آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
و الكتب المبين (2)
إ نا جعلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (3)
و إ نه فى اءم الكتب لدينا لعلى حكيم (4)
اء فنضرب عنكم الذكر صفحا اءن كنتم قوما مسرفين (5)
و كم اءرسلنا من نبى فى الا ولين (6)
و ما ياءتيهم من نبى إ لا كانوا به يستهزءون (7)
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين (8)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار است .
3 - كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد.
4 - و آن در كتاب اصلى (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است .
5 - آيا اين ذكر(قرآن ) را از شما بازگيريم به خاطر اينكه قومى اسرافكاريد؟
6 - چه بسيار از پيامبران را كه (براى هدايت ) در اقوام پيشين فرستاديم .
7 - ولى هيچ پيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را استهزا مى كردند.
8 - مـا كـسـانـى را كـه نـيـرومـنـدتر از اينها بودند هلاك كرديم ، و داستان پيشينيان قبلا گذشت .
تفسير:
گناه شما مانع رحمت ما نيست !
در آغاز اين سوره باز با حروف مقطعه (حم ) روبرو مى شويم ، اين چهارمين سوره اى است كـه بـا (حـم ) آغـاز شـده ، سـه سـوره ديـگـر نيز با همين دو حرف شروع مى شود كه مـجـمـوعـا ايـن هـفت سوره (خانواده حم ) را تشكيل مى دهد كه به ترتيب مؤ من - فصلت - شورى - زخرف - دخان - جاثيه ، و احقاف است .
دربـاره (حـروف مـقـطـعـه ) قـبـلا بـطـور مـشـروح بـحـث كـرده ايـم (بـه جـلد اول آغـاز سـوره بـقـره ، جـلد دوم اول آل عـمـران ، جـلد شـشـم اول اعراف و جلد بيستم آغاز سوره فصلت در مورد حم مراجعه فرمائيد).
در دومـيـن آيـه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده مى فرمايد: (قسم به اين كتاب آشكار) (و الكتاب المبين ).
سـوگـنـد بـه ايـن كـتـابـى كـه حـقـايـقـش آشـكـار، و مـفـاهـيـمـش روشـن ، و دلائل صدقش نمايان ، و راههاى هدايتش واضح و مبين است .
كـه (مـا آن را قـرآنـى عـربـى قـرار داديـم تـا شـما آن را درك كنيد) (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).
عـربـى بـودن قـرآن يـا بـه مـعـنـى نـزول آن بـه زبـان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد، و به خوبى مى تواند ريزه كاريهاى مطالب را با ظرافت تمام منعكس سازد.
و يا به معنى (فصاحت ) آن است (چرا كه يكى از معانى عربى همان (فصيح ) است ) اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد، و همگان آن را به خوبى درك كنند.
جـالب ايـنكه در اينجا قسم و جواب قسم هر دو يك چيز است ، به قرآن سوگند ياد مى كند كـه اين كتاب عربى قرار داده شده تا همگان به محتوايش پى برند شايد اشاره به اين است كه چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود، والاتر از قرآن خود قرآن است چرا كه كلام خدا است و كلام خدا بيانگر ذات پاك او است .
تـعـبير به (لعل ) (شايد، و به اين اميد...) نه بخاطر اين است كه خداوند در تاءثير قـرآن تـرديـدى داشـتـه ، يـا سـخـن از امـيـد و آرزوئى در مـيـان بـاشـد كه رسيدن به آن مشكل است ، نه ، اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى و اخلاقى شنوندگان آيات قـرآن اسـت و اشـاره بـه ايـن اسـت كـه نـفـوذ قـرآن شـرايـطـى دارد كـه بـا كـلمـه (لعـل ) اجـمـالا بـه آن اشـاره شـده (شـرح بـيـشـتـر ايـن مـعـنـى را در جـلد سـوم ذيل آيه 200 آل عمران گفته ايم ).
سـپس به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد: (و آن در كـتـاب اصـلى ، در لوح محفوظ نزد ما است كه بلند پايه و والا مقام و حكمت آموز است ) (و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
در نـخـسـتـيـن تـوصـيـف اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه قرآن مجيد در (ام الكتاب ) در نزد پـروردگـار ثـبـت و ضـبـط اسـت ، چنانكه در آيه 22 سوره (بروج ) نيز مى خوانيم : بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ: (آن قرآن مجيد است كه در لوح محفوظ قرار دارد).
اكنون به بينيم منظور از (ام الكتاب ) يا لوح محفوظ چيست ؟
واژه (ام ) در لغـت بـه مـعـنى اصل و اساس هر چيزى است و اينكه عرب به مادر (ام ) مـى گـويـد بـخـاطـر آن اسـت كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است ، بنابراين (ام الكـتـاب ) (كـتـاب مـادر) بـه مـعـنـى كـتـابـى اسـت كـه اصـل و اسـاس هـمه كتب آسمانى مى باشد، و همان لوحى است كه نزد خداوند از هر گونه تـغـيير و تبديل و تحريفى محفوظ است ، اين همان كتاب (علم پروردگار) است كه نزد او اسـت و هـمه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته و همه كتب آسمانى در آن درج است و هيچكس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.
ايـن تـوصـيـف بـزرگـى اسـت بـراى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته و اصل و اساسش نزد او است .
و به همين دليل در توصيف دوم مى گويد: (اين كتابى است والامقام ) (لعلى ).
و در توصيف سوم مى فرمايد: (حكمت آموز و مستحكم و متين و حساب شده است ) (حكيم ).
چيزى كه از علم بى پايان حق سرچشمه گيرد بايد واجد اين اوصاف باشد.
بـعـضـى والا بـودن و عـلو مـقـام قـرآن را از اين نظر دانسته اند كه بر تمام كتب آسمانى پيشى گرفته ، و همه را نسخ كرده ، و در بالاترين مرحله اعجاز است .
بـعـضـى ديـگـر مـشـتمل بودن قرآن را بر حقايقى كه از دسترس افكار بشر بيرون است (علاوه بر حقايقى كه همه كس از ظاهر آن مى فهمد) مفهوم ديگرى از علو قرآن شمرده اند.
اين مفاهيم تضادى با هم ندارد و همه آنها در مفهوم (على )والامقام ) جمع است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه (حكيم ) معمولا وصف براى شخص است ، نه براى كـتاب ، اما چون اين كتاب آسمانى خود معلمى بزرگ و حكمت آموز است اين تعبير در مورد آن بسيار بجا است .
البـته (حكيم ) به معنى مستحكم و خلل ناپذير نيز آمده است ، و جميع اين مفاهيم در واژه مـزبور جمع است و در مورد قرآن صادق مى باشد، چرا كه قرآن حكيم به تمام اين معانى است .
در آيه بعد، منكران ، و اعراض كنندگان از قرآن ، را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا ما اين قـرآن را كـه مـايه بيدارى و يادآورى شما است از شما باز گيريم به خاطر اينكه قومى اسرافكار و افراطى هستيد)؟! (ا فنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين ).
درسـت اسـت كه شما در دشمنى و مخالفت با حق ، چيزى فروگذار نكرده ايد، و مخالفت را بـه حـد افراط و اسراف رسانده ايد ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده اسـت كـه ايـنـهـا را مانع بر سر راه خود نمى بيند، باز هم اين كتاب بيدارگر آسمانى و آيـات حـيـاتـبـخـش آن را پـى در پـى بـر شما نازل مى كند، تا دلهائى كه اندك آمادگى دارنـد، تـكـان بـخورند و به راه آيند، و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در برمى گيرد.
جمله (افنضرب عنكم ) به معنى (افنضرب عنكم ) (آيا از شما باز داريم و منصرف سـازيـم ) آمـده اسـت ، چـرا كـه وقتى سوار مى خواهد مركبش را از طريقى به جانب ديگرى بـبـرد، آنـرا بـا شـلاق مـى زنـد، و لذا كـلمـه (ضـرب ) در ايـن گـونـه مـوارد بـجاى (صرف ) (منصرف ساختن ) به كار مى رود.
(صـفـح ) در اصـل بـه معنى جانب و طرف چيزى است ، و به معنى عرض و پهنا نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى اول است ، يعنى آيا ما اين قرآن را كه مايه يادآورى است از سوى شما به جانب ديگرى متمايل سازيم ؟
(مـسـرف ) از ماده (اسراف ) به معنى تجاوز از حد است ، اشاره به اينكه مشركان و دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مخالفت و عداوت خود، هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناختند.
سپس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد، و هم تسلى و دلدارى پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم )، و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج در عبارتى كوتاه و محكم مى فـرمايد: (چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در اقوام پيشين فرستاديم ) (و كم ارسلنا من نبى فى الاولين ).
(ولى هـيـچ پـيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند) (و ما ياتيهم من نبى الا كانوا به يستهزئون ).
ايـن مـخـالفـتـهـا و سـخـريـه هـا هـرگـز مـانـع لطـف الهـى نـبـود، ايـن فـيضى است كه از ازل تـا بـه ابـد ادامـه يـافته ، وجودى است كه بر همه بندگان مى كند، و اصلا آنها را براى رحمت آفريده است و لذلك خلقهم (هود - 119).
بـه همين دليل اعراض و لجاجت شما هرگز مانع لطف او نخواهد بود، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين هم نبايد دلسرد شوند كه اين اعراض از حق و پيروى از شهوات و هوى و هوس نيز سابقه طولانى دارد!
امـا بـراى ايـنـكه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد كه مجازات نيز خود، مقتضاى حكمت او است ، در آيه بعد مى افزايد: (ما كسانى را كه نيرومندتر از اينها بودند هلاك و نابود كرديم ) (فاهلكنا اشد منهم بطشا).
(و داسـتـان پـيـشـيـنـيـان قـبـلا گـذشـت ) (و مـضـى مثل الاولين ).
در آيـاتـى كـه قـبـلا بـر تـو نـازل كـرده ايـم ، نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طـغـيـانـگـر مـطـرح شـده انـد، و شـرح حـال آنـهـا از طـريق وحى ، بى كم و كاست بر تو نازل گرديده ، در ميان آنها اقوامى بودند كه از مشركان عرب بسيار نيرومندتر بودند، بـا امـكـانـات و ثـروت و نـفـرات و لشـگـر و اسـتـعداد فراوان ، اقوامى همچون فرعون و فـرعـونـيـان ، زورمـندانى همچون قوم عاد و ثمود، اما برويد ويرانه هاى شهرهاى آنها را بـبـيـنـيـد، و سـرگـذشـت آنـهـا را در تـاريخ بخوانيد، و از همه روشنتر آنچه را در قرآن دربـاره آنـهـا نـازل شـده است بررسى كنيد تا بدانيد شما طاغيان لجوج از عذاب دردناك الهى هرگز در امان نيستيد.
(بـطـش ) (بـر وزن فـرش ) چـنـانـكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى (گرفتن چيزى است با قدرت ) و در اينجا با كلمه (اشد) نيز همراه شده كه نشانه قدرت و نيروى بيشترى است .
ضـمـيـر در (مـنـهـم ) بـه مـشـركـان عـرب بـازمـى گـردد كـه در آيـات قـبـل مـخـاطـب بـودنـد، اما در اينجا به صورت غائب از آنها ياد مى شود، چرا كه لايق ادامه خطاب الهى نيستند.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ جـمله (مضى مثل الاولين ) (سرانجام كار اقوام پيشين قبلا گـذشـت ) را اشـاره بـه مـطـالبـى دانـسـتـه انـد كـه در سـوره قـبـل (سـوره شورى ) پيرامون گروهى از آنها آمده است ، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت در دسـت نـيـسـت ، بـخـصـوص ايـنـكه در سوره شورى كمتر اشاره اى به سرگذشت اقوام پيشين شده ، در حالى كه در سوره هاى ديگر قرآن بحثهاى مشروحى پيرامون آنها آمده است .
بـه هـر حال اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 78 سوره قصص ‍ گذشت : او لم يعلم ان الله قـد اهـلك مـن قـبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا: (آيا قارون نميدانست كه خداوند اقوامى را پيش از او نابود كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند)؟!
و يا آنچه در آيه 21 سوره (مؤ من ) گذشت در آنجا كه به مشركان عرب هشدار داده مى گـويـد: او لم يـسـيروا فى الارض ‍ فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشـد مـنـهـم قـوة و آثـارا فـى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق : (آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد پـايـان كـار كـسـانـى كـه قـبل از آنها بودند چه شد؟ آنها از اينان نيرومندتر و مؤ ثرتر در زمين بودند، اما خداوند آنها را به گناهشان گرفت و كسى نبود كه آنانرا از عذاب الهى نگهدارد).
آيه و ترجمه


و لئن ساءلتهم من خلق السموت و الا رض ليقولن خلقهن العزيز العليم (9)
الذى جعل لكم الا رض مهدا و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون (10)
و الذى نزل من السماء ماء بقدر فاءنشرنا به بلدة ميتا كذلك تخرجون (11)
و الذى خلق الا زوج كلها و جعل لكم من الفلك و الا نعم ما تركبون (12)
لتـستوا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم إ ذا استويتم عليه و تقولوا سبحن الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (13)
و إ نا إ لى ربنا لمنقلبون (14)

 


ترجمه :

9 - هـرگـاه از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است .
10 - هـمـان كسى كه زمين را گاهواره و محل آرامش شما قرار داد و براى شما در آن راههائى آفريد تا هدايت شويد (و به مقصد رسيد).
11 - و آن كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين ، و به وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم ، و همينگونه در قيامت زنده مى شويد!
12 - و همان كسى كه همه زوجها را آفريد، و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد.
13 - تـا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بـر آنـهـا سـوار شـديـد متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است كسى كه اين را مسخر ما ساخت و گرنه ما توانائى آن را نداشتيم .
14 - و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم .
تفسير:
بخشى از دلائل توحيد
از ايـنـجـا بـحـث پـيـرامـون توحيد و شرك شروع مى شود، نخست از فطرت و سرشت آنها بـراى اثـبـات تـوحـيـد كـمك مى گيرد، و بعد از دلائل موجود در نظام عالم هستى ، و ضمن بـيان پنج نمونه از مواهب پروردگار، حس شكرگزارى آنها را برمى انگيزد، و بعد به ابطال اعتقاد خرافى آنها پيرامون بتها و انواع شرك مى پردازد.
در قـسـمـت اول مـى فـرمـايـد: (هـر گـاه از آنـهـا سـؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما در پاسخ مى گويند خداوند عزيز و عليم ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم ).
ايـن تـعـبـير كه در چهار آيه از آيات قرآن مجيد با تفاوت مختصرى آمده است (عنكبوت آيه 61، لقـمـان آيـه 25، زمـر آيـه 38، و زخـرف آيـه مـورد بـحـث ) از يـكـسـو دليل بر فطرى بودن خداشناسى و تجلى نور الهى در سرشت انسانها است .
و از سـوى ديـگـر دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمانها و زمين خدا اسـت مـعـتـرف بـودنـد، و جـز در مـوارد نـادرى بـراى مـعـبـودان خـود خـالقـيـت قائل نبودند.
و از سـوى سـوم ايـن اعـتـراف پـايـه اى اسـت بـراى ابـطـال عـبـوديت بتها، چرا كه شايسته عبادت كسى است كه خالق و مدبر عالم باشد، نه مـوجـوداتـى كـه هـيـچ سـهمى در اين قسمت ندارند، بنابراين اعتراف آنها به خالقيت الله دليل دندان شكنى بر بطلان مذهب فاسدشان بود.
تـعـبـير به (عزيز و حكيم ) كه بيانگر قدرت مطلقه پروردگار و علم و حكمت او است گر چه يك تعبير قرآنى است ولى مطلبى نبوده كه مشركان منكر آن باشند، چرا كه لازمه اعـتـراف بـه خـالقـيت الله نسبت به آسمان و زمين ، وجود اين دو صفت براى خدا است ، آنها حتى براى بتهايشان علم و قدرت قائل بودند تا چه رسد به خداوند كه بتها را واسطه ميان خود و او مى دانستند.
سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خدا است اشاره مى كند.
نـخـسـت از زمين شروع كرده مى فرمايد: (همان خداوندى كه زمين را براى شما گاهواره و محل آرامش قرار داد) (الذى جعل لكم الارض مهدا).
واژه هـاى (مـهـد و مهاد) هر دو به معنى محلى است كه براى نشستن و خوابيدن و استراحت آمـاده شـده اسـت ، و در اصـل بـه محلى گفته مى شود كه كودك را در آن مى خوابانند، خواه گاهواره باشد يا غير آن .
آرى خداوند زمين را گاهواره انسان قرار داد، و در حالى كه چندين نوع حركت دارد در پرتو قـانـون جـاذبـه ، و قـشـر عـظـيـم هـوائى كـه آن را از هـر سـو فـرا گـرفـتـه ، و عوامل گوناگون ديگر، چنان آرام است كه ساكنان آن كمترين ناراحتى احساس نمى كنند، و مـى دانـيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است ، بديهى است اگر اين عوامل مختلف دست به دست هم نمى دادند هرگز اين آرامش وجود نداشت .
و بـراى بـيـان نـعـمـت دوم مـى افزايد: (او براى شما در زمين راههائى قرار داد تا هدايت شويد و به مقصد برسيد) (و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ).
ايـن نـعـمـت كـه بارها در قرآن مجيد به آن اشاره شده است (سوره طه آيه 53، سوره انبيا آيـه 31، و سـوره نـحل آيه 15) از نعمتهائى است كه بسيار از آن غافلند، زيرا مى دانيم تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك و تـپـه هـاى مـخـتـلف آن را پـوشـانـده اسـت ، و جـالب ايـنـكـه در مـيـان بـزرگترين سلسله جـبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كـنـد، و كـمـتـر اتـفـاق مـى افـتـد كـه ايـن كوهها به كلى مايه جدائى بخشهاى مختلف زمين گردند، و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بندگان است .
از ايـن گـذشته بسيارى از قسمتهاى زمين بوسيله راههاى دريائى به يكديگر مربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله (لعلكم تهتدون ) هدايت يافتن به مقصود و پـيـدا كـردن مـنـاطـق مـخـتـلف زمـين است ، هر چند بعضى آن را اشاره به هدايت يافتن در امر توحيد و خداشناسى دانسته اند (البته جمع ميان هر دو معنى نيز بى مانع است ).
سـومـيـن مـوهـبت را كه مساءاله نزول آب باران و احياء زمينهاى مرده است در آيه بعد به اين صـورت مـطـرح مـى كـند (همان خدائى كه از آسمان آبى فرستاد به اندازه معينى ) (و الذى نزل من السماء ماء بقدر).
(و به وسيله آن سرزمين مردهاى را حيات بخشيديم ) (فانشرنا به بلدة ميتا).
(و همينگونه كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده ، و از قبرها خارج خواهيد شد) (كذلك تخرجون ).
تـعـبـيـر بـه (قـدر) اشـاره لطـيـفـى اسـت بـه نـظـام خـاصـى كـه بـر نزول باران حكمفرما است به اندازه اى مى بارد كه مفيد و ثمر بخش ‍ است و زيانبار نيست .
درسـت اسـت كه گاهى سيلابها براه مى افتد و زمينهائى را ويران مى كند اما اين از حالات استثنائى است و جنبه هشدار دارد، ولى اكثريت قريب باتفاق بارانها سودمند و مفيد و سود بـخش است ، اصولا پرورش تمام درختان و گياهان و گلها و مزارع پر ثمر از بركت همين نزول به اندازه باران است ، و اگر نزول باران نظامى نداشت اينهمه بركات عائد نمى شد.
در قسمت دوم آيه روى جمله (انشرنا) كه از ماده (نشور) به معنى گستردن است تكيه شـده كـه رسـتاخيز جهان نباتات را مجسم مى سازد: زمينهاى خشكيده كه بذرهاى گياهان را هـمـچـون اجـسـاد مـردگـان در قـبـرهـا در دل خـود پـنـهـان داشـتـه ، بـا نـفـخـه صـور نـزول بـاران بـه حـركت درمى آيند، تكانى مى خورند و مردگان گياه سر از خاك برمى دارنـد و محشرى برپا مى شود كه خود نمونه اى است از رستاخيز انسانها كه در آخر همين آيه و در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است .
در چـهـارمـيـن مـرحـله بـعـد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده مى گويد: (آن خدائى كه همه زوجها را آفريد) (و الذى خلق الازواج كلها).
تـعـبـيـر بـه (زوجـهـا) كـنايه از انواع حيوانات است ، به قرينه گياهان كه در آيات قبل آمد، هر چند بعضى از مفسران آنرا اشاره به تمام انواع موجودات اعم از حيوان و گياه و جماد دانسته اند، چرا كه قانون زوجيت در همه آنها حاكم است ، و هر يك جنس ‍ مخالفى دارد، آسـمان و زمين ، شب و روز، نور و ظلمت ، شور و شيرين ، خشك و تر، خورشيد و ماه ، بهشت و دوزخ ، جز ذات خداوند پاك كه يگانه و يكتا است ، و هيچگونه دوگانگى در ذات مقدسش راه ندارد.
ولى همانگونه كه گفتيم قرائن موجود نشان مى دهد كه منظور (ازواج حيوانات ) است ، و مـى دانـيم قانون زوجيت قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنائى مانع از كليت قانون نيست .
بـعـضـى نـيز (ازواج ) را به معنى اصناف حيوانات گرفته اند، همچون پرندگان و چهارپايان و آبزيان و حشرات و غير آنها.
در پـنـجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهائى است كه خـداونـد براى پيمودن راههاى دريائى و خشكى در اختيار بشر گذارده ، مى فرمايد: (او بـراى شـمـا از كـشـتـيـهـا و چـهـارپـايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد) (و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ).
اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنـده ديـده نـمـى شـود كـه خـداونـد انـسـان را بـر مـركـبـهـائى حمل كرده ، كه در سفرهاى دريا و صحرا به او كمك مى كنند.
هـمـان گـونـه كـه در آيـه 70 سوره اسراء آمده است : و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البـر و البـحـر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما بنى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بـر مـركـبـهـاى راهـوار) حـمـل كـرديـم ، و از انـواع روزيـهـاى پـاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر ساير خلق خود برترى بخشيديم ).
و بـه راسـتـى وجود اين مركبها فعاليت انسان و گسترش زندگى او را چندين برابر مى كند، و حتى مركبهاى سريع السير امروز كه با استفاده از خواص موجودات مختلف در اختيار انسان قرار گرفته نيز از الطاف آشكار خدا است ، وسائلى كه چهره حيات او را به كلى دگرگون ساخته و به همه چيز سرعت بخشيده ، و براى او همه گونه آسايش به ارمغان آورده است .
آيـه بعد هدف نهائى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: (منظور اين است كه بر پـشـت ايـن مـركبها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است خدائى كه اينها را مسخر ما ساخت ، و گرنه ما توانائى نگهدارى آن را نداشتيم ) (لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ).
جـمله (لتستووا على ظهوره ) اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آنها سوار شويد و به راحتى به مقصد برسيد.
در ايـن آيـه دو هـدف بـراى آفـريـنـش اين مركبهاى دريائى و صحرائى بيان شده : نخست يادآورى نعمتهاى پروردگار به هنگام استقرار بر آنها، و ديگر منزه شمردن خداوندى كه ايـنـهـا را مـسـخـر فـرمـان انسان ساخته ، كشتيها را چنان آفريده كه بتواند سينه امواج را بشكافد و به سوى مقصد حركت كند، و چهارپايان را رام و تسليم در برابر انسان قرار داده است .
(مقرنين ) از ماده (اقران ) به معنى قدرت و توانائى داشتن بر چيزى است ، بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند به معنى (ضبط كردن ) و نگهدارى چيزى مى باشد، و در اصل به معنى قرين چيزى واقع شدن بوده كه لازمه آن توانائى بر نگهدارى و ضبط آن است .
بنابراين جمله (و ما كنا له مقرنين ) مفهومش اين است كه اگر لطف پروردگار و مواهب او نبود ما هرگز توانائى بر ضبط و نگهدارى اين مركبها نداشتيم ، بادهاى مخالف كشتيها را دائمـا واژگـون مـى سـاخـت ، و مـا را از رسـيـدن بـه سـاحـل نـجـات بـاز مـى داشـت ، و ايـن حـيوانات نيرومند كه قدرت آنها به مراتب از انسان بـيـشـتـر اسـت اگـر روح تـسـليـم بر آنها حاكم نمى شد هرگز انسان نمى توانست حتى نـزديـك آنـهـا بـرود، بـه هـمين دليل گهگاهى كه يكى از اين حيوانات خشمگين شده ، روح تـسـليـم را از دسـت مـى دهند مبدل به موجودات خطرناكى مى گردند كه چندين نفر قدرت مـقـابـله با آنها را ندارد، در صورتى كه در حال دعاى ممكن است دهها يا صدها راس از آنها را بـه ريـسـمانى ببندند و دست بچه اى بسپارند تا (برد هر جا كه خاطر خواه او است ).
گـوئى خـداونـد بـا ايـن حـالات اسـتـثـنـائى چـهـارپـايـان مـى خـواهـد نـعـمـت حال عادى آنها را روشن سازد.
در آخـريـن آيـه مورد بحث گفتار مؤ منان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اينگونه تـكميل مى كند: (و ما به هر حال به سوى پروردگارمان باز مى گرديم ) (و انا الى ربنا لمنقلبون ).
ايـن جـمـله اشـاره اى به مساءله معاد است بعد از بحثهائى كه پيرامون توحيد در اين آيات گذشت چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبداء انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.
و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوار مـغـرور شـويـد، و در زرق و بـرق دنـيـا فـرو رويـد، بـايـد بـه هـر حال به ياد آخرت باشيد، چرا كه حالت غرور مخصوصا در اين موقع فراوان دست مى دهد و كـسـانى كه مركبهاى خود را وسيله برترى جوئى و تكبر بر ديگران قرار مى دهند كم نيستند.
و از سـوى سـوم سـوار شـدن بـر مـركـب و انـتـقـال از جـائى بـه جـاى ديـگـر مـا را بـه انـتـقـال بزرگمان از اين جهان به جهان ديگر متوجه مى سازد، آرى ما سرانجام به سوى خدا مى رويم .
نكته :
ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمتها
از نـكـات جـالبـى كـه در آيـات قـرآن بـه چشم مى خورد اين است كه دعاهائى به مؤ منان تـعـليـم داده كـه بـه هـنـگـام بـهره گيرى از مواهب الهى بخوانند، دعاهائى كه با محتواى سازنده اش روح و جان انسان را مى سازد و آثار غرور و غفلت را مى زدايد.
بـه نـوح دسـتـور مـى دهـد: فـاذا اسـتـويـت انـت و مـن مـعـك عـلى الفـلك فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين : (هنگامى كه تو و كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد بگو: ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد) (مؤ منون - 28).
و نـيـز بـه او دسـتـور مـى دهـد كـه بـراى تـقـاضـاى نـزول در مـنـزلگـاه پـر بـركـت بـگـويـد: رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين : (پـروردگـارا! مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى ) (مؤ منون - 29).
و در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه دستور شكر نعمتهاى پروردگار و تسبيح او را به هنگام قرار گرفتن بر مركبها مى دهد.
و هـر گـاه ايـن خـلق و خـوى انسان گردد كه به هنگام بهره گيرى از هر نعمتى بياد منعم حـقـيـقـى و مـبـداء آن نـعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو مى رود و نه در پرتگاه غرور مى افتد، بلكه مواهب مادى براى او پلى مى شوند به سوى خدا!.
در حالات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه هر گاه پاى خود را در ركاب مى گذارد مى فرمود: (بسم الله )، و هنگامى كه بر مركب استقرار مى يافت مى فـرمـود: الحـمـد لله عـلى كـل حال ، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون .
در روايت ديگرى از امام مجتبى حسن بن على (عليه االسلام ) آمده است كه مردى در حضور آن حـضـرت بـه هـنـگـام سـوار شـدن بـر مركب گفت : سبحان الذى سخر لنا هذا، امام فرمود: ايـنـچـنين به تو دستور داده نشده است ، دستور اين است كه بگوئى الحمد لله الذى هدانا للاسـلام ، الحـمـد لله الذى مـن عـليـنا بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و الحمد لله الذى جعلنا من خير امة اخرجت للناس ، ثم تقول : سبحان الذى سخر لنا هذا.
اشـاره بـه اينكه در آيه تنها دستور به گفتن سبحان الذى سخر لنا هذا داده نشده بلكه قـبـلا دسـتـور تـذكر و يادآورى نعمتهاى بزرگتر خداوند داده شده : نعمت هدايت به سوى اسـلام ، نـعـمـت نـبـوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، نعمت قرار گرفتن در زمره بهترين امتها، سپس تسبيح خداوند بر تسخير اين مركب !
قـابـل تـوجه اينكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه هر كس ‍ اين جمله را (سبحان الذى سـخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون ) به هنگام سوار شدن بر مركب بگويد به فرمان خدا آسيبى به او نخواهد رسيد!.
ايـن مـطـلب در حـديـثـى در كـتـاب كـافـى از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
چـقـدر تـفاوت است ميان اين تعليمات سازنده اسلام با آنچه از گروهى هوسران و مغرور ديده مى شود كه مركبهاى خود را وسيله خودنمائى و فخرفروشى و گاه وسيله اى براى انـواع گـنـاهـان قـرار مـى دهـنـد، چـنـانـكـه (زمـخشرى ) در كشاف از بعضى از سلاطين نـقـل مـى كـنـد كه او سوار بر مركب مخصوصش ‍ شده بود، و از شهرى به شهر ديگر مى رفـت ، و يـكماه در ميان آن دو فاصله بود، آنقدر شراب مى خورد كه هرگز پيمودن راه را متوجه نشد، تنها هنگامى از مستى به هوش آمد كه به مقصد رسيده بود!
آيه و ترجمه


و جعلوا له من عباده جزءا إ ن الانسن لكفور مبين (15)
اءم اتخذ مما يخلق بنات و اءصفئكم بالبنين (16)
و إ ذا بشر اءحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم (17)
اء و من ينشؤ ا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين (18)
و جعلوا الملئكة الذين هم عبد الرحمن إ نثا اء شهدوا خلقهم ستكتب شهدتهم و يسلون (19)

 


ترجمه :

15 - آنـهـا بـراى خـداونـد از مـيـان بـنـدگـانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند) انسان كفران كننده آشكارى است !
16 - آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده ، و پسران را براى شما؟!
17 - در حـالى كـه هـر گـاه يـكـى از آنـها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قـرار داده (بـه تـولد دختر) بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!
18 - آيـا كـسـى را كـه در لابـلاى زيـنـتـهـا پـرورش مـى يـابـد و بـه هـنـگـام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!
19 - آنـهـا فـرشـتـگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنها شاهد و حاضر بودند؟ اين گواهى آنها نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد!
تفسير:
چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!
بـعـد از تـحـكـيم پايه هاى توحيد از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نـعـمـتـهـا و مـواهـب او، در آيـات مـورد بـحـث بـه نـقـطـه مـقـابـل آن يـعـنـى مـبـارزه بـا شـرك و پـرسـتش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شـاخههاى آن يعنى پرستش ‍ فرشتگان مى رود و مى فرمايد: (آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند) (و جعلوا له من عباده جزءا).
فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بت پرستان رواج داشت .
تـعـبير به (جزء) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيـرا هـمـيشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود.
و نـيـز بـيـان كـنـنـده پـذيـرش عبوديت آنها است چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.
اين تعبير در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است ، چرا كه اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش ‍ اين است كه خداوند جزء داشته باشد، و نتيجه آن تـركـيـب ذات پـاك خـدا اسـت ، در حـالى كه دلائل عقلى و نقلى گواه بر بساطت و احديت وجود او است ، چرا كه جزء مخصوص به موجودات امكانيه است .
سپس مى افزايد: (انسان كفران كننده آشكارى است ) (ان الانسان لكفور مبين ).
ايـن هـمـه نـعـمـتـهاى الهى سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشين گـذشـت بـا ايـنـحـال بجاى اينكه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.
در آيـه بـعـد بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كـنـد، چـرا كـه آنـهـا جـنـس مـرد را بـر زن تـرجـيح مى دادند، و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند، مى فرمايد: (آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما)؟! (ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين ).
بـه پـندار شما مقام دختر پائينتر است ، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!
درسـت اسـت كـه زن و مـرد در پـيـشـگـاه خـدا در ارزشهاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاه اسـتـدلال بـه ذهـنـيات مخاطب تاءثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مى شود.
بـاز هـمـين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده مى گويد: (هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم و غضب مى گردد)!
(و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ).
مـنـظـور از (بـمـا ضـرب للرحمن مثلا) همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مى دانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او!
واژه (كـظـيـم ) از مـاده (كـظـم ) (بر وزن نظم ) به معنى گلوگاه است ، و به معنى بستن گلوى مشك آب بعد از پر شدن نيز آمده ، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملو از خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود.
ايـن تـعـبـير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فـرزنـد دخـتـر اسـت كـه چـگـونـه از شـنـيـدن خـبـر ولادت دخـتـر نـاراحـت مـى شـدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!
بـاز در ادامه اين سخن مى افزايد: (آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد، و بـه هـنـگـام گفتگو و كشمكش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را بخوبى اثبات كـنـد فـرزنـد خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود)؟! (او من ينشؤ فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ).
در ايـنـجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفى آنـان سـرچـشـمه مى گيرد مورد بحث قرار داده ، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات ، و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حيا و شرم .
بـدون شـك زنـانـى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه به زينت در (حد اعتدال ) عيبى براى زنان محسوب نمى شود،
بـلكه در اسلام روى آن تاءكيد شده است ، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرى عـادت بـه تـزيـيـن افـراطـى دارنـد گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مى يابند.
و نـيـز بـدون شـك در مـيـان زنـان افـرادى پـيـدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيان بـسـيـار قـوى هـسـتـنـد، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا در مقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت كمترى دارند.
هـدف بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را از آن خود مى شمريد؟!
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده ، مى فرمايد: (آنها فـرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند)و دختران خدا معرفى كردند) (و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا).
آرى آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنانكه در آيه 26 و 27 سـوره حـج نـيـز آمـده اسـت : بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بالقول و هم بامره يعملون : (آنها بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند).
تـعبير به (عباد) در واقع جواب پندار آنها است ، زيرا اگر مؤ نث بودند بايد عبادات گـفـته شود، ولى بايد توجه داشت كه (عباد) هم جمع مذكر است ، و هم به موجودهائى كـه خـارج از مـذكـر و مـؤ نـث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همانگونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است .
قابل توجه اينكه در اين جمله (عباد) به (الرحمن ) اضافه شده ، اين
تـعـبـير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى باشند.
امـا چـرا ايـن خـرافـه در مـيان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گـروهـى بـاقـيمانده ، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند، حتى به اصطلاح (فرشته آزادى ) را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان ترسيم مى كنند!
ايـن پـنـدار مـمـكـن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالبا مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤ نثهاى مجازى در لغت عرب نيز ايـن مـعـنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤ نث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر.چرا كه قرص خـورشـيـد مـعـمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست ، ولى قرص ماه چنين نمى باشد.
يـا ايـنـكـه لطـافـت وجـود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس ‍ زنان كه نسبت به مردان مـوجـودات لطـيـفـتـرى هـسـتند بدانند، و عجب اينكه بعد از اينهمه مبارزه اسلام با اين تفكر خـرافـى بـاز هـم هـنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى گويند او يك فـرشـتـه اسـت ، ولى در مـورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه (فرشته ) نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند!
سـپـس بـه صـورت اسـتـفـهـام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: (آيا به هنگام آفرينش فـرشـتـگـان حـاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى برده اند)؟! (ا شهدوا خلقهم ).
و در پايان آيه مى افزايد: (گواهى آنها بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ثبت مى شود، و روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيرند) (ستكتب شهادتهم و يسئلون ).
آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـه صـورت ديـگـرى در سـوره نحل (آيات 57
تـا 59) نـيـز آمـده اسـت ، و ما در آنجا بحثهاى مشروحى پيرامون عقائد عرب جاهلى در مورد مـسـاءله (وئاد) (زنـده بـه گـور كردن دختران ) و اصولا عقيده آنها پيرامون جنس زن و نـيـز نـقـش ‍ اسـلام در احـيـا و شـخـصـيت و ارزش مقام زن آورده ايم (جلد 11 صفحه 269 تا 277).
آيه و ترجمه


و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدنهم ما لهم بذلك من علم إ ن هم إ لا يخرصون (20)
اءم ءاتينهم كتبا من قبله فهم به مستمسكون (21)
بل قالوا إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثرهم مهتدون (22)

 


ترجمه :

20 - آنـان گـفـتـنـد اگـر خدا مى خواست ما آنها را پرستش ‍ نمى كرديم ، ولى به اين امر يقين ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند.
21 - يا اينكه ما كتابى پيش از اين به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك ميجويند؟
22 - بلكه آنها مى گويند ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم .
تفسير:
آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟
در آيـات گـذشـتـه نـخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد داده شـد، و آن ايـنـكـه بـراى اثـبـات يـك ادعـا قـبـل از هـر چـيـز مـشـاهـده و رؤ يـت و حـضـور در صحنه لازم است ، در حالى كه هيچيك از بت پـرسـتـان هرگز نمى توانند مدعى شوند كه به هنگام آفرينش فرشتگان در آن صحنه شاهد و ناظر بوده اند.
آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـعـنـى را پـيـگـيـرى كـرده ، بـه ابـطـال ايـن خـرافـه زشـت از طـرق ديـگـرى مـى پـردازد، نـخـسـت يـكـى از دلائل واهـى آنـهـا را بـه طـور فـشـرده هـمـراه بـا جـواب آن نقل كرده مى گويد: آنان گفتند: اگر خدا مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم ايـن خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ).
اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است ، و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت او است .
يـا ايـنـكه اگر اعمال و عقائد ما مورد رضاى او نبود بايد از آن نهى مى كرد، و چون نهى نكرده است دليل بر خشنودى او است !
در حقيقت آنها براى توجيه عقائد فاسد و خرافى خود دست به خرافات ديگرى مى زدند، و بـراى پـنـدارهاى دروغين خود دروغهاى ديگرى به هم مى بافتند در حالى كه هر كدام از دو احتمال بالا مقصود آنها باشد فاسد و بى اساس است .
درسـت اسـت كـه در عـالم هـسـتى چيزى بى اراده خدا واقع نمى شود ولى اين به معنى جبر نـيـسـت ، زيرا نبايد فراموش كرد كه خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادى اراده باشيم تا ما را بيازمايد، و پرورش دهد.
و درست است كه خدا بايد اعمال بندگان را مورد نقد قرار دهد، ولى نمى توان انكار كرد كه همه انبياى الهى هرگونه شرك و دوگانه پرستى را نفى كردند.
از ايـن گـذشـتـه عـقـل سـليـم انـسـان نـيـز ايـن خـرافـات را انـكـار مـى كـنـد، مـگـر عقل ، پيامبر خداوند در درون وجود انسان نيست ؟
و در پـايـان ايـن آيـه بـا ايـن جـمـله كـوتـاه بـه ايـن اسـتـدلال واهـى بـت پـرسـتـان پـاسـخ مى گويد: آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند، و جز دروغ چيزى
نمى گويند (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).
آنها حتى به مساءله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بـسـيـارى از هـواپـرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما را به اين راه كشانيده !
در حـالى كـه خـودشـان نـيز مى دانند دروغ مى گويند، و اينها بهانه اى بيش نيست ، ولذا اگـر كـسى حقوقى از آنها را پايمال كند هرگز حاضر نيستند از مجازات او چشم بپوشند به اين عنوان كه او در كار خود مجبور بوده است !
(يـخـرصـون ) از مـاده (خـرص ) (بـر وزن غـرس ) در اصل به معنى تخمين زدن است .
نخست در مورد تخمين مقدار ميوه بر درختان ، سپس به هر گونه حدس و تخمين اطلاق شده ، و از آنـجـا كـه حدس و تخمين گاه نادرست از آب درمى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز به كار رفته ، و در آيه مورد بحث از همين قبيل است .
بـه هـر حـال از آيـات متعددى از قرآن مجيد برمى آيد كه بت پرستان براى توجيه عقائد خـرافى خود كرارا به مساءله مشيت الهى استدلال مى كردند، از جمله اينكه آنها اشيائى را حرام و اشيائى را بر خود حلال كرده بودند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، چنانكه در آيه 148 انعام آمده است : سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شـى ء: (بـه زودى مـشـركـان مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما، و چيزى را تحريم نمى كرديم ).
در آيـه 35 نـحـل نـيـز هـمـيـن مـعـنـى تـكـرار شـده اسـت : و قـال الذيـن اشـركـوا لو شـاء الله مـا عـبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آبائنا و لا حرمنا من دونه من شى ء.
قـرآن مـجـيـد در ذيل آيه سوره انعام آنها را تكذيب كرده ، مى فرمايد: كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا: (اينگونه كسانى كه پيش از آنها بودند دروغ گفتند و طعم كيفر مـا را چـشـيـدنـد) و در ذيـل آيـه سـوره نـحـل تـصـريـح مـى كـنـد فهل على الرسل الا البلاغ : (مگر بر رسولان الهى جز ابلاغ رسالت چيزى هست )؟!
و در ذيـل آيـه مـورد بـحـث نـيـز چنانكه ديديم آنها را به تخمين دروغين نسبت مى دهد كه در حقيقت همه به يك ريشه بازمى گردد.
در آيـه بـعـد بـه دليـل ديـگـرى كـه مـمـكـن اسـت آنـهـا بـه آن اسـتدلال كنند اشاره كرده ، مى گويد: يا اينكه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند)؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).
يـعـنـى آنـهـا بـراى اثـبـات ايـن ادعـا بـايـد يـا بـه دليـل عـقـل مـتـمـسـك شـونـد، يـا بـه نـقـل ، در حـالى كـه نـه دليـلى از عقل دارند، و نه دليلى از نقل ، تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند، و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آنهم در واقع خرافه اى بـيـش نـيـسـت كـه پـايـه خـرافه ديگرى شده است ، مى فرمايد: بلكه آنها مى گويند: ما نـيـاكـان خـود را بـر مـذهـبـى يـافـتـيـم و مـا نـيـز بـه آثـار آنـهـا هـدايـت شـده ايـم (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون ).
در حقيقت آنها دليلى جز تقليد كوركورانه از پدران و نياكان خود
نـداشـتـنـد، و عـجـب ايـنكه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند، در حالى كه در مـسـائل اعتقادى و زيربناى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد بـاشـد آنـهـم بـه صـورت تـقـليـد جاهل از جاهل چرا كه مى دانيم نياكان آنها نيز هيچ علم و دانـشـى نـداشـتـنـد، مـغـزهـاى آنـهـا مـمـلو از خـرافـات و اوهـام بـود، و جـهـل حـاكـم بر افكار و اجتماعشان ، چنانكه قرآن در آيه 170 بقره مى گويد: او لو كان آبـائهـم لايـعقلون شيئا و لايهتدون : (آيا نه اينست كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند)؟!

تـقـليـد تـنـهـا در مـسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است ، آنهم تقليد از عالم يعنى رجـوع جـاهـل به عالم ، همانگونه كه در مراجعه بيمار به طبيب ، و افراد غير متخصص به صـاحـبـان تـخـصـص ديـده مـى شـود، بـنـابـرايـن تـقـليـد آنـهـا بـه دو دليل باطل و محكوم بوده است .
واژه (امـت ) چـنـانكه راغب در مفردات مى گويد به جماعتى مى گويند كه يكنوع ارتباط بـه يـكـديـگـر دارنـد، يـا از نـظـر ديـن ، يـا وحـدت مـكـان ، يـا زمـان ، خـواه آن حـلقـه اتـصـال اخـتـيـارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى مذهب به كار رفته مانند آيـه مـورد بـحـث ، ولى مـعـنـى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهب نيازمند به قرينه است ).
آيه و ترجمه


 


و كـذلك مـا اءرسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـة مـن نـذيـر إ لا قال مترفوها إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثارهم مقتدون (23)
قل اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه ءاباءكم قالوا إ نا بما اءرسلتم به كافرون (24)
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عقبة المكذبين (25)

 


ترجمه :

23 - هـمـيـن گـونـه در هـيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگر ايـنـكـه ثـروتمندان مست و مغرور گفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنها اقتدا مى كنيم .
24 - (پـيـامـبـرشان ) گفت : آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يـافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد؟!) گفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايد كافريم !
25 - لذا ما از آنها انتقام گرفتيم بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود.
تفسير:
سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته !
ايـن آيـات بـحـث آيـات گـذشـته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساءله تقليد نياكان بود ادامه مى دهد.
نـخـسـت مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست ، همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پـيـش از تـو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پـدران خـود را بـر مـذهبى يافتيم ، و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مساءله تقليد از نـيـاكـان را مـطـرح مى كردند و سخت روى اين مساءله ايستاده بودند همان (مترفون ) بـودنـد، هـمـان ثـروتـمـندان مست و مغرور و مرفه ، زيرا (مترف ) از ماده (ترفه ) (بـر وزن لقـمـه ) بـه مـعـنـى فـزونـى نـعمت است ، و از آنجا كه بسيارى از متنعمان غرق شـهـوات و هـوسـها مى شوند كلمه مترف به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده و طغيان كرده اند آمده ، و مصداق آن غالبا پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستكبر و خودخواه اسـت ، آرى آنـهـا بـودند كه با قيام انبيا به دوران خودكامگيهايشان پايان داده مى شد، و مـنـافـع نـامـشـروعـشـان بـه خـطـر مـى افـتـاد، و مـسـتـضـعـفـان از چـنـگـال آنـهـا رهـائى مـى يـافـتـنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـا انـواع حـيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند و امروز نيز بيشترين فساد دنيا از هـمـين (مترفين ) سرچشمه مى گيرد كه هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجا حضور فعال دارند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در آيه قبل خوانديم كه آنها مى گفتند: (انا على آثارهم مهتدون ): (مـا بـر آثـار آنـهـا هـدايـت يـافـتـه ايـم ) و در ايـنـجـا از قـول آنـهـا مـى گـويد: (انا على آثارهم مقتدون ): (ما به آثار آنها اقتدا كرده ايم ) گـر چـه هـر دو تـعـبـيـر در حـقـيـقـت بـه يـك مـعـنـى بـاز مـى گـردد، ولى تـعـبـيـر اول اشـاره بـه دعـوى حقانيت مذهب نياكان است ، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارى آنها بر پيروى و اقتداى
به نياكان .
به هر حال اين آيه يكنوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و مـؤ مـنـان كه بدانند بهانه جوئى مشركان چيز تازه اى نيست ، اين همان راهى است كه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند!
آيـه بـعـد و پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند و مى گـويد: (پيامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تر از آنچه پـدرانـتـان را بـر آن يـافـتـيـد آورده بـاشـم بـاز هـم آن را انـكـار مـى كـنـيـد)؟! (قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آبائكم ).
ايـن مـؤ دبـانـه تـريـن تـعـبـيـرى اسـت كـه مـى تـوان در مـقـابـل قـومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچوجه جريحه دار نشود، نمى گويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت ، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آئين نياكان شما هدايت كننده تر است ، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.
ايـنـگـونـه تـعـبـيـرات قـرآنـى ادب در بـحـث و مـحـاجـه را مـخـصـوصـا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولى با اينهمه بقدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤ دبـانه نيز در آنها مؤ ثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان گفتند: (ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم )! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين
تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند.
بـديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست ، و دير يا زود بـايـد عـذاب الهـى نـازل گـردد و ايـن خار و خاشاكها را از سر راه بردارد، (لذا در آخـريـن آيـه مورد بحث مى فرمايد: لذا ما از آنها انتقام گرفتيم و سخت مجازاتشان كرديم ) (فانتقمنا منهم ).
گـروهـى را بـا طـوفـان ، و گـروهـى را بـا زلزله ويـرانـگـر، و جمعى را با تندباد و صاعقه ، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـنـكـه مـشـركـان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـرده مـى گـويد: (بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود)؟! (فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس