آيات 57 تا 75

 و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرت كل شى ء رزقا من لدنا و لكن اكثرهم لا يعلمون (57)

 و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا و كنا نحن الوارثين (58)

 و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آيتنا و ما كنا مهلكى القرى الا و اهلها ظالمون (59)

 و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و ابقى افلا تعقلون (60)

 افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا ثم هو يوم القيمه من المحضرين (61)

 و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون (62)

 قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغوينهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون (63)

 و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا العذاب لو انهم كانوا يهتدون (64)

 و يوم يناديهم فيقول ما ذا اجبتم المرسلين (65)

 فعميت عليهم الانباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66)

 فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين (67)

 و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره سبحان الله و تعالى عما يشركون (68)

 و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون (69)

 و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه ترجعون (70)

 قل ارايتم ان جعل الله عليكم اليل سرمدا الى يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم بضياء افلا تسمعون (71)

 قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون (72)

 و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (73)

 و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون (74)

 و نزعنا من كل امه شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون (75).

ترجمه آيات

بهانه آوردند كه اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مى شويم، آيا ما آنان را در حرمى امن (شهر مكه ) سكنى نداديم كه ميوه هر درختى به خاطر اينكه ما خواسته ايم اهل آن شهر را روزى دهيم بدانجا حمل و گردآورى مى شود؟ اما بيشترشان نمى دانند (57).

(علاوه بر اين مگر ايمان نياوردن، ايشان را حفظ كرده ؟) چه بسيار شهرهاى آباد و حاصل خيز كه در معيشت خود طغيان كردند و ما هلاكشان كرديم و اينك خرابه هاى مساكن آنها است كه ديگر بعد از ايشان مسكونى نشد مگر اندكى از آنها و ماييم وارث آنان (58).

پروردگار تو چنين نبوده كه مردم شهرها را هلاك كند مگر بعد از آنكه رسولى به سويشان و در سواد اعظمشان بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز ويران كننده شهرها نبوديم مگر آن شهرها كه مردمش ستمگر بودند (59).

علاوه بر اين، آنچه كه داده شده ايد وسيله زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمى كنيد (60).

و آيا كسى كه به او وعده نيك داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد مثل كسى است كه تنها وسايل زندگى دنيا به او داديم ولى در روز قيامت از احضار شدگان است (61).

روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: كجايند آن شركايى كه براى من معتقد بوديد (62).

كسانى كه عذاب ما بر آنها حتمى شده، در پاسخ مى گويند پروردگارا اينهايند كسانى كه ما گمراهشان كرديم آنان را گمراه كرديم همان طور كه خود گمراه بوديم پروردگارا اينك به درگاه تو از اين كه ما را مى پرستيدند بيزارى مى جوييم (63).

به ايشان گفته مى شود شركاى خود را به كمك بخوانيد پس مى خوانند ولى آن شركاء اجابتشان نمى كنند عذاب را مى بينند، مى گويند اى كاش ما هم راه را مى يافتيم (64).

و روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد (65).

پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يكديگر خبر نمى گيرند (66).

و اما كسى كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست كه از رستگاران باشد (67).

و پروردگار تو هر چه بخواهد خلق مى كند و مى گزيند، ايشان اختيارى ندارند منزه است خدا و برتر از شركى است كه به وى مى ورزند (68).

و پروردگار تو آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مى دارند آگاه است (69).

و او همان الله است كه معبودى جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت او راست و حكم نيز مر اوراست و به سويش بازمى گرديد (70).

به ايشان بگو به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يكسره مى كرد چه اله و معبودى برايتان نور مى آورد آيا نمى شنويد (71).

بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يك سره مى كرد غير از خدا چه معبودى شب را برايتان مى آورد تا در آن آرامش گزينيد آيا نمى بينيد (72).

يكى از رحمت هاى او اين است كه براى شما شب و روز درست كرد تا در يكى آرامش گرفته در ديگرى به جستجوى فضل خدا برخيزيد، چنين كرد تا شايد شكر بگزاريد (73).

و روزى كه او ندايشان مى كند كه آن شركايى كه براى من معتقد بوديد كجايند (74).

و از هر امتى گواهى بيرون مى كنيم و مى گوييم برهان خود را بياوريد آن روز مى فهمند كه حق براى خداست و غايب گردد از ايشان آنچه افتراء مى بستند (75).

بيان آيات

غرض كلى آيات: بيان بهانه ديگرى از مشركين بر عدم ايمانشان به قرآن

اين آيات عذر ديگر از بهانه هاى مشركين مكه را در ايمان نياوردن به كتاب خدا بيان مى كند، همچنان كه آيات قبل عذر اولشان را بيان مى كرد، به اين كه : چرا آيات و معجزاتى چون معجزات موسى نياوردى، در اين آيات متذكر مى شود كه اين عذر را بهانه كرده اند كه اگر ما به كتاب تو ايمان آوريم، و به دين توحيد بگرويم، مشركين عرب ما را از سرزمينمان بيرون مى كنند، ما را مى كشند، و اسير مى كنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مى اندازند.

آنگاه خداى تعالى سخن ايشان را رد مى كند، به اينكه ما شهر ايشان را برايشان حرم امن كرديم، تمامى عرب، مكه را مقدس و محترم مى دانند، و ميوه هر درختى را بدانجا حمل مى كنند ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند، نيست.

علاوه بر اين برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان امنيت درست نمى كند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايى كه در عيششان خدا هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت، و سرزمين آنان را به ارث برد، و اينك اين مسكنهاى آنان است كه بعد از ايشان همچنان خالى است، و جز اندكى از آنها مسكونى نيست.

از اين هم كه بگذريم، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مى كنند و آن را بر مى گزينند متاع زندگى دنيا است، كه زودگذر و ناپايداراست، و انسان عاقل زندگى ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمى دهد.

از اين نيز كه بگذريم خدايى كه خلقت و امر به دست او است، وقتى چيزى را اختيار مى كند، و به آن امر مى نمايد، ديگر كسى نمى تواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت كند، و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداى تعالى بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مى كند، كه زمين او را با خانه اش در خود فرو برد.

پاسخ به اين عذر و بهانه مشركين كه اگر ايمان بياوريم از سرزمينمان رانده مىشويم

و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا...

كلمه (تخطف ) به معناى اختلاس با سرعت، و به زبان ساده به معناى قاپيدن است. ولى بعضى گفته اند: (خطف ) و (تخطف ) به معناى اين است كه : شخصى را از همه طرف و از هر جهت بربايند. و گويا تعبير به تخطف از سرزمين، استعاره باشد، و منظور كشتن و اسير كردن و غارت كردن، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يك جا قاپيده مى شوند، به طورى كه شهر از ايشان و متعلقاتشان خالى مى شود، و مقصود از (ارض )، سرزمين مكه و حرم است، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (مگر ما ايشان را در حرم امنى سكنى نداديم ) و گوينده اين حرف بعضى از مشركين مكه بودند.

و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده، اعتذار به اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعنى از مكه بيرون مى كنند، چون عرب نيز مانند ايشان مشركند، و حاضر نيستند مردم مكه ايمان بياورند، و بتهاى ايشان را ترك گويند، پس در حقيقت مى خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم، و اين بهانه، خود اعترافى است ضمنى، به اينكه اصل دعوت آن جناب حق است، كتاب او هم هر چه آورده حق است، چيزى كه هست خطر تخطف عرب نمى گذارد ما بدان ايمان آوريم، و صريح تر از اين اعتراف ضمنى جمله (ان نتبع الهدى معك ) است، كه در آن اقرار مى كنند به اينكه آنچه با رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) است و آنچه او آورده است هدايت است، و گرنه مى گفتند: (اگر پيروى كنيم كتاب و دين تو را) يا تعبيرى ديگر مى آوردند.

(اولم نمكن لهم حرما آمنا) - بعضى گفته اند (تمكين ) متضمن معناى جعل و قرارداد است، و معناى جمله اين است كه مگر ما براى آنان حرم امنى قرار نداديم، تا در آن جاى گيرند بعضى ديگر گفته اند: كلمه (حرما) منصوب به ظرفيت است، و معناى جمله چنين است : (آيا ما ايشان را در حرمى امن جا نداديم ) و كلمه (آمنا) صفت آن ظرف است، يعنى در حرمى جا داديم كه داراى امنيت است، و اگر حرم را داراى امنيت توصيف كرد، با اين كه اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است، و جمله عطف است بر محذوف، و گرنه در اول آن واو عاطفه نمى آمد، بلكه مى فرمود: (اءلم نمكن ) پس تقدير آن چنين است : (الم نعصمهم، و نجعل لهم حرما آمنا، ممكنين اياهم - آيا ايشان را مصونيت نداديم، و حرمى امن در اختيارشان نگذاشتيم، كه در آن جاى گيرند).

اين جمله جواب اول خداى تعالى از گفتار ايشان است، كه به عنوان عذر و بهانه گفتند: (اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمين خود ربوده مى شويم )، و حاصل جواب اين است كه : ما ايشان را در زمينى مكنت داديم كه آن را حرم و داراى امنيت قرار داديم به طورى كه عرب آن را محترم مى شمارد، ديگر چرا بايد بترسند از اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند.

(يجبى اليه ثمرات كل شى ء) كلمه (يجبى )، مضارع مجهول از ماده (جبايت ) است، كه به معناى جمع آورى است، و كلمه (كل ) در اينجا به منظور تكثير آمده، نه اينكه بخواهد عموميت را برساند، چون قطعا همه ميوه هاى دنيا در مكه جمع آورى نمى شود و معناى اين جمله اين است كه : (ميوه هاى بسيارى از اشياء به سوى حرم گردآورى مى شود)، و اين جمله، صفت حرم است، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم كه ممكن است به وهم كسى آيد كه ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مى شود، چون ديگر كاروانى به مكه نمى آيد، جلوگيرى كند.

(رزقا من لدنا) كلمه (رزقا) مفعول مطلق است، و ممكن هم هست حال از كلمه (ثمرات ) باشد، و جمله (و لكن اكثرهم لا يعلمون )، استدراك از همه مطالب گذشته است، و معناى آيه اين است كه : ما ايشان را در محل امنى حفظ كرديم، و از هر ثمره اى روزى داديم، ليكن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مى كنند آنكه ايشان را از ربودن عرب حفظ مى كند، شركشان به خدا و بت پرستى ايشان است.

جواب ديگرى به آن بهانه : تنعم و بهره مندى مادى درحال كفر و بى ايمانى، در معرض هلاكت و فنا است

و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها...

كلمه (بطر) به معناى طغيان ناشى از نعمت است، و كلمه (معيشتها) به خاطر حذف حرف جر منصوب شده، و معناى جمله اين است كه : چه بسا قريه ها كه در معيشت خود طغيان كردند، و ما هلاكشان كرديم.

(فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا) يعنى مساكن آنان كه خراب و ويران شد، اينك خرابه هاى آن، جلو چشم شما است، و هنوز به حالت ويرانى اش مانده، و تعمير نشده، و بعد از هلاكت صاحبانش مسكونى نشد، مگر اندكى از آنها.

با اين معنا كه براى جمله كرديم روشن مى شود كه مناسب تر آن است كه استثناى (الا قليلا) را استثناى از مسكن ها بگيريم، نه از جمله (من بعدهم )، چون اگر چنين كنيم معناى آيه اين مى شود كه : مساكن آنان بعد از ايشان مسكون نشد، مگر زمانى اندك، چون كسى در آنجاها منزل نكرد، مگر كاروانيانى كه در بعضى از سفرها يك روز يا نيم روز در آنجاها منزل كردند.

(و كنا نحن الوارثين ) - چون كه آنان مالك آن مساكن شدند، و بعدا آن را ترك كردند و رفتند، و كسى از ايشان نماند كه آن مساكن را تملك كند، غير از ما، لذا ما وارث مسكنهاى آنان شديم، و در اين جمله، يعنى جمله (و كنا نحن الوارثين )، عنايت لطيفى به كار رفته، براى اينكه مالك حقيقى هر چيز، آنهم مالك مطلق، خدا است، پس مالك مساكن آنان نيز از اول خدا بود، چند صباحى به ايشان تمليك كرد، يعنى در تحت تسلط و اختيار آنان قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت، يعنى هلاكشان كرد، و بعد از هلاكتشان ديگر مالكى براى آن مساكن نماند به جز خدا، پس اگر خداى تعالى خود را وارث ايشان خواند، به اين عنايت است كه بعد از رفتن آنان كسى باقى نماند، و تنها او باقى ماند و او مالك املاك آنان شد، گويا آن ملك اعتبارى كه داشتند به خدا منتقل شد، در حالى كه در حقيقت انتقالى در كار نبود، بلكه بعد از هلاكت آنان و زوال ملك اعتبارى آنان ملك حقيقى خدا (كه تاكنون به خاطر آن ملك اعتبارى مخفى مانده بود) ظاهر شد.

اين آيه جواب دوم خداى تعالى است از عذرى كه آوردند كه : (اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند) و حاصل اين جواب اين است كه : صرف اينكه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما را نربايند، باعث نمى شود كه شما در اين سرزمين باقى بمانيد و زمينتان حفظ شود و هر جور دلتان خواست متنعم شويد، براى اينكه چه بسا قريه ها كه در نهايت درجه تنعم بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان كرده بود، كه ما همه آنان را هلاك كرديم، و شهر و دهشان خالى از سكنه ماند، و كسى جز خدا آن را ارث نبرد.

و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا

كلمه (ام القرى ) به معناى مركز دهات، و آن شهرستانى است كه همه دهات بدانجا مراجعه مى كنند، و در آيه شريفه سنت الهى در عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بيان شده، و آن اين است كه : عذاب استيصال و انقراض هيچ وقت از خداى تعالى صادر نشده مگر بعد از آنكه حجت را بر آنان تمام كرده باشد، يعنى رسولى به سويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنكه ايشان آن رسول را تكذيب كرده، و به آيات خدا كفر ورزيده باشند.

و در اينكه بعد از آيه قبلى اين آيه را ذكر كرد، كه سنت الهى را در هلاك ساختن قرى بيان مى كند، خود تهديدى است به اهل مكه كه مشرك بودند، و اشاره است به اينكه اگر آنان نيز بر كفر خود پافشارى كنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند گرفت، براى اينكه خداى تعالى براى ام القرى كه همان مكه است رسولى فرستاد، تا آيات وى را بر مردم آنجا بخواند، ولى آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تكذيب مى كنند.

