آيه و ترجمه
اءم يقولون افترى على الله كذبا فإ ن يشإ الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلمته إ نه عليم بذات الصدور (24)
و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيات و يعلم ما تفعلون (25)
و يستجيب الذين ءامنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذاب شديد (26)
|
ترجمه :
24 - آنها مى گويند، او بر خدا دروغ بسته ، ولى اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد (و قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) و باطل را محو مى كند و حق را به فرمانش پابرجا مى سازد، چرا كه او به آنچه در درون دلها است آگاه است .
25 - او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و گناهان را مى بخشد و آنچه را انجام مى دهيد مى داند.
26 - و درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند، و از فضلش بر آنها مى افزايد، اما براى كافران عذاب شديدى است .
تفسير:
او توبه بندگان را مى پذيرد
اين آيات ادامه آيات گذشته در زمينه رسالت و اجر رسالت ، و مودت ذى القربى
و اهل بيت است .
در نخستين آيه مى فرمايد: آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند (بلكه مى گويند: او بر خدا دروغ و افترا بسته ، و اينها زائيده فكر خود او است كه به خدا نسبت مى دهد) (ام يقولون افترى على الله كذبا).
(در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) (فان يشاء الله يختم على قلبك ).
اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند و معجزات و آيات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود، و مورد حمايت و نصرت الهى قرار گيرد، اما او بر خدا دروغ بندد حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد، و رسوايش سازد، همانگونه كه در آيه 44 تا 46 سوره حاقه آمده است : و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين : (هر گاه او دروغى بر ما ببندد ما او را با قوت و قدرت مى گيريم ، و مجازات مى كنيم ، و رگ قلب او را مى بريم ).
در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند، اما آنچه در بالا گفته شد از همه روشنتر به نظر مى رسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه يكى از نسبتهاى ناروا كه مشركان و كفار به پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند اين بود كه او اجر رسالت خود را مودت خويشاوندانش شمرده ، و اين را بر خدا دروغ بسته است (به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمد) و آيه فوق اين نسبت را نيز نفى مى كند.
ولى با اينحال مفهوم آيه منحصر در اين معنى نيست ، زيرا طبق آيات ديگر قرآن دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين تهمت را درباره كل قرآن و وحى به ساحت قدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى بستند، در آيه 38 يونس مى خوانيم : ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله : (بلكه مى گويند اين را بر خدا دروغ بسته ، بگو اگر چنين است شما نيز سوره اى همانند آن بياوريد).
نظير همين معنى با تفاوت مختصرى در آيه 13 هود و 35 هود، و بعضى ديگر از آيات قرآن آمده است ، اين آيات گواهى است بر آنچه در تفسير آيه برگزيديم .
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: خداوند باطل را محو مى كند، و حق را به فرمانش محقق و پابرجا مى سازد (و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته ) اين وظيفه خداوند است كه بر اساس حكمتش حق را آشكار و باطل را رسوا سازد، با اينحال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد و در عين حال ياريش كند، و معجزات بر دستش آشكار سازد؟
و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زند اشتباه بزرگى است چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است (انه عليم بذات الصدور).
همانگونه كه در تفسير آيه 38 سوره فاطر گفتيم : (ذات ) در لغت عرب به معنى عين و حقيقت اشياء نيامده ، بلكه اين اصطلاحى است از سوى فلاسفه بلكه ذات به معنى (صاحب ) است ، و به اين ترتيب جمله (انه عليم بذات الصدور) مفهومش اين است كه خداوند از افكار و عقائدى كه حاكم بر دلهاست و گوئى صاحب و مالك آن شده با خبر است ، و اين اشاره لطيفى است به حاكميت و استقرار افكار بر قلوب و ارواح انسانها (دقت كنيد).
و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان باز مى گذارد كرارا در آيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مساءله گشوده بودن درهاى توبه اشاره كرده در آيات مورد بحث نيز پس از گفتار سابق مى افزايد: (او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود، و گناهان را مى بخشد) (و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات ).
اما اگر تظاهر به توبه كنيد، ولى در خفا كار ديگر انجام دهيد، تصور نكنيد كه از ديده تيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند، نه او آنچه را انجام مى دهيد مى داند (و يعلم ما تفعلون ).
در شاءن نزولى كه در آغاز آيات گذشته بيان كرديم گفته شد كه بعد از نزول آيه مودت جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان گفتند: اين سخنى است كه محمد بر خدا افترا بسته ، مى خواهد ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش خوار كند، آيه ام يقولون افترى على الله كذبا نازل شد و به آنها پاسخ گفت ، هنگامى كه از نزول آيه با خبر شدند گروهى پشيمان گشتند، گريه كردند و ناراحت بودند، آيه و هو الذى يقبل التوبه ... نازل شد و به آنها بشارت داد كه اگر توبه خالص كنند خدا لغزش آنها را مى بخشد.
و در آخرين آيه مورد بحث پاداش بزرگ مؤ منان و عذاب دردناك كافران را در جمله هائى كوتاه بيان كرده مى فرمايد: خداوند درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند (و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
(بلكه از فضل خود بر ايشان مى افزايد) و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد (و يزيدهم من فضله ).
(اما براى كافران عذاب شديدى است ) (و الكافرون لهم عذاب شديد).
در اينكه چه درخواستى از مؤ منان را اجابت مى كند تفسيرهاى گوناگونى شده است ، جمعى از مفسران آن را محدود به درخواستهاى معينى كرده اند، از جمله اينكه :
بعضى گفته اند: دعاى مؤ منان را درباره يكديگر مستجاب مى كند.
بعضى ديگر گفته اند عبادات و طاعاتشان را مى پذيرد.
و بعضى آن را مربوط به شفاعت آنها در مورد برادرانشان مى دانند.
ولى هيچگونه دليلى بر اين محدوديتها نيست ، بلكه خداوند هرگونه درخواستى را مؤ منان صالح العمل داشته باشند مى پذيرد، و از آن بالاتر امورى را كه شايد به فكر آنها نيامده است كه از خدا درخواست كنند از فضلش به آنها مى بخشد، و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند درباره مؤ منان است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تفسير و يزيدهم من فضله مى خوانيم : الشفاعة لمن وجبت له النار ممن احسن اليهم فى الدنيا: (آنچه را خداوند از فضلش بر آنها مى افزايد شفاعت براى كسانى است كه در دنيا به آنها نيكى كرده اند، اما (بر اثر سوء اعمالشان ) مستحق آتش دوزخ شده اند).
اين حديث پر معنى نيز مفهومش اين نيست كه فضل اضافى خداوند منحصر به اين است بلكه بيان يكى از مصداقهاى روشن آن است .
آيه و ترجمه
و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الا رض و لكن ينزل بقدر ما يشاء إ نه بعباده خبير بصير (27)
و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الولى الحميد (28)
و من ءاياته خلق السموات و الا رض و ما بث فيهما من دابة و هو على جمعهم إ ذا يشاء قدير (29)
و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفوا عن كثير (30)
و ما اءنتم بمعجزين فى الا رض و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير (31)
|
ترجمه :
27- هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و ستم مى كنند، لذا به مقدارى كه مى خواهد نازل مى كند كه او نسبت به بندگانش آگاه و بينا است .
28 - او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه ماءيوس شدند نازل مى كند، و دامنه رحمت خويش را مى گستراند، و او ولى و حميد است .
29 - و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده ، و او هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است .
30 - هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيز عفو مى كند.
31 - و شما هرگز نمى توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد، و غير از خدا هيچ ولى و ياورى براى شما نيست !
شاءن نزول :
از (خباب بن ارت ) صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (و لو بسط الله ...) درباره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف (بنى قريظه ) و (بنى نظير) و (بنى قينقاع ) از يهود نظر افكنديم ، و آرزو داشتيم كه ايكاش ما هم چنين اموالى داشتيم ، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد.
در تفسير (در المنثور) حديث ديگرى نقل شده و آن اينكه اين آيه در مورد اصحاب صفه نازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود.
(درباره اصحاب صفه و اينكه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت ).
تفسير:
مرفهين طغيانگر!
پيوند اين آيات با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آخرين آيه از آيات پيشين آمده بود كه خداوند درخواست مؤ منان را اجابت مى كند، و به دنبال آن اين سؤ ال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند، و هر چه درخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟
مى فرمايد: (هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند) (و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ).
(و لذا به مقدارى كه مى خواهد و مصلحت مى بيند روزى را نازل مى كند) (و لكن ينزل بقدر ما يشاء).
و به اين ترتيب مساءله تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار درباره بندگان دارد چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست (انه بعباده خبير بصير).
او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى داند و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد، نه چندان مى دهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.
شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره علق آمده است ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى (انسان طغيان مى كند هرگاه احساس بى نيازى و غنى نمايد).
و به راستى چنين است ، و مطالعه در حال انسانها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتى دنيا به آنها روى مى آورد و صاحب زندگى مرفه مى شوند و مسير حوادث بر وفق مراد آنها است ، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى گيرند، در درياى شهوات غرق مى شوند، و آنچه ناگفتنى است آن مى كنند، و هرگونه ظلم و ستم و فساد را در زمين گسترش مى دهند.
در تفسير ديگرى از (ابن عباس ) در مورد اين آيه مى خوانيم كه منظور از (بغى ) در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست بلكه بغى به معنى طلب است ، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مى كنند و هرگز سير نخواهند شد!
ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده صحيحتر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير (يبغون فى الارض كرارا) در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است ، مانند (فلما انجاهم اذا هم يبغون فى الارض بغير الحق ) (يونس - 23) و (انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق ) (آيه 42 همين سوره ).
درست است كه (بغى ) به معنى طلب نيز آمده ، اما هنگامى كه با (فى الارض ) همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است .
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
نخست اينكه اگر برنامه تقسيم روزى چنين است ، پس چرا گروهى را مى بينيم كه روزى فراوان دارند و طغيان و فساد كرده اند و دنيا را به تباهى كشانده اند و خداوند جلو آنها را نگرفته ، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولتهاى غارتگر زورگو.
در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيله اى است براى امتحان و آزمايش ، چرا كه همه انسانها بايد در اين جهان آزمايش شوند گروهى نيز با ثروت آزمايش مى شوند.
و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسانهاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختى نمى آفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعه هائى را مى بينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عين حال گرفتار انواع مصائب و بدبختيها مى باشند، ناامنى ، كشتار، آلودگى فراوان اخلاقى ، اضطراب و انواع نگرانيها جسم و روح آنها را فرا گرفته است .
گاهى نيز ثروت بى حساب يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مى سازد، دورنماى زندگانيشان دل انگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم مى بينيم از خودشان بدبختتر خودشانند!، در اين زمينه سرگذشتهاى فراوانى از سلاطين ثروت دنيا وجود دارد كه بسيارى شنيده اند، و نقل آنها سخن را به درازا مى كشد.
سؤ ال ديگر اينكه : آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هرگاه انسان فقير و محروم است نبايد دست و پائى براى وسعت روزى كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است ؟
در پاسخ اين سؤ ال نيز بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به خاطر سستى و تنبلى خود انسان است ، اين كمبودها و محروميتها خواست حتمى خداوند نيست ، بلكه نتيجه اعمال او است كه دامنگيرش شده ، و اسلام بر اساس اصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است .
ولى هر گاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عين حال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده ، بى تابى نكند، ماءيوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير به عباده ( بندگانش ) هرگز منافاتى با طغيان آنها در صورت گسترش روزى ندارد ، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به كار مى رود، مانند قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله : (بگو اى بندگان من ! كه درباره خويش اسراف كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد).
درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيه بعد مى افزايد: (او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مردم ماءيوس شدند نازل مى كند
و دامنه رحمت خويش را مى گستراند (و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته ).
و بايد هم چنين باشد چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش (و هو الولى الحميد).
اين آيه در عين اينكه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد، چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق و حساب شده اى دارد، از موقعى كه آفتاب بر اقيانوسها مى تابد و ذرات لطيف آب را از املاح جدا كرده و به صورت توده هاى ابر به آسمان مى فرستد، و هنگامى كه قشر سرد فوقانى هوا آنها را متراكم مى سازد، و سپس بادها آنها را بر دوش خود حمل مى كنند، و بر فراز زمينهاى تشنه و خشكيده مى برند، و بر اثر برودت و فشار مخصوص هوا تبديل به دانه هاى كوچك باران مى شود كه به نرمى بر زمين نشيند، و در آن نفوذ مى كند، بى آنكه ويرانى بيافريند.
آرى اگر اين نظام را با دقت بررسى كنيم نشانه هاى علم و قدرت خداوند در آن نمايان است . او ولى حميدى است كه نيازهاى بندگان را تاءمين كرده و آنها را مشمول الطاف خويش مى گرداند.
قابل توجه اينكه (غيث ) - چنانكه بسيارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصريح كرده اند - به معنى باران نافع است ، در حالى كه مطر به هرگونه باران گفته مى شود خواه نافع باشد يا غير نافع .
و لذا به دنبال آن جمله و ينشر رحمته (رحمت خود را گسترش مى دهد) آمده است .
چه تعبير زيبا و جامعى ؟ رحمت خود را در زنده كردن زمينهاى مرده ، در رويانيدن گياهان ، در شستشوى هوا، در تاءمين آب آشاميدنى انسانها و موجودات زنده ديگر، و خلاصه در تمام زمينه ها مى گستراند.
اگر انسان بخواهد مفهوم اين جمله قرآنى را درك كند بايد پس از نزول باران در يكساعت آفتابى قدم به كوه و دشت و بيابان بگذارد و لطافت و زيبائى و طراوت را كه رحمت گسترده خدا است در همه جا مشاهده كند.
اين استفاده از واژه (غيث ) شايد به خاطر آن باشد كه با ماده (غوث ) كه به معنى فريادرسى است ريشه مشترك دارد، و به همين دليل بعضى از مفسران تعبير فوق را اشاره اى به هرگونه فريادرسى خداوند بعد از نوميديها و نشر رحمت او دانسته اند.
و باز به همين مناسبت در آيه بعد از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخن به ميان آورده مى گويد: از آيات و نشانه هاى او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است (و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابة ).
آسمانها با آنهمه عظمت ، با آن منظومه هاى و كهكشانها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم و درخشان ، آسمانها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مى رود، و زمين با انواع منابع حياتيش ، با گياهان متنوع و رنگارنگ ، و گلها و ميوه ها، با انواع مواهب و بركات ، و انواع زيبائيهايش ، همه آيات و نشانه هاى او است اين از يكسو.
از سوى ديگر جنبندگان زمين و آسمان ، انواع پرندگان ، صدها هزار نوع حشرات ، انواع حيوانات وحشى و اهلى ، و خزندگان ، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غول پيكر و عظيم ، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتيهائى كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته ، و از همه مهمتر در اصل حقيقت حيات و زندگى و اصول اسرار آميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليونها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده ، همه و همه آيات خدا است .
جالب اينكه (دابة ) هم موجودات زنده ذره بينى را شامل مى شود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است ، و هم حيوانات غول پيكرى كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مى گويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت علم بى پايان او.
و در پايان آيه مى فرمايد: او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است (و هو على جمعهم اذا يشاء قدير.
در اينكه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست ؟ بسيارى از مفسران آن را به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند، و مى توان آياتى را كه از قيامت به عنوان (يوم الجمع ) ياد مى كند گواه بر اين معنا گرفت (مانند آيه 7 همين سوره شورى و 9 تغابن ).
در اين صورت اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مى شوند، حتى غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مى شود كه دابة (جنبنده ) معمولا به غير انسانها اطلاق مى شود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟
پاسخ اين سؤ ال را ذيل آيه 38 سوره انعام و ما من دابة فى الارض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون : (هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود (در آسمان ) پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند داده ايم .
و گفتيم زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است ، چه مانعى دارد كه اين اعمال بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همه اينها را به غريزه تقسيم كنيم ؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب براى آنها متصور خواهد بود (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد پنجم صفحه 224 به بعد ذيل آيه فوق مطالعه فرمائيد).
اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از (جمع ) نقطه مقابل (بث ) (پراكندن ) است ، به اين معنى كه (بث ) اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است ، سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را جمع كرده و نابود يا منقرض مى سازد.
همانگونه كه در طول تاريخ تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده ، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مى گويد: حيات دهنده خدا است ، و ميراننده هم او است .
در اين صورت مساءله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.
ستارگان مسكون آسمان
از نكات قابل ملاحظه اى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينه قضاوت نمى كنند، همينقدر سربسته مى گويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زنده اند،
ولى قرآن با جمله (و ما بث فيهما من دابة ) (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است )، با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است .
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند (فيهما) منحصر به كره زمين باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ضمير تثنيه است و به آسمان و زمين هر دو برمى گردد، همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه (دابة ) معمولا به جنبندگان مادى اطلاق مى شود.
اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مى شود.
در حديث معروفى از امير مؤ منان امام على بن ابى طالب نقل شده است كه فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور: (اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهائى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستارهاى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است ).
روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مى توان به كتاب (الهيئة و الاسلام ) مراجعه كرد).
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤ ال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجا است ؟
آيه بعد به اين سؤ ال پاسخ مى گويد: كه آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد به خاطر اعمالى است كه خود انجام داده ايد (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ).
تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه (بسيارى از كارهاى شما را مورد عفو قرار مى دهد) (و يعفوا عن كثير).
مصائبى كه دامان ما را مى گيرد
در اين آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه داشت :
1 - اين آيه به خوبى نشان مى دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى شود يكنوع مجازات الهى و هشدار است (هر چند استثنائاتى دارد كه بعد به آن اشاره خواهد شد) و به اين ترتيب يكى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى روشن مى شود.
جالب اينكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : كه از پيامبر گرامى خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه فرمود: خير آية فى كتاب الله هذه الاية ! يا على ! ما من خدش عود، و لا نكبة قدم الا بذنب ، و ما عفى الله عنه فى الدنيا فهو اكرم من ان يعود فيه و ما عاقب عليه فى الدنيا فهو اعدل من ان يثنى على عبده :
(اين آيه (و ما اصابكم من مصيبة ...) بهترين آيه در قرآن مجيد است ، اى على ! هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود، و هر لغزش قدمى ، بر اثر گناهى است كه از او سر زده ، و آنچه خداوند در دنيا عفو مى كند گرامى تر از آن است كه (در قيامت ) در آن تجديد نظر فرمايد، و آنچه را كه در اين دنيا عقوبت فرموده عادلتر از آن است كه در آخرت بار ديگر كيفر دهد)!
و به اين ترتيب اينگونه مصائب علاوه بر اينكه بار انسان را سبك مى كند او را نسبت به آينده كنترل خواهد نمود.
2 - گرچه ظاهر آيه عام است و همه مصائب را در بر مى گيرد، ولى مطابق معمول در عمومات استثناهائى وجود دارد، مانند مصائب و مشكلاتى كه دامنگير انبيا و ائمه معصومين (عليهمالسلام ) مى شد كه براى ترفيع مقام يا آزمايش آنها بود.
و همچنين مصائبى كه گريبان غير معصومين را مى گيرد و جنبه آزمون دارد.
و يا مصائبى كه بر اثر ندانم كاريها و عدم دقت و مشورت و سهل انگارى در امور حاصل مى شود كه اثر تكوينى اعمال خود انسان است .
و به تعبير ديگر جمع ميان آيات مختلف قرآن و روايات ايجاب مى كند كه عموم اين آيه در مواردى تخصيص پيدا كند، و اين مطلب تازه اى نيست كه مايه گفتگوى بعضى از مفسران شده است .
كوتاه سخن اينكه مصائب و گرفتاريهاى سخت ، فلسفه هاى مختلفى دارد، كه در بحثهاى توحيدى ، و مباحث عدل الهى ، به آن اشاره شده است .
شكوفائى استعدادها تحت فشار مصائب ، هشدار نسبت به آينده ، آزمون الهى ، بيدارى از غرور و غفلت ، و كفاره گناه و... اما از آنجا كه بيشتر افراد آن جنبه كيفرى و كفاره اى دارد آيه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است .
و لذا در حديثى مى خوانيم : هنگامى كه امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) وارد بر يزيد شد، يزيد نگاهى به او كرد و گفت : يا على ! ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ! (اشاره به اينكه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود).
ولى امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) فورا در پاسخ فرمود: كلا! ما هذه فينا نزلت ، انما نزل فينا (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ) فنحن الذين لا ناسى على ما فاتنا من امر الدنيا، و لا نفرح بما اوتينا.
(چنين نيست ، اين آيه در مورد ما نازل نشده ، آنچه درباره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى گويد: هر مصيبتى در زمين يا در جسم و جان شما روى دهد پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده ، و آگاهى بر اين امر بر خداوند آسان است ، اين براى آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مى دهيد غمگين نشويد، و به خاطر آنچه در دست داريد زياد خوشحال نباشيد (هدف از اين مصائب عدم دلبستگى شما به مواهب زودگذر دنيا است و يكنوع تربيت و آزمون براى شما است ).
سپس امام افزود: (ما كسانى هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست داده ايم غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم خوشحال نيستيم (همه را زودگذر مى دانيم و چشم به لطف و عنايت خدا بسته ايم ).
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم : هنگامى كه از حضرتش تفسير آيه فوق را خواستند فرمود: مى دانيد على (عليه السلام ) و اهلبيتش بعد از او گرفتار مصائبى شدند، آيا به خاطر اعمالشان بود؟ در حالى كه آنها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه ، سپس افزود: ان رسول الله كان يتوب الى الله و يستغفر فى كل يوم و ليلة ماة مرة من غير ذنب ان الله يخص اوليائه بالمصائب لياجرهم عليها من غير ذنب :
(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوسته توبه مى كرد و در هر شبانه روز صد بار استغفار مى نمود، بى آنكه گناهى مرتكب شده باشد، خداوند براى اولياء و دوستانش مصائبى قرار مى دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند بى آنكه گناهى مرتكب شده باشند).
3 - گاه بعضى در اين مساءله ترديد كرده اند كه مصائب در آيه فوق اشاره به مصائب دنيا باشد چرا كه دنيا دار عمل است نه دار پاداش و كيفر.
ولى اين اشتباه بزرگى است چرا كه آيات و روايات فراوانى نشان مى دهد كه گاه انسان در همين دنيا گوشه اى از كيفر اعمالش را مى بيند، و اينكه مى گويند دنيا دار مجازات نيست ، يعنى تمام حسابها تصفيه نمى شود، نه اينكه مطلقا مجازاتى وجود ندارد، و انكار اين حقيقت از نظر آشنايان به آيات و روايات شبيه انكار يك امر بديهى است .
4 - گاه مصائب ، جنبه دستجمعى دارد، و محصول گناهان جمعى است ، همانگونه كه در آيه 41 سوره روم مى خوانيم : ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون : (فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد، تا نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده اند به آنها بچشاند شايد باز گردند).
روشن است كه اين درباره جوامع انسانى است ، كه به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانيها مى شوند.
و در آيه 11 سوره رعد آمده است : ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم : (خداوند سرنوشت هيچ جمعيتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه خويشتن را تغيير دهند).
و امثال اين آيات كه گواهى مى دهد در ميان اعمال انسان و نظام تكوينى زندگى او ارتباط و پيوند نزديكى وجود دارد، كه اگر بر اصول فطرت و قوانين آفرينش گام بردارند بركات الهى شامل حال آنها مى شود، و هر گاه فاسد شوند زندگى آنها به فساد مى گرايد.
و گاه ممكن است اين قضيه در مورد فرد فرد انسانها صادق شود و هر كس در مقابل گناهى كه مرتكب مى شود به مصيبتى در جسم و جان يا اموال و متعلقاتش گرفتار گردد، همانطور كه در آيه فوق آمده است .
به هر حال ممكن است افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجتناب ناپذير الهى بگريزند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: شما هرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خداوند در زمين فرار كنيد (در آسمانها نيز جائى براى شما نيست ) (و ما انتم بمعجزين فى الارض ).
چگونه شما مى توانيد از حيطه قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستى عرصه حكومت بلامنازع پروردگار است .
و اگر تصور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد غير از خداوند هيچ ولى و ياورى براى شما نيست (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
فرق ميان (ولى ) و (نصير) ممكن است از اين نظر باشد كه ولى سرپرستى است براى جلب منفعت و نصير براى دفع مضرت است ، و يا اينكه (ولى ) به كسى گفته مى شود كه مستقلا به دفاع برخيزد، و (نصير) كسى است كه در كنار خود انسان قرار مى گيرد و او را يارى مى دهد.
در حقيقت آيه اخير ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيه قبل عدالت و رحمت پروردگار را.
نكته ها:
1 مصائب شما از خود شما است !
اين تصور براى بسيارى وجود دارد كه گمان مى كنند رابطه اعمال انسان با جزاى الهى همان رابطه قرار دادى است كه شبيه آن در مورد قوانين دنيا و پاداش و كيفر آن وجود دارد، در حالى كه بارها گفته ايم كه اين ارتباط به يك نوع ارتباط تكوينى شبيه تر است تا ارتباط تشريعى و قراردادى ، و به تعبير ديگر پاداش كيفرها بيشتر بازتاب طبيعى و تكوينى اعمال انسانها است كه دامن آنها را مى گيرد.
آيات فوق شاهد گويائى براى اين واقعيت است .
در اين زمينه روايات زيادى در منابع اسلامى وارد شده كه به گوشه از آن براى تكميل اين بحث اشاره مى كنيم .
1 - در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است : ما كان قوم قط فى غض نعمة من عيش ، فزال عنهم ، الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس بظلام للعبيد، و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد، و اصلح لهم كل فاسد:
(هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد، مگر بواسطه گناهانى كه انجام دادند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد، هرگاه مردم در موقع نزول بلاها و سلب نعمتها با صدق نيت به پيشگاه خدا تضرع كنند، و با دلهاى پر اشتياق و آكنده از مهر خدا از او درخواست جبران نمايند، مسلما آنچه از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند و هرگونه مفسده اى را براى آنها اصلاح مى كند).
2 - در (جامع الاخبار) حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده است
كه فرمود: ان البلاء للظالم ادب ، و للمؤ من امتحان ، و للانبياء درجة و للاولياء كرامة .
(بلاها براى ظالم تاءديب است ، و براى مؤ منان امتحان ، و براى پيامبران درجه ، و براى اولياء كرامت و مقام است ).
اين حديث شاهد گويائى است براى آنچه در مورد استثناهاى آيه بيان كرديم .
3 - در حديث ديگرى در كافى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: ان العبد اذا كثرت ذنوبه ، و لم يكن عنده من العمل ما يكفرها، ابتلاه بالحزن ليكفرها: (هنگامى كه انسان گناهش افزون شود و اعمالى كه آنرا جبران كند نداشته باشد خداوند او را گرفتار اندوه مى كند تا گناهانش را تلافى كند).
4 - در كتاب كافى اصولا بابى براى اين موضوع منعقد شده ، و 12 حديث در همين زمينه در آن آمده است .
تازه همه اينها غير از گناهانى است كه خداوند طبق صريح آيه فوق مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد كه آن نيز به نوبه خود بسيار است .
2 - رفع يك اشتباه بزرگ
ممكن است كسانى از اين حقيقت قرآنى سوء استفاده كنند و هرگونه مصيبتى دامنشان را مى گيرد با آغوش باز از آن استقبال نمايند و بگويند بايد در برابر هر حادثه ناگوارى تسليم شد، و از اين اصل آموزنده و حركت آفرين قرآنى نتيجه معكوس يعنى نتيجه تخديرى بگيرند كه اين بسيار خطرناك است .
هيچگاه قرآن نمى گويد در برابر مصائب تسليم باش ، و در رفع مشكلات كوشش مكن ، و تن به ظلمها و ستمها و بيماريها بده ، بلكه مى گويد: اگر با تمام تلاش و كوششى كه انجام دادى باز هم گرفتاريها بر تو چيره شد، بدان گناهى كرده اى كه نتيجه و كفاره اش دامانت را گرفته ، به اعمال گذشته ات بينديش ، و از گناهانت استغفار كن ، و خويشتن را بساز و ضعفها را اصلاح نما.
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اين آيه بهترين آيه قرآن معرفى شده به خاطر همين آثار تربيتى مهم آن است ، و به خاطر سبك كردن بار انسان از سوى ديگر و زنده كردن نور اميد و عشق پروردگار در قلب و جان او از سوى سوم
3 - اصحاب صفه چه كسانى بودند
كسانى كه امروز به زيارت مسجد النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه مى روند در كنار مسجد و نزديك قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محلى را مى بينند كه از زمين كمى بلندتر است و اطراف آن را با حائل مختصرى از بقيه مسجد به طرز زيبا و دلپذيرى جدا كرده اند بسيارى آن محل را براى انجام نماز و تلاوت قرآن انتخاب مى كنند.
اين محل ياد آور صفه و سكوى سرپوشيده اى است كه براى جمعى از غرباء كه اسلام را پذيرا شده بودند و جائى نداشتند از سوى پيغمبر آماده شده بود.
توضيح اينكه : نخستين فرد غريبى كه اسلام را پذيرفت و جائى در مدينه نداشت جوانى از اهل يمامه بنام (جويبر) بود كه داستان ازدواج پر سر و صدايش با (دلفا) در تاريخ اسلام از جالبترين صحنه هاى مبارزه با فاصله هاى طبقاتى است .
چون (جويبر) جائى براى استراحت و سكنى نداشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه داد شبها در مسجد بخوابد، بعدا كه مسلمانان غريب فزونى يافتند، و همگى در مسجد سكنى گزيده بودند، و اين امر وضع مسجد را از هر جهت دچار اختلال مى كرد، دستور داده شد كه همه آنها را به خارج مسجد ببرند، و مسجد از هر نظر پاك و پاكيزه شود، و تمام درهائى كه از خانه هاى اصحاب به سوى مسجد گشوده مى شد به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسته شد جز در خانه على و فاطمه زهرا (سلام الله عليهما).
در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد محلى را با شاخه درختان خرما مسقف كنند، و غربا و فقيران مسلمين در آنجا سكنى گزينند و خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا از آنها سركشى مى كرد، و نان و خرما و مواد غذائى ديگر براى آنها مى برد و مسلمانان ديگر نيز مراقب آنها بودند، و از طريق زكاة و انفاقهاى ديگرى به آنها كمك مى كردند.
آنها در جنگهاى اسلامى شركت مى كردند و مخلصانه جهاد مى نمودند، بعضى از آيات قرآن در فضيلت آنها و صفا و پاكى و قداستشان وارد شده است آنها به خاطر سكونت در آن (صفه ) به (اصحاب الصفه ) ناميده شده اند.
آيه و ترجمه
و من ءاياته الجوار فى البحر كالا علم (32)
إ ن يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره إ ن فى ذلك لايات لكل صبار شكور (33)
اءو يوبقهن بما كسبوا و يعف عن كثير (34)
و يعلم الذين يجدلون فى ءاياتنا ما لهم من محيص (35)
فما اءوتيتم من شى ء فمتع الحيوة الدنيا و ما عندالله خير و اءبقى للذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون (36)
|
ترجمه :
32 - از نشانه هاى او كشتيهائى است همچون كوهها كه در دريا در حركت است .
33 - اگر اراده كند باد را ساكن مى سازد تا آنها بر پشت دريا متوقف شوند، در اين نشانه هائى است براى هر صبر كننده شكرگزار.
34 - يا اگر بخواهد آنها را به خاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد، و در عين حال بسيارى را مى بخشد.
35 - تا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند بدانند هيچ پناهگاهى ندارند.
36 - آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنيا است ، و آنچه نزد خدا است براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند، بهتر و پايدارتر است .
تفسير:
وزش بادهاى منظم و حركت كشتيها از آيات اوست
بار ديگر در اين آيات به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته ، و بحثى را كه در اين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد.
در اينجا به سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيار سر و كار دارند، مخصوصا ساحل نشينان و مسافران درياها، مى گويد: از آيات و نشانه هاى خداوند كشتيهائى است همچون كوهها كه بر صفحه درياها به حركت در مى آيد (و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ).
(جوار) جمع (جارية ) توصيفى است براى سفن جمع (سفينه ) به معنى كشتى كه براى اختصار از عبارت حذف شده و اصولا تكيه آيه روى همين جريان و حركت كشتيهاست ، و به همين دليل مخصوصا اين وصف موضوع سخن قرار گرفته .
و اينكه لغت عرب به دختران جوان (جارية ) گفته مى شود به خاطر جريان نشاط جوانى در تمام وجود آنها است .
(اعلام ) جمع (علم ) (بر وزن قلم ) به معنى (كوه ) است ، ولى در اصل به معنى علامت و اثرى است كه از چيزى خبر مى دهد، مانند (علم الطريق ) (نشانه هاى راه ) و (علم الجيش ) (پرچم لشكر) و مانند آن ، و اگر به كوه علم گفته مى شود به خاطر همين است كه از دور نمايان است ، و گاه بر فراز آن آتشى مى افروختند تا نشانه اى براى رهگذران باشد، ولى بود و نبود آتش در اين نامگذارى تاءثيرى ندارد.
به اين ترتيب قرآن مجيد در اين آيه - همچون آيات متعدد ديگر - حركت كشتيهاى كوه پيكر را بر صفحه درياها بر اثر وزش بادهاى منظم از نشانه هاى خداوند مى شمرد.
اگر زورق يا قايق كوچكى بر صفحه آب به خاطر وزش باد حركت كند زياد مهم نيست ، مهم آن است كه كشتيهاى كوه پيكر با وزش امواج لطيف هوا با عده زيادى مسافر و بار فراوان به حركت در آيد، و هزاران كيلومتر راه را در ميان دو نقطه بپيمايد، و به مقصد برسد.
راستى چه كسى اقيانوسها را با اين وسعت و عمق و ويژگيهاى آب آفريده ؟
چه كسى به چوب و مواد ديگرى كه كشتى را با آن شكل مخصوص مى سازند اين خاصيت را بخشيده كه بر صفحه آب ثابت بماند؟
و چه كسى به بادها دستور داده است به صورت منظمى بر صفحه درياها و اقيانوسها بوزند كه هر كس از هر نقطه به نقطه ديگرى مى خواهد برود بتواند از آن استفاده كند؟
همه جا نظم نشانه عقل و دانش است و در اينجا نيز همينگونه است .
اصولا اگر نقشه هائى كه دريانوردان از حركت بادها در اختيار دارند، و معلوماتى كه بشر درباره وزش بادها از قطبين زمين به سوى خط استوا، و از خط استوا به سوى دو قطب ، و همچنين وزشهاى متناوب از سوى سواحل و خشكيها به دريا، و از سوى دريا به خشكى ، در نظر بگيرد، مى داند چقدر اين مساءله حساب شده است .
البته در عصر ما نيرو محرك كشتيها موتورهاى نيرومندى است كه پروانه هاى كشتى را به حركت در مى آورد، ولى با اينحال وزش بادها در حركت اين كشتيها نيز مؤ ثر است .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند)! (ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره ).
و در پايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند: (در اين نشانه هايى است براى هر كس كه داراى مقام صبر و شكر است ) (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).
آرى در اين حركت بادها، و جريان كشتيها، و آفرينش درياها، و نظام و هماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك او است .
مى دانيم وزش بادها در درجه اول به خاطر تفاوت درجه حرارت در دو نقطه روى زمين است ، زيرا هوا بر اثر حرارت منبسط مى شود سپس به طرف بالا حركت مى كند و به همين دليل از يكسو فشار بر هواى اطراف مى آورد و آنها را متحرك مى سازد، و از سوى ديگر هنگامى كه به سمت بالا حركت كند جاى خود را به هواى اطراف مى دهد، اگر خداوند فقط اين خاصيت انبساط را از آن بگيرد سكون و سكوتى مرگبار بر آن حاكم مى شود، و كشتيهاى بادبانى بى حركت بر صفحه اقيانوسها حيران و سرگردان مى مانند.
(صبار) و (شكور) هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر را مى رساند، و ديگرى فزونى شكر را.
تكيه بر اين دو وصف در آيه مورد بحث و چند مورد ديگر از آيات قرآن مجيد اشاره به نكات لطيفى دارد:
اين دو وصف مجموعا ترسيم گويائى از حقيقت ايمان است ، چرا كه مؤ من در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است ، لذا در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الايمان نصفان : نصف صبر، و نصف شكر: ايمان دو نيمه است ، نيمى از آن صبر، و نيمى از آن شكر است ).
بعلاوه مطالعه اسرار نظام آفرينش از يكسو نياز به صبر و حوصله و پشت كار و صرف وقت دارد، و از سوى ديگر انگيزه شكر منعم .
هرگاه اين دو دست به دست هم مى دهند انسان را آماده براى مطالعه اين آيات مى سازند، و اصولا مطالعه اسرار آفرينش خود يكنوع شكر است .
از سوى سوم به هنگامى كه انسان سوار بر كشتى مى شود اين دو وصف در او از هر زمان ديگر نمايان تر است ، صبر در برابر حوادث و مشكلات
دريا و شكر به هنگام رسيدن به ساحل مقصود!
باز در آيه بعد براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد: (يااگر بخواهد اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد) (او يوبقهن بما كسبوا).
همانگونه كه در آيات گذشته نيز خوانديم بلاهائى كه بر سر انسان وارد مى شود غالبا نتيجه اعمال خود او است .
ولى با اينحال لطف خداوند شامل حال انسان است (و بسيارى را مى بخشد) (و يعف عن كثير).
كه اگر نبخشد هيچكس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود، چنانكه در آيه 45 سوره فاطر مى خوانيم : و لو يؤ اخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى : (هر گاه خداوند مردم را به آنچه انجام داده اند مجازات مى كرد جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نمى گذاشت (ولى به لطفش ) آنها را تا سر آمد معينى مهلت مى دهد).
آرى او مى تواند بادها را از حركت باز دارد تا كشتيها در دل اقيانوسها بى حركت بمانند، و هم مى تواند بادها را تبديل به طوفانهاى درهم پيچيده سازد تا كشتيهاى كوه پيكر را درهم بكوبند، و همچون پر كاهى در ميان امواج بغلطانند ولى لطف عميم او مانع اين كار است .
(تا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند و به مخالفت و انكار برمى خيزند بدانند هيچ پناهگاهى (جز ذات پاك خداوند) ندارند) (و يعلم الذين يجادلون فى آياتنا ما لهم من محيص ).
آرى آنها كسانى نيستند كه مشمول عفو خداوند شوند، چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته ، و از روى عداوت و لجاج به ستيزه جوئى ادامه مى دهند، آنها از چشمه جوشان عفو و رحمتش ممنوعند، و از چنگال عذابش رهائى ندارند.
(محيص ) از ماده (حيص ) (بر وزن حيف ) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است ، و از آنجا كه (محيص ) اسم مكان است ، اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد.
در آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به همگان كرده ، مى گويد: (آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياى فانى است ) (فما اوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا).
مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد، و تصور كنيد هميشه در اختيار شما است ، برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود، شعله اى است در برابر باد و حبابى است بر سطح آب ، و غبارى است در مسير طوفان ، (ولى پاداشها و مواهبى كه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند) (و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ).
اگر بتوانيد اين متاع زودگذر زندگى پست و محدود جهان ماده را با آن سرمايه جاودان مبادله كنيد تجارتى پر سود نصيب شما شده ، و موفقيتى است بى نظير!
چرا كه مواهب اين جهان هرگز خالى از دردسر نيست ، هميشه در كنار هر گل خارى ، و در كنار هر نوش نيشى است ، در حالى كه پاداش الهى خير خالص و خالى از هر گونه ناملايمات است .
از سوى ديگر اين مواهب هر چه هست زودگذر است ، اما آنها پايدار و جاودانى است ، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان از چنين معامله پرسودى صرفنظر كند يا گرفتار غرور و غفلت شود، و زرق و برقها او را بفريبد؟!
لذا در آيه 38 توبه نيز مى خوانيم : (ارضيتم بالحياة الدنيا من الاخرة فما متاع الحياة الدنيا فى الاخرة الا قليل ) (اى كسانى كه از جهاد سر باز مى زنيد) (آيا به زندگى دنيا در مقابل آخرت راضى شده ايد، با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز اندكى است )؟!
اصولا الحياة الدنيا (با توجه به وصفى كه دارد) اشاره به زندگى پائين و پست است ، بديهى است ، متاع و وسائل بهره گيرى از چنين زندگى مثل خود آن بى ارزش خواهد بود.
لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : و الله ما الدنيا فى الاخرة الا مثل ان يجعل احدكم اصبعه هذه فى اليم فلينظر بم ترجع :؟ (به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد، بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است )؟!.
قابل توجه اينكه در اين آيه تكيه روى مساءله ايمان و توكل شده است اين به خاطر آن است كه اميد به پاداشهاى الهى براى كسانى است كه علاوه بر ايمان كار خود را به او تفويض كرده و تسليم اراده او هستند، چرا كه توكل واگذارى كار خويش و تفويض امر است ، نقطه مقابل اين گروه كسانى هستند كه بر اثر حب دنيا و دلبستگى به متاع زودگذر آن به مجادله در آيات خداوند برمى خيزند، و حقايق را زير پا مى گذارند، و به اين ترتيب آيه اخير شبيه تعليل براى آيه ما قبل از آن است كه سخن از مجادله كنندگان در آيات الهى مى گفت .
آيه و ترجمه
و الذين يجتنبون كبئر الاثم و الفوحش و إ ذا ما غضبوا هم يغفرون (37)
و الذين استجابوا لربهم و اءقاموا الصلوة و اءمرهم شورى بينهم و مما رزقنهم ينفقون (38)
و الذين إ ذا اءصابهم البغى هم ينتصرون (39)
و جزؤ ا سيئة سيئة مثلها فمن عفا و اءصلح فاءجره على الله إ نه لا يحب الظلمين (40)
|
ترجمه :
37 - همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند و هنگامى كه خشمگين مى شوند عفو مى كنند.
38 - و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ، و نماز را برپا داشته ، و كارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد، و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
39 - و آنها كه هر گاه ستمى به آنها رسد (تسليم ظلم نمى شوند) و يارى مى طلبند.
40 - و كيفر بدى مجازاتى همانند آن است ، و هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او با خدا است خداوند ظالمان را دوست ندارد.
تفسير:
اهل ايمان تسليم ظلم نمى شوند!
اين آيات ادامه بحثى است كه در آيات گذشته درباره پاداش الهى نسبت به مؤ منان متوكل آمده بود.
به اين ترتيب كه بعد از وصف ايمان و توكل كه هر دو جنبه قلبى دارد به هفت قسمت از (برنامه هاى عملى آنها) چه در جنبه نفى ، چه در جنبه اثبات ، چه از نظر فردى ، و چه اجتماعى ، چه مادى و چه معنوى ، اشاره مى كند، برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم با حكومت صالح و قدرتمند است .
جالب اينكه اين آيات ظاهرا در مكه نازل شده است ، در آن روزى كه هنوز جامعه اسلامى شكل نگرفته بود، و حكومت اسلامى وجود نداشت ولى اين آيات نشان مى دهد كه از همان روز، بينش صحيح اسلامى در اين زمينه ها توسط اين آيات به مسلمانان داده مى شد، چرا كه آنها در دوران مكه تحت آموزش پيگير و مستمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منظور آمادگى براى ساختن جامعه آينده اسلامى قرار داشتند.
نخستين وصف را از پاكسازى شروع مى كند، مى فرمايد: (پاداش الهى و آنچه نزد خدا است براى كسانى بهتر و پايدارتر است كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت و ننگين اجتناب مى ورزند) (و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش ).
(كبائر) جمع (كبيره ) به معنى گناهان بزرگ است ، اما اينكه معيار كبيره بودن چيست ؟ بعضى آن را به گناهانى تفسير كرده اند كه در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده ، و گاه به گناهانى كه موجب حد شرعى است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه اشاره به بدعتها و ايجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد.
ولى چنانكه قبلا هم گفته ايم اگر به معنى لغوى كبيره باز گرديم (كبيره ) هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است ، يكى از نشانه هاى اهميت آن اين است كه در قرآن مجيد در مورد آن وعده عذاب آمده و به همين جهت در روايات اهل بيت (عليه السلام ) نيز كبائر به اين صورت تفسير شده : التى اوجب الله عز و جل عليه النار: (گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است ).
روى اين حساب اگر اهميت و عظمت گناهى از طرق ديگر نيز كشف شود، عنوان گناه كبيره به خود مى گيرد.
(فواحش ) جمع (فاحشه ) به معنى اعمال بسيار زشت و ناپسند است ، ذكر اين تعبير بعد از (كبائر) به اصطلاح از قبيل ذكر خاص بعد از عام مى باشد، و در حقيقت بعد از بيان اجتناب مؤ منان راستين از همه گناهان كبيره ، روى گناهان زشت و ننگين تكيه بيشترى شده است تا اهميت آن را آشكار سازد.
به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است ، چگونه ممكن است انسان دعوى ايمان و توكل بر خدا كند در حالى كه آلوده انواع گناهان است و قلب او لانه اى از لانه هاى شيطان ؟!
در توصيف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد درباره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانيترين حال انسان است سخن مى گويد، و مى فرمايد:
(آنها كسانى هستند كه به هنگام غضب عفو مى كنند) (و اذا ما غضبوا هم يغفرون ).
نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود، و دست به اعمال زشت و جنايات نمى زنند، بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه ها شستشو مى دهند.
و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمى شود.
جالب اينكه : نمى گويد آنها غضب نمى كنند، چرا كه اين جزء طبيعت انسان است و در بعضى موارد، يعنى در آنجا كه براى خدا، و در راه احقاق حق مظلومان باشد، ضرورت دارد، بلكه مى گويد آنها به هنگام غضب آلوده گناه نمى شوند، سهل است به سراغ عفو و غفران مى روند، و بايد هم چنين باشد، چگونه انسان مى تواند در انتظار عفو الهى به سر برد در حالى كه خود كينه توز و انتقامجو است ، و به هنگام غضب هيچ قانونى را به رسميت نمى شناسد!
و اگر مى بينيم در اينجا مخصوصا روى مساءله (غضب ) تكيه شده به خاطر آن است كه اين حالت آتش سوزانى است كه در درون جان انسان شعله ور مى شود، و بسيارند كسانى كه قادر بر مهار كردن نفس در آن حالت نيستند، ولى مؤ منان راستين هرگز تسليم خشم و غضب نمى شوند.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من ملك نفسه اذا رغب ، و اذا رهب ، و اذا غضب ، حرم الله جسده على النار: كسى كه به هنگام شوق و علاقه ، و به هنگام ترس و وحشت ، و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند.
آيه بعد به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده ، مى فرمايد:
(آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ، و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفته اند) (و الذين استجابوا لربهم ).
(و نماز را برپا داشته اند) (و اقاموا الصلاة ).
(و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد) (و امرهم شورى بينهم ).
(و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در راه خداوند انفاق مى كنند( (و مما رزقناهم ينفقون ).
در آيه گذشته سخن از پاكسازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود، اما در آيه مورد بحث سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان او است مطلبى كه همه نيكيها و خوبيها و اطاعت اوامر الهى در آن جمع است ، آنها با تمام وجود در برابر فرمانش تسليمند، و در مقابل اراده او از خود اراده اى ندارند، و بايد چنين باشد چرا كه بعد از پاكسازى قلب و جان از آثار گناه كه موانع راه حقند تسليم و اجابت قطعى است .
ولى از آنجا كه در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه بالخصوص بايد انگشت روى آن گذاشت چند موضوع مهم را به دنبال آن يادآور مى شود كه مهمترين آنها (نماز) است ، نمازى كه ستون دين ، پيوند خلق و خالق ، مربى نفوس ، معراج مؤ من و نهى كننده از فحشاء و منكر است .
بعد از آن مهمترين مساءله اجتماعى همان اصل شورى است كه بدون آن همه كارها ناقص است ، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مى نگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مى ماند، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقلها و تجارب و ديدگاههاى مختلف به كمك هم بشتابند مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مى گردد، و از لغزش دورتر است .
لذا در حديث پر معنائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : انه ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد: (احدى در كارهاى خود مشورت نمى كند مگر اينكه به راه راست و مطلوب هدايت مى شود).
قابل توجه اينكه : تعبير در اينجا به صورتى است كه آن را يك برنامه مستمر مؤ منان مى شمرد، نه تنها در يك كار زودگذر و موقت ، مى گويد همه كارهاى آنها در ميانشان به صورت شورى است ، و جالب اينكه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اينكه عقل كل بود و با مبداء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرائى ، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مى نشست ، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مى داد با اينكه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى شد، تا الگو و اسوه اى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت از زيانهاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است .
درباره اهميت (مشورت ) و (شرائط شورى ) و (اوصاف كسانى كه بايد مورد مشورت قرار گيرند) و (وظيفه مشاور) بحثهاى مشروحى در ذيل آيه 159 سوره آل عمران داشتيم (جلد 3 صفحه 142 به بعد) كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم ، اما چند موضوع را بايد در اينجا اضافه كنيم :
الف : شورى منحصرا در مورد كارهاى اجرائى و شناسائى موضوعات است نه درباره احكام كه تنها بايد از مبداء وحى و از كتاب و سنت گرفته شود تعبير به (امرهم ) (كارهايشان ) نيز ناظر به همين معنى است چرا كه احكام كار مردم نيست كار خدا است .
بنابراين اگر بعضى از مفسران مانند (آلوسى ) دامنه آن را توسعه داده اند و احكام را در آنجا كه نص خاصى در آن وارد نشده مشمول آن شمرده اند بى اساس است به خصوص اينكه ما معتقديم هيچ امرى در اسلام نيست مگر اينكه نص عام يا خاصى در مورد آن صادر شده است ، و گرنه اليوم اكملت لكم دينكم (مائده - 3) صحيح نبود (شرح اين معنى را بايد در كتب اصول فقه در مورد بطلان اجتهاد به معنى قانونگذارى در اسلام مطالعه كرد).
ب : بعضى از مفسران گفته اند كه شان نزول جمله (امرهم شورى بينهم ) در مورد انصار است ، و اين يا به خاطر آن است كه آنها حتى قبل از اسلام كارهايشان بر اساس شورى بود، و يا اشاره به آن گروهى از انصار است كه قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آوردند، و در (عقبه ) با او بيعت كردند، و از حضرتش دعوت به مدينه نمودند (چون اين سوره مكى است و آيات فوق نيز ظاهرا در مكه نازل شده ).
ولى به هر حال آيه مخصوص شان نزولش نيست و يك برنامه عمومى و همگانى را بيان مى كند.
اين سخن را با حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم ، آنجا كه فرمود: لا ظهير كالمشاورة و الاستشارة عين الهداية : (هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست و مشورت عين هدايت است ).
اين نكته نيز قابل توجه است كه آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمى كند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.
در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤ منان راستين است مى فرمايد: (و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظلم نمى شوند و از ديگران يارى مى طلبند) (و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون ).
ناگفته پيداست كه در برابر وظيفه انتصار در مقابل ستم ، ديگران نيز وظيفه يارى كردن دارند، چرا كه يارى طلبيدن بدون يارى كردن لغو و بيهوده است ، در حقيقت هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد بر آوردن است ، و هم مؤ منان ديگر موظف به پاسخگوئى او هستند، همانگونه كه در آيه 72 سوره انفال مى خوانيم : و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر: (هر گاه آنها از شما براى حفظ دين خود يارى بطلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد).
اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤ منان ساكت نمى نشينند، و در برابر آنها بپا مى خيزند، و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران بيارى آنها مى شتابند.
(ينتصرون ) از ماده (انتصار) به معنى يارى طلبيدن است ، ولى بعضى آن را به معنى (تناصر) (به يارى يكديگر شتافتن ) تفسير كرده اند، ولى نتيجه هر دو با توجه به توضيحى كه داديم يكى است .
به هر حال وظيفه هر مظلومى اين است كه اگر به تنهائى قادر بر دفع ظلم و ستم نيست سكوت نكند، و با استفاده از نيروى ديگران به مقابله با ظلم قيام نمايد، و وظيفه همه مسلمانان است كه به نداى او پاسخ مثبت دهند.
ولى از آنجا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود، و به انتقامجوئى ، و كينه توزى ، و تجاوز از حد منتهى گردد، در آيه بعد فورا آن را مشروط ساخته ، مى افزايد: توجه داشته باشيد (كيفر بدى مجازاتى همانند آن است ) (و جزاء سيئة سيئة مثلها).
مبادا به خاطر اينكه بعضى از دوستان شما مورد ستم واقع شده اند از حد بگذرانيد، و خود مبدل به افراد ظالمى شويد، به خصوص اينكه در جوامعى همچون جامعه عرب در آغاز اسلام احتمال تجاوز از حد به هنگام پاسخ گفتن به ظلم احتمال قابل توجهى بوده ، و مى بايست حساب يارى مظلوم از انتقامجوئى جدا شود.
البته كار ظالم بايد (سيئه ) و بدى ناميده شود، اما كيفر او مسلما (سيئه ) نيست ، و اگر در آيه از آن تعبير به (سيئه ) شده ، در واقع به خاطر قرينه مقابله است ، يا اينكه از ديدگاه ظالم كه مجازات مى شود (سيئه ) مى باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير از آن به سيئه به خاطر اين است كه مجازات آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است ، هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مى شود.
اين شبيه تعبيرى است كه در آيه 194 سوره بقره آمده است : فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله : هر كس به شما تعدى كند به مانند آن بر او تعدى كنيد، و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد).
ولى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه در جمله بعد آمده ، گوئى مى فرمايد: مجازات هر چه باشد يكنوع آزار است ،و اگر طرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است .
در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه (هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او بر خداست ) (فمن عفى و اصلح فاجره على الله ).
درست است كه حقى از او ضايع شده ، و در مقابل ظاهرا چيزى نگرفته ، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داده ، گذشتى كه مايه انسجام جامعه و كم شدن كينه ها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقامجوئى و آرامش اجتماعى است ، خداوند بر عهده گرفته كه پاداش او را از فضل بى پايانش مرحمت كند، و چه تعبير جالبى است تعبير (على الله ): گوئى خداوند خود را مديون چنين كسى مى داند و مى گويد اجرش بر عهده من است !
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد) (انه لا يحب الظالمين ).
اين جمله ممكن است اشاره به چند نكته باشد:
نخست اينكه دستور عفو به خاطر اين است كه در صورت قصاص و كيفر گاه انسان نمى تواند خود را دقيقا كنترل كند، و از حد مى گذراند، و در صف ظالمان قرار مى گيرد.
ديگر اينكه اگر دستور عفو داده شده نه به معنى دفاع از ظالمان است ، چرا كه خداوند ظالمان را هرگز دوست نمى دارد، بلكه هدف هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاى اجتماعى است .
سوم اينكه كسانى شايسته عفوند كه از مركب ظلم پياده شوند، و از گذشته خود نادم گردند، و در مقام اصلاح خويش بر آيند، نه ظالمانى كه عفو، آنها را جسورتر و جرى تر مى كند.
و به تعبير روشنتر عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد، عفو در جائى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد، و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست ، اين عفو سازنده است ، هم براى مظلوم پيروز چرا كه به او تسلط بر نفس و صفاى دل مى بخشد، و هم براى ظالم مغلوب كه او را به اصلاح خويش وا مى دارد.
و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جائى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده ، و مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده ، و عفو از موضع ضعف است ، اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : اذا كان يوم القيامة نادى مناد من كان اجره على الله فليدخل الجنة ، فيقال من ذا الذى اجره على الله ؟ فيقال : العافون عن الناس ، فيدخلون الجنة بغير حساب ! (هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى (از سوى خداوند) ندا مى دهد هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود، گفته مى شود: چه كسى اجرش بر خداست ؟ در جواب به آنها مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند).
اين حديث در حقيقت نتيجه اى است كه از آخرين آيه مورد بحث گرفته شده و خط اصيل اسلام همين است .