آيات 1 تا 14

 بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم

 حـم (1)

 و الكـتـاب المـبـين (2)

 انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون (3)

 و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (4)

 افنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قـومـا مـسـرفـين (5)

 و كم ارسلنا من نبى فى الاولين (6)

 و ما ياتيهم من نبى الا كانوا به يـسـتـهـزءون (7)

 فـاهـلكـنـا اشـد مـنـهـم بـطـشـا و مـضـى مـثـل الاولين (8)

 و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم (9)

 الذى جـعـل لكـم الارض مـهـدا و جـعـل لكـم فـيـهـا سـبـلا لعـلكـم تـهـتدون (10)

 و الذى نـزل مـن السماء ماء بقدر فانشرنا به بلده ميتا كذلك تخرجون (11)

 و الذى خلق الازوج كلها و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون (12)

 لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمه ربـكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (13)

 و انا الى ربنا لمنقلبون (14)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. حم (1).

سوگند به كتاب روشنگر (2).

كه ما آن را خواندنى عربى كرديم، شايد تعقيل كنيد (3).

و سـوگـند كه اين خواندنى قبلا در ام الكتاب نزد ما بود، كه مقامى بلند و فرزانه دارد (4).

آيـا بـه جـرم اينكه شما مردمى اسرافگريد از فرستادن قرآن به سوى شما صرفنظر كنيم (5).

و چه بسا انبيائى كه در اقوام گذشته فرستاديم (6).

اقوامى كه هيچ پيغمبرى به سويشان نيامد مگر آنكه مسخره اش كردند(7).

و ما نيرومندتر آنها را هلاك كرديم كه داستان آنها (در سوره هاى پيش ) گذشت (8).

و اگـر از ايـن بت پرستان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده قطعا مى گويند: خداى عزيز عليم (9).

خـدايى كه زمين را براى شما گهواره كرد، و در آن برايتان راهها قرار داد، تا شايد به مقاصد خود راه يابيد (10).

و هـمـان خـدايى كه آب را به اندازه از آسمان نازل كرد، پس به وسيله آن آب، سرزمينى مرده را زنده كرديم، شما هم همينطور سر از خاك در مى آوريد (11).

و آن خدايى كه همه جفت ها را او آفريد، و برايتان از كشتى ها و چارپايان مركب درست كرد (12).

تـا بـر پـشـت آنـهـا قـرار گيريد، و آنگاه هنگام قرار گرفتن بر پشت آنها به ياد نعمت پـروردگارتان افتيد، و بگوييد: منزه است آن خدايى كه اين مركب را براى ما مسخر كرد، و گر نه ما نمى توانستيم آن را رام خود كنيم (13).

و ما به يقين به سوى پروردگارمان برمى گرديم (14).

بيان آيات

اين سوره بطورى كه آغاز و انجام آن و نيز مطالبى كه بين اين آغاز و انجام فاصله شده شـهـادت مـى دهـد، در مـقـام انـذار و هـشدار دادن بشر است، مگر شش آيه آن كه از جمله (الا المتقين يا عباد لا خوف عليكم اليوم ) آغاز مى شود، كه اين شش آيه استطرادى (و از باب حرف حرف مى آورد) در وسط آيات سوره قرار گرفته.

مفاد و غرض كلى سوره مباركه زخرف

در اين سوره اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه انبياء و رسـولانـى بـرگـزيـنـد، و كـتـاب و ذكـرى بـر آنـان نـازل كـنـد، و هـيـچـگاه اسراف و افراط مردم در قول و فعلشان او را از اين كار باز نمى دارد، بـلكـه هـمـواره رسولان و انبيايى فرستاده، و استهزاء كنندگان و تكذيب كنندگان ايشان را هلاك نموده، و سپس به سوى آتشى جاودانه سوق داده است.

و در اين بيان نخست مسأله ارسال رسـل را بـه طـور اجـمـال ذكـر مـى كـند، و سپس از بين آنان ابراهيم و سپس موسى و آنگاه عـيـسـى (عـليـه السـلام ) را نـام مـى بـرد، و مـطـالبـى از اسـراف كـفـار نـقـل نـمـوده، از آن جـمله يكى از مهمترين گفتار آنان را كه مى گفتند خداى سبحان فرزند گرفته، و ملائكه دختران او هستند ذكر مى كند. و اين بدان جهت است كه نسبت به خصوص ايـن عـقـيـده و رد آن عـنـايـت داشـتـه، و بـه هـمـيـن جـهـت آن را مـكـرر نقل مى كند و جواب مى گويد، و گويندگان آن را به عذاب تهديد مى كند، البته در اين سوره حقايق متفرق ديگرى نيز هست.

و ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـامـيـنـش در مـكـه نـازل شـده، مـگـر آيـه (و اسـئل مـن ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسـلنـا...) كـه هـنـوز بـراى مـا ثـابـت نـشـده كـه در مـكه نازل شده، و به زودى در باره اش سخن خواهيم گفت - ان شاء اللّه تعالى.

و الكتاب المبين

از ظاهر اين جمله برمى آيد كه سوگند است، و جواب آن جمله (انا جعلناه قرانا عربيا) - تـا آخـر دو آيه - مى باشد. و اين كه قرآن را كتابى مبين خوانده، بدين جهت است كه قـرآن طـريـق هـدايـت را ظـاهر مى كند، همچنان كه فرموده : (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) و يا بدين جهت است كه خودش ظاهر و روشن است، و نقطه ضعفى در آن نيست، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : (ذلك الكتاب لا ريب فيه ).

انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون

ضمير در (جعلناه ) به كتاب برمى گردد، و معناى (قرانا عربيا) اين است كه اين كتابى است كه به لغت عربى قرائت مى شود.(لعلكم تعقلون ) اين جمله غايت و غرض جعل آن كتاب را بيان مى كند.

و هـمـيـن كـه امـيـد تـعـقـل و فـهـمـيـدن مـردم را غـايـت و غـرض جـعـل مـذكـور قـرار داده، خـود شـاهـد بـر ايـن اسـت كـه قـرآن قـبـل از آنكه به زبان عربى درآيد، در مرحله اى از كينونت (هستى ) وجود داشته كه در آن مـرحـله عـقـول بـشـر دسـتـرسـى بـدان نـداشـتـه، بـا ايـنـكـه كـار عـقـل ايـن اسـت كـه هـر امـر فكرى و مسأله ذهنى را درك كند، هر چند كه آن مسأله در نهايت درجه دقت و لطافت باشد.

در نـتـيجه از اين آيه فهميده مى شود كه كتاب بر حسب موطن نفس الامرى و واقعيتش مافوق فكر و اجنبى از عقول بشرى است، و خداى تعالى آن را از آن موطن پايين آورده، و در خور فـهـم بـشـر كـرده، و بـه لبـاس واژه عـربـيـت در آورده، بـه ايـن امـيـد كـه عـقـول بـشـر بـا آن انـس بـگـيـرد و حـقـايـقـش را بـفـهـمـد. و چـون استعمال كلمه (اميد) در باره خداى تعالى صحيح نيست، لاجرم بايد گفت اميد قائم به مقام و يا به مخاطب است، نه به خود گوينده، كه خداى تعالى است.

 

و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم

اين جمله آنچه را كه آيه قبلى بيان مى كرد تأكيد نموده و روشن مى سازد، و آن اين بود كه قرآن كريم در موطن اصليش ما فوق تعقل عـقـول اسـت. ضـمـير در (انه ) به كتاب بر مى گردد. و مراد از (ام الكتاب ) لوح محفوظ است، همچنان كه آيه (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) به آن تصريح دارد. و اگـر لوح مـحـفـوظ را (ام الكتاب ) ناميده، بدين جهت است كه لوح محفوظ ريشه تمامى كتب آسمانى است، و هر كتابى آسمانى از آن استنساخ مى شود. و اگر كلمه (قرآن ) را مـقـيـد بـه قـيـد (ام الكـتـاب ) و (لدينا) كرد، صرفا به منظور توضيح است، نه احـتـراز. سـاده تر بگويم : براى اين بود كه بفرمايد قرآن همان كتابى است كه نزد ما است، نه اينكه بفرمايد قرآن دو تا است يكى نزد ما و يكى هم نزد ديگرى.

شرح مراد از اينكـه در وصـف قـرآن فرمود: (و انه فى امّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيم)

و معناى آيه اين است : قرآن كريم در حالى كه در ام الكتاب و نزد ما بوده و همواره هست هر آينه بلند مرتبه و سرشار از حكمت است. و به زودى - ان شاء اللّه - در اواخر سوره جاثيه گفتارى در معناى ام الكتاب خواهد آمد.

و مراد از اينكه فرمود: (لعلى ) به طورى كه از مفاد آيه قبلى استفاده مى شود اين است كـه قـرآن در آن حـال كـه در ام الكـتـاب بـود قـدر و مـنـزلتـى رفـيـع تر از آن داشت كه عـقـول بـتـوانند آن را درك كنند. و مراد از اين كه فرمود (حكيم ) اين است كه قرآن در ام الكـتـاب يـك پـارچـه بـوده اسـت، و مـانـنـد قـرآن نـازل شـده مفصل و جزء جزء و سوره سوره و آيه آيه و جمله جمله و كلمه كلمه نبوده. اين معنا را از آيه شريفه (كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) نيز استفاده مى كنيم.

و اين دو صفت، يعنى صفت (على ) و (حكيم )، دلالت مى كنند بر اين كه ام الكتاب، فوق عقول بشرى باشد، چون عقل بشر در فكر كردنش تنها مى تواند چيزهايى را بفهمد كـه در آغاز از قبيل مفاهيم و الفاظ بوده باشد، و از مقدماتى تصديقى تركيب شده باشد كـه هـر يـك مـتـرتـب بـر ديگرى است، مانند آيات و جملات قرآنى. و اما چيزى كه ماوراى مـفـاهـيـم و الفـاظ اسـت، و قـابـل چ بـه اجـزاء و فصول نيست، عقل راهى به درك آن ندارد.

پس حاصل معناى اين دو آيه اين شد: كتاب در نزد ما در لوح محفوظ مقامى رفيع دارد و داراى احـكـام و اتـقـانـى اسـت كـه بـه خـاطـر هـمـان مـقـام رفـيـع و آن احـكـام و اتـقـان عـقـول دسـتـرسـى بـدان نـدارد، و مـا آن را نـازل و در خـور درك عقول كرديم، يعنى آن را خواندنى و عربى كرديم، باشد كه مردم آن را بفهمند.

گفتارى دو احتمال درباره (لعلكم تعقلون) و پاسخ به آن

در ايـن جـا ممكن است كسى بگويد از ظاهر جمله (لعلكم تعقلون ) برمى آيد كه فهميدن ايـن قـرآن عـربـى بـراى مـردم مـمـكـن اسـت و مـا مـى تـوانـيـم ايـن كـتـاب را كـه نـازل و در خـور فـهـم بـشـر شـده اسـت و بـه صـورت كـتـابـى عربى درآمده بخوانيم و تـعـقـل كـنـيـم، حـال يـا اين است كه اين درك و تعقل ما از قرآن عين همان چيزى است كه در ام الكتاب است و مطابقت تام و تمام دارد، و يا اين است كه كاملا مطابق آن نيست.

قـسـمـت دوم قـطـعـا بـاطـل است، براى اينكه خود خداى تعالى مى فرمايد: (و انه فى ام الكـتـاب قـرآن در ام الكـتـاب اسـت ) و نـيـز مـى فـرمـايـد: (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) و مى فرمايد: (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون )، پـس قـهرا درك قرآن درك همان است كه در ام الكتاب و در لوح محفوظ و در كتاب مكنون است.

پس از آن دو احتمال تنها احتمال اول را مى توانيم بپذيريم، و بگوييم آنچه از قرآن مى فـهـمـيـم هـمـان اسـت كـه در ام الكـتـاب اسـت، و بـا ايـن حـال ديـگـر چـه مـعـنـا دارد كـه گـفـتـه شـود قـرآن عـربـى كـه نـزد مـا اسـت قـابـل درك هـسـت، ولى آنـكـه در ام الكـتـاب و نـزد خـدا اسـت قابل درك و تعقل نيست ؟

در پاسخ مى گوييم از كجا كه نسبت بين قرآنى كه نزد ما است و آنچه در ام الكتاب است نـسـبـت مـثـل و مـمـثـل نـبـاشـد، مـثـل هـم عـيـن مـمـثـل هـسـت، امـا آن كـس كـه چـيـزى بـرايـش مـمـثـل شـده، از آن مـمـثـل بـه جـز مـثـل را نـمـى فـهـمـد و راهـى بـراى درك حـقـيـقـت ممثل ندارد - دقت فرماييد -.

از آنـچـه گـذشـت روشـن گـرديـد كـه وجـوهى كه مفسرين در تفسير دو وصف (على ) و (حكيم ) آورده اند ضعيف است، مثل كلام بعضى از ايشان كه گفته اند: مراد از (على ) بودن قرآن اين است كه در بلاغتش عالى و روشنگر هر چيزى است كه مردم بدان محتاجند. و يـا گـفـتـه انـد: مـعـنـايش اين است كه قرآن بر هر كتابى ديگر برترى و علو دارد، چون اعجازى خاص به خود دارد، و ناسخ هر كتاب ديگر است و هيچ كتابى نسخش نمى كند. و يا گفته اند على يعنى اينكه ملائكه و مؤمنين آن را تعظيم مى كنند.

و مـثـل كـلام بعضى ديگر كه در معناى كلمه حكيم گفته اند: يعنى حكمت بالغه را اظهار مى دارد. و يـا گـفـتـه انـد: قرآن جز با حكمت منطبق نمى شود، و جز حق و صواب نمى گويد، پس در حقيقت توصيف آن به وصف حكيم توصيفى است مجازى و به منظور مبالغه.

ضـعـف ايـن وجـوه بـا دقـت در مـفـاد آيـه قـبـلى روشن مى شود، و نيز روشن مى شود كه با نزول و در خور فهم بشرى ساختن، ام الكتاب، قرآنى عربى شده است.

افنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم مسرفين

اسـتـفـهـام در ايـن آيـه انكارى است، و حرف (فاء) كه بر كلمه (نضرب ) در آمده، بـراى ايـن اسـت كـه بفهماند مضمون اين جمله فرع و نتيجه مطالب گذشته است، و معناى (ضرب الذكر عنهم ) برگرداندن روى سخن از ايشان است.

در مـجـمـع البـيـان گـفـته : ريشه اصلى اين جمله اين بوده كه سواره وقتى بر مركب خود سـوار مـى شود، و مى خواهد آن را به طرف ديگر متوجه كند، با تازيانه يا چوب دستيش آن را مـى زنـد تـا مـتـوجـه طـرفـى كـه او مـى خـواهـد بـشـود، كـه در بـاره ايـن عـمـل مـى گـفـتـنـد (صـرفـه عـنـه ) حـيـوان را از آن سـو مـنـصرف كرد. و يا مى گفتند (عـدل عـنـه ) و سـپـس بـه جـاى آن دو كـلمـه، (ضـربـه ) را استعمال كردند.

كـلمـه (صـفـح ) بـه مـعـنـاى اعـراض اسـت، و در جـمـله مـورد بـحـث كـلمـه (صـفـحـا) مفعول له است. احتمال هم دارد كه (صفح ) به معناى جانب و طرف باشد. و در جمله (ان كـنـتـم ) حـرف جر حذف شده، و تقديرش (لان كنتم ) باشد و اين جار و مجرور متعلق باشد به جمله (افنضرب ).

و معناى آيه اين است كه : آيا ذكر را كه همان كتابى است كه عربى و خواندنيش كرديم تا تـعـقـلش كـنيد، از شما برگردانيم به خاطر اينكه شما مردمى اسرافگريد؟ و يا معنايش ايـن اسـت كـه : آيـا قـرآن را از شـمـا بـه سـوئى ديگر برگردانيم به خاطر اينكه شما اسرافگريد؟ يعنى ما بصرف اسرافگرى شما اين كار را نمى كنيم.

 

و كم ارسلنا من نبى فى الاولين و ما ياتيهم من نبى الا كانوا به يستهزون

كـلمـه (كـم ) براى تكثير است، يعنى (و چه بسا) و منظور از كلمه (اولون ) امت هـاى گـذشـتـه اسـت. و جـمـله (و مـا يـاتـيـهـم...) حال است، و عامل آن جمله (ارسلنا) است.

ايـن دو آيـه و آيه بعد آن در مقام تعليل آيه قبل است، مى فهماند كه چرا ذكر را از ايشان بـرنـگردانيد، و چرا از نازل كردن قرآن صرفنظر نكرد. به اين بيان كه صرف اينكه شما مردمى اسرافگر و متجاوز هستيد ما را از اجراى سنت الهيمان كه همان سنت هدايت از طريق وحـى اسـت باز نمى دارد، چون اعراض شما براى ما تازگى ندارد، چه بسيار پيامبرانى در امـت هـاى گـذشته فرستاديم، در حالى كه هيچ پيامبرى برايشان نيامد مگر آنكه او را اسـتـهـزاء كـردنـد، و كـار بـديـن جـا مـنـجـر شـد كـه آنـهـا را هلاك كرديم، با اينكه خيلى نيرومندتر از شما بودند. آرى آنها را هلاك كرديم، نه اينكه از كار خود دست برداريم.

پـس هـمانطور كه عاقبت اسراف و استهزاء آنان هلاكت خود آنان بود، نه دست بردارى ما از سنت خود، همچنين عاقبت اسرافگرى شما هم هلاكت شما است.

پـس در حـقـيـقـت ايـن آيـات سـه گـانـه وعـده اى بـه رسول خدا و تهديدى به قوم آن جناب است.

فاهلكنا اشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين

راغب مى گويد: كلمه (بطش ) به معناى اين است كه چيزى را با صولت بگيرى. و در آيه مورد بحث التفاتى از خطاب در آيه قبل (افنضرب عنكم )، به غيبت (منهم ) به كـار رفـتـه. و گـويا وجه اين التفات اين باشد كه چون ديده مردم اسرافگر از تهديد (فـاهـلكـنـا) عـبرت نمى گيرند، روى سخن را كه تاكنون با خود اسرافگران بود از آنـان بـرگـردانيده و متوجه رسول خود كرده، تا هم تعريضى به آنها كرده باشد و هم زمـيـنـه را بـراى جمله (و مضى مثل الاولين ) فراهم نموده باشد. مؤيد آن جمله (و لئن سالتهم ) است كه خطاب را متوجه رسول خود كرده.

و در نـتـيـجـه مـعـنـاى آيـه چـنـين مى شود: ما اقوامى نيرومندتر از ايشان را هلاك كرديم. و داسـتـان آن گـذشـتـگـان در سـوره هـايـى كـه قـبـل از ايـن سـوره نازل شد گذشت كه چگونه كيفر استهزاى خود را ديدند.

و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم

در ايـن آيه و آيات بعدش - تا شش آيه - بر ربوبيت خداى تعالى و يگانگى اش در ربـوبـيـت احـتـجاج شده، و اشاره اى هم به مسأله معاد شده و اعترافشان را به اينكه خدا خـالق هـر چـيـز اسـت سـندى قرار داده بر بطلان اسرافگريشان، و گوشه هايى از كار خـلقـت را - مـانـنـد: او اسـت كـه زمـيـن را گـهـواره خلق كرده، و در آن راههايى قرار داده و بـارانـهـايـى نـازل مـى كـنـد - كـه در عـيـن حـال تـدبـيـر امـور بـنـدگـان هـم هـسـت دليل قرار مى دهد بر اينكه پس غير از خدا مالك و مدبرى براى امور خلق نيست، پس تنها رب او است و غير او ربى نيست.

احـتـجـاج بـر ربـوبـيـت و يـگـانـگـى خداى تعالى با ذكر بخشى از آيات تكوينى او

و بـا ايـن بـيـان روشـن مى گردد كه آيه مورد بحث مقدمه و زمينه چينى است براى مضمون آيات بعد - و همانطور كه گفتيم - بر ربوبيت و يگانگى خدا در آن احتجاج مى كند. و در ايـن كـتـاب مـكـرر گـذشـت كه وثنيت منكر اين معنا نيست كه صنع و ايجاد تنها كار خداى تعالى است، بلكه تنها تدبير را مستند به غير خدا مى كند.

الذى جعل لكم الارض مهدا و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون

يعنى : خدا آن كسى است كه زمين را براى شما طورى آفريد كه در دامن آن پرورش يابيد، آن طـور كه اطفال در گهواره تربيت شده و نشو و نما مى كنند، و برايتان در زمين راه ها و بـزرگـراه هـايـى درسـت كـرد تـا به وسيله آنها به سوى مقاصد خود راه يافته و هدايت شويد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند معناى (لعلكم تهتدون ) اين است كه : شايد شما به معرفت خدا و توحيد در عبادتش راه يابيد.

ولى معناى اول روشن تر است.

در ايـن آيـه شـريـفـه بـعـد از التـفـاتـى كـه در دو آيـه قـبـل از خطاب به غيبت شده بود، دوباره التفاتى از غيبت به خطاب شده، و بعد از آنكه در دو آيـه قـبـل مـردم غـايـب فـرض شـده بـودنـد و روى سـخـن را مـتـوجـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) كـرده بـود، در ايـن آيه دوباره روى سخن را متوجه مردم كرده، همچنان كه در آغاز سوره هم متوجه ايشان بود.

و بـعـيـد نيست وجه آن، عنايتى باشد كه به اين نكته داشته كه از مشركين اين اعتراف را بـگـيـرد كـه غـيـر از خـدا خالقى نيست. آنگاه اين معنا را ضميمه آن كند كه تدبير نيز از خلقت است، و نتيجه بگيرد كه مرام وثنيت كه مرام شما مخاطبين است داراى تناقض است، از يكسو خالق را منحصرا خدا مى دانيد، و از سوى ديگر از نادانى خود تدبير را كار غير خدا مى دانيد.

و الذين نزل من السماء ماء بقدر فانشرنا به بلده ميتا كذلك تخرجون

در ايـن آيـه شـريـفـه، نـازل كـردن آب از آسمان را مقيد كرده به قيد (قدر) تا اشاره كـرده بـاشـد بـه اينكه نازل شدن باران عبث و بى حساب نيست، بلكه از اراده و تدبير خـدا نـاشـى مـى شـود. و كلمه (انشرنا) ماضى، از مصدر (انشار) و به معناى احياء اسـت. و كـلمه (ميتا) مخفف ميت - با تشديد - است. و اگر كلمه (بلده ) را با كلمه (مـيـت ) توصيف كرده و فرموده (شهرى مرده ) تنها بدين اعتبار است كه شهر براى خـود مـكانى است، چون همان طور كه زراعت مرده و زنده دارد، شهر را هم مى توان متصف به اين دو صفت كرد، چون گفتيم شهر نيز مكان و سرزمينى است.

در اين آيه در آغاز، خداى تعالى غايب فرض شده بود، مى فرمود (خدا آن كسى است كه آبى از آسمان به اندازه نازل كرد) و سپس متكلم با غير فرض شده و فرمود: (پس ما بـه وسـيـله آن آب شهرى مرده را زنده كرديم ) و اين التفات صرفا براى اين است كه عنايت خود را به زنده كردن مكان هاى مرده اظهار بدارد.

و بـعـد از آنـكـه بـا نـازل كـردن آب بـه انـدازه، و زنـده كـردن شـهـرى مـرده، اسـتـدلال كـرد بـر خـلقـت و تـدبـيـر خـود، در آخـر نـتـيـجـه ديـگـرى هـم از ايـن اسـتـدلال گـرفـت، نـتـيـجه اى كه توحيد تمام نمى شود مگر به آن. و آن عبارت است از مسأله معاد، يعنى برگشتن همه به سوى خدا: (و كذلك تخرجون ) يعنى همانطور كه شـهـرى مـرده را زنـده مـى كـنـد، هـمـينطور شما هم از قبورتان سر برمى داريد و زنده مى شويد.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: اگر از روياندن گياهان تعبير كرد به (انشار) - كه در واقـع بـه مـعـناى احياى مردگان است - و از احياى مردگان هم تعبير كرد به (اخراج ) بـراى ايـن اسـت كه در اولى روياندن را امرى عظيم نشان دهد، و در دومى مسأله بعث و مـعـاد را كـارى آسـان جـلوه داده بـاشـد تـا در نـتـيـجـه هـم سـنـن استدلال را ارج نهاده باشد، و هم راه قياس را روشن تر ساخته باشد.

و الذى خلق الازواج كلها و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون

بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از (ازواج )، اصناف موجودات از نر و ماده و سياه و سـفـيـد و امثال آن است. بعضى ديگر گفته اند: مراد جفت از هر چيز است، چون هر چيزى - به جز خداى تعالى - زوجى دارد، مانند: بالا و پايين، چپ و راست ، ماده و نر.

(و جـعـل لكـم مـن الفـلك و الانعام ما تركبون ) - يعنى (تركبونه ) و برايتان از كشتى و چارپايان چيزهايى قرار داد كه سوارش ‍ شويد. كلمه (تركبون ) از (ركوب ) اسـت كـه وقـتـى در مـورد حـيـوانـات يـعـنـى اسـب و شـتـر و امثال آن استعمال شود، به خودى خود متعدى مى گردد، و مى گوييم (ركبت الفرس ) و چـون در مـورد كـشـتـى و مـانند آن به كار مى رود، با كلمه (فى ) متعدى مى گردد، مى گوييم (ركب فيه ) همان طور كه در كلام خداى تعالى آمده : (و اذا ركبوا فى الفلك ) و اگـر در آيـه مـورد بـحـث كـه سـخن از كشتى هم به ميان آمده كلمه (فى ) نياورده براى اين است كه جانب انعام را غلبه داده باشد.

لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمه ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا... لمنقلبون

(اسـتـواء بـر ظـهـر) بـه مـعـنـاى استقرار بر پشت حيوان، و يا هر مركب ديگر است. و ضـمـير در كلمه (ظهوره ) به (ما) ى موصوله در جمله (ما تركبون ) و ضمير در جـمـله (اذا اسـتـويـتـم عـليـه ) نـيـز بـه هـمـان موصول برمى گردد، و در اين آيه جمله (لتـسـتـووا على ظهوره ) با آوردن كلمه (ظهور)، و جمله (استويتم ) عليه بدون آوردن كلمه (ظهور)، به يك معنا است، چون هم مى توان گفت بر پشت حيوان سوار شدم، و هم مى توان گفت بر حيوان سوار شدم.

مقـصـود از بـه يـاد آوردن نـعـمـت پـروردگـار پـس از سـوار شـدن بـر كـشـتـى هـا و چهارپايان

و مراد از (به ياد آوردن نعمت رب بعد از استواء بر پشت حيوان يا كشتى ) اين است كه به ياد نعمت هايى بيفتى كه خدا آنها را مسخر انسان كرده، و انسان از آنها استفاده مى كند مـثـلا از يـك مـحـل بـه مـحـل ديـگـر مـى رود، و بـار و بـنـه خـود را حمل مى كند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بـامـره ) و نـيـز فـرمـوده : (و الانـعـام خـلقـهـا... و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ).

و مـمـكـن هم هست مراد از يادآورى نعمت، يادآورى مطلق نعمت ها باشد، چون معمولا آدمى از ياد يك نعمت به ياد نعمت هاى ديگر نيز منتقل مى شود.

(و تـقـولوا سـبـحـان الذى سـخـر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ) - كلمه (مقرنين ) به معناى (مطيقين ) است چون مصدر (اقران ) به معناى اطاقه است.

و ظـاهر ذكر نعمت در موقع به كار بستن و انتفاع از آن اين است كه شكر منعم را بجا آورد. و لازمـه آن ايـن اسـت كه ذكر نعمت غير از گفتن (سبحان الذى...) بوده باشد، چون اين كـلمـه تـسـبـيـح و تـنـزيـه خـدا اسـت از هـر چـيـزى كـه لايـق سـاحت كبريايى او نباشد، از قبيل شريك داشتن در ربوبيت و الوهيت. و معلوم است كه ذكر نعمت و شكر منعم - همان طور كه گفتيم - غير از تنزيه است.

مـؤيـد ايـن مـعـنـا روايـاتـى اسـت كـه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و ائمه اهـل بـيت (عليهم السلام ) رسيده كه : در هنگام سوار شدن بر مركب بگوييد: (الحمد لله الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ) با اينكه در آيه آمده : (سبحان الذى...)

و در كـشـاف از حـسـن بـن عـلى (عليهماالسلام ) روايت كرده كه مردى را ديد بر حيوان خود سـوار مـى شـود، و مى گويد: (سبحان الذى سخر لنا هذا). حضرت پرسيد آيا ماءمور شده ايد اين چنين بگوييد؟ عرضه داشت : پس ماءمور شده ايم چه بگوييم ؟ فرمود: اينكه به ياد نعمت پروردگار خود بيفتيد.

(و انـا الى ربـنـا لمـنـقـلبـون ) - اين جمله شهادت به حقانيت معاد است، مى گويند ما گواهى مى دهيم كه به سوى پروردگار خود برمى گرديم.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس