آيات 4 تا 20
و قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افترئه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاء و ظلما و زورا(4)
و قالوا اسطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا(5)
قل انزله الذى يعلم السّرّ فى السموات و الارض انه كان غفورا رحيما(6)
و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا(7)
او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا(8)
انظر كيف ضربوا لك الامثل فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(9)
تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك جنت تجرى من تحتها الانهار و يجعل لك قصورا(10)
بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا(11)
اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا(12)
و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا(13)
لا تدعوا اليوم ثبورا وحدا و ادعوا ثبورا كثيرا(14)
قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا(15)
لهم فيها ما يشاءون خالدين كان على ربك وعدا مسولا(16)
و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون اللّه فيقول آنتم اظللتم عبادى هولاء ام هم ضلوا السبيل (17)
قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء و لكن متعتهم و ءاباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا(18)
فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا(19)
و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون و كان ربّك بصيرا(20)
|
ترجمه آيات
كسانى كه كافرند گويند: اين ادعا جز دروغ چيزى نيست كه آن را وى ساخته و گروهى ديگر وى را در ساختن آن يارى كرده اند حقا كه ستم و دروغى پيش آوردند (4).
و گويند داستان هاى گذشتگان و افسانه هاى قديمى است كه آن را مى نويسند و بامداد و پسين به او القاء مى كنند (5).
بگو كه در آسمانها و زمين داناى راز است اين را نازل كرده كه وى آمرزنده و رحيم است (6).
گويند اين چه پيغمبرى است كه چون مردم عادى غذا مى خورد و در بازارها گام مى زند؟ چرا فرشته اى به او نازل نشده كه با وى بيم رسان باشد؟(7).
يا چرا گنجى براى او از آسمان نيفتاده يا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و ستمگران گويند به جز مرد جادو زده اى را پيروى نمى كنيد (8).
بنگر چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند و راهى نتوانند (جست ) (9).
بزرگ است آنكه اگر خواهد بهتر از اينها به تو مى دهد، بهشتهايى كه در آن جوى ها روان است و براى تو قصرهايى پديد آورد (.1).
(اين حرفها كه مى زنند همه بهانه است ) واقع قضيه اين است كه اينان رستاخيز را دروغ مى شمارند و ما براى هر كس كه رستاخيز را دروغ شمارد آتشى افروخته آماده كرده ايم (11).
آتشى كه چون از مكانى دور به چشمشان رسد غليان و صفير هول انگيز آنرا بشنوند (12).
و چون دست بسته به تنگناى آن در افتند در آنجا آرزوى هلاكت كنند (13).
ديگر هلاكتتان يكى نيست بلكه هلاكت هاى بسيار بخواهيد (14).
بگو: آيا اين بهتر است يا بهشت جاويد كه پرهيزكاران را به عنوان پاداش و سر انجام وعده داده اند (15)
و در آنجا جاودانه هر چه بخواهند دارند، وعده اى كه به عهده پروردگار تو است و همه بايد آن را در خواست كنند و در طلبش برخيزند (16).
و اين وعده در روزى وفا مى شود كه مشركين با آنچه سواى خدا مى پرستند محشورشان كند و گويد شما اين بندگان را گمراه كرديد يا خودشان راه را گم كردند (17).
گويند تقديس تو مى كنيم ما را سزاوار نبود كه جز تو معبود، اوليائى بگيريم ولى تو ايشان و پدرانشان را نعمت دادى و در نتيجه مستى نعمت ياد تو را فراموش كردند و گروهى هلاكت زده شدند (18).
خدايانتان شما را در آنچه درباره آنها مى گوييد تكذيب مى كنند و قدرت دفع عذاب از شما و يارى شما ندارند و هر كس از شما شرك آورده او را عذابى بزرگ كنيم (19).
پيش از تو پيغمبرانى نفرستاديم مگر آنها نيز غذا مى خوردند و در بازار قدم مى زدند، ما شما را مايه امتحان يكديگر كرده ايم آيا صبورى مى كنيد كه پروردگار تو بينا است (20).
بيان آيات
اين آيات طعنه هايى را كه مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) و درباره قرآن كريم زده اند حكايت نموده، جواب مى دهد.
حكايت طعنه ها و افترائاتى كه كفار عرب در باره قرآن كريم به رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) زدند
قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افتريه و اعانه عليه قوم آخرون...
|
در اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد: (و قالوا) چون قبلا در آيه (و اتخذوا من دونه آلهه ) ذكر كفار به ميان آمده بود، فرمود: (قال الّذين كفروا) و اين براى اشاره به اين معنا بود كه بفهماند گويندگان اين حرفها كفار عربند نه مطلق مشركين.
و مشاراليه به اشاره (هذا) قرآن كريم است، و اگر به اشاره اكتفاء نموده، نام و يا اوصاف آن را ذكر نكردند، منظورشان اهانت و پايين آوردن قدر و منزلت قرآن بوده.
كلمه (افك ) به معناى كلامى است كه از وجهه اصلى اش منحرف شده باشد، و مراد كفار از افك بودن قرآن، اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آن را از پيش خود درست كرده، و آن را به خدا نسبت داده.
و سياق آيات خالى از اشاره به اين معنا نيست كه مراد از (قوم آخرون ) بعضى از اهل كتاب است، در روايات هم آمده كه قوم آخرين عبارت بودند از (عداس ) مولاى حويطب بن عبد العزى، و (يسار) مولاى علاء بن حضرمى، و (جبر) مولاى عامر، كه هر سه از اهل كتاب بودند و تورات مى خواندند، بعد از آنكه مسلمان شدند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) با ايشان پيمان بست، در نتيجه كفار اين حرفها را زدند، كه اين چند نفر هم او را در اين افتراء كمك كردند.
(فقد جاء و ظلما و زورا) - در مجمع البيان گفته : كلمه (جاء) و كلمه (اتى ) چه بسا مى شود كه معناى (فعل - كرد) را مى دهد، و به همين جهت مانند (فعل ) متعدى استعمال مى شوند، در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه كفار ظلم كردند، و دروغ گفتند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (ظلما) به وسيله (جاء) منصوب نشده، بلكه به خاطر حذف حرف جر بوده، و تقدير كلام (فقد جاءوا بظلم ) بوده. بعضى ديگر گفته اند: كلمه مذكور حال است، و تقدير كلام : (فقد جاءوا ظالمين ) - آمدند در حالى كه از ستمكاران بودند بوده. ولى اين حرف بسيار سخيف و بى پايه است.
و نيز در مجمع البيان است كه : اگر گفته شود كه چرا در پاسخشان به همين كلام كوتاه اكتفا كرده ؟ در جواب مى گوييم : چون در سابق با كفار تحدى كرده بود، كه اگر درباره قرآن شك داريد نظيرش را بياوريد، و چون از آوردن نظير آن عاجز شدند، لذا در اينجا به همين مقدار اكتفاء فرمود، چون فقط مى خواست متنبهشان كند به عجز و ناتوانيشان.
ولى گويا جواب از اين سخن كفار، (ان هذا الا افك افتريه ) و از اينكه گفتند: (اساطير الاولين اكتتبها) جمله (قل انزله الذى يعلم السر...) است، كه به زودى اين معنا را روشن مى كنيم، و جمله اى كه صاحب مجمع آن را جواب پنداشته، يعنى جمله (فقد جاءوا ظلما و زورا) جواب نيست، بلكه صرفا رد كلام كفار است، كه در معناى رد كلام خصم است باسند، و سندش همان آيات تحدى است.
و كوتاه سخن اينكه : معناى آيه چنين است : كسانى كه از عرب كفر ورزيدند گفتند اين قرآن، نيست مگر كلامى منحرف از وجهه اى كه بايد داشته باشد، چون كلام خود محمد است كه به خدا نسبتش داده، و در اين افتراء جمعى از اهل كتاب نيز او را كمك كرده اند، و اين اعراب كافر با اين سخن خود ظلم و دروغى مرتكب شدند.
و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا
|
كلمه (اساطير) جمع (اسطوره ) است، كه به معناى خبر نوشته شده است، ولى بيشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود. و كلمه (اكتتاب ) به معناى كتابت و نوشتن است، و اگر نوشتن را به آن جناب نسبت داده اند، با اينكه مى دانستند آن حضرت نوشتن را نمى داند، از باب مجاز، و يا از اين باب است كه به درخواست او ديگران نوشته باشند، همچنان كه امير مى گويد من به فلانى چنين و چنان نوشتم، با اينكه منشى او به دستور او نوشته است، به شهادت اينكه دنبالش گفتند: (فهى تملى عليه بكرة و اصيلا - پس اين قرآن صبح و شام بر او املاء مى شود)، چون اگر خودش نويسنده آن بود، ديگر املاء معنا نداشت. بعضى ديگر از مفسرين گفته اند:اصلا كلمه (اكتتاب ) به معناى استكتاب است، يعنى اينكه از كسى بخواهد برايش بنويسد.
كلمه (املاء) به معناى القاى كلام است به مخاطب به عين لفظ، تا آن را حفظ و از بر كند، و يا براى نويسنده، تا آن را بنويسد، و مراد از املاء در آيه شريفه معناى اول است، چون از سياق (اكتتبها فهى تملى عليه ) اين معنا بهتر استفاده مى شود، زيرا كه اكتتاب با يكبار نوشتن حاصل مى شود، ولى ظاهر املاء القاى تدريجى و مستمر است، پس به نظر كفار قرآن مجموعه نوشته اى بوده نزد آن حضرت، كه ديگران پشت سر هم برايش مى خوانده اند، و او حفظ مى شده و براى مردم مى خوانده.
دو كلمه (بكره و اصيل ) به معناى صبح و شام است، و اين كنايه از وقتى است بعد از وقتى ديگر، و خلاصه پشت سر هم است.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اول روز و قبل از بيرون شدن مردم از خانه ها، و آخر روز بعد از برگشت مردم به خانه ها است، و اين كنايه است از اينكه اين املاء مخفيانه و دور از نظر مردم صورت مى گرفته.
اين آيه به منزله تفسيرى است براى آيه قبل، گويا كفار كلام سابق خود را كه گفتند قرآن افك و افتراء به خدا است و قومى او را كمك مى كنند توضيح مى دهند، كه آن قوم اساطير قديمى را برايش مى نويسند و سپس به قدرى املاء مى كنند تا حفظ شود، آن گاه به عنوان كلام خدا براى مردمش مى خواند.
پس آيه شريفه تماميش كلام كفار است، نه اينكه به قول بعضى از مفسرين : جمله (اكتتبها فهى تملى عليه ) تا آخر آن به عنوان پرسش انكارى خدا از اساطير الاولين باشد و قبل از آن از كفار، چون اين معنا با سياق درست در نمى آيد.
تقرير و تبيين جوابى كه خداى تعالى به كفار داده (قل انزله الذى يعلم السرّ...)
قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض انه كان غفورا رحيما
|
در اين آيه به رسول گرامى خود دستور مى دهد گفتار و تكذيب آنان را و طعنه اى را كه به قرآن زدند رد كند و اثبات كند كه قرآن افتراء به خدا، و اساطير الاولين نيست، و جمعى آن را بر وى املاء نكرده اند.
و اگر فرمود: (آن را خدايى نازل كرده كه اسرار در آسمانها و زمين را مى داند) معنايش اين است كه خدا امور خفيه و بواطن امور آسمانها و زمين را مى داند، تا بدين وسيله اعلام كند كه اين كتابى كه او نازل كرد مشتمل بر اسرارى است كه از عقول بشر پنهان است، و در اين بيان تعريض و تهديدى است به اينكه در مقابل جنايت هايشان كه يكى نسبت افتراء و خرافات به قرآن دادن است، مجازات دارند.
و اينكه فرمود: (انه كان غفورا رحيما) تعليل اين معنا است كه چرا فورا عقوبتشان نمى كند، و در مقابل جنايت و تكذيب حق و جراءت بر خداى سبحان هنوز مهلتشان مى دهد؟ مى فرمايد: چون خدا آمرزنده و رحيم است.
و معناى آيه اين است كه بگو قرآن آن طور كه شما مى گوييد افك مفترى نيست، و از اساطير اولين هم نيست، بلكه كتابى است نازل شده از ناحيه خداى سبحان، كه آن را متضمن اسرارى نهانى كرده، كه عقول شما به كنه آن پى نمى برد، و نوع درك شما به اوج رفيع آن نمى رسد، و به همين جهت اينكه مى گوييد افك است و اساطير، و چنين جسورانه آن را تكذيب مى كنيد، جنايت عظيمى مرتكب مى شويد، كه به خاطر آن مستحق عقوبت مى شويد، چيزى كه هست فعلا خدا مهلتتان داده و عقوبتتان را تاءخير انداخته، چون او داراى صفت مغفرت و رحمت است، و همين خود اقتضاء مى كند كه عقوبت بدكاران را تاءخير بيندازد، اين خلاصه معنايى است كه مفسرين درباره آيه كرده اند.
ولى متاءسفانه سياق، مساعد با اين معنا نيست، چون حاصل اين معنايى كه كردند اين شد كه آيه شريفه رد ادعاى مشركين بر افك و مفترى بودن و از اساطير بودن قرآن است، به اين بيان كه نه، قرآن نازل از ناحيه خدا، و مشتمل بر اسرارى نهانى است، كه كفار نمى توانند بر آن واقف شوند، و اين در حقيقت رد ادعاى خصم است به يك ادعاى ديگر، كه يا مثل آن است و يا نامفه وم تر از آن.
علاوه بر اين تعليل به جمله (انه كان غفورا رحيما) در جايى به كار مى رود كه بخواهند علت برداشتن اصل عذاب را بيان كنند نه تاخير آن را، و مناسب براى تعليل تاءخير اسماء ديگر خدا از قبيل حليم، و عليم است نه غفور و رحيم.
پس موافق تر به مقام مباحثه و مخاصمه و دفاع، به وسيله روشن كردن حق، و تعليل به مغفرت و رحمت اين است كه جمله (انه كان غفورا رحيما) تعليل باشد براى اينكه چرا كتاب را نازل كرد، اتفاقا قبلا هم تصريح فرموده بود كه (انزله على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آن را نازل كرد تا براى همه عالميان نذير باشد، و نذير بودن براى عالميان همان نبوت است، و در چنين مقامى توصيف خود به اينكه سر آسمانها و زمين را مى داند، براى اشاره به اين نكته است كه سر خود كفار را هم مى داند، و مى داند كه سر ايشان استدعاى شمول مغفرت و رحمت الهى به ايشان را دارد، و هر چند به زبان چنين تقاضايى ندارد، چون كافرند، ولى فطرت آنان طالب سعادت، و حسن عاقبت است، كه حقيقتش همان سعادت انسانيت مى باشد، و سعادت انسانيت با شمول مغفرت و رحمت دست مى دهد، هر چند كه بسيارى از كفار آن را از غير مغفرت و رحمت مى طلبند، و در تمتع از حيات مادى و زينت هاى ناپايدار آن جستجو مى كنند، بنابراين، معنايى كه ما براى آيه كرديم، آيه شريفه حجتى است برهانى بر حقيقت دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، كه قرآن مشتمل بر آن است، و بر بطلان ادعاى كفار كه آن را افك و از اساطير اولين خواندند.
و بيان حجت مذكور اين است كه : خداى سبحان سر نهفته در آسمانها و زمين را مى داند، در نتيجه اسرارى را هم كه در جبلت و فطرت شما نهفته است مى داند، و خبر دارد كه شما فطرتا دوستدار سعادت و طالب حسن عاقبتيد، و حقيقت آن سعادت همانا رستگارى در دنيا و آخرت است، و چون خداى سبحان غفور و رحيم است، لازمه اين دوصفتش اين است كه آنچه را كه شما به زبان فطرت، و سرخود مى طلبيد اجابت كند، و شما را به راه رسيدن به خواسته تان هدايت فرمايد، و در نتيجه شما را به سعادتتان نائل سازد.
و اين كتاب همان راه را براى شما بيان مى كند، پس افك مفترى بر خدا نيست، و از قبيل اساطير اولين نيز نيست، بلكه كتابى است متضمن آنچه شما به فطرت خود مى خواهيد، و در سر خود استدعايش مى كنيد، ناگزير اگر داعى اين كتاب (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را اجابت كنيد، مغفرت و رحمت شامل حالتان مى شود، و اگر سر پيچى نماييد از آن محروم مى مانيد.
پس اين قرآن كتابى است نازل از طرف خدا، چون اگر آن طور كه خود اين كتاب مى گويد نباشد، يعنى نازل از طرف خدا نباشد، و به سوى حقيقت سعادت رهنمون نباشد، و به سوى حق محض دعوت نكند، به طور مسلم بايد بياناتش مختلف شود، گاهى شما را به چيزى بخواند كه خيرتان در آن است، يعنى شما را به سوى مغفرت و رحمت خدا بخواند، و زمانى شما را به سوى شر و ضررتان دعوت كند، يعنى به چيزى بخواند كه خشم خداى را بر مى انگيزد، و شما را مستوجب عقوبت مى كند.
طعنه كفار به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) به اينكه او همچون سايرين غذا مىخورد و...
و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منه
|
اين آيه حكايت طعنه اى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى زدند، بعد از آيه قبل كه طعن به قرآن را از ايشان حكايت مى كرد، و مى فرمود: (و قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افتريه...) و اگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) تعبير به (هذا الرسول ) كردند، با اينكه رسول بودنش را قبول نداشتند، از باب تمسخر و ريشخند است.
و جمله (ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق ) - اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ استفهام از تعجب است، و وجه آن اين است كه وثنى مذهبان اتصال به غيب را براى بشر ممكن نمى دانستند، چون وجود او مادى، و فرو رفته در ظلمتهاى ماده، و ملوث به قذارتهاى آن است، و به همين جهت بود كه در توجه به سوى (لاهوت ) متوسل به ملائكه مى شدند، و آنها را عبادت مى كردند تا ملائكه نزد خدا شفاعتشان كنند و به خدا نزديكشان سازند، پس از نظر بت پرستان ملائكه مقربين نزد خدايند و متصل به غيب هستند، آنهايند كه مى توانند از طرف غيب رسالتى - البته اگر رسالتى باشد - بگيرند، ولى چنين چيزى براى بشر ممكن نيست.
پس از همين جا معلوم مى شود كه مرادشان از اين استفهام اين بوده كه رسالت با غذا خوردن و راه رفتن در بين مردم و كاسبى كردن براى معاش نمى سازد، چون رسالت اتصالى است غيبى، و اتصال به غيب با علاقه مندى و ارتباط با ماديات جمع نمى شود، و جز براى ملائكه دست نمى دهد، لذا قرآن در جاى ديگرى از آنان حكايت كرده كه گفتند: (اگر خدا براستى رسالتى داشت، ملائكه را نازل مى كرد) و يا عباراتى ديگر نظير آن.
پس اين نيز معلوم شد كه جمله (لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) در حقيقت تنزلى است از مشركين در پيشنهاد خود، و معنايش اين است كه چگونه اين مدعى رسالت ممكن است رسول باشد با اينكه غذا مى خورد، و در بازار آمد و شد دارد و حال آنكه رسول جز ملائكه منزه از اينگونه خصال مادى نمى تواند باشد؟ حال از اين اشكال چشم مى پوشيم، و تنزل مى كنيم و رسالتش را تسليم مى شويم، و مى گوييم ممكن است بشر هم رسول شود، ولى حداقل كه يك فرشته بايد همراهش بيايد تا او نذير باشد، و انذار او و تبليغ رسالت از غيب به وسيله ملك انجام شود.
و همچنين جمله (او يلقى اليه كنز) باز تنزل از جمله قبل است، و معنايش اين است كه گيرم رسول از جنس بشر هم مى شود، و گيرم كه احتياج به رسولى از ملك هم نداشته باشد، و ليكن حداقل بايد گنجى از آسمان برايش بيفتد كه ديگر در حوائج مادى اش احتياج به تلاش در بازارها نداشته باشد، اينكه از نزول ملك و معاونتش در تبليغ رسالت آسانتر است.
و همچنين جمله (او تكون له جنة ياكل منها) باز تنزل از پيشنهاد قبلى است، و معنايش اين است كه بر فرض هم لازم نباشد كه گنج از آسمان برايش بيفتد، لااقل بايد باغى داشته باشد كه از (حاصل ) آن بخورد، و محتاج كسب معاش نشود، اين كه از نزول گنج آسان تر است.
و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا
|
مراد از (ظالمين ) به طورى كه گفته اند - همين پيشنهاد كنندگان سابق الذكر است، و اگر با اينكه ممكن بود و بلكه جا داشت بفرمايد (و قالوا) به جاى ضمير نامبردگان، اسم ظاهر آورد، بدين منظور بود كه به صفت آنان (ظلم ) اشاره نموده بفهماند كه در اين اقتراحها كه كردند ظلم و جراءت بر خدا و رسول را به نهايت رساندند.
و اينكه گفتند: (متابعت نمى كنيد مگر مردى مسحور را)، روى سخنشان به مؤمنين است، و منظورشان سرزنش و دلسرد كردن آنان از راه حق است، و مقصودشان از مردى مسحور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، مى خواستند بگويند بعضى از ساحران او را جادو كرده اند، در نتيجه به خيالش رسيده كه رسولى است، و فرشته وحى بر او نازل مى شود، و كتاب بر او نازل مى كند.
انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا
|
كلمه (امثال ) به معناى اشباه است، و چه بسا بعضى گفته اند كه مثل در اينجا به معناى وصف است، همچنان كه در آيه (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن ) چنين است.
آنوقت معناى آيه چنين مى شود: نگاه كن ببين چگونه تو را وصف مى كنند، در مورد تو گمراه شدند، به گمراهيى كه ديگر اميدى به هدايت يافتنشان به سوى حق نمانده، مثل اينكه مى گويند: او طعام مى خورد، و در كوچه و بازار راه مى رود، و به همين جهت صلاحيت رسالت ندارد، چون رسول بايد فردى غيبى باشد و ارتباطى با عالم ماده نداشته باشد و لااقل به اسباب عادى و معمولى، مانند تحصيل معاش محتاج نباشد، و نيز مثل اينكه مى گويند او مردى سحر شده است.
(فضلوا فلا يستطيعون سبيلا) - يعنى متفرع بر اين مثلها كه برايت زدند، اين است كه به گمراهى سختى گمراه شدند، به طورى كه ديگر با آن گمراهى نمى توانند به سوى راه حق بر گردند، و اميد نيست كه با آن، ديگر هدايت يابند، آرى، كسى كه راه را گم كرد، در صورتى اميد آن هست كه دوباره به راه برگردد كه انحراف ش اندك باشد، اما اگر به كلى نقطه مقابل راه را پيش گرفت، هر قدر بيشتر برود از راه دورتر مى شود، كسى هم كه كتاب خداى را اساطير، و رسول او را مسحور بخواند، و همواره به لجاج و استهزاء به حق ادامه دهد، ديگر با چنين وضعى چگونه اميد هدايتش مى رود.
جواب خداى تعالى به اين احتجاج و انكار كفار
تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك جنات تجرى من تحتها الانهار و يجعل لك قصورا
|
اشاره به (من ذلك ) به پيشنهاد آخرى و يا به همه پيشنهادهايى كه از گنج و از باغ كردند مى باشد كلمه (قصور) جمع قصر است، كه به معناى خانه اى است داراى پى ريزى محكم و بنايى بلند، و اگر كلمه مذكور را نكره آورد، براى دلالت به تعظيم و تفخيم بود.
و اين آيه به منزله جوابى است از طعنى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) زدند، و از توقعاتى كه كردند، كه يا بايد فرشته اى بر او نازل شود، يا گنجى و يا باغى داشته باشد. نكته اى كه در اين آيه است التفاتى است كه در آن به كار رفته، چون جا داشت بفرمايد: (تبارك الذى ان شاء جعل لى كذا و كذا - بزرگ است خدايى كه اگر مى خواست برايم چنين و چنان قرار مى داد) و اين طور نفرمود، بلكه فرمود: (بزرگ است خدايى كه اگر مى خواست برايت چنين و چنان قرار مى داد...)
و با اين التفات اشاره كرد به اينكه كفار آن قابليت را ندارند كه روى سخن متوجه ايشان شود، چون خودشان به فساد و بطلان پيشنهادهايشان واقفند، و به همين جهت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) هم جز اين را نفرمود كه بشرى است مثل خود ايشان، با اين تفاوت كه به وى وحى مى شود، ديگر ادعاء نكرد كه داراى قدرتى غيبى و سلطنتى الهى بر هر كارى است كه بخواهد بكند، و يا از او بخواهند بكند، همچنان كه در سوره اسرى نيز به همين مقدار اكتفاء نموده فرمود: (سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا).
پس خداى سبحان روى سخن به ايشان نكرد، و پاسخشان نداد، تنها به رسول خود فرمود:
(پروردگارش كه او را رسول گرفت و فرقان بر او نازل كرد تا نذيرى براى عالميان باشد قادر است فوق آنچه آنها از وى توقع مى كردند بياورد، و آن اين است كه اگر بخواهد خدا بهتر از آن قصرها بهشت هايى قرار مى دهد كه از دامنه اش نهرها جارى بوده و قصرهايى كه هيچ وصف كننده اى نتواند وصف آنها را بگويد دارا باشد، و اين بهتر است از باغى كه از ميوه آن بخورد، يا گنجى كه در حوائجش مصرف سازد).
و به همين مقدار جواب آنان داده شده، اما نازل شدن ملك را تا او را در انذار و تبليغ كمك كند جواب نداد، چون بطلانش روشن بود، و در چند جاى كلام مجيدش پاسخهاى مختلفى از آن داده بود، در سوره انعام آيه 8 فرموده بود: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا، و للبسنا عليهم ما يلبسون ) و در سوره اسرى آيه 95 فرموده : (قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السّماء ملكا رسولا) و در سوره حجر آيه 8 فرموده : (ما ننزل الملائكة الا بالحق، و ما كانوا اذا منظرين ) كه بيان حجت هر يك از اين آيات در تفسير خود آنها گذشت.
مراد از جنات و قصور در آيه شريفه
و از همين جا روشن مى شود كه مراد از جعل جنات و قصور براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، بهشت و قصرهاى دنيايى است، چون در مقام مخاصمه و جوابگويى به خصم جز اين معنا ندارد پس آنچه از مقام و سياق به دست آمد اين است كه كفار توقعاتى چنين و چنان از آن جناب مى كردند، و منظورشان تعجيز و به تنگ آوردن آن حضرت بود، و در آيه شريفه پاسخ داده، - البته به خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) - كه پروردگار تو قادر بر بزرگتر از اينها است، چون اگر بخواهد بهتر از اينها برايت قرار مى دهد، بهشتهايى كه نهرها از دامنه اش روان باشد... - و از اين گفت و گو به خوبى بر مى آيد كه مقصود باغهايى دنيايى است، و گرنه اين پاسخ قانع كننده نمى بود، و مخاصمه پايان نمى پذيرفت.
با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد: جنات آخرت، و قصور آن جا است، صحيح نيست. و از آن فاسدتر گفته بعضى ديگر است كه مراد از بهشت ها كه نهرها در آن روان باشد بهشت دنيا، و مراد از قصور، قصرهاى آخرت است، و چه بسا گفته خود را تأييد كرده اند به اينكه در خصوص جنات به صيغه ماضى تعبير كرد، كه مناسب با دنيا است، و فرمود: (ان شاء جعل ) و در خصوص قصور به صيغه مضارع تعبير كرد كه مناسب با آخرت است، و فرمود: (و يجعل ) غافل از اين كه فعل واقع در موقع شرط منسلخ از زمان است، ماضيش معناى گذشته، و مضارعش معناى آينده را نمى دهد، و اين اختلاف در تعبير تنها به منظور تفنن، و تجديد صورت كلام است (و خدا داناتر است ).
مبداء و منشاء تكذيب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلم) انكار قيامت است
بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا
|
در اين جمله از طعن آنان بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، و اعتراضشان بر آن جناب به غذا خوردن و راه رفتن در كوچه و بازار اعراض شده و فرموده اينها بهانه است، حقيقت امر غير از اين كلامى است كه به ظاهر مى گويند، بلكه علت انكارشان بر نبوت تو و طعنشان بر تو، اين است كه اينان قيامت را قبول ندارند، و معاد را منكرند، و معلوم است كه براى كسانى كه اعتقادى به معاد ندارند، نبوت معنايى ندارد، و براى كسانى كه قائل به حساب و جزا نيستند دين و شريعت مفهومى ندارد.
پس اشاره به سبب اصلى بهانه ها بعد از نقل آنها و پاسخ آنها در اينجا نظير همين جريانات است در سوره اسراء، كه بعد از ذكر بهانه ها و جواب از آنها سبب اصلى را بيان نموده، مى فرمايد: (قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا و ما منع النّاس ان يومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث اللّه بشرا رسولا).
جمعى از مفسرين گفته اند: جمله (بل كذبوا بالساعة ) حكايت يكى ديگر از اباطيل آنها است، (نه بيان علت اصلى )، همچنان كه جمله (و اتخذوا من دونه آلهه ) حكايت يكى از اباطيل ديگر آنها مربوط به مسأله توحيد است، و جمله (و قال الّذين كفروا ان هذا الا افك ) و هم چنين جمله (و قالوا ما لهذا الرسول ياكل...) يكى مربوط به مسأله كتاب و ديگرى مربوط به مسأله رسالت است.
آنگاه وقتى به اضراب در آيه يعنى كلمه (بل ) رسيده اند، در اينكه نكته اين اضراب چيست ؟ دسته دسته شده اند، بعضى از ايشان گفته اند: نكته اش اين است كه بفهماند مسأله بعث و معاد قابل ترديد نيست. بعضى ديگرشان گفته اند: اين است كه بفهماند انكار كفار نسبت به مسأله معاد عظيم تر است، گويا خواسته است بفرمايد اگر اينان اين بهانه ها را مى گيرند، و به اين بهانه ها زير بار رسالت و كتاب تو نمى روند، عجب نيست، بلكه خطايى از اين بزرگتر دارند، و آن اين است كه منكر معادند).
و ليكن حق مطلب اين است كه سياق با اين تفسير سازگار نيست، براى اينكه سياق در مقام تعرض طعنه هاى كفار به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) و پاسخ از آن بود، و معنى ندارد كه هنوز پاسخ تمام نشده متعرض مسأله تكذيب معاد آنان شود، چون تتمه جواب در آخرين آيه از آيات مورد بحث و آيات بعد از آن است، كه مى فرمايد: (و ماارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق...)
و در جمله (و اعتدنا) با اينكه جا داشت ضمير كفار را بياورد و بفرمايد: (و اعتدنا لهم سعيرا) به جاى ضمير، صله (من ) و موصول (كذب بالساعه ) را آورد، تا دلالت كند بر اينكه اين عذاب سعير اختصاص به كفار مورد بحث ندارد، بلكه كيفر هر كسى است كه معاد را انكار كند، چه اين كفار و چه غير ايشان، و نيز دلالت كند بر اينكه مسبب مهيا كردن جهنم تكذيب ايشان به قيامت است.
و اگر كلمه (ساعت ) را دوباره آورد، با اينكه ممكن بود ضمير آن را بياورد براى اين بود كه صريح تر و پوست كنده تر سخن گفته باشد، كه مناسب با مقام تهديد هم همين است. و كلمه (سعير) به معناى آتشى است شعله دار و پر شعله.
اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا
|
در مفردات مى گويد: كلمه (غيظ به معناى خشم شديد است، تا آنجا كه مى گويد: و تغ يظا به معناى اظهار) غيظ است، كه گاهى با سر و صدا هم تواءم است، همچنان كه در قرآن فرموده : (سمعوا لها تغيظا و زفيرا) و نيز درباره كلمه (زفير) گفته : به معناى تردد و آمد و شد نفس است، كه با فرو رفتن آن دنده هاى سينه بالا مى آيد و با بر آمدنش فرو مى نشيند).
و اين آيه حال آتش دوزخ را نسبت به آنان وقتى كه در روز جزا با آن مواجه مى شوند چنين تمثل مى كند، كه همانند شير در هنگام ديدن شكار خود فرياد مخصوص خود را در مى آورد.
و اذا القوا منهامكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا
|
كلمه (مكانا) به خاطر حذف حرف جر (فى ) منصوب شده. و كلمه (ثبور) به معناى ويل و هلاكت است.
كلمه (مقرنين ) جمع مقرن، اسم مفعول تقرين است، كه به معناى بسته شدن با غل و زنجير است. بعضى ديگر گفته اند: (به معناى اين است كه قرين شيطانها شوند) ولى اين معنا از لفظ آيه بر نمى آيد و معناى آيه اين است كه وقتى در روز جزا كت بسته در جايى تنگ از آتش بيفتند آنجا صدايشان به واويلا بلند مى شود، اما واويلايى كه نتوان وصفش كرد.
لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا
|
استغاثه كردن با (ويل و ثبور)، خود نوعى حيله براى نجات از شدايد است، و چون روز قيامت روز جزاست و بس (نه روز عمل و اعمال حيله )، لذا هيچ چاره اى در آن روز بيچارگى و شدت را رفع نمى كند، يكى از چاره ها و حيله ها هم كه صدا كردن به ويل و ثبور است به هيچ وجه مؤثر نمى افتد، و لذا در اين آيه مى فرمايد يكبار واويلا نگوييد، بلكه بسيار بگوييد، كنايه از اينكه هر چه بگوييد چه كم و چه زياد در بى نتيجه بودن يكسان است.
بنابراين آيه مورد بحث همان معنايى را مى رساند كه آيه (اصلوها فاصبروا اولا تصبروا سواء عليكم ) و همچنين آيه (سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص ) در مقام افاده آن مى باشد بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه عذاب شما طولانى و ابدى است، و با يك واويلا گفتن تمام نمى شود، بلكه واويلا گفتن كار هميشگى شما خواهد بود. ولى اين وجه از لفظ آيه بعيد است.
مقايسه بين احوال دوزخيان و بهشتيان
قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون... مسئولا
|
(ذلك ) اشاره به سعير و آن اوصافى است كه برايش ذكر فرموده بود در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد، كدام يك از آتش و بهشت جاودان بهتر است، و اين سؤال، سوالى است از امرى بديهى، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى كند، و اينگونه سوالات در مناظره و مخاصمه داير است، كه يك طرف دعوى طرف ديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان، و ديگرى بديهى الصحه، مردد نموده و تكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنى، اگر طرف بديهى الصحه را اختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده، و اگر طرف بديهى البطلان را اختيار كند رسوا مى شود.
و در جمله (ام جنة الخلد) اضافه جنت به خلد كه به معناى جاودان است براى اين است كه دلالت كند بر اينكه بهشت مزبور فى نفسه و به خودى خود جاودانه و فنا ناپذير است، همچنان كه كلمه (خالدين ) در آيه بعدى، براى اين آمده كه دلالت كند بر اينكه اهل اين بهشت در آن جاودانند، و فنا به ايشان راه ندارد.
و جمله (وعد المتقون ) در تقدير (وعدها المتقون ) است، چون كلمه (وعد) هميشه دو مفعول مى گيرد، (مى گوييم فلانى وعده كمك به فلانى داد، كه يك مفعول آن كمك است و ديگرى به فلانى ) و در آيه مورد بحث كلمه (متقون ) مفعول ثانى است، كه به جاى فاعل نشسته است.
جمله (كانت لهم جزاء و مصيرا) معنايش اين است كه اين بهشت پاداش تقواى ايشان و بازگشتگاهى است كه به خاطر اينكه متقى بودند بدان منتقل مى شوند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ان المتقين فى جنات و عيون... و ما هم منها بمخرجين ) و اين خود از قضاهايى است كه خدا روز اول - كه آدم را آفريد و به ملائكه و ابليس دستور داد تا بر او سجده كنند - رانده و پاداش متقين قرارش داده بود. همچنان كه تفصيلش در سوره حجر گذشت.
(لهم فيهاما يشاون خالدين ) - يعنى متقين در بهشت از ناحيه خدا و تمليك او مالك و دارنده چنين چيزى هستند، كه هر چه را بخواهند دارا شوند، و البته معلوم است كه خواست ايشان جز به چيزى كه دوست دارند تعلق نمى گيرد. به خلاف اهل آتش كه به حكم آيه (و حيل بينهم و بين ما يشتهون ) ميان آنان و آنچه دوست بدارند حائل و مانعى افكنده دراند.
البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه متقين در آن روز و در بهشت دوست نمى دارند و نمى خواهند، مگر چيزى را كه واقعا دوست داشتنى باشد، و آن چيزى كه واقعا بايد آن را دوست داشت همان چيزى است كه خدا براى آنان دوست بدارد، و آن عبارت است از همان خير و سعادتى كه مستحق آن شده اند، و با آن به كمال مى رسند، و نه خود و نه ديگران از آن متضرر نمى گردند، (دقت فرماييد).
طرح يك اشكال و پاسخ به آن در ارتباط با مشيت مطلق اهل بهشت
اين را گفتيم تا روشن گردد كه هر چند به حكم آيه مورد بحث اهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود، و ليكن در عين حال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.
و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آيات ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيه مورد بحث - جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه ممكن است اهل بهشت معصيت و عمل زشت و كار لغو را دوست بدارند، و يا كارى و چيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد، و يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند، و يا بخواهند به مقامات انبياء و مخلصين از اولياء و هر كس كه ما فوق ايشان است برسند.
و جوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خود خداى تعالى در خطاب به متقين فرموده : (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ).
زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد، آرى، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست، پس هيچ وقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع، و كار لغو نمى كنند، (لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا) و نيز هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است خوششان نمى آيد، و نيز هرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم (كه خدا عذاب آنان را خواسته ) برداشته شود، و هرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه كه خود دارند خدا برايشان پسنديده، و آنان بدان راضيند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.
(كان على ربك وعدامسئولا) - يعنى اين وعده اى كه به متقين داده شد، وعده اى است بر عهده پروردگارت، و بر حضرتش عزوجل واجب است كه به وعده خود وفا كند، و اگر خدا وفاى به اين وعده را بر خود واجب كرده، به خاطر همان قضايى است كه گفتيم از روز ازل رانده بود، و در امثال آيه (و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن... هذا ما توعدون ليوم الحساب ) از آن خبر داد.
و اگر وعده خود را باوصف (مسئولا - درخواست شده ) توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و يا با زبان قال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسالت نموده بودند، و يا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، همچنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه را چنين حكايت مى كند: (ربّنا و ادخلهم جنات عدن ) و يا آنكه جهت آن، همه اين درخواستها بوده.
مرحوم طبرسى در آيه مورد بحث گفته : جمله (كانت لهم جزاء و مصيرا) حال از ضمير جنت است، كه در جمله (وعد المتقون ) در تقدير است، و جمله (لهم فيها ما يشاءؤن ) حال از متقون است. و تجزيه اى كه وى كرده، از تجزيه ساير مفسرين بهتر است، كه گفته اند هر دو جمله استينافى و ابتدايى، و در مقام تعليل و به منزله جواب از سؤال مقدر است.
و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله...
|
ضميرهاى جمع چهارگانه همه به كفار برمى گردد و مراد از (آنچه مى پرستند) ملائكه و معبودهاى بشرى و بتها است، اگر چنانچه كلمه (ما) را اعم از غير ذوى العقول و ذوى العقول بدانيم، و اگر مختص غير ذوى العقول بدانيم تنها شامل بتها مى شود.
و مشاراليه به اشاره (هولاء) در جمله (عبادى هولاء) كفارند، و معناى آيه روشن است.
پاسخ معبودهاى كفار به سؤال خداى سبحان در قيامت از آنها..آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟
قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء... قوما بورا
|
پاسخ معبودهاى كفار از سؤال خداى تعالى است، كه فرمود: (ءانتم اضللتم عبادى هولاء - آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد)؟، و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود.
و معناى اينكه گفتند: (براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم ) اين است كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از توبه غير تو تعدى دهيم، و غير از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده، و پرستيدند.
معناى جمله (كانوا قوما بورا) كه در جواب آلهه به خداى سبحان آمده
كلمه (بور) در جمله (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا) جمع بائر به معنى هالك است. بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است.
بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آن برخوردار كردى، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.
پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه ازها لكان شده يك سره تباه گردند.
رد استناد بعضى از مفسرين به اين جمله (كانوا قوما بورا) براى اثبات جبر، و شقاوت ذاتى كفار
پس با اين بيان روشن شد كه جمله (و كانوا قوما بورا) تتمه جواب است، و اينكه بعضى از مفسرين آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ما قبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده، و در علم ازلى او گذشته بوده، پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان خود خداى تعالى بوده، و اگر به خود مشركين نسبت داده از باب رعايت ادب بوده است. حرف صحيحى نيست، زيرا:
اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند، چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر) باقى نمى ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد، (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركين را گمراه كردى ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود، زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى داد گمراه مى شدند).
و ثانيا نسبت بوار و شقاوت، به ذوات اشياء دادن منافى با حقيقتى است كه همه عقلا به حكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن اين است كه تعليم و تربيت مؤثرند و حس و تجربه هم مؤيد اين حكم فطرتند، و اين نسبت، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختيار.
اما ناسازگارى اش با (قول به اختيار) كه روشن است، (زيرا كسى كه ذاتش شقى خلق شده شقاوت اختيارى اش نيست )، واما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اينكه جبرى مذهب علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را از هر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير ذوات مشركين نيز علت تامه شقاوت معرفى شده، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزى را دارد، چون در اين نسبت اقتضاء سعادت از ذوات مشركين نفى شده.
و ثالثا در اين تفسير در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده، زيرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است از اختيار خارج شده و اجبارى شود، چون فعلى كه قضاء بر آن رانده شده، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده، و حدود آن اين است كه به اختيار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده كه فعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود، پس همان طور كه قضاء صدور آن را تأكيد، و حتمى مى كند اختياريتش را نيز حتمى مى كند، نه اينكه وصف اختياريت را از آن سلب نمايد.
و رابعا اينكه گفتند: (مضل حقيقى خدا است و اگر معبودها آن را به خود كفار نسبت دادند، براى رعايت ادب بوده، و نيز اينكه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اينكه : معاصى و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است، و اگر به مردم نسبت مى دهيم به خاطر رعايت ادب است ) سخنى است متناقض، براى اينكه ادب همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت عبارت است از اينكه عملى كه انجام مى شود به صورت و هياتى زيبا كه سزاوار باشد انجام شود، و به عبارت ديگر ادب عبارت است از ظرافت فعل، و اگر بنا به گفته اين مفسرين حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش ) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب ) به غير خداى سبحان نسبتى است باطل و غير حق، و افتراء و مخالف با واقع، و در اين صورت از نامبردگان مى پرسيم اين چه ادب جميلى است كه حق صريح را باطل نموده، باطلى را احياء كنيم ؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ و افتراء شده كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم ؟.
با اينكه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ما با نسبتى باطل، او را تعظيم كنيم، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش، و يا با دروغ و افتراء رعايت احترامش نموده، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم، و با اينكه جميل جز كار جميل نمى كند اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده و بگوييم او نكرده، بلكه كفار كرده اند؟.
فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا...
|
كلامى است از خداى تعالى كه به مشركين -بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركين ) - القاء مى شود، چون كلام معبودين در جمله (و كانوا قوما بورا) خاتمه يافت.
و معناى آن اين است كه معبودهايتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستند غير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده، و آنان را يارى مى كنند تكذيب كردند، و بعد از آنكه شما را تكذيب نموده، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، بدردتان مى خورد، و نه به وسيله آنها مى توانيد خود را يارى كنيد.
و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت، گويا به اين منظور بوده كه هم تاءثير مستقل را از آنها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف، استقلال را مى رساند، و نصرت، عدم آن را.
البته غير از (عاصم ) ساير قراء از طريق (حفص ) آيه را (يستطيعون ) با ياء قراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است، و با مقتضاى سياق سازگارتر است، و بنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبودين نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند.
و اينكه فرموده : (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا) مراد از (ظلم )، مطلق ظلم و معصيت است، هر چند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است، پس جمله (من يظلم منكم...) از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است، چون اگر منظور از آن، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: (و نذيقكم بما ظلمتم عذابا كبيرا) براى اينكه همه آنان به ظلم شرك، ظالم بودند.
و نكته آن، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد يا آن را تاءخير بيندازد، گويا فرموده : و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند و نتوانند بلاگردان و يا يار شما باشند، پس حكم عمومى الهى (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا) با نفوذ و جريانى كه دارد كسى نمى تواند جلوگير و تاءخير اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهيد بود.
پاسخ دوم به اشكال مشركين
و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياءكلون الطعام و يمشون فى الاسواق...
|
در اين آيه خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه : اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ پاسخ مى دهد، و در واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه (تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك...) و ملحقات آن يعنى جمله (بل كذبوا بالساعة...) متضمن بود، و اين جواب دوم است كه حاصلش اين مى شود كه اين رسول، اولين رسولى نيست كه خدا به سوى خلق فرستاده، بلكه قبل از وى عده بسيارى از مرسلين را فرستاده كه همه عادت بشرى و جارى در بين مردم را داشتند، يعنى طعام مى خوردند، و در بازارها راه مى رفتند، و باغى هم بر ايشان خلق نشده بود تا از آن بخورند، و گنجى هم از آسمان بر ايشان نيفتاده، و فرشته اى همراهشان نبود، اين رسول هم مثل آن همه رسولان، پس چيز نو ظهورى نياورده تا شما از او توقعاتى داشته باشيد، كه از سايرين نداريد.
پس آيه شريفه در معناى آيه (قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى ) و قريب المعنا با آيه (قل انّما انا بشر مثلكم يوحى الى) مى باشد حال اگر كسى بگويد: اين جواب در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوص رسول خدا كردند، و اگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، و رسالت همه را انكار نمايند، همچنان كه امتهاى گذشته همين كار را كردند و قرآن كريم اعتراضشان را حكايت نموده، و فرموده است : (فقالوا ابشر يهدوننا) و نيز فرموده : (قالوا ان انتم الا بشر مثلنا) و نيز فرموده (ما هذا الا بشر مثلكم، ياءكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون)، پس اين جواب قانع كننده نيست.
در پاسخ مى گوييم : جواب مطابق اعتراض است، زيرا آنها بدون اشكال درباره خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) اعتراض كردند، كه اين چه رسولى است كه طعام مى خورد و راه مى رود؟ و اما اينكه گفتيد اگر جواب را تعميم مى داد آنها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند جمله (بل كذبوا بالساعة ) و آيه اى كه قبل از آن است يعنى (قل انزله الذى يعلم السر) به بيانى كه گذشت اين اشكال را دفع مى كند، چون مى فرمايد منشاء اين اعتراض چيز ديگرى است نه منطوق خود كلام.
و از جمله حرفهاى عجيبى كه در اين آيه زده شده اين است كه از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است آيه شريفه تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، و گويا فرموده : رسولان قبل از تو نيز حال تو را داشتند، پس در بين آنان اسوه حسنه اى دارى، و اما اينكه جواب از گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست، چون جواب سخن آنها در جمله (انظر كيف ضربوا لك الامثال ) داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسر جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون ) متمم جواب سابق، و به منزله تعليل است، براى اينكه رسولان در خواص بشرى مثل ساير مردمند، بدون اينكه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كس آن را ببيند قطع و يقين كند به اينكه از طرف خدا حامل رسالت شده است، مانند نازل شدن فرشته بر آنان، يا القاى گنج بر ايشان، يا آفريدن باغى بر ايشان.
پس گويا فرموده است، علت اينكه انبياء در زندگيشان مانند ساير مردم هستند اين است كه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم، از آن جمله رسولان مايه امتحان مردمند و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان، و پيروان هوى كه صبر بر تلخى حق ندارند از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند.
دو نكته
از آنچه گذشت دو نكته روشن گرديد:
اول اينكه : مراد از صبر، همه اقسام صبر است، يعنى صبربر (اطاعت خدا)، و صبر بر (تلخى مصائب )، و صبر بر (تلخى ترك گناهان ).
دوم اينكه : جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) از باب بكار بردن حكم عام در جاى حكم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردم براى فتنه و آزمايش ) است.
و معناى جمله (و كان ربك بصيرا) اين است كه پروردگار تو داناى به صواب و صحيح هر امرى است، و در نتيجه هر چيزى را در جاى مناسب خود قرار مى دهد، و نظام اتم عالمى هم به همين منوال جريان يافته، پس هدف از نظام انسانى كمال هر فردى است، اگر در راه سعادت است كمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است كمال در شقاوت، تا ببينى استعداد و استحقاق كداميك را دارد، و لازمه آن اين است كه نظام امتحان در ميان همه افراد گسترش يابد و انبياء و هيچ كس ديگرى از آن مستثنا نباشد.
در جمله مورد بحث التفاتى از تكلم با غير، به غيبت به كار رفته، (زيرا قبلا مى فرمود ما چنين و چنان كرديم و چون به اين جمله مى رسد نمى فرمايد (و ما بصيريم ) بلكه مى فرمايد پروردگارت بصير است ) و نكته آن نظير آن نكته اى است كه در جمله قبلى (تبارك الذى ان شاء...) گذشت.
بحث روايتى
روايتى درباره شأن نزول آيه : (و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام...) و دو روايت درباره جهنم و ورود در آن
در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه عتبه و شيبه پسران ربيعه، و ابوسفيان پسر حرب، و نضر بن حارث، و ابو البخترى، و اسود بن مطلب، و زمعه بن اسود، و وليد بن مغيره، و ابو جهل بن هشام، و عبد اللّه بن اميه، و اميه بن خلف، و عاص بن وائل، و نبيه بن حجاج، اجتماعى تشكيل داده و گفتند: بفرستيد نزد محمد، وبا او گفتگو و مخاصمه كنيد تا عذرتان موجه باشد، پس كسى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قومت اجتماعى تشكيل داده اند تا با تو گفتگو كنند مى گويد: پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نزد ايشان رفت، گفتند: اى محمد ما تو را براى اين خواستيم تا عذرمان موجه شود (و آخرين حرف را به تو بزنيم )، و آن اين است كه اگر منظورت از اين سر و صدا كه راه انداخته اى مال دنيا است، ما از اموال خود برايت مالى گرد مى آوريم، و اگر اسم و رسم و جاه است، همگى تو را به سيادت و آقايى خود بر مى گزينيم، و اگر سلطنت و قدرت است، همه به سلطنت تو گردن مى نهيم.
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: هيچ يك از اين حرفها در من نيست،و آنچه آورده ام به طمع اموال شما و شهرت در ميان شما و سلطنت بر شما نيست، وليكن خدا مرا به سوى شما مبعوث كرده و بر من كتابى نازل كرده و مأمورم نموده تا براى شما بشير و نذير باشم، و رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ بدارم، و خيرخواهى شما كنم، اگر از من قبول كرديد، كه بهره خود از دنيا و آخرت را برده ايد، و اگر آن را رد كنيد، صبر كنم و منتظر امر خدا باشم تا بين من و شما حكم كند.
گفتند: اى محمد اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما را قبول نمى كنى، يك پيشنهاد ديگرى مى كنيم، و آن اين است كه اگر آن طور كه ادعا مى كنى رسول هستى براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشته اى با تو روانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند، و نيز بخواهى كه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعه به بازار و كسب معيشت بى نياز كند و مانند ما محتاج آن نباشى، تا ما يقين كنيم كه با ما فرق دارى، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: من چنين كارى نمى كنم، و از پروردگارم چنين چيزى نمى خواهم، و من مبعوث براى اين گونه امور نشده ام، بلكه خداى تعالى مرا بشير و نذير مبعوث كرده است.
اينجا بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: (و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام... و كان ربك بصيرا) يعنى : من بعضى از شما را مايه امتحان بعضى ديگر كردم تا معلوم شود آيا صبر مى كنيد؟ و اگر مى خواستم براى اينكه مخالفتش نكنيد همه دنيا را در اختيار رسولم مى گذاشتم.
و نيز در همان كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از طريق مكحول از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: هر كس عمدا دروغى بر من ببندد محل نشيمن خود را در بين دو چشم جهنم آماده كند، اصحاب عرض كردند يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مگر جهنم چشم دارد؟ فرمود: مگر نشنيده ايد كه قرآن مى فرمايد: (اذا راتهم من مكان بعيد - وقتى جهنم ايشان را از محل دور ببيند) آيا جز اين است كه با دو چشم مى بيند.
مؤلف: اين روايت را از مردى از اصحاب نيز آورده، ولى در اينكه اين خبر به چه چيز دلالت دارد خفاء است.
باز در آن كتاب است كه ابن ابى حاتم از يحيى بن ابى اسيد، روايت كرده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) از كلام خدا كه مى فرمايد: (و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين ) سؤال كرد، فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است اهل جهنم آن چنان بازور به سوى جهنم روانه مى شوند، كه ميخ در ديوار