آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعلمين نذيرا (1)
الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريـك فى الملك و خلق كل شى ء فقدره تقديرا (2)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - زوال نـاپـذيـر اسـت و پـر بـركـت اسـت كـسـى كـه قـرآن را بـر بـنـده اش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند (و از عذاب و كيفر الهى بترساند).
2 - خداوندى كه حكومت و مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست ، و فرزندى براى خود انتخاب نكرد، و شريكى در حكومت و مالكيت ندارد، و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى نمود.
تفسير:
برترين معيار شناخت
اين سوره با جمله (تبارك ) آغاز مى شود كه از ماده بركت است و مى دانيم بركت داشتن چـيـزى عـبـارت از آن اسـت كـه داراى دوام و خـيـر و نـفـع كامل باشد.
مـى فـرمـايـد: (پر بركت و زوال ناپذير است خدائى كه (فرقان ) را بر بنده اش نـازل كـرد، تـا جـهـانـيـان را انـذار كـنـد) (تـبـارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا).
جـالب ايـنـكـه مـبـارك بـودن ذات پـروردگـار بـه وسـيـله نـزول فـرقـان ، يـعـنـى قـرآنـى كـه جـدا كـنـنـده حـق از بـاطـل اسـت مـعـرفـى شـده ، و ايـن نشان ميدهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت - شناخت حق از باطل - در دست داشته باشد!
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه (فرقان ) گاه به معنى قرآن و گاه به معنى مـعجزاتى كه روشنگر حق از باطل است ، و گاه در مورد تورات به كار رفته است ، ولى در اينجا با قرائنى كه در آيه و آيات بعد است منظور قرآن است .
در بـعـضـى از روايـات هـنـگـامى كه از امام صادق (عليه السلام ) مى پرسند كه آيا ميان قرآن و فرقان فرقى است ؟ مى فرمايد: (قرآن اشاره به مجموع اين كتاب آسمانى است ، و فرقان اشاره به آيات محكمات است ).
اين سخن منافات با فرقان بودن همه آيات قرآن ندارد و منظور اين است كه آيات محكمات قرآن مصداق روشنتر و بارزترى براى فرقان و جداسازى
حق از باطل محسوب مى شود.
مـوهـبـت (فـرقـان و شـنـاخـت ) تـا آن حد اهميت دارد كه قرآن مجيد آن را به عنوان پاداش بـزرگ پـرهـيـزكـاران ذكـر كـرده اسـت : يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا ان تـتـقـوا الله يـجـعـل لكـم فـرقـانـا: (اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد خداوند فرقان در اختيار شما مى گذارد).
آرى بـدون تـقـوا، شـنـاخـت حـق از بـاطـل مـمـكن نيست ، چرا كه حب و بغضها و گناهان حجاب ضخيمى بر چهره حق مى افكند و درك و ديد آدمى را كور مى كند.
به هر حال قرآن مجيد برترين فرقان است .
وسيله شناخت حق از باطل ، در تمام نظام حيات بشر است .
وسـيـله شـنـاخت حق از باطل در مسير زندگى فردى و اجتماعى است ، و معيار و محكى است در زمينه افكار و عقائد، و قوانين و احكام و آداب و اخلاق .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه مـى گـويـد: (فـرقـان را بـر بـنـده اش نـازل كـرد) آرى مـقـام عـبـوديـت و بـنـدگـى خـالص اسـت كـه شـايـسـتـگـى نـزول فـرقـان و پـذيـرا شـدن مـعـيـارهـاى شـنـاخـت حـق از باطل را به وجود مى آورد.
و بـالاخـره آخـريـن نـكـته اى كه در اين آيه مطرح شده اين است كه هدف نهائى فرقان را انـذار جـهـانـيـان بيان مى كند، انذارى كه نتيجه اش احساس مسئوليت در برابر تكاليف و وظـائفـى اسـت كه بر عهده انسان قرار گرفته و تعبير (للعالمين ) روشنگر اين است كـه آئيـن اسـلام جـنـبـه جـهانى دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم معينى نيست ، بلكه بـعـضـى از آن اسـتـفـاده خـاتـميت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده اند، چرا كه (عـالمـيـن ) نـه فـقـط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد و همه آيندگان را نيز شامل مى شود.(دقت كنيد).
در دومين آيه مورد بحث خداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كـه يـكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است : نخست مى گويد: او خدائى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به او است (الذى له ملك السماوات و الارض ).
آرى او حـاكـم بـر كـل عـالم هـسـتـى و تـمام آسمانها و زمين است ، و چيزى از قلمرو حكومت او بـيـرون نـمـى بـاشـد. بـا توجه به مقدم شدن (له ) بر (ملك السماوات ) كه طبق ادبـيات عرب دليل بر انحصار است چنين استفاده مى شود كه حكومت واقعى و فرمانروائى آسمانها و زمين منحصر به او است ، چرا كه حكومتش كلى و جاودانى و واقعى است بر خلاف حاكميت غير او كه جزئى و ناپايدار و در عين حال وابسته به او است .
سپس به نفى عقائد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته مى گويد:
(خدائى كه فرزندى براى خود انتخاب نكرد) (و لم يتخذ ولدا).
اصولا نياز به فرزند چنانكه قبلا هم گفته ايم يا به خاطر استفاده از نيروى انسانى او در كـارهـا اسـت ، يـا بـراى يـارى گرفتن به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى است ، و يا بـراى انـس گرفتن در تنهائى است ، و مسلم است كه هيچيك از اين نيازها در ذات پاك او راه ندارد.
و بـه ايـن تـرتيب اعتقاد نصارى را به اينكه حضرت مسيح فرزند خدا است و يا يهود كه عزير را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان
عـرب را نفى مى نمايد. سپس مى افزايد: (او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد) (و لم يكن له شريك فى الملك ).
و اگـر مـشـركـان عـرب ، اعتقاد به وجود شريك يا شريكهائى داشتند، و آنها را در عبادت شـريـك خـدا مـى پنداشتند، در شفاعت به آنها توسل مى جستند و در حاجات خود از آنها كمك مـى طـلبيدند، تا آنجا كه با صراحت در هنگام گفتن (لبيك ) براى حج اين جمله و جمله هـائى شـرك آلود و زشت به اين صورت بر زبان جارى مى كردند: لبيك لا شريك لك ، الا شـريـكـا هـو لك ، تملكه و ما ملك !: (اجابت دعوت تو را كردم اى خدائى كه شريكى ندارى ، جز شريكى كه از آن تو است كه تو مالك اين شريكى و مالك مملوك او هستى )!
قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.
و در آخرين جمله مى گويد: او تمام موجودات را آفريده ، نه تنها آفريده بلكه تقدير و تـدبـيـر و انـدازه گـيـرى آنـهـا را دقـيـقـا مـعـيـن كـرده اسـت ) (و خـلق كل شى ء فقدره تقديرا).
نـه همچون اعتقاد ثنويين كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق (يزدان ) مى دانستند و بـخـشـى را مـخـلوق (اهـريـمـن !) و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهـريـمـن تـقـسـيـم مـى كـردنـد چـرا كـه دنيا را مجموعه اى از خير و شر و نيكى و بدى مى پنداشتند، در حالى كه از ديدگاه يك موحد راستين در عالم هستى چيزى جز خير نيست و اگر شـرى مـى بـيـنـيـم يـا جـنـبـه نـسـبـى دارد يـا عـدمـى و يـا نـتـيـجـه اعمال ما است (دقت كنيد).
نكته :
اندازه گيرى دقيق موجودات
نـه تـنـها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسائى خدا است كه اندازه گـيـرى دقـيـق آن نـيـز دليل روشن ديگرى مى باشد، ما هرگز نمى توانيم اندازه گيرى مـوجـودات مـخـتـلف ايـن جـهـان و كـمـيـت و كـيـفـيـت حـسـاب شـده آنـرا معلول تصادف بدانيم كه با حساب احتمالات سازگار نيست .
دانشمندان در اين زمينه مطالعاتى كرده و پرده از روى اسرارى برداشته اند كه انسان را در اعـجاب عميقى فرو مى برد آنچنان كه بى اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرت پروردگار مترنم ميگردد.
در اينجا گوشه اى از آن را از نظر شما مى گذرانيم .
دانـشـمـنـدان مـى گـويـنـد اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بود اكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عـمـق فـعلى بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد، و ديگر امكان هيچگونه زندگى نـبـاتـى يـا حـيـوانـى در سـطـح خـاك بـاقـى نـمـى مـانـد، بـه احـتـمـال قـوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب مى كردند و انسان براى نـشـو و نـمـاى خـود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم بانسان برسد.
بـا حـسـابـهـاى دقـيقى كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براى تنفس انسان ممكن است از مـنـابـع مـخـتـلف به دست آيد، اما نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اى كه براى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده .
اگـر هـواى مـحيط زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود اجرام سماوى و شهاب هاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند، و هر
گوشه آنرا مورد اصابت قرار مى دادند!
ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـت هـر ثـانـيـه از 6 تـا چـهـل مـيـل حـركـت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند، اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود، همه آنها به سطح زمين مى ريختند، و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود.
اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع شود شدت حرارت آنها كه با سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى سازد.
غـلظـت هـواى مـحيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به سوى زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد.
بـا وجـود بـخـارهـاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين بر آمده و در هوا منتشر شده است ، و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .
دسـتـگـاه عـظـيـمـى كـه ايـن مـوازنـه عـجـيـب را ايـجـاد مـيـنـمـايـد و تـعـادل را حـفـظ مـيـكـنـد هـمـان دريـا و اقـيـانـوس اسـت كـه مواد حياتى و غذائى و باران و اعـتـدال هـوا و گـياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه ميگيرد، هر كس كـه درك مـعـانـى مـيـكـنـد بـايـد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گزار موهبتهاى آن باشد!...
تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه بين (اكسيژن و اسيد كربونيك
بـر قـرار گـرديـده تـا حـيـات حيوانى و گياهى به وجود آيد جلب توجه همه متفكرين را كرده ، و آنها را به انديشه واداشته است .
امـا اهـمـيـت حـيـاتـى اسيد كربونيك هنوز در نظر بسيارى از مردم مكتوم مى باشد، نا گفته نماند كه اسيد كربونيك همان گازى است كه نوشابه هاى گازدار را با آن درست ميكنند، و در ميان مردم معروف است .
اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه خوشبختانه نزديك به سطح زمين قرار دارد و تجزيه آن از اكسيژن به زحمت و اشكال انجام ميگيرد، وقتى آتشى افروخته ميشود چوب كه خود مركب از اكسيژن و كربن و ئيدروژن است بر اثر حرارت تجزيه شيميائى ميشود، و كـربـن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك ميدهد ئيدروژن آن نيز بـا هـمـان شتاب با اكسيژن آميخته و تشكيل بخار آب مى دهد، دود عبارت از كربن خالص و تـركـيـب نـشـده است . انسان هنگام تنفس مقدارى اكسيژن فرو مى برد، و خون آن را در تمام قـسـمـتـهـاى بـدن توزيع ميكند، و همين اكسيژن غذا را در سلولهاى مختلف آهسته و آرام و با حـرارتى ضعيف ميسوزاند، و اسيد كربنيك و بخار آب آن خارج مى شود به همين جهت وقتى از راه شوخى گفته ميشود فلانى مانند (تنور) آه ميكشد حقيقت واقعى اظهار شده است !.
گـاز اسـيـد كـربـونـيـكـى كـه بـر اثـر احـتـراق غـذا در سـلولهـا ايـجـاد مـيـشـود داخـل ريـه مـيگردد، با تنفسهاى بعدى از بدن خارج شده ، و به هواى محيط برميگردد به اين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق ميكنند، و اسيد كربونيك بيرون ميدهند.
چقدر شگفت آور است طريقه كنترل و موازنه در اين عالم در نتيجه همين
مـوازنـه طـبـيـعـت مـانـع آن شده است كه حيوانات هر قدر هم بزرگ يا درنده و سبع باشند بـتـوانـنـد بـر دنيا تسلط يابند، فقط انسان اين موازنه طبيعت را بهم ميزند، و نباتات و حـيـوانـات را از مـحلى به محل ديگر منتقل مينمايد، و اتفاقا به فوريت هم جريمه اين شوخ چـشـمى خود را ميپردازد، زيرا آفات نباتى و امراض حيوانى خسارت جبران ناپذير به او ميزند!
داستان ذيل مثل بسيار خوبى است كه نشان ميدهد انسان براى ادامه حيات خود چگونه بايد رعايت اين كنترل و موازنه را بنمايد:
چـنـدين سال قبل در استراليا نوعى از بوته معروف به (كاكتوس ) را كنار نرده هاى مزارع مى كاشتند و چون حشره دشمن اين نبات در آن موقع در استراليا وجود نداشت بوته كـاكـتـوس شـروع بـه ازديـاد و تـوسـعه عجيب نمود، ديرى نگذشت كه مساحتى به اندازه سـطـح جـزيره انگلستان را فرا گرفت ، و مردم را از قرا و قصبات بيرون كرد، و زراعت آنها را منهدم نمود، و امر كشاورزى را مختل و غير ممكن ساخت .
سـاكـنين محل آنچه وسيله در دسترس خود داشتند بكار بردند و نتيجه نگرفتند، استراليا در خطر آن قرار گرفت كه قشون بى صدا و لجوج گياه كاكتوس آن را بالمره در حيطه تـصـرف خـود درآورده ! عـلمـا و متخصصين در صدد چاره جوئى اين خطر برآمدند و به اين منظور دور عالم را تجسس كردند تا عاقبت حشرهاى را يافتند كه منحصرا با ساق و برگ و ته كاكتوس تغذيه ميكند و جز آن غذاى ديگر نميخورد، و به سهولت هم زاد و ولد ميكند و در استراليا دشمنى ندارد.
در اين مورد حيوان بر نبات غلبه كرد و امروز خطر هجوم كاكتوس به كلى بر طرف شده اسـت ، و بـا معدوم شدن كاكتوس حشرات مزبور هم از ميان رفتند و فقط عده قليلى باقى مـانـد كـه پـيـوسـتـه مـقـدار نـمـو و تـوسـعـه كـاكـتـوس را كنترل كنند! آفرينش اين كنترل و تعادل را در طبيعت بر قرار كرده و بسيار هم مفيد واقع
گرديده است .
چـه شـده اسـت كـه پـشـه مـالاريـا سـطـح زمـيـن را فـرا نـگـرفـتـه ، و بـاعـث انـهـدام نـسل انسانى نشده است ؟ در حالى كه پشه معمولى حتى در نواحى قطبى نيز فراوان است ؟
يـا چـه شـده اسـت كه پشه تب زرد كه در موقعى تا نزديكيهاى نيويورك آمده بود دنيا را ويـران نـكـرد؟ يـا چـه شـده اسـت كـه مـگـس ‍ خواب آور طورى آفريده شده كه جز در مناطق گـرمـسير استوائى نميتواند زيست نمايد نسل آدمى را از روى زمين بر نداشته است ؟! (همه اينها از طريق يك نظام كنترل حساب شده جلوگيرى گرديده ).
كـافـى اسـت بـه يـاد آوريـم كـه در طـول زمان با چه آفات و امراضى دست به گريبان بـودهـايـم ، و چـگـونـه تـا ديـروز وسـيـله مـدافـعـه در مـقـابل آنها را نداشته و از هيچ يك از اصول بهداشت نيز اطلاعى نداشته ايم آنوقت متوجه ميشويم كه وجود ما با چه طرز حيرت آورى محفوظ و مصون مانده است .
آيه و ترجمه


