آيات 17 تا 26 سوره شورى

 اللّه الذى انـزل الكـتـاب بـالحـق و المـيـزان و مـا يـدريـك لعـل السـاعـه قـريـب (17)

 يـسـتـعـجـل بـها الذين لا يومنون بها و الذين امنوا مشفقون منها و يـعـلمـون انـهـا الحـق الا ان الذيـن يـمـارون فـى السـاعـه لفـى ضلال بعيد (18)

 اللّه لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز (19)

 من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخره من نـصـيـب (20)

 ام لهـم شـركـوا شـرعـوا لهـم مـن الديـن مـا لم يـاءذن بـه اللّه و لو لا كـلمه الفصل لقضى بينهم و ان الظالمين لهم عذاب اليم (21)

 ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا و هـو واقـع بـهـم و الذيـن امـنـوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات لهم ما يشاؤ ن عند ربـهـم ذلك هـو الفـضـل الكـبـيـر (22)

 ذلك الذى يـبـشـر اللّه عـبـاده الذيـن امـنـوا و عـملوا الصـالحات قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يقترف حسنه نزدله فيها حسنا ان اللّه غفور شكور (23)

 ام يقولون افترى على اللّه كذبا فان يشا اللّه يختم على قـلبـك و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور (24)

 و هو الذى يـقـبـل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون (25)

 و يستجيب الذين امنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و كافرون لهم عذاب شديد (26)

ترجمه آيات

خـدا هـمـان اسـت كـه كـتـاب را بـه حـق و نـيـز مـيـزان را نازل كرد، و تو چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد (17).

آنـهـايـى كـه ايمانى به قيامت ندارند در آمدنش عجله مى كنند، و كسانى كه ايمان دارند از آمدنش بيمناكند، و مى دانند كه حق است. تو آگاه باش آنهايى كه در انكار قيامت لجبازى و اصـرار مـى ورزنـد در ضلالتى سخت دور قرار دارند (18). خدا به بندگانش لطف دارد، هر كه را بخواهد روزى مى دهد، و او قوى و عزيز است (19).

كـسى كه تنها بهره آخرت را مى خواهد به بهره اش مى افزاييم، و كسى كه تنها بهره دنيا را مى خواهد تنها از دنيا به او مى دهيم، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد (20).

شايد اين مشركين شركائى دارند كه برايشان دينى تشريع كرده كه خدا به آن اذن نداده ؟ اگـر كـلمـه فصل (و قضاء حتمى ) نبود كار هلاكتشان يكسره مى شد، و ستمكاران عذابى دردناك دارند (21).

ستمگران را مى بينى كه از آنچه كرده اند بيمناكند، ولى بلاى همان كرده ها بر سرشان خـواهد آمد، و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند در باغهاى بهشت قرار گرفته، نـزد پـروردگـار خـود هـر چـه بـخـواهـنـد دارنـد، و فضل بزرگ همين است (22).

ايـن اسـت هـمـان كـه خـدا بـنـدگان خود را بدان بشارت مى دهد، بندگانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند. بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمى كنم به جز مودت نـسـبـت بـه اقـربـاء، و كسى كه حسنه اى به جاى آورد، ما حسنى بر آن حسنه اضافه مى كـنـيـم كـه خـدا آمـرزگار و قدردان است (23). و يا (درباره همين مودت هم ) مى گويند به دروغ بـر خدا افتراء بسته، (بگو) اگر من به خدا دروغ ببندم خدا اگر بخواهد مهر بر دلم مـى زنـد، و خـدا بالاخره باطل را از بين برده حق را به وسيله كلماتش به كرسى مى نشاند كه او داناى به نهفته هاى دلها است (24).

و هـمـو اسـت خدايى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و از گناهان عفو مى فرمايد، و به آنچه مى كنيد دانا است (25).

و دعـاى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده اعـمـال صـالح كـردنـد مـسـتـجـاب نـمـوده ، از فضل خود بيش از آنچه خواسته اند مى دهد: و اما كفار عذابى سخت دارند (26).

بيان آيات

اين آيات فصل چهارمى است از آيات سوره، كه وحى را تعريف مى كند به اينكه آن دينى كـه بـه وسـيـله وحـى نـازل شـده بـه صـورت كتابى است كه براى مردم نوشته شده و مـيـزانـى اسـت كـه در قـيـامـت با آن، اعمالشان سنجيده مى شود، و بر طبق آن جزاء داده مى شـونـد، و جـزاء حـسن خود نوعى رزق است، آنگاه رشته سخن به ثواب و عقابى كه روز قيامت دارند كشيده شده است. در اين فصل آيه مودت و آياتى مناسب با آن نيز آمده.

اللّه الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان...

در چـند فصل گذشته كه گفتيم راجع به وحى صحبت مى كند، هر فصلى با جمله فعليه آغاز مى شد، در يكى كه صرفا از وحى خبر مى داد مى فرمود: (كذلك يوحى اليك ) و در دومـى كـه غـرض از وحـى را بـيـان مـى كرد مى فرمود: (و كذلك اوحينا اليك ) و در سـومـى كـه آثـار آن را بـيـان مـى كرد، مى فرمود: (شرع لكم من الدين ). ولى در اين فـصل كه مسأله انزال كتاب و ميزان را توصيف مى كند، سياق را تغيير داده آن را با جمله اسميه آغاز كرده مى فرمايد: (اللّه الذى انزل الكتاب...) و لازمه آن اين است كه وحى را به نزول كتاب و ميزان تعريف كرده باشد.

و شـايـد وجه اين تغيير سياق همان باشد كه در آيه قبلى بيان كرديم كه منظوراز اينكه فـرمود: (و الذين يحاجون فى اللّه ) چيست. چون آن وجه اقتضاء مى كرد خداى تعالى را بـراى اجـتماع كنندگان اينطور معرفى كند كه او كسى است كه كتاب و ميزان را به حق نازل كرد. و لازمه آن اين است كه وحى را همانطور كه توجه فرموديد به اثرش تعريف كند.

مقصود از (كتاب) و (ميزان) در آيه : (الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان....)

و بـه هر حال مراد از كتاب، وحيى است كه مشتمل بر شريعت و دين باشد، شريعت و دينى كـه در مـجـتمع بشرى حاكم باشد. در تفسير آيه (كان الناس امه واحده...) نيز گفتيم كـه مـنـظـور از كـتـاب در قـرآن كـريـم شـريـعـت و ديـن اسـت، و مـعـنـاى (انـزال آن بـه حـق ) ايـن اسـت كـه ايـن كـتـاب حـق مـحـض اسـت، و آميخته با اختلاف هاى شيطانى و نفسانى نيست.

و كلمه (ميزان ) به معناى هر مقياسى است كه اشياء با آن سنجيده مى شود. و مراد از آن بـه قـريـنـه ذيـل آيـه و آيـات بـعـد هـمـان ديـنـى اسـت كـه كـتـاب مـشـتـمـل بـر آن اسـت، و از ايـن جـهـت ديـن را مـيـزان نـامـيـده كـه عـقـايـد و اعمال به وسيله آن سنجش مى شود، و در نتيجه در روز قيامت هم بر طبق آن سنجش محاسبه و جـزاء داده مـى شـود. پـس مـيـزان عـبـارت اسـت از ديـن بـا اصـول و فـروعـش. و مؤيد اين وجه كلام ديگر خداى تعالى است كه مى فرمايد: (لقد ارسـلنـا رسـلنـا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ) چون ظاهر اينكه فرموده : معهم با آنان اين است كه مراد از ميزان همان دين باشد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد مـيـزان بـه مـعـنـاى عـدل اسـت، و اگـر عـدل مـيزان خوانده شده بدين جهت است كه ميزان وسيله برقرارى انصاف و مساوات در بين مـردم اسـت و عـدل نـيز چنين است. آنگاه براى گفته خود چنين تاءييد آورده كه در سابق در آيه : (و امرت لاعدل بينكم ) كلمه عدل ذكر شده بود، پس معلوم مى شود منظور از ميزان همان عدل است.

ليـكـن مـا اين معنا را قبول نمى كنيم، براى اينكه در خود آيه هيچ شاهدى بر اين نيست كه مـنـظـور از مـيـزان، عـدل بـاشـد. و مـا در سـابـق در مـعـنـاى آيـه (لاعـدل ) گفتيم كه مراد از عدل اين است كه آن جناب در تبليغ رسالت خود و در اجراى احـكـام خـدا بـيـن مـردم فـرق و تـفـاوت نـگـذارد، و خـلاصـه مـراد از عدل برقرار كردن مساوات در بين همه طبقات است، نه عدالت قاضى و حاكم.

سخن ديگر مفسرين در معناى (ميزان)

بعضى ديگر گفته اند: مراد از ميزان همان ترازوى معروف است، كه با آن سنگينى چيزى سنجيده مى شود.

و خواننده خودش مى داند كه اين تفسير درست نيست.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از ميزان، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است.

البته ممكن است كلام اين مفسر را به همان وجهى كه ما آورديم ارجاع داد، چون ما گفتيم مراد از مـيـزان، ديـن خـدا بـا اصـول و فـروع آن اسـت، و مـعـلوم اسـت كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مصداق تمام عيار آن است، چون ترازويى است كـه وزن ديـن دارى تـك تك امت به وسيله او سنجيده مى شود و هر فردى كه بيشتر به آن جناب شباهت دارد، دين دارتر، و هر فردى كه كمتر شباهت دارد دينش كمتر است، ولى با اين حـال ايـن تـوجـيـه بـا آيـه 25 سـوره حـديـد كـه چـنـد سـطـر قبل گذشت آن طور كه بايد نمى سازد.

(و ما يدريك لعل الساعه قريب ) از آنجا كه كلمه (ميزان ) اشعارى به حساب و جزا و اشـاره اى بـه روز قـيـامـت داشـت، از ايـن رهـگـذر بـه مسأله انـذار مـنـتـقـل شـد، و ايـشـان را بـه آيـنـده اى كـه در انـتـظـارشـان اسـت، آيـنـده اى كـه يـا هول انگيز و يا نويدبخش است هشدار مى دهد.

كـلمـه (يـدرى ) از مـصدر (ادراء) گرفته شده كه به معناى اعلام است، و منظور از كـلمـه (سـاعـت ) - بـه طـورى كـه گفته شده - آمدن ساعت است، و به همين جهت كلمه قـريب كه خبر اين مبتداء است مذكر آمده، و گر نه اگر منظور خود ساعت بود نه آمدن آن، بـايـد مـى فـرمـود: (السـاعـه قـريـبـه ) پـس مـعـنـاى جـمـله ايـن مـى شـود كـه : اى رسـول گـرامـى ! تـو چـه مـى دانـى شـايـد آمـدن قـيـامـت نزديك باشد. خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است، از اين باب كه آن جناب شنواى خطاب است، و گـر نـه گر نه منظور تمامى مردمند چون تمامى مردم شنوا هستند و انذار و تخويف آن شامل همه مى شود.

 

يستعجل بها الذين لا يؤمنون بها و الذين آمنوا مشفقون منها...

مـراد از اسـتـعـجـال كـفـار بـه آمـدن قـيـامـت، اسـتـعـجـال از بـاب مـسـخـره اسـت، نـه استعجال واقعى، كه به راستى خواسته باشند قيامت زودتر بيايد، و اين نوع استه زاء به قيامت در قرآن كريم مكرر از كفار حكايت شده، از آن جمله اين است كه مى گفتند: (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).

كـلمـه (مـشـفـقـون ) جمع اسم فاعل از باب افعال است، و (اشفاق ) به معناى نوعى ترس است. راغب مى گويد: اشفاق عنايتى است كه با خوف آميخته باشد، چون مشفق كسى را گـويـند كه مشفق عليه را دوست مى دارد، و مى ترسد بلايى به سر او آيد، اين حالت را كه مى ترسد محبوبش در معرض آسيبى واقع شود اشفاق گويند، و در قرآن فرموده : (و هـم مـن الساعه مشفقون ). و اين كلمه هر جا با حرف (من ) متعدى شود، معناى ترس در آن روشـن تـر مى شود، و چون با حرف (فى ) متعدى شود، معناى عنايت در آن روشن تـر مـى شـود، و از هـر دو نمونه اش در قرآن هست، اولى مانند آيه اى كه گذشت، و آيه (مشفقون منها). و دومى مانند (انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين ).

(الا ان الذين يمارون فى الساعه لفى ضلال بعيد) - كلمه (يمارون ) مضارع از مـصـدر (مـمـارات ) اسـت، و مـمـارات بـه مـعـنـاى پـافـشـارى بـر جـدال اسـت، و مـراد از آن در ايـنجا اين است كه مشركين در انكار قيامت پافشارى مى كنند. و اگـر فـرمـود: اينها در ضلالتى بعيد هستند، بدين جهت است كه طريق زندگى صحيح را گم كرده اند و از آن راه دور شده اند، براى اينكه زندگى مهم ترين چيزى است كه بايد درباره اش درست بينديشند، در حالى كه مشركين زندگى را پايان پذير و فانى تصور كـردنـد، و بـه هـمـيـن جهت به شهوات ناپايدار دنيا هجوم آوردند و سر و دست شكستند با ايـنـكـه زنـدگى بشر ناپايدار و پايان پذير نيست، بلكه جاودانى بى انتهاء است، و به همين جهت بايد از دنيايشان براى آخرتشان توشه برگيرند، اما كفار راه را به خطا رفتند، و سرانجام به راه هلاكت افتادند.

 

اللّه لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز

در مـعـنـاى كـلمـه (لطـف ) بـويـى از مـدارا و آسـانـى عـمـل ، و نـيـز بـويـى از دقـت و بـاريـكـى آن چـيـزى كـه عـمـل بـر آن واقـع مـى شود نهفته، (مثلا پارچه لطيف آن پارچه اى است كه با دقت ساخته شـده، و تـار و پودش از نخى باريك تشكيل شده، و بايد با آن به مدارا رفتار كرد، و بـافـتـنـش هـم زور و ضـرب نـمـى بـرد) و فـاعـل چـنـيـن فـعـلى را كـه عـمـل بـه مـدارا و دقـت و سـهـولت مـى كـنـد، و سـرو كـارش در عـمـل بـا نـخـى بـاريـك و دقـيـق و مـاشـيـن آلاتى دقيق و ريز است لطيف مى خوانيم، مثلا مى گـويـيـم هـوا چـقـدر لطـيف است، چون آن قدر سبك و رقيق است كه به آسانى در منافذ همه اجسام نفوذ مى كند، و به آسانى مى تواند با اجزاء درونى آن اجسام تماس پيدا كند.

معناى اينكه فرمود: خدا به بندگان خود (لطيف) است

وقـتـى مـعـنـاى واژه (لطـيـف ) ايـن شـد اگـر بـخـواهـيـم آن را در مـورد خـداى سـبـحـان اسـتـعـمـال كـنيم، به حكم اجبار بايد خصوصيات مادى را از معناى آن حذف كنيم، چون خدا مادى نيست، آن وقت معناى اينكه خدا لطيف است اين مى شود: خدا با احاطه و عملش بر دقائق امور نائل مى شود و در آن امور دقيقه با رفق و مدارا هر چه بخواهد مى كند.

در ايـن آيـه شـريـفـه رازق بـودن خـدا را نتيجه لطيف و قوى و عزيز بودن او قرار داده و فـرمـوده : (چـون خـدا لطـيـف بـه بندگان خويش و قوى و عزيز است، ايشان را رزق مى دهـد) و ايـن خـود دلالت دارد بر اينكه مى خواهد بفرمايد: خدا به خاطر اينكه لطيف است ، احـدى از مـخـلوقـاتـش كـه محتاج رزق او است از او غايب نيست و از پذيرفتن رزقش سرباز نـمـى زنـد و به خاطر اينكه قوى است احدى او را از دادن رزق عاجز نمى كند، و به خاطر اينكه عزيز است كسى او را از اين كار مانع نمى شود.

و منظور از (رزق ) تنها ماديات نيست، بلكه اعم از آن و از موهبتهاى معنوى و دينى است، كـه بـعـضـى از بـندگان خود را كه مى خواهد از آن موهبت برخوردار مى سازد. شاهد اين مـدعـا آيـه بـعدى است كه در آن هم سخن از موهبتهاى مادى است و هم از موهبتهاى معنوى و نيز آيه قبلى است كه در باره نازل كردن كتاب و ميزان سخن گفته است.

مقصود از زراعت آخرت و زراعت دنيا و اينكه فرمود در زراعت آخرت مى افزاييم

من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه...

كـلمـه (حـرث ) بـه مـعـنـاى زراعـت اسـت، و مـراد از زراعـت آخـرت، نـتـيـجـه اعـمـال اسـت كـه روز قـيـامت به آدمى عايد مى شود، و به عنوان استعاره آن را زراعت آخرت نـامـيـده، مـثـل ايـنكه اعمال صالحه بذرى است كه مى كارند تا در پائيز آخرت آن را درو كنند.

و مراد از اينكه مى فرمايد (هر كس زراعت آخرت را بخواهد زراعتش را زياد مى كنيم ) اين اسـت كـه ما ثواب او را چند برابر مى سازيم همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) و نيز فرموده (و اللّه يضاعف لمن يشاء).

(و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخره من نصيب ) - يعنى : و كسى كـه تـنها نتائج دنيايى را در نظر دارد، و براى به دست آوردن آن مى كوشد، و مى خواهد كه نتيجه عملش در دنيا عايدش شود، نه در آخرت، ما آن نتيجه دنيائى را به او مى دهيم، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد. و اگر اين معنا را تعبير كرده به اراده حرث، براى اين بـوده كـه اشـاره كرده باشد به اينكه صرف اراده در به دست آوردن نتايج دنيا و آخرت كـافـى نـيـسـت بـلكه اراده عمل هم مى خواهد، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده : (و ان ليس ‍ للانسان الا ما سعى ).

در جـمـله قـبـلى به وضوح مى فرمود (كسى كه زراعت آخرت را مى خواهد آن زراعت را با زيـادتـى به او مى دهيم ) ولى در اين جمله مطلب را مبهم و گنگ آورده مى فرمايد و كسى كـه زراعـت دنـيـا را بـخواهد از آن به او مى دهيم (نه همه آن را) و اين اشاره است به اينكه زمام امر بسته به مشيت خدا است، چه بسا مى شود كه از دنيا بسيار مى دهد، و چه بسا مى شـود كـه كم مى دهد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من كان يريد العاج له عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد).

استخدام در اين آيه و حاصل معناى آن و آيه قبلى

در ايـن آيـه شريفه التفاتى به كار رفته، چون در آيه قبلى خداى عزّوجلّ غايب فرض شـده بـود، مى فرمود: (خدا لطيف به بندگان خويش است، به هر كس بخواهد روزى مى دهـد و او قـوى و عـزيز است ) و در آيه مورد بحث گوينده جمع فرض شده، مى فرمايد (نـزدله زيـاد مـى كـنيم براى او)، (نؤ ته منها از آن به وى مى دهيم )، و اين براى ايـن بـود كـه آن عـظـمـتى را كه دو كلمه (قوى ) و (عزيز) افاده مى كرد اينجا نيز افاده كند.

و حـاصـل مـعـنـاى دو آيـه ايـن اسـت كه : خداى سبحان، لطيف به همه بندگان خويش است، داراى قـوتـى اسـت مـطلقه و عزتى مطلقه، بندگان خود را بر حسب مشيتش روزى مى دهد، ولى بـا ايـن تـفاوت كه در باره كسانى كه هدفشان آخرت است، و براى آن كار مى كنند خـواسـتـه كـه دنـيـا را بـدهـد، و مـزد آخـرتـش را بـيـشـتـر از آنـچـه كـه عمل كرده اند بدهد، ولى در باره كسانى كه هدفشان تنها دنيا است خواسته است تنها دنيا را بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند.

از ايـن جـا ايـن مـعـنـا روشـن مـى گـردد كـه آيـه اولى هـر دو طـائفـه را شـامـل مـى شـود، هـم اهـل دنـيـا را و هـم اهـل آخـرت را، و هـمچنين كلمه رزق هر دو قسم رزق را شـامـل مـى شـود، هـم رزق دنـيـايـى را و هـم آخـرتـى را، ولى آيـه دوم، اجمال اين آيه را به تفصيل بيان مى دارد.

ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم ياءذن به اللّه...

بـعـد از آنـكـه بـيـان كـرد كـه خـداى سـبـحـان كـسـى اسـت كـه كـتـاب را بـه حـق نـازل كـرده، و بـراى بـشـر ديـن را تـشـريـع نـمـوده كـه مـيـزان اعـمـال آنان باشد، و او به لطف و قوت و عزتش هر كسى كه آخرت را بخواهد و براى آن سـعـى كـنـد خـواسـته اش را با زيادت به او مى دهد، و كسى كه تنها دنيا هدفش باشد و آخـرت را از يـاد بـبرد، در آخرت نصيب نمى دهد، اينك در اين آيه بى بهره بودن كفار در آخـرت را مـسـجـل مـى كـند، به اينكه : دينى به جز آنچه خدا تشريع كرده وجود ندارد تا كـفـار عـمـل خـود را مـسـتـنـد بـدان كـنـنـد، و در نـتـيـجـه هـمـان رزقـى را كـه اهـل ايـمـان در آخـرت دارنـد داشـتـه بـاشـنـد، چـون خـدا شـريـكـى نـدارد تـا در مـقـابل دين تشريع شده خدا و بدون اذن او دينى تشريع كند، پس هيچ دينى نيست مگر دين خـدا و در آخرت هيچ رزق حسنى نيست مگر براى كسى كه به دين خدا ايمان آورده، بر طبق آن عمل كرده باشد.

پـس ايـنـكـه فـرمـود: (ام لهـم شـركـاء)، در مـقـام انـكـار اسـت، و جـمـله (و لولا كـلمـه الفصل لقضى بينهم ) اشاره است به كلمه اى كه قبلا از خدا صادر شده بود كه آدميان تـا مـدتـى مـعـيـن در زمـيـن زنـدگى كنند. و اين اشاره را هم دارد كه جرم و گناه گناهكاران نافرمانى خدائى است بزرگ.

(و ان الظالمين لهم عذاب اليم ) - اين جمله تهديد كفار است بر ظلمى كه كردند و نيز اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه از قـلم خـدا نـمـى افـتـنـد و از عـذابـش رهـائى نـدارنـد، حـال اگـر بـيـن آنـها قضاء نراند و در دنيا عذابشان نكند، در آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.

ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا و هو واقع بهم...

خـطـاب (تـرى ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است، البته نه به عـنـوان ايـنـكـه رسـول خـدا اسـت، بـلكـه بـه عـنـوان ايـنـكـه شـنـونـده اسـت، در نـتـيـجـه شـامـل حـال هـر كـسـى كـه شـأنيت شنوايى داشته باشد مى گردد. و مراد از (ظالمين ) كـسـانـى است كه دين خدا را ترك كردند - دينى كه خدا براى ايشان تشريع كرده بود - و از قـيـامـت اعـراض نـمـودنـد. و مـعـنـاى آن ايـن است كه : همه بينندگان خواهند ديد كه سـتـمـكـاران در روز قـيـامت از آنچه كردند خائفند، و آنچه از آن مى ترسيدند بر سرشان خواهد آمد و هيچ مفرى از آن ندارند.

ايـن آيـه شـريـفـه از آيـاتـى اسـت كـه در دلالت بـر تـجـسـم اعمال خيلى روشن است. و بعضى از مفسرين گفته اند: در كلام چيزى حذف شده، و تقدير آن چـنـيـن اسـت : (مـشـفـقـيـن مـن وبـال مـا كـسـبـوا تـرسـانـنـد از وبال گناهانى كه مرتكب شدند) ولى هيچ حاجتى به اين تقدير نيست.

(و الذيـن آمـنـوا و عـملوا الصالحات فى روضات الجنات ) - در مجمع البيان گفته : كـلمـه (روضـه ) بـه مـعـنـاى زمـيـن سـبز و خرمى است كه گياهان در آن به خوبى مى رويـنـد، و كـلمـه (جـنـت ) زمـيـنـى اسـت كـه اطـرافـش درخـتـكـارى شـده بـاشد، در نتيجه (روضات جنات ) باغهاى مشجرى است كه در وسط زمين سبز و خرم قرار دارد.

(لهـم فـيـهـا ما يشاون عند ربهم ) - يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببش پديد مى آيد، در آنجا جارى نيست و در آنجا اين نظام برچيده شده. تنها سببى كه در آنجا كارگر است اراده و خواست آدمى است. هر چه را بخواهد در همان آن خدا برايش خلق مى كند، و اين خود فضل بزرگى است از خداى سبحان.

(ذلك الذى يـبشر اللّه عباده الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) - اين جمله بشارتى است به مؤمنين صالح. و كلمه (عباد) را بر ضميرى كه به خدا برمى گردد اضافه كرد تا بندگان صالح را احترام كرده باشد.

توضيح و تفسير آيه : (قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)

 

قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى

آن چـيـزى كه درخواست اجر مزد در مقابل آن نفى شده، تبليغ رسالت و دعوت دينى است. مـى فـرمايد: بگو در برابر اينها مزدى درخواست نمى كنم. و خداى تعالى اين معنا را از عده اى از انبياء از قبيل نوح و هود و صالح و لوط و شعيب (عليهماالسلام ) حكايت كرده كه در ضـمـن سـخـنـانـى كـه بـه امت خود مى گفتند، اين را نيز خاطرنشان كرده اند كه (و ما اسـئلكـم عـليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ) در سوره شعرا و سوره هايى ديگر باز از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) حكايت شده كه به امت خود فرموده : (و ما تسئلهم عليه من اجر) كه در اين جمله او را دستور داده مردم را خطاب كند به اينكه من از شـمـا مـزد نـمـى خـواهـم، و نـيـز فـرموده : (قل ما اسئلكم عليه من اجر) و نيز فرموده : (قـل مـا سـئلتـكـم مـن اجـر فـهـو لكـم ان اجـرى الا عـلى اللّه ) و نـيـز فـرمـوده : (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا ان هـو الا ذكـرى للعـالمـيـن ) در ايـن آيه اخير به علت مزد نـخـواسـتـن اشـاره كـرده، مى فرمايد: قرآن تذكرى است براى تمام عالم، نه براى يك طايفه معين، تا از آن طايفه مزد گرفته شود.

و نـيز فرموده : (قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) و معناى آن به بيانى كه در تفسيرش گذشت اين است كه : مزد من اين است كه يكى از شما بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند، يعنى دعوت مرا به اختيار خود بپذيرد، همين مزد من است، و خلاصه چيزى بجز دعوت در كار نيست، نه اجرى و نه مزدى.

خـداى تـعـالى در آيه مورد بحث - بر خلاف آياتى كه به عنوان شاهد ذكر گرديد - اجرى براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معين كرده، و آن عبارت است از مودت نـسبت به اقرباى آن جناب، و اين را به يقين از مضامين ساير آيات اين باب مى دانيم كه ايـن مـودت امـرى اسـت كـه بـاز بـه اسـتـجـابـت دعـوت بـرگـشـت مـى كـنـد، حـال يـا اسـتـجـابـت هـمـه دعـوت، و يـا بـعـضـى از آن كـه اهـمـيـت بـيشترى دارد. و به هر حـال، ظـاهـر ايـن اسـتـثـنـاء اين است كه استثناء متصل است، نه منقطع، چيزى كه هست بايد بـطـور ادعـاء مـودت بـه ذى القربى را از مصاديق اجر دانست، پس ديگر حاجتى نيست به ايـنـكـه مـا نـيـز مـانند ديگران خود را به زحمت بيندازيم تا هر طور شده استثناء را منقطع بگيريم .

بررسى اقوال مختلف مفسرين درباره مراد از مودت قـربـاى رسول خدا (ص)

مـودت بـه ذى القـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) بـه چه معنا است ؟ اقوال مفسرين در معناى آن مختلف است.

بـعـضـى از مفسرين - و به طورى كه مى گويند بيشتر مفسرين - گفته اند: خطاب در ايـن آيـه بـه قـريـش اسـت، و اجـرى كـه در آن درخـواسـت شـده مـودت قـريـش نـسـبـت بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و نزديكان ايشان از قريش است، و اين بدان جهت بوده كه قريش آن جناب را تكذيب مى كردند و دشمن خود مى دانستند، چون آن جناب - بر اساس آنچه كه در برخى از روايات ذكر شده - متعرض خدايان قريش مى شد، لذا خداى تـعـالى دسـتـورش داده كـه از ايـشـان بـخـواهـد: اگـر ايـمـان نـمـى آورنـد حـداقـل بـا او دشـمـنى نكنند، براى اينكه آن جناب با آنها قرابت و خويشاوندى داشته. و نيز آن حضرت را مورد بغض و كينه خود قرار ندهند و اذيت ننمايند. پس بنابراين تفسير، كلمه (قربى ) به معناى خويشاوند نيست، بلكه به معناى قرابت و خويشاوندى است، و حرف (فى ) به معناى سببيت است.

ولى اين تفسير اشكال دارد؛ براى اينكه معناى اجر وقتى تمام مى شود كه درخواست كننده آن، كـارى كـرده باشد، و سودى به مردم رسانده باشد، و در ازاء آن مزد طلب كند، مزدى كـه بـرابـر عـمـل عـامـل بـاشـد، و در مـورد بـحـث، اجـر وقـتـى مـعـنـا دارد كـه رسول خدا قريش را هدايت كرده باشد، و ايشان ايمان آورده باشند، چون با فرض باقى ماندن در كفر و تكذيب دعوت آن جناب، چيزى از آن جناب نگرفته اند تا در مقابلش اجرى بـدهـنـد، و بـه فـرض هـم كـه بـه آن جـنـاب ايـمـان آورده بـاشـنـد، تـازه بـه يـكـى از اصـول سـه گـانـه دين ايمان آورده اند، نه به همه آن تا باز بدهكار مزد باشند، علاوه بـر ايـنـكـه در هـمـين فرض ديگر بغض و دشمنى تصور ندارد، تا ترك آن مزد رسالت فرض شود، و رسول خدا آن را از ايشان بخواهد.

و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : در صـورتـى كـه پـرسـش شـدگـان در ايـن سـؤ ال كـافـر فـرض شـوند معناى اجر تصور ندارد، و در صورتى كه مؤمن فرض شوند، دشمنى تصور ندارد تا به عنوان مزد بخواهند دست از آن بردارند.

ايـن اشـكـال بـنـا بـر فـرضـى كه استثناء منقطع باشد و مودت قربى اجر نباشد بلكه حـكـمـى جـداگـانـه بـاشـد نـيـز وارد اسـت، چـون درخـواسـت اجـر از مـردم بـه هـر حال وقتى تصور دارد كه ايمان آورده باشند، چون در اين فرض هم استدراك از جمله مورد بحث با همه قيودش ‍ مى باشد (و معنا چنين مى شود: بگو من از شما هيچ مزدى نمى خواهم و ليكن مودت قربى را مى خواهم ) خوب دقت بفرماييد.

قول بعضى كه خطاب در آيه را به انصار دانسته اند نه قريش

بعضى هم گفته اند: مراد از مودت نسبت به قربى همان معنايى است كه از بيشتر مفسرين نـقـل كـرديـم، امـا خـطاب در آن به قريش ‍ نيست، بلكه به انصار است. آنگاه گفته اند: انصار مالى براى آن حضرت آوردند تا به مصارف شخصى خود برساند، در اينجا آيه مـورد بـحـث نـازل شـد، و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آن مـال را رد كـرد، و چـون رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در بـيـن انـصـار خـويـشـاونـدانـى از نـاحـيه سلمى دختر زيد نجاريه، و از جهت مادرش آمنه - بطورى كه گـفـته اند - داشت، لذا در آيه خطاب به انصار كرد، كه من از شما مزد نمى خواهم تنها مزدم اين باشد كه با خويشاوندان من كه در بين شمايند مودت كنيد.

ايـن تـفـسـيـر نـيـز صـحـيـح نـيـسـت، بـراى ايـنـكـه دوسـتـى و عـلاقـه انـصـار نـسـبت به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به حدى شديد بود كه ديگر حاجت به سفارش نـداشـت، و احـدى در آن شـك و تـرديـد نـدارد. چـگونه ممكن است به انصار كه از آن جناب وقتى كه در مكه بود تقاضا كردند كه به سرزمينشان مهاجرت فرمايد، و در مدينه او را مـنـزل دادنـد، و جـانـهـا و اموال و فرزندان خود را فداى او كرده، و در ياريش منتهاى درجه كـوشـش را مـبـذول داشـتـنـد، و حـتـى بـه كـسـانـى هـم كـه از اهـل مـكه با آن جناب به مدينه آمده بودند احسان نمودند، و خداى سبحان در آيه (و الذين تـبـووا الدار و الايـمـان مـن قـبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجه مما اوتـوا و يـوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه ) ايشان را ستوده و همه مى دانيم كـه دوسـتـى انـصـار بـا مـهـاجـريـن آن هـم بـه ايـن حـد از دوسـتـى تـنـهـا بـه خـاطـر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بود آن گاه بفرمايد: من از شما مزدى نمى خواهم مگر مودت به خويشاوندم را.

و وقـتـى پـايه علاقه و محبت انصار نسبت به آن جناب به اين حد است، ديگر چه معنا دارد كـه خـداى سـبحان ماءمورش كند كه از ايشان بخواهد نسبت به خويشاوندان مادريش كه يك خويشاوندى بسيار دور است مودت بورزند؟

عـلاوه بـر ايـنـكه عرب چندان اعتنايى به خويشاوندان مادرى يعنى خويشاوندان زنان خود ندارند، اين عرب است كه مى گويد:

 

بنونا بنو ابناءنا و بناتن 

 

بنوهن ابناء الرجال الاباعد 

(فـرزنـدان مـا فرزندان پسران مايند، و اما فرزندان دختران ما فرزندان مردان بيگانه اند.

و نيز مى گويد:

 

و انما امهات الناس اوعيه 

 

مستودعات و للانساب آباء 

(مـادران مـردم، ظـرف و صدف پديد آمدن مردمند، و سلسله انساب تنها به وسيله پدران حفظ مى شود).

آرى، ايـن اسـلام اسـت كـه زنـان را در قرابت داخل و آنان را با مردان برابر، و نواده هاى پسرى و دخترى را يكسان كرده - كه در مباحث گذشته در باره اش سخن رفت.

بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: خطاب در آيه به قريش است. و منظور از مودت به قربى ، مـودت بـه سـبـب قرابت است، ليكن مراد از آن، مودت پيغمبر است، نه مودت قريش كه در وجـه اول آمـده بود، و استثناء هم منقطع است، در نتيجه معناى آيه چنين است : بگو من از شما در بـرابـر هدايتى كه به سوى آن دعوتتان مى كنم تا شما را به روضات جنات و خلود در آن بـرساند مزدى نمى خواهم، و پاداشى توقع ندارم، ليكن اين علاقه اى كه من به خاطر خويشاونديم به شما دارم به من اجازه نمى دهد در باره شما بى تفاوت باشم، مرا وادار مى كند كه شما را به آن هدايت برسانم، و به آن روضات جنات رهنمون نمايم.

اشكال ايـن وجـه ايـن اسـت كـه : بـا تـحديدى كه خداى سبحان در مسأله دعوت و هدايت كرده نمى سـازد، چـون خـداى تـعـالى در بـسـيـارى از مـوارد در كـلام مـجـيـدش ايـن مـعـنـا را مـسـجـل فـرمـوده كه (وظيفه او تنها دعوت است )، و او مردم را به سوى خدا هدايت نمى كند، بـلكـه هـدايـت تـنـهـا بـه دسـت خـدا اسـت ، و نيز او نبايد به خاطر كفر كفار و رد دعوتش انـدوهـگـين شود، چون وظيفه او تنها ابلاغ است. پس او نمى تواند بخاطر علاقه فاميلى كـه بـا خـويـشـاونـدان خـود دارد آنـها را هدايت كند، و يا به خاطر دشمنى و كراهتى كه از ديگران دارد از هدايت آنها روى بگرداند.

و بـا ايـن هـمـه چـطـور مـمـكـن اسـت در آيـه (قـل لا اسـئلكـم...) رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را ماءمور كند كه به كفار قريش ‍ اعلام نمايد كـه عـلاقه اش به آنان به خاطر اينكه فاميل اويند، وادارش مى كند كه هدايتشان كند، نه به خاطر مزدى كه از ايشان درخواست نمايد؟!

قول به اينكه مراد از مودت به قربى مودت خود قربى اسـت و اشكال آن

و بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از مودت به قربى، مودت خود قربى است، و خطاب در آيه به قريش و يا به عموم مردم است، و معنايش ‍ اين است كه : بگو من از شما مزدى نمى خواهم مگر همين كه با اقرباى خودتان مودت داشته باشيد.

ايـن وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه مودت به اقربا بطور مطلق پسنديده نيست تا اسلام بشر را به آن دعوت كند، با اينكه قرآن صريحا فرموده : (لا تجد قوما يؤمنون باللّه و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).

و سـياق اين آيه شريفه نمى تواند مخصص يا مقيد آيه مورد بحث باشد (تا معناى مجموع آن دو چنين شود كه : من از شما مزدى نمى خواهم به جز محبت به خويشاوندانتان مگر اينكه آن خـويـشـاونـدان كـه يـا پـدران هـسـتند يا فرزندان يا برادران دشمن خدا باشند) تا در نـتـيجه مودت قريش نسبت به اقرباى مؤمن اجر رسالت قرار گيرد. بعلاوه وقتى منظور از ايـن مـودت، مـودت خـاصـى بـاشـد، يعنى محبت به خويشاوندان مؤمن، ديگر معنا ندارد تـمـامى قريش و يا تمامى مردم بدهكار چنين مزدى باشند، (چون تمامى افراد قريش ‍ چنين اقـربـايـى نـدارنـد، و هـمـچـنـين تمامى افراد بشر چنين خويشاوندى ندارند، تا با مودت ورزيدن به او، مزد رسالت آن جناب را بدهند).

مودت به قربى نمى تواند كنايه از صله رحم باشد

آرى اسـلام هـرگـز مـردم را دعـوت نـمـى كـنـد به اينكه خويشاوند خود را به خاطر اينكه خـويـشـاونـد اسـت دوسـت بـدارنـد، بـلكه آن محبت به خويشاوندى كه اسلام بشر را بدان خـوانـده، مـحـبـت فـى اللّه اسـت، بـدون ايـنكه مسأله خويشاوندى كمترين دخالتى در آن داشـتـه باشد. البته اسلام اهتمام زيادى به مسأله قرابت و رحم دارد، اما به عنوان صله رحـم، و ايـنـكـه بـا رحـم قـطـع رابـطـه نـكـنـنـد، و از دادن مال عزيز و مورد حاجت خود به ارحام فقير مضايقه ننمايند، نه به عنوان اينكه رحم خود را دوست بدارند، چون اسلام بر هر محبتى به جز محبت به خدا خط بطلان كشيده.

و ما نمى توانيم بگوييم كه مودت به قربى در آيه شريفه كنايه است از همين صله رحم و احـسـان بـه ايـشـان و انـفـاق مـال به آنان، چون در آيه شريفه هيچ قرينه اى نيست كه دلالت كـنـد بـر ايـنـكـه معناى حقيقى مودت منظور نيست، بلكه صله رحم منظور است، چون صله رحم مسأله ديگرى است و حب فى اللّه مسأله اى ديگر.

بعضى ديگر گفته اند: معناى قربى تقرب به خدا است، و مودت به قربى عبارت است از مـودت بـه خـدا از راه تقرب جستن به او به وسيله اطاعت و معناى آيه اين است كه : من از شما اجرى نمى خواهم مگر همين را كه به وسيله تقرب جستن به خدا به او مودت كنيد.

اشـكال اين وجه اين است كه : بنابراين وجه در جمله (الا الموده فى القربى ) ابهامى خـواهـد بـود كه جا ندارد با آن ابهام خطاب به مشركين شود، چون خلاصه مفادش اين است كـه مـردم بـا خدا تودد كنند، و يا ود و دوستى او را داشته باشند به اينكه به درگاهش ‍ تـقـرب جـويـنـد، و حـال آنـكـه مـشـركـيـن منكر آن نيستند، چون مشركين اگر آلهه خود را مى پـرسـتـند به همين ملاك تودد با خدا و تقرب به سوى او مى پرستند، و خداى تعالى از هـمـيـن مـشركين حكايت مى فرمايد كه گفته اند: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ) و نيز گفته اند: (هولاء شفعاونا عند اللّه ).

پس اگر به گفته مفسرين مزبور معناى جمله (الا الموده فى القربى ) تودد نسبت به خدا از راه عبادت است، بايد آن را مقيد كرده باشد به عبادت خدا به تنهايى، و بفرمايد: شـمـا كـه بـا پرستش بتها مى خواهيد به خدا تقرب جوييد، راه تودد و تقرب اين نيست، بلكه راهش اين است كه تنها خدا را بپرستيد و من از شما جز اين را توقع ندارم، و در چنين مقامى مهمل گذاشتن اين قيد با ذوق سليم سازگار نيست .

آنچه در آيه شريفه مودت است نه تودد

عـلاوه بـر ايـنـكـه در آيـه شـريـفـه كـلمه (مودت ) آمده، نه (تودد) و در كلام خداى سبحان سابقه ندارد كه كلمه (مودت ) اطلاق شده باشد بر تودد مردم نسبت به خداى تـعـالى و تـقـرب به او، هر چند كه عكس اين در كلام خداى تعالى آمده، و خدا را نسبت به بندگان ودود و داراى مودت خوانده، و فرموده : (ان ربى رحيم ودود) و (و هو الغفور الودود) و شـايد ودود خواندن خدا از اين باب باشد كه كلمه مودت اشعار دارد بر اينكه دارنـده ايـن صـفـت نـسـبـت بـه افـراد مـورد مـودت، خـود را مـتـعـهـد مـى دانـد كـه مـراعـات حـال آنـان را نـمـوده و از حـالشـان تـفـقـد كـنـد. حـتـى بـعـضـى از اهل لغت بطورى كه راغب حكايت كرده - گفته اند: مودت خدا نسبت به بندگان اين است كه مراعات حال ايشان را بكند.

و اشـكـال سـابـق هم به قوت خود باقى است. و اگر مودت فى القربى را تفسير كنند به محبتهاى طرفينى مردم نسبت به يكديگر در راه تقرب به خدا، به طورى كه تقرب ها اسـبـابـى بـاشـد بـراى مـحبت در بين آنان، در جواب مى گوييم اين محبت را هم مشركين در تقرب هاى خود هر چند از نظر دين توحيد باطل است دارند، و باز اين قسم نمى تواند مزد رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) باشد.

بيان اين وجه كه مقصود از مودت قربى، محبت عترت و اهل بيت پيامبر (عليهم الصلاة و السلام) است

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از مـودت بـه قـربـى، دوسـتـى خـويـشـاونـدان رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) - كـه هـمـان عـتـرت او از اهـل بـيـتـش بـاشـنـد - اسـت و بـر طـبـق ايـن تـفـسـيـر روايـاتـى هـم از طـرق اهل سنت، و اخبار بسيار زيادى از طرق شيعه وارد شده كه همه آنها آيه را به مودت عترت و دوسـتـى بـا آن حضرات (عليهم السلام ) تفسير كرده، اخبار متواترى هم كه از طرق دو طائفه بر وجوب مودت اهل بيت و محبت آن حضرات رسيده، اين تفسير را تاءييد مى كند.

و اگـر در يـك طـايفه ديگر اخبار كه آن نيز متواتر است، يعنى اخبارى كه از هر دو طريق از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيده، و مردم را در فهم كتاب خدا و معارف اصـولى و فـروعى دين و بيان حقايق آن، به اهل بيت (عليهم السلام ) ارجاع داده - مانند حـديـث ثـقـليـن و حـديـث سـفـيـنـه و امـثـال آن - دقـت كـافـى بـه عـمـل آوريـم، هـيـچ شـكـى بـرايـمـان بـاقـى نـمـى مـانـد كـه مـنـظـور از واجـب كردن مودت اهـل بـيت، و آن را به عنوان اجر رسالت قرار دادن تنها اين بوده كه اين محبت را وسيله اى قـرار دهـد بـراى ايـن كـه مـردم را بـه ايـشـان ارجـاع دهـد، و اهل بيت مرجع علمى مردم قرار گيرند.

پس مودتى كه اجر رسالت فرض شده چيزى ماوراى خود رسالت و دعوت دينى و بقاء و دوام آن نيست. پس بنابراين تفسير، مفاد آيه شريفه هيچ تغايرى با آيات ديگر كه اجر رسالت را نفى مى كنند ندارد.

در نتيجه برگشت معناى آيه مورد بحث به اين مى شود كه : من از شما اجرى درخواست نمى كـنـم، چـيـزى كه هست از آنجا كه خداى تعالى مودت به عموم مؤمنين را كه قرابت من هم از ايـشـانـنـد بـر شـمـا واجـب فـرمـوده، مـن مـودت شـمـا را نـسـبـت بـه اهـل بـيـتم اجر رسالتم مى شمارم. و خداى تعالى در اين معنا فرموده : (ان الذين امنوا و عـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرّحـمـن ودا) و نيز فرموده : (و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض).

بطلان گفتار كسانى كه بر اين وجه ايراد گرفته اند

بـا ايـن بـيان فساد و بطلان گفتار آنهايى كه بر اين وجه ايراد گرفته اند روشن مى گـردد، آنـهـا گـفـتـه انـد: نـمـى شـود مـنـظـور از قـربـى اهـل بـيـت آن جـنـاب بـاشـد، بـراى ايـنكه مقام نبوت در مظان تهمت قرار مى گيرد. مردم مى گـويـند، پيغمبر خدا هم مانند ساير مردم مادى كه براى تاءمين آتيه فرزندان خود تلاش مـى كـنـنـد ديـن خدا را وسيله معاش فرزندان و خويشاوندان خود كرده. و نيز فساد و ايراد ديـگـرشـان روشـن مـى گردد، كه گفته اند: اگر معناى آيه، مودت به عترت باشد، با آيـه (و ما تسئلهم عليه من اجر) منافات دارد. وجه فسادش اين است كه گفتيم بنابراين تـفـسـير، مودت اهل بيت ادعاء اجر خوانده شده، و گر نه حقيقت آن همان چيزى است كه ساير آيـات ايـن بـاب بـر آن دلالت دارد و چيز ديگر غير آن را نمى گويد، چون خواننده عزيز تـوجـه فـرمـوده كه اجرى كه در اين آيه درخواست شده، نفعى است كه عايد خود بشر مى گردد، نه عايد عترت. و ديگر مظنه تهمتى در كار نيست.

عـلاوه بـر ايـنـكـه آيـه مـورد بـحـث بـنـابـرايـن تـفـسـيـر در مـديـنـه نـازل شـده، و خـطاب در آن به مسلمين است، و مسلمانان هرگز پيامبر خود را كه با عصمت الهـى مـصـون از هـر خـطـا است، به چنين تهمتى متهم نمى كنند، چون به نبوت و عصمت او ايمان دارند، و دستوراتش را دستورات پروردگار خود مى دانند.

و بـه فـرضـى كه ممكن باشد مؤمنين به وى او را در اين آيه متهم كنند، و به گفته شما چنين سفارشى مناسب به شاءن نبوت نباشد، بايد همين اتهام و اين ناسازگارى با شاءن نـبـوت در سـايـر خـطـاب هـاى بـسـيـارى كه مشابه اين خطابست جريان يابد، مانند آيات بـسيارى كه اطاعت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را به طور مطلق بر امت واجب مـى كـنـد، و بـاز مـانـنـد آيـاتـى كـه انـفـال را مـلك خـدا و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) مـى دانـد و نـيـز آيـاتى كه دادن خمس را به اقـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) واجب مى كند، و آياتى كه براى آن جـنـاب در مسأله ازدواج بـا زنـان تـوصـيـه هـايـى مـى دهـد، و آيـاتـى ديـگـر از ايـن قبيل.

تاييداتى بر وجه اخير كه مراد از مودت، مودت بـه اهل بيت عليه السلام باشد

عـلاوه بر اينكه خداى تعالى خودش در آيه بعد متعرض اين تهمت شده، و از آن جواب داده و دفـع كـرده اسـت، و فـرمـوده : (ام يقولون افترى على اللّه كذبا فان يشا اللّه يختم على قلبك ) كه بيانش خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى.

و بـر فـرض كـه ما آيه را از چنين معنايى برگردانيم و به منظور دفع آن تهمت، معناى ديـگـرى بـرايـش بـكـنـيـم، اخـبـار بـى شـمـارى را كـه هـم از طـرق اهـل سـنـت و هـم از طـرق شـيـعـه در مـورد مـودت اهـل بـيـت از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت شده چه كنيم ؟

و امـا ايـنـكه گفته اند: اين تفسير با آيه (و ما تسالهم من اجر) منافات دارد، جوابش از آنـچـه گـذشـت روشـن، و بـطلانش واضح گشت، چون مضمون آيه را اگر با آياتى كه درخـواسـت اجـر را نـفـى مـى كـنـد مـقـايـسـه كـنـيـم نـظـيـر مـضـمـون آيـه (قـل مـا اسـئلكـم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) مى شود كه در سابق ذكر شد.

زمـخـشـرى در كـشـاف بـعـد از آن كـه هـمـيـن وجـه را اخـتـيـار كـرده، مـى گـويـد: حـال اگـر بـپـرسـى چـرا فـرمـود: (الا المـوده فـى القـربـى ) و نـفرمود (الا الموده للقـربـى ) و يـا (الا مـوده القربى ) در پاسخ مى گويم براى اينكه عرب براى مـودت ظـرفـى قـائلنـد، مـثـلا مـى گـويـنـد: لى فـى آل فلان موده من در آل فلان مودتى دارم ) و نيز مى گويند (ولى فيهم هوى و حب شديد مـن در آنـان عـشـق و مـحبتى شديد دارم ) و منظورشان اين است كه افراد فلان قبيله مورد و محل محبت منند.

آنـگـاه مـى گـويـد: مـتـعـلق (فـى القـربى ) كلمه (مودت ) نيست، به خلاف اينكه فـرمـوده بـاشـد (الا المـوده للقربى ) كه در اين صورت متعلق (للقربى ) خود كـلمـه مـودت اسـت، و در آيه مورد بحث قهرا (فى القربى ) متعلق به چيزى مى شود كـه حـذف شـده، و تـقـديـر آن (الا المـوده الثابته فى القربى مگر مودتى كه ثابت باشد در قربى ) مى باشد.

و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا ان اللّه غفور شكور

كـلمـه (اقـتـراف ) به معناى اكتساب است، و كلمه حسنه به معناى آن عملى است كه مورد رضـاى خـداى سـبـحـان بـاشـد، و در ازايـش ‍ ثـواب دهـد؛ و كـلمـه (حـسـن ) در مـورد عمل به معناى سازگار بودن آن با سعادت آدمى، و با آن هدفى است كه او در نظر دارد، همچنان كه (مساءت ) و بدى و زشتى عمل، بر خلاف اين است.

اشاره به معناى اينكه خداوند بر حسن عمل مى افزايد

و مـعـنـاى (زيـادتـر كـردن حـسـن عـمـل ) ايـن اسـت كـه جـهـات نـقـص آن را تـكـمـيـل كـنـد، و از ايـن بـاب اسـت زيـادتـر كـردن ثـواب عـمـل، هـمـچنان كه در آيه (و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون ) و آيه (ليجزينهم اللّه احـسـن مـا عـمـلوا و يـزيـدهـم مـن فـضـله ) بـه هـر دو جـهـت نـظـر دارد، هـم تكميل نواقص، و هم زيادى ثواب.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه : هر كس حسنه اى به جاى آورد، ما با رفع نواقص آن و زيـادى اجر حسنى بر آن حسنه مى افزاييم كه خدا آمرزگار است و بدى ها را محو مى كند، و شكور است، خوبى هاى عمل را از عاملش ظاهر و بر ملا مى سازد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (حـسـنـه ) هـمـان مـودت بـه قـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت، و مـؤيـد ايـن احـتـمـال روايـاتـى اسـت كـه از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده، كـه آيـه (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا) - تـا چـهـار آيـه - در بـاره مـودت بـه قـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) نازل شده، و لازمه اين تفسير آن است كه اين آيات در مدينه نازل شده و داراى يك سياق باشد. و قهرا مراد از حسنه از حيث انطباقش بر مـورد، هـمـان مـودت خـواهد بود، آن وقت آيه شريفه (ام يقولون افترى...) اشاره خواهد بـود بـه سـخنى كه بعضى از منافقين كه قبول آيه قبلى برايشان گران مى آمده گفته انـد، و ايـن سـمپاشى را در بين مؤمنين كرده اند، چون در بين آنان افراد ساده لوحى بوده انـد كـه بـه سـخـنـان مـنـافـقين ترتيب اثر مى داده اند. و مراد از آيه سوم و چهارم كه مى فرمايد: (و هو الذى يقبل التوبه ) - تا آخر دو آيه - توبه همان مؤمنين ساده لوح خواهد بود، كه از قبول گفتار منافقين برگشته اند.

و در جـمـله (ان اللّه غـفـور شـكـور) التـفـاتـى از تـكـلم بـه غيبت به كار رفته، چون قـبـل از ايـن جـمله خداى تعالى گوينده بود، مى فرمود ما چنين و چنان مى كنيم، و در اينجا غـايـب حـسـاب شـده، مـى فـرمـايـد خـدا غـفور و شكور است. و وجه اين التفات آن است كه خـواسـته به علت غفور و شكور بودن خود اشاره كند، و بفرمايد بدين جهت غفور و شكور است كه (اللّه ) است - عز اسمه.

ام يقولون افترى على اللّه كذبا...

كـلمـه (ام ) مـنـقـطعه است، و سياق كلام، سياق توبيخ است، و لازمه اش انكار اين معنا است كه آن جناب به دروغ چيزى را بر خدا افتراء ببندد.

(فـان يشا اللّه يختم على قلبك ) - (معناى جمله قبلى اين بود كه منافقين مى گويند: تو از پيش خود گفتى كه بايد به خويشاوندانت مودت بورزند)، و معناى اين جمله با كمك سـيـاق اين است كه : نه، تو به خدا افتراء نبستى و دروغگو نيستى، چون زمام هيچ امرى بـه دسـت تـو نـيـست تا بخواهى افترائى ببندى ، و آنچه مى گويى وحى است از ناحيه خـداى سـبـحـان، بـدون اينكه خود تو دخالتى در آن داشته باشى، بلكه زمام امر بسته بـه مـشـيت خداى تعالى است، اگر خواست مهر بر دلت مى زند، و باب وحى را به رويت مى بندد، ولى او خواسته كه به تو وحى كند و حق را بيان نموده و سنت خود را اجراء كند، چـون سـنـت او چـنـيـن اسـت كـه هـمـواره بـا كـلمـات خـود باطل را محو و حق را محقق كند.

پـس ايـنكه فرمود: (فان يشا اللّه يختم على قلبك ) كنايه است از اينكه امر، به مشيت خـدا بـرمى گردد و ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) منزه از اين است كه از پيش خود چيزى بگويد.

و ايـن مـعـنا - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - با سياق مناسب تر است، بنابراين كـه گـفـتـيـم مراد از قربى، قرابت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )، و توبيخ متوجه به منافقين و بيماردلان است.

وجوه مختلف در معناى جمله (فان يشاء الله يختم على قلبك)

البـتـه مـفـسرين در معناى جمله مورد بحث وجوهى ديگر آورده اند كه بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد:

1- زمـخـشرى در كشاف گفته : جمله (فان يشا اللّه يختم على قلبك ) معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد تو را از آنانى قرار مى دهد كه مهر بر دلهايشان زد، آن وقت است كه بر خدا افتراء خواهى بست، چون كسى جز اين گونه افراد بر خدا افتراء نمى بندد.

آنـگـاه مـى گـويـد: ايـن اسـلوب كـلام، افـتـراء بـسـتـن را از مـثـل پـيـامـبـر بـعيد مى شمارد و مى فهماند كه افتراء بستن چنين افرادى در بعيد بودن، مثل شرك ورزيدن به خدا و داخل شدن در زمره كسانى است كه خدا بر دلهايشان مهر زده، و مثالى كه مى توانيم براى اين طرز حرف زدن بياوريم، اين است كه بعضى از افراد امين كه نسبت خيانت به او داده اند بگويد: مگر خدا دست از هدايتم برداشته و مرا تنها گذاشته و بـه خـودم واگـذار كـرده، و مـگـر خـدا دلم را كـور كـرده. در ايـن مثال آن شخص امين نمى خواهد خذلان و كورى دل را براى خود اثبات كند، بلكه مى خواهد از ايـن كـه نـسـبت خيانت به او و به مثل او بدهند استبعاد نمايد و بفهماند كه دادن چنين نسبتى تهمتى است بس بزرگ.

2- بـعـضـى گـفـته اند: معناى اين جمله اين است كه اگر به اين فكر بيفتى كه بر خدا افـتـراء بـبـنـدى خـدا مـهـر بـر دلت خـواهـد زد و قـرآن را از يـادت خـواهـد بـرد، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـى تـوانـى بـر خـدا افـتـراء بـبـندى. و اين جمله مى خواهد همان مطلبى را خـاطرنشان كند كه جمله (لئن اشركت ليحبطن عملك ) اگر شرك بورزى يقين بدان كه خداوند عملت را بى ثمر مى كند در مقام افاده آن است.

3- بـعـضـى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد قلب تو را با داروى صـبـر قوى مى كند تا در برابر آزار مشركين از پاى در نيايى، و اگر مى گويند (او مفترى و ساحر است ) ناراحت نشوى.

اين سه وجه خالى از ضعف نيستند.

4- بـعـضى گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد مهر بر دلت مى زند همچنان كـه بـر دل كـفـار زده، و ايـن خـود نـوعـى تـسـليـت اسـت بـراى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تا با مقايسه وضع خود با كفار متوجه نعمت خدا شود، و شكر خدا را به جاى آورد.

5- بـعـضـى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد مهر به دلهاى كفار و زبان ايشان مى زند و عذابشان را زودرس مى كند. و اگر به جاى اينكه بفرمايد (اگر بخواهد مهر بر دلهاشان مى زند) فرمود: (اگر بخواهد مهر بر دلت مى زند) كه هم خـطـابـست و هم مفرد، در حقيقت براى اين بوده كه خواسته است روى سخن را متوجه گوينده (او بـر خـدا افـتـراء بسته كند)، و بفرمايد اى كه چنين گفته اى اگر خدا بخواهد مهر بر دلت مى زند.

(و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته ) - تعبير به مضارع (يمحو: محو مى كند؛ و يـحـق : ثـابـت مـى كـنـد) بـراى اين است كه بر استمرار دلالت كند و بفهماند مسأله محو بـاطـل و احقاق حق سنتى است كه خداى تعالى آن را با كلمات خود جارى مى سازد. و منظور از (كلمات ) همان وحى است كه خداى تعالى به انبيائش مى كند، و كلام ربوبى او است كه مقاصد را به انبيائش تفهيم مى كند. ممكن هم هست مراد از كلمات خدا، نفوس انبياء باشد، چـون ايـن نـفـوس شـريـفـه خـاصيت كلام را دارند، كلام از منويات پرده برمى دارد، نفوس انبياء هم رازهاى غيبى را هويدا مى سازد.

(انـه عـليـم بـذات الصـدور) اين جمله تعليل جمله (يمح اللّه...) است، مى فرمايد بـه ايـن عـلت باطل را محو و حق را احقاق مى كند، كه داناى به دلها و منويات آنها است، و مى داند هر دلى چه استدعايى دارد، آيا استدعاى هدايت دارد، و يا ضلالت، اقتضاى شرح دارد، و يا ختم و مهر خوردن تا با انزال وحى و توجيه دعوت به سوى همه دلها هر يك را به مقتضاى خود برساند.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: در آيـه مـورد بـحـث اشـعـارى اسـت بـه وعـده بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) كـه بـه زودى او را يـارى خواهد فرمود. اين قول خيلى بى وجه نيست.

و هو الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون

وقتى گفته مى شود (قبل منه ) و (قبل عنه ) هر دو به يك معنا است. در كشاف گفته : وقتى گفته مى شود: (قبلت منه الشى ء) و (قبلت عنه ) اين تفاوت بين آن دو هست كـه در اولى آن چـيـز را مبداء قبول خود و منشاء آن قرار داده، و در دومى آن شى ء را از وى عزل و جدا كرده. اين بود گفتار زمخشرى.

و در ايـنـكـه فـرمـود: (و يـعلم ما تفعلون ) تحريكى است بر توبه و هشدارى است از ارتكاب گناهان. و معناى تحت اللفظى آن روشن است.

و يستجيب الذين امنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذاب شديد

فـاعـل كلمه (يستجيب ) ضميرى است كه به خداى تعالى برمى گردد، و جمله (الذين آمـنـوا...) بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد در جـاى مـفعول نشسته و حرف جر آن حذف شده، و تـقـديرش (يستجيب اللّه للذين آمنوا) است، يعنى : خداى تعالى مستجاب مى كند براى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد. بـعـضـى گـفـتـه انـد: فاعل آن كلمه (الذين ) است، ولى اين از سياق آيه بعيد است.

كـلمـه (اسـتـجـابت ) به معناى اجابت دعا است، و چون عبادت خود نوعى دعوت و خواندن خـداى تـعـالى اسـت، لذا از قـبـول عـبـادت آنـان تـعـبـيـر بـه (اسـتـجابت ) كرده، به دليـل ايـنـكـه دنـبـالش فـرمـوده : (و يـزيدهم من فضله ) چون ظاهر اين جمله آن است كه مـنـظـور از زيـادتـر كـردن فـضـل خـدا، زيـادتر كردن ثواب باشد. و همچنين از اينكه در مـقـابـل اسـتـجـابـت مؤمنين فرموده : (و كافران عذابى شديد دارند) اين معنا استفاده مى شود.

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد اين است كه هر وقت او را بخوانند خداى تعالى دعايشان را مستجاب مى كند، و هر وقت حاجتى بخواهند مى دهد، و زيادتر از خواسته شان را هم مى دهد. ولى ايـن مـعـنا هم از سياق آيه بعيد است ؛ و هم اينكه استجابت دعا را مخصوص ‍ مؤمنين مى سازد، در حالى كه مخصوص مؤمنين نيست.

بحث روايتى

(رواياتى درباره اينكه در آيه مودت مراد از قـربـى اهل بيت رسول الله (ص) است)

در مـجـمـع البـيـان از زادان عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كه فرموده : در مورد ما در آل حـم آيـه اى اسـت كـه مـى فـرمايد: مودت ما را حفظ نمى كند مگر كسى كه ايمان به خدا داشـتـه بـاشد، آنگاه آيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) را تلاوت فرمود.

طـبرسى (رحمه اللّه عليه ) سپس مى گويد: منظور كميت شاعر هم اشاره به همين آيه است كه مى گويد:

 

وجدنا لكم فى آل حم آيه 

 

تاءولها منا تقى و معرب 

يعنى در آل حم آيه اى يافتيم كه هر پرهيزكار و آشنا به لغت عرب آن را فهميد.

و نـيـز در مجمع البيان گفته : حديث صحيح از حسن بن على (عليه السلام ) رسيده كه در خـطـبـه اى كـه بـراى مـردم ايـراد كـرد فـرمـود: مـا از اهـل بـيـتـى هـسـتـيـم كـه خداى تعالى مودت آنان را بر هر مسلمانى واجب كرده، و فرموده : (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ).

و در كـافـى بـه سـنـد خـود از عـبداللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كـه در تـفسير (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى لقربى ) فرمود منظور از (قربى ) ائمه (عليهم السلام ) هستند.

مؤلف: مـضـمـون ايـن روايـت در اخـبـار بـسـيـار زيـادى از طـرق شـيـعـه از ائمـه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن جرير و ابن مـردويـه از طـريـق طـاووس، از ابـن عـبـاس ‍ روايت كرده اند كه شخصى از او از آيه (الا الموده فى القربى ) سؤ ال كرد، سعيد بن جبير پيش قدمى كرد و گفت : منظور قرباى آل مـحـمـد است. ابن عباس گفت : عجله كردى، براى اينكه هيچ تيره اى از تيره هاى قريش نـيست مگر آنكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در بين آنان قرابتى دارد، سعيد گـفـت : پـس مـا قـبـل از اينكه در تفسير اين آيه بحث كنيم بايد قبلا معناى لغوى قرابت را بفهميم چيست.

مؤلف: در الدر المـنـثـور ايـن روايت به چند طريق ديگر، غير از طريق بالا، از ابن عباس نـقـل شـده، و مـا در بـيـان آيه گفتيم كه اين معنا - كه منظور از قرابت قرابت با قريش باشد - درست درنمى آيد وبا سياق آيه نيز نمى سازد، و عجيب اينجا است كه در بعضى از سـنـدهـاى ايـن روايـت آمـده كـه ابـن عـبـاس گـفـتـه : ايـن آيـه بـه وسـيـله آيـه (قل لا اسئلكم عليه من اجر فهو لكم ان اجرى الا على اللّه ) نسخ شده.

و نيز در همان كتاب است كه ابو نعيم و ديلمى از طريق مجاهد، از ابن عباس روايت كرده كه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در مـعـنـاى جـمـله (قـل لا اسـئلكـم عـليه اجرا الا الموده فى القربى ) فرمود: اجرى نمى خواهم مگر همين كه جانب مرا در اهل بيتم رعايت كنيد، و آنان را به خاطر من دوست بداريد.

و نـيـز در آن كـتـاب آمـده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى، و ابن مردويه به سندى ضـعـيـف از طـريـق سـعـيـد بـن جـبـيـر از ابـن عـبـاس ‍ روايـت كـرده ، كـه گـفـت : وقـتـى آيه (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى ) نازل شد، اصحاب پرسيدند: يا رسول اللّه قرباى تو چه كسانى اند كه مودتشان بر امت واجب شده ؟ فرمود: على و فاطمه و دو پسران او.

مؤلف: ايـن روايـت را طـبرسى هم در مجمع البيان آورده، ولى به جاى كلمه (ولداها دو پسران او) كلمه (ولدها اولاد او) آمده.

و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير از ابى الديلم روايت كرده كه گفت : وقتى على بن الحـسـيـن (عـليـهـماالسلام ) را به اسيرى آوردند، و در بالاى پله معروف دمشق نگه داشته بـودنـد، مـردى از اهـل شـام بـرخـاست و گفت : حمد خدا را كه شما را بكشت، و بيچاره تان كرد.

عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) در جـوابـش فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟ گفت آرى. فـرمـود: آل حـم را خـوانـده اى ؟ گـفـت آرى، فـرمـود: هـيـچ خـوانـده اى (قـل لا اسـئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) را؟ مرد ناگهان متوجه شد و گفت : شما همان قرباى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هستيد؟ فرمود: بله ما هستيم.

و نـيـز در آن كـتـاب اسـت كـه ابـن ابـى حـاتـم از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه در ذيـل جـمـله (و مـن يـقـتـرف حـسـنـه ) گـفـتـه : مـنـظـور از حـسـنـه مـودت آل محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است.

مؤلف: در همين معنا روايتى در كافى آمده، وى آن را به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده است.

و در تـفـسـيـر قـمـى آمده كه : پدرم از ابن ابى نجران از عاصم بن حميد، از محمد بن مسلم بـرايـم حـديـث كـرد كـه گـفـت : از امـام بـاقر (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: منظور از قـربـى در آيـه (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى ) اهل بيت رسول خدايند (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ).

آنـگـاه مـى فـرمـايـد: انـصـار (مـسـلمـانـان اهـل مـديـنـه ) نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) رفـتـنـد، و عـرضـه داشـتـنـد: مـا شـمـا را مـنـزل داديـم و يـارى كـرديـم، اينك مقدارى از اموال ما را بگير، و در رفع گرفتاريهايت مـصـرف كـن، خـداى تـعـالى در پـاسـخـشـان ايـن آيـه را فـرسـتـاد كـه : (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى ) يـعـنـى مـودت بـه اهل بيتم.

و سـپـس مـى فـرمـايـد: مـگـر نمى بينى كه ممكن است مردى دوستى داشته باشد كه در عين دوسـتـيـش بـا وى در دل كـيـنـه اى نـسـبـت بـه اهـل بـيـت او داشـتـه بـاشـد، در نـتـيـجـه دل او سـلامـت نـخـواهـد داشـت. خـداى تـعـالى در ايـن آيـه خـواسـتـه اسـت در دل رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) چـيـزى عـليـه امـتش نباشد، لاجرم مودت در قـربـى را بـر امـت واجـب كـرد، حـال اگـر بـه آن عـمل كنند واجبى را انجام داده اند، و اگر تركش كنند باز واجبى را ترك كرده اند.

سپس فرمود: انصار از حضور رسول خدا برگشتند در حالى كه به يكديگر مى گفتند: ما امـوال خـود را در اخـتـيـار آن جـنـاب گـذاشـتـيـم و او نـپـذيـرفـت، و دسـتـور داد در دفاع از اهـل بـيـتـش بـا دشـمـنـانـشـان بـجـنـگـيـم. و طـايـفـه اى از ايـشـان گـفـتـنـد: نـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) چيزى نگفت.

طايفه اى هم كلام آن جناب را تكذيب نموده و آن را افتراء بر خدا خواندند و خدا تكذيبشان را در جمله (ام يقولون افترى على اللّه كذبا) حكايت كرده، و سپس فرموده : (ان يشا اللّه يـخـتـم عـلى قـلبـك ) يعنى : بگو اگر من بر خدا افتراء ببندم خدا مهر بر دلم مى زنـد، (و يـمـح اللّه الباطل ) يعنى خدا باطل را هر چه هم صورت حق به جانبى داشته باشد باطل نشان مى دهد، و حق را با كلماتش ‍ احقاق و اثبات مى كند. و منظور از (كلماته ) ائمـه و قـائم آل مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) هـسـتـنـد، (انـه عـليـم بذات الصدور).

مؤلف: داسـتـان انـصـار را سيوطى هم در الدر المنثور از طبرانى و ابن مردويه از طريق سعيد بن جبير آورده، و آن را روايتى ضعيف خوانده است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس