آيات 21 تا 31
و قال الّذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملئكة او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا(21)
يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا(22)
و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(23)
اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا(24)
و يوم تشقق السّماء بالغمم و نزل الملئكه تنزيلا(25)
الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا(26)
و يوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا(27)
يويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا(28)
لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا(29)
و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا(30)
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين وكفى بربك هاديا و نصيرا(31)
|
ترجمه آيات
كسانى كه معاد را منكرند گويند: چرا فرشتگان به ما نازل نمى شوند يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم. حقا كه خويش را سخت بزرگ شمردند و زياده روى كردند، زياده روى بسيار (21).
روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز گنهكاران را نويدى نيست و دور باد گويند (22).
و به آن عملها كه كرده اند پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم (23).
اهل بهشت آن روز قرارگاه بهتر و
روزى كه آسمان با ابر شكافته شود و فرشتگان فراوان نازل شوند (25).
آن روز فرمانروايى خاص خداى رحمان است و براى كافران روزى بسيار دشوار مى باشد (26).
روزى كه ستمگر دستهاى خويش بگزد و گويد: اى كاش طريقه پيغمبر را پيش گرفته بودم (27).
واى بر من، كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم (28).
او مرا از قرآن گمراه كرد و شيطان مايه خذلان آدمى است (29).
پيغمبر گويد: پروردگارا قوم من اين قرآن را هذيان و بيهوده پنداشتند (30).
چنين براى هر پيغمبرى از گنهكاران دشمنى نهاديم و پروردگارت بس است براى راهبرى و ياورى (31).
بيان آيات
اين آيات اعتراض ديگرى را از مشركين بر رسالت رسول حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض، رسالت وى را رد كنند، و حاصل اعتراضشان اين است كه اگر ممكن باشد كه از جنس بشر بدان جهت كه بشر است شخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، و رسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز بدان جهت كه بشرند داراى اين خصايص بگردند، پس اگر آنچه او ادعاء مى كند حق باشد بايد ما، و يا بعضى از ما نيز مانند او باشيم، آنچه را او مدعى ديدنش است ببينيم، و آنچه او درك مى كند ما نيز درك بكنيم.
البته اين اعتراض را از امتهاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن مبتكر آن اقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: (ان انتم الا بشر مثلنا) كه تقريبش مكرر گذشته.
و اين اعتراض و اعتراض قبليشان كه با جمله (ما لهذا الرسول ياكل الطعام ) شروع مى شد، در حقيقت به منزله يك حجت است، كه خصم را به التزام يكى از دو محذور ناچار مى كند، و حاصل بيانش اينكه رسالتى كه اين رسول آن را ادعاء مى كند، اگر موهبتى آسمانى، و اتصالى غيبى است كه هيچ بشرى بدان جهت كه بشر است نمى تواند به آن نايل آيد، پس حتما بايد ملكى از همان عالم غيب نازل شود، تا با رسول بشرى به كار انذار بپردازد، يا گنجى يا باغى براى او قرار دهد كه از آن امرار معاش كند.
و اگر چنانچه امر غيبى نيست، بلكه از خصايص بشر است، پس بايد هر كس متصف به بشريت هست به اين خصيصه برسد، و ما تاكنون در خود چنين چيزى سراغ نداريم، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم.
خداى سبحان از شق اول پاسخ داد كه بيانش گذشت، و از شق دوم چنين پاسخ داده كه به زودى ملائكه را خواهند ديد، ولى نه در اين نشاه بلكه در نشاه اى ديگر، و اين جواب در معناى آيه (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) كه بيانش به زودى مى آيد، مى باشد و در اين آيات اشاره به ما بعد از مرگ و به روز قيامت است.
احتجاج ديگر كفار در رد رسالت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله وسلم ): چرا ملائكه بر او نازل نشده، پروردگارمان را نمى بينيم
و قال الّذين لا يرجون لقاء نا لولا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا
|
در مجمع البيان گفته كلمه (رجاء) به معناى انتظار خيرى است كه احتمال وقوعش در دل زياد باشد، و به همين معنا است طمع و امل، و كلمه (لقاء) به معناى رفتن به سوى چيزى است به طورى كه بين تو و او حائلى نباشد، و كلمه (عتو) به معناى گراييدن به سوى زشت ترين ظلم است.
و مراد از (لقاء) در آيه مورد بحث، برگشتن به سوى خدا در روز قيامت است، و اگر آن را لقاء ناميده، بدين جهت است كه آن روز مردم به سوى خدا بروز مى كنند. به طورى كه حايلى از جهل و يا غفلت در بين نماند، چون در روز قيامت عظمت الهى همه حجابها را پاره مى كند، همچنان كه فرمود: (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين - آن روز ديگر علم پيدا مى كنند كه خدا حقى است مبين ).
پس مراد از اينكه فرمود: (كسانى كه اميدوار لقاء خدا نيستند) انكار و قبول نداشتن معاد است، و اگر آن را تكذيب قيامت و يا ساعت و يا امثال آن نخواند، همچنان كه در آيات قبل خواند، براى اينكه گفتگو از مشاهده ملائكه و رويت پروردگار تعالى و مقدس بود، پس در همين تعبير اشاره است به اينكه آنچه گفتند، و در خواست نازل كردن ملائكه، و يا رويت پروردگار كردند، از اين جهت بود كه اينها از لقاى خدا مأيوسند، و مى پندارند كه چنين چيزى محال است، و بعد از آنكه فرمود هم ملائكه ممكن است نازل شود و هم خداى تعالى ملاقات شود ناگزير ملزم به چيزى شدند كه به زعم خويش محال مى دانند.
پس اينكه فرمود: (لو لا انزل علينا الملائكة او ترى ربّنا) حكايت اعتراض كفار است بر رسالت رسول خدا، كه آن را به صورت تحضيض آوردند، و همچنان كه در جاى ديگر به همين صورت اعتراض كرده و گفتند: (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ).
و بيان حجت آنان همان طور كه قبلا نيز اشاره كرديم اين است كه اگر رسالت - كه عبارت است از نازل شدن ملائكه به وحى، و يا تكلم خدا با بشر به مشافهه، - چيزى است كه نيل به آن براى بشر امكان دارد، و ما هم كه مانند اين شخص مدعى رسالت بشر هستيم، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و پروردگارمان را نمى بينيم ؟.
مؤيد بيانى كه ما آورديم اين است كه نزول ملائكه و ديدن رب را مطلق آورده و نفرموده چرا ملائكه بر ما نازل نگرديدند، يا پروردگارمان را نديديم تا تو را تصديق كنند، با اينكه آنها در اعتراض سابق خود نزول ملك را ذكر كرده بودند تا اينكه آن ملك همراه پيامبر نذير باشد و در همراهيش تصديقى براى پيامبر باشد.
و تعبير از خداى تعالى به كلمه (رب ) نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چون مشركين خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه و روحانيات از كواكب، و امثال آن است، و خداى سبحان رب الارباب است، پس در حقيقت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) گفته اند: تو معتقدى كه خدا رب تو است، و به تو علاقمند است، و به همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم با خود اختصاص داده، و خدا پروردگار ما نيز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ و چرا خود را به ما نشان نمى دهد.
علاوه بر اين، مشركين اگر از پرستش ارباب اصنام يعنى ملائكه و روحانيات كواكب و امثال آن عدول نموده، و به جاى آنها خود اصنام و مجسمه ها را پرستيدند، براى اين بوده كه بتها و مجسمه ها محسوسند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى كردن غايب نيستند. - و معناى اين جمله كه فرموده : (لقد استكبروا فى انفسهم و عتو عتوا كبيرا) اين است كه سوگند مى خورم هر آينه بدون حق خواستار كبر براى خود شدند، و طغيانى عظيم كردند.
يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا
|
معناى جمله (حجرات محجورا) و مراد مشركين از بكار بردن آن در قيامت
در مفردات مى گويد: كلمه (حجر) به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده : (قالوا هذه انعام و حرث حجر - گفتند اينها چهارپايان و زراعتى حرامند) و نيز فرموده : (و يقولون حجرا محجورا) و كلمه (حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند، و خيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد.
و از خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت : (حجرا محجورا) يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى، چون ماه، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابى عبيده نقل شده كه گفته است اين يك افسونى بود براى عرب، كه هر وقت از كسى مى ترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت، و اين در وقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.
پس كلمه (يوم ) در جمله (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) به طورى كه گفته شده، ظرف است براى جمله (لا بشرى ) و كلمه (يومئذ) تأكيد آن است و مراد از جمله (لا بشرى ) نفى جنس، و مراد از (مجرمين ) هر كسى است كه متصف به جرم باشد، چيزى كه هست در مورد آيه، مقصود جرم شرك است، و مجرمين همان كسانى هستند كه اميد لقاى خدا را ندارند، كه قبلا ذكرشان به ميان آمده بود، و معناى آيه اين است : روزى كه اين مجرمين اميدوار به لقاى خدا نيستند ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچگونه بشارتى - به طور نفى جنس - براى عموم مجرمين كه اينان طايفه اى از آنانند نخواهد بود.
و آن روز از ترس، (حجرا محجورا) مى گويند، و فاعل (يقولون ) همان مشركينند يعنى مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند (حجرا محجورا) مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير جمع (مى گويند) به ملائكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه ملائكه به مشركين مى گويند: (حراما محرما عليكم سماع البشرى )، يعنى حرام و محرم است بر شما شنيدن بشارت و يا داخل شدن به بهشت، يا پناه بردن از عذاب به چيزى پس امروز براى شما هيچ پناهى نيست. ولى معناى اول به سياق آيات نزديكتر است.
كفار ملائكه را مى بينند ولى به هنگام مرگ و در روزى كه بشارتى برايشان نيست و مى گويند (حجرا محجورا)
اين آيه در موضع جواب از گفتار مشركين است كه گفتند: (چرا ملائكه به ما نازل نمى شود)؟ و اما از اين اعتراضشان كه (چرا پروردگار را نمى بينيم ) جواب نداد، براى اينكه ديدنى كه آنها منظورشان بوده، ديدن به چشم سر بوده كه مستلزم جسمانيت و تجسم است، و خدا منزه از آن است، و اما آنان از رويت به چشم يقين كه همان رويت قلبى است، چيزى سرشان نمى شد، و بر فرض هم كه سرشان مى شد منظورشان از (او نرى ربّن )ا آن قسم رويت نبود.
و اما توضيح جواب از مسأله انزال ملائكه و رويت آنان، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلم گرفته، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند ولى درباره آن هيچ حرفى نزده، و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده، تا به اين معنا اشاره كرده باشد كه در خواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود، چون ملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبرو شده باشند، و اين وقتى است كه نشاه دنيوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده : (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ).
پس كفار در حقيقت در اين درخواست خود استعجال در عذاب كرده اند، در حالى كه خود خيال مى كنند كه با اين درخواست خود، خدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى كنند. و اما اينكه اين روزى كه آيه (يوم يرون الملائكة ) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است، و ليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است.
مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه (و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون ) مى باشد و يكى ديگر آيه (ان الّذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض، قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتها جروا فيها) و آياتى ديگر.
و همين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.
و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند طبعا بايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند به رخش كشيد، و آن روز مرگ است، كه كفار با ديدن ملائكه بدحال مى شوند، نه اينكه در چنين مقامى ديدن روز قيامت را ياد آور شود با اينكه بارها ملائكه را ديده اند و (حجرا محجورا) را گفته اند.
پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و رويت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد.
در آن روز به اعمال كافران مى پردازيم... فجعلناه هباء منثورا
و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا
|
راغب در مفردات مى گويد: (عمل )، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصد انجام شود، پس (عمل ) اخص از (فعل ) است، چون فعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود، و حتى گاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه (عمل ) كمتر در اينگونه موارد اطلاق مى گردد، و عمل در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو كه به گاوهاى كارى مى گويند (بقر العوامل ).
و نيز درباره كلمه (هباء) مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم و غبارى است كه در هوا پراكنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود، و كلمه (نثر) به معناى پاشيدن است.
و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم، - و عمل چيزى است كه در نشاه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است، - پس آن را طورى از هم مى پاشيم، كه چون غبار نابود شود، و ديگر از آن بهره مند نشوند.
و اين طرز سخن بر اساس تمثيل است، مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفاركه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند، و بفهماند كه چگونه مى تواند آنها را باطل سازد، به طورى كه اثرى در سعادت زندگى ابدى ايشان نداشته باشد، خداى تعالى را تشبيه به سلطان قاهرى مى كند كه وقتى بر دشمن غلبه مى كند تار و پود زندگى اش را به باد مى دهد، اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، به طورى كه اثرى از آن باقى نماند.
و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست، براى اينكه معناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه در دنيا از دركشان مخفى بود، و ما بحث مفصل در معناى حبط را در جلد دوم اين كتاب گذرانديم، بدانجا مراجعه شود.
اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا
|
مراد از (اصحاب جنت ) پرهيزكاران است، قبلا هم فرموده بود: (قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون ) و اين خود دليل بر همين است كه مراد از اصحاب جنت همان متقين هستند. و كلمه (مستقر) و (مقيل ) دو اسم مكان از (استقرار) و (قيلوله ) هستند، اما استقرار كه روشن است، و اما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است، چه اينكه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست.
معناى (خير) در آيه : (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا واحسن مقيلا)
و دو كلمه (خير) و (احسن ) - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى ) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمه (اهون ) در جمله (و هو اهون عليه ) معناى (آسان تر) نمى دهد، و نيز كلمه (خير) در جمله (ما عند اللّه خير من اللهو) معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نيست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهو است.
و بعيد نيست گفته شود كه صيغه (افعل ) و هر چه بدان معنا است، مانند صيغه (خير - بهتر) بنابر آنچه ما ترجيح داديم كه صفت مشبهه هستند، كه با ماده خود دلالت بر تفضيل دارند نه با هيات خود، در مثل اينگونه موارد منسلخ از معناى تفضيل نيستند باز تفضيل را مى رسانند چيزى كه هست درك طرف و طرز فكر او در اينگونه موارد رعايت شده، چون كفار بعد از آنكه شرك و جرم را اختيار كردند، لابد آن را بهتر از ايمان و عمل صالح دانستند و لازمه آن آتش در آخرت است پس براى آن دو خيريت و حسن اثبات كردند، در نتيجه در مقابلشان گفته مى شود: بهشت و آنچه در آن است بهتر و نيكوتر از كفر و جرم است، پس بر ايشان لازم است كه بهشت را بر آتش برگزينند و خلاصه به ايشان گفته مى شود به فرض هم كه طرز فكر شما صحيح باشد، و در كفر و جرم خريتى باشد باز بايد از آن دو دست برداريد، زيرا ايمان و عمل صالح بهتر از آن دو است، پس على اى حال در اشتباهيد، بعضى ديگر گفته اند تفضيل (بهترى ) در اين گونه موارد از باب تهكم (مسخره و استهزاء) است.
توضيح اين تعبير از وقوع قيامت كه فرمود: (يوم تشقق السماء بالغمام...)
و يوم تشقق السّماء بالغمام ونزل الملائكة تنزيلا
|
ظاهرا ظرف (يوم ) به خاطر فعلى تقديرى منصوب شده باشد، و معنا اين باشد كه به ياد آر روزى را كه چنين و چنان مى شود، چون كفار روز قيامت نيز ملائكه را مى بينند، و مراد از اين روز، روز قيامت است، به دليل اينكه فرموده (الملك يومئذ الحق للرحمن ) بعضى از مفسرين در متعلق ظرف مذكور وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه فايده اى در نقل آنها نديديم.
كلمه (تشقق ) در اصل (تتشقق ) و از باب تفعل، از ماده (شق ) بوده، كه به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است، و غمام نام ابر است، و اگر ابر را (غمام ) خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم كه به معناى پرده است، مى باشد. و حرف (باء) در كلمه (بالغمام ) يا براى ملابست است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : (آسمان باز مى شود در حالى كه متلبس به ابر است يعنى آسمانى ابرى است ) و يا به معناى (عن ) است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه آسمان از ابر باز مى شود، يعنى از طرف ابر پاره مى شود و يا با خود ابر.
و هر چه باشد ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعنا با آيه (و انشقت السّماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها) مى شود.
و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى، و بروز عالم آسمان - يعنى عالم غيب -،و بروز سكان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه در آيه (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى اللّه ترجع الامور) بدان اشاره دارد كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت.
و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح و امثال آن، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه (تنزيلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است.
بيان جمله : (الملك يومئذ الحق للرحمان) و وجه اينكه فرمود: (قيامت بر كفار روزى بس دشوار است)
الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا
|
يعنى ملك مطلق آن روز حقى است ثابت براى رحمان، چون آن روز ديگر تمامى اسباب از كار افتاده، و روابطى كه بين آنها و مسببات بود گسيخته مى گردد، و در چند جا از اين كتاب مكرر گذشت كه : مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده و بس، و هيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.
و وجه اينكه فرمود: و قيامت بر كفار روزى بس دشوار است اين است كه كفار تا در دنيا بودند به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى كه در زندگى زمينى خود كرده بودند، با اينكه زندگى آن چون نخ پوسيده اى نابود شدنى بود، و به خاطر اينكه از سبب حقيقى كه مالك حقيقى است، و نيز از زندگى دائمى، و جاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزير در آن روز چشم باز مى كنند، در حالى كه ملاذ و پناهى براى خود نمى يابند.
و بنابراين كلمه (ملك ) مبتدا و كلمه (حق ) خبر آن خواهد بود و اگر حق را معرفه آورده، براى اين بود كه انحصار را بفهماند و كلمه (يومئذ) ظرف است براى ثبوت خبر براى مبتداء، و فايده تقييد اين است كه حقيقت امر در آن روز ظاهر مى شود، و گرنه حقيقت ملك هميشه براى خدا است، چه در دنيا و چه در آخرت، فرق آخرت با دنيا اين است كه در قيامت ملك صورى از اشياء بر طرف مى شود، ولى در غير قيامت اين ملكيت صورى محفوظ است.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ملك در اينجا به معناى مالكيت است، و كلمه (يومئذ) متعلق به همان است، و كلمه (حق ) خبر ملك است. بعضى ديگر گفته اند: كلمه (يومئذ) متعلق به خبرى است كه صفت حق است، و حذف شده. بعضى ديگر گفته اند: مراد از (يومئذ) يوم اللّه است بعضى ديگرگفته اند: (يومئذ) خبر براى ملك است، و كلمه حق صفت براى مبتداء است. و چون اين اقوال سخنانى بى پايه بود از تعقيب آنها صرف نظر شد.
آه و حسرت ظالم (منحرف از هدايت) در روز قيامت : (يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا، يا ويلتى يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)
و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا
|
راغب در مفردات گفته كلمه : (عض ) به معناى دندان گرفتن است، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (عضوا عليكم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزيد) و نيز فرموده : (و يوم يعض الظالم - روزى كه ستمگر دستان خود را با دندان مى گزد) و اين عبارت است از ندامت، چون عادت مردم همين است كه در هنگام ندامت چنين مى كنند و به همين جهت در چنين مواقعى آرزو مى كند اى كاش فلان كار كه در اثر فوتش به چنين روزى دچار شدم از من فوت نمى شد، همچنان كه قرآن حكايت كرده كه مى گويند (يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - اى كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم ).
و ظاهرا مراد از (ظالم ) جنس ستمگر باشد، و آن عبارت است از هركسى كه به هدايت رسول به راه راست نرود، و نيز مراد از رسول هم جنس رسول است، هر چند كه از نظر مورد مراد از (ظالم ) ستمگران اين امت است، و مراد از (رسول ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است.
و معناى آيه اين است كه : به ياد آر روزى را كه ستمگر آن چنان پشيمان مى شود كه از فرط و شدت ندامتش مى گويد: اى كاش راهى با رسول باز مى كردم و در نتيجه راه باريكى به سوى هدايت به دست مى آوردم.
ياويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا
|
اين جمله تتمه آرزوى ستمگر نادم است و كلمه (فلان ) كنايه از نام شخصى مذكر، و كلمه (فلانه ) كنايه است از نام شخصى مونث راغب مى گويد: كلمه : (فلان ) و (فلانه ) كنايه است از انسان، و الفلان و الفلانه، با - الف و لام - كنايه است از حيوانات.
فلانا) يعنى اى كاش فلانى را - كه دوست خود گرفتم و با مشورت او كار كردم و سخنانش را شنيدم و تقليدش كردم، - دوست نمى گرفتم.
بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (فلان ) در آيه، كنايه از شيطان است، و گويا مفسر نامبرده نظرش به آيه بعدى است كه مى فرمايد: شيطان آن روز آدمى را تنها مى گذارد، ولى اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.
و از لطايف تعبيرات قرآن يكى تعبير در آيه قبلى (يا ليتنى اتخذت...) است، و ديگرى در آيه مورد بحث (يا ويلتى ليتنى لم اتخذ...) است، چون در اين تعبير در ندا و استغاثه، تدرجى لطيف به كار رفته، در آيه اول منادى حذف شده، اشاره به اينكه او نجات دهنده اى مى خواهد كه او را نجات دهد، هر كه باشد، و آوردن كلمه (ويل ) در اين آيه مى فهماند كه براى او روشن شده كه ديگر كسى نيست او را از عذاب نجات دهد، و جز هلاكت و فنا دادرسى ندارد، و به همين جهت ندايش را با ويل اداء مى كند.
لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاء نى و كان الشيطان للانسان خذولا
|
اين آيه تمناى سابق را تعليل مى كند، و مراد از ذكر مطلق احكام و دستوراتى است كه رسولان آورده اند، و يا خصوص كتب آسمانى است كه از نظر مورد منطبق مى شود با قرآن كريم.
جمله (و كان الشيطان للانسان خذولا) جزو كلام كفار نيست، بلكه كلام خداى تعالى است البته ممكن هم هست جزو كلام كفار باشد، كه از شدت تحسر و تاءسف آن را بگويند.
كلمه (خذلان ) - به ضم خاء - به اين معنا است كه : كسى كه اميد يارى اش را داشتيم، ما را يارى نكند، وخذلان شيطان اين است كه در دنيا به انسان وعده مى دهد كه اگر به اسباب ظاهرى تمسك كنى و پروردگارت را فراموش نمايى تو را از هر مكروهى نجات مى دهم، و در نجاتت ياريت مى كنم، ولى همين كه اسباب از كار افتاد، و قهر الهى همه را از اثر انداخت، - كه در روز مرگ جزئى و در روز قيامت كلى است - آن روز دست از يارى انسان برداشته، آدمى را تسليم سرنوشت شوم خود مى كند، همچنان كه قرآن فرموده :(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلما كفر قال انى برى منك ) و نيز در ضمن حكايت سخنان روز قيامت شيطان، فرموده : (ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى، انى كفرت بما اشركتمون من قبل ).
در اين سه آيه اشعار بلكه دلالت است كه سبب عمده در ضلالت اهل ضلال، سرپرستى هواپرستان، و اولياى شيطان است، آنچه هم كه خود ما به چشم مى بينيم مؤيد آن است.
گلايه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) در روز قيامت از عاصيان امت خود به خداوند
و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا
|
در اين آيه مراد از (رسول ) خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، به قرينه اينكه از قرآن نام برده، و اگر از آن جناب تعبير به رسول كرده براى اين بوده كه رسالتش را مسجل سازد، و دماغ آن كفار را كه در رسالت و كتاب او طعن مى زدند، به خاك بمالد، و كلمه هجر - به فتحه هاء و سكون جيم - به معناى ترك است.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (و قال الرسول ) عطف باشد بر جمله (يعض الظالم ) و اين سخن از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه و شكايت مى گويد بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده ) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده، و مراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است، البته به اعتبار عاصيان امت.
و اما اينكه جمله اى استينافى و يا عطف بر جمله (و قال الّذين لا يرجون لقاءنا) باشد و آيات ما بين آن دو جمله هاى معترضه باشد، از سياق بعيد است. و بنابراين قول، لفظ (قال ) به همان معناى ظاهرى به كار رفته، و مراد از (قوم ) آن عده از مردمند كه بر رسالت و كتاب او طعنه مى زدند.
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا
|
يعنى همان طور كه اين مجرمين را دشمن تو كرديم، براى هر پيغمبرى دشمنى از قومش قرار داديم، يعنى اين از سنت جارى در ميان انبياء و امتها است، پس تو خيلى ناراحت نباش، و دشمنى هاى اينان بر تو گران نيايد. پس اين آيه در مقام تسليت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است.
و معناى قرار دادن دشمن از مجرمين اين است كه خداوند گناهكاران را به جرم گناهشان، بر دلهايشان مهر مى زند، در نتيجه دشمن حق مى شوند و داعى به سوى حق را دشمن مى دارند، پس دشمنيشان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به طور مجاز به خدا نسبت داده مى شود.
و اينكه فرمود: (و كفى بربك هاديا و نصيرا) معنايش - به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه امر دشمنى و عناد آنان، تو را به هول و هراس نيندازد، و از ايشان در كار اهتداى مردم و نفوذ دينت در مردم و بين مردم نترس كه پروردگارت برايت بس است، كه هر كس از مردم استحقاق هدايت دارد، و استعداد آن را دارد، هدايت كند، و لو اينكه اينان كافر شوند، و طغيان كنند.
پس اهتداى مردم منوط و وابسته به اهتداى اين كفار نيست، و خدايت براى نصرت تو، و دين تو بس است كه بدان مبعوثت كرده يارى مى كند، هر چند كه اينان از آن دورى كنند، و تو را و دينت را يارى نمايند، پس اين جمله به منظور استغناء از كفار بيان شده.
پس معلوم شد كه صدر آيه براى تسلى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، و ذيل آن به منظور استغناء از مجرمين قومش ابراز شده است، و در جمله (و كفى بربك ) كه اولا صفت ربوبيت از ميان صفات خداوندى اخذ شده، و در ثانى آن را اضافه به كاف خطاب نموده و نفرموده : (و كفى باللّه ) به منظور تاييد آن جناب بوده است.
بحث روايتى
رواياتى در باره حبط اعمال و در ذيل آيات گذشته مربوط به اهل جنت و نار)
در تفسير برهان از كتاب (الجنة و النار) به سند خود از جابر بن يزيد جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن مساله قبض روح كفار را ذكر مى كند، فرموده است : پس وقتى جان به گلوگاه مى رسد، ملائكه به پشت و روى او مى كوبند، و گفته مى شود: (در آريد جانهاى خود را، امروز به خاطر سخنانى كه درباره خدا مى گفتيد، و به ناحق، نسبت ها مى داديد، و به خاطر اينكه از آيات او استكبار مى ورزيديد به عذاب خوارى گرفتار و كيفر مى شويد) و اين همان است كه آيه شريفه (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا) متعرض آن است، پس ملائكه مى گويند بهشت بر شما حرام و محرم است.
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، فاريابى، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از على بن ابيطالب روايت كرده اند كه گفت : كلمه (هباء) به معناى باد غبارى است كه بالا مى شود و مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند، خدا هم با اعمال كفار اين طور معامله مى كند.
باز در همان كتاب است كه سمويه در كتاب فوائدش، از سالم مولاى ابى حذيفه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: در روز قيامت مردمى را مى آورند كه با آنان حسناتى است مانند كوههاى تهامه، تا مى رسند خداى تعالى اعمالشان را چون غبار پراكنده مى كند، و خودشان را به آتش مى اندازد.
سالم مى گويد: عرضه داشتم يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت، براى ما اين قوم را معرفى كن، فرمود: قومى هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و مقدارى از سنت شب را نيز اتيان مى كنند، و ليكن وقتى به چيزى از حرام بر مى خورند، به سويش مى پرند، خداى تعالى هم اعمالشان را هيچ و پوچ مى كند.
و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از آيه (و قد منا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پرسيدم، فرمود: به خدا سوگند اعمالشان از سفيدى پارچه چلوار سفيدتر است، و ليكن وقتى حرامى به ايشان پيشنهاد مى شود دل از آن نمى كنند.
مؤلف: و اين معنا در همان كتاب و غير آن از آن جناب و از پدرش (عليه السلام) به چند طريق روايت شده.
و در كافى نيز به سند خود از عبد لاعلى و به اسناد ديگر از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت امير المؤمنين (عليه السلام) در حديثى فرمود: مومن را در قبرش مى گذارند، آنگاه قبرش را دو ملك گشاد مى كنند، تا آنجا كه چشمش كار كند آن را گشاد مى كنند آنگاه درى از بهشت به رويش باز نموده، به او مى گويند بخواب با چشم روشن، همچون خواب جوان نورس، چون خداى تعالى مى فرمايد: (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا).
مؤلف: اين روايت - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - آيه شريفه را جزو آيات برزخ قرار داده، و با جمله (به او مى گويند بخواب...) به نكته تعبير آيه به مقيل اشاره مى كند (توجه داشته باش ).
و در الدرالمنثور است كه ابو نعيم از طريق كلبى از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه گفت : عقبه بن ابى معيط، از هيچ سفرى نمى آمد مگر آنكه طعامى مى ساخت و همه اهل مكه را دعوت مى كرد، و بسيار با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى نشست، و از گفتگوى او خوشش مى آمد، ولى در آخر بدبختى گريبانگيرش شد.
پس روزى از سفرى بيايد، و طعامى درست كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را به طعام خود دعوت كرد، حضرت فرمود: هرگز طعام تو را نخواهم خورد مگر وقتى كه شهادت دهى معبودى جز خدا نيست و من رسول خدايم، عقبه گفت : برادر زاده بخور، فرمود نمى خورم مگر وقتى به اين معنا شهادت دهى، پس شهادت داد، و حضرت از طعامش خورد. وقتى اين خبر به گوش ابى بن خلف رسيد نزد او شد و گفت اى عقبه تو هم از دين در آمدى ؟ !و ابى از دوستان عقبه بود. گفت : نه، در نيامدم، ولى اين مرد بر من وارد شد، و از غذا خوردن امتناع كرد، مگر وقتى كه شهادت دهم، من شرم كردم كه غذا نخورده از خانه ام بيرون شود، شهادت دادم، ابى گفت من از تو خوشنود نمى شوم مگر آنكه بروى آب دهان به روى او بيندازى، عقبه همين كار را كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود تو را خارج مكه نبينم كه به قتلت مى رسانم، در جنگ بدر عقبه اسير شد، و به طور صبر كشته گشت، ولى تا آن روز هيچ كس را با شكنجه نكشته بودند.
مؤلف: در روايات بسيارى در ذيل : (يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا) آمده كه سبيل، على (عليه السلام) است، ولى اينگونه روايات مربوط به بطن قرآن و يا از قبيل تطبيق آيه با مصداق است نه تفسير.