و اتخذوا من دونه ءالهة لا يخلقون شيا و هم يخلقون و لا يملكون لا نفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا (3)
و قـال الذيـن كـفـروا إ ن هـذا إ لا إ فـك افترئه و أ عانه عليه قوم ءاخرون فقد جاءو ظلما و زورا (4)
و قالوا أ سطير الا ولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و أ صيلا (5)
قل أ نزله الذى يعلم السر فى السموت و الا رض إ نه كان غفورا رحيما (6)

 


ترجمه :

3 - آنـهـا غـيـر از خـداونـد مـعبودانى براى خود برگزيدند، و معبودانى كه چيزى را نمى آفـريـنـند بلكه خودشان مخلوقند، مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان .
4 - و كافران گفتند اين فقط دروغى است كه او ساخته و گروهى او را بر اين كار يارى داده اند آنها (با اين سخن ) ظلم و دروغ بزرگى
5 - و گـفـتـند اين همان افسانههاى پيشينيان است كه وى آنرا رونويس كرده ، و هر صبح و شام بر او املا ميشود.
6 - بـگـو: كـسـى آنـرا نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را ميداند، او غفور و رحيم بوده و هست .
تفسير:
تهمتهاى رنگارنگ .
اين آيات در حقيقت دنبالهاى است براى بحثى كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بـت پـرسـتـى ، و سـپـس ادعـاهـاى بـى پـايه بت پرستان در باره بتها، و اتهاماتشان درباره قرآن و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است .
آيـه نخست مشركان را در واقع به محاكمه ميكشد و براى برانگيختن وجدان آنها، با منطقى روشـن و سـاده و در عـين حال قاطع و كوبنده سخن ميگويد ميفرمايد: (آنها خدايانى غير از پـروردگـار عـالم كـه اوصـافـش قـبلا گذشت ، انتخاب كردند، خدايانى كه مطلقا خالق چيزى نيستند بلكه خودشان مخلوقند)
(و اتخذوا من دون الله الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ).
معبود حقيقى ، خالق عالم هستى است ، در حالى كه آنها درباره بتها چنين ادعائى را نداشتند بلكه آنها را (مخلوق ) خدا ميدانستند.
وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه ميتواند باشد؟ (بتهائى كه حتى مالك سود و زيـان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند) تا چه رسد به ديگران (و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حياتا و لا نشورا).
اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است : مساله سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز.
براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش
اسـت ، امـا آيـا ايـن بـتـهـا هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟
ايـن چـه منطق رسوائى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد و سر بر آستان آن بگذارد كه هيچگونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟!
ايـن بـتـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيـا مـشـكـلى را بـراى بـنـدگـان خـود حل نميكند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست .
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـيدهد كه اين گروه از مشركان كه مخاطب در اين آيات هستند معاد را به نـوعـى پـذيـرفـتـه بودند (هر چند معاد روحانى نه جسمانى ) يا اينكه قرآن حتى با عدم اعتقاد آنها بمسئله معاد، مطلب را مسلم گرفته ، و به طور قاطع در اين زمينه با آنها سخن مـيـگـويـد، و اين معمول است كه گاهى انسان با كسى كه منكر حقيقتى است روبرو ميشود اما سـخـنـان خـود را بـدون اعـتـنـا بـه افـكـار او بـر طـبـق افـكار خويش قاطعانه بيان ميكند، بـخـصوص اينكه يك دليل ضمنى نيز در خود آيه براى مساله معاد نهفته شده است ، زيرا هنگامى كه خالقى ، مخلوقى مى آفريند، و مالك موت و حيات و سود و زيان او است ، بايد هـدفـى از خـلقـت او داشـتـه بـاشـد، و ايـن هـدف در مـورد انـسـانـهـا بـدون قـبـول رسـتـاخـيـز امـكـان پـذيـر نيست ، چرا كه اگر با مردن انسان همه چيز پايان يابد زندگى پوچ خواهد بود و دليل بر اين است كه آن خالق حكيم نبوده است .
ضـمـنـا اگـر مـى بـيـنـيـم مـسـاله (ضـرر) در آيـه قـبـل از (نـفـع ) قـرار گـرفـتـه بـراى ايـن اسـت كـه انـسـان در درجـه اول از زيان وحشت دارد، و جمله دفع ضرر اولى از جلب منفعت است ، به صورت يك قانون عقلائى در آمده است .
و نـيـز اگر (ضرر) و (نفع ) و (موت ) و (حيات ) و (نشور) به صورت نكره
آمـده ، بـراى بـيـان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان .
و اگـر (لا يـمـلكـون ) و (لا يـخـلقـون ) بـه صـورت (جـمـع مـذكـر عـاقـل ) ذكـر شـده (در حـالى كـه بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى كـمـتـريـن عـقـل و شـعـورى نـدارنـد) به خاطر آن است كه هدف از اين سخن تنها بتهاى سنگ و چوبى نـيـسـت ، بـلكـه گـروهـى اسـت كـه فـرشـتـگـان يـا حضرت مسيح را عبادت ميكردند و چون عـاقـل و غـيـر عـاقـل در مـعـنـى ايـن جـمـله جـمـعـنـد، هـمـه را بـه صـورت عاقل ذكر كرده و به اصطلاح ادبى از باب تغليب است .
و يا در اين تعبير طبق اعتقاد طرف سخن گفته شده تا عجز و ناتوانى آنها را مشخص كند، يـعـنـى شـمـا كـه ايـنـهـا را صـاحـب عـقـل و شـعـور مـيـدانـيـد، بـا ايـن حال چرا نميتوانند زيانى از خود دفع كنند و يا منفعتى جلب نمايند؟!
آيه بعد به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها، در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخته چنين ميگويد: كافران گفتند: اين فقط دروغى است كـه او سـاخـتـه و پـرداخـتـه اسـت ، و گـروهـى نـيـز او را بـر ايـن كـار يارى داده اند! (و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون ).
در واقـع آنـهـا بـراى ايـنـكـه شانه از زير بار حق خالى كنند - همانند همه كسانى كه در طـول تـاريـخ تـصـمـيـم بـه مـخـالفـت رهـبران الهى داشتند - نخست او را متهم به افترا و دروغـگـوئى كـردنـد و مـخصوصا براى اينكه قرآن را تحقير كنند از كلمه (هذا) (اين ) استفاده كردند.
سـپـس بـراى ايـنـكه اثبات كنند او به تنهائى قادر بر آوردن چنين سخنانى نيست ، زيرا آوردن چـنـيـن سـخـنان پرمحتوائى هر چه باشد نياز به قدرت علمى فراوانى دارد، و آنها مايل نبودند اين را بپذيرند و نيز براى اينكه بگويند اين
يك برنامه ريشه دار و حساب شده است گفتند: او در اين كار تنها نبوده بلكه جمعى وى را يـارى كـرده انـد، و حـتـمـا تـوطـئه اى در كـار اسـت و بـايـد در مقابل آن ايستاد!
بـعضى از مفسران گفته اند منظور از قوم آخرون (گروهى ديگر) جماعتى از يهود بودند، و بـعـضـى گفته اند منظور آنها سه نفر از اهل كتاب به نام عداس و يسار و حبر (يا جبر) بوده .
بـه هـر حـال چـون ايـن قـبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت ، و بخشى از آن مانند سـرگـذشـت پـيـامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بودآنها ناچار بودند در اين تهمت پاى خـود اهـل كـتـاب را نـيـز بـه مـيـان كـشـنـد، تـا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فرو بنشانند.
ولى قـرآن در جـواب آنها فقط يك جمله ميگويد و آن اينكه : (آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و هم دروغ و باطل شدند (فقد جائوا ظلما و زورا).
(ظلم ) از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را مـتـهـم بـه دروغ و افـتـرا بـر خـدا بـا هـمـدسـتـى جـمـعـى از اهـل كـتـاب كـردنـد، و بـه مـردم و خـود نـيـز سـتـم نـمـودنـد، و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آنـهـا را دعـوت به آوردن سورهها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند. اين خود نشان ميداد كه اين آيات ساخته مغز بـشـر نـيست چرا كه اگر چنين بود آنها نيز مى توانستند با كمك گرفتن از جماعت يهود و اهل كتاب نظير
آن را بـيـاورنـد، بـنـابـرايـن عـجـزشـان دليـل بـر دروغـشـان و دروغـشـان دليل بر ظلمشان است .
بـنـابراين جمله كوتاه (فقد جائوا ظلما و زورا) پاسخى است رسا و گويا در برابر ادعاهاى بى اساس آنان .
واژه (زور) (بـر وزن كـور) در اصـل از (زور) (بر وزن غور) به معنى قسمت بالاى سـيـنـه ، گـرفـتـه شـده ، سـپـس بـه هـر چـيـز كـه از حـد وسـط مـتـمـايـل شـود، اطـلاق گـرديـده و از آنـجـا كـه دروغ از حـق مـنـحـرف شـده و بـه باطل گرائيده به آن زور ميگويند.
آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته ، ميگويد: (آنها گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده )! (و قالوا اساطير الاولين اكتتبها).
او در واقـع از خـود چـيـزى نـدارد، نه علم و دانشى و نه ابتكارى ، تا چه رسد به وحى و نبوت ، او از جمعى كمك گرفته و مشتى از افسانه هاى كهن را گردآورى نموده و نام آن را وحى و كتاب آسمانى گذارده است .
او بـراى رسـيـدن بـه ايـن مقصد، همه روز از ديگران بهره گيرى ميكند (و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا ميشود)! (فهى تملى عليه بكرة و اصيلا ).
او در مـواقـعـى كـه مـردم كـمـتر در صحنه حضور دارند، يعنى به هنگام صبح و هنگام شام براى منظور خود كمك مى گيرد.
ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـوضـيـحـى اسـت بـر تـهـمـتـهـائى كـه در آيـه قبل از آنها نقل شده بود.
آنـهـا در ايـن چـنـد جـمـله كـوتـاه مـى خـواسـتـنـد، چـنـد نـقـطـه ضـعـف بـر قـرآن تحميل كنند:
نخست اينكه قرآن مطلقا مطلب تازه اى ندارد و مشتى از افسانه هاى پيشين است !
ديـگـر ايـنـكه پيامبر اسلام حتى يك روز بدون كمك ديگران نمى تواند به كار خود ادامه دهد، بايد صبح و شام مطالب را بر او املا كنند و او بنويسد.
و ديـگـر ايـنـكـه او خواندن و نوشتن را ميداند، و اگر ميگويد درس نخوانده ام اين هم سخن خلافى است !
در واقـع آنـهـا با اين دروغها و تهمتهاى واضح مى خواستند مردم را از گرد پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـراكـنـده كـنـنـد، در حـالى كـه تـمـام كـسـانـى كـه عـقـل داشـتـند و در آن جامعه مدتى زندگى كرده بودند به خوبى ميدانستند پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـزد كـسـى درس نـخـوانـده بـود، بـعـلاوه بـا جـمـعـيـت يـهـود و اهل كتاب سر و كارى نداشت ، و اگر همه روز صبح و شام از ديگران الهام ميگرفت چگونه مـمـكـن بود بر كسى مخفى شود؟ از اين گذشته آيات قرآن در سفر و حضر در ميان جمع و در تنهائى و در همه حال بر او نازل ميشد.
عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا قرآن مجموعهاى بود از تعليمات اعتقادى ، احكام عملى ، قوانين ، و قـسـمـتـى از سـرگـذشـت پـيـامـبـران ، چـنـان نـبـود كـه هـمـه قرآن را سرگذشت پيامبران تـشـكـيل دهد، و تازه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين در قرآن آمده بود شباهتى با آنچه در عـهـديـن (تورات و انجيل تحريف يافته ) و افسانه هاى خرافى عرب موجود بود نداشت ، چرا كه آنها پر از خرافات بود، و اينها پيراسته از خرافات كه اگر اين دو را در كنار هم بگذاريم و مقايسه كنيم حقيقت امر به خوبى روشن ميشود.
لذا آخرين آيه مورد بحث ، به عنوان پاسخگوئى به اين اتهامات بى پايه ميفرمايد:
(بـگـو كـسـى آن را نـازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند)
(قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات و الارض ).
اشـاره بـه ايـنـكـه مـحـتـواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين ، قوانين و نيازهاى بشرى ، و حتى اسرارى از عالم طبيعت و اخبارى از آينده در آن اسـت نشان ميدهد كه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست ، و با كمك اين و آن تنظيم نشده ، بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد.
ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز ميگذارد و در پايان آيه ميگويد: درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شما باز است چرا كه او غفور و رحيم بوده و هست (انه كان غفورا رحيما).
بـه مـقـتـضـاى رحـمـتـش ، پـيـامـبـران را ارسـال و كـتـب آسـمـانـى را نـازل نـموده ، و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.
آيه و ترجمه


و قـالوا مـال هـذا الرسـول يـأ كـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الا سـواق لو لا أ نزل إ ليه ملك فيكون معه نذيرا (7)
أ و يـلقـى إ ليـه كـنـز أ و تـكـون له جـنـة يـأ كـل مـنـهـا و قال الظلمون إ ن تتبعون إ لا رجلا مسحورا (8)
انظر كيف ضربوا لك الا مثل فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (9)
تـبـارك الذى إ ن شـاء جـعـل لك خـيـرا مـن ذلك جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهـر و يجعل لك قصورا (10)

 


ترجمه :

7 - و گفتند چرا اين رسول غذا ميخورد؟ و در بازارها راه ميرود؟ (نه سنت فرشتگان دارد و نـه روش شـاهـان !) چـرا فـرشـته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند؟ (و گواه صدق دعوت او باشد).
8 - يا گنجى از آسمان براى او فرستاده شود يا باغى داشته باشد كه از (ميوه )
(و امرار معاش كند) و ستمگران گفتند شما تنها از يك انسان مجنون پيروى ميكنيد!
9 - بـبـيـن چـگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، آنچنانكه قدرت پيدا كردن راه را ندارند!
10 - زوال نـاپـذيـر و بـزرگ است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين ميدهد، بـاغـهـائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد و (اگر بخواهد) براى تو قصرهائى مجلل قرار ميدهد.
شان نزول :
در روايـتـى از امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) ميخوانيم كه فرمود: از پدرم امام دهم سؤ ال كـردم : آيـا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يهود و مشركان در برابر سـرزنـشـهـا و بـهـانـه گـيـريـهـايـشـان بـه بـحـث و گـفـتـگـو و استدلال مى پرداخت ؟
پـدرم فـرمـود: آرى ، بارها چنين شد، از جمله اينكه روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در كـنـار خـانـه خـدا نشسته بود، عبد الله بن ابى اميه مخزومى در برابر او قرار گـرفـت و گـفت : اى محمد تو ادعاى بزرگى كردهاى ، و سخنان وحشتناكى ميگوئى ! تو چـنـيـن مـيـپـنـدارى كـه رسـول پـروردگـار عـالميانى ، اما پروردگار جهانيان و خالق همه مـخـلوقـات شايسته نيست ، رسولى مثل تو - انسانى همانند ما - داشته باشد، تو همانند ما غـذا مـيـخـورى ، و هـمـچون ما در بازارها راه ميروى ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عـرضـه داشت : بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى و به هر چيز عالمى ، آنچه را بـندگان تو ميگويند ميدانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما) در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.
تفسير:
چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟
از آنـجـا كـه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار درباره قرآن مجيد مطرح گرديد و به آن پاسخ داده شد، در آيات مورد بحث بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد.
مـى فـرمـايـد: (آنها گفتند چرا اين رسول ، غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود)؟! (و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق ).
اين چه پيامبرى است كه همچون افراد عادى نياز به تغذيه دارد، و در بازارها براى كسب و تـجـارت ، و يا خريد نيازمنديهاى خود راه مى رود اين نه سنت رسولان است ، و نه شيوه ملوك و پادشاهان ! در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همه ما حكومت نمايد!.
اصـولا آنـهـا مـعـتـقـد بـودنـد افـراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود به بـازارهـا گـام بـگـذارنـد، بـايـد مـامـوران و خـدمـتـگـذاران را بـه دنبال اين كار بفرستند.
سـپـس افـزودنـد: (چرا لااقل فرشته اى از سوى خدا بر او فرستاده نشده كه به عنوان گـواه صـدق دعـوتـش ، هـمـراه او، مـردم را انـذار كـنـد؟! (لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا).
بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد، ولى آخر چرا يك انـسـان تـهـى دست و فاقد مال و ثروت ؟ (چرا گنجى از آسمان براى او نفرستاد، و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كنند)؟!
(او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها).
و بـاز بـه ايـنـهـا قـناعت نكردند و سرانجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم : و ستمگران گفتند اى مردمى كه به او ايمان آورده ايـد شـما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته است پيروى مى كنيد)! (و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا).
چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايه عقل را از آنها بگيرند!.
از مـجـمـوع آيـات فـوق چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه آنها در واقع چند ايراد واهى به پيامبر اسـلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند كه مرحله به مرحله از گفتار خود عقب نشينى مى كردند.
نـخـسـت معتقد بودند اصلا او بايد فرشته باشد، اينكه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود مسلما فرشته نيست !
بـعـد گفتند: بسيار خوب اگر فرشته نيست لااقل فرشته اى به عنوان معاونت همراه او از سوى خدا اعزام گردد.
باز هم از اين هم تنزل كردند و گفتند به فرض كه پيامبر خدا بشر باشد بايد گنجى از آسمان به سوى او انداخته شود!، تا دليل بر اين باشد كه او مورد توجه خدا است !
و در آخـريـن مـرحـله گـفـتـنـد: بـه فـرض كـه هـيـچـيـك از ايـنـهـا را نـداشـتـه بـاشـد لااقـل بـايد آدم فقيرى نباشد، مانند يك كشاورز مرفه ، باغى در اختيارش باشد كه از آن زندگى خود را تامين كند!
اما متاسفانه او فاقد همه اينها است و باز هم مى گويد پيغمبرم !!
و در پـايـان نـتـيـجـه گـيـرى كـردنـد كـه ايـن ادعـاى بـزرگ او در چـنـيـن شـرائطـى دليل بر آن است كه عقل سالمى ندارد!
آيـه بـعـد پـاسـخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (ببين چگونه براى تـو مثلها زدند، و به دنبال آن گمراه شدند، آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند) (انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا).
ايـن جـمـله تـعـبـيـر گـويـائى اسـت از ايـن واقـعـيـت كـه آنـهـا در مـقـابـل دعـوت حـق و قـرآنـى كـه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خدا است به يك مشت سـخـنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه ، چهره حقيقت را بپوشانند.
ايـن درسـت به اين ماند كه شخصى در مقابل استدلالات منطقى ما به يك مشت بهانه جوئيها كـه آثـار سستى آن كاملا نمايان است دست بزند، ما بى اينكه بخواهيم تك تك از سخنان او را پـاسـخ دهـيـم مـى گـوئيـم بـبـيـن بـا چـه حـرفـهـاى واهـى مـى خـواهـد در مقابل دليل منطقى بايستد؟!
و براستى سخنان آنها در تمام قسمتهايش چنين بود، زيرا:
اولا: چـرا پـيـامـبـر از جـنـس فـرشـتـگـان بـاشـد؟ بـلكـه بـه عـكـس عـقـل و دانـش مـى گـويـد بـايـد انـسـان رهبر انسان باشد، تا همه دردها، خواستها، نيازها، مشكلات و مسائل زندگى او را كاملا درك كند، تا يك سرمشق عملى براى او در همه زمينه ها بـاشـد، تـا مـردم بـتـوانـنـد از او در هـمـه بـرنـامـه هـا الهـام گـيـرنـد، اگر فرشته اى نـازل مـى شد مسلما اين هدفها تامين نمى گشت ، مردم مى گفتند: اگر او سخن از زهد و بى اعتنائى به دنيا مى گويد فرشته است و نيازى ندارد، اگر دعوت به پاكدامنى و عفت مى كند از طوفان غريزه جنسى خبر ندارد، و دهها اگر همانند آن .
ثانيا: چه لزومى دارد همراه بشر فرشته اى براى تصديق او بيايد؟ مگر
معجزات ، مخصوصا معجزه بزرگى همچون قرآن براى درك اين واقعيت كافى نيست ؟!
ثـالثـا: غـذا خوردن همانند ساير انسانها و راه رفتن در بازارها، سبب مى شود كه بيشتر با مردم بياميزد و در اعماق زندگى آنها فرو برود و رسالت خود را بهتر انجام دهد، اين ضررى ندارد بلكه كمك او است .
رابـعا: عظمت و شخصيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گنج و گنجينه نيست ، و بـه بـاغـهـاى خـرم و سـرسـبـز ميوه نمى باشد، اين طرز تفكر انحرافى كفار است كه شـخـصـيت و حتى قرب به خدا را در سرمايه دار بودن مى داند، در حالى كه پيامبران آمده اند تا بگويند اى انسان ارزش وجود تو با اينها نيست با علم و ايمان و تقواست .
خـامـسـا: بـا چـه مـعـيـارى او را (مسحور) و (مجنون ) مى دانستند؟! كسى كه عقلش به شـهـادت تـاريـخ زنـدگـى و انـقلاب بزرگ او و بنيانگذارى تمدن اسلامى به وسيله او فـوق العـاده بـود چـگونه مى توان او را با اين برچسبهاى مسخره متهم ساخت ؟ مگر اينكه بـگـوئيـم بـت شـكـنـى كـردن و كـوركـورانـه دنـبـال نـيـاكـان نـيـفـتـادن دليل بر جنون است !
بنابر آنچه گفتيم روشن شد كه امثال در اينجا، بخصوص با قرائن موجود در آيه ، به مـعـنـى سـخـنـان سـسـت و بـى پـايـه اسـت ، و تـعـبـيـر بـه امـثـال شـايـد بـه خـاطـر آنـسـت كـه آن را در لبـاس حـق و مثل و مانند دليل منطقى در آورده اند در حالى كه واقعا چنين نيست .
بـه ايـن نـكـتـه نـيـز بايد توجه كرد كه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گـاهـى او را بـه سـاحـر بـودن و گـاه مـسـحور بودن متهم مى كردند، گر چه بعضى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه مـسـحـور بـه مـعـنـى سـاحـر بـوده بـاشـد (زيـرا گـاه اسم مفعول به معنى فاعل آمده است ) ولى ظاهر اين است كه اين دو با هم فرق دارند.
اگـر سـاحـرش مـى خـوانـدنـد بـه خـاطر نفوذ فوق العاده كلام او در دلها بود، چون نمى خواستند اين حقيقت را بپذيرند متوسل به اتهام ساحر بودن مى شدند.
امـا مـسـحـور بـه مـعـنـى كـسـى اسـت كـه سـاحـران در عـقـلش دخـل و تـصرف كرده و مايه اختلال حواس او را فراهم ساخته اند، اين اتهام از آنجا ناشى مـى شد كه او سنت شكن بود و مخالف عادات و رسوم خرافى و مصلحت انديشى هاى فردى گام برمى داشت .
اما پاسخ همه اين اتهامات از سخنان بالا روشن شد.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا مى فرمايد: فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (آنها گمراه شدند و قادر بر پيدا كردن راه حق نيستند).
پـاسخ اين است كه انسان در صورتى مى تواند به حق راه يابد كه خواهان حق و جوياى حـق بـاشـد، امـا آن كـس كـه بـا پـيـشـداوريـهـاى غـلط و گـمـراه كـنـنـده اى كـه از جـهـل و لجـاج و عـنـاد سرچشمه مى گيرد تصميم خود را قبلا گرفته است ، نه تنها حق را پيدا نخواهد كرد بلكه هميشه در برابر آن موضع گيرى مى كند.
آخرين آيه مورد بحث همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـرده - بـه عـنـوان تـحـقـيـر سـخـنـان آنـهـا، و ايـنـكـه قابل جوابگوئى نيست - مى فرمايد: بزرگ
و پـر بـركت است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از آنچه اينها مى گويند قرار مـى دهـد، بـاغهائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد، و نيز اگر بخواهد براى تو قـصـرهـاى مـجـللى قـرار مـى دهـد (تـبـارك الذى ان شـاء جـعـل لك خـيـرا مـن ذلك جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و يجعل لك قصورا).
مـگـر بـاغـها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟ اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبائى را در اين عالم آفريده جز پروردگار؟ آيا براى چنين خداوند قادر و منانى ممكن نيست كه بهتر از اينها را در اختيار تو بگذارد؟!
ولى او هـرگـز نـمـى خـواهـد مـردم شـخـصـيـت تـو را در مـال و ثـروت و قـصـر و بـاغ بـدانـنـد، و از ارزشـهـاى واقـعـى غافل شوند.
او مـى خـواهـد زنـدگـى تـو هـمانند افراد عادى و مستضعفان و محرومان باشد، تا بتوانى پناهگاهى براى همه اينها و براى عموم مردم باشى .
امـا چـرا مـى گـويـد باغها و قصرها بهتر از آن است كه آنان مى خواستند، زيرا گنج به تـنـهـائى مـشـكـل گـشـا نـيـسـت ، بـلكـه بـايـد پـس از زحـمـات زيـاد تـبـديـل بـه بـاغها و قصور شود، از اين گذشته آنها مى گفتند تو باغى داشته باشى كـه زنـدگـيـت را تـامـين كند، اما قرآن مى گويد: خدا مى تواند باغها و قصرها براى تو قرار دهد، اما هدف از بعثت و رسالت تو چيز ديگرى است .
در خـطـبـه قاصعه از نهج البلاغه بيان رسا و گويائى در اين زمينه آمده است : آنجا كه امام (عليه السلام ) مى فرمايد:
مـوسـى بـن عـمـران با برادرش (هارون ) بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباسهاى پـشـمـيـن بـه تـن داشـتـنـد، و در دسـت هر كدام عصائى بود، با او شرط كردند - كه اگر تـسـليـم فـرمـان پروردگار شوى - حكومت و ملكت باقى مى ماند و عزت و قدرتت دوام مى يابد، اما او گفت :
آيا از اين دو تعجب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاء ملك و دوام
عـزتم بستگى به خواسته آنها داشته باشد، در حالى كه خودشان فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟
ايـن سـخـن را فـرعـون بـه خـاطـر بـزرگ شـمـردن طـلا، و جـمع آورى آن و تحقير پشم و پوشيدن آن گفت :
ولى اگـر خـدا مـى خـواسـت ، هـنـگـام مـبـعـوث ساختن پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد، مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسـمـان و حـيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد، مى داشت ، اگر اين كار را مى كرد امـتـحان از ميان مى رفت ، پاداش و جزاء بى اثر مى شد، وعده و وعيدهاى الهى بيفايده مى گرديد، و براى پذيرندگان ، اجر و پاداش آزمودگان واجب نمى شد، و مؤ منان استحقاق ثواب نيكوكاران را نمى يافتند، و اسماء و نامها با معانى خود همراه نبودند،...
اما خداوند پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى ، و از نظر ظاهر فقير و ضعيف قرار دارد، ولى تـواءم با قناعتى كه قلبها 50400236820و چشمها را پر از بى نيازى مى كرد هر چند فقر ظاهرى آنها چشمها و گوشها را از ناراحتى مملو مى ساخت .
اگـر پـيـامـبـران داراى آنـچـنـان قـدرتـى بـودنـد كـسـى خـيـال مـخـالفـت بـا آنـان را نـمى كرد و توانائى و عزتى داشتند كه هرگز مغلوب نمى شـدنـد و سـلطـنـت و شـوكتى دارا بودند كه همه چشمها به آنان دوخته مى شد و از راههاى 252390دور، بـار سـفر به سوى آنان مى بستند، اعتبار و ارزش آنها براى مردم كمتر و متكبران سر تعظيم در برابرشان فرود مى آوردند و اظهار ايمان مى نمودند.
اما اين ايمان به خاطر علاقه به هدف آنان نبود بلكه به خاطر ترسى كه بر آنها چيره مى شد و يا به واسطه ميل و علاقه اى كه به ماديات آنها داشتند انجام مى گرفت ، و در اين صورت در نيتهاى آنها خلوص يافت نمى شد و غير از خدا در
اعمالشان شركت داشت .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيز لازم است كه بعضى گفته اند منظور از باغ و قصر، باغ و قصر آخرت است ولى اين تفسير به هيچوجه با ظاهر آيه سازگار نيست .
آيه و ترجمه


بل كذبوا بالساعة و أ عتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا (11)
إ ذا رأ تهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا (12)
و إ ذا أ لقوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا (13)
لا تدعوا اليوم ثبورا وحدا و ادعوا ثبورا كثيرا (14)
قل اءذلك خير أ م جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا (15)
لهم فيها ما يشاءون خلدين كان على ربك وعدا مسولا (16)

 


ترجمه :

11 - (اينها همه بهانه است ) بلكه آنها قيامت را تكذيب كرده اند و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم .
12 - هـنـگـامـى كه اين آتش آنها را از دور مى بيند صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند.
13 - و هـنـگـامـى كـه در مـكـان تـنـگ و مـحـدودى از آن افـكـنـده مـى شـوند، در حالى كه در غل
و زنجيرند، فرياد واويلاى آنها بلند مى شود!
14 - امروز يكبار واويلا نگوئيد، بلكه بسيار واويلا سر دهيد!
15 - بـگـو آيـا ايـن بـهـتـر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده ؟ بهشتى كه پاداش اعمال آنها و قرارگاهشان است .
16 - هـر چـه بـخواهند در آنجا براى آنها فراهم است ، جاودانه در آن خواهند ماند، اين وعده اى است مسلم كه پروردگارت بر عهده گرفته است .
تفسير:
مقايسه اى از بهشت و دوزخ
در اين آيات - به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مساله توحيد و نبوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در آيـات قـبـل بود - سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها در زمـيـنـه مـعـاد مـى گـويـد، و در حـقـيـقـت بـا بـيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تمام اصـول ديـن گـرفـتار تزلزل و انحراف بودند، هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد، كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده ، و اكنون سومين بخش را مى خوانيم .
نـخـسـت مـى گـويـد: بـلكـه آنـهـا قـيـامـت را تـكـذيـب كـردنـد (بل كذبوا بالساعة ).
ذكـر كلمه بل كه در اصطلاح ادبى براى اضراب است به اين معنى است كه آنها آنچه در زمـينه نفى توحيد و نبوت مى گويند بهانه هائى است كه در حقيقت از انكار معاد سرچشمه گرفته است ، چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشته باشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش ‍ آشكار است سر نمى پيچد، و در برابر بتهائى كه با دست خود ساخته و پرداخته ، سر تعظيم فرود نمى آورد.
امـا قـرآن در ايـنـجـا بـه پـاسـخ اسـتـدلالى نـپـرداخـتـه چـرا كـه ايـن گـروه اهل
مـنـطق و استدلال نبودند، بلكه آنها را با تهديدهاى تكان دهنده و كوبنده مواجه مى كند، و آينده شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد، كه گاه اين منطق براى اين گونه افراد مؤ ثرتر است .
نخست مى گويد: ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم (و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا).
سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده مى گويد: هنگامى كه اين آتش آنها را از راه دور بـبـيـنـد چـنـان بـه هـيجان مى آيد كه صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند! (اذا رأ تهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا).
در اين آيه تعبيرات متعدد گويائى است كه از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد:
1 - نـمـى گويد آنها آتش دوزخ را از دور مى بينند بلكه مى گويد آتش آنها را مى بيند، گوئى چشم و گوش دارد، چشم بر راه دوخته و انتظار اين گنهكاران را مى كشد!
2 - نياز به اين ندارد كه آنها نزديك آن شوند تا به هيجان در آيد، بلكه از فاصله دور - كه طبق بعضى از روايات يك سال راه است - از خشم فرياد مى زند.
3 - از اين آتش سوزان توصيف به تغيظ شده است ، و آن عبارت از حالتى است كه انسان خشم خود را با نعره و فرياد آشكار مى سازد.
4 - بـراى آتـش دوزخ زفـيـر قـائل شده يعنى شبيه آن حالتى كه انسان نفس را در سينه فرو مى برد، آنچنان كه دنده ها به طرف بالا رانده مى شوند و اين
معمولا در حالى است كه انسان بسيار خشمگين مى گردد.
مجموع اين حالات نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده گرسنه اى كه در انتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى كشد (پناه بر خدا).
ايـن وضـع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند اما وضع آنها را در آتش دوزخ چـنـيـن تـوصـيـف مـى كـنـد: هـنـگـامـى كـه در مـكـان تـنـگ و مـحـدودى از آتش در حالى كه در غـل و زنـجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود (و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا).
اين به خاطر كوچك بودن دوزخ نيست چرا كه طبق آيه 30 سوره ق هر چه در قيامت به جهنم مـى گـوئيـم آيـا پـر شـده اى ؟ بـاز طـلب بـيـشـتـر مـى كـنـد (يـوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد).
بـنـابـرايـن مـكـان وسـيـعـى است اما آنها را در اين مكان وسيع آنچنان محدود مى كنند كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است !

ضـمـنـا واژه ثبور در اصل به معنى هلاك و فساد است ، و به هنگامى كه انسان در برابر چـيـز وحشتناك و مهلكى قرار مى گيرد گاهى فرياد وا ثبورا! بلند مى كند كه مفهومش اى مرگ بر من است .
امـا بـزودى بـه آنـهـا گفته مى شود: امروز يكبار وا ثبورا نگوئيد، بلكه بسيار ناله وا ثبورا سر دهيد (لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا).
و در هـر حـال ايـن نـاله شـمـا به جائى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود، بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 16 سوره طور است كه مى فرمايد: اصلوها فاصبروا او لا تـصـبـروا سـواء عـليـكـم انـمـا تجزون ما كنتم تعملون : در آتش دوزخ بسوزيد مى خواهيد شـكـيـبـائى كـنـيـد يـا نـكـنـيـد، بـراى شـمـا تـفـاوتـى نـمـى كـنـد، شـمـا جـزاى اعمال گذشته خود را مى بينيد.
در ايـنـكـه گوينده اين سخن با كافران كيست ؟ قرائن نشان مى دهد فرشتگان عذابند چرا كه سر و كارشان با آنها است .
و امـا ايـنـكه چرا به آنها گفته مى شود يك بار وا ثبورا نگوئيد، بلكه بسيار بگوئيد، مـمـكن است به خاطر اين باشد كه عذاب دردناك آنها موقتى نيست كه با گفتن يك وا ثبورا پـايـان يابد، بلكه بايد در طول اين مدت همواره اين جمله را تكرار كنند، بعلاوه مجازات الهى درباره اين ستمگران جنايتكار آنچنان رنگارنگ است كه در برابر هر مجازاتى مرگ خود را با چشم مى بينند و صداى وا ثبورا ايشان بلند مى شود و گوئى مرتبا مى ميرند و زنده مى شوند.
سـپـس روى سـخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده دستور مى دهد آنها را بـه يـك داورى دعـوت كند، مى فرمايد: بگو آيا اين سرنوشت دردناك بهتر است يا بهشت جـاويـدانـى كـه بـه پـرهـيـزكـاران وعـده داده شـده اسـت ؟ بـهـشـتـى كـه هـم پـاداش اعـمـال آنـهـا است و هم جايگاه و قرارگاهشان (قل اءذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا).
همان بهشتى كه هر چه در آن بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است (لهم فيها ما يشائون ).
همان بهشتى كه براى هميشه در آن خواهند ماند (خالدين ).
ايـن وعـده اى اسـت مسلم بر پروردگارتان كه آن را بر عهده گرفته است (كان على ربك وعدا مسئولا).
اين سؤ ال و داورى طلبيدن نه به خاطر آن است كه كسى ترديد در اين امر داشته باشد، و نـه ايـنكه آن عذابهاى دردناك وحشتناك قابل موازنه و مقايسه با اين نعمتهاى بى نظير بـاشـد، بـلكـه ايـن گونه سؤ الها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است كه آنها را در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.
اگر در پاسخ بگويند آن نعمتها بهتر است و برتر است (كه حتما بايد بگويند) خود را مـحـكـوم كـرده انـد كـه اعـمـالشـان بر ضد آن است ، و اگر بگويند آن عذاب بر اين نعمت بـرتـرى دارد سـند بى عقلى خود را امضاء نموده اند، و اين درست به آن ميماند كه ما به جوان گريزپائى كه مدرسه و دانشگاه را ترك گفته ، هشدار مى دهيم و مى گوئيم ببين آنها كه از علم و دانش فرار كردند و در آغوش ‍ فساد افتادند جايشان زندان است آيا زندان بهتر است يا رسيدن به مقامات عالى ؟!
نكته ها:
1 - نخست به اين نكته بايد توجه كرد كه در آيات فوق در يكجا خلد و جاودانگى را به عـنـوان صـفـتـى بـراى بـهـشـت بـيـان كـرده و در جـاى ديـگـر خـالد بـودن را حـال بـراى بـهـشـتـيـان ، تـا تـاكـيدى باشد بر اين حقيقت كه هم بهشت جاودانى است و هم ساكنان آن .
2 - جمله لهم فيها ما يشائون (هر چه بخواهند در بهشت هست ) نقطه
مـقـابـل چـيـزى اسـت كـه در مـورد دوزخـيـان در آيـه 54 سـوره سـبـا آمـده اسـت و حيل بينهم و بين ما يشتهون (ميان آنها و آنچه مى خواهند مانع و حائلى قرار داده شده ).
3 - تـعـبـيـر بـه مـصـيـر (جـايـگـاه و مـحـل بـازگـشـت ) بعد از تعبير به جزاء در مورد بهشت همه جنبه تاكيد دارد بر آنچه در مفهوم جـزاء افـتـاده ، و هـمـه نـقـطـه مـقـابـلى اسـت در بـرابـر جـايـگـاه دوزخـيـان كـه در آيـات قـبـل از آن آمـده بـود كـه آنـهـا دسـت و پـا در غـل و زنجير در مكان تنگ و محدودى افكنده مى شوند.
4 - جمله كان على ربك وعدا مسئولا اشاره به اين است كه مؤ منان در دعاهاى خود بهشت را با تـمـام نـعـمـتـهـايـش از خـداونـد تـقـاضـا كـرده انـد، آنـهـا سـائلنـد و خـدا مـسـئول عـنـه چـنـانـكـه در آيـه 194 سـوره آل عـمـران از قـول مـؤ مـنـان مـى خـوانـيـم : ربـنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك : پروردگارا آنچه را به رسولانت درباره ما وعده فرموده اى به ما مرحمت فرما.
هـمه مؤ منان نيز با زبانحال چنين تقاضائى را از خداوند دارند زيرا هر كس اطاعت فرمان او مى كند چنين تقاضائى را با زبانحال دارد.
فرشتگان نيز چنين درخواستى را از خدا درباره مؤ منان مى نمايند چنانكه (در آيه 8 سوره مـؤ مـن ) مـى خـوانـيـم : ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم : پروردگارا! مؤ منان را در بـاغـهـاى جـاودانـى بـهـشـت كـه بـه آنـهـا وعـده داده اى داخل كن !
تـفـسـيـر ديـگـرى در اينجا نيز وجود دارد و آن اينكه كلمه مسئولا تاكيدى است بر اين وعده حتمى خداوند، يعنى آنچنان اين وعده قطعى است كه مؤ منان مى توانند آن را از خدا مطالبه كـنند، و درست به اين مى ماند كه ما به كسى وعده اى داده و در ضمن به او حق مى دهيم كه از ما طلبكارى نمايد.
البته هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در مفهوم وسيع مسئولا جمع باشد.
5 - بـا تـوجـه بـه جـمـله لهـم مـا يـشـائون (هـر چـه بـخـواهـنـد در آنـجـا هـسـت ) ايـن سـؤ ال براى بعضى پيدا شده كه اگر مفهوم گسترده اين جمله را در نظر بگيريم ، نتيجه اش ايـن مى شود كه بهشتيان مثلا اگر مقام انبياء و اولياء را بخواهند به آنها داده مى شود، و يـا اگـر نـجـات دوسـتـان و بستگان گنهكارشان را كه مستحق دوزخند طلب كنند به آن مى رسند، و مانند اين خواسته ها.
اما با توجه به يك نكته جواب اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : پرده ها از برابر چشمان بهشتيان كنار مى رود، حقايق را بخوبى درك مى كنند و تناسبها در نظر آنان كاملا واضـح مـى شـود، آنها هرگز به فكرشان نمى گذرد كه چنين تقاضاهائى از خدا كنند و ايـن درست به اين مى ماند كه ما در دنيا تقاضا كنيم كه يك كودك دبستانى استاد دانشگاه شـود، و يـا يـك دزد جـنـايتكار قاضى دادگاه ، آيا اين گونه امور به فكر هيچ عاقلى در دنـيـا مـى رسـد؟ در آنـجـا نـيـز چـنـيـن است ، از اين گذشته آنها تمام خواسته هايشان تحت الشعاع خواست خدا است و همان مى خواهند كه خدا مى خواهد.
آيه و ترجمه


 


و يـوم يـحـشرهم و ما يعبدون من دون الله فيقول ء أ نتم أ ضللتم عبادى هؤ لاء أ م هم ضلوا السبيل (17)
قـالوا سـبـحـنـك مـا كان ينبغى لنا أ ن نتخذ من دونك من أ ولياء و لكن متعتهم و ءاباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا (18)
فـقـد كـذبـوكم بماتقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا (19)

 


ترجمه :

17 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه هـمـه آنـها و معبودانى را كه غير از خدا پرستش مى كردند جمع مى كند، و به آنها مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟ يا خود گمراه شدند؟
18 - آنـهـا (در پـاسـخ ) مـى گـويـنـد مـنـزهـى تو، براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليائى برگزينيم ، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اينكه آنها (به جاى شكر نعمت ) ياد تو را فراموش كردند، و هلاك شدند.
19 - (خـداونـد بـه آنـهـا مـى گـويد ببينيد) اين معبودان ، شما در آنچه مى گوئيد تكذيب كردند اكنون قدرت نداريد عذاب الهى را بر طرف سازيد يا از كسى يارى بطلبيد،
و هر كس از شما ظلم و ستم كند عذاب شديدى به او مى چشانيم !
تفسير:
محاكمه معبودان و عابدان گمراه
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از سرنوشت مؤ منان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر ايـن دو گـروه بـود، آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـوضـوع را بـه شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤ الى را كه خداوند از معبودهاى مشركان در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد:
نخست مى گويد: به ياد آور روزى را كه خداوند همه آنها و معبودهايشان را كه غير از الله پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند (و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله ).
و از آنـهـا سـؤ ال مـى كـنـد: آيـا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كـردنـد؟! (فـيـقـول ء أ نـتـم اضـللتـم عـبـادى هـؤ لاء ام هـم ضـلوا السبيل ).
امـا آنـهـا در پـاسـخ مـى گـويـنـد: مـنـزهـى تـو اى پروردگار براى ما شايسته نبود كه اوليـائى غـيـر از تـو بـرگـزيـنـيـم (قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء).
نـه تـنـهـا ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم ، بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران برنگزيديم !
علت انحراف آنها اين بود كه آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا برخوردار نمودى (آنان به جاى اينكه شكر نعمتت را بجا آورند در شهوات و كامجوئيها فرو رفتند) تا ياد تو را فراموش كردند (و لكم متعتهم و آبائهم حتى نسوا الذكر).
و به همين دليل فاسد شدند و هلاك گشتند (و كانوا قوما بورا).
در اينجا خداوند روى سخن را به مشركان كرده ، مى گويد: اين معبودانتان شما را در آنچه مـى گوئيد تكذيب كردند (مى گفتيد: اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خـود دعـوت نـمـودنـد در حـالى كه آنها گفته شما را دروغ مى شمرند) (فقد كذبوكم بما تقولون ).
و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد، قدرت نداريد عذاب الهى را از خود بـر طـرف سـازيـد و خـويش را يارى كنيد و يا از ديگران يارى بطلبيد (فما تستطيعون صرفا و لا نصرا).
و كـسـى كـه از شـمـا سـتـم كند، عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا).
بـدون شـك ظـلم مـفـهـوم وسـيـعـى دارد هـر چـنـد موضوع بحث در آيه شرك است كه يكى از مصداقهاى روشن ظلم مى باشد، اما با اين حال كلى بودن مفهوم آيه را از بين نمى برد.
جالب اينكه من يظلم به صورت فعل مضارع آمده است و اين نشان مى دهد قسمت اول بحث اگر چه مربوط به گفتگوهاى رستاخيز اسـت ، امـا جـمله اخير خطابى است به آنها در دنيا، گوئى همين كه دلهاى مشركان بر اثر شنيدن گفتگوهاى عابدان و معبودان در قيامت آماده اثرپذيرى مى شود سخن را از قيامت به دنيا كشانده و به آنها مى گويد هر كسى ظلم و ستمى انجام دهد او را شديدا كيفر مى دهيم .
نكته ها:
1 - منظور از معبودها در اينجا كيانند؟
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال دو تـفـسـيـر در مـيـان مـفـسران معروف وجود دارد: نخست اينكه منظور مـعـبودهاى انسانى (همچون مسيح ) يا شيطانى (همچون جن ) و يا فرشتگان است كه هر كدام را گروهى از مشركان براى پرستش انتخاب كرده بودند.
و از آنـجـا كـه آنها داراى عقل و شعور و ادراك هستند مى توانند، مورد اين بازپرسى قرار گيرند، و براى اتمام حجت و اثبات دروغ مشركان كه مى گويند اينها ما را به عبادت خود دعـوت كـردنـد از آنـها سؤ ال مى شود آيا چنين سخنى صحيح است ؟ و آنها صريحا گفتار مشركان را تكذيب مى كنند!
تفسير دوم كه جمعى از مفسران آن را ذكر كرده اند، اين است كه خداوند در آن روز نوعى از حـيات و درك و شعور به بتها مى بخشد به طورى كه مى توانند مورد بازپرسى قرار گـيـرنـد و پـاسخ لازم را بدهند كه خدايا ما اينها را گمراه نكرديم ، بلكه آنها خودشان بر اثر غرق شدن در شهوات و غرور گمراه شدند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه تـمـام مـعـبـودهـا را شـامـل بـشـود اعـم از آنـهـا كـه داراى عـقـل و شـعـورنـد و بـه زبـان خـود واقـعـيـتـهـا را مـى گـويـنـد، و مـعـبـودهـائى كـه از عقل و شعور برخوردار نيستند و به زبانحال حقيقت را منعكس مى سازند.
ولى قرائن موجود در آيه با تفسير اول هماهنگتر است ، چرا كه فعلها و ضميرها همه نشان مـى دهـد كـه طـرف صحبت صاحبان عقل و شعورند و اين متناسب با معبودهائى همچون مسيح و فرشتگان و مانند آنها است .
بـعـلاوه از جـمله فقد كذبوكم (آنها شما را تكذيب كردند) چنين برمى آيد كه مشركان قبلا ادعا نموده اند اين معبودان ما را گمراه ساختند، و به سوى خـويـش دعـوت كردند، و بعيد است مشركان اين ادعا را در مورد بتهاى سنگى و چوبى كرده بـاشـنـد، زيـرا خـودشـان - آنگونه كه در داستان ابراهيم آمده - يقين داشتند كه بتها سخن نمى گويند لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون (انبياء - 63).
در حـالى كـه مـثـلا در مـورد مـسـيـح در آيـه 116 سـوره مائده مى خوانيم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله : آيا تو، به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!
و در هـر حـال مـسـلم اسـت كه ادعاى مشركان و بت پرستان ، واهى و بى اساس بوده و آنان ايشان را به عبادت خود دعوت نكرده اند.
جـالب اينكه معبودان در جواب نمى گويند: خدايا ما آنها را به عبادت خود دعوت نكرديم ، بـلكـه مـى گـويـنـد: ما غير از تو معبودى براى خود انتخاب ننموديم ، يعنى وقتى خود ما تـنـهـا تـو را پـرسـتـش مـى كـنـيـم بـطريق اولى براى آنها ديگرى را معرفى نكرده ايم بخصوص اينكه اين سخن با جمله سبحانك (منزهى تو) و با جمله ما كان ينبغى لنا (براى ما سزاوار نبود) همراه است كه نهايت ادب و تاكيد آنها را بر توحيد روشن مى سازد.
2 - انگيزه انحراف از اصل توحيد
قابل توجه اينكه معبودان ، عامل اصلى انحراف اين گروه مشرك را زندگى مرفه آنها مى شـمـرنـد، و مـى گـويـنـد: خـداوندا آنها و پدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساختى ، و همين باعث فراموشكارى آنها شد، بجاى اينكه بخشنده اين نعمتها را بشناسند و به شكر و طاعتش پردازند در گرداب غفلت و غرور فرو رفتند، و تو و روز قيامت را به دست فراموشى سپردند.
و بـه راسـتـى زنـدگـى مـرفـه بـراى جـمـعـيـتـى كـه ظرفيت كافى ندارند و پايه هاى ايمانشان سست است از يكسو غرور آفرين است ، چرا كه وقتى به نعمت فراوان
رسـيـدند خود را گم مى كنند و خدا را فراموش مى نمايند، حتى گاه فرعون وار كوس انا الله مى كوبند!
و از سـوئى ديـگـر ايـن گونه افراد مايلند هر چه بيشتر آزاد باشند و هيچ محدوديتى در كـامـجـوئى از لذائذ در كـارشـان نـبـاشـد، و قـيـد و بـنـدهـائى از قبيل حلال و حرام و مشروع و نا مشروع آنها را از رسيدن به هدفهايشان منع نكند، و به اين دليل نمى خواهند در برابر قوانين و مقررات دينى سر تعظيم فرود آورند و روز حساب و جزا را بپذيرند.
هـم اكـنـون نـيـز طـرفـداران آئيـن خـدا و تـعـليمات انبيا در ميان مرفهين زياد نيستند، و اين مستضعفينند كه طرفداران سرسخت و دوستان با وفاء ايثارگر دين و مذهبند.
البته اين سخن در هر دو طرف استثناهائى دارد ولى اكثريت هر دو گروه چنانند كه گفتيم
ضـمـنـا در آيـه فـوق تـنـهـا روى مـرفه بودن زندگى خود آنها تكيه نشده ، بلكه روى مـرفـه بودن زندگى نياكان آنها نيز تكيه شده است ، زيرا هنگامى كه انسان از كودكى در ناز و نعمت پرورش يافت طبيعى است كه ميان خود و ديگران غالبا جدائى و امتياز ببيند و به آسانى حاضر نباشد منافع مادى و زندگى مرفه خود را از دست بدهد.
در حـالى كـه پـايـبـنـد بـودن بـه فـرمان خدا و برنامه هاى مذهب نياز به ايثار و گاهى هـجـرت و حـتـى جـهـاد و شهادت دارد، و گاه تن در دادن به انواع محروميتها و تسليم دشمن نشدن ، و اينها امورى است كه با مزاج مرفهين كمتر سازگار است مگر آنها كه شخصيتشان فـوق زنـدگـى مـاديـشـان اسـت كـه اگـر يـك روز بـود، شكر خدا مى گويند و اگر نبود مـتـزلزل و نـاراحـت نـمـى شـونـد، و به تعبير ديگر آنها بر زندگى ماديشان حاكمند نه محكوم ، اميرند نه اسير!
ضـمـنـا از ايـن توضيح استفاده مى شود كه منظور از جمله نسوا الذكر فراموش كردن ياد خدا است كه در آيه 19 سوره حشر بجاى آن و لا تكونوا كالذين نسوا الله آمده است ، و يا فـرامـوش كردن روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار آنچنان كه در آيه 26 سوره ص ‍ آمده لهـم عـذاب شـديـد بما نسوا يوم الحساب : براى آنها عذاب شديدى است بخاطر فراموش كردن روز حساب .
و يا فراموش كردن هر دو و همه برنامه هاى الهى .
3 - واژه بور
بـور از ماده بوار در اصل به معنى شدت كساد بودن چيزى است و چون شدت كسادى باعث فـسـاد مى شود چنانكه در ضرب المثل عرب آمده كسد حتى فسد اين كلمه به معنى فساد، و سپس هلاكت اطلاق شده است .
و از آنـجـا كـه زمـين خالى از درخت و گل و گياه در حقيقت فاسد و مرده است به آن بائر مى گويند.
بـنـابـراين جمله كانوا قوما بورا اشاره به اين است كه اين گروه بر اثر غرق شدن در زنـدگـى مـرفـه مـادى و فـرامـوش كـردن خدا و رستاخيز به فساد و هلاكت كشيده شدند و سرزمين دلشان همچون بيابانى خشك و بائر، از گلهاى ملكات ارزشمند انسانى و ميوه هاى فضيلت و حيات معنوى خالى گرديد.
مـطـالعـه حـال ملتهائى كه امروز در ناز و نعمت غرقند و از خدا و خلق بى خبرند عمق معنى ايـن آيـه را روشـنـتر مى سازد كه چگونه در درياى فساد اخلاقى غرق شده اند و چگونه فضائل انسانى از سرزمين باير وجودشان برچيده شده است .
آيه و ترجمه


و مـا أ رسلنا قبلك من المرسلين إ لا إ نهم ليأ كلون الطعام و يمشون فى الا سواق و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون و كان ربك بصيرا (20)
 


ترجمه :

20 - ما هيچيك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مى خوردند و در بازارها راه مـى رفـتـنـد، و بـعـضـى از شـما را، وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم ، آيا صبر و شكيبائى مى كنيد؟ (و از عهده امتحانات بر مى آئيد) و پروردگار تو بصير و بينا بوده و هست .
شان نزول :
جـمعى از مفسران در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد تو از ما چه مى خـواهـى ؟ اگـر ريـاسـت مـى طـلبـى مـا تو را سرپرست خود مى كنيم ، و اگر علاقه به مـال دارى از امـوال خـود بـراى تـو جمع مى كنيم ، اما هنگامى كه ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين پيشنهادهايشان تسليم نشد به بهانه جوئى پرداختند و گفتند تو چگونه فرستاده خدا هستى با اينكه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى ؟!
آنـهـا پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خوردن غذا سرزنش كردند چرا كه مى خـواسـتـند او فرشته باشد، و به راه رفتن در بازارها ملامت كردند چرا كه آنها كسراها و قـيـصـرهـا و پـادشـاهان جبار را ديده بودند كه هرگز گام در بازارها نمى گذاردند، در حـالى كـه پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردم در بازارها حشر و نشر داشت و بـا آنـهـا مـانـوس بـود، و امر و نهى الهى را به آنها ابلاغ مى كرد، بهانه جويان ايراد كردند و گفتند: او مى خواهد
حكمران ما شود، در حالى كه روش او مخالف سيره پادشاهان است !
آيـه فـوق نـازل شـد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همه پيامبران پيشين بوده است .
تفسير:
همه پيامبران چنين بودند
در چـند آيه قبل يكى از بهانه جوئيهاى مشركان را به اين عنوان كه چرا پيامبر اسلام غذا مـى خورد و در بازارها راه مى رود، آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شـد، آيـه مورد بحث به همان مطلب بازگشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن مى دهد و مى گويد:
مـا هـيـچيك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه همه آنها از جنس بشر بودند، غذا مـى خوردند و در بازارها راه مى رفتند (و با مردم حشر و نشر داشتند) (و ما ارسلناك قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ).
و در عـيـن حـال بـعـضـى از شـمـا را وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ).
ايـن آزمـايـش مـمـكـن اسـت از ايـن طـريـق بـاشـد كـه انـتـخاب پيامبران از جنس بشر آن هم از انسانهائى كه از ميان توده هاى جمعيت محروم برمى خيزند خود آزمايش بزرگى است ، چرا كـه گـروهـى ابـا دارنـد زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مـادى در سـطـح پـائيـنـى قـرار داشـته باشد، و آنها از اين نظر در سطح بالا و يا سن و سالشان بيشتر و در جامعه سرشناستر باشند.
ايـن احـتـمـال نيز وجود دارد كه منظور آزمودن عمومى مردم به وسيله يكديگر است ، چرا كه افراد از كار افتاده و ناتوان و بيمار و يتيم و دردمند، آزمونى هستند براى اقويا و افراد سـالم و تـندرست ، و به عكس افراد تندرست و قوى ، آزمونى هستند براى افراد ضعيف و نـاتـوان ، آيـا گـروه دوم راضـى بـه رضـاى خـدا هـسـتـنـد؟ و آيـا گـروه اول وظيفه و تعهد انسانى خود را در برابر گروه دوم انجام مى دهند يا نه ؟
و از آنـجـا كـه اين دو تفسير با هم منافاتى ندارند ممكن است هر دو در مفهوم وسيع آيه كه امتحان مردم به وسيله يكديگر است جمع باشد.
و بـه دنـبـال ايـن سـخـن ، هـمـگـان را مـورد خـطـاب قـرار داده و سـؤ ال مى كند: آيا صبر و شكيبائى پيشه مى كنيد؟ (اءتصبرون ).
چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است ، صبر و اسـتـقـامـت در بـرابـر هـوسـهـاى سـركـشـى كـه مـانـع از قـبـول حق مى شود، صبر و استقامت در برابر مشكلاتى كه در آنجا وظائف و اداء رسالتها وجود دارد، و همچنين شكيبائى در برابر مصائب و حوادث دردناك كه زندگى انسان به هر حال خالى از آن نخواهد بود.
خلاصه تنها با نيروى پايدارى و صبر است كه مى توان از عهده اين امتحان بزرگ الهى برآمد.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هشدار مى فرمايد: پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست (و كان ربك بصيرا).
مـبـادا تـصـور كنند چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديده بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند، او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.
سؤ ال :
در ايـنـجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه : پاسخ قرآن در آيات فوق به مشركان دائر بـر ايـنـكـه هـمـه پـيـامـبـران از جـنـس بـشـر بـودنـد نـه تـنـهـا مـشـكـل را حـل نـمـى كـنـد، بـلكـه بـه اصـطـلاح از قـبـيـل تـكـثـيـر اشكال است ، چرا كه ممكن است آنها ايراد خود را به همه پيامبران تعميم دهند.
پاسخ :
آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه آنها اين ايراد را به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند و معتقد بودند كه او وضع خاصى به خود گرفته و لذا مى گفتند. ما لهذا الرسول ... (چرا اين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين چنين است ...).
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: اين منحصر به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـيست كه غذا مى خورد و در بازارها گام بر مى دارد همه آنها چنين اوصافى را داشتند، و بـه فـرض كـه آنـهـا اين اشكال را به همه پيامبران تعميم دهند، قرآن پاسخ آنها را نيز گـفـتـه آنـجـا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا: به فرض كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فرشته قرار مى داديم باز ناگزير او را به صورت انـسانى در مى آورديم (تا بتواند سرمشق و الگو در تمام زمينه ها براى انسانها باشد) اشاره به اينكه تنها انسان مى تواند رهبر انسان باشد كه از تمام نيازها و خواسته ها و مشكلات و مسائل او آگاه است .
آيه و ترجمه


و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا أ نزل علينا الملئكة أ و نرى ربنا لقد استكبروا فى أ نفسهم و عتو عتوا كبيرا (21)
يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا (22)
و قدمنا إ لى ما عملوا من عمل فجعلنه هباء منثورا (23)
أ صحب الجنة يومئذ خير مستقرا و أ حسن مقيلا (24)

 


ترجمه :

21 - و آنـهـا كـه امـيدى به لقاى ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) مى گويند: چرا فـرشـتگان بر ما نازل نمى شوند؟ و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟ آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند.
22 - (آنـهـا بـه آرزوى خـود مـى رسـنـد) اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت مجرمان نخواهد بود! (بلكه روز مجازات و كيفر آنان است ) و مى گويند ما را امان دهيد ما را معاف داريد
23 - و مـا بـه سـراغ اعـمـالى كـه آنـهـا انـجـام دادنـد مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم !
24 - بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر، و استراحت گاهشان نيكوتر است !
تفسير:
ادعاهاى بزرگ
گفتيم مشركان لجوج براى فرار از زير بار تعهدات و مسئوليتهائى كه ايمان به خدا و رسـتـاخـيـز بـر دوش آنها مى گذارد، بهانه هائى را مطرح مى كردند كه يكى از آنها اين بـود چـرا پيامبر مثل ما نياز به غذا دارد، و در بازارها راه مى رود كه پاسخ آن را در آيات قبل خوانديم .
آيـات مـورد بـحث دو قسمت ديگر از بهانه هاى آنها را مطرح كرده پاسخ مى گويد، نخست مـى فـرمـايـد: آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند و رستاخيز را انكار مى كنند)، مى گويند چـرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند، و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم (و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا).
بـه فـرض كـه ما بپذيريم پيامبر هم مى تواند همچون ما زندگى عادى داشته باشد اما ايـن قـابـل قـبـول نـيـسـت كـه پـيـك وحـى تـنـهـا بـر او نـازل شـود و مـا او را نـبـيـنـيم ! چه مانعى دارد فرشته آشكار شود، و بر نبوت او صحه بگذارد، و يا قسمتى از وحى را در حضور ما بازگو كند؟!
و يا خدا را با چشم ببينيم كه جاى هيچ شك و شبهه اى براى ما باقى نماند؟ اينها است كه براى ما سؤ ال انگيز است و اينها است كه مانع از پذيرش دعوت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شود!
مهم اين است كه قرآن اين بهانه جويان را به عنوان لا يرجون لقائنا توصيف مى كند كه نـشـان مـى دهـد سـرچـشـمـه ايـن گـفـتـارهـاى بـى اسـاس ، عـدم ايـمـان بـه آخـرت ، و عـدم قبول مسئوليت در برابر خدا است .
در آيـه 7 سـوره حـجـر نـيـز شبيه اين سخن را مى خوانيم كه آنها مى گفتند: لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين : اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان
را بـراى مـا نـمـى آورى تا تو را تصديق كنند؟! در آغاز همين سوره فرقان نيز خوانديم كـه مـشـركـان مـى گفتند: لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: چرا فرشته اى همراه او مامور انذار انسانها نشده است ؟
در حـالى كـه يـك انـسـان حـق طـلب بـراى اثـبـات يـك مـطـلب ، تـنـهـا مـطـالبـه دليـل مـى كـنـد اما نوع دليل هر چه باشد، مسلما تفاوت نمى كند، هنگامى كه پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا نـشـان دادن معجزات و از جمله خود قرآن حقانيت دعوت خويش را به وضوح ثابت كرده ، ديگر اين بهانه ها چه معنى دارد؟
و بـهـتـريـن دليـل بـراى اينكه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گـفـتـنـد ايـن اسـت كـه تـقـاضـاى مـشـاهـده پـروردگـار كـردند و او را تا سر حد يك جسم قـابـل رؤ يـت تـنـزل دارنـد، هـمـان تـقـاضـاى بـى اسـاسـى كـه مـجـرمـان بـنـى اسـرائيـل نيز داشتند، و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سوره اعراف آيه 143 آمده است .
لذا قـرآن در پـاسـخ ايـن تـقـاضـاها ذيل آيه مورد بحث مى گويد: آنها در مورد خود تكبر ورزيدند و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند (لقد استكبروا فى انفسهم ).
و طغيان كردند، چه طغيان بزرگى ؟ (و عتوا عتوا كبيرا).
عتو (بر وزن غلو) به معنى خوددارى از اطاعت و سرپيچى از فرمان توأ م با عناد و لجاج است .
تـعـبير فى انفسهم ممكن است به اين معنى باشد كه آنها در مورد خود به كبر و خود بينى گـرفـتـار شـدنـد و نـيـز مـمـكـن اسـت بـه ايـن مـعنى باشد كه آنها كبر و غرورشان را در دل پـنـهـان كـردنـد و ايـن بـهانه ها را آشكار در عصر و زمان ما نيز كسانى هستند كه منطق مشركان پيشين را تكرار مى كنند و مى گويند تا خدا را در محيط آزمايشگاه خود نبينيم و تا روح را در زير چاقوى
جراحى مشاهده نكنيم باور نخواهيم كرد! و سرچشمه هر دو يكى است استكبار و سركشى .
اصولا تمام كسانى كه تنها ابزار شناخت را حس و تجربه مى دانند به طور ضمنى همين سخن را تكرار مى كنند، و همه ماترياليستها و ماديون در اين جمع داخلند، در حالى كه حس ما تنها توانائى درك قسمت ناچيزى از ماده اين جهان را دارد.
سپس به عنوان تهديد مى گويد اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را به بينند سرانجام خـواهـند ديد اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روزى است كه در آن روز بشارتى براى مـجـرمـان نـخـواهـد بـود (چـرا كـه روز مـجـازات و كـيـفـرهـاى دردنـاك اعمال آنها است ) (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ).
آرى در آن روز از ديـدن فـرشـتـگـان خوشحال نخواهند شد بلكه چون نشانه هاى عذاب را هـمـراه مـشـاهده آنان مى بينند بقدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا بـه هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند و مى گويند ما را امان دهيد، ما را معاف داريد (و يقولون حجرا محجورا).
ولى بـدون شـك نـه ايـن جـمـله و نـه غـيـر آن اثرى در سرنوشت محتوم آنها ندارد چرا كه آتـشـى را كـه خـود افـروخـتـه انـد خـواه و نـاخـواه دامـانـشـان را مـى گـيـرد، و اعـمـال زشـتـى را كـه انـجام داده اند در برابرشان مجسم مى گردد و خود كرده را تدبير نيست !.
واژه حجر (بر وزن قشر) در اصل به منطقه اى گفته مى شود كه آن را سنگ چين (تحجير) كـرده و مـمـنـوع الورود مـى سـاخـتـنـد، و اگـر مـى بـيـنـيـم حـجـر اسـماعيل را حجر مى گويند به خاطر ديوارى است كه اطراف آن كشيده شده و جدا گرديده است ، عقل را نيز حجر مى گويند، چون انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، لذا در آيه 5 سوره فجر مى خوانيم هل فى ذلك قسم لذى حجر (آيا در اين سخن ، سوگند قانع كننده اى براى صاحبان عقل وجود دارد؟).
و نـيـز اصحاب حجر، كه در قرآن نامشان آمده (آيه 80 سوره حجر) به قوم صالح گفته شـده اسـت كه خانه هاى سنگى محكمى در دل كوه ها براى خود مى تراشيدند و در حفاظت آن قرار مى گرفتند.
اين در مورد معنى واژه حجر.
امـا جـمـله حـجـرا محجورا اصطلاحى بوده است در ميان عرب كه وقتى به كسى برخورد مى كردند كه از او مى ترسيدند براى گرفتن امان اين جمله را در برابر او مى گفتند.
مـخـصـوصا رسم عرب اين بود كه در ماههاى حرام كه جنگ ممنوع بوده هنگامى كه كسى با ديگرى روبرو مى شد و احتمال مى داد اين سنت شكسته شود و به او صدمه اى برسد، اين جـمـله را تـكـرار مـى كـرد، طـرف مقابل نيز با شنيدن آن ، او را امان مى داد و از نگرانى و اضـطـراب و وحـشـت بـيـرون مـى آورد، بنابراين معنى جمله مزبور اين است : امان مى خواهم امانى كه برگشت و تغييرى در آن نباشد.
ضـمـنـا از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كه در اينجا گوينده اين سخن مجرمانند و تناسب افعال موجود در آيه و سير تاريخى و سابقه اين جمله در ميان عرب نيز
هـمـيـن اقتضا مى كند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه گوينده اين سخن فرشتگان خواهند بود و هدفشان ممنوع ساختن مشركان از رحمت خدا است .
و بعضى نيز گفته اند كه گوينده اين سخن مجرمانند كه به يكديگر اين را مى گويند، ولى ظاهر همان معنى اول است كه بسيارى از مفسران آن را اختيار كرده و يا به عنوان اولين تفسير از آن ياد نموده اند.
امـا در ايـنـكـه آن روز كه مجرمان ، فرشتگان را ملاقات مى كنند كدام روز است ؟ مفسران دو احتمال داده اند بعضى گفته اند روز مرگ است كه انسان فرشته مرگ را مى بيند چنانكه در آيـه 97 سـوره نساء مى خوانيم : و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة بـاسـطـوا ايـديـهـم اخـرجوا انفسكم : اگر ظالمان را ببينى هنگامى كه در امواج مرگ قرار گرفته اند و فرشتگان دستها را گشوده اند و مى گويند جان خود را بيرون كنيد ....
بـعـضـى ديـگـر ايـن تـفـسـير را انتخاب كرده اند كه منظور روز قيامت و رستاخيز است كه مجرمان در برابر فرشتگان عذاب قرار مى گيرند و آنها را مشاهده مى كنند.
تفسير دوم با توجه به آيات بعد كه سخن از رستاخيز مى گويد و مخصوصا جمله يومئذ اشاره به آن مى گيرد، نزديكتر به نظر مى رسد.
آيـه بـعد وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسم ساخته ، مى گويد: ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم ! (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
واژه عـمل به طورى كه راغب در مفردات گفته به معنى هر كارى است كه با قصد انجام مى گـيرد، ولى فعل ، اعم از آن است ، يعنى به كارهائى كه با قصد يا بى قصد انجام مى گيرد هر دو اطلاق مى شود.
جـمـله قـدمـنـا از مـاده قـدوم بـه مـعـنى وارد شدن يا به سراغ چيزى رفتن است ، و در اينجا دليـل بـر تـاكـيـد و جـدى بـودن مـطـلب اسـت ، يـعـنـى مـسـلمـا و بـطـور قـطـع تـمـام اعمال آنها را كه با توجه و از روى اراده انجام داده اند - هر چند ظاهرا كارهاى خير باشد - به خاطر شرك و كفرشان همچون ذرات غبار در هوا محو و نابود مى كنيم .
آفات اعمال صالح
واژه هـبـاء بـه مـعـنـى ذرات بـسـيـار ريـز غـبـار اسـت كـه در حال عادى ، ابدا به چشم نمى آيد، مگر زمانى كه نور آفتاب از روزنه يا دريچه اى به داخـل اطـاق تـاريـكـى بـيـفـتـد و ايـن ذرات را روشـن و قابل مشاهده سازد.
ايـن تـعـبـيـر نشان مى دهد كه اعمال آنها بقدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گوئى عملى وجود ندارد، هر چند ساليان دراز تلاش و كوشش كرده باشند.
ايـن آيـه نـظـيـر آيـه 18 سـوره ابـراهـيـم اسـت كـه مـى فـرمـايـد: مـثـل الذيـن كـفـروا بـربـهـم اعـمـالهـم كـرمـاد اشـتـدت بـه الريـح فـى يـوم عـاصـف : اعـمـال كـسـانـى كـه بـه پـروردگـارشـان كـافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز
طوفانى !
دليـل مـنـطـقـى آن هـم روشـن اسـت ، زيـرا چـيـزى كـه بـه عـمـل انـسـان شـكـل و مـحـتـوا مـى دهـد، نـيـت و انـگـيـزه و هـدف نـهـائى عـمل است ، افراد با ايمان ، با انگيزه الهى و توحيدى ، هدفهاى مقدس و پاك ، و برنامه صـحـيـح و سـالم بـه سـراغ انـجـام كـارهـا مـى رونـد در حـالى كه مردم بى ايمان غالبا گـرفتار تظاهر رياكارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند، و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.
بـه عـنـوان نـمـونـه مـا مـسـجـدهـائى را از صدها سال پيش سراغ داريم كه گذشت قرنها كمترين تاثير بر آنها نگذاشته است ، و به عكس ‍ خانه هائى را مى بينيم كه با گذشت يـكـمـاه يـا يـكسال شكستها و نقصهاى فراوان در آن ظاهر مى شود، اولى چون انگيزه الهى داشـت از هر نظر محكم و با بهترين مصالح با پيش بينى تمام حوادث آينده ساخته شده ، اما دومى چون هدف تهيه مال و ثروتى از طريق تظاهر و فريب بوده است تنها به رنگ و آبش توجه شده است .
اصولا از نظر منطق اسلام ، اعمال صالح آفاتى دارد كه بايد دقيقا مراقب آن بود: گاه از آغاز ويران و فاسد است ، همچون عملى كه براى ريا انجام مى گيرد.
گـاه انـسـان در حين عمل گرفتار غرور و عجب و خودبينى مى شود و ارزش عملش به خاطر آن از بين مى رود.
و گاه بعد از عمل به خاطر انجام كارهاى مخالف و منافى ، اثرش محو و نابود مى گردد، مـانند انفاقى كه پشت سر آن منت باشد، و يا اعمال صالحى كه پشت سر آن كفر و ارتداد صورت گيرد.
و حـتـى طـبـق بـعـضـى از روايـات اسـلامـى گـاه انـجـام گـنـاهـانـى قبل از انجام عمل
روى آن اثـر مـى گـذارد، چـنـانـكـه در مـورد شـرابـخـوار مـى خـوانـيـم كـه تـا چهل روز اعمال او مقبول درگاه خدا نخواهد شد.
بـه هر حال اسلام برنامه اى فوق العاده دقيق و باريك و حساب شده درباره خصوصيات عمل صالح دارد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : روز قيامت خداوند گروهى را مبعوث مى كـند در حالى كه نورى در مقابل آنان همچون لباسهاى سفيد و درخشنده است (اين نور همان اعـمـال آنها است ) سپس به آن اعمال فرمان مى دهد: همگى ذرات پراكنده غبار شويد (و به دنـبال آن همه محو مى گردند) سپس فرمود: انهم كانوا يصومون و يصلون و لكن كانوا اذا عـرض لهـم شـى ء مـن الحـرام اخـذوه و اذا ذكـر لهـم شـى ء مـن فـضـل امـيـر المـؤ منين انكروه !: آنها نماز و روزه را بجا مى آوردند ولى هنگامى كه حرامى بـه آنـهـا عـرضـه مـى شـد آن را مـى چـسـبـيـدنـد و مـوقـعـى كـه از فضائل امير مؤ منان على (عليه السلام ) براى آنها بيان مى گشت انكار مى كردند!.
و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه ، وضع هر دو روشـن شـود، آيـه بـعـد، از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد: بهشتيان در آن روز قـرارگـاهـشـان بـهـتر و استراحت گاهشان نيكوتر است (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا).
مـعـنـى ايـن سـخـن آن نيست كه دوزخيان وضعشان خوبست و بهشتيان وضعشان از آنها بهتر، زيـرا صـيـغه افعل تفضيل گاه در مواردى به كار مى رود كه يك طرف به كلى فاقد آن مفهوم است و طرف ديگر واجد، مثلا در سوره فصلت آيه 40
مى خوانيم : اءفمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة : آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت در نهايت امنيت وارد محشر مى شود؟!
مـسـتقر به معنى قرارگاه و مقيل به معنى محل استراحت در نيمه روز است (از ماده قيلوله به معنى خواب نيم روز آمده است ).
آيه و ترجمه


و يوم تشقق السماء بالغمم و نزل الملئكة تنزيلا (25)
الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكفرين عسيرا (26)

 


ترجمه :

25 - و بـه خـاطـر آور روزى را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مى شود، و فرشتگان نازل مى گردند.
26 - حـكـومـت در آن روز از آن خـداوند رحمان است و آنروز روز سختى براى كافران خواهد بود.
تفسير:
آسمان با ابرها شكافته مى شود!
بـاز در اين آيات بحث درباره قيامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد: روز گرفتارى و اندوه مجرمان ، روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فـرشـتـگـان پـى در پـى نـازل مـى شـونـد! (و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام و نزل الملائكة تنزيلا).
غمام از غم به معنى پوشاندن چيزى است و از آنجا كه ابر آفتاب
را مـى پوشاند به آن غمام گفته مى شود همچنين به اندوه كه قلب را مى پوشاند غم مى گويند.
اين آيه در حقيقت پاسخى است به درخواست مشركان ، و يكى ديگر از بهانه جوئيهاى آنها زيـرا آنـهـا انـتـظار داشتند خداوند و فرشتگان ، طبق اساطير و افسانه هاى آنان ، در ميان ابـرهـا بـه سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند، در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.
قـرآن در پـاسخ آنها مى گويد: آرى فرشتگان (و نه خدا) روزى به سراغ آنها مى آيند، امـا كـدام روز؟ روزى كـه مـجـازات و كيفر اين بدكاران فرا مى رسد و بيهوده گوئى هاى آنها را پايان مى دهد.
اكـنـون ببينيم منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست ؟ با اينكه مى دانيم اطراف ما چيزى به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد.
بـعـضـى از مـفسران مانند علامه طباطبائى (رضوان الله عليه ) در تفسير الميزان فرموده انـد: مـنـظـور شـكـافـتـه شـدن آسـمـان عـالم شـهـود و كـنـار رفـتـن حـجـاب جـهـل و نـادانى و نمايان گشتن عالم غيب است ، يعنى انسان در آن روز درك و ديدى پيدا مى كـنـد كـه بـا امـروز بـسـيـار مـتـفـاوت اسـت ، پـرده هـا كنار مى رود، و فرشتگان را كه در حال نزول از عالم بالا هستند مى بيند.
تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسمانى است كه بر اثر انفجارات پى در پـى از هم متلاشى مى شود، و ابرى كه حاصل از اين انفجارات و متلاشى شدن كوهها است صـفـحـه آسـمانها را فرا مى گيرد، بنابراين كرات آسمانى شكافته مى شود، در حالى كه همراه با ابرهاى حاصل از آن است .
آيـات بـسـيـارى از قـرآن مـجـيـد، مـخـصـوصا آنها كه در سوره هاى كوتاه آخر قرآن آمده ، بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه در آسـتـانـه قـيـامـت ، دگـرگـونـيـهـاى عـظـيم و انقلاب و تحول عجيب ، سر تا سر عالم هستى را فرا مى گيرد كوهها متلاشى شده و همچون غبار در فضا پخش مى گردد خورشيد بى نور، و ستارگان بى فروغ مى شود، حتى فاصله ماه و خورشيد از بين مى رود، و لرزه و زلزله عجيبى سراسر زمين را فرا مى گيرد.
آرى در چـنـان روز، مـتـلاشـى شـدن آسـمـان ، يعنى كرات آسمانى و پوشيده شدن صفحه آسمان از يك ابر غليظ امرى طبيعى خواهد بود.
همين تفسير را به نحو ديگرى مى توان بيان كرد:
شـدت دگـرگـونـيها و انفجارات كواكب و سيارات سبب مى شود كه آسمان از ابرى غليظ پوشيده شود، اما در لابلاى اين ابر گاه شكافهائى وجود دارد، بنابراين آسمانى كه در حال عادى با چشم ديده مى شود به وسيله اين ابرهاى عظيم انفجارى از هم جدا مى شود.
تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز بـراى ايـن آيـه گـفـتـه شـده اسـت كـه بـا اصول علمى و منطقى سازگار نيست و در عين حال تفسيرهاى سه گانه فوق منافاتى با هـم نـدارد، مـمـكـن اسـت از يـكـسـو پـرده هـاى جـهـان مـاده از مـقـابـل چـشـم انـسـان كـنـار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند، و از سوى ديگر كرات آسـمـانـى مـتلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند، و در لابلاى آنها شكافهائى نـمـايـان بـاشد، آن روز، روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است ، روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج .
سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته ، و مى گويد:
حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است (الملك يومئذ الحق للرحمان ).
حـتـى آنـهـا كـه در ايـن جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زودگذر داشتند نيز از صحنه حكومت كنار مى روند، و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شـود، و بـه هـمـيـن دليـل آن روز روز سـخـتـى بـراى كافران خواهد بود (و كان يوما على الكافرين عسيرا).
آرى در آن روز كـه قـدرتـهـاى خـيالى به كلى از ميان مى روند و حاكميت مخصوص خدا مى شـود پـنـاهگاههاى كافران فرو مى ريزد، و قدرتهاى جبار و طاغوتى محو مى شوند، هر چـنـد در ايـن جـهـان نـيز همه در برابر اراده او بى رنگ بودند ولى در اينجا ظاهرا زرق و بـرقـى داشـتـنـد امـا در قـيامت كه صحنه بروز واقعيتها، و برچيده شدن مجازها و خيالها و پـنـدارهـا اسـت ، افـراد بى ايمان در برابر مجازاتهاى الهى چه تكيه گاهى مى توانند داشته باشند و به همين دليل آن روز فوق العاده بر آنها سخت خواهد گذشت .
در حالى كه براى مؤ منان بسيار يسير و سهل و آسان است .
در حـديـثـى از ابـو سـعيد خدرى نقل شده كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيـه فـى يـوم كـان مـقـداره خـمـسـيـن الف سـنـة را كـه نـشـان مـى دهـد روز قـيـامـت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود عرض كردم چه روز طولانى و عجيبى است ؟!
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و الذى نفسى بيده انه ليخفف عن المؤ من حـتـى يـكـون اخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا: سوگند به آن كسى كه جانم بـه دسـت او است كه آن روز براى مؤ من سبك مى شود به مقدار مدت يك نماز فريضه كه در دنيا انجام مى دهد!.
دقت در ساير آيات قرآن ، دلائل سخت بودن آن روز را بر كافران روشن
مـى سـازد، چـرا كـه از يـكـسـو مـى خـوانـيـم : در آن روز تـمـام پـيـونـدهـا و وسائل عالم اسباب ، گسسته مى شود (و تقطعت بهم الاسباب ) (بقره - 166)
از سـوئى ديـگر، نه مال آنها و نه آنچه را اكتساب كردند آنانرا سودى نمى دهد (ما اغنى عنه ماله و ما كسب ) (سوره تبت آيه 2).
و از سـوى سوم هيچكس در آنجا به داد هيچكس نمى رسد (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا) (دخان - 41).
حتى شفاعت كه تنها راه نجات است در اختيار گنهكارانى است كه پيوندى با خدا و دوستان خدا داشته اند (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) (بقره - 255).
و نـيـز در آن روز بـه آنـهـا اجـازه عـذر خـواهـى داده نـمـى شـود تـا چـه رسـد بـه قبول عذرهاى غير موجه (فلا يؤ ذن لهم فيعتذرون ) (مرسلات - 36).
آيه و ترجمه


و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يـقـول يـليـتـنـى اتـخـذت مـع الرسول سبيلا (27)
يويلتى ليتنى لم أ تخذ فلانا خليلا (28)
لقد أ ضلنى عن الذكر بعد إ ذ جاءنى و كان الشيطن للانسن خذولا (29)

 


ترجمه :

27 - و بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم .
28 - اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !
29 - او مـرا از يـاد حق گمراه ساخت ، بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است .
شان نزول :
براى اين آيات شان نزولى نقل كرده اند كه فشرده اش چنين است :
در عـصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه و ابـى بـودنـد هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذائى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مـى كـرد و در عـيـن حـال دوسـت مـى داشت به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.
روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد،
در ضمن از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز دعوت نموده .
نـگـامـى كـه سـفـره را گـسـتردند و غذا حاضر شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فـرمـود: مـن از غـذاى تـو نـمـى خـورم تـا شـهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى ، عقبه شهادتين بر زبان جارى كرد.
اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد، گفت اى عقبه از آئينت منحرف شدى ؟ او گفت نه به خدا سوگند من منحرف نشدم ، و لكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم ، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم !
ابـى گـفـت مـن هـرگـز از تـو راضـى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى و سخت تـوهـيـن كـنى !، عقبه اين كار را كرد و مرتد شد، و سرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در روز جنگ احد كشته شد.
آيات فوق نازل گرديد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.
بارها گفته ايم كه شان نزولها گر چه خاص است ولى هرگز مفهوم آيات را محدود نمى كند بلكه كليت آن شامل تمام افراد مشابه مى گردد.
تفسير:
دوست بد مرا گمراه كرد!
روز قـيـامـت صـحـنـه هـاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در آيات مورد بـحـث بـخـش ديـگـرى خـاطر نشان شده ، و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته خويش است نخست مى فرمايد:
بخاطر آور روزى را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان
مـى گـزد، مـى گـويـد: اى كـاش بـا رسـولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) راهـى بـرگـزيـده بـودم (و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا).
يعض از ماده عض (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است و معمولا اين تعبير در مورد كسانى كه از شدت حسرت و تاسف ناراحتند به كار مى رود، چنانكه در فارسى نيز ضـرب المثل است كه فلانكس انگشت حسرت به دندان مى گزيد (ولى در عربى به جاى انـگـشـت ، دسـت گـفـتـه مـى شـود و شايد رساتر باشد چون هميشه انسان در چنين حالاتى انگشت نمى گزد بلكه گاه پشت دست را مى گزد مخصوصا در عربى بسيار مى شود كه هـمچون آيه مورد بحث يديه يعنى هر دو دست ، گفته مى شود كه شدت تاسف و حسرت را به طرز گوياترى بيان مى كند).
ايـن كـار شـايـد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشته خويش را مـى نـگـرنـد خـود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند.
و بـراسـتـى آن روز را بايد يوم الحسرة گفت ، چنانكه در قرآن از روز قيامت نيز به همين عـنـوان يـاد شـده اسـت (سـوره مـريـم آيه 39) چرا كه افراد خطاكار خود را در برابر يك زنـدگـى جـاويـدان در بـدتـريـن شرائط مى بينند در حالى كه مى توانستند با چند روز صـبـر و شـكـيـبـائى و مـبـارزه با نفس و جهاد و ايثار، آن را به يك زندگى پر افتخار و سعادتبخش مبدل سازند.
حـتـى بـراى نـيـكـوكـاران هـم روز تـاسـف اسـت ، تـاسـف از ايـنـكه چرا بيشتر از اين نيكى نكردند؟!
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد كـه ايـن ظـالم بـيدادگر كه در دنيائى از تاسف فرو رفته مى گـويـد: اى واى بـر مـن كـاش فـلان شـخـص گـمـراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم (يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا).
روشن است كه منظور از فلان همان شخصى است كه او را به گمراهى كشانده : شيطان يا دوسـت بـد يـا خـويـشـاونـد گـمـراه ، و فـردى هـمـچـون ابـى بـراى عـقـبـه كـه در شـان نزول آمده بود.
در واقـع ايـن آيـه و آيـه قـبـل دو حـالت نـفـى و اثـبـات را در مقابل هم قرار مى دهد در يكجا مى گويد: اى كاش راهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) پـيدا كرده بودم و در اينجا مى گويد: اى كاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نكرده بودم كه تمام بدبختى در ترك رابطه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.
بـاز ادامـه مى دهد و مى گويد: بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مـرا كـوبـيـد) ولى ايـن دوسـت بـى ايـمـان مرا گمراه ساخت (لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جائنى ).
اگـر از ايـمـان و سعادت جاويدان ، فاصله زيادى مى داشتم ، اين اندازه جاى تاسف نبود، ولى تـا نـزديـك مـرز پـيـش رفـتم ، يك گام بيشتر نمانده بود كه براى هميشه خوشبخت شوم ، اما اين كور دل متعصب لجوج مرا از لب چشمه آب حيات
تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.

ذكـر در جـمـله بـالا مـعـنـى وسـيـعـى دارد و تـمـام آيـات الهـى را كـه در كـتـب آسـمـانـى نـازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيز كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است .
و در پـايـان آيـه مـى گويد: شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است (و كان الشيطان للانسان خذولا).
چـرا كـه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى برد.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه خـذول صـيـغـه مـبـالغـه اسـت و بـه مـعـنـى بـسـيـار مخذول كننده .
حـقـيـقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و ياريش بردارد.
در اينكه جمله اخير (كان الشيطان للانسان خذولا) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براى هـمـه ظـالمـان و گـمراهان و يا دنباله گفتار اين افراد حسرت زده در قيامت است ، مفسران دو تـفـسـيـر ذكـر كـرده انـد، و هـر دو بـا مـعـنى آيه متناسب است ولى گفتار خدا بودن تناسب بيشترى دارد.
نكته :
نقش دوست در سرنوشت انسان
بـدون شـك عـامل سازنده شخصيت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفى است كه از اهم آنها همنشين و دوست و معاشر است ، چرا كه انسان خواه و ناخواه تاثير پذير است ، و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقت هم از نظر علمى و هم از طريق تجربه
و مشاهدات حسى به ثبوت رسيده است .
ايـن تاثير پذيرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است كه در روايات اسلامى از پيامبر خدا حـضـرت سـليـمـان (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده : لا تـحـكـمـوا عـلى رجـل بـشـى ء حـتـى تـنـظـروا الى مـن يـصـاحـب ، فـانـمـا يـعـرف الرجـل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخدانه : درباره كسى قضاوت نكنيد تا بـه دوسـتـانش نظر بيفكنيد چرا كه انسان بوسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود.!
امام امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام ) در گفتار گوياى خود مى فرمايد: و من اشـتـبـه عـليـكـم امـره و لم تـعـرفـوا ديـنـه ، فـانـظـروا الى خـلطـائه ، فـان كـانـوا اهـل دين الله فهو على دين الله ، و ان كانوا على غير دين الله فلا حظ له من دين الله : هر گـاه وضـع كـسـى بـر شـمـا مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهـل ديـن و آئيـن خـدا بـاشـنـد او نيز پيرو آئين خدا است ، و اگر بر آئين خدا نباشند او نيز بهره اى از آئين حق ندارد.
و براستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى يك انسان از هر عاملى مهمتر است ، گاه او را تا سر حد فنا و نيستى پيش ‍ مى برد، و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.
آيات مورد بحث و شان نزول آن به خوبى نشان مى دهد كه انسان چگونه ممكن است تا مرز سـعـادت پـيـش بـرود، امـا يـك وسـوسـه شـيـطـانى از ناحيه يك دوست بد او را به قهقرا بـازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد كه از حسرت آن روز قيامت هر دو دست را به دندان بگزد، و فرياد يا ويلتى از او بلند شود.
در كتاب العشرة (آداب معاشرت ) روايات بسيارى در همين زمينه وارد
شده كه نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مساله انتخاب دوست سختگير و دقيق و موشكاف است .
اين بحث كوتاه را با نقل دو حديث در اين زمينه پايان مى دهيم ، و آنها كه اطلاعات بيشترى در اين زمينه مى خواهند به كتاب العشرة بحار الانوار جلد 74 مراجعه كنند.
در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (عليه السلام ) مى خوانيم : اياك و مصاحبة الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره : از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است !.
پـيـامـبـر گـرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اربع يمتن القلب : الذنب عـلى الذنـب ... و مـجـالسـة المـوتـى ، و قـيـل له يـا رسـول الله و ما الموتى ؟ قال كل غنى مترف : چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند: تـكـرار گـنـاه - تـا آنـجـا كـه فـرمـود: و هـمـنـشـيـنـى بـا مـردگـان ، كـسـى پـرسـيـد اى رسول خدا مردگان كيانند؟! فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس