آيه و ترجمه
 


و قال الرسول يرب إ ن قومى اتخذوا هذا القرءان مهجورا (30)
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا (31)
و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرءان جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنه ترتيلا (32)
و لا يأ تونك بمثل إ لا جئنك بالحق و أ حسن تفسيرا (33)
الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إ لى جـهـنـم أ ولئك شـر مـكـانـا و أ ضل سبيلا (34)

 


ترجمه :

30 - پيامبر عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.
31 - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم ، اما همين بس كه خدا هادى و ياور تو است .
32 - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر تو خوانديم .
33 - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).
34 - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـن محل را دارند و گمراه ترين افرادند!
تفسير:
خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث ، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مى گويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند (و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا).
ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد، كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـه عـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است ، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوى ديگران دراز كردند!
هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطه فـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است ، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است ، بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران ، و حداكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.
حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آيات با استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است .
در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآن ديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كه انـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق ، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان از اسلام گرفته شده است ، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان .
آرى امروز هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن را مهجور داشتند!
مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاى سازنده اش !
آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه با اين مـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرى دشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم (و كـذلك جـعـلنـا لكل نبى عدوا من المجرمين ).
فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى ، همه پيامبران در چنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها
برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.
ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تو است (و كفى بربك هاديا و نصيرا).
نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است ، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است .
خلاصه تو بايد بگوئى :
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك
توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مى گـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نازل نمى شود؟! (و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).
مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت ؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـه اول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقف گـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـا فواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟
اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.
ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:
مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم ، و آن را به صورت آيات جـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا).
آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.
البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان ، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخن حـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم (و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا).
و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:
آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مى بـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند (الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا).
آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه ، با گامهاى بلند
بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده و فـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته ؟!
نكته ها:
1 - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا
گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.
مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.
ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است ، زيرا همه چيز مـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است ، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).
علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ منان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه 112 سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد: و كذلك جعلنا لكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول غرورا: اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار
داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.
در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان ، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود.
بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است .
تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـا عوامل آن را خود فراهم ساخته اند.
اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
2 - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن
درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دو نـزول داشـتـه : يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـه سـال ، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است .
و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند.
ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنى بـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـرات نزول تدريجى
قرآن آشكارتر مى شود:
1 - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم ، اگر مطالب به طور تـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.
اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده بـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است .
2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد.
بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نـازل شـده ، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است ، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.
به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى ، احكام و قوانين تاريخ و موعظه ، و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است .
چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!
3 - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.
4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت !، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى ، در آغاز نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آن نازل گرديد.
5 - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـا نـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرا نازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.
پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـورد عمل قرار گيرد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤ ال و گفتگوئى پيرامون آن است ، مطرح گردد و جواب گفته شود.
6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است ، چرا كه در هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.
3 - معنى ترتيل در قرآن
واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن
و مـرتـب بـودن اسـت ، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به او رتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آيات روى نظام و حساب گفته شده .
بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چه تـدريـجـا و در مـدت 23 سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـن نـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده ، به گونه اى كه در افكار، رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.
در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم :
در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان .
ابن عباس مى گويد پرسيدم : ترتيل چيست ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه ، و حركوا بـه القلوب ، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة : حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن ، نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن ، و نه همچون شعر آن را با سـرعـت پـشـت سر هم بخوان ، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك ، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـة فاسئل الله الجنة : ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامى كـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، و هـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).
4 - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم
در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان ، چرا كـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچه در اطراف او مى گذرد، آگاه نيست .
امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است ، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.
و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كه مـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلى بـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـى اول كه معنى حقيقى است تفسير شود.
آيه و ترجمه

 


و لقد ءاتينا موسى الكتاب و جعلنا معه أ خاه هرون وزيرا (35)
فقلنا اذهبا إ لى القوم الذين كذبوا بايتنا فدمرنا هم تدميرا (36)
و قـوم نـوح لمـا كذبوا الرسل أ غرقناهم و جعلناهم للناس ءاية و أ عتدنا للظلمين عذابا أ ليما (37)
و عادا و ثمود و أ صحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا (38)
و كلا ضربنا له الا مثال و كلا تبرنا تتبيرا (39)
و لقـد أ تـوا عـلى القـريـة التـى أ مـطـرت مـطـر السـوء ا فـلم يـكـونـوا يـرونـهـا بل كانوا لا يرجون نشورا (40)

 


ترجمه :

35 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم .
36 - و گفتيم به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد (اما آنها به مخالفت برخاستند) و ما شديدا آنها را در هم كوب
37 - و قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم ، و آنها را درس عبرتى براى مردم قرار داديم ، و براى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم .
38 - (همچنين ) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس (گروهى كه درخت صنوبر را ميپرستيدند) و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم .
39 - و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودى نداد) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم .
40 - آنـهـا از كـنـار شـهـرى كه باران شر (بارانى از سنگهاى آسمانى ) بر آن باريده بـود (ديار قوم لوط) گذشتند، آيا آنرا نديدند؟ (آرى ديدندولى آنها به رستاخيز ايمان ندارند.
تفسير:
ايـنـهـمـه درس عـبـرت و ايـنـهـمه بيخبرى ! در اين آيات ، قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مؤ منان از يكسو و تهديد مشركان بهان جو كه نمونه سـخـنـانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشت شـوم آنـهـا اشـاره كـرده و مـخـصـوصـا روى شـش قـوم (فـرعـونـيان ، قوم نوح ، قوم عاد، ثـمـوداصـحـاب الرس ، و قـوم لوط) تـكـيه ميكند و درسهاى عبرتى كه از سرگذشت اين اقـوام بـه طـور كـامـلا فـشـرده و گـويـا منعكس ميكند. نخست ميفرمايد: ما به موسى ، كتاب آسـمـانـى داديـم ، و بـرادرش هـارون را بـراى كـمـك ، همراهش ساختيم (و لقد آتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا )زيرا آنها برنامه سنگينى براى مبارزه در برابر فـرعـونـيان بر دوش داشتند و ميبايست ، اين كار انقلابى مهم را با كمك يكديگر به ثمر بنشانند.
ما به آن دو خطاب كرديم و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند (فـقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا). آنها از يكسو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفـاق و انـفـس و در تـمـام عـالم هـسـتـى وجود دارد عملا تكذيب نمودند، و راه شرك و بت پرستى را پيش گرفتند، و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته ، و آنـهـا را تـكـذيـب نـمودند. ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادنـدو بـا ديـدن آنـهـمـه مـعـجـزات عـظـيـم و متنوع و روشن ، باز راه كفر و انكار را پيش ‍ گـرفـتـنـد، لذا مـا آنـها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم فدمرناهم تدميرا). واژه تـدمـيـر از مـاده دمـار بـه مـعـنـى هـلاكت از يك طريق اعجاب انگيز است و براستى هلاكت قوم فـرعون در امواج خروشان نيل با آن كيفيتى كه ميدانيم از عجائب تاريخ بشر است . همچنين قـوم نـوح را هـنـگـامـى كـه تـكذيب رسولان الهى كردند، غرق نموديم و سرنوشت آنها را نشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم ، و براى همه ستمگران عذاب دردناكى فراهم سـاخـتـيم (و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم للناس آية و اعتدنا للظالمين عـذابـا اليـمـا ). جـالب تـوجـه اينكه مى گويد: آنها تكذيب رسولان كردند (نه تنها يك رسـول ) چـرا كـه در مـيـان رسـل و پـيـامـبـران خـدا در اصـول دعـوت ، تـفـاوتـى نيست ، و تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها است ، بعلاوه آنها اصولا با دعوت همه پيامبران الهى مخالفت داشتند و منكر همه اديان بودند. همچنين قوم عاد و ثـمـود و اصـحـاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم (و عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك
كـثـيـرا). قـوم عـاد هـمـان قـوم هـود پيامبر بزرگ خدا هستند، كه از سرزمين احقاف (يا يمن ) مـبـعـوث شـد، و قـوم ثـمود، قوم پيامبر خدا صالح هستند كه از سرزمين وادى القرى (ميان مـديـنه و شام ) مبعوث گرديد، و اما درباره اصحاب رس ، در پايان اين سخن بحث خواهيم كـرد. قـرون جـمع قرن در اصل به معنى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى ميكنند، سـپـس بـه يـك زمـان طـولانـى (چـهـل سـال يـا يـكـصـد سـال نـيـز اطـلاق شـده است ). ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم ، بلكه بـراى هـر يـك از آنـهـا مـثـلهـا زديـم (و كـلا ضـربـنـا له الامـثـال ). بـه ايـرادهـاى آنـها پاسخ گفتيم ، همچون پاسخ ايرادهائى كه به تو ميكنند، احـكـام الهـى را براى آنها روشن ساختيم و حقايق دين را تبيين نموديم . اخطار كرديم انذار نموديم ، و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم . اما هنگامى كه هيچيك از اينها سودى نداد هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم (و كلا تبرنا تتبيرا ). و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط
مـيـكـنـد كـه در سـر راه مـردم حـجـاز به شام قرار گرفته ، و تابلو زنده و گويائى از سـرنـوشـت دردنـاك ايـن آلودگان و مشركان است ، ميفرمايد: آنها از كنار شهرى كه باران شـر و بـدبختى (بارانى از سنگهاى نابود كننده ) بر سرشان ريخته شد گذشتند آيا آنـهـا (در سـفـرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند و در زندگى آنها نينديشيدند؟! (و لقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السوء ا فلم يكونوا يرونها). آرى اين صحنه را ديـده بـودنـد ولى هـرگـز درس عـبـرت نـگـرفـتند چرا كه آنها به رستاخيز ايمان و اميد نـدارنـد! (بـل كـانـوا لا يـرجـون نـشـورامـرگ را پايان اين زندگى ميشمرند، و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند، آنچنان كه در روح آنـهـا و بـه طـريـق اولى در بـرنـامـه هـاى زنـدگـيـشـان اثـر نـمـيـگـذارد، بـه هـمين دليل همه چيز را بازيچه ميگيرند و جز به هوسهاى زود گذر خود نمى انديشند.
نكته ها:
1 - اصـحـاب الرس كـيـانـند؟ واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته ميشود رس الحـديـث فـى نـفـسى (كمى از گفتار او را به خاطر دارم ) يا گفته ميشود وجد رسا من حـمـى (اثـر مـختصر از تب در خود يافت ). و جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه رس به مـعـنـى چـاه اسـت . بـه هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آنست كه اثر بسيار كـمـى از آنـهـا بـجـاى مـانـده يـا به جهت آنست كه آنها چاههاى آب فراوان داشتند، و يا به واسطه فروكشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند.
در ايـنـكـه ايـن قـوم چـه كـسانى بودند؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است : 1 - بسيارى عقيده دارند كه اصحاب رس ‍ طايفهاى بودند كه در يمامه ميزيستند و پيامبر بنام حـنـظـله بـر آنـهـا مـبـعوث شد و آنان وى را تكذيب كردند و در چاهش افكندند، حتى بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تـا آن پـيـامـبـر شـهـيـد شـد. 2 - بـعضى ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم زمان شعيب مـيـدانـنـد كـه بـت پـرسـت بـودنـد، و داراى گوسفندان بسيار و چاههاى آب ، و رس نام چاه بزرگى بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد. 3 - بعضى ديگر عقيده دارنـد كـه رس ، قـريـه اى در سـرزمـيـن يمامه بود كه عده اى از بقاياى قوم ثمود در آن زنـدگـى مـيـكـردند و در اثر طغيان و سركشى هلاك شدند. 4 - بعضى ميگويند: عده اى از عربهاى پيشين بودند كه ميان شام و حجاز ميزيستند. 5 - بعضى از تفاسير اصحاب رس را از بقاياى عاد و ثمود مى شناسد و بئر معطلة و قصر مشيد( آيه 45 سوره حج ) را نيز مـربـوط به آن ميداند و محلشان را در حضرموت ذكر كرده ، و ثعلبى در عرائس التيجان اين قول را معتبرتر دانسته . بعضى ديگر از مفسران كه با نام ارس آشنا شده اند، رس را بـر ارس (در شـمـال آذربـايـجـان ) مـنطبق كرده اند! 6 - مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فـخـر رازى در تـفـسـيـر كـبـيـر و آلوسـى در روح المـعـانـى از جـمـله احـتـمـالاتـى كـه نـقـل كـرده انـد ايـن اسـت كـه آنـهـا مـردمـى بـودنـد كه در انطاكيه شام زندگى ميكردند و پـيـامـبـرشـان حـبـيـب نـجـار بـود. 7 - در عـيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عـليـهـمـاالسـلام ) از امـيـر مـؤ مـنـان حـديـثـى طـولانـى دربـاره اصـحـاب رس نقل شده كه فشرده آن چنين است : آنها قومى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و بـه آن شـاه درخـت مـى گـفـتـنـد، و آن درختى بود كه يافث فرزند نوح بعد از طوفان در كناره اى به نام روشن آب غرس كرده بودآنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى بـه نـام رس بـود، ايـن شـهـرهـا به نامهاى : آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفندار فروردين ، ارديـبـهـشـت ، خـرداد تـيـر، مـرداد و شـهـريـور و مـهـر نـام داشت كه ايرانيان نامهاى ماههاى سـال خـود را از آنـهـا گـرفـتـه انـد. آنـهـا به خاطر احترامى كه به آن درخت صنوبر مى گـذاشـتـند، بذر آن را در مناطق ديگر كاشتند و نهرى براى آبيارى آن اختصاص دادند به گـونـه اى كـه نـوشـيدن آب آن نهر را بر خود و چهارپايانشان ممنوع كرده بودند، حتى اگـر كـسـى از آن مـيخورد او را به قتل مى رساندند، و مى گفتند اين مايه حيات خدايان ما اسـت و شـايـسـتـه نـيـسـت كـسـى از آن چـيـزى كـم كـنـد! آنـهـا در هـر مـاه از سـال ، روزى را در يـكـى از اين شهرهاى آباد عيد مى گرفتند و به كنار درخت صنوبرى كـه در خـارج شـهـر بـود مـى رفـتـنـد، قربانيها براى آن مى كردند و حيواناتى سر مى بـريـدنـد و سـپـس آنـهـا را بـه آتش مى افكندند، هنگامى كه دود از آنها به آسمان برمى خـاسـت در بـرابـر درخت به سجده مى افتادند و گريه و زارى سرمى دادند! عادت و سنت آنـهـا در هـمـه ايـن شـهـرهـا چـنـيـن بـود تـا ايـنـكـه نـوبـت به شهر بزرگى كه پايتخت پـادشـاهـشـان بـود و نـام اسـفـنـدار داشـت مـى رسـيـد، تـمـامـى اهـل آبـاديـها همه در آن جمع مى شدند و دوازده روز پشت سر هم عيد مى گرفتند و آنچه در توان
داشـتـند قربانى مى كردند و در برابر درخت سجده مى نمودند. هنگامى كه آنها در كفر و بـت پـرسـتـى فـرو رفـتـنـد، خـداونـد پـيـامـبـرى از بـنـى اسـرائيـل بـه سوى آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوت كـنـد، امـا آنها ايمان نياوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى قلع ماده فساد از خدا تقاضا كرد، آن درخت بزرگ خشكيد، آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند و گفتند اين مرد خدايان ما را سحر كرده ! بعضى ديگر گفتند: خدايان به خاطر اين مرد كه مـا را دعـوت بـه كـفـر مـيـكـنـد بـر مـا غـضـب كـردنـد !. و بـه دنبال اين بحثها همگى تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند، چاهى عميق كندند و او را در آن افـكـنـدنـد و سر آن را بستند و بر بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جان سـپـرد، خـداونـد بـه خـاطـر ايـن اعـمـال زشت ، و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت . قرائن متعددى مضمون اين حديث را تاييد ميكند زيرا با وجود ذكـر اصـحـاب الرس در بـرابـر عـاد و ثـمـود احتمال اينكه گروهى از اين دو قوم باشند بـسـيـار بـعيد به نظر ميرسدهمچنين وجود اين قوم در جزيره عربستان و شامات و آن حدود كه بسيارى احتمال داده اند نيز بعيد است ، چرا كه قاعدتا بايد در تاريخ عرب انعكاسى داشـتـه باشد در حالى كه ما كمتر انعكاسى از اصحاب الرس در تاريخ عرب ميبينيم . از اين گذشته با بسيارى از تفاسير ديگر قابل تطبيق است از جمله اينكه رس نام چاه بوده بـاشـد (چـاهـى كـه آنـهـا پـيامبرشان را در آن افكندند) و يا اينكه آنها صاحب كشاورزى و دامدارى بودند و مانند اينها. و اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه زنان آنها داراى انحراف همجنسگرائى بودند نيز با اين حديث منافات ندارد.
ولى از عـبـارت نـهـج البـلاغـه (خـطـبه 180) برمى آيد كه آنها تنها يك پيامبر نداشتند زيـرا مـى فـرمـايـد: ايـن اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين و احـيـوا سـنـن الجـبارين ؟ !: كجايند اصحاب شهرهاى رس ، آنهائى كه پيامبران را كشتند و سنن رسولان خدا را خاموش كردند و سنتهاى جباران را احياء نمودند؟!
امـا ايـن تـعـبـيـر بـا روايـت بـالا نـيـز منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت تنها اشاره به بخشى از تاريخ آن كند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شده بود.
2 - مجموعهاى از درسهاى تكان دهنده
شش گروهى كه در آيات فوق ، از آنها نام برده شده است فرعونيان ، قوم متعصب نوح ، زورمندان عاد، و ثمود، آلودگان اصحاب الرس ، و قوم لوط هر كدام به نوعى از انحراف فكرى و اخلاقى گرفتار بودند كه آنها را به بدبختى كشاند.
فرعونيان مردمى ظالم و ستمگر و استعمار كننده و استثمارگر و خودخواه بودند.
قوم نوح نيز، چنانكه ميدانيم ، مردمى سخت لجوج و متكبر و خود برتر بين بودند.
و قوم عاد و ثمود تكيه بر قدرت خويشتن داشتند.
اصحاب الرس در گردابى از فساد مخصوصا همجنسگرائى زنان و قوم لوط در منجلابى از فحشاء مخصوصا همجنسگرائى مردان غوطهور بودند، و همگى از جاده توحيد، منحرف و در بيراههها سرگردان .
قـرآن مى خواهد به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه انسانها در طول تاريخ
هـشـدار دهـد هـر قـدر قـدرت داشـتـه بـاشـيـد و تـوانـائى و مـكـنـت ، و هـر انـدازه مـال و ثـروت و زنـدگى مرفه ، آلودگى به شرك و ظلم و فساد، طومار زندگانيتان را در هـم خـواهـد پـيـچـيـد، و هـمـان عـوامـل پـيـروزى شـمـا عامل مرگتان مى شود!.
فـرعـونـيـان و قـوم نـوح بـا آبـى كـه مايه حيات بود، نابود شدند، قوم عاد به وسيله طـوفـان و بادها كه آنهم در شرائط خاصى مايه حيات است ، قوم ثمود با ابرى صاعقه بار، و قوم لوط با بارانى از سنگ كه بر اثر صاعقه و يا به گفته بعضى آتشفشان بـه وجـود آمـده بـود، و اصـحاب الرس طبق ذيل همان روايت فوق ، به وسيله آتشى كه از زمـيـن بـرخـاسـت و شـعـلهاى كه از ابرى مرگبار فرو ريخت نابود گشتند، تا اين انسان مغرور به خود آيد و راه خدا و عدالت و تقوا پيش گيرد.
آيه و ترجمه

 


و إ ذا رأ وك إ ن يتخذونك إ لا هزوا أ هذا الذى بعث الله رسولا (41)
إ ن كـاد ليـضـلنا عن ءالهتنا لو لا أ ن صبرنا عليها و سوف يعلمون حين يرون العذاب من أ ضل سبيلا (42)
أ رءيت من اتخذ إ لهه هوئه أ فأ نت تكون عليه وكيلا (43)
أ م تـحـسـب أ ن أ كـثـرهـم يـسـمـعـون أ و يـعـقـلون إ ن هـم إ لا كـالا نـعـم بل هم أ ضل سبيلا (44)

 


ترجمه :

41 - و هنگامى كه تو را ميبينند تنها به باد استهزايت مى گيرند (سخن منطقى كه ندارند مـى گـويـنـد:) آيـا ايـن كـسـى اسـت كـه خـدا او را بـه عـنـوان رسول مبعوث كرده است ؟!
42 - اگـر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم بيم آن مى رود كه او ما را گمراه سازد اما هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟!
43 - آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو ميتوانى او را هدايت كنى ؟ يا به دفاع از او برخيزى ؟
44 - آيا گمان مى برى اكثر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهار پايانند بلكه گمراه تر!
تفسير:
گمراه تر از چهارپايان
جـالب ايـنـكـه قـرآن مـجـيـد در آيـات ايـن سـوره ، سـخـنـان مـشـركـان را يـكـجـا نـقـل نـمـيـكـند بلكه بخشى از آن را نقل كرده به پاسخگوئى و اندرز و انذار مى پردازد سپس بخش ديگرى را به همين ترتيب ادامه مى دهد.
آيـات مـورد بـحـث بـازگـو كـنـنده نمونه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او است .
نخست مى گويد: آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه بـه بـاد مـسـخـره ات گـرفـتـه مـى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است (و اذا رأ وك ان يتخذونك الا هزوا ا هذا الذى بعث الله رسولا ).
چـه ادعـاى بـزرگـى مـى كـنـد؟ چـه حرف عجيبى مى زند؟ راستى مسخره است ! ولى نبايد فـرامـوش كـرد كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) همان كسى بود كه قـبـل از رسـالت ، چـهـل سـال در ميان آنها زندگى كرد، به امانت و صداقت و هوش و درايت مـعـروف بـود، امـا هـنـگـامـى كـه سـران كـفـر، مـنـافـعـشـان بـه خـطـر افـتـاد هـمـه ايـن مسائل را به دست فراموشى سپردند، و با سخريه و استهزاء، مساءله دعوت پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـا آن هـمـه شـواهـد و دلائل گويا به باد مسخره گرفتند و حتى او را متهم به جنون كردند!
سـپـس قـرآن در ادامـه گـفـتـار مـشـركـان و از زبـان آنـهـا چـنـيـن نقل مى كند:
(اگر ما استقامت و پايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گـمـراه سـازد و ارتباطمان را با آنها قطع كند (ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرنا عليها).
ولى قـرآن از چـنـد راه بـه آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چـه كـسـى گـمـراه بـوده اسـت ؟! (و سـوف يـعـلمـون حـيـن يـرون العـذاب مـن اضل سبيلا).
ايـن عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنانكه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه انـد، و يـا عـذاب دنـيـا هـمـچـون شـكـسـت دردنـاك روز بـدر و امثال آن ، چنانكه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است . و نيز ممكن است اشاره به هر دو باشد.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه گمراه در اين سخنان خود به دو كار ضد و نقيض دست زدند، از يكسو پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مى گرفتند، اشاره به اينكه آنقدر ادعاى او بى اساس است كه ارزش برخورد جدى ندارد، و از سوى ديگر معتقد بودند كه اگر دو دستى بـه آئين نياكان خود نچسبند، امكان دارد سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را نـيـز از آن بـازگرداند، و اين نشان مى دهد كه سخنانش را فوق العاده جدى و مؤ ثر و حـسـاب شده و داراى برنامه مى دانستند اين پريشان گوئى از افراد سرگردان و لجوج بعيد نيست .
بـعـلاوه بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه مـنكران حق هنگامى كه در برابر امواج خروشان منطق رهبران الهى قرار مى گيرند گاهى استهزاء را به عنوان يك تاكتيك
بـراى كـوچـك نـشـان دادن و مـحـو آن ، انـتـخـاب مى كنند در حالى كه در باطن چنين عقيدهاى ندارند، و گاه آنرا جدى گرفته با تمام وجود با آن مبارزه مى كنند.
دومـيـن پـاسـخـى كـه قـرآن از سـخنان آنها ميگويد در آيه بعد آمده است ، روى سخن را به پـيـامـبـر كـرده بـه عـنـوان دلدارى و تـسـلى خـاطـر و هـم بـه عـنـوان بـيـان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:
(آيـا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ! (ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ).
(آيـا بـا ايـن حـالت تـو قـادر بـه هـدايـت او و دفـاع از او هـستى ؟! (ا فانت تكون عليه وكيلا).
يـعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها زدند نه بـه خـاطـر آن بـوده كـه مـنـطـق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و تـرديـد اسـت بـلكـه بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا پـيـرو فـرمـان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است ، آيا انتظار دارى چنين كسانى تو را پذيرا شوند، يا بتوانى در آنها نفوذ كنى ؟!
در معنى جمله ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ، مفسران بزرگ بيانات گوناگونى دارند.
جـمـعـى هـمـانگونه كه در بالا گفتيم گفتهاند منظور آنست كه آنها يك بت دارند و آن هواى نفس آنها است و تمام كارهايشان از آن سرچشمه مى گيرد.
در حـالى كـه جـمـع ديـگـرى مـعـتـقـدنـد منظور آنست كه آنها حتى در انتخاب كردن بتها هيچ گـونـه مـنطقى را رعايت نمى كنند، بلكه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ يا درخت جالبى مـى افـتـاد يـا چـيـز ديـگـر كـه هـوس آنـهـا را بـرمـى انـگيخت آن را به عنوان معبود برمى گزيدند، در برابر آن زانو ميزدند، قربانى مى كردند
و حل مشكلات خود را از آن ميخواستند!.
اتـفاقا در شاءن نزول آيه فوق روايتى نقل كرده اند كه مؤ يد اين معنى است و آن اينكه : در يـكـى از سـالها كار بر قريش در مكه سخت شد و در اطراف پراكنده شدند، بعضى از آنـها همين كه به درخت زيبا و يا سنگ جالبى برخورد مى كردند آن را مى پرستيدند، نام آن را اگـر سـنـگ بـود صـخـره سـعـادت گـذاشـتـه ، بـرايـش قـربانى مى كردند و خون قـربـانـى را بـر آن مـى پـاشـيـدنـد، و حـتـى درمـان بيماريهاى حيوانات خود را از آن مى خواستند!
اتـفـاقـا روزى عـربى آمد و مى خواست شترهاى خود را به آن صخره بمالد و تبرك جويد شترها رم كردند و در بيابان پراكنده شدند او شعرى گفت كه مضمونش اين بود:
مـن بـه سـراغ صـخـره سـعـادت آمـدم تـا پـراكـنـدگـى ما را جمع كند، اما او جمع ما را به پراكندگى كشاند!
سـپـس گفت اين سنگ سعادت چيست جز يك قطعه سنگ همسان زمين ، نه انسان را به گمراهى مى كشاند و نه به هدايت !.
مـرد ديـگـرى از عـرب يـكـى از ايـن قـطـعـه سـنـگـهـا را ديـد در حـالى كه روباهى بر آن بول مى كرد، او اين شعر را سرود:
أ رب يبول الثعلبان برأ سه لقد ذل ما بالت عليه الثعالب !:
:(آيـا مـعـبـود اسـت مـوجـودى كـه روبـاه بـر آن بـول مـى كـنـد؟ مـسـلمـا ذليل است كسى كه روباهان بر آن بول مى كنند!.
دو تـفسير بالا با هم منافاتى ندارند، اصل بت پرستى كه زائيده خرافات است يك نوع هواپرستى است ، و انتخاب بتهاى گوناگون بدون هيچ منطقى ، آن نيز شاخه ديگرى از هواپرستى است .
در زمينه (بت هوا و هوس ) در نكتهها، به خواست خدا، بحث مشروحى خواهد آمد.
بـالاخـره سـومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد: آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند؟!
(ام تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ).
(نـه آنـهـا تـنـهـا مـانـنـد چـهـارپـايـانـنـد، بـلكـه گـمـراهـتـر)! (ان هـم الا كـالانـعـام بل هم اضل ).
يـعـنـى سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد (و مصداق يعقلون گردد) و يا اگر از علم و دانش برخوردار نيست از دانايان سخن بشنود (و مصداق يسمعون باشد) اما اين گروه نه آنـنـد و نـه ايـن ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا چـهـارپايان تفاوتى ندارند، و روشن است كه از چهارپا نمى توان توقعى داشت ، جز نعره كشيدن و لگد زدن ، و كارهاى غير منطقى انجام دادن .
بـلكـه ايـنـهـا از چـهـارپـايـان نـيـز بـدبـخـتـتـر و بـيـنـواتـرنـد كـه آنـهـا امـكـان تعقل و انديشه ندارند، و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!.
قابل توجه اينكه باز در اينجا قرآن ، تعبير به اكثرهم مى كند و اين حكم را به همه آنها تـعميم نمى دهد، چرا كه ممكن است در ميان آنها افرادى واقعا فريب خورده باشند كه وقتى در مـقـابـل حـق قـرار گـرفـتـنـد تـدريـجـا پـرده هـا از مـقـابـل چـشـمـشـان كـنـار مـيـرود و پـذيـراى حـق مـى شـونـد و ايـن خـود دليل بر رعايت انصاف در بحثهاى قرآنى است .
نكته ها:
1 - هواپرستى و عواقب دردناك آن
بـى شـك در وجـود انسان غرائز و اميال گوناگونى است كه همه آنها براى ادامه حيات او ضـرورت دارد: خـشـم و غـضـب ، عـلاقـه بـه خـويـشـتـن ، عـلاقـه بـه مـال و زنـدگى مادى و امثال اينها، و بدون ترديد دستگاه آفرينش همه اينها را براى همان هدف تكاملى آفريده است .
امـا مهم اين است كه گاه اينها از حد تجاوز مى كنند و پا را از گليمشان فراتر مى نهند و از صـورت يـك ابـزار مـطـيع در دست عقل در مى آيند و بناى طغيان و ياغيگرى مى گذارند عـقـل را زنـدانـى كـرده و بـر كـل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند.
اين همان چيزى است كه از آن به هواپرستى تعبير مى كنند كه از تمام انواع بت پرستى خـطـرنـاكتر است ، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد. بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بت هوى را برترين و بدترين بتها شمرده اسـت در آنـجـا كـه مـى فـرمايد: ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع : در زير آسمان هيچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند وجود ندارد!.
و در حـديـث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم : ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى مبغوضترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت هوى است !
و اگـر نـيـك بـيـنـديـشـيـم بـه عـمـق اين سخن به خوبى واقف ميشويم چرا كه هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تطع
مـن اغـفـلنـا قـلبـه عـن ذكـرنـا و اتـبـع هـواه : از كـسـى كـه قـلب او را غافل از ياد خود كرده ايم و پيرو هواى خويش است اطاعت مكن (كهف آيه 28).
از سـوى ديـگـر هـواپرستى سرچشمه كفر و بى ايمانى است ، چنانكه قرآن گويد: فلا يـصـدنـك عـنـهـا من لا يؤ من بها و اتبع هواه : تو را از ايمان به قيامت باز ندارد كسى كه ايـمـان بـه آن نـدارد و پـيـرو هـواى خـويـش اسـت طـه آيه 16). از سوى سوم هواپرستى بـدتـريـن گـمـراهـى اسـت ، قـرآن مـى گـويـد و مـن اضـل مـمـن اتـبع هواه بغير هدى من الله : چه كسى گمراهتر است از آن كس كه از هواى نفس ‍ خويش پيروى مى كند و هدايت الهى نيافته است (قصص آيه 50 ).
از سـوى چـهـارم هـواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بيرون ميبرد، چـنـانـكـه در قـرآن مـى خـوانـيـم : فـاحـكـم بـين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله : در ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هوى مباش كه تو را از راه خدا گمراه مى كند (ص آيه 26 ).
از سـوى پنجم هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فلا تتبع الهوى ان تعدلواپيروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد (نساء - 135).
بـالاخره اگر نظام آسمان و زمين بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هـسـتـى را خواهد گرفت : و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن : اگـر حـق از هـوى و هـوس آنـهـا پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند فاسد ميشوند (مؤ منون آيه 71).
در روايـات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد: در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : الشقى من انخدع لهواه و غروره :
بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد.
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت مـى خـوانـيـم كـه : هـواپـرسـتـى دشـمـن عقل است الهوى عدو العقل ).
و نـيـز مـى خوانيم : هواپرستى اساس تمام رنجها است (الهوى اس المحن ). و همان حضرت مـى فـرمـايـد: هـرگـز نـه ديـن بـا هـواپـرسـتـى جـمـع مـى شـود و نـه عقل (لا دين مع هوى ) و لا عقل مع هوى )
خـلاصـه آنـجـا كـه هـواپـرسـتـى اسـت نـه پـاى ديـن در مـيـان اسـت و نـه پـاى عـقـل ، در آنـجـا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست ، در آنجا جز بيچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود.
رويـدادهـاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر در مورد خويش و ديگران ديده ايم شاهد زنده تمام نكته هائى است كه در آيات و روايات فوق در زمينه هواپرستى وارد شده است

افرادى را مى بينيم كه چوب يك ساعت هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند!. جوانانى را سـراغ داريم كه بر اثر پيروى از هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند كه تبديل به موجودى زبون ، ناتوان و بى ارزش ‍ گرديده ، و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش را از كف دادند. در تاريخ معاصر و گذشته به نام كسانى برخورد مى كنيم كه به خاطر هوا - پرستيشان هزاران و گاه ميليونها انسان بى گناه را به خاك و خون كشيده اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود.
ايـن اصـل اسـتـثـنا پذير نيست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون بلعم باعورا بـر اثـر پـيـروى از هـواى نـفـس چـنـان از اوج عـظـمـت انـسـانـيـت سـقـوط كـردنـد كه قرآن مثل آنها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس ميكند (آيه 176 سوره اعراف ).
بـنابراين جاى تعجب نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايند: خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هـواپـرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا كه پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد (ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهـوى و طـول الامـل امـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق و امـا طول الامل فينسى الاخرة )
تـعـبـيـراتى كه در نقطه مقابل يعنى ترك هوى پرستى در آيات و روايات وارد شده نيز عـمق اين مساله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد، تا آنجا كه كليد بهشت را ترس از خدا و مـبـارزه بـا هواى نفس مى شمرد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى : اما كسى كه از مقام پروردگار بترسد و نفس خويش را از هواپرستى نهى كند بهشت جايگاه او است (سوره نازعات آيه 40).
على مى فرمايد شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود (اشجع الناس من غلب هواه ).
در حـالات دوسـتـان حـق و اوليـاى پـروردگـار و عـلمـا و بـزرگـان داسـتـانـهـاى زيـادى نـقـل شـده كـه بـر اثـر تـرك هـواپـرسـتـى بـه مـقـامـات بـلنـدى نائل شدند كه از طرق عادى غير ممكن بود.
2 - چرا از چهارپايان گمراهتر؟!
در آيـات فـوق بـراى مـنعكس كردن اهميت مطلب ، نخست مى فرمايد: آنها كه معبودشان هواى نـفسشان است همچون چهارپايانند، بعد از آن ترقى كرده و اضافه مى كند: بلكه از آنها گمراهترند!
شـبيه اين تعبير در آيه 172 سوره اعراف نيز آمده است كه درباره دوزخيانى كه به حكم اسـتـفـاده نـكـردن از گوش و چشم و عقل خود، به چنان سرنوشتى گرفتار مى شوند، مى فرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل : آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر!
گـرچـه گـمـراهـتـر بـودن آنـهـا اجمالا روشن است ، ولى مفسران بحثهاى جالبى روى اين مساءله كرده اند كه با تحليل و اضافاتى مى توان چنين گفت :
1 - اگـر چـهارپايان چيزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بينائى ندارند، دليلش عدم اسـتـعـداد آنـهـا اسـت ، امـا از آنها بيچارهتر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود او نـهـفـته است و آنقدر خدا به او استعداد داده كه ميتواند نماينده و خليفه الله در زمين گردد، ولى كارش به جائى مى رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى كند، تمام شايستگيهاى خـود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار.
2 - چـهـارپـايـان تـقـريـبـا حـسـاب و كـتـابـى نـدارنـد و مـشـمـول مـجـازاتـهـاى الهـى نـيـسـتـنـد در حـالى كـه آدمـيـان گـمـراه بـايـد بـار تـمـام اعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند.
3 - چـهـارپـايـان بـراى انـسـانـها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى دهند، اما انسانهاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى كنند هيچ ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى آفرينند.
4 - چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند خطرشان محدود است اما اى واى از انـسـان بـى ايـمـان مـستكبر هوى پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى كند كه ميليونها نفر در آن خاكستر مى شوند.
5 - چـهـارپـايـان اگـر قـانـون و بـرنـامـه اى نـدارنـد، ولى مـسـيـرى كـه آفرينش را در شـكل غرائز براى آنان تعيين كرده است پيروى مى كنند و در همان خط حركت مى نمايند، اما انسان قلدر سركش ، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه قوانين تشريع را و هوى و هوسهاى خود را حاكم بر همه چيز مى شمرد.
6 - چـهـارپـايان هرگز براى كارهاى خود توجيه گرى ندارند، اگر خلافى كنند خلاف است و اگر راه خود را بروند، كه مى روند، همانست كه هست اما يك انسان خود خواه خونخوار هوى پرست بسيار مى شود كه تمام جنايات خود را آنچنان توجيه مى كند كه گوئى دارد وظائف الهى و انسانى خويش را انجام مى دهد!
و بـه ايـن تـرتـيـب هـيـچ موجودى خطرناكتر و زيانبارتر از يك انسان هوى - پرست بى ايـمـان و سـركـش نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 22 سـوره انفال عنوان شر الدواب (بدترين جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان مناسبى ؟


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس