گاه آفات نباتى غلات آنها را نابود كرد.
ايـن حـوادث تـلخ و دردنـاك گـر چـه موقتا آنها را بيدار مى كرد و دست به دامن موسى مى زدند هنگامى كه طوفان حادثه فرو مى نشست همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند و موسى را آماج انواع تيرهاى تهمت قرار مى دادند.
چنانكه در آيه بعد مى خوانيم : (آنها گفتند اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تـو كـرده اسـت بـخـوان ، تـا مـا را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهائى بخشد، و مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت )! (و قالوا يا ايها الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون ).
چه تعبير عجيبى ؟ از يكسو ساحرش مى خوانند، و از سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!
و عـدم تـنـاسب اين امور سه گانه در ظاهر با يكديگر، سبب تفسيرهاى گوناگونى شده اسـت : بـعـضـى گـفـتـه انـد سـاحـر در ايـنـجـا بـه مـعـنى عالم است ، چرا كه در آن زمان و مخصوصا در محيط مصر ساحران را محترم مى شمردند، و به عنوان دانشمندانى به آنها مى نگريستند.
بعضى احتمال داده اند سحر در اينجا به معنى انجام يك كار مهم است ،
هـمـانـگـونـه كـه در تـعـبـيـرات روزمـره مى گوئيم : فلان كس در كار خود آنقدر ماهر است گوئى سحر مى كند!.
و گاه گفته اند منظور ساحر در افكار گروهى از مردم است .
و امثال اين تفسيرها.
امـا كـسـانـى كـه بـا طـرز فـكـر و سـخـن گفتن جاهلان از خود راضى ، و مستكبران مغرور و طـاغـوتـهـاى مـسـتـبد آشنا باشند، مى دانند آنها از اينگونه تعبيرات ضد و نقيض فراوان دارند، و تعجب نيست كه در آغاز ساحرش بخوانند، سپس دست به دامنش بزنند، و در پايان وعده قبول هدايت مى دهند.
بنابراين ظاهر تعبيرات آيه را بايد حفظ كرد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى ديگر به نظر نمى رسد.
و به هر حال از لحن آنها پيدا بوده كه در عين احساس نياز به موسى (عليه السلام ) وعده دروغين به او مى دادند، و حتى به هنگام بيچارگى و عرض حاجت باز از مركب غرور پياده نـمـى شـدند، به همين جهت تعبير به ربك (پروردگارت ) و بما عهد عندك (به عهدى كه بـا تـو كـرده ) كـردنـد، و هرگز نگفتند پروردگار ما، و وعده اى كه به ما فرموده ، با ايـنـكـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه آنـهـا صـريـحا گفته بود من فرستاده پروردگار عالميانم ، نه پروردگار خودم .
آرى سـبـك مـغـزان مـغـرور هـنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان .
ولى بـه هـر حـال مـوسـى بـه خـاطر اين تعبيرات نيشدار و موهن هرگز دست از هدايت آنها بـرنـداشت ، و از خيره سرى آنها ماءيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرونشيند و فرو نشست ، اما چنانكه آيه بعد مى گويد: هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود
را مـى شـكـسـتـنـد و بـه لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند) (فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون ).
ايـنـها همه درسهائى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند، و گرد غبار ياءس و نوميدى بر روح و جانشان ننشيند و بدانند: رگ رگ است اين آب شـيـريـن و آب شـور و بـا اسـتـقـامـت و پـايـمـردى هر چه بيشتر به راه خود ادامه دهند، همانگونه كه موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل ادامه دادند و سرانجام بر فرعونيان پيروز گشتند.
و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند، سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.
آيه و ترجمه
و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يقوم اءليس لى ملك مصر و هذه الا نهر تجرى من تحتى اءفلا تبصرون (51)
اءم اءنا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين (52)
فلو لا اءلقى عليه اءسورة من ذهب اءو جاء معه الملئكة مقترنين (53)
فاستخف قومه فاءطاعوه إ نهم كانوا قوما فاسقين (54)
فلما اسفونا انتقمنا منهم فاءغرقنهم اءجمعين (55)
فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين (56)
|
ترجمه :
51 - فـرعـون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟!
52 - مـن از ايـن مـردى كـه خـانـواده و طـبـقـه پـستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم !
53 - اگـر راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟ (تا گفتارش را تاءييد كنند).
54 - او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند.
55 - اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم .
56 - و آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم .
تفسير:
اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!
مـنـطـق مـوسـى از يـكسو، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر، و بلاهائى كه بر سر مـردم مـصـر فرود آمد و به بركت دعاى موسى (عليه السلام ) برطرف شد از سوى سوم تـاءثـيـر عـمـيـقـى در مـحـيـط گـذاشـت ، و افـكـار تـوده هـاى مـردم را نـسـبـت بـه فـرعون مـتـزلزل سـاخـت و تـمـام نـظـام مـذهـبـى و اجـتـمـاعـى آنـهـا را زيـر سـؤ ال برد.
ايـنجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى (عليه السـلام ) را در افـكـار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى زند كه بر آن مـحـيـط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را بـه ثـبـوت رسـاند، چنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: فرعون در ميان قوم خود نـدا داد كـه اى قـوم مـن ! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟ آيا نمى بينيد؟ (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ).
ولى مـوسـى چـه دارد؟ هيچ ، يك عصا و يك لباس پشمينه ! آيا شخصيت از آن او است يا از آن مـن ؟ آيـا او سخن حق مى گويد يا من مى گويم ؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـون ارزشـهـاى قـلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بت پـرسـتـان عـصـر جـاهـليـت در بـرابـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) مال و مقام را ارزشهاى
واقعى انسانى گرفت .
تـعـبـيـر بـه نـادى (نـدا داد) نـشـان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد و با صدائى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود، يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس كنند.
تـعـبـيـر بـه (انـهـار) جـمـع (نـهـر) بـا ايـنـكـه مـنـظـور از آن رود نـيـل اسـت به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفته اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها (نهرالملك ) (نهر طولون ) (نهر دمياط) و (نهر تنيس ) بود.
چـرا فـرعـون مـخصوصا روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثـروت و قـدرت و تـمـدن آنـها از نيل سرچشمه مى گرفت ، لذا فرعون به آن مى نازد و بر موسى فخر مى فروشد!
تـعـبـيـر بـه (تـجـرى مـن تـحـتـى ) بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه رود نـيـل از زيـر قـصـر مـن مـى گـذرد، آنـگـونـه كـه جـمـعى از مفسران گفته اند، چرا كه رود نيل از آن عظيمتر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بـسـيـارى از قـصـرهـاى مـصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشـت ، بـلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم .
سـپـس مـى افـزايـد: (بـدون شـك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ) (ام انا خير من هذا الذى هو
مهين و لا يكاد يبين ).
و بـه ايـن تـرتـيـب دو افـتـخـار بـزرگ بـراى خـود (حـكـومـت مـصـر، و مـالكـيـت نيل ) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان ) بيان كرد.
در حـالى كـه مـوسـى هـرگـز در آن زمـان لكـنـت زبـان نداشت ، چرا كه خداوند دعاى او را مـسـتجاب كرد و سنگينى زبانش را برطرف ساخت ، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت و احـلل عـقدة من لسانى (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه - 27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .
نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و ستم بر محرومان حاصل مى شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش .
تـعـبـيـر بـه (مـهـيـن ) (پـسـت ) مـمـكـن اسـت اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى پنداشتند.
سـپـس فـرعـون بـه دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : (چرا دستبندهائى از طلا به او داده نـشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند)؟! (فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ).
اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و يار و معاونانى براى او قرار نداده است ؟.
مـى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤ سا بايد دستبند و گردنبند طلا زينت خود كنند، لذا از ايـنكه موسى چنين زينت آلاتى همراه نداشت ، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى در تـن كـرده بـود اظـهـار تـعـجـب مـى كـنـد، و چـنـيـن اسـت حـال جـمـعـيـتـى كـه مـعـيـار سـنـجـش شـخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است . اما پـيـامـبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغـيـن را ابـطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آن سـازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.
بـه هـر حـال ايـن بـهـانـه فـرعـون درسـت شـبـيـه بـهـانـه اى بـود كـه در چـنـد آيـه قـبـل از قـول مـشـركـان مـكه نقل شده كه مى گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده ؟!
بـهـانـه دوم هـمـان بـهـانـه مـعـروفـى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پـيـامـبـران مطرح مى كردند: گاه مى گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست ؟ و گاه مى گفتند: اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده ؟
در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مـسـائل آنـهـا را لمـس كـنـنـد، و بـه آن پـاسـخ گـويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوهاى براى آنها باشند.
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه (اسورة ) جمع (سوار) (بر وزن هزار) به معنى دستبند است ، خواه از طلا باشد يا نقره ، و اصل آن از واژه فارسى (دستواره )
گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است ).
در آيـه بـعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند، و آن اينكه : فرعون از واقعيت امر چندان غـافـل نـبود، و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ، ولى (او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند)! (فاستخف قومه فاطاعوه ).
اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سـطـح پـائيـنـى از فـكـر و انـديـشـه نـگـهـدارنـد، و بـا انـواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بى خبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغـيـن را جـانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند.
چـرا كـه بـيـدار شـدن مـلتـهـا و آگـاهـى و رشـد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!
اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جـوامـع فـاسـد حـاكـم اسـت ، اگـر فـرعـون بـراى نـيـل بـه ايـن هـدف وسـائل مـحـدودى در اخـتـيـار داشـت طـاغـوتـيـان امـروز بـا اسـتـفـاده از وسـائل ارتـبـاط جـمـعى ، مطبوعات ، فرستنده هاى راديو تلويزيونى ، و انواع فيلمها، و حـتـى ورزش در شـكـل انـحـرافـى ، و ابـداع انـواع مـدهـاى مـسـخـره ، بـه اسـتـخـفـاف عـقـول مـلتـهـا مـى پـردازنـد، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليـل دانـشـمـنـدان و مـتـعـهـدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است .
جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد آنها گروهى
فاسق بودند (انهم كانوا قوما فاسقين ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن قـوم گـمـراه اگـر فـاسـق و خـارج از اطـاعـت فـرمـان خـدا و حـكـم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خـويش فراهم نمى ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست اسـت كـه فـرعـون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت ، ولى آنها نيز با (تسليم كوركورانه ) موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.
آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.
ايـن بـود جـنـايـات فـرعـون و فـرعـونـيـان و مـغـلطـه كـاريـهـايـشـان در مـقابل فرستاده الهى موسى (عليه السلام ) اما اكنون ببينيم بعد از آنهمه وعظ و ارشاد و اتـمـام حـجـتـهـا از طـرق گـونـاگـون ، و عـدم تـسـليـم آنـهـا در مقابل حق ، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.
مـى فـرمـايـد: (هـنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم ، و همه را غرق نموديم )! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).
خـداونـد مـخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود، چرا كه تـمـام عـزت و شـوكـت و افـتـخـار و قـدرتـشـان بـا هـمـان رود عـظـيـم نـيـل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد، و گفت اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى (آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من نمى باشد)؟! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند!.
(آسفونا) از ماده (اسف ) هم به معنى اندوه آمده و هم (غضب ) بلكه به گفته راغب در مـفـردات گـاه بـه انـدوه تـواءم بـا غـضـب گـفـتـه مى شود، و گاه به هر يك از اين دو جـداگـانـه ، چـرا كـه حـقـيـقـت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند، هرگاه نسبت به زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى شود، هر گاه نسبت به بالادستان بـاشد به صورت اندوه آشكار مى گردد، لذا وقتى از ابن عباس درباره حزن و غضب سؤ ال كردند گفت ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است !.
بعضى از مفسران (آسفونا) را به معنى (آسفوارسلنا) (فرستادگان ما را محزون و غـمـگـيـن سـاخـتـنـد) تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد و ضرورتى براى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه درباره خداوند مفهومى دارد و نه خشم به آن معنى كه در ميان ما معروف است ، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى اراده مجازات ، و رضايت او به معنى (اراده ثواب ) است .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: (ما آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم ) (فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين ).
(سلف ) در لغت به معنى هر چيز متقدم است ، و لذا به نسلهاى پيشين (سلف ) و به نسلهاى بعد از آنها خلف اطلاق مى شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجام مى گيرد نيز (سلف ) مى گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى شود.
و (مـثل ) به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود، و از آنـجـا كـه مـاجـراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود در اين آيه به عنوان مثل براى اقوام ديگر ياد شده است .
آيه و ترجمه
و لما ضرب ابن مريم مثلا إ ذا قومك منه يصدون (57)
و قـالوا اءلهـتـنـا خـيـر اءم هـو مـا ضـربـوه لك إ لا جـدلا بل هم قوم خصمون (58)
إ ن هو إ لا عبد اءنعمنا عليه و جعلنه مثلا لبنى إ سرائيل (59)
و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكة فى الا رض يخلفون (60)
و إ نه لعلم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم (61)
و لا يصدنكم الشيطان إ نه لكم عدو مبين (62)
|
ترجمه :
57 - و هـنـگـامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند (و مسخره مى كردند).
58 - و گـفـتـنـد آيـا خـدايان بهترند يا او؟ (مسيح ، اگر معبودان ما در دوزخند مسيح نيز در دوزخ اسـت چـرا كـه مـعـبـود واقـع شـده !) ولى آنـهـا ايـن مثل را
جدال براى تو نزدند، آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.
59 - او فـقـط بـنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيلش قرار داديم .
60 - و هـر گـاه بـخـواهـيـم بـجـاى شما در زمين ملائكه اى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند.
61 - و او سـبـب آگـاهـى بـر روز قـيـامـت اسـت (نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است ) هرگز در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است .
62 - و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شما است
شان نزول :
در سـيـره ابن هشام چنين آمده است : رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته بود (نضر بن حارث ) نيز آمد و در كنار آنها نشست ، گروهى از سران قريش نيز در مجلس بـودنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها سخن گفت ، (نضر) به مقابله بـرخـاسـت ، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا دلائل مـنـطـقـى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت ، سپس اين آيه را بر آنها خـوانـد (انـكـم و مـا تـعـبـدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو كان هؤ لاء الهة ما وردوها و كل فيها خالدون ...):
(شـما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد، اگـر ايـنـهـا خـدايـان بـودنـد هـرگز وارد دوزخ نمى شدند، و همگى در آن جاودانه خواهند بود).
بـعـد از ايـن مـاجـرا پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از جا برخاست و رفت ، در اين هـنـگـام (عـبدالله بن زبعرى ) آمد و به آن جمع پيوست ، (وليد) به (عبدالله ) گفت : (نضر بن حارث ) در مقابل محمد درمانده شد، و پاسخى نداشت بدهد، محمد گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم !.
(عبدالله ) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم ،
از او بـپـرسـيـد آيـا درسـت است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم ، و يهود عزير را و نصارى عيسى بن مريم را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).
ايـن پـاسـخ بـراى وليـد و كـسـانـى كـه در مـجـلس بـودنـد جـالب آمد، و معتقد بودند كه دليـل دنـدانـشـكـنـى اسـت ، اين سخن را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند، رسـول الله فرمود: آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خـواهـد بـود، ايـن بـت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد.
ايـنـجـا بـود كـه آيـه شـريـفـه (سـوره انـبـيـاء - 101) نـازل شـد ان الذيـن سـبـقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون : (كسانى كه وعده نيكى از قـبل به آنها داده ايم (بندگان با ايمانى كه هرگز راضى نبودند معبود واقع شوند) از آن دور نگهداشته مى شوند)... و نيز آيه و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون (آيه مورد بحث ) نازل گرديد.
تفسير:
كدام معبودان در دوزخند؟
ايـن آيـات كـه پـيـرامـون مـقـام عـبوديت حضرت مسيح (عليه السلام ) و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بتها سخن مى گويد تكميلى است براى بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد، و هشدارى است به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مشركان جهان .
گـر چـه ايـن آيـات سـربـسته سخن مى گويد، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آيات ديگر قرآن وجود دارد محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه
مفسران ذكر كرده اند پيچيده نيست .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند و رويگردان مى شدند) (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).
اين مثل چه بوده ؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم بيان كرده است ؟
ايـن هـمـان سؤ الى است كه در پاسخ آن ميان مفسران گفتگو است ، و كليد فهم تفسير آيه نـيـز در آن نـهـفـتـه اسـت ، ولى دقـت در آيـات بـعـد روشـن مـى سـازد كـه مـثـل از نـاحيه مشركان بوده ، و در ارتباط با بتها بيان شده است ، زيرا در آيات بعد مى خوانيم : ما ضربوه لك الا جدلا: (آنها اين مثال را فقط از روى مجادله بيان كردند).
بـا تـوجـه بـه ايـن حـقـيـقـت و آنـچـه در شـاءن نـزول آمـده روشـن مـى شـود كـه مـنظور از مـثـال همانست كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيه شريفه انكم و ما تعبدون مـن دون الله حـصـب جـهـنـم : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد (انبيا - 98) گـفـتـنـد و آن ايـن بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!
سپس : (گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح )؟! (و قالوا ء آلهتنا خير ام هو).
هنگامى كه او دوزخى باشد، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند!.
ولى بـدان آنـهـا حـقـيـقـت را مـى دانـنـد (و ايـن مـثـل را جـز از روى جدال براى تو نزده اند) (ما ضربوه لك الا جدلا).
(بـلكـه آنـهـا گـروهـى كـيـنـه تـوز و پـرخـاشـگـرند)، و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند (بل هم قوم خصمون ).
آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود بودند، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود، نه مانند مسيح (عليه السـلام ) كـه از عـمل آنها بيزار بوده و هست بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بـر او ارزانـى داشـتـيـم و او را بـه نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عـليـه ) و او را نـمـونـه و الگـوئى بـراى بـنـى اسرائيل قرار داديم (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل ).
تـولدش از مـادر بـدون پدر آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، و معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود.
او در تـمـام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبوديت او دعوت كـرد، و هـمانگونه كه خودش مى گويد: (مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد)، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه السلام ) يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.
جـالب ايـنـكـه در روايـات مـتـعـددى كـه از طـربـق شـيـعـه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيغمبر به على (عليه السلام ) فرمود: ان فيك مثلا من عيسى ، احـبـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ، و ابـغـضـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ، فـقـال المنافقون اما رضى له مثلا الا عيسى ، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون :
(در تو نشانه اى از عيسى است ، گروهى او را دوست داشتند (و آنچنان
غـلو كـردنـد كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند (همچون يهود كه كمر به قتلش بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقام الوهـيـت مـى رسـانـنـد، و گـروهـى كـمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان ايـن سـخـن را شـنـيـدنـد از روى اسـتـهـزا گـفـتـنـد: آيـا مـثـال ديـگـرى بـراى او جـز عـيـسـى پـيـدا نـكـرد، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـه فـوق نازل شد: و لما ضرب ابن مريم مثلا....
آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم مـتـن روايـتـى است كه حافظ ابوبكر بن مردويه از علماى معروف اهل سنت در كتاب مناقب (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است .
همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده
جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را گاه بدون ذكر آيه فوق ، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند.
قـرائن مـوجـود در آيـات نـشـان مـى دهـد كـه ايـن حـديـث مـعـروف از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـاءن نـزول ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـاءن نزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها است ، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على (عليه السلام ) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) روى داد، پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.
در آيه بعد براى اينكه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: (اگر ما بخواهيم بجاى شما
فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند) (و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ).
فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند، و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.
جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين است اگـر مـا بـخـواهـيـم فـرزنـدان شـمـا را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمين گردند.
بـنـابراين تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد خداوند حتى قادر است فرشته را كه نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند.
و از آنـجـا كـه تـولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد بعضى از مفسران بزرگ آن را به تولد فرشته صفتان تفسير كرده اند، و گفته اند منظور اين است تعجب نـكنيد بنده اى همچون مسيح قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خدا داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال بـنـده اى مـخـلص و مطيع فرمان او باشد، خدا مى تواند از فرزندان شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند.
ولى تـفـسـير اول از همه با ظاهر آيه سازگارتر است ، و اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد.
آيـه بـعـد اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از ويـژگـيـهاى حضرت مسيح (عليه السلام ) است مى فرمايد: (او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است ) (و انه لعلم للساعة ).
يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساءله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.
و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح (عليه السلام ) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .
جـابـر بـن عـبـدالله مـى گـويـد: از پـيـامـبـر شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: يـنـزل عـيـسـى بـن مـريـم فـيـقـول امـيـرهـم تـعـال صـل بـنـا، فـيـقـول : لا، ان بـعـضـكـم عـلى بـعـض امـراء تـكـرمـة مـن الله لهذه الامة : (حضرت عيسى نـازل مـى شود و امير مسلمانان (منظور از اين امير حضرت مهدى (عج ) است به طورى كه از احـاديـث ديـگـر استفاده مى شود) مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذاريم ، مى گويد: نه بـعـضـى از شـمـا امـام و امـيـر بـعـض ديـگـريـد و ايـن احـتـرامـى اسـت كه خدا براى اين امت قائل شده (سپس مسيح به مهدى اقتدا مى كند)
در حـديـث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: كيف انتم اذا نـزل فـيـكـم ابن مريم و امامكم منكم چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است .
بـه هـر حـال اطـلاق كـلمه (علم ) بر حضرت مسيح يكنوع تاءكيد و مبالغه است ، اشاره به اينكه نزول او حتما از نشانه هاى رستاخيز است .
ايـن احـتـمال نيز داده شده است كه مرجع ضمير در (انه ) به (قرآن ) بازگردد كه بر طبق آن معنى آيه چنين مى شود: نزول قرآن به خاطر اينكه آخرين كتب
آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است ، و از قيام قيامت خبر مى دهد.
ولى مـحـتـواى آيـات قـبـل و بـعـد كـه دربـاره عـيـسـى اسـت تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.
به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى است و وقوع آن نزديك است و هرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد (فلا تمترن بها).
نه از نظر عقيده ، و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.
(و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است ) (و اتبعون هذا صراط مستقيم ).
چه راهى از اين مستقيمتر كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى سازد، و راه نجات از خطرات را در روز بعث به شما نشان مى دهد؟
ولى شـيـطـان مـى خـواهـد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد، به هوش باشيد شـيـطـان شما را از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد، چرا كه او دشمن آشكارى براى شما است (و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ).
او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يكبار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان آدم و حوا و اخـراج آنـهـا از بـهـشـت نـشـان داد، و بـار ديـگـر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همه فـرزنـدان آدم جـز مـخـلصـيـن را گـمـراه خـواهـد سـاخت ، چگونه در برابر چنين دشمن قسم خـوردهـاى خاموش مى نشينيد، و به او اجازه مى دهيد كه بر قلب و روح شما مسلط گردد، و با وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد؟!
آيه و ترجمه
و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوا الله و اءطيعون (63)
إ ن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم (64)
فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اءليم (65)
|
ترجمه :
63 - هنگامى كه عيسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد
64 - خـداونـد پـروردگار من و پروردگار شماست ، او را پرستش كنيد كه راه راست همين است .
65 - ولى گـروهـهـائى از مـيـان آنـهـا ظـهـور كـردند كه (درباره مسيح ) اختلاف نمودند و بعضى او را خدا پنداشتند واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك .
تفسير:
آنها كه درباره مسيح غلو كردند
در آيـات گـذشـتـه بـه گـوشـه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح (عليه السلام ) اشاره شد، و آيات بحث آن را ادامه مى دهد، و مخصوصا روى دعوت حضرت مسيح به توحيد خالص و نفى هرگونه شرك تكيه مى كند.
نخست مى فرمايد: (هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد، گـفـت : مـن بـراى شـمـا حكمت آورده ام و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريـد بـراى شـمـا تـبـيـيـن كـنـم ) (و لمـا جـاء عـيـسـى بـالبـيـنـات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).
بـه ايـن ترتيب سرمايه عيسى (بينات ) يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسو حـقـانـيـت او را تـبـيـيـن مـى كـرد، و از سـوى ديـگر حقايق مربوط به مبداء و معاد و نيازهاى زندگى بشر را.
در ايـن عـبـارت حـضـرت مسيح (عليه السلام ) محتواى دعوت خود را (حكمت ) توصيف مى كـنـد، و مى دانيم ريشه اصلى (حكمت ) به معنى (جلوگيرى كردن از چيزى به منظور اصـلاح آن ) اسـت ، و سپس به تمام عقائد حق ، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسان را از هـرگـونـه انـحـراف در ايـمـان و عـمـل بـازمـى دارد، و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پـردازد، اطلاق شده است ، و به اين ترتيب حكمت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم (حكمت عـلمـى ) را مـى گـيـرد و هم (حكمت عملى ) را اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريـزد، و مـردم را سرگردان و بيچاره مى كند، و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساءله تكيه مى نمايد.
در اينجا سؤ الى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند
و آن اينكه چرا مى گويد: آمده ام كه بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، چرا همه آن را تبيين نمى كند؟!.
از ايـن سـؤ ال جـوابـهاى متعددى داده شده كه از همه مناسبتر اين است : اختلافاتى كه مردم دارنـد دو گـونـه اسـت : بـخـشـهـائى اسـت كـه در سـرنـوشـت آنـهـا از نـظـر اعـتـقـاد و عـمـل ، و از نـظـر فـرد و جـامـعه مؤ ثر است ، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است در امـورى كه هرگز سرنوشت ساز نيست ، مانند نظرات مختلفى كه درباره پيدايش منظومه شمسى و آسمانها، و چگونگى افلاك و ستارگان ، و ماهيت روح آدمى ، و حقيقت حيات و مانند اينها
روشـن اسـت انـبـيـاء مـاءمـوريـت دارنـد كـه بـه اخـتـلافـات در بـخـش اول از طـريـق تبيين واقعيتها پايان دهند، ولى هرگز ماءمور نيستند كه هر گونه اختلافى را هر چند تاءثيرى در سرنوشت آدمى نداشته باشد پايان دهند
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه تبيين پاره اى از اختلافات نتيجه و غايت دعوت انبياء است يـعـنـى آنـهـا سـرانـجـام مـوفـق مـى شـونـد پـاره اى از اخـتـلافـات را حـل كـنـنـد، ولى حـل هـمـه اخـتـلافـات در دنـيـا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد يـكـى از ويـژگيهاى قيامت را پايان گرفتن تمام اخـتـلافـات بـيـان مـى كند، در آيه 92 - نحل مى خوانيم : و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فـيـه تـخـتـلفـون : (به طور مسلم در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما تـبيين مى كند) (همين معنى در آيات 55 آل عمران - 48 مائده - 164 انعام - 69 حج ، و غير آن آمده است ).
و در پـايان آيه مى افزايد: (اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد) (فاتقوا الله و اطيعون )
سـپـس بـراى ايـنـكـه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازد مى گويد: (بـه طـور قـطـع خـداونـد پـروردگـار مـن و پروردگار شما است ) ان الله هو ربى و ربكم ).
قابل توجه اينكه كلمه (رب ) را دو بار در اين آيه تكرار مى كند، يكبار در مورد خود، و يكبار در مورد مردم ، تا روشن سازد من و شما يكسانيم ، و پروردگار شما و من يكى است .
مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هـستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ، او مالك من و راهنماى من است .
و بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر اضـافـه مـى كند: (اكنون كه چنين است او را پرستش كنيد) (فاعبدوه ).
چرا كه غير او لايق پرستش نيست ، همه مربوبند و او رب است ، و همه مملوكند و او مالك .
باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاءكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد (اين است صراط مستقيم ) (هذا صراط مستقيم ).
آرى راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است ، راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست ، همانگونه كه در آيه 61 سوره يس آمده است : و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : (آيا با شما عهد نكردم كه مرا پرستش كنيد
اين است راه مستقيم ).
اما عجب اينكه با اينهمه تاءكيدات باز هم در ميان گروههاى زيادى كه بعد از عيسى (عليه السـلام ) پـيـدا شـدنـد احـزابـى ظـهـور كـردند كه درباره عيسى اختلاف داشتند (فاختلف الاحزاب من بينهم )
بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده !
بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.
بـعـضـى او را يـكـى از اقـنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس ) مى دانستند.
تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند، ولى سرانجام عقيده اكثريت غالب شد و مساءله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت .
در ايـن زمـيـنـه حـديـث تـاريـخـى جـالبـى نـقـل كرده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره مريم آورده ايم .
ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير آيه وجود دارد كه اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود، بلكه در ميان يهود و پيروان مسيح در مورد او اختلاف درگرفت ، پيروانش درباره او غلو كردند و او را بـه مـقـام الوهـيـت رسـانـدنـد، در حـالى كـه دشـمـنـانش او و مادرش مريم پاكدامن را به بـدترين اتهامات متهم ساختند، و اينگونه است راه و رسم جاهلان ، گروهى در افراطند، و گـروهـى در تـفـريـط، و يـا بـه گـفـتـه امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) بعضى محب غـال هـسـتـنـد و بـعـضـى مـبـغـض قـال آنـجـا كـه فـرمـود: هـلك فـى رجـلان مـحـب غال و مبغض قال : دو گروه درباره من هلاك شدند
دوسـتـان غـلو كـنـنـده كـه مرا خدا پنداشتند، و دشمنان تهمت زننده كه نسبتهاى ناروا به من دادند!.
و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار!
در پـايـان آيـه آنـهـا را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده ، مى فرمايد: (واى بر كـسـانـى كـه سـتـم كـردنـد، و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند، واى بر آنها از عذاب روز دردناك (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ).
آرى روز قيامت روز دردناكى است ، طول حسابش دردناك ، عذاب و مجازاتش دردناك ، حسرت و اندوهش دردناك ، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است