با اين بيان روشن مى شود كه آن نكته اى كه باعث شد در آيه شريفه از متكلم مع الغير (ما) به سوى غيبت التفات شود، چه بوده ؟ آرى در آيات قبل و همچنين بعد از جمله مورد بحث خداى تعالى متكلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده : (نمكن، لدنا، اهلكنا، و كنا نحن الوارثين )، ولى در جمله مورد بحث خداى تعالى غايب اعتبار شده، فرموده : (و ما كان ربك... - و پروردگار تو، چنين و چنان نيست ) نكته اين التفات اين است كه : در اشاره به اينكه اگر پيامبر را تكذيب كنند، شرايط عذاب كردن در ما بين آنان فراهم است، هم تقويت نفس پيامبر خداست و هم تاكيدى براى حجت او، لذا مى بينيم بعد از آنكه در اين عبارت غرض مزبور ايفا شده، دوباره به سياق قبل برمى گردد، و مى فرمايد: (و ما كنا مهلكى القرى ).

و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا...

كلمه (ايتاء) به معناى (اعطاء) است و كلمه (من شى ء) بيان كلمه (ما) است، كه به منظور عموميت دادن به (ما) آمده، و معنايش چنين مى شود (تمامى آنچه كه از متاع حيات دنيا داده شده ايد)، كلمه (متاع ) به معناى هر چيزى است كه از آن بهره بردارى شود، و كلمه (زينه ) به معناى هر چيزى است كه به چيزى منضم شود، و آن را جمال و حسنى ببخشد، و كلمه (حياه الدنيا) به معناى زندگى زودگذر و پايان پذيرى است كه از زندگى آخرت به ما نزديك تر است، و در مقابل آن زندگى آخرت است، كه جاودانى و ابدى است، و مراد از (ما عندالله ) نيز همان زندگى با سعادت آخرت است كه در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقى تر شمرده شده.

و معناى آيه اين است كه : تمامى نعمتهاى دنيوى كه خدا در اختيارتان قرار داده متاع زينتى است كه زندگى دنيوى را زينت داده، زندگى دنيوى كه از آن زندگى ديگر به شما نزديك تر و فانى و زودگذر است و آنچه از ثوابها كه ذخيره خانه آخرت است، و ثمره پيروى هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقى تر است، پس جا دارد كه آن زندگى را و آن ثوابها را بر زندگى دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد، اگر عقل داشته باشيد.

و اين جواب سومى است از اينكه گفتند: (ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا)، و حاصل آن اين است : اگر پذيرفتيم كه اگر پيروى هدايت كنيد عرب شما را از سرزمينتان بربايند، و ليكن آنچه شما در اين فرض از دست مى دهيد متاع زندگى دنياى فانى است، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا كه در عوض پيروى هدايت است، ترجيح دهيد با اينكه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است ؟

ترجيح پيروى هدى بر ترك آن با مقايسه حال پيروان هدايت با حال پيروان هوى

افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه، كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا ثم هو يوم القيمه من المحضرين...

اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيه قبل است، و همان معنا را يعنى ترجيح پيروى هدى بر ترك آن، و بر پيروى هواى نفس در بهره گيرى از متاع حيات دنيا را با بيانى ديگر روشن مى كند، و در اين بيان حال پيروان هدايت را با حال پيروان هوى مقايسه مى نمايد، كه دسته اول به وعده هاى نيكى، كه خدا به آنان داده، مى رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضار مى شوند و خدايان دروغى آنان از آنان بيزارى جسته، و دعايشان را مستجاب نمى كنند، و از اينكه دعوت رسولان را اجابت نكردند، بازخواست مى شوند.

پس اينكه فرمود: (افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه )، استفهامى است انكارى، و وعده حسن عبارت است از وعده خداى تعالى به مغفرت و بهشت، همچنان كه خودش فرموده : (وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم ) و خداوند وعده خود را تكذيب نمى كند، همچنان كه باز خودش فرموده : (الا ان وعد الله حق ).

و اينكه فرمود: (كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا) يعنى آن كسى كه ما از متاع زندگى دنيا برخوردارش كرده ايم از آن وعده حسن محروم است، براى اينكه به تمتع از متاع دنيا قناعت كرد، دليل بر اين تقييد اين است كه در آيه شريفه، بين وعده حسن و بين تمتيع و برخوردار كردن از متاع دنيا مقابله انداخته.

(ثم هو يوم القيمه من المحضرين ) - يعنى او در روز قيامت از احضار شدگان براى عذاب و يا براى سوال و مواخذه است، و كلمه (ثم - سپس )، در اينجا ترتيب كلامى را مى رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب رابا جمله اسميه آورد، نه فعليه، (و نفرمود ما او را احضار مى كنيم، و يا احضار مى شود)، براى اين است كه تحقق را برساند، و بفهماند كه چنين روزى به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان كه در جمله مقابلش نيز اسميه آورد، و فرمود: (فهو لاقيه ).

و يوم يناديهم فيقول اين شركاءى الذين كنتم تزعمون

منظور از (شركاء) همان معبودهايى است كه مشركين در دنيا آنها را مى پرستيدند، و اگر آن معبودها را (شركاء) خواند، به خاطر اين است كه مشركين بعضى از شوون خداى تعالى را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، از قبيل پرستش ‍ و تدبير و تعبير به (نداء) دراين آيه شريفه اشاره است به دورى آنان از خدا و بى ياورى ايشان در روز قيامت .

سخن پيشوايان شرك در روز قيامت كه در مقام بيزارى جستن از پيروان خود (مشركين)

 

قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا

الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب، و عيسى بن مريم (عليهمالسلام) و صنف ديگر ياغيان جن، و گردنكشان انس، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان كرده مانند ابليس، و شيطانهايى كه قرين انسانها مى شوند، و پيشوايان ضلالت، همچنان كه درباره ابليس و شيطانها فرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ) تا آنجا كه مى فرمايد: (و لقد اضل منكم جبلا كثيرا) و نيز درباره اطاعت هوى فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هويه و نيز درباره پيشوايان ضلالت فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ).

و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه ملائكه و عيسى بن مريم (عليهمالسلام) هستند، كسى را اغواء نكرده اند، و آيه مورد بحث سخن از (اغواء) به ميان آورده و فرموده كه : پيشوايان شرك گفتند كه ما آنان را اغواء كرديم و از عبادت آنان بيزاريم. پس مراد از (الذين حق عليهم القول )، كه از مشركين بيزارى ميجويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق (الذين حق عليهم القول ) هستند، و عذابشان حتمى است، به شهادت آيه (حق القول منى لاملئن جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) كه همه كفار را مصداق (الذين حق عليهم القول ) مى داند، و ليكن مراد در آيه مورد بحث پيشوايانى است كه شرك و ضلالت به ايشان منتهى مى شود.

در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه : حق سخن اين بود كه اول خداوند از مشركين بپرسد كه چرا شرك ورزيديد، و چه كسى شما را بر آن واداشت ؟ و سپس از زبان آنان جواب بدهد كه فلان و فلان ما را مشرك كردند، آنگاه آيه مورد بحث را از زبان پيشوايان شرك در دفاع از خود بياورد، ولى اين طور نكرده، از همان آغاز دفاع پيشوايان كفر را ذكر فرموده، چرا؟

در پاسخ مى گوييم : شايد نكته آن اين باشد كه خواسته است اشاره كند به اينكه مشركين در اين موقف پيشوايان شرك و خدايان دروغين را نمى يابند، تا به آنان اشاره كنند، كه اينان ما را چنين كردند، همچنان كه آيه شريفه (و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا آذناك ما منا من شهيد و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ) نيز به اين معنا اشاره مى كند.

(ربنا هولاء الذين اغوينا) - يعنى پروردگار اينان - اشاره به مشركين مى كنند - همان كسانند كه ما گمراهشان كرديم. و اين جمله توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است.

معنا و مراد از جمله (اءغوينا هم كما غوينا)

(اغويناهم كما غوينا) - گمراهشان كرديم، همان طور كه خود گمراه شديم، يعنى درست است كه گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون كه ما خود گمراه بوديم، و ليكن آن طور نبود كه ما مجبورشان كنيم به گمراهى، بلكه عين گمراه كردن خودمان بود، همچنان كه خود ما به اختيار خود گمراه شديم، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچ وجه پاى اجبار و زور در بين نبود.

دليل بر اين كه معناى آيه اين است، حكايتى است كه خداى تعالى از زبان ابليس نقل كرده، كه در آن روز يعنى روز قيامت مى گويد: (و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى، فلا تلومونى و لوموا انفسكم ).

و نيز سوال و جواب ستمگران و اقران آنان را حكايت كرده و فرموده : (و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تكونوا مؤمنين و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناكم انا كنا غاوين ). يعنى از ما كه گمراه بوديم به شما غير از گمراهى چيزى نرسيد.

از اين بيان روشن مى شود اينكه گفتند: (اغويناهم كما غوينا)، معناى ديگرى هم دارد، و آن اين است كه : مشركين از ما نظير همان وصفى را كسب كردند كه در خود ما بود، چيزى كه هست اگر ما از آنان بيزارى مى جوييم براى اين است كه : ما ايشان را مجبور به گمراهى نكرديم، و اگر ما را خداى خود گرفتند، و ما را پرستيدند به زور و اجبار نبود.

(تبرانا اليك ) - اين جمله بيزارى بى قيد و شرط پيشوايان است، مى گويند ما اصلا و به تمام معنا از مشركين بيزاريم، چون ما نمى توانستيم ايشان را مجبور نموده و اختيار از ايشان سلب كنيم.

(ما كانوا ايانا يعبدون ) - يعنى با اجبار ما، ما را نپرستيدند، و يا معنايش اين است كه : ما را نپرستيدند، چون كه ما از اعمال آنان تبرى داريم، و كسى كه از عملى تبرى دارد، آن عمل را به وى نسب ت نمى دهند، آيات ديگرى هم كه مى فرمايد روز قيامت اثرى از خدايان خود نمى يابند، برگشتش به همين معنا است، كه خدايان نامبرده، خود را از پرستش آنان بيزار و برى مى دانند، مانند آيه (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) و آيه (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ) و (و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنا بينهم و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون ) و آياتى ديگر - دقت فرماييد -.

بعضى از مفسرين گفته اند: (معناى آيه اين است كه : خدايان دروغى كه در دنيا پرستش مى شدند در قيامت به خداى تعالى مى گويند: ما از اعمال مشركين به درگاهت بيزارى مى جوييم، چون كه آنان ما را نمى پرستيدند، بلكه هواهاى خود را، و يا شياطين را مى پرستيدند)، و ليكن اين تفسير از سخافت و زشتى خالى نيست (براى اينكه قبل از جمله مورد بحث اقرار كردند كه ما آنان را گمراه كرديم ).

و چون هر يك از دو جمله (تبرانا اليك ) و (ما كانوا ايانا تعبدون ) معناى جمله (اغويناهم كما غوينا) را مى دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نيامد.

و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا العذاب لو انهم كانوا يهتدون

مراد از كلمه (شركائهم - شركاى ايشان ) آلهه اى است كه به خيال آنان شركاى خدا بودند، و لذا (شركاء) را به خود آنان اضافه كرد، و نسبت داد (شركاءشان )، و از اينكه فرمود: (به ايشان گفته مى شود بخوانيد شركاى خود را)، منظور از خواندن آنها اين است كه : بيايند و پرستندگان خود را يارى نموده و عذاب را از ايشان دفع كنند، و به همين جهت جمله (و راوا العذاب - و ديدند عذاب را)، را بعد از جمله (فلم يستجيبوا لهم - پس خدايان، دعاى پرستندگان را اجابت نكردند) آورد.

(لو انهم كانوا يهتدون ) - بعضى از مفسرين گفته اند: جواب (لو) در اينجا حذف شده، يعنى نفرمود كه : اگر در پى هدايت بودند چه مى شد زيرا خود كلام بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام اين است كه : آنان اگر راه به جايى مى بردند، و هدايت را مى پذيرفتند، هر آينه عذاب را مى ديدند، يعنى در دنيا به عذاب قيامت و حقانيت آن معتقد مى شدند، ممكن هم هست كلمه (لو) در اينجا به معناى آرزو باشد، و معناى آيه اين باشد كه : اى كاش راه به جايى مى بردند، و هدايت را مى پذيرفتند.

و يوم يناديهم فيقول ماذا اجبتم المرسلين

اين آيه عطف است بر چند آيه سابق، كه مى فرمود: (و يوم يناديهم...)، چيزى كه هست در آيه سابق نخست پرسش شده اند از شركايى كه براى خدا قائل شده بودند، و به ايشان دستور داده شده كه آنها را به يارى خود بطلبيد، و در آيه مورد بحث پرسش شده اند از اينكه چه پاسخى به دعوت رسولان، كه از ناحيه خدا به سويشان آمدند، دادند.

و معناى آيه اين است كه : در پاسخ آن كسى كه خداى تعالى به سوى شما فرستاد، و شما را به سوى ايمان و عمل صالح دعوت كرد چه گفتيد؟

 

فعميت عليهم الانباء يومئذ فهم لا يتساءلون

معناى اينكه كورى به اخبار نسبت داده شده (فعميت عليهم الانباء) نه به خود مشركين

كلمه (عميت ) ماضى از (عمى ) است كه به معناى كورى است، و در اينجا معناى كورى مقصود نيست، بلكه استعاره از اين است كه انسان در موقعيتى قرار گرفته كه به خبرى راه نمى يابد و مقتضاى ظاهر اين بود كه عمى و بى خبرى رابه خود آنان نسبت دهد، ولى مى بينيم كه به عكس تعبير كرده، و فرموده : (فعميت عليهم الانباء - خبرها بر آنان كور شد) و اين به خاطر آن است كه بفهماند كفار در آن روز از همه طرف ماءخوذ مى شوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباب بريده و كوتاه مى گردد، همچنان كه در سوره بقره، آيه 166 فرموده : (و تقطعت بهم الاسباب )، توضيح اينكه : وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثير ساقط شد، ديگر در آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ايشان هم راهى به خارج از وجود خود ندارند، تا چيزى را دست آويز نموده، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را از عذاب نجات دهند.

(فهم لا يتساءلون ) - اين جمله تفريع است بر (كور بودن اخبار)، از قبيل تفريع بعض افراد عام بر عام است (مثل اينكه بعد از گفتن اين جمله كه دانشمندان محترمند، بگويى پس بوعلى سينا هم محترم است )، در اينجا نيز بعد از گفتن اينكه كفار به طور كلى از چهار ديوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بين خودشان نيز سوال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذرى پيدا كنند، و آن را عذر نافرمانى خود، يعنى تكذيب رسولان، و رد دعوت ايشان قرار دهند.

صدر و ذيل آيه مورد بحث به وجوه بسيارى ديگر تفسير شده، كه چون در ايراد آنها فايده اى نديديم، مسكوت گذاشتنش را بهتر ديديم.

فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين

حرف (فاء) بر سر اين آيه اين معنا را افاده مى كند كه تاكنون آنچه گفتيم درباره كسى بود كه كفر بورزد، و به سوى خداى سبحان رجوع هم نكند، پس بنابراين كسى كه رجوع كند و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، اميد آن هست كه از رستگاران باشد، و كلمه : (عسى ) به طورى كه گفته شده در اينجا به معناى لغوى كلمه (اميد) نيست، بلكه معناى تحقيق و حتميت را مى رساند، و خداى تعالى خواسته است، طبق رسم و عادت بزرگان بشر سخن بگويد، چون عادت مردان بزرگ اين است كه كارى را كه مى خواهند انجام دهند مى گويند، اميد است انجام دهم، ممكن هم هست همان معناى لغوى يعنى اميدوارى منظور باشد، و خداى تعالى از طرف خود توبه كاران اظهار اميد كرده باشد، كه در اين صورت معناى جمله اين مى شود كه : آنهايى كه توبه كرده و ايمان آورده، و عمل صالح كردند، در انتظار رستگارى باشند.

پاسخ ديگر به عذر و بهانه مشركين

 

و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره، سبحان الله و تعالى عما يشركون

كلمه (خيره ) به معناى تخير (انتخاب ) است، همچنان كه كلمه (طيره ) به معناى تطير است.

اين آيه چهارمين پاسخ از عذر مشركين است، كه گفتند: (اگر با تو هدايت را پيروى كنيم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند)، و متضمن حجتى قاطع است.

توضيح آن، همانا خلقت يعنى صنع و ايجاد همه چيز به خداى تعالى منتهى مى شود، همچنان كه خودش فرموده (الله خالق كل شى ء) در نتيجه در عالم هستى هيچ موثر حقيقى غير از خداى تعالى وجود ندارد، پس هيچ چيزى كه خداى را مجبور به كارى از كارها كند، وجود ندارد، زيرا چنين چيزى كه فرض كرديم موثر است يا مخلوق خدا است، كه هستى اش به او منتهى مى شود در اين صورت وجود آن و همه آثارش مخلوق او است، و معنا ندارد كه چيزى و يا اثر آن در خودش اثر كند، و يا مخلوق او نيست، و هستى اش به او منتهى نمى شود، و با اجبار و قهر در خدا تاثير مى كند يعنى او را به اجبار وادار به كار مى سازد، كه اين فرض باطل است، چون موثرى در عالم غير از خدا نيست و چيزى هم نيست كه وجودش منتهى به خدا نشود.

پس نه چيزى هست كه در خداى تعالى اثر كند و اثر خدا از او باشد و نه چيزى هست كه از اثر خدا جلوگيرى كند همچنان كه فرموده : (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) و نيز فرموده : (و الله غالب على امره ).

و وقتى نه قاهرى بود كه او را بر عملى مجبور كند، و نه مانعى كه او را از عملى باز بدارد، در نتيجه او مختار حقيقى است، اين از نظر تكوين و خلقت از نظر تشريع هم همين طور است، زيرا تشريع تابع تكوين است، چون حقيقت تشريع اين است كه : خداى تعالى جنس بشر را طورى خلق كرده، و بر فطرتى ايجاد فرموده، كه خلقت و فطرتش صحيح، و مثمر ثمر نمى شود، مگر وقتى كه يك عده كارهايى را كه در شرع واجبات و يا به حكم واجبات هستند، انجام دهد، و يك عده كارهايى كه محرمات و يا به حكم محرمات هستند ترك كند، پس هر كارى كه در به كمال و به سعادت رسيدن انسانها موثر است، خداى تعالى به آنها امر كرده، با امر وجوبى و يا ارشادى، و از آنچه كه در اين راه مضر و منافى بوده نهى كرده، با نهى تكليفى و يا ارشادى.

بيان اينكه خداوند داراى اختيار تكوينى (يخلق ما يشاء) و تشريعى (و يختار) است

پس خداى تعالى كه مختار به تمام معنا است، مى تواند در مرحله تشريع احكام و قوانين، هر حكم و قانونى را كه خواست تشريع كند، همچنان كه در مرحله تكوين مى تواند هر قسم كه اختيار كرد خلق و تدبير نمايد، و اين است معناى جمله (و ربك يخلق ما يشاء و يختار) كه به طور مطلق خدا را مختار معرفى مى كند.

و ظاهرا جمله (يخلق ما يشاء) اشاره است به اختيار تكوينى خدا، و مى فهماند كه اختيار او مطلق است به اين معنى كه قدرت او قاصر از خلقت هيچ چيز نيست، و هيچ چيزى او را از آنچه مى خواهد مانع نمى شود، و به عبارت ديگر: هيچ چيزى از مشيت او سرباز نمى زند، نه به خودى خود و نه به خاطر مانعى، و اين همان اختيار به معناى حقيقى آن است.

و جمله (و يختار) اشاره است به اختيار تشريعى، و اعتبارى، كه عطف آن به جمله (يخلق ما يشاء) از باب عطف مسبب است بر سبب، براى اينكه تشريع و اعتبار، فرع تكوين و حقيقت است.

ممكن هم هست كه جمله (يخلق ما يشاء) را بر اختيار تكوينى، و جمله (و يختار) را بر اعم از حقيقت و اعتبار حمل كنيم، و ليكن وجه سابق موجه تر است، به دليل اينكه آنچه در جمله بعدى (ما كان لهم الخيره ) نفى شده، اختيار تشريعى و اعتبارى است، و اختيارى كه در جمله (يختار) براى خدا اثبات شده، مقابل آن است، پس قهرا مراد تنها همان اختيار تشريعى و اعتبارى است.

معناى مختار بودن انسان و بيان اينكه او در برابر اراده تكوينى و تشريعى خدا اختيارى ندارد

از سوى ديگر هيچ شكى نيست در اينكه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجام مى دهد اختيار تكوينى دارد، البته نه اينكه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يكى از اجزاء سلسله علل است، اسباب و علل خارجى نيز در محقق شدن افعال اختيارى او دخيلند، مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاى اختيارى اوست، هم اختيار او در آن دخيل است، و هم وجود طعام در خارج، و هم اينكه طعام مفروض طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد، و هم اينكه اين طعام در دسترس و نزديك او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى كه همه در اين عمل اختيارى، يعنى خوردن آدمى دخيلند، فراهم باشند.

پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيار آدمى است، و در عين حال دخيل در فعل اختيارى اوست، و خداى سبحان در راس همه اين اسباب است، و همه آنها حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مى شود، چون اوست كه آدمى را موجودى مختار خلق كرده، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش را.

از سوى ديگر انسان خود را بطبع مختار مى داند به اختيار تشريعى به اينكه كارى را انجام دهد و يا ترك كند، يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى قانونا هم خود را مختار مى داند، (لذا اگر كار نيكى كرد سزاوار مدحش مى دانند، و مى گويند مختار بوده، و اگر كار نيكى را ترك كرد سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اينكه مجبور بوده ) و كسى از هم نوعش نمى تواند او را مجبور به كارى، و يا ممنوع از كارى بكند، چون بنى نوع او نيز مانند او انسانند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك و اختياردار او بوده باشند، و اين همان است كه مى گويند: انسان بالطبع حر و آزاد است.

مقصود از اينكه فرمود: (ما كان لهم الخيرة)

پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است، مگر آنكه خودش به اختيار خود چيزى از خود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك حريت خود را از دست بدهد، همچنان كه يك انسان اجتماعى نسبت به موارد سنت ها و قوانين جارى در اجتماعش حريت و آزادى ندارد، چون كه داخل در اجتماع است، و آنچه از سنن و قوانين، چه دينى و چه اجتماعى، در اجتماع جريان دارد، امضاء كرده است.

و نيز دو صف لشكر كه با يكديگر جنگ مى كنند، از همان اول هر يك ديگرى را، نسبت به آنچه كه يكى از ديگرى به دست آورد، مالك دانسته، و اختيار خود را از آن سلب كرده، و به همين جهت است كه طرف غالب مى تواند با اسيرانى كه از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بكند.

و نيز اجيرى كه عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، يعنى خود را اجير غير مى كند، ديگر در آن عمل خود حريت و آزادى ندارد، چون مملوك بودن عمل با حريت منافات دارد.

پس يك انسان نسبت به ساير انسانها، وقتى حر و آزاد در عمل خويش است، و نسبت به عملى آزادى و حريت دارد كه به دست خود و به اختيار خود سلب حريت از خود نكرده باشد، و عمل خود را تمليك به غير ننموده باشد.

ولى خداى سبحان از آنجايى كه مالك ذات انسانها و نيز افعال صادره از ايشان است، و ملكيتش هم مطلق، و به تمام معناست، هم به ملك تكوينى مالك او و افعال اوست، و هم به ملك تشريعى و اعتبارى، لذا انسان نسبت به آنچه كه خداى تعالى به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينى از او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد.

اين است آن حقيقتى كه جمله (ما كان لهم الخيره ) در صدد بيان آن است، و معنايش اين است كه : اگر خداى تعالى از انسانها عمل و ترك عملى را بخواهد، ديگر انسانها در مورد خواست او اختيارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختيار كنند اگر چه مخالف آن چيزى باشد كه خدا خواسته است.

و اين آيه قريب المعنا با آيه زير است كه مى فرمايد: (و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ).

اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث، البته ساير مفسرين حرفهاى مختلف ديگر زده اند، كه چون فايده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده، كسانى كه بخواهند از آن سخنان اطلاع يابند بايد به تفاسير بزرگ و مطول مراجعه كنند.

(سبحان الله و تعالى عما يشركون ) - يعنى خدا منزه است از شرك ايشان، به اينكه به جاى خدا بتهايى براى پرستش برگزيدند.

البته در اين ميان معناى ديگرى دقيق تر هست، و آن اين است كه خداى تعالى منزه است از اينكه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مى كند مختار بدانند، و بپندارند كه مى توانند آنچه او اختيار كرده رد كنند، و يا قبول نمايند، خدا از چنين پندارى منزه است، براى اينكه اين پندار جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نيازى از خداى تعالى تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اينكه خود را در صفت الوهيت شريك خدا بدانند.

و در جمله (و ربك يخلق )، التفاتى از تكلم با غير به سوى غيبت به كار رفته، (يعنى در آيه قبل روى سخن با غير رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) بود، و در اين آيه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين بدان جهت بوده كه خواسته آنجناب را تقويت و تاييد كند، و دلگرمى دهد، چون معناى آيه اين است كه : آن دينى كه خدا وى رابه ابلاغ آن گسيل داشته، حكمى است ثابت و حتمى، كه به هيچ وجه قابل برگشت نيست، پس ديگر مردم در آن اختيارى ندارند، موافقت و مخالفت آنها هيچ اثرى در آن ندارد، علاوه بر اين مردم از آنجايى كه ربوبيت خدا را قبول ندارند، اين دين را نمى پذيرند.

و در جمله (سبحان الله ) با اينكه جا داشت بفرمايد (سبحانه )، چون قبلا نام خداى تعالى ذكر شده ولى به جاى ضمير اسم ظاهر آورده، نكته اين تغيير اسلوب اين است كه : بفهماند امر راجع به ذات متعالى خدا است، كه مبدا تنزه و تعالى او است از هر چيزى كه لايق ساحت قدسش نباشد اينكه او به هر صفت كمال متصف است و از هر نقصى مبراست، براى اين است كه او (الله - خداى عز اسمه ) مى باشد.

و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون

كلمه (تكن ) مشدد (تكنن ) است، كه مضارع از باب افعال از (اكنان ) است، و اكنان به معناى اخفاء و پنهان داشتن است. و كلمه (تعلنون ) جمع مضارع از اعلان است، كه به معناى اظهار مى باشد، در اين آيه شريفه اخفاء را به سينه هاى مردم نسبت داده، و اعلان را به خود آنان، و فرموده : (و پروردگار تو آنچه را كه سينه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را كه ايشان اظهار مى دارند مى داند) و اين بدان جهت است كه مخزن اسرار مردم سينه هاى ايشان است.

و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلى قرار داد، براى اشاره به اين است كه : خداى تعالى چون كه عالم به گناهان ظاهرى و شرك باطنى آنان است لذا به حكمت خود براى آنان اعمالى را اختيار كرده تا به وسيله آن، ايشان را پاك كند.

و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه ترجعون

از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير در ابتداى آيه شريفه به كلمه (ربك ) در آيه قبلى بر مى گردد، (و معنايش اين است كه : آن پروردگار تو كه گفتيم الله است )، و ظاهرا لام در كلمه (الله ) براى اشاره به معناى وصف است (معبوديت ) و جمله (لا اله الا هو) تاكيد همان انحصارى است كه در جمله (هو الله ) افاده شده، گويا فرموده است : (و هو الاله - المتصف وحده بالالوهيه - لا اله الا هو تنها او اله است - كه تنها او متصف است به الوهيت - هيچ معبودى جز او نيست ).

و بنابراين آيه شريفه به منزله متمم است براى بيانى كه آيه قبل در صدد آن بود، گويا فرموده خداى سبحان مختار است، و تنها او مى تواند اين معنا را اختيار كند، كه بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است، پس او سزاوار است كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، و يگانه معبود مستحق عبادت است، پس بر بندگان هم واجب است حكم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.

سه وجه براى اينكه فقط خدا مستحق پرستش است : (له الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم و اليه ترجعون)

آنگاه آنچه در ذيل آيه است، كه مشتمل بر سه دليل است : 1- له الحمد 2- له الحكم 3- اليه ترجعون، وجوهى است كه انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مى كند.

اما اينكه فرمود: (له الحمد فى الاولى و الاخره )، آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناى جميل است، و جمال هر يك از اين نعمت هاى موهوبه از كمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده، كه در ازايش مستحق ثناء است، و غير از خداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست، و هر كس هم كه خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است، پس تنها اوست كه مستحق پرستش است.

و اما اينكه فرمود: (و له الحكم ) علتش اين است كه : خداى سبحان مالك على الاطلاق همه عالم است، و غير از او كسى چيزى را مالك نيست، مگر آنچه را كه او تمليكش فرموده باشد، و همان را هم كه خدا به كسى تمليك كرده، باز خود او مالك است، از سوى ديگر خداى سبحان، هم در مرحله تشريع و اعتبار مالك است، و هم در مرحله تكوين و حقيقت، و از آثار ملك او يكى اين است كه : حكم مى كند بر بندگان و مملوكين خود كه كسى غير از او را نپرستند.

و اما اينكه فرمود: (و اليه ترجعون )، جهتش اين است كه : رجوع به سوى او به خاطر حساب و جزاء است، و چون تنها او مرجع است، سپس محاسب و جزاء دهنده نيز همو است و كسى غير از او محاسب و جزاء دهنده نيست، پس تنها اوست كه بايد پرستش ‍ شود، و پرستش او را بايد تنها بر طبق دين او انجام داد.

اثبات توحيد ربوبى خداى تعالى با بيان عجز آلهه مشركين از آوردن نور يا يا آوردن شب

قل ارايتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيمه...

كلمه (سرمد) بر وزن فعلل به معناى دائم است، بعضى هم گفته اند: اين كلمه از ماده (سرد) اشتقاق يافته، و ميم آن زيادى است، و معناى (السرد) پشت سر هم بودن است، و اگر فرمود: (به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يك سره قرار مى داد چه مى كرديد)، و خلاصه اگر شب را مقيد به روز قيامت كرد، براى اين است كه : بعد از رسيدن روز قيامت ديگر شبى نخواهد بود.

(من اله غير الله ياتيكم بضياء) - يعنى در چنين صورتى كدام يك از معبودهاى شما حكم خدا را نقض مى كرد و روز را برايتان مى آورد، و شما را از تاريكى نجات مى داد، تا بتوانيد به دنبال معاش برويد؟ اين آن معنايى است كه سياق، شاهد آن است و نظير اين معنا در جمله آينده نيز كه مى فرمايد: (من اله غير الله ياتيكم بليل...) مى آيد.

با اين بيانى كه ما براى آيه مورد بحث كرديم اشكالى كه بر دو آيه مورد بحث كرده اند برطرف مى شود، و آن اشكال اين است كه : اگر فرض كنيم كه شب تا روز قيامت امتداد يابد و عمر روزگار يك سره شب شود، ديگر اصلا تصور ندارد كه روزى و ضيايى بياورند، براى اينكه آورنده روز يا خداى تعالى است و يا غير اوست، اما غير خدا كه ناتوانى اش از آوردن روز واضح است، و اما خداى تعالى اگر روزى بياورد لازمه اش آن است كه در يك زمان شب و روز هر دو با هم جمع شوند، و اين محال است، و اراده و قدرت خداى متعال به محال تعلق نمى گيرد، و همچنين است اگر عمر روزگار تا روز قيامت يك سره روز شود.

بعضى از مفسرين از اين اشكال جواب داده اند به اينكه : (مراد از جمله (ان جعل الله عليكم ) اين است كه : خدا اگر بخواهد، شب را دائمى كند) ولى خواننده عزيز توجه دارند كه گفتيم نه قدرت خدا به محال تعلق مى گيرد، و نه خواست او، پس اين جواب اشكال را دفع نمى كند، جواب صحيح همان بيانى است كه ما براى آيه كرديم (زيرا آيه شريفه در مقام اثبات توحيد در ربوبيت خداى تعالى است مى خواهد بفرمايد: آلهه شما مشركين هيچ سهمى از ربوبيت ندارند به دليل اينكه اگر خداى تعالى شب را تا قيامت يك سره كند آنها نمى توانند اين حكم خدا را نقض كنند. و همچنين اگر عمر دنيا را يك سره روز كند، پس از تدبير عالم هيچ سهمى در دست هيچ كس نيست.

مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: (من اله غير الله ياتيكم بنهار كيست غير از خدا كه برايتان روز بياورد)، چون مقتضاى سياق كلام مقابله ميان شب و روز بود، و ليكن اينطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر خدا عمر دنيا را يك سره شب كند كيست غير از خدا كه برايتان نور بياورد، و اين تغيير اسلوب و ذكر نور به جاى روز، از قبيل ملزم كردن خصم است به حداقل و آسانترين لوازم گفتار او، تا بطلان مدعايش به نحو اتم روشن گردد، گويا فرموده است : اگر غير از خداى تعالى كسى امور عالم را تدبير مى كند، اگر خدا عمر دنيا را تا قيامت يك سره شب كند، بايد آن مدبر بتواند روز را بياورد، و ما نمى خواهيم روز بياورد، حداقل بتواند نورى كه پيش پاى شما را روشن كند بياورد، و ليكن هيچ كس چنين قدرتى ندارد، چون قدرت همه اش از خداى سبحان است.

ولى نظير اين وجه و اين نكته در آيه بعدى، كه مى فرمايد: و اگر خدا عمر دنيا را تا قيامت يك سره روز كند چه كسى برايتان شب را مى آورد، كه در آن سكونت كنيد، جريان ندارد، براى اينكه در آيه بعدى اگر به جاى شب، ظلمت را نياورد براى اين است كه منظور از آوردن ظلمت سكونت و آرامش بشر است، و ظلمتى مايه سكونت بشر است كه ممتد باشد، و اگر ممتد باشد همان شب مى شود، و لذا در آيه مذكور نفرمود: (من اله غير الله ياتيكم بظلمه تسكنون فيه ).

و اينكه در آيه مورد بحث كلمه (ضياء) را نكره (بدون الف و لام ) آورد، خود مويد وجهى است كه ما بيان داشتيم، البته براى آيه وجوهى ديگر گفته اند كه هيچ يك از تعسف و خيالبافى خالى نيست.

(افلا تسمعون ) - آيا گوش تفهم و تفكر نداريد تا تفكر كنيد؟ و بفهميد كه معبودى غير از خداى تعالى نيست.

قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه

معناى (تسكنون فيه ) اين است كه : در آن از خستگى و تعبى كه از كار روز به شما مى رسد، بياساييد.

(افلا تبصرون آيا نمى بينيد) منظور از اين ديدن، تفهم و تذكر است، و چون چنين بينايى و شنوايى نداشته اند پس ايشان كور و كرند، و در اينكه در آخر يك آيه فرموده : آيا نمى بينيد، و در آخر آيه ديگر فرموده : آيا نمى شنويد، لطيفه اى است، و شايد اينكه در آيه دوم كه راجع به يكسره شدن روز است صفت نديدن را ذكر كرده، براى اين باشد كه مناسب با روشنايى است، و در آيه اول كه راجع به يكسره شدن شب است نشنيدن را آورده است، كه خالى از مناسبت با آن نيست.

و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون

اين آيه در حكم نتيجه گيرى از حجت مذكور در دو آيه قبل است، كه بعد از ابطال دعوى خصم (شرك مشركين ) به صورت يك گزارش و خبر ابتدايى آورده، براى اين كه مطلبى است ثابت كه ديگر هيچ معارضى برايش نيست.

لام در جمله (لتسكنوا فيه )، لام تعليل است. و ضمير در (فيه ) به كلمه (ليل ) بر مى گردد. و معنايش اين است كه : خدا براى شما شب قرار داد، تا در آن استراحت كنيد. (و لتبتغوا من فضله )، يعنى و روز قرار داد تا در آن رزقى را كه فضل و عطيه خدا است جستجو نماييد. و بنابراين، برگشت جمله (لتسكنوا) به ليل و جمله (لتبتغوا) به نهار به طريق لف و نشر مرتب است.

و جمله (لعلكم تشكرون ) به هر دو يعنى سكونت در شب و طلب روزى در روز بر مى گردد، و معنايش اين است كه : خدا شب را چنان، و روز را چنين كرد، باشد كه شما شكر بگزاريد.

جمله (و من رحمته جعل لكم ) در معناى اين است كه فرموده باشد: (جعل لكم و ذلك رحمه منه - خدا روز را براى شما قرار داد، و اين خود رحمتى است از او) و اين اشاره است به اينكه تكوين مانند سكون و طلب رزق و تشريع كه عبارت است از هدايت خلق به سوى شكر خالق، همه و همه آثار رحمت او هستند - دقت فرماييد.

و يوم يناديهم فيقول اين شركاءى الذين كنتم تزعمون

تفسير اين آيه گذشت، چون قبلا هم اين مطلب را فرموده بود، و اگر در اينجا آن را تكرار كرد، بدان جهت است كه مضمون آيه بعدى بدان احتياج داشت.

در قيامت كه روز كشف حقائق است بطلان پندار مشركان آشكار مى گردد (فعلموا ان الحق لله...)

و نزعنا من كل امه شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم...

اين آيه شريفه به اين معنا اشاره مى كند كه در روز قيامت بطلان پندارشان به خوبى روشن مى شود، و مراد از (شهيد) گواه اعمال است، كه در چند جا از اين كتاب به آن اشاره شد و آيه شريفه ظهورى در اين معنا ندارد كه مراد از شهيد پيغمبر مبعوث در هر امت است، چون كلمه شهيد را مفرد آورده، و كلمه امت به معناى جماعتى از مردم است، و جماعت از مردم هيچ ظهورى ندارد در جماعتى كه پيغمبر به سوى آنها فرستاده شده باشد، تا چه رسد به اينكه بگوييم صريح در آن است، بله چنين جماعتى كه پيغمبرى دارند يكى از مصاديق امت است. و معناى اينكه فرمود: (فقلنا هاتوا برهانكم ) اين است كه : ما از آنان مطالبه برهان كرديم و از ايشان خواستيم تا بر پندار خود كه مى گفتند خدا شريك دارد، حجتى قاطع بياورند.

(فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) -، يعنى پندار باطلشان، كه خدا شريكى دارد، از ايشان غايب شد، و در آن هنگام به يقين دانستند كه حق الوهيت، تنها براى خدا است، و خدا در الوهيت، شريكى ندارد، پس مراد از جمله (ضل عنهم ) به طور استعاره اين است كه : غايب شد از ايشان كه ساير مفسرين نيز جمله را بهمين معنا تفسير كرده اند، و بنابراين در كلام، تقديم و تاخيرى شده، و اصل در آن (فضل عنهم ما كانوا يفترون فعلموا ان الحق لله - غايب شد از ايشان آنچه افتراء مى بستند، و در نتيجه فهميدند كه حق با خداى تعالى بوده )، مى باشد.

بنابراين، جمله (ان الحق لله ) نظير سخن يك قاضى است كه در بين دو نفر كه باهم نزاع دارند، و هر يك حق را براى خود ادعاء مى كند، مى گويد، (الحق لفلان - حق با فلانى است، در اينجا گويا خداى تعالى با مشركين نزاع دارد، و هر يك از دو طرف نزاع، حق را به خود مى دهد، مشركين ادعا مى كنند كه الوهيت يعنى معبوديت، حق شركاى ايشان است، و خداى تعالى ادعاء مى كند كه تنها حق اوست، و از خصم خود مى خواهد تا بر مدعاى خود برهان بياورند، و مشركين هيچ برهانى نمى يابند، در چنين وضعى متوجه مى شوند كه در اشتباه بوده اند، و معبوديت حق خداى سبحان است، پس الوهيت حق ثابتى است كه هيچ ريبى در آن نيست، و وقتى حق غير خدا نباشد، قهرا حق خداى تعالى خواهد بود، چون گفتيم اصل آن ثابت است.

اين وجه به ظاهرش وجه صحيحى است، و عيبى هم ندارد، و ليكن آنچه از آيه شريفه برمى آيد چيزى ديگر است، زيرا از آيه برمى آيد كه يكى از خصايص روز قيامت اين است كه : در آن روز حق كه در دنيا آميخته با باطل و باطلها بود جداى از هر باطلى ظهور مى كند، آنهم ظهورى مشهود و لمس شدنى، كه ديگر هيچ گونه پرده و خفايى بر آن نباشد، در آن روز هر باطلى كه در دنيا خود را به صورت حق در آورده، و شبيه حق ساخته بود، از ميان برداشته مى شود، و لازمه اين ظهور اين است كه مساله الوهيت هم آن چنان ظاهر شود كه هيچ ستر و خفايى بر آن نباشد، پس همه افتراهاى شرك كه به اين مساله بسته بودند، از ميان مى رود، و اين از بين رفتن افتراها از آثار شدت ظهور حق است، پس در چنين روزى ديگر حاجت به اين نمى افتد كه از مشركين برهان بخواهند، نه اينكه چون دليلى نمى يابند در نتيجه به وحدانيت خداى تعالى در الوهيت علم حاصل كنند، و خلاصه، آيه شريفه نمى خواهد بر سبيل احتجاجات فكرى احتجاج كند - دقت فرماييد.

با اين بيانى كه ما براى آيه شريفه ذكر كرديم پاسخ دو اشكال كه به آيه شريفه شده، داده مى شود، اشكال اول اين است كه : از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه مشركين هيچ حجتى بر ادعاى خود ندارند، و با اين حال وجه اينكه در دنيا همچنان بر باطل مى مانند تا اينكه در روز قيامت برايشان علم حاصل مى شود كه حق با خداست، چيست ؟ و چرا اين علم در دنيا برايشان حاصل نمى گردد، جوابش اين شد كه در دنيا حق و باطل بهم آميخته است، و چه بسيار باطلها كه خود را شبيه به حق جلوه مى دهند، ولى روز قيامت روز كشف حقايق، و جدا شدن آنها از باطل است.

اشكال دوم اينكه : چرا در آيه شريفه به جاى اينكه بفرمايد: (و ضل عنهم ما كانوا يفترون فعلموا ان الحق لله )، جمله ها مقدم و مؤ خر شده ؟ و فرموده : (فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) و اين تقديم و تاخير غير از سجع و قافيه نكته روشنى ندارد.

جواب اين اشكال هم اين شد كه مفاد جمله (و ضل عنهم...، اثرى است كه بر مفاد جمله (فعلموا ان الحق لله ) مترتب مى شود، ساده تر بگوييم بعد از آنكه حق بى پرده ظاهر گردد خودبخود افتراى مشركين از بين مى رود.

ممكن هم هست بگوييم كه : كلمه حق در جمله (فعلموا ان الحق لله ) مصدر است، كه در اين صورت برگشت معناى جمله، به معناى آيه (و يعلمون ان الله هو الحق المبين ) مى باشد، يعنى اينكه در آيه مورد بحث فرمود حق براى خداست، معنايش همان معناى آيه نور است كه مى فرمايد خدا حق است، البته اين در صورتى است كه مراد از اين كلمه، حق بالذات باشد، و اگر مراد همه حق ها باشد، معنايش اين مى شود كه : تمامى حق ها به او منتهى مى شود، و قائم به اوست، همچنانكه فرمود (الحق من ربك - حق از پروردگار تو است ). و نفرمود: (الحق مع ربك - حق با پروردگار تو است ).

بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)

در تفسير قمى در ذيل آيه (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا) از معصوم (عليه السلام) آورده كه فرمودند: اين آيه درباره قريش نازل شد، كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) ايشان را به اسلام و هجرت دعوت كرد، قريش گفتند: اگر ما هدايت را با تو پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مى شويم، خداى تعالى در پاسخشان فرمود: (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء رزقا من لدنا و لكن اكثرهم لا يعلمون ).

مؤلف: اين معنا را صاحب كشف المحجه و مرحوم مفيد در روضه الواعظين، روايت كرده اند، سيوطى هم در الدر المنثور از ابن جرير، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده.

و در الدر المنثور است كه نسائى و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : گوينده اين حرف كه (ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا) حارث بن عامر بن نوفل بود.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره...) فرموده اند: اين خدا است كه امام را اختيار مى كند، و مردم اين حق را ندارند كه امام اختيار كنند.

مؤلف: اين روايت از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است، مى فرمايد: يكى از امورى كه به دست خداى تعالى است، نه به دست مردم مساله امامت است، و اين بر اساس اين مساله است كه نصب امام معصوم واجب است از جانب خداى تعالى باشد، همانطور كه بعث انبياء واجب است از جانب او باشد، كه تفصيل اين مساله در سابق گذشت.

و در همان كتاب در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در ذيل آيه (و نزعنا من كل امه شهيدا) فرمود: شهيد از اين امت، امام اين امت است.

مؤلف: اين نيز از